می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 14 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مهناز احمدوند گفته:
    مدت عضویت: 1030 روز

    سلام استاد عزیز خداقوت

    باید بگم من جز دسته ی 2بودم و جهان باعث شد که من تغییر کنم من نزدیک به حتی دسته یک بودم نزدیک به مرگ.مرگ روحی و روانی و تقریبا نابود داشتم میشدم.هم از نظر مالی هم از نظر روابط هم از نظر استقلال مالی.

    الان تو شرایطی هستم که باید از خانواده م جدا بشم و مستقل بشم.بودن در کنار خانواده م هم خودم دارم خسارت میخورم و هم دارم به خانوادم خسارت میزنم.از ماه آذر سال 1401 با شما اشنا شدم اینقدر تشنه تغییر بودم که ماه اول دوره عزت نفس خریدم ماه دوم روابط اما متوجه شدم من باید قبل از خرید دوره ها تکاملم رو با فایل های رایگان بگذرونم چرا که من بعد 30سال از خواب بیدارشدم و میخواستم یک شبه تغییر کنم یک ماهه تغییر بخاطر همین عجله دچار استرس و شتابزدگی میشدم.اما به واسطه همین فایل ها از یه رابطه ایی که توش پر از تضاد بود اومدم بیرون اون هم با تصمیم خودم.از روزی که اومدم هر شب قبل خواب یه فایل در مورد سفر به دور آمریکا رو میبینم و صبح ها فایل سیر تکاملی من و بعداز ظهر ها نشانه امروز من.

    تصمیم دارم از خانوادم جدا بشم و مستقل بشم.و در راستاس باید یسری اقدامات انجام بدم.واقعیتش میترسم چون هنوز باورم به خودم قوی نشده اعتماد به خودم ضعیفه اما میدونم باید اینکارو بکنم وگرنه من خواهم مرد.تو این مدت کار مورد علاقم رو متوجه شدم و با دونستن قانون تکاملی دارم در راستاش قدم برمیدارم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  2. -
    تنها خدا برایم کافیست گفته:
    مدت عضویت: 1189 روز

    فتبارک الله احسن الخالقین

    تعهد روز صد و دوازدهم

    سلام استاد عزیزم و همه دوستان پر مهر و همراه

    خب تجربه لولی که داشتم پ قبل آشناییم با استاد و قوانین موجود در کیهان هست مربوط به فضای مجازی هست،در واقع با اینکه پیج فیکی داشتم در اینستا و اصلا پست نمیذاشتم در واقع پیگیر بودم و نهایتا تفننی میرفتم ولی بعد ی مدتی متوجه شدم کنترل زمان از دستم خارج شده و خدارو شاکرم همین نشونه ها باعث دلسردی از اینستا شد و هرچند اطرافیانم حرف من رو تایید نمیکردن و نهایتا خودشونم همچنان فعال بودن خلاصه تصمیم گرفتم و خروج زدم و خیلی هم خوشحال بودم ،و بعدش واتس آپ رو داشتم که هر باری از طرف همسرم تضاد برام پیش میومد و باعث اعصاب خوردیم میشد و نهایتا واتساپ رو حذف کردم و الان خیالم راحته و بعدش ک متوجه قوانین استاد شدم از خدا سپاسگزار بودم برای هدایتم بدون اطلاع از قوانین.

    نکته بعدی که داشتم و البته بنظرم کلا سیستمم همینطور هست ولی بخاطر تضادهایی که برام پیش اومد بیشتر روش کار کردم دوری از حرف زیاد زدن هست،طوریکه اگه کسی باعث رنجش میشد بخصوص از طرف خونواده همسرم و خود همسرم من روش سکوت رو پیش می‌بردم با اینکه اشتباه روش من ای بود که با خودم درگیری داشتم ولی حداقل این بودکه با دیگران بحث نمیکردم والان متوجه شدم خدارو شکر که باید در درون خودم هم در صلح باشم و اگه قراره با بقیه در سکوت باشم اول باید با خودم در سکوت باشم و ببخشم و بگذرم از هر پلیدی و ناراحتی

    تا در ورود شادی و خوشی رو باز کنم واسه خودم

    کار بعدی که منجر به تغییر اساسی در زندگیم شد و بعد آشناییم با استاد هست در واقع تغییر رویه زندگی مشترکم هس ولی این مساله طوری برام پیش اومد که کلی چک ولگد خوردم که تصمیم ب عمل گرفتم چون قبلش همش ترس داشتم از تغییر

    ولی الان خیلی راحتم و آرومم من با جدا شدنم از همسرم و اومدنم خونه مادرم با ایکه ترس و دلهره برام در پی داشت ولی خداروشکر نتایج عالی بدنبال داشت و باعث تغییر مثبت هم من هم همسرم شد

    و خیلی خوشحالم خداوند هدایتمون کرد و متوجه نشانه ها شدم

    امیدوارم موجب حال خوب دوستانم شده باشم

    در پناه خدا شاد سالم ثروتمند وسعادتمند در دو دنیا باشیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    احسان خان گفته:
    مدت عضویت: 3886 روز

    باسلام خدمت دوستان پر انرژی ومهربان

    من تجربه خودمو به این صورت توضیح میدم که من در بچگی ادم کاملا کمرویی بودم و یادمه حتی وقتی میخواستم شعر مدرسه رو با با صدای بلند بخونم پشت میز یا کمدی قایم میشدم و با صدای بلند میخوندم… همیشه هم خیلی کم خیلی کم حرف میزدم…تا در مقطع کاردانی دانشگاه که قبول شدم و توی دانشگاه حتی نمیتونستم با دخترای کلاسمون حرف بزنم ..حتی با همشهری خودم هم نمیتونستم حرف بزنم… تو هیچ بحثی شرکت نمیکردم که مبادا ابروم بره جلوی دوستام.. توی هر زمینه ای حق رو به بقیه میدادم و نمیتونستم حق خودمو بگیرم.. تا اینکه عاشق شدم و با توجه به جواب منفی طرف مقابل، من رو بسیار منزوی تر کرد… برای سالها خنده رو فراموش کردم.. و من که الان دانشگاه قبول شده بودم ، بازم فکر شکست منو رها نمیکرد…

    من نمیتونستم کنفرانس بدم جلوی جمع و این مهمترین مشکل من بود… هر کاری میکردم که سمینار ندم… و من در ادامه در مقطع ارشد قبول شدم و مهمترین ترس من، ارائه سمینار بود.. فوق العاده اعتماد به نفسم پایین بود و هر لحظه این ترس همراه من بود … من رو واقعا عقب میانداخت از پیشرفت… ارزوی من شده بود یه سمینار معمولی…. من خودم رو اصلا قبول نداشتم… احساس میکردم خیلی بی دست و پا هستم و این رو به دیگران هم منتقل میکردم…

    یادم میاد برای جلسه دفاع پایان نامه ارشدم، حتی از ترس اینکه افراد و دوستای زیادی بیان توی جلسه، اعلامیه سمینار خودم رو دقیقا صبح روز جلسه دفاع به تابلو اعلانات گروهمون چسبوندم… من خودم رو باور نداشتم به هیچ وجه….به بدترین شکل ممکن ارایه دادم و استاد راهنمای دومم واقعا از دست من عصبانی بود…

    ولی بالاخره موقتا دفاع کردم و من همچنان در دنیای تاریکی به سر میبردم..بعد از جلسه دفاع، به پوچی و بی معنایی رسیده بودم…..

    فقط بلد بودم درس بخونم.. هیچ کسی روی من حساب نمیکرد چون من خودمو دوست نداشتم…

    غرق دنیای پوچی شده بودم.،.

    در امتحان ورودی دکتری تخصصی شرکت کردم و قبول شدم ولی این ترس ارائه سمینار همچنان روز و شب کابوس من بود.. من خیلی سال پیش خنده و شادی رو فراموش کرده بودم…

    حتی یادمه برای امتحان پایان ترم که سمینار باید ارائه میکردم هم حاضر نمیشدم… من همچنان مثل اسانسور رو به پایین، داشتم بیشر غرق در ناراحتی میشدم…

    تا اینکه با دختری اشنا شدم که انقلابی در من ایجاد کرد… حالا وارد فضای جدیدی شده بودم و اون دقیقا تمام نکات منفی منو به من میگفت.. من با بسیاری از اونا مخالف بودم چون نمیتونستم تغییر کنم.. قبول نمی کردم که بخوام تغییر کنم… ولی کم کم متوجه شدم که چیزایی رو که گفته ، میتونه درست باشه…

    کم کم تلاش کردم که تغییر کنم ولی بیفایده بود چون من هنوز عزت نفس فوق العاده پایینی داشتم که همین اساس تغییر بود..کم کم سمینارهای مثبت اندیشی رو رفتم..

    کتاب چهار اثر رو معرفی کردن و من عید امسال خریدم و با خوندنش گریه کردم…. منو از دنیایی سیاهی به سوی افق کشید و عالی بود…سمینارهای دکتر ازمندیان رو گوش دادم که روی باورهای جدید من خیلی موثر بود…کتاب قدرت مثبت اندیشی رو خریدم و تمریناتش رو انجام دادم که کاملا حال منو خوب کرد…دنیا رو کم کم قشنگ شده میدیدم… حس فوق العاده ای بود….هر روز تمرینات اونو انجام میدادم و کلا از من ادمی خندان ساخت… و این عالی بود…

    به حدی که وقتی با دوستایی که تازه به اونا اشنا شده بودم و مدت کمی هم میگذشت، توی جمع میگفتن که خنده من برای اونجا نعمتی هستش…

    و من باورکردم که تغییز خیلی زیادی رو در خودم ایجاد کردم… ولی این تغییری نبود که من رو دوست داشتم….من هنوز راه زیادی رو باید طی میکردم… و نمیدونستم چطوری بدستش بیارم….

    تا اینکه یک روز، دوستم رو دیدم که وارد سایت شما شده و منم هفته بعدش بطور تفریحی وارد سایت عباس منش شدم.. چون به لحاظ مالی هم مشکل داشتم، دنبال راهی میگشتم که اتفاقی فایل چگونه در یکسال درامد خود را سه برابر کنید رو دانلود کردم ولی با نگاه به قسنت اول، از دیدگاه جناب عباس منش خشکم زد… انگار من راه درست رو پیدا کرده بودم… فهمیدم که برای تغییر مورد نظر خودم، باید فایل های سایت رو دانلود و گوش بدم.. واقعا خدارو صدهزار بار شکر میکنم که راهم رو پیدا کردم.. همه فایل هاشون منو چند گام به جلو میبرد….

    تا اینکه اعلام شد که در تاریخ 4/٢٠ باید از پروپوزال دکتری دفاع کنم و من دیگه اون ترس قبلی رو نداشتم و با دوس داشتن خودم و با انرژی فراوانی که فایل ها میداد من ترسی جدی رو در خودم نمیدیدم و به قول جناب عباس منش، من به مشکلی که سالها ازش میترسیدم حمله کردن و با تمرین در زمینه مهارت سخنرانی، بالاخره تونستم از پروپوزالم دفاع کنم…

    واین یکی از با احساس ترین لحظه های زندگی من بود که دیدم بر بزرگترین مشکل زندگیم غلبه کردم.. و چیزی چز تغییر باور نبود… جهان بیرونی ما، همان جهان درون ماست…

    با تشکر فراوان.

    تلاش های من در زمینه های مختلف:

    برای رسیدن به استقلال مالی:

    ١- خواندن کتاب بیندیشید و ثروتمند شوید

    ٢- هر روز فایل های سه برابر کردن درامد رو نگاه میکردم اخرشب همیشه دوباره فایل صوتی رو گوش میدادم و به این نتیجه رسیدم که باید اقدام عملی کرد و با چند موسسسه تماس گرفتم و الان دارم با گروهی از مشاوران کنکور کارم رو اغاز میکنم… فهمیدم که من توی مشاوره دادن فوق العاده توانایی دارم و که قبلا اصلا چنین چیزی به ذهنم هم نرسیده بود… وشک ندارم که موفق میشم.

    ٣- قلکی خریدم و به خودم قول دادم که هرشب ، ساعت ١٢شب، ٣ هزار تومن توی قلک بریزم ( یه چیپس نخرم مثلا) و هر پولی که بجز حقوق بود رو بزارم توی قلک و بعد از یک ماه ، به حسابی که فقط به همین منظور بود و جدید باز کرده بودم بریزم و ماه اول رو ریختم و این روند رو ادامه خواهم داشت..

    چیزایی که دوس داشتم رو میخریدم چون میدونستم که نباید برای پول حرص خرد..

    روابط عاطفی:

    خیلی ارومتر و منطقی تر شدم وقتی فهمیدم که باید فقط به نکات مثبت هر فردی فکر کرد و این عالی بود…

    روابط اجتماعی:

    نکاتی که مهم بودن رو به مدت ١ هفته روی صفحه lock screenموبایلم مینوشتم و هر لحظه جلوی چشام بود که منو قوی کنه….

    مثلا من توی کارایی که ضعیف بودم،مثل سخنرانی، نوشه بودم : من سخنران ماهری هستم، من از سخنرانی کردن لذت میبرم..

    من فن بیان قدرتمندی دارم.

    یا روی اینه جملاتی مثل ” من چقدر ماه هستم” رو نوشتم که هر روز صبح ببینم .

    یا هر روز که از خونه بیرون میرفتم، برای هر کسی که میدیدم توی خیابون، براش دعا میکردم و این کار عجیب حال منو خوب میکرد..

    و الانم دایم چهره من خندانه … چون دنیا برام فوق العاده زیبا شده… نعمت های خدواند بی انتهاست و من همین الانم خیلی چیزا دارم که بقیه ندارن…

    هر روز در ٣ نوبت نکات مثبتی که هرجا هستم رو مینویسم و از خدا بخاطر این همه مهربانی تشکر میکنم…

    حتی به این نتیجه رسیدم برای اینکه بیشتر بتنویم نکات مثبت و دارایی هامونو پاس بداریم، باید اون نکات رو لمس کرد و حسشون کرد…

    مثلا من یخچال داشتم و برای ١٠-٢٠ ثانیه به یخچال تکیه میدادم که اگه تورو نداشتم، الان حتی ١ لیوان اب سرد هم نداشتم که بُخرم..

    من فکر جدیدی دارم که مربوط به شکست میشه، اونایی که میگن شکست یا سقوط تلخه، باید بدونن که ابشارها با سقوط از یک ارتفاع، ابشار میشن و همه رو خیره میکنن… که بدون سقوط ، رودی بیش نیستند… شکست فقط تجربه زیباست نه چیز دیگه…

    باتشکر از زحمات جناب اقای عباس منش که صادقانه تلاش میکنند…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    علی قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 3756 روز

    سلام

    من تو موقعیتی هایی بودم که احساس میکردم باید تغییر کنم و اینکه اگر تغییر نکنم شرایط زندگی برام سخت و سخت تر میشه. بد از کنکور برای دانشگاه در رشته ای که دوستش نداشتم (ریاضی)قبول شدم .چون انتخاب رشته ام درست نبود. سه ترم مشروط شدم شرایطم خیلی بد بود و منتظر بودم تغییراتی رخ بده. انتظار داشتم همه مشکلاتم خود به خود حل بشه.ولی هیچ اتفاقی نمی افتاد .تا این که خودم رفتم برای دانشگاه یام نور امتحان دادم و در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل دادم.در هفت ترم بدون افتادن هیچ واحدی با معدل خوب فارغ التحصیل شدم. اون وقت فهمیدم که زودتر باید تغییر میکردم.بعد از فارغ التحصیلی رفتم تو کار بازاریابی بیمه عمر . دیدم توی این کار هم درآمد چندانی نیست و دردسرهای خودش رو داشت.رهاش کردم. با توجه به تخصصی که توی کامپیوتر داشتم در آموزشگاههای فنی و حرفه ای مشغول به تدریس شدم.بعد از چهار ماه که تدریس کردم یه رزومه برای یه شرکت که نیاز به برنامه نویس داشت فرستادم و اونجا به دور از خانه مشغول به کار شدم. الان درآمدم 1٫5 میلیون در ماه هست .تا الان هشت ماه هست تو شرکتم . مطمئن شده ام که زمان تغییرهست.چرا؟ اون اوایل که شرایط ناراحت کننده برام پیش میومد(مثل مشروط شدن تو دانشگاه) منتظر خدا بودم تا کمکم کنه و متوسل به دعا ونماز و غیره میشدم.بعضی وقتها هم میگفتم این حکمت خدا هست که چیزی تغییر نمیکنه.بعضی وقتها هم به خودم امید میدادم که خدا همه چیز رو بالاخره تغییر میده. ولی وقتی میدیدم که اوضاع هیچ تغییری نمیکنه به این نتیجه رسیدم که اگر نتیجه خوب میخواهم خودم باید حرکت کنم و گرنه بدون تلاش تا ابد نیز هیچ اتفاقی نمی افتد (البته یک اتفاق می افتد و اینکه شرایط سخت تر خواهد شد.(ولی حالا میدونم خدا زندگی ما را در دست خودمان قرار داده است.اگرمیخواهیم شرایط بهتر شود فقط باید بهای تغییر را بپردازیم(به قول استاد). هر مشکلی هست مسئولش خودم هستم و خودم باید دست به کار بشم.چالشهای جدیدی که پیش روم گذاشته میشد باعث ایجاد ترسم میشد ولی بعد از اقدامم ترسم میریخت و موفق میشدم و اعتماد به نفس فوق العاده ای پیدا میکردم. الان نیز در این شرکت با توجه به تجربه ای که با دو دوست دیگرم در زمینه ی شغلمان پیدا کرده ایم به تخصصی دست پیدا کرده ایم که به جرات میتوانم بگویم این تخصص را تعداد انگشت شماری در کشورمان دارند.تخصصی که مورد استفاده رییس کارخانه داران بزرگ می باشد. و اما حس و حالی که الان دارم اینه که فکر میکنم باید شغل مستقل خودم رو داشته باشم و اینکه تو شرکت استقلالم زیر سوال رفته ومن خودم باید استقلال داشته باشم.اینها نشانه هایی هست که داره میگه “زودباش دیگه وقت تغییر کردنه.”.طبع جهان رشد کردن هست .همه چیز در حال رشد کردن و من اگر رشد نکنم همون اتفاقی برام میفته که برای آبی که یه جا میمونه میفته.باید مثل یک رود در جریان بود.الان مطمئن هستم که باید تغییرکنم و گرنه شرایطم سخت تر میشود.

    نتیجه ای که در کل گرفتم اینه که توی موقعیت هایی که آدم فکر میکنه شرایط خوبی فراهم شده و دیگه به یک حوزه امن رسیده و اینکه مثلا با یه حقوق ثابت ماهانه دیگه تا آخر عمر میشه زندگی کرد و دیگه ریسک نکرد یک دام هست.توی این موقعیتها باید به سمت یه چالش جدید رفت و گرنه اگر به همون شرایط اکتفا کردیم زندگی کسالت بار و سخت تر میشه

    با ارزوی موفقیت و سلامتی و امید برای همه دوستانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    لیلی امانی گفته:
    مدت عضویت: 3895 روز

    سلام و خدا قوت حضور استاد گرانقدر جناب آقای عباس منش

    اینجانب لیلا امانی چکیده ای از مهمترین تغییراتی که در زندگیم با میل خودم یا به اجبار اتفاق افتاد را خدمتتان عرض می کنم.

    من 15 سال پیش فقط به خاطر نداشتن قدرت نه گفتن و عدم جسارت اجازه دادم تا اطرافیانم برای زندگی آینده ام تصمیم بگیرند و تن به ازدواجی کاملا ناخواسته و نامناسب دادم و انقدر در آن جهنم ماندم و انقدر تحمل کردم تا به مرز افسردگی خیلی شدید رسیدم طوری که حتی در کنار همسرم هوا برای نفس کشیدن کم میآوردم و خلاصه همیشه در عذاب بودم و با اینکه حتی تمام مشاورانی که مشکلم را با آنها در میان میگذاشتم بدون هیچ ابهامی صراحتا به من طلاق را پیشنهاد میدادند باز من میترسیدم و صبوری میکردم بزرگترین ترسم این بود که شغلی نداشتم پشتوانه ای هم نداشتم هیچ گونه استقلال مالی هم نداشتم و پیش خودم فکر میکردم که بعد از طلاق چه کنم کجا برم نمیتونم روی پای خودم بایستم ولی زندگی کاری کرد که بر خلاف باورم همسرم که هیچ وقت اسم طلاق را هم نمی آورد با دختر خاله اش به خانه آمد و گفت اگر میخواهی برو ولی چیزی به تو نمیدهم حتی مهریه ات را هم نمیدهم و در عوض حق طلاق را کامل بهت میدم و من ناچار بودم قبول کنم و در عین ناباوری وقتی مات و مبهوت بودم از این که حالا چه بلایی میخواد سرم بیاد هم کار واسم پیدا شد هم یک خانه برای اجاره با رهن پایین به اندازه پول فروش طلاهام پیدا کردم و از صفر صفر شروع کردم و دیدم باید به زندگی ادامه بدم چون زنده ام و رندگی ادامه داره.اولین تغییری که در خودم ایجاد کردم بعد از این اتفاق،این بود که قدرت نه گفتن رو با کمک مطالعه و تحقیق در عوامل موثر اون یاد گرفتم و در خودم حسابی تقویت کردم . دوستانی که به خاطر ترس از تنهایی با اینکه میدونستم ظاهر و باطنشون باهام یکی نیست و تحملشون میکردم رو با قدرت کنار گذاشتم حتی وقتی دیدم کارفرمایم در حقم کم لطفه و حقوقم رو به اندازه زحمتم و تلاشم نمیده با اینکه میدیدم کسی رو ندارم و حتی پول اجاره ماه بعدم رو ندارم باز نترسیدم و استعفا دادم و دیگه اجازه نمیدم کسی از من به نفع خودش استفاده کنه.خیلی دنبال کار گشتم حتی گاهی اونقدر توی خیابونای تهران پیاده دنبال کار به این در و اون در میزدم که وقتی شب میرسیدم خونه کف پاهام تاول میزد اما چون داشتم تلاش میکردم ناامید نشدم و روی هیج کس حساب باز نکرده و نمیکنم جز خدا…تا اینکه از بین رزومه هایی که فرستادم در یک مصاحبه قبول شدم و مسئول دفتر یک شرکت بزرگ شدم که حقوقشم خوب بود و ظاهرا مشکلاتم حل شد و حتی بدهی هام رو هم پرداخت کردم اما از طرفی رفتار مدیر عاملم طوری بود که احساس خوبی نداشتم و جون مجرد و مطلقه بودم بهم پیشنهاد داد که همه جوره هوامو داره ولی من اینو نمیخواستم واسه همین از اونجا هم استعفا دادم بعد نشستم فکر کردم به علایقم به استعدادهام به تواناییهام و دیدم اصلا اصلا کم نیستند و باید برای خودم ارزش قائل باشم الان دنبال خرید قسطی یک لپ تاپم و میخوام سایت خودم رو راه بندازم و از بز رگترین تواناییم که نقاشی و طراحیه و خود آموخته هم هستم استفاده کنم میدونم راه سختی در پیش دارم ولی هرگز ناامید نخواهم شد و هرگز از بی پولی و تنهایی ام نخواهم ترسید گریه خواهم کرد اما ترس هرگز و مطمئنم خدا راهم رو روشن و هموار میکنه.و یک روز هم با کسانی کار و همکاری خواهم کرد که قدر زحمتها و تلاشم دلسوزانه ام را خواهند دانست و در کنار هم به موفقیتهای چشمگیر خواهیم رسید و آن روز دیر نیست…

    در آخر از شما استاد گرامی و دانا بسیار سپاسگزارم به خاطر تک تک اصولی که از شما فرا گرفتم.آرزویم ملاقات شما و مصاحبه با شماست چون الگوی زنده ام شما هستید.و امیدوارم به زودی خدا کمکم کند تا بتوانم بسته های قانون آفرینش و ثروت شما را خریداری کنم.و لازم به ذکر است که در همین مدت دو سال که جدا شده ام از تمام تنهایی ام برای مطالعه و تحقیق استفاده کرده ام و وقتی خودم را با دو سال پیشم مقایسه میکنم می بینم که چقدر قوی شده ام چقدر اعتماد به نفس یافته ام و از تغییراتی که روز به روز در خودم بوجود می آورم بسیار خدا را سپاس می گویم و ناگفته نماند که شما در این مسیر با دانلو های رایگانتان بزرگترین راهنمایم بودید و من هرروز منتظر نشانه های جدید خداوند هستم و با تمام مشکلات مالی الانم از هیچ چیز نمیترسم و ایمان دارم که خدا راه ظهور طرح الهی ام را به زودی خواهد گشود و نبوغ درونم عیان و بیان می شود .استاد خوب و مهربان جناب آقای عباس منش بزرگوار برایتان هر کجا که هستید سلامتی و رشد بیش از پیش در همه ی عرصه های زندگیتان آرزومندم.پیروز شاد سلامت و ثروتمند باشید.آمین.

    از تغییر نباید ترسید چون اگر تشنه ی تغییر نباشیم زندگی ما را با بیماری رنج و بلا مجبور به تغییر میکند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    عمران نوری گفته:
    مدت عضویت: 2059 روز

    سلام

    من ۲ سال پیش تو یه شرکت معدن استخراج ذغال سنگ در استان خراسان جنوبی در شهرستان طبس کار میکردم و به عنوان پیکور چی تو بدترین قسمت اون شرکت کار میکردم که حدود ۸ سال سابقه کاری داشتم اول کار خیلی برام سخت بود و بعد از یه مدتی حدود ۱ تا ۲ سال بعد از عادت کردن کار برام راحت بود و حقوق خیلی خوبی هم داشتم و بعد ۸ سال با اینکه شرایط خوبی داشتم و از نظر مالی هم مشکل نداشتم تصمیم گرفتم از شرکت بیام بیرون و بیزینس خودم رو راه باندازم و یکباره اومدم بیرون و با سرمایه و پس اندازی که قبل داشتم حدود ۳۰۰۰ متر گلخانه پرورش الوئه ورا زدم حتی حدود ۶ ماه درامد نداشتم و به این نیت از اون شرکت اومدم بیرون که به خودم مطمئن بودم من باید تو دنیا باید موفق بشم و از خدا خواستم کمکم کنه و تو مسیر با من باشه و ادمهای مفید و موفق سر راهم قرار بده حالا که از اون موقع که شرکت ذغالسنگ اومدم بیرون حدود ۲ سال میگذره و الان بیزینس خودم رو دارم و تو تهران پخش دارم و همچنین دارم زمینه سازی انجام میدم که صادرات هم انجام بدم و خدا شکر روند رو به رشد دارم و روز به روز پیشرفت بیشتری دارم البته من به این مقدار قانع نیستم من باید بیزینسم تو سطح جهان پخش کنم همچنین ادم مفید برای مردمم و جامعه باشم

    به امید روزهای خوب💪💪💪

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    حسنا کوثریان گفته:
    مدت عضویت: 1828 روز

    سلام به دوستان عزیز و استاد نازنین

    من وقتی که دانشگاه رو تموم کردم و به دنبال کار میگشتم با اینکه هیچ اموزشی ندیده بود تو رشته خودم و هیچ تجربه ای نداشتم ، چون رشته امم طوری بود که همه به دنبال کارمند باتجربه بودن با پیشنهاد یکی از اشنایان که دارای کسب و کار بود استخدام شدم و کلی ذوق داشتم اما بعد 8 ماه که همه ی فوت و فن کار رو یاد گرفته بودم از اونجا اومدم بیرون

    چون به خودم گفتم :این تهش نیست و من باید بهتر از اینجا کار کنم و ترسی نداشتم از اینکه تغییر بدم محل کارم رو ، بااینکه خانواده ام هر روز میگفتن چرا خودت رو بیکار کردی اگر اونجا بودی اینقدر پول میگرفتی و فلان

    اما جای اولی که کار کردم واقعا تا ته پیشرفتش رو رفته بودم دیگه پله ای نداشت تا بتونم بخاطرش اونجا بمونم برای همین کلا هرکاری اینجوری باشه من حالت دل زدگی نسبت بهش پیدا میکنم وقتی ی جا کار کنم بعدبه خودم بگم خب تهش اینجاست و دیگه بهتر از این نمیشه میام بیرون.

    کلا اخلاقمه ،همیشه کمال گرام و دنبال تغییر

    ایمانی داشتم و دارم هنوز که: من لایق جایگاه خیلی بهتری هستم خلاصه اومدم بیرون از اولین جایی که کار میکردم و خیلی ام برام بهتر شد چون با محیط جدید ادم های جدید اشنا شدم و با اینکه جای اولی کلا 8 ماه کار کرده بودم موقع استخدام جای دومی که رفتم پیشنهاد حقوق 2 برابر نسبت به حقوق جای اول دادم و قبول ام کردن و کلی چیز یاد گرفتم و پولش خیلی پر برکت بود برام و باعث شد که با شراکت مادرم تو سن 25 سالگی خونه خریدم و کلی از همسن های دور و برم جلوتر بودم خداروشکر چون نترسیدم از تغییر

    جای اولی که کار میکردم بهترین شرایط رو نسبت به بقیه هم سن و سال هام داشتم و مدیر اشنا بود و خیلی بهم می رسید اما به این اشنا بودن با مدیر و شرایط اش تکیه نکردم

    همیشه دوست دارم به خودم و خدای درونم تکیه کنم یک جا نمونم

    مسئله دوم که اشتباه کردم در تصمیم گیری راجع به روابط ام با دوستانم بود که همیشه خیلی زیاد بها میدادم به دیگران و خودم رو کامل فراموش کرده بودم در روابط با دیگران و بیش از حد معمول مهربانی و گذشت داشتم و ضربه های زیادی خوردم و سعی میکردم همه رو کنارم نگه دارم با اینکه خیلی بهم بد کرده بودن و سو استفاده از پول و موقعیت ام میکردن و از نظر روحی خیلی حس خوبی نداشتم تو حوزه روابط! با اینکه دوستان خیلی خیلی زیادی داشتم ولی کم پیدا میشد بینشون ادم مهربان و شریف و درستکاری باشه اما نمیدونم چه اصراری بود که علاقه داشتم همه کنارم باشن!اینقدر که خودشون میگفتن به خودتم فکر کن خودتم دوست داشته باش!

    خلاصه بعد از ضربه های مختلفی که از دوستان خوردم به خودم اومدم دوستانم رو گلچین کردم و فرکانس ام رو تغییر دادم با خودم بیشتر اشنا شدم و خودم رو بیشتر دوست دارم نسبت به قبل و ارامشی که دارم واقعا بی نظیره:)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    میثم اقایی بهرامی گفته:
    مدت عضویت: 1778 روز

    سلام

    من تو سن ۲۳سالگی تصمیم گرفتم یه زندگی خوبو شروع کنم چون خیلی اوضاع مالی خوبی نداشتم رفتم تو یه شغلی و یه مدت اونجا کارگر بودم۸ماه بعد گفتم اینجا منو ب رویاهام نمیرسونه رفتم یه کامیونت قسطی خریدم و بعداز ۱/۵سال یکی دیگه خریدم بعد درامدم خوب بود تا سال ۹۲ماهی۱۱/۱۲تومن در ماه ولی کفتم اینجام منو ب رویاهام نمیرسونه وارد یه شغل دیگه ایی شدم و ۵تا شعبه زدم همه چی خیلی خوب بو تا ۲سال پیش ولی کم کم احساس کردم خیلی درگیر این شغل شدم و اصلا وقت نمیکنم ب درامد دیگه ایی و کار دیگه ایی فکر کنم ۵تا شعبه رو کردم۲تا شعبه و جالب اینجاست ک من با۵تا شعبه ماهی۵۰سود خالص داشتم ولی الانم با همون ۲تا شعبه بیشتر از ماهی۵۰درامد دارم ولی الان چند ماهی هست ک ب این نتیجه رسیدم اینجام منو ب رویاهام نمیرسونه و همه چیزو سپردم ب دستای قدرتمند خدا یه قراری با خدا گذاشتیم که من قرار حاله خودمو خوب نگه دارم و از زندگیم‌لذت ببرم خدام قرار شده منو هدایت کنه به اون شغلی منو ب رویاهام برسونه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    مهدیس میرزایی گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته مهربون و دوستان عزیز

    یکی از بهترین وقت هایی که من تغییری رو توی خودم ایجاد کردم بر میگرده به یک سال بریم عقب بعد سه روز هم بریم عقب . خب الان دقیقا توی همون روز هستیم .

    وقتی که بطور خیلی خیلی هدایتی وارد مسیر المپیاد شدم . سال نهم بودم یعنی تابستون نهم و از اول مهر قرار بود برم دهم . هدف اصلی اون سال من قبولی تیزهوشان و مدال توی جشنواره های اختراعات بود و شکر خدا به همه شون رسیدم ولی دقیقا چند روز بعد اینکه آزمون تیزهوشان رو دادم یه اوضاع عالی بود برای من . چند روزی از هفته توی مرداد مدرسه می رفتم برای جشنواره خوارزمی محور دست سازه ها و با تیم کار می کردیم و خیلی اوضاع خوبی بود ولی من ته دلم یجوری بود . خوارزمی حداکثر تا اول شهریور پرونده اش بسته می شد . من بچه ای نبودم بی هدف باشم و تابستون رو صرف بیرون رفتن و هدر دادن وقت بگذرونم همیشه یه کاری داشتم ولی نمی دونستم میخوام چیکار کنم . من میخواستم یکاری انجام بدم . یسری کانال ها توی تلگرام خیلی برام جلب توجه کرد و اونا هم کانال های المپیاد بودن که از قبل هم عضوشون بودم ولی اصلا توی مدارشون نبودم تا که یه روز خدا هدایتم کرد به سمت اون کانال و واقعا به طور عجیبی نفهمیدم چطور شد ولی وقتی به خودم اومدم دیدم با المپیاد کامپیوتر آشنا شدم و خیلی عجیب بود هدایتم . داشتم دیوونه میشدم دقیقا همون چیزی بود که میخواستم نخوندن درس های حفظی مدرسه و بجاش حل سوال های هوش و خلاقیت و منطق ریاضی – ترکیبیات – گراف – الگوریتم و برنامه نویسی و منم که دیواااانه برنامه نویسی . من همیشه معدلم ۲۰ بوده ولی هیچ علاقه ای پشت خوندن اون درس های حفظی نبود و معدل ۲۰ میومد ولی مسیر سختی داشت ولی المپیاد درس های مورد علاقه من رو داره خیلی خوشحال بودم و هستم که به المپیاد هدایت شدم

    من توی این قضیه نشانه هام رو دیدم و بهشون عمل کردم و وارد این مسیر شیرین شدم . مطمئنم اگه هیچ کاری نمی کردم و اصلا به اون کاناله توجه نمی کردم یا حتی توی گوگل سرچ نمی زدم الان با فشار درس های مدرسه رو به رو بودم . من تیزهوشان قبول شدم و مدیر مدرسه خیلی بهم کمک کرد و ایشون هم شدن دستی از دستای خدا تا من حتی سر کلاس های درس های حفظی هم نرم . من چون دیوونه ریاضی ام و خیلی هم علاقه و استعداد توی این زمینه دارم هیچ علاقه ای توی اون درس ها نداشتم و سال های گذشته زندگی ام در تلاش برای بهبود نقاط ضعفم بودم و خیلی توی این درسای حفطی مثل جغرافی مدنی دینی و … تلاش میکرم ولی الان با توجه به آموزه های استاد در دوره عزت نفس که مامانم بهم دادن و مامانم هم دستی از دستای خدا شدن تا این رو متوجه بشم که توی نقاط قوتم که برنامه نویسی و ریاضی هست تلاش کنم و تلاش هم کردم و عالی عمل کردم و شکر خدا نتایج فوق العاده ای گرفتم . این ها فقط فقط بخاطر این هست من یه قدم برای بهبود خودم برداشتم و دنبال پیشرفت بودم و بجای هدر دادن وقت ارزشمندم توی یک ماه آخر تابستون وارد مسیر المپیاد بشم و از همون اواخر مرداد به صورت حرفه ای شروع کردم به المپیاد خوندن . .واقعا ممنونم ازت خدای مهربونم

    وقت هایی هم بوده که توی دسته دو و حتی یک قرار گرفتم . یکیش توی برنامه نویسی برام رخ داد . از یجایی به بعد انقدر ترکیبیات و گراف برام مهم شده بود و همش این دوتا رو کار میکردم چون مرحله ای که پیش رو داشتم فقط از این دوتا مبحث سوال داشت برای همین برنامه نویسی رو خیلی خیلی خیلی کم کار می کردم . می دیدم نشانه های خدا رو که بهم میگفت مهدیس جانم یکم بیشتر کار کن . ولی من گوش نمی کردم . خدا نشونه های رو خیلی واضح داشت بهم نشون میداد حتی از زبون اساتیدم یبار بهم گفت ولی من میگفتم اره باید کار کنم ولی کار نمیکردم .تا اینکه یهو دیدم بللههه من چقدررر ریتینگم توی سی اف پایینه . چقدر کم سوال اکسپت کردم و این ها رو وقتی متوجه شدم که دم دمای پله نابودی توی برنامه نویسی بودم . مثل مثال غورباقه روی گاز آروم آروم داشتم توی آب نابود میشدم . به قول استاد آروم آروم شرایط داشت بد میشد و من نمی فهمیدم و توی اون موقعیت خوشحال بودم که شرایطم عالیه و گول شرایط به ظاهر خوب را داشتم میخوردم و همش با خودم میگفتم منکه خفنی هستم برای خودم توی برنامه نویسی و شرایطمم که عالیه ولی این قدرت کم شد کم شد کم شد و من اوج فاجعه رو وقتی دیدم که سختم شده بود کد بزنم . یهو خدا منو به خودم آورد . تقریبا از صفر دوباره شروع کردم . الان خیلی خوشحالم که تغییر کردم و خدا رو خیلی شاکرم . ریتم رفته بالا . توی کانتست ها خوب سوال اکسپت میکنم ولی هر روز برای پیشرفتم توی این چهارتا درس تلاش میکنم و دنبال پیشرفت توی هر چهارتاشون هستم .

    دومین کامنتی بود که گذاشتم و حس فوق العاده ای داشت . سپاس گزار خدا هستم که گفت و من نوشتم . دوستتون دارم عزیزانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    حسن کفاش دوست گفته:
    مدت عضویت: 3005 روز

    به نام خداوند جان آفرین

    حکیم سخن بر زبان آفرین

    سلام استاد گرامی

    سلام خانم شایسته مهربان

    سلام ب همه دوستان همفرکانسی

    خدایا شکرت بابت هدایت الهی که همیشه و همیشه ما را هدایت میکند اگر ما تسلیم باشیم و تسلیم باشیم.

    هرچه تسلیم تر باشیم و هر چه ابراهیمی تر باشیم او ما را به زیباترین و راحت ترین شکل مممکن هدایت می کند .

    امروز هدایت شدم به این فایل زیبا .

    استاد جان می خواهم در همین ابتدا به خودم افتخار کنم که یکی از شاگردان شما هستم با افتخار که سعی می کنم و سعی می کنم به هر آنچچه که شما می گویید عمل کنم و باید اعتراف کنم که در این زمینه تغییر دارم قبل از اینکه شرایط سخت شود خودم تغییر می کنم و این برای من خیلی عالی است که جز افرادی باشم که اصطلاحاً نمی گذارم که کارد به استخوان برسد و بعد تغییر کنم. من اصلا اینطوری نبوده ام ولی بعد از بودن و کار کردن با فایلهای بی نظیر شما این تغییرات در من ایجاد شده است که باعث شده است پای روی یکی از بزرگترین ترسهای خودم بگذارم و بخواهم تغییر کنم. باید اعتراف کنم که من قبلی اصلا به این موضوع و پا گذاشتن روی همچین ترسی اصلا فکرش را نمی کرد . خدایا شکرت بابت این شهامت و اعتماد به نفسی که به من داده ای. خدایا شکرت. تازه این قدم اول است و کلی اتفقاات خوب در پس این رفتن توی این ترس است . خدایا شکرت.

    آخ آخ استاد داری دقیقا شرایط الان من را توصیف می کنید که من الان به این نتیجه رسیده ام که باید شرایط کاری خودم را تغییر دهم و این تغییر باید صورت بذیرد . شرایط در حال حاضر بسیار خوب است ولی من احساس می کنم که بایست شرایط را تغییر دهم و این تغییر حتما باید صورت پذیرد. خدایا شکرت که به این هدایت و نشانه ها گوش دادم و دارم اینکار را انجام میدهم . خدایا شکرت بابت این اعتماد به نفسی که در خودم ساختم .

    الان من دوستان بسیار فوق العاده ای دارم و الان من زندگی بسیار خوبی دارم الان شرایط من بسیار بسیار خوب است و من در این شرایطی که هستم اصلا هیچ مشکلی ندارم و خیلی از افراد به من می گویند که الان تو چه مشکلی داری که می خواهی تغییر کنی و من در جواب می گویم همین که مشکلی ندارم و دارم تغییر میکنم عالی است . این نتیجه کار کردن روی عزت نفس خودم با دوره بی نظیر شماست. خدایا شکرت از بابت داشتن و کار کردن و عمل کردن به آگاهی های این دوره و ایمان داشتن به خدا و مسیری که استاد برای من روشن تر و واضح تر کرده است. به خدا داشتن این استاد و بودن و گوش کردن و از همه مهمتر عمل کردن به این آگاهی ها

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است.

    استاد ممن عاشقتم با این جمله تون که وقتی همه چی خوب شما تغییر کنید چون به نظرمن این نوع تغییر از ایمان می آید به قول استاد ایمانی که هیچ فرش قرمزی برای شما پهن نکرده اند و هیچ چیزی مشخص نیست. این یعنی ایمان . ولی وقتی که شما از روی اجبار کاری یا تغییری را در زندگی خود انجام می دهید با توجه به احساس بدی که دارید به خاطر اجباری که دارید قطعا براساس قانون نتایج مثبتی نخواهید گرفت . قانون می گوید ” احساس خوب = اتفاق خوب و احساس بد= اتفاق بد ”

    قانون اشتباه نمی کند و هیچ تخفیفی به هیچ کس نمی دهد و این را که می دانی قانون را یا نمی دانی را هم نمی شناسد بر خلاف قانون کار کنی نتایج متانسب با آن می گیری ولی اگر از قانون استفاده کنی در جهت رسید ن به خواسته های شما قطعا خیلی خیلی زود به آن خواسته خواهی رسید و هیچ فرقی ندارد که در چه شرایطی هستی .

    خدایا شکرت که در این مسیر هستم و شاید جز آن دسته از افرادی هستم که می خواهم قبل از اینکه جهان بر من سخت بگیرد تغیر کنم . خدایا شکرت. و این خیلی به من انگیزه می دهد و اگر امروز به این فایل هدایت شدم و من را مصمم تر کرد که مسیرم درست است و من امروز در تمرین ستاره قطبی ام تاییدی بر این مسیرم می خواستم و چه تایید از این فایل بهتر. خدایا من چطور و چگونه سپاسگزار تو باشم ای خدای بزرگ من ای خدای مهربان من ای خدای هدایتگر من.

    از دست و زبان که برآید کز عهده شکرت به در آید

    من بهترین اتفاق زندگی ام آشنایی با استاد عباسمنش بود که سرمنشا تغییرات اساسی در زندکی من بوده است .

    در آینده بسیار بسیار بیشتر از نتایج این تصمیم و تغییر خودم خواهم گفت.

    در پناه الله مهربان شاد باشید و سربلند

    🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: