این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خداروشاکرم که هر لحظه هدایتم میکنه و اگاهی بیشتری بهم میده
یوقتایی خجالت میکشیدم ازش و افسوس میخوردم ک این همه سال تو گمراهی زندگی کردم ، به همه چیز و همه کس اعتماد کردم جز خدا، تسلیم همه بودم جز خدا و…. چه شرک هایی ک بهش نورزیدم
اما خوشحالم که منو بخشیده و هر روز داره هدایتم میکنه و هر روز اگاهی بیشتری بهم میده
اینم از فایل امروز ، عالی بود و به موقع
“پیام ابراهیم”
*در همه لحظات و مراحل زندگیم فقط باید به خدا اعتماد کنم
*باید تسلیم باشم و خودم رو بسپارم بخدا چون ایمان دارم که هدایتم میکنه و منو تنها نمیزاره
*نشونه تسلیم بودن، احساسه خوبه
*مهم ترین کار زندگیم باید کنترل احساس و توجهم باشه
*مهم ترین پیام حضرت ابراهیمم همینه:اعتماد به رب
اگر ابراهیم تونسته رفیق خدا باشه و به این مرحله از بندگی و تسلیم بودن برسه پس منم میتونم
*باید اسماعیل های درونمو قربانی کنم، به ترسهام غلبه کنم و خسته نشم ناامید نشم چون مطمئنم که خدا حمایتم میکنه
خدایا کمکم کن تا منم ابراهیم و تسلیم درگاهت باشم خدایا ممنونتم که همیشه به موقع جوابمو میدی و هدایتم میکنی
من جز قمار کردن چاره دیگه ای ندارم تنها کارتی که برام مونده اهمیتی نداره چیه ولی من عاشقم اگر ببیازم اگر ببرم
اگر ببازم مردم اگر ببرم مردم
سپاس خداوند را که هدایت گر بندگان هست
من فرزاد روزبهانی یک جوان 18 ساله هستم به زودی وارد 19 سالگی می شم همواره به دنبال حقیقت بودم از وقتی کوچک تر بودم به همین خاطر لطف خداوند هادی شامل حالم بوده و از سالها پیش به استاد هدایت شدم از اونجایی هم که سن مناسبی با استاد آشنا شدم وجودم چون کشتزار آگاهی های استاد را پذیرفت و همواره ذهن آزادی داشتم قبل تر ها هیچ چیز رو نشدنی نمی دونستم آزاد به آرزو هام فکر می کردم با بزرگتر شدن منطق بیشتر می خواد افسار ذهن رو بگره دستش اما لطف خداست که هنوز ذهن آزادی دارم هرچند با نجوا هایی
الان زمان زمان تصمیم گیریه وقت عمل دیگه تایید سخن های استاد کافی نیست ، ایمان بدون عمل حرف مفته
امروز از خواب بلند شدم روز سوم سفرنامه یه بحثی با پدر مادر شروع شد راجب کار و هدفم که آخر چیکار می خوام بکنم می دونید من همین الان بهترین شرایط برای رفتن در یک کار دولتی خوب رو دارم به راحتی ولی از اون ور وعده های خدا وعده های ایمان که میگه تو لیاقتت بیش از این هاست تو ایمان داشته باش و قدم بردار هزار برابر این حقوق کارمندی رو می تونی داشته باشی می دونید من دوست دارم آزاد باشم دوست دارم در زمین سفر کنم ولی کارمندی بال پروازم رو می بنده من دوست دارم پرواز کنم خدا بهم میگه تو اصلا اهل اینجا نیستی خودتو کوچک نکن ایمان داشته باش و در راه من قدم بردار تا اصلا از پول و هر مادیاتی بی نیازت کنم از اون ور هم وعده شیطان که میگه نه اصلا چرا رو هوا حرف می زنی اصلا معلوم نیست از کجا معلوم ولی من نمی تونم در برابر چنین خدایی کوتاهی کنم و آن همه لطفی که همواره به من داشته رو نادیده بگیرم و نمک خورده نمکدون بشکنم ، اصلا چطور می تونم حکایت اون آدم هایی بشم که به قول قرآن بعد از ایمان آوردن کافر شدند ، چطور می تونم این همه نتیجه لطف و رحمت و نعمتی که خدا به من عطا کرده رو نادیده بگیرم
اصلا بزار مختصرش کنم اصلا چطور میتونم وقتی زندگی و جان و تنم شده او وقتی هر نفسم هر امیدم هر عشقم به خاطر اونه چطور می تونم بدون او باشم چطور می تونم توی این دوزخ دوام بیارم جایی که ببینم خبری از وجود او نباشه برام دوزخه سوزان تر از آتشه
مردن بهتر از اینطوری زندگی کردنه
همونطور که در دعای کمیل می خوانیم
“خدایا، پروردگارا، جز تو که را دارم؟ تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در کارم را از او درخواست کنم”
و اکنون با این قسمت از دعای کمیل خیلی ارتباط برقرار می کنم
اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر کنم
و گیرم اى خداى من بر سوزندگى آتشت صبر کنم، اما چگونه چشمپوشى از کرمت را تاب آورم یا چگونه در آتش، سکونت گزینم و حال آنکه امید من گذشت و عفو تواست
پس به عزّتت اى آقا و مولایم سوگند صادقانه مىخورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذارى در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم همانند ناله آرزومندان
و به درگاهت بانگ بردارم، همچون بانگ آنانکه خواهان دادرسى هستند و هر آینه به آستانت گریه کنم چونان که مبتلا به فقدان عزیزى مىباشند
اصلا من تا همینجا به همین خاطر دوام آوردم امید وصل این تنها دلیل رفع خستگی هام بوده پس چطوری می تونم چشم بپوشم از این وعده های الهی و برم سراغ نجوای شیطان اصلا نمی تونم
من باید تسلیم بشم با الگویی چون ابراهیم خلیل و پا در آتش بزارم درحالی تمام وجودم شهادت می دهند این آتش جز توهم دیداری نیست این جهان جز توهم ناشی از ذهنیتم نیست در همین آتش گلستان سرسبزه آتش همون ترس های منه همون نجوا های منه که باید پا روشون بزارم و از دل همین آتش به وصل می رسم
ببر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
حسین صفا
اکنون درجایگاه یک قمارباز هستم قماری برای عشق قماری که حتی اگر هیچ هم نداشته باشم و همه چیزم را ببازم بازم میخوام قمار کنم و ببازم چون ابراهیم زن و بچه رو قمار کنم و ببازم فقط به امید او باخت و برد برام مهم نیست فقط قمار کنم در راه او
در مورد خودم این کار های دولتی و نجوای کمبود رو فدا کنم سر ببرم قمار کنم به امید او فقط امید او
من مجنونم که برای وصل لیلی اگر همه هستی شو ببازه فقط برای لیلی می بازه
یک ذره ز حسن لیلی ات بنمایم
عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی
من دیگه بعد از این همه دیدن حسن لیلی چطور می تونم تسلیم ترس ها بشم من دیگه مجنونم می کوشم تا مجنون تر هم بشم
قمار می کنم و قمار می کنم ، می بازم و می بازم ، شادم و شادم
این قاعده ایمان آوردن به غیبه
از خدا می خوام قوت و توکل و ایمان این قمار رو بهم بده و همواره یاری ام کنه که من بدون او نیستم که نیستم
من مردم .مردم برای کامنتت .تمام تنم مور مور شد .چند صفه کامنت خوندم .از فکر کامنت تو ذهنم همچنان درگیر مونده .برگشتم دوباره گشتم کامنتت رو پیدا کردم .اومدم برات پیام بزارم .کلی تحسینت میکنم .تو ماهی تو عشقی. احسنت به تو .احسنت یه تو خیلی کامنتت بهم حس خوب وغریبی داد بای چند بار بخونمش روی تک تک حزفات خوب فکر کنم به گمانم چیزی در من درحال شدن است .وای خدایا شکرت .
به نامِ یگانه جاریِ جهان/ که قربِ حضورِ او عزیزتر است ز جان
سلام گرم من به تمام جستجوگران متعهد حقیقت. آگاهیهای سومین برگ از این سفر زیبا را آمدهام تا قلم شوم و در قالب ردپایی از خود بهجا بگذارم… 👣
این چنین وزش نسیم ملایم و طنین انداز شب را میشناسم؛ همان که موهایت را می رقصاند، لا به لای آن میپیچد و چیزی در گوشهایت زمزمه میکند. آمدهاست تا قصهگوی داستانی دیگر باشد، و چه ماهرانه شنوندهی قصههایش را گلچین و انتخاب میکند…
داستانی را میشنوم، اما جنس این یکی با تمام آنچه که شنیدهام فرق دارد!
از توحید میگوید، از اعتماد به ربّ همان که یگانه فرمانرواییِ کیهان را برعهده دارد. داستان رفاقتِ صمیمی آنکه به غیب ایمان داشت و گوش به دل میسپرد که هرآنچه معبودش وحی میکند بی درنگ انجام دهد… داستان، داستان ابراهیم بود.
ایمانی مستحکم میخواهد رها کردن طفل شیرخواری – در بیابانی وسیع و گرم- که مایحتاجش میبایست از آبادی تامین شود، رها کردن کسی که مادر فرزندت شده – در کویری دوردست و تهی از حضور حتی یک انسان! – زمانی که بیشتر از هر موقعی نیاز به حضور همسرش برای پروراندن فرزند و بودن درکنار او را دارد…
ایمانی از جنس فولاد میخواهد که بعد از چندین سال به سمت خانوادهات بازگردی اما نه برای لذت بردن از وجود آنها یا جبران سالهایی که نبودی و ساختن خاطراتی زیبا؛ بلکه برای قربانی کردن فرزندت!! فرزندی که پارهٔ وجودت است، او که حاضری زندگیات را فدایش کنی تا بماند، همانکه سالیان سال نظارهگر شادیهایش بودی، از بدو تولد عشق نثارش میکردی و تا دوردست ها آیندهای روشن با یکدیگر را متصور میشدی. حالا وحی شدهاست که باید قربانی شود، آن هم به دستان خودت..!!
و ابراهیم کِه بود که بدون لحظهای درنگ، به سمت آنچه که شنید حرکت کرد تا فرمان یگانه معبودش را اجرا کند؟؟! آن هم با ایمان و اعتمادی استوار، با تسلیم بودن به آنچه که خدا و ربّ خود بر قلبش انداخته بود.
داستان اینبار نسیمِ دلنواز، از پروراندن جنس اعتمادی که ابراهیم به ربّش داشت بشارت میدهد. از ایمان به آنچه که قلبت صدایش را میشنود و آرام و مطمئن است که باید انجام شود. همان که شاید از عملی کردن و پا در مسیر نهادنش، بر تن و جانت رعشهای افکنده باشد اما میدانی که این همان است که او میخواهد انجامش دهی.
داستان اینبارِ نسیم، از حرکت به سمت آنچه که به تو وحی شده است بشارت میدهد، از تسلیم بودن و سپردن بار خودت به او که یگانه قدرت مطلق جهان است. همان که به تو گفت چه باید کنی و چه مسیری را در پیش گیری… او که هیچ گاه بارت را روی زمین رها نخواهد کرد! آنهم زمانی که تو با ایمان، اعتماد و توکل بر او پای در مسیر مینهی. آنهم زمانی که برخلاف تمام نجواها و ترسهایت، موّحد میشوی و ایمان را در عمل به تصویر میکشی. آنهم زمانی که توجیه یا توضیحی برای انجام آنچه که به تو الهام شده به اطرافیانت نداری اما میدانی این یک ماموریت است از او به تو که باید به انجام برسانیاش.
روح مقدسم، دوست نازنینم؛
ما نیز میتوانیم ابراهیم دیگری باشیم…!
این ماموریت در هر قالبی میتواند ظاهر شود، شاید در قالب آرزویی که جرئت پا نهادن در مسیرش را نداری، یا انجام آگاهی جدیدی که بدست آوردی، یا رویای تازهای که به تازگی ذهن و فکرت را درگیر خود کرده یا…
اما اینبار ماه سخن میگوید از اطمینانِ روشن بودن این مسیر! از اطمینان همراهیاش در تک تک لحظاتی که میگذرانی. این جسارت را داشته باش که حتی اگر کورسویی نور در این مسیر نمیبینی اما از آنچه که دل بر تو حکم کرده غافل نشوی!
خداوند خدای شجاعان است. و بدون شک و تردیدی، به فرکانس اعتماد و ایمان تو پاسخ میدهد…
درووود به همه ی عزیزانم، درود به استاد عزیزم که این قدر با عشق و صداقت صحبت میکند،، درود به مریم جان عزیزم
استاد من واقعا حض می کنم از این همه صداقت و راستگویی شما، از این که همیشه خودتان هستید، بارها تو فایل ها دیدم که امکان حذف کردن بعضی چیزها بوده اما شما کامل آن فایل را گذاشتید این یعنی اینکه کاملا به تک تک اون لحظات و حرف ها و اتفاقات ایمان داشتید و در برابر الهامی که بهتون شده تسلیم،، خدایا شکرت که چنین انسان هایی در جهان وجود دارند که من با دیدنشان به وجد می آیم و اینقدر تحسینشان می کنم تا خودم هم قسمتی از آن همه بزرگی و یکرنگی و صداقت شوم،،
حضرت ابراهیم به معنای واقعی رسالتی که در جهت کمال روحش بود را دریافت، به قدری ایمان داشت و تسلیم بود که در تمامی زمینه ها آزمون شد و چقدر قشنگ از این آزمون ها بیرون آمد🥺🥺😍😍
وابستگی یکی از تیک های شخصیتی در وجود ما است، مثل خشم، مهربانی، صداقت و و و…
این حرکت حضرت ابراهیم یعنی قطع وابستگی، یعنی هر چیزی که باعث شود من فردی، شخصی، شی ای یا هر چیز دیگری را بالاتر از پروردگارم ببینم قربانی می کنم، حالا یکی به مادر، پدر، فرزند، همسر وابستگی دارد یکی به جسم و ظاهرش،، به ماشین و مالش و …
همین الان باید فکر کنیم که چه چیزی من را از منبع اصلی و منبع الهام و آرامش و عشقم که پروردگارمان است دور می کند، این وابستگی ها یعنی اینکه ما خیلی باید روی خود کار کنیم تا به حداقل برسانیم
اصلا تمام رسالت ما همین است که ایمان داشته باشیم و تسلیم باشیم، در آن صورت است که همه چیز عشق و آرامش است و دیگر حسدی ، دروغی ، وابستگی ای، خشمی ، قضاوتی، تهمتی و… نمی ماند
ما خانواده ی بزرگ عباسمنش قوانین هستی را می دانیم و من بابت این موضوع هزاران بار خدا را سپاسگزارم،، و بسیار روی خودم کار می کنم تا درک بهتری از قانون داشته باشم، تا الهاماتی که بهم می شود را با جان و دل بپذیرم و تسلیم باشم
در پناه حق شاد و سالم و تندرست و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
این فایل یک بار قبل از این هم در نشانه های امروزم اومده بود و خداروشکر که دوباره به این فایل هدایت شدم تا آگاهی بیشتری پیدا کنم و باورهای قوی تری در خودم بسازم.
هر بار که این فایل و اصلا کلا هر کدوم از صحبت های استاد عباسمنش رو میشنوم یه آگاهی جدید دریافت میکنم. طوری که جمله ای میشنوم که انگار بار اول توی اون ویدیو نبود!!
دستاورد و آگاهی مهمی که این بار دریافت کردم:
نشانه ی تسلیم بودن آرامشه !!
به خود خدا قسم که همینطوره. هر بار که تونستم تسلیم باشم هم فوق العاده حس آرامش خوبی توی قلبم داشتم هم اینکه کارها به بهترین شکل انجام شده، طوری که اگه واقعا خودم میخواستم با اون موضوع درگیر بشم نمیتونستم به این شکل انجامش بدم!
و همینطور بر عکس هر بار که مغزم گولم زده و به عامل های بیرونی تکیه کردم شرایط برام سخت شده و الانه که کم کم دارم درک میکنم رابطه ی مستقیم باورهام و تسلیم بودن در برابر رب رو با اتفاقاتی که رقم میخوره.
مشکل من همیشه این بوده که هر کاری رو که به خدا میسپردم همش نگران بودم و میخواستم یه طرف طناب رو توی دستم بگیرم. انگار میگفتم تو انجام بده ولی به منم بگو چی داره میشه و همش نگران نتیجه بودم.
الان یه مقدار تغییر کردم و کم کم دارم یاد میگیرم معنی تسلیم بودن چیه. هنوز خیلی کار دارم و باید روی خودم کار کنم. ولی الهی صد هزار مرتبه شکر که با این قانون آشنا شدم و تا حدی لمس کردم که چه نتایج شگفت انگیزی رو رقم میزنه.
الهی صد هزار مرتبه شکرت خدای هدایت گر من.
استاد عزیز باز هم سپاسگذارم برای آگاهی های نابی که در اختیارمون میزاری که کمک کنه به تغییر در جهت درست🙏
به نام خدایی که مرا انسان آفرید و قدرت خلق زندگیم را در افکارم قرار داد
☑ رد پای من در روز سوم – اعتماد به رب ، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش ☑
☑ من خیلی خیلی تحسین می کنم حضرت ابراهیم رو به خاطر ایمانی که به خداوند داشته و در هر لحطه سعی میکرده فرمان بردار و تسلیم محض خداوند باشه ، خدا ان شا الله به من هم بده همچین ایمانی رو
می خواهم امروز طبیعی باشم با خودم روراست باشم
☑ اول بگم من چون فرزند ندارم اصلا متاهل نیستم عشق به فرزند و حتی عشق به همسر هم درک نمی کنم چون اصلا تو موقعیتش هیچ وقت نبودم (نمی خواهم ادای قبلاهای خودمو دربیارم و بگم خب درک می کنمااا ولی خیلی درک نمی کنم!! نه من واقعا درک نمی کنم همچین عشقی رو…)
☑ اما این هم باید بگم با اینکه در حال حاضر همین الان که دارم این کامنت رو می نویسم ٢۶ سالمه ، رفیق متاهل زیاد داشتم و همین الان هم دارم… بنابراین دیدم آدم هایی که کل زندگیشون رو وقف همسرشون (یا در کمتر مواردی وقف مادر یا پدرشون) و مخصوصا فرزندشون کردن زندگی رو به خودشون تلخ و حروم کردن که فقط اون بچه در ناز و نعمت بزرگ بشه و اون خوشبخت بشه ، اسم این کار هم میزارن معرفت 🙄
✔ من فقط دارم درک خودم از فایل رو میگم ها ، اصلا به خودم اجازه قضاوت کردن هیچ کسی رو به هیچ عنوان نمیدم ✔
☑ من تو این مدتی که طبق آموزش های استاد [محصولات و فایل های دانلودی] پایه و اساس زندگیم رو قرار دادم و سعی کردم ظرفم رو خالی کنم و بدون هیچ تعصبی این آگاهی های خالص رو بپذیرم و به این آموزش ها عمل کنم به این نتیجه رسیدم که واقعا شالوده تمام تمام تمام آموزش های استاد موحد بودن و مشرک نبودن
☑ همین اصل رو اگه من بتونم همیشه و هر زمان چراغ راهنمای مسیرم قرار بدم من به همههه چیز تو زندگیم میرسم ، هنوز نتونستم دیگه ، هنوز نتونستم البته ایمان الانم نسبت به روز های اولی که با استاد آشنا شده بودم اصلاً قابل مقایسه هم نیست ولی یک عالمه نعمت و ثروت تو زندگیم اومده ولی به خاطر باورهای خودم چون هنوز تو زمینه خلق ثروت به ثبات فرکانسی نرسیدم و یه سری وقتا بدجور می خورم به مسائل مالی باز ایمانم به شدت سست میشه و ناسپاس میشم…
☑ این قسمت صحبت های استاد خیلیییی به دلم نشست و از اون صحبتاس که باید هزار بار گوش بدم ✔ [گفتم آره تفاوت آدم ها تو همین ترس هاست… گفتم تسلیم بودن و ایمان داشتن به این معناست که من ایمان دارم مه خداوند به من کمک می کنه ، من ایمان دارم شرایط جوری پیش میره و اتفاقات جوری پیش میاد که من تو این شهر غریبی که دارم میرم تنها نمی مونم بارم روی زمین نمی مونه ، هیچ ایده ای ندارم ها هیچ کسی هم نمی شناسم ها کارم ندارم ها درآمدم ندارم ها ولی میرم تو دلش و مطمئنم کارهام حل میشه، من توکل می کنم به خدا و ایمان دارم که کارهام انجام میشه] و این اون چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم ، ایمان یه فکره یه باوره ، این اون ایمانی که من باید در خودم ایجاد کنم ، اگه می خواهم تو زندگیم واقعا موفق و خوشبخت باشم
☑ چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم: [ایمان و تسلیم بودن در برابر خداوند و ایمان به این که من هدایت میشم به اینکه مورد حمایت قرار میگیرم و خداوند بی نهایت دست داره که باهاشون به من کمک کنه]
☑ نشانه ی تسلیم بودن و ایمان [احساس خوبه ، وقتی من تسلیم باشم و ایمان داشته باشم که خداوند خیره منو می خواهد و بدونم که خداوند منو به مسیر های درست هدایت می کنه و بدونم که خداوند منو تنها نمیگزاره] من حالم خوبه ، من احساس خوبی دارم ، من پشتم گرمه ، من پیش میرم ؛ من نا امید نمیشم من خسته نمیشم و ترس ها منو احاطه نمی کنه ، من شجاعت به خرج میدم و حرکت می کنم و میگم خداوند به من برکتو میده
☑ الان که از استادم یک شاه کلید گرفتم 🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 باید حتما یک برنامه ای بگزارم آیاتی که خداوند راجع به شخصیت حضرت ابراهیم گفته رو مطالعه کنم چون استادم میگه که مطالعه کردن راجع به این شخصیت به من خیلی احساس آرامش میده و خیلی اطمینان من رو به نیروی همیشگی هدایت بیشتر می کنه و باعث میشه سر سپرده تر باشم
در پناه تنها قدرت و فرمانروای جهان هستی شاد سالم ثروتمند و خوشبخت باشید
این ردپای روز سوم منه که در شب در جمع دو نفره من و خداوند و در آغوش خداوند متعال براتون مینویسم
امروز روز سومی هست که من هدایت شدم به جمع شما دوستان عزیزم توی این کلیپ که در رابطه با قربانی اما با توکل به خدا هست براتون مینویسم
امروز با تمام اینکه سعی میکردم حالمو خوب نگه دارم
اما یه سری نجواها یه سری حرف های شیطانی و خاطرات گذشته منو درگیر خودش کرده بود
تمام تلاشم میکردم بتونم ذهنم رو متمرکز کنم روی حس خوب روی زیبایی ها تا بتونم حالمو خوب نگه دارم اما یه جایی نتونستم و زدم زیر گریه البته سه تا قطره بیشتر گریه نکردم در کمتر از ۱۵ ثانیه گفتم شیطان کور خوندی اگه بتونی حال منو خراب کنی
من حالم خوبه و خندیدم
بعد شروع کردم به شکر گذاری از چیز هایی که دارم از خودکار و دفترم گرفته تا به چشم هام دست هام گوشی توی دستم اما بازم دیدم نجواها دارن میگن که الکی هست شکر گذاری هات کو حال خوب ت دفترمو بستم
و نذاشتم ادامه بده نجواها گفتم خیلی صمیمی میخوام با خدا صحبت کنم تا حالم خوب بشه
نشستم گفتم میشینم با خدا صحبت میکنم
همونجوری که اشک میریختم اما نه اشکی که از ناراحتی باشه اشکی که آرومم کنه خالی بشم
به خدا گفتم خدایا میدونم توی این جهان ت یه سری قانون ها هست
میدونم روحم پاک بوده توی بچگی
میدونم باید آرامش خودمو حفظ کنم
اما من یادم رفته چه طوری توی بچگی از تو درخواست میکردم
من یادم رفته چه طور از آدمها کینه به دل نمی گرفتم
من یادم رفته بخشش ادمهارو
من یادم رفته قوانینی که بهم یاد داده بودی
میدونم اشتباه کردم درگیر صداهای ذهنم شدم
صدای تو رو نشنیدم منو ببخش خدای من
میدونم تو ناراحت نیستی از من چون تو احساس ناراحتی نداری
اما خدایا من به جز تو به کی پناه ببرم
به هر کی جز تو رو زدم نا امیدم کردن
من با شرمندگی اومدم سمت تو خدای من
دستمو بگیر بهم یاد بده هر چیزی که باید بدونم و یادم رفته
بهم یاد بده تا ازت درخواست کنم بدون ترس بدون محدودیت بدون احساس گناه
بهم یاد بده که فقط باید از تو طلب کنم
بهم یاد بده آدمهارو ببخشم
بهم یاد بده روی پای خودم بایستم
چشم امیدم به تو باشه
بهم ایمان وتوکل یاد بده
بهم یاد بده وقتی چیزی ازت خواستم بهم ندادی
نه اینکه صدای منو نشنیدی نه
بهم بفهمون که داری بهم میگی بنده ی من
صبر کن
تا در زمان مناسب در مکان مناسب
به زیباترین شکل بهت بدم
بهم یاد بده وقتی اجابت خواسته هام زمان بر شده
داری بهم میگی داره خوشگل ترش آماده میشه برات بنده ی صبور من
خدایا ازت میخوام به همه ی ما صبر بدی در برابر اجابت خواسته هامون
و بهمون یاد بدی از مسیر لذت ببریم تا سوپرایز وارانه
خواسته مون یه هویی اجابت بشه
خدای من لحظه ای که میخواستم شروع کنم به نوشتن اصلا چیزی توی ذهنم نمی اومد اما گفتم خدایا خودت هدایت کن تا حال من خوب بشه و من با انرژی گنج امروزم رو بنویسم
الان میتونم بگم خدایا خیلی راضی ام ازت
تو وقتی کوچک ترین خواسته منو اجابت میکنی
پس حتما خواسته بزرگ منو هم اجابت میکنی
راستی اینو بگم
ربط این فایل با هدایت امروز من این بود
برای رسیدن به خواسته م باید از یه سری چیزای که منو پا بندم کرده بگذرم تا خدا اون بزرگه رو بهم بده مثل قربانی کردن می مونه
من ترس هامو قربانی میکنم
تا خدا شجاعت بذاره تو دلم و خواسته ی بزرگم بهم بده
دیدن و خوندن کامنت های شما عزیزان از توصیف رسیدن به خواسته هاتون و خوشبختی تون باعث شوق منه امیدوارم هر لحظه پر از شوق باشم
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
استاد عزیزم مریم جان من
ازتون بی نهایت سپاسگزارم
احساس میکنم خدا دوباره بهم پدر و مادری عطا کرده
که با جون و دل منو هدایت میکنن به سمت خوشبختی روی ماه هر دوتون رو بوسه میزنم به نشانه احترام و عشق💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋
سلام روز سوم سفرنامه و فایل فوق العاده بعد از کلی وقت ک توی سایت هستم تازه الان اطلاعات ک دریافت میکردم توی ذهنم بهم وصل میشن قبلا فایلارو میدیدم اما ربطشون بهم رو نمیفهمیدم حالا میدونم واسه رسیدن به هر آرزویی چه ثروت ،روابط،سلامتی،فرزندان و کار و هرچیزی ایمان بخدا و توکل و تسلیم بودن حرف اول رو میزنه افراد با ایمان دویست برایر فرد بی ایمان قدرت دارن شاید به یه رویاشون بعد چند سال بدبختی و تلاش برسن اما لذت نمیبرن اما وقتی ایمان داری توحیدی عمل میکنه قدرت رو به عوامل خارجی نمیدی و با اعتماد بنفس عمل میکنه هم زودتر و هم راحتتر به خواستت میرسی هم لذت میبری
مثل استاد ک به گفته خودشون روی دوش خدا سوارن و این خصلت داشتن ایمان و توکله
وقتی مشرک میشی کار برات سخت میشه
ایمان باید واقعی باشه درونی باشه نه اینکه فقط فکر کنی
و نشونش اینه ک دیگه نمیترسی دیگه از کسی حساب نمیبری منتظر تایید بقیه نیستی و حرف مردم برات مهم نیست
سرآغاز گفتار نام خداست که رحمتگر و مهربان خلق راست.
با سلام و هزاران درود به استاد عزیزم که هر وقت فایلهای توحیدی ایشون و میبینم تکراری نمیشه که هیچ.جذابتر میشه و اشکمو سرازیر میکنه و زیر لب میگم خدایا شکرت که تو این دنیا این حرفا رو شنیدم.
خدایا شکرت واسه روز سوم روز شمار تحول زندگی گن فصل اول که اعتماد به رب اومد و لذت بردم.
خدایا آنقدر این فایلها درس و نکته داره که نمیدونم چی بنویسم.چطور این داستان و بارها شنیدیم اما فقط مثل یه داستان خاص.یا گفتیم بالاخره پیامبر بوده دیگه معلومه که اینکارو میکنه و از درک کردن این حد از ایمان شونه خالی کردیم چون پیامبر و امامان و از جنس خودمون نمیدونستیم و خلاص.میگفتیم بالاخره از ما بهترند دیگه.یعنی جنسشون فرق میکرده.
یا گفتیم بالاخره فرشته ی وحی بهش گفته و بهش قول داده که حواسمون هست.
اما
اما
اما
استاد چه جوری میگه که پرده ها برداشته میشه
اشکها سرازیر میشه.انگار زمان می ایسته و تمام مشغله ها پوچ میشه که ما بفهمیم چی شد؟
رها کردن همسر و بچه تو بیابون
تنهای تنها.بدون خبر.بدون خونه.بدون غذا
بدون هیچی و هیچی و هیچی
الله اکبر
خدایا این ابراهیم چی بود.کی بود.چی فهمیده بود.چه قولی.چه اعتمادی.
بری که بری تا بیست سال.خدایا ما راحت میگیم بیست سال.ما طاقت نداریم بیست روز از بچمون و همسرمون که آخرین بار تو بیابون دیدیمشون بیخبر بمونیم.یا اگه بمونیم همش نگرانی و استرس و بی اعتمادیه.
نه توکل و آرامش
و بعد از سپری شدن بیست سال و آرزوی دیدن همسر و فرزند الهامی درک کنی که برو فرزند رعنا و برومندتو ….
آغوش بگیر و داماد کن
نه
نه
بازم امتحان.دوباره ایمانتو نشون بده
و بازهم ابراهیم و استقامت و اعتماد و بندگی
و مرحبا به هاجر و اسماعیل که الحق لایق همسری و فرزندی خلیل خدا را دارند.
امتحان همچنان که واسه ابراهیم سخت بود بر هاجر و اسماعیلم سخت بود.
و پیشنهاد اسماعیل برای چشم در چشم نشدن با پدر هنگام قربانی شدن و سر بریده شدن در پیشگاه خدای پدر
الله اکبر
امتحان سخت
و کشیده شدن خنجر بر گلو.
واقعا چقد مهمه که تا ثانیه ها و لحظه های آخرم ایمان و اعتمادتو حفظ کنی.
تا لحظه ی پرت شدن داخل آتیش.
تا لحظه ی خداحافظی تو بیابون و برنگشتن تا بیست سال.
تا لحظه ی سه بار کشیدن چاقو روی گلو.
ما باید تا آخرین لحظه های جان کندن در هر شرایطی ایمانمونو حفظ کنیم و امیدمون به خدایی که خودش خالق اعتماده.خودش خالقه ایمانه.خودش خالقه توکله حفظ کنیم.
خدایاااااا شکررررت که اینچنین الگویی در قرآن داریم و هزاران بار شکرت واسه استاد و هدایتگری که تو عصر ما واسمون فرستادی که اینجوری قرآن و قوانین و درک کنه و ما رو شیر فهم کنه.
چندین روز هست که من روی سومین روز از سفر تمرکز کردم و روز و شب فقط دارم به فایلش گوش میدم و کامنت بچه هارو میخونم و هر بار که گوش میدم و کامنت میخونم بیشتر موضوع این فایل رو درک میکنم و خداوند هر بار که من این کار و دوباره انجام میدم یه سری ایده ها یه سری کارهارو که در راستای عمل به اگاهی های این روز هست احساس میکنم که داره بهم الهام میکنه ، که باید چه طوری درباره مسائل زندگیم فکر بکنم و بعد باید چه کارهایی رو انجام بدم که چندین وقته که هی گفتم حالا بزار باشه انجامش میدم احساس میکنم خداوند بعد از اینکه به این فایل گوش دادم بهم گفت که دیگه کافیه تا کی میخوای معطل بکنی و هی بگی سر فرصت مناسب انجامش میدم ؟؟
احساس میکنم خداوند بهم گفت که میدونم چرا انجامش نمیدی و هی به تاخیر می اندازی به این دلیل که فکر میکنی که چیزی بلد نیستی ؟ حالا چه طوری شروعش بکنم ؟ اگه شروع کردم چه طوری ادامه بدم و به نتیجه برسونم ؟ من که راه حلی ندارم فعلا !!!
من باورها و رفتارهای حضرت ابراهیم و استاد رو با باورها و رفتارهای خودم مقایسه کردم
و اینو واقعا متوجه شدم که من فعلا تو ترس هام باقی موندم و نتونستم تو این مدت ازشون بگذرم ، اینکه فعلا محدودیت هایی که تو ذهنم هست باعث شده تا من حرکت نکنم و فعلا منتظر بمونم !!!!( خودمم نمدونم منتظر چیم ، به نظرم تا حالاکه نشده از این به بعد هم مطمئن شدم که با منتظر موندن چیزی جلو نمیره و حل نمیشه راهش اینکه بالاخره برم تو دل کار با اینکه میدونم یکم ترس تو دلم هست ولی به خودم هی میگم که قطعا این حس ترسی که تو وجودم هست یه وعده ای از سمت شیطان که دروغ هست هربار که من اومدم و ترس هامو باور کردم حالم بد و بدتر شد
و این دقیقا همون نشانه ای که بهم داره میگه که تو مسیر نادرستی هستم .
اخرش که چی دیگه فاجعه آمیز ترین حالتش اینکه بمیرم تو مسیر اهدافم ولی ولی اگر این اتفاق هم بیفته باز بهتر از اون حال بد وحشتناک بی ایمانی نسبت به خداست که زندگی رو واقعا برام یه زندان تنگ و تاریک
میکنه ، که البته طبق اموزش هایی که استاد بهم داده یادم هست که اگر من تو مسیر درستی قرار بگیرم خداوند قطعا من رو حمایت خواهد کرد و ازم در برابر هر چیز و هر کس محافظت خواهد کرد و همینطور منو به زیباترین و کارامدترین و ساده ترین مسیر ها هدایت خواهد کرد .
حقیقتش گوش دادن به این حرفای استاد یکی از لذت بخش ترین کارهای توی دنیا برام شده جوری که وقتی شبا میخوابم میگم خدایا کی صبح میشه تا دوباره من به اون فایل ها گوش بدم و وقتی که صبح میشه میگم خدایا شکرت شروع شد ؛ این فایل های استاد دقیقا همینا کاری با من کردن که از همه کس و همه چیز رها شدم !!!😯
احساس میکنم استاد و مریم جون و کلا سایت عباسمنش بیشتر خیلی بیشتر از هر کس و هرچیزی تو این دنیا برام مهم و دلنشین تر شدن ،
واقعا بدون شوخی استاد و بعدش درسام تنها اولویت موجود در زندگیم هستن که من براشون زمان میزارم .
حالا موضوعی که برام از هر چیزی مهم تر و حیاتی تره اینکه علاوه بر لذت بردن و به ارامش رسیدن از گوش دادن به حرفای استاد
واقعا میخوام که تک تک حرفایی که استاد میگه رو خودم هم انجامشون بدم و تجربه شون بکنم مثلا وقتی استاد میگه من هر وقت روی خدا حساب کردم و رفتم تو دل کار خداوند منرو حمایت کرد و به بهترین مسیرا هدایت کرد و من الان دیگه این باورهارو نسبت به خدا دارم ، من هم میخوام که ببینم این حمایت و هدایتی که استاد ازش میگه واقعا چه جوریه ؟؟؟
راستش یه شور و شوقی تو کل وجودم بعد از گوش کردن به این فایل افتاده که میگم دیگه تا حالا هرچی شده بسه از این به بعد فقط میخوام فقط این حس هایی رو که استاد و حضرت ابراهیم تجربش کرده منم تجربه بکنم به خاطر تجربه کردن این حسا الان حاضرم هر کاری که باشه رو انجام بدم چون به نظرم هیچ حسی بالاتر از داشتن حس اعتماد به کسی که خلقت کرده و اون همه دوست داره تو دنیا وجود نداره .
تصمیمی که تو روز سوم از سفرم گرفتم اینکه بالاخره دیگه یه جایی باید وایساد ،
اینو فهمیدم که دیگه توانایی از این بیشتر فرار کردن رو ندارم واقعا دیگه نمیتونم
تو همین جا و همین لحظه ای که هستم واقعا مناسبترین مکان و زمانی هست که من روی خدا حساب باز کنم به اینکه واقعا کسی به جز اون نیست که از من و از رویاهام حمایت بکنه
کسی به جز اون نیست که ازمن و رویاهام محافظت بکنه
کسی به جز اون نیست که من و به سمت اجرای اهدافم و رسیدن به رویاهام هدایت بکنه .
خداوند خیلی اروم و شیک مجلسی تو روز سوم از سفر تمام اینهارو بهم فهموند
که دیگه وقتشه وقت اینکه روی کسی که به ظاهر نمیبینیش ولی تو وجودته و در همه جا تو رو احاطه کرده حساب کنی
بدونی تنها موجودی که تو هر کاری هر کاری حمایتت میکنه فقط خودشه
فقط خداست که هدایتت میکنه و
شب و روز ازت محافظت میکنه .
بعد از تمام این حرفا بعد چند سال دیگه نمیتونم نمیتونم ادم قبلی باشم
و نسبت به تمام نشونه ها بی تفاوت بمونم
تصمیم گرفتم که از همین جا شروع کنم
و بعد خداوند بهم الهام کرد که همونطور که وقتی در شکم مادرت بودی و اون موقع بهم اعتماد کردی که از این دنیای تنگ و تاریک
بیرونت بیارم و روی وجود من حساب کردی و خودتو به من سپردی و بعد دیدی که چگونه هدایتت کردم به دنیای وسیع و زیباتری و ازت چگونه مواظبت کردم ،
باز هم همین گونه هستم من همون خدام و
تو هم همون مخلوق عزیز منی
اگر خودتو بهم بسپاری
مطمئن باش که من ازت حمایت میکنم
مطمئن باش که من ازت مواظب میکنم
مطمئن باش که من هدایتت میکنم
من همون خدایی ام که دوباره میتونم تورو از دنیای تنگ و تاریکی که برای خودت درست
کردی بیرونت بیارم
به شرط اعتماد
به شرط یقین
به شرط ارامش
به شرط شجاعت
بعد از گذشت سالها شنیدن این حرف خیلی حالمو بهتر کرد اینکه بهترین کاری که پدر و مادرم میتونن برام بکنن اینکه حمایتم نکنن ،
چون وظیفه ی ادما این نیست که از من حمایت بکنن و اگر من از کودکی روی حمایت اونها حساب کنم قطعا یه زمانی میرسه که حمایتشون قطع میشه و ممکنه که من نابود بشم اما اگه از همون کودکی حمایتی دریافت نکنم زودتر متوجه میشم که باید روی حمایت کی ( خدا ) حساب باز کنم .
شنیدن این حرف باعث شد تا سطح انتظارات من از پدر و مادرم خیلی پایین بیاد
و باعث شه تا راحت تر زندگی کنم
تا پدر و مادرم رو افرادی ندونم که وظیفه شونو تا کمبود های زندگی من رو فراهم کنن ،
و توزندگی حمایتگر من و خواسته های من باشن .
من تو این فایل حمایتگر واقعی زندگیمو پیدا کردم که با وجود هر شرایط ، هر کس ، هر چیز
حاضره که از من و رویاهام حمایت بکنه .
و چه حمایت کننده ای بالاتر از خدا وجود دارد ؟؟؟؟؟
حمایتی که به جای ترس و نگرانی بابت جبران
بهت یه حس ارامشی میده که قابل توصیف نیست ،
حمایتی که باعث میشه رفته رفته بیشتر روش حساب کنی .
تو کل دنیا تنها حمایتگری که حمایتش پاک و صاف و صادق و بی شیله پیلس فقط خداست .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میتونم احساس بکنم که تا حالا هر اتفاقی که برام افتاده و کلا زندگیم هر طور که شده واقعا برام خوب بوده و به نفع من تموم شد گرچه قدیما این موضوع رو نمیفهمیدم
و ناراحت میشدم اما به خاطر کل زندگیم از خداوند سپاس گزارم و حس میکنم میتونم بهش اعتماد بکنم ،
تمام اون اتفاقات تو زندگیم افتادن تا الان من این جا باشم در این سایت و این حرفارو بشنوم .
خدایا ازت ممنونم چون الان کمی میفهمم که باید اون اتفاقات برام میافتاد تا در من خواسته هایی به وجود بیاد و در اخر همه ی اینا دست به دست هم بدن تا من به این مسیر هدایت بشم .
تو بهم در عمل ثابت کردی که میتونم بهت اعتماد کنم
یکی از زیباترین اتفاق های زندگیم اشنا شدنم با استاد و مریم جون شد .
سپاس گزارم از خداوند مهربانم به خاطر این اگاهی ها و همینطور سپاس گزار استاد و مریم جون عزیزم هستم .
هم فرکانسی های عزیز سلام
خداروشاکرم که هر لحظه هدایتم میکنه و اگاهی بیشتری بهم میده
یوقتایی خجالت میکشیدم ازش و افسوس میخوردم ک این همه سال تو گمراهی زندگی کردم ، به همه چیز و همه کس اعتماد کردم جز خدا، تسلیم همه بودم جز خدا و…. چه شرک هایی ک بهش نورزیدم
اما خوشحالم که منو بخشیده و هر روز داره هدایتم میکنه و هر روز اگاهی بیشتری بهم میده
اینم از فایل امروز ، عالی بود و به موقع
“پیام ابراهیم”
*در همه لحظات و مراحل زندگیم فقط باید به خدا اعتماد کنم
*باید تسلیم باشم و خودم رو بسپارم بخدا چون ایمان دارم که هدایتم میکنه و منو تنها نمیزاره
*نشونه تسلیم بودن، احساسه خوبه
*مهم ترین کار زندگیم باید کنترل احساس و توجهم باشه
*مهم ترین پیام حضرت ابراهیمم همینه:اعتماد به رب
اگر ابراهیم تونسته رفیق خدا باشه و به این مرحله از بندگی و تسلیم بودن برسه پس منم میتونم
*باید اسماعیل های درونمو قربانی کنم، به ترسهام غلبه کنم و خسته نشم ناامید نشم چون مطمئنم که خدا حمایتم میکنه
خدایا کمکم کن تا منم ابراهیم و تسلیم درگاهت باشم خدایا ممنونتم که همیشه به موقع جوابمو میدی و هدایتم میکنی
خدایا هزاران بار شکرت ♥️
سومین روز سفرنامه
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
مولانا
من جز قمار کردن چاره دیگه ای ندارم تنها کارتی که برام مونده اهمیتی نداره چیه ولی من عاشقم اگر ببیازم اگر ببرم
اگر ببازم مردم اگر ببرم مردم
سپاس خداوند را که هدایت گر بندگان هست
من فرزاد روزبهانی یک جوان 18 ساله هستم به زودی وارد 19 سالگی می شم همواره به دنبال حقیقت بودم از وقتی کوچک تر بودم به همین خاطر لطف خداوند هادی شامل حالم بوده و از سالها پیش به استاد هدایت شدم از اونجایی هم که سن مناسبی با استاد آشنا شدم وجودم چون کشتزار آگاهی های استاد را پذیرفت و همواره ذهن آزادی داشتم قبل تر ها هیچ چیز رو نشدنی نمی دونستم آزاد به آرزو هام فکر می کردم با بزرگتر شدن منطق بیشتر می خواد افسار ذهن رو بگره دستش اما لطف خداست که هنوز ذهن آزادی دارم هرچند با نجوا هایی
الان زمان زمان تصمیم گیریه وقت عمل دیگه تایید سخن های استاد کافی نیست ، ایمان بدون عمل حرف مفته
امروز از خواب بلند شدم روز سوم سفرنامه یه بحثی با پدر مادر شروع شد راجب کار و هدفم که آخر چیکار می خوام بکنم می دونید من همین الان بهترین شرایط برای رفتن در یک کار دولتی خوب رو دارم به راحتی ولی از اون ور وعده های خدا وعده های ایمان که میگه تو لیاقتت بیش از این هاست تو ایمان داشته باش و قدم بردار هزار برابر این حقوق کارمندی رو می تونی داشته باشی می دونید من دوست دارم آزاد باشم دوست دارم در زمین سفر کنم ولی کارمندی بال پروازم رو می بنده من دوست دارم پرواز کنم خدا بهم میگه تو اصلا اهل اینجا نیستی خودتو کوچک نکن ایمان داشته باش و در راه من قدم بردار تا اصلا از پول و هر مادیاتی بی نیازت کنم از اون ور هم وعده شیطان که میگه نه اصلا چرا رو هوا حرف می زنی اصلا معلوم نیست از کجا معلوم ولی من نمی تونم در برابر چنین خدایی کوتاهی کنم و آن همه لطفی که همواره به من داشته رو نادیده بگیرم و نمک خورده نمکدون بشکنم ، اصلا چطور می تونم حکایت اون آدم هایی بشم که به قول قرآن بعد از ایمان آوردن کافر شدند ، چطور می تونم این همه نتیجه لطف و رحمت و نعمتی که خدا به من عطا کرده رو نادیده بگیرم
اصلا بزار مختصرش کنم اصلا چطور میتونم وقتی زندگی و جان و تنم شده او وقتی هر نفسم هر امیدم هر عشقم به خاطر اونه چطور می تونم بدون او باشم چطور می تونم توی این دوزخ دوام بیارم جایی که ببینم خبری از وجود او نباشه برام دوزخه سوزان تر از آتشه
مردن بهتر از اینطوری زندگی کردنه
همونطور که در دعای کمیل می خوانیم
“خدایا، پروردگارا، جز تو که را دارم؟ تا برطرف شدن ناراحتى و نظر لطف در کارم را از او درخواست کنم”
و اکنون با این قسمت از دعای کمیل خیلی ارتباط برقرار می کنم
اى خدا و آقا و مولا و پروردگارم، بر فرض که بر عذابت شکیبائى ورزم، ولى بر فراقت چگونه صبر کنم
و گیرم اى خداى من بر سوزندگى آتشت صبر کنم، اما چگونه چشمپوشى از کرمت را تاب آورم یا چگونه در آتش، سکونت گزینم و حال آنکه امید من گذشت و عفو تواست
پس به عزّتت اى آقا و مولایم سوگند صادقانه مىخورم، اگر مرا در سخن گفتن آزاد بگذارى در میان اهل دوزخ به پیشگاهت سخت ناله سر دهم همانند ناله آرزومندان
و به درگاهت بانگ بردارم، همچون بانگ آنانکه خواهان دادرسى هستند و هر آینه به آستانت گریه کنم چونان که مبتلا به فقدان عزیزى مىباشند
و صدایت مىزنم: کجایى اى سرپرست مؤمنان، آرى کجایى اى نهایت آرزوى عارفان، اى فریادرس خواهندگان فریادرس، اى محبوب دلهاى راستان و اى معبود جهانیان
اصلا من تا همینجا به همین خاطر دوام آوردم امید وصل این تنها دلیل رفع خستگی هام بوده پس چطوری می تونم چشم بپوشم از این وعده های الهی و برم سراغ نجوای شیطان اصلا نمی تونم
من باید تسلیم بشم با الگویی چون ابراهیم خلیل و پا در آتش بزارم درحالی تمام وجودم شهادت می دهند این آتش جز توهم دیداری نیست این جهان جز توهم ناشی از ذهنیتم نیست در همین آتش گلستان سرسبزه آتش همون ترس های منه همون نجوا های منه که باید پا روشون بزارم و از دل همین آتش به وصل می رسم
ببر به نام خداوندت
که لطف خنجر ابراهیم
به تیز بودن احکام است
حسین صفا
اکنون درجایگاه یک قمارباز هستم قماری برای عشق قماری که حتی اگر هیچ هم نداشته باشم و همه چیزم را ببازم بازم میخوام قمار کنم و ببازم چون ابراهیم زن و بچه رو قمار کنم و ببازم فقط به امید او باخت و برد برام مهم نیست فقط قمار کنم در راه او
در مورد خودم این کار های دولتی و نجوای کمبود رو فدا کنم سر ببرم قمار کنم به امید او فقط امید او
من مجنونم که برای وصل لیلی اگر همه هستی شو ببازه فقط برای لیلی می بازه
یک ذره ز حسن لیلی ات بنمایم
عاقل باشم اگر تو مجنون نشوی
من دیگه بعد از این همه دیدن حسن لیلی چطور می تونم تسلیم ترس ها بشم من دیگه مجنونم می کوشم تا مجنون تر هم بشم
قمار می کنم و قمار می کنم ، می بازم و می بازم ، شادم و شادم
این قاعده ایمان آوردن به غیبه
از خدا می خوام قوت و توکل و ایمان این قمار رو بهم بده و همواره یاری ام کنه که من بدون او نیستم که نیستم
خنک آن قمار بازی که بباخت آنچه بودش
بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر
مولانا
من مردم .مردم برای کامنتت .تمام تنم مور مور شد .چند صفه کامنت خوندم .از فکر کامنت تو ذهنم همچنان درگیر مونده .برگشتم دوباره گشتم کامنتت رو پیدا کردم .اومدم برات پیام بزارم .کلی تحسینت میکنم .تو ماهی تو عشقی. احسنت به تو .احسنت یه تو خیلی کامنتت بهم حس خوب وغریبی داد بای چند بار بخونمش روی تک تک حزفات خوب فکر کنم به گمانم چیزی در من درحال شدن است .وای خدایا شکرت .
🦋سومین برگ از سفرنامه من
به نامِ یگانه جاریِ جهان/ که قربِ حضورِ او عزیزتر است ز جان
سلام گرم من به تمام جستجوگران متعهد حقیقت. آگاهیهای سومین برگ از این سفر زیبا را آمدهام تا قلم شوم و در قالب ردپایی از خود بهجا بگذارم… 👣
این چنین وزش نسیم ملایم و طنین انداز شب را میشناسم؛ همان که موهایت را می رقصاند، لا به لای آن میپیچد و چیزی در گوشهایت زمزمه میکند. آمدهاست تا قصهگوی داستانی دیگر باشد، و چه ماهرانه شنوندهی قصههایش را گلچین و انتخاب میکند…
داستانی را میشنوم، اما جنس این یکی با تمام آنچه که شنیدهام فرق دارد!
از توحید میگوید، از اعتماد به ربّ همان که یگانه فرمانرواییِ کیهان را برعهده دارد. داستان رفاقتِ صمیمی آنکه به غیب ایمان داشت و گوش به دل میسپرد که هرآنچه معبودش وحی میکند بی درنگ انجام دهد… داستان، داستان ابراهیم بود.
ایمانی مستحکم میخواهد رها کردن طفل شیرخواری – در بیابانی وسیع و گرم- که مایحتاجش میبایست از آبادی تامین شود، رها کردن کسی که مادر فرزندت شده – در کویری دوردست و تهی از حضور حتی یک انسان! – زمانی که بیشتر از هر موقعی نیاز به حضور همسرش برای پروراندن فرزند و بودن درکنار او را دارد…
ایمانی از جنس فولاد میخواهد که بعد از چندین سال به سمت خانوادهات بازگردی اما نه برای لذت بردن از وجود آنها یا جبران سالهایی که نبودی و ساختن خاطراتی زیبا؛ بلکه برای قربانی کردن فرزندت!! فرزندی که پارهٔ وجودت است، او که حاضری زندگیات را فدایش کنی تا بماند، همانکه سالیان سال نظارهگر شادیهایش بودی، از بدو تولد عشق نثارش میکردی و تا دوردست ها آیندهای روشن با یکدیگر را متصور میشدی. حالا وحی شدهاست که باید قربانی شود، آن هم به دستان خودت..!!
و ابراهیم کِه بود که بدون لحظهای درنگ، به سمت آنچه که شنید حرکت کرد تا فرمان یگانه معبودش را اجرا کند؟؟! آن هم با ایمان و اعتمادی استوار، با تسلیم بودن به آنچه که خدا و ربّ خود بر قلبش انداخته بود.
داستان اینبار نسیمِ دلنواز، از پروراندن جنس اعتمادی که ابراهیم به ربّش داشت بشارت میدهد. از ایمان به آنچه که قلبت صدایش را میشنود و آرام و مطمئن است که باید انجام شود. همان که شاید از عملی کردن و پا در مسیر نهادنش، بر تن و جانت رعشهای افکنده باشد اما میدانی که این همان است که او میخواهد انجامش دهی.
داستان اینبارِ نسیم، از حرکت به سمت آنچه که به تو وحی شده است بشارت میدهد، از تسلیم بودن و سپردن بار خودت به او که یگانه قدرت مطلق جهان است. همان که به تو گفت چه باید کنی و چه مسیری را در پیش گیری… او که هیچ گاه بارت را روی زمین رها نخواهد کرد! آنهم زمانی که تو با ایمان، اعتماد و توکل بر او پای در مسیر مینهی. آنهم زمانی که برخلاف تمام نجواها و ترسهایت، موّحد میشوی و ایمان را در عمل به تصویر میکشی. آنهم زمانی که توجیه یا توضیحی برای انجام آنچه که به تو الهام شده به اطرافیانت نداری اما میدانی این یک ماموریت است از او به تو که باید به انجام برسانیاش.
روح مقدسم، دوست نازنینم؛
ما نیز میتوانیم ابراهیم دیگری باشیم…!
این ماموریت در هر قالبی میتواند ظاهر شود، شاید در قالب آرزویی که جرئت پا نهادن در مسیرش را نداری، یا انجام آگاهی جدیدی که بدست آوردی، یا رویای تازهای که به تازگی ذهن و فکرت را درگیر خود کرده یا…
اما اینبار ماه سخن میگوید از اطمینانِ روشن بودن این مسیر! از اطمینان همراهیاش در تک تک لحظاتی که میگذرانی. این جسارت را داشته باش که حتی اگر کورسویی نور در این مسیر نمیبینی اما از آنچه که دل بر تو حکم کرده غافل نشوی!
خداوند خدای شجاعان است. و بدون شک و تردیدی، به فرکانس اعتماد و ایمان تو پاسخ میدهد…
-با عشق، زینب:)💕🦋✨
درووود به همه ی عزیزانم، درود به استاد عزیزم که این قدر با عشق و صداقت صحبت میکند،، درود به مریم جان عزیزم
استاد من واقعا حض می کنم از این همه صداقت و راستگویی شما، از این که همیشه خودتان هستید، بارها تو فایل ها دیدم که امکان حذف کردن بعضی چیزها بوده اما شما کامل آن فایل را گذاشتید این یعنی اینکه کاملا به تک تک اون لحظات و حرف ها و اتفاقات ایمان داشتید و در برابر الهامی که بهتون شده تسلیم،، خدایا شکرت که چنین انسان هایی در جهان وجود دارند که من با دیدنشان به وجد می آیم و اینقدر تحسینشان می کنم تا خودم هم قسمتی از آن همه بزرگی و یکرنگی و صداقت شوم،،
حضرت ابراهیم به معنای واقعی رسالتی که در جهت کمال روحش بود را دریافت، به قدری ایمان داشت و تسلیم بود که در تمامی زمینه ها آزمون شد و چقدر قشنگ از این آزمون ها بیرون آمد🥺🥺😍😍
وابستگی یکی از تیک های شخصیتی در وجود ما است، مثل خشم، مهربانی، صداقت و و و…
این حرکت حضرت ابراهیم یعنی قطع وابستگی، یعنی هر چیزی که باعث شود من فردی، شخصی، شی ای یا هر چیز دیگری را بالاتر از پروردگارم ببینم قربانی می کنم، حالا یکی به مادر، پدر، فرزند، همسر وابستگی دارد یکی به جسم و ظاهرش،، به ماشین و مالش و …
همین الان باید فکر کنیم که چه چیزی من را از منبع اصلی و منبع الهام و آرامش و عشقم که پروردگارمان است دور می کند، این وابستگی ها یعنی اینکه ما خیلی باید روی خود کار کنیم تا به حداقل برسانیم
اصلا تمام رسالت ما همین است که ایمان داشته باشیم و تسلیم باشیم، در آن صورت است که همه چیز عشق و آرامش است و دیگر حسدی ، دروغی ، وابستگی ای، خشمی ، قضاوتی، تهمتی و… نمی ماند
ما خانواده ی بزرگ عباسمنش قوانین هستی را می دانیم و من بابت این موضوع هزاران بار خدا را سپاسگزارم،، و بسیار روی خودم کار می کنم تا درک بهتری از قانون داشته باشم، تا الهاماتی که بهم می شود را با جان و دل بپذیرم و تسلیم باشم
در پناه حق شاد و سالم و تندرست و سعادتمند و ثروتمند در دنیا و آخرت باشید
عاشقتم خدای قشنگم😍😍😍
به نام فرمانروای عالم
برگ سوم از روزشمار تحول زندگی من (۳)
این فایل یک بار قبل از این هم در نشانه های امروزم اومده بود و خداروشکر که دوباره به این فایل هدایت شدم تا آگاهی بیشتری پیدا کنم و باورهای قوی تری در خودم بسازم.
هر بار که این فایل و اصلا کلا هر کدوم از صحبت های استاد عباسمنش رو میشنوم یه آگاهی جدید دریافت میکنم. طوری که جمله ای میشنوم که انگار بار اول توی اون ویدیو نبود!!
دستاورد و آگاهی مهمی که این بار دریافت کردم:
نشانه ی تسلیم بودن آرامشه !!
به خود خدا قسم که همینطوره. هر بار که تونستم تسلیم باشم هم فوق العاده حس آرامش خوبی توی قلبم داشتم هم اینکه کارها به بهترین شکل انجام شده، طوری که اگه واقعا خودم میخواستم با اون موضوع درگیر بشم نمیتونستم به این شکل انجامش بدم!
و همینطور بر عکس هر بار که مغزم گولم زده و به عامل های بیرونی تکیه کردم شرایط برام سخت شده و الانه که کم کم دارم درک میکنم رابطه ی مستقیم باورهام و تسلیم بودن در برابر رب رو با اتفاقاتی که رقم میخوره.
مشکل من همیشه این بوده که هر کاری رو که به خدا میسپردم همش نگران بودم و میخواستم یه طرف طناب رو توی دستم بگیرم. انگار میگفتم تو انجام بده ولی به منم بگو چی داره میشه و همش نگران نتیجه بودم.
الان یه مقدار تغییر کردم و کم کم دارم یاد میگیرم معنی تسلیم بودن چیه. هنوز خیلی کار دارم و باید روی خودم کار کنم. ولی الهی صد هزار مرتبه شکر که با این قانون آشنا شدم و تا حدی لمس کردم که چه نتایج شگفت انگیزی رو رقم میزنه.
الهی صد هزار مرتبه شکرت خدای هدایت گر من.
استاد عزیز باز هم سپاسگذارم برای آگاهی های نابی که در اختیارمون میزاری که کمک کنه به تغییر در جهت درست🙏
به نام خدایی که مرا انسان آفرید و قدرت خلق زندگیم را در افکارم قرار داد
☑ رد پای من در روز سوم – اعتماد به رب ، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش ☑
☑ من خیلی خیلی تحسین می کنم حضرت ابراهیم رو به خاطر ایمانی که به خداوند داشته و در هر لحطه سعی میکرده فرمان بردار و تسلیم محض خداوند باشه ، خدا ان شا الله به من هم بده همچین ایمانی رو
می خواهم امروز طبیعی باشم با خودم روراست باشم
☑ اول بگم من چون فرزند ندارم اصلا متاهل نیستم عشق به فرزند و حتی عشق به همسر هم درک نمی کنم چون اصلا تو موقعیتش هیچ وقت نبودم (نمی خواهم ادای قبلاهای خودمو دربیارم و بگم خب درک می کنمااا ولی خیلی درک نمی کنم!! نه من واقعا درک نمی کنم همچین عشقی رو…)
☑ اما این هم باید بگم با اینکه در حال حاضر همین الان که دارم این کامنت رو می نویسم ٢۶ سالمه ، رفیق متاهل زیاد داشتم و همین الان هم دارم… بنابراین دیدم آدم هایی که کل زندگیشون رو وقف همسرشون (یا در کمتر مواردی وقف مادر یا پدرشون) و مخصوصا فرزندشون کردن زندگی رو به خودشون تلخ و حروم کردن که فقط اون بچه در ناز و نعمت بزرگ بشه و اون خوشبخت بشه ، اسم این کار هم میزارن معرفت 🙄
✔ من فقط دارم درک خودم از فایل رو میگم ها ، اصلا به خودم اجازه قضاوت کردن هیچ کسی رو به هیچ عنوان نمیدم ✔
☑ من تو این مدتی که طبق آموزش های استاد [محصولات و فایل های دانلودی] پایه و اساس زندگیم رو قرار دادم و سعی کردم ظرفم رو خالی کنم و بدون هیچ تعصبی این آگاهی های خالص رو بپذیرم و به این آموزش ها عمل کنم به این نتیجه رسیدم که واقعا شالوده تمام تمام تمام آموزش های استاد موحد بودن و مشرک نبودن
☑ همین اصل رو اگه من بتونم همیشه و هر زمان چراغ راهنمای مسیرم قرار بدم من به همههه چیز تو زندگیم میرسم ، هنوز نتونستم دیگه ، هنوز نتونستم البته ایمان الانم نسبت به روز های اولی که با استاد آشنا شده بودم اصلاً قابل مقایسه هم نیست ولی یک عالمه نعمت و ثروت تو زندگیم اومده ولی به خاطر باورهای خودم چون هنوز تو زمینه خلق ثروت به ثبات فرکانسی نرسیدم و یه سری وقتا بدجور می خورم به مسائل مالی باز ایمانم به شدت سست میشه و ناسپاس میشم…
☑ این قسمت صحبت های استاد خیلیییی به دلم نشست و از اون صحبتاس که باید هزار بار گوش بدم ✔ [گفتم آره تفاوت آدم ها تو همین ترس هاست… گفتم تسلیم بودن و ایمان داشتن به این معناست که من ایمان دارم مه خداوند به من کمک می کنه ، من ایمان دارم شرایط جوری پیش میره و اتفاقات جوری پیش میاد که من تو این شهر غریبی که دارم میرم تنها نمی مونم بارم روی زمین نمی مونه ، هیچ ایده ای ندارم ها هیچ کسی هم نمی شناسم ها کارم ندارم ها درآمدم ندارم ها ولی میرم تو دلش و مطمئنم کارهام حل میشه، من توکل می کنم به خدا و ایمان دارم که کارهام انجام میشه] و این اون چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم ، ایمان یه فکره یه باوره ، این اون ایمانی که من باید در خودم ایجاد کنم ، اگه می خواهم تو زندگیم واقعا موفق و خوشبخت باشم
☑ چیزی که من باید در خودم ایجاد کنم: [ایمان و تسلیم بودن در برابر خداوند و ایمان به این که من هدایت میشم به اینکه مورد حمایت قرار میگیرم و خداوند بی نهایت دست داره که باهاشون به من کمک کنه]
☑ نشانه ی تسلیم بودن و ایمان [احساس خوبه ، وقتی من تسلیم باشم و ایمان داشته باشم که خداوند خیره منو می خواهد و بدونم که خداوند منو به مسیر های درست هدایت می کنه و بدونم که خداوند منو تنها نمیگزاره] من حالم خوبه ، من احساس خوبی دارم ، من پشتم گرمه ، من پیش میرم ؛ من نا امید نمیشم من خسته نمیشم و ترس ها منو احاطه نمی کنه ، من شجاعت به خرج میدم و حرکت می کنم و میگم خداوند به من برکتو میده
☑ الان که از استادم یک شاه کلید گرفتم 🙏🙏🙏🙏🌹🌹🌹🌹 باید حتما یک برنامه ای بگزارم آیاتی که خداوند راجع به شخصیت حضرت ابراهیم گفته رو مطالعه کنم چون استادم میگه که مطالعه کردن راجع به این شخصیت به من خیلی احساس آرامش میده و خیلی اطمینان من رو به نیروی همیشگی هدایت بیشتر می کنه و باعث میشه سر سپرده تر باشم
در پناه تنها قدرت و فرمانروای جهان هستی شاد سالم ثروتمند و خوشبخت باشید
محمد حسین
۱۴۰۰.۰۶.۰۴
سلام به همه ی خانواده ی عباسمنش عزیز
این ردپای روز سوم منه که در شب در جمع دو نفره من و خداوند و در آغوش خداوند متعال براتون مینویسم
امروز روز سومی هست که من هدایت شدم به جمع شما دوستان عزیزم توی این کلیپ که در رابطه با قربانی اما با توکل به خدا هست براتون مینویسم
امروز با تمام اینکه سعی میکردم حالمو خوب نگه دارم
اما یه سری نجواها یه سری حرف های شیطانی و خاطرات گذشته منو درگیر خودش کرده بود
تمام تلاشم میکردم بتونم ذهنم رو متمرکز کنم روی حس خوب روی زیبایی ها تا بتونم حالمو خوب نگه دارم اما یه جایی نتونستم و زدم زیر گریه البته سه تا قطره بیشتر گریه نکردم در کمتر از ۱۵ ثانیه گفتم شیطان کور خوندی اگه بتونی حال منو خراب کنی
من حالم خوبه و خندیدم
بعد شروع کردم به شکر گذاری از چیز هایی که دارم از خودکار و دفترم گرفته تا به چشم هام دست هام گوشی توی دستم اما بازم دیدم نجواها دارن میگن که الکی هست شکر گذاری هات کو حال خوب ت دفترمو بستم
و نذاشتم ادامه بده نجواها گفتم خیلی صمیمی میخوام با خدا صحبت کنم تا حالم خوب بشه
نشستم گفتم میشینم با خدا صحبت میکنم
همونجوری که اشک میریختم اما نه اشکی که از ناراحتی باشه اشکی که آرومم کنه خالی بشم
به خدا گفتم خدایا میدونم توی این جهان ت یه سری قانون ها هست
میدونم روحم پاک بوده توی بچگی
میدونم باید آرامش خودمو حفظ کنم
اما من یادم رفته چه طوری توی بچگی از تو درخواست میکردم
من یادم رفته چه طور از آدمها کینه به دل نمی گرفتم
من یادم رفته بخشش ادمهارو
من یادم رفته قوانینی که بهم یاد داده بودی
میدونم اشتباه کردم درگیر صداهای ذهنم شدم
صدای تو رو نشنیدم منو ببخش خدای من
میدونم تو ناراحت نیستی از من چون تو احساس ناراحتی نداری
اما خدایا من به جز تو به کی پناه ببرم
به هر کی جز تو رو زدم نا امیدم کردن
من با شرمندگی اومدم سمت تو خدای من
دستمو بگیر بهم یاد بده هر چیزی که باید بدونم و یادم رفته
بهم یاد بده تا ازت درخواست کنم بدون ترس بدون محدودیت بدون احساس گناه
بهم یاد بده که فقط باید از تو طلب کنم
بهم یاد بده آدمهارو ببخشم
بهم یاد بده روی پای خودم بایستم
چشم امیدم به تو باشه
بهم ایمان وتوکل یاد بده
بهم یاد بده وقتی چیزی ازت خواستم بهم ندادی
نه اینکه صدای منو نشنیدی نه
بهم بفهمون که داری بهم میگی بنده ی من
صبر کن
تا در زمان مناسب در مکان مناسب
به زیباترین شکل بهت بدم
بهم یاد بده وقتی اجابت خواسته هام زمان بر شده
داری بهم میگی داره خوشگل ترش آماده میشه برات بنده ی صبور من
خدایا ازت میخوام به همه ی ما صبر بدی در برابر اجابت خواسته هامون
و بهمون یاد بدی از مسیر لذت ببریم تا سوپرایز وارانه
خواسته مون یه هویی اجابت بشه
خدای من لحظه ای که میخواستم شروع کنم به نوشتن اصلا چیزی توی ذهنم نمی اومد اما گفتم خدایا خودت هدایت کن تا حال من خوب بشه و من با انرژی گنج امروزم رو بنویسم
الان میتونم بگم خدایا خیلی راضی ام ازت
تو وقتی کوچک ترین خواسته منو اجابت میکنی
پس حتما خواسته بزرگ منو هم اجابت میکنی
راستی اینو بگم
ربط این فایل با هدایت امروز من این بود
برای رسیدن به خواسته م باید از یه سری چیزای که منو پا بندم کرده بگذرم تا خدا اون بزرگه رو بهم بده مثل قربانی کردن می مونه
من ترس هامو قربانی میکنم
تا خدا شجاعت بذاره تو دلم و خواسته ی بزرگم بهم بده
دیدن و خوندن کامنت های شما عزیزان از توصیف رسیدن به خواسته هاتون و خوشبختی تون باعث شوق منه امیدوارم هر لحظه پر از شوق باشم
💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐💐
استاد عزیزم مریم جان من
ازتون بی نهایت سپاسگزارم
احساس میکنم خدا دوباره بهم پدر و مادری عطا کرده
که با جون و دل منو هدایت میکنن به سمت خوشبختی روی ماه هر دوتون رو بوسه میزنم به نشانه احترام و عشق💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋💋
سلام روز سوم سفرنامه و فایل فوق العاده بعد از کلی وقت ک توی سایت هستم تازه الان اطلاعات ک دریافت میکردم توی ذهنم بهم وصل میشن قبلا فایلارو میدیدم اما ربطشون بهم رو نمیفهمیدم حالا میدونم واسه رسیدن به هر آرزویی چه ثروت ،روابط،سلامتی،فرزندان و کار و هرچیزی ایمان بخدا و توکل و تسلیم بودن حرف اول رو میزنه افراد با ایمان دویست برایر فرد بی ایمان قدرت دارن شاید به یه رویاشون بعد چند سال بدبختی و تلاش برسن اما لذت نمیبرن اما وقتی ایمان داری توحیدی عمل میکنه قدرت رو به عوامل خارجی نمیدی و با اعتماد بنفس عمل میکنه هم زودتر و هم راحتتر به خواستت میرسی هم لذت میبری
مثل استاد ک به گفته خودشون روی دوش خدا سوارن و این خصلت داشتن ایمان و توکله
وقتی مشرک میشی کار برات سخت میشه
ایمان باید واقعی باشه درونی باشه نه اینکه فقط فکر کنی
و نشونش اینه ک دیگه نمیترسی دیگه از کسی حساب نمیبری منتظر تایید بقیه نیستی و حرف مردم برات مهم نیست
عاشقتم استادم تو بمن یاد دادی
سرآغاز گفتار نام خداست که رحمتگر و مهربان خلق راست.
با سلام و هزاران درود به استاد عزیزم که هر وقت فایلهای توحیدی ایشون و میبینم تکراری نمیشه که هیچ.جذابتر میشه و اشکمو سرازیر میکنه و زیر لب میگم خدایا شکرت که تو این دنیا این حرفا رو شنیدم.
خدایا شکرت واسه روز سوم روز شمار تحول زندگی گن فصل اول که اعتماد به رب اومد و لذت بردم.
خدایا آنقدر این فایلها درس و نکته داره که نمیدونم چی بنویسم.چطور این داستان و بارها شنیدیم اما فقط مثل یه داستان خاص.یا گفتیم بالاخره پیامبر بوده دیگه معلومه که اینکارو میکنه و از درک کردن این حد از ایمان شونه خالی کردیم چون پیامبر و امامان و از جنس خودمون نمیدونستیم و خلاص.میگفتیم بالاخره از ما بهترند دیگه.یعنی جنسشون فرق میکرده.
یا گفتیم بالاخره فرشته ی وحی بهش گفته و بهش قول داده که حواسمون هست.
اما
اما
اما
استاد چه جوری میگه که پرده ها برداشته میشه
اشکها سرازیر میشه.انگار زمان می ایسته و تمام مشغله ها پوچ میشه که ما بفهمیم چی شد؟
رها کردن همسر و بچه تو بیابون
تنهای تنها.بدون خبر.بدون خونه.بدون غذا
بدون هیچی و هیچی و هیچی
الله اکبر
خدایا این ابراهیم چی بود.کی بود.چی فهمیده بود.چه قولی.چه اعتمادی.
بری که بری تا بیست سال.خدایا ما راحت میگیم بیست سال.ما طاقت نداریم بیست روز از بچمون و همسرمون که آخرین بار تو بیابون دیدیمشون بیخبر بمونیم.یا اگه بمونیم همش نگرانی و استرس و بی اعتمادیه.
نه توکل و آرامش
و بعد از سپری شدن بیست سال و آرزوی دیدن همسر و فرزند الهامی درک کنی که برو فرزند رعنا و برومندتو ….
آغوش بگیر و داماد کن
نه
نه
بازم امتحان.دوباره ایمانتو نشون بده
و بازهم ابراهیم و استقامت و اعتماد و بندگی
و مرحبا به هاجر و اسماعیل که الحق لایق همسری و فرزندی خلیل خدا را دارند.
امتحان همچنان که واسه ابراهیم سخت بود بر هاجر و اسماعیلم سخت بود.
و پیشنهاد اسماعیل برای چشم در چشم نشدن با پدر هنگام قربانی شدن و سر بریده شدن در پیشگاه خدای پدر
الله اکبر
امتحان سخت
و کشیده شدن خنجر بر گلو.
واقعا چقد مهمه که تا ثانیه ها و لحظه های آخرم ایمان و اعتمادتو حفظ کنی.
تا لحظه ی پرت شدن داخل آتیش.
تا لحظه ی خداحافظی تو بیابون و برنگشتن تا بیست سال.
تا لحظه ی سه بار کشیدن چاقو روی گلو.
ما باید تا آخرین لحظه های جان کندن در هر شرایطی ایمانمونو حفظ کنیم و امیدمون به خدایی که خودش خالق اعتماده.خودش خالقه ایمانه.خودش خالقه توکله حفظ کنیم.
خدایاااااا شکررررت که اینچنین الگویی در قرآن داریم و هزاران بار شکرت واسه استاد و هدایتگری که تو عصر ما واسمون فرستادی که اینجوری قرآن و قوانین و درک کنه و ما رو شیر فهم کنه.
شکررررر واسه این مسیر.🙏🙏🙏
به نام خدا
چندین روز هست که من روی سومین روز از سفر تمرکز کردم و روز و شب فقط دارم به فایلش گوش میدم و کامنت بچه هارو میخونم و هر بار که گوش میدم و کامنت میخونم بیشتر موضوع این فایل رو درک میکنم و خداوند هر بار که من این کار و دوباره انجام میدم یه سری ایده ها یه سری کارهارو که در راستای عمل به اگاهی های این روز هست احساس میکنم که داره بهم الهام میکنه ، که باید چه طوری درباره مسائل زندگیم فکر بکنم و بعد باید چه کارهایی رو انجام بدم که چندین وقته که هی گفتم حالا بزار باشه انجامش میدم احساس میکنم خداوند بعد از اینکه به این فایل گوش دادم بهم گفت که دیگه کافیه تا کی میخوای معطل بکنی و هی بگی سر فرصت مناسب انجامش میدم ؟؟
احساس میکنم خداوند بهم گفت که میدونم چرا انجامش نمیدی و هی به تاخیر می اندازی به این دلیل که فکر میکنی که چیزی بلد نیستی ؟ حالا چه طوری شروعش بکنم ؟ اگه شروع کردم چه طوری ادامه بدم و به نتیجه برسونم ؟ من که راه حلی ندارم فعلا !!!
من باورها و رفتارهای حضرت ابراهیم و استاد رو با باورها و رفتارهای خودم مقایسه کردم
و اینو واقعا متوجه شدم که من فعلا تو ترس هام باقی موندم و نتونستم تو این مدت ازشون بگذرم ، اینکه فعلا محدودیت هایی که تو ذهنم هست باعث شده تا من حرکت نکنم و فعلا منتظر بمونم !!!!( خودمم نمدونم منتظر چیم ، به نظرم تا حالاکه نشده از این به بعد هم مطمئن شدم که با منتظر موندن چیزی جلو نمیره و حل نمیشه راهش اینکه بالاخره برم تو دل کار با اینکه میدونم یکم ترس تو دلم هست ولی به خودم هی میگم که قطعا این حس ترسی که تو وجودم هست یه وعده ای از سمت شیطان که دروغ هست هربار که من اومدم و ترس هامو باور کردم حالم بد و بدتر شد
و این دقیقا همون نشانه ای که بهم داره میگه که تو مسیر نادرستی هستم .
اخرش که چی دیگه فاجعه آمیز ترین حالتش اینکه بمیرم تو مسیر اهدافم ولی ولی اگر این اتفاق هم بیفته باز بهتر از اون حال بد وحشتناک بی ایمانی نسبت به خداست که زندگی رو واقعا برام یه زندان تنگ و تاریک
میکنه ، که البته طبق اموزش هایی که استاد بهم داده یادم هست که اگر من تو مسیر درستی قرار بگیرم خداوند قطعا من رو حمایت خواهد کرد و ازم در برابر هر چیز و هر کس محافظت خواهد کرد و همینطور منو به زیباترین و کارامدترین و ساده ترین مسیر ها هدایت خواهد کرد .
حقیقتش گوش دادن به این حرفای استاد یکی از لذت بخش ترین کارهای توی دنیا برام شده جوری که وقتی شبا میخوابم میگم خدایا کی صبح میشه تا دوباره من به اون فایل ها گوش بدم و وقتی که صبح میشه میگم خدایا شکرت شروع شد ؛ این فایل های استاد دقیقا همینا کاری با من کردن که از همه کس و همه چیز رها شدم !!!😯
احساس میکنم استاد و مریم جون و کلا سایت عباسمنش بیشتر خیلی بیشتر از هر کس و هرچیزی تو این دنیا برام مهم و دلنشین تر شدن ،
واقعا بدون شوخی استاد و بعدش درسام تنها اولویت موجود در زندگیم هستن که من براشون زمان میزارم .
حالا موضوعی که برام از هر چیزی مهم تر و حیاتی تره اینکه علاوه بر لذت بردن و به ارامش رسیدن از گوش دادن به حرفای استاد
واقعا میخوام که تک تک حرفایی که استاد میگه رو خودم هم انجامشون بدم و تجربه شون بکنم مثلا وقتی استاد میگه من هر وقت روی خدا حساب کردم و رفتم تو دل کار خداوند منرو حمایت کرد و به بهترین مسیرا هدایت کرد و من الان دیگه این باورهارو نسبت به خدا دارم ، من هم میخوام که ببینم این حمایت و هدایتی که استاد ازش میگه واقعا چه جوریه ؟؟؟
راستش یه شور و شوقی تو کل وجودم بعد از گوش کردن به این فایل افتاده که میگم دیگه تا حالا هرچی شده بسه از این به بعد فقط میخوام فقط این حس هایی رو که استاد و حضرت ابراهیم تجربش کرده منم تجربه بکنم به خاطر تجربه کردن این حسا الان حاضرم هر کاری که باشه رو انجام بدم چون به نظرم هیچ حسی بالاتر از داشتن حس اعتماد به کسی که خلقت کرده و اون همه دوست داره تو دنیا وجود نداره .
تصمیمی که تو روز سوم از سفرم گرفتم اینکه بالاخره دیگه یه جایی باید وایساد ،
اینو فهمیدم که دیگه توانایی از این بیشتر فرار کردن رو ندارم واقعا دیگه نمیتونم
تو همین جا و همین لحظه ای که هستم واقعا مناسبترین مکان و زمانی هست که من روی خدا حساب باز کنم به اینکه واقعا کسی به جز اون نیست که از من و از رویاهام حمایت بکنه
کسی به جز اون نیست که ازمن و رویاهام محافظت بکنه
کسی به جز اون نیست که من و به سمت اجرای اهدافم و رسیدن به رویاهام هدایت بکنه .
خداوند خیلی اروم و شیک مجلسی تو روز سوم از سفر تمام اینهارو بهم فهموند
که دیگه وقتشه وقت اینکه روی کسی که به ظاهر نمیبینیش ولی تو وجودته و در همه جا تو رو احاطه کرده حساب کنی
بدونی تنها موجودی که تو هر کاری هر کاری حمایتت میکنه فقط خودشه
فقط خداست که هدایتت میکنه و
شب و روز ازت محافظت میکنه .
بعد از تمام این حرفا بعد چند سال دیگه نمیتونم نمیتونم ادم قبلی باشم
و نسبت به تمام نشونه ها بی تفاوت بمونم
تصمیم گرفتم که از همین جا شروع کنم
و بعد خداوند بهم الهام کرد که همونطور که وقتی در شکم مادرت بودی و اون موقع بهم اعتماد کردی که از این دنیای تنگ و تاریک
بیرونت بیارم و روی وجود من حساب کردی و خودتو به من سپردی و بعد دیدی که چگونه هدایتت کردم به دنیای وسیع و زیباتری و ازت چگونه مواظبت کردم ،
باز هم همین گونه هستم من همون خدام و
تو هم همون مخلوق عزیز منی
اگر خودتو بهم بسپاری
مطمئن باش که من ازت حمایت میکنم
مطمئن باش که من ازت مواظب میکنم
مطمئن باش که من هدایتت میکنم
من همون خدایی ام که دوباره میتونم تورو از دنیای تنگ و تاریکی که برای خودت درست
کردی بیرونت بیارم
به شرط اعتماد
به شرط یقین
به شرط ارامش
به شرط شجاعت
بعد از گذشت سالها شنیدن این حرف خیلی حالمو بهتر کرد اینکه بهترین کاری که پدر و مادرم میتونن برام بکنن اینکه حمایتم نکنن ،
چون وظیفه ی ادما این نیست که از من حمایت بکنن و اگر من از کودکی روی حمایت اونها حساب کنم قطعا یه زمانی میرسه که حمایتشون قطع میشه و ممکنه که من نابود بشم اما اگه از همون کودکی حمایتی دریافت نکنم زودتر متوجه میشم که باید روی حمایت کی ( خدا ) حساب باز کنم .
شنیدن این حرف باعث شد تا سطح انتظارات من از پدر و مادرم خیلی پایین بیاد
و باعث شه تا راحت تر زندگی کنم
تا پدر و مادرم رو افرادی ندونم که وظیفه شونو تا کمبود های زندگی من رو فراهم کنن ،
و توزندگی حمایتگر من و خواسته های من باشن .
من تو این فایل حمایتگر واقعی زندگیمو پیدا کردم که با وجود هر شرایط ، هر کس ، هر چیز
حاضره که از من و رویاهام حمایت بکنه .
و چه حمایت کننده ای بالاتر از خدا وجود دارد ؟؟؟؟؟
حمایتی که به جای ترس و نگرانی بابت جبران
بهت یه حس ارامشی میده که قابل توصیف نیست ،
حمایتی که باعث میشه رفته رفته بیشتر روش حساب کنی .
تو کل دنیا تنها حمایتگری که حمایتش پاک و صاف و صادق و بی شیله پیلس فقط خداست .
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
میتونم احساس بکنم که تا حالا هر اتفاقی که برام افتاده و کلا زندگیم هر طور که شده واقعا برام خوب بوده و به نفع من تموم شد گرچه قدیما این موضوع رو نمیفهمیدم
و ناراحت میشدم اما به خاطر کل زندگیم از خداوند سپاس گزارم و حس میکنم میتونم بهش اعتماد بکنم ،
تمام اون اتفاقات تو زندگیم افتادن تا الان من این جا باشم در این سایت و این حرفارو بشنوم .
خدایا ازت ممنونم چون الان کمی میفهمم که باید اون اتفاقات برام میافتاد تا در من خواسته هایی به وجود بیاد و در اخر همه ی اینا دست به دست هم بدن تا من به این مسیر هدایت بشم .
تو بهم در عمل ثابت کردی که میتونم بهت اعتماد کنم
یکی از زیباترین اتفاق های زندگیم اشنا شدنم با استاد و مریم جون شد .
سپاس گزارم از خداوند مهربانم به خاطر این اگاهی ها و همینطور سپاس گزار استاد و مریم جون عزیزم هستم .