این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2022/07/abasmanesh-5.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2016-09-12 09:33:282024-06-08 22:16:13«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان سایت عباسمنش
استاد عزیزم انقدر از شما و زبان شما شنیدم که ایمانی مثل ایمان حضرت ابراهیم رو داشته باشیم انقدر به شما اعتماد دارم که هر چی میگید رو قبول دارم البته نه کورکورانه بلکه با عقل و با عشق حرفهایتان را قبول دارم.
انقدر این حسی که شما به ما انتقال میدید ناب و قشنگه که حتی با اینکه شما همیشه میگید برید خودتون تحقیق کنید و درستش هم همینه که تحقیق کنیم و جستجو کنیم و بعد باور کنیم و بپذیریم اما من از اول اولی که با شما آشنا شدم حرف های شما و سخنانتان رو باور داشتم و دارم و لحظه ای به حرفاتون شک نداشتم و ندارم چون حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
در بچگی داستان حضرت ابراهیم را در مدرسه شنیده بودم قربانی کردن حضرت اسماعیل را اما در مورد ایمان آب اهیم به خدا و قربانی کردن اسماعیل به این واضحی که شما فرمودید نمی دونستم البته اگرم گفته شده بود من درک نمی کردم.
واقعا این همه ایمان این همه اعتماد چقدر قشنگ و لذت بخشه
وقتی رها میشی
وقتی اعتماد می کنی
وقتی ایمان داری
اونم ایمان واقعی نه ایمانی که فقط اسم آن را یدک بکشیم من خودم همیشه خودم را انسان با ایمانی می دانستم می گفتم هر چی که میگم همون میشه و اکثر اوقات واقعأ میشه این توجه و تمرکزم به اون چیز بوده نه ایمان
البته چندین بار ایمان واقعی از جنس ایمان ابراهیم را در زندگیم تجربه کردم که خیلی دلم می خواد برای همیشه، هر لحظه، هر ثانیه ایمان واقعی رو در زندگیم داشته باشم، که با کار کردن روی خودم قطعا میشه.
اما من ندانسته یا بهتر بگم شاید ناخودآگاه ایمانی رو چند سال پیش تجربه کردم که هر وقت یادش می افتم و برای دیگران تعریف می کنم گریه می کنم، از این همه ایمان، باور، عشق که در وجودم رخنه کرده بود چقدر لذت بخش و دوست داشتنی بود خدا جونم، دلم می خواد برای همیشه همچنین ایمانی رو داشته باشم اون اعتماد و ایمانی که بهت داشتم البته چندین بار برام اتفاق افتاده که این قوی تر بود.
سال 89 بود یه روز مادرم مادری که همیشه از بچگی به اون وابسته بودیم نه تنها من بلکه خواهر و برادرام و جونمون به جونش بند بود و خیلی ام دوسش داشتیم داریم البته نه تنها ما بچه ها بلکه پدرم و تمام فامیل و دوست و آشنا و همسایه و …
یه روز مادرم میره بیرون باد شدید میا و گرد و غباری توی چشمش میره انقدر که چشمش بد می سوزه و اذیت میشه تا 5 دقیقه مسیر تا خونه خیلی اذیت میشه که تا میرسه می بریمش بیمارستان شوشو تا یه ذره بهتر میشه فردای اون روز میره چشم پزشکی اونجا معاینه و بعد معرفیش می کنه به دکتری در تهران.
چند وقت بعد ما به تهران مهاجرت کردیم.
و بعد از مدتی بچه های خاله ام به مامانم گفتند بیا برو چشم پزشکی و این جوری رها نکن تا اینکه مامانم با خواهرزاده هاش رفتند چشم پزشکی و اون چشم پزشک معرفیش کرد به دکتر مغز و اعصاب بعد از ی مدت بعد رفت دکتر مغز و اعصاب و خلاصه اینکه یه دکتر نه دو تا نه 3 تا نه بلکه دهها دکتر رفت و… تشخیص دادند تومور مغزی داره و بد جا هست هر دکتری یه چیز گفت یکی گفت میمیره یکی گفت کور میشه یکی گفت فلج میشه یکی گفت 18 ساعت زیر عمله و …
( واااااای وااااااای خدای من وقتی یادم میاد تمام بدنم میلرزه از این همه ایمان و اعتماد به خدا و جواب گرفتن)
من اون زمان سرکار بودم و نمی تونستم با مادرم برم دکتر یا خواهرم بود و همسرش یا دختر خاله هام.
زمانی که این خبر رو یکی از دختر خاله هام به من داد شب بود و تنها با برادرم که تا شنید همون شب رفت پیش پدرم شهرستان و من تنها تا صبح سکته کردم از ترس از ناراحتی و هزاران فکر و خیال که مامانم بمیره چی مامانم نباشه چی و داشتم دیوانه میشدم انقدر گریه کردم و حالم بد بود خیلی سخت گذشت و اون شب گذشت و صبح رفتم سرکار تا محل کار تو ماشین گریه کردم که مسافرا بهم می گفتند خانم تو رو خدا اگه چیزی هست بگو کمکت کنیم که گفتم نه، سرکار صاحبکارم گفت چی شده که گفتم و اونا هم ناراحت شدند و دلداری دادند و…
خلاصه لحظه ایمان فرا رسید از محل کارم که بیرون آمدم و به سمت خانه رفتم و در خانه تنهایی با خدای خودم خلوت کردم و شروع کردم با خدای مهربانم صحبت کردن ( الان اشک در چشمام جمع شد، خدا جونم خیلی عاشقتم) گفتم خدا جونم تو که می دونی ما چقدر مامانمون رو دوست داریم و غیر از مامانمون کسی رو تو این دنیا به این مهربونی نداریم (داشتم فکر میکردم اگه مادرم تا دو ماه دیگه نباشه چی، داشتم روانی میشدم، چون دکترا گفته بودن اگه بمونه تا دو ماه بیشتر زنده نیست) و به خدا گفتم خدا جونم اگر قراره مادرم بمیره و نباشه (الله و اکبر) من راضیم به رضای تو (گریه و اشک امانم را بریده، عجب ایمانی مهین جان، الله اکبر آیا واقعا من بودم) اگر قراره بمونه هر چی خودت صلاح می دونی من راضیم به رضای تو و همین، باور کنید گفتن این حرفا تصورش هم سخته اونم برای عزیزترین فرد زندگیت، و من گفتم و آرام آرام آرام آرامی که میگم به معنای واقعی، آرامشی به من دست داد و حالم عالی شد که نگو و نپرس و من دیگه از اون شب به بعد نه ناراحت بودم نه گریه کردم و حالم عالی عالی بود هرکسی زنگ میزد و حال مامان رو می پرسید و شروع می کرد گریه و ناراحتی من شروع می کردم دلداری و می گفتم چرا ناراحتی چرا گریه می کنی مامان من خوب میشه، مامانم چیزیش نیست، خلاصه خیلی از دکترا جوابش کردند و گفتند عمل بشه یا کور یا فلج یا دو ماه دیگه میمیره …
دختر خاله ام که قبلا پرستار بود از طریق دوستانش دکتری رو معرفی کرد ی دکترعالی که انشالله هر جا هست خدا خیرش بده و من همیشه دعاگوی هستم دکتر حسن رضا محمدی شاگرد پرفسور سمیعی متخصص مغز و اعصاب و ستون فقرات که به پنجه طلا معروفه (البته دکتری بالاتر از خدا نیست) دکتر محمدی در اون شرایط برعکس همه اون دکترا کلی به ما دلداری و داد و و مادرم رو 4 ساعته عمل کرد و به دلیل چسبیدن تومور به مخچه و درگیر شدن چشم سمت چپش یکی از رگ هاش قطع شد و الان مادرم چشم سمت چپش دو قسمت شده ی قسمتش می بینه ی قسمت نمی بینه، در ضمن تومورش خوش خیم بود و خداروشکر الان 13 ساله میگذره و مامانم الحمدلله و شکر خدا سالم و سلامته و مشکلی نداره.
البته یک نمونه از ایمانی که به خدا داشتم و بهش اعتماد کردم سر نوبت عمل مامانم در بیمارستان بود که دکتر محمدی تا دو سال دیگه نوبت نداشت و 10روزه جور شد، انشالله در کامنت های بعدی اگر خدا خواست برایتان می نویسم.
قبل از اینکه بااستاداشنابشم درک کاملی ازکلمه توحید نداشتم یه ادم مشرک بودم بارهادرموردحضرت ابراهیم خونده بودم وشنیده بودم اصلا درمداری نبودم که بهم این ادم تااین حد یکتاپرسته ودرمقابل خداوندتسلیمه
پیرو ایین ابراهیم باش که اوموحدبودو مشرک نبود
این جمله خیلی روی من تاثیرگذاشت
یکی از تصمیمات مهمی که امشب گرفتم این هست که تا عیدنوروز1403 کارمو ادامه بدم ودیگه نرم چون محیط کاریم خوب نیست ومن خیلی اذیت میشم راستش خیلی میترسم کارمو ول کنم فکرشم دیونم میکنه استرس میگیرم تپش قلب میگیرم چون هر ماه باید قسط بدم تاکاردیگه ای پیداکنم ورودی مالی هم ندارم وهیچ کسی هم کمکم نمیکنه
اینجابایدایمانمو نشون بدم بسپارم به خدا
از خدامیخوام که منو درزمان مناسب درمکان مناسب قراربده ویه کارخوب بامحیط کاری عالی وهمکارای خوب که هم مدارم باشن بهم بده
واقعا موقع کوش دادن به این فایل اشک تو چشام جمع شد بیان استاد هم اینقدر لطیف و زیبا بود، زلال و از جنس عشق
اینقدر یعنی فرزند آدم عزیزه که آدم حتی میخواد و حاضره که جونش رو براش فدا کنه این حجم از عشق که ستودنیه مقدسه ، دیگه شما فک کن خدا چقدر عاشق همه ماها ست و آنچه افریده رو چقدر دوست داره که تمام جهانش رو در اختیار ما گذاشته تا ما لذت ببریم از این همه نعمت و زیبایی
خدایا شکرت بابت هر آنچه که میبینم
میشنوم
احساس میکنم
خدایا به خاط این حد از عشق که در قلب ما کاشتی شکرت
خدایا تسلیم شدن در برابر تو چقدر قشنگه
خدایا افسار رو دادن به دست تو چقدر جذابه
اخه تو خیلی قشنگ میچینی
خیلی زیبا نقاشی میکنی
نقشه ها و طرح های تو خیلی محشره
معجزه های تو خیلی شگفت انگیزه
هر وقت تسلیم بودم خیلی کارها راحت پیش رفته جواب همه چی رو گرفتم
ولی هر وقت پای ذهن فریبکار اومده وسط همه چی پیچیده و عذاب اور شده
تسلیم بودن با حال خوب با اطمینان و آرامش و باور اینکه خدا انجام میده خدا کمکم میکنه خدا هدایتم میکنه خدا بهتر از من میدونه خدا آگاهه بر همه چی من ده قدم جلوم رو میبینم خدا کل مسیر رو میبینه
یاد دو شب پیش افتادم میخواستم سمنو درست کنم کل موادم رو میخواستم تو یه قابلمه استیل بریزم و بزارم رو شعله گاز ، شک داشتم که تو قابلمه استیل جا میشه یا نه سوال کردم خدایا جا میشه و یه ندایی چندین بار بلند گفت میشه میشه میشه
ذهنم گولم زد گفت نه بابا جا نمیشه زیاده موادت برو یه قابلمه دیگه بیار
کلی کارو برای خودم پیچیده کردم مواد رو ریختم تو قابلمه دیگه ای دیدم وا اینم خیلی براش بزرگه
گفتم خدایا من به حرف تو گوش میدن این مواد و میخوام بریزم تو قابلمه استیل هر چی شد شد
اقا دیدم شد مواد جا شد
حالا این خیلی مثال ساده ایه ولی من همیشه کمک میگیرم وسوال میپرسم به قول استاد که تو فایلی فرمودن که حتی واسه غذا درست کردم که الان چی درست کنم چی برام خوبه بدن من الان به چی نیاز داره واقعا منم همین کار رو کردم و هر وقت تسلیم بودم خیلی عالی شده نتیجه ولی امان از وقتی که دخالت کرده ذهنم کارها خیلی پیجیدهو خسته کننده شده
خداوندا به همه ما قدرت تسلیم بودن بده قدرت عمل کردن به الهامات و هدایت هات
خداوندا ما ناتوانیم در برابر تو در برابر عظمت و شکوه تو در برابر قدرت تو
استاد جانم سپاس گزارم که این همه اگاهی ناب رو در اختیار ما میزارین
حضرت ابراهیم وقتی بت هارو میشکونه بت بزرگتر رو سالم نگه میداره وقتی میان ازش میپرسن ک تو شکستی میگفت ن اون بت بزرگه شکونده برید از اون بپرسین
به قول استاد منطق کارش رو ببینیم اونا که میدیدند که اون بت بزرگه که قدرت نداره
اگر خدا میخاست با همین میتوانستند شک کنند به تمام اعتقاداتی که از گذشته بهشون رسیده بوده و فکر کنند که ابراهیم چی میخاد بگه
واقعا چه ایمانی داشته که هیچ کس نتونست ی خط روش بندازه چه باورهایی
فکر کن الان مثلا بخای بر ضد حکومت کشورت قیام کنی چی میشه؟اصلا جرات فکر کردن بهش رو ندارم که بخام این کارو انجام بدم چون شرک دارم و میترسم و میدونم که فرداش تو گونی میرم
این مثال بود نه این که این کار درست باشه ابراهیم به دستور خدا این کارو کرد چون خداونددمیخاست عده ای بنابر درخواستشان راه رو پیدا کنند عده ای که جرات شک کردن به اعتقادات اجدادشان رو داشتند که ابراهیم در این راه شجاعت به خرج داد و شد پیشوا و امام جامعه
واقعا که حای تحسین داره بارها و بارها که همیچن باورهای توحیدی داشته واقعا در مغز من نمی گنجه اعتراف میکنم که خیلی بزرگ بوده
استاد بی نهایت ازت سپاسگزارم که به شایسته همچین معلوماتی شدی و خداوند اصل رو بهت یاد داد و چیزهایی رو میگی که یک عمر اونهایی که در راه دین کلی ادعا دارند از این ها بلد نیستند
و تحسین میکنم خودمو که بالاخره تونستم به عقایدم شک کنم و خداوند این راه عباسمنش رو جلو راهم بگذارد تا بتونم اصل رو پیدا کنم و ازش میخام تا دیوار های سیمانی باورهای شرک آمیزم رو از بین ببرم و هر لحظه بهتر و بهتر بشم
خداجونم تو رو هم بی نهایت بار تحسین میکنم که همچین خلقی خلق کردی که بتونه به طور اختیاری تورو بندگی کنه نه از روی اجبار و توانایی خلق زندگیش رو به خودش سپردی
پیام امروز تسلیم بودن هست وایمان به الله وقتی استاد میگه زندگی که توش توکل به رب باشه زندگی سراسر نعمت وخوشی هست آدم نمونه بارز حرکت رو میبینه من از شما سپاسگزارم که حرکت کردید نتیجه گرفتید ونتیجه هاتون را با ما به اشتراک میگزارید و به من قوت قلب میدهید واسه حرکت کردن امیدوارم خدا گامهای مارا محکم کنه تو این مسیر ور پناه الله یکتا شاد باشید
سلام ودرود فراوان خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گل….و خدمت دوستان هم فرکانسی های عزیزم
محبوبه هستم یه نجات یافته امروز روز سوم از آموزش روزشمار تحول زندگی من .که به خودم قول داده بودم بعد از دیدن فایل کامنت بزارم میرسیم به بحث توحیدی بودن وموحد بودن ومشرک نبودن
هرروز تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخوام ایمان منو بالا ببر ومن میخوام یک انسان توحیدی باشم که هر اتفاقی تو زندگی افتاد بگم قراره برای من اتفاق بهتری رخ بده دوست دارم مثل حضرت ابراهیم ایمانم واقعی باشه از هیچ چیز و هیچ کس نترسم بتونم توکل کنم بتونم خودمو بسپارم به جریان هدایت…..ابراهیمی عمل کنم…خدای که به شدت کافیه …..
به نام خدای مهربان خدایاشکرت که به این فایل هدایت شدم خدایا شکرت که انقدر عاشق خداشدم با این سایت استاد عزیزم چقدر قشنگ صحبت میکنید استاد قشنگم چقدر شما حس خوبی به من میدیدن و واقعا خوشحالم که ما همچین الگو هایی مثل حضرت ابراهیم مثل شما دارم حضرت ابراهیم کسی بودن که از تمام امتحانات سربلند بیرون اومد و چقدررر ایشان برای من الگو هستن چطور میشه که ایشان فرزند شیر خاره خودشون رو با ایمان تاکید میکنم با ایمان به خدا سپرد و رفت و ایمان واقعی اینه اینه که عمل کنی خدا میگه و من باید انجامش بدم ایمان واقعی اینههه خدایاا من باید چقدر روی خودم کار کنم که اینطور بشم استاد شمارو خیلی دوست دارم و الگوی منید و همین حس رو نسبت به خانوم شایسته هم دارم خدایا حضرت ابراهیم چقدر تسلیم خداوند بود که بعد از 20 سال برگشت و گفت که باید فرزندت رو پاره ی تنت رو قربانی کنی و ایشان رفتن و میخواستن انجام بدن چقدر حضرت ابراهیم تسلیم بودن چقدر ایشان االگو هستن خدایا کمکم کن که بیشتر روی خودم کار کنم ایمانم هر روز قوی تر بشه و برم تو دل ترس هام و ایمانم قوی تر بشه و اینکه مورد هدایت خداوند هستم وخداوند همیشه هستتتت خدایا شکرت
سلام استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان که در این مسیر زیبا همراه هم دیگرم🩵
روز سوم من از این روز زیبا خدایا واقعا عالی بود بی نطیر بود واقعا همین فایل احساس آرامش داشت احساس رو از ته قلبم را حس میکنم ک تسلیم بودن در برابر رب چقدر کار سختی هست این ک مثل حضرت ابراهیم خداگونه باشیم مثل حضرت ابراهیم در برابر خداوند و امرش تسلیم باشیم
خدایا من ،این واقعا احساس خوبی است خدایا کمکم کن دستم را بگیر ک اینطوری بهت ایمان داشته باشم ک اینطوری دربرابر تسلیم باشم بدون هیچ شک و تردیدی
این فایل واقعا بینظیر بود هزار بار باید گوش کنیم و در زندگی ازش استفاده کنیم
باید یک ایمان قوی داشت یک شجاعت بینظیر داشت باید بر ترس هامون غلبه کنیم باید ادامه بدهیم ک مثل حضرت ابراهیم تسلیم باشیم دربرابر خداوند
دوستان برای تک تکتون سعادت و خوشبختی آرزومندم این ک هممون بتوانیم دربرابر خداوند تسلیم باشیم
به نام اوکه مرا خالق آفرید
روز سوم سفرنامه
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربان و تمامی دوستان سایت عباسمنش
استاد عزیزم انقدر از شما و زبان شما شنیدم که ایمانی مثل ایمان حضرت ابراهیم رو داشته باشیم انقدر به شما اعتماد دارم که هر چی میگید رو قبول دارم البته نه کورکورانه بلکه با عقل و با عشق حرفهایتان را قبول دارم.
انقدر این حسی که شما به ما انتقال میدید ناب و قشنگه که حتی با اینکه شما همیشه میگید برید خودتون تحقیق کنید و درستش هم همینه که تحقیق کنیم و جستجو کنیم و بعد باور کنیم و بپذیریم اما من از اول اولی که با شما آشنا شدم حرف های شما و سخنانتان رو باور داشتم و دارم و لحظه ای به حرفاتون شک نداشتم و ندارم چون حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
در بچگی داستان حضرت ابراهیم را در مدرسه شنیده بودم قربانی کردن حضرت اسماعیل را اما در مورد ایمان آب اهیم به خدا و قربانی کردن اسماعیل به این واضحی که شما فرمودید نمی دونستم البته اگرم گفته شده بود من درک نمی کردم.
واقعا این همه ایمان این همه اعتماد چقدر قشنگ و لذت بخشه
وقتی رها میشی
وقتی اعتماد می کنی
وقتی ایمان داری
اونم ایمان واقعی نه ایمانی که فقط اسم آن را یدک بکشیم من خودم همیشه خودم را انسان با ایمانی می دانستم می گفتم هر چی که میگم همون میشه و اکثر اوقات واقعأ میشه این توجه و تمرکزم به اون چیز بوده نه ایمان
البته چندین بار ایمان واقعی از جنس ایمان ابراهیم را در زندگیم تجربه کردم که خیلی دلم می خواد برای همیشه، هر لحظه، هر ثانیه ایمان واقعی رو در زندگیم داشته باشم، که با کار کردن روی خودم قطعا میشه.
اما من ندانسته یا بهتر بگم شاید ناخودآگاه ایمانی رو چند سال پیش تجربه کردم که هر وقت یادش می افتم و برای دیگران تعریف می کنم گریه می کنم، از این همه ایمان، باور، عشق که در وجودم رخنه کرده بود چقدر لذت بخش و دوست داشتنی بود خدا جونم، دلم می خواد برای همیشه همچنین ایمانی رو داشته باشم اون اعتماد و ایمانی که بهت داشتم البته چندین بار برام اتفاق افتاده که این قوی تر بود.
ایمان، عشق، خدا، پروردگار، رب، رهایی، آرامش، اعتماد، دل
سال 89 بود یه روز مادرم مادری که همیشه از بچگی به اون وابسته بودیم نه تنها من بلکه خواهر و برادرام و جونمون به جونش بند بود و خیلی ام دوسش داشتیم داریم البته نه تنها ما بچه ها بلکه پدرم و تمام فامیل و دوست و آشنا و همسایه و …
یه روز مادرم میره بیرون باد شدید میا و گرد و غباری توی چشمش میره انقدر که چشمش بد می سوزه و اذیت میشه تا 5 دقیقه مسیر تا خونه خیلی اذیت میشه که تا میرسه می بریمش بیمارستان شوشو تا یه ذره بهتر میشه فردای اون روز میره چشم پزشکی اونجا معاینه و بعد معرفیش می کنه به دکتری در تهران.
چند وقت بعد ما به تهران مهاجرت کردیم.
و بعد از مدتی بچه های خاله ام به مامانم گفتند بیا برو چشم پزشکی و این جوری رها نکن تا اینکه مامانم با خواهرزاده هاش رفتند چشم پزشکی و اون چشم پزشک معرفیش کرد به دکتر مغز و اعصاب بعد از ی مدت بعد رفت دکتر مغز و اعصاب و خلاصه اینکه یه دکتر نه دو تا نه 3 تا نه بلکه دهها دکتر رفت و… تشخیص دادند تومور مغزی داره و بد جا هست هر دکتری یه چیز گفت یکی گفت میمیره یکی گفت کور میشه یکی گفت فلج میشه یکی گفت 18 ساعت زیر عمله و …
( واااااای وااااااای خدای من وقتی یادم میاد تمام بدنم میلرزه از این همه ایمان و اعتماد به خدا و جواب گرفتن)
من اون زمان سرکار بودم و نمی تونستم با مادرم برم دکتر یا خواهرم بود و همسرش یا دختر خاله هام.
زمانی که این خبر رو یکی از دختر خاله هام به من داد شب بود و تنها با برادرم که تا شنید همون شب رفت پیش پدرم شهرستان و من تنها تا صبح سکته کردم از ترس از ناراحتی و هزاران فکر و خیال که مامانم بمیره چی مامانم نباشه چی و داشتم دیوانه میشدم انقدر گریه کردم و حالم بد بود خیلی سخت گذشت و اون شب گذشت و صبح رفتم سرکار تا محل کار تو ماشین گریه کردم که مسافرا بهم می گفتند خانم تو رو خدا اگه چیزی هست بگو کمکت کنیم که گفتم نه، سرکار صاحبکارم گفت چی شده که گفتم و اونا هم ناراحت شدند و دلداری دادند و…
خلاصه لحظه ایمان فرا رسید از محل کارم که بیرون آمدم و به سمت خانه رفتم و در خانه تنهایی با خدای خودم خلوت کردم و شروع کردم با خدای مهربانم صحبت کردن ( الان اشک در چشمام جمع شد، خدا جونم خیلی عاشقتم) گفتم خدا جونم تو که می دونی ما چقدر مامانمون رو دوست داریم و غیر از مامانمون کسی رو تو این دنیا به این مهربونی نداریم (داشتم فکر میکردم اگه مادرم تا دو ماه دیگه نباشه چی، داشتم روانی میشدم، چون دکترا گفته بودن اگه بمونه تا دو ماه بیشتر زنده نیست) و به خدا گفتم خدا جونم اگر قراره مادرم بمیره و نباشه (الله و اکبر) من راضیم به رضای تو (گریه و اشک امانم را بریده، عجب ایمانی مهین جان، الله اکبر آیا واقعا من بودم) اگر قراره بمونه هر چی خودت صلاح می دونی من راضیم به رضای تو و همین، باور کنید گفتن این حرفا تصورش هم سخته اونم برای عزیزترین فرد زندگیت، و من گفتم و آرام آرام آرام آرامی که میگم به معنای واقعی، آرامشی به من دست داد و حالم عالی شد که نگو و نپرس و من دیگه از اون شب به بعد نه ناراحت بودم نه گریه کردم و حالم عالی عالی بود هرکسی زنگ میزد و حال مامان رو می پرسید و شروع می کرد گریه و ناراحتی من شروع می کردم دلداری و می گفتم چرا ناراحتی چرا گریه می کنی مامان من خوب میشه، مامانم چیزیش نیست، خلاصه خیلی از دکترا جوابش کردند و گفتند عمل بشه یا کور یا فلج یا دو ماه دیگه میمیره …
دختر خاله ام که قبلا پرستار بود از طریق دوستانش دکتری رو معرفی کرد ی دکترعالی که انشالله هر جا هست خدا خیرش بده و من همیشه دعاگوی هستم دکتر حسن رضا محمدی شاگرد پرفسور سمیعی متخصص مغز و اعصاب و ستون فقرات که به پنجه طلا معروفه (البته دکتری بالاتر از خدا نیست) دکتر محمدی در اون شرایط برعکس همه اون دکترا کلی به ما دلداری و داد و و مادرم رو 4 ساعته عمل کرد و به دلیل چسبیدن تومور به مخچه و درگیر شدن چشم سمت چپش یکی از رگ هاش قطع شد و الان مادرم چشم سمت چپش دو قسمت شده ی قسمتش می بینه ی قسمت نمی بینه، در ضمن تومورش خوش خیم بود و خداروشکر الان 13 ساله میگذره و مامانم الحمدلله و شکر خدا سالم و سلامته و مشکلی نداره.
البته یک نمونه از ایمانی که به خدا داشتم و بهش اعتماد کردم سر نوبت عمل مامانم در بیمارستان بود که دکتر محمدی تا دو سال دیگه نوبت نداشت و 10روزه جور شد، انشالله در کامنت های بعدی اگر خدا خواست برایتان می نویسم.
چه حس قشنگیه اعتماد و ایمان به خدا داشتن
(خدایا دلم ایمان ابراهیمی می خواهد)
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
در پناه حق سالم و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.
سلام به استادعزیزم
روزسوم
قبل از اینکه بااستاداشنابشم درک کاملی ازکلمه توحید نداشتم یه ادم مشرک بودم بارهادرموردحضرت ابراهیم خونده بودم وشنیده بودم اصلا درمداری نبودم که بهم این ادم تااین حد یکتاپرسته ودرمقابل خداوندتسلیمه
پیرو ایین ابراهیم باش که اوموحدبودو مشرک نبود
این جمله خیلی روی من تاثیرگذاشت
یکی از تصمیمات مهمی که امشب گرفتم این هست که تا عیدنوروز1403 کارمو ادامه بدم ودیگه نرم چون محیط کاریم خوب نیست ومن خیلی اذیت میشم راستش خیلی میترسم کارمو ول کنم فکرشم دیونم میکنه استرس میگیرم تپش قلب میگیرم چون هر ماه باید قسط بدم تاکاردیگه ای پیداکنم ورودی مالی هم ندارم وهیچ کسی هم کمکم نمیکنه
اینجابایدایمانمو نشون بدم بسپارم به خدا
از خدامیخوام که منو درزمان مناسب درمکان مناسب قراربده ویه کارخوب بامحیط کاری عالی وهمکارای خوب که هم مدارم باشن بهم بده
خدایاشکرت وممنون ازاستادعزیزم وتمام اعضای سایت
سلام خدمت اساتید عزیزم و دوستان هم فرکانسی
آرزو هستم
من از بچگی جمله توکلت به خدا باشه رو زیاد شنیدم
جمله از تو حرکت از خدا برکت رو زیاد شنیدم
اما تنها در موارد محدوی معنای واقعی این جملات رو درک کردم
همیشه ترسهای درونی سد معبر میکرد جلو به ثمر نشستن این دو باور قوی
من حدود 5ماهه که با این سایت آشنا شدم نسبت به قبل احساسم بهتره اما هنوز خیلی جای کار دارم
تصمیمات بزرگی توی زندگیم گرفتم که همش با توکل بخدا شروع شد اما جاهای خیلی زیادی هم فرصتهای نابی رو ازدست دادم به خاطر همین باور نداشتن خدا
که او قدرت مطلق است و سکان جهان به دست اوست
خیلی جای کار دارم خیلیییییییییی
ان شالله که بتونم نتایج خوبی رو رقم بزنم که آینده از افتخاراتش در این سایت صحبت کنم
به نام خداوند هدایت گر
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر
آرام تر از آهو بی باک تر از شیرم
هر لحظه که میکوشم در کار کنم تدبیر
رنج از پی رنج آید زنجیر پی زنجیر
سلام به پیام اور نور و عشق وصلح
سلام به مریم بانوی دوست داشتنی
و سلام به همه عزیزان سایت بی نظیر عباسمنش
واقعا موقع کوش دادن به این فایل اشک تو چشام جمع شد بیان استاد هم اینقدر لطیف و زیبا بود، زلال و از جنس عشق
اینقدر یعنی فرزند آدم عزیزه که آدم حتی میخواد و حاضره که جونش رو براش فدا کنه این حجم از عشق که ستودنیه مقدسه ، دیگه شما فک کن خدا چقدر عاشق همه ماها ست و آنچه افریده رو چقدر دوست داره که تمام جهانش رو در اختیار ما گذاشته تا ما لذت ببریم از این همه نعمت و زیبایی
خدایا شکرت بابت هر آنچه که میبینم
میشنوم
احساس میکنم
خدایا به خاط این حد از عشق که در قلب ما کاشتی شکرت
خدایا تسلیم شدن در برابر تو چقدر قشنگه
خدایا افسار رو دادن به دست تو چقدر جذابه
اخه تو خیلی قشنگ میچینی
خیلی زیبا نقاشی میکنی
نقشه ها و طرح های تو خیلی محشره
معجزه های تو خیلی شگفت انگیزه
هر وقت تسلیم بودم خیلی کارها راحت پیش رفته جواب همه چی رو گرفتم
ولی هر وقت پای ذهن فریبکار اومده وسط همه چی پیچیده و عذاب اور شده
تسلیم بودن با حال خوب با اطمینان و آرامش و باور اینکه خدا انجام میده خدا کمکم میکنه خدا هدایتم میکنه خدا بهتر از من میدونه خدا آگاهه بر همه چی من ده قدم جلوم رو میبینم خدا کل مسیر رو میبینه
یاد دو شب پیش افتادم میخواستم سمنو درست کنم کل موادم رو میخواستم تو یه قابلمه استیل بریزم و بزارم رو شعله گاز ، شک داشتم که تو قابلمه استیل جا میشه یا نه سوال کردم خدایا جا میشه و یه ندایی چندین بار بلند گفت میشه میشه میشه
ذهنم گولم زد گفت نه بابا جا نمیشه زیاده موادت برو یه قابلمه دیگه بیار
کلی کارو برای خودم پیچیده کردم مواد رو ریختم تو قابلمه دیگه ای دیدم وا اینم خیلی براش بزرگه
گفتم خدایا من به حرف تو گوش میدن این مواد و میخوام بریزم تو قابلمه استیل هر چی شد شد
اقا دیدم شد مواد جا شد
حالا این خیلی مثال ساده ایه ولی من همیشه کمک میگیرم وسوال میپرسم به قول استاد که تو فایلی فرمودن که حتی واسه غذا درست کردم که الان چی درست کنم چی برام خوبه بدن من الان به چی نیاز داره واقعا منم همین کار رو کردم و هر وقت تسلیم بودم خیلی عالی شده نتیجه ولی امان از وقتی که دخالت کرده ذهنم کارها خیلی پیجیدهو خسته کننده شده
خداوندا به همه ما قدرت تسلیم بودن بده قدرت عمل کردن به الهامات و هدایت هات
خداوندا ما ناتوانیم در برابر تو در برابر عظمت و شکوه تو در برابر قدرت تو
استاد جانم سپاس گزارم که این همه اگاهی ناب رو در اختیار ما میزارین
آرام و شاد و سلامت وثروتمند باشید
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
حضرت ابراهیم وقتی بت هارو میشکونه بت بزرگتر رو سالم نگه میداره وقتی میان ازش میپرسن ک تو شکستی میگفت ن اون بت بزرگه شکونده برید از اون بپرسین
به قول استاد منطق کارش رو ببینیم اونا که میدیدند که اون بت بزرگه که قدرت نداره
اگر خدا میخاست با همین میتوانستند شک کنند به تمام اعتقاداتی که از گذشته بهشون رسیده بوده و فکر کنند که ابراهیم چی میخاد بگه
واقعا چه ایمانی داشته که هیچ کس نتونست ی خط روش بندازه چه باورهایی
فکر کن الان مثلا بخای بر ضد حکومت کشورت قیام کنی چی میشه؟اصلا جرات فکر کردن بهش رو ندارم که بخام این کارو انجام بدم چون شرک دارم و میترسم و میدونم که فرداش تو گونی میرم
این مثال بود نه این که این کار درست باشه ابراهیم به دستور خدا این کارو کرد چون خداونددمیخاست عده ای بنابر درخواستشان راه رو پیدا کنند عده ای که جرات شک کردن به اعتقادات اجدادشان رو داشتند که ابراهیم در این راه شجاعت به خرج داد و شد پیشوا و امام جامعه
واقعا که حای تحسین داره بارها و بارها که همیچن باورهای توحیدی داشته واقعا در مغز من نمی گنجه اعتراف میکنم که خیلی بزرگ بوده
استاد بی نهایت ازت سپاسگزارم که به شایسته همچین معلوماتی شدی و خداوند اصل رو بهت یاد داد و چیزهایی رو میگی که یک عمر اونهایی که در راه دین کلی ادعا دارند از این ها بلد نیستند
و تحسین میکنم خودمو که بالاخره تونستم به عقایدم شک کنم و خداوند این راه عباسمنش رو جلو راهم بگذارد تا بتونم اصل رو پیدا کنم و ازش میخام تا دیوار های سیمانی باورهای شرک آمیزم رو از بین ببرم و هر لحظه بهتر و بهتر بشم
خداجونم تو رو هم بی نهایت بار تحسین میکنم که همچین خلقی خلق کردی که بتونه به طور اختیاری تورو بندگی کنه نه از روی اجبار و توانایی خلق زندگیش رو به خودش سپردی
الله اکبر
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام خدمت استاد عزیز
سفرنامه من قسمت سه تاریخ 27 اسفند 1402
پیام امروز تسلیم بودن هست وایمان به الله وقتی استاد میگه زندگی که توش توکل به رب باشه زندگی سراسر نعمت وخوشی هست آدم نمونه بارز حرکت رو میبینه من از شما سپاسگزارم که حرکت کردید نتیجه گرفتید ونتیجه هاتون را با ما به اشتراک میگزارید و به من قوت قلب میدهید واسه حرکت کردن امیدوارم خدا گامهای مارا محکم کنه تو این مسیر ور پناه الله یکتا شاد باشید
سلام ودرود فراوان خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته گل….و خدمت دوستان هم فرکانسی های عزیزم
محبوبه هستم یه نجات یافته امروز روز سوم از آموزش روزشمار تحول زندگی من .که به خودم قول داده بودم بعد از دیدن فایل کامنت بزارم میرسیم به بحث توحیدی بودن وموحد بودن ومشرک نبودن
هرروز تو تمرین ستاره قطبی از خدا میخوام ایمان منو بالا ببر ومن میخوام یک انسان توحیدی باشم که هر اتفاقی تو زندگی افتاد بگم قراره برای من اتفاق بهتری رخ بده دوست دارم مثل حضرت ابراهیم ایمانم واقعی باشه از هیچ چیز و هیچ کس نترسم بتونم توکل کنم بتونم خودمو بسپارم به جریان هدایت…..ابراهیمی عمل کنم…خدای که به شدت کافیه …..
یاحق دوست دار شما محبوب
به نام خدای مهربان خدایاشکرت که به این فایل هدایت شدم خدایا شکرت که انقدر عاشق خداشدم با این سایت استاد عزیزم چقدر قشنگ صحبت میکنید استاد قشنگم چقدر شما حس خوبی به من میدیدن و واقعا خوشحالم که ما همچین الگو هایی مثل حضرت ابراهیم مثل شما دارم حضرت ابراهیم کسی بودن که از تمام امتحانات سربلند بیرون اومد و چقدررر ایشان برای من الگو هستن چطور میشه که ایشان فرزند شیر خاره خودشون رو با ایمان تاکید میکنم با ایمان به خدا سپرد و رفت و ایمان واقعی اینه اینه که عمل کنی خدا میگه و من باید انجامش بدم ایمان واقعی اینههه خدایاا من باید چقدر روی خودم کار کنم که اینطور بشم استاد شمارو خیلی دوست دارم و الگوی منید و همین حس رو نسبت به خانوم شایسته هم دارم خدایا حضرت ابراهیم چقدر تسلیم خداوند بود که بعد از 20 سال برگشت و گفت که باید فرزندت رو پاره ی تنت رو قربانی کنی و ایشان رفتن و میخواستن انجام بدن چقدر حضرت ابراهیم تسلیم بودن چقدر ایشان االگو هستن خدایا کمکم کن که بیشتر روی خودم کار کنم ایمانم هر روز قوی تر بشه و برم تو دل ترس هام و ایمانم قوی تر بشه و اینکه مورد هدایت خداوند هستم وخداوند همیشه هستتتت خدایا شکرت
سلام استاد عزیزم و مریم بانو و دوستان که در این مسیر زیبا همراه هم دیگرم🩵
روز سوم من از این روز زیبا خدایا واقعا عالی بود بی نطیر بود واقعا همین فایل احساس آرامش داشت احساس رو از ته قلبم را حس میکنم ک تسلیم بودن در برابر رب چقدر کار سختی هست این ک مثل حضرت ابراهیم خداگونه باشیم مثل حضرت ابراهیم در برابر خداوند و امرش تسلیم باشیم
خدایا من ،این واقعا احساس خوبی است خدایا کمکم کن دستم را بگیر ک اینطوری بهت ایمان داشته باشم ک اینطوری دربرابر تسلیم باشم بدون هیچ شک و تردیدی
این فایل واقعا بینظیر بود هزار بار باید گوش کنیم و در زندگی ازش استفاده کنیم
باید یک ایمان قوی داشت یک شجاعت بینظیر داشت باید بر ترس هامون غلبه کنیم باید ادامه بدهیم ک مثل حضرت ابراهیم تسلیم باشیم دربرابر خداوند
دوستان برای تک تکتون سعادت و خوشبختی آرزومندم این ک هممون بتوانیم دربرابر خداوند تسلیم باشیم
موفق و پیروز باشید
به نام الله یکتا
با سلام خدمت شما استاد عزیزم
خیلی لذت میبرم از اینکه میبینم یک نفر انقد به زیبایی از خداوند میگه
بنظر من شما بنده محبوب خداوند هستید .. ارزوی من اینه روزی من به این مرحله از یکتا پرستی برسم
دلم میخواد اعتماد کامل به رب داشته باشم و از خداوند میخوام این اراده رو بهم بده تا بتونم یکتاپرست واقعی باشم
مثل ابراهیم که حتی نگران جان فرزندش نبود چون ایمان داشت خدا مواظبشونه