چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟ - صفحه 35 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟
    296MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی چرا فکر می کنیم مرغ همسایه غازه؟
    48MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

600 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 479 روز

    سلام به دوستای عزیزم.

    در راستای این ضرب المثل که مشکل خیلی از ماهاس‌ خواستم چیزی که چند روز پیش بهش هدایت شدم رو بگم. چند روز پیش داشتم تو یوتیوب چندتا ویدیو میدیدم که رسیدم به ویدیو مستر بیست.رفتم تو چنلش و چندتا از ویدیوهاش رو دیدم و دیدم یکی از ویدیو های کوتاهش بیلیونی، تاکید میکنم [بیلیونی] ویو خورده و وقتی دیدمش دیدم روی ویدیو یک نفری با ترجمه ی فارسی حرف زده‌.اولش فک کردم گفتم شاید یک چنل فیکه ولی دیدم نه سیصد و خورده ای میلیون نفر سابسکرایبر داره و بازم مطمعن نشدم که رفتم تو کامنتا و دیدم چند نفر ازش بخاطر این ترجمه و صداگذاری ازش تشکر کردن.

    و با خودم فک کردم گفتم خیلی از ماها فک میکنیم که زبان ما به درد نمیخوره و میگیم خوش به حال کسایی که انگلیسی( یا هر زبان دیگه ای )صحبت میکنن و به نظر خودمون ما زبان خیلی بیخودی داریم.

    و واقعا ازین که دیدم مستر بیست فقط یا به زبان اینگلیسی و فارسی ویدیو گذاشته و برای زبان ما ارزش قائل بوده واقعا لذت بردم و خیلی ازش درس گرفتم.که ویدیوی کوتاهی که بیشترین بازدید را داشته به زبان فارسی بوده‌.

    به نظر من شما هم اگر دوست داشتین میتونین برین تو چنلشون و ببین و کلی چیز دیگه یاد بگیرین و به نظرم توی ویدیو های مستر بیست خیلی خوب میتونین متوجه حجم زیاد پول و ثروت بشین.برای من که الگوی خوبی بود برای ذهنم و منطقی سازی.

    در پناه خدا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفته:
    مدت عضویت: 2326 روز

    به نام خداوند بخشنده ی مهربان

    سلام به استاد عزیزم، سلام به مریم جانم.

    استاد این فایل و آگاهی هاش خیلی برای من بجا و به موقع بود. چیزی نمونده بود از مسیری که بعد از سالها پیداش کردم و تازه دارم مثل بچه ی نو پایی قدم زدن رو یاد میگیرم منحرف شم. ولی انگار شما حس کردین شاگردتون نیاز داره به این گفته های نابتون. دستمو گرفتین تا بلند شم بهم یادآوری کردین که وظیفم چیه در این مواقع.

    منی که با دنبال کردن نه خیلی جدی بلکه گاه و بیگاه دزسهاتون، چند ماهی هست که به شکل معجزه آسا و با عزت و سربلندی مهاجرت کرده ام به یک شهر زیباتر و امکانات عالیتر. و از افرادیکه هم فرکانسم نبودن جدا شدم و با افرادی زندگی میکنم که همیشه همراه و همگامم هستن و استاد باور کنید دورم میگردن تا ببینن چه نیازی دارم تا برطرف کنن. این ذهن چموش من چند روزی بود همه ی این نکات مثبتو زیباییها را نفی میکرد و کاری کرده بود که وقتی بیرون میرفتم دیگه برای دیدن زیباییها باید زور میزدم. منی که اوایل مهاجرتم از دیدن اینهمه زیبایی اشک شوق در چشمانم جمع میشد. کم کم ذهنم پا را فراتر گذاشته بود و نکات منفی که تا اینوقت ندیده بودمشان را نشانم میداد.

    استاد ممنونم که منو متوجه کردی تشکر من در کلمات نمیگنجه ولی‌میدانم تو میفهمی الان در دلم‌چی میگذره.

    در پناه الله باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    موسی ملکی جوشاتو گفته:
    مدت عضویت: 201 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان سلام به استاد عزیزم و مریم بانو ارزشمند راستش من تو این قسمت مرغ همسایه غاز است خیلی خوب خودم را می شناسم و خیلی خوب ذهنم را کنترل میکنم و همیشه دراون شهری که بودم سپاس گذار هستم و به خودم میگم اگه من روی خودم خوب کار کنم هدایت میشم به جاهای بهتر واینو خوب بلدم که احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب مسولیت تمام زندگی را قبول کرده ام واگرتو هر زمینه ای کارخوب پیش نمیره میگم یه جای کارمن ایراد داره ومیرم خودمو بهبود می‌بخشم من واقعا در اکثر مواقع سعی میکنم احساسم را خوب نگه دارم ودرطول روزوشب این روبه خودم میگم خدایا تنها تورامیپرستیم و تنها و تنها ازتویاری می‌جوییم مارابه راست هدایت کن راه کسانی که به آنان انعام فرمودی ونه گمراهان عالم آمین یا رب العالمین خدایا سپاس گذار هر لحظه وهرثانیه در زندگیم هستم خدایا شکرت که اجازه میدی شکرت راگویم استاد عزیزم دوستت دارم عاشقتم وسپاسگذارم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  4. -
    بانو زهرا گفته:
    مدت عضویت: 934 روز

    با سلام به استادعزیزم

    سلام به استاد بانو مریم جان

    سلام به دوستان عزیزم در سایت الهی

    مرغ همسایه غازه

    بله واقعا استاد من یادم میاد مخصوصا قبل از آشنا شدن با شما استاد عزیزم و این سایت الهی که میگفتم به قول شما (خارج خیلی خوبه،‌خوش به حال خارجی ها،چقدر آزادن،چقدر ثروت مندن،چقدر حال میکنن)

    دورتون بگردم استاد که انقدر شما عالی و بی نظیرهستین

    که از وقتی با شما آشنا شدم،میگم و میبینم مشهد زیباترین و قشنگ ترین شهر هست،چقدر هر روز در حال پیشرفت و زیبایی های بیشتر هست

    چقدر آدم های شهرم عالی هستن

    استاد جان از وقتی تمرکزم رو بیشتر و بیشتر گذاشتم رو زیبایی ها

    هر روز اتفاقات زیباتر و قشنگ تر رو تجربه میکنم

    استاد جان من میرم کلاس شنا

    این ترم جدید که رفتم مربیمون عوض شد

    دو روز اول میرفتم و میگفتم اووو این مربی چقدر جدی هست،چقدر بی حوصله هست و همینجور بی توجهی میدیدم

    و از جلسه 3 به خودم گفتم زهرا توجه به زیبایی های مربی،چقدر آموزشش عالیه،چقدر زیباست،چه چشمای زیبایی داره،و خلاصه دیدم چی همه نکات مثبت داره و هر روز عاشقانه نگاهش میکردم و به آموزشش توجهه میکردم

    استاد جاننننن جلسه 7 بود بخدا معجزه رخ داد برام،استاااااااد همون مربی جدی همون مربی که فکر میکردم من باهاش نمیتونم راحت باشم

    همین که تمرکزم رو گذاشتم رو آموزشش هاش و زیبایی هاش استادددد همون استاد وقتی تمرین رو بهم گفت و بعد یک ربع که اومد بخداااا استااااد بغلم کرد تو استخر و چندمرتبه گفت آفرین زهرااا آفرین عالی هستی دختر

    استاددددد بخدا همونجا اشکم در اومد و همون لحظه شکر خدا کردم بابت شما استاد عزیز و نازنینم که زبان خدا شدین برای ما با این آموزش های بی نظیرتون عاشقتم استاد جانم

    چقدر حالم خوبه استاد جان

    چقدر توجهم به زیبایی های جهان بیشتر و بهتر شده،

    استاد جان از وقتی که عاشقانه تمرکزم رو گذاشتم روی زیبایی و خوبی های همسرجانم

    چه همه نتیجه گرفتم،من عاشق رانندگی و ماشین هستم،استاد جان همسر عزیزم ماشین صفر برام خرید با این که ماشین خودش 2،3 مدل پایین تره ولی سویچ ماشین رو داد به من گفت لذت ببر این برا تو عاششششق خدا نباشم چه کنم پس،سپاسگزاررررر خداوند و نعمت هایش نباشم چه کنم پس،عاشق بنده های خوب خداوند نباشم چه کنم پس،عاششششق خداونددددد و قانون ثابت جهانش نباشم چه کنم پس،خدااااااااا(رفیق نابم)عاششششقتم

    استاد عزیزم عاشق شما و بانو مریم و آموزش های عالیتون هستم،الهی سلامت و تندرست باشین همیشه

    استاد جان چند سالی پیش که باورتون میشه قانون جهان رو هم زیاد نمیدونستم

    همسرم میگفت مثلا ببین زهرا فلان چیز رو بابات داد به فلانی،یا باز میگفت بابام فلان کار رو کرده

    استاد من میگفتم،عزیزم اشکال نداره ما ولی خدا رو داریم،من از خدا همه چی میخوام

    بخدا الان که دارم مینویسم اشک میریزم که به چه خواسته هایی رسیدم استاد جان

    نعمت سلامتی خدا رو شکر

    نعمت آزادی مالی تا اندازه ای که روی خودم کار کردم و عالی تر از سال قبل خدا رو شکررر

    نعمت آزادی مکانی

    نعمت آزادی زمانی خدایا شکرررررررررت

    ماشین زیبا و قشنگم،خونه ی بزرگ و زیبام،چه نور زیبا و عالی که خونمون داره،فرزندان سالم و شاد و پرانرژی که دارم،همسر مهربان و عالی که دارم خدا رو شکررررر،

    من به خودم قول دادم که هر روز بیشتر از دیروز روی خودم کار کنم،زیبایی ها جهان خداوندم رو ببینم،من قول دادم به خودم که هرروز بهتر از روز قبل بمباران کنم ذهنم از آموزه های شما استاد عزیزم،هر روز از دیدن زندگی در بهشت لذت میبرم و انشالله عمل کنم هر روز بهتر از روز قبل خدایا شکرررررت که منو انتخاب کردی که تو این مسیر زیبا و الهی باشم و ببینم و لذت ببرم و عمل کنم انشالله با کمک خداوندم

    (مقایسه کردن نابود کنندس)عالیه استاد جان بخدا

    خودمو میگم وقتی هایی که یادم میاد که جاهایی که خودمو قبلا مقایسه کردم و نابود شد همون کاری که مقایسه کردم خودمو با بقیه،مثلا نمونش

    به همسرم میگفتم ببین مثلا برادرت چقدر توجهه داره به خانومش،وای وای نگم استاد که چه زندگی داشتم،همیشه بحث و دلخوری

    خدا رو شکررررررررررر که 2 سالی میشه حتی کوچکترین مقایسه رو هم نداشتم تو زندگیم

    و نتیجه پشت سر هم هر روز و هر روز سوپرایزمیشم خدایا شکرررررررت

    من عاشق زندگیم و فرزندان و همسر عزیزم هستم

    همسر نازنینم شده دستی از دستان بزرگ خداوندم برای من که من اراده کنم و انجام بشه از طریق همسرم خدایا عاشقت نباشم چه کنم پس؟

    من عاشق خداوند و بنده های خوب خداوندم

    و قانون ثابت جهان خداوندم هستم و خواهم بود.

    استاد جان خدا رو شکرررر که 5 ساله اینستا ندارم

    چقدر من از جایی که هستم لذت میبرم خدا رو شکررررررر

    چقدر از وقتی لذت میبرم همه چی برام زیباتر رقم میخوره خدا رو شکررررررر

    هر روز سعی میکنم بیشتر از روز قبل روی خودم کار کنم با آموزه های استاد عزیزم

    و بهترررررررررو بهترررررررررررر عمل کنم از روز قبل توکل به خداوند بزرگم

    قدرت تو دستان توست خدا،من در برابر تو هیچ و ناتوانم،خدایا کمکم کن تا بیشتر بشنوم این آموزه ها رو بیشتر و بهتر و عالی تر عمل کنم انشالله

    خدایا شکررررررت

    استاد عزیزم و مریم بانو،به امید دیدار در پرادایس زیبا در فلکه مریم قرارمون انشالله

    خدایا من فقط تو رو میپرستم،وفقط از تو یاری میجویم

    خدا نگهدار و به امید دیدار شما عزیزان ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    هاشم قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1672 روز

    سلام و ارادت

    من سال 1399 یه ماشین توسان داشتم که روز قبل کارواش برده بودم و خیلی شیک و تمیز شده بود. با خانمم اون رو نزدیک بانک پارک کردیم و رفتیم داخل بانک.حدود 1 ساعت تو بانک بودیم و کارمون رو تموم کردیم و از بانک اومدیم بیرون. از کنار توسان رد شدم و گفتم چقد ماشین خوشگلی هست و مردم عجب ماشینی دارن.اصلا اون لحظه حواسم به این نبود که ماشین خودم هست و داشتم دنبال ماشین خودم میگشتم. وقتی رد شدم یادم اومد ماشین خودمه و خیلی تعجب کردم از این نوع تفکر ضعیف کننده و غیر واقعی. تو ماشین نشستم و با همون حالت تعجب به خانمم موضوع رو گفتم. ایشون هم گفت اتفاقا منم وقتی ماشین توسان رو از دور دیدم، گفتم عجب ماشین خوشگلیه و اون لحظه فکر نمیکردم که ماشین خودمون هست.

    دیگه بعد از اون درسی که خیلی نایس زندگی بهم داد، فهمیدم مرغ همسایه غاز نیست.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      مریم کهوند گفته:
      مدت عضویت: 1369 روز

      چقدر لذت بردم از صحبت های تو راضیه جانم

      چقدر ایمانم وقتی می دیدم هر درخواستی می دی برآورده می شه بالا می رفت و به خودم می گفت ببین مریم، ببین که قراره فقط بخوای و اجابتش رو به چشم ببینی.

      تو فقط بگو که چی می خوای

      جهان برات کن فیکون می شه

      راضیه جانم می دونی دقیقا در فرکانسی هستم که صدات رو با گوش جان از این منظر می شنوم که فقط و فقط سرم تا لاک زندگی خودم باشه و روی خودم کار کنم، زیبایی های زندگی خودم رو ببینم و سپاسگزار باشم

      به جای مقایسه که حسد می یاره و حسرت، تحسین کنم

      می دونی من فهمیدم کاری که در مقایسه خیلی وقت ها انجام نمی دم چیه؟

      اینه که خودم رو با قبل خودم مقایسه نمی کنم

      مریم الان در جایی قرار داده که قبلا قلبا می خواست که باشه

      مریم الان خیییییلی سپاسگزاری هاش جنسش فرق کرده با قبل

      مریم الان خیییییلی نزدیک تر از قبل شده به خداش

      اصلا ربطی نداره به گذشته خودش

      مریم الان در خواسته های دیروزهاش داره زندگی می کنه

      مریم الان خیلی عزت نفس اش بالا رفته

      مریم الان خیلی بیشتر از قبل خودش رو قبول داره

      خیلی خودش رو بیش از قبل دوست داره و برای خودش ارزش و اعتبار قائله

      آره من در شبی که احساس می کردم چرا کار کردن روی خودم من رو به ایده آل ام نمی رسونه

      چرا هنوز توی جمع باگ دارم، کامنت عزیزی چون تو بهم گفت

      تو قراره هر بار بهتر از قبلت باشی و هستی

      تو هربار نگاهت بهتر شده

      فقط چون یادت میره خودت رو با قبل خودت مقایسه کنی

      فقط چون یادت می ره قانون تکامل رو به سرزنش خودت مشغول میشی

      ممنونم راضیه جانم

      اصلا نمیتونم وصف کنم چقدر کامنتت برام درس داشت

      اینکه هربار نسبت قبل چقدر لول خواسته هات و جایی که در اون قرار میگرفتی بهتر از قبل بود

      اینکه پاشنه آشیل خودت و ماها رو بهمون واضح تر در دل تجربه هات یادآور شدی

      واقعا ممنونتم و خدا رو شکر می کنم برای پاسخی که به من داد در زمان مناسب و در مکان مناسب

      سپاس سپاس سپاس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  6. -
    زهرا و صدیقه گفته:
    مدت عضویت: 1930 روز

    به نام خداوند یکتا

    خدا رو بینهایت سپاسگزارم بابت حضورم در این مسیرالهی و حضور استادان صادق و بی نظیری چون شما و دوستان ارزشمندم

    استاد عزیزم از شما و استاد شایسته عزیز هم سپاسگزارم بابت تلاشتون برای انتشار هین اگاهیها و خصوصا بابت درنگی که در گامهای پروژه مهاجرت به مدار بالاتر ایجاد کردین چون فرصت خوبی فراهم شد تا خودم رو برسونم و دوباره بنویسم واو به واو کلام توحیدیتون رو و بهره ببرم.

    مقایسه در هر شکلش بسبار خطرناک تر از تصور ماست از هر شکلی اسیب زننده هست.مقایسه یه شکلش همون غروری میشه که میتونه انسان رو از عرش به فرش و حتی بدتر همون اسفل االسافلینی که شیطان بهش وهرد شد ببره.این شکلش هم که استاد عزیز توصیح دادین باز هم بسبار خطرناک هست.من از کودکیم از وقتی که دنیا رو شناختم بهم این باور داده شد که بقیه بهتر از ما هستند بقیه فرق دارن .یادم هست وقتی تو حیاط خونمون مینشیتیم و صدای خنده همسایه ها میومد اطرافیانم میگفتن خنده اونها واقعیه شادی واقعی برای اونهاست و کلا شادی برای همه هست الا ما و انقدر این باور مخرب تکرار میشد که کلا این نکاه در من بود که ما فرق داریم خدا که ما رو دوست نداره و خواسته که ….

    این باور باعث شده بود خیلی قاطی مردم نشیم حتی تو مدرسه خیلی وارد جمع همکلاسها نمیشدم و دوستان کمی داشتم.همیشه فکر میکردم ما متفاوتیم پس همه ما رو مسخره میکنند و همین هم بود و گاها میشنیدم و مطمئن میشدم این باور درست هست و مطمئن تر میشدم که نباید قاطیشون بشم.این نگاه توی دانسگاه هم بود و با اینکه دوستان خوب و زیادی پیدا کردم اما اون احساس اینکه همه از ما بهترن بود و یه جور ترس باعث میشد دروغ بگم .راجب محل زندگیم که روستا هست.راجب تعداد افراد خانوادم که پر جمعیت هستیم همیشه دروغ میگفتم و دروغ هم هیچوقت انرژس خوبی نداره همیشه ترس داشتم حتی سنم رو هم دروغ گفته بودم و دروغ هم یک زنجیره دروغ دیگه رو هم هی با خودش میاره.

    وقتی با یوانین اشنا شدم استاد شما اتفاقا توی گام 2 پروژه مهاجرت به مدار بالاتر میگین که اون حال خوب که بعد از اون تلخی ها بهش رسیده بودین انقدر براتون ارزشمند بود راجب من هم همین مساله رخ داد یعنی وقتی از فضل خداوند وارد این مسیر الهی و نورانی شدم اون حاله خوبه و اون تفاوتی که در حالم ایجاد شد اصلا برام یه شگفتی داره که همیشه تازگی داره.من کسی بودم که همیشه کابوس میدیدم از بچگی و حتی زمان دانشگاه که تو خوابگاه بودم به خاطر اون کابوسها حراست دانشگاه من رو خواسته بود.ارزوم بود یه روزی برسه دیگه اروم بخوابم و کابوس نبینم و وقتی وارد این مسیر الهی شدم خداوند شما رو فرشته خودش قرار داد تو مسیرم که من ارام بشم چقدر فایلهای ارامش در پرتو اگاهی برای من تاثیرگذار بود کم کم انقور ارامش پیدا کردم که یه جاهایی وقتی گذشتم رو به یاد میاوردم باورم نمیشد و این ارامشه چقدر ارزشمند هست واقعا.سالهاست به لطف خدا خوابهای من گلستان شدن یا هدایت الهی رو تو خواب دریافت میکنم یا انقدر راحت میخوابم که خواب خاصی نمیبینم.الان اگر قاطی مردم نمیشم دلیلش دیگه این نیست که لونها بهترن یا من بهترم دلیلش دوری از فرکانسی جز فرکلنس الهی هست.استاد میدونید مدتیه اطرافیانم و اقوام بهم میگن گوشه گیر شدی میگن اجتماعی نیستی و ادم باید تو اجتماع باشه .فکر میکنن من از ناراحتی شرایط سرم رو زیر برف کردم و گوشه گیر شدم که غصه نخورم در صورتی که اونها از حال خوش من خبر ندارن از اون احساس بسیار با کیفیتی که تو تنهاییهام دارم تجربه میکنم.جالبه که همون افراد بهم میگن یه ارامش عجیبی داری که ادم دوست داره پیشت باشه.الان وقتی میرم تو حیاط صدای خنده همسایه ها رو میشنوم خدا رو شکر میکنم و میگم چقدر حس شادی خوبه الهی همیشه همه بخندن.چند وقت پیش یه دوست قدیمی دوست دوران دبیرستانم با خواهرم کار داشت و تماس گرفته بود به خواهرم گفت گوشی رو بده به من.تنها دوست دوران دبیرستانم بود که بسیار هم دختر فوق العاده مهربون و دوست داشتنی هست اما سالهای ساله که ارتباطی نداریم.اوالش خواستم صحبت نکنم اما یاد تمرینی افتاوم که خیلی برای رشدم مهمه که اون هم نگاه برتر نداشتن هست به هیچکس تحت هیچ شرایطی .باهاش صحبت کردم و یه جاهایی که حرفهاش سمت بحث های ناجالب میرفت شروع میکردم نکات مثبت و خوبیهاش رو میگفتم .ازم دعوت کرد رستورانشون برم که یه جای بسیار بسیار زیباست .خیلی از محبتش خوشحال شدم و خدا رو شکر کردم ولی قبول نکردم یعنی اون غار حرای خودم انقدر برام ارزشمنده که این دعوت برام جذابیتی نداشت دوستم گفت تو داری عمرت رو حروم میکنی تو خونه نشستی و چکار میکنی گفتم من دارم کاری میکنم که ازش لذت میبرم و دیگه توضیحی ندادم.میدونید استاد همین که حتی جنس اون کناره گرفتن از بقبه انقدر تفاوت کرده که دیگه از کمتر بیتی خودم یا عدم احساس ارزشمندی نیست و اتفاقا از این هست که من وقتم رو ارزشمند میدونم و دوست دارم انتخاب کنم جهان افراد هم مدار و هم فکر خودم رو تو مسیرم بیاره این خودش خیلی ارزشمنده.استاد همین خونه پدریم برای من همیشه یه کابوس بود یه جایی که ازش فراری بودم چون همیشه اطرافیانم و محیط زندگیم رو با بقیه مقایسه میکردم .این شکل مقایسه همون کفر نعمتی هست که تو فایلهای قبلیتون در موردش صحبت کردین.برای من که راجب اطرافیانم و روستا و مردمش اون هم باور علط داشتم انرژی بسیار زیادی رو این سالها صرف تغییر اون باورها کردم نمیگم خیلی خوب عمل کردم اما نشانه های خوبی رو دریافت کردم و به اندازه تلاشم در این مورد نتیجه گرفتم.قبلا وقتی میومدم روستا خانوادم رو ببینم اول روستا که میرسیدم یه بغض و یه عدم رضایت گلوم رو میگرفت از مردمش متنفر بودم و این ذهنیت رو داشتم که اینا صب تا شب نشستن ما رو میشمرن و مسخره میکنن.اما این سالها خلاف اینها بهم ثابت شد به اندازه ای که روی خودم کار کردم دیدم تک تک اطرافیانم عشق بسیار ارزشمندی به من دارن که همیشه حمایتگر من بودن.پدرم قوامیتش رو این سالها با عشق تقدیم من کرد.خیلی اتفاقات خوب افتاده.مردم روستامون که همینقدر بگم یکی دو ماه پیش پدرو مادرم که سالها ارزو داشتن بنا به باورهای خودشون برن سفر حج به فضل خدا مشرف شدن و مردم روستامون کارایی کردن و محبت هایی که اصلا قابل باور نبود برامون.روی راه پله خونمون پر از دسته گلهایی شده بود که حتی نمیدونستیم کی اورده چون ما اینجا اقوام خاصی نداریم و ارتباط خاصی هم با کسی نداریم اما محبتی رو ازشون دریافت کردبم که اون باورهاب محدود کننده ریخت حتی برای اطرافیانم .از اینکه صبح ها برلی ما فرشته وار نون داغ بگیرن و تیکه کنن و بیارن که ما نانوایی نریم تا اون همه دسته گل و محبتشون.استاد اون روزهایی که اطرافیانم درگیر سفر پدرو مادرم و مراسم و این حرفها بودن من تا تونستم متمرکز شدم رو خودم دخالتی نکردم و داشتم رو پروژه خانه تکانی ذهن کار میکردم با همون خساستی که استاد شتیسته میگفتن وقت بگذارید وقت میزاشتم .انقدر رو خودم متمرکز بودم که یقین داشتم خداوند من رو تو جمع مردم قرار نمیده چون فکر میکروم خب اگر باشم تو اون شلوغی دریافتی ها وورودی های نامناسب رو دریافت میکنم .حتی تو اون روزها به دلیل بنایی در اصلی ورودیمون موقت نمیشد رفت و امد کنیم و اطرافیانم در ورودی اتاق من رو به حیاط باز کردن تا از اونجا رفت و امد کنیم با اینکه اصلا قفل نبود استاد چون اون روزها مردم میومدن خونمون که کمکی کنن و اینها اما چون من تو اون اتاق داشتم رو خودم کار میکردم و قاطی اونها نمیشدم خدا خودش به محض اینکه اونها در اتاقم رو باز کردم اون در رو بدون اینکه کلید یا قفل بشه چنان قفل کرد که تا همین یکی دو هفته پیش قفل بود.به خاطر همین یقین داشتم که من رو خدا دور میکنه از اون شلوغی اما عجیب روز ی که پدرو مادر ارزشمندم برگشتن من بودم حتی برتم سوال شده بود و خواستم خودم رو جایی مخفی کنم تا بعد از مهمونی اما خدا بهم عجیب گفت تو باید بری و مسئول چایی باشی.از طرف من مقاومت بسبار زیادی بود اما نشانه ها شکی درشون نبود انقدر یقین داشتم که تو اون جمع قرار نمیگیرم که در ساده ترین حالت ممکن بودم اما استاد نه تنها ورودی بدی از مردم اون روز دریافت نکردم که ماشالله و قربون صدقه بود که مردم بهم میگفتن.و اون روز انگار خدا خواست باشم اون حد از محبت مردمی که قبلا انقدر ازشون تنفر داشتم که به رسم روستا که سلام میدن من سلامشون هم نمیدادم و روم رو ازشون میگزفتم همونها محبتی رو اون روز دیدیم همگی که اصلا باورمون نمیشد از کسانی که فکرشم نمیکردیم و اینکه اون روز من شاهد دو تا اتفاق خیلی بزرگ بودم که انگار نوید میوه تلاشهام تو این سالها بود که زمانی که به نتیجه نهایی برسه میگم.خواستم بگم همین مقایسه چه شخصیت داغونی در من ساخته بود و تغییرش چقدر همینجا رو برام گلستان کرده انقدر که احساس بودن تو بهشت رو دارم البته که تضادهایی هست اما میدونم جهاد اکبر من اگر ادامه دار و مستمر و هدفنمدتر باشه اون تضاد رو هم تا حالا خیلی خوب حل کرده باقیش هم حل میکنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    انسیه زمانی مهر گفته:
    مدت عضویت: 701 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم نازنینم

    استاد از آنجایی که من تعهد داده ام هرروز در پروژه مهاجرت شرکت فعالی داشته و کامنت بگذارم بااین درک که چگونه می‌توانم از مدار فعلیم مهاجرت کنم به آگاهی های این فایل گوش کردم

    دیدم خیلی جاها عزت نفس پایین باعث شده است احساس قربانی شدن را دوست داشته باشم برای همین دنبال مقصر بیرونی بگردم تا بگویم این شرایط نمی گذارد من کارم را بکنم

    مثلا من خودم را قربانی بودن بچه هایم میدانم فکر میکنم با حضور سه فرزند کوچک من نمی‌توانم استقلال عمل داشته باشم اما حقیقت این است که من تنبلی و وجود افکاری که کار را برای من سنگین می‌کنند را گردن فرزندانم می اندازم

    من باید باور های خودم را نسبت به خودم تغییر بدهم من باید توانایی ها ارزشمندی خود را را باور کنم

    من باید رفتارم را با کودکانم تغییر بدهم به آنها اجازه حرکت بیشتر و استقلال در عمل را بدهم

    من نباید فکر کنم که هرچه بیشتر برای آنها کار کنم مادر متعهد تری هستم من باید اجازه بدهم خداوند کارش را انجام بدهد و باید باور کنم جهان رب پاسخگویی دارد که در هرلحظه بیشتراز من حواسش به بنده هایش است واز من مهربان‌تر است در یک کلام من نباید نسبت به جهان اطرافم جاهل باشم من باید بپذیرم که هر کسی خودش مسئول زندگی خودش است

    ارباب سپاسگزارم که من را هدایت کردی

    استاد عزیزم سپاسگزارم که با فایلهای آخر خود به اندازه یک دوره موجب رشد شخصیتی من شدید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    مریم گفته:
    مدت عضویت: 997 روز

    سلام به استاد و مریم بانو

    استاد دخترم تو دانشگاه هست چقدر از اون شهر تعریف میکنه میگفت مامان اونهای کا مال اون شهرن تعجب میکردن همش خوبیهاش میگه

    من خودم میگم اگه تو شهر بزرگتری بودم میرفتم سر کار یا کارخانه اینجا آشنا زیاده فلانه بهانه …

    اینها همش بهانه هست کسانی میبینم تو شهرم که چقدر موفق اند

    قبلا همش میگفتم زن پسر عموهام چقدر زندگی خوبی دارن چون زن هاشون رفیق ام بودن ولی الان حال من از اونها بهتره تا زنگ میزنی از گرونی میگن…

    مثلا ما تنهایی یک گوسفند می خوریم اونها دو خانواده یکی خودشون تعریف کردن همسرم میگه اگه من هم مثل اونها می خوردم چند تا خونه داشتم

    من که قبلا می رفتم خونشون حسرت می خوردم الان یا نمیرم یا برم هم برام مهم نیست

    یک مغازه ای تو شهرمون هست زیاد هم بزرگ نیست برادرم اونجا کار میکنه بخدا همیشه جا نیست خرید کنی و یکی که دو برابر اون بزرگه نزدیکشه این جور نیست این مغازه این قدر معروفه حتی روستاهای دور هم میرن اونجا خرید

    حتی تو خیابان بزرگ یا داخل شهر نیست جای چپی هست

    قیمتش هم از همه جا بهتره …

    همسرم همش میگه تو شهر که کار نیست ولی من کسانی می شناسم تو این شهر ما چقدر درآمد دارن با همین کار با همین ماشین

    همش بدی آدمها رو میگه میگم همه این جور نیستن میگه نه هستن

    مثال زیاده ولی یادم نیست

    من که خودم از همسایه هام راضیم بخدا هیچ بدی ندیدم حتی در خونه ام باز باشه میگم چیزی نمیشه باید دیدت خوب کنی

    از شهرم راضیم از کشورم از محله مون از مدرسه بچه هام بخدا همش خوبی می بینم

    تمرکز روی هر چیزی بزاریم همون میشه

    در پناه خداوند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    شیدا جمشیدی گفته:
    مدت عضویت: 3296 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جان نازنین و دوستان هم فرکانسی

    استاد به نظرم توی سریال سفر به دور امریکا و زندگی در بهشت، در اعماق ذهن، این مقایسه کردنه بیشتر پر رنگ تره، هر چند که تلاش آگاهانه روی توجه به نکات مثبت هست منتها ذهن هم بیکار نمیشینه مثلا:

    ذهن شروع میکنه به مقایسه کردن که ببین چقدر ماشین ها در ترافیک توی یک خط ارام دارن حرکت میکنند ولی اینجا چی هر کی از هر طرف وارد میشه یه سوراخی پیدا میکنه که یه ماشین جلوتر بیفته!

    یا مثلا در خصوص تمیزی شهرها وقتی میبینیم که همه جای شهر رو تمیزی گرفته زود ذهن توی خیابون میگرده دنبال اینکه ببینه کی آشغال ریخت چقدر زمین آشغال داره بعد نتیجه گیری ایجاد میشه، ببین چقدر مردم شهر امریکا با فرهنگ هستند هیچ آشغالی روی زمین نیست اما اینجا هر طرف نگاه میکنی زمین آشغاله!

    یا رفتار افراد، به هرکسی نگاه میکنی لبخند میزنه، سلام میده دست تکون میده، اینجا چی، همه شاکی، همه عصبی، هیچ کس حوصله نداره!

    در حالی که بارها خودتون گفتید که چون شما توجه و تمرکزتون روی زیبایی ها هست به سمت این شرایط هدایت شدید، حتما توی همون شهر توی همون کشور هم شرایط نامناسب هست ولی شما شخصیت مثبت اندیش و زیبابینتون داره این نتایج رو ایجاد میکنه،

    باید خیلی یادآور این موضوع باشم که: بارها شده که اداره ای، دانشگاهی، بانکی، جایی رفتی چقدر با احترام باهات رفتار شده

    چقدر با افراد مهربون و مودب برخورد داشتی، چقدر افراد بدون اینکه خودآگاه باشه کارت رو راه انداختن

    مشکل این هست که ما این همه اتفاقات خوب رو برای خودمون یادآوری نمیکنیم و اجازه میدیم ذهنمون آزادانه هر چی دلش میخواد بگه، هر چقدر دوست داره منفیات رو یادآوری و بولد کنه،

    همون طور که استاد در فایل کلید اجابت دعا گفتن که کلید باور کردن و دریافت کردن نعمت ها در آینده: اینکه در مورد نعمت هایی که خداوند بهت داده و اتفاقات و شرایط خوبی که در گذشته برات افتاده رو با خودت به یاد بیاری و با خودت در موردشون بارها و بارها صحبت کنی.

    همه این ها نیاز به کنترل ذهن داره، نیاز به تکرار و یادآوری اتفاقات خوبی که در گذشته افتاده داره

    یادآوری اینکه چقدر خداوند دستت رو گرفته، چقدر افراد مناسب رو سر راهت قرار داده، توی همین شهر توی همین کشور، فقط کافیه توکلت به خدا باشه کافیه در هر کاری خدا رو ببینی، تا وجه ی خداگونه ی افراد برات نمایان بشه چطور که در گذشته برات اتفاق افتاده و الان داره میفته حتی!

    فقط کافیه خدا رو به عنوان تنها قدرت جهان هستی باور کنیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    ریحان گفته:
    مدت عضویت: 2163 روز

    سلام استاد عزیزم .اول می‌خوام ازت تشکر کنم بابت این فایل فوق العاده که خدا رو شکر در موقعیت مناسب و زمانی نیازش داشتم بهش هدایت شدم .

    ………..

    مرغ همسایه غازه .!!!!!!!

    از وقتی بچه بودم به هر چیزی میخواستم برسم از دور ذوق و شوق زیادی داشتم و وقتی بهش می‌رسیدم شروع میکردم به دیدن ایرادها و ناشکری در مورد اون مسیله .

    من راهنمایی بودم .توی مدرسه ی وسط شهر ثبت‌نام کردم .من همیشه عادت داشتم شاگرد اول باشم و وقتی کسی از من جلوتر بود و دیده نمیشدم دیگه اون جا رو دوست نداشتم .توی کلاس ما نزدیک هشت نفر شاگرد زرنگ داشتیم .و من این مسیله ناراحتم میکرد .(مقایسه)شروع کردم به دیدن ایرادهای مدرسه و دیدن بدی های معلما و اونقدر حالم بد شد که اتفاقات بدی برام می‌افتاد و پدرم پروندم رو برداشت و من رو جای دیگه ای ثبت‌نام کرد .یه دو سالی اونجا چون شاگرد اول همیشه خودم بودم حالم خوب بود .بعد دوباره شروع کردم به دیدن موارد نامناسب اون مدرسه .یعنی من هر جا بودم ,مدرسه ی دیگه که دوستای دیگه ام توش بودن خوب به نظر میومد و دلم میخواست اونجا رو تجربه کنم و وقتی تجربه میکردم شروع میکردم به دیدن ویژگی های نامناسب و ….

    بزرگتر که شدم رفتم دانشگاه .بچه های چمران میومدن میگفتن غذای شما خیلی بهتره .ما بهشون می‌گفتیم سلف شما بهتره .بچه های دانشکده ی ما میگفتن پسرای دانشکده ی پرستاری خوب نیستن و پسرای پیرا پزشکی خیلی بهترن.کلاس ما می‌گفت استادای ما خوب نیستن و استادای فلان کلاس بهترن.توی خوابگاه هر کسی فک میکرد اتاق جفتی آرامش بیشتری داره و جو صمیمی تره.توی روابط هر کسی فک میکرد پارتنر اون یکی بهتره.توی رشته ها هر کسی می‌گفت رشته ی من خوب نیست و رشته ی فلانی بهتره و پولدار تر میشه .

    بعد بزرگتر شدیم رفتیم توی محیط کاری .

    دیگه از محیط کاری هم نگم براتون .

    بیمارستان دولتی بودم پرسنل میگفتن تامین اجتماعی بهتره حقوقش .رفتم بهداشت بهداشت می‌گفت بیمارستان دولتی خوبه حقوقش و شرایطش .رفتم بیمارستان تامین اجتماعی ،پرسنلش الان میگن شیفتها ی دولتی بهتره و نیروهاش بیشتره .

    و اما وضعیت کنونی من ####

    من اکنون بیمارستان تامین آبادان کار میکنم که خیلی از افراد آرزو دارن که استخدام رسمی بشن و من رسمی هستم.من زایشگاه بودم پارسال و دوست داشتم بیام بخش جراحی زنان چون فک میکردم که پرسنلش بهترن و کارش راحت تره .من به همراه دوتا دیگه از بچه ها به شکل شگفت انگیز با جابه جایی بیمارستان ،به بخش جراحی زنان منتقل شدیم و به ارزومون رسیدیم .همه میگفتن که حتی مسیولش هم از مسیول زایشگاه بهتره .

    خلاصه که با این دوتا دختر ماما که دوستای خودم هستن شروع کردیم به کار کردن و به تضادهایی خوردیم .و الان به مدت طولانی میشینیم در مورد مشکلات بخش و مشکلاتی که با مسیول داریم صحبت میکنیم و هر روز شرایط داره سخت تر میشه و ارتباط ما با مسیول خراب تر میشه .خدا رو شکر که هدایت شدم دیگه این روند رو ادامه ندم .

    من واقعا توی این بخش راحت هستم و آرزو داشتم توی این بیمارستان و توی این بخش و با این خانم مسیول کار کنم .سوال در ذهنم ایجاد شد که آیا تو آرزو نداشتی که این موقعیت رو داشته باشی و اکنون از نظر روانی آرام تر هستی .؟و‌جواب من این فایل بود. و اینکه بله آرزو داشتم اما اکنون دارم ناشکری میکنم و فرکانس نامناسب میفرستم .یه مسیله ی دیگه ای که هست اینه که من فک میکنم اگه مثل اون دوتا دوستم عمل نکنم و مثلشون حرف نزنم در حقشون نامردی کردم اگه با مسیولم خوب رفتار بکنم .چون اونا میگن عادل نیس.

    اما من به این بخش اومدم و خیلی هدایتی بود و هر کسی جدا خودش ایندش رو رقم می‌زنه و با فرکانس هاش مسیرش رو جهت میده .

    پس از امروز من از اون دوتا دوستم مسیرم رو جدا میکنم و فرکانس های درستی میفرستم و مسیولیت موقعیت خودم رو به عهده میگیرم .من باعث میشم که اتفاقات آینده رو به ضرر خودم یا به نفع خودم عوض کنم .

    من دارم مسیر غالب جامعه رو میرم .پس مثل همونجا نتیجه میگیرم.قوانین رو فراموش کردم و دارم باری به هر جهت زندگی میکنم .

    سوال ؟چرا توی سایت عباس منش هستی و همه ی محصولات رو میخری ؟

    من اومدم که زندگیم رو عوض کنم و آینده ی دیگری برای خودم بسازم .من اومدم که مثل غالب جامعه فکر نکنم .من اومدم که همرنگ جماعت نباشم .من اومدم که تقوا داشته باشم .من اومدم که باور شرک آلود عوض کنم .من اومدم که جور دیگه ای از عمرم بهره ببرم .من اومدم که به حاشیه نچسبم و اصل رو دریابم .من اومدم که جور دیگه ای باشم .من اومدم که برای خودم ارزش قایل باشم و فکر خوب بکنم و حرف شکر گذاری بزنم .من اومدم که کلید بندازم و نعمتهای خدا سرازیر بشه سمتم.پس من با بقیه ی پرسنل که غر میزنن و ناشکری میکنم فرق دارم .من نباید با اونا یک صدا بشم توی غیب و مشکلات و ناشکری .

    من یا سکوت میکنم و یا از اون محیط خارج میشم و یا حرف رو عوض میکنم .اصلا چرا فک میکنم اگه با همکارم یک صدا نشم در حقش نامردی کردم؟

    اون هر چیزی رو بگه براش اتفاق می‌افته .آیا من دوست دارم اتفاقاتی که اون تجربه کرده رو تجربه بکنم ؟خیر .پس نباید پای درد و دل کسی بشینی .و موضوع رو عوض کن .و یا از صحنه خارج شو و یا خودت رو مشغول کن .

    یادمه دو سال پیش که خیلی ذوق داشتم مطب بزنم .همه چیز راحت و رویایی اتفاق افتاد .اما درآمدم کم بود در ابتدا .من به جای اینکه مسیولیت درآمد کم رو به عهده بگیرم و ریشه یابی کنم و بیشتر مطالعه کنم و سوادم رو ببرم بالا .و فک کنم به اینکه چطور درآمدم رو افزایش بدم .شروع کردم این مسیله رو انداختم گردن دانشکده و بهداشت و مراجعین و …

    میگفتم که دانشکده برامون ویزیت کمی تعیین کرده .لابد به باردارا زنگ میزنن میگن که برید بهداشت و مطب نرید .چقدر این مشتری ها خسیس و پول نمیدن .چقدر من بد شانسم.چقدر این صاحب خونه آدم نامناسبیه .چقدر مطب قدیمیه .چقدر اجاره و تجهیزات گرونن .چقدر وقت تنگه .و …….

    و اکنون میخونم مسیولیت موقعیت کنونی رو به عهده بگیرم .اگر میذاری شیفت زیاد بهت بده تقصیر خودته ریحانه .اگر درخواست به موقع نمیدی برا برنامه تقصیر خودته .اگر میذاری دیگران استراحت کنن و تو استراحت. نداشته باشی چون تقصیر خودته .اگر زیاد پول درنمیاری تقصیر خودته .اگر توی رابطه آت مشکل داری تقصیر خودته .اگر میذاری دیگران زیاد ازت پول بخوان یا وقت بخوان تقصیر خودته .

    استاد جان امروز به طور واقعی اعتراف میکنم و گردن میگیرم و مسیولیت زندگی خودم رو به عهده میگیرم .

    ممنون استاد جان .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: