اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد عزیزم سلام به همه ی کسایی که این کامنت رو میخونن
من یک داستانی بگم ما سه تا دوست هستیم که بیشتر رفت و آمد داریم با هم
یک شب تصمیم گرفتیم که یه دورهمی بدون همسر ها داشته باشیم ولذت ببریم.
جاتو ن خالی رفتیم باهم گوجه و تخمه خریدیم و خونه ی یکی از دوستا هم تخم مرغ محلی داشت خودش ، مهیا کردیم گفتیم یه املت آتیشی درست کنیم .
هر کدوم مسولیت خودمون رو انجام دادیم که بیشتر بهمون خوش بگذره و اون یکی سختی نکشه اجاق درست کردم هیزم هم آوردیم آتیش و روشن کردیم سه تا کُندِک هم پر آب کردیم و یکی هم گوجه ها رو ریز کردو منم کنار آتیش آشپزی کردم چقدر خوش گذروندیم چقدر رقصیدیم چقدر خندیدیم و عکس گرفتیم و اون همه چایی رو با هم خوردیم خلاصه تا خر خره خوردیم ،پر پر،
اما دوستم که ما دو نفر با بچه ها رفته بودیم گفت کو ببین که از دماغ مون در بیاد این خوشگذرونی
مادو تا گفتیم نه این فکر و نکن خوش باش. اون با باور اشتباهی که داشت گفت بعد هر خنده ای گریه ای هست . فرداش رفت با ماشین تصادفی براش پیش اومد ولی من و اون یکی دوستمون روز بعد خیلی خوش گذروندیم و اتفاقاً مادرم هم به دیدنم اومد و کلی خوش بودیم .اون هم گفت روز عالی داشتم
اما باور غلط باعث شد دوست من اتفاق ناجالب در طی همون هفته به خودش جذب کن
هی با آب و تاب تعریف میکرد که آقا این جوری شد اون جوری شد هی دوباره روز از نو بد تر، روزی از نو بد تر ،
ومن واقعا قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب رو بیشتر از قبل درکش کردم .
الان که درحال نوشتن دیدگاه هستم همزمان درحال ساکت کردن ندای منفی بینی درونم هم هستم چون با یک تضاد خاص کاری برخورد کردم که قبلا هم با یه همچین چالشی برخورد کرده بودم که خداروشکر حل شد و میخوام طبق نشانه و هدایت خدا فقط امروز رو بهش فرصت بدم و اگر حل نشد از یه زاویه دیگه واردش بشم
خداروشکر روزم رو با قسمت نشانه امروز من و هدایت شدن به این فایل زیبا و خوندن دیدگاه های کاربردی دوستان آغاز کردم
صحبت های شما توی این فایل کاربردی و جزوء اصلیات زندگی و روز مره ماست که نگاه ما رو نسبت به مسائلمون تنظیم میکنه حالا چه مسائل شخصی ، چه کاری ، چه روابطی و هر حالتی ما به هک کردن این فایل توی ذهنمون میتونیم هر لحظه به خودمون یادآور بشیم نگاه درست رو به تضادها و ناخواسته ها.
خب تو این فاز و احساس که در ظاهر احساس میکنم نکته ای منفی برام رخ داده هدایت شدن به این فایل به گونه ای درونم رو اروم تر کرد و چند تا دیدگاه مثبت تر رو برام یادآور شد و سعی میکنم این تفکر به ظاهر منفی رو کنار بزارم حلش رو به خدا بسپارم دست و پای الکی نزنم
تجربیات این چنینی واقعا توی زندگی من چندین مورد بزرگ بوده و وقتی مدتی از اون اتفاق ها گذشته بعد که بهشون نگاه کردم دیدم که چقدر تو اون اتفاق به ظاهر منفی گذشته خیر بوده مثل تغیر کسب و کارم که درحال ورشکستگی و منفی شکل گرفت و الان به لطف الله مهربانم در ایده آل ترین حالت خودش قرار داره
و واقعا اون تایم از یه جایی دیگه خسته شدم و سپردمش به خدا و خدا همه چیز رو به زیبا ترین شکل ممکن خودش درآورد
طبق تجربه خودم تو این شرایط فایل های سایت ، دیدگاه بچه ها ، قدم زدن و تفکر که خداروشکر من میدونم یه کلید بزرگ برای یک اتفاق مثبت و عالی پشت این اتفاق هستش و آروم کردن ندا های منفی ذهن با تزریق احساسات خوب به درون خودمون انجام بدیم و واقعا خواهیم دید که چه اتفاق مثبتی پشت این مسئله خواهد بود.
ومریم عزیز که اینقدر با عشق فیلم میگیرن وما رو از زیبایی های پرادایس بهره مند میکنن.
امروز با گوش کردن به این فایل دوباره یادم اومد
که چقدر کلام درست و جملات به جا میتونه باعث انگیزه یا حتی بی انگیزگی در خودت یا اطرافیانت بشه.
از کلام تو بر تو حکم میشود
واین که اتفاقات زندگی
در زندگی چند جا هست که خیلی این اصل رو به کار بردم با اون که با قوانین هیچ آشنایی نداشتم .
دبیرستان سال آخر بودم که بر اساس عزت نفس پایینم 3تا تجدید آوردم برام خیلی سخت بود که این اتفاق افتاده بعد از گذراندن امتحانات شهریور
مقبول شدن توی 2تا درس درس سوم رو قبول نشدم .
اون موقع بهم گفتن باید بری مدرسه بزرگسالان
چون بچه ی آخر بودم جو مدرسه ودوستان رو خیلی دوست داشتم وبرام سنگین بود که با بزرگسالان درس بخونم .
خیلی سختم بود اما مدرسه گفت قبل از تجدید نظر
فعلا نمیتونی بیای مدرسه من هم توی خونه بودم هفته ی سوم گفتن که میتونی بیای که از تدریس عقب نمونی وآخر آذر نتاج اومد مشخص میشه .
اون روز خیلی خوشحال بودم .
چون انسانی بودنم که خیلی برای هر موضوعی خودخوری میکردم گفتم دیگه تمومه الان فقط باید درس بخونم واز همون روز اول با تمام وجود درس خوندم ودیگه کار نداشتم که نتایج 2ماه دیگه چی میشه
اونقدر خودم رو توی حال خوب و توجه به درس قرار دادم که معلمان میگفتن چی شده اینقدر درس خوان شدی .وبالاخره با اومدن نتایج توی آذر
توی همون مدرسه موندم .
یه جای دیگه هم توی زندگی برام خیلی سخت گذشت که همسرم کرونای سختی گرفت طوری که
برادرم که پزشک بود با ناامیدی چیزی نمیگفت .
تصمیم گرفتم که توی خونه ازش پرستاری کنم
ولحظه هوایی بود که خیلی برام سخت بود که
میمونه یا نه .
وبعد تصمیم گرفتم که با خدا مناجات کنم
وبهش بگم که خدایا من همسرم دوست دارم واین که رمان رفتنش هست یا نه مربوط به من نیست
اگر خودت میتونی که بمونه بهتره دعا میکنم بمونه اگر بهتر هست هم برای من وهم برای اون بره ،این قدر این جمله رو تکرار کردم که نگرانی ها وتلفن های دیگران من رو نگران که نمیکرد تازه من به اون ها دلداری میدادم.
خدا رو شکر که الان همسرم هست وسالمه.
حالا که حدود دوسال هست که با این قوانین آشنا شدم
کنترلم واکنش نسبت به وقایع خیلی بهتر شده
وسعی میکنم اگر اتفاقاتی میافته که حال بدی در من ایجاد میکنه دیدم رو به موضوع عوض کنم .
ویا گاهی ترس ها میان که خیلی استرس برام ایجاد میکنه که با توکل به خداوند و گفتگو با خودش آروم تر میشم و خدا رو شکر همیشه به بهترین شکل جلو میره ومن سعی میکنم درس بگیرم.
سپاسگزارم استاد عزیزم که اون صحبتی که با استاد شایسته میخواستین انجام بدین رو برای ما هم به اشتراک گذاشتین.
سپاسگزار استاد شایسته هستم و قدردانی میکنم از زحمت فیلمبرداری و تدوین و بارگزاری که داشتن.
استاد اول تحسین میکنم شنا رو که اینقدر قشنگ روی خودتون کار کردید که انواع آزادیها رو دارید .
تحسینتون میکنم اون جسم زیباتون رو اینقدر قشنگ درست کردین و خوش هیکل و خوش تیپ شدید.
زیباییهای پرادایس تموم نشدنیه.واقعا بهشت مبارکتون باشه .زندگی در چنین مکان روحانی ،دائما مراقبه هست البته برای کسانی که شکرگزارند و دید خوبی دارند.
تحسین میکنم تیز بینی تون رو که همه جا دنبال قانون میگردید.
موضوع پرتاب موشک بزرگ و سنگین با 33 موتور و بعد از 39 کیلومتر و 2100 کیلومتر بر ساعت سرعت در هنگام جدا شدن مسئله ای پیش اومد و آتیش گرفت.
نوع نگاه اونا که گفتن عملیات جدا سازی سریع ب نامه ریزی نشده قطعات شما رو به تحسین وا داشت.
و دوباره اومدید وقانون رو برامون تشریح کردید.
الان من دچار تضاد مالی کاری هستم و این فایل در این زمان برای من نشانه بود.
چند روزی شیطان منو وارد کارگاه خودش کرد و اذیت شدم و احساس ناخوب ایجاد شد .
اما به فضل الهی با کمک شکرگزاری و به یاد آوری نعمتها و درخواستهایی که داشتم دوباره نوع نگاهم رو عوض کردم و الان با حال خوب دارم مینویسم.
اتفاقات خنثی هستند،نگاه ما میتونه اونا رو سوخت برای رشد کنه یا هیزم برای جهنم.
یه جمله ای برای من مهم بود شاید اتفاقات داره نشون میده باید وارد فضای جدید و فیلد جدیدی بشم
ما باید در برخورد با تضاد میوه هاش رو بچینیم و تضاد پله رشد ما بشه.
درسهامون رو باید یاد بگیریم و تجربه کسب کنیم.
یکی گریزی به جاه طلب بودن ایلان ماسک زدید که یک کار آفرین باید جسور باشه و افق های بزرگ رو ببینه.
احساس خوب رو هیچ وقت فراموش نکنیم ،تحت هر شرایطی این احساس میتونه شما رو بیرون بیاره از هر مسئله ای.
بر چسب زدن به اتفاقات باید به تو کمک کنه و باعث رشد بشه.
مهمترین اتفاق زندگیم تو همین دوران پندمیک آشنا شدن با سایت شما بود و از دید من به آرزوی چند ساله ام رسیدم.جایی که سخت شده بود که هم درستکار باشم و هم خدا رو داشته باشم و هم همه چی رو سالم بخام.خدا رو شکر هدایت شدم.
تو همین دوران پندمیک من 3 تا مهارت یاد گرفتم که حداقل 2 تا شغل میتونه باشه .
حدود سال 1380 جایی که بودم فردی میومد پیش ما که ورشکست شده بود و یک موتور سیکلت سوار بود،بعد از اون سالها همش رشد کرد و الان چند تا مرغداری و دامداری و چاه کشاورزی و کلی خدم و حشم داره .اینم نتیجه درست فکر کردن در مواقع به ظاهر شکست.
نتیجه:جایی که تقلا توش هست یه مسئله ای وجود داره و تا اون مسئله رو تشخیص ندیم رشد نمیکنیم.باید با دید و افکار و حرفهای مثبت خودت رو به احساس خوب برسونی و هرگز خودت رو قربانی فرض نکنی و همش مسائل رو حل کنی.
درود فراوان به استاد عباس منش بزرگوار و مریم بانوی مهربان.
من هم خیلی تجربه تضاد دارم که دوتا از آن تجربه ها با وجود دردناک بودنشون خیلی باعث سپاسگزاریم میشه.
یکی مربوط به سالها دور میشه که از کار اخراج شدم و آن هم توسط یک دوست و همکار به ظاهر صمیمی که زیر آبم زد آن روزها مواد مخدر مصرف میکردم و با وجود دو تا بچه مدرسه ای بشدت هم به آن کار نیاز داشتم. خیلی شرایط بدی برام بوجود اومد و به زمین و زمان هم ناسزا میگفتم و مخصوصا از دست خدا خیلی عصبانی بودم که کجای زندگیت را تنگ کرده بودم و چی ازت کم میشد اگه میذاشتی من کار میکردم و غافل از اینکه خداوند داشت بزرگترین لطف را در حق من میکرد. همینطور هم شد
و من بعد از مدتی به کاری هدایت شدم که برایم پر از خیر و برکت بود و خیلی از لحاظ مالی رشد کردم و البته مهمترین از آن منجر به قطع مصرف مواد مخدر شد. بعدها خیلی بابت اخراجم از کار شکر خدا کردم و همیشه میگم اگه روزی اون همکارم که باعث اخراجم شد را ببینم دستش را میبوسم.
یکی دیگه از ارزنده ترین تجربه هایم هم این بود که باعث هدایت شدنم به سایت عباس منش شد و آن هم یک تضاد مالی وحشتناک با یک بدهکاری و. چک برگشتی که شده بود کابوس زندگیم و هر چند هنوز از نظر مالی رشد چشمگیری نداشته ام اما در بخشهای دیگر مثل تغییر باورهایم و انس با قرآن و بهبود روابط هر چه سپاسگزاری کنم کمه. و تا آخر عمر بابت این تضاد شکرگزاری میکنم
و سعی میکنم هر روز با بودن در این سایت و دیدن و شنیدن فایلها و خواندن تجربیات اعضا باورم را به الخیر فی ماوقع تقویت کنم
استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان برایتان طول عمر با عزت و خیر و برکت آرزو میکنم
من در جواب این سوال که چه اتفاق به ظاهر بدی برای شما نتیجه ی خوبی رو در بر داشته با کنترل افکارمون و تغییر زاویه دیدمون میتونم به یک شکست یک رابطه عاطفی از روز اول که پا گذاشتم تو اون رابطه اشاره کنم
ازونجهت میگم از روز اول چون موقع ورودم به رابطه متوجه شدم که من چقددر از زندگی عقب افتادم و اون رابطه و اون شخص داشت خیلی واضح به من میگفت که میشود که تو به همه ی خواسته هات برسی در اصل اون شخص برای من نشونه ای از سمت پروردگار بود که هم به من بگوید که میشود که به همچین رابطه ای هم دست پیدا کرد و چنین شخصی هست و هم ازین جهت که وقتی موفقیت ها و دیدگاهی که اون شخص به زندگی داشت و دیدم ی حسی در درون بهم میگفت توام میتونی توام میتونی زندگی رویاییتو بسازی مثل این ادم
من اون سالها پر بودم از باور های ریزو درشت غلطی که واقعا مثل ی گاری زهوار در رفته داشتم با خودم حملشون میکردم
چقدر این جمله درسته !
ولی بعد اون شکست من تموم توانمو گذاشتم که زندگی رویایی که میخوام و برای خودم بسازم و این کارم کردم
زندگی من بخاطر اون اتفاق که شاید برای هر کس میفتاد از پا در میومد تسلیم میشد 360 درجه با اون روز متفاوت شده
و امروز روزیه که به خودم و همتی که بخرج دادم احسنت میگم
البته که همه ی اینا لطف پروردگار بوده و اگه اون نبود و این قوانین رو وضع نکرده بود هیچی از پیش نمیبردم بینهایت شکرگزارشم بابت این قوانین بایت این عدل بینهایتش که ذره ای رو از قلم نمیندازه و بابت این اختیاری که بابت خلق زندگیمون به ما …
(تاریکی شب ، تنهایی ،ترس ، بی پولی ) همه و همه شرایط اون لحظه ما بود .
من می دونستم نباید اجازه بدم افکارم کنترل رو بدست بگیره ، رفتم یه گوشه سایت استاد رو باز کردم و شروع کردم به خوندن کامنت و دیدن فایل ها
همون لحظه خواهر زاده نامزدم اومد گفت زن دایی خاله لیلا میگه پول دارید میخواید ماشین درست کنید ؟(من و خواهر و خواهر زاده نامزدم بودیم)
گفتم: نه عزیزم بعدش گفت خاله لیلا میگه کارت باباهست هرچقدر پول لازم دارید بهتون می دیم.
گفتم خدایا شکرت پول جور شد
بعدش برای اولین بار دیدم کیف پولم تو سایت 100 هزار تومن شارژ هست و من میتونم کتاب های الکترونیکی رو بخرم رایگان و این کار کردم و کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم رو خریدم و اونجا فهمیدم پاداش های کنترل ذهن چقدر زیاده و من توی جاده چالوس توی دل تاریکی شب تو تنهایی و ترس و بی پولی وسط جاده تونستم از سایت استاد محصول بخرم اونم بدون پرداخت پولی و از همون لحظه شروع کردم به خوندن کتاب و حالم بهتر شد و ماشینمون هم منتقل کردیم به یه جای مناسب و فرداش با یه هزینه خیلی کم ماشین درست کردیم و برگشتیم .
و الهی شکر که ما رو به این مسیر پر از نعمت و برکت هدایت کرد.
سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خدا قوت
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ارامش و حال خوب در این مکان زیبا
من چند روزی ذهنم درگیر یه مساله ای بود که تو کامنت های قبل گفتم و به هم ریخته بودم
ولی کم کم با خودم گفتم وحید شاید یه نشونه باشه که تو ببینی وابستگی داری به شهرتون یا رابطه عاطفی که داری
ایا همین الان اگه همه چی عوض بشه واکنش تو چیه ؟میتونی ذهنتو کنترل کنی میتونی خدارو اونجا پیدا کنی و اروم باشی؟
به خودم اومدم و گفتم من باید روی عزت نفس خودم کار کنم و احساس لیاقت خودمو درست کنم
من توسط خدا به جایگاهیی که هستم هدایت شدم پس از این به بعدم جایی که میخوام هدایت میشم
فهمیدم که باید حساسیت رو روی رفتن و نرفتن به شهرستان که مساله پیش پا افتادس کم کنم
با خودم گفتم تمرکز بذار روی کارت و پیشرفتت
شاید یه ترمزی که مانع ورود ثروت میشه اینه که فکر میکنم اگه فلان قدر فروشم بره بالا
اگه مشتریا بیشتر بشه و …من وقت نکنم برم شهرستان این نشونه باعث شد تا من ترمز مخفی پیدا کنم که مانع میشه ثروت بیاد
اومدم کم کم با ذهنم اروم حرف زدم که کسی به رفتن تو کاری نداری هرموقع میخوای میتونی بری چون تو کارت برای خودته اختیار داری
ولی تمرکز بذار روی کارت حالا اخر هفته میتونی بری اشتراحت اگه کار نداشتی
به جاش اومدم ذوق ورود پول بیشتر مشتری و مشغول کار بودن رو تو ذهنم بزرگ کرددم ک یکم کنترلش کردم
بعد امروز که باز یکم ذهنم بازی دراورده بود با منطق و مثال تونستم یکم ارومش کنم و به محض خوب شدن حالم مشتری بهم پیام داد برای کار
همه چیز بستگی داره که ما به معنی واقعی بگیم الخیر فی ما وقع یا نه
از زاویه مناسب نگاه کنیم یا نه
فقط ما هستیم که میتونیم نتیجه اتفاقات رو به نفع خودمون کنیم با دیدگاهی که داریم
ممنون استاد بابت این فایل زیبا و پر مفهوم خدارو شکر میکنم که هرلحظه کنارمه و هدایتم میکنه
و میدونم که بهتر از من میدونه چی به نفع منه و همیشع بهتر از چیزی که من میخوام رو برام کنار میذاره من نباید بچسبمو بگمفقط فلان مکان فلان شهر و فلان راه 🫡
این فایل نشانه امروزم بود. قرار شد که در تمرین فایل اتفاقات به ظاهر بدی که نتیجه خوبی داشته برامون رو بنویسیم و من این دو هفته اخیر شرایطی رو تجربه کردم که به خدا می گفتم خدایا جوری تموم بشه این ماجرا و ختم به خیر که من تو سایت از تجربه ام بنویسم.
ماجرا برای جابجایی من از منزلی که 3/5 سال توش زندگی می کردم بود زمانی که فهمیدم چه صاحبخونه بی انصافی دارم و وقتی تصمیم گرفتم دنبال یک منزل جدید بگردم در اوایل اسفند ابتدا دلهره داشتم. ترس از اینکه نتونم یک خونه با این شرایطی که الان توش هستم پیدا کنم، در یک محله ساکت و مشجر و خانه پر نور، پر از آرامش و صدای پرندگان. و اینکه پایان قرارداد من شهریور ماه بود و این کار رو مشکل تر میکرد چون مجبور بودم تا 6 ماه دیگه صبر کنم.
به خدا گفتم من می ترسم ولی به قول استاد باید حمله کنی به ترسها و بهشون غلبه کنی. پس شروع کردم دنبال خونه گشتن، دو روز خونه های مختلف رو در محله های نزدیک به دانشگاهم بازدید کردم ولی هیچکدوم باب دلم نبود و ویژگی هایی که میخواستم رو نداشت. صبح ها که از خواب بیدار میشدم با اطمینان قلبی میگفتم ذهن عزیزم خفه شو و خدایا من در کل روز کلاسهام رو میرم و همه کارام رو میسپارم دست خودت و لذت می برم. و مطمئنم که در بهترین زمان من رو در بهترین مکان قرار میدی. آرامش داشتم چون اعتماد داشتم انگار یک چیزی از درون میگفت قدم اول رو بردار درست میشه همه چی خیالت تخت. بعد خونه ای برام پیدا شد که تو همون محله زیبا چند تا کوچه پایین تر، زیباتر، پرنورتر، امکانات بهتر نصیبم شد، خدا دستهاش رو فرستاد برام برای نقل مکان، برای تمام کارهای ریز و درشتی که بود. ولی من مطمئن بودم یک خیری تو این ماجرا بود چون در طول روز کلی نشانه قشنگ دریافت می کردم که در مسیر درست هستم و وقتی در مسیر درستی هر اتفاق به ظاهر بدی هم خیری توش هست و این آرامشم رو بیشتر می کرد. الخیر فی ما وقع
دیشب به تقویم نگاه میکردم از زمانی که تصمیم گرفتم منزلم رو عوض کنم تا زمانی که تمام کارها انجام شده بود دوهفته طول کشید که باور نکردنی بود.
ولی من این دو هفته تا میخواست احساسم بدتر بشه به ذهنم میگفتم خفه شو لطفا و به خدا میگفتم من به تو می سپارم و شب که درخواستهام رو چک میکردم همگی یا 80-90 درصد تیک خورده بودند. چیزهایی مثل معجزه زیاد اتفاق افتاد که بخوام بگم یک طومار هست ولی با یاد آوریشون قلبم پر از نور میشه.
این فایل به من یاد آوری کرد وقتی تو مسیر درست باشی هر اتفاق به ظاهر بدی خیری توش هست. و اگر من همین روش رو پیش بگیرم چه نتایج بزرگی که نخواهم ساخت.
استاد نمی دونید که چقدر دوستتون دارم شما و مریم جان رو و چقدر خدا رو شاکرم که با شما آشنا شدم.
وای که من چقدر لذت میبرم ازین همه آگاهی های که هر روز گوش میکنم و شکر میگم ، درست مثل اینکه به تشنه آب خنک بدهی .
بریم سراغ نکات مهم و اساسی این فایل زیبا
اول اینکه باید ذهن مارا کنترول کنیم تا قویتر شویم .
اتفاقاتی مشابه اما نتایج متفاوت ، زمانی بوجود میآیید که نگاه ما به مسائل متفاوت باشد . شاید ظاهر مساله نادرست بوده اما بعدا باعث شده که یک عالمه چیز یاد بگیریم . و بیشتر خودمان را بشناسیم
دقیقا یادم است که چند وقت پیش یکی از دوستان نزدیک من به من بعضی چیزهارا گفت که من ناراحت شدم ، ظاهر مساله اینست که رابطه ما ازبین رفت ، و هر دوطرف از همدیگر شان قهر شدند و جدایی ایجاد شد اما بعد از چند ساعتی به خودم گفتم ببین این مساله باعث شد که من یک نکته خیلی ریز را ر مورد خودم فهمیدم و دگه بعد ازین جز از اصول خودم قرار میدهم اش و خداره شکر گفتم بخاطر ش .
باید این مساله را متوجه باشیم که نگاه ما اتفاقات را برچسپ میزند.
و چون این الگو در زنده گی من خیلی تکرار شده ، حالا اگر هر اتفاقی به ظاهر ناجور میفتد من میگم قرار است چیز یاد بگیرم و کوشش میکنم که خودم را آرام کنم و بعدا حتما برم گفته میشود که فلان عادت را در خودت ایجاد کن ، فلان اصل ره هم در زندهگیت اضافه کن تا بزرگتر شوی .
خداره صد هزار مرتبه شکر برای این همه آگاهی که استاد عزیزم با عشق نثار مان میکند.
سلام استاد عزیزم سلام به همه ی کسایی که این کامنت رو میخونن
من یک داستانی بگم ما سه تا دوست هستیم که بیشتر رفت و آمد داریم با هم
یک شب تصمیم گرفتیم که یه دورهمی بدون همسر ها داشته باشیم ولذت ببریم.
جاتو ن خالی رفتیم باهم گوجه و تخمه خریدیم و خونه ی یکی از دوستا هم تخم مرغ محلی داشت خودش ، مهیا کردیم گفتیم یه املت آتیشی درست کنیم .
هر کدوم مسولیت خودمون رو انجام دادیم که بیشتر بهمون خوش بگذره و اون یکی سختی نکشه اجاق درست کردم هیزم هم آوردیم آتیش و روشن کردیم سه تا کُندِک هم پر آب کردیم و یکی هم گوجه ها رو ریز کردو منم کنار آتیش آشپزی کردم چقدر خوش گذروندیم چقدر رقصیدیم چقدر خندیدیم و عکس گرفتیم و اون همه چایی رو با هم خوردیم خلاصه تا خر خره خوردیم ،پر پر،
اما دوستم که ما دو نفر با بچه ها رفته بودیم گفت کو ببین که از دماغ مون در بیاد این خوشگذرونی
مادو تا گفتیم نه این فکر و نکن خوش باش. اون با باور اشتباهی که داشت گفت بعد هر خنده ای گریه ای هست . فرداش رفت با ماشین تصادفی براش پیش اومد ولی من و اون یکی دوستمون روز بعد خیلی خوش گذروندیم و اتفاقاً مادرم هم به دیدنم اومد و کلی خوش بودیم .اون هم گفت روز عالی داشتم
اما باور غلط باعث شد دوست من اتفاق ناجالب در طی همون هفته به خودش جذب کن
هی با آب و تاب تعریف میکرد که آقا این جوری شد اون جوری شد هی دوباره روز از نو بد تر، روزی از نو بد تر ،
ومن واقعا قانون احساس خوب مساوی اتفاقات خوب رو بیشتر از قبل درکش کردم .
برای همه شما آرزوی سلامتی دارم
سلام استاد عزیزم
سلام همراهان عزیز سایت عباس منش بزرگ
الان که درحال نوشتن دیدگاه هستم همزمان درحال ساکت کردن ندای منفی بینی درونم هم هستم چون با یک تضاد خاص کاری برخورد کردم که قبلا هم با یه همچین چالشی برخورد کرده بودم که خداروشکر حل شد و میخوام طبق نشانه و هدایت خدا فقط امروز رو بهش فرصت بدم و اگر حل نشد از یه زاویه دیگه واردش بشم
خداروشکر روزم رو با قسمت نشانه امروز من و هدایت شدن به این فایل زیبا و خوندن دیدگاه های کاربردی دوستان آغاز کردم
صحبت های شما توی این فایل کاربردی و جزوء اصلیات زندگی و روز مره ماست که نگاه ما رو نسبت به مسائلمون تنظیم میکنه حالا چه مسائل شخصی ، چه کاری ، چه روابطی و هر حالتی ما به هک کردن این فایل توی ذهنمون میتونیم هر لحظه به خودمون یادآور بشیم نگاه درست رو به تضادها و ناخواسته ها.
خب تو این فاز و احساس که در ظاهر احساس میکنم نکته ای منفی برام رخ داده هدایت شدن به این فایل به گونه ای درونم رو اروم تر کرد و چند تا دیدگاه مثبت تر رو برام یادآور شد و سعی میکنم این تفکر به ظاهر منفی رو کنار بزارم حلش رو به خدا بسپارم دست و پای الکی نزنم
تجربیات این چنینی واقعا توی زندگی من چندین مورد بزرگ بوده و وقتی مدتی از اون اتفاق ها گذشته بعد که بهشون نگاه کردم دیدم که چقدر تو اون اتفاق به ظاهر منفی گذشته خیر بوده مثل تغیر کسب و کارم که درحال ورشکستگی و منفی شکل گرفت و الان به لطف الله مهربانم در ایده آل ترین حالت خودش قرار داره
و واقعا اون تایم از یه جایی دیگه خسته شدم و سپردمش به خدا و خدا همه چیز رو به زیبا ترین شکل ممکن خودش درآورد
طبق تجربه خودم تو این شرایط فایل های سایت ، دیدگاه بچه ها ، قدم زدن و تفکر که خداروشکر من میدونم یه کلید بزرگ برای یک اتفاق مثبت و عالی پشت این اتفاق هستش و آروم کردن ندا های منفی ذهن با تزریق احساسات خوب به درون خودمون انجام بدیم و واقعا خواهیم دید که چه اتفاق مثبتی پشت این مسئله خواهد بود.
بهبود گرایی زنده باد
خداجوووونم شکررررت بابت این لحظه زیبا
در پناه الله یکتا شاد باشید ، ثروتمند و سلامت .
سلام خدمت استاد عزیز️
ومریم عزیز که اینقدر با عشق فیلم میگیرن وما رو از زیبایی های پرادایس بهره مند میکنن.
امروز با گوش کردن به این فایل دوباره یادم اومد
که چقدر کلام درست و جملات به جا میتونه باعث انگیزه یا حتی بی انگیزگی در خودت یا اطرافیانت بشه.
از کلام تو بر تو حکم میشود
واین که اتفاقات زندگی
در زندگی چند جا هست که خیلی این اصل رو به کار بردم با اون که با قوانین هیچ آشنایی نداشتم .
دبیرستان سال آخر بودم که بر اساس عزت نفس پایینم 3تا تجدید آوردم برام خیلی سخت بود که این اتفاق افتاده بعد از گذراندن امتحانات شهریور
مقبول شدن توی 2تا درس درس سوم رو قبول نشدم .
اون موقع بهم گفتن باید بری مدرسه بزرگسالان
چون بچه ی آخر بودم جو مدرسه ودوستان رو خیلی دوست داشتم وبرام سنگین بود که با بزرگسالان درس بخونم .
خیلی سختم بود اما مدرسه گفت قبل از تجدید نظر
فعلا نمیتونی بیای مدرسه من هم توی خونه بودم هفته ی سوم گفتن که میتونی بیای که از تدریس عقب نمونی وآخر آذر نتاج اومد مشخص میشه .
اون روز خیلی خوشحال بودم .
چون انسانی بودنم که خیلی برای هر موضوعی خودخوری میکردم گفتم دیگه تمومه الان فقط باید درس بخونم واز همون روز اول با تمام وجود درس خوندم ودیگه کار نداشتم که نتایج 2ماه دیگه چی میشه
اونقدر خودم رو توی حال خوب و توجه به درس قرار دادم که معلمان میگفتن چی شده اینقدر درس خوان شدی .وبالاخره با اومدن نتایج توی آذر
توی همون مدرسه موندم .
یه جای دیگه هم توی زندگی برام خیلی سخت گذشت که همسرم کرونای سختی گرفت طوری که
برادرم که پزشک بود با ناامیدی چیزی نمیگفت .
تصمیم گرفتم که توی خونه ازش پرستاری کنم
ولحظه هوایی بود که خیلی برام سخت بود که
میمونه یا نه .
وبعد تصمیم گرفتم که با خدا مناجات کنم
وبهش بگم که خدایا من همسرم دوست دارم واین که رمان رفتنش هست یا نه مربوط به من نیست
اگر خودت میتونی که بمونه بهتره دعا میکنم بمونه اگر بهتر هست هم برای من وهم برای اون بره ،این قدر این جمله رو تکرار کردم که نگرانی ها وتلفن های دیگران من رو نگران که نمیکرد تازه من به اون ها دلداری میدادم.
خدا رو شکر که الان همسرم هست وسالمه.
حالا که حدود دوسال هست که با این قوانین آشنا شدم
کنترلم واکنش نسبت به وقایع خیلی بهتر شده
وسعی میکنم اگر اتفاقاتی میافته که حال بدی در من ایجاد میکنه دیدم رو به موضوع عوض کنم .
ویا گاهی ترس ها میان که خیلی استرس برام ایجاد میکنه که با توکل به خداوند و گفتگو با خودش آروم تر میشم و خدا رو شکر همیشه به بهترین شکل جلو میره ومن سعی میکنم درس بگیرم.
از همه ی دوستان که تجربه هاشون رو مینویسند
سپاس گزارم .
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
سپاسگزارم استاد عزیزم که اون صحبتی که با استاد شایسته میخواستین انجام بدین رو برای ما هم به اشتراک گذاشتین.
سپاسگزار استاد شایسته هستم و قدردانی میکنم از زحمت فیلمبرداری و تدوین و بارگزاری که داشتن.
استاد اول تحسین میکنم شنا رو که اینقدر قشنگ روی خودتون کار کردید که انواع آزادیها رو دارید .
تحسینتون میکنم اون جسم زیباتون رو اینقدر قشنگ درست کردین و خوش هیکل و خوش تیپ شدید.
زیباییهای پرادایس تموم نشدنیه.واقعا بهشت مبارکتون باشه .زندگی در چنین مکان روحانی ،دائما مراقبه هست البته برای کسانی که شکرگزارند و دید خوبی دارند.
تحسین میکنم تیز بینی تون رو که همه جا دنبال قانون میگردید.
موضوع پرتاب موشک بزرگ و سنگین با 33 موتور و بعد از 39 کیلومتر و 2100 کیلومتر بر ساعت سرعت در هنگام جدا شدن مسئله ای پیش اومد و آتیش گرفت.
نوع نگاه اونا که گفتن عملیات جدا سازی سریع ب نامه ریزی نشده قطعات شما رو به تحسین وا داشت.
و دوباره اومدید وقانون رو برامون تشریح کردید.
الان من دچار تضاد مالی کاری هستم و این فایل در این زمان برای من نشانه بود.
چند روزی شیطان منو وارد کارگاه خودش کرد و اذیت شدم و احساس ناخوب ایجاد شد .
اما به فضل الهی با کمک شکرگزاری و به یاد آوری نعمتها و درخواستهایی که داشتم دوباره نوع نگاهم رو عوض کردم و الان با حال خوب دارم مینویسم.
اتفاقات خنثی هستند،نگاه ما میتونه اونا رو سوخت برای رشد کنه یا هیزم برای جهنم.
یه جمله ای برای من مهم بود شاید اتفاقات داره نشون میده باید وارد فضای جدید و فیلد جدیدی بشم
ما باید در برخورد با تضاد میوه هاش رو بچینیم و تضاد پله رشد ما بشه.
درسهامون رو باید یاد بگیریم و تجربه کسب کنیم.
یکی گریزی به جاه طلب بودن ایلان ماسک زدید که یک کار آفرین باید جسور باشه و افق های بزرگ رو ببینه.
احساس خوب رو هیچ وقت فراموش نکنیم ،تحت هر شرایطی این احساس میتونه شما رو بیرون بیاره از هر مسئله ای.
بر چسب زدن به اتفاقات باید به تو کمک کنه و باعث رشد بشه.
مهمترین اتفاق زندگیم تو همین دوران پندمیک آشنا شدن با سایت شما بود و از دید من به آرزوی چند ساله ام رسیدم.جایی که سخت شده بود که هم درستکار باشم و هم خدا رو داشته باشم و هم همه چی رو سالم بخام.خدا رو شکر هدایت شدم.
تو همین دوران پندمیک من 3 تا مهارت یاد گرفتم که حداقل 2 تا شغل میتونه باشه .
حدود سال 1380 جایی که بودم فردی میومد پیش ما که ورشکست شده بود و یک موتور سیکلت سوار بود،بعد از اون سالها همش رشد کرد و الان چند تا مرغداری و دامداری و چاه کشاورزی و کلی خدم و حشم داره .اینم نتیجه درست فکر کردن در مواقع به ظاهر شکست.
نتیجه:جایی که تقلا توش هست یه مسئله ای وجود داره و تا اون مسئله رو تشخیص ندیم رشد نمیکنیم.باید با دید و افکار و حرفهای مثبت خودت رو به احساس خوب برسونی و هرگز خودت رو قربانی فرض نکنی و همش مسائل رو حل کنی.
سپاسگزارم
درود فراوان به استاد عباس منش بزرگوار و مریم بانوی مهربان.
من هم خیلی تجربه تضاد دارم که دوتا از آن تجربه ها با وجود دردناک بودنشون خیلی باعث سپاسگزاریم میشه.
یکی مربوط به سالها دور میشه که از کار اخراج شدم و آن هم توسط یک دوست و همکار به ظاهر صمیمی که زیر آبم زد آن روزها مواد مخدر مصرف میکردم و با وجود دو تا بچه مدرسه ای بشدت هم به آن کار نیاز داشتم. خیلی شرایط بدی برام بوجود اومد و به زمین و زمان هم ناسزا میگفتم و مخصوصا از دست خدا خیلی عصبانی بودم که کجای زندگیت را تنگ کرده بودم و چی ازت کم میشد اگه میذاشتی من کار میکردم و غافل از اینکه خداوند داشت بزرگترین لطف را در حق من میکرد. همینطور هم شد
و من بعد از مدتی به کاری هدایت شدم که برایم پر از خیر و برکت بود و خیلی از لحاظ مالی رشد کردم و البته مهمترین از آن منجر به قطع مصرف مواد مخدر شد. بعدها خیلی بابت اخراجم از کار شکر خدا کردم و همیشه میگم اگه روزی اون همکارم که باعث اخراجم شد را ببینم دستش را میبوسم.
یکی دیگه از ارزنده ترین تجربه هایم هم این بود که باعث هدایت شدنم به سایت عباس منش شد و آن هم یک تضاد مالی وحشتناک با یک بدهکاری و. چک برگشتی که شده بود کابوس زندگیم و هر چند هنوز از نظر مالی رشد چشمگیری نداشته ام اما در بخشهای دیگر مثل تغییر باورهایم و انس با قرآن و بهبود روابط هر چه سپاسگزاری کنم کمه. و تا آخر عمر بابت این تضاد شکرگزاری میکنم
و سعی میکنم هر روز با بودن در این سایت و دیدن و شنیدن فایلها و خواندن تجربیات اعضا باورم را به الخیر فی ماوقع تقویت کنم
استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته مهربان برایتان طول عمر با عزت و خیر و برکت آرزو میکنم
سلام استاد عزیزم
من در جواب این سوال که چه اتفاق به ظاهر بدی برای شما نتیجه ی خوبی رو در بر داشته با کنترل افکارمون و تغییر زاویه دیدمون میتونم به یک شکست یک رابطه عاطفی از روز اول که پا گذاشتم تو اون رابطه اشاره کنم
ازونجهت میگم از روز اول چون موقع ورودم به رابطه متوجه شدم که من چقددر از زندگی عقب افتادم و اون رابطه و اون شخص داشت خیلی واضح به من میگفت که میشود که تو به همه ی خواسته هات برسی در اصل اون شخص برای من نشونه ای از سمت پروردگار بود که هم به من بگوید که میشود که به همچین رابطه ای هم دست پیدا کرد و چنین شخصی هست و هم ازین جهت که وقتی موفقیت ها و دیدگاهی که اون شخص به زندگی داشت و دیدم ی حسی در درون بهم میگفت توام میتونی توام میتونی زندگی رویاییتو بسازی مثل این ادم
من اون سالها پر بودم از باور های ریزو درشت غلطی که واقعا مثل ی گاری زهوار در رفته داشتم با خودم حملشون میکردم
چقدر این جمله درسته !
ولی بعد اون شکست من تموم توانمو گذاشتم که زندگی رویایی که میخوام و برای خودم بسازم و این کارم کردم
زندگی من بخاطر اون اتفاق که شاید برای هر کس میفتاد از پا در میومد تسلیم میشد 360 درجه با اون روز متفاوت شده
و امروز روزیه که به خودم و همتی که بخرج دادم احسنت میگم
البته که همه ی اینا لطف پروردگار بوده و اگه اون نبود و این قوانین رو وضع نکرده بود هیچی از پیش نمیبردم بینهایت شکرگزارشم بابت این قوانین بایت این عدل بینهایتش که ذره ای رو از قلم نمیندازه و بابت این اختیاری که بابت خلق زندگیمون به ما …
ممنون از سوال خوبتون استاد
دوستون دارم بچه ها
دوستون دارم استاد
خدا همراه همیشگیمون؛)
سلام به استاد عزیزم
تیر ماه 1403 بود و رفته بودیم مسافرت مازندران
در راه برگشت ساعت 12 شب بود و ماشین ما خراب شد .
فقط نامزدم بود و ما سه تا دختر خانوم بودیم.
(تاریکی شب ، تنهایی ،ترس ، بی پولی ) همه و همه شرایط اون لحظه ما بود .
من می دونستم نباید اجازه بدم افکارم کنترل رو بدست بگیره ، رفتم یه گوشه سایت استاد رو باز کردم و شروع کردم به خوندن کامنت و دیدن فایل ها
همون لحظه خواهر زاده نامزدم اومد گفت زن دایی خاله لیلا میگه پول دارید میخواید ماشین درست کنید ؟(من و خواهر و خواهر زاده نامزدم بودیم)
گفتم: نه عزیزم بعدش گفت خاله لیلا میگه کارت باباهست هرچقدر پول لازم دارید بهتون می دیم.
گفتم خدایا شکرت پول جور شد
بعدش برای اولین بار دیدم کیف پولم تو سایت 100 هزار تومن شارژ هست و من میتونم کتاب های الکترونیکی رو بخرم رایگان و این کار کردم و کتاب چگونه فکر خدارو بخوانیم رو خریدم و اونجا فهمیدم پاداش های کنترل ذهن چقدر زیاده و من توی جاده چالوس توی دل تاریکی شب تو تنهایی و ترس و بی پولی وسط جاده تونستم از سایت استاد محصول بخرم اونم بدون پرداخت پولی و از همون لحظه شروع کردم به خوندن کتاب و حالم بهتر شد و ماشینمون هم منتقل کردیم به یه جای مناسب و فرداش با یه هزینه خیلی کم ماشین درست کردیم و برگشتیم .
و الهی شکر که ما رو به این مسیر پر از نعمت و برکت هدایت کرد.
به نام خدای بزرگو هدایت گرم
سلام به استاد و خانوم شایسته عزیز و همه دوستان خدا قوت
خدایا شکرت بابت این همه زیبایی ارامش و حال خوب در این مکان زیبا
من چند روزی ذهنم درگیر یه مساله ای بود که تو کامنت های قبل گفتم و به هم ریخته بودم
ولی کم کم با خودم گفتم وحید شاید یه نشونه باشه که تو ببینی وابستگی داری به شهرتون یا رابطه عاطفی که داری
ایا همین الان اگه همه چی عوض بشه واکنش تو چیه ؟میتونی ذهنتو کنترل کنی میتونی خدارو اونجا پیدا کنی و اروم باشی؟
به خودم اومدم و گفتم من باید روی عزت نفس خودم کار کنم و احساس لیاقت خودمو درست کنم
من توسط خدا به جایگاهیی که هستم هدایت شدم پس از این به بعدم جایی که میخوام هدایت میشم
فهمیدم که باید حساسیت رو روی رفتن و نرفتن به شهرستان که مساله پیش پا افتادس کم کنم
با خودم گفتم تمرکز بذار روی کارت و پیشرفتت
شاید یه ترمزی که مانع ورود ثروت میشه اینه که فکر میکنم اگه فلان قدر فروشم بره بالا
اگه مشتریا بیشتر بشه و …من وقت نکنم برم شهرستان این نشونه باعث شد تا من ترمز مخفی پیدا کنم که مانع میشه ثروت بیاد
اومدم کم کم با ذهنم اروم حرف زدم که کسی به رفتن تو کاری نداری هرموقع میخوای میتونی بری چون تو کارت برای خودته اختیار داری
ولی تمرکز بذار روی کارت حالا اخر هفته میتونی بری اشتراحت اگه کار نداشتی
به جاش اومدم ذوق ورود پول بیشتر مشتری و مشغول کار بودن رو تو ذهنم بزرگ کرددم ک یکم کنترلش کردم
بعد امروز که باز یکم ذهنم بازی دراورده بود با منطق و مثال تونستم یکم ارومش کنم و به محض خوب شدن حالم مشتری بهم پیام داد برای کار
همه چیز بستگی داره که ما به معنی واقعی بگیم الخیر فی ما وقع یا نه
از زاویه مناسب نگاه کنیم یا نه
فقط ما هستیم که میتونیم نتیجه اتفاقات رو به نفع خودمون کنیم با دیدگاهی که داریم
ممنون استاد بابت این فایل زیبا و پر مفهوم خدارو شکر میکنم که هرلحظه کنارمه و هدایتم میکنه
و میدونم که بهتر از من میدونه چی به نفع منه و همیشع بهتر از چیزی که من میخوام رو برام کنار میذاره من نباید بچسبمو بگمفقط فلان مکان فلان شهر و فلان راه 🫡
به نام خداوند نور
سلام استاد جان، سلام مریم جان
این فایل نشانه امروزم بود. قرار شد که در تمرین فایل اتفاقات به ظاهر بدی که نتیجه خوبی داشته برامون رو بنویسیم و من این دو هفته اخیر شرایطی رو تجربه کردم که به خدا می گفتم خدایا جوری تموم بشه این ماجرا و ختم به خیر که من تو سایت از تجربه ام بنویسم.
ماجرا برای جابجایی من از منزلی که 3/5 سال توش زندگی می کردم بود زمانی که فهمیدم چه صاحبخونه بی انصافی دارم و وقتی تصمیم گرفتم دنبال یک منزل جدید بگردم در اوایل اسفند ابتدا دلهره داشتم. ترس از اینکه نتونم یک خونه با این شرایطی که الان توش هستم پیدا کنم، در یک محله ساکت و مشجر و خانه پر نور، پر از آرامش و صدای پرندگان. و اینکه پایان قرارداد من شهریور ماه بود و این کار رو مشکل تر میکرد چون مجبور بودم تا 6 ماه دیگه صبر کنم.
به خدا گفتم من می ترسم ولی به قول استاد باید حمله کنی به ترسها و بهشون غلبه کنی. پس شروع کردم دنبال خونه گشتن، دو روز خونه های مختلف رو در محله های نزدیک به دانشگاهم بازدید کردم ولی هیچکدوم باب دلم نبود و ویژگی هایی که میخواستم رو نداشت. صبح ها که از خواب بیدار میشدم با اطمینان قلبی میگفتم ذهن عزیزم خفه شو و خدایا من در کل روز کلاسهام رو میرم و همه کارام رو میسپارم دست خودت و لذت می برم. و مطمئنم که در بهترین زمان من رو در بهترین مکان قرار میدی. آرامش داشتم چون اعتماد داشتم انگار یک چیزی از درون میگفت قدم اول رو بردار درست میشه همه چی خیالت تخت. بعد خونه ای برام پیدا شد که تو همون محله زیبا چند تا کوچه پایین تر، زیباتر، پرنورتر، امکانات بهتر نصیبم شد، خدا دستهاش رو فرستاد برام برای نقل مکان، برای تمام کارهای ریز و درشتی که بود. ولی من مطمئن بودم یک خیری تو این ماجرا بود چون در طول روز کلی نشانه قشنگ دریافت می کردم که در مسیر درست هستم و وقتی در مسیر درستی هر اتفاق به ظاهر بدی هم خیری توش هست و این آرامشم رو بیشتر می کرد. الخیر فی ما وقع
دیشب به تقویم نگاه میکردم از زمانی که تصمیم گرفتم منزلم رو عوض کنم تا زمانی که تمام کارها انجام شده بود دوهفته طول کشید که باور نکردنی بود.
ولی من این دو هفته تا میخواست احساسم بدتر بشه به ذهنم میگفتم خفه شو لطفا و به خدا میگفتم من به تو می سپارم و شب که درخواستهام رو چک میکردم همگی یا 80-90 درصد تیک خورده بودند. چیزهایی مثل معجزه زیاد اتفاق افتاد که بخوام بگم یک طومار هست ولی با یاد آوریشون قلبم پر از نور میشه.
این فایل به من یاد آوری کرد وقتی تو مسیر درست باشی هر اتفاق به ظاهر بدی خیری توش هست. و اگر من همین روش رو پیش بگیرم چه نتایج بزرگی که نخواهم ساخت.
استاد نمی دونید که چقدر دوستتون دارم شما و مریم جان رو و چقدر خدا رو شاکرم که با شما آشنا شدم.
بنام خدایی مهربان
سلام به همه دوستان خوبم و استاد عزیزم
روزشمار تحول زندگی من روز هفدهم
وای که من چقدر لذت میبرم ازین همه آگاهی های که هر روز گوش میکنم و شکر میگم ، درست مثل اینکه به تشنه آب خنک بدهی .
بریم سراغ نکات مهم و اساسی این فایل زیبا
اول اینکه باید ذهن مارا کنترول کنیم تا قویتر شویم .
اتفاقاتی مشابه اما نتایج متفاوت ، زمانی بوجود میآیید که نگاه ما به مسائل متفاوت باشد . شاید ظاهر مساله نادرست بوده اما بعدا باعث شده که یک عالمه چیز یاد بگیریم . و بیشتر خودمان را بشناسیم
دقیقا یادم است که چند وقت پیش یکی از دوستان نزدیک من به من بعضی چیزهارا گفت که من ناراحت شدم ، ظاهر مساله اینست که رابطه ما ازبین رفت ، و هر دوطرف از همدیگر شان قهر شدند و جدایی ایجاد شد اما بعد از چند ساعتی به خودم گفتم ببین این مساله باعث شد که من یک نکته خیلی ریز را ر مورد خودم فهمیدم و دگه بعد ازین جز از اصول خودم قرار میدهم اش و خداره شکر گفتم بخاطر ش .
باید این مساله را متوجه باشیم که نگاه ما اتفاقات را برچسپ میزند.
و چون این الگو در زنده گی من خیلی تکرار شده ، حالا اگر هر اتفاقی به ظاهر ناجور میفتد من میگم قرار است چیز یاد بگیرم و کوشش میکنم که خودم را آرام کنم و بعدا حتما برم گفته میشود که فلان عادت را در خودت ایجاد کن ، فلان اصل ره هم در زندهگیت اضافه کن تا بزرگتر شوی .
خداره صد هزار مرتبه شکر برای این همه آگاهی که استاد عزیزم با عشق نثار مان میکند.