می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 15 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محبوبه گفته:
    مدت عضویت: 1559 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز و گرامی و تمامی دوستان انرژی مثبت سایت

    فایل رو من تحت عنوان نشانه ی روزانه گرفتم ..

    استاد فرمودن از تغییراتی که داشتین و نتیجه هاتون بگین ..

    من میخام از قبل اینکه با استاد و سایت و کلا آگاهی هاو فایلهای آشنا بشم بگم..

    من فرزند روستا هستم بعد ازدواج هم در روستا زندگی میکردم شوهرم بیکاربود و محصل ..و درآمدی نداشتیم ..مجبور بود برای پدرش کار کنه و ما فرزندی داشتیم که در بدو تولد عارضه ای داشت مجبور بودیم هر هفته او را به شهر ببریم برای درمان و درمانش هم پروسه داشت و ادامه دار…

    ما هیچ حمایت مالی نمی‌شدیم و من اصلا از شرایطی که داشتیم راضی نبودم منظورم کاری بود ..

    خیلی دوست داشتم مستقل باشیم و از احساس وابستگی بی نهایت بی زار بودم…

    تا جایی که رو‌آوردم به یه کتاب که آیه هایی رو معرفی می‌کرد و که اگه این ختم و این ذکر رو بگی این اتفاق میفته…

    من اصلا آدم خرافه ای نیستم ولی به خدا به شدت اعتقاد دارم…

    خلاصه که یه جا تو کتاب نوشته بود اگه سوره ی یوسف رو با سیب و زعفرون بنویسی و سه روز توخونه نگه داری و…..

    از اونجایی که خیلی دلم میخاست از اون شرایط رها بشم انجام دادم ..بعد یه هفته از سمت خواهر زاده ام تلفنی داشتم و از شوهرم خاست که بره شهر و شروع به کار کنه ..(استاد عزیز من نمیدونم این حرفهای من از چه باور هایی نشات می‌گرفته اونو به عهده شما میزارم اگر دید گاه اشتباهی دارم لطفا برام توضیح بدین )

    ….خیلی باورها رو الان که فاصله زمانی گرفتیم و یکم آگاهی هام زیاد شده میفهمم..اینکه خیلی ها اونجا با ما مخالفت کردن و دیدگاهشون این بود که آب باریکه در خونه بهتر اززندگی تو غربت وووووو

    شوهرم هم زیاد تمایل نداشت ولی به هرحال ما هجرت کردیم …

    اوایل خیلی برامون مشکل بود چون از لحاظ احساسی خیلی وابسته بودیم ..الان مدت ۱۰ سال حدودا میگذره و ما اونجا به لطف خدا تونستیم یه سری هدف هامون رو تیک بزنیم…

    از اونجایی که معیار اکثر آدمها برای رشد پول هست خب ما رشد مالی زیادی نداشتیم ..ولی ما محتاج هیچکس هم نشدیم در صورتی که اگه تو شرایط قبلی میموندیم باید برای نون شبمون وابسته می‌بودیم..خداروهزار بار شکر

    رشد ما چی بود دوتا آدم وابسته الان روی پای خودشون ایستادن و خیلی از لحاظ شخصی رشد داشتیم کلی پخته تر و شجاعتر و مستقل‌تر شدیم ۳ تا بچه داریم…

    الان که به گذشته نگاه میکنم این مسیر رشد ما بوده

    ولی قبل آشنایی و آگاهی از قانون تکامل همیشه س بدی داشتم و خودم رو اصلا آدم موفقی نمیدونستم ..

    الان هم چند ماهی هست که برای رشد از اون کار که به قول دوستان سایت خیلی خانواده پسند بود اومدیم بیرون و تجارت خودمون رو استارت زدیم و تا الان هم کلی اشتباه داشتیم ولی دنیا دنیا هم چیز یاد گرفتیم …

    استاد واقعا از شما سپاسگزارم بابت نگرشی که انتقال میدین ..

    و بی نهایت خداروسپاسگزارم که من رو هدایت کرد به این آگاهی ها

    و همچنین تمامی همراهان سایت از بودن در جمع شماها خیلی مفتخر و خوشحالم

    وقتی شروع به نوشتن کردم واقعا نمیدونستم چی بنویسم ولی چون دوست داشتم بنویسم گفتم خدایا من شروع میکنم تو کمکم کن ..

    اولش نظرم این بود که کامنت بنویسم شاید به درد یه نفر بخوره ولی در ادامه خودم به درک یه سری چیزها رسیدم و دیدگاهم تغییر کرد که شاید من هدایت شدم تا بنویسم و وقتی نوشتم خودم به یکسری درک رسیدم که تا حالا از اون جهت بهش نگاه نکرده بودم … میگم یعنی شاید برای خودم نوشتم…

    خدایا سپاسگزارم که هدایتم میکنی..

    دم همگی گرم

    در پناه الله مهربان شادباشید و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      حمیده اسماعیلی گفته:
      مدت عضویت: 2150 روز

      سلام و درود دوست نازنینم….شقایق…گل همیشه عاشق….

      عزیزم بسیار از کامنت زیبات خوشحال شدم و لذت بردم….ممنونم ازت که برامون نوشتی….

      تو بنده خوب خدایی….قدر خودتو بدون عزیزم….من فقط یه مطلب بگم در جواب سوالی که گفتی اگر دیدگاه اشتباهی دارم بهم بگین…میخوام بهت بگم اون سوره…اون راهی که تو بهش هدایت شدی قطعا از سمت خداوند بوده….

      همین که تونستی زندگیتو از اون شرایط به اینجا برسونی این خودش یک الگوی بسیار خوب و ارزشمنده برای ذهنت….که ازش در بقیه مراحل زندگیت و برای پیشرفت و حرکت رو به جلو استفاده کنی….عزیزم تو دیدگاه اشتباهی نداری….ما باید تمام سعیمونو به کار بگیریم که فقط و فقط روی خدا و قدرتی که بهمون داده حساب کنیم….خداوند قدرت خلق زندگیمونو بهمون داده….من عاشقتم عزیزم….امیدوارم کلی اتفاقات خوب و رویایی برات بیافته….مراقب زیباییهات باش عزیزم😘😍😍😘

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        محبوبه گفته:
        مدت عضویت: 1559 روز

        با سلام به دوست عزیزم حمیده خانوم اسماعیلی

        از روزی که من اون کامنت رو گذاشتم یه فاصله زمانی افتاده و من الان دوباره مرور میکردم و کامنت شما عزیز رو دیدم..

        ممنون از شما عزیزم چقدر خوشحال شدم از لطف و محبت شما

        خداروشکر میکنم و باعث افتخارم هست که دوستانی فوق العاده مثل شما پیدا کردم

        وممنون از استاد عزیز که وجودشون باعث این حضور شده

        امضائ خدا پای تمام آرزوهاتون

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  2. -
    زهراء گفته:
    مدت عضویت: 3511 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلاااام

    به استاد خوبمون، به مریم خوش سفرمون و به دوستای بینظیرم

    در مورد تمرین این فایل هر چی فکر کردم نمونه ای از اینکه در زمان مناسب خودم بدون چک و لگد حتی اگر شده جزیی تغییر نکردم.یعنی من از اون دسته ادمام که تضادها میان تا من درسمو بگیرم.

    اولا که همش دارم به خودم میگم که میشه هوشمندانه قبل اینکه تحت فشار قرار بگیرم تغییر کنم و روی خوش زندگی و لذت رو ببینم.

    همیشه همیشه یکی از بزرگترین سولات ذهنم این بود که چطور چطور بعضیا دارن خوب یا لااقل بهتر از من بهتر زندگی میکنن بدون برخوردن به تضادها .اینجا تاحدودی جوابمو گرفتم.اونه به موقع تغییر کردن و خیلی وقتا تغییر ، توی باورهاس و نه یه تغییر در مثلا کاری خاص.اونها احتمالا به موقع جلوی شرک رو در وجودشون گرفتن.اونها روی هیچ کسی حساب نکردن .اونها به موقع در هررشرایطی بیخیالی و خونسردی خودشون رو حفظ کردن.اونها درساشون رو یاد گرفتن و همیشه بش عمل میکنن و از کوره در نرفتن.از مسیر درست خارج نشدن.اونها طبق قانون در زمان مناسب به هدایتها گوش دادن.و و و

    و اما تجربه من: هیچ تلاشی برای هیچ چیزی انجام نمیدادم نه برای درس خوندن و نه برای هیچ چیزی .و با تکیه به حمایتهای خانواده و خواهر برادرای بزرگتر همین طور میزاشتم زمانم بدون هیچ استفاده ای تلف بشه.تا اینکه یکی بعد یکی جهان رو سرم بارید .چقدر تحقیرها تحمل کردم مریض شدم و خورد خورد خورد شدم.به جایی رسیدم و در وضعیتی قرار گرفتم که میدیدم هیچ حمایتی اصلا نمیتونه منو نجات بده و رو اوردم به خدا .دیگه کمرم رو محکم بستم.گفتم خودمم و خودم و خدا .اولین قدم اینکه اصلا قبول نکنم ضعف رو بیماری رو . و و وو

    کتاب شفای زندگی رو که خواهرم معرفی کرده بود خریدم .ایندفعه با جون و دل و با تمام وجود کتاب رو میخوندم تمریناشو اجرا میکردم مینوشتم .دیگه مثل قبل سرسری نبودم در مقابل کار کردن روی خودم.کتاب معجزه سپاسگزاری.اما شفای زندگی خیلی تاثیر بزرگی داشت.با موضوع تایید کردن خودم هرطوری هستم اشنا شدم و چشام باز شد.دوست داشتن خودم .وای چه روزایی بود که انگار بینا شدم.بعد از اون صحبتای استاد برام جذاب شد و جدی میگرفتم و شروع کردم به دنبال کردن.قبل از اون خاهرم هرچی میگفت تو کتم نمیرفت.

    اول که با شهامت اتکام به قرص رو قطع کردم گفتم هیچ اتفاقی نمیوفته نترس زهرا

    بعد رفتم سر انجام یه کاری که سرگرم شم حساببی خیلی زود یادش گرفتم کلا هر چیزی رو زود یاد میگیرم بعد دیدم این نه همونی که میخام نیس.رفتم سمت جامعه االقران و حفظ قران.اینم همون نبود.و بالاخره کاری به حرف جامعه نداشتم که فلان رشته به درد نمیخوره .تنها و فقط تنها همون رشته رو انتخاب کردم .و دیدم که چطور کارها اینجا راحت داره پیش میره بدون اینکه فکرشو بکنم بدون زجرهای کنکور با سوووووابق رفتم برخلاف تصورم که الان همه خانواده مخالفت میکنن دیدم اتفاقا همه حمایت کردن و تشویق کردن و حتی مسیر رفت و امد من راحت شد. و حالا در مسیری هستم که میدونم همونه که میخام و هنوز راه زیاد مونده.

    و خدا راشکر.خداراشکر که حامی من بود و قویم کرد و نجات داد و نجات میده و حمایت میکنه و هدایت میکنه و اعتماد کردم.

    ممنون کامنتمو خوندید.

    استاد خیلی ممنون اینجا خیلی خیلییییییی چیزها یاد گرفتم و بزرگ شدم .واقعا بزرگ شدم هی بلد نبودم زندگی کردن رو .مهارت زندگی کردن

    در پناه خدای ودود و رئوف و توانا باشیم همه🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    علی سبحانی گفته:
    مدت عضویت: 1417 روز

    سلام و عرض ادب خدمت همه همراهان عزیزم در خانواده صمیمی و دوست داشتنی عباسمنش و سلام و احترام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی

    قبلا در دیگر دیدگاه های سایت تغیرات خودم رو توضیح دادم که از 13سال کار کارمندی تصمیم به تغییر گرفتم و پس از استعفا از کار از مشهد به کیش مهاجرت و کارم رو شروع کردم و الان که تقریبا 4ماهه که در کیش هستم و درآمد ماهیانه ام از ماهی 6میلیون کارمندی به لطف الله یکتا و قدرتمند به سه برابر و بالاتر افزایش یافته ولی چالش‌هایی در شرایط جدیدم هر روز برمیخورم که می‌دانم لطف بی کران رب العالمین من بی دریغ و منو به بهترین مسیرها جهت رفع تصادها و رشد بیشتر هدایت می‌کند

    خوب این از تغیرات زندگی من توی این چند ماه گدشته که خلاصه وار خدمت دوستان عرض کردم

    حالا برگردیم به موضوع فایل راستش من این فایل قبلا در روزشمار تحول زندگی من بارها و بارها گوش دادم و کامنت های دوستان عزیز رو خصوصا کامنت آقای جوان عزیز و خانم فرنوش رو خونده بودم و امروز که دوباره این فایل و گوش دادم و مجدد کامنت همون عزیزان رو خوندم به یک باور توذهنم برخوردم و اینم اینه که وای این کامنت ها آخرش چقدر از تغیرات و باور های درست صحبت کردن ولی ذهن من فقط اون قسمت هایی که توزندگشیون رنج برده بودن و تو خودش ذخیره کرده بود و چقدر از این رنجی که دوستان گفته بودن لذت برده و تازه متوجه شدم من از بچگی همیشه تا دهنم از این رنج بردن ها کیف میکردم و آدم رنجور رو دوست داشتم که همون دلسوزی کاذبه و الان هم میبینم تو طول روزم بعضی اوقات این مسئله رو تکرار میکنم

    خدای بزرگمو سپاس که کمکم کرد این قفل ذهنم رو پیدا کنم و همینجا به خودم تعهد میدم هروز بیشتر و بیشتر روی خودم کار کنم و اینجور باورهای غلط رو پیدا کنم و در جهت اصلاح اونها قدم بردارم

    از ته قلبم همه شما عزیزان رو دوست دارم و برای همتون پیشرفت روز افزون در تمام مسیر های زندگیتون رو از فرمانروای جهانیان خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    محسن فصاحت گفته:
    مدت عضویت: 932 روز

    سلام سلام سلام

    سپاس سپاس سپاس

    خداوندی که قدرتش فوق تصور ماوراست

    سلام به استاد درجه یک تغییر

    همسر متفاوط و خانواده بی نظیر و نیست در جهان سایت استاد عباسمنش عزیز

    همه چیز تغییر می کند به جز خود تغییر

    سوالات اساسی:

    چطور از این ساده تر؟

    چطور بهتر؟

    چطور در فضای مناسب تر؟

    چطور اوضاع در تمام ابعاد بهتر؟

    چطور قوانین نظام هستی را بهتر درک کنیم؟

    چطور ایمان باور و عمل و رفتارمان را با یک اقدام کوچک هر لحظه بهتر کنیم؟

    همیشه اصول موفقیت ثابت است

    هیچ تغییری در سنت خداوند نیست

    و این درک ما نسبت به قوانین و باورها و کانون توجه و تمرکز ماست که تغییر می کند .

    منطقی کردن آنها با ذهن و دیدن و شنیدن و لمس کردن الهامها و پیام‌ها و نشانه ها آدمها …ست

    و قانع نبودن

    در وضع موجود

    و در تله تکرار و روزمرگی نیافتادن

    و جرات برای مهاجرت و تجربه های جدید به دست آوردن.

    زندگی یک رویا نیست بلکه حقیقتی است که از یک رویا ساخته شده رویای من چیست ؟

    رسالت من کدام است؟

    تغییر مستمر من با تغییر باورهایم و کانون توجه و تمرکزم بر روی زیباییها آغاز می شود.

    همیشه احساس خوب داشتن

    نگرش و دیدگاه زیبا داشتن

    تنها کسی که از من ستاره می سازد خود من هستم.

    بهترین دوست خودت باش

    خودت را دوست داشته باش

    ورودیهای ذهنت را کنترل کن تا ذهن ثروتمندی داشته باشی و زندگی را در همه جوانب تغییر دهی

    من درخت نیستم من قورباغه در حال گرم شدن نیستم

    من دوست دارم در اقیانوس آبی شنا کنم و از اقیانوس قرمز خودم را جدا کنم.

    من کارمند بودم اینقدر تغییر نکردم تا اخراج شدم

    در هر صورت بعد از آن اخراج بود که متوجه یکسری باورهای غلط شدم و آرام آرام روی خودم کار کردم و جهان درهایی از اتفاقات خوب و احساس خوب و باز احساس خوبتر و اتفاقات بهتر را در سر راه من قرار داد

    اکنون آگاهانه دائم روی خودم کار می کنم و نتایج هربار بهتر و بزرگتر می شود.

    با گوشت و پوست و استخوانم دریافتم

    من خالق زندگی خویشتنم

    با چی

    با ارسال فرکانسها و طرز فکر کردن و نگرش به چیزهای اطرافم و باورها و کانون توجه و ورودیهای ذهنم

    اکنون فقط روی خودم کار می کنم و با توجه به اهرم رنج و لذت عادت‌های جدیدی را می سازم.

    شما عادتهایتان را می سازید

    عادت‌های شما ،شما را می سازند

    من فهمیدم که هر انسانی به دنیا می آید با یک دیتا بیس پاک و صاف دنیا می آید و کم کم ورودی‌ها از طریق محیط دوستان پدر مادر فرهنگ کشور و شهر …

    و باعث می شود باورها شکل بگیرند

    حالا آگاهانه روی باورها و کانون توجه ام که مانند ذره بین عمل می کند و افرادی که با آنها در ارتباطم دقت دارم و انتخاب می کنم بهترینها را چون من لایق بهترینها هستم.

    هر چیز و هر شخص که در ارتباط با شماست انتخاب شماست.

    برای همگی دوستان خصوصا استاد عزیز و خانواده ایشان کمال عزت و سربلندی و سلامتی و ثروت و بالندگی و رشد را آرزومندم.

    درخت تو گر بار دانش بگیرد

    به زیر آوری چرخ نیلوفری را

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1248 روز

    با سلام

    ممنونم از استاد بخاطر تهیه این فایل زیبا

    تقسیم بندی افراد و نوع نگرش و افکار آنها و برخورد جهان با آنها واقعا زیبا بود و حقیقت محض است

    تا حال اینگونه نشنیده بودم و این گونه به این موضوع نگاه نکرده بودم

    امیدوارم که بتوانم جز دسته افراد چهارم باشم و همیشه بتوانم روی خودم کار کنم و در بهترین شرایط و بهترین موقعیت ها روند پیشرفت خودم را بصورت صعودی طی کنم و هر روز رو به جلو حرکت کنم

    نکته ی که در صحبت های استاد بود این بود که گفتند احساس می کردم که روند کار در بندر عباس خوب نیست و سریع مسیر خودش را تغییر داد و به تهران آمدند

    این بدان معنی است که هرگز نباید بنشینم و دیگر به خودم نگویم که تلاش و حرکت دیگر بس است چون به موفقیت و موقعیت های خوبی رسیده ام

    باید در هر حال در حال حرکت و پویا باشم

    زندگی کنم و فعال باشم

    زمانیکه که زندگی فشار به من نیاورده است من باید شر.ع به تغییر کنم و خودم را در حال بهبود دایم قرار بدهم

    نکته

    تا مجبور نشده ام بخواهم تغییر کنم تغییرکنم و رو به جلو حرکت کنم

    همیشه این را به خودم بگویم

    چطور از این بهتر ؟؟؟

    چکار کنم از این بهتر بشوم؟؟؟

    چکار کنم تا براحتی و سادگی برایم بهتر بشود؟؟؟

    چطور برای من براحتی و سادگی اتفاق بیفتد؟؟؟

    این مهمترین درسی بود که امروز من یاد گرفتم

    خدا را شکر که اینگونه با این قوانین و این صحبت ها آشنا شدم

    همیشه دنبال بهتر شدن باشم در همه زمینه ها و در همه مراحل زندگی خودم

    خدا را شکر که من توانستم این تغییرات را انجام بدهم و از کار کارگری بیرون بیام و اکنون خودم برای خودم یک کارفرما هستم

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  6. -
    محسن جاویدتجریشی گفته:
    مدت عضویت: 2227 روز

    در این 13 سال اخیر من 7-8 بار از اول کسب و کارم استارت زدم و خدا رو شکر این بار آخر 5-6 سال هست که رو به پیشرفت بوده … بجز کسب و کار آخرم تمام کسب و کار های قبلی با سختی من رو مجبور به تغییر و یادگیری برخی مفاهیم میکردن.. از نکات مهمی که در روابط باید یاد میگرفتم تا مدیریت منابع مختلف و بسیاری نکات دیگر ..

    اما در این چند سال اخیر فهمیدم باید زودتر از کتک جهان ، تغییر بعدی رو تشخیص بدم و در خودم و کسب و کارم اعمال کنم.. این ویدیو باعث شد این موضوع رو جدی تر بگیرم و از خداوند میخواهم مرا بیشتر از پیش برای توسعه و رشد مالی در کسب و کارم هدایت کند که او مالک کل عالم ها است و از میلیاردها راه برکت و هدایت های شفاف را به سمتم جاری میکند.. خدایا شکرت از هدایت هایی که از همین لحظه در این رابطه برایم با حسی مطمئن و آرام بخش میفرستی.. خدایا شکرت از همکاران م و همینطور استاد عباسمنش و خانم شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1319 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    در جهان چهار دسته افراد وجود دارند. دسته اول: کسانی هستند که با دیدن نشانه های تغییر هیچ بهبودی در خود و شرایط و موقعیتشان ایجاد نکرده و نهایتا زیر چرخ دنده های جهان له می شوند. دسته دوم: افرادی هستند که نشانه های تغییر را دیده اما تا زمانی که به انها فشار زیادی وارد نشود تغییر نمی کنند و هنگامی که به لحظات پایانی نابودی زندگی نزدیک شده و در ان زمان تغییر می کنند که البته تغییر انها مستلزم زمان و انرژی بسیار زیاد است اما امکان پذیر است. دسته سوم: افرادی هستند که با کوچکترین نشانه سریعا تغییر کرده و اجازه نمی دهند که شرایط انها بیش از اندازه تخریب شود و دسته جهارم: که ما همواره باید سعی کنیم جزء انها باشیم خود را بهبود داده و اجازه نمی دهند که با تضادی مواجه شوند.

    زمانی که ما همواره به فکر رشد و پیشرفت باشیم جهان ما را با تضادی مواجه نخواهد کرد زیرا قانون تضاد برای شناسایی خواسته های ما است و زمانی که ما خواسته های خود را بشناسیم و به سمت ان حرکت کنیم با تضاد خاصی مواجه نخواهیم شد. جهان همواره رو به رشد و پیشرفت و گسترش است و ایستایی عدم تحرک را قبول نمی کند. هیچ راهکاری برای دور زدن تغییر یا تغییر نکردن وجود ندارد یا تغییر کرده و خود را بهبود می دهیم یا زیر چرخ دنده های جهان له می شویم.

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    امین نقیب زاده گفته:
    مدت عضویت: 3926 روز

    سلام خدمت دوستان عزیزم. من یکی از تغییرات مثبتی که در زمان مناسب در زندگی ام انجام دادم ترک خانواده و شهرم بود. قبل از اینکه بخواهم به تهران بیایم پیش خانواده ام بودم و زندگی خیلی آسان و تقریبا بدن هزینه ای را داشتم. اما مدتی بود که به فکر تغییر بودم و یک روزی تصمیم گرفتم که خانه را ترک کرده و به شهر بزرگتر و با امکانات بهتری وارد بشوم. وقتی این موضوع را با خانواده ام مطرح کردم به شدت با مخالفت آنها را روبرو شدم ولی من مصررانه بر رفتنم و پیشرفتم تاکید داشتم. دلیل مخالفت آنها این بود که من نمی توانم تنهایی از پس مشکلات بر بیایم این را هم می دانستم که واقعا چالش بزرگی پیش رو خواهم داشت چرا که تاکنون حتی خریدهای خرده ام را نیز مادر و یا پدرم تهیه می کرد. به هر حال هر طور که بود تصمیمم را عملی کردم و به تهران آمدم. یک اتاق اجاره کردم و شروع به کار. مدتی به دنبال کار بودم تا اینکه در یک شرکتی کار مناسب را پیدا کردم. الان سه سال است که در تهرانم و از اینکه این تصمیم را گرفته ام بسیار خوشحال.

    در این مدت بسیار دلتنگ خانواده ام می شدم اما می دانستم که روزی این شرایط تغییر کرده و به نفع من خواهد شد. الان شرایطم بسیار خوب است. زیرا هم صاحب شغل هستم، هم دوره های تخصصی که می خواستم رو گذروندم و از همه مهمتر اینکه یاد گرفتم رو پای خود بایستم. فکر می کنم این بهترین تصمیمی بود که با اینکه نیاز چندانی به تغییر آن احساس نمی شد گرفتم. از خداوند بابت اینکه من را در مسیر درست قرار داد و هدایتم کرد ممنونم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    داداش رضا گفته:
    مدت عضویت: 3747 روز

    من رضا هستم..

    اقای عباس منش میشه پیاممو بخونی ؟ اخه میخوام زندگیمو برات تعریف کنم*

    پارسال بود که بخاطر مسئله ای افتادم زندان زمانی که برگشتم هیچ امیدی نداشتم…تغریبا تموم امید هامو از دست داده بودم…40 میلیون بده کاری و کلی شاکی…

    ناراحت و افسرده بودم…حتی پول نداشتم شارژ ایرانسل بگیرم..

    تا اینکه در اینترنت سرچ کردم : چگونه پول در بیارم

    تا با سایت اقای عباس منش اشنا شدم..

    در مورد باورها باهام حرف زد…

    اول گفتم این اقای عباس منش از دل من خبر نداره…تا این که یه فایلی از ایشون دانلود کردم به نام : این لحظه…

    در کمال تعجب میگفت ثروت ربطی به شرایط نداره و همه چی به باورهامون برمیگرده..

    تصمیم گرفتم همه فایل های رایگان رو دانلود کنم …همه رو دانلود و گوش کردم..بالای 40 ساعت سخنرانی..

    اقای عباس منش شما باعث شدی به خودم بیام و تصمیم بر تغییر بگیرم…

    از تموم گناهانم توبه کردم و تصمیم گرفتم دوباره پاشم و برم سمت کاری ..

    شما گفتی باورهاتو تغییر بده ..تصمیم گرفتم از همه گناهانم توبه کنم.. تا در مداری قرار بگیرم که شما میگفتی…

    اخلاق و رفتارم تغییر کرد…

    از اونجایی که هیچی از توبه نمیدونستم تصمیم گرفتم حداقل نمازمو شروع کنم و بخونم . یادمه ساعت 4 صبح بود که از شدت استرس و ناراحتی رفتم وضو گرفتم…اما چه وضویی!!…راستش بلد نبودم وضو گرفتن چه جوریه.جایی که بودم کسی نبود که یادم بده…نمیدونم چه جوری وضو گرفتم اما میدونم که 100 در 100 اشتباه بود اما انقدر نیاز به ارامش داشتم که سریع وضو رو بلاخره به یه بدبختی گرفتم …فقط در همین حد بگم که هنگام وضو نمیدونستم اول پا رو باید اپ بریزم یا سرو…صورت چند بار؟ حتی نمیدونستم اول دست چپ یا دست راست…هیچی نمیدونستم…هیچی…

    رفتم سر سجاده…اخرین نمازی که خونده بودم …راستش یادم نمی اومد….بلد نبودن نماز بخونم…مثل این دیوونه ها ایستاده بودم نمیدونستم چکار کنم…چند بار خواستم بیخیال بشم اما واقعا به این نماز نیاز داشتم.چشامو بستم دلو زدم به دریا..

    دو رکعت میخونم برای خدا …

    نفهمیدم چه نیتی کردم …وقتی شروع کردم به نماز خوندن حتی سوره حمد رو هم حفظ نبودم کامل یادمه موقع رکوع ذکره سجده میگفتم یعنی ذکر سجده رو اشتباهی تو رکوع میگفتم…اما با این که نمازم کاملا اشتباه بود اما با عشق میخوندم که بعد نماز خودمم باورم نمیشد که این منم که دارم نماز میخونم…من واقعا به کمک خدا نیاز داشتم.شده از همه کس نا امید شی؟ شده هیچکی به فریادت نرسه جز خدا؟

    چرا دروغ بگم…میخوام یه اعترافی بکنم…من از اون دسته از ادمها بودم که نه مسجد میرفتم و نه میدونستم خدا چیه…قران نمیدونستم چیه..میگفتم ول کن بابا اول جوونی عشقو حالتو بکن.

    بچه ها الان که دارم تایپ میکنم بغض کردم.

    صبح تا شب تو دنیای خودم بودم…کلی دوست دختر داشتم همیشه پیششون بودم…اصلا اعتقاد به هیچ خدا پیغمبری نداشتم .تو دنیای خودم بودم…همیشه با ماشین میرفتم چرخ و هر کاری بگید میکردم…

    تا این که این اتفاق بد تو زندگیم افتاد…

    وقتی شروع کردم به نماز خوندن هیچی بلد نبودم.یادمه تشهد و سلام رو کاملا شانسی میگفتم.یه قرآنی رو تاقچه بود که کلی خاک گرفته بود.تصمیم گرفتم یه نگاهی بهش بندازم.وقتی قران رو برداشتم دیدم هیچی نمیفهمم اخه عربیم ضعیف بود.تصمیم گرفتم معنی فارسی قران رو بخونم ببینم چی نوشته…به دلم نشست…خیلی به دلم نشست.از یه طرف از گذشتم پشیمون بودم و از طرفی نگران و ناراحت.حس میکرد خدا هیچوقت منو نمیبخشه.ساعت 5 صبح بود.یادمه نور اتاق خیلی کم بود.به زور قران رو به صورتم چسبوندم تا بتونم بخونم.هیچوقت فراموش نمیکنم صفحه اول سوره توبه رو…همه ما از یه سوره قران خوشمون میاد.خیلی ها سوره یاسین دوست دارن خیلی ها سوره الرحمن…ولی من از سوره توبه خیلی خاطره دارم…وقتی داشتم معنی فارسیشو میخوندم دنبال جایی بودم که بفهمم خدا گناه کارارو میبخشه…تا یه جایی رسیدم که خدا میگفت من همه رو میبخشم.خیلی خوشحال شدم.با اون چشمای گریون و استرس زیاد سر رو بالشت گذاشتم و قران رو چسبوندم به سینم و خوابیدم.

    امیدوارم اون حال من برای هیچ کسی اتفاق نیوفته.انقدر ناراحت و استرس داشتم که فقط خدای بالا سرم شاهده که چی کشیدم…

    از طرفی هیچی در مورد خدا نمیدونستم و از طرفی نماز و وضو هم بلد نبودم…

    از اون روزای سخت و نفس گیر 3 ماه میگذره.چه جوری میتونم فراموش کنم…چه جوری…یادمه رفتم به یه حاج اقایی گفتم حاج اقا عذاب وجدان دارم چکار کنم…نمیتونم تحمل کنم.توبه کردم میخوام دور این کارارو خط بکشم…بهم گفت ذکر : ( استغفرالله ربی اتوب الیه ) زیاد بگو…

    بچه ها بذارید باهاتون راحت باش..راستش بلد نبودم این ذکرو بگم.عربیم ضعیف بود…تا استغفرالله درست میگفتم اما باقیشو فراموش میکردم…میدونم شاید تعجب کنید شاید بگید مگه یه ذکر حفظ کردن میخواد !!! شاید تعجب کنید و بگید یه ادم چقدر میتونه از دین و خدا عقب باشه اما باید بهتون بگم که من …بذارید از اینجا براتون شروع کنم.

    وقتی رفتم پیش اون حاج اقا بهش گفتم : حاج اقا من فلان جای نمازومشکل دارم باید چکار کنم؟ بهم گفت : مرجع تقلیدت کیه؟ من یه نگاهی زیر چشمی بهش کردم و گفتم مرجع تقلید کی هست ؟ بهم گفت : شما مرجع تقلید ندارید؟ جواب دادم : مرجع تقلید خوردنیه دیدنیه چی هست ؟ ….بچه ها حتی نمیدونستم مرجع تقلید یعنی چی ..وقتی اینو به اون حاجی گفتم بنده خدا هنگ کرده بود…میگفت مگه میشه یه ادم ندونه مرجع تقلید یعنی چی؟

    خلاصه اینجا بود که فهمیدم مرجع تقلید کیه . رفتم از اینترنت رساله مکارم شیرازی دانلود کردم بخونم اما هیچی نمیفهمیدم.یه چی میگم تورو خدا مسخرم نکنیدا ..من نمیدونستم بول چیه…به یکی اس ام اس دادم گفتم بول چیه ؟ جواب داد نمیدونی مگه ؟ گفتم نه و اس داد : یه چیزه باحاله Smile

    اقا به هزار بد بختی این رساله خوندم اما هیچی نمیفهمیدم

    تازه بعد از دو هفته تا حدودی نمازو یاد گرفتم.اما به شدت وسواس داشتم..راستش همیشه میگفتم نمازم اشتباهه..میگفتم این نمازارو خدا قبول نمیکنه اخه اشتباه میخونی.تصمیم گرفتم برای اولین بار تو عمرم برم مسجد…دوباره تاکید میکنم !! برای اولین بار تو عمرم !!! اقا رفتم مسجد..رفتم دیدم یه مشت پیر مرد تو مسجدن.اول خواستم برگردم اما گفتم تا اینجا اومدم زشته برگردم.اون روز تیپم خیلی خفن بود.همه پیر مردا نگام میکردن…راستش خیلی خجالت کشیدم تا اینکه اقا هادی ( خادم مسجد) اومد بهم سلام کرد و منم بهش سلام کردم.با هم دوست شدیم و منو تشویق کرد که زیاد بیام مسجد و منم گفتم چشم…و از اون روز بود که تصمیم گرفتم چایی مسجد رو من پخش کنم…هر پنشنبه بعد نماز و قبل دعا کمیل نون و شیرینی و چایی میدادن که من چایی و خرما پخش میکردم..انقدر کیف میکردم که نگو…یادمه روز سه شنبه تو مسجد حضرت محمد کلاس قران بود منم رفتم… تقریبا 20 نفری بودن تو مسجد و نوبتی قران میخوندن تا اینکه رسید به من.یعنی اون لحظه انقدر خجالت کشیدم که …اما دلو زدم به دریا و پیش این همه ادم شروع کردم به قران خوندن…اقا خودمم نفهمیدم جی خوندم اما بلاخره تموم شد

    وقتی اون روز قران رو خوندم خیلی کنجکاو شدم ببینم قران واقعا چیه…وقتی اومدم خونه تصمیم گرفتم قران بخونم تا ایمانم تقویت بشه..سوره حمد و توحید رو برای نماز خوندن حفظ کردم و رسیدم به سوره فلق …نتونستم و کم اوردم.ولی به جاش شروع کردم به خوندن معنی فارسی قران.کلی برام سوال و شبهه ایجاد شد.مثل اینکه تازه از خواب بیدار شدم.یادمه محکم سرمو به دیوار میزدمو خود زنی میکردم.

    شاید بگید که چرا خودزنی میکردی؟ راستش من تاحالا اصلا به ماه و خورشید دقت نمیکردم اما وقتی قران میخوندم خدا میگفت ما خورشید و ماه را مستخر شما کردیم.من یهویی تنم لرزید با خودم گفتم من کیم ؟ من کجام؟ دستام چرا این شکلیه؟ ماه رو کی درست کرده؟ خورشید چرا این شکلیه؟ انقدر با مشت به سرم میزدم که یه شب از هوش رفتم.به خدای بالا سرم سوگند انقدر خودمو میزدم که حتی نمیتونید تصور کنید…

    تا اینکه دوباره یه توبه اساسی کردم و به خودم قول دادم دور همه دخترارو خط بکشم.راستش من دوست دختر زیاد داشتم…قراره با هم صادق باشیم.نمیخوام دروغ بگم اخه بعدش عذاب وجدان میگیرم.میدونم این حرفارو میزنم شاید گفتنش درست نباشه اما من فقط نیتم اینه که تجربمو در اختیار شما بذارم.

    من دوست دختر زیاد داشتم.همشونم خوشگل و شیک بودن.هر روز با یکی بودم.نه برام کم میزاشتن و نه من براشون کم میزاشتم..همیشه با ماشین بیرون میرفتیم.همشونم پایه پایه بودن…بگذریم.اینو گفتم که مقدمه بشه برای باقی حرفام.

    راستش من با خوندن قران توبه کردم اما دل کندنن از این دخترا برام خیلی سخت بود.از یه طرف عذاب وجدان داشتم و از طرفی نمیتونستم به نیازهام نه بگم.

    تصمیم گرفتم سیم کارتمو بشکونم و شکوندم.از فیس بوک و لاین و ویچت تانگو و واتس اپ بگیر تا چت و شماره و عکس …همه رو پاک کردم.تموم فیلمای مستهجن رو از رو سیستمم پاک کردم..تصمیم گرفتم هر چی که منو به گناه میکشونه رو پاک کنم.این اتفاق دقیقا در تاریخ 1/6/93 افتاد…تموم چیزهایی که من باهاشون انس گرفته بودمو ریختم سطل اشغال و درشو محکم بستم..تا یه هفته همه چی خوب بود و روال عادی داشت اما بعد از یه هفته…

    از این جا به بعد حرفامو پسرا خوب متوجه میشن.زیادم تو جزئیات نمیرم چون خوب نیست.اما خیلی حالم بد شد.با خودم میگفتم خودم با دستای خودم اون حوری های خوشگلو پروندم…کلی اعصابم خورد شد اما با اینکه به شدت نا امید بودم نمازم ترک نمیشد…تا اینکه یه تصمیم عجیب گرفتم…از اینجا به بعد متنمو با تامل بخونید.

    تصمیم گرفتم خودمو تنبیه کنم تا فکر این دخترا نزنه به سرم…یه روز فکر کنم ساعت 6 غروب بود که به شدت داغون بودم تصمیم گرفتم انقدر به خودم سیلی بزنم که فکرش از سرم بیاد بیرون.شروع کردم به خود زنی انقدر خودمو زدم که…بعد چند بار سرمو محکم کوبیدم به دیوار بازم دیدم فکر این دخترا از سرم نمیره بیرون…روانی شده بودم.الان که دارم اینارو تایپ میکنم خندم گرفته…اقا رفتم حموم .تصمیم گرفتم خودمو به شدت تنبیه کنم…دوش اب سرد باز کردم و رفتم زیر دوش اب سرد.دستو پام شروع کرد به لرزیدن.به خودم فحش میدادم.مادرم که فهمیده بود اتفاقی افتاده اما طبق معمول فقط گفت حوله گذاشتم پشت در بردار .دوباره شروع کردم به فحش دادن .هم به خودم هم به اون دخترا…اب فوق العاده یخ بود.یهو کمرم شل شد و دستو پام شروع کرد به لرزیدن.با همون حالت لخت اومدم بیرون.اصلا دست خودم نبود.رفتم تو اتاقم و افتادم رو زمین.سگ لرز میزدم و مثل یه جنین خودمو بغل کردم…اما خیلی خوشحال بودم.میدونی چرا؟ چون فکرش از سرم اومد بیرون.نمیتونستم پاشم لباس بپوشم اخه نای بلند شدن نداشتم و بدنم سفت شده بود…

    خلاصه بگم …چند باری ازین کارا کردم حتی بد تر از رفتن زیر دوش اب سرد.فکر کنم بد ترین تنبیهم این بود که با مشت میکوبیدم به سرم…با اینکه خیلی وقته میگذره از این قضیه اما هنوزم سرم درد میکنه.بچه ها واقعا میزدم…اما شما هیچوقت این کارو نکنید.من با شما فرق داشتم اخه من خیلی وضعم داغون بود…من هیچی از خدا و اسلام و قران نمیدونستم حتی نمیدونستم امام حسین کیه.فقط میدونستم تو یه ماهی که اسمشم محرمه مسجدا شام میدن!! واسه شام میرفتم مسجد…اما خدارو صد هزار مرتبه شکر همون شام اما حسین نجاتم داد.

    من همیشه به اینجا میرسم گریم میگیره.

    بچه ها منو امام حسین نجات داد…کار هر شبم گریه کردن بود…خیلی ناراحت بودم.پشیمون بودم.حالم اصلا خوب نبود.هر وقت قران میخوندم یه چی میفهمیدم و میفهمیدم که 22 سال با جاهلیت کامل زندگی میکردم…چند بار توبه کرده بودم اما توبمو میشکوندم….

    هی توبه میکردم و توبه میشکوندم….تا اینکه رسید به اول ماه محرم..امام حسین کمکم کرد.نمیدونم چجوری حرف دلمو بزنم.هر شب میرفتم هیئت و مسجد و مثل یه بچه 4 ساله گریه میکردم.خیلی گریه میکردم.انقدر تو هیئت گریه میکردم که اشک همه صورتمو میگرفت. پلکام با اشک ریختن میشکست میریخت تو چشام..مثل کسی که عزیزشو از دست داده گریه میکردم.//میخوام یه اعتراف کنم.من تا روز اول محرم حتی نمیدونستم امام حسین چکار کرده اما وقتی اومدم خونه و داستان عاشورا و مقتل از اینترنت خوندم به حدی دلم شکست که حتی نمیتونم براتون توصیف کنم. داستان حضرت عباس خوندم علی اصغر و همه…دیگه از شب 7 محرم بود که همه چیرو فهمیدم.انقدر گریه میکردم تو هیئت.میگفتم یا امام حسین روم نمیشه به خدا بگم منو ببخش تو یه کار کن …تو به خدا بگو …بگو منو ببخشه..بگو کمک کنه…بگو دیگه کاری نمیکنم…یا امام حسین نوکرتم…من نمیتونم تو کمکم کن.از همه نا امید شدم.هیچکی نمیتونه کمکم کنه.نوکرتم کمکم کن.تورو خدا کمکم کن…اینا رو میگفتم و گریه میکردم.خدارو قسم میدادم به اهل بیتش و …

    از روز 1 محرم توبه کردم و الان 14 صفره…. تقریبا 44 روز شده که نه تنها به فکر اون دخترا نیستم بلکه :

    با پدر و مادرم رابطم خوب شده

    به نامحرم نگاه نمیکنم تو خیابون

    گوشی و کامپیوترمو پاک پاک کردم

    مسجد میرم و نماازم سر وقته

    عاشق قران خوندن شدم

    عاشق امام علی شدم

    با امام زمان دوست شدم و همیشه به فکرشم

    حتی یه ساعت هم از خدا دور نیستم

    نمازمو قشنگ و خوشگل میخونم

    روزه میگیرم

    کتابای تاریخ اسلام میخونم

    ذکر میگم

    نماز صبح پا میشم

    نمازم قضا میشه انگاری عزیز از دست دادم!! انقدر ناراحت میشم

    تو تلوزیون به نامحرم نگاه نمیکنم

    اهنگ های رپ گوش نمیدم.

    مداحی گوش میدم

    تا اسم امام حسین میاد چشام تر میشه

    عاشق اینم برم کربلا

    با مادرم خوب حرف میزنم

    قبل و بعد غذا خوردن ذکر میگم

    تفسیر قران میخونم

    شب زنده داری میکنم و با خدا حرف میزنم

    و..

    ..

    ..

    اگه بگم یه رضای دیگه شدم بیخودی نگفتم.دیشب ساعت های دو یا سه شب بود که داشتم به گذشتم و الانم فکر میکردم…انقدر گریه کردم که تموم صورتم خیس شد.بی اختیار رفتم سجده و انقدر خدارو شکر کردم که ….دیشب تا صبح تپش قلب داشتم.دلم واسه خدا در میرفت…

    و رسیدم به جایی که الان هستم.الان یه طوری شدم که اگه کسی به خدا و اهل بیت کوچیک ترین حرفی بزنه چنان غیرتی میشم که باورتون نمیشه.عاشق خدا شدم….انقدر خدارو دوست دارم که نمیتونید تصور کنید.من هیچ کاری برای خدا نکردم فقط 40 روز گناه نکردم….همین…انقدر عوض شدم که هیچکی باورش نمیشه .دوستام بهم میگن رضا تو چرا اینجوری شدی؟ چرا انقدر شادی؟ چرا انقدر شنگولی؟ کسی باورش نمیشه این منم….من چهل روز گناه نکردم.هیچ گناهی…اما الان به جایی رسیدم که حتی تو خوابم گناه نمیکنم!!! تو خواب!!! روم نمیشه خوابمو براتون تعریف کنم اما در همین حد بهتون بگم که نا محرم تو خواب میبینم سرمو بر میگردونم …در طول روز حتی فکر گناه هم نمیکنم… بیخودی ذوق میکنم وقتی تو اتاقمم یهویی میرم سجده میگم خدایا عاشقتم..اصلا یه حالی شدم که نمیتونم براتون توصیف کنم… هیچیو با خدا عوض نمیکنم.روحم فقط خدارو میخواد.الان که دارم تایپ میکنم دوباره اینجوری شدم.اسم خدا میاد تپش قلب میگیرم.حالم یه جوری میشه دوست دارم برم سجده دوست دارم عشق بازی کنم باهاش..خودمم نمیدونم چرا اینجوری شدم.انگاری یه چی مثل یه پرده از بین من و خدا رفته کنار…اصلا نمیتونم حالمو براتون توصیف کنم.

    دیشب گریه میکردم و میگفتم خدایا من هیچ کاری نکردم برات الا گناه نکردن…اگه یه کار خیری هم برات انجام بدم که تو همه چی بهم میدی که … گریه میکردمو میگفتم خدایا تو یعنی مال منم هستی؟ واسه منم هستی؟ یعنی منی که این همه گناه میکردم تو منو هم دوست داری؟ حال دیشبم خیلی توپ بود.دلیل اصلی که اومدم این حرف ها و خاطراتو بزنم در واقع حال دیشبم بود.

    الان که دارم براتون تایپ میکنم بی نیازه بی نیازم…نه حرص پول میخورم و نه حرص دنیارو تموم عشقم شده خدا…انقدر روحم ارومه که نگو…ارزشش رو داشت…همه شما گذشتمو خوندید و فهمیدید که چقدر گذشتم بد بوده اما من یه معامله با خدا کردم…خیلی هم تو این چهل روز سختی کشیدم اما انگاری اصلا عوض شدم…وقتی کسی میگه خدا دوستم نداره انقدر غیرتی میشم که انتها نداره سریع بهش میگم تو حق نداری این حرفو در مورد خدام بزنی.خدای من خیلی ماهه ماه!!خدا عاشق صدای بنده هاشه…میدونید چرا انقدر خدارو دوست دارم؟ بخاطر اینکه تو شرایط سخت تنهام نذاشت.جایی که از همه نا امید بودم کمکم کرد و دستمو گرفت…من وظیفمه که جبران کنم محبتشو…

    تقریبا از توبه چهل روزم 4 روز میگذره…انقدر حالم خوب شده که نگو.شادو شنگولم…تو اتاقم خدارو بغل میگیرم..اصلا یه کارایی میکنم که قبلا اصلا همچین تجربه ای نداشتم.دیدی وقتی یکیو دوست داری زیر قلبت یه جوری میشه؟ من همینجوری شدم الان…زیر قلبم از شدت ذوق له شده…اصلا نمیدونم دارم چی میگم.

    کافیه چهل روز مثل من سختی عبادتو به جون بخرید …40 روز گناه نکنید…پدر نفس خودتونو در بیارید .بعد چهل روز تغییری نکردی بیا همینجا لعنتم کن و هر چی فحش دوست داری بهم بده

    بعد این چهل روز یه پرده ای از رو قلبت کنار زده میشه..احساس سبکی میکنی…خدارو حس میکنی…صداش میزنی میگی خدا این حالتو ازت نگیره …یه طوری میشی که نه بهشت خدا رو میخوای نه نعمتاشو فقط خودشو میخوای…خوده خودش…

    ارزوم اینه که این شوق و اشتیاق رو تو وجود همتون به وجود بیارم…برای دیدن خدا کافیه نفس خودتونو پاک پاک کنید.خدا همه بنده هاشو دوست داره…همرو..بعد از یه مدت خوده خدا کمکت میکنه و تموم مشکلاتتو حل میکنه

    خدایا این حال خوبمو مدیون توام…بعد از گذروندن اون همه سختی الان انقدر خوشحالم که فقط میتونم بگم که ارزشش رو داشت.

    تو موقعیت گناه بودم گناه نکردم…وقتش بود مکانش بود همه چی بود اما به حرف شیطان گوش نکردم…و حال الانم بخاطر سختی های اون روزاست.اون روزایی که از اتیش شهوت فرش رو چنگ میزدم..به جایی رسیدم که به الله قسم دختر میبینم ذکر میگم.تو خواب یه دختر نامحرم میبینم سریع از خواب بیدار میشم.قبل از اذان صبح بیدار میشم.یکی انگاری منو بیدار میکنه… ماهواره نمیبینم.تا یه چی میبینم سریع استغفار میکنم و در طول روز حتی فکر هم به گناه نمیکنم.حتی فکر گناه!!! باورتون میشه؟ حتی فکر گناه هم نمیکنم.

    من یه نتیجه ای گرفتم

    تو موقعیت گناه بودی و اون کارو بخاطر خدا نکردی منتظر باش که خدا هم یه جا به یادت باشه.از این دست بدی از اون دست میگیری

    قران و کلا دین اسلام برام یه مرزهایی رو تعیین کرده که اصلا از اون حد بالاتر نمیرم…

    بهم اعتماد کنید بچه ها…تورو خدا…از این متن سر سری رد نشید…توروخدا امتحان کنید.به پاتون میوفتم…امتحان کنید …40 روز گناه نکنید…امتحان ضرر نداره…خواهش میکنم…

    ما هرچی داریم از آن خداست ما هیچی از خودمون نداریم

    ای کاش بتونم این حال خوبو به شما هم منتقل کنم.اما شما هم باید بخواید.

    بهم اعتماد کنید… کافیه دل بدید به امام حسین به امام حسین اعتماد کنید…میکشونه میبرت ..من نفهمیدم چی شد …مثل یه معجزه میمونه برام.شما هم میتونید..فقط یه بار…فقط یه بار…فقط یه بار به امام حسین اعتماد کن.فقط یه بار

    اقای عباس منش فکر کنم تونستم در مداری قرار بگیرم که شما خواستی…لطفا برام دعا کنید که بتونم مثل شما موفق بشم..

    ببخشید سرتونو درد اوردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      طاهره خانمی گفته:
      مدت عضویت: 3811 روز

      با سلام

      ببخشید برای مطلب شما نظر میزارم

      اما این داستان که از سایت 40 توبه کپی کردین

      لطفا می گفتین کپی

      اینجا قراره افراد زندگی خودشونرا بزارن نه این که عین متن را کپی کنید

      دوست داشتید آدرس سایت بذارید بقیه میرن میخونن

      من این داستان چندماه پیش که قصد به انجام کاری داشتم خوندم خوبه و حتی عتالی اما جاش اینجاست به نظرتون وقتی زندگی واقعی خودتون نیست

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      عادل حمیدپور گفته:
      مدت عضویت: 3898 روز

      سلام آقا رضا.ماشا… به غیرت و اعتماد به نفس فوق العاده تان.امیدوارم هرچه زودتر به آرزویتان که رفتن به کربلاست برسی و از طرف ما نایب الزیاره باشی.درضمن برای توبه کردن نباید خودزنی کنی زیرا با این کار امکان داره ضرر جبران ناپذیری به خودت وارد کنی.من به شما پیشنهاد میکنم شرایط قبولی توبه از نظر امام علی (ع) را بخوانید.ماجرای توبه نصوح و ماجرای توبه جوانی به نام بهلول که نزد پیامبر رفت و با بازگو کردن گناهش رسول خدا او را با خشم از محضر خود راند.و آیه 129 سوره آل عمران در رابطه با توبه این جوان بر پیامبر اسلام نازل شد.همچنین با ترک اعمال گذشته خود بر توبه خود استمرار ببخشید.از داشتن احساس گناه خودداری کنید و مطمئن باشید که در صورتی که شما به هیچ وجه به گذشته تان برنخواهید گشت و به شیوه ای کاملا متفاوت زندگی خواهید کرد خداوند بزرگ گناهان شما را بخشیده است.آقای عباس منش در این مورد تاکید کرده اند که اگر احساس گناه در شما وجود دارد از جمله به خاطر نمازهای قضا یا بدهی به دیگران یا بدرفتاری با والدین و یا هرچیز دیگری حتما توبه کنید و از آن افراد حلالیت بطلبید.زیرا احساس گناه بدترین نوع احساس است که باعث می شود شما به موفقیت و شرایط عالی و شاد در زندگیتان دست نیابید و حتی ثروتمند هم نشوید.سعی کنید در تمام مراحل زندگیتان احساس خوب داشته باشید و هرگز خودتان را ملامت نکنیدو اگر توبه کرده اید و احساس خوب را در خودتان به وجود آورده اید این یک گام بزرگ در زندگی شماست.گناهان شما هر چقدر هم بزرگ باشد هرگز از خداوند بزرگتر نخواهد بود.تولد دوباره شما را از صمیم قلب تبریک عرض میکنم.ستاره بچیننی قربانت بوس بوس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      آدم ساده گفته:
      مدت عضویت: 3996 روز

      سلام رضا جان

      مرسی از تجربه ی که در میون گذاشتی

      در آخر هم یه پیشنهاد به شما وبقیه دوستان برای مبارزه با نفسشون

      در سایت پانویس سمت راستش یه قسمتی داره به اسم شرح مثنوی مولانا که بعضی از داستان های مولانا رو از منظر روانشناسی مورد بحث قرارداده و حرف های بسیار جالبی در مورد نفس میزنه

      دوستان خواهش میکنم به این سایت سر بزنید وحداقل چند قسمتی از جلساتش رو دانلود کنید اگه خوشتون نیومد که دیگه ادامه نمی دید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      • -
        آدم ساده گفته:
        مدت عضویت: 3996 روز

        سلام

        گروه تحقیقاتی عباس منش چرا نوشته های من رو با سانسور نمایش دادین

        من دو تا ایراد از صحبت های رضا گرفته بودم که حذف شده

        یکی اینکه جوانی که الان 23 سالش هست وقبل از زندان رفتن سنش کمتر هم بوده چی کار کرده که 40 میلیون بدهکار شده وبعد چه جوری پرداختش کرده وشروع به توبه کردن کرده؟

        دوم با تاکید میگه من برای اولین بار رفتم مسجد که میخواستم برگردم و در ادامه حرفاش میگه ایام محرم برای شام میرفتم مسجد،پس قبلش مسجد رفته بوده

        البته قبلن نوشته هام رو خیلی مفصل تر وفقط برای حس کنجکاوی نوشته بودم نه محکوم کردن.

        در آخربا ارادت واحترامی که نسبت به آقای عباس منش دارم میخواستم بگم صحبتهای استاد تکراری شده مثلا صحبت در مورد تغییر شغل هایی که داشتن ،اگر صحبتهای تکراری تون بخواد بر روی مخاطب تاثیر بذاره توی فایل های قبلی که بیان شده میذاره و اگر هم دیدن فایل تون فقط جنبه ی سرگرمی داشته باشه هر چقدر تکرار بشه بی فایده هست .

        جسارت بنده رو ببخشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
        • -
          داداش رضا گفته:
          مدت عضویت: 3747 روز

          از دوستان عزیز میخوام نظرمو تایید کنم تا جواب دوست عزیز رو بدم..ممنون

          سلام داداش گلم…از اینکه متن من رو خوندی خیلی ممنونم ..

          داداشی یه چیزایی هست ادم نمیتونه بگه…لطفا اگه میشه نگم چیشد رفتم زندان…نمیدونم…یه جورایی سختمه بخوام خاطراتو مرور کنم..بهم حق بده…

          داداشی منظورم از مسجد این بود که برای اولین بار میرفتم نماز بخونم…

          و جواب کامنت خواهر عزیز خانوم طاهره…طاهره خانوم من رضا هستم ..همونی که زندگی نامشو خوندی…

          متشکر

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      ستاره اسمان گفته:
      مدت عضویت: 3958 روز

      جناب اقای رضا، با سلام و تبریک به مناسبت توبه راستینتان. ان شاء الله ادامه داشته باشد و روز به روز به خداوند رحمان نزدیک و نزدیک تر شوید. برای ما هم بسیار دعا کنید. در پناه ایزد یکتا موفق باشید.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      سیما سعادت گفته:
      مدت عضویت: 3903 روز

      سلام دوست عزیز

      نوشته هاتون واقعا زیبا بود. خوشحالم که تونستید خودتون رو از نو بسازید. حرفای دلتون بود که به زبون ساده نوشتید. سادگی اونها و حس زیباتون خییلی روی من تاثیر داشت. دوست دارم تغییرات مثبتی مثل شما داشاه باشم. دارم به حرفاتون فکر میکنم. ممنون ممنون ممنون

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  10. -
    مهسا سالاروند گفته:
    مدت عضویت: 1118 روز

    به نام هدایتگرم خدای خوبم …

    سلام سلاااام به استاد جان و همفرکانسی های عزیزم .

    گفتنی هااا دارم در این فایل زیاااااد.

    میخوام بگم الله اکبر از این قانون گه چقددددر دقیق و رو به جلو عمل میکنهههه خدایاشکرت ،از صبح که بیدار شدم هی دارم در مورد تغییر شرایطم هدایت میشم از طریق آدما از طریق تضاد ها از طزیق فایل های شما استاد عزیزم .

    امروز صبح یه تضاد به زندگیم اومد اولش یکم ترسیدم اما وقتی به خودم اومدم دیدم عهههه این همون تلنگر هست این همون نشانه خدای مهربونمه که هر لحظه میخواد هدایتم کنه ازت ممنونم پرورگارم میخوام از شوق بودنت کنارم اشک بریزم از این که چقددددر هوامو داری .استاد وقتی با این تضاد مواجه شدم به یاد فایل 8 دوره عزت نفس افتادم یاد حرفتون افتادم یهو به خودم اومدم مهسااااا قبل از اینکع اوضاع بخواد خراب بشه تغییر کنه فقططططط تغییر کنه نگران نباش خدا راهشو بلده بهت میگه …

    کم کم شروع شد و نشانه ها اومد ،اومدم تو سایت از خدا هدایت خواستم ،با کامنت یکی از بچه هااا نشونه رو دریافت کردم که نترس اون چیزی که حق تو بهت داده میشه به زمان بندی خدا اعتماد کن از شوق این هدایت اشک توی چشمم جمع شده بود و فقط گفتم خدایاشکرت،تا اینکه اومدم و فایل شمارو دیدم که بازم درباره تغییر کردن بود ،استاد من تمام این دورانی که میگید رو سپری کردم من جز دسته اول بودم اونایی که تغییر نمیکنن تل اینکه هرجی رو که دارن از دست میدن من این دوران رو پشت سر گذاشتم البته این به زمانی برمیگرده که از قانون چیزی نمیدونستم ،اون قد تغییر نکردم که یک سری چیز هارو از دسا دادم و الان به اون موقه نگاه میکنم میبینم همون قورباغه بودمو خبر نداشتم

    و اما وقتی از قانون مطلع شدم فهمیدم باید تغییر کنم تو شرایطی که اوضاع خوبه شرایطی که فکرم آرومه ،تصمیم گرفتم تغییر کنم اما بازم جهان با چک و لگد مجبور به تغییرم میکرد اما بازم تو لحظه اخر دوباره از صفر شروع میکردم و تغییر می کردم اینجا زمانی بود که تا حدودی قانون رو متوجه شده بودم و آگاهی هام بیشتر شده بود ،و اما الان حس میکنم این آگاهی لز قبل بیشتر شده اونم به یمن لطف شما و این فایل های پر از عشقتون استاد عزیزم ،الان دیگه قبل لینکه مجبور بشم تغییر میکنم ،توی روابطم خیلی وقت پیش واقعاااا با چالش رو به رو بودم قواعد و قانون رابطع رو نمیدونستم اوتقدری آگاه نبودم و همین باعث میشد بار ها باعث خیلی مشکلات بشه ،استاد به امید الله یکتا تصمیم گرفتم دوره عشق و مودت رو خریداری کنم حسم میگه قلبم بعم الهام میکنه که توی اون دوره چیز هایط هست که تو ازشون خبر نداشتی قانونی هست تا روابطم رو عالی کنه و معجزه بشهه واسم …

    استاد عزیزم امروزم رو با هدایت خدا و فایل های شما با عشق تا به الان گذروندم ازتون ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: