می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 34 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حبیب الله غریب زاده گفته:
    مدت عضویت: 4014 روز

    ادامه

    *ازاول تاپنجم دبستان اصلادرس خوان نبودم ودرسهام بدبودهرچقدربهم نصیحت میکردندوتومدرسه وخانه کتکم می زدنددل به درس خواندن نمیدادم وتاوقتی زوربالاسرم بوددرس میخواندم   وقتی پنجم دبستان رفتم مدرسه ام عوض شدوگفتنداینجادولتی است وسخت میگیرندودرس نخوانی میندازندت بیرون و…(چون تاقبل ازاون غیرانتفاعی میخواندم)درس نخونی بهت میخندندوروفوزه میشی هرجابری دوستات وفامیل و…بهت میخندنددرس نخونی مجبوری کارگری بری وتاآخرعمربدبخت بشی و… این شدکه درس خوان شدم به نقطه عطف رسیدم وتودرسام موفق شدم

    *توبچگی خیلی شیطانی میکردم طوری که خیلی میخوردم زمین ازدرخت می افتادم وازدیوارمیپریدم پروپام داغون میشدباچرخ میخوردم زمین دست وپاوصورت وبدنم زخمی میشدوهرچی مادرم میگفت مواظب باش اصلاحرف توگوشم نمی رفت اصلابهش فکرهم نمیکردم (تازمانی که جلوترگفتم توکارداغون شدم)بعداون شدکه تصمیم گرفتم مواظب خودم باشم وتاحالامیبینم خداروشکرخیلی خوب وبه خیرگذشته وحالاصدمات جسمانی ام از100%به کمتراز2%رسیده اون هم خیلی جزعی است که فوقش چندتاقطره خون آمده والان که خوبی سلامتی راکه میبینم دلم میخوادکه همیشه سلامت باشم وهمینطوری پیش برم

    *حدودااز11تا18سالگی ام خیلی اخلاق تندوبدی داشتم جروبحث میکردم دعوامیکردم باخواهروپدرومادروو…تومدرسه وبیرون.از12تاحدودا16سالگی ورزش رزمی خشن هم میرفتم وهرکسی که لجم رادرمی اوردبامشت ولگدمی افتادم به جونش گاهی مواقع واقعانترس میشدم وتقریبالات شده بودم به طوری که یادمه یه سری باموتورتوپیاده رورفتیم یه خانم واستادیه گوشه وکیفش رامحکم گرفت وصبرکردتامن رفتم بعدش رفت حتی به این حدرسیده بودم که یه شب چندنفربودیم  میخواستیم 2تاماموررابزنیم ولی خودشون ترسیدندورفتندچون من قدبلندوهیکل معمولی ولی بسیارقوی داشتم

    توسن حدود17یا18سالگی به این فکرافتادم که مامورهاو…خیلی بهمون گیرمیدهندکم کم تصمیم گرفتم که یه آدم عادی بشم ووقتی دیدم هرکی دعوامیکنه زندان میره ودیه میده وخلاصه عاقبت خوبی نداره تصمیم گرفتم دعوانکنم     بعدش حالاکه فکرمیکنم اخلاقم هی خوبترمیشدالانم که22سالم هست خداروشکرهمه به عنوان خوش اخلاق وخوب میشناسندم ودیگه دعوانمیکنم وبداخلاقی نمیکنم

    این جمله خیلی کمکم کردکه بداخلاقی ایمان راتباه میکندوخوش اخلاقی نیمی ازایمان است ودیدم که من شب وروزبرروی باورهام کارمیکنم بایدخوش اخلاق وخوش برخوردباشم ووقتی میبینم باگفتگوومذاکره هرمسئله ای حل میشه دعواوبداخلاقی اصلامعنایی نداره

    *بازم ازبچگی تاحدود16و17سالگی هرخوراکی که ضرربرام داشت (مثل چیپس وپفک ونوشابه ولواشک وچای و…)که میخوردم به مرورزمان هی فکرمیکردم اینهابرای بدنم مضراست پس برای چی بخورمشون نمیخورم  میدیدم که خیلی هابه گونه های مختلف ضرروزیان این خوراکی هارامیبینندوبیمارمیشوند تصمیم گرفتم قبل اینکه منم مریض یازیان دیده شوم ازهمین الان دیگه نمی خورمشون وخداروشکربدون اینکه بخوام خودم راکنترل کنم اصلامیل به خوردن خوراکی های مضرندارم واین تغییربرام به موقع ومناسب بود

    *تغییردرلباس پوشیدن:مثال جلوترراکه گفتم لات ودعواچی بودم وتغییرکردم واون موقع لباس وظاهرغلط اندازداشتم وقتی دید م مامورهاگیرمیدهندومردم بهم اعتمادنمی کنندومیترسند.تصمیم گرفتم که ظاهرولباسم راعوض کنم وبه صورت معمولی وعادی بشم والان خیلی راحت بیرون میرم ومامورهاهم بهم کاری ندارندمردم هم بهم حس بهتری دارند

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    امیررضا مولودی گفته:
    مدت عضویت: 3275 روز

    من یک شرکت نرم افزاری دارم برنامه نویس سی شارپم منو وسط کار ول کرد و رفت و من فهمیدم باید روی خودم تمرکز کنم و برنامه های شرکت را بردم سمت زبان هایی که خودم بلدم اما هزینه خیلی زیادی پرداخت کردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    فریبا : ) گفته:
    مدت عضویت: 2752 روز

    سلام پر انرژی به استاد عزیز و همه دوستان

    استادبرداشت من ازین فایل این هست که به شرایط وابسته نشیم که تبدیل به شرک بشه برامون

    اما در کل اولین فایل از شما بود که استرس زیادی بهم داد چون خیلی از جمله هاشو درک نکردم و ذهنم با بقیه آموزشهاتون نتونست تطبیقش بده?

    تو چند مرحله از تغییراتی که شما داشتید دچار فقر شدید!!! خوب این یعنی باور درستی نداشتید!!

    استاد همیشه فایلهاتون آرامش میداد ولی این یکی نه?

    اینکه ما هر روز باید آموزش ببینیم و ظرف وجودیمونو بزرگ تر کنیم درسته ولی در خلال این بزرگتر شدن چرا باید دچار فقر بشیم؟؟؟؟این خودش یک باور نادرسته بنظرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 771 روز

    به نام ربّ

    112. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    نمیدونم جزء کدوم گروهم بین 3 و 4

    شاید هم بدونم

    ولی من جزء گروهیم که هم با کوچکترین نشانه هایی که باید تغییر کنه ، شروع میکنه

    و هم قبل از اینکه مجبور بشه خودش دنبال تغییر میره

    یه یادآوری کرد این فایل برای من

    قبلا این فایل رو گوش داده بودم ولی اصلا توجه نکرده بودم که بخوام بهش فکر کنم الان همین که گوش دادم به قول حرف استاد یه چراغ جدید برام روشن شد

    قبل از اینکه از خدا بخوام تا کمکم کنه

    تو زندگیم بارها شده بود که تو نوشته هام با خدا حرف میزدم و میگفتم میخوام تغییر کنم

    حتی مشتاق تغییر هم بودم، حتی این اشتیاقم رو به دوستامم که باهاشون صمیمی بودم هم میگفتم و اونا بهم میگفتن کتاب بخون ولی من نمیخوندم و الان میگم و درکش کردم که اونموقع درمدار دریافت آگاهی نبودم که بخوام عمل کنم یا قدمی برای تغییرم بردارم

    ولی نمیدونم چرا حرکتی نمیکردم ،یا اگر حرکت میکردم دوباره میرفتم سر خونه اول و باز مینوشتم خدایا کمکم کن تغییر کنم

    مثلا من قبلا خیلی زود عصبانی میشدم و خیلی زود پشیمون از کاری که موقع عصبانیت انجام میدادم

    و میرفتم و معذرت خواهی میکردم یا از شرمندگی نمیرفتم بگم ببخشید

    و یه سری رفتارهای دیگه که هر انسانی داره و خودش بهتر خودشو میشناسه که چه رفتاری باید در وجودش تصحیح بشه

    اونموقع فکر کنم جزء گروه 2 بودم

    تا اینکه جزء گروه 3 شدم سال 1401 اواخر شهریور ماه و اوایل مهرماه شدت گرفت و من تصمیم گرفتم برم سراغ کتاب خوندن

    تصمیمم این بود که شخص دیگه رو تغییر بدم یا نیتم این بود که یه جورایی به حرفم گوش بده

    و خودم هم همون موقع از خجالت کشیدن هام و نتونستن برای حرف زدن رو ،و نتونستن واضح و روشن حرف زدن رو که دیگه داشت بعد از گذشت 30 سال اذیتم میکرد ،که دیدم نه، دیگه باید تغییر کنم

    با خجالت کشیدن تا کی باید ادامه بدم؟؟ با نتونستن و حرف دل رو نگفتن تا کی باید ادامه بدم؟؟ ، با خجالتی که حتی نمیتونستم درست و واضح حرف بزنم؟؟ و رمزی حرف میزدم و اون چیزی رو که ته ته دلمه رو بگم

    رفع خجالت شروع تغییر من بود که وارد گروه 3 شدم

    که استاد عباس منش الان گفتن

    و اون نشانه و شروع به خوندن کتاب

    و سوالات بی نهایتی که من داشتم و اون روزها گریان و چاره ای جز کمک خواستن از خدا نداشتم

    خدایی که بارها باهاش حرف میزدم ولی نه مثل الان

    تا اینکه با عمل کردن به آگاهی ها تغییرات کم کم شروع به نشون دادن کرد

    و تغییر بزرگ که سال 1402 7 مهر ماه من دیگه شروع کردم از این‌سایت پر از آگاهی هر روز دیگه به فایلای استاد گوش بدم و بخوام‌که عمیقا تغییر رو بیشتر شروع کنم

    الان که فکر میکنم میبینم آره اگه اونموقع عمل نمیکردم و با اون حال نا خوبم کتاب هارو نمیخوندم و با خوندن هر کتاب بیشتر دوست داشتم بفهمم و درک کنم

    و یهویی دیدم که من دارم آروم تر میشم و تغییر کردم

    کم کم دیدم به جای اینکه بخوام با خوندن کتابی، نظر یک نفر رو که میخواستم تغییر بدم و حرفمو گوش بده

    دیدم دارم روی خودم کار میکنم و دارم خودمو و خدای خودمو میشناسم

    اگر عمل کردن به تمرینات نبود من الان اینجا نبودم

    تو این سایت پر از آگاهی

    صد در صد تمرین کردم و ذهنمو تو روزای سخت کنترل کردم که الان آرامش دارم و حتی به موضوعی که اون روز سبب شد، این مسیر رو شروع کنم خیلی خیلی آرومتر شدم و سپردم به خدا

    و سعی میکنم بذارم که چگونگی رو خدا خودش انجام بده ،که بارها بهم‌نشونه داد که طیبه رها کن‌و آیه 82 سوره یس که بگه موجود باش موجود میشه

    و تکاملب که من از پارسال مهر ماه درمورد این موضوع دارم طی میکنم که سبب آرام تر شدنم و باز هم تلاش میکنم تا به خدا بسپرم تا چگونگی شو خودش انجام بده

    خدایا سپاسگزارتم چقدر من الان آرومم

    این فایل روز شمار به من یادآور کرد که

    ادامه بده تو تونستی و کنترل کردی ذهنت رو ، ولی چون با تحلیل، یادآوری نکرده بودی فکر میکردی که کنترل ذهن برات الان سخته

    ولی با یاد آوری این فایل و یک سال و نیم قبلم برای من ،این رو بهم نشون داد که من تونستم و شده

    یاد حرف استاد میفتم که میگفت:

    اگر میبینید کسی موفق هست ،حتما کنترل کرده ذهنش رو که الان تو این جایگاهه

    و خوشحالم از اینکه الان این آرامش رو دارم و این برای من یادآور موفقیت بزرگیه که خدا نصیبم کرده

    و از خدا میخوام که جزء گروه 4 بوده باشم که :

    قبل از اینکه مجبور بشم ،خودم دنبال تغییر برم

    البته جدیدا سعی و تلاش میکنم برای این که در این گروه باشم و خدا بی نهایت داره کمکم میکنه و ازش بی نهایت سپاسگزارم

    خیلی خوشحالم که یاد گرفتم که ،خدا وقتی یه موضوعی رو برام پر رنگ نشون میده تا هر آنچه که لازمه رو درک و بفهمم و سعی کنم بهش عمل کنم رو قدم برمیدارم براش

    خدایا شکرت بی نهایت سپاسگزارتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    افراد به چهار گروه تقسیم می شوند:

    افرادی که هرگز تغییر نمی کنند خداوند به آن ها نشانه های تغییر را نشان می دهد اما آن ها به هیچ وجه تغییر نمی کنند و زیر چرخ دنده های جهان از بین خواهند رفت قانون جهان این است که یا حرکت و تغییر کرده یا از بین می رویم اگر تغییر نکنیم مطمئنا از بین خواهیم رفت.

    گروه دوم زمانی تغییر می کنند که فشار زیادی را متحمل شوند چون در حالت طبیعی با فشار کم تغییر نخواهند کرد.

    دسته سوم افرادی که با کوچکترین نشانه ها و با اولین فشار تغییر خواهند کرد

    دسته چهارم پیش از اینکه مجبور و متحمل فشاری شوند خودشان به دنبال تغییر و حرکتند آنها افراد بسیار موفقی هستند ما هم باید جزء این دسته باشیم.

    ما به دنیا نیامده ایم که تنها غذا بخوریم و خانه و ماشین بخریم به دنیا آمده ایم تا پیشرفت کرده و حرکت کنیم قبل از اینکه شرایط سخت شود و مجبور به تغییر شویم خودمان زودتر تغییر کنیم این گونه از زندگی لذت خواهیم برد و چیزهای زیادی یاد خواهیم گرفت و پیشرفت می کنیم و احساس غرور خواهیم داشت و زمان مرگمان حسرت نمی خوریم جوری زندگی کنیم که زمان مرگمان به خداوند نگوییم تنها یک دقیقه یک ساعت یک روز یک ماه به من فرصت بده تا به شکل زیباتری زندگی کنم.

    به این سوال فکر کنیم چه زمانی باید تغییر کنیم؟

    زمانی که شرایط سخت است یا زمانی که همه چیز خوب است؟ زمانی که همه چیز خوب است باید تغییر کنیم نه زمانی که شرایط سخت است اگر زمانی که شرایط ایده آل است تغییر و آینده را پیش بینی کنیم و حرکت رو به جلو را شروع کنیم شرایط هیچ گاه به قدری سخت نخواهد شد که مجبور به تغییر شویم.

    اجازه ندهیم اوضاع به قدری نامناسب شود که مجبور به تغییر شویم شاید یک درصد مردم جهان هم اینگونه فکر نکنند اما ما باید جزء یک درصدی باشیم که پیشرو هستند و جهان را متحول می کنند یک درصدی که تغییرات وسیعی را در تمام جهان ایجاد می کنند ما باید جزئی از آن ها باشیم.

    هر زمان اوضاع برای ما ایده آل و مناسب شد بدانیم که این یک تله است اوضاع عالی تله ای برای عدم تغییر است که به فکر پیشرفت نباشیم هر زمان اوضاع خوب بود از خود سوال کنیم چگونه از این بهتر؟ساده تر؟زیباتر؟پولسازتر ؟ و اطمینان داشته باشیم راه حل های بهتر هم وجود دارد نگاهمان رو به جلو باشد متوقف نشویم هر روز به فکر پیشرفت باشیم هر روز این سوال اساسی را از خود بپرسیم که چگونه از این بهتر؟ به شرایط کنونی خود قانع نباشیم اجازه ندهیم وضعیت کنونی ما را از موفقیت دور کند.

    خودمان افرادی را که جهان آن ها را مجبور به تغییر می کند و هیچ گاه تغییر نکرده تا بمیرندو افرادی که قبل از اینکه شرایط سخت شود خودشان دست به تغییرات خواهند زد را با هم مقایسه کنیم تا متوجه شرایط آن ها شویم.

    همیشه به دنبال بهبود و شرایط بهتر باشیم و هیچ گاه اگر شرایطمان خوب و ایده آل است گول این شرایط را نخوریم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    رضا حسن نژاد گفته:
    مدت عضویت: 3689 روز

    من الان تقریبا 1سال با شما هستم ای کاش زودتر با شما آشنا میشودم چون طلاق گرفتم از خانومم جدا شدم خیلی ناراحتم هنوز تو فکرمه نمیتونم فراموشش کنم هر دومون از روی لج بازی تصمیم گرفتیم ولی بگم 6 ماه پاش نشستم نیومد اول اون ازدواج کرد بعد دیگه طاقت نیووردم رفتم ازدواج کردم ولی حالم خیلی بده اول خدا دوم خدا سوم شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    شیما پور گفته:
    مدت عضویت: 3920 روز

    سلام.وقت شما بخیر.حدود 6سال پیش از دانشگاه فارغ التحصیل شدم اما به علت جو بدی که در اطرافم وجود داشت که شامل جو دوستان و خانوادم می شد بخصوص بیماری سخت پدرم و اتفاقات ناخوشایندزندگی مدام افکار بدی تو ذهنم تزریق می شد بویژه درمورد پیداکردن کار مناسب در محیط قابل قبول .نتیجه این فکر هم این بود که هرجایی میرفتم شرایط طوری می شد که نمیتونستم کار مناسبی گیر بیارم.تا اینکه اتفاقی شخصی سر راهم قرارگرفت و من رو به یکی از دوستاش برای کار معرفی کرد.دوره کارآموزی سختی رو گذروندم.شخص خیلی سختگیری بودطوری که هر هفته تصمیم می گرفتم دیگه نرم که بااصرار مادرم دوباره می رفتم.کم کم با کار و ایشون بیشتر اشنا شدم.شخص فوق العاده خاصی هست.همیشه دنبال تغییرات مثبت و به روز کردن روش کار و کسب اطلاعات جدید هست و بچه هایی هم که با ایشون کار میکنیم همین ویژگی هارو پیداکردیم.فعلا درامدم به حد مطلوب نرسیده اما تواین بازه تغییرات زیادی ایجاد کردم.کارشناسی ارشد می خونم .آرشیتکت هستم و در شرکت کارمیکنم و درآموزشگاه زبان تدریس می کنم خط تحریری هم کار می کنم.تو این دوره یادگرفتم هیچوقت اجازه ندم زندگی یکنواخت بشه و همیشه برنامه های جدید در دستور کار زندگیم داشته باشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: