«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 47 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2079 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    HESAMXSA8 گفته:
    مدت عضویت: 2592 روز

    سلام استاد بینهایت ازت ممنونم

    واقعا حس بی نظیریه بعد گوش دادن به حرف هات اشتیاقم بیشتر شد تا قران رو مطالعه کنم

    تک تک اون حرف هایی که در مورد خدا گفتی نوشتم و هر لحظه دوست دارم بیشتر تجربه اش کنم

    و واقعا الگوی بی نظیر و عالی است خلیل الله برای تسلیم بودن در برابر خداوند و توحیدی بودن

    و با اینکه هنوز نوجوانم تا حدودی می فهمم چقدر سخته که پسرت بخوای قربانی کنی

    بینهایت از خداوند و استاد عزیزم به خاطر این فایل ممنونم.

    همین امروز تو مدرسه از خدا خواستم که خدایا باور های درست رو به من نشون بده اون باور هایی که باید عمیق ساخته بشند رو به من نشون بده و امشب جوابم رو گرفتم

    و فهمیدم قرآن کامل ترین کتاب باور

    امیدوارم نتایج بی نظیر بگیرید

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    بهنام چالاکی گفته:
    مدت عضویت: 2727 روز

    دورد به همه ی یکتاپرستان این زندگی پر از عشق.

    اینجا دیگر صحبت از باور گذشته. اینجا دیگر صحبت از اعتماد گذشته. اینجا دیگر صحبت از تلاش برای بهتر زندگی کردن گذشته.

    اینجا صحبت از زندگیست.

    اینجا صحبت از پرستیدن است.

    اینجا مکامله با خود اوست.

    اینجا حرف ها جنس دیگری دارد.

    اینجا حرف ها احساس دیگری دارد.

    اینجا زندگی شکل دیگری دارد.

    وقتی که صحبت از رّب میشود، تمام جهان گوش میدهند و میشوند صدای خالقشان را.

    وقتی که صحبت از رّب میشود، تمام جهان لبخند میزنند و میگویند: این خدای ماست.

    همیشه و همه جا هر زمان که الله از طریق دستانش با ما حرف میزند و از توکل کردن به خودش برایمان میگوید، انگار قرار است بهشت در این دنیا سبزی اش بیشتر شود. انگار قرار است ما همین حالا بهشت را تجربه کنیم. قرار است تمام خوبی هارا داشته باشیم، قرار است بهترین هارا بسازیم و بهترین هارا داشته باشیم و خودمان بهترین باشیم. این احساس خالص از زیبایی، فقط نتیجه ی خواندن اسمش است، دیگر چه برسد به ایمان آوردن و توکل کردن به او. دیگر چه برسد به پذیرفتن و عمل به ایمان و باور فرمانروایمان.

    هرقت که میخوام صحبتی از چیزاهایی که یادگرفتم بکنم، هر وقت میخوام که از باور هایی درست صحبت کنم و به خودم و کسانی که قراره این هارو بخونن پیامی رو یادآور باشم، همیشه نجوایی میاد و میگه اگر تو اینقدر با احساس حرف میزنی و اینقدر در حمله هات اعتقاد وجود داره چرا خودت اینشکلی نیستی ! و خیلی وقتا شده که همین باور اشتباه و همین مانع مخفی، باعث شده واقعا به خودم اجازه ندم که بهتر و قشنگ تر احساساتم رو در مورد باوری بیان کنم و اینو گفتم که اصلا مهم نیست که اون نجوا چی میگه، هر احساسی که بهمون دست میده و هر پیامی که دریافت میکنیم، برای خودمون و بقیه بنویسیم و از خودمون یادگاری بزاریم چون همین تکرار کردن ها، همین یادآوری کردن ها، همین صحبت کردن در مورد باور هاست که کم کم ریشه ی باور هامون رو تغییر میده. همین گوش نکردن به نجواهاست که باعث میشه باور های ما درست بشه و زندگیمون در هر جنبه ای بهتر و بهتر بشه. این هم یکی از شکل های توکل و ایمانیست که در این فایل و در این جمله ها پروردگارم به من آموخت و آرزو میکنم که کمک یاری بودن خداوند رو همیشه درخواست کنیم و همیشه با او زندگی کنیم که تمام گنج ها در دستان اوست و کلیدش، درخواست کردن است.

    عاشقانه تمام لحظه هایی که در این سایت میگذرونم رو دوست دارم. شاد شاد شاد باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ریحانه گفته:
    مدت عضویت: 2308 روز

    سلام.

    (روز سوم سفرنامه)

    من واقعا به فکر فرو رفتم…تمام لحظه هایی به ذهنم اومد که حتی میتونم بگم ایمان کامل نداشتمااا!! اما گفتم میسپارم به خدا میگم‌که حتی شاید کامل کاملم‌خیالم راحت نبوده اما همه چیز به طور معجزه اسایی حل می‌شد درست می‌شد اونم به بهترین شکل ممکن جوری که هیچوقت فکرشو هم نمیکردم!واقعا ریحانه چرا ؟ چرا اینقد برات سخته؟ چرا بااینکه بارها بهت ثابت شده امتحان شده اما همچنان نگرانی! نگران چی!!؟؟ نگران چیزای الکی!الکی واقعا الکی!

    خدا!! نمیتونم جلوی اشکامو بگیرم من! یادم میاد وقتایی که صدام زدی وقتایی که میگفتی ریحانه، دوست من،بنده ی عزیزم نگران‌چی هستی؟ نگران نباش! من هستم!! (•نگران نباش•)

    وقتایی که به وضوح میشنیدم صداتو و باهمون ایمان کم گاه اعتماد میکردم بهت و میدیدم که همه چیز عالی میشه! شگفت زده میشدم اما باز فراموش میکردم فک‌کردم اینا عادیه یا هر دلیل دیگه ای!

    خدای من خجالت میکشم وقتی روزایی رو یادم میاد که صدام میزدی اما توجه نمیکردم…

    خدا! گاهی وقتا دیدگاه های بچه ها رو‌میبینم و باخودم‌میگم چقد اینا رابطه ی خوبی باتو‌دارن منم میخوام با‌تو اینجوری باشم همینقدر صمیمی و همینقد رابطه ی پرازعشق! خدا من نتونستم بفهمم که تو‌چقد‌دوسم داری!کمکم کن عزیزم🥺❤️

    واقعا چه خوب گفت استاد عزیزم که:(همیشه از خدا خواستم که منو حمایت کنه منو هدایت کنه که ابراهیمش باشم).

    (خدایا مارو هدایت کن و حمایت کن که ابراهیمت باشیم).

    واقعا هروقت توکل کنیم به خدا و حرکت کنیم دیگه نگرانی چه معنی داره؟؟ وقتی بدونیم خدایی هست که مارو حمایت میکنه مارو هدایت میکنه وقتی بهش توکل کنیم و ایمان داشته باشیم وقتی بفهمیم که خدایی هست که عاشقمونه که هدایتگره‌ که حامی ماست که مارو تنها نمیندازه دیگه نگرانی چه معنی داره؟؟! کاش واقعا کاش همه ی ما بتونیم انقد ایمان داشته باشیم‌و‌تسلیم خدا باشیم مثل ابراهیم❤️

    ۰۰:۱۷

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    امین گفته:
    مدت عضویت: 1940 روز

    بعد از اینکه کارم تمام شد دوست داشتم مثل روزای دیگه قدم بزنم(من در روز حدود ۵ کیلومتر پیاده روی میکنم و لذت میبرم و ارومترین لحظات روزمو تو پیاده روی میگذرونم نه تو خیابون و جاهای مشخص بلکه کوچه های خلوت باغی ) داشتم قدم میزدم که هدایت شدم به کوچه ای که پیاده قدم زدن باعث میشد پر از خاک بشم اما رفتم ، با کفشام و شلوارم که اصلا مناسب پیاده روی نبود نگاه کردم و باز الهام شد که چکار کنم ، شلوار پارچه ایم رو زدم بالا ( خجالتی در کار نبود ، نگاه مردم اهمیتی نداشت ) راه افتادم تو کوچه باغها و شکر گذاری میکردمو لذت میبردم ، از گله گوسفندا و درختا و هرچیزی که میدیدم لذت میبردم ، به دو راهی رسیدم باز هم الهام شد از راهی برم که تو ذهنم نبود ، رفتم ، الهام شد بلند خدارو شکر کن ، داد زدم خدایا شکرت ( نظر کسی مهم نبود با اینکه یه کوچولو نگران پشت سرم بودم اما نگاه نکردم و داد زدم) پیش خودم گفتم دوست دارم توسط یک دوست همفرکانسی دعوت شم و کلی صفا کنم ، کمی جلوتر که رفتم در یکی از باغها باز بود و چنتا صندلی گذاشته بود و قوری چای رو زغال ، چقدر فضای قشنگی بود ، به ذهنم رسید خودتو دعوت کن ، اره اون دوست همفرکانسی خودم بودم ، چای رو خوردم و باز هم ثانیه به ثانیه شکر کردم و دوباره راهی شدم ، تومسیر دوباره الهام شد از این خیابون برم ، باز هم رفتم ، دیدم یک ورزشگاست که تعدادی دارن فوتبال بازی میکنن ، یاد نوجوونیم افتادم که تو تیم فوتبال بودم رفتم کلی بازیهاشونو نگاه کردم ، چقد لذت بخش بود ، وصف این لذتا درکش خیلی راحت نیست اما من کیف میکردم ، بعد از اونکه از ورزشگاه اومدم بیرون به سمتی هدایت شدم که احساس میکردم به جایی راه نداره و بن بسته ، از خدا هدایت خواستم هدایتم کرد اما شک کردم ، نمیخواستم شرک کنم اما ترس مجبورم کرد از شخصی سوال کنم که اخر این خیابون راه داره ، گفتن اره داره ، از خدا عذر خواهی کردم و راه افتادم و به جایی رسیدم که فهمیدم دیگه هیچ وقت شک نکنم ، خدا واسم هدیه اصلیشو گذاشته بود ، یک کوچه باغ که دیوار کاهگلی داشت و جوی پر از اب سرد ، دیدم چند نفر پاشونو تو اب گذاشتن و نشستن ، منم پامو تو اب گذاشتم و لذت بردم ، خدایا شکرت که انقدر باصفایی ، چه کسی میتونه انقدر واست وقت بذاره و هر جایی که فکرشم نمیکنی ببرتت و انقدر صفا کنی ، از خدا باصفاتر ندیدم

    خدایا شکرت ، بعد از اون راهمو به سمت خونه ادامه دادم ، هوس اب انار کردم ، هدایتم کرد اب انارمو تگری گرفتم ، افتادم تو خیابون اصلی ، تو مسیر گلفروشی دیدیم ، گفتم برم واسه قدر دانی از خدا یه گل بخرم واسه خودم (ما از خداییم)، وارد که شدم چشمم فقط به شاخه گل رز بسیار زیبا رنگ صورتی پرنگی افتاد (شایدم سرخابی) خریدمش و با ذوق خارج شدم، ۲۰ متر بالاتر پیر مردی بود کنار خیابون نشسته بود ( شاید مغازه دار بود من نمیدونم) الهام شد گلو به این بده رفتم جلو و گل رو بهش تقدیم کردم ، خیل خیلی خوشحال شد و من خوشحال تر چه حس زیبایی ، اینجا فهمیدم که انفاق یعنی چی( انفاق یعنی بخشیدین و هدیه به خدا ، وقتی ما به شخصی میبخشیم به خدا داریم میبخشیم ، اون میبخشه زیاد میبخشه و ما نباید جبران کنیم؟ اون نیاز نداره اما به دیگران که از خدا هستن میبخشیم این یعنی کادو دادن به خداو چقدر زیباست این جمله انا لله و انا الیه راجعون ، تازه میفهمم معنیشو) و به سمت خونه رفتم

    بعد از ظهر فراموش نشدنی بود

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    علی مدنی گفته:
    مدت عضویت: 2209 روز

    با سلام خدمت دوستان

    این دومین روز سفر من در این بخش است.

    دوست دارم حالم را با شما به اشتراک بگذارم.

    احساس عجیبی دارم من روی هر فایل چند روزی صبر میکنم و چندین بار آنها را بررسی و تمرینهایی که استاد درآن می گویند را انجام می دهم و بعد وارد روز بعد می شوم فکر می کنم این سبک از جلو رفتن با تمرینها بیشتر باعث تغییرم شده است.

    یعنی احساس بهتری نسبت به خودم و قدمهایی که بر می دارم دارم.

    انگار زندگی ام در حال تغییری اساسی است اتفاقاتی برایم می افتد و چیزهایی را می فهمم و درکهایی پیدا می کنم که قبلا برایم اتفاق نمی افتاد شاید فایلایی که نمی دانمشاید بیشتر از صد بار گوش داده بودم و متنهایی که خوانده بودم حالا برایم معنی دیگری پیدا می کند و معنی آموزشها را می فهمم یعنی این رافهمیدم که نباید فقط این حرفها را شنید و تایید کرد این کافی نیست باید با این آگاهی ها زندگی کنم باید برایشان وقت بگذارم باید برای خودم و زندگی ام و نفسم و وجودم در این جهان ارزش قائل باشم و چون من ارزشمندم وبیهوده به این جهان نیامده ام پس نباید عمرم و وقتم را بیهوده تلف کنم پس باید برای خودم ارزش قائل باشم و وقت بگذارم.

    دو روز پیش نمی دونم واقعا چجوری بگم اتفاقهایی افتاد به سمت فایلهایی هدایت شدم اونها را دیدم گوش کردم رفتم تمرین این فایل انجام دادم و درباره شخصیت ابراهیم در قرآن تحقیق کردم و همه آیه هایی که نام ابراهیم در اونها بود بررسی کردم و فایلهایی رو دیدم که واقعا خیلی بهم کمک کرد و انگار یه اعتماد به نفس سرکوب شده در من دوباره بیدار کرد انگار تلمبار سالها باورها اتفاقات و حرفهایی که ذره ذره روی هم انباشتی از انرژی بود که من در من شکسته بود را به هم ریخت و انگار آزاد شدم انگار رهام انگار حرفهایی به من گفته شد آگاهی هایی به من داده شد که خیلی از ترسهام فروریخت و تازه فهمیدم چقدر کار دارم و چقدر باید روی خودم کار کنم و وای……

    در مورد فایل حضرت ابراهیم باید بگم بارها گوشش کرده بودم ولی اینبار که تمریناتش انجام دادم فهمیدم که کجای کارم می لنگید و سالها دل طلب جام جم از ما می کرد وانچه خود داشت ز بگانه تمنا می کرد فهمیدم سالها خدا در درونم بوده با من بوده می خواسته من رشد بده بارها من بخشیده بخاطر خیلی خطاهای بزرگ که فکرشم نمی کردم و به عشق خدا پی بردم که هر چقدرم فکر کنیم نمی تونیم این عشق درک کنیم

    نمی تونیم اونجوری که هست بفهمیمش فقط فهمیدم یه جور خوب

    آره خدا یه جور خوب واسه من

    اونجوری خوب که من خوب بودن فهمیدم

    خوب بودن معنی میکنم

    به همون اندازه که من یاد میگیرم خوب بودن بهتر معنی کنم

    اونم داره بهتر می شه

    اینجا دلم خالی میکنم از همه باورها،تعصبات،افکار،شرکها و حرفهایی که تا حالا شنیدم و ازش می خوام من در همه زمینه ها هدایت کنه به راهی که من از بهترین راه به همه خواستههام برسونه بهترین راه، راه راست راه کسانی که بهشون نعمتها داده و نه راه گمراهان

    خدایا شکرت

    استاد ممنون

    آرزو دارم خدا ههمون هدایت کنه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    سولماز سفیدی گفته:
    مدت عضویت: 2755 روز

    سلام و عرض ادب به استاد و مریم عزیزم.

    و همراهان هم مدار من

    این فایل عالی برای چندمین بار به من ثابت کرد اگه اعتماد به خدا سرلوحه ی تمام زندگیم باشه بدون هیچ نگرانی و ترسی میتونم بهترینها رو برای خودم بسازم.

    من همیشه به پروردگارم ایمان دارم و تسلیمم در برابر حق

    تو کل زندگی باید به خدا اعتماد داشته باشیم خودش بهترین مسیرها رو سر راهمون قرار میده

    هر وقت تو زندگیم هر چیزی رو از دست دادم آدمهای محبوبم یا از نظر مالی.. فرقی نمیکنه در هر صورت اتفاقات بهتر و قشنگ تر برام رقم خورده و آدم‌های جدیدی که وارد زندگیم شدن شرایط مادی بهتری که وارد زندگیم شدن همشون بارها و بارها بهم فهموندن که خدا همیشه بهترین ها رو سر راهمون قرار میده و بهترین ها رو برامون رقم میزنه اگه تسلیمش باشیم و بهش اعتماد کنیم مثل تصویر جالبی که چند وقت پیش دیدم یه نقاشی بود که مثلا یکی رو کشیده بودن بصورت فرضی خدا بود و یه دختر بچه که یه عروسک کوچیک تو دستش بود خدا داشت به دختر کوچولو میگفت عروسکتو بده به من این در حالی بود که یه عروسک خیلی بزرگتر و زیباتر پشتش تو دستاش داشت که قرار بود بده به اون بچه مسیر زندگی آدمها هم همینه اعتماد که داشته باشی خدا پشتش چیزای قشنگ تری برامون قایم کرده اگه فقط تسلیمش باشیم و از چیزای کوچیک بگذریم و اعتماد داشته باشیم..

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    دوسِتون دارم زیااااد 🙂

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  7. -
    بیتا احسانی گفته:
    مدت عضویت: 2027 روز

    بنام الله یکتا

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی مهربون و دوستان هم فرکانسی ام

    چند روزی هست که دارم روی باورهای توحیدی ام کار میکنم، اینکه باید فقط از خدا بخوام، اینکه باور داشته باشم فقط خداس که میتونه کمکم کنه نه هیچ کس دیگه ای، اینکه وابسته به دستان خدا نباشم و فقط و فقط وابسته به خودش باشم

    این وسط نجواهای شیطانی به قدری توی ذهنم میچرخن که دیروز حس و حال بدی داشتم، انگار داشتم از مسیر دور میشدم، داشتم قدرت و میدادم به بندگانش

    اونجا بود که فهمیدم هنوز کلی راه دارم تا باورهای توحیدی ام رو قوی کنم

    دیشب باز نشستم برا خودم نوشتم که

    قدرت فقط دست خداس

    اعتبار دست خداس

    هیچ کس قدرت اینو نداره که زندگی تورو نابود کنه تا وقتیکه خدا هست

    هر تضاد و هر اتفاق به ظاهر بد نباید باعث بشه تو فک کنی قدرت دست آدماس و اونا میتونن زندگی تو رو عوض کنن

    میدونم باید روی خودم خیلی کار کنم، میدونم که این وسط نجواهای شیطانی هم هست و من باید بهشون غلبه کنم

    از خدا میخوام من رو و همه ی ما رو هدایت کنه به سمتی که بیشتر باورش کنیم، تا ما هم به اندازه ی ابراهیمش توحیدی بشیم

    دوستون دارم زیاااد، همتون در پناه الله یکتا باشین همیشه❤❤❤❤❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  8. -
    زهرا اکبری گفته:
    مدت عضویت: 1734 روز

    سلام پر از احساس خوب میکنم به تمام هم سایتی های عزیزم🥰🥰

    استاد عاشق این شدم که درباره حضرت ابراهیم تحقیق های جامعی بکنم

    خیلی عشق کردم وقتی درباره ابراهیم سخن گفتید

    اصلا طرز صحبت کردنتونو دوست دارم

    وقتی اینجوری ابراهیم را الگو خود کرده ای پس

    شک نکنید که یک روز همه ما ها ابراهیمی رفتار میکنیم 🤗

    ابراهیم هم انسان بود ما هم انسان هستیم

    وقتی ابراهیم رفیق خدا بود پس میتونیم بگیم خداوند رفیق باز قهاریست ودر این بازی زندگی رفیق میطلبد

    خداوند حق رفیق را بیشتر از آن چیزی که در حقش میکنی ادا میکند

    انگونه که برای ابراهیم ادا کرد

    آتش را برایش گلستان کرد 😊😊

    تیزی گردن اسمائیل را کند کرد و گوسفندی برایش فرستاد برای قربانی کردن

    آب زمزم را به نشانه اعتماد ابراهیم وتوکل به پروردگار به فرزندش و همسرش بخشید

    لیاقت درست کردن خانه خود را به ابراهیم عنایت کرد

    و در میانسالی فرزندی زیبا به او وهمسرش سارا هدیه داد

    بله دوستان عزیزم این است عشق بازی با خدا شرک نداشتن در فرمانه خدا

    خداوند با ابراهیم عشق بازی کرد هر غیر ممکنی رو برایش ممکن ساخت

    به نظر من رفاقت کنیم برای خدا که خوب رفیق ثروتمند ،قدرتمند و بزرگیست 😘😘

    ودوستان گلم در ادامه صحبت های استاد عزیزم

    همانطور که ما برای فرزندانمون همه کار میکنیم و از دیدنش لذت میبریم از بزرگ شدنش کیف میکنیم

    خداوند هم از دیدم ما عشق میکنم از تکامل ما لذت میبرد وبا نشانه هایی که به ما نشان میدهد رفیق میطلبد و به ما میگوید اگه با من رفیق شوی رفاقت را در حقت تمام میکنم 😉😉

    پس یا رفیق هدایتم کن به بهترین ها

    🤗رفیق های من دوستون دارم تا کامنت بعد خدانگهدار🤗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  9. -
    معتضدیان گفته:
    مدت عضویت: 1710 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به همه رفقا

    و عزیزان دلم استاد عباسمنش و مهربان بانو شایسته خانوم

    روز سوم سفرنامه 1400/9/24

    خدا رو شکر که نرم نرم داره خدا توی وجودم رخنه میکنه یعنی توی وجودم بود ولی حالا دارم نرم نرم بهش ایمان میارم

    خدای خوبم از اتفاقی که امروز برام افتاد و ظاهرش شاید خوب نباشه ولی مطمئنم به نفع من خواهد بود. ایمان دارم ایمان. قلبم این رو گفت – ایمان دارم که بهترین ها در انتظارمنه

    وای چقد خوشحالم بابت اتفاق امروز

    خدا رو شکر که دیگه دارم یاد میگیرم که نباید شرایط تحمل کنم

    یکسری اتفاقات توی زندگیم افتاده و امروز دست به دست هم داد تا به من بگن برو برو دنبال خواسته ات خدا رو شکر که این رو دارم نرم نرم درک میکنم

    اون ارامش که توی روز اول سفرم گفتم امروز اومده بود سراغم وجقدر خوبه که وقتی به خدا نرم نرم ایمان پیدا کردم چه ارامشی نصیبم شد

    اشک شوق با ارامش الهی

    مرررررررررررسی استاد مرررررررررررسی

    و خدا رو شکر میکنم که اعتماد به نفسم هم نرم نرم داره تغییر میکنه

    خدایا میخوام ازت هر روز هرلحظه ایمانم در عمل بهت قوی و قوی تربشه تا شجاعانه برم جلو برم تو دل ترسام

    خدای مهربانم هر روز هرلحظه مرا به سمت خوبی ها و سلامتی شادی و نعمت هدایت کن

    خدایا هر روز و هرلحظه ایمانم در عمل قوی وقوی تر کن

    خدایا مرسی که من رو لایق شنیدن این اگاهی های ناب کردی و عمل کردنش بامن هست و من که دیگه با خودم عهد بستم که باید عمل کنم و توی راه عمل هستم و دارم انجام میدم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت از استاد مهربان و خانوم زیبای خوش قلب که در مسیر زندگیم قرار دادی

    استاد عزیزم و بانوی مهربان خانوم شایسته سپاسگزارم سپاسگزارم

    خدایا شکرت که این روز سفرم هم به عهدم وفا کردم و دارم تغییراتش رو حس میکنم نرم نرم

    خدایا دوستت دارم

    استاد عزیزم دوسست دارم

    بانوی مهربان دوستت دارم

    ادامه دارد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  10. -
    فاطمه گندمکار گفته:
    مدت عضویت: 1947 روز

    به نام الله ❣️

    امروز ۲ دی سال ۱۴۰۰

    سومین برگ از سفرنامه.

    تسلیم بودن یعنی چی؟یعنی هر چی شد بگی درسته بگی خدا داره کارشو درست انجام میده بگی خدا صلاح من و بهتر و از من میدونه.

    همه اتفاقا به نفع من میفته…اینقد نگران مسائلمون نباشیم بابا بسپاریمش به خدا بگیم حلش کن واسم،من نمیدونم چجوری نمیخوام هم بش فکر کنم.این تویی که دانایی و فرای همه علم ها و حکمتایی،من به تو ایمان دارم میدونم کارم و خیلی بهتر از خودم راه میندازی،این کارمم راه بنداز.

    من هر چی تو بگی میگم چشم.سرکشی نمیکنم،تو کار تو دخالت نمیکنم،اصلا بابا به منچههه مگه من خدام….چقدر اینجوری گذروندن به ادم احساس خیال راحتی میده و احساس خوب..نگران نیسی که کارت چی میشه چی نمیشه میدونی سپردیش دست خوب کسی❤️پروردگارت.

    میخوام بش توکل کنم وارد ترسم بشم،،یه مدت درس نمیخوندم و ترسم این بود چون یه مدته درس نخوندم عقبم و وای اله و بله و …و کلا دس کشیده بودم خودم و گول میزدم میگفتم بذار وقتش برسه من الان میخوام لذت ببرم،قاطی کرده بودم یجورایی.

    اما به لطف استاد متوجه شدم این هم یه ترسه و باید واردش شم.

    ذهنم میگفت از فردا شروع کن اما خدای درونم میگفت از امشب شروع کن با اینکه شب یلدا هم بود..ایندفعه اصلا اون فکر که عقب افتادم تو ذهنم نیومد. با احساسم درس خوندم سعی کردم باهاش حرف بزنم که مثلا الان کدوم درس و بخونم که بیشترین فهم و تاثیر و برام داره و….و الان خیلی حالم عالیه.ایمانم و ثابت کردم چون عمل کردم.هم درسمو میخونم هم رو خودم کار میکنم.

    چقدر این عزت نفس استاد نظر من و جلب کرد اینکه گفت هر کس به یه جایی رسیده منم میتونم و منم میخوام ابراهیمت باشم..این موضوع حتی راجبش حرف زدن هم شجاعت میخواد،ذهن قوی میخواد،

    کاملا مشخصه از زبون کسی تراویده که رو خودش خیلی کار کرده که ذهنشو تربیت کرده.دسخوش استاد واقعا خیلی خفنه خیلی عزت نفس بالا میخواد. ما ها بخاطر محیطمون خیلی اماما و پیامبرا رو خاص میدیدیم و شاید میبینیم. اینکه اونا یه جایگاه خیلی خاصی دارن و اصلا عادی نیسن و ما هرگز نمیتونیم به اون درجه ایمان برسیم و اگه راجبشم حرف میزدیم میگفتن وای گناه داره چرا گفتی از خدا عذر خواهی کن تا ببخشتت.

    اما الان ببین یک ادم متفاوت و قوی رو که چه قششنگ از خدا با جسارت و با عزت نفس میخواد که بهم کمک کن میخوام ابراهیمت باشم،درود به شما استاد،،الگوی منید❤️

    پروردگارا به من و همه خونواده عزیز عباسمنشیم کمک کن که روز به روز به تو نزدیک تر بشیم،ایمانمون بیشتر بشه و صدای قلبمون و بلند تر بشنویم و بتونیم تسلیم امر تو باشیم❤️❤️❣️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای: