می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 33 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمد روزبهانی گفته:
    مدت عضویت: 3712 روز

    مهم ترین تغییری که من در خودم ایجاد کردم و باعث شد مسیر زندگی من تغییر کند این بود که باور کردم برای رشد، برای پیشرفت، برای تعالی، برای غنی شدن در هر بعد زندگی، معادلاتی در عالم هستی وجود داره که من از اون ها بی اطلاعم.و این تغییر که باور کردم چیزی هست که من نمیدونم.وقتی به شدت دنبال جواب بودم کائنات یکی پس از دیگری نشانه هایی به من داد که راه رسیدن به خواسته هام رو پیدا کنم.البته خودم خیلی در تعقیب سرنخ ها و منابع تلاش می کردم ولی خیلی ها رو دیدم که در برابر این تعلیمات و دانسته ها مقاومت کردن و اون ها رو بی پایه و اساس می دونستن.

    خیلی وقت پیش یکی از دوستان بهم میگفت که استاد عباس منش کلاه بردار هست و سمینارهاش پوچ و بی اهمیته.اما وقتی خودم قضیه رو دنبال کردم دیدم که واقیعت چیز دیگه ای هست و استاد عباس منش به روش جالبی مفاهیم رو بیان می کنن.در کل من این تغییر رو در خودم ایجاد کردم که بپذیرم هر اتفاقی که در زندگیم رخ میده خودم در اون دخیل هستم و 100 درصد مسئولیتش رو به عهده می گیرم.از اینجا بود که تلاش کردم که با تکنیک های ذهنی عنان زندگی خودم رو در دست بگیرم.

    دقیقا چند هفته پیش من به همه ی دعاهایی که در منابع معتبر گفته میشد حتما مستجاب میشن و رد خور ندارن متوسل شدم و هر روز با گریه و البته یاس به درگاه خدا التماس و دعا می کردم در حدی که باور داشتم اگه دعام مستجاب نشه بهتره بمیرم.ولی در یک قدمی رسیدن به خواسته همه چیز به هم ریخت.همه چیز خراب شد.و من به حدی نا امید بودم که دوست داشتم بمیرم.هم اکنون در یک اتاق 12 متری با چهار نفر دیگه زندگی می کنم و سخت ترین روز های زندگیم رو میگذرونم. اما با دیدن توضیحات استاد عباس منش درباره ی نامه ی 31 حضرت علی (ع) متوجه شدم یاس و ناامیدی و شک و تردید خودم باعث شده که همه چیز به هم بخوره.در واقع متوجه شدم که کائنات گوش منو پیچوند و بهم گفت اگه عالی ترین دعاها رو هم بخونی اما یاس و نا امیدی داشته باشی.به خواسته ات نمیرسی.الان به این باور رسیدم که با اجرای درست و تعهد به تکنیک های ذهنی به زودی به خواسته ام میرسم.دوباره شروع کردم به استفاده از تکنیک های ذهنی و جالبه که سرنخ هایی برای رسیدن به خواسته ام پیدا کردم.و این قانون کائنات بی نقصه.

    استاد عباس منش بی نهایت دوستت دارم.و من از شما به عنوان یک انسان شریف و لایق بهترین ها یاد می کنم.این راه و مسیر آگاهی بخشی به همنوعان رو تا دم مرگ ادامه بدید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  2. -
    آناهیتا صالحی گفته:
    مدت عضویت: 3911 روز

    سلام به استاد بزرگوارم و همه ی دوستان موفقم… مثل همیشه فایلی بسیار بسیار عالی و پر محتوا از شما استاد عزیزم دیدم… که موضوعش واقعا جای فکر داره و واقعا چالش برانگیزه… واقعا کمتر کسانی حاضر میشن در بهترین شرایط همه چیزو تغییر بدن و بخودشون سختی بدن برای موفق های بزرگتر… و قطعا ماهم جزو این دسته هستیم

    ……

    من یادم میاد که چند سال پیش با اینکه هیچ نیازی به زبان انگلیسی نداشتم و حتی ازش خوشمم نمیومد با اینحال تصمیم گرفتم که کلاس برم و شروع به یادگیری زبان کنم .. اولش برای من خیلی سخت بود اما با تلاش زیاد و پشتکاری که داشتم همیشه نفر برتر میشدم و بعد از یکسال بجایی رسیدم که حتی فکرشم نمیکردم و بعد ها چقدر این یادگیری زبان به من کمک کرد هم توی رشته ی دانشگاهم و هم برای آینده ای که میخواستم برای خودم بسازم….

    یا زمانی که تصمیم گرفتم یکسری کلاس های آموزشی برم و مهارتهایی رو در خودم تقویت کنم مثل گرفتن دیپلم کامپیوتر که بااینکه زمان بدی بود برای کلاس رفتن و بسیار هوا بد بود و باعث شده بود من از یکسری کارهای مهمم عقب بیوفتم اما بدون اینکه نیازی بهش داشته باشم کلاسهارو میرفتم و بازهم نفر برتر میشدم هم در کلاسها و هم در امتحانات پایانی و بعدها چقدر مدرکش بدردم خورد…

    یک زمانهایی هم بخاطر فشار و سختی که به من وارد میشد مجبور به تغییر میشدم… مثل زمانی که از همه چیز زندگی عقب میوفتادم و مجبور میشدم یک دفعه یک تغییر اساسی به همه چیز بدم….یا در گذشته بخاطر رابطه عاطفی نا موفقی که داشتم بسیار بسیار به من فشار و سختی وارد میشد و من به نوعی فقط داشتم خودمو گول میزدم و کاری نمیکردم به امید روزی که همه چیز خوب بشه و اون روز هیچوقت نیومد چرا که الان میدونم تا حرکتی صورت نگیره اوضاع وشرایط بخودی خود بهتر نخواهد شد و بعد از گذشت چندسال با فشار ها و سختی و عذاب زیاد بالاخره تصمیم گرفتم که همه چیز رو برای خودم تموم کنم و بخودم آرامش رو برگردونم… و جالب اینکه درست زمانی که اقدام به انجام این تصمیم گرفتم همه چیز بطور معجزه آسایی عالی شد !!! اما من تصمیمم رو گرفته بودم و همه چیز رو همونجوری که میخواستم کردم . و بعدها زندگی بسیار بسیار شیرین تر و بهتر و عالی تری رو تجربه کردم….

    امیدوارم که تجربیاتم برای دوستان مفید بوده باشه… استاد عزیزم واقعا شمارو تحسین میکنم شما واقعا نمونه ی یک انسان موفق هستید و امیدوارم منم روزی مثل شما به این حد از شجاعت و ریسک پذیری برسم…

    سرشار از موفقیت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  3. -
    محمد اکبری گفته:
    مدت عضویت: 3712 روز

    سلام

    من در سال 1393 که میتونم از اون به عنوان ایستگاه پرتاب خودم به سوی موفقیت یاد کنم با قوانینی که جهان بر مدار آنها میچرخد آشنا شدم.یکی از اون قوانین قانون جذب بود.من با دیدن فیلم راز که توسط دایی خود با آن آشنا شدم بسیار شگفت زده شده بودم و انرژی بسیار زیادی گرفتم و به صورت ناخودآگاه تصمیم گرفتم به این قانون اعتماد کنم و سعی کنم از اون به درستی استفاده کنم.با اینکه خانواده ام این قانون رو به درستی نمیشناختند و با اون مخالفت میکردند به دلیل ایمان قوی که نسبت به این قانون پیدا کرده بودم چیزی نمی تونست این افکار رو از مغز من جدا کنه.کم کم به کتاب خوانی روی آوردم و در زمینه موفقیت شروع به خواندن کتاب کردم با اینکه تا اون موقع شاید من سالی یک کتاب رو هم ورق نمیزدم.به این ترتیب هرروز با موضوعات و سایتهای جدیدی آشنا شدم.تا قبل از آشنایی با این قوانین وقتم بیهوده هدر میرفت ولی از وقتی به کتاب روی آوردم دیگه هر زمانی که بیکار میشدم کتاب میخونم و از این کار لذت تمام میبردم.این برهه ی زمانی همون زمان مناسب تغییر کردن من بود که به خاطر اون از خدا سپاسگزارم.واقعا خدا از راه شگفت انگیزی این نعمت رو به من عطا کرد.خدایا شکرت.

    و اما قسمت دوم سوال.خدا رو صد هزار مرتبه شکر من در سنی با این قوانین آشنا شدم که هنوز درگیر استدلال ذهنی نشده بودم و هر چیزی در ذهنم امکان پذیر بوده و هست هم اکنون.من هفده سال سن دارم و حدود ده ماهه که از زندگی اونجور که باید دارم لذت میبرم و برای رسیدن به خواسته هام از خدا سپاسگزاری میکنم.

    از شما و همکارانتون به دلیل تلاش برای ساختن جهانی بهتر سپاسگزارم.

    موفق شاد پیروز و سربلند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  4. -
    ندا سادات حسینی گفته:
    مدت عضویت: 4015 روز

    با سلام و خسته نباشید خدمت تمامی دوستان واستاد عباس منش

    من اولین باری که با این قانون آشنا شدم کلاس سوم دبیرستان بود که معلم پرورشی مون مثال های واقعی از اینکه با تمرکز و تصور می تونیم به هر چی که می خوایم برسیم مثلا عکس اونها رو اتاق بچسبونیم و کارهای دیگه تصویر های واقعی تو ذهنمون بسازیم منم این کارو می کردم و واقعا جواب می داد.یه نمونه که تو اون زمان اتفاق افتاد این بود که من مطمئن بود اگه قرار دانشگاه قبول بشم، حتما تبریز قبول می شم و این و به خانواده ام ام گفته بودام تا روزی که یکی از دوستام زنگ زد گفت فبول شدم به محض اینکه حرفش تموم شد گفتم حتما تبریز خیلی جا خورد فکر می کرد من نتیجه رو قبلا دیدم ولی من مطمئن بود چون همه جوره تبریز و تصور کرده بودام حتی سرمای زمستون و در صورتی که انتخاب پنچم من بود.

    من تو سال 93 با سایت استاد آشنا شدم چیز هایی که یاد گرفتم فرا تر از قانون جذب بود یاد گرفتم با قانون جذب میشه فکر ها دیگران و هم تغییر داد . این اتفاقی که واستون تعریف می کنم واقعا زندگی مارو تغییر داد. من سال 91 عقد کردم ولی از اون سال تا عید 94 برادرو همسرم با هم قهر بودن و این یکی از بزرگترین معضلات خانوادگی ما بود طوری که هر جا اونا بودن ما نبودیم و ما بودایم اونا نبودن اونم تو خانوادای که کل اعضای خانواده مون هفت نفریم با همسرم و عروس مون . یواش یواش رابطه پدرم و همسرم ام کم رنگ شد جوری که دیگه شوهرم خونه پدرم ام نمیو مد من واقعا آسیب میدیم باعث شده بود تو خونمون مشکل پیدا کنیم و بعد از من مادرم خیلی غصه می خورد تقریبا دو سه ماهی به عید مونه بود که تصمیم گرفتم جور دیگه فکر کنم خیال پردازی کنم به مسافرت های خانوادگی با برادارم و پدر و کل خانواده ام فکر کنم کلا هر چی ذهن منطقی منفی بافی می کرد زود از ذهنم خارج می کردم و مصصم تر خیال پردازی می کردم حتی به مادرم ام گفته بودام فکر همه با دور سفره ایم همه با رفتیم مسافرت تا اینکه شب سال تحویل 94 فقط از همسرم خواستم ببخشه نه اینکه با هاشون رفت و آمد کنه فقط تو دلش ببخشه تا خودش آروم تر باشه چون زمانی که آرامش داشته داشته باشی به همه چیز میرسی صبح که آماده شدیم بریم عید دیدنی من تصمیم داشتم یه سر برم خونه مادرم اینا بعد با همسر بریم خونه اونا .همسر منو صدا کرد و گفت که میاد با من بریم خونه مادرم من خیلی خوشحال شدم ولی مطمئن بودام این اتفاق حتما میافته به مادرم زنگ زده ام گفتم که با هم میایم برادرم اینا اونجا بودن به شوهرم گفتم و سوار ماشین شدیم خیلی خونسرد گفت باشه اشکال نداره اگه قرار تموم شه بزار همه چیز تموم شه واقعا انمتظار شنیدن این حرف و نداشتم اشک تو چشمام جمع شده بود وقتی مادرم و دیدم چشمام خیس شده بس که خوشحال بود . واقعا از لطف خدا ممنون و هر لحظه خدارو شکر می کنم . من یاد گرفتم خدا بالای سر مون نیست تو وجودمون نزدیک تر از هرچیزی که میشه تصور کردو هر چیزی که از خدا به ما میرسه یه نشونه است چه خوب و چه بد من واسه اتفاق های بد ام خدارو شکر میکنم که بدتر از این نشد وقتی خدارو احساس کنی میبینی هیچ چیز بد نیست شاید یه تلنگر تا بیشتر حواسمون جمع کنیم .

    ببخشید اگه متنم طولانی بود.واسه همه دوستام بهترین ها رو آرزو می کنم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  5. -
    محمدرضا عبدالحسینی گفته:
    مدت عضویت: 3980 روز

    بنام خداوندی که 124 هزار پیامبر و 14 معصوم برای رشد و تکامل انسان فرستاد و بنام خداوندی که نعمت و فرصت تکامل به انسان داد. سلام زندگی من دچار فراز و نشیبهای فراونی شده که به چندتا از انها اشاره میکنم. من یک ازدواج اشتباه داشتم. و وقتی که جدا شدم شدیدا ناراحت بودم بیشتر از حد تصور.نه فقط از لحاظ احساسی از لحاظ ضربه هایی که از نظر فکری و حس این که چندسال از عمرم و از دست دادم {از نظر من یکی از نعماتی که کمتر به اون اشاره میشود فرصتیست که خداوند به انسان میده برای زندگی کردن و ازدواج یعنی اینکه این سرمایه ارزشمند را دارید با کسی شریک میشوید پس بسیار مهمه که از زندگیت لذت ببری} همزمان با این موضوع پدر بزرگم فوت کرد و به پول الان حدودا 10 میلیارد به پدم ارث رسید. وپدرم سر ناسازگاری گذاشت و خیلی راحت به دنبال زندگی خودش رفت و شاید این مسئله خیلی دردناکتر از قضیه جدایی خودم بود. و شما به این مسائل دادسرا و ناراحتی های خواهر و برادر و مادرم رو هم اضافه کنید.یک شب دیگه خیلی ناراحت بودم رفتم توی اتاق خودم و گفتم 2 راه داری یکی اینکه خودت رو از این زندگی راحت کنی که اصلا عقلانی نیست. راه دوم برای خودم ترسیم کردم و به خداوند گفتم اگر تو گفتی به عرش الاهی که سجده کنند بر ادم پس باید یک راهی پیدا بشه که راه زندگی عوض شود به هر قیمتی به این نتیجه رسیدم که این راهی که دارم میرم راه اشتباهی است و به زودی نابودی در پیش دارد پس هم مجبور شدم و هم از خدا خواستم وهم تلاش کردم و خواستم که شرایط عوض بشه رفتم حرم علی ابن موسی رضا ع و به خداوند گفتم خدایا سر هرکسی رو کلاه بذاریم سر تو رو نمیتونیم تو میدونی که عزیز ترین چیزی که دارم جونمه خدایا حاضرم سختی بکشم . هزار بار جون بدم و بمیرم اما در مسیر رشد و تعالی باشه و در مسیر هدفم. خدا یا خودت هدایتم کن خدایا تو اونجوری هستی که من دوست دارم من رو اونجوری هدایت کن که خودت دوست داری. و رفته رفته راهای جدیدی برام باز شد و انسانهای خوبی در زندگیم پا گذاشتن.و به شکر الله الان این قدر راهای سعادت و خوشبختی جلوم باز شده که نمیدونم کدوم و انتخاب کنم وبرای انجام کاری یک سال و نیم تحقیق میکردم و شاید با حدود 300 نفر کارشناس مشورت میکردم آقای استاد عباس منش عزیز باورت میشه اگر بگم که این انسانها در نهایت مشغله ای که داشتن یک ساعت کارها را رها میکردند و تجربه 40 یا 50 ساله خودشون رو درحوزه تحقیق من در یک ساعت به من انتقال میدادند و در اخر میگفتند نمیدونم چرا ولی باید این تجربه هارو به شما انتقال میدادم.و جالب اینکه از گفتنش لذت میردن و با شوق خاصی توضیح میدادن واین مسئله شاید دها بار تکرار شد و امروز به هدفم رسیدم و هدف بعدی را ترسیم کردم و چند روز پیش به مادرم میگفتم حتی اگر همین الان عمرم به پایان برسه خوشحالم خیلی خوشحالم چون حالم خوبه چون فهمیدم خداوند اگر ادم بخواد راه درست بره کمکش میکنه و خوانوادم هم خوشحالند. واز یک چیزی مطمعنم که به هیچ قیمتی حاضر نیستم به زندگی گذشته ام برگردم به هیچ قیمتی.و هروز با خودم عهد کردم که هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم و هر روز شاد تر باشم و بیشتر تلاش کنم.خدارا همیشه اینگونه شکر میکنم{خدا شکر گذاری رو از من قبول فرما که بهترین شکرگذارندگانت برایت داشتن کماینکه بیشتر.خداوندا به اندازه مهربانیت و عظمتت و عزت و جلالت شکرت .}و مطمعنم که اتفاقهای خیلی عالی در پیش روست و قرار است اتفاقهای خوب بیشتری رخ دهد. و یک دستان و همیشه سر لوحه زندگی خودم کردم.{روزی که حضرت ابراهیم را در اتش جهل نمرود میخواستند بسوزانند و در گرد اوری ان اتش تمام دنیا اون موقع برای جمع اوری هیزم تلاش کرده بودند و این قدر این اتش زیاد بود که پرنده ها را در اسمان میسوزاند و قرار بر این بود که حضرت ابراهیم را با منجنیق و از یک فاصله امن به وسط اتش پرتاب کنند.ملک باد خدمت حضرت ابراهیم رسید و گفت: ایا دوست داری که همچنان بوزم و همه این اتشهارا بر سر نمرود و نمرودیان بریزم وهمه را نابود کنم حضرت ابراهیم فرمود: من تو را صدا نکردم اگر خدای من دوست داره که ابراهیم را سوخته ببیند و لیاقت بدهد که من قربانی او شوم من حرفی ندارم و خوشحالم. ملک باران امد و گفت :ایا میخواهی همچنان ببارم که هم اتش خاموش شود و هم نمرود و نمرودیان را سیل ببرد و نابود شوند. حضرت ابراهیم فرمود:من تو را صدا نکردم اگر خدای من دوست داره که ابراهیم را سوخته ببیند و لیاقت بدهد که من قربانی او شوم من حرفی ندارم و خوشحالم.ملک زمین امد و گفت میخواهی زلزله بیاید زمین دهن واز کند و اتش ونمرود و نمرودیان را ببلعم.حضرت ابراهیم فرمود:من تو را صدا نکردم اگر خدای من دوست داره که ابراهیم را سوخته ببیند و لیاقت بدهد که من قربانی او شوم من حرفی ندارم و خوشحالم. در این هنگام خداوند به عرش الهی فرمود:دسیسه و جهالت نمرود و نمرودیان رادیدید. و سخاوت مطیع بودن و راضی به رضای من بودن و ایمان راسخ را از ابراهیم خلیل ماهم دیدید. حال همه شما بر زمین فرود ایید و معجزه الله یکتا را ببینید و همه عرش الهی بر زمین فرود امدند در این هنگام ملائک دیدند گنجشکی با عجله فراوان منقار کوچک خود را پر از برکه ای پر از اب میکند و در کنار اتش مینشیند و اب را روی گوشه ای از اتش میریزد.یک از ملائک به نزد گنجشک امد و گفت:کاری که میکنی بیفایده است ادامه نده.گنجشک گفت: میدونم که فایده ای ندارداما در روز قیامت سرم را جلوی خداوند متعال بالا میگیرم و میگویم:موقعی که ابراهیمت را در اتش جهل و نادانی میخواستند بسوزانند من بیکار ننشتم و هرکاری که از دستم برمیامد انجام دادم.و اتش به لطف پرورگار متعال به گلستان تبدیل شد.}. ومن همیشه سعی کردم تا جایی که امکان داره به مردم کمک کنم و قطع به یقین در اتفاقهای خوب زندگیم بی تاثیر نبوده. آقای استاد عباس منش واقعا برای برنده شدن شرکت نکردم به این خاطر شرکت کردم که شاید نکته ای در زندگی من از نظر شما مهم باشد که شاید خودم تا به حال بهش توجه نکردم و برای همه مفید باشه.براتون آرزو میکنم جز بهتر شاکران خداوند قرار بگیرید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  6. -
    shokoufe 2022 گفته:
    مدت عضویت: 3720 روز

    سلام وخداقوت به همگی…

    از بچگی دوست داشتم درس بخونم وبرام خیلی مهم بود از حرفه ای ک علاقه دارم پولدارم بشم درسم،انگیزه وهدفمم خیلی خوب بود…اما ب دلیل بیماری داداشم و مسافرت مامانم مجبور شدم از بچه ی برادرم نگهداری کنم واصن شرایط خانواده مناسب نبود بخاطرهمین سال اول نتونسم درست درس بخونم وچون برام مهم بود تورشته ای ک علاقه دارم درس بخونم وازهمون طریقم پولداربشم اصن کنکور ندادم!!میخواسم پزشکی قبول بشم.سال دوم تاوسطای سال خوب پیش رفتم ولی بعدش یه مزاحم تلفنی پیداشد اولش اصن توجه نمیکردم واونم واسه اینکه توجهمو جلب کنه شروع کرد به اینکه حس دلسوزیمو تحریک کنه ومنم چون خیلی عقاید محکمی داشتم تا19سالگیم هیچ تجربه ای در برخورد باپسرنداشتم واصن خوشم نمی اومد خلاصه طوری حرف زد ک من تصمیم گرفتم هدایتش کنم ودلم واقعابراش میسوخت یه سری کتاب وتحقیقات ک رابطه پسرودختردرست نیس براش پست کردم وبه دردودلاش گوش دادم همین باعث شد ک من کاملا تمرکزمو رو اهداف اصلیم از دست بدم خب تواون سن من فک میکردم ک ادما خیلی میتونن روهم تاثیربذارن وراهو درسته بهم نشون بدن وخیلی نسبت بهم وظیفه دارن ولی الان فهمیدم هررکسی فقط باید خودش راهشو پیدا کنه وخدا به هرکسی به اندازه ی کافی وشایدم بگیم بطوریکسان نعمت ونشانه واسه پیداکردن راه داده…سال دوم اصن دفترچه ی پیام نور وازاد نگرفتم بخاطرهمینم بازم دولتی رشته ی دلخواه نیاوردم وتصمی گرفتم خطمو بشکونم.خب تابستون همون سال دیدم خیلی عقب افتادم وبخاطرخاستگاری همون پسره وزنگ زدنش به خونمون وجواب رد دادن مامانمم بم بدبین شده بود ومیگفت باید ازدواج کنی تابستون کنکورفراگیرپیام نوردادم تورشته ی ای تی ک به اونم علاقه داشتم قبول شدم وبخاطر هزینه هاش رفتم سرکار…بابام میگفت ک دختر اگه میخوای درس بخونی ازدواج کن من ندارم خرجت کنم منم ک مغرور دلم نمیخواس بخاطر مسائل مادی ازدواج کنم!واسه همین رفتم کار ولی اصن راضی نبودم چون فراگیربود وهیچی یاد نمیکرفتم وانگیزمم روزب روز پایینتر می اومد چون همه انرژیم صرف کار میشد خب بهمن رفتم دانشگا وسال دیگش باز کنکوردادم اینبار تجربی کنکورندادم وریاضی کنکور دادم تا بلکه همون ای تی دولتی بیارم خب دولتی نیوردم ولی رسمی پیام نور اوردم خب دوترم رفتم پیام نور وسطای ترم 2بود که فمیدم تکمیل ظرفیت مهندسی نرم افزارقبول شدم واون دانشگاه راه دور بود دولتی…باید تن به غربت میدادم وهرجور میشد پدرومادرمو راضی میکردم به سختی راضی شدن ومنم ک میدونسم اونهمه راه دور سخته بااین حال تصمیمو گرفتمو راهی شدم ترم 1و2خیلی بم سخت گذشت چون خوابگاه شرایط خوبی نداشت ومن حتی مجبور شدم واسه دوری ازفساد با بعضی دوستام قطه رابطه کنم وفقط با دوسه تاشون بمونم ک اوناهم چون راهشون نزدیکتر ازمن بود مدام میرفتن ومن مجبور میشدم گوشه گیروتنها بشم چون نمیتونسم بابقیه دوستام تومحلای نامناسب همراه بشم خب تو اون شرایط سخت من طرف هیچ خلافی نرفتم وزیادم نیتونسم رفت وامد کنم چون هزینش بالا میشدخلاصه منی که هممه ازم روحیه میگرفتن تبدیل شدم به ی ادم غمگین تااون دوترم گذشت بابای من تازه راضی شده بود ویکم بیشتر پول میفرستاد بعداز دوترم من بادوستام تصمیم گرفتیم واسه راحتی خودمون ودوری ازافرادی ک فقط بار منفی داشتن خوابگامونو عوض کنیم خب هزینه اون خوابگاه بالاتر بود وما مجبور شدیم تابستونو کار کنیم ولی بااین حال خوابگارو عوض کردیم وترم 3و4فوق العاده پیشرفت کردیم هم از نظر درسی هم از نظر اخلاقی وروحیه.. استادامونم ترم به ترم بهتر میشدن وانگیزه ما بالاتر …بهرحال مهم ترین تغییر تو زندگی من زمانی بود که وابستگیمو واحساس بیجای دلسوزیمو کنترل کردم مثالای خیلی زیاد دیگه ای هم هست ک طولانی میشه…ممنون بابت همه ی ایده ها وافکار خوبتون.امیدوارم روزبه روز موفق تربشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    Darya گفته:
    مدت عضویت: 2521 روز

    سلام خداجونم خوبی دوستتتدارم و خوشحالم که دایم در وجودمی ومنو کمک میکنی تو الان بهترین دوستمی چون من هرکاری یا هدفی در طول روز داشته باشم تو از قبل آنجایی و همه رو به نفع من تمام کردی خدایا متشکرم .

    تو از قبل دوستداشتنت رو ثابت کردی قطعه ی از وجود خودت رو یعنی جونت رو به من دادی تا همیشه ودر همه حال پیشم باشی .

    خدایا تو الان تنها کسی هستی که من تو طول روزم باهاش حرف میزنم و ازش تشکر میکنم خدایا تو یک انرژی قدرتمند درطول روز در بدن من هستی و من روزم رو با آرامش و شادی و سرحالی به پایان میبرم.

    خدایا حس کردنت چقد قشنگه حس کردنت باعث میشه که تنهایی محوشود

    خدایا فکر کردن بهت انرژی بخشه

    من از الان میخوام بگم که بابت همه نعمت هات چه از گذشته چ الان چه از فردا بهم دادی و میخوایی بدی تشکر کنم

    الان بابت همسر خوب ومهربان ودلسوز و عالییم بابت دوتا بچه ی سالم وپاک در دو جنسیت و بابت خودم که مادر شدم ازت سپاس و تشکر کنم

    تو گذشته بابت پدر و مادر دلسوز و خواهر و برادرهای مهربون و به پدرم انرژی فوق العاده ی دادی تا بچه هاشو بتونه بزرگ کنه و شبها تا صبح به مادرم کمک کردی تا مارو بزرک کنه پروردگارا سپاس

    خدایا شکرت بابت خواسته های که ما در طول روز ازت میخواییم و تو با تمام و کمال جواب میدی اونم بابهترین کیفیت

    خدایا شکرت پروردگارا سپاس بابت خواسته های که داریم مثل ماشین و تو راهکارای در وجود ما میزاری تا ما زودتر بهش برسیم

    خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت

    پروردگارا سپاس پروردگارا سپاس پروردگارا سپاس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  8. -
    ناجح نهیرات گفته:
    مدت عضویت: 3728 روز

    سلام خدمت استاد و سایر دوستان عزیز

    در پاسخ به سوال استاد:

    سابق هر گاه تصمیم به نغییر در زمینه ای خاص میگرفتم خصوصا زمانی که آن را بر زبان می آوردم موانعی پیش می آمد و سبب میشد که آن تصمیم عملی نشود مثال: تصمیم به دویدن روزانه میگرفتم در حضور دیگران حالا دوستان یا … میگفتم بعد یک روز انجام یا بیمار میشدم یا کارهای جورواجور پیش می آمد که بالکل آن تصمیم را میذاشتم کنار حتی گاهی به ذهنم میگفتم خوب شد خیالت راحت شد دیگه نمیدوم و به همین دلیل تصمیهای مهم زندگیم که باعث تغییری در زندگیم میشد در صورت انجام را یکی بعد دیگری انجام نمیدادم اما با تهیه بسته روانشناسی ثروت و تغییر باورهام به لطف خدا این باور را که مانع وجود داره و چیزی هست از بیرون که مامع انجام تضمیماتم میشه را گذاشتم کنار و مهمترین تصمیم زندکیم را یک ماهی هست در حال انجام هست و تصمیمات

    مهم زندگی ام را بدون هیچ ترس و با نفی کامل عوامل بیرونی و با نفی با ورهای غلط و اینکه همه چی در درون من هست دارم انجام میدم و مهم این است که بدون توجه به عوامل بیرونی و بدون توجه به زمان و اینکه بهترین زمان انجام لحظه حال حاضر هست تصمیماتم را انجام میدهم .

    شاد . سلامت و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    امیرحسین یزدآبادی گفته:
    مدت عضویت: 3992 روز

    سلام خدمت همه دوستان و استاد عزیز

    ابتدا میخوام موقعیتی رو براتون بگم که باید تغییر میکردم اما نکردم و با مشکل مواجه شدم.

    حدود 5 سال پیش من با یکی از دوستانم شراکتی یک رستوران داشتیم که درآمد و کسب و کار خوبی داشت و موقعیت شغلی و اجتماعی خوبی محسوب میشد تا اینکه بعد از مدتی با مشکلاتی مواجه شد،سرآشپز از پیشمون رفت و کیفیت کار اومد پایین و در همین موقع شهرداری و اماکن هم بخاطر محل رستوران گیرهای زیادی به ما دادند تا عاقبت با کلی درگیری و مشکلات رستوران رو برامون پلمپ کردند.یادمه اون موقع 14 میلیون تومان بدهی داشتیم تمام نشانه ها این پیامو میداد که باید کسب و کار رو جمع کنیم و یک تغییر اساسی بدیم و کاری دیگه رو شروع کنیم. اون زمان اگه تمام وسایل رستوران رو میفروختیم بدهی هامون رو میدادیم و مقداری هم برای خودمون سرمایه دست و پامیکردیم. اما از اونجا که کلا تغییر برای انسانها دشواره و ما امید زیادی به آینده شغلمون و موقعیت اجتماعیش داشتیم و ترس اینکه این موقعیت از بین بره کارمون رو در مکانی دیگه از سر گرفتیم و مدت یک سال اونجا بودیم تا اینکه چشم بازکردیم و دیدیم بدهی هامون شده 50 میلیون تومان.

    بعد از اون به این نتیجه رسیدم که مکان فعلی برای کسب و کار خوب نیست و بعد از مشورت با شریکم به یکی از مکانهای توریستی شهرمون نقل مکان کردیم تا بتونیم فروش بیشتر و در نتیجه کسب درآمد بیشتری داشته باشیم.

    خوب طبعا فروش بالا رفت و کسب و کار خوب شد و امید پیدا کردیم که با همین روش کم کم بدهی هامون رو پرداخت کنیم.

    ((از اینجا به بعد داستان تجربه ایه که قبل از اجبار شرایط خودم تغییر کردم.))

    چند ماهی که از این داستان گذشت نشستم با شریکم حرف زدم و بهش گفتم که اگه همینجوری ادامه بدیم درواقع برای مردم کارکردیم و هیچ کسب درآمدی برای خودمون نخواهد بود و زندگی خودمون از بین میره و با اینکه درآمدمون داشت خوب میشد متقاعدش کردم که کسب و کاری که باید خیلی وقت پیش جمع میکردیم رو تعطیل کنیم و هرکدوممون بریم دنبال یک کار جدید. خوب تقریبا با 50 میلیون بدهی کار رو تعطیل کردیم مقداری از وسایل رو فروختیم و بدهی ها رودادیم و مقداری بدهی هم موند و من با حدود 20 میلیون بدهی رفتم و شاگرد مغازه یکی از اقواممون شدم با حقوق ماهانه 300 هزار تومان.

    تغییر سخت و دشواری بود اما میدونستم لازمه زندگیمه و برای پیشرفتم مفیده.

    باسختی و مشقت زیاد و کار سنگین و طاقت فرسا مشغول کار بودم با حقوقی ناچیز که جوابگوی مخارج خودم هم نبود چه برسه به بدهی هام.

    تصمیم داشتم بعد از مدتی برای خودم یک کسب و کار در همان زمینه راه اندازی کنم.

    اوایل سال گذشته بود که ازدواج کردم و حقوقم تقریبا شده بود دوبرابر.

    ندایی در درونم میگفت که این کار و حقوق جوابگوی نیازهات نیست و باید برای خودت کسب و کاری راه بندازی، اما از کجا و با چه سرمایه ای؟؟؟؟ برای شروع کار حداقل 50 الی 100 میلیون تومان سرمایه میخواستم . اما در همان اول کار با همون سرمایه کمی که داشتم یعنی 2میلیون و پونصد هزارتومان شروع به کار کردم. خیلی مسخره به نظر می اومد مثل اینه که کسی بخواد یک فروشگاه پوشاک بزنه اما بره کنار خیابون دست فروشی کنه. کار من هم دقیقا در مقابل همکاران مثل دست فروشی بود . اما میدونستم که این شروع کاره و در آینده ای نزدیک موفقیت به زندگیم راه پیدا میکنه . بعد از 4 ماه بصورت عجیب و باور نکردنی از یکجایی پولی به دستم رسید و یک نمایشگاه خوب و قابل قبولی راه اندازی کردم . با تحقیقاتی که در زمینه کاریم داشتم به این نتیجه رسیدم که اگر خوب کارکنم و به قول کاسب کارها خاک این کار رو بخورم بعد از گذشت یک یا دوسال به سود ماهانه 1/5 الی 2 میلیون تومان میرسم و این سود برایم من که حقوق 500 هزارتومان میگرفتم خیلی خوب بودو حتی به سود ماهی 1 میلیون هم راضی بودم. در ماه دوم کسب وکارم با سایت عباس منش و قانون جذب آشنا شدم و تصمیم گرفتم که این قانون رو در زندگیم عملی کنم. بعد از چند ماه گذشتن از این موضوع با یک حساب سرانگشتی متوجه شدم که سود ماهانم حدود 1/5 میلیون شده و من یکی میانبر 1 یا دوساله در کسب و کارم زدم و بدون خاک خوردن در کسب و کارم به اون مبلغ از سودی که میخواستم رسیدم. اما از اونجا که انسانها ذاتا زیاده خواه هستند وقتی به این مبلغ از سود رسیدم راضی نبودم و میخواستم که به سودی که توی تحقیقاتم بهش رسیده بودم یعنی 2 میلیون در ماه برسم.

    برای همین احساس کردم که باید دوباره تغییراتی در شغلم بوجود بیارم برای همین درکنار فروش محصولات به پخش محصولات بین همکاران هم روی آوردم و یکی از پخش کنندگان سطح شهر شدم. الان که این متن رو مینوسم درآمد ماهانم حدود 3 میلیون تومانه که میدونم و میخام که اونو به مبالغ بالاتر برسونم. و حتما باید تغییراتی در باورهام، افکارم، روش های کسب و کارم و زندگی و اخلاقم بوجود بیارم تا موفق بشم.

    برای رسیدن به موفقیت حتی در زندگی شخصیم تغییرات زیادی رو انجام دادم . کارهایی که هرگز نمیکردم رو انجام دادم تا به ضمیر ناخودآگاهم بفهمونم که هر کاری رو میشه انجام داد. از هر کاری ترس داشتم چه در زمنیه زندگی چه کسب و کار انجام دادم تا بتونم به موفقیت برسم. و هم اکنون اهداف بزرگتری در زندگیم دارم که مطمئنم به همه اونها هم میرسیم

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      عباسعلی ملک گفته:
      مدت عضویت: 3992 روز

      عالی بود آقای یزدآبادی.

      پس کجان بقیه بچه های هدف گذاری! ما هرچی ctrl+f گرفتیم اسم هیچکی تون نبود حالمون گرفته شد! آقا ما دلمون برای همه تون تنگ شده! روزهای خوبی رو باهاتون داشتم و امیدوارم هر جا هستید موفق و شاد و سلامت باشید.

      کجایی آقای امید نوری! کجایی آقای طاهر عباخواه! کجایید خانم خواجه نظر و خانم ستاره ر!!!

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    ساناز رفیع گفته:
    مدت عضویت: 4092 روز

    با سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و گروه تحقیقاتی فعال و موفق.

    وقتی به خیلی گذشته ها در زندگی خودم فکر می کنم تغییرات بسیاری رخ داده در مراحل مختلف زندگی .

    اما دوست دارم از زمانی برایتان بگویم که آگاهانه تصمیم به تغییر زندگی ام گرفتم.

    البته آن هم شاید در ابتدا خیلی آگاهانه نبود چون اول به طور واضح نمی دانستم چه می خواهم ، فقط میدانستم که دوست دارم طور دیگری زندگی کنم و به دنبال زندگی و راه و روش درست و صحیح بودم و میدانستم روش و زندگی که دارم با همه اینکه به ظاهر تمام چیزهای خوب را دارد از آن لذت نمیبرم.

    الان که فکر می کنم متوجه می شوم که در آن زمان یک آرامش نسبی داشتم که توانستم به تغییر فکر کنم و به دنبال یافتن راهی درست برای زندگی ام باشم.

    در آن زمان تنها چیزی که می خواستم و مدام آن را از خدای بزرگ می خواستم این بود که:

    “خدایا راه درست زندگی کردن را به من نشان بده”

    من فکر می کنم قبل از آن که در یک جنجال فکری بودم و دغدغه های کوچک زیادی داشتم این افکار (تغییر زندگی) به ذهنم نمی رسید اما پس از آنکه به یکسری خواسته های کوچکترم رسیدم مثل (خریدن خانه ، ادامه تحصیل و قبولی دانشکاه و شغل خوب که از قبل هم داشتم) یعنی برای رسیدن به آنها هم گامهایی برداشتم و شاید از دید خیلی از افراد زندگی ایده آل و خوبی برای هر کس بود و بعد از آن افکارم آرام شد و فکر تغییر به ذهنم رسید.

    و از آنجایی که هر فکری برای عملی شدن به زمان نیاز دارد تا ما برای دریافت آن آماده شویم ، و بلافاصله اتفاق نمی افتد ، این هم برای من مدتی طول کشید اما من از جستجو و خواسته ام دست نکشیدم و همچنین از خداوند می خواستم تا راه را به من نشان دهد و در این مدت اتفاقاً اتفاق های عجیب و غریب بسیاری برایم رخ داد و شاید بهتر است بگویم شرایط بسیار سخت و مسائل بسیاری برایم پیش آمد.

    که الان که فکر می کنم متوجه می شوم آنها همه برای عتش بیشتر و مصمم شدن من برای تغییر بود.

    بعد از مدتی که سعی کردم با صبر سپری کنم و تشنه ی شروع زندگی متفاوتی بودم ، در عین حال افکارم را برای تغییری بزرگ آماده میکردم ، یک روز از طریق مادرم با کلاس های استاد عباس منش آشنا شدم و سی دی معارفه استاد را گرفتم و دیدم. یادم است که روز جمعه بود و تصمیم گرفتم فردای آنروز که شنبه بود به کلاس بروم و با اینکه اواسط دوره بود ، رفتم و تصمیم گرفتم دوره بعدی را کامل شرکت کنم و علی رغم تمام نارضایتی و مخالفت همسرم حتماً با او بروم و در همان دو جلسه ای که رفتم با قانون جذب آشنا شدم و شروع کردم ذهن خودم را برای رفتن به دوره بعدی همراه با همسرم آماده کردم.

    و اتفاقاتی رخ داد که همسرم خودش پیشنهاد داد که با هم در دوره شرکت کنیم و وقتی رفتیم متوجه شدیم این دوره رایگان برگزار میشود و معجزات از همان وقت شروع شدند.

    همیشه آن زمان را تولد دوباره خودم می گویم.

    و از همان وقت تمام تغییراتی که در زندگی ام پیش می آمد نه تنها در بدترین وضعیت نبود بلکه شاید می توان گفت در بهترین وضعیت بود.

    تحولات بزرگ ، اتفاقاتی فوق العاده که تا قبل از برایم غیر ممکن بود اما میدیدم که وقتی در مسیر درست پیش میروم و اهداف بزرگی دارم و برای آنها گام برمیدارم روند زندگی ام به سمتی پیش میرود تا برای دریافت آن آمادگی پیدا کنم و به راحتی و بدون زور زدن و سختی آنرا به دست می آورم و در طی مسیر نشانه های زیادی برایم هستند و متوجه آنها میشوم و در ادامه مسیر به من کمک می کنندکه اگر بخواهم تغییراتی که رخ داده و اتفاقاتی که پیش آمده را بگویم شاید کتابی شود و اینجا امکانش نیست .

    وقتی گام ها را برمیدارم و همه چیز را به خداوند بزرگ میسپارم ، شاید در بعضی موارد زمان بیشتری ببرد و حتی مسائلی هم در بین راه پیش بیاید ، اما مطمئن هستم خدای قدرتمند آنرا برایم آماده نموده و من در بهترین زمان و به بهترین شکل آن را دریافت خواهم نمود و هر روز خدارا برای تمام نعمتهایش شاکر هستم و همچنان روی افکارم کار می کنم و همیشه از خداوند میخواهم آگاهیهای بیشتری به من بدهد و من را در مسیر آفرینش هدایت کند. انشااله

    با سپاس از استاد گرامی

    شاد موفق سلامت و ثروتمند باشید.

    با سپاس فراوان از استاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: