این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2020/08/abasmanesh-20.gif8001020گروه تحقیقاتی عباس منش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباس منش2015-08-14 09:38:012024-06-08 20:59:00می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
و قل رب زدنی علما… و مداوم و همیشه تکرار کن پروردگارا بر علم و درک و ذهن و افکار نیک ما هر لحظه و هر روز در هر زمان و مکان و شرایط بیفزا…
با سلام به تمام خواننده گان عزیز امیدوارم زندگی تان را بر وفق مرادتان ایجاد کرده باشین…
من عذرخواهی میکنم بابت دوبار نوشتن اما چون آقای عباسمنش نیکنام گفته بودن موشکافانه و ریز به ریز تمام رخداد های تغییر رو بیان کنید من میخواهم اینبار حتی جزیی ترین اتفاقاتی ک در تمام شرایطم بوجود آمده هست بیان میکنم امیدوارم این تغییرات من سودمند بوده باشد و پیشاپیش بخاطر خواندن مطالب از شما سپاسگزارم…
قبل از شروع صحبت هایم اینکه میخواهم واقعا یکبار دیگه خدا رو شکر کنم بخاطر تمام قوانین و عدالت بینظیرش که برای همه یکسان هست و غیر قابل تغییر بدون استثنا برای هیچکس…
خداوند میگوید من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهم مگر آن قوم سرنوشت خویش را تغییر دهند.
من از این آیه قرانی اینگونه برداشت میکنم…
1٫خداوند سرنوشت و تقدیر هیچ شخص یا قومی را تغییر نمیدهد یعنی اصلا به سرنوشت هیچ یک از انسان ها کاری ندارد
2٫خداوند سرنوشت یک قوم یا شخص را نه به درجه ی اعلی میرساند و نه در پستی قرار میدهد و همه اینها عدالت بینظیرش هست
3٫هر کسی در گرو اعمال خویش هست
4٫با توجه به آیه من به این موضوع رسیدم که اکثر انسان های که برای رفع بدهکاریهاشون یا درست شدن زندگیشون به تمام زیارت ها میرن یا امامزاده ها یا انسان های صاف و یا…. و دعا میکنن خدایا بخاطر فلانی امام زندگی منو تغییر بده بخاطر مظلومیت فلان شخص منو ثروتمند کن هیچ موقع در زندگیشون تغییری نیست
5٫بیشتریا میگن خدایا تو که ارحم الراحمین هستی بخاطر این صفتت من رو خوشبخت کن یا مثلا میگن بخاطر مظلومیت امام حسین من رو از این وضع خراب در بیار و اونجا شخصی نیست که بگوید ک امام حسین بخاطر امر به معروف جهاد کرد اما مسلمانان فقط عزاداریش رو پاس میدارن مثل این میماند ک یک شخصی از خدا درخواست کند خدایا بخاطر هوش انیشتین ذهن من رو هم قوی کن تا در درس هام نمرات خوبی بگیرم خب هرگز خدا این کار رو برای هیچکسی انجام نمیدهد… چون هر کسی در گرو اعمال خویش هست
من یکی از دانشجویان مهاجر افغانستانی اما با طرز فکری متفاوت و 21 ساله مقیم اصفهان هستم
تغییرات من چگونه اتفاق افتاد…
*من سه سال هست در زمینه روانشناسی و قانون جذب تحقیق و پزوهش میکنم و روزانه سه ساعت تجسم میکنم
1٫(تغییرات من در زمینه روابط در تمام زمینه ها)
من تا سال پیش دانشگاهی انسانی با طرز فکر معمولی و مثل باقی انسان ها بودم که انواع دوست داشتم از ورزشکار گرفته تا کارگر ساختمان و دانش آموز و رفیق های ناباب و همچنین افرادی که به اعتیاد دچار بودن البته اکثر دوستانی داشتم افرادی بودن که من رو مسخره میکردن با القاب متفاوت و بد
خلاصه من در همین شرایط بودم و وقتی راجع به انسان های موفق چیزی میشنویدم کلی حال میکردم و همیشه پشت اینهمه احساس خوبی ک بهم دست میداد یک علامت سوال در ذهنم بود ک من چرا اینطور موفق خوشحال جذاب انسانی متفاوت و مفتخر نیستم؟؟؟؟؟؟
بالاخره تصمیم گرفتم از این شرایط بیرون بیام و شروع کردم راجع ب انسان های موفق البته افغانستانی تحقیق کردن انسان های بیشماری بودن اما تصمیم خودم رو گرفته بودم ک در هر زمینه ای دوستان نخبه مربوط به اون بخش رو پیدا کردن… اولینش مصطفی رضایی بود (مخترع دوم جهان) همین جوری چون از قبل آشنایی کمی ازش داشتم در فیس بوک اسمش رو سرچ کردم البته مصطفی رضایی های زیادی بود ک بالاخره بعد کلی وقت گذاشتن اولین حرکت من ب نتیجه رسید و پیداش کردم و درخواست دوستی بهش دادم خلاصه اونموقع کلی حال کرده بودم که با همچین شخص مهمی آشنا شدم و بعد از چند ساعت درخواست دوستی من رو قبول کرد ک با هم چت خوبی داشتیم و تا الانم داریم من همیشه هر بار ک باهاش چت میکردم اون رو خیلی بالا میبردم و فکر میکردم از این شخص مهمتر دیگه نمیتونم پیدا کنم اما طبق افکاری ک از قبل داشتم شروع کردم به سرچ کردن دنبال انسان های موفق و سرشناس که هر کدومشون پس از دیگری پیدا میشدند البته من در این زمان چندین ربات درست کرده بودم و کمی هم من معروف بودم و وقتی خودم رو بهشون معرفی میکردم اینها من رو به شخص مهمتری معرفی میکردن و این دامنه و مدار هر روز قدرتمندتر و عالیتر میشدن…
خلاصه من در مدت کمتر از یکسال با این افراد دوست شدم و ارتباط صمیمی برقرار کردیم…
1٫آقای شاران اولین فیزیکدان افغانستانی در جهان و جزو استادان برتر اروپا
2٫دکتر جعفری مخترع و پروفسور دستگاهی که سرطان رو از بین میبرد
3٫رضایی مخترع دوم جهان و همچنین رییس کل مخترعین افغانستان
4٫آقای رویش (جزو ده معلم برتر جهان)
5٫با شاعران بزرگ افغانستان بانوان سجادی از کانادا نوری از سویدن خانم نصر و حسین زاده و حسینی از ایران
6٫مستند و فیلم سازان بزرگ افغانستان آقای محبی و عطایی
7٫ورزشکاران مهمی نظیر آقای نیکپا ک مدال آور المپیک برای افغانستان بودن
8٫هنرمندان و خوانندگان بزرگ کشورم نظیر آقای سرخوش و ….
خلاصه با همه اینها کانکت شدم من از کودکی بخاطر شرایطی ک بزرگ شدم از مردم ایران خاطرات خوبی نداشتم و علاقه ی هم نداشتم ک ارتباطی برقرار کنم و موانع ذهنی زیادی ک در ذهنم همیشه وجو داشت میگفت ک نه اینها مردمی هستن ک اصلا بهت اهمیت نمیدن حتی جواب سلامت رو نمیدن
خلاصه اولین جرقه زمانی زده شد ک با یک جوان موفق و پزوهشگر سال ایران بطور اتفاقی در فیسبوک آشنا شدم سنش از من 2 سال کوچکتر بود ولی نخبه و مخترع و محقق برتر ایران شده بود خلاصه صحبت های عالی داشتیم اینقدر ک من رفتم بیشتر گشتم و هر روز دوستان و افراد واقعا شماره یک ایران رو پیدا میکردم هر روز بیشتر از روز بعد تلاش میکردم برنامه های جدیدی مثل لینکدین رو نصب کردم و اینستگرانم… و همینطوری مداوم ارتباطاتم کلا به نتیجه میرسید و هر روز دوست جدید ایرانی و واقعا درجه یک و بینظیر پیدا میکردم و هر سوالی که ازشون داشتم 95 درصد جواب داده میشد اما با خوش رفتاری که من قبلا حتی فکرش را هم نمیکردم
الانم من هنوز با اونها دوست هستم و ارتباطات دارم… از جمله
1٫آقای رستگار دبیر کل فدراسیون مخترعی جهانی
2٫آقای شفقی معاون فدراسیون مخترعین جهانی و مخترع برتر جهان در سال 2013 در کلاس عمران
3٫آقای سرحدی جزو ده مخترع برتر جهان ک حتی اسمش در جله تایمز به ثبت رسیده
4٫آقای یعقوبی جوانترین دانشمند ایرانی و نخبه علمی و مخترع جهان از سوی سازمان بین المللی
5٫ خانم رستمی که دعوت نامه ناسا براشون اومده…….
6٫آقای اشتری مخترع برتر جهان در کلاس نوآوری
خلاصه خدا رو شکر اینقدر دوستان فوق العاده ی دارم که میخواهم اسم تک تکشان رو صدا بزنم
همه این اتفاقات زمانی ایجاد شد که من تصمیم گرفتم تمام قفل های ذهنی خودم رو از بین ببرم و الانم هم دوستان خارجی زیادی دارم از جمله
1٫رییس شرکت کواد کوپتر امداد و نجات در جهان
2٫مدیر عامل فروش ربات های انسان نما در کره جنوبی
3٫استادان دانشگاه صنعتی شریف
4٫طراحان شرکت جنرال موتورز
5٫تجاران و صنعت داران بزرگ رباتیکی در جهان
6٫برنامه نویسان قوی از هند و ….
البته الان بیشتر توضیح میدم که قبل از دوست شدن من چه فعالیت های انجام دادم
1٫کتاب هاب موفقیت زیادی شروع ب خواندن کردم
2٫کتاب های راجع ب انواع شخصیت ها مطالعه کردم
3٫کتاب های در زمینه اعتماد ب نفسی و نحوه صحبت کردن
4٫مطالب بیشماری راجع ب اینکه چگونه دیگران را جذب خود کنیم
5٫ دیدن چندین بار فیلم راز
6٫نوشتن و درخواست کردن و سپاسگزاری راجع ب انسان های مردم جهان
7٫آشنا شدن با انواع رابطه ها
8٫تحقیق و پزوهش راجع ب انسان های موفق
9٫تغییر دادن کلی مکالمه و صحبت کردنم
و ….
و یک اتفاق جالب اینکه من تا سال اول دبیرستان مثل باقی انسان ها دنبال دوست دختر بودم و تمام تلاشم رو میکردم ک دوست بشم از مزاحمت تلفنی گرفته تا سه هفته مکرر با افرادی درخواست دوستی دادن البته همه اینها تلفنی بود اما بعد از یک اتفاقی ک خدا رو شکر یک نشانه ای بهم نشون داد زندگیم رو تغییر داد و من تصمیم گرفتم اینقدر صادق و شوخ و درستکار بشم که همه عاشق من بشند ک خدا رو شکر همه اینها اتفاق افتاد
الان من 7 درخواست ازدواج دارم از دخترانی در ایران افغانستان آمریکا استرالیا و هر روز تعداد بیشماری از دخترها با من در تماس میشوند و میخواهند با من در ارتباط بشن و ملاقات کنیم ولی خدا رو شکر من فعلا خدا رو دارم و نسبت به تقریبا اکثریت اونها بی اعتنا هستم و علاقه ی نشون نمیدهم
*ارتباط دوستی من با انسان ها الان فوق العاده هست بطوریکه در ده دقیقه میتونم به قول معروف مخ انسان ها رو بزنم و اونها رو تحت تاثیر خودم قرار بدم
2٫(تغییرات من راجع ب سلامتی)
من قبلا انسانی فوق العاده بیمار و وحشتناک حساس بودم و هیچ جور قرص و داروی جوابگو نبود
بطوریکه من از بهار تا آخر تابستان سال کل بدنم جوش میزد از پا گرفته تا سر و همچنین سه ماه تابستان کلا آبریزش و حساسیت داشتم زمستان هم با کوچکترین سرما خورده گی تبدیل ب انواع مریضی ها میشدم بطوریکه یک بیماری سرفه ام 9 ماه طول کشید اما زمانی که فکر کردم اینهمه زجر چرا؟؟؟ البته من انسانی مذهبی خشک بودم احادیث اعتقاد داشتم مثلا یک حدیث خوانده بودم ک بیماری شما بخاطر گناهان تان هست و من چون با ذهنم متثل شده بود هر بار ک مریض میشدم میگفتم این مال گناهم هست پس بزار مریض بشم و خیلی تب کنم و این مریضی ادامه داشته باشد در نتیجه مریضی های من همیشه مدت دار بود اما روزی شد ک گفتم دیگر بس هست مگه من چقدر گناه کردم؟؟؟ خدا چرا اینقدر منو مجازات میکنه؟؟؟ چرا گناهان من پاک نمیشه؟؟؟
خلاصه دوباره رجوع کردم به کتابخانه ها و انواع کتاب ها رو خوندم از آب درمانی و پزوهش های دکتر ماسارو ایموتو تا قران درمانی و میوه درمانی هر روز به نتایج عالی میرسیدم فیلم راز رو هم ک دیده بودم دیگه کلا موقع تغییرات بود ک کتابی به نام ذهنی سالم و بدنی سالم رو دیدم و مطالعش کردم اینقدر جالب و جذاب بود ک هر روز انجامش میدادم و خدا رو شکر الان یک سال هست ک نه بیماری فصلی گرفتم نه جوش های فصلی نه حساسیت و نه سرفه ای هیچی نیست و خدا رو شکر الان به سختی بیمار میشم اما زمان خوب شدنم حداکثر دو روز هست یعنی قبل از اینکه دو روز تمام شود من سالم شدم مثل دفعه قبلی
من مثل باقی بچه های دیگه صورتم فوق العاده جوش میزد ک حتی خجالت میکشیدم بیرون میرفتم ک ملقب به موتور جوش شده بودم اما الان صورتم صاف و شفاف هست خدا رو شکر اما گاهی اوقات دو تا جوش پیدا میشود اما زودی هم ناپدید میشوند
3٫(تغییرات من راجع به موفقیت)
من سال دوم دبیرستان تنها شخصی بودم که کلاس آموزشی رباتیک ثبت نام کردم و یک دوره را گذراندم و پس از آن سال سوم کاری خاصی انجام ندادم اما اواخر پیش دانشگاهی کلاس رباتیک ثبت نام کردم و باز یک دوره را گذراندم و سال بعدی یک نمایشگاه برای مهاجرین افغانستانی برگزار میشد که در آن غرفه های علمی داشتند عده ی به من درخواست میدادن اما من رد میکردم اما نزدیک های نمایشگاه بود ک یکدفعه ی تصمیم خودم رو گرفتم و به خودم گفتم حداقل فعالیتی داشته باشم
دو نوع از ربات هایم رو بردم خلاصه در دو روز ک حتی باور خودم نمیشد کولاک کردم کلی بازدید کننده داشتم و خلاصه اختتامیه غرفه ما برتر شناخته شد و من کلی انگیزه گرفتم و در بین دوستان و دانش آموزان و دانشجویان کلی معروف شدم و همچنین از پرداخت هزینه شهرداری بخاطر شرکت در این جشنواره معاف شدیم
هنوز چیزی نمیگذشت که من هر روز طرح های جدیدی به ذهنم میرسید سال بعدش در فروردین ماه 1393 ک در تهران بزرگترین تجمع و نمایشگاه مردم افغانستان بود ما رو دعوت کردن اوایل بدلیل مشکلات زیاد انصراف دادم اما سه روز مانده بود به جشنواره کلی تجسم کردم و به خودم هیجان و انگیزه دادم که حتما اول هستم
چند نوع ربات برداشتم و همراه چند کلیپ از انواع ربات ها و بنر کوچک درست کردم
در همان روز اول در نمایشگاه 27 اگر اشتباه نکنم غرفه دار بود ک من مسول غرفه رباتیک بودم
کلا همونطور که تجسم کرده بودم و بعدش سپاسگزاری خلاصه کلا همه چی عالی شد مصاحبه با یکی از تلویزون های افغانستان گرفته و سایت ها و انواع رادیو ها و کلی تشویق
روز اختتامیه شد و لیست غرفه داران برتر رو میخوندن همونطور که انتظار داشتم غرفه ما غرفه برتر شد و من تندیس و لوح اون جشنواره رو به نام خودم ثبت کردم
چند ماهی گذشت و من فقط همون دستاورد رو داشتم تا اینکه در دی ماه 1393 گفتم اینبار کار خاصی و تکی میخواهم انجام بدم و گفتم گروهی تشکیل میدم ک هواپیمای بدون سرنشین بسازیم مهاجرین و اتباع بیگانه اجازه ورود ب رشته هوافضا رو ندارن
و این کار مربوط میشد به این رشته که کار ما بزرگترین ریسک ما بود و ما شروع به ساختش کردیم که اولین هواپیمای بدون سرنشین رادیو کنترل افغانستان رو بنام خودمان کنیم (سرپرست و مدیر تیم خودم بودم) تا اینکه خدا رو شکر در 19 اسفند ماه رونمایی کردیم این طرح رو البته جلوی کارمندان و مسولین استانداری و اداره اتباع و بزرگترین فیلم ساز و بسیاری از نخبه ها اینقدر سالن به هیجان اومده بود ک حتی خودم هم داشتم دست میزدم
خلاصه بعد از آپلود این فیلم در سه روز 400 هزار بیننده داشت باعث شد ک من با دو شبکه افغانستان صحبت کنم و با چندین سایت مصاحبه بدم
هنوز از هیجان هواپیمای اولی نمیگذشت که دومین هواپیمای بدون سرنشین دیگر رو شروع به ساخت کردیم و توانستیم این هواپیما رو در تهران جلوی کارمندان سفارت افغانستان و کارمندان وزارت خارجه ایران رونمایی کنیم
خلاصه با دومین هواپیما این بار در دهها سایت اسم من رفت از جمله
1٫خبرگزاری بین المللی تسنیم
2٫خبرگزاری فارس
3٫خبرگزاری شفقنا
4٫خبرگزاری افق نیوز
5٫خبرگزاری صلصال
6٫رادیو دری
7٫مجله چهاچراغ و مجله سرک
8٫مصاحبه با شبکه تمدن و نگاه افغانستان و ……
وقتی در این حس ماندم و کلی معروف شدم و همه یک جوری دیگر نگاه میکردن و شرایط کاملا عالی بود
من نمیخواستم دیگه اینجوری پیش برم و خودم رو از سمت سرپرستی تیم برکنار کردم(استعفا دادم) و الان خدا رو شکر اولین نماینده افغانستان در مسابقات بین المللی روبوکاپ هستم و امسال در مسابقات ک در بین 12 کشور برتر جهان هست اعلام حضور کردم از جمله (ایران-آمریکا-استرالیا-پرتغال-زاپن-چین-مکزیک-هلند-آلمان)
و واقعا خوشحالم ک از بین 30 هزار دانشجو استاد و مهندس و فارغ التحصیل من انتخاب شدم من ترم سه دانشگاه هستم
و از اون مهمتر اینکه در شهر غزنین افغانستان درخواست سمت ریاست دانشکده شده که آموزش رباتیک بدهم که واقعا عاشق خدا هستم که هر روز بر ذهن و افکار من میفزاید
البته من برای این کار
1٫کلاس تخصصی زبان انگلیسی ثبت نام کردم
2٫کلاس های تخصصی آموزش رباتیکی ثبت نام کردم
3٫کتاب های آموزش گرفتم
4٫از سایت ها pdf و جزوات و فیلم های رباتیکی دانلود کردم
و ……
(زمانی بود که من نیاز به تغییر نداشتم اما تغییر کردم)
سال چیش دانشگاهی سره کلاس بودیم ک استادمان نیامده بود و بچه ها کمی شوخ بودن و پاسور آورده بودن تا که ناظم میامد بچه ها سریع جمع میکردن خلاصه بچه ها همینجوری بازی میکردن که یکدفعه ی دوستم گفت بیا بازی کن منم بدون اختیار رفتم یک دست بازی کردیم که در دست دوم دیدیم ناظم بالای سرمان هست و خلاصه همه ما رفتیم دفتر و نزدیک ب اخراج شدنمان بود ک خدا رو شکر بخیر گذشت …
بعد از چند وقت همه در همون شرایط بودیم اما من یک حس جبران کردن در ذهنم پدیدار شد که باید چون مدیرمون ما رو بخشیده جبران کنم
در نتیجه در دو رشته تفسیر قران و نهج البلاغه شرکت کردم و توانستم با تلاش و مداومت و امتحان گرفتن از خودم در مسابقات شرکت کنم و مقام اول نهج البلاغه و و مقام دوم تفسیر قران رو از آن خودم کنم ک در روزنامه شهرداری اصفهان اسمم چاپ شد و مدیرمان بخاطر این موفقیت بنر من رو چاپ کرد و در سطح شهرمان قرار داد
با سلام و درود خدمت استاد و گروه تحقیقاتی ایشون و شما دوستان
می خوام از دو تغییر صحبت کنم البته تغییرات زیاد دیگری هم داشته ام چه به اجبار چه با اختیار ولی این دو تغییر اثرات بسیار ژرفی و درس های ارزنده ای برای من در کل زندگی داشته
1-دوران دبیرستان به اتمام رسید و با اینکه درسم خوب بود ولی کنکور را بصورت خیلی جدی دنبال نمی کردم ودر سال اول با رتبه ای متوسط قبول شدم ولی در انتخاب رشته قبول نشدم و در اون سال به خدمت سربازی اعزام شدم
به محض اینکه وارد پادگان شدم و دوره آموزشی ما شروع شد متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و ای کاش درسم را به صورت جدی دنبال کرده بودم و الان بجای اینکه اینجا با این شرایط باشم در دانشگاه مورد علاقم مشغول تحصیل بودم ولی خب دیگه دیر شده بود و من در حصرت گذشته
اینقدر شرایط آموزشی سربازی سخت بود که هر لحظه این موضوع بیشتر برام تداعی می شد به طوری که تصمیم گرفتم در اون شرایط درس بخونم
شروع کردم به خوندن حین پست دادن در صف انتظار برا غذا زمان های استراحت قبل از خواب در آسایشگاه در شرایطی که بقیه از فرط خستگی در حال استراحت و خواب بودندو من در حال درس خوندن
و تونستم اون سال با رتبه ای به مراتب عالی تر از سال قبل و با تخصیص زمان خیلی کمتر در دانشگاه قبول بشم
ولی اثر ارزشمند آن به خاطر اعتماد به نفسی بود که برام ایجاد کرد که در شرایط بسیار سخت در سرما خواب آلودگی خستگی و… در صورت داشتن انگیزه می توان درس خوند و پیشرفت کرد.
2-بعد از سربازی در یکی از صنایع زیر نظر وزارت دفاع مشغول کار شدم.در قسمت مونتاژ هواپیما
اوایل احساس خیلی خوبی داشتم. یک کار اسم و رسم دار. تکنولوژی روز دنیا. حقوق خوب و …
ولی بعد از سه سال احساس کردم اینجا جای من نیست. بخاطر محدودیت . عدم پیشرفت شخصی و مسائل دیگه
خیلی دوست داشتم از این کار خارج بشم ولی بعد از اینکه ازدواج کردم و همچنین رسمی شدم دیگه باورم شد که باید در همین کار ادامه بدم
ولی باز دوباره تصمیم گرفتم که تغییر کنم و شروع کردم به خوندن کتاب های موفقیت و گوش دادن به سخنرانی هایی در این زمینه
تا اینکه متوجه شدم که امکان انتقال از وزارت دفاع به وزارت آموزش و پرورش هست.
به قسمت اداری شرکت مراجعه کردم و اون ها بهم جواب رد دادند و گفتند اصلا امکان پذیر نیست و موافقت نمیشه
ولی از اونجا که من تصمیم خودم را گرفته بودم نا امید نشدم و حدود ده ماه دائم پیگیر بودم و همیشه جواب رد میشنیدم تا اینکه به صورت خیلی معجزه آسا راهی باز شد و مکاتبات بین دو وزارت شروع شد و در کل حدود یکسال و شش ماه این پروسه طول کشید
در حین اون خیلی اذیت شدم.دائم در حال رفت و اومد بودم حتی تا وزارت آموزش و پرورش رفتم. خیلی جاها به تمسخر می گرفتند حتی نزدیک بود برام دادگاه نظامی بگیرن
ولی ناامید نشدم تا بالاخره تونستم انتقال بگیرم و کاری که همه می گفتند امکان نداره بالاخره به سرانجام برسه.
جالب اینکه حتی قسمت اداری شرکت هم باورشون نمیشد و وقتی من جواب آخر موافقت را از وزارت دفاع گرفتم با ابهام و تعجب به من نگاه می کردند
و الان هم دوباره تصمیم دارم تغییر کنم
با اینکه شرایطم در آموزش و پرورش خیلی خوبه و جای پیشرفت دارم ولی می خوام برا خودم آزاد باشم و برا خودم کار کنم و این تصمیم را حدود هشت ماهه که بصورت جدی دارم دنبال می کنم و مطمئنم با یاری خداوند موفق می شم.
با سپاس فراوان از استاد عباس منش و گروه ایشون ک واقعا در این چند ماه ک من با ایشون آشنا شدم واااقعا مطالب بسیار ارزنده ای را یاد گرفتم.
با سلام به همه دوستان و گروه تحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز من تغییری که در زندگی خودم دادم از 3 سال پیش با اشنا شدن با قانون جذب و این 3 ماه اخیر اشنا شدن با سایت شما بوده که این 3 4 ماه واقعا من رو داقون کرد تا اون 3 سال چون حرف های استاد چکیده مطالب است و دقیقا دست روی جای میگذاره که باعث پیشرفت میشه و تغییر باورها اعتقادات دانستنی ها و اون چیزهایی که حتی از جونتم برات مهم ترن سخت بود برام عوض کردنش خیلی سخت “اما من برای درک بهتر خدا ایمان نعمات دنیا و اینکه دیگر به خاطر ندونم کاری های خودم از خداوند شاکی نشم و ادعام نشه گه خدا سخت گیره و ظلم میکنه و بتونم راهی رو برم که او خشنود بشود از من ” لا الله الا انت سبحانک انی کنت من ظالمین”.و تغییری که جهان مرا مجبور کرد همین همین طی 15 روز پیش این بود که اهدافی رو برای خودم ایجاد کنم که شور و شوق اشتیاق و هیجان رو به زندگیم وارد کنه چون من چند بار با حرف های استاد با عزم و اراده قوی برای تحقق یافتن خواسته هام رفتم جلو و بعد یک دفعه ای نشانه ها نا پدید میشد و ان اخرین شگستی خوردم به تاریکی ذهن وناامیدی رسیدم چون دیدم باید قوی تر کام بردارم یعنی یکی از محصولات استاد رو بخرم بر حسب نیازم و از اونجایی که پول نداشتم و تحملم بعد از اون اتفاقات کم شده بود دیکه ترسو شدم و ندانسته رها کردم اهدافی رو که باعث انگیزه ام شده بود برای حرکت و از اون موقع بود که همه چیزم تاریک شد و ندونسته من تبدیل به یک مرده شدم تا این که هر روز که میگذشت من میدیدم زندگیم داره بدتر میشه از درگیری ذهنی بگیر تا مشاجره با خانواده خیلی مشگلات دیگر ومن میتونم بگم که گوشیم خراب شد غرض دار نبودم شدم و این ضربه اخر موتورم بود که پلیس راهنمایی و رانندگی عزیز اون گرفت و بعد من یه هو به خودم امدم که چی شده که همش اتفاقات بد برام میفته تو همین افکار بودم که همین جوری برای یک کاری رفتم تو جمیلم و این فایل اخری استاد رو دیدم که گروه تحقیقاتی عزیز شون برای من فرستاده بودن و من در اون فایل فهمیدم از نظر خودم که ادم دل مرده به دلیل غم و اندوهی که داره جهان و قوانین هم اطاعت میکنن و غم بیشتر بهش میدن غرض دار شدن خراب شدن گوشی موتور پارکینک رفتن و … ولی وقتی اهدافی داشته باشی که صبح تو رو با هیجان و شور و اشتیاق و امید به اینده ای بهتر از خواب بلند کنه ایجوری که روز به روز رو به جلو میروی و پیشرفت میکنی پولت زیاد میشه ایمانت بهتر میشه و در نعمات افزون میشن
سلام براستاد عزیزم،حتی اگر جوابی نگیرم ازتون لازم دونستم براتون بنویسم که کل زندگیم وقتم روز و شبم شده گوش دادن به فایلهای شما نمیتونم تلفنم و از خودم جدا کنم تاقبل از گوش دادن به فایلهای شما حتی آشنایی باشما زندگیم یه روال داشت اونم اینکه هدف گزاری کنم بنویسم بخونم رویابسازم خیلیییییییی کارای دیگه ولی جواب هایی که میگرفتم اونی نبودکه میخواستم تا اینکه شروع کردم به خرید یکی دوتا از محصولات شما شک نداشتم یه کلیدی هست یه چیزی هست که من ازش بیخبرم بعداز دانلوداولین کتاب شما وخوندنش آرام و قرارازم گرفته شد اینکه فهمیدم قانون سیستماتیک عمل میکنه ویه سیستم حساب شده است که درموردهمه یکسان عمل میکنه واز تهه دلم ازتون تشکر کردم الان دوشبه خواب شمارو میبینم توخواب اولم یه جای خیلی شلوغ بودم که اتفاقی شمارو دیدم باشورواشتیاق اومدم به سمت شما و در این مورد صحبت کردم باهاتون خیلی کوتاه بود وازتون تشکرکردم شماهم بایه لبخند رضایت جوابمو دادین خواب دومم و پریشب دیدم وسط یه جمعیت دیدمتون شک نداشتم که شما هستین اماوقتی رسیدم بهتون دیدم شمانیستین از خواب پریدم استاد جان حالم مثل روزیه که مولانای جانم روشناختم بغض عجیبی دارم که حاکی از خوشحالی و شادی و سپاسگزاریه استاد جان از خدا سلامتی سعادت رو براتون آرزومندم ممنون که هستین
از آنجاییکه در این زمینه خیلی احساسی و یک دنده هستم و کلا آدم تغییر پذیری هستم، هرلحظه و هرجا که حس کنم نباید اونجا باشم سریع دست بکار میشم و در اولین فرصت اونجارو ترک میکنم.. حالا چه در مورد روابطم باشه چه درمورد کارم..
هرکسی برای خودش یک سری قوانین داره و من هیچوقت تحمل به زور جایی بودن رو ندارم(منظورم کلنجار رفتن با خودمه، اگه حسم به کشی یا چیزی خوب نباشه نمیتونم زیاد تحمل کنم)..
در یک سال اخیر برام پیش اومده با اینکه کارم اوکی بوده و به درآمد خوبی رسیده بودم و همه چیز عالی بوده تصمیم گرفتم که تغییرش بدم و خودم وارد چالش جدیدی کنم.. خدارو شکر همیشه هم نتایج تصمیم هام به نفعم بوده و واقعا راضیم از انتخاب هام چون دقیقا همین انتخاب هامونه که شخصیتمون میسازه.. ?
درکل فکر میکنم با تغییر مشکلی نداشته باشم و احتمالا گام بعدیم ترک شهرم باشه، و برم یه جای جدید و البته غریب تا به خودم ثابت کنم که هرجایی تحت هر شرایطی میتونم به خواسته هام برسم..??
من در سن ۱۸ سالگی به علت علاقه نداشتن به رشتم از دانشگاه انصراف دادم ، به این امید که بیام بیرون و بیوفتم دنبال کار مورد علاقم ، در حالی که هنوز نمیدونستم کار مورد علاقم چیه
نزدیک به 1 سال من عملا هیچ کاری نمیکردم
صحبت های استاد عباس منش یا افراد دیگرو گوش میدادم ولی همراه با عمل نبود
هی تصمیم به تغییر میگرفتم مدت کوتاهی حرکت میکردم ولی باز ول میکردم
خیلی خسته شده بودم ، کلافه شده بودم از بلا تکلیفی
تصیمیم گیری برام سخت شده بود که برم سربازی یا دوباره کنکور شرکت کنم
بالاخره تصیمیم گرفتم کنکور شرکت کنم و ثبت نام کردم
بعد از ثبت نام کنکور هم باز کاری انجام نمیدادم
زندگی بخور نمیری داشتم
تا تابستون این ماجرا ادامه داشت
و تابستون من اول به میل خودم رفتم بازار کار کنم
ولی بعد از چند روز خواستم بیام بیرون و برم دنبال موضوعاتی که حداقل کمی بهشون علاقه داشتم
ولی ایندفه نتونستم ، ینی خانوادم نزاشتن
و یادمه روزی که دیگه نمیخواستم برم سر کار
خانوادم بزور فرستادنم و اون روز من با گریه از خونه خارج شدم و رفتم
حدود ۴ ماه رفتم سر کار ، و این وسط کنکور هم دادم
الان هم یک رشته قبول شدم که بیشتر از رشته قبلیم دوسش دارم
و به دلیل دانشگاه دیگه نمیتونم برم بازار
الان شرایطم از ۲ سال قبل خیلی بهتره
ولی میدونم تغییر آنچنانی نکرده و فقط یه دانشگاه بهش اضافه شده
من دیگه نمیخوام سر تغییر نکردن اون سختی هارو تجربه کنم
الان شرایط خیلی خوب نیس که بگم میخوام تو شرایط خوب دست به تغییر بزنم
با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم آقای عباس منش ، سپاسگزارم که باز هم ویدئویی با موضوعی جالب و ارزشمند تهیه و در اختیار من و دیگر دوستان قرار داده اید .
من حسین سلیمانی 30 ساله از شیراز ، اگر بخوام بیوگرافی ای از خودم در سایت قرار بدم واقعا کار سختیه برام ، منو تو خونه حسین عشقی صدا میزنند ، به این دلیل که باورشون اینه که توو زندگی زیاد شاخه به شاخه می کنم ، در حال حاضر مشغول به حرفه طراحی و عکاسی هستم و در آمد اصلی من از همین کسب و کار میباشد ، در فضای مجازی اینترنت منو با نام آهنگساز ، شاعر و خواننده می شناسند و در فروم های تخصصی مدرس دروس کامپیوتر و از همین ها میشه فهمید که چقدر وقت صرف شده تا در هر کدام به تخصص برسم و این بدان معناست که باور دارم که انسان هر چقدر که بخواد میتونه تخصص در هر زمینه ای کسب کنه و محدودیتی برای انسان وجود نداره و من واقعا تاسف میخورم برای افرادی که کل عمرشونو توی یک شغل و کسب و کار به حدر میدهند و بنظرم باید توی هر زمینه ای که انسان به درجه استادی میرسه اونو رها کنه و شغل دیگری رو انتخاب و در اون به درجه استادی برسه و در پایان هم اگه بتونه در هر تخصص محصول آموزشی ای تهیه و در اختیار علاقمندان به همون حوزه قرار بده کار بزرگی در جهت گسترش جهان هستی انجام داده . راستش زندگی قبلی شما خیلی شبیه به زندگی قبلی منه ، من با قوانین جهان هستی هیچ آشنایی ای نداشتم و درست وقتی که ناخودآگاه موافق با مسیر جهان هستی در حرکت بودم به سایت شما برخورد کردم و جالب اینجاست که وقتی آموزش های شما رو دنبال کردم دیدم که خیلی از اتفاقات زندگی من ناخواسته از باورهای غلط من سرچشمه گرفته . آشنایی با شما رو هدیه ای از جانب خداوند میدونم و از خداوند و شما سپاسگزارم .
لازم میدونم تجربیاتی را که در زندگی من اتفاق افتاده را برای دیگر دوستان شرح دهم
از همان ابتدای شروع به کسب در آمد ، شغل های بسیار زیادی را تجربه کردم از جمله :
راه اندازی سوپر مارکت ، خدمات کامپیوتری ، کافی نت و گیم نت ، عکاسی ، بازاریابی مواد غذایی ، حسابدار شرکت مواد غذایی ، فروشندگی ، مدیر فروش شرکت نیک پارس ، سه سال فعالیت در پتروشیمی فارس که یکسال در آزمایشگاه مشغول به فعالیت بودم و 2 سال اپراتور برد مرکزی اداره آتش نشانی بودم و در زمانهایی به دلیل ترس از اقساط ، بدهی ، مخارج زندگی ، پرداخت مهریه دست به کارهای موقتی چون دست فروشی ، فروش مجسمه در کنار خیابان و فعالیت در پیک موتوری زده ام که متاسفانه هیچ کدام از این شغل ها باب میل من نبودند و با اینکه در بسیاری از انها موفق بودم نمیتوانستم موقعیتم را حفظ کنم و از آنها دست می کشیدم
و بعد از دیدن آموزشهای شما در مورد کارمندی و کارفرمایی فهمیدم آن چیزی که نمیگذارد من پای بند کاری شوم همان احتیاج شدید من به آزادی بود که بر امنیت شغلی ترجیح میدادم و در شغل کارمندی من نمیتوانستم آزاد باشم و باید تن به کارهایی میدادم که دوستشان ندارم و اما خودم هم از این وضعیت خسته شده بودم و نمیداستم که چرا با وجود اینکه میدانم که نمیتوانم یک کارمند باشم باز هم بعد از مدتی بیکار بودن تن به شغل های این چنینی میدادم که باز هم با خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول فهمیدم که تنها چیزی که باعث میشود که در شغل کارمندی باقی بمانم وجود ترس و حرص بود . وجود ترس بود که مرا مجبور به کارهای موقت میکرد ، کارهایی که در شاءن من نبود و هیچ علاقه ای به آنها نداشتم و فقط قصدم از انجام آنها این بود که نکند برای مخارجم مهتاج کسی شوم . حتی آخرین فعالیتم که در شرکت نگین به عنوان حسابدار بود با اینکه حقوقم بسیار خوب بود و جایگاه اجتماعی بالایی در آن شرکت پیدا کرده بودم ، چیزی که آرزوی دیگر همکارانم بود ، به دلیل اینکه فرکانسهای ذهنم با ذهن مدیر شرکت متضاد بود رها کردم . فقط کافی بود 10 دقیقه کنار هم باشیم تا دعوا شروع شود و تنها دلیل نگه داشتن من در آن شرکت با وجود آن همه تنش و ناراحتی به قول و گفته مدیر به یکی از همکارانم دست پاکی من بوده و فکر میکنم منظورش همان پولهایی بود که گاهی اوقات اضاف می آمد و من به او گذارش و تحویل میدادم .
پایان همکاری ما زمانی بود که مدیر از من خواست در روز تعطیلی در شرکت حضور پیدا کنم و من برگ استعفامو نوشتم و بر روی میزش گذاشتم و با وجود مخالفتهای او به همکاری با آنها خاتمه دادم
خانواده ام با شنیدن اینکه پسرشان این شغل خوب و پر در آمد را نیز کنار گذاشته نگران شدند و کم کم باورشان شده بود که مشکل از پسرشان است و اینکه من سر ناسازگاری با همه دارم . با تکرارهای مکرر حرفهای آنها خودم نیز داشت باورم میشد که من با هیچ کس نمیسازم ، تمام کارهایی را که تا به آن روز تجربه کرده بودم را در ذهنم دوره کردم و هیچ کدام از آنها با مزاج من سازگار نبود . در همان زمان چند پیشنهاد کار در شرکت دوستان پدرم به من پیشنهاد شد که واقعا وقتی نام کارمندی به زبان می آمد واقعا حالم به هم میخورد . آن زمان به قوانین هستی آشنا نبودم اما یک حس درونی در وجودم نوید کار بسیار خوبی را به من میداد
چند روزی گذشت در صفحه نیازمندی ها به دنبال کار مورد علاقه ام میگشتم و اما هیچ کدام از شغلها مورد پسندم نبود .دوباره سر و کله همان ترس همیشگی پیدا شد و دوباره فکر قدیمی من که فعلا با یک شغل
شروع کن و بعد به دنبال آرزوهایت برو به سراغم آمد ، جنگ بدی میان نیمکره چپ و راست مغزم بوجود آمده بود واقعا شرایط سختی بود حتی سختی آن زمان را همین الان هم حس میکنم و اما این بار با خودم گفتم اگر از فقر و گرسنگی هم بمیرم پا پس نمیکشم یا شغل عالی و مورد علاقه یا مرگ . ذهن من مدام تکرار میکرد آن شغلی که تو میخواهی حداقل 100 میلیون سرمایه اولیه میخواهد و اما احساسم میگفت حل میشود .
از روزنامه ها هم نا امید بودم و حتی چند روز ، روزنامه نگرفتم و از همان دکه ای که روزنامه میگرفتم آبمیوه ای طلب کردم که قیمت آن 1200 تومان بود که 2000 تومان به او پرداختم که 800 تومان باقیمانده را روزنامه ای به دستم داد و گفتم روزنامه نمیخوام . باقیش بمونه پیشت طلب من و اونم گفت بابا ببر دیگه هر روز که میخریدی با لبخند تلخی از دستش گرفتم و ظهر رو مبل دراز کشیده بودم که یک آگهی دیدم که یک طراح میخواستن و با بی حوصلگی زنگ زدم و گفتند حضوری بیا ، آدرسش تا منزلمون 15 دقیقه پیاده راه رفتن بود . به آدرس که رسیدم روزنامه را پاره کردم و برگشتم و از سر بی حوصلگی کلا بیخیال شدم . فردای آنروز خواهرم برای خرید دارویی به داروخانه میرفت که از من خواست تا او را همراهی کنم و ناخوداگاه از جلوی
آن آتلیه رد شدیم یک لحظه از خواهرم خواستم اتومبیلش را نگه دارد و در آنجا بایستد تا من به آن آتلیه بروم وقتی که وارد شدم اصلا احساس غریبی نکردم و انگار 100 سال بود که آنها را میشناسم . پس از مصاحبه قرار شد از فردای آنروز حضور پیدا کنم و با وجود داشتن 3 طراح من نفر چهارم بودم که قرار بود آنجا کار کنم ، بعد از یک هفته کار در انجا قرار شد که سفته خریداری کنم تا قرارداد ببندیم که باز شرط و شروط ها شروع شد و من سفته هایی که خریداری کردم رو پاره کردم و بلند شدم . یارو تعجب کرد که چی شده گفتم راستش من نمیتونم سر ساعت بیام و برگردم گفت پس چجوری میتونی ، گفتم درصدی کار میکنم باهات ساعت اومدن و رفتنمم خودم تایین میکنم و در غیر اینصورت نمیتونم باهاتون همکاری کنم . با لبخندی گفتند خوش آمدی .
خداحافظی کردم و این بار واقعا رفتم که بمیرم :( و با گذشت 5 روز در کمال تعجب به من تماس گرفتند که مشکلی نیست و بیا و مشغول شو . هنوز هم برام جای سوال داره که چه طوری آخه و الان حدود یکسال می گذرد و اعتبار و احترام زیادی در آنجا کسب کرده ام و جالبه که بدونید من بدون هیچ چک و یا سفته ای و ضمانتی در آنجا مشغول به کار هستم و ساعاتی که مسئول آتلیه نمیتواند در محل کار حضور پیدا کند از من خواهش می کند تا آنجا را در نبودنشان اداره کنم همچنین دیگر همکاران از حضورم در آن آتلیه بسیار خرسندند و دلیل آنهم به گفته آنها اخلاق خوب و روابط صمیمانه ام با آنهاست .
چیزی که در هیچ کدام از شغلهای قبلی ام نداشتم و به دلیل نداشتن علاقه در آن اتلیه با همکاران زیادی آشنا شدم و حتی دو آتلیه حرفه ای دیگر وقتی کار طراحی منو دیدن ازم خواهش کردند که با آنها نیز کار کنم که من به دلیل کمبود وقت فقط به یکی از آنها قول همکاری دادم . من فقط با 4 ساعت کار در آن آتلیه و یا در منزل به سلیقه خودم حقوقی حدود 3 برابر دوران کارمندی ام دریافت میکنم و نیم دیگر روزم را با آهنگسازی و خوانندگی و تدریس دروس کامپیوتر و دیگر علاقمندی های خودم سپری میکنم . هر روز با راهکارهای کتاب معجزه سپاسگزاری در آمدم را بیشتر و بیشتر میکنم .
در زمینه های مختلف دیگری نیز از این قانون توانستم به نفع خودم استفاده کنم که در موضوع های مرتبط صحبت خواهم کرد .
من همیشه به خودم میگم اگر که قوانین خداوند یکسان هست و اگر آقای عباس منش تونستن با اون قوانین به خواسته هاشون برسند پس منم میتونم چون قوانین برای همه یکسانه – برای اینکه بتونم در حوزه های مختلف تدریس کنم وبسایت مدرسه زاغک رو تاسیس کرده ام و قراره به زودی آموزش های زیادی در زمینه هایی که در اونها تخصص دارم قرار بدم
با تشکر از شما خواننده گرامی و آقای عباس منش عزیز و تیم مدیریتی عباس منش دات کام
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما ، خانواده محترمتان
سلام من 12 سال در تیم هایه پایه مس رفسجان بودم و همه چیز برام عالی بود ولی فهمیدم ک باید تغیر کنم یه سال رو رفتم ترکیه و اونجا بازی کردم ب تنهایی و با پولی اندک بعد یک سال برگشتم و به تیم اصلی رفتم و پاداش جهن نیز شامل حالم شد و قهرمان شدیم و امسال باید در لیگ برتر بازی کنم ممنونم ازتون استاد من این کارو فک کنم در دوره دستیابی به رویا ها یاد گرفتم
با احتمال99 درصد اولین یادداشت من در این صحفه است و خیلی خوشحالم که دارم مینویسم برای این فایل خیلی مهم، اصلا اینکه من هدایت شدم به سمت این فایل خودش عین عشق و نعمت میمونه چون میفهمم وجود همچین آگاهی هایی چقدر میتونه جهت دهنده ی زندگی ما باشه و مخصوصا که اگر عمل عمل کنیم.
من فکر میکنم حالا حالا هستم روی فایل یعنی تا تمرینش انجام ندادم و به وضوح نرسیدم از خودم رهاش نمیکنم
توی کامنت های قبلم گفتم دنبال عامل حرکت استاد عباسمنش هستم
همون دلیل هایی که ذهن عباسمنش اونقدر مجاب میکنه که نه نه باید بزنیم به دل مسیر موندن جای ما نیست
تا اینکه رسیدم به خدا و سیستم و فهمیدم شناخت هرچه بهتر من از سیستم و نحوه عملکرد و بازخورد جهان میتونه خیلی و تمام سوالات من در مورد استاد پاسخ بده و ابهاتم حل کنه
همین دو روز پیش بوود یعنی دقیقا یکشنبه که به موضوعی برخوردم و منجرب به تصمیمی شد که هر لحظه ازش میگذره گوله های عشق توی وجودم حس میکنم
رشدش رو حس میکنم
راستش استاد خیلی توی ذهنم بود که خب عباسمنش میگه نیازی نیست دنبال مخاطب باشی یا از قول خودت دنبال فالورات باشی ؟؟ اونا خودشون میان
من ذهن منطقیم خیلی مقاومت میکرد و
دقیقا روز یکشنبه فهمیدم که من یه خورده شیشه هایی دارم از خودم بروز میدم
جلب توجه
عامل بدبختی یا میتونم بگم الان خوشبختی من و یا هر کسی دیگ داشت آزارم میداد
اره میدونستم من این پاشنه آشیل دارم ولی اینقدر توی رفتارم مخفی بود که فقط توجیه میکردم
میخوام اینجا صادق باشم و بنویسم
اینکه در طول روز بیشتر از 10 بار اینستاگرامم چک میکنم از همه لحاظ
اینکه مدام چک میکنم ببینم کی فالو کرده
کی چی گفته
کی لایک کرده
چند نفر لایک کرده
چندتا وویو خورده
کی پیام داده
یا حتی تلگراممم
چک کردن مدام که ببینم آیا پیامی نیومده؟؟؟
رفتارهایی عذاب اوری بود در حین اینکه عذاب آور بود ولی انجام میدادم انگار یه لذتی ام داشت
همین لذتش هم باعث میشد که بیشتر هی چک کنم
تا اینکه برای اولین بار بعد از چندبار دیدن فایل هدایت شدم به سمت یکی از پیام های بچها
توی همین فایل، ماهی طلایی عزیزم
و کامنتش خوندم فقط یه چیزی میگفت که اره حذف کن
اره رها کن
اره ببین این رفتارا داره چی میگه
من همش سعی میکردم که ذهنم کنترل کنم که شرک نورزم ولی خدامیدونه اصلا تصور نمیکردم این بخش رو بهم نشون بده
انگار یه لایه غبار نشسته بود روی چشامم
و من قلبم میگفت انجام بده ولی ذهنم مدام میگفت نه بابا کی گفته؟
استاد شاید لایو گذاشت
نمیدونم این بهانه ها رو اورد که نه بابا اینطوری نیست
ولی وقتی نگاه کردم دیدم آقا قرار نیست که من بخورم به سنگ و اوضاع خیلی خراب شه بعد من بخوام حرکت کنم
من با این تصمیم اوکی هستم چرا چندین دلیل
چون این رفتارا دارن باورامو نشون میدن
چون این نحوه رفتار و الگو در زندگیم تغییر نکرد حتی وقتی تمام نوتیفیکیشن ها رو از دم خاموش کردم
چون اصلا اون عمل خاص نیست که نتیجه رو مشخص میکنه بلکه باور من هست که به اون عمل جهت دهی میده
من اون عمل انجام دادم ولی اصلا هیچ تفاوتی ایجاد نشد فقط ظاهر پوشونده بودم
پس در نتیجه یه تمرکزی باید از روی نقطه ای برداشته میشد
یعنی تمرکز باید از خونه کلنگی برمیداشتم میذاشتم روی اون خونه خوشگله که توی تصوراتم تجسم میکنم و میخوامش
عاشششقتم استاد
خب منم گفت به جهنم دیگه مهم نیست من پاکش میکنم حتی دوتا اکانت داشتم میخواستم اونو نگه دارم ضروری
ولی گفتم نه باید کامل بره
و کامل دوتا اکانتم پاک کردم
پیش بینی من این بود اگر به این ترتیب ادامه بدم همه چیز خراب میشهه پس قبل از اینکه شرایط سخت بشه بیایم ذهنمون جهت بدیم
خداروشکر میکنم من متعهد شدم و خداوند هم پیامش را رساند گفت بخاطر تعهدت پاداش خواهی گرفت
با علاوه من چیز جدید فهمیدم از قانون
استاد یادته توی توحید عملی 5 گفتید که طرف یک ملیون خورده فالور داره ولی به اینکه اونا فالور طرف باشن اون فالور 1 ملییون خورده نفره….
درخواست منم این بود که فالور ها خودشون بیان نخوام دنبال باشمم اما انگار باید باوری ساخته میشد
و من خدارررروشکر میکنمممممم به قسمتی از حرفاتون رسیدم یعنی برای اولین بار این الهام توحیدی دریافت کردم
بهم گفت ببین این ادما و دوستایی که داری چطوری خودشون اومدن توی زندگیت
بدون اینکه تو تقلا کنی برای اینکه پیداشون کنی یا اونا هم همینطور خودشون اومدن و با تو برخورد کردن
بدون اینکه بخوای بزور مهرت به دل ادما بندازی اونا دوستتت دارند
که واقعا دوستان هم فرکانسیم موهبت های زندگی من هستم که برخوردمان هدایتی بود
حالا بیا به موضوع ایده ت هم همینطوری نگاه کن
استاد جونم این نگاه ارزشمنده برام میدونی چون قبلا خیلی تقلا میکردم بدستش بیارم
ولی انگار خدا بهم گفت باید یه چیزی تغییر کنه تا تو هدایت بشیی
عاااشقتم استاد
به خودم یه قول خفن دادم اینکه باورام بسازم و در زمان مناسب با الهام درونم اینستاگرام نصب کنم فقط به قصد چی؟!
فقط بااااا هدف
فقط با قصد حرکت
فقط برای ساختن و گسترش ایدم و کسب و کارم که اونم با هدایت بهم مسیرو واضح بگه
عاااشقتم استاد
با خودم حرف زدم و دیدم اره دچار شک و تردید شدم و نه این ایده رو انجام میدم نه اون چیزی که فهمیده بودم و توی تردیدم
گفتم خب یا ما کاری شروع نمیکنیم
یا وقتی شروع کردیم با تمرکز 100 درصد میریم جلو
دیگه حالا یکم از این یکم از اون نداریممم
اینطوری یعنی منتظر بیرون نشستن حالا ما اینو انجام بدیم!!!!!
از اون ورم شک هست به طور 100 درصدی اولی انجام نمیدیم چی میشیم؟ خب فلج میشیم
یادمه وقتی میخواستم اولین و مهم ترین و بزرگترین تصیم زندگیمو بگیرم که دقیقا بخاطر گوش کردن به اموزش های شما بود
من توی موقعیت 99 درصد اون مسیر بودم فقط 1 درصد بود
وقتی شنیدم که گفتید من اگر یه مسیر رفتم قبل از رسیدن متوجه بشم باید رهاش کنم دیگه زمام براش نمیذارم
همونجا دقیقا کاتش کردم
با تمام وجود رهاش کردممم
خداروشکر میکنم این تازه نتایج اولیه ایندتصمیم هم هست مطمئن ام با برداشتن قدم و با تمرکز 100 در صد برای ساختن باورهام و انجام و شروع ایدم کلی اتفااقات و خیرهایی میاد توی زندگیم که حتما میام مینویسمم تا وقتی برگشتم روزی یادم بمونه مهم ترین دلیل موفقیتم چی بوده
بسم الله الرحمن الرحیم
و قل رب زدنی علما… و مداوم و همیشه تکرار کن پروردگارا بر علم و درک و ذهن و افکار نیک ما هر لحظه و هر روز در هر زمان و مکان و شرایط بیفزا…
با سلام به تمام خواننده گان عزیز امیدوارم زندگی تان را بر وفق مرادتان ایجاد کرده باشین…
من عذرخواهی میکنم بابت دوبار نوشتن اما چون آقای عباسمنش نیکنام گفته بودن موشکافانه و ریز به ریز تمام رخداد های تغییر رو بیان کنید من میخواهم اینبار حتی جزیی ترین اتفاقاتی ک در تمام شرایطم بوجود آمده هست بیان میکنم امیدوارم این تغییرات من سودمند بوده باشد و پیشاپیش بخاطر خواندن مطالب از شما سپاسگزارم…
قبل از شروع صحبت هایم اینکه میخواهم واقعا یکبار دیگه خدا رو شکر کنم بخاطر تمام قوانین و عدالت بینظیرش که برای همه یکسان هست و غیر قابل تغییر بدون استثنا برای هیچکس…
خداوند میگوید من سرنوشت هیچ قومی را تغییر نمیدهم مگر آن قوم سرنوشت خویش را تغییر دهند.
من از این آیه قرانی اینگونه برداشت میکنم…
1٫خداوند سرنوشت و تقدیر هیچ شخص یا قومی را تغییر نمیدهد یعنی اصلا به سرنوشت هیچ یک از انسان ها کاری ندارد
2٫خداوند سرنوشت یک قوم یا شخص را نه به درجه ی اعلی میرساند و نه در پستی قرار میدهد و همه اینها عدالت بینظیرش هست
3٫هر کسی در گرو اعمال خویش هست
4٫با توجه به آیه من به این موضوع رسیدم که اکثر انسان های که برای رفع بدهکاریهاشون یا درست شدن زندگیشون به تمام زیارت ها میرن یا امامزاده ها یا انسان های صاف و یا…. و دعا میکنن خدایا بخاطر فلانی امام زندگی منو تغییر بده بخاطر مظلومیت فلان شخص منو ثروتمند کن هیچ موقع در زندگیشون تغییری نیست
5٫بیشتریا میگن خدایا تو که ارحم الراحمین هستی بخاطر این صفتت من رو خوشبخت کن یا مثلا میگن بخاطر مظلومیت امام حسین من رو از این وضع خراب در بیار و اونجا شخصی نیست که بگوید ک امام حسین بخاطر امر به معروف جهاد کرد اما مسلمانان فقط عزاداریش رو پاس میدارن مثل این میماند ک یک شخصی از خدا درخواست کند خدایا بخاطر هوش انیشتین ذهن من رو هم قوی کن تا در درس هام نمرات خوبی بگیرم خب هرگز خدا این کار رو برای هیچکسی انجام نمیدهد… چون هر کسی در گرو اعمال خویش هست
من یکی از دانشجویان مهاجر افغانستانی اما با طرز فکری متفاوت و 21 ساله مقیم اصفهان هستم
تغییرات من چگونه اتفاق افتاد…
*من سه سال هست در زمینه روانشناسی و قانون جذب تحقیق و پزوهش میکنم و روزانه سه ساعت تجسم میکنم
1٫(تغییرات من در زمینه روابط در تمام زمینه ها)
من تا سال پیش دانشگاهی انسانی با طرز فکر معمولی و مثل باقی انسان ها بودم که انواع دوست داشتم از ورزشکار گرفته تا کارگر ساختمان و دانش آموز و رفیق های ناباب و همچنین افرادی که به اعتیاد دچار بودن البته اکثر دوستانی داشتم افرادی بودن که من رو مسخره میکردن با القاب متفاوت و بد
خلاصه من در همین شرایط بودم و وقتی راجع به انسان های موفق چیزی میشنویدم کلی حال میکردم و همیشه پشت اینهمه احساس خوبی ک بهم دست میداد یک علامت سوال در ذهنم بود ک من چرا اینطور موفق خوشحال جذاب انسانی متفاوت و مفتخر نیستم؟؟؟؟؟؟
بالاخره تصمیم گرفتم از این شرایط بیرون بیام و شروع کردم راجع ب انسان های موفق البته افغانستانی تحقیق کردن انسان های بیشماری بودن اما تصمیم خودم رو گرفته بودم ک در هر زمینه ای دوستان نخبه مربوط به اون بخش رو پیدا کردن… اولینش مصطفی رضایی بود (مخترع دوم جهان) همین جوری چون از قبل آشنایی کمی ازش داشتم در فیس بوک اسمش رو سرچ کردم البته مصطفی رضایی های زیادی بود ک بالاخره بعد کلی وقت گذاشتن اولین حرکت من ب نتیجه رسید و پیداش کردم و درخواست دوستی بهش دادم خلاصه اونموقع کلی حال کرده بودم که با همچین شخص مهمی آشنا شدم و بعد از چند ساعت درخواست دوستی من رو قبول کرد ک با هم چت خوبی داشتیم و تا الانم داریم من همیشه هر بار ک باهاش چت میکردم اون رو خیلی بالا میبردم و فکر میکردم از این شخص مهمتر دیگه نمیتونم پیدا کنم اما طبق افکاری ک از قبل داشتم شروع کردم به سرچ کردن دنبال انسان های موفق و سرشناس که هر کدومشون پس از دیگری پیدا میشدند البته من در این زمان چندین ربات درست کرده بودم و کمی هم من معروف بودم و وقتی خودم رو بهشون معرفی میکردم اینها من رو به شخص مهمتری معرفی میکردن و این دامنه و مدار هر روز قدرتمندتر و عالیتر میشدن…
خلاصه من در مدت کمتر از یکسال با این افراد دوست شدم و ارتباط صمیمی برقرار کردیم…
1٫آقای شاران اولین فیزیکدان افغانستانی در جهان و جزو استادان برتر اروپا
2٫دکتر جعفری مخترع و پروفسور دستگاهی که سرطان رو از بین میبرد
3٫رضایی مخترع دوم جهان و همچنین رییس کل مخترعین افغانستان
4٫آقای رویش (جزو ده معلم برتر جهان)
5٫با شاعران بزرگ افغانستان بانوان سجادی از کانادا نوری از سویدن خانم نصر و حسین زاده و حسینی از ایران
6٫مستند و فیلم سازان بزرگ افغانستان آقای محبی و عطایی
7٫ورزشکاران مهمی نظیر آقای نیکپا ک مدال آور المپیک برای افغانستان بودن
8٫هنرمندان و خوانندگان بزرگ کشورم نظیر آقای سرخوش و ….
خلاصه با همه اینها کانکت شدم من از کودکی بخاطر شرایطی ک بزرگ شدم از مردم ایران خاطرات خوبی نداشتم و علاقه ی هم نداشتم ک ارتباطی برقرار کنم و موانع ذهنی زیادی ک در ذهنم همیشه وجو داشت میگفت ک نه اینها مردمی هستن ک اصلا بهت اهمیت نمیدن حتی جواب سلامت رو نمیدن
خلاصه اولین جرقه زمانی زده شد ک با یک جوان موفق و پزوهشگر سال ایران بطور اتفاقی در فیسبوک آشنا شدم سنش از من 2 سال کوچکتر بود ولی نخبه و مخترع و محقق برتر ایران شده بود خلاصه صحبت های عالی داشتیم اینقدر ک من رفتم بیشتر گشتم و هر روز دوستان و افراد واقعا شماره یک ایران رو پیدا میکردم هر روز بیشتر از روز بعد تلاش میکردم برنامه های جدیدی مثل لینکدین رو نصب کردم و اینستگرانم… و همینطوری مداوم ارتباطاتم کلا به نتیجه میرسید و هر روز دوست جدید ایرانی و واقعا درجه یک و بینظیر پیدا میکردم و هر سوالی که ازشون داشتم 95 درصد جواب داده میشد اما با خوش رفتاری که من قبلا حتی فکرش را هم نمیکردم
الانم من هنوز با اونها دوست هستم و ارتباطات دارم… از جمله
1٫آقای رستگار دبیر کل فدراسیون مخترعی جهانی
2٫آقای شفقی معاون فدراسیون مخترعین جهانی و مخترع برتر جهان در سال 2013 در کلاس عمران
3٫آقای سرحدی جزو ده مخترع برتر جهان ک حتی اسمش در جله تایمز به ثبت رسیده
4٫آقای یعقوبی جوانترین دانشمند ایرانی و نخبه علمی و مخترع جهان از سوی سازمان بین المللی
5٫ خانم رستمی که دعوت نامه ناسا براشون اومده…….
6٫آقای اشتری مخترع برتر جهان در کلاس نوآوری
خلاصه خدا رو شکر اینقدر دوستان فوق العاده ی دارم که میخواهم اسم تک تکشان رو صدا بزنم
همه این اتفاقات زمانی ایجاد شد که من تصمیم گرفتم تمام قفل های ذهنی خودم رو از بین ببرم و الانم هم دوستان خارجی زیادی دارم از جمله
1٫رییس شرکت کواد کوپتر امداد و نجات در جهان
2٫مدیر عامل فروش ربات های انسان نما در کره جنوبی
3٫استادان دانشگاه صنعتی شریف
4٫طراحان شرکت جنرال موتورز
5٫تجاران و صنعت داران بزرگ رباتیکی در جهان
6٫برنامه نویسان قوی از هند و ….
البته الان بیشتر توضیح میدم که قبل از دوست شدن من چه فعالیت های انجام دادم
1٫کتاب هاب موفقیت زیادی شروع ب خواندن کردم
2٫کتاب های راجع ب انواع شخصیت ها مطالعه کردم
3٫کتاب های در زمینه اعتماد ب نفسی و نحوه صحبت کردن
4٫مطالب بیشماری راجع ب اینکه چگونه دیگران را جذب خود کنیم
5٫ دیدن چندین بار فیلم راز
6٫نوشتن و درخواست کردن و سپاسگزاری راجع ب انسان های مردم جهان
7٫آشنا شدن با انواع رابطه ها
8٫تحقیق و پزوهش راجع ب انسان های موفق
9٫تغییر دادن کلی مکالمه و صحبت کردنم
و ….
و یک اتفاق جالب اینکه من تا سال اول دبیرستان مثل باقی انسان ها دنبال دوست دختر بودم و تمام تلاشم رو میکردم ک دوست بشم از مزاحمت تلفنی گرفته تا سه هفته مکرر با افرادی درخواست دوستی دادن البته همه اینها تلفنی بود اما بعد از یک اتفاقی ک خدا رو شکر یک نشانه ای بهم نشون داد زندگیم رو تغییر داد و من تصمیم گرفتم اینقدر صادق و شوخ و درستکار بشم که همه عاشق من بشند ک خدا رو شکر همه اینها اتفاق افتاد
الان من 7 درخواست ازدواج دارم از دخترانی در ایران افغانستان آمریکا استرالیا و هر روز تعداد بیشماری از دخترها با من در تماس میشوند و میخواهند با من در ارتباط بشن و ملاقات کنیم ولی خدا رو شکر من فعلا خدا رو دارم و نسبت به تقریبا اکثریت اونها بی اعتنا هستم و علاقه ی نشون نمیدهم
*ارتباط دوستی من با انسان ها الان فوق العاده هست بطوریکه در ده دقیقه میتونم به قول معروف مخ انسان ها رو بزنم و اونها رو تحت تاثیر خودم قرار بدم
2٫(تغییرات من راجع ب سلامتی)
من قبلا انسانی فوق العاده بیمار و وحشتناک حساس بودم و هیچ جور قرص و داروی جوابگو نبود
بطوریکه من از بهار تا آخر تابستان سال کل بدنم جوش میزد از پا گرفته تا سر و همچنین سه ماه تابستان کلا آبریزش و حساسیت داشتم زمستان هم با کوچکترین سرما خورده گی تبدیل ب انواع مریضی ها میشدم بطوریکه یک بیماری سرفه ام 9 ماه طول کشید اما زمانی که فکر کردم اینهمه زجر چرا؟؟؟ البته من انسانی مذهبی خشک بودم احادیث اعتقاد داشتم مثلا یک حدیث خوانده بودم ک بیماری شما بخاطر گناهان تان هست و من چون با ذهنم متثل شده بود هر بار ک مریض میشدم میگفتم این مال گناهم هست پس بزار مریض بشم و خیلی تب کنم و این مریضی ادامه داشته باشد در نتیجه مریضی های من همیشه مدت دار بود اما روزی شد ک گفتم دیگر بس هست مگه من چقدر گناه کردم؟؟؟ خدا چرا اینقدر منو مجازات میکنه؟؟؟ چرا گناهان من پاک نمیشه؟؟؟
خلاصه دوباره رجوع کردم به کتابخانه ها و انواع کتاب ها رو خوندم از آب درمانی و پزوهش های دکتر ماسارو ایموتو تا قران درمانی و میوه درمانی هر روز به نتایج عالی میرسیدم فیلم راز رو هم ک دیده بودم دیگه کلا موقع تغییرات بود ک کتابی به نام ذهنی سالم و بدنی سالم رو دیدم و مطالعش کردم اینقدر جالب و جذاب بود ک هر روز انجامش میدادم و خدا رو شکر الان یک سال هست ک نه بیماری فصلی گرفتم نه جوش های فصلی نه حساسیت و نه سرفه ای هیچی نیست و خدا رو شکر الان به سختی بیمار میشم اما زمان خوب شدنم حداکثر دو روز هست یعنی قبل از اینکه دو روز تمام شود من سالم شدم مثل دفعه قبلی
من مثل باقی بچه های دیگه صورتم فوق العاده جوش میزد ک حتی خجالت میکشیدم بیرون میرفتم ک ملقب به موتور جوش شده بودم اما الان صورتم صاف و شفاف هست خدا رو شکر اما گاهی اوقات دو تا جوش پیدا میشود اما زودی هم ناپدید میشوند
3٫(تغییرات من راجع به موفقیت)
من سال دوم دبیرستان تنها شخصی بودم که کلاس آموزشی رباتیک ثبت نام کردم و یک دوره را گذراندم و پس از آن سال سوم کاری خاصی انجام ندادم اما اواخر پیش دانشگاهی کلاس رباتیک ثبت نام کردم و باز یک دوره را گذراندم و سال بعدی یک نمایشگاه برای مهاجرین افغانستانی برگزار میشد که در آن غرفه های علمی داشتند عده ی به من درخواست میدادن اما من رد میکردم اما نزدیک های نمایشگاه بود ک یکدفعه ی تصمیم خودم رو گرفتم و به خودم گفتم حداقل فعالیتی داشته باشم
دو نوع از ربات هایم رو بردم خلاصه در دو روز ک حتی باور خودم نمیشد کولاک کردم کلی بازدید کننده داشتم و خلاصه اختتامیه غرفه ما برتر شناخته شد و من کلی انگیزه گرفتم و در بین دوستان و دانش آموزان و دانشجویان کلی معروف شدم و همچنین از پرداخت هزینه شهرداری بخاطر شرکت در این جشنواره معاف شدیم
هنوز چیزی نمیگذشت که من هر روز طرح های جدیدی به ذهنم میرسید سال بعدش در فروردین ماه 1393 ک در تهران بزرگترین تجمع و نمایشگاه مردم افغانستان بود ما رو دعوت کردن اوایل بدلیل مشکلات زیاد انصراف دادم اما سه روز مانده بود به جشنواره کلی تجسم کردم و به خودم هیجان و انگیزه دادم که حتما اول هستم
چند نوع ربات برداشتم و همراه چند کلیپ از انواع ربات ها و بنر کوچک درست کردم
در همان روز اول در نمایشگاه 27 اگر اشتباه نکنم غرفه دار بود ک من مسول غرفه رباتیک بودم
کلا همونطور که تجسم کرده بودم و بعدش سپاسگزاری خلاصه کلا همه چی عالی شد مصاحبه با یکی از تلویزون های افغانستان گرفته و سایت ها و انواع رادیو ها و کلی تشویق
روز اختتامیه شد و لیست غرفه داران برتر رو میخوندن همونطور که انتظار داشتم غرفه ما غرفه برتر شد و من تندیس و لوح اون جشنواره رو به نام خودم ثبت کردم
چند ماهی گذشت و من فقط همون دستاورد رو داشتم تا اینکه در دی ماه 1393 گفتم اینبار کار خاصی و تکی میخواهم انجام بدم و گفتم گروهی تشکیل میدم ک هواپیمای بدون سرنشین بسازیم مهاجرین و اتباع بیگانه اجازه ورود ب رشته هوافضا رو ندارن
و این کار مربوط میشد به این رشته که کار ما بزرگترین ریسک ما بود و ما شروع به ساختش کردیم که اولین هواپیمای بدون سرنشین رادیو کنترل افغانستان رو بنام خودمان کنیم (سرپرست و مدیر تیم خودم بودم) تا اینکه خدا رو شکر در 19 اسفند ماه رونمایی کردیم این طرح رو البته جلوی کارمندان و مسولین استانداری و اداره اتباع و بزرگترین فیلم ساز و بسیاری از نخبه ها اینقدر سالن به هیجان اومده بود ک حتی خودم هم داشتم دست میزدم
خلاصه بعد از آپلود این فیلم در سه روز 400 هزار بیننده داشت باعث شد ک من با دو شبکه افغانستان صحبت کنم و با چندین سایت مصاحبه بدم
هنوز از هیجان هواپیمای اولی نمیگذشت که دومین هواپیمای بدون سرنشین دیگر رو شروع به ساخت کردیم و توانستیم این هواپیما رو در تهران جلوی کارمندان سفارت افغانستان و کارمندان وزارت خارجه ایران رونمایی کنیم
خلاصه با دومین هواپیما این بار در دهها سایت اسم من رفت از جمله
1٫خبرگزاری بین المللی تسنیم
2٫خبرگزاری فارس
3٫خبرگزاری شفقنا
4٫خبرگزاری افق نیوز
5٫خبرگزاری صلصال
6٫رادیو دری
7٫مجله چهاچراغ و مجله سرک
8٫مصاحبه با شبکه تمدن و نگاه افغانستان و ……
وقتی در این حس ماندم و کلی معروف شدم و همه یک جوری دیگر نگاه میکردن و شرایط کاملا عالی بود
من نمیخواستم دیگه اینجوری پیش برم و خودم رو از سمت سرپرستی تیم برکنار کردم(استعفا دادم) و الان خدا رو شکر اولین نماینده افغانستان در مسابقات بین المللی روبوکاپ هستم و امسال در مسابقات ک در بین 12 کشور برتر جهان هست اعلام حضور کردم از جمله (ایران-آمریکا-استرالیا-پرتغال-زاپن-چین-مکزیک-هلند-آلمان)
و واقعا خوشحالم ک از بین 30 هزار دانشجو استاد و مهندس و فارغ التحصیل من انتخاب شدم من ترم سه دانشگاه هستم
و از اون مهمتر اینکه در شهر غزنین افغانستان درخواست سمت ریاست دانشکده شده که آموزش رباتیک بدهم که واقعا عاشق خدا هستم که هر روز بر ذهن و افکار من میفزاید
البته من برای این کار
1٫کلاس تخصصی زبان انگلیسی ثبت نام کردم
2٫کلاس های تخصصی آموزش رباتیکی ثبت نام کردم
3٫کتاب های آموزش گرفتم
4٫از سایت ها pdf و جزوات و فیلم های رباتیکی دانلود کردم
و ……
(زمانی بود که من نیاز به تغییر نداشتم اما تغییر کردم)
سال چیش دانشگاهی سره کلاس بودیم ک استادمان نیامده بود و بچه ها کمی شوخ بودن و پاسور آورده بودن تا که ناظم میامد بچه ها سریع جمع میکردن خلاصه بچه ها همینجوری بازی میکردن که یکدفعه ی دوستم گفت بیا بازی کن منم بدون اختیار رفتم یک دست بازی کردیم که در دست دوم دیدیم ناظم بالای سرمان هست و خلاصه همه ما رفتیم دفتر و نزدیک ب اخراج شدنمان بود ک خدا رو شکر بخیر گذشت …
بعد از چند وقت همه در همون شرایط بودیم اما من یک حس جبران کردن در ذهنم پدیدار شد که باید چون مدیرمون ما رو بخشیده جبران کنم
در نتیجه در دو رشته تفسیر قران و نهج البلاغه شرکت کردم و توانستم با تلاش و مداومت و امتحان گرفتن از خودم در مسابقات شرکت کنم و مقام اول نهج البلاغه و و مقام دوم تفسیر قران رو از آن خودم کنم ک در روزنامه شهرداری اصفهان اسمم چاپ شد و مدیرمان بخاطر این موفقیت بنر من رو چاپ کرد و در سطح شهرمان قرار داد
و من الان جزو ده نوآور کشورم هستم و نفر اول رباتیک
سه سال هست که در زمینه کاینات و قوانین جهان و جذب و قران فعالیت میکنم
سپاس از همه شما
به نام خداوند مهربان
با سلام و درود خدمت استاد و گروه تحقیقاتی ایشون و شما دوستان
می خوام از دو تغییر صحبت کنم البته تغییرات زیاد دیگری هم داشته ام چه به اجبار چه با اختیار ولی این دو تغییر اثرات بسیار ژرفی و درس های ارزنده ای برای من در کل زندگی داشته
1-دوران دبیرستان به اتمام رسید و با اینکه درسم خوب بود ولی کنکور را بصورت خیلی جدی دنبال نمی کردم ودر سال اول با رتبه ای متوسط قبول شدم ولی در انتخاب رشته قبول نشدم و در اون سال به خدمت سربازی اعزام شدم
به محض اینکه وارد پادگان شدم و دوره آموزشی ما شروع شد متوجه شدم که چه اشتباه بزرگی مرتکب شده ام و ای کاش درسم را به صورت جدی دنبال کرده بودم و الان بجای اینکه اینجا با این شرایط باشم در دانشگاه مورد علاقم مشغول تحصیل بودم ولی خب دیگه دیر شده بود و من در حصرت گذشته
اینقدر شرایط آموزشی سربازی سخت بود که هر لحظه این موضوع بیشتر برام تداعی می شد به طوری که تصمیم گرفتم در اون شرایط درس بخونم
شروع کردم به خوندن حین پست دادن در صف انتظار برا غذا زمان های استراحت قبل از خواب در آسایشگاه در شرایطی که بقیه از فرط خستگی در حال استراحت و خواب بودندو من در حال درس خوندن
و تونستم اون سال با رتبه ای به مراتب عالی تر از سال قبل و با تخصیص زمان خیلی کمتر در دانشگاه قبول بشم
ولی اثر ارزشمند آن به خاطر اعتماد به نفسی بود که برام ایجاد کرد که در شرایط بسیار سخت در سرما خواب آلودگی خستگی و… در صورت داشتن انگیزه می توان درس خوند و پیشرفت کرد.
2-بعد از سربازی در یکی از صنایع زیر نظر وزارت دفاع مشغول کار شدم.در قسمت مونتاژ هواپیما
اوایل احساس خیلی خوبی داشتم. یک کار اسم و رسم دار. تکنولوژی روز دنیا. حقوق خوب و …
ولی بعد از سه سال احساس کردم اینجا جای من نیست. بخاطر محدودیت . عدم پیشرفت شخصی و مسائل دیگه
خیلی دوست داشتم از این کار خارج بشم ولی بعد از اینکه ازدواج کردم و همچنین رسمی شدم دیگه باورم شد که باید در همین کار ادامه بدم
ولی باز دوباره تصمیم گرفتم که تغییر کنم و شروع کردم به خوندن کتاب های موفقیت و گوش دادن به سخنرانی هایی در این زمینه
تا اینکه متوجه شدم که امکان انتقال از وزارت دفاع به وزارت آموزش و پرورش هست.
به قسمت اداری شرکت مراجعه کردم و اون ها بهم جواب رد دادند و گفتند اصلا امکان پذیر نیست و موافقت نمیشه
ولی از اونجا که من تصمیم خودم را گرفته بودم نا امید نشدم و حدود ده ماه دائم پیگیر بودم و همیشه جواب رد میشنیدم تا اینکه به صورت خیلی معجزه آسا راهی باز شد و مکاتبات بین دو وزارت شروع شد و در کل حدود یکسال و شش ماه این پروسه طول کشید
در حین اون خیلی اذیت شدم.دائم در حال رفت و اومد بودم حتی تا وزارت آموزش و پرورش رفتم. خیلی جاها به تمسخر می گرفتند حتی نزدیک بود برام دادگاه نظامی بگیرن
ولی ناامید نشدم تا بالاخره تونستم انتقال بگیرم و کاری که همه می گفتند امکان نداره بالاخره به سرانجام برسه.
جالب اینکه حتی قسمت اداری شرکت هم باورشون نمیشد و وقتی من جواب آخر موافقت را از وزارت دفاع گرفتم با ابهام و تعجب به من نگاه می کردند
و الان هم دوباره تصمیم دارم تغییر کنم
با اینکه شرایطم در آموزش و پرورش خیلی خوبه و جای پیشرفت دارم ولی می خوام برا خودم آزاد باشم و برا خودم کار کنم و این تصمیم را حدود هشت ماهه که بصورت جدی دارم دنبال می کنم و مطمئنم با یاری خداوند موفق می شم.
با سپاس فراوان از استاد عباس منش و گروه ایشون ک واقعا در این چند ماه ک من با ایشون آشنا شدم واااقعا مطالب بسیار ارزنده ای را یاد گرفتم.
با سلام به همه دوستان و گروه تحقیقاتی عباس منش و استاد عزیز من تغییری که در زندگی خودم دادم از 3 سال پیش با اشنا شدن با قانون جذب و این 3 ماه اخیر اشنا شدن با سایت شما بوده که این 3 4 ماه واقعا من رو داقون کرد تا اون 3 سال چون حرف های استاد چکیده مطالب است و دقیقا دست روی جای میگذاره که باعث پیشرفت میشه و تغییر باورها اعتقادات دانستنی ها و اون چیزهایی که حتی از جونتم برات مهم ترن سخت بود برام عوض کردنش خیلی سخت “اما من برای درک بهتر خدا ایمان نعمات دنیا و اینکه دیگر به خاطر ندونم کاری های خودم از خداوند شاکی نشم و ادعام نشه گه خدا سخت گیره و ظلم میکنه و بتونم راهی رو برم که او خشنود بشود از من ” لا الله الا انت سبحانک انی کنت من ظالمین”.و تغییری که جهان مرا مجبور کرد همین همین طی 15 روز پیش این بود که اهدافی رو برای خودم ایجاد کنم که شور و شوق اشتیاق و هیجان رو به زندگیم وارد کنه چون من چند بار با حرف های استاد با عزم و اراده قوی برای تحقق یافتن خواسته هام رفتم جلو و بعد یک دفعه ای نشانه ها نا پدید میشد و ان اخرین شگستی خوردم به تاریکی ذهن وناامیدی رسیدم چون دیدم باید قوی تر کام بردارم یعنی یکی از محصولات استاد رو بخرم بر حسب نیازم و از اونجایی که پول نداشتم و تحملم بعد از اون اتفاقات کم شده بود دیکه ترسو شدم و ندانسته رها کردم اهدافی رو که باعث انگیزه ام شده بود برای حرکت و از اون موقع بود که همه چیزم تاریک شد و ندونسته من تبدیل به یک مرده شدم تا این که هر روز که میگذشت من میدیدم زندگیم داره بدتر میشه از درگیری ذهنی بگیر تا مشاجره با خانواده خیلی مشگلات دیگر ومن میتونم بگم که گوشیم خراب شد غرض دار نبودم شدم و این ضربه اخر موتورم بود که پلیس راهنمایی و رانندگی عزیز اون گرفت و بعد من یه هو به خودم امدم که چی شده که همش اتفاقات بد برام میفته تو همین افکار بودم که همین جوری برای یک کاری رفتم تو جمیلم و این فایل اخری استاد رو دیدم که گروه تحقیقاتی عزیز شون برای من فرستاده بودن و من در اون فایل فهمیدم از نظر خودم که ادم دل مرده به دلیل غم و اندوهی که داره جهان و قوانین هم اطاعت میکنن و غم بیشتر بهش میدن غرض دار شدن خراب شدن گوشی موتور پارکینک رفتن و … ولی وقتی اهدافی داشته باشی که صبح تو رو با هیجان و شور و اشتیاق و امید به اینده ای بهتر از خواب بلند کنه ایجوری که روز به روز رو به جلو میروی و پیشرفت میکنی پولت زیاد میشه ایمانت بهتر میشه و در نعمات افزون میشن
سلام براستاد عزیزم،حتی اگر جوابی نگیرم ازتون لازم دونستم براتون بنویسم که کل زندگیم وقتم روز و شبم شده گوش دادن به فایلهای شما نمیتونم تلفنم و از خودم جدا کنم تاقبل از گوش دادن به فایلهای شما حتی آشنایی باشما زندگیم یه روال داشت اونم اینکه هدف گزاری کنم بنویسم بخونم رویابسازم خیلیییییییی کارای دیگه ولی جواب هایی که میگرفتم اونی نبودکه میخواستم تا اینکه شروع کردم به خرید یکی دوتا از محصولات شما شک نداشتم یه کلیدی هست یه چیزی هست که من ازش بیخبرم بعداز دانلوداولین کتاب شما وخوندنش آرام و قرارازم گرفته شد اینکه فهمیدم قانون سیستماتیک عمل میکنه ویه سیستم حساب شده است که درموردهمه یکسان عمل میکنه واز تهه دلم ازتون تشکر کردم الان دوشبه خواب شمارو میبینم توخواب اولم یه جای خیلی شلوغ بودم که اتفاقی شمارو دیدم باشورواشتیاق اومدم به سمت شما و در این مورد صحبت کردم باهاتون خیلی کوتاه بود وازتون تشکرکردم شماهم بایه لبخند رضایت جوابمو دادین خواب دومم و پریشب دیدم وسط یه جمعیت دیدمتون شک نداشتم که شما هستین اماوقتی رسیدم بهتون دیدم شمانیستین از خواب پریدم استاد جان حالم مثل روزیه که مولانای جانم روشناختم بغض عجیبی دارم که حاکی از خوشحالی و شادی و سپاسگزاریه استاد جان از خدا سلامتی سعادت رو براتون آرزومندم ممنون که هستین
سلام
از آنجاییکه در این زمینه خیلی احساسی و یک دنده هستم و کلا آدم تغییر پذیری هستم، هرلحظه و هرجا که حس کنم نباید اونجا باشم سریع دست بکار میشم و در اولین فرصت اونجارو ترک میکنم.. حالا چه در مورد روابطم باشه چه درمورد کارم..
هرکسی برای خودش یک سری قوانین داره و من هیچوقت تحمل به زور جایی بودن رو ندارم(منظورم کلنجار رفتن با خودمه، اگه حسم به کشی یا چیزی خوب نباشه نمیتونم زیاد تحمل کنم)..
در یک سال اخیر برام پیش اومده با اینکه کارم اوکی بوده و به درآمد خوبی رسیده بودم و همه چیز عالی بوده تصمیم گرفتم که تغییرش بدم و خودم وارد چالش جدیدی کنم.. خدارو شکر همیشه هم نتایج تصمیم هام به نفعم بوده و واقعا راضیم از انتخاب هام چون دقیقا همین انتخاب هامونه که شخصیتمون میسازه.. ?
درکل فکر میکنم با تغییر مشکلی نداشته باشم و احتمالا گام بعدیم ترک شهرم باشه، و برم یه جای جدید و البته غریب تا به خودم ثابت کنم که هرجایی تحت هر شرایطی میتونم به خواسته هام برسم..??
من در سن ۱۸ سالگی به علت علاقه نداشتن به رشتم از دانشگاه انصراف دادم ، به این امید که بیام بیرون و بیوفتم دنبال کار مورد علاقم ، در حالی که هنوز نمیدونستم کار مورد علاقم چیه
نزدیک به 1 سال من عملا هیچ کاری نمیکردم
صحبت های استاد عباس منش یا افراد دیگرو گوش میدادم ولی همراه با عمل نبود
هی تصمیم به تغییر میگرفتم مدت کوتاهی حرکت میکردم ولی باز ول میکردم
خیلی خسته شده بودم ، کلافه شده بودم از بلا تکلیفی
تصیمیم گیری برام سخت شده بود که برم سربازی یا دوباره کنکور شرکت کنم
بالاخره تصیمیم گرفتم کنکور شرکت کنم و ثبت نام کردم
بعد از ثبت نام کنکور هم باز کاری انجام نمیدادم
زندگی بخور نمیری داشتم
تا تابستون این ماجرا ادامه داشت
و تابستون من اول به میل خودم رفتم بازار کار کنم
ولی بعد از چند روز خواستم بیام بیرون و برم دنبال موضوعاتی که حداقل کمی بهشون علاقه داشتم
ولی ایندفه نتونستم ، ینی خانوادم نزاشتن
و یادمه روزی که دیگه نمیخواستم برم سر کار
خانوادم بزور فرستادنم و اون روز من با گریه از خونه خارج شدم و رفتم
حدود ۴ ماه رفتم سر کار ، و این وسط کنکور هم دادم
الان هم یک رشته قبول شدم که بیشتر از رشته قبلیم دوسش دارم
و به دلیل دانشگاه دیگه نمیتونم برم بازار
الان شرایطم از ۲ سال قبل خیلی بهتره
ولی میدونم تغییر آنچنانی نکرده و فقط یه دانشگاه بهش اضافه شده
من دیگه نمیخوام سر تغییر نکردن اون سختی هارو تجربه کنم
الان شرایط خیلی خوب نیس که بگم میخوام تو شرایط خوب دست به تغییر بزنم
ولی خب به بدیه ۲ سال پیش هم نیس
به هر حال به خودم تعهد میدم که تغییر کنم
از اهداف کوچیک شروع میکنم و حرکت میکنم
و به امید خدا موفق میشم
با عرض سلام و ادب خدمت استاد عزیزم آقای عباس منش ، سپاسگزارم که باز هم ویدئویی با موضوعی جالب و ارزشمند تهیه و در اختیار من و دیگر دوستان قرار داده اید .
من حسین سلیمانی 30 ساله از شیراز ، اگر بخوام بیوگرافی ای از خودم در سایت قرار بدم واقعا کار سختیه برام ، منو تو خونه حسین عشقی صدا میزنند ، به این دلیل که باورشون اینه که توو زندگی زیاد شاخه به شاخه می کنم ، در حال حاضر مشغول به حرفه طراحی و عکاسی هستم و در آمد اصلی من از همین کسب و کار میباشد ، در فضای مجازی اینترنت منو با نام آهنگساز ، شاعر و خواننده می شناسند و در فروم های تخصصی مدرس دروس کامپیوتر و از همین ها میشه فهمید که چقدر وقت صرف شده تا در هر کدام به تخصص برسم و این بدان معناست که باور دارم که انسان هر چقدر که بخواد میتونه تخصص در هر زمینه ای کسب کنه و محدودیتی برای انسان وجود نداره و من واقعا تاسف میخورم برای افرادی که کل عمرشونو توی یک شغل و کسب و کار به حدر میدهند و بنظرم باید توی هر زمینه ای که انسان به درجه استادی میرسه اونو رها کنه و شغل دیگری رو انتخاب و در اون به درجه استادی برسه و در پایان هم اگه بتونه در هر تخصص محصول آموزشی ای تهیه و در اختیار علاقمندان به همون حوزه قرار بده کار بزرگی در جهت گسترش جهان هستی انجام داده . راستش زندگی قبلی شما خیلی شبیه به زندگی قبلی منه ، من با قوانین جهان هستی هیچ آشنایی ای نداشتم و درست وقتی که ناخودآگاه موافق با مسیر جهان هستی در حرکت بودم به سایت شما برخورد کردم و جالب اینجاست که وقتی آموزش های شما رو دنبال کردم دیدم که خیلی از اتفاقات زندگی من ناخواسته از باورهای غلط من سرچشمه گرفته . آشنایی با شما رو هدیه ای از جانب خداوند میدونم و از خداوند و شما سپاسگزارم .
لازم میدونم تجربیاتی را که در زندگی من اتفاق افتاده را برای دیگر دوستان شرح دهم
از همان ابتدای شروع به کسب در آمد ، شغل های بسیار زیادی را تجربه کردم از جمله :
راه اندازی سوپر مارکت ، خدمات کامپیوتری ، کافی نت و گیم نت ، عکاسی ، بازاریابی مواد غذایی ، حسابدار شرکت مواد غذایی ، فروشندگی ، مدیر فروش شرکت نیک پارس ، سه سال فعالیت در پتروشیمی فارس که یکسال در آزمایشگاه مشغول به فعالیت بودم و 2 سال اپراتور برد مرکزی اداره آتش نشانی بودم و در زمانهایی به دلیل ترس از اقساط ، بدهی ، مخارج زندگی ، پرداخت مهریه دست به کارهای موقتی چون دست فروشی ، فروش مجسمه در کنار خیابان و فعالیت در پیک موتوری زده ام که متاسفانه هیچ کدام از این شغل ها باب میل من نبودند و با اینکه در بسیاری از انها موفق بودم نمیتوانستم موقعیتم را حفظ کنم و از آنها دست می کشیدم
و بعد از دیدن آموزشهای شما در مورد کارمندی و کارفرمایی فهمیدم آن چیزی که نمیگذارد من پای بند کاری شوم همان احتیاج شدید من به آزادی بود که بر امنیت شغلی ترجیح میدادم و در شغل کارمندی من نمیتوانستم آزاد باشم و باید تن به کارهایی میدادم که دوستشان ندارم و اما خودم هم از این وضعیت خسته شده بودم و نمیداستم که چرا با وجود اینکه میدانم که نمیتوانم یک کارمند باشم باز هم بعد از مدتی بیکار بودن تن به شغل های این چنینی میدادم که باز هم با خواندن کتاب پدر پولدار و پدر بی پول فهمیدم که تنها چیزی که باعث میشود که در شغل کارمندی باقی بمانم وجود ترس و حرص بود . وجود ترس بود که مرا مجبور به کارهای موقت میکرد ، کارهایی که در شاءن من نبود و هیچ علاقه ای به آنها نداشتم و فقط قصدم از انجام آنها این بود که نکند برای مخارجم مهتاج کسی شوم . حتی آخرین فعالیتم که در شرکت نگین به عنوان حسابدار بود با اینکه حقوقم بسیار خوب بود و جایگاه اجتماعی بالایی در آن شرکت پیدا کرده بودم ، چیزی که آرزوی دیگر همکارانم بود ، به دلیل اینکه فرکانسهای ذهنم با ذهن مدیر شرکت متضاد بود رها کردم . فقط کافی بود 10 دقیقه کنار هم باشیم تا دعوا شروع شود و تنها دلیل نگه داشتن من در آن شرکت با وجود آن همه تنش و ناراحتی به قول و گفته مدیر به یکی از همکارانم دست پاکی من بوده و فکر میکنم منظورش همان پولهایی بود که گاهی اوقات اضاف می آمد و من به او گذارش و تحویل میدادم .
پایان همکاری ما زمانی بود که مدیر از من خواست در روز تعطیلی در شرکت حضور پیدا کنم و من برگ استعفامو نوشتم و بر روی میزش گذاشتم و با وجود مخالفتهای او به همکاری با آنها خاتمه دادم
خانواده ام با شنیدن اینکه پسرشان این شغل خوب و پر در آمد را نیز کنار گذاشته نگران شدند و کم کم باورشان شده بود که مشکل از پسرشان است و اینکه من سر ناسازگاری با همه دارم . با تکرارهای مکرر حرفهای آنها خودم نیز داشت باورم میشد که من با هیچ کس نمیسازم ، تمام کارهایی را که تا به آن روز تجربه کرده بودم را در ذهنم دوره کردم و هیچ کدام از آنها با مزاج من سازگار نبود . در همان زمان چند پیشنهاد کار در شرکت دوستان پدرم به من پیشنهاد شد که واقعا وقتی نام کارمندی به زبان می آمد واقعا حالم به هم میخورد . آن زمان به قوانین هستی آشنا نبودم اما یک حس درونی در وجودم نوید کار بسیار خوبی را به من میداد
چند روزی گذشت در صفحه نیازمندی ها به دنبال کار مورد علاقه ام میگشتم و اما هیچ کدام از شغلها مورد پسندم نبود .دوباره سر و کله همان ترس همیشگی پیدا شد و دوباره فکر قدیمی من که فعلا با یک شغل
شروع کن و بعد به دنبال آرزوهایت برو به سراغم آمد ، جنگ بدی میان نیمکره چپ و راست مغزم بوجود آمده بود واقعا شرایط سختی بود حتی سختی آن زمان را همین الان هم حس میکنم و اما این بار با خودم گفتم اگر از فقر و گرسنگی هم بمیرم پا پس نمیکشم یا شغل عالی و مورد علاقه یا مرگ . ذهن من مدام تکرار میکرد آن شغلی که تو میخواهی حداقل 100 میلیون سرمایه اولیه میخواهد و اما احساسم میگفت حل میشود .
از روزنامه ها هم نا امید بودم و حتی چند روز ، روزنامه نگرفتم و از همان دکه ای که روزنامه میگرفتم آبمیوه ای طلب کردم که قیمت آن 1200 تومان بود که 2000 تومان به او پرداختم که 800 تومان باقیمانده را روزنامه ای به دستم داد و گفتم روزنامه نمیخوام . باقیش بمونه پیشت طلب من و اونم گفت بابا ببر دیگه هر روز که میخریدی با لبخند تلخی از دستش گرفتم و ظهر رو مبل دراز کشیده بودم که یک آگهی دیدم که یک طراح میخواستن و با بی حوصلگی زنگ زدم و گفتند حضوری بیا ، آدرسش تا منزلمون 15 دقیقه پیاده راه رفتن بود . به آدرس که رسیدم روزنامه را پاره کردم و برگشتم و از سر بی حوصلگی کلا بیخیال شدم . فردای آنروز خواهرم برای خرید دارویی به داروخانه میرفت که از من خواست تا او را همراهی کنم و ناخوداگاه از جلوی
آن آتلیه رد شدیم یک لحظه از خواهرم خواستم اتومبیلش را نگه دارد و در آنجا بایستد تا من به آن آتلیه بروم وقتی که وارد شدم اصلا احساس غریبی نکردم و انگار 100 سال بود که آنها را میشناسم . پس از مصاحبه قرار شد از فردای آنروز حضور پیدا کنم و با وجود داشتن 3 طراح من نفر چهارم بودم که قرار بود آنجا کار کنم ، بعد از یک هفته کار در انجا قرار شد که سفته خریداری کنم تا قرارداد ببندیم که باز شرط و شروط ها شروع شد و من سفته هایی که خریداری کردم رو پاره کردم و بلند شدم . یارو تعجب کرد که چی شده گفتم راستش من نمیتونم سر ساعت بیام و برگردم گفت پس چجوری میتونی ، گفتم درصدی کار میکنم باهات ساعت اومدن و رفتنمم خودم تایین میکنم و در غیر اینصورت نمیتونم باهاتون همکاری کنم . با لبخندی گفتند خوش آمدی .
خداحافظی کردم و این بار واقعا رفتم که بمیرم :( و با گذشت 5 روز در کمال تعجب به من تماس گرفتند که مشکلی نیست و بیا و مشغول شو . هنوز هم برام جای سوال داره که چه طوری آخه و الان حدود یکسال می گذرد و اعتبار و احترام زیادی در آنجا کسب کرده ام و جالبه که بدونید من بدون هیچ چک و یا سفته ای و ضمانتی در آنجا مشغول به کار هستم و ساعاتی که مسئول آتلیه نمیتواند در محل کار حضور پیدا کند از من خواهش می کند تا آنجا را در نبودنشان اداره کنم همچنین دیگر همکاران از حضورم در آن آتلیه بسیار خرسندند و دلیل آنهم به گفته آنها اخلاق خوب و روابط صمیمانه ام با آنهاست .
چیزی که در هیچ کدام از شغلهای قبلی ام نداشتم و به دلیل نداشتن علاقه در آن اتلیه با همکاران زیادی آشنا شدم و حتی دو آتلیه حرفه ای دیگر وقتی کار طراحی منو دیدن ازم خواهش کردند که با آنها نیز کار کنم که من به دلیل کمبود وقت فقط به یکی از آنها قول همکاری دادم . من فقط با 4 ساعت کار در آن آتلیه و یا در منزل به سلیقه خودم حقوقی حدود 3 برابر دوران کارمندی ام دریافت میکنم و نیم دیگر روزم را با آهنگسازی و خوانندگی و تدریس دروس کامپیوتر و دیگر علاقمندی های خودم سپری میکنم . هر روز با راهکارهای کتاب معجزه سپاسگزاری در آمدم را بیشتر و بیشتر میکنم .
در زمینه های مختلف دیگری نیز از این قانون توانستم به نفع خودم استفاده کنم که در موضوع های مرتبط صحبت خواهم کرد .
من همیشه به خودم میگم اگر که قوانین خداوند یکسان هست و اگر آقای عباس منش تونستن با اون قوانین به خواسته هاشون برسند پس منم میتونم چون قوانین برای همه یکسانه – برای اینکه بتونم در حوزه های مختلف تدریس کنم وبسایت مدرسه زاغک رو تاسیس کرده ام و قراره به زودی آموزش های زیادی در زمینه هایی که در اونها تخصص دارم قرار بدم
با تشکر از شما خواننده گرامی و آقای عباس منش عزیز و تیم مدیریتی عباس منش دات کام
با آرزوی موفقیت روز افزون برای شما ، خانواده محترمتان
پاینده باشید .
باسلام خدمت استادعزیز
بنده چندسالی توذهنم به فکر یادگیری زبان بودم
اما درحال حاضرمجبورم که یادبگیرم چون وگرنه نمیتونم یک ارتباط ایده ال باجهانیان داشته باشم
ودومین تغییر من یادگیری کامپیوترهست استادجان من
سلام من 12 سال در تیم هایه پایه مس رفسجان بودم و همه چیز برام عالی بود ولی فهمیدم ک باید تغیر کنم یه سال رو رفتم ترکیه و اونجا بازی کردم ب تنهایی و با پولی اندک بعد یک سال برگشتم و به تیم اصلی رفتم و پاداش جهن نیز شامل حالم شد و قهرمان شدیم و امسال باید در لیگ برتر بازی کنم ممنونم ازتون استاد من این کارو فک کنم در دوره دستیابی به رویا ها یاد گرفتم
سلام به همه بچها
و استاد خوبم و مریم جونم عزیزم
با احتمال99 درصد اولین یادداشت من در این صحفه است و خیلی خوشحالم که دارم مینویسم برای این فایل خیلی مهم، اصلا اینکه من هدایت شدم به سمت این فایل خودش عین عشق و نعمت میمونه چون میفهمم وجود همچین آگاهی هایی چقدر میتونه جهت دهنده ی زندگی ما باشه و مخصوصا که اگر عمل عمل کنیم.
من فکر میکنم حالا حالا هستم روی فایل یعنی تا تمرینش انجام ندادم و به وضوح نرسیدم از خودم رهاش نمیکنم
توی کامنت های قبلم گفتم دنبال عامل حرکت استاد عباسمنش هستم
همون دلیل هایی که ذهن عباسمنش اونقدر مجاب میکنه که نه نه باید بزنیم به دل مسیر موندن جای ما نیست
تا اینکه رسیدم به خدا و سیستم و فهمیدم شناخت هرچه بهتر من از سیستم و نحوه عملکرد و بازخورد جهان میتونه خیلی و تمام سوالات من در مورد استاد پاسخ بده و ابهاتم حل کنه
همین دو روز پیش بوود یعنی دقیقا یکشنبه که به موضوعی برخوردم و منجرب به تصمیمی شد که هر لحظه ازش میگذره گوله های عشق توی وجودم حس میکنم
رشدش رو حس میکنم
راستش استاد خیلی توی ذهنم بود که خب عباسمنش میگه نیازی نیست دنبال مخاطب باشی یا از قول خودت دنبال فالورات باشی ؟؟ اونا خودشون میان
من ذهن منطقیم خیلی مقاومت میکرد و
دقیقا روز یکشنبه فهمیدم که من یه خورده شیشه هایی دارم از خودم بروز میدم
جلب توجه
عامل بدبختی یا میتونم بگم الان خوشبختی من و یا هر کسی دیگ داشت آزارم میداد
اره میدونستم من این پاشنه آشیل دارم ولی اینقدر توی رفتارم مخفی بود که فقط توجیه میکردم
میخوام اینجا صادق باشم و بنویسم
اینکه در طول روز بیشتر از 10 بار اینستاگرامم چک میکنم از همه لحاظ
اینکه مدام چک میکنم ببینم کی فالو کرده
کی چی گفته
کی لایک کرده
چند نفر لایک کرده
چندتا وویو خورده
کی پیام داده
یا حتی تلگراممم
چک کردن مدام که ببینم آیا پیامی نیومده؟؟؟
رفتارهایی عذاب اوری بود در حین اینکه عذاب آور بود ولی انجام میدادم انگار یه لذتی ام داشت
همین لذتش هم باعث میشد که بیشتر هی چک کنم
تا اینکه برای اولین بار بعد از چندبار دیدن فایل هدایت شدم به سمت یکی از پیام های بچها
توی همین فایل، ماهی طلایی عزیزم
و کامنتش خوندم فقط یه چیزی میگفت که اره حذف کن
اره رها کن
اره ببین این رفتارا داره چی میگه
من همش سعی میکردم که ذهنم کنترل کنم که شرک نورزم ولی خدامیدونه اصلا تصور نمیکردم این بخش رو بهم نشون بده
انگار یه لایه غبار نشسته بود روی چشامم
و من قلبم میگفت انجام بده ولی ذهنم مدام میگفت نه بابا کی گفته؟
استاد شاید لایو گذاشت
نمیدونم این بهانه ها رو اورد که نه بابا اینطوری نیست
ولی وقتی نگاه کردم دیدم آقا قرار نیست که من بخورم به سنگ و اوضاع خیلی خراب شه بعد من بخوام حرکت کنم
من با این تصمیم اوکی هستم چرا چندین دلیل
چون این رفتارا دارن باورامو نشون میدن
چون این نحوه رفتار و الگو در زندگیم تغییر نکرد حتی وقتی تمام نوتیفیکیشن ها رو از دم خاموش کردم
چون اصلا اون عمل خاص نیست که نتیجه رو مشخص میکنه بلکه باور من هست که به اون عمل جهت دهی میده
من اون عمل انجام دادم ولی اصلا هیچ تفاوتی ایجاد نشد فقط ظاهر پوشونده بودم
پس در نتیجه یه تمرکزی باید از روی نقطه ای برداشته میشد
یعنی تمرکز باید از خونه کلنگی برمیداشتم میذاشتم روی اون خونه خوشگله که توی تصوراتم تجسم میکنم و میخوامش
عاشششقتم استاد
خب منم گفت به جهنم دیگه مهم نیست من پاکش میکنم حتی دوتا اکانت داشتم میخواستم اونو نگه دارم ضروری
ولی گفتم نه باید کامل بره
و کامل دوتا اکانتم پاک کردم
پیش بینی من این بود اگر به این ترتیب ادامه بدم همه چیز خراب میشهه پس قبل از اینکه شرایط سخت بشه بیایم ذهنمون جهت بدیم
خداروشکر میکنم من متعهد شدم و خداوند هم پیامش را رساند گفت بخاطر تعهدت پاداش خواهی گرفت
با علاوه من چیز جدید فهمیدم از قانون
استاد یادته توی توحید عملی 5 گفتید که طرف یک ملیون خورده فالور داره ولی به اینکه اونا فالور طرف باشن اون فالور 1 ملییون خورده نفره….
درخواست منم این بود که فالور ها خودشون بیان نخوام دنبال باشمم اما انگار باید باوری ساخته میشد
و من خدارررروشکر میکنمممممم به قسمتی از حرفاتون رسیدم یعنی برای اولین بار این الهام توحیدی دریافت کردم
بهم گفت ببین این ادما و دوستایی که داری چطوری خودشون اومدن توی زندگیت
بدون اینکه تو تقلا کنی برای اینکه پیداشون کنی یا اونا هم همینطور خودشون اومدن و با تو برخورد کردن
بدون اینکه بخوای بزور مهرت به دل ادما بندازی اونا دوستتت دارند
که واقعا دوستان هم فرکانسیم موهبت های زندگی من هستم که برخوردمان هدایتی بود
حالا بیا به موضوع ایده ت هم همینطوری نگاه کن
استاد جونم این نگاه ارزشمنده برام میدونی چون قبلا خیلی تقلا میکردم بدستش بیارم
ولی انگار خدا بهم گفت باید یه چیزی تغییر کنه تا تو هدایت بشیی
عاااشقتم استاد
به خودم یه قول خفن دادم اینکه باورام بسازم و در زمان مناسب با الهام درونم اینستاگرام نصب کنم فقط به قصد چی؟!
فقط بااااا هدف
فقط با قصد حرکت
فقط برای ساختن و گسترش ایدم و کسب و کارم که اونم با هدایت بهم مسیرو واضح بگه
عاااشقتم استاد
با خودم حرف زدم و دیدم اره دچار شک و تردید شدم و نه این ایده رو انجام میدم نه اون چیزی که فهمیده بودم و توی تردیدم
گفتم خب یا ما کاری شروع نمیکنیم
یا وقتی شروع کردیم با تمرکز 100 درصد میریم جلو
دیگه حالا یکم از این یکم از اون نداریممم
اینطوری یعنی منتظر بیرون نشستن حالا ما اینو انجام بدیم!!!!!
از اون ورم شک هست به طور 100 درصدی اولی انجام نمیدیم چی میشیم؟ خب فلج میشیم
یادمه وقتی میخواستم اولین و مهم ترین و بزرگترین تصیم زندگیمو بگیرم که دقیقا بخاطر گوش کردن به اموزش های شما بود
من توی موقعیت 99 درصد اون مسیر بودم فقط 1 درصد بود
وقتی شنیدم که گفتید من اگر یه مسیر رفتم قبل از رسیدن متوجه بشم باید رهاش کنم دیگه زمام براش نمیذارم
همونجا دقیقا کاتش کردم
با تمام وجود رهاش کردممم
خداروشکر میکنم این تازه نتایج اولیه ایندتصمیم هم هست مطمئن ام با برداشتن قدم و با تمرکز 100 در صد برای ساختن باورهام و انجام و شروع ایدم کلی اتفااقات و خیرهایی میاد توی زندگیم که حتما میام مینویسمم تا وقتی برگشتم روزی یادم بمونه مهم ترین دلیل موفقیتم چی بوده
عاششقتونم
با ایمان
مریم درویشی
17 شهریور 1399
🤩🤩🤩🤩🤩