اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 36 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

637 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    شیرزاد گفته:
    مدت عضویت: 841 روز

    بسم الله رحمن الرحیم

    الله را صد هزار مرتبه شکر میکنم که فرشته ای مثل شما بر سر راهم قرار گرفت استاد عزیز.

    جوری به شما و سخنرانی اتون وابسته شدم که بعضی موقع ها که یه گاه گاهی تو اینشتاگرام میچرخم و یک لحظه فقط صداتون به گوشم میخوره مثل این هست که یک لامپ 1000وات تو مغزم روشن میشه.

    استاد نمیدونین حتی صداتون چقدر برام آرام بخش هست، چقد انگیزه بخشه، چون هیچ تردیدی ندارم که همه ی حرفاتون حقیقت داره و یک قانون هست، مخصوصا به نصبت این فایلتون که هیچ وقت از این زاویه به شکست هام ناراحتی هام و مشکلاتم نگاه نکرده بودم.

    از الله می خواهم هر روزت بهتر از دیروزت باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 700 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    155. روز شمار تحول زندگی من از این جعبه شگفتی خدا

    هدایت

    رد پای روز 18 خرداد رو مینویسم

    صبح که بیدار شدم تا طراحیامو انجام بدم و از طرحام کپی گرفتم تا بشینم طراحی کنم ، خیلی لذت بخش بود ،خیلی وقت بود تمرین طراحی انجام نداده بودم و کمتر پیش اومده بود از سال 96 که کلاس میرفتم و ادامه ندادم تا پارسال 9 دی که رفتم کلاس رنگ روغن

    و استادم گفت مهم ترین چیز تو کار نقاشی، طراحیه

    یه نقاش رو از طراحیش باید بدونید، کارش درسته یا نه

    اگر طراحی درست نباشه، نقاشیش هیچ ارزشی نداره و هر کس ببینه کارشو ، اگر هم مهارتی در نقاشی نداشته باشه بلافاصله میدونه که طراحیش خوب نیست

    من وقتی طراحی کردم دیدم خوب شد، برام لذت بخش بود و هی پشت سرهم کشیدم و طرحای بعدی رو کار کردم

    و به خودم میگفتم که یادت باشه طیبه ، آروم هم باید طراحی کنی و عجله نکنی

    یه کار خوب بهتر از ده تا کار ناخوبه

    یاد حرفی از استاد عباس منش افتادم

    میگفتن برای اینکه بدونید خوب کار کردید روی اصل و قوانین ، نتایج رو ببینید

    نتایجی که نشون میده تمرین مستمر و ادامه دار بوده و تاکید دارن، همیشه با نتایج ،بامن صحبت کنید نه حرف

    ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است

    و دقیقا استاد نقاشیم گفت نقاشی که طراحیش ضعیفه مفت نمی ارزه

    و حتی کسی که قانون نقاشی رو ندونه میفهمه که طراحیش ضعیفه

    این برای من درسی بود که در تمام جنبه ها سعی کنم درست عمل کنم

    وقتی یکم طراحی کردم بعدش رفتم آشپزخونه و برگشتم اتاق تا چیزی بردارم بهویی چشمم به آسمون افتاد

    ابرا ردیفی شکل فرشته هایی بودن که دسته جمعی داشتن حرکت میکردن

    من از وقتی پا تو مسیر آگاهی گذاشتم، بیشتر میبینم و حتی طرح فرشته ها رو واضح تر میبینم

    و کنار فرشته ها پرنده ای میبینم که شکل ققنوس که همیشه هست

    ساعت9:49 بود سریع گوشیمو برداشتم و عکس گرفتم از ابرا و حس کردم باید برم پشت بوم تا از طرح کلی ابرا عکس بگیرم

    وقتی رفتم پشت بوم با یه صحنه نقاشی از ابرا مواجه شدم که انگار یه تابلو نقاشی مستطیلی شکل که طرحاش به هم پیوسته بودن و ردیفی فرشته هایی میدیدم و یه پرنده ققنوس

    سریع عکسشو گرفتم تا بعد طراحیش کنم

    مدام این سوال میومد به ذهنم و میپرسیدم که خدا من چجوری باید این طرح هایی که بهم میدی رو طراحی کنم ؟

    من که آناتومی بلد نیستم ،حتی اگرم طرحاشون یادم باشه و عکساشونو بکشم ،بلد نیستم اونجوری که میبینم به تصویر بکشم

    انقدر زیبا میبینم که به تصویر کشیدنش برام سخته کمکم کن تو نقاشی و نقاش نقاشان هستی تو بگو چجوری باید کار کنم این همه ایده نقاشی فرشته ای که بهم دادی

    و درخواست میکردم کمکم کنه که طرحارو اونجور کا باید نقاشی کنم و طراحی کنم

    تا 10 دقیقه پشت بوم بودم و عکس میگرفتم از لحظه به لحظه حرکت ابرا

    دوباره ابرا جوری حرکت میکردن که شکلشون تغییر نمیکرد ،فرشته تا 10 دقیقه تو همون حالتا و با آرومی حرکت میکرد

    اونموقع بود که یاد آیات تسبیح خدا افتادم که میگفت همه چی تسبیح خدا رو میکنه

    وقتی اومدم خونه دوباره کار کردم

    وقتی تموم شدم دیدم هنوز ساعت 11 هست و گفتم خدایا شکرت که این همه زمانم رو نگه داشتی تا من کارامو انجام بدم

    وقتی ظهر شد گفتم خدا چی برای ناهارم درست کنم خوبه؟ چشمم به کدو و بادمجون افتاد و تصمیم گرفتم با پیاز و سیب زمینی با برنج درست کنیم و با مادرم بخوریم

    وقتی داشتم سرخ میکردم کدو و بقیه نعمتای خدا رو ، از پنجره آشپزخونه بیرونو نگاه میکردم، گنجشکارو دیدم که هی از این خونه به اون خونه از این درخت به اون درخت دارن پرواز میکنن ، پرسیدم خدای من چجوری دارن حمد و ستایش تو رو به جا میارن و اونا که در حال پروازن

    و یه بار تو یه سوره ای نوشته بودی که در حال پرواز حمد و ستایشتو میکنن

    بعد پرسیدم چجوری ؟

    یهویی به زبونم جاری شد و از قلبم حس کردم ، برو سوره اسرا رو بخون

    زود شروع کردم به خوندن از قرآن گوشیم

    تُسَبِّحُ لَهُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ ٱلسَّبۡعُ وَٱلۡأَرۡضُ وَمَن فِیهِنَّۚ وَإِن مِّن شَیۡءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمۡدِهِۦ وَلَٰکِن لَّا تَفۡقَهُونَ تَسۡبِیحَهُمۡۚ إِنَّهُۥ کَانَ حَلِیمًا غَفُورٗا44

    آسمان ها ى هفتگانه و زمین و هر کس که در آنهاست، او را تسبیح مى گویند، وهیچ چیزى نیست مگر اینکه همراه با ستایش، تسبیح او مى گوید، ولى شما تسبیح آنها را نمى فهمید، یقیناً او بردبار و بسیار آمرزنده است

    این آیه رو که خوندم گفتم طیبه تو داری هدایت میشی هر لحظه

    صد در صد خدا برای تمام خواسته هات هدایت میده سعی کن عمل کنی بهشون ، وقتی اینجوری جواب میگیرم یا با نشونه جواب میگیرم ایمانم قوی تر میشه به اینکه تسلیم تر باشم و به خدا چشم بگم

    گفتم ببین هرچقدر تو فکر کنی که گنجشک چجوری داره خدا رو تسبیح میکنه هیچی متوجه نمیشی یا اگرم متوجه بشی کم هست

    و تسبیحشونو نمیفهمی ،پس این رو بدون که کافیه بدونی که هرآنچه که هست ونیست نسبیح خدا رو میکنن

    یادمه یه آیه ای هم خونده بودم نوشته بود، چه بخوای چه نخوای در هر لحظه تسبیح خدا رو میکنی

    آیه 15 سوره رعد

    وَلِلَّهِۤ یَسۡجُدُۤ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ طَوۡعٗا وَکَرۡهٗا وَظِلَٰلُهُم بِٱلۡغُدُوِّ وَٱلۡأٓصَالِ

    کسانى که در آسمان ها و زمین هستند، از روى میل و رغبت یا بى میلى و کراهت و نیز سایه هایشان بامداد و شام گاه براى خدا سجده مى کنند

    یا این آیه سوره نور

    أَلَمۡ تَرَ أَنَّ ٱللَّهَ یُسَبِّحُ لَهُۥ مَن فِی ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضِ وَٱلطَّیۡرُ صَـٰٓفَّـٰتٖۖ کُلّٞ قَدۡ عَلِمَ صَلَاتَهُۥ وَتَسۡبِیحَهُۥۗ وَٱللَّهُ عَلِیمُۢ بِمَا یَفۡعَلُونَ41

    آیا ندانسته اى که هرکه در آسمان ها و زمین است و پرندگان بال گشوده خدا را تسبیح مى گویند؟ به یقین هریک نماز و تسبیح خود را مى داند؛ و خدا به آنچه انجام مى دهند داناست

    همه این آیه ها رو وقتی یادم میارم و به هرجا که نگاه میکنم میگم الان هر لحظه همه چیز دارن حمد و ستایش و تسبیح خدا رو میکنن

    ناهارمون که حاضر شد گوشیم رو میز بود و متوجه نبودم که چه زمانی دستم خورده تو بی صدا گذاشتمش ، داشتم کدو هارو سرخ میکردم یهویی به دلم افتاد برو سمت گوشیت که فایلی رو گوش بدی همین که رفتم دیدم عموم داره زنگ میزنه و جواب دادم گفت با خوبی و خوشی عمل عموم سپری شد و بعد گفتم خدای من دقیقا درست منو وقتی بردی سمت گوشی که عموم زنگ زد

    و یاد فایل 3 گفتگو با دوستان افتادم که در مورد هدایت بود و استاد داشت در مورد حرفای سپیده خانم در مورد هدایت میگفت که خدا حتی وقتی کسی بهت زنگ میزنه کاری میکنه که جوابشو بری بدی حتی اگر کار داشته باشی یا اینکه نتونی جواب بدی و اون زمان زمان مناسب برای پاسخگویی نباشه

    و من اون لحظه گفتم آره خدا منو برد سمت گوشی و میخواست من جواب تلفن عموم رو بدم ،در صورتی که تو آشپزخونه داشتم کنار گاز کدو سرخ میکردم و نیتی برای برداشتن گوشیم نداشتم و صدای گوشیم تو سایلنت رفته بود

    وقتی همه این اتفاقا رو کنار هم میذارم و به نتیجه اش فکر میکنم بیشتر درک میکنم هدایت یعنی چی

    بیشتر به گفتگوی بین من و خدا باورم قوی تر میشه که هر لحظه داره باهام حرف میزنه که بهم اون لحظه گفته شد برو گوشیتو بردار و دیدم عموم زنگ میزنه

    وقتی که ناهارمو که خوردم شروع کردم دوباره طراحی کردم بعد به دلم افتاد برم پارک و اونجا طراحی کنم

    گفتم به خواهرم بگم اگر اومد باهم بریم میخواستم بهش بگم دیدم مادرم داره با یه نفر حرف میزنه پرسیدم گفت خواهرمه و گفت میگه که طیبه میای بریم پارک

    گفتم خدای من ،میخواستم من بگم بهش که خودش زنگ زد گفت بریم پارک و منم گفتم چه هماهنگی که در زمان درست اتفاق افتاد

    خواهرم گفت من یکم دیر میام تو برو ما میایم

    من خودم رفتم پارک و تو راه دوباره سرمو بالا بردم دیدم دوباره ابرا شکل پرنده و فرشته هست

    دوباره عکس گرفتم جدیدا خیلی طرح فرشته میبینم

    وقتی رسیدم پارک به درختا توجه میکردم ،امروز همه اش نگاه میکردم به درختا که چجوری تسبیح میکنن خدا رو و به خودم میگفتم ببین طیبه ،تمام درختا شاخ و برگاشون به سمت آسمونه و مثل حالت قنوت حتی به شکلاشون که توجه میکردم قشنگ مثل چهره انسان که حالت نشسته یا ایستاده هستن میدیدم که در حال قنوت هستن

    من خیلی عکس گرفتم از درختایی که دیدم شکل انسان هست طرح کلی برگا و شاخه ها که در حال قنوت هستن

    میدونم که هر وقت زمانش برسه خدا به من طراحی این ایده هارو که داده رو آموزش میده تا بتونم اونی که دیدم رو طراحی کنم

    بعد که رسیدم داخل پارک ورودیش یه عمارت کوشک بزرگ هست هر بار که میام میگم خونه من هست ،خونه منم مثل اینجا بزرگ و زیباست و بعد نشستم طراحی کردم و وقت غروب رفتم سمت ساختمون اداری پارک یه حوض بزرگ با مجسمه های غاز بود که به شکلای مختلف در حال پرواز بودن و نصب شده بودن رو حوض آب

    نشستم و دیدم گنجشکا میان و از گوشه حوض خم میشن و آب میخورن و گفتم الان که سرشو برد بالا حتما داره سپاسگزاری خدا رو به جا میاره

    و همینجور نگاه میکردم تا خواهرم اومد و دیدم تخمه آورده گفت مادرم گفت که ببرین اونجا بفروشین

    یکم که نشسته بودیم دو تا پسر اومدن با موتورشون من هی نگاه میکردم و تو دلم بین ذهنم و قلبم جنگ بود

    ذهنم میخواست شرک بورزم و قلبم تشویق میکرد تا بگم تخمه میفروشم 5 و 10 تمنه

    هی خواستم بگم نشد آخرش گفتم نه باید بگم و برگشتم گفتم آقا آقا وقتی نگاه کرد گفتم تخمه میفروشم و این قیمته میخواین

    گفت نه مرسی

    و من انقدر خوشحال بودم که تونستم تا ایمانم رو به خدا نشون بدم و بعد که پاشدیم که بریم هوا تاریک بود اذان گفت و من رفتم با خواهر و خواهر زاده ام

    دختر و پسرا رو صندلی نشسته بودن باز جنگ بود بین ذهن و قلبم وقتی از کنارشون رد شدیم گفتم سلام ، تخمه 5 و 10 هست تخمه میخواین

    گفت نه و پول همراهم نیست اگر کارت خوان دارین بخرم که من کارتخوان نداشتم

    برخلاف دفه های قبل که هر کس میگفت کارت خوان و میگفتم ندارم ،حس ناخوبی میگرفتم میگفتم چرا نداریم

    ولی اینبار همین که راه افتادم با چنان ذوقی گفتم خدایا شد ، گفتم ، گفتم که تخمه میخواین و گفت نه

    اشکالی نداره اگر نگرفت ، مهم اینه من تونستم بگم

    و میدونم دارم پیشرفت میکنم

    بعد رفتیم مسجد پارک یه حسی بهم گفت برو نمازتو بخون بعد بیا برین خونه رفتم و برگشتیم خونه

    دیدم داییم اومده و برای شام موندن و بعد رفتن گفتم حتما باز برای همین گفتی خدا که برو تو پارک نمازتو بخون ،که تو سر وقتش بخونی که وقتی رسیدی مهمون هست خونه تون و ممونه نمازت بمونه و دیر بیای باهام حرف بزنی

    خیلی حس خوبی دارم که هر لحظه دارم با دقت به تمام هدایتا درکشون میکنم و میبینم که خدا داره هدایتم میکنه حرف میزنه باهام و من با تمام وجود حسش میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    Zahra گفته:
    مدت عضویت: 2263 روز

    سلام خدمتاستاد عزیزم و خانم شایسته خردمند

    سلام به دوستان مسیر عشق و آگاهی و پیشرفت مسیر رستگاری دنیا و آخرت

    خدایا شکرت بعد از مدتی در این لحظه به من گفته شد برای بهتر شدن حالت بیا کامنت بنویس این روزها زیاد کامنت خوندم و چقدر عالی بود کامنت های دوستان الهی صدهزار مرتبه شکرت برای کامنت های تاثیر گذار دوستان

    خدایا شکرت بواسطه فوت یکی از اعضای خانواده آخر هفته برا مراسم چهلم همه جمع میشن و من چون تو مراسم قبلی از نظر فرکانسی خیلی بهم ریختم و کلی طول کشید تا بیام کمی تو مسیر تصمیم گرفتم مراسم چهلم نرم میدونم ممکنه قضاوت بشم ممکنه حالا هی زنگ بزنن که بیا زشته تو چرا اینجوری هستی و …. هزار حرف دیگه

    اما خدا جون من از همه این حرف و حدیثای ذهنم به تو پناه میبرم تو میتونم آسانم کنی برای آسانی ها تو میتونی کمکم کنی خدا جون من میخام تو مسیر تو گام بردارم تو مسیر رستگاری دنیا و آخرت فدات بشم قشنگم خودت حمایتم کن خودت ازم دفاع کن خودت در قرانت گفتی از سخن آنها غمگین نشو خودت گفتی خداوند از مومنان بواسطه ایمانشان دفاع می‌کند و خدا جون امروز تو این فایل که نشانه من بود در کامنت سعیده عزیز آیه ای از سوره کهف را خوندم که اشکم درآمد و گفتم زهرا این سخن امروز خدا با توست«« آیه 16سوره کهف خدا میگه و چون از آنها و از آنچه جز خدا میپرستیدند کناره گرفتید پس به این غار پناه جویید تا پروردگارتان از رحمت خود بر شما بگستراند و برای شما در کارتان گشایش و آسانی فراهم سازد»»

    خدا جونم من به اعتماد به تو با پناه جستن به تو از آنها کناره میگیرم تو حمایتم کن با رحمتت و برام گشایشی قرار بده خدا جونم آسانم کن برای آسانی ها میخام رو شونه تو نرم و روان از مسیر آسان به گشایش برسم

    خدایا شکرت منو تو تنهایی خودم تنها نزار همه ام باش ای همه ام

    چند روزه با این شعر حال میکنم و گاهی اشک میریزم

    نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم

    در این سراب فنا چشمهٔ حیات منم

    وگر به خشم روی صدهزار سال ز من

    به‌ عاقبت به من آیی که منتهات منم

    نگفتمت که به نقش‌ جهان مشو راضی

    که نقش‌بند سراپردهٔ رضات منم

    نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

    مرو به خشک که دریای با صَفات منم

    نگفتمت که چو مرغان به‌ سوی دام مرو

    بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم

    نگفتمت که تو را ره‌ زنند و سرد کنند

    که آتش و تبش و گرمی هوات منم

    نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

    که گم کنی که سرِ چشمه صفات منم

    نگفتمت که مگو کار بنده از چه جهت

    نظام گیرد و خلّاق بی‌جهات منم

    اگر چراغ دلی، دان که راه خانه کجاست

    وگر خداصفتی، دان که کدخدات منم

    خدایا نزار چو‌مرغان اسیر دام بشم خدایا نزار به نعمت هایی که به بعضی دادی حسرت بخورم گمراه بشم کمکم کن از فضل تو درخواست بهترین نعمتهات را بکنم که در شان من اشرف مخلوقات توست

    خدایا بهم چشم بینا و گوش شنوا بده کمکم کن آیاتت را درک کنم کمکم کن ایمان بیارم بهمراه عمل صالح

    خدایا در مسیر رستگاری دنیا و آخرت آسانم کن برای دریافت نعمت ها

    خدایا کمکم کن خوبی و زیبایی را در هر آدمی و در هر اتفاقی ببینم

    الهی امین

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    فاطمه علی پور گفته:
    مدت عضویت: 1321 روز

    بنام خداوند بخشنده مهربان حکیم

    سلام و درود به یاران بهشتیم…

    سلام و درود به بندگان صالح خداوند…

    سلام و درود به استاد همیشه پایدارم..

    سلام و سلامتی به همه…

    استاد عزیزم..

    میخام اعتراف کنم.به خوشبختیم…اعترافی که قلبم همیشه بسوی خداوند باز بود..

    چه اگاهانه در طی اون34 سال زندگیم. و چه این سه سالی که در محضر شما هستم…

    من همیشه نسبت به زندگیم و اتفاقات زندگیم..به رویکرد بالاتری نگاه میکردم..

    همیشه سوالات مختلفی از خودم میپرسیدم..

    اگه هم تضادی بوجود میومد..

    همیشه سوالاتم راجع بخودم و شخصیتم راجع به اون مسایل….گسترش پیدا میکرد…

    من دقیقا سال 97…. به یه مشکل روابطی خوردم..با یفردی خیلی جالب و واقعا خداوند برام مهیا کرده بود…

    و جریان جوری پیش رفت بخاطر عزت نفس پایین من توانایی مقابله با همچنین فردی رو نداشتم.

    دوستداشتم رابطه ایی خوب طبق اون چیزهایی که میخاستم برام انجام بشه..ولی وقتی توی موقعیتش قرار گرفتم پاهاییم سست شد و خودمو “ازش دور کردم..

    و این باور به اینکه تو لیاقت همچنین فردی نیستی..جایگاه اون کجا..و تو کجا..بخاطر یسری وضعیت زندگیم.مم بود…

    و خیلی باورها..

    با وجود اینکه اون افراد مشتاق من بودن و خیلی منو دوستداشتن که این رابطه سر بگیره..ولی من از درون ..اماده همچنین رابطه ایی نبودم..ولی ظاهری دوستداشتم ..شکل بگیره..

    واقعا تضاد بزرگی بود..

    چقدر مورد هجوم افراد نزدیکم قرار گرفتم که تو مشکل داری چرا نمیتونی تصمیم بگیری.و ماه ها هنوزم یوقتایی بهم میگن..

    و خیلی جالب…بدون اینکه اون شخص اون افراد ناراحت بشن.گفتن موقعیتش هنوز درست نبوده.ولی من مورد تایید اونفرد بودم..و این رابطه قلبی هنوزم ادامه داره…

    و این موضوع یه تضاد بزرگی تو زندگیم بود.که چرا من خودمو محروم میکنم از بعضی شرایط..

    با وجود اینکه من همجوره لایق این شخص بودم.

    اینفرد همجوره کیس خیلی خوبی بودن..

    و باعث شد بعداش رابطه هایی که برام پیش میاد منافات با وجود من داشته باشه..

    حالا این وسط یچیزی منو هل میداد بسمت رابطه قبلی که تو باید با اینفرد داشته باشی

    و از طرفی یسری موقعیتها که من نمیخاستم ناخاسته وارد زندگیم می شدند..

    و این گذشت…دیدم هر روز جهان بیشتر روی سرم تضادها رو میباره..

    خداوند از چند جهت..رابطه ایی که میخاستمو بهم الهام میکرد..و انگار قلبم نسبت به این خاسته روشن بود…

    و از طرفی تضاد میومد که باعث شده بود که من ازش فراری باشم..

    و چند ماه گذشت.بازم جهان میگفت تو باید با این شخص رابطتت شکل بگیره..

    تا اینکه از لطف و کَرم و رحمتش من هدایت شدم به سایت شما…

    و از همون روز فهمیدم و درک کردم دلیل تضادهای ویرانگری که از طرف اطرافیانم بر سرم میباره.و هر دفعه به یه شکل ناخاسته وحشتناک..

    برای این بوده که من با همون شخصی که خداوند بهم الهام کرده بود..وارد زندگیم بشه…

    و من تمام اون تضادها رو بخاطر شخصیت ویرانگرم میدیدم…

    و بازم به لطف خداوند من شروع کردم کار کردن روی دوره های دانلودی و الان نزدیک به سه ساله در محضر شما هستم..

    یادمه همون روز اولی که وارد سایت شما شدم.و اتفاقات خوب پشت سر هم برام میفتاد.و این خاسته و این رابطه رو داشت بیشتر برام.توی قلبم میخکوب میکرد..

    یه شب بهم الهام رسید…

    دو فرشته و شما استادم که اندازه یه بچه 5 سال تقریبا بودیید..

    منو اون شخص توی یه مدار قرار گرفتیم..و باهام راجع به این مسیله صحبت کرد..و بهم تبریک گفت…

    و خداوند بهم الهام کرد تو زمان درستش اون شخصی که اونروز برات فرستادم. با همدیگه وارد رابطه هم میشید..

    و هنوزم خداوند مدام نشانهاشو واسم میاره…

    و همون اتفاق به ظاهر ناجالب در اونروز و تحت تاثیر اون شخصی که این رابطه برقرار شد…

    یسری اتفاقات افتاد..تا من بخودم بیام و شخصیتمو تعقییر بدم…تا ما دو نفر ببینم وعده خداوند چه روزی چه ماهی باشه.. این اتفاق بصورت فیزیکی وارد زندگی هم بشیم…

    میخام پونت.صحبتم و این فایل رو بگم…

    اون اتفاق..باعث شد..تا من هدایت بشم به بزرگترین سایت.تا روی شخصیتم و ایمانم و خداوند و حتی رشد بیزنسیم کار کنم

    و از طرفی خداوند این شخص رو برام از طرف خودش ،” اماده کرده بود تا به ازدواج ختم بشه..

    و ناگفته نمونه من از بچگی این شخص بهم الهام شده بود..و دقیقا همون اتفاق برام افتاد..

    این بزرگترین ترنین پونت زندگی ام بود…

    که از قبل خداوند این ازدواج رو برای من اماده کرده بود..

    هنوزم هدایتهاش ادامه داره ولی هنوز بصورت فیزیکی وارد زندگیم نشده..

    بهم گفته زمانی که امادگیشو داشته باشی وارد زندگیت میشه…

    و همین تضاد در ابانماه 97…شد…بزرگترین نقطعه عطف من در تمامی جنبه ها…

    درسته اون اتفاق تو اون زمان نیفتاد…ولی من به اولین خاسته ام که بزرگترین خوشبختی منه..

    سعادتمتدی در دنیا و اخرت….

    شاید اگه من اون موقع بصورت فیزیکی این شخص وارد زندگیم میشد خیلی میتونست توی زندگیم تاثیر بزاره…این شخص همجوره فردی عالی هست…

    و بسیار فردی موفقه….ولی چون من از نظر شخصیتی کامل نبودم..خداوند زمانشو برام طولانی کرد تا من بجایگاه به مراتب عالی تری برسم..

    که امروز جزو زندگیم هست.اونم این مکان بهشتیه!…..

    و نکته بعد…از این درس….من حتی توی بیزنسمم موفق شدم..بازم بخاطر همون جریان رابطه های ناجور حتی با بیزنسمم هماهنگ شده بود..

    همون تضاد..یعنی جوری بود.که هم مشکل روابط بود،”و هم مشکل بیزنس !…با همدیگه تداخل پیدا کرده بود…

    بهمدیگه ربط داشت..و همین باعث شد من وارد کسبکاری بشم که بتونم به موفقعیت عالیتری برسم و روی خودم و مهارتم کار کنم..

    استاد عزیزم .سپاسگزار این خداوندم که بزرگترین خدمت رو در حقم کرد.اون تضاد اون روز من گفتم..برای رشد من اومده من باید تعقییر کنم.

    یبار دیگه انجامش میدم..

    این رابطه موند…و منجر شد تا من در روزهای اینده با همدیگه هم فرکانس بشیم..

    ولی این وسط همجوره من سود کردم..

    همجوره در همه جوانب…

    درسته هنوز فیزیکش مشخص نیست…ولی ایمان به غیب انجام شده و خداوند بهم بصورت واضح نشون داده..

    ولی خیلی خوشحالم .اون شخص 97 کجا…و این شخص 403 کجا زمین تا اسمون متفاوت شده .

    دیگه اون ضعف شخصیتی در تمام جنبه ها از بیین رفت..و من یه انسان قوی شدم و خدا رو در درونم گسترش دادم..

    و حتی بیزنسم این مدت..تضاد براش بوجود میومد..ولی من همجوره رشد کردم..

    اون تضاد…همجوره من قوی شدم..

    چه چیزهایی یاد گرفتم.

    چیزی که تولید کردم اصلا توی ایران به این صورت به این شکل نیست طبق تحقیق گسترده ایی که انجام دادم..

    واقعا همجوره رشد بود..شاید یوقتایی ظاهرش ناجالب بود…

    ولی جوری شد وقتی بصورت پروازی به روندم نگاه میکنم ..میبینم همه رشد بوده..

    یوقتایی کارم به بن بست میخورد…فقط میخندم میگمم خدایا چی داری بهم نشون میدی..

    و هدایت بعدی میومد…

    همه رشد همه رشد…

    من دقیقا سال گذشته با یه شخصی نزدیکم بدجور زدیم بهم..و این شخص بهم توهین کرد….

    و من خیر دونستمش..باعث شد خداوند بهم نشون بده..روی این حساب باز نکن..

    معامله ایی که طی 5 سال روش حساب باز میکردم رو با هدابت الله بخشوندمش…

    و دقیقا به محض اینکه بخشیدمش…

    هدایت الله اومد رفتم برای قدمهای بعدی برای بیزنسم و دروازه ایی از هدایتها رو پیش رفتم..

    و یاد گرفتم که هیچ وقت روی سود و یا وام یا هر چیز دیگه ایی حساب باز نکنم..فقط روی خدای خودم حساب باز کنم…

    میخام بگم…من همیشه نسبت به اتفاقات.ادمیه دیگه!….یوقتایی میریزم بهم…..ولی اینروزا چون در مدار درستیم..خیلی بهتر تونستم با دید الهی بهش نگاه کنم.و همین باعث شده….بهتر بتونم پیش برم.اینروزا فقط به اتفاقات خندم میگیره.

    میگم خدا چی تو آستینت برام داری..که هر بار این اتفاق میفته…

    و لطف خدا باعث شد تا نقطعه ضعف عجول بودنمو بیشتر شناسایی کنم و با ارامش این مسیر رو پیش ببررم..

    این داستان زندگیم در این مدت چند ساله….

    دارم بخودم یاداوری میکنم اگه اون تضادها نبودن.من الان توی این شرایطو توی این فاز بالای شخصیتی قرار نمیگرفتم…

    و خیلی افراد رو دیدم خیلی شرایط ظاهری خوب و عالی دارند.ولی ناسپاسن…

    چرا!؟چون معنای زندگی کردن خوب و عالی رو درک نکردن..

    شاید اون اتفاق توی فیزیک زندگیم میتونست تاثیر گزار باشه..ولی خداوند لطفش نسبت به من خیلی زیاد بود..گذاشت این مدت بگذره تا من با ورژن بهتری این رابطه الهی رو درک کنم.

    و یوقتایی خیلی دوستدارم زودتر انجام بشه..

    ولی داره بهم میگه..باید بزاری زمانی که من میگم انجام بشه..

    من فقط باید بهش ایمان داشته باشم.که با عملگرایی و با هدایتش پیش برم..که این ایمان منو نشون بده…

    .

    اینم داستان زندگیم…خیلی اتفاقات توی همین حین برام بوجود اومده ولی خلاصه وار گفتم..که تضاد ها بزرگترین رقم زندگی خوب برای یه انسانه..

    خداوند رو سپاسگزارم که مرا هدایت کرد که من در مسیر خداوند باشم…

    مهم رسیدن بخداوند بود بقیه خاسته های مادی هم خاسته خداونده و منو هدایت میکنه….

    و من نباید نگرانش نباشم…چون هر نگرانی احساس بد میاره و میتونه موهبت الهی رو از دست بدم..

    همون زمان و اون رابطه از نظر ظاهری از بیین رفته .میتونست به من خیلی ضربه ها بزنه…و میتونستم واارد رابطه های نامربوط بشم.‌‌

    و الان اینجای کار نباشم…

    ولی من به لطف خداوند و مرحمت خداوند …باعث شد بنفع من تموم بشه..چون ایمان بصورت نااگاهانه به قانون داشتم…

    و ادامه دادم…انشالله به وقتش توی سایت مینویسم.و بقیه داستان این هدایت الهی رو بیان میکنم..

    به امید روزهای اینده الهی دیگر…

    خدایا چنانکن سرانجام کار تو خوشنود باشی و ما رستگار

    خدایا سپاسگزارم که تضادها باعث رشد شخصیتیم و رشد فردیم .و رشد در تمامی جنبه های زندگیم شدند…

    خدایا سپاسگزارم بابت درکی که بهم دادی که من بنده تو باشم و از نعمتهایت به درستی و خوبی و پاکی یاد کنم!……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سید عقیل طباطبایی گفته:
    مدت عضویت: 1512 روز

    سلام بر استاد عزیز و خانم شایسته

    من سالهای قبل روزه نمیگرفتم ولی از وقتی فایلهای شما را گوش میدم هم نمازم و هم روزه ام خیلی به موقع و دقیق تر و با آگاهی بیشتر شده مخصوصا فایل‌هایی که مربوط به آیات قرآن هست خیلی تاثیر زیادی روی من گذاشته

    و تضادی که برای من به وجود آمد این بود که همسرم خیلی از وقتش را با دوستاش دورهم میگذروندن ومن اولش خیلی ناراحت میشدم و بعد دیدم که این فرصت خوبیه تا من بیام فایلهای شما را گوش بدم و به ورزش روی آوردم و خیلی منفعت های زیادی از این قضیه نصیب من شده به خاطر اینکه به لطف الله مهربان تونستم با استفاده از آموزه های شما ذهنم را کنترل کنم

    سپاسگزارم از شما و اعضای این سایت زیبا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    سمیه علی نژاد گفته:
    مدت عضویت: 2338 روز

    سلام استاد عزیزم خواستم متن رو ویرایش کنم. و این متن زیبا رو اضافه کنم موفق نشدم

    متن لایو 13که نشانه امروز من بود

    تضاد میاد اما فرصت رشد را هم با خودش میاره حال انکه تضاو موقتی و رشد پایدار است وقتی جهان شما را آماده و به قول خداوند شنوا و بینا درمیابد وقتی ایمان و آمادگی ات را نشان میدهی و برادری ات را ثابت می کنی آن وقت در ها برایت باز می شود جهان حامیت می‌شود و برکت هایش را ارزانیت می‌کند اما اگر نگاهت به تضادها مثل نگاه غالب جامعه باشد شما هم همان را برداشت می کنی که اکثریت جامعه برداشت می کنند تشکر از استاد و خانم شایسته بابت نوشتن این متن اگاهی دهنده

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    محسن انصاری گفته:
    مدت عضویت: 1648 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز

    مورد اول برمیگرده به حدود سه چهارسال قبل که البته اون موقع باقانون آشنا نبودم

    توی یه خونه حدود چهل متری زندگی میکردیم که صاحبخونه خوبی هم داشتیم فکرکنم حدوددوسه سالی مستاجربودیم تااینکه حدود دوماهی مونده بودبه تمدید قرارداد جدید صاحبخونه گفت میخوام کابینتای خونه رو تعویض کنم به خاطرشما چون کابینتای قبلی کهنه وقدیمی شده، ماهم خوشحال شدیم خلاصه باهر سختی بود توی خونه چهل متری نجار آوردن و کابینتارو تعویض کردن و من وخانمم خوشحال بودیم تااینکه شاید دوسه هفته ای مونده بود به تمدید اجاره که صاحبخونه تماس گرفت که من میخوام خونه رو بفروشم به صاحبخونه جدید میگم بامستاجرمیفروشم

    من وخانمم خیلی ناراحت شدیم که البته خانمم خیلیی بیشتر ازمن ناراحت شد اماخب نمیدونم باوجوداینکه قانون نمیدونستم یه جورایی خیالم راحت بود ومیشه گفت حالم خوب بود،بنگاهی هم گفت که صاحبخونه جدید میگه خودم میخوام بیام بشینم به فکرخونه باشید

    شاید باور کردنی نباشه که پول پیش کمی داشتیم اما خب توی دومین یاسومین بنگاهی که رفتیم خونه ای پیدا کردیم که الانم توی همین خونه میشینیم که حدود هفتاد متره وازنظر منطقه ای خیلی بهتر هم دسترسی عالی هم ساختمون خیلیییی عالیترر از ساختمون قبل هم صاحبخونه چقدرررر انسان عالی هم همسایه ها چقدرررر بهتر از همسایه های قبلی

    باخانمم گاهی به یاداین موضوع میفتیم میگیم یعنی اگر قراربود خودمون بگردیم وهمچین جایی پیدا کنیم شاید نمیشد فقط وفقط کار خداست

    مورد دوم هم مربوط به ماشین میشه که ازقبل در سمت راننده مقداری رفته بود داخل که به خاطر هزینش درستش نکرده بودم تا حدوددوماه قبل توی کوچه ای درحال رانندگی بودم که یه شاسی بلند از توی پارک میخواست دربیاد که خورد به ماشین

    که من همون موقع خیلیی ناراحت شدم پیاده شدم دیدم خورده به همون دری که مشکل داشت و در کلا رفته داخل وبنده خدا چقدر آدم خوب وبااخلاقی بود گفت هرچقدر که هزینش بشه من پرداخت میکنم که این شد یه اتفاقی که در ماشین بعد چندسال درست بشه

    الان دیدم به مسائل با گذشته خیلی فرق کرده وهمیشه سعیم اینه که همه اتفاقات با دید الخیر فی ما وقع ببینم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    Malek_success گفته:
    مدت عضویت: 2947 روز

    بنام الله یکتا و هدایت کننده من به سمت ثروت, خوشبختی, لذت ,سادگی و آسانی ها..

    سلام

    باز هم یک فایل بی نظیر و فوق العاده دیگه

    با دیدن این فایل و بررسی اتفاقات گذشته خودم, فهمیدم که همه اتفاقات به نفع من بوده و نتایج مثبتی در زندگیم رخ داده.. من قبل از آشنایی با قانون به صورت کم این دیدگاه رو داشتم که خداوندبرای من خیر رو میخواد حتی اگر به ظاهر اون اتفاق ناخواسته باشه..

    مثال اول بیماری پدرم و در ادامه فوت شدن ایشان بود..هنگام اون اتفاق بارها از خودم می پرسیدم که چرا باید این اتفاق بیفته و من به شخصه چندسال زندگیم رو در بیمارستان و مراقبت از پدرم گذشت. اما بهترین رابطه ایی که تونستم با پدر خودم داشته باشم همون مواقع بیماری بود طوری که دوست صمیمی شده بودیم تا جایی که در مورد موضوعات مختلف راحتتر صحبت میکردیم و من از تجارب ایشون خیلی درس گرفتم..بعد از رفتنشون از دنیا هم من مسولیت پذیرتر شدم و باعث شد کاملا روی توانایی های خودم حساب باز کنم و مستقل بشم

    مثال دوم مربوط به رابطه عاطفی من میشد ..من یک دختری رو میخواستم و فقط یک جنبه رو در نظر گرفته بودم و اون هم ظاهر بود..بعد از رد پیشنهاد من برای ازدواج اون رو یک اتفاق خیر دیدم و انگیزه بیشتری پیدا کردم که رشد کنم …. دقیقا بعد از رها کردن اون موضوع(در ذهن و نه در زبان) بود که خداوند درهاش رو برای من باز کرد و وارد یک رابطه عالی سرشار از شادی و زیبایی شدم که میتونم بگم در حد خودش منحصر به فرده

    مثال سوم مربوط فشار مالی بود که 10 سال پیش تجربه میکردم..من تازه فاغ التحصیل شده بودم و درامدی نداشتم. در کنارش هزینه درمان پدرم و هزینه های جاری زندگی من رو به چالش کشیده بود. بماند که کلی حرف از اشنا و دوست میشنیدم که تو این همه درس خوندی و آخرش هیچی!

    در اون اوضاع ,من با تمام وجود از خدا کمک خواستم و در یک پروسه تکاملی با استاد آشنا شدم و زندگی روی خوش خودش رو به من نشون داد جوری که تونستم بدهی هام رو پرداخت کنم خونه نوساز داشته باشم و ازدواج کنم..همه اینها در کمتر از 6 سال اتفاق افتاد و شاید اگر این اتفاقات نبود من به فکر تغییر بهبود زندگی خودم نمی افتادم

    مثال بعدی وقوع تگرگ و از بین رفتن محصولی زمینی بود که فقط 1 ماه تا برداشت محصول اون فاصله داشت. بعد از اون اتفاق من خیلی خوب تونستم ذهنم رو کنترل کنم و وقتی همه داشتند غر میزدند, من توی دلم منتظر اتفاقات خوب بودم و آیه

    ” عسا ان تکرهوا شیا و خیرا لکم” مدام در ذهنم مرور می شد. بعد از اون اتفاق به ظاهر بد, من به کار پیدا کردم و درامدم افزایش یافت

    سپاس گذارم استاد عزیز که با اشتراک گذشتن این فایل ها باعث می شید که قانون رو مرور کنیم

    در پناه الله یکتا شاد, پیروز ,سربلند و سعاتمند در دنیا و آخرت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    الی گفته:
    مدت عضویت: 3350 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم بانوی خوش قلب و نازنین

    اول از همه خیلی خوشحالم که بعد چند روز دوری دوباره برگشتم و اولین کاری که کردم باز کردن سایت دوست داشتنی “عباسمنش” بود. توی این مدت که یک سفر کاری داشتم خیلی توی فکر سایت بودم که فایل جدیدی اومده یا نه و دوست داشتم که هر چه زودتر کارم تموم بشه تا با خیال راحت بیام و به سایت سر بزنم. دوم از شما استاد عزیز خیلی ممنونم که با حرفهاتون انگار جون تازه ای میگیریم. همیشه و همیشه حرفهای شما رو توی شرایطی شنیدم که به یک تضادی برخورده بودم و انگار که شما راه حل رو جلوی پای من میزارید و این برای من مثل یک معجزه میمونه که اصلا نمی تونم هیچ توضیحی براش پیدا کنم. واقعا از شما ممنونم استاد. اینو از صمیم قلبم میگم که انرژی که از حرفهای شما میگیرم از هیچکس دیگه نگرفتم.

    در مورد موضوعی که شما فرمودید که از تجربیات خودمون بگیم دقیقا برای من هم این شرایط پیش اومده بود. شرایطی که هرکس می شنید کلی افسوس میخورد و بعضا کلی قضاوتم میکردند که حتما من مقصر بودم. ولی خدا را شاهد میگیرم استاد به جز چند روز اول که یکمی برام هضمش سخت بود بعدش خودم رو جمع و جور کردم و گفتم مطمئنا این اتفاق برای من خیری داشته. وقتی که حالم بهتر شد و تونستم دوباره به خودم بیام همه چیز عوض شد. همه چیززز! از ارتقای شغلی تا اتفاقای خوبی که توی زندگیم افتاد. الان که چند سالی گذشته فهمیدم که این اتفاق چقدر برای من خیر بوده و تمام اون آدمهایی که برام افسوس میخوردند و یا بدگویی میکردند الان به من غبطه میخورند که چقدر تو خوش شانسی! میدونم همه اینها به خاطر نوع نگاه من به زندگی و توکلم به خداوند بود که باعث شد کلی معجزه برام رخ بده. خدا رو شاکرم بابت اینکه به من این قدرت رو داده که بتونم تمام اتفاقاتی که شاید به ظاهر بد باشند رو جور دیگه ای ببینم و به شکل یک فرصت و یا یک تجربه ببینم. و باز هم خدا رو شاکرم که با شما آشنا شدم و با سایت بی نظیرتون که کلی درس گرفتم. امیدوارم که همیشه سالم و سلامت باشید و همیشه حال دلتون خوب و عالی باشه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محبوبه استخری گفته:
    مدت عضویت: 1739 روز

    بنام خدایی که مرا آفرید و ومرا نماینده خودش قرار داد در روی زمین

    باسلام خدمت استاد مهربانم وخانم شایسته عزیز که باعشق برای ما فیلم میگیرید . سپاسگزارم مریم جان شما بی نظیر هستید

    خیلی سخته که بنویسم ولی باید اینکارو انجام بدم چون تعهد دادم به خودم

    چطور یه اتفاق یکسان نتایج متفاوت رقم میزنه؟

    نقطه عطف زندگی من همین پندمیک بود که من تونستم تو شخصیتم رشد کنم و به خیلی از ترسهام غلبه کنم ولی همیشه مرور که میکنم میگم بهترین اتفاق بود برای من

    زمانی که این پندمیک شد من خیلی ترسیده بودم بحدی که هرچی وسایل میخریدم دم در میذاشتم یکی یکی میشستم با وایتکس جایی که حتی پول هم میریختم تویی آب تاید وایتکس بحدی که برق میفتادن خلاصه که روانی شده بودم اصلا بحدی روانم بهم ریخته بود که حد نداشت شبا هم خوابای بد میدیدم همش میگفتم این زندگی چه ارزش فایده ای داره اخرش میمیریم من نمیخوام اینمدلی بمیرم خلاصه درگیر این چیزا بودم که زد تویی اردیبهشت ما نامزدی دختر عمم دعوت شدیم باید میرفتیم ازتهران شیراز بایدم حتما میرفتیم همه میگفتن نه مخصوصا خودم نه مریض میشیم اینهمه راه چجوری سرویس بریم غذا چیکار کنیم تااینکه بلاخره رفتیم دوتا ماشین بودیم تویی راه خیلی مراقب بودم من دست بشور الکل بزن دیگه حسابی ترسیده بودم وقتی رسیدم زن عموم که این مریضی رو گرفته بود از نوع بدش روز نامزدی اومد جلو آقا مارو بوس کرد حالا خوب شده بود ولی هنوز سرفه هاشو داشت منم گفتم یا خدا توکل بتو بوس دادیم خلاصه روز نامزدی عمم میوها رو همینجوری فقط اب میگرفت میذاشت تویی ظرف درصورتی که من همه رو با مایع ظرفشویی میشستم بعد که دیدم گفتم عمه این چه جوریشه هممون گفت نبابا چیزی نمیشه این مریضی دروغه همش الکیه سخت نگیر آقا ما اینارو میدیدم هی ترسمون کمتر میشد خلاصه بعدشم جاتون خالی کلی خوش گذشت شب نامزدی ما برگشتیم خونه من دیدم نه هیچکی هیچیش نشد نه بابا نه مامان همه خوبن من اونجا نصف ترسم ریخت احساس کردم چقدر بزرگ شدم این حس واقعا نمیشه بیان کرد که من چقدر میترسیدم ولی بعد یهو انگار همچی تموم شد و‌من بعدش خیلی حالم احساسم خوب شد کلن ترسم ریخت ازاین موضوع تااینکه سال بعدش مامانم دچار این مریضی شد من باز یه ترسیده بودم که من نگیرم چون من ازش مراقبت میکردم وقتی میبردمش دکتر یهروز توهم زده بودم که منم گرفتم دکتر گفت ببین هیچیت نیست این ترس فقط تویی ذهنته انگار خدا بامن صحبت میکرد خیلی اروم شدم بعداز اون من هیچ وقت بااینکه تمام خانواده گرفتن من هم کنارشون بودم مبتلا نشدم وبعد این خیلی برام موفقیت بزرگی بودبرای اولین بار بود که من بایکی ازترسهام مقابله کردم وتونستم موفق بشم وبعدش با استاد عزیزم آشنا شدم که شد نقطه عطف زندگیم

    و یه اتفاق دیگه برمیگرده به موضوع جدایی من که تاسالها من درگیر این بودم که شکست خوردم چرا اینجوری شد چرا این انتخاب اشتباه کردم همه رو‌مقصر میدونستم و خودم رو بیشتر وسرزنش و اخریا که احساس بی لیاقتی که چرا بقیه زندگی خوب دارن من ندارم پس حتما من لایق نیستم لیاقت ندارم خلاصه به چقدر به خودم ظلم کردم بااین افکار وباورهایم وچندین سال درگیر این افکار وزندگی هم روزبروز برام سخت ترمیشد تااینکه بعد از همون داستان پندمیک البته من قبلش خیلی داشتم به روش قران خوندن نماز خوندن کنترل ذهن میکردم که بعدها متوجه شدم که من چقد حالم خوب بود تااینکه پندمیک شد همون داستانا بعدش که من از سفر برگشتم مسائلی پیش اومد که من نشستم فکر کردم که چرا دلیلش چیه البته قبلش اینستا رو‌پاک کرده بودم بعد دوباره وصل کردم همینجوری که میگشتم یه خانمی نظرم جلب کرد که آیا حاضری باخودت ازدواج کنی اینو گوش دادم خلاصه درگیر موضوعاتش شدم خوشم اومد(البته اون خانمم یکی از شاگردای استادعباسمنش بودن که من بعد فهمیدم بصورت کاملا هدایتی ) شروع کردم به گوش کردن انجام تمرینات و یه محصولی هم ازایشون تهیه کردم که سه ماه بود من اونم باز هدایتی دوماهشو خریدم ماه سوم دیگه خدا گفت نخر البته اونم جز تکاملم بود من فقط حالم خوب شده بود احساسم عالی بود ازهمه چیز اطرافم لذت میبردم از نسیم ملایم از پرندها از درختان هرروز میرفتم پیاده روی صبح خیلی لذت بخش بود درهای نعمت رزق ثروت برویم باز شده فایلهای استادم تواینستا میشنیدم عاشق صدای استاد شده بودم میگفتم چقد صداش جذاب گیراست ولی هنوز صورت ماه استاد ندیده بودم همون مطالبی رو که بعضی از دوستان میذاشتن یه تیکه هاشو من دانلود میکرد گوش میدادم اصلا حالم دگرگون شده بود دیگه به هیچی فکر نمیکردم موضوع جدایی برام شده بود یه برکت فکرم تغییر کرده بود میگفتم اگه اون اتفاق نمیفتاد من خدارو پیدا نمیکردم واقعا هم همین طوره اون تضاد باعث شد که من خدارو تووجودم توزندگیم پیدا کنم و تمام سوالاتی رو که داشتم وقتی تنها بودم وفکر میکردم خدا کیه خدا چیه اصلا ما کی هستیم وهزارتا سوال دیگه که اگه خدا عادله چرا یکی ازتو سطل اشغال غذا پیدا میکنه و هزارتا شک و دودلی قران میخوندم ایه های عذاب جهنمشو نمیخوندم حسم بد میشد میگفتم من این خدارو نمیخوام حتی من خیلی تجسم میکردم ساعتها که تو خونه رویاییم با همسرم با ماشین اخرین مدلم ولی بعدش مه تموم میشد میگفتم کاشکی اینا میشد واقعیت مثلا تجسم میکردم ومیشد ویه چیز دیگه همیشه فکر میکردم ته وجودم که قرار یه چیزی خلق کنم اختراع کنم این حس خیلی تو وجودم بود

    بعدش خداوند مهربان منو هدایت کرد بسمت استاد عزیزم که من توخواب ایشون دیدم که تویی باغ بزرگ یه اقایی ویه خانمی هستن که من هم کنار خانمه هستم خانم داشت خونه رو تمیز میکرد یه اقا قد بلند که صورتشون ندیدم فقط اندامشون دیدم که یک حیونی دستشون شکار کردن یه رودخونه هم تواون جایی باصفا سرسبز بود بعد که به سایت هدایت شدم یکی از سریالهای زندگی دربهشت استاد و مریم جان دیدم که یه کیودی همون گرگ خودمون دست استاد بود روی عکس اون فایل چقدر اونجا من منقلب شدم و چقدر من قبلش از خداوند هدایت خواسته بودم همیشه میگفتم کاشکی من تو زمان پیامبر بودم میرفتم ازشون سوالای که دارم میپرسیدم یا کتاب اسکاول شین که خوندم میگفتم کاشکی همچی خانمی بود الان میرفتم پیشش خدا به درخواست من جواب داد استاد عزیزم که

    درمسیر من گذاشت و من هرروز هرروز دارم بهتر بهتر میشم و دلیل اتفاقات رو میفهمم ودرک میکنم و دارم به خودشناسی میرسم که هدف امسالم قرار دادم من همین ماه فروردین اردیبهشت اونقدر مشتری داشتم که حتی فکرشم نمیتونستم بکنم که من برم مسافرت بعد هم کارکنم هم تفریح هم خرید ولی هرروز باید بیشتر بیشتر رو خودم کار کنم تا بهتر بشم یکی از خواسته هام تو سال جدید این بود وعکسشم گرفته بود بک گراند گوشیم گذاشته بودم که بتونم خودم به تنهایی دوره عزت نفس بخرم حتی یکماه هم نشد خواسته ام محقق شد من تونستم اونقد خوب کار کنم که اونو بخرم خدایا شکرت برای پولش البته الان یه کم ورودی مالیم کم شد که فهمیدم مشکل از کجاست دارم روی خودم کار میکنم که انشالله بانتایج فوق العاده بیام استاد عزیزم خوشحال کنم

    ممنونم استاد جانم از صمیمم قلبم شما و مریم جان مهربان دوست دارم

    به امید دیدار درپردایس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: