این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
داستان زمانی که تغییر نکردم و شکست خوردم.(در حوزه کسب و کار)
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم. (در حوزه ی رابطه ی فردی)
داستان تغییر نکردنم در حوزه ی کسب وکارم و پس رفت کردن و شکست خوردنم:
سلام محمدرضا هستم.میخوام داستان خودم را بگم از زمانی که تغیییر نکردم و در کسب و کارم با شکست مواجه شدم.
من 20سالمه.تقریبا در سن 16 سالگی بود که عاشق این بودم که یک شو من خوب بشوم و برای مردم برنامه اجرا کنم و اونها را خوشحال کنم و بخندونم.تقریبا به طور ناآگاهانه از قانون جذب استفاده میکردم و هر شب قبل از خواب به این فکر میکردم که دارم برای مردم برنامه اجرا میکنم و اینکه همه برام دست میزنند و خوشحالند و دارن میخندن.خوب تقریبا 2 سال از اون ماجرا گذشت و من وارد دانشگاه شدم همش هم به آرزوم توجه میکردم و با خودم جلوی آینه تمرین میکردم تا اینکه با استفاده از قانون جذب در شرایطی قرار گرفتم که یه دفعه همه چیز جور شد که من بتونم اولین اجرام را در دانشگاه در حد10 دقیقه داشته باشم .خدارا شکر اجرا کردم و ترکوندم همه خوشحال و شاد بود .دوستام بم تبریک میگفتند.واین طوری بود که آدم ها مییومدند دنبالم تا باهاشون در زمینه ی اجرای کمدی کار کنم.من بعد از اولین اجرام دردانشگاه هم تقریبا در طی کمتر از یک ماه 30 تا اجرا رفتم.واقعا برام رویایی بود حتی آدم هایی اومدند که با من عکس میگرفتند. ومن واقعا لذت میبردم.
اما اینو هم میدیدم که دارم بعد از اون هر روز پسرفت میکنم.هردفعه که برای برنامه من را دعوت میکردند همون برنامه های کهنه ی قدیمی را تکرار میکردم.هر روز بیشتر از کارم زده میشدم.میدونستم باید تغییر کنم.میدونستم باید آبدیت کنم برنامه های کوتاه و تکراریم را .اما این کار را نکردم تا اینکه خیلی راحت پسرفت کردم.با مدیر برنامه هام دعوام شد.برنامه های پیشنهادی دیگه را کنسل میکردم.دیگه کسی زیاد از برنامه هام لذت نمیبرد .
کسی نمیخندید.تا اینکه از اون کار اومدم بیرون….و در واقع پسرفت کردم… و بعد از این واقعه یاد گرفتم که به خودم و توانایی هام ایمان داشته باشم و حرکت کنم.حرکت کنم تا پیشرفت کنم و یاد بگیرم
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم(در حوزه روابط فردی)
من راستش وقتی وارد دانشگاه هم شدم با یک پسری آشنا شدم که هم کلاسیم بود .
با هم میرفتیم و در س میخوندیم .دیگه با هم دوست صمیمی شدیم .هر روز بیشتر و بیشتر میشد.روزی 1 ساعت تلفنی حداقلش حرف میزدبم…تا اینکه من هی دلم واسه این آدم میسوخت و این آدم یه آدم به شدت منفی نگر بود …و این واقعا من را عذاب میداد تا اینکه بعد از مدتی یه اتفاقی افتاد که خدا را شکر من این آدم را شناختم و فهمیدم که باید کنارش بگذارم از دایره دوستام چون داشت واقعا من را هم منفی نگر کمیکرد و وقتم را میگرفت….میدونستم که کم کم باید بزارمش کنار .روی ویژگی های مثبتش تمرکز میکردم و شکرگذار بودم بابت اون ویژگی های مثبت…اینو از کتاب معجزه شکرگذاری راندا برن یاد گرفته بودم…تا اینکه رابطمون خداراشکر بعد از اینکه از هم عذر خواهی کردیم به خاطر بحث هایی که باهم داشتیم.و تشکر ذهنی کردم به خاطر درس هایی که از اون رابطه یاد گرفته بودم… قطع شد…سریع اومدم از مدارش بیرون
و خدا روشکر دیگه اون آدم رو که بخشیدمش ندیدم .الان مدت یه 6 ماهی میشه خدا را شکر.
و الان دوستی دارم به جاش که از هر نظر سالمه و وقت های فراقتم را با اون هستم…هدفمند شدم….دیگه وابسته به کسی نیستم….ارتباطم با خدا بهتر و بیتر شده. احساس مفید بودن بیشتری دارم نسبت به خودم و خدا را سپاس گذا رم
واقعا زندگیم.اوضاع جسمانیم.روابم با خانودم.مادرم.مادر بزرگم بهتر و عالی تر شده و حتی در درسم هم این ترم پیشرفت داشتم
با سلام خدمت استاد عباس منش ودیگر اعضای گروه تحقیقاتی و همچنین کاربران سایت.
من پس از تغییر نگرشی که بر اثر مطالعه مقالات مختلف و کتاب هایی در خصوص مدیریت زمان و کسب و کار و همچنین فایل های صوتی مختلف علی الخصوص فایل های استاد به این نتیجه رسیدم که روند زندگی ام را که نسبتا معمولی با یک رشد حلزونی بود تغییر دهم. من مهندس عمران هستم . و آن موقع خیلی خوشحال بودم که با اینکه سابقه ی بسیار کمی دارم ،در یک شرکت مشاور ساختمانی مشغول به کار هستم. خوشحالی من به خاطر این بود که بر خلاف بسیاری از دوستانم که بیکار هستند یا کار مناسبی ندارند در یک شغل مرتبط با رشته تحصیلی ام کار می کنم. اگر چه گاهی مجبور بودم به خواسته رییس کارهایی انجام دهم که شاید در شان یک مهندس نباشد. و حقوقم ماهی یک میلیون بود. و من راضی بودم زیرا حداقل با اینکه حقوقم کم بود ولی تجربه خوبی در این شرکت می توانستم کسب کنم. اما بازار مسکن هم مدت زیادی بود که راکت شده بود. و کارهای ما هم کم شده بود و قرقر های رییس بیشتر. من مدتی بود که یک ایده در ذهنم داشتم برای یک کسب و کار. ولی کمی از عملی کردن آن میترسیدم. اولین مشکل بر سر راه عملی کردن آن ،این بود که شرکت فول تایم وقتم را گرفته بود. و من زمانی نداشتم که برای عملی کردن ایده ام کاری انجام دهم.اولین تصمیم مناسبی که فکر میکنم در زمان مناسبی گرفتم این بود که تئوانستم رییس را قانع کنم که به صورت نیمه وقت به شرکت بیایم. و رییس هم با شرط نصف کردم حقوقم موافقت کرد. و نیمه وقت شدن کار من در شرایطی که شاید کمتر کسی دست به این کار بزند..این بسیار اتفاق خوبی بود که در زندگیم خودم ایجاد کردم… و توانستم با تایمی که بدست اوردم مقدمات کسب و کار جدیدم را فراهم کنم…
بی گمان خداوند حال هیچ قومی را دگر گون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند
من تغییر کردم ولی نه از نظر مالی از نظر اخلاقی من از همه چیز ناراضی بودم خیلی غیبت میکردم با خدا قهر بودم با خواهرم خیلی بد رفتار بودم و اذیتش میکردم تا جایی که او دچار بیماری شد وقتی رفتیم دکتر گفت ریشه این بیماری استرس و ناراحتییه همین حرف دکتر باعث تغییر من شد وقتی اخلاقم عوض شد همه تعجب کردن خواهرم باورش نمیشد ولی این تغییر باعث شد من متوجه مهربونی و محبت خواهرم بشم او قلبی رئوف و مهربان داشت بهتر شدن اخلاقم باعث شد دنیا رو بهتر ببینم و از خودم بیشتر راضی باشم دلم میخواد از لحاظ مالی هم تغییر کنم با توکل به خدا موفق میشوم
سالها پیش من با یک ماشین مدل پایین مسافرکشی میکردم که به مرور زمان و کارکرد زیاد ماشین در طول روز استهلاک به هم میزد و هم مصرف بنزین بالایی داشت و از اونجایی که در آنزمان بنزین سهمیه ای در کار نبود من هم همیشه یک دبه چهار لیتری بنزین پرمیکردم وعقب ماشین میگذاشتم و کار میکردم وهیچ موقع هم ازش استفاده نمیکردم چون بنزین آزاد بود ومن دقدقه ای ازبابت بنزین نداشتم وهر بار که میخواستم بنزین بزنم اون دبه رو هم پر میکردم که همیشه در اثر حرکت مداوم ماشین خالی میشد و من به این موضوع اهمیتی نمیدادم و به این ترتیب روزها ماهها و سالها میگذشت و هر موقع خانواده نزدیکان به من میگفتند که ماشین رو عوض کن و مدل بالاتر بگیر تمایلی نشون نمیدادم و میگفتم مگه همین این کار نمیکنه چرا خودم رو بدهکار کار کنم و زیر بار نمیرفتم بطوریکه دوستان دور و نزدیکی که ماهها و سالهای بعد منو میدند منو با اون ماشین میشناختند و میگفتند هنوز اون پیکان رو داری و من هم تایید میکردم اما ولی ته دلم رضایت نداشتم از طرفی طرح تعویض خودرو شروع و همه ته دلم رو خالی میکردند و میگفتند این ماشین رو ازتو نمیخرن قطعاتش هم گیرنمیاد چون از دورخارجه و… و دوست داشتم که اوضاع فرق کنه ولی هر روز اوضاع بدتر میشد و من این مساله رو کتمان و ابراز راحتی و رضایت میکردم و این عدم تغییر باعث شده بود که زمان رو براحتی از دست بدم و در زندگی پسرفت داشته باشم و همه میگفتند که من تا ابد روی این ماشین کار و امرار معاش میکنم ولی من همیشه دوست داشتم که به طرز عجیب و غریب همه چیز براحتی تغییر کنه غافل از اینکه این فکر من بود که باید تغییر میکرد و من بدنبال فرصتی بودم و همیشه امید داشتم تا اینکه یک روز یکی از بستگان از شهرستان اومد و گفت قصد فروش ماشین رو نداری و من هم گفتم اگه یه مشتری پیدا چرا خلاصه ایشان پیشنهاد داد و من بدون هیچ تاملی کلید ماشین بهش دادم از اون روز بدنبال یه ماشین مدل بالاتر بودم البته بعد از چند ماه بیکاری و حرف مردم (ولی سعی میکردم اهمیتی ندم ) دوباره یه ماشین چند مدل بالاتر گرفتم و خرج برمیداشت ولی اینبار بزودی تصمیم گرفتم که ماشین رو بفروشم و با چند تا خرید و فروش یه ماشین مدل بالاتر داشته باشم و ماشین رو فروختم اما با پول من ماشینی به طور من نمیخورد تا که یکی از آشنایان به پیشنهاد داد که میخوای ماشین یکی از همکارانم رو برات بخرم اما فعلا بهت ماشین رو نمیده تا ماشینی که ثبت نام کرده بهش بدن اون موقع ماشین رو تحویلت میده و من پذیرفتم با کمی قرض و قوله نگه داشتن مقداری از پول ماشین تا زمان سند بنام زدن ماشین رو به جالب بود زمانی که مدارک ماشین رو تحویل گرفتم کارت سوختش رو که در پاکت و استفاده نشده بود به من داد بلافاصله بعد از اینکه ماشین رو خریدم بنزین سهمیه ای شد و من وارد بحران جدید و یک چالش بزرگ شدم چون اصلا دیگه بنزینی گیر نمیومد و با گرونی بنزین و کرایه تاکسی دیگه حتی به سختی کسی سوار ماشین میشد و من در مواقعی می بایست که کارکرد یک روز خودم صرف خرید یک باک بنزین کنم که معلوم نبود که در وعده ی بعدی این پول رو در میارم یا نه در این زمان بود که به فکر افتادم که شرایط داره به پیام میده و نشونی میده که من بازم باید تغییر مسیر بدم و به این ترتیب ماشین رو در بدترین شرایط فروختم و باتوکل به خدا و کمی مشورت و بررسی وارد کسب و کار جیدی شدم و با هرتغییر در خودم هر روز به لطف خدای مهربان مسیر رو به رشد رو تجربه میکنم . در پایان از خدای متعال برای شما استاد عزیز و تمامی دوستان آرزوی پیروزی و سربلندی دارم شاد و پرانرژی باشید.
با عرض سلام خدمت استاد ارجمند جناب آقای عباس منش و گروه تحقیقاتی زحمتکشتان
من از پایان خدمت به دلیل مشکلات مالی به شغل فروشندگی در یک مغازه مشغول شدم که اصلا باهاش احساس راحتی و رضایت نمیکردم وبه همین خاطر به دنبال یک راهکار بودم که بتونم موقعیتم را تغییر بدم و با استفاده از رشته دانشگاهی (کاردانی کامپیوتر)که خوانده بودم به پیشنهاد یکی از دوستام تونستم مجوز آموزشگاه فنی و حرفه ای را بگیرم البته بدلیل مشکلات مالی 30درصد از سهم آموزشگاه مال من بود وتا اینجا فشار زندگی باعث تغییر در من شده بود و من دوباره احساس نیاز به شرایط بهتری میکردم و تونستم با پشتکار عالی بعد از یک سال آموزشگاهم را ارتقا بدم و از لحاظ درآمد خوب بود و تونستم شراکتم را به 50درصد ارتقا بدم و شرایطم بهتر شد و یک زندگی راحت را داشتم حتی تونستم برای خودم ماشین خوبی بخرم و احساس میکردم میتونم بهتر باشم و شرایط خیلی بهتری ایجاد کنم تا اینکه بعد از دو سال پشتکار و تلاش ،شکر خدا کل آموزشگاه را صاحب شدم وتونستم سطح کارشناسی کامپیوتر را هم بگیرم . در این زمان بود که از ظریق یک دوست فایل تصویری راز به بنده داده شد و من با قانون جذب آشنا شدم و چندین بار فیلم راز را مشاهده کردم و سعی کردم خودم را با قوانین جذب وفق بدم و بدنبال کتاب آن در اینترنت گشتم در همین راستا با کتاب قورباغه را قورت بده نوشته آقای برایان تریسی آشنا شدم و سعی کردم با اتفاده از قوانین راز و دستورالعمل 21 مرحله ای کتاب قورباغه را قورت بده زندگی م را برنامه ریزی کنم و تونستم تو این مدت با برندهای موفقی همچون سنجش و دانش و کانون فارغ التحصیلان ماندگار و شرکت تعاونی سازمان سنجش و قرارداد کاری ببندم و تو این مدت شکر خدا تونستم یک ملکی به ارزش 800 میلیون تومان واسه آموزشگاهم بسازم ولی دوباره احساس نیاز میکردم به مراتب بالاترو به همین دلیل کلیه برنامه های مربوط به موفقیت را توگوشیم نصب کردم و با برنامه دستور العمل ثروت آشنا شدم و برام جذاب بود و به سایت شما مراجعه نموده و فایل های رایگان را تهیه کردم و با استفاده از فایل های شما استاد ارجمند به این فکر افتادم که برای موفقیت بیشتر بستر مطالعاتیم را بالا ببرم به همین دلیل بسته تند خوانی را به صورت حضوری خریداری نمودم و الان 2 هفته است که مشغول گذراندن دوره برای یادگیری مهارت تند خوانی هستم و امیدوارم بتوانم که کتابهای زیادی را هم در زمینه شغلی و هم در زمینه موفقیت مطالعه کنم وتا بتونم بیشتر رو باورهای خودم کار کنم که باعث شده هر روز با اتفاقات مثبتی روبرو شوم که نمونه اش جدیداً بدون اینکه پیگیری کنم پیشنهاد نمایندگی موسسه علوی به من داده شد و تونستم قرارداد ببندم و در همین راستا جلسه ای دیروز داشتم که دقیقاً به چیزهایی که من واسه خودم مجسم میکردم اشاره شد و خدا را شاکرم هر روز شاهد موفقیات بیشتر در زندگیم میشم و درپایان از گروه تحقیقاتی بزرگتان که با استفاده از مطالب و محصولات عالیتان به من در خودباوری وتغییر نگرش زندگیم کمک کرده نهایت تشکرو سپاس را دارم و آرزوی موفقیت بیشتر را از خدای مهربان برای همه خواهانم
من معمولا جزء دسته اول و دوم بودم علتش هم این بود که با سرگرم کردن خودم با لذتهای زودگذر از فکر شرایط بدی که در انتظارم بود فرار میکردم
تنها زمانی که به استقبال تغییر رفتم 12 ساله بودم که متوجه شدم مثل خواهر بزرگترم در حال چاق شدن هستم پنهان از چشم مادرم غذایم را کم کردم و همزمان ورزش را شروع کردم الان 32ساله هستم با وزن و تناسب اندام ایده ال. اما خواهرم 40 کیلو اضافه وزن دارد و متاسفانه هر روز تغییر برایش سختتر میشود.
در تمام زندگیم از کمبود اعتماد بنفس رنج میبردم مدتها بود کلمه اعتماد بنفس را سرچ میکردم تا اینکه با این سایت اشنا شدم و در دوره عزت نفس شرکت کردم و به شدت تغییر کردم و نعمتهای زیادی بدون اینکه زحمت زیادی کشیده باشم از هر طرف به سمت من سرازیر میشد تا اینکه در یکی از جلسات فرمودند(چیزی بیشتر از پولی که داده اید درخواست کنید)من بشدت دچار چالش شدم چون تربیت من دقیقا برعکس این گفته بود حتی طبق اموزه های مذهبی من شنیده بودم که(بیشتر)لغت شیطان است (پول بیشتر رفاه بیشتر )از وسوسه های شیطان است و از وسوسه های شیطان است و با عدالت تناقض دارد درخواست بیشتر داشته باشیم
تمرینات استاد را رها کردم و عزت نفسم دوباره سقوط کرد تا اینکه از قول یک فرد محکوم به اعدام شنیدم که نصیحت میکرد در زندگی (پررو)باشید و همیشه بیشتر بخواهید و به یاد تجربیات گذشته ام از درخواست نکردن خودم و درخواست کردن دیگران افتادم و متوجه اشتباهم شدم و دوباره به استاد ایمان آوردم تصمیم به تغییر خودم گرفتم و اینکه تمرینات عزت نفس را از سر بگیرم که بسیار خوشحال شدم وقتی دیدم استاد هم در این زمان از تغییر صحبت میکنند
زمانی جهان مرا وادار به تغییر کرد که همش از خودم میپرسیدم نقش و هدف من در زندگی چیست اما به صورت جدی و باشیوه درست و شجاعت به دنبال جواب نمیرفتم تا اینکه احساس پوچی کردم و دچار افسردگی شدم و از نظر جسمی هم دچار بیماری و آسیب شدم
ودیگر حاضر نبودم اینطور به زندگی ادامه دهم بنابراین با خودم گفتم باید کار کنم و ورود من به دنیای کار وکسب دیدگاهم به خودم و زندگی را عوض کرد.
الان وقتی احساس میکنم شرایطم به جای رشد کردن دارد افت می کند به دنبال رشد و تغییر می روم و الان فهمیدم دلیل عمده عدم موفقیت من نداشتن ثبات وپشتکار است و از استاد عزیز ممنون میشم من رو راهنمایی کنند.
درود بیکران به استاد عزیزم من از اون دسته هستم که 24ساعته درحال مطالعه تحقیق یادگیری مخصوصا در خصوص قانون جذب بودم و هستم فقط طی یک دوره ی کوتاه کنار گذاشتم و به قدری شرایط روحی من خراب شد البته تو روابط عاطفی نادرستی که داشتم منجربه افسردگی شد توشرایطی بودم که بیمارشدم حتی خانوادم بهم دیگه توجه نمیکردن یکروز به خودم اومدم به فاصله چندروز جمع کردم و اومدم تهران تک وتنها یعنی روزگارمجبورم کردکه ازیه روستای دورافتاده اطراف شیراز بیام تهران الان3ساله تهرانم هم کارم خوبه هم حقوقم ولی امروزبادیدن کلیپ شما به فکر فرورفتم که استاد درست میگن نبایدگول شرایط وخورد و تاقبل از اینکه مجبورم کنه باید تغیرکنم سریع استادجان ممنون ازبودنتون من تقریبا 5ساله شمارو دنبال میکنم ولی تازه شروع کردم به خریدن محصولات بینظیرشما
من برام سوال پیش اومده و اونم اینکه چطور وقتی شرایط کاری و درامد خوبی در کلوب داشتید چطور تصمیم گرفتید که مهاجرت به بندرعباس کنید و با اون شرایط سخت در بندر کار کنید اخه چطور باید اینجور فکر کرد که وقتی اوضاع و شرایط خوب هست ادم باید خودش متوجه بشه که باید تغییرات دیگری انجام بده در زندگیش
درصورتیکه میگن عاقلانه این است که وقتی شرایط خوبی داری باید حفظش کنی و اگر مشکلی پیش بیاد باهاش مبارزه کنی و جا نزنی!
من خودم هم مث شما فکر میکنم چون آدم دلی هستم ولی الان برام سوال پیش اومده که چطور در شرایط خوب بجای اینکه ادامه بدید و پیشرفت کنید
خودتون رفتید و شرایط سخت تری رو برای خودتون فراهم کردید!
من فهمییدم که ما اسوده برانیم ک ارام نگیریم،موجیم ک اسودگی ما عدم ماست.
مااگه تو این دنیا اروم بگیریم و دنبال ارامش باشیم قطعا مرگ تجدریجی ماصورت میگیرد
پاسخ به سوال استاد عباسمنش:
داستان زمانی که تغییر نکردم و شکست خوردم.(در حوزه کسب و کار)
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم. (در حوزه ی رابطه ی فردی)
داستان تغییر نکردنم در حوزه ی کسب وکارم و پس رفت کردن و شکست خوردنم:
سلام محمدرضا هستم.میخوام داستان خودم را بگم از زمانی که تغیییر نکردم و در کسب و کارم با شکست مواجه شدم.
من 20سالمه.تقریبا در سن 16 سالگی بود که عاشق این بودم که یک شو من خوب بشوم و برای مردم برنامه اجرا کنم و اونها را خوشحال کنم و بخندونم.تقریبا به طور ناآگاهانه از قانون جذب استفاده میکردم و هر شب قبل از خواب به این فکر میکردم که دارم برای مردم برنامه اجرا میکنم و اینکه همه برام دست میزنند و خوشحالند و دارن میخندن.خوب تقریبا 2 سال از اون ماجرا گذشت و من وارد دانشگاه شدم همش هم به آرزوم توجه میکردم و با خودم جلوی آینه تمرین میکردم تا اینکه با استفاده از قانون جذب در شرایطی قرار گرفتم که یه دفعه همه چیز جور شد که من بتونم اولین اجرام را در دانشگاه در حد10 دقیقه داشته باشم .خدارا شکر اجرا کردم و ترکوندم همه خوشحال و شاد بود .دوستام بم تبریک میگفتند.واین طوری بود که آدم ها مییومدند دنبالم تا باهاشون در زمینه ی اجرای کمدی کار کنم.من بعد از اولین اجرام دردانشگاه هم تقریبا در طی کمتر از یک ماه 30 تا اجرا رفتم.واقعا برام رویایی بود حتی آدم هایی اومدند که با من عکس میگرفتند. ومن واقعا لذت میبردم.
اما اینو هم میدیدم که دارم بعد از اون هر روز پسرفت میکنم.هردفعه که برای برنامه من را دعوت میکردند همون برنامه های کهنه ی قدیمی را تکرار میکردم.هر روز بیشتر از کارم زده میشدم.میدونستم باید تغییر کنم.میدونستم باید آبدیت کنم برنامه های کوتاه و تکراریم را .اما این کار را نکردم تا اینکه خیلی راحت پسرفت کردم.با مدیر برنامه هام دعوام شد.برنامه های پیشنهادی دیگه را کنسل میکردم.دیگه کسی زیاد از برنامه هام لذت نمیبرد .
کسی نمیخندید.تا اینکه از اون کار اومدم بیرون….و در واقع پسرفت کردم… و بعد از این واقعه یاد گرفتم که به خودم و توانایی هام ایمان داشته باشم و حرکت کنم.حرکت کنم تا پیشرفت کنم و یاد بگیرم
داستان زمانی که تغییر کردم و موفق شدم(در حوزه روابط فردی)
من راستش وقتی وارد دانشگاه هم شدم با یک پسری آشنا شدم که هم کلاسیم بود .
با هم میرفتیم و در س میخوندیم .دیگه با هم دوست صمیمی شدیم .هر روز بیشتر و بیشتر میشد.روزی 1 ساعت تلفنی حداقلش حرف میزدبم…تا اینکه من هی دلم واسه این آدم میسوخت و این آدم یه آدم به شدت منفی نگر بود …و این واقعا من را عذاب میداد تا اینکه بعد از مدتی یه اتفاقی افتاد که خدا را شکر من این آدم را شناختم و فهمیدم که باید کنارش بگذارم از دایره دوستام چون داشت واقعا من را هم منفی نگر کمیکرد و وقتم را میگرفت….میدونستم که کم کم باید بزارمش کنار .روی ویژگی های مثبتش تمرکز میکردم و شکرگذار بودم بابت اون ویژگی های مثبت…اینو از کتاب معجزه شکرگذاری راندا برن یاد گرفته بودم…تا اینکه رابطمون خداراشکر بعد از اینکه از هم عذر خواهی کردیم به خاطر بحث هایی که باهم داشتیم.و تشکر ذهنی کردم به خاطر درس هایی که از اون رابطه یاد گرفته بودم… قطع شد…سریع اومدم از مدارش بیرون
و خدا روشکر دیگه اون آدم رو که بخشیدمش ندیدم .الان مدت یه 6 ماهی میشه خدا را شکر.
و الان دوستی دارم به جاش که از هر نظر سالمه و وقت های فراقتم را با اون هستم…هدفمند شدم….دیگه وابسته به کسی نیستم….ارتباطم با خدا بهتر و بیتر شده. احساس مفید بودن بیشتری دارم نسبت به خودم و خدا را سپاس گذا رم
واقعا زندگیم.اوضاع جسمانیم.روابم با خانودم.مادرم.مادر بزرگم بهتر و عالی تر شده و حتی در درسم هم این ترم پیشرفت داشتم
خدایااااا شکرت
با سلام خدمت استاد عباس منش ودیگر اعضای گروه تحقیقاتی و همچنین کاربران سایت.
من پس از تغییر نگرشی که بر اثر مطالعه مقالات مختلف و کتاب هایی در خصوص مدیریت زمان و کسب و کار و همچنین فایل های صوتی مختلف علی الخصوص فایل های استاد به این نتیجه رسیدم که روند زندگی ام را که نسبتا معمولی با یک رشد حلزونی بود تغییر دهم. من مهندس عمران هستم . و آن موقع خیلی خوشحال بودم که با اینکه سابقه ی بسیار کمی دارم ،در یک شرکت مشاور ساختمانی مشغول به کار هستم. خوشحالی من به خاطر این بود که بر خلاف بسیاری از دوستانم که بیکار هستند یا کار مناسبی ندارند در یک شغل مرتبط با رشته تحصیلی ام کار می کنم. اگر چه گاهی مجبور بودم به خواسته رییس کارهایی انجام دهم که شاید در شان یک مهندس نباشد. و حقوقم ماهی یک میلیون بود. و من راضی بودم زیرا حداقل با اینکه حقوقم کم بود ولی تجربه خوبی در این شرکت می توانستم کسب کنم. اما بازار مسکن هم مدت زیادی بود که راکت شده بود. و کارهای ما هم کم شده بود و قرقر های رییس بیشتر. من مدتی بود که یک ایده در ذهنم داشتم برای یک کسب و کار. ولی کمی از عملی کردن آن میترسیدم. اولین مشکل بر سر راه عملی کردن آن ،این بود که شرکت فول تایم وقتم را گرفته بود. و من زمانی نداشتم که برای عملی کردن ایده ام کاری انجام دهم.اولین تصمیم مناسبی که فکر میکنم در زمان مناسبی گرفتم این بود که تئوانستم رییس را قانع کنم که به صورت نیمه وقت به شرکت بیایم. و رییس هم با شرط نصف کردم حقوقم موافقت کرد. و نیمه وقت شدن کار من در شرایطی که شاید کمتر کسی دست به این کار بزند..این بسیار اتفاق خوبی بود که در زندگیم خودم ایجاد کردم… و توانستم با تایمی که بدست اوردم مقدمات کسب و کار جدیدم را فراهم کنم…
با سلام
خداوند در سوره رعد آیه یازده می فرماید:
بی گمان خداوند حال هیچ قومی را دگر گون نخواهد کرد تا زمانی که خود آن قوم حالشان را تغییر دهند
من تغییر کردم ولی نه از نظر مالی از نظر اخلاقی من از همه چیز ناراضی بودم خیلی غیبت میکردم با خدا قهر بودم با خواهرم خیلی بد رفتار بودم و اذیتش میکردم تا جایی که او دچار بیماری شد وقتی رفتیم دکتر گفت ریشه این بیماری استرس و ناراحتییه همین حرف دکتر باعث تغییر من شد وقتی اخلاقم عوض شد همه تعجب کردن خواهرم باورش نمیشد ولی این تغییر باعث شد من متوجه مهربونی و محبت خواهرم بشم او قلبی رئوف و مهربان داشت بهتر شدن اخلاقم باعث شد دنیا رو بهتر ببینم و از خودم بیشتر راضی باشم دلم میخواد از لحاظ مالی هم تغییر کنم با توکل به خدا موفق میشوم
رامین پورشت نژاد
با عرض سلام خدمت استاد عزیز و تمامی دوستان
سالها پیش من با یک ماشین مدل پایین مسافرکشی میکردم که به مرور زمان و کارکرد زیاد ماشین در طول روز استهلاک به هم میزد و هم مصرف بنزین بالایی داشت و از اونجایی که در آنزمان بنزین سهمیه ای در کار نبود من هم همیشه یک دبه چهار لیتری بنزین پرمیکردم وعقب ماشین میگذاشتم و کار میکردم وهیچ موقع هم ازش استفاده نمیکردم چون بنزین آزاد بود ومن دقدقه ای ازبابت بنزین نداشتم وهر بار که میخواستم بنزین بزنم اون دبه رو هم پر میکردم که همیشه در اثر حرکت مداوم ماشین خالی میشد و من به این موضوع اهمیتی نمیدادم و به این ترتیب روزها ماهها و سالها میگذشت و هر موقع خانواده نزدیکان به من میگفتند که ماشین رو عوض کن و مدل بالاتر بگیر تمایلی نشون نمیدادم و میگفتم مگه همین این کار نمیکنه چرا خودم رو بدهکار کار کنم و زیر بار نمیرفتم بطوریکه دوستان دور و نزدیکی که ماهها و سالهای بعد منو میدند منو با اون ماشین میشناختند و میگفتند هنوز اون پیکان رو داری و من هم تایید میکردم اما ولی ته دلم رضایت نداشتم از طرفی طرح تعویض خودرو شروع و همه ته دلم رو خالی میکردند و میگفتند این ماشین رو ازتو نمیخرن قطعاتش هم گیرنمیاد چون از دورخارجه و… و دوست داشتم که اوضاع فرق کنه ولی هر روز اوضاع بدتر میشد و من این مساله رو کتمان و ابراز راحتی و رضایت میکردم و این عدم تغییر باعث شده بود که زمان رو براحتی از دست بدم و در زندگی پسرفت داشته باشم و همه میگفتند که من تا ابد روی این ماشین کار و امرار معاش میکنم ولی من همیشه دوست داشتم که به طرز عجیب و غریب همه چیز براحتی تغییر کنه غافل از اینکه این فکر من بود که باید تغییر میکرد و من بدنبال فرصتی بودم و همیشه امید داشتم تا اینکه یک روز یکی از بستگان از شهرستان اومد و گفت قصد فروش ماشین رو نداری و من هم گفتم اگه یه مشتری پیدا چرا خلاصه ایشان پیشنهاد داد و من بدون هیچ تاملی کلید ماشین بهش دادم از اون روز بدنبال یه ماشین مدل بالاتر بودم البته بعد از چند ماه بیکاری و حرف مردم (ولی سعی میکردم اهمیتی ندم ) دوباره یه ماشین چند مدل بالاتر گرفتم و خرج برمیداشت ولی اینبار بزودی تصمیم گرفتم که ماشین رو بفروشم و با چند تا خرید و فروش یه ماشین مدل بالاتر داشته باشم و ماشین رو فروختم اما با پول من ماشینی به طور من نمیخورد تا که یکی از آشنایان به پیشنهاد داد که میخوای ماشین یکی از همکارانم رو برات بخرم اما فعلا بهت ماشین رو نمیده تا ماشینی که ثبت نام کرده بهش بدن اون موقع ماشین رو تحویلت میده و من پذیرفتم با کمی قرض و قوله نگه داشتن مقداری از پول ماشین تا زمان سند بنام زدن ماشین رو به جالب بود زمانی که مدارک ماشین رو تحویل گرفتم کارت سوختش رو که در پاکت و استفاده نشده بود به من داد بلافاصله بعد از اینکه ماشین رو خریدم بنزین سهمیه ای شد و من وارد بحران جدید و یک چالش بزرگ شدم چون اصلا دیگه بنزینی گیر نمیومد و با گرونی بنزین و کرایه تاکسی دیگه حتی به سختی کسی سوار ماشین میشد و من در مواقعی می بایست که کارکرد یک روز خودم صرف خرید یک باک بنزین کنم که معلوم نبود که در وعده ی بعدی این پول رو در میارم یا نه در این زمان بود که به فکر افتادم که شرایط داره به پیام میده و نشونی میده که من بازم باید تغییر مسیر بدم و به این ترتیب ماشین رو در بدترین شرایط فروختم و باتوکل به خدا و کمی مشورت و بررسی وارد کسب و کار جیدی شدم و با هرتغییر در خودم هر روز به لطف خدای مهربان مسیر رو به رشد رو تجربه میکنم . در پایان از خدای متعال برای شما استاد عزیز و تمامی دوستان آرزوی پیروزی و سربلندی دارم شاد و پرانرژی باشید.
به نام خدای مهربان
با عرض سلام خدمت استاد ارجمند جناب آقای عباس منش و گروه تحقیقاتی زحمتکشتان
من از پایان خدمت به دلیل مشکلات مالی به شغل فروشندگی در یک مغازه مشغول شدم که اصلا باهاش احساس راحتی و رضایت نمیکردم وبه همین خاطر به دنبال یک راهکار بودم که بتونم موقعیتم را تغییر بدم و با استفاده از رشته دانشگاهی (کاردانی کامپیوتر)که خوانده بودم به پیشنهاد یکی از دوستام تونستم مجوز آموزشگاه فنی و حرفه ای را بگیرم البته بدلیل مشکلات مالی 30درصد از سهم آموزشگاه مال من بود وتا اینجا فشار زندگی باعث تغییر در من شده بود و من دوباره احساس نیاز به شرایط بهتری میکردم و تونستم با پشتکار عالی بعد از یک سال آموزشگاهم را ارتقا بدم و از لحاظ درآمد خوب بود و تونستم شراکتم را به 50درصد ارتقا بدم و شرایطم بهتر شد و یک زندگی راحت را داشتم حتی تونستم برای خودم ماشین خوبی بخرم و احساس میکردم میتونم بهتر باشم و شرایط خیلی بهتری ایجاد کنم تا اینکه بعد از دو سال پشتکار و تلاش ،شکر خدا کل آموزشگاه را صاحب شدم وتونستم سطح کارشناسی کامپیوتر را هم بگیرم . در این زمان بود که از ظریق یک دوست فایل تصویری راز به بنده داده شد و من با قانون جذب آشنا شدم و چندین بار فیلم راز را مشاهده کردم و سعی کردم خودم را با قوانین جذب وفق بدم و بدنبال کتاب آن در اینترنت گشتم در همین راستا با کتاب قورباغه را قورت بده نوشته آقای برایان تریسی آشنا شدم و سعی کردم با اتفاده از قوانین راز و دستورالعمل 21 مرحله ای کتاب قورباغه را قورت بده زندگی م را برنامه ریزی کنم و تونستم تو این مدت با برندهای موفقی همچون سنجش و دانش و کانون فارغ التحصیلان ماندگار و شرکت تعاونی سازمان سنجش و قرارداد کاری ببندم و تو این مدت شکر خدا تونستم یک ملکی به ارزش 800 میلیون تومان واسه آموزشگاهم بسازم ولی دوباره احساس نیاز میکردم به مراتب بالاترو به همین دلیل کلیه برنامه های مربوط به موفقیت را توگوشیم نصب کردم و با برنامه دستور العمل ثروت آشنا شدم و برام جذاب بود و به سایت شما مراجعه نموده و فایل های رایگان را تهیه کردم و با استفاده از فایل های شما استاد ارجمند به این فکر افتادم که برای موفقیت بیشتر بستر مطالعاتیم را بالا ببرم به همین دلیل بسته تند خوانی را به صورت حضوری خریداری نمودم و الان 2 هفته است که مشغول گذراندن دوره برای یادگیری مهارت تند خوانی هستم و امیدوارم بتوانم که کتابهای زیادی را هم در زمینه شغلی و هم در زمینه موفقیت مطالعه کنم وتا بتونم بیشتر رو باورهای خودم کار کنم که باعث شده هر روز با اتفاقات مثبتی روبرو شوم که نمونه اش جدیداً بدون اینکه پیگیری کنم پیشنهاد نمایندگی موسسه علوی به من داده شد و تونستم قرارداد ببندم و در همین راستا جلسه ای دیروز داشتم که دقیقاً به چیزهایی که من واسه خودم مجسم میکردم اشاره شد و خدا را شاکرم هر روز شاهد موفقیات بیشتر در زندگیم میشم و درپایان از گروه تحقیقاتی بزرگتان که با استفاده از مطالب و محصولات عالیتان به من در خودباوری وتغییر نگرش زندگیم کمک کرده نهایت تشکرو سپاس را دارم و آرزوی موفقیت بیشتر را از خدای مهربان برای همه خواهانم
با تشکر :انور کیخسروی -بوکان
با سلام خدمت استاد عزیزم و دوستان
من معمولا جزء دسته اول و دوم بودم علتش هم این بود که با سرگرم کردن خودم با لذتهای زودگذر از فکر شرایط بدی که در انتظارم بود فرار میکردم
تنها زمانی که به استقبال تغییر رفتم 12 ساله بودم که متوجه شدم مثل خواهر بزرگترم در حال چاق شدن هستم پنهان از چشم مادرم غذایم را کم کردم و همزمان ورزش را شروع کردم الان 32ساله هستم با وزن و تناسب اندام ایده ال. اما خواهرم 40 کیلو اضافه وزن دارد و متاسفانه هر روز تغییر برایش سختتر میشود.
در تمام زندگیم از کمبود اعتماد بنفس رنج میبردم مدتها بود کلمه اعتماد بنفس را سرچ میکردم تا اینکه با این سایت اشنا شدم و در دوره عزت نفس شرکت کردم و به شدت تغییر کردم و نعمتهای زیادی بدون اینکه زحمت زیادی کشیده باشم از هر طرف به سمت من سرازیر میشد تا اینکه در یکی از جلسات فرمودند(چیزی بیشتر از پولی که داده اید درخواست کنید)من بشدت دچار چالش شدم چون تربیت من دقیقا برعکس این گفته بود حتی طبق اموزه های مذهبی من شنیده بودم که(بیشتر)لغت شیطان است (پول بیشتر رفاه بیشتر )از وسوسه های شیطان است و از وسوسه های شیطان است و با عدالت تناقض دارد درخواست بیشتر داشته باشیم
تمرینات استاد را رها کردم و عزت نفسم دوباره سقوط کرد تا اینکه از قول یک فرد محکوم به اعدام شنیدم که نصیحت میکرد در زندگی (پررو)باشید و همیشه بیشتر بخواهید و به یاد تجربیات گذشته ام از درخواست نکردن خودم و درخواست کردن دیگران افتادم و متوجه اشتباهم شدم و دوباره به استاد ایمان آوردم تصمیم به تغییر خودم گرفتم و اینکه تمرینات عزت نفس را از سر بگیرم که بسیار خوشحال شدم وقتی دیدم استاد هم در این زمان از تغییر صحبت میکنند
زمانی جهان مرا وادار به تغییر کرد که همش از خودم میپرسیدم نقش و هدف من در زندگی چیست اما به صورت جدی و باشیوه درست و شجاعت به دنبال جواب نمیرفتم تا اینکه احساس پوچی کردم و دچار افسردگی شدم و از نظر جسمی هم دچار بیماری و آسیب شدم
ودیگر حاضر نبودم اینطور به زندگی ادامه دهم بنابراین با خودم گفتم باید کار کنم و ورود من به دنیای کار وکسب دیدگاهم به خودم و زندگی را عوض کرد.
الان وقتی احساس میکنم شرایطم به جای رشد کردن دارد افت می کند به دنبال رشد و تغییر می روم و الان فهمیدم دلیل عمده عدم موفقیت من نداشتن ثبات وپشتکار است و از استاد عزیز ممنون میشم من رو راهنمایی کنند.
درود بیکران به استاد عزیزم من از اون دسته هستم که 24ساعته درحال مطالعه تحقیق یادگیری مخصوصا در خصوص قانون جذب بودم و هستم فقط طی یک دوره ی کوتاه کنار گذاشتم و به قدری شرایط روحی من خراب شد البته تو روابط عاطفی نادرستی که داشتم منجربه افسردگی شد توشرایطی بودم که بیمارشدم حتی خانوادم بهم دیگه توجه نمیکردن یکروز به خودم اومدم به فاصله چندروز جمع کردم و اومدم تهران تک وتنها یعنی روزگارمجبورم کردکه ازیه روستای دورافتاده اطراف شیراز بیام تهران الان3ساله تهرانم هم کارم خوبه هم حقوقم ولی امروزبادیدن کلیپ شما به فکر فرورفتم که استاد درست میگن نبایدگول شرایط وخورد و تاقبل از اینکه مجبورم کنه باید تغیرکنم سریع استادجان ممنون ازبودنتون من تقریبا 5ساله شمارو دنبال میکنم ولی تازه شروع کردم به خریدن محصولات بینظیرشما
سلام خدمت استاد عزیز
من برام سوال پیش اومده و اونم اینکه چطور وقتی شرایط کاری و درامد خوبی در کلوب داشتید چطور تصمیم گرفتید که مهاجرت به بندرعباس کنید و با اون شرایط سخت در بندر کار کنید اخه چطور باید اینجور فکر کرد که وقتی اوضاع و شرایط خوب هست ادم باید خودش متوجه بشه که باید تغییرات دیگری انجام بده در زندگیش
درصورتیکه میگن عاقلانه این است که وقتی شرایط خوبی داری باید حفظش کنی و اگر مشکلی پیش بیاد باهاش مبارزه کنی و جا نزنی!
من خودم هم مث شما فکر میکنم چون آدم دلی هستم ولی الان برام سوال پیش اومده که چطور در شرایط خوب بجای اینکه ادامه بدید و پیشرفت کنید
خودتون رفتید و شرایط سخت تری رو برای خودتون فراهم کردید!
ممنون :)
گاهی آدم مجبور به تغییر میشه چون شرایط کنونی براش غیر قابل تحمل میشه.