اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
چقدر چقدر این فایل به جا و هماهنگ و هم زمان بود با چالشی که توش هستم و راستش مدتی بود که باهاش درگیر بودم
من هم از اون دسته از آدما بودم که احساسشون بد میشه نسبت به وقایع اما یه غرور توی وجودم هست همیشه که بعد از احساس بد و یادآوری قانون به خودم، چه خودآگاه، چه ناخودآگاه باعث می شه بلند شم و بگم از نو شروع کن.
از نو روی خودت کار کن
ببین چی رو خوب درک نکردی
چی رو باید روش کار کنی
بعد شروع می کنم به نوشتن باگ هام، به حرف زدن با خودم، به خوب تر کردن احساسم
تا اینکه دقیقا دیروز یه ریپلای از یکی از اعضای سایت به کامنتم خورد که توی فایل الخیر فی ما وقع نوشته بودم
گفتم ببین درسته، الخیر فی ما وقع..
و به خودم گفتم حتما قراره تمرکزم بیشتر بیاد سمت خودم
ببین توی همین موضوع من یک پله پیشرفت داشتم، موضوع ورودی بود، ورودی پول که تا سال قبل خیلی جالب نبود بخاطر کج فهمی ها و اشتباهات خودم اما وقتی شروع کردم جدی روی خودم کار کردن، حتی از فایل های رایگان نتایج خیلی جالب شد، ورودی اومد، درآمدم بیشتر شد اماااا باز یک اتفاق مشابه تکرار و تکرار
ورودی ثابت اما مسأله ی کسب و کارم بود که داشت اینطوری خودشو نشون می داد که توی این موضوع من خوب پیشرفت نکردم
تا اینکه دیشب به خودم ضربه ی آخرو زدم گفتم من نمی دونم، اگرررر برای فلانی و فلانی شده که توی کسب و کارشون که حتی یه کاری بوده که هر کسی انجام نمی داده، و اینقدر موفق شدن، و از قضا کار مورد علاقشونم بوده،
پس نتیجه اینه که من باورهای درستی ندارم
بعد گفتم من حتی با وجود داشتن دوره های عالی استاد نتونستم اونارو خوب کار کنم و نتیجه ی پایدار ببینم
مشکل منم. باگ توی وجود منه. از باورهای منه
پس من کارمو تغییر نمی دم، چون می دونم خدماتی هست در کنار هنری بودنش، پس می تونم روش کار کنم و باورهامو توش درست کنم همونطوری که پارسال بهتر از سال های قبلش شد
یعنی این یادآوری که ببین تو وقتی شروع کردی روی خودت کار کردن، نتایج اومد
پس این باورهای توهه که اونقدر نهادینه نشده که بتونه نتایج پایدار بهت بده
بعد به خودم گفتم مثلا خانم فلانی از سایت که اینقدر اینقدر موفقه، زمانی که داشت از موفقیتش صحبت می کرد بعد از کلی بدهی و درآمد پایین و قرض و… گفت من روی کسب و کارم موندم، باورهامو درست کردم، و از همون کسب و کار درآمدم بالا رفت و بعد با بهبود باورهام هدایت شدم به شاخه های مربوطه و درآمد زا
و کسب و کارم رو عالی جلو بردم و الآن اون خانم بسیار بسیار موفقه
به خودم قول دادم، که حالا که دارم نتیجه می بینم، حالا که از پارسالم خیلی بهتر شدم، تونستم ورودی و درآمد خوبی بسازم پس باز هم می تونم بیشترش کنم و می شه. پس تمرکز می ذارم روی کسب و کارم و باورهامو درباره ش درست می کنم و تا زمانی که از همین کسب و کار به درآمد خوب نرسیدم، درباره ی تغییرش یا هر چیزی تصمیم نمی گیرم چون ایراد توی باورهای منه نه کسب و کار
و دقیقا همین دیشب بود که داشتم به جلسه ی 9 و 10 راهنما فکر می کردم و جلسه ی 9 رو کار می کردم
جهان با دید نظاره گر واکنش نشون می ده
نمی خوام حرفایی بزنم که فقط حرف باشن
می خوام از نگاه خودم به قضیه حرف بزنم که از نتایجمم بگه
من تجربه های زیادی داشتم از رسیدن به خیلی از خواسته هام اما از یه جایی به بعد بخاطر باورهام تقریبا ایستا شدم و همون باعث شد یه شخم اساسی به باورهام بزنم و شخصیتم خیلی خیلی تغییر کرد این وسط
و همین تغییر شخصیت خیلی بهم کمک کرد که خودمو از قبل موفق تر بدونم
گاهی هم ناامید شدم، گاهی به اینکه شکست خوردم فکر کردم اما باز با یادآوری قانون به خودم گفتم الخیر فی ما وقع
و همین جمله، همین یه جمله بلندم کرده
که دوباره کار کنم
بشناسم خودمو و حتی یه جاهایی بهم برخوره که چرا خوب وقت نذاشتم روی دوره ها، روی تغییر…..
و همون برخوردن باعث شده هر چند وقت یک بار یه چالش به خودم بدم، یه تلنگر که بیشتر روی ضعف هام کار کنم
و جالب اینجاس که این موضوع که خودبخود شرایط تغییر می کنه رو با کار کردن فقط روی خودم، بهش رسیدم
یعنی تا قبلش فکر می کردم برای یه سری کارها خودمم باید دست به کار شم
ولی واقعا این طوریه که اول آدم روی خودش کار می کنه به صورت بنیادین، بعد یه سری اتفاقات از بیررون رخ می ده. یا یه هدایت میاد، یه قدم برمی داری و بعد می بینی توی دل یکی از خواسته هاتی.
این فایل خیلی برای من آموزنده بود.
یه مدت این جمله رو نوشته بودم روی اینه ی اتاقم که تضاد کمک خداونده.
تضاد اومده به من درس بده. تجربه بده. پس درسشو بگیرم و با توکل قدم بردارم……
این آگاهی که ماییم که با نگاهمون به جهان نتایج رو رقم می زنیم
مایییم. جهان داره با دید نظاره گر واکنش نشون می ده اگر من یک نگاه به جهانی دارم که اون نگاه یه نگاه ثابت باشه، نتایج هم پایدار و ثابت می شه حالا این نگاه می تونه در زمینه ی تجربه ی موفقیت باشه یا شکست. مهم نگاه من، مهم باور من نسبت به شرایط و وقایع هست.
اگــــر من بتونم مسئولیت صد در صد زندگیم رو در تمام جنبه هاش بر عهده بگیرم، جسارت داشته باشم، شجاعت داشته باشم که واقعا مسئولیت تمام تمام تمام زندگیم رو بر عهده بگیرم، دیگه نمی گم شکست. اینو به خودم می گمااااا
نمی گم شکست. نمی گم شکست خورده، نمی گم نالایق……
می گم الخیر فی ما وقع. می گم توجهم روی چی بوده، می گم من چه فرکاسنی فرستادم، حالا چطوری تغییرش بدم. چطور ذهنمو بهتر کنترل کنم…….
و همین کار، همین نگاه به زندگی، همین احساس مسئولیت اراده ای بی وقفه و سربلند می خواد.
دقیقا یادمه که چند ماه پیش، وقتی از یکی از فایل های دانلودی، پاشنه آشیلمو فهمیدم، و روی همون کار کردم، بیشتر ایمان آوردم که بابا خودمم، از درون منه اتفاقات. اینو اگر درست کنم، شرایط تغییر می کنه و از همون شب نتایج تغییر کرد
از همون شب درآمدو و ورودی من چندین برابر شد
طی یک هفته شاید
چیزی که خیلی به خودم می گم، و یادآوری می کنم، تجربه ی موفقیت هاست چه کوچیک چه بزرگشون
می گم ببین فلانی زنگ زده می گه موقع اذان یادت کردم و برات دعا کردم (یه مخاطب گوشی که حتی یک بار هم حضوری ندیدمش)
یا خاله م که قبلا رابطه ی خوبی نداشتیم، تماس گرفته می گه نسترن برات فلان خوراکی رو گذاشتم کنار
یا گل هدیه می گیرم
یا مشتریم به جای هزینه ی محصول، بیشتر از هزینه به من پرداخت کنه بگه خودم دوست داشتم
یا بتونم از درآمدم، برای مادرم، خونه و… خرید کنم و هزار باره به خودم بگم ببین اینارو، پس ادامه بده، پس ادامه بده. پس ادامه بده.
دیشب داشتم به خودم می گفتم باید درونم اصلاح بشه، اگر نتایج اون بیرون راضی کننده نیست برای تو، یعنی تو خودتو باید تغییر بدی.
اگر فلان موضوع داره توی نتایجت تکرار می شه، چون این تویی که اون باگ رو هنوز تغییر ندادی، فکر می کنی داری کار می کنی اما اگه داره تکرار می شه، بخاطر باورهای توهه
اگر داره تکرار می شه، بخاطر نگاه قبلی تو به ماجراس
اگر داره تکرار می شه، نتونستی خدا رو درست باور کنی
نتونستی خدارو درست بشناسی
اگر داره تکرار می شه، چون داری مثل همیشه فکر می کنی، یعنی باورت همونه، یعنی نگاهت به ماجرا همونه
یعنی همون نجواها، همون گفتگوهای ذهنی، همون توجهات، همون تقلاها، همون زور زدن های الکی، همون واکنش ها رو داری
زمانی می تونی بگی تغییر کردم که نتایجت تغییر کرده و پایدار شده باشه
زمانی می تونم بگم تغییر کردم که جنس دیده هام، و شنیده هام متفاوت شده باشه
زمانی که من از درون جنس گفتگوهامو تغییر داده باشم
خدا یک انرژی خیر جاری در زمان حاله که در حال گسترش جهان در تمام ابعادشه (این باوریه که دارم روش کار می کنم چند ماهه و انصافا آسون نیست تغییرش توی من)
ولی همین باور، همین نگاه تازه به دنیا که همه چیز خیره، که باید هر لحظه منتظر اتفاقات خوب باشم، منتظر معجزه ها باشم، منتظر موفقیت پشت موفقیت باشم، سلامتی بعد سلامتی و و و و و از این باور میاد
و از وقتی دارم روی این باور کار می کنم، اصلا نگاهم تغییر کرده، شرایط خیلی بهتر شده، نتایج خیلی بهتر شده اما من دنبال بهتر و بهتر و بهتر شدنشم
برای همین می گم که باید جلو برم
چون خدا در حال گسترش جهانه و منم باید با هماهنگ شدن با قوانینش با این گسترش همراه بشم
خدا خیر مطلقه. خیره و فقط خیر می رسونه، اگر من دارم فکر می کنم که فلان موضوع شکسته، یا هر چیزی، این از نگاه منه نه از خدا،
اگر من ترس دارم، از نگاه منه
اگر من بیمار می شم از نگاه منه
اگر من تجربه ی خوبی از روابط ندارم، از نگاه منه
یه تجربه ی جالب از روابط بگم: داشتم روی یک اهرم رنج و لذت کار می کردم که باعث می شد تمام توجهم بیاد سمت خودم و نخوام کسی رو تغییر بدم یا دلسوزی کنم یا…
جالبه که وقتی شروع کردم روی این موضوع کار کردن، چون هنوز باور درست نهادینه نشده بود، شکل آدم زندگیم تغییر کرد از یه آدم منفی به یه آدم مثبت، بسیار موفق، و مؤمن هدایت شدم که اون خودش بخاطر موقعیت اجتمعاعیش داشت بقیه رو به موفقیت ترغیب می کرد از طریق صفحه ی اجتماعیش. به نماز و به اصول موفقیت و…..
و اینم بگم که واقعا یه فرد موفق توی زمینه ی کاری خودشون هستن
بعد به خودم گفتم ببین، مهم نیست که آدم های زندگیت تغییر کنن مهم اینه تو تغییر کنی. از درون.
تو الآن با آدمی معاشرت داری که انگار خودتی و همین موضوع بجای اینکه احساسمو بد کنه، شاید باورتون نشه من بارها بخاطر آشنا شدن باهاشوت از خدا سپاسگزاری کردم
از اینکه مدتی باهاشون هم صحبت بودم، سپاسگزاری کردم
از اینکه باورام درباره ی کمبود شکست و با آدم های خوبی آشنا شدم، سپاسگزاری کردم و تحسین تحسین تحسین کردم با تمام وجود که باهاشون هم صحبت شدم در حالی که وقت صحبت کردن هم نداشتن زیاد
بعد گفتم یه پله جلو رفتی
یه پله ی خوب جلو رفتی
پس تمرکزت رو از روی این فرد بردار، فقط تحسین کن و تمام توجهت رو بیار روی خودت و تغییر شخصیت خودت تا جنس دیده ها، و آدم ها و تجربه هات هی متفاوت تر و زیباتر بشه
خیلی صحبت می شه کرد راجع به همین موضوع، جاهایی که متوقف شدیم، ترسیدیم، فکر کردیم شکست خوردیم و جاهایی که جا نزدیم و از تضاد درس گرفتیم.
ه همه ش بخاطر آشنایی با شما، صحبت هاتون، با داشتن تعامل با این سایت و کامنت ها و بچه هاس که شخصیت ما داره تغییر می کنه و هر بار بهتر می شه
با تمام وجود و از صمیم قلب سپاسگزارم ازتون
و خداروشکر می کنم توی این جمع صمیمی هستم
و از مریم جان عزیز هم که باید بهشون بگم استاد، از صمیم قلب سپاسگزارم به خاطر تمام کارهایی که برای سایت انجام می دن، صحبت هاشون، راهکارهاشون همه و همه.
از همه ی دوستان هم سپاسگزارم بخاطر کامنت های عالی ای که می ذارن
جای جای این سایت، فوق العاده س. پر برکته بنظرم.
خدایا شکرت
در پناه رب العالمین شاد، سلامت، ثروتمند، و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
امیدوارم حال دلتون مثل این بهار خوشگل تر و تازه باشه
جیباتون پر پول باشه
امشبم به ایده ام میخام عمل کنم و یه آیه دیگه از قرآنو آنالیز کنم
قبل از اون یه اشاره به این فایل این جلسه کنم
زمانی که من این فایلو دیدم
یه لحظه اونجایی که ایلان ماسکا نشوون داد
به خودم گفتم این یه انسان تو ام یه انسانی
این یه آدم فقیری بوده
که یه روزی حتی پول نداشته شیشه ماشین دربا داغونشو عوض کنه
حالا همون آدم شده ثروتمند ترین مرد دنیا
بیل گیتس
و جف بزوسا گذاشته گوشه جیبش
به خودم گفتم
واقعا فارغ از پول
یه آدم چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه
اصن من خودم قراره توی این دنیا چی کار کنم
اینکه استاد میگه ما اومدیم توی این دنیا خلق کنیم کجای این داستانم
چه راهی رو دارم میرم
مسیرم به راه راسته؟
و اینا دارن به علمی میرسن ک صد نفرو یکجا بفرستن ماه
من الان چی کار دارم میکنم
من چه تاثیری دارم میذارم
اصن قراره توی این دنیا کجای داستان باشم
و از اون گذشته
ایلان ماسکم یه انسانه
عین من
عین شما
هیچ توانایی خاص و عجیب و غریبی خدا بهش نداده
ولی این آدم چه قدر خوبه
چه قدر خوب پیشرفت میکنه
چه مسائل بزرگی رو حل میکنه از بشریت
مثل همون ماشین تسلا که دیگه حتی لاستیکم نمیخاد براش بخری
واقعا داره فارغ از پول داره همه ی دنیا رو از اول شخم میزنه انگار
همه ی دیدگاه ها رو میخاد انگار تغیر بده
راجب ماشین
راجب ماه
راجب مسافرت زمینی
راجب پینگ اینترنت
همه چی رو داره از اول مینویسه
و مسائلی که همه میگن راه حل نداره رو
این براش راه حل پیدا میکنه
واقعا یه آدم چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه
چه قدر میتونه فرصتا رو ببینه
امشب یه مصاحبه از مجید حسین نژاد مالک علی بابا داشتم میدیدم
بعد این بشر شروع کرد به صحبت کردن خیلی صادقانه
من خیلی دوس داشتم بفهمم چه باورهایی داشته که رسیده به این جایگاه
یکی از چیزهایی که تونستم ازش بکشم بیرون
باور فرصت برای ثروتمند شدنه
یه نمونه مثال زد و هزار و یک نمونه ام نزد
گفت ما داریم پلتفرمی میسازیم
که توش هرکسی با هر بودجه که خاست بره مسافرت
مثلا یکی میاد میگه ما یه خانواده ی چهار نفره ایم
ده میلیون پول داریم با ماشین شخصی میخایم بریم سفر
بعد باز فیلد بندی میشه
مثلا اینکه دوس داره بره جاهای تاریخی
یا دوس داره بره جاهای بکر
یا هزار و یک فیلد دیگه
مثلا طرف انتخاب میکنه توی طبیعت باشه
اینا برای اون طرف (تا جایی که من فهمیدم) نزدیک اون منطقه بکر یه اقامتگاه متناسب با پولش رزرو میکنن
یکی دیگه میگه من بیست تومن دارم ماشینم ندارم
باز بنا به شرایط اون براش اقامت گاه رزرو میشه
و براش یه تور شخصی سازی شده میبندن
که تو مثلا با قطار برو
با هواپیما برگرد
فلان جا را برات رزرو کردیم
با خودم گفتم ببین
این آدم اگه تونسته از فقر از ورشکستگی برسه به اینجا
دلیلش این باورهاس
چون باور داشته فرصت ها بی نهایته
این که طرف ده میلیون داره و میخاد خانواده اشو ببره مسافرت
پولش کمه
یه مسئله ای که اصن کسی نمیاد جایی مطرحش کنه
اصن طرف شاید خجالت بکشه بگه
ولی یه مسئله اس
یه مسئله ای که در واقع یه فرصت برای پول ساختنه
و این آدم چون باور داشته بهش هدایت شده
حالا توی هر کسب و کاری میشه این مواردو دید
و حلشون کرد
این ایده سالهای پیشم بوده
ولی کسی اجراش نکرده
کسی اصن بهش نرسیده
همش تا همین امروزم من فک میکردم که تور یعنی اینکه بگن مثلا میریم کیش از این تاریخ تا این تاریخ
تو ام حق ادیت توش نداری شخصی سازیش نمیتونی بکنی
حالا مثلا در کنار اینا چه قدر میتونه فرصتهای جدید ایجاد بشه
مثلا همین شرکت علی بابا در کنار این تور شخصی سازی شده میتونه مثلا با فلان شرکت بیمه ام قرار داد ببنده که مثلا خودروشونو بیمه کنن توی این سفر
یا با امداد خودرو قرار داد ببنده که اینی که میخاد با ماشین بره اگه تو راه به مشکل خورد سریع امداد خودرو به صورت رایگان از ماشینش بازدید کنه (چون الان همین شرایط هست با پرداخت سالانه یه مبلغی امداد خودرو رایگان ماشینتونو هرجایی باشه میاد بالای سرش
حالا فک کنید برای چن روز باشه نه یک سال
طبیعتا مبلغ خاصی نمیشه اون اشتراکش ولی روی تعداد بالای ماشین برای امداد خودرو هم سود داره و حتی شاید ب خاطر پشتیبانی واقعا خوبی که دارن تعداد زیادی حاضر بشن اشتراک یک ساله شونو بخرن
برای همه برد برده یه جورایی
هم برای علی بابا
هم برای امداد خودرو
هم برای مشتری
اینا فراوانیه
اینا مثالهای ساده ی فراوانیه
اینقدر از اینا هست به شرطی که بتونم باور کنیم که فرصتها بی نهایت
ای مردم! به یاد آورید نعمت خدا را بر شما؛ آیا آفرینندهای جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟! هیچ معبودی جز او نیست؛ با این حال چگونه به سوی باطل منحرف میشوید؟! (3)
اما آیه امشب
از اون آیه خوشگلاس
که اولش میاد میگه نعمت های خدا رو به یاد بیارید
خب همه ی ما میدونیم که باید نعمت هامونو مرتب مرور کنیم
براش شکر گذاری کنیم و میدونیم که این شکر گذاری برامون لازیدنکم میشه
به شرطی که عمل کنیم
ولی اون چیزی که به نظرم توی این آیه شاهکاره
اونجایی که میگه آیا آفریننده ای جز خدا هست که شما را از زمین و آسمان روزی دهد
واقعا من بارها گفتم که من خودم تا به این سن ک رسیدم اگه بگم خود خدا مستقیم روزی منو رسونده دروغ نگفتم
به جز یه تایم هفت هشت ماه ای که من رفتم کارگری کردم و حقوق بگیر بودم
بقیه زمانها خدا مشتری ها رو برام فرستاده
من ب جایی خاصی نرسیدم ولی همین که خدا اینقدر مشتری های که منو ندیدن منم اونا رو ندیدم رو برام میفرسته
خیلی برام عجیبه
اینکه اونا بدون دیدن من هزینه رو پرداخت میکنن
منم خدایش کم نمیذارم
ولی برای خیلی ها اصن قابل باور نیس که اینجوری ام میشه زندگی کرد
اینجوری هم میشه کسب و کار داشت
و من اصن تبلیغی نمیکنم و اعتبار خاصی ام ندارم ولی بازم برام خدا مشتری ها جدید میفرسته
خیلی عجیبه به نظرم
خیلی جای فک کردن داره
این مصداق واقعی رزق و روزی رسوندن خدا توی زندگی خودمه
که هیچ وقت بارمو روی زمین نذاشته
درسته به موفقیت خاصی نرسیدم از نظر کسب و کار و پول
ولی همین که خدا یه راهی رو اینجوری برام باز کرده
و اینجوری بهم نشون داده که چه قدر زور داره خیلی برام جالب
منم توی مسیر تکاملیم هستم
این مشتری های الان اونم به این شکلل پایه های کسب و کار منو میسازه ک توش خبری از وام و تبلیغات نیس
ولی کامل توش خدا هست
کامل میبینم که خدا داره رزقمو میرسونم
هر موقع ام گیر کردم جایی دست به دامن خودش شدم
به نظرم خیلی قشنگه که خدا یه نفرو اینجوری بارش بیاره که خودش رزقشو برسونه و هرجای ام کم بیاره دست به دامن خودش بشه
اینا نعمت برای من
و برای همه میتونه باشه
این اتفاقا برای همه میتونه اتفاق بیوفته
و من اندازه ای که خدا رو باور کردم ازش نتیجه گرفتم
یاد حرف استاد میوفتم که میگفت ما سایتو تازه زده بودیم
بعد فایل گذاشتم یه تعداد قابل توجهی کامنت خورد
بعد رفتم به بقیه گفتم
اونا که اصن توی باورشون نبود گفتن برو بابا ضایع که بچه های تیم خودتون اومدن این کامنتا رو گذاشتن
مگه میشه؟
الان برای من خیلی قابل باور تره که میشه این اتفاق بیوفته
چون اندازه سر سوزن مالیشو توی زندگی خودم دیدم
اینا مصداق های همین آیه اس که خدا میگه چه خالقی هست که به شما روزی برسونه
حالا یکی مثل من اندازه ی سر سوزن این خدا رو باور کرده
یکی مثل استاد اندازه یه استخر آب باور کرده
یکی ام مثل ایلان ماسک اندازه ی یه دشت باور کرده خدا رو
تفاوت آدمایی که برای خودشون کار میکنن ( نه کارمند)
واقعا همینه
خود خدا روزی ما رو میرسونه
خود خدا هوای ما رو داره
خود خدا کمکمون میکنه
خود خدا هم برامون آب میشه هم نون میشه
اگه بهش تکیه کنیم
و چه قدر از زمانی که برای خودم کار میکنم
قدرت خدا رو بیشتر دارم میبینم
بیشتر میفهمم که باورام مشکل داره
وقتی به یه مشکل مالی میخورم بیشتر حواسمو جمع میکنم که فرکانس درست تری بفرستم
اصن همین کامنت نوشتن من
همین ایده ی هر شب یه آیه
از یه مشکل مالی شروع شد که تا الان به لطف خدا ادامه پیدا کرده
یه جورایی زور خدا رو توی زندگیم بیشتر و بیشتر دارم میبینم
و از اون طرف خیلی جاهام گند زدم
و چه قدر درس گرفتم از اشتباهاتم
قبل از عید یه پروژه توپ اومد برام
اونقدر خوب بود که میتونستم یه شرکت بزنم
چن نفرم استخدام کنم با درآمدی که هر ماه بهم میرسید
ولی نشد
چون روی اون آدمه حساب کردم
چون رویابافی الکی میکردم
چون با احساس نا امیدی کار میکردم که احساس میکردم این پروژه برای من خیلی بزرگه
خدا قسمت خودشو انجام داد
من نتونستم خودمو کنترل کنم
شرایطش جوری بود که تقریبا توی ایران فقط من میتونستم اون پروژه رو انجام بدم و اگه راه میوفتاد یه جورایی انحصاری مال خودم میشد
الانم کامل کنسل نشده ولی تقریبا نود درصد پریده
زمانی که این اتفاق افتاد خیلی ب خودم اومدم
خیلی بیشتر جنبه ی پروژه بزرگو پیدا کردم
خیلی بیشتر روی ذهنم حساس شدم
خیلی بیشتر روی احساستم حساس شدم
اینا همش به خاطر کار کردن برای خودم بود
اگه من یه جا کارمند بودم قطعا از این چالشا پیش نمیومد
و قطعا راه برای پیشرفت هم مالی هم معنوی خیلی کمتر میشد
هنوزم خیلی مشکل دارم
ولی حساس تر شدم روی فرکانسم
و احساس میکنم خدا داره ثابت قدمم میکنه توی این مسیر
زمانی که سر همین پروژه روی آدما حساب باز کردم
مصداق بارز این آیه اس
که ما میدونیم رزق و روزی رو خدا میده
ولی بازم پشت میکنیم به حق
و آخر آیه گفته پس چگونه از حق منحرف میشوید
واقعا چه جوری
و خیلی مهم که بدونیم ما یه خط پایانی داریم
قرار نیس ما اندازه ی نوح عمر کنیم
یه اشتباهو صد بار نباید تکرار کرد
باید بشناسیم احساستمونو و اگه جایی داشتیم کج میرفتیم
به خودمون یه نهیب بزنیم که رزق و روزی تو رو خدا میرسونه
تو اگه آماده باشی یا خدا از این دستش به تو میرسونه یا از هزاران دست دیگه
خدایا ما رو به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی
خدایا منو از اون متقینی قرار بده ک فاصله ای بین حرف و عملشون نیست
آقا مجید امروز یه جمله ی گفتیدکه تضاد داشت با سخن تون
داشتی میگفتی که خدای مهربان به صورت مستقیم روزی شما رو میرسونده، بعد بلافاصله گفتی من به جای خاصی نرسیدم.
مگه داریم، این همه لطف خدا واضح و روشن نصیبت شود و بگی به جای خاصی نرسیدم.!!!
امروز صبح که کامنت شما رو خوندم، داشتم پاسخ کامنت رو میدادم دستم خورد نمیدونم کجا اصلا یه برنامه دیگه باز شد، منم دیگه بیخیال پاسخ شدم، دور و بر ساعت 10و نیم صبح یه چرتی زدم ولی تو خواب همه اش آیه 37 آل عمران برام پلی میشد.
ازتون بسیار سپاسگزارم بابت این مطالب مهمی که با ما به اشتراک گذاشتن کلی منو به فکر فرو برد و درباره اتفاقات گذشتم کلی فکر کردم که زمانی که بیماری پندمیک شروع شد و ما کسب و کارمون تعطیل شد خونه نشین شدیم چه اتفاقاتی رخ داد؟
راستش اونجا نقطه عطف زندگی من شد چون من با بیکار شدن کم کم هدایت شدم به مسیری که با قانون و شخص شما آشنا بشم و تغییرات خوبی در زندگیم ایجاد بشه . از زمانی که بیکار شدم با کتاب راز آشنا شدم و برام جذاب شد و کلی کتاب تو این زمینه خریدم و خوندم و تا حدی آشنا شدم با این قوانین ولی هنوز به اون درک درست و نتایج عالی نرسیده بودم که بعد با معرفی یکی از دوستان با سایت شما آشنا شدم اولش گفتم خب که چی؟ یه مدت طولانی فقط عضو سایت بودم و هیچ فعالیتی نداشتم و فقط کتاب خوندم . از ابتدای 1400تازه فهمیدم فایل رایگان دارین و من میتونم گوش بدم با توحید عملی شروع کردم که دوستم همیشه میگف تو به خدا ایمان نداری اینارو گوش بده گوش میدادم خیلی خوب بود و متوجه شدم که من واقعا ایمان ندارم و این همزمان بود با سخت ترین اتفاق زندگیم ! من و تمام دوستان و همکاران و حتی همسرم فرم انتقالی برای یه شهر بهتر برای کار و زندگی پر کردیم و از تمام اون افرادی که با هم فرم پر کردیم فقط من رد شدم و حتی همسرم قبول شد و منو رها کرد و رفت . حالا من موندم و یه شهر غریب تنها خیلی اوایل گریه میکردم و ناشکری میکردم من از همه به مراتب امتیاز بالاتری داشتم ولی فقط من رد شدم زمانی که همسرم رفت به خودم اومدم گفتم نمیخام اینجور ادامه بدم باید عوض بشم شروع کردم ابتدا فایل های رایگان گوش دادم بعد تصمیم گرفتم دوره 12بخرم . چون من تنها بودم و عملا فرصت آزاد زیادی داشتم دوره رو خریدم و شروع کردم به کار کردن اتفاقات خوبی واسم افتاد مهمتر اینکه رابطم با همسرم چقدر بهتر شد چقد اتفاقات مالی خوب افتاد . چقدر از نظر احساسی حال خوبی داشتم دیگه ناراحت نبودم ازینکه تو این شهر تنهام و حتی هر چیزی که ازین شهر میبینم الان زیباییه زیبایی هایی که قبلا هم بودن ولی من نمیدیدم ولی الان برام بولد شدن . به قول شما بزرگترین نتیجه همین احساس خوبه حالا نتایج دیگه مثل ثروث و روابط بهتر نتایجی هستن که در ادامه احساس خوب پیش میان و نتایج جانبی هستن.امروز با کمک خداوند قدم هفتم خریدم و امید دارم که این قدم و آگاهی هاش نتایج بسیار عالی برام پشت سر هم پیش بیارن . میخوام بگم درسته من توی اون مقطع زمانی اتفاقی ناخواسته واسم رخ داد ولی انگار خدا برام یه فرصتی ایجاد کرد که روی خودسازی خودم بیشتر کار کنم و بتونم به احساس خوب برسم و بعد ازون به نتایج عالی . خداروشکر واقعا خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت حال خوبم . از الان میگم هر اتفاقی بیفته چون من دارم روی خودم کار میکنم نتایج خوب در پیش داره .
چند روز پیش یه کامنت خوندم از یکی از دوستان که خیلی واسم جالب بود گفتم که اینجا بنویسم :
میگفت من به این نتیجه رسیدم هر چیزی که توی ذهنت بزرگش کنی شرکه حالا چه ثروت باشه چه روابط عاطفی چه مهاجرت هر چیزی… توی ذهنت بزرگ بشه شرکه و توی ذهن ما فقط و فقط باید خدا بزرگ بشه و این راه رسیدن به نتایج خوبه .
در وهله اول ماشالله به استاد با این بدن واندام زیبا که بعد از دوره قانون سلامتی به این حد از پیشرفت و اندام متناسب رسیده است
همین دوره قانون سلامتی یکی از موضوعاتی بود من در آن براحتی و خوبی توانستم معنی و مفهوم توانایی کنترل ذهن را در آن یاد بگیرم
استاد زیبا گفتند
تعبیری که ما از اتفاقات برای خودمان داریم همان چیزی است که من به آن اتفاق رنگ و بو می دهم
یک اتفاق را من می توانم به خودم بگویم که چرا اینگونه شد
چرا من اینقدر بد شانس و بد بخت هستم
یا اینکه من به آن اتفاق بگویم که آن اتفاق یک حادثه خوب بوده است و برای من یک تجربه خواهد بود تا در دیگر مراحل زندگی خودم از آن استفاده خوب کنم
حتی در مورد همین بیماری که جهانی شد
در قدم اول برای من یک اتفاق خوب بود چرا که من درسته که مریض شدم اما توانستم یک ماه براحتی در باغچه خودم بمانم و آنجا را مرتب کنم و تر و تمیز کنم و به درخت ها برسم
واقعا الان که در حال توجه کردن به صحبت های استاد هستم می بینم که در این یک سال که با سایت استاد آشنا شدم روند من رو به رشد است و من در حال پیشرفت هستم
هر روز به آگاهی های من افزوده تر می شوم
آرامش من بیشتر و بیشتر می شود
در آمدم بیشتر و بیشتر می شود
همه اینها را من در گرو توانایی کنترل ذهن خودم می دانم
یاد گرفتم با آموزش های استاد و مخصوصا فایل های توانایی کنترل ذهن که در بخش دانلود ها وجود دارد ذهن خودم را کنترل کنم
این کنترل کردن ذهن برای من درسی داشت که همیشه به من آرامش می دهد و اکنون در جایگاهی هستم که هم کار از خودم است
هم به هر چیزی که می خواهم براحتی به دست می آورم
براحتی شغل مورد علاقه خودم به دست آوردم
هر کاری را که می خواهم انجام بدهم آنهم براحتی و به سادگی به آن دست پیدا می کنم
همه اینها را در توانایی کنترل ذهن براحتی به دست آوردم
یکی از اتفاقات بدی که برای من رخ داد و من با کنترل کردن ذهن خودم توانستم مسیرم را عوض کنم
آن زمانی بود که در کار قبلی خودم من حقوق و در آمدم را کم کردند و کلی بدهی داشتم
اما من توانستم با کنترل کردن ذهن خودم و هدایت شدم به دوره عملی دستیابی به رویاها به جایی برسم که اکنون در آزادی مکانی و زمانی هستم
این بزرگترین دستاورد در زندگی من بوده است
همه اینها را مدیون استاد و این پیج عالی و این دوره های زیبا هستم
خداوند را مدیون و سپاسگذار هستم که من را به این مرحله و این حد رسانده است که می توانم براحتی و آسانی به خواسته های خودم برسم
با خودم فکر می کردم، یعنی چی؟ و بعد فهمیدم یه تیکه از این پازل کامل نشده و اون نگاه متفاوته.
نگاه متفاوت باعث میشه که اتفاقات مشابه، نتایج متفاوتی رو به بار بیارند.
……
تو این قسمت در مورد این صحبت می شه که اتفاقات مشابه با تعبیرهای متفاوت چگونه می تونن نتایج متفاوتی رو به بار بیارن.. ارزش تضاد ها رو به ما گوش می کنه. و اهمیت و دلیل کنترل ذهن در این مواقع!
همچین بعد از درک اهمیت کنترل ذهن و ارزش تضاد باید فکر کنیم و ببینیم چه درسی برای ما داشته، چطور می تونیم از این درس ها استفاده کنیم، چطور می تونیم بهتر خودمونو بشناسیم و چه تغییراتی باید در شخصیت، عملکرد و باورهای ما ایجاد شه تا منجر به نتایج بهتری شه؟ که اگر درسامونو نگیریم و تغییر نکنیم هیچ کاری رو پیش نبردیم. باید درسامونو بگریم.
……
تأثیری که ما برای اتفاقات قائل می شیم نشون می ده که اون اتفاق چه تأثیری تو زندگی ما داشته باشه؛ یعنی تأثیری که هر اتفاق تو زندگی ما داشته، دقیقا همون تأثیری هست که برای اون اتفاق قائل شدیم. (خداوند هیچ قالبی نداره و ما با ذهنمون به اون قالب می دیم.)
اتفاقات به تنهایی هیچ معنای خاصی ندارن، اون معنایی که ما بهشون می دیم. اون تعبیری که ما براشون قائلیم در واقع نشون می ده اون اتفاق چه نتیجه ای رو می خواد تو زندگی ما ایجاد کنه.
در مورد هر اتفاقی که تو زندگی ما رخ میده این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه معنایی به اون اتفاق بدیم. این ما هستیم که تصمیم می گیریم اون اتفاق نتیجهاش برامون خوبه یا بده.
ما تصمیم می گیریم!!!! فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهری چی باشه. خوب یا بد؟
تعریفی که شما به یک اتفاق می دید. تفسیری که تر یک اتفاق ثابت تو دهنتون ایجاد می کنید. نتیجه رو مشخص می کنه.
داری چه تعریفی از اتفاقات زندگیت تو ذهنت می سازی؟!
داری از چه کلماتی استفاده می کنی؟
آیا به اتفاق رو مایه ی بدبختی خودت می دونی یا فرصتی برای پیشرفت؟
بشین فکر کن که اتفاقات زندگی تو چطور؟!!!!! می تونه نتیجهی بهتری بده اگه تو نگاه متفاوتی به اتفاقات داشته باشی. اگر تو از یه منظر دیگه اتفاقات رو ببینی؟ فکر کن!
……
نگاه متفاوت به اتفاقات مشابه هست که نتایج متفاوت رو حاصل میشه. و این نگاه متفاوت از درک درست قوانین جهان هستی نشأت می گیره.
در مورد SpaceX درک موضوع تکامل باعث میشه که به جای شکست باور داشته باشند که این انفجار عملیات جداسازی برنامه ریزی نشده ی قطعات بوده، به عبارتی یک تجربه بوده. که ما داریم کاری رو انجام می دیم که توی تاریخ حتی مشابهش هم انجام نشده. (راکتی که 100 نفر رو ببره به مریخ؟) پس نیازه که یاد بگیریم. خطا می کینم، تجربه کسب می کنیم، یاد میگیریم، می ریم سراغ آزمایش بعدی و بهتر میشیم. و این چرخه ای که ادامه داره…
و کی می تونیم از تجربههامون استفاده کنیم وقتی نگاه و فکرمون رو بتونیم کنترل کنیم. و کی می تونیم نگاه مون رو کنترل کنیم وقتی قانون تکامل رو درست درک کرده باشیم.
ما یه سری چیزا رو باید یاد بگیریم، باید یاد بگیریم. تا درسامونو یاد نگیریم پیشرفت نمی کنیم.
و به این فکر می کنم د که باید قانون تکامل رو درست درک کنم؟
من چطور می تونم از قانون تکامل تو زندگیم استفاده کنم؟
……
وقتی منطق یه تمرین رو درک نکنیم، عالِم بی عمل میشیم. اتفاقات با توجه به معنایی که بهشون می دی تو زندگیت تأثیر می ذارن، چه معنایی بهشون می دی؟
منطق: این معنا، این نگاه باید منجر بشه به احساس بهتر وقتی منجر به احساس بهتر نمیشه یعنی داری خودتو گول می زنی. اما اگر چیزی رو که می گی واقعا قبولش داری (I mean it)
و واقعا احساس خوبی داری حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست. اون وقته که اون اتفاق به شکلی تغییر می کنه که پر از برکت میشه برات.
و سال های بعد از اون اتفاق به عنوان یکی از بهترین نقاط عطف زندگیت یاد می کنی.
چون تمام اتفاقات رو به واسطه ی افکارمون که احساساتمون رو رقم می زنند داریم خلق می کنیم. اگر احساس بد داری، معلومه که افکار نامناسبی داری، افکار نامناسب یعنی داری سیگنالی رو به جهان می فرستی که از چیزایی که دوست نداری بیشتر و بیشتر وارد زندگیت شه.
این کل بازیه.
منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب
وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.
به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.
هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد میشه دری از درهای بهشت میشه برامون.
اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)
این اتفاق قراره یه پیشرفت تو زندگی من ایجاد کنه اون اتفاق میشه بهترین اتفاق زندگیت. (تاخیر فی ما وقع)
…….
…….
موضوع بعدی اینه که باید از خودت بپرسی چه درسی برات داشته؟حتما کمک می کنه که خودتو بهتر بشناسی. ذهنتو بریزی وسط و ببینی چی توش بوده که همچین نتیجه ای داده؟ حالا چه تغییراتی رو باید تو شخصیتم، توی افکارم و توی باورهام ایجاد کنم؟
از درسی که گرفتم از تجربه هایی که کسب کردم استفاده کنم و به زندگی با کیفیت تری برسم. چون اون اتفاق برای پیشرفت تو اومده و اگر بتونی نگاه متفاوت داشته باشی نتیجه کاملا به دلخواه تو رقم می خوره. وقتی شما توانایی کنترل ذهن داری و به هر اتفاق جوری نگاه می کنی که بهت احساس خوبی می ده. کاملا تو هر شرایطی زندگی رویایی داری.
…….
مثال هایی که استاد زدند برای این بود که درک کنیم چطور تغییر نگاه ما به اتفاقات می تونه نتایج رو تغییر بده!!!
مثالی که از SpaceX زدند در مورد تجربه ای که از پرتاب starship داشتند.
در زمان pandemic که عده ای اونو فرصتی برای یادگیری بهتر و بیشتر، اختصاص زمان برای خودشون خونه شون دونستند. در مورد استاد اینا به پرادایس اومدند کلی اینجا رو زیباتر کردند و کلی تجربه ی قشنگ که خودشون داشتند. چقدر خواسته و اشتیاق درون ما شکل دادن با سریال زندگی در بهشت.
فرصتی که ورزشگاه Santiago bernabéu برای بهتر کردن محیطشون دیدند بدون اینکه تماشاگری رو از دست بدن چون در هر صورت ورود تماشاگر ممنوع بوده.
یا مثالی که از بدهکار بودنشون زدند که نتیجه ی کنترل ذهن و نگرش متفاوت تو این مثال منجر به این شد که خودشون در عرض دو سال 150 برابر درآمدشان بهتر شه و هم اثری گرانقدر به نام روانشناسی ثروت خلق شد.
یا در مورد فوت فرزندشون که منجر شد به این درک برسند که این رابطه ها زمینی هستند، بعد از مرگ از بین می رن همونطور که پیش از تولد هم وجود نداشتن. اینا رابطه ی ابدی نیستند. ( و این مثال استاد باید درس و الگویی برای من باشه، منو به فکر ببره که به راستی من با چه کسی رابطه ی ابدی دارم؟ و به چه کسانی تا سر حد مرگ وابسته ام؟)
…..
اما موضوع مهم تر اینه که من فکر کنم و در مورد خودم مثال بزنم:
من می خواستم از تهران با قطار برم بندر وقتی رفتم راه آهن فهمیدم بلیط اشتباهی گرفتم یعنی بلیط بندر تهران گرفتم
با خودم گفتم احتمالا من به کسی کمک کردم که از بندر بیاد تهران، عجله داشته بلیط گیرش نمی اومده
و من به او خیر. رسوندم
و گفتم حتما برای من یه خیریتی هست. گفتم من خدا رو باور دارم. دلیل این اشتباه رو نمی دونم. ولی می دونم همیشه برای من بهترین اتفاق می افته.
تازه درسمم گرفتم که هر وقت بلیطی چیزی تهیه می کنم با دقت نگاه کنم که دارم چکار می کنم.
راستش روز بعد دستان خدا اومد و من با یه کوپه ی خالی و دربست رفتم بندر. نمی دونید من چقدر عاشق مسافرت با کوپه ی دربست تو قطارم.
یادمه که می خواستم تو یه مسابقه شرکت کنم که جایزه برنده 2 میلیون بود. خب بهم گفتن نمی تونی شرکت کنی. و من اینطور تعبیر کردم که چون شل گرفته بودم تمرین رو این اتفاق افتاد تا من محکم تر تمرین کنم و بهترین اتفاق می افته و من شرکت می کنم و خب من شرکت کردن و مشکلی پیش نیومد
تازه به خاطر اون تضاده و محکم گرفتن تمرین دو میلیون رو برنده شدم. باهاشم دوره ی عزت نفس رو خریدم.
…
یا در مورد رابطه ی عاطفیم ترس داشتم. من گفتم بهترین اتفاق ممکن می افته. من با خودم گفتم همیشه برام بهترین اتفاق می افته. و به محترمانه ترین و زیبا ترین شکل ممکن از هم جدا شدیم. واقعا زیبا بود. و من با خودم گفتم یه تضاده که می خواد رشدم بده. یه فرصته برای شناخت بهتر خودم و بهتر کردن خودم.
انگیزه ای هست برای پیشرفت. انگیزه ای هست برای درک بهتر قوانین و آشنایی و شناخت با من حقیقی. که من کی هستم. من کی می خوام باشم. من باید چکار کنم که اونی که می خوام بشم.
باورهام در مورد رابطه، در مورد خودم، در مورد خدا اشکال داره. اونا رو باید درست کنم. تا الان که خدایی خیلی خوب برام همه چی پیشرفته.
من بیشتر با خدا آشنا شدم. من بهتر درکش کردم که اصلا اونه رابطه ی حقیقی.
چقدر بهتر قانون باورها رو درک کردم. چقدر بهتر قانون توجه رو درک کردم.
فهمیدم که باید اعتماد به نفسم رو افزایش بدم.
فهمیدم باید بهتر خودمو و خواسته هامون بشناسم. و یه سری قربانی ها بکنم. خدا رو پیدا کردم. خواسته های واقعی مو بهتر آشنا شدم و این چرخه ادامه داره.
آره اینو من نقطه عطف زندگیم بر می شمرم. این همه انگیزه برای بهتر شدن و پیدا کردن حقیقت و آگاهی درونم نبود اگر اون تضاد نبود. الان صرفا دنبال عشق و پول نیستم. می خوام اینا رو. خیلی هم می خوام. ولی دنبال یه چیز بالاترم. پی شناخت من ِ حقیقی. پی شناخت ِ آگاهی. پی شناخت خدای خودم.
و به این انگیزه و عشق نمی رسیدم اگر اون اتفاق زیبا (جدایی) نمی افتاد.
…
یه چیز دیگه که فهمیدم فقط موقع تضادهای بزرگ نیست که باید کنترل ذهن کنم و به اتفاقات طوری برچسب بزنم که احساس خوبی بهم بده.
من هر روز و هر لحظه باید به همه ی اتفاقات کوچیک و بزرگ
جوری برچسب بزنم که می خوام زندگیم اونطور باشه.
…
یه نکته ی دیگه هم هست که می خوام به خودم بگم، فهمیدم باید جاه طلب باشم. یادگرفتم که درخواست های جاه طلبانه داشته باشم. SpaceX می خواد مریخ رو قابل سکونت کنه. می خواد فضاپیمایی رو بسازه و داره می سازه که 100 نفر یا بیشتر رو با خودش حمل کنه تا مریخ و ماه. فضاپیمایی حامل یه انسان پاشو نذاشته مریخ.
تا الان فقط 24 نفر به ماه سفر کردند و 12 نفر روی ماه قدم گذاشتند و اینا می خوام مریخ رو قابل سکونت کنند.
پس من باید یاد بگیرم که جاه طلب باشم. درخواست های جاه طلبانه داشته باشم از خداوند. این الگو ها بهم کمک می کنه که جرئت درخواست داشته باشم. به قول استاد: درخواست کردنش که پول نمی خواد.
خدا می ده اگه به دست نمیاری، نخواستی.
…
سپاسگزارم از استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان که این فایل پر از شگفتی و آگاهی رو برامون آماده کردن. و من متعجب و حیرانم که یک فایل مگه چقدر می تونه سرشار از آگاهی باشه.
دوست هم فرکانسی عزیز،مطالب بسیار ارزشمند ومفید شما را خواندم وچقدر زیبا وعالی نوشته بودی واستفاده کردم از این کامنت شما ،معلوم است که خیلی خوب هدایت شدی وشناخت خوبی از قوانین دارید وخوشحالم که چنین دوستان هم فرکانسی خوبی دارم ،برات آرزوی موفقیت وشادی فراوان دارم.
سپاسگذارم دوست خوبم به اندازه خود فایل آگاهی بدست تو دم با خواندن کامنت زیبایت تشکر عزیزم بانوی زیبا .
سپاسگذادم
منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب
وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.
به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.
هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد میشه دری از درهای بهشت میشه برامون.
اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه اعضای عزیز خانواده بزرگ عباسمنش
استاد جان وقتی این فایل رو دیدم یاد ی خاطره از خودم افتادم که با موضوع این فایل مرتبط بود و خواستم ی یادآوری برا خودم باشه و شاید دوستانم بتونن استفاده کنن.
شغل اصلی من نظامی بود که سال1378در دانشگاه افسری امام علی استخدام شدم و مشغول خدمت شدم سال 86 ی بیماری گرفتم که اصلا دلیل اصلیش مشخص نبود و ناگهان در طی روز دچار سردردهای بسیار شدید میشدم و فشار خونم خیلی بالا میرفت و بعد از چند دقیقه همه چی تموم میشد بعداز یک سال مشخص شد ی غده روی کلیه ام رشد کرده که باغث این اتفاقات میشده اسم بیماری فئوکروموسیتوم بود خلاصه عمل کردم و غده رو برداشتم و همه چی درست شدسال 96 بود که تازه با مباحث حوزه موفقیت آشنا شده بودم و یکی دوتا کتاب تو این زمینه خونده بودم و فایلهای صوتی یکی دوتا از اساتید رو گوش میکردم و خیلی برام جالب بود دوباره آثار این مریضی رو حس کردم رفتم سونوگرافی و دکتر اعلام کرد که غده دوباره رشد کرده و داره بزرگ میشه وقتی که این مسئله رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم هم خودم و هم خانواده خلاصه چند روزی خیلی حالم خراب بود ی روز به خودم گفتم به قول این کتابا شاید خیری تو این بیماریه بزار ببینم خیرش چیه و از طرفی هم تمام این کتابها میگن که همه چی ذهنه و با ذهن میشه تمام این اتفاقات رو کنترل کنیم می خوام ببینم میشه با ذهنم این بیماری رو کنترل کنم یانه
در قدم اول تصمیم گرفتم سردرد ها رو کنترل کنم و برای خودم ی سری تمرین طراحی کردم با همین چیزایی که یاد گرفتم بودم وجمله تاکیدی می نوشتم و حال خوبم رو تصویر می میکردم و .. خلاصه بعد از چند وقت دیدم که سردردها خیلی کمتر شده و قابل تحمل شدن و با ایمان بیشتری روش تمرکز کردم حدود یک سال از مریضی گذشت و همه دکترا میگفتن باید عمل کنی ولی قبول نمی کردم و حتی ی بار از بیمارستان که برا عمل خوابیده بودم فرار کردم ولی من تمام سردردها و فشارهای عصبی رو کنترل کرده بودم یعنی فشارم بالا میرفت ولی سردر نمیشدم.
ی روز ی جرقه ای تو ذهنم خورد که اصلا زیر و رو شدم و اون جرقه این بود که شاید بتونم با کمک این مریضی بازنشست بشم و اصلا وقتی این ایده به ذهنم رسید اینقدر خوشحال شدم که فک کردم تمومه و بازنشسته شدم. از اون لحظه ای که این ایده اومد افتادم دنبال کاراش و به کمیسیون پزشکی معرفی شدم و خلاصه اش کنم بعد دوماه تو کمیسیون پزشکی تهران شرکت کردم و تو همون اولین جلسه کمیسیون پزشکی بازنشست شدم با بهترین حالت بازنشستگی که بهش میگن( بند ج معنیش رو همکارای نظامی متوجه میشن) و از برج9سال97 من با درجه سرهنگ دومی به راحتی آب خوردن بازنشسته شدم و به این آرزوم که آزادی زمانی بود رسیدم بعداز بازنشستگی تصمیم گرفتم اون غده که حدود10سانت بود رو با کمک ذهنم حذف کنم بدون عمل کردن و هر روز تو ذهنم تصویر می کردم که این غده داره کوچک و کوچکتر میشه می دیدم که سلولها دارن یکی یکی ازش کنده میشن و خلاص تو سونوگرافی که عید 1400 داشتم کل غده ناپدید شده بود و هیچ آثاری ازش نمونده بود.
بله اون مریضی که 1سال پیش اومده ،اون غده ای که بهش میگفتن بدخیم خداوند فرستاده بودش که منو بازنشست کنه و به آرزوم که آزادی زمانی بود برسونه و خداروشکر می کنم که پیامش رو فهمیدم.
استاد جان من به خواستم که آزادی زمانی بود رسیدم و الان تمام تمرکزم رو گذاشتم برای رسیدن به آزادی مالی که انشا.. خیلی زود به این خواسته هم می رسم البته به ی سری نتایج خوب در زمینه مالی هم رسیدم ولی جا داره هنوز تا به آزادی مالی برسم.
خداروشکر می کنم استاد جان که با شما آشنا شدم و در جمع خانواده عباسمنش هستم.اموزشهای شما در این مسیر خیلی کمکم کرده و چراغ راهم بودین،خدارو شکر می کنم که دستی از دستان خداوند بزرگ بودین و به کمک شما هدایتم کرد.دستتون رو از راه دور میبوسم با آرزوی دیدن شما رو در پارادایس
واقعا همین خداوند از روح خودش در انسان دمیده و دقیقا توانایی کن فیکن داره انسان فقط داستان اینه که ما خودمون باور نداریم،منم ابتدای کار نمی تونستم باور کنم ولی به قول استاد کم کم که نتایج رو دیدم ایمانم قویتر شد و تونستم قدمهای بلندتر بر دارم و الان که تونستم این نتایج رو بگیرم تو زمینه سلامتی باور کردم که تو زمینه مالی هم میتونم همین نتایج رو بگیرم و شدید تمرکز کردم تو زمینه مالی و شک ندارم که انشا.. بزودی در این زمینه هم به آزادی مالی میرسم.
کامنتتون فوق العاده بود مرسی که برامون نوشتید ممنون که جلوه ای شدید از معجزه وقدرتی که خدا تووجودمون قرار داده ولی خیلیامون ازش استفاده نمیکنیم …
واقعا شگفتزده شدم ولذتبخشه وقتی میبینی فردی باقدرت تصویرسازی وجملات تاکیدی جسمشو به حالت سالم وطبیعی برمیگردونه وازین شرایط نکته مثبتش که بازنشستگی بود رو برداشت کردین ومعجزه زندگیتون رو رقم زدین…تحسینتون میکنم ووجودارزشمندتون رو سپاسگزارم وازصمیم قلب براتون بهترینها رو ازخدای مهربون خواستارم
مرسی از انرژی که میدین خیلی لذت میبرم از این همه انرژی و حال خوب تو جمع خانواده عباسمنش و خدارو شکر میکنم که تو این جمع هستم و در کنار هم در راستای اهدافمون تلاش می کنیم. با آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما
سلام من به خدای مهربانم و اساتید گرامی و همراهان بسیار عالی ام
من در باره محتوای این فایل الان دو تا خاطره یادم اومد من یک بدهی بانکی داشتم که مبلغ بسیار بالایی شده بود و من همیشه از خداوند درخواست پرداختش رو میکردم از بانک با من تماس گرفتن و منو تهدید کردن چون سند خونه مامان رهن بود و من خیلی ناراحت بودم و زن داداشم از این جریان خبر دار شده بود و اون هم توی این گیرو دار تماس میگرفت و میگفت حالا میخای چکار کنی نجوا ها حسابی اذیتم میکرد اومدم با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خدایا من که پولی ندارم این مسئله رو به تومیسپارم خودت این رو حلکن بعدش قلبم بسیار آرام شد به حدی که خودم هم باورم نمیشد اینقدر آرام و اصلا نگران نیستم حتی زن داداشم باز زنگگ زد و گفت میخای چکار کنی من هم گفتم همه چیز به بهترین نحو درست میشه اون اصلا باور نکرد ولی من خودم ته قلبم آرام بود و بیست روز بعد به طور معجزه آسایی وام من تصفیه شد اون هم در کمترین میزان پرداخت و این برای من مثل یک معجزه بود
خاطره دوم من این جوری بود که ما میخواستیم گلخانه رو اجاره بدیم و اجاره دادن فصل خاصی دارد و در اون فصل هر کی بخاد اجاره میکنه هر کی هم بخاد اجاره میده ما یک فردی پیدا شد برای اجاره و ما اجاره دادیم و ایشان هم مقدار کمی پول برای اینکه معامله حالت رسمی پیدا کنه به ما داد و قرار شد که هفته دیگه بیاد و همه پول رو بده و قرارداد رو ببنده و ایشان همش امروز و فردا میکرد و فصل هم داشت تموم میشد و گلخانه هنوز اجاره نرفته بود و شوهرم همش نگران بود من هم نگران بودم ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم و همسرم رو دلداری میدادم و میگفتم نگران نباش همه چیز درست میشه من اونو سپردم به خدا و همسرم هم با نام باوری سعی میکرد قبول کنه و فصل تمام شد و ایشان هم تماس گرفت و گفت که اجاره نمیکنم
و اینجا باز همسرم خیلی ناراحت شد باز من ذهنم رو کنترل میکردم و میگفتم که نگران نباش این جریان به بهترین نحو درست میشه و برامون مستاجر خیلی خوبی پیدا شد و از اون مبلغ قبلی دویست ملیون تومان پول بیشتری داد و این هم ناشی از کنترل ذهن بود برای من بینهایت خدا رو شکر و سپاس میگویم
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی (نیایش 45 صحیفه سجادیه ، وداع با ماه رمضان)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار و دوستان نازنین و توحیدیم در این سرزمین توحیدی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
حمد و سپاس به درگاه یگانه فرمانروای قدرتمند و بیهمتا و ابدی عالم.
استاد عزیزم ازت متشکرم بخاطر این فایل و این گفتگوی ارزشمند و یه تشکر ویژه از خانم شایسته عزیز، که با عشق این فایل رو برامون ضبط کردن درحالیکه اصلا کار راحتی نبود. همزمان توی این چنین زمینی هم راه بری و هم فیلم بگیری با این کیفیت. سپاسگزارم از شما.
استاد من با این تفکر غریبه نبودم. قبلاً هم این جنس تفکر رو جایی در یک مجله علمی خوندم، وقتی که ناسا هواپیمای آزمایشی X-43 رو تست کرد. یه هواپیمای 3 متری که نصب شد روی یه بوستر، و با هواپیمای بی52 در بالاترین ارتفاع ممکن پرتابش کردن، سرعت بوستر به 5 ماخ(پنج برابر صوت) رسید و بعد از کلی ارتفاع گرفتن ، X43 رو با موتور رمجت روشن کرد و یه پرواز حدوداً 20-30 ثانیه ای داشت و تا سرعت 11 ماخ رسید و بعدش توی اقیانوس آرام سقوط کرد. وقتی از تیم مهندسی در مورد این آزمایش سوال شد، یکی از افراد آزمایش میگه : (این یک پیروزی بزرگه ، روشن نگه داشتن موتور رمجت در سرعت 11 ماخ از روشن نگه داشتن یه کبریت در دل طوفان سختتره. و ما انجامش دادیم، صد سال پیش اجداد ما با درشکه و اسب جابجا میشدن ولی ما امروز به سرعت 11 برابر صوت رسیدیم. این یه پیروزی بزرگ بود) . و وقتی من این پرتاب استارشیپ رو دیدم دقیقاً همون موضوع برام تداعی شد. این یه پیروزی بزرگ نبود. یه شاهکار عظیم بود. (نامبرده بعلت داشتن اندکی اطلاعات هوافضا ، الان هنگ کرده کدوم قسمتش رو بنویسه. کلی ایموجی خنده)
یه نگاهی به اجاق گاز خونه مون بندازیم. اگه تونستین یه اجاق پنج شعله رو روشن کنید و پنج تا کتری آب رو همزمان با هم توی یه لحظه به جوش بیارید شما یه نابغه هستین.
حالا بریم سراغ بوستر. 33 تا موتور راکت کنار هم به یک اندازه مشخص نیرو وارد میکنن، اگه یکی شون یه ذره کمتر و بیشتر باشه کل محموله به یه سمت کج میشه و از مدار حرکت بالستیک خودش خارج میشه و سقوط میکنه. بوستر تا آخرین ثانیه کارش رو به درستی انجام داد. الان میفهمیم چرا میگن اگه از سکوی پرتاب جدا بشه خودش پیروزی محسوب میشه. ببینید حتی نگه داشتن شعله ناشی از مخلوط سوخت و اکسیژن داخل محفظه احتراق خودش یه کار بزرگه، چون با افزایش ارتفاع فشار اتمسفر کاهش پیدا میکنه و این شعله از محفظه احتراق خارج میشه و دیگه نیروی پیشران تولید نمیکنه. هر موتور راکت یه تکنولوژی پیچیده داره که بسیار بسیار گرون قیمت هست و فقط چند تا کشور تکنولوژیش رو دارن. اینکه چه نسبتی از سوخت و اکسیژن باهم ترکیب بشن و دقیقاً کجا مشتعل بشن خودش یه شاهکاره. 33 تا راکت همزمااااان. باید بتونی هر لحظه تعادل رو پایش و اصلاح کنی. وسیله ای به ارتفاع 120 متر که روی هوا شناوره و هیچ ریل هدایتگری نداره که مسیرش رو صاف نگه داره. یه قطره آب اگه توی محفظه اکسیژن یا گاز سوخت باشه بلافاصله توی مسیر لوله ها یخ میزنه. یه قطره آب یخ زده توی اون سرعت حرکت سیال حکم یه گلوله شلیک شده از اسلحه رو داره که میتونه یه فضاپیما رو سوراخ کنه. حتی هر لایه هوای اتمسفر یه دمای متفاوت داره. دمای متفاوت یعنی تراکم مولکولی متفاوت که با عبور از هر لایه یه تنش عظیم به قطعات وارد میشه. نکته بعدی لرزش و ارتعاش، که میتونه کوچکترین اتصالات رو از هم جدا کنه. یه کمپرسور هوای صنعتی توی پالایشگاه داریم که یه قطعه مهمش مدام خراب میشه. (هم خود کمپرسور و هم قطعه خیلی مهم هستن) و من معتقدم علت خرابی قطعه محل نصب قطعه است چون در معرض لرزش زیادیه. هر چقدر اصرار میکنم اینو جابجا کنید با مقاومت مسئولین روبرو میشم. شدت ارتعاش بدنه این راکت اونقدر زیاده که میتونه تمام استخوان های بدن یه انسان رو خورد کنه. نه تنها خود راکت، که حتی تا چندصد متر اطراف هیچ انسانی نمیتونه اونجا بایسته. تاثیر ارتعاش و بی وزنی و تغییر دما، و یخ زدگی ناشی از ارتفاع و هزاران دلیل دیگه میتونه باعث از کار افتادن مکانیزم جداسازی مرحله اول و دوم بشه. و نکته خنده دار ماجرا میدونید کجاست … خداوکیلی وقتی فهمیدم سوخت این راکت چیه خنده ام گرفت … گاز طبیعی مایع. گاز خونگی. همونی که من و شما باهاش آشپزی میکنیم . ارزونترین سوخت قابل اشتعال در دنیا. حتی ارزونتر از بنزین توی کارت سوخت مون. تا پیش از این، ناسا از هیدروژن مایع استفاده میکرد. حمل و نگهداریش بسیار بسیار خطرناک بود و هزینه تولید و تامینش بسیار گرون قیمت. حتی اگه آتیش میگرفت تا منجر نشه کسی متوجه اشتعال هیدروژن نمیشه. ولی الان بوستر استارشیپ با همون گاز خونگی که من و شما باهاش چای درست میکنیم به لایه های بالای اتمسفر پرتاب شد. (حتی ارزونتر از گاز خونگی؛ گاز خونگی مخلوط اتان و متان و پروپان و بوتان ه، این بزرگوار فقط اتان مایع داشت) پالایشگاهی که کار میکنم روزانه 60+ میلیون متر مکعب گاز میزنه به خط سراسری کشور (یکی از سیزده پالایشگاه پارس جنوبی).
اون لحظه که راکت به دور خودش میچرخید جایی بود که راکت تقریباً به جاذبه صفر خیلی نزدیک شده بود. راکتهای جانبی که وظیفه شون حفظ تعادل بود به درستی کار میکردن، ولی سوخت بوستر تمام شده بود و ارتفاع داشت منفی میشد. آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن میگن
Better than great or better than good.
یعنی بهتر از خوب ، بهتر از عالی. در مورد پرتاب آزمایشی باید بگم موفق آمیز تر از موفق. (یادمون نره هدف پروژه همین جدا شدن از سکو بود)
فرق من و ایلان ماسک اینه که من فقط حرف میزنم و اون انجامش داده و توی آزمایش ظاهراً شکست خورده. الان ساده ترین کار دنیا اینه که من بی هنر و بی تجربه و غیر متخصص که نمیتونم یه تنهایی یه دوچرخه بسازم ، انگشت قضاوت به طرف مجموعه ای از متخصص ترین انسانهای جهان در رشته های مختلف (برق، الکترونیک ، مکانیک، آیرودینامیک ، نرم افزار ، IT و و و و …) بگیرم و بگم: عه چقدر احمقانه شکست خوردید و راکت تون افتاد تو آب. بهتره این انگشت قضاوت رو اول طرف خودم بگیرم بگم حمید توی عمرت به تعداد انگشتهای یک دست کار مفید و موفق از خودت نام ببر تا بعداً صلاحیت قضاوت دیگران رو داشته باشی.
من بسیار بسیار بسیار تحسین شون میکنم، اینها بهترین های جهان هستن. شاید یه روزی برسه که انسان بتونه سفرهای تفریحی به مریخ بره و برگرده. ولی یادمون باشه، اسپیس ایکس ها اولین نفراتی هستن که به خودشون اجازه رویا پردازی دادن. این رویا هنوزدر ذهن 95% مردم دنیا غیر ممکنه. ولی من مطمئنم این اتفاق یه روز میافته.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. بریم سراغ تمرینی که استاد بهمون داد. (نامبرده از سالها پیش خیلی فراموشکار بود و خیلی چیزا رو یادش میرفت ، از طرفی چندان انسان موفقی هم نیست که الان از دستاوردهاش بگه) با صحبتهای استاد عباس منش عزیز یادم اومد از گذشته خودم که آره یه وقتایی بود ظاهر موضوعی بد بود، و من حالم بد شد و نتیجه بدتر شد، و یه زمانهایی ظاهر موضوع بد بود، از خداوند درخواست کمک کردم و نتیجه خوب شد ولی هر چی فکر کردم خداییش چیزی یادم نیومد. فقط یه موضوعی یادم میاد مربوط به چند سال پیش، حالا شاید خیلی چیز مهمی هم نباشه. آنچنان دستاوردی محسوب نمیشه.
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود و از این حرفها (شیطنت کودک درون) یه ماه رمضان بود، یه رییس داشتیم که وقتی روزه میگرفت با افت قند خونش اعصابش خراب میشد. یه روزی به یه بهانه الکی گیر داد به من، و من هم دقیقاً به همون علت تو روش ایستادم و با پر رویی هر چه تمام جوابش رو دادم. کار به جاهای باریک کشید و قرار شد من رو اخراج کنن، و اون موقع بود که یاد خداوند افتادم که خدایا من گند زدم تو حالا لطفاً برام درستش کن. کار به کلی جلسه و بحث بین روسا انجامید و نهایتاً تصمیم گرفتن به جای اخراج منو تبعید کنن به مرکز آموزش. علتش هم این بود که زمین آموزش توی آلوده ترین نقطه از پالایشگاه قرار داشت.(5ppm بنزن سرطان زا ست ، مقدار بنزن اونجا در کمترین حالت بالای 200 ppm بود) یه جورایی میخواستن از شر من راحت بشن ولی غافل از اینکه «وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه خداوند برات خیری رو بخواد هییییییچکس نمیتونه اونو ازت دور کنه. اونجا زمان آزاد زیادی داشتم و البته یه دوست خوب(علی) که یبار اتفاقی اومد اونجا و با هم کلی گفتگو کردیم و منو راهنمایی کرد که از زمان آزادم برای مطالعه کتابهای موفقیت استفاده کنم. چند ماه بعد یه اکیپ از پالایشگاه قم اومدن عسلویه برای آموزش. چند تا مربی مختلف اومدن و رفتن منجمله همون دوستم. علی ازم خواست بعضی موضوعات رو آموزش بدم. من هم آموزش دادم، قبلا هم آموزش داده بودم ولی خب علی یکی از اولین کسانی بود که اونقدر از من تعریف کرد ،گفت حمید تو چقدر خوب آموزش میدی و نکته اش اینکه وقتی یه سوال ازت پرسیده شد که جوابش رو بلد نبودی در پاسخ بلافاصله گفتی این یکیو نمیدونم ولی میرم میپرسم بعداً بهتون میگم . تا قبل از اون و حتی همین الان من فکر نمیکنم اصلا گفتن این نمیدونم میتونه ویژگی مثبت محسوب بشه. از طریق همون علی چندبار رفتم شرکت های مختلف برای آموزش به نیروهایی که اعزام میشدن به سکوهای نفتی. خداوکیلی همشون نابغه و متخصص بودن. یه نفرشون بود بچه تهران همسن خودم بود،ارشد مکانیک بود ،رئیس پروژه سکوی نفتی بود، دوره دیده انگلستان. یکی دیگه داشتن توی تگزاس آموزش دیده بود. بعد من قرار بود به اینها ایمنی و آتشنشانی صنعتی آموزش بدم.
Whhaaaaat ? Are you kidding me?
اینقدر جلوی جمع ایستادم و آموزش برگزار کردم و هر بار جمعیت ها بیشتر و بیشتر میشد ، از طرفی مطالعه هم میکردم. این مطالعه کردنها خودش بهم اعتماد به نفس و مهارت میداد برای سخنوری. (حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید) چند سال قبل از همه این ماجرا ها یه روز هفت مهری بود روز آتشنشان ، توی یه آمفیتئاتر مراسم جشن بود با حضور کلی از پرسنل و مدیرانی که من 99% شون رو نمیشناختم، یه عده شون از وزارتخانه اومده بودن. نامبرده رو صدا زدن به عنوان آتشنشان نمونه بره بالای جایگاه هدیه بگیره، بعد مجری برنامه بهم گفت حرفی، صحبتی، خاطره ای، چیزی داری برای حضار بگو، گفتم نه هیچی نیست. و عین میگ میگ فرار کردم اومدم پایین.بعدا که اون مدیر وزارتخانه ای اومد بالا برای سخنرانی گفت آقای آتشنشان چرا اینقدر خجالتی هستی و نموندی برامون صحبت کنی؟… حالا بگردیم ادامه قصه… چند وقت پیش توی همون آمفیتئاتر من جلوی یه جمعیت چند صد نفره ایستادم و مباحث آتشنشانی رو بهشون آموزش دادم. از اونجایی که همشون شاغلین توی صنعت نفت و گاز بودن، پس باید وقتی چیزی رو میخواستم توضیح بدم با دلایل علمی براشون توضیح میدادم.
این یکی از حکایت های حمید پر حرف بود، حتی الان بلد نیستم نتیجه گیری پایانی کنم. میتونه مثل فیلمهای اصغر فرهادی پایان باز داشته باشه. یا میتونید خودتون هر جوری دلتون خواست از هر زاویه قضاوت کنید. من بینهایت مشتاقم ازتون یاد بگیرم. یکی از ترسهای گذشته ام یادمه ایستادن و صحبت کردن جلوی جمع بود. ناخواسته یادش می افتادم و وحشت میکردم. وای خدایا چقدر سخته. ولی الان که انجامش دادم، حاضرم همین الان بی مقدمه برم انجامش بدم. بعدها از همون رئیسی که منو تبعید کرد مرکز آموزش بخاطر این فرصت بزرگ پیشرفت که بهم داد تشکر کردم. بهش گفتم تو کمک کردی من بزرگتر بشم و مهارتهای جدیدی یاد بگیرم.
و خدا …. و خدا …. و خدا ….
و خدایی که همیشه منو در آغوش گرفته بود، آغوشی مهربانتر از مادر برای نوزاد، هر بار که من خطایی ازم سر میزد دستمو میگرفت و منو نجات میداد. هر بار ترسیدم به دلم الهام کرد ، کی قویتر از منه، من همراهتم از چی میترسی. همون خدایی که نیمه های شب بیدارمون میکنه تا در آرامش و سکوت باهاش گفتگو کنیم تا بهمون بیشتر و بیشتر ببخشه. همون فرمانروای قدرتمندی که بی اطلاع و بی اجازه اش هیچ برگی از هیچ درختی نمیافته، همون خدا منو در آغوش گرفته و میگه هر کاری داری هر چی میخوای بگو برات انجام بدم. انگار من تنها ساکن این سیاره هستم.
«نیکی پیر مغان بین که چو بد مستان ؛ هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود»
در پناه جان جانان، رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوار و یکتاپرست ، سعیده خانم.
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت شما. از این نظر پر از انگیزه . کلاً از خوندن کامنتت هم کلی لذت بردم و هم به فکر رفتم . چرا از بین میلیون ها صندلی توی دنیا شما یه راست دست گذاشتین روی صندلی کناری ایلان ماسک. همین برام سوال شد.
دیروز از خداوند درخواست هدایت کردم و رفتم سراغ قرآن و به سوره طه هدایت شدم. و آیاتی رو خوندم که بسیار بسیار لذت بردم، بسیار امید بخش بود. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود به مصطفی جان عزیز. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. الهی که حال دلت همیشه همیشه مثبت و عالی و توحیدی باشه، قلبت با نور خداوند روشن باشه. همون خدایی که در قلبمون همیشه جاریه.
خدا رو شکر میکنم که کامنتم احساس خوبی براتون داشت. خدا هیچوقت، هیچوقت دستمون رو رها نمیکنه، حتی اون موقعی که داریم راه اشتباه رو میریم. در پناه رب العالمین همواره از جریان هدایت بهرمند باشید. شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
وقتی فایل شروع شد، واستاد صحبت پرتاب فضا پیما به فضا شد، گفتم این فایل فقط راسته کار حمید آقاست که میتونه قشنگ این مسائل رو با دقت موشکافی کنه، و انصافا خیلی با دقت و عالی و قابل فهم توضیح داده بودید.
خیلی لذت بردم از توضیحاتی که دادید و کلی چیز یاد گرفتم، و اون داستان تبعیدی که به نفع شما تمام شد، خیلی درس داره برای کسی که در شرایط سخت گیر بیفته.
و من حالا متوجه شدم شما اینهمه اطلاعات رو چجوری یاد گرفتید که میتونید راحت در مورد آنها صحبت کنید. نگو شما هم در تدریس دستی بر آتش دارید.بهتون تبریک میگم، که تونستید شرایط به ظاهر بد رو به شرایط عالی تبدیل کنید.
راستی عیدتون مبارک
من از روزی که شما کامنت گذاشتید تکیه تیکه اون رو میخوندم تا امشب بالاخره تمام شد، و این تاییدی بر مطلبی که میخواستم بگم است.
دعای اول شما
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی
موضوعی بود که چند روز بود بهش فکر می گردم و اون موضوع این بود که حتی کارهای خیری که انجام میدیم که به زعم خودمون خودمون اونها رو انجام دادیم،اعتبار اصلی مال خدای ماست که ما را یاری کرده و خواست اون بوده که ما انجامش دادیم.مثل همین پاسخ به کامنت شما، چقدر میخواستم پاسخ بدم جور نمیشد و در این بین من چند تا از کامنت ها رو خونده بودم و بعضی ها رو هم جواب داده بودم، و الان کاملا تسلیم تسلیم هستم، نه موقعه ای که کار خوب انجام میدم خوشحال میشم نه موقعه ای که از کار محروم میشم ناراحت، مثل بیدار شدن صبح قبل از طلوع.
من درخواست بیدار شدن میدم حالا اگر بیدار نشم هم میگم خدا را شکر.
هر چه میگذره به خاص بودن بچههای سایت بیشتر پی میبرم، چون هر چه میگذره و دارم تغییر می کنم و اطرافیانی که هنوز تغییر نکرده اند، یا بهتر بگم گذشته خودم که این طوری بودم رو میبینم، خیلی وحشتناک است و به استاد حق میدم که تنهای تنها زندگی میکنند.
میگن امام علی سرش رو میکرده تو چاه گریه میکرده، و الان میگم امام علی چقدر تونسته کنترل ذهن داشته باشه که به گریه اکتفا کرده و از کج فهمی این قوم جاهل سر به بیابان نگذاشته.
////////////////////////////////////////////
من تا اینجا نوشته بودم و بعدsend زدم و پاسخ سعیده عزیز به شما را دیدیم، که چه زیبا گفته صندلی کنار دست ایلان از آن شماست، اتفاقا منم همچین تصویری از شما داشتم موقعه ای که دیروز کامنت شما رو میخوندم ولی چون وقفه افتاد، یادم رفت، ولی الان میگم شایستگی شما چیزی کم تر از ایلان که نیست شاید هم بیشتر باشد،فقط کافیه این پتانسیل نهفته، به عمل تبدیل شود، منم منتظر اون روزم به زودی زود
ان شاءالله آنچه که لایق وجود ارزشمند شماست تجلی پیدا کنه.
سلام و درود به شما خانم یوسفی گرانقدر ، عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات تون مقبول درگاه رب العالمین. خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون و اینقدر شوق و اشتیاق و احساس مثبتی که بهم هدیه دادین. تبریک میگم بابت عکس پروفایل تون. این عکس پروفایل خبر میده از یک خواسته مشخص و واضح و در مسیر رسیدن و دریافت بودن. الهی که بزودی از همونجا برامون عکس بذارید. از دعای خیرتون سپاسگزارم ، و خیلی ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید. همیشه برای کامنتهام پاسخ عالی میذارید.
چقدر خندیدم به پروفسور بالتازار. قدیمی ترین کارتونی که هنوز یادمه، توی اون تلویزیون سیاه و سفید قرمز قدیمی با چه شوقی نگاه میکردم.
و در ادامه …
از حضرت علی علیه السلام گفتید. واقعاً با اینکه ایشون مهاجرت کردن از مکه و مدینه به طرف کوفه. ولی فهم مردم اون زمان ناکافی بود برای درک صحبتهای ایشون. ولی ایشون چون ماموریت داشتن که در بین جامعه خودشون باقی بمونن، پس اونجا موندن. اگر در قبال مردم مسئولیتی از جانب خداوند به ایشان محول نشده بود، قطعاً ایشان از بین اون جامعه باز هم مهاجرت میکردن. حتی گفته شده در زمان جنگ صفین یبار حضرت علی رو به طرف یه سرزمین به گروهی از مردم سلام میده که ظاهراً کسی دیده نمیشه. از ایشون میپرسن به کی سلام دادین، میگن به مردمانی که هنوز بدنیا نیامدن ولی قلبهاشون به همراه ماست. و شوق این رو دارن که ما رو یاری برسونن. ایشون در شرایطی در کنار مردم بودن که تقریباً هیچکس در مدار ایشان نبود و به لحاظ فکری همفرکانس ایشون نبودن. واقعاً من آدم عادی یه وقتایی از تحمل افراد غیر فرکانس خودم عذاب میکشم که بنا به یه سری دلایل هنوز کنارشون هستم(مهمترین دلیل رشد ناکافی خودم) با اینکه هیچ ماموریتی بهم محول نشده. شما تصور کن توی جامعه باشی و مسئول باشی و همه مردم در مدار تون نباشن. الهی که ما بتونیم از نظر مدار هر لحظه به رب العالمین نزدیک و نزدیکتر بشیم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سپاسگزارم از لطف و محبت شما. امیدوارم خداوند من رو جوری هدایت کنه که بتونم باعث گسترش نعمتها و آگاهی های توحیدیش در جهان باشم.
امروز خیلی اتفاقی در قرآن به موضوع مرگ هدایت شدم. و کلی بهش فکر کردم. و نهایتاً کنجکاوی منو کشوند به سمت داستان افرادی که تجربه کوتاهی از زندگی بعد از مرگ رو داشتن. و چند تا ویدیو دیدم. افرادی در یک برنامه تلویزیونی تجربیات شون رو میگفتن. خیلی برام جالب بود و دریافت اون آگاهی ها به نوعی قطعاتی از پازل ذهنی من شد. یعنی وقتی اون شخص داره احساسش، و تجربیاتش رو بیان میکنه میگم خب این همون حرفیه که استاد عباس منش میگه. این همون خداست که نورش هدایتگر انسانه، این همون الهام قلبیه که خداوند با قلب انسان صحبت میکنه.
خیلی برام جالب بود.
و نکته اش این بود که بعد از دیدن اون فایلها ایمانم به همین مسیری که داریم میریم و البته آرامشم بیشتر شد.
عجله ای نیست. خدا هست، حمایتگر ماست، کافیه ازش درخواست کنیم تا ما رو در راستای رسیدن به اهداف مون موفق کنه. (به شرط قدم برداشتن خودمون)
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
در مورد تیکه اول کامنتت نیایش صحیفه سجادیه وقتی خوندم به فکر این افتادم که همیشه در سپاسگذاری هام مینویسم که خدایا سپاسگذارم که به من لیاقت سپاسگذاری کردن دادی.
اطلاعاتت در مورد هوا و فضا خیلی عالیه منی که هیچ علاقه ای به این حوزه ندارم با عشق خوندم و کیف کردم واقعا تحسینت میکنم.
توحیدی عمل کردنت در مقابل برخود اون رئیستون و باج ندادن به دیگران، و وقتی با اون تضاده انتقالی روبرو شدی ایمان خودتو حفظ کردی و توکل کردی و باعث باز شدن درهای رحمت و رشد و پیشرفتت شد برام درس داشت، وتحسین بر انگیزه.
و باز تحسینت میکنم که در قضیه سقوط راکت قشنگ درک میکنی چی تو دل ماجرا هست و اجازه قضاوت به خودت نمیدهی.
حمید جان با کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این صفحه با خودم گفتم کامنتای دیگه رو هم بخونم رسیدم به کامنت شما تا آخر خوندم و کلی کیف کردم و تحسینت کردم بعد برگشتم بالا که ببینم برا کی بوده
402.02.01
ساعت 16:16
اول که تحسینت کردم که یک سال و نیم قبل چقدر قانون و توحید رو درک کردی و تونستی اجرا کنی
باز شگفت زدم شدم که ساعت رو دیدم 16:16 گفتم حتما برا حمید نشانه ای داشته …
خدارو سپاسگذارم برای قرار گرفتنم در مسیر رشد و آگاهی.
حمید جان من کامنتهای شما رو دنبال میکنم لطفا نگران طولانی شدن کامنتهاتون نباشید ، تا آنجا که میتونید از اتفاقات و نحوه برخورد خودتون با اتفاقات و شرایط برامون بگید تا دوستانتون بهتر بتونند قانون رو درک و اجرا کنند.
حمید جان حال و احساس کامنتتون بسیار عالیه و فرکانس بالایی رو میفرسته ، ازت ممنونم.
سلام و درود فراوان به شما برادر عزیزم آقا رسول ، امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
خیلی ممنونم از شما بخاطر کامنت ارزشمند تون و این همه تحسین کردن و این نیست مگه بخاطر افکار و باورهای زیبا و توحیدی خود شما که ذهن تون رو عادت دادین به تحسین و به دیدن ویژگی های مثبت اطرافیان. چیزی که خودم هنوز توش خوب نیستم و کاش بتونم مثل شما بیشتر و بیشتر به نکات مثبت دقت کنم. واقعاً تحسینتون میکنم.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
امروز صبح در حالی که یکم حالم گرفته بود و داخل مغازه داشتم از خدا کمک میخواستم که دستمو بگیره ، قلبمو باز کنه ، هدایتم بکنه
کامنت شما بدستم رسید
ازت سپاسگذارم که برام نوشتی.
حمید جان چند سال پیش داخل گلخونه عموی خانمم کار میکردم ایشون چندتا ویژگی بسیار عالی در وجودشون بود و اجرا میکرد و همیشه توی ذهن من مونده
یکی اینکه بشدت کنترل ذهن داشتند یعنی در بدترین تضادهای مالی یا آفت های که به گلخونه میزد و باعث میشد کلی بار از بین برود ، حتی یکبار هم یادم نیست اعصابش خورد شده باشه یا شروع کنه قرقر بکنه ،
یادمه یه خدایا شکر میگفت و میرفت و با راه حل برمیگشت…
یکی هم اینکه با هر کسی صحبت میکرد و طرف مقابل مثلا از ماشین خارجی، ساخت خونه لاکچری، گلخونه ی بزرگ، پول ساختن زیاد … اینجور چیزا تعریف میکرد بلافاصله با خنده و حس و حال خوب میگفت ماشاالله، ماشاالله، ماشاالله، آفرین،
و اینکه روابط اجتماعی بسیار عالی ای دارند
اول که به قوله خودشون و اطرافیان حتی یک موتور هم نداشت سوار بشه امتیازه آموزشگاه رانندگی را خریدند و این آموزشگاه را به نام معروفی در شهر ما تبدیل کردند
بعد گلخونه احداث کردند بعد یه گلخونه دیگه،
چند شب پیش خانمم گفت که عمو محسن تالار پذیرایی ساخته و میخواد افتتاحش کنه
بسیار خوشحال شدم و با اینکه سره باورهای غلط خودم که اونروزا تو درودیوار بودم یکم به مشکل بر خورده بودیم ، به خودم گفتم باید بهش زنگ بزنی تبریک بگی،
و خدارو شکر صبحش زنگ زدم و بهشون تبریک گفتم و تحینشون کردم و اتفاقا خیلی هم تعجب کرد و خوشحال شد از رفتاره من…
من پاشنه آشیلم استقلال مالیه که گاهی اوقات جنبه های دیگر زندگیمو مخصوصا روابطم با خانمم رو درگیر میکنه،
از خدا خواستم و تمام سعی خودم رو دارم میکنم ، با اینکه بعضی وقتا سخته ، از حسادت به تحسین کردن و خوشحال شدن برسم به لطف خدا کاره دیگه که میکنم داخل دفترم هم از موفقیتهای دیگران مینویسم و سپاسگذاری میکنم.
راستی چند بار به این موضوع فکر کردم که ایشون اگر اهل چک کشیدن و وام گرفتن نبودند با این روحیه ی سپاسگذارشون و کنترل ذهنشون ، دیگه اصلا زندگیشون کنف یکون میشد…
همونطور که استاد میفرمایند، دوست دارم راهی رو بهتون نشون بدم که زندگی رو در تمام ابعادش زندگی کنید.
بنده خودم با اینکه با تضاد کمبود سرمایه و جور نبودن جنس مغازه ام برخوردم ولی به لطف خدا سعی کردم سراغ وام و چک نروم و از خودش میخوام کمکم بکنه،
سلام و درود فراوان رسول جان. الهی که عالی و مثبت و توحیدی باشی در پناه نور رحمت خداوند.
ازت متشکرم رسول جان که داستان عموی همسرتون رو تعریف کردین، این انسان ارزشمند و توحیدی.
رسول جان تحسینت میکنم از اینکه اینقدر ویژگی های مثبت این بنده خدا رو گفتی و وقتی خبر موفقیتش رو شنیدی تماس گرفتی و تحسین کردی. همین ویژگی شما بسیار بسیار ارزشمنده. یاد اون جمله شمس تبریزی میافتم که به مولانا میگه «خداوند از درون به ما نگاه میکنه» این ویژگی مثبت شما فرکانسی رو به جهان میفرسته که درهای رحمت و فضل خداوند رو به روی زندگی شما باز میکنه.
در مورد این جمله تون یه چیزی بگم «من پاشنه آشیلم استقلال مالیه»
شاید من هنوز فرد مناسبی برای صحبت کردن در مورد موضوعات و باورهای مالی نباشم و هنوز ابتدای مسیر تکاملم هستم. ولی میخوام به چیزی رو که مدتی پیش بهم الهام شد رو برات بنویسم، یادمه گفتم خدایا دلم میخواد بهم پول بدی فلان موضوع رو تهیه کنم ، بلافاصله یه حسی بهم الهام شد که اگه بخوام با کلمات بیانش کنم انگار بهم گفت: «چرا فکر میکنی پول میتونه؟ یا چرا فکر میکنی باید پول باشه تا به خواسته ات برسی؟»
یه لحظه مکث کردم دیدم من پول رو واسطه قرار دادم برای رسیدن به خواسته ام ، در واقع شریک خدا قرارش دادم. در حالیکه پول و ثروت فقط یکی از هزاران میلیارد انرژی جاری در جهانه. انرژیهای مختلف و بینهایتی در جهان جاری هستن و یکی از اونها پول و ثروته. مثلا من سفر میخوام، بگم خدایا مسبب الاسباب تویی من میخوام فلان زیبایی ها رو ببینم، چیکار دارم بگم خدایا مثلاً اینقدر پول بده تا بلیط بگیرم، و بعدش اسنپ بگیرم برم فرودگاه و بعدش برم فلان شهر، بعدش هتل، بعدش فلان…
خدایا رزق بی حساب عطا کن، خدایا از فضل و بخششت زندگیم رو متنعم کن، آرامش ببخش، آسایش و راحتی و لذت بده. آزادی و آرامش مالی بده. خدایا از فضل و رحمتت قفسه های مغازه رو براحتی پر کن، تو میدونی و میتونی و من تسلیمت هستم.
طی 3-4 ماه گذشته تغییراتی رو تجربه کردم که هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم توی سایت در موردش بنویسم. خلاصه اش رو بخوام بگم منی که همیشه وقتی حقوق میگرفتم قبل از دهم ماه صفر بودم، از فضل و رحمت خداوند شرایطم خیلی بهتر از گذشته شده و بقول استاد، چرخ زندگیم روغنکاری شده.
همه جهان انرژیه، همه اش قدرت خداست. اگه با یه میکروسکوپ بسیار بسیار قوی به هر جسمی نگاه کنی از مولکول ها و اتمها تشکیل شده و در دل اتمها ذرات الکترون و نوترونی هستن که از انرژی ساخته شدن. همه چیز انرژیه، فرقی نداره شمش طلا باشه یا سنگ یا برگ گل یا فرکانسهای غالب ذهن ما.
همه چیز انرژی و قدرت خداست. تا وقتی ما دروازه ای از انرژی رو داریم بنام بخشش خداوند، چرا باید نگران ورود نعمتها باشیم؟
اگه ذهن بپرسه چرا؟ چه جوابی بهتر از اینکه چون خداوند بر بندگانش صاحب فضل و بخشش بینهایته.
همین کافیه. به همین یه دونه دلیل ما باید متنعم باشیم.
ببخشید کامنتم طولانی شد، امیدوارم که مفید باشه. بازم میگم من خودم تازه دارم این باورها رو میسازم و البته ابتدای مسیر تکاملم هستم، طبیعیه کلماتم هنوز، زیاد تاثیر گذار نباشه.
ازت متشکرم که برام پاسخ نوشتی.
از درگاه خداوند متعال برات بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و سلامتی و موفقیت رو درخواست میکنم.
آقای امیری چقدر کامنت شما و جریان هدایتی که درباره پول نوشتین برای من آگاهی و رشد بزرگی داشت وتکمیل کننده یسری آگاهی هایی بود که خداوند بدلم جاری کرده بود. سپاسگزارم ازشما.
ده روز پیش برادرم باهام تماس گرفت گفت برای آخر هفته با همه خواهر برادرهام هماهنگ کردن که همگی باهم بریم سینما و بعد از اون، بریم رستوران شام بیرون باشیم و….
بمنم خبر داد که آماده باشم منم که خب خیلی وقته بااغوش باز میرم به استقبال تفریحو خوشی.
باخوشحالی قبول کردم درصورتیکه اونموقع کل دارایی من ده هزار تومن بود و سه روز مونده بود به زمان قرارمون.
هربار نجوا میومد که بگه تو که پول نداری حالا میخوای چکار کنی بهش میگفتم همون خداییکه این تفریحو برام رقم زده خودشم همه چیزش برام جور میکنه. و بخدا میگفتم خدایا عزت و غرور منو حفظ کن جلوی خانوادم و حسابمو پرپول کن. پول بریز بحسابم(دقیقا همینکه شما گفتین).
حالا اینجا قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگم بزارین یه موضوع دیگه را مطرح کنم تا آخر داستان شگفت زده بشین از کار خدا. فردای روزیکه برادرم باهام تماس گرفت برای برنامه آخر هفته من رفتم اسپری خوشبو کننده بزنم به لباسم تا اسپری برداشتم دیدم دیگه چیزی داخلش نیست. یکمرتبه نجوا گفت اینم که داره تموم میشه حالا اینو میخوای چکار کنی تو این اوضاع!! و من سریع گفتم اصلا کمبودی وجود نداره قانون خدا اینه که هرچیزیو که استفاده کنی سریع چندین برابرش میاد جاش ودیگه بکل فراموشم شد.
حالا بریم ادامه ماجرا:
رسیدم به آخر هفته و موعد قراری که با خانواده داشتیم و این چندروز مدام نجوای شیطان بود و جوابهای من و از یطرف خواسته من از خدا که خدایا پول بریز بحسابم!!
شد روز جمعه برادرم تو ظهر بود بهم زنگ زد گفت آماده باش ساعت 4نیم میام دنبالت.
خلاصه دیگه اون چندساعت آخر هم نجواهای شیطان شدیدتر بود هم ایمان نشون دادن من. و همچنان منتظر بودم خدا برام پول بریزه بحسابم.
شد ساعت 3. نجوا بهم گفت دیگه وقتی نمونده کو پول؟!! یعنی در مرز ایمان و شک قرار گرفته بودم. همچنان باایمان جوابشو دادم گفتم خدا دیر نمیکنه ولی ازونطرف بخدا گفتم خدایا اگه تا ساعت 4 برام پول نریزی یچیزی را بهونه میکنم و نمیرم اصلا. دوست ندارم جلو خانوادم خجالت زده بشم. ولی درلحظه باز میگفتم نه میرم و با رفتنم ایمانم را بخدا نشون میدم بالاخره تا برسیم سینما و بعدش وقت شام خدا برام پول میرسونه.
خلاصه رفتم فقط کارت بانکیم گذاشتم تو جیبم و بدون هیچ کیف و حتی گوشی موبایلم راه افتادم. حالم خوب بود ولی یحس هیجان وانتظار را هم داشتم.
همگی رسیدیم سینما برادرم برای همه بلیط خرید و رفتیم برای تماشای فیلم. برادرزادم یه آب میوه خیلی خوشمزه که نمیدونم اسمش چی بود و چه طعمی بود خریده بود و کنار من نشسته بود در آب میوش را باز کرد بعد گفت نمیخوام(سال چهارم دبستان هست) داد بمن که عمه اینو بخور منم تو اون تاریکی همشو خوردم جاتون خالی خیلی چسبید.
بعد فیلم که تموم شد اومدیم بیرون همگی دورهم جمع شدن که تصمیم بگیرن کدوم رستوران برن که بی ادبی برادرزادم بقدری دستشویی داشت که نتونستن اونجا بمونن و گفتن همگی سوار ماشینهای خودشون بشن و درمسیر باهم هماهنگ میشن که کدوم رستوران برن و درین فاصله بتونن یه دستشویی پیدا کنن برادرزادم بره دستشویی.
خلاصه تو مسیر بودن که خواهرم با برادرم تماس گرفت که بریم فلان جا انواع غذاها را داره و گفت قبلش بریم دم یه لوازم آرایشی فروشی خواهرم یکم وسیله نیاز داشت بخره بعدا برن اونجا برای شام.
خلاصه همگی رفتیم دم مغازه لوازم آرایشی همه داشتن خرید میکردن منم بیرون مغازه ایستاده بودم که خریدشون تموم بشه بیان، که یه ندایی تو دلم بهم گفت مگه اسپری نیاز نداشتی برو بخر.
خب منم که پولی نداشتم ولی همیشه سعی کردم طبق هدایتی که خدا بدلم جاری میکنه عمل کنم. آروم رفتم به برادرم گفتم کیفم نیاوردم اسپری برمیدارم برام حساب کن تا رسیدم خونه پولش برات میزنم بکارتت(حالا جالب اینکه من بیشتر از ده هزار تومن پول تو کارتم نبود) برادرم گفت هرچی دوست داری بردار کاری بپولش نداشته باش. منم 4تا اسپری با رایحه های بسیار عالی برداشتم.
خلاصه بعد رفتن جلو رستوران و اون رستوران فقط غذای بیرون بر داشت یعنی جایی نداشت که همونجا بشه نشست وغذا خورد.
با توجه به شناختی که نسبت به برادرم و خانومش داشتم محال بود غذا را بگیرن که بیان خونه بخورن. بقول خودشون چون بچه هاشون دوست دارن بیرون غذا بخورن میگن بزار لذتشون کامل بشه و همون بیرون غذا میخورن.
ولی درنهایت تعجب دیدم برادرم غذا را گرفت درواقع همگی غذا گرفتن که برگردن خونه هاشون غذا بخورن.
نزدیک خونه که شدیم(خونه من و برادرم نزدیک هم هست) به برادرم گفتم منو برسون خونه خودم. و برادرم گفت نه باید بیای بریم خونه شام بخوری بعد خودم میرسونمت. بعد بهش گفتم هزینه بلیط و شام دونگ منو حساب کن تا با پول اسپری ها بزنم بکارتت.
دیدم گفت بلیط سینمای تو را با مال خودمون از طریق کارم رایگان گرفتم. ولی بقیه باید هزینه هاشون را بدن.
یعنی نمیدونید انگار خدا کل دنیا را بهم داد. تو دلم گفتم خدایا شکرت این از هزینه بلیط که اوکی شد موند بقیش.
بعد هزینه شام راهم گفت تو مهمون من بودی من کاری به بقیه ندارم ولی تو را من به عنوان مهمون خودم بردم. اینم از شام.
خلاصه اومدم خونه 4تا اسپری چیدم روی میزم و فقط ذوق اسپری ها را میکردم و اصلا یادم نبود چندروز پیشش نجوا درباره تموم شدن اسپری چی بهم گفت و من چی جواب دادم.
خیلی خسته بودم سریع خوابم برد. صبح ساعت 5 بیدار شدم خیلی هوشیار و سرحال تو رختخواب بودم که دیدم ندای خداوند بدلم جاری شد که: فهمیدی چکار کردم برات؟!! واای نمیدونید آقای امیری تازه اون موقع صبح متوجه پلن خداوند شدم. دقیقا خودش بهم نشون داد و بهم گفت اون دستشویی شدید برادر زادت کار من بود که نتونن اونجا بایستن و رستوران مشخص کنن. اون پیشنهاد رستوران که فقط غذای بیرون بر داشت کار من بود. همون چندروز پیش که برادرت برای تو هم بلیط رایگان گرفت کار من بود.اینکه دل برادرت نرم کردم که غذا بخره ببرن خونه بخورن کار من بود و…
اینقدر خوشحال بودم اینقدر خداراشکر میکردم بعد یکی دوساعت بعدش که داشتم باخدا حرف میزدم و شکرگزاری میکردم بهم گفت: فهمیدی آب میوه خوشمزه هم تو سینما برات تهیه کردم؟!!
یعنی آقای امیری ذوق مرگ شده بودم از هدایتها و کارهای خدا و چیزایی که بهم میگفت.
حالا ازشدت ذوق پول اسپری ها را اصلا فراموش کرده بودم. گفتم خدایا چکار کنم پولی ندارم بزنم به کارت برادرم. بعد گفتم بزار یه پیامش بدم بگم فردا برات میزنم.
خلاصه همینکارو کردم و بمحض اینکه پیامش دادم برادرم گفت اصلا حرفشو نزن من تو فکر بودم یچیزی برات هدیه بخرم دیگه تا خودت اسم اسپری آوردی باخودم گفتم خب همین اسپری ها همون هدیه باشه که میخواستم براش بخرم.
دیگه ذوق رو ذوق بود که برام میومد.
برای همین، جریان تموم شدن اسپری راهم وسط کار براتون تعریف کردم که ببینید خدا چکار کرد برام.
بعدش خدا بهم گفت :تو فقط یک راه به ذهنت میومد که پول بریزم بحسابت ولی من به بینهایت روش میتونم نیازهای تو را تامین کنم و تو را به خواسته هات برسونم. تو فقط باخیال راحت بسپار بمن.
آقای امیری حالا با خوندن کامنت شما و مطلبی که درباره پول و جریان شرک گفتین چقدر عالی بود و چقدر باعث شد جریانی که برای خودم پیش اومده بود را بیشتر درک کنم. و بواسطه اون شرکی که مطرح کردین بهتر بتونم دیگه تکلیف مشخص نکنم برای خدا و راحتتر جریان سپردن را انجام بدم.
باز هم سپاسگزارم ازشما بخاطر کامنتهای خوبی که مینویسی.
سلام میکنم خدمت استادعباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
بینهایت سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده
بینهایت سپاسگذار استاد عباسمنش هستم برای این آگاهی های فوق العاده ایی که در اختیار ما قرار میدن
من قبل ورود به سایت کوچکترین اتفاق برام رقم میخورد؛ منجر میشد به جارو جنجال درونی، منجر میشد به حال بد، بعد ورود به سایت هم ادامه داشت وقتی اتفاقی برام رقم میخورد؛ میگفتم لابد از مسیر خارج شدم؛ تا با قانون وضوح از طریق تضاد آشنا شدم؛ دیگه وقتی چالشی برام به وجود میومد: ابتدا میگفتم این منم با افکار و باورهاماین چالش رو به وجود آوردم و قراره برام اتفاقات مثبت رقم بخوره.
سال گذشته من با یک چالش مالی و کاری مواجه شدم؛ با بد عهدی بابت پرداخت مواجه میشدم، با شریک کاریم که به زعم من از من بلد تره وارد چالش میشدم؛ شرایط مالی ناگواری بود
اول گفتم دیگه با کسی شریک نمیشم؛ کاریو انجام میدم که خودم بتونم انجام بدم؛ جای اینکه پروژه های بزرگ بگیرم که برای انجامش نیاز به دانش شخص دیگه ایی هست؛ با توجه به مهارت و دانشم پروژه میگیرم؛ هر چقدر کوچیک؛ ولی خودم انجامش میدم، مدیریت صد درصد پروژه هام با خودمه، از اونور این امر سبب شد برم کلاس طراحی؛ تا طراحی کارهام رو خودم انجام بدم؛ چرا که با طراح یکسری چالش هایی داشتم؛ سبب شد خودم برم طراحی رو یاد بگیرم که هم برام کسب درآمد ایجاد کرد، هم منتظر طراح نیستم، هم اینکه گوشه گوشه کسب و کارم رو یاد گرفتم.
بابت تضاد مالی به وجود اومده؛ گفتم من دیگه قبل اینکه پول بگیرم کار نمیکنم؛ همکارم بهم میگفت اینطوری کسی بهت کار نمیده تو باید بیکار خونه بسینی: ولی من گفتم اول پول و بعد کار؛ الان 2 تا پروژه دارم که شرایطش به این صورته که اول پول میگیرم بعد کارمیکنم و این سبب شد راندمان کاریم بره بالا و تمرکزم به جای اینکه بابت مطالبات پول باشه فقط رو پروژه هست؛ هم پروژه برام راحت تر پیش میره هم زود تر : چون کل تمرکزم رو پروژه هست
در کنارش چقدر عزت نفسم بالا رفت، چقدر احساس لیاقتم بالا رفت که من اونقدر ارزشمند هستم که اول پول بگیرم بعد کار کنم؛ به قول همکارم من مرز اصول و قوائد کارمون رو جابه جا کردم.
اون 2 تا تضاد سبب شده که من هم خیلی رشد شخصیتی داشته باشم، هم تو کسب و کارم رشد کنم، هم مهارتم بره بالا، هم دیگه بدون حضور کسی، بدون منتظر موندن کسی راهمو پیش میبرم، هم درآمدم به شدت افزایش پیدا کرد و اصن سبک کاریم تغییر کرده و این سبب میشه من بتونم هنوز راحت تر و آسون تر پول در بیارم.
البته تجربه های زیادی دارم از زمانی که تونستم کنترل ذهن کنم وشرایطرو به نفع خودم تموم کنم؛ همین استیتی که من الان هستم؛ همین شرایط آرمانی؛ کاری و مالی که دارم؛ بعد از تضادهای خیلی بزرگ بودع؛ البته که قرار نیست ما فقط هنگام تضاد رشد کنیم؛ من میتونم همین شرایط عالی که دارم در شرایط عالی، عالی تر و عالی ترو عالی ترش کنم و خوشحالم که نگاهم به زندگی تغییر کرده و خیلی کم پیش میاد موضوعی خیلی منو بهم بریزه؛ خیلی خوب یاد گرفتم به موضوعات به زاویه ایی نگاه کنم که حال منو خوب کنه
خدایا هزار بار شکرت به خاطر؛ آرامش و حال خوبی که دارم، بابت اینکه همواره و درهمه حال کنارمی، بابت پروژه هایی که دارم، بابت پروژه هام که بهترین شکل ممکن داره جلو میره، بابت پول، نعمت و ثروتی که وارد زندگیم کردی، بابت ماشین خوشگل زیر پام که روزی بزرگترین آرزوم بوده، بابت خونه ایی که الان رو تختش دراز کشیدم و با تک تک جزئیاتش برام فراهم کردی و روزی مستقل شدن بزرگترین خواسته من بوده
بابت منطقه زیبا و ثروتمندی که دارم توش زندگی میکنم؛ از صمیم قلبم عاشق این محله ام
بابت رابطه عاطفی فوق رویایی که دارم؛ بابت این شخص همه چی تموم؛ مریم عزیزم وارد زندگیم کردی
بابت تناسب اندامم که روزی بزرگترین خواسته من بوده که به تناسب اندام برسم و الان من در بهترین استیت هیکل و اندامم در این سال های عمرم هستم
بابت اینکه منو به این سایت الهی و پراز آگاهی هدایت کرده
بابت آقای ولیعهدی که به شدت به من اعتماد و اعتقاد داره وقلبی منو دوست داره و از کارم قدر دانی و تشکر میکنه و خیلی مرده مودب، با شخصیت و نازنینی هست؛ همیشه دوست داشتم با همچین افرادی کار کنم، همچنین آقای فلاح
وتموم استاد کارهام که عاشق منن، منو دوست دارن، آدم های خوش قول، مسئولیت پذیر و کار درستی هستن و دوست دارن سره پروژه های من باشن تا کارم به بهترین شکل ممکن جلو بره
و از همه مهم تر منو به سایت استاد عباسمنش هدایت کردی
در رابطه با این فایل باید براتون از معجزه ای که حدودا دو سال قبل برام اتفاق افتاد بگم
حدود دو سال پیش همسرم موقع رفتن به سر کار با موتورش و با یک تصادف خیلی ساده دچار ضربه ی مغزی شد جوری که حتی یه زخم ساده هم روی پوستش نبود اما مغزش آسیب دیده بود به حدی که پزشک ها میگفتن عمل کردنش بی فایده است و موندنی نیست ….
از این طرف به شما بگم که ما سه تا بچه ی کوچیک هم داریم و اون موقع پسر کوچیکم یکسالش بود
وقتی از تصادف همسرم با خبر شدم به شدت بهم ریختم و سریع یه ماشین گرفتم به سمت بیمارستان رفتم تو مسیر مثل دیونه ها شده بودم( چون قبل از این ماجرا با شکر گزاری آشنا شده بودم و تو یه گروه شکرگزاری شرکت کرده بودم) این جمله رو که خدایا شکرت که مهدی سالم و سلامته رو تکرار میکردم و از طرفی هم میگفتم خدایا به من رحم کن ما سه تا بچه داریم مهدی رو از من نگیر و
… خلاصه از طرفی شکرگزاری و از طرفی التماس به خدا که مهدی رو برگردونه و از طرف دیگه گریه و ناله که حالا من چی کار کنم اگه مهدی ..….
وقتی رسیدم بیمارستان مهدی رو در وضعیتی که سرش رو تراشیده بودن و آماده ی اتاق عمل بود دیدم چون هنوز مقدار کمی هوشیاری داشت و البته میزان هوشیاریش لحظه به لحظه در حال کمتر شدن بود مدام بهش میگفتم مهدی تو صحیح و سلامتی مهدی بگو خدایا شکرت که من صحیح و سالم هستم خلاصه مهدی تونست به زور (چون زبونش سنگین شده بود) این جمله رو بگه قبل از اینکه بره اتاق عمل و بلافاصله بعدش هم رفت تو اتاق عمل و من پشت در اتاق عمل به شدت گریه میکردم و بدترین حالت ممکن که از دست دادن مهدی بود رو داشتم متصور میشدم و برای این تصویر ذهنی به شدت اشک میریختم تا اینکه یادم افتاد به یکی از خانم هایی که ما در جلسات ایشون شرکت میکردیم زنگ بزنم وبا همون حالت گریه و زاری جریان رو گفتم و ازش خواستم برام دعا کنه به من گفت این گریه ای که الان تو داری میکنی یعنی قشنگ خودت رو آماده ی اتفاقی که دوست نداری بیافته کردی من بهت میگم اگه میخوای اینجوری ادامه بدی برو لباس مشکیت رو هم آماده کن گفتم خب چی کار کنم مستاصلم و نمیدونم باید چی کار کنم ایشون گفتن اگه شوهرت خوب بشه حاضری چه هدیه ای برای من بخری گفتم هر چی شما بخوای گفت من یه روسری میخوام بزار تا مشخصاتش رو بهت بگم یه روسری نارنجی رنگ ،میخوام با شوهرت بری برام بگیری گفت همین الان تصور کن که با شوهرت رفتی و برای من یه روسری نارنجی خریدی به این که از کدوم مغازه میری خرید میکنی و با چه وسیله ای و چطور میری هم فکر کن و برو بقیه کسانی هم که با تو اومدن بیمارستان به همین صورت آروم کن و نزار گریه کنن بهشون بگو اگه گریه کنین یعنی آماده ی اتفاق بدتر شدین
به طرز معجزه آسایی تو اون شرایط و اون لحظه تونستم بر خودم مسلط بشم و تصور خرید روسری و… بکنم
رفتم تو حیاط بیمارستان و با برادر های همسرم و بقیه ی کسانی که متوجه تصادف شده بودن و اومده بودن اونجا شروع به حرف زدن کردم گفتم اگه میخواین مهدی خوب بشه گریه رو تموم کنین وقتی مهدی خوب شد من شما رو دعوت میکنم دوست دارین من چه غذایی براتون بپزم مهدی هم سر سفره کنار ماست هر کدوم یه غذایی سفارش دادن و در فاصله ی چند ثانیه گریه هاشون قطع شد و به شوخی و خنده داشتن به من میگفتن چه غذایی براشون بپزم
گفتم خیلی خوب هر چی بخواین براتون میپزم فقط از حالا به بعد اون سفره ای که مهدی کنار ماست رو تصور کنین و غذاهای مورد علاقتون رو
مهدی بعد از عمل به مدت سه روز بی هوش بود و وقتی بعد از سه روز موفق به دیدنش شدم به شکل معجزه واری از همه لحاظ صحیح و سالم بود میتونست حرف بزنه میتونست به یاد بیاره میتونست راه بره و دست هاشو حرکت بده و ….
تو این فاصله من فقط تصور مثبت داشتم و شکرگزاری کردم هراز گاهی اشک هام سرازیر میشد سریع به خودم میگفتم سمیرا اگه ایمان داری که مهدی خوب میشه حق گریه نداری زود اشک هامو پاک میکردم
نمیتونم بهتون بگم با توجه به آسیبی که به همسرم وارد شده و با توجه به اینکه دکترا میگفتن زنده نمیمونه (حتی تو اولین معاینه ی بعد از عملش که من و همسرم با هم رفته بودیم پیش دکترش ایشون گفتن شما رفتین پیش فرشته ها و دوباره برگشتین به این دنیا زنده موندنتون معجزه است ) روند درمانش خیلی سریع و خوب پیش میرفت
حتی پزشکش میگفت شما که اصلا قرار نبود زنده بمونی من نمیدونم چطور انقدر زود درمانت داره پیش میره
استاد من با چشم میدیدم معجزه ی شکر گزاری و تصویر سازی مثبت رو و مدام هم میگفتم خدایا من میدونم این اتفاق برای من خیری داره خدایا من منتظرم که خیرش رو ببینم
تا مدت ها و تا همین الان من اسطوره شده بودم برای اطرافیانم همه میگفتن سمیرا تو واقعا چطور میتونستی انقدر مسلط باشی به خودت اونم با وجود سه تا بچه
حتی چند ماه بعد از تصادف همسرم پسر یکی از دوستان همسرم که یک جوون 18 ساله بود تصادف کرد و دچار ضربه ی مغزی شدید شد منو بردن پیش مادرش که باهاش حرف بزنم درست زمانی که پسرش عمل شده بود و بعد از عمل چون سطح هوشیاری خیلی پایین بوده دکتر برگه ی فوت پسرش رو امضا کرده بود و به پرستار ها گفته بود که این برگه ی فوتش هست اما تا فردا صبر کنین و فردا دستگاه ها رو ازش باز کنین ما موفق شدیم تو چنین شرایطی حال مادر این پسر رو از اون وضعیت به شدت بد تبدیل به حالت شکر گزاری و تصویر سازی مثبت کنیم برای این پسر هم معجزه اتفاق افتاد و فردای اون روز که قرار بود دستگاه ها باز بشه دیدن که سطح هوشیاری رفته بالا و روز بعد هم بهوش اومد و….
وقتی که همسرم تو بیمارستان بود خانواده ی همسرم به من زنگ میزدن برای اینکه ببینن اگه من حالم بده یکم بهم دلداری بدن میدین من با احساس خوب و اطمینان دارم میگم مهدی حالش عالیه
دوستانش از شهر های دور تماس میگرفتن و از مهدی میپرسیدن و من میگفتم مهدی عالیه تو همین روزا مرخص میشه
این اتفاق باعث شد تا از منی که به شدت به همسرم وابسته بودم به شدت جوری که فکر میکردم اگه یه روز نباشه من میمیرم از لحاظ شخصیتی حتی بهش وابسته بودم و شخصیت مستقلی نداشتم حتی اگه جایی میرفتم احساس میکردم باید حتما مهدی باشه تا به من خوش بگذره و….. تبدیل شدم به یه زن قوی مستقل تازه انگار خودم رو پیدا کردم یه عالمه تغییر تو شخصیت و روحیات من اتفاق افتاد که قابل توضیح نیست
استاد به معنای واقعی هم خودم و هم اطرافیانم تغییرات رو در من میدیدن
بعد از این اتفاق همسرم خیلی بیشتر از قبل منو دوست داره انگار دقیقا برعکس شده اون موقع من مدام ابراز علاقه میکردم بهش و میگفتم نمیتونم بدون تو زندگی کنم الان اون مدام به من میگه که چقدر منو دوست داره و نه فقط به خودم بلکه به همه میگه چقدر منو دوست داره و…..
واقعا متحیر شدم از این کامنت زیباتون. چقدر خوب شد اومدید و اینجا نوشتید معجزه ی شکر گذاری و چقدر قشنگ نحوه ی تجسم و تصویر سازی رو بیان کردید و این نوشته های شما چقدر برام درس داشت و اینکه اینقدر زیبا روی ذهن تون کنترل داشتید و در اون لحظات حساس تونستید بر ذهن تون مسلط بشید تحسین تون میگم .. و این تجسم و تصویر سازی رو میشه تو مسایل دیگری هم تعمیم داد.. واقعا مچکرم برای حضورتون در این سایت گوهر نشان که چنین الماس های درخشانی رو در خودش نگهداری می کند..
بهترینع بهترین حال و احساس خوب و خوش و شاد رو بهمراه سلامتی و تندرستی کامل جسم و جان و روح و ذهن رو برای شما عزیز دل و همسر ارزشمندتون و فرزندان و خانواده و برای همه مون آرزومندم
روز و شبتون بخیریت و خوبی و خوشی ایام بکامتون شیرین و گوارا جیبتون و حساب های بانکی تون پر پول و ثروت و نعمت…
یک دنیا ممنون که از تجربه خوبتون برامون نوشتید فوق العاده متاثر شدم ولذت بردم واشک شوق ریختم باخوندن کامنتتون ،،،معجزه شکرگزاری وتصویرسازی مثبت اونم تو چنین شرابطی واقعا قدرت تسلط بالایی میخواد ..تحسینتون میکنم وبرام یه تلنگر بزرگ بود که بطور دائم مراقب تصویرها وکلماتم باشم نه فقط افکارم وباورام ونه فقط شکرگذاری درشبها وشرایط اروم بلکه مهم در شرایط بحرانیه ….
خیلی خوشحالم وممنونم واقعا لذت بردم و از خدای متعال لحظات زیبا و پرازعشق روبراتون ارزومندم
به نام خداوند بخشنده ی مهربان
سلام استاد عزیزم
سلام مریم جانم
سلام به همه ی دوستان عزیزم در این خانواده ی صمیمی
چقدر چقدر این فایل به جا و هماهنگ و هم زمان بود با چالشی که توش هستم و راستش مدتی بود که باهاش درگیر بودم
من هم از اون دسته از آدما بودم که احساسشون بد میشه نسبت به وقایع اما یه غرور توی وجودم هست همیشه که بعد از احساس بد و یادآوری قانون به خودم، چه خودآگاه، چه ناخودآگاه باعث می شه بلند شم و بگم از نو شروع کن.
از نو روی خودت کار کن
ببین چی رو خوب درک نکردی
چی رو باید روش کار کنی
بعد شروع می کنم به نوشتن باگ هام، به حرف زدن با خودم، به خوب تر کردن احساسم
تا اینکه دقیقا دیروز یه ریپلای از یکی از اعضای سایت به کامنتم خورد که توی فایل الخیر فی ما وقع نوشته بودم
گفتم ببین درسته، الخیر فی ما وقع..
و به خودم گفتم حتما قراره تمرکزم بیشتر بیاد سمت خودم
ببین توی همین موضوع من یک پله پیشرفت داشتم، موضوع ورودی بود، ورودی پول که تا سال قبل خیلی جالب نبود بخاطر کج فهمی ها و اشتباهات خودم اما وقتی شروع کردم جدی روی خودم کار کردن، حتی از فایل های رایگان نتایج خیلی جالب شد، ورودی اومد، درآمدم بیشتر شد اماااا باز یک اتفاق مشابه تکرار و تکرار
ورودی ثابت اما مسأله ی کسب و کارم بود که داشت اینطوری خودشو نشون می داد که توی این موضوع من خوب پیشرفت نکردم
تا اینکه دیشب به خودم ضربه ی آخرو زدم گفتم من نمی دونم، اگرررر برای فلانی و فلانی شده که توی کسب و کارشون که حتی یه کاری بوده که هر کسی انجام نمی داده، و اینقدر موفق شدن، و از قضا کار مورد علاقشونم بوده،
پس نتیجه اینه که من باورهای درستی ندارم
بعد گفتم من حتی با وجود داشتن دوره های عالی استاد نتونستم اونارو خوب کار کنم و نتیجه ی پایدار ببینم
مشکل منم. باگ توی وجود منه. از باورهای منه
پس من کارمو تغییر نمی دم، چون می دونم خدماتی هست در کنار هنری بودنش، پس می تونم روش کار کنم و باورهامو توش درست کنم همونطوری که پارسال بهتر از سال های قبلش شد
یعنی این یادآوری که ببین تو وقتی شروع کردی روی خودت کار کردن، نتایج اومد
پس این باورهای توهه که اونقدر نهادینه نشده که بتونه نتایج پایدار بهت بده
بعد به خودم گفتم مثلا خانم فلانی از سایت که اینقدر اینقدر موفقه، زمانی که داشت از موفقیتش صحبت می کرد بعد از کلی بدهی و درآمد پایین و قرض و… گفت من روی کسب و کارم موندم، باورهامو درست کردم، و از همون کسب و کار درآمدم بالا رفت و بعد با بهبود باورهام هدایت شدم به شاخه های مربوطه و درآمد زا
و کسب و کارم رو عالی جلو بردم و الآن اون خانم بسیار بسیار موفقه
به خودم قول دادم، که حالا که دارم نتیجه می بینم، حالا که از پارسالم خیلی بهتر شدم، تونستم ورودی و درآمد خوبی بسازم پس باز هم می تونم بیشترش کنم و می شه. پس تمرکز می ذارم روی کسب و کارم و باورهامو درباره ش درست می کنم و تا زمانی که از همین کسب و کار به درآمد خوب نرسیدم، درباره ی تغییرش یا هر چیزی تصمیم نمی گیرم چون ایراد توی باورهای منه نه کسب و کار
و دقیقا همین دیشب بود که داشتم به جلسه ی 9 و 10 راهنما فکر می کردم و جلسه ی 9 رو کار می کردم
جهان با دید نظاره گر واکنش نشون می ده
نمی خوام حرفایی بزنم که فقط حرف باشن
می خوام از نگاه خودم به قضیه حرف بزنم که از نتایجمم بگه
من تجربه های زیادی داشتم از رسیدن به خیلی از خواسته هام اما از یه جایی به بعد بخاطر باورهام تقریبا ایستا شدم و همون باعث شد یه شخم اساسی به باورهام بزنم و شخصیتم خیلی خیلی تغییر کرد این وسط
و همین تغییر شخصیت خیلی بهم کمک کرد که خودمو از قبل موفق تر بدونم
گاهی هم ناامید شدم، گاهی به اینکه شکست خوردم فکر کردم اما باز با یادآوری قانون به خودم گفتم الخیر فی ما وقع
و همین جمله، همین یه جمله بلندم کرده
که دوباره کار کنم
بشناسم خودمو و حتی یه جاهایی بهم برخوره که چرا خوب وقت نذاشتم روی دوره ها، روی تغییر…..
و همون برخوردن باعث شده هر چند وقت یک بار یه چالش به خودم بدم، یه تلنگر که بیشتر روی ضعف هام کار کنم
و جالب اینجاس که این موضوع که خودبخود شرایط تغییر می کنه رو با کار کردن فقط روی خودم، بهش رسیدم
یعنی تا قبلش فکر می کردم برای یه سری کارها خودمم باید دست به کار شم
ولی واقعا این طوریه که اول آدم روی خودش کار می کنه به صورت بنیادین، بعد یه سری اتفاقات از بیررون رخ می ده. یا یه هدایت میاد، یه قدم برمی داری و بعد می بینی توی دل یکی از خواسته هاتی.
این فایل خیلی برای من آموزنده بود.
یه مدت این جمله رو نوشته بودم روی اینه ی اتاقم که تضاد کمک خداونده.
تضاد اومده به من درس بده. تجربه بده. پس درسشو بگیرم و با توکل قدم بردارم……
این آگاهی که ماییم که با نگاهمون به جهان نتایج رو رقم می زنیم
مایییم. جهان داره با دید نظاره گر واکنش نشون می ده اگر من یک نگاه به جهانی دارم که اون نگاه یه نگاه ثابت باشه، نتایج هم پایدار و ثابت می شه حالا این نگاه می تونه در زمینه ی تجربه ی موفقیت باشه یا شکست. مهم نگاه من، مهم باور من نسبت به شرایط و وقایع هست.
اگــــر من بتونم مسئولیت صد در صد زندگیم رو در تمام جنبه هاش بر عهده بگیرم، جسارت داشته باشم، شجاعت داشته باشم که واقعا مسئولیت تمام تمام تمام زندگیم رو بر عهده بگیرم، دیگه نمی گم شکست. اینو به خودم می گمااااا
نمی گم شکست. نمی گم شکست خورده، نمی گم نالایق……
می گم الخیر فی ما وقع. می گم توجهم روی چی بوده، می گم من چه فرکاسنی فرستادم، حالا چطوری تغییرش بدم. چطور ذهنمو بهتر کنترل کنم…….
و همین کار، همین نگاه به زندگی، همین احساس مسئولیت اراده ای بی وقفه و سربلند می خواد.
دقیقا یادمه که چند ماه پیش، وقتی از یکی از فایل های دانلودی، پاشنه آشیلمو فهمیدم، و روی همون کار کردم، بیشتر ایمان آوردم که بابا خودمم، از درون منه اتفاقات. اینو اگر درست کنم، شرایط تغییر می کنه و از همون شب نتایج تغییر کرد
از همون شب درآمدو و ورودی من چندین برابر شد
طی یک هفته شاید
چیزی که خیلی به خودم می گم، و یادآوری می کنم، تجربه ی موفقیت هاست چه کوچیک چه بزرگشون
می گم ببین فلانی زنگ زده می گه موقع اذان یادت کردم و برات دعا کردم (یه مخاطب گوشی که حتی یک بار هم حضوری ندیدمش)
یا خاله م که قبلا رابطه ی خوبی نداشتیم، تماس گرفته می گه نسترن برات فلان خوراکی رو گذاشتم کنار
یا گل هدیه می گیرم
یا مشتریم به جای هزینه ی محصول، بیشتر از هزینه به من پرداخت کنه بگه خودم دوست داشتم
یا بتونم از درآمدم، برای مادرم، خونه و… خرید کنم و هزار باره به خودم بگم ببین اینارو، پس ادامه بده، پس ادامه بده. پس ادامه بده.
دیشب داشتم به خودم می گفتم باید درونم اصلاح بشه، اگر نتایج اون بیرون راضی کننده نیست برای تو، یعنی تو خودتو باید تغییر بدی.
اگر فلان موضوع داره توی نتایجت تکرار می شه، چون این تویی که اون باگ رو هنوز تغییر ندادی، فکر می کنی داری کار می کنی اما اگه داره تکرار می شه، بخاطر باورهای توهه
اگر داره تکرار می شه، بخاطر نگاه قبلی تو به ماجراس
اگر داره تکرار می شه، نتونستی خدا رو درست باور کنی
نتونستی خدارو درست بشناسی
اگر داره تکرار می شه، چون داری مثل همیشه فکر می کنی، یعنی باورت همونه، یعنی نگاهت به ماجرا همونه
یعنی همون نجواها، همون گفتگوهای ذهنی، همون توجهات، همون تقلاها، همون زور زدن های الکی، همون واکنش ها رو داری
زمانی می تونی بگی تغییر کردم که نتایجت تغییر کرده و پایدار شده باشه
زمانی می تونم بگم تغییر کردم که جنس دیده هام، و شنیده هام متفاوت شده باشه
زمانی که من از درون جنس گفتگوهامو تغییر داده باشم
خدا یک انرژی خیر جاری در زمان حاله که در حال گسترش جهان در تمام ابعادشه (این باوریه که دارم روش کار می کنم چند ماهه و انصافا آسون نیست تغییرش توی من)
ولی همین باور، همین نگاه تازه به دنیا که همه چیز خیره، که باید هر لحظه منتظر اتفاقات خوب باشم، منتظر معجزه ها باشم، منتظر موفقیت پشت موفقیت باشم، سلامتی بعد سلامتی و و و و و از این باور میاد
و از وقتی دارم روی این باور کار می کنم، اصلا نگاهم تغییر کرده، شرایط خیلی بهتر شده، نتایج خیلی بهتر شده اما من دنبال بهتر و بهتر و بهتر شدنشم
برای همین می گم که باید جلو برم
چون خدا در حال گسترش جهانه و منم باید با هماهنگ شدن با قوانینش با این گسترش همراه بشم
خدا خیر مطلقه. خیره و فقط خیر می رسونه، اگر من دارم فکر می کنم که فلان موضوع شکسته، یا هر چیزی، این از نگاه منه نه از خدا،
اگر من ترس دارم، از نگاه منه
اگر من بیمار می شم از نگاه منه
اگر من تجربه ی خوبی از روابط ندارم، از نگاه منه
یه تجربه ی جالب از روابط بگم: داشتم روی یک اهرم رنج و لذت کار می کردم که باعث می شد تمام توجهم بیاد سمت خودم و نخوام کسی رو تغییر بدم یا دلسوزی کنم یا…
جالبه که وقتی شروع کردم روی این موضوع کار کردن، چون هنوز باور درست نهادینه نشده بود، شکل آدم زندگیم تغییر کرد از یه آدم منفی به یه آدم مثبت، بسیار موفق، و مؤمن هدایت شدم که اون خودش بخاطر موقعیت اجتمعاعیش داشت بقیه رو به موفقیت ترغیب می کرد از طریق صفحه ی اجتماعیش. به نماز و به اصول موفقیت و…..
و اینم بگم که واقعا یه فرد موفق توی زمینه ی کاری خودشون هستن
بعد به خودم گفتم ببین، مهم نیست که آدم های زندگیت تغییر کنن مهم اینه تو تغییر کنی. از درون.
تو الآن با آدمی معاشرت داری که انگار خودتی و همین موضوع بجای اینکه احساسمو بد کنه، شاید باورتون نشه من بارها بخاطر آشنا شدن باهاشوت از خدا سپاسگزاری کردم
از اینکه مدتی باهاشون هم صحبت بودم، سپاسگزاری کردم
از اینکه باورام درباره ی کمبود شکست و با آدم های خوبی آشنا شدم، سپاسگزاری کردم و تحسین تحسین تحسین کردم با تمام وجود که باهاشون هم صحبت شدم در حالی که وقت صحبت کردن هم نداشتن زیاد
بعد گفتم یه پله جلو رفتی
یه پله ی خوب جلو رفتی
پس تمرکزت رو از روی این فرد بردار، فقط تحسین کن و تمام توجهت رو بیار روی خودت و تغییر شخصیت خودت تا جنس دیده ها، و آدم ها و تجربه هات هی متفاوت تر و زیباتر بشه
خیلی صحبت می شه کرد راجع به همین موضوع، جاهایی که متوقف شدیم، ترسیدیم، فکر کردیم شکست خوردیم و جاهایی که جا نزدیم و از تضاد درس گرفتیم.
ه همه ش بخاطر آشنایی با شما، صحبت هاتون، با داشتن تعامل با این سایت و کامنت ها و بچه هاس که شخصیت ما داره تغییر می کنه و هر بار بهتر می شه
با تمام وجود و از صمیم قلب سپاسگزارم ازتون
و خداروشکر می کنم توی این جمع صمیمی هستم
و از مریم جان عزیز هم که باید بهشون بگم استاد، از صمیم قلب سپاسگزارم به خاطر تمام کارهایی که برای سایت انجام می دن، صحبت هاشون، راهکارهاشون همه و همه.
از همه ی دوستان هم سپاسگزارم بخاطر کامنت های عالی ای که می ذارن
جای جای این سایت، فوق العاده س. پر برکته بنظرم.
خدایا شکرت
در پناه رب العالمین شاد، سلامت، ثروتمند، و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
یا رب
سوره فاطر آیه 3
سلام دوستای گلم
امیدوارم حال دلتون مثل این بهار خوشگل تر و تازه باشه
جیباتون پر پول باشه
امشبم به ایده ام میخام عمل کنم و یه آیه دیگه از قرآنو آنالیز کنم
قبل از اون یه اشاره به این فایل این جلسه کنم
زمانی که من این فایلو دیدم
یه لحظه اونجایی که ایلان ماسکا نشوون داد
به خودم گفتم این یه انسان تو ام یه انسانی
این یه آدم فقیری بوده
که یه روزی حتی پول نداشته شیشه ماشین دربا داغونشو عوض کنه
حالا همون آدم شده ثروتمند ترین مرد دنیا
بیل گیتس
و جف بزوسا گذاشته گوشه جیبش
به خودم گفتم
واقعا فارغ از پول
یه آدم چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه
اصن من خودم قراره توی این دنیا چی کار کنم
اینکه استاد میگه ما اومدیم توی این دنیا خلق کنیم کجای این داستانم
چه راهی رو دارم میرم
مسیرم به راه راسته؟
و اینا دارن به علمی میرسن ک صد نفرو یکجا بفرستن ماه
من الان چی کار دارم میکنم
من چه تاثیری دارم میذارم
اصن قراره توی این دنیا کجای داستان باشم
و از اون گذشته
ایلان ماسکم یه انسانه
عین من
عین شما
هیچ توانایی خاص و عجیب و غریبی خدا بهش نداده
ولی این آدم چه قدر خوبه
چه قدر خوب پیشرفت میکنه
چه مسائل بزرگی رو حل میکنه از بشریت
مثل همون ماشین تسلا که دیگه حتی لاستیکم نمیخاد براش بخری
واقعا داره فارغ از پول داره همه ی دنیا رو از اول شخم میزنه انگار
همه ی دیدگاه ها رو میخاد انگار تغیر بده
راجب ماشین
راجب ماه
راجب مسافرت زمینی
راجب پینگ اینترنت
همه چی رو داره از اول مینویسه
و مسائلی که همه میگن راه حل نداره رو
این براش راه حل پیدا میکنه
واقعا یه آدم چه قدر میتونه تاثیر گذار باشه
چه قدر میتونه فرصتا رو ببینه
امشب یه مصاحبه از مجید حسین نژاد مالک علی بابا داشتم میدیدم
بعد این بشر شروع کرد به صحبت کردن خیلی صادقانه
من خیلی دوس داشتم بفهمم چه باورهایی داشته که رسیده به این جایگاه
یکی از چیزهایی که تونستم ازش بکشم بیرون
باور فرصت برای ثروتمند شدنه
یه نمونه مثال زد و هزار و یک نمونه ام نزد
گفت ما داریم پلتفرمی میسازیم
که توش هرکسی با هر بودجه که خاست بره مسافرت
مثلا یکی میاد میگه ما یه خانواده ی چهار نفره ایم
ده میلیون پول داریم با ماشین شخصی میخایم بریم سفر
بعد باز فیلد بندی میشه
مثلا اینکه دوس داره بره جاهای تاریخی
یا دوس داره بره جاهای بکر
یا هزار و یک فیلد دیگه
مثلا طرف انتخاب میکنه توی طبیعت باشه
اینا برای اون طرف (تا جایی که من فهمیدم) نزدیک اون منطقه بکر یه اقامتگاه متناسب با پولش رزرو میکنن
یکی دیگه میگه من بیست تومن دارم ماشینم ندارم
باز بنا به شرایط اون براش اقامت گاه رزرو میشه
و براش یه تور شخصی سازی شده میبندن
که تو مثلا با قطار برو
با هواپیما برگرد
فلان جا را برات رزرو کردیم
با خودم گفتم ببین
این آدم اگه تونسته از فقر از ورشکستگی برسه به اینجا
دلیلش این باورهاس
چون باور داشته فرصت ها بی نهایته
این که طرف ده میلیون داره و میخاد خانواده اشو ببره مسافرت
پولش کمه
یه مسئله ای که اصن کسی نمیاد جایی مطرحش کنه
اصن طرف شاید خجالت بکشه بگه
ولی یه مسئله اس
یه مسئله ای که در واقع یه فرصت برای پول ساختنه
و این آدم چون باور داشته بهش هدایت شده
حالا توی هر کسب و کاری میشه این مواردو دید
و حلشون کرد
این ایده سالهای پیشم بوده
ولی کسی اجراش نکرده
کسی اصن بهش نرسیده
همش تا همین امروزم من فک میکردم که تور یعنی اینکه بگن مثلا میریم کیش از این تاریخ تا این تاریخ
تو ام حق ادیت توش نداری شخصی سازیش نمیتونی بکنی
حالا مثلا در کنار اینا چه قدر میتونه فرصتهای جدید ایجاد بشه
مثلا همین شرکت علی بابا در کنار این تور شخصی سازی شده میتونه مثلا با فلان شرکت بیمه ام قرار داد ببنده که مثلا خودروشونو بیمه کنن توی این سفر
یا با امداد خودرو قرار داد ببنده که اینی که میخاد با ماشین بره اگه تو راه به مشکل خورد سریع امداد خودرو به صورت رایگان از ماشینش بازدید کنه (چون الان همین شرایط هست با پرداخت سالانه یه مبلغی امداد خودرو رایگان ماشینتونو هرجایی باشه میاد بالای سرش
حالا فک کنید برای چن روز باشه نه یک سال
طبیعتا مبلغ خاصی نمیشه اون اشتراکش ولی روی تعداد بالای ماشین برای امداد خودرو هم سود داره و حتی شاید ب خاطر پشتیبانی واقعا خوبی که دارن تعداد زیادی حاضر بشن اشتراک یک ساله شونو بخرن
برای همه برد برده یه جورایی
هم برای علی بابا
هم برای امداد خودرو
هم برای مشتری
اینا فراوانیه
اینا مثالهای ساده ی فراوانیه
اینقدر از اینا هست به شرطی که بتونم باور کنیم که فرصتها بی نهایت
یَا أَیُّهَا النَّاسُ اذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ ۚ هَلْ مِنْ خَالِقٍ غَیْرُ اللَّهِ یَرْزُقُکُمْ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ ۚ لَا إِلَـٰهَ إِلَّا هُوَ ۖ فَأَنَّىٰ تُؤْفَکُونَ ﴿٣﴾
ای مردم! به یاد آورید نعمت خدا را بر شما؛ آیا آفرینندهای جز خدا هست که شما را از آسمان و زمین روزی دهد؟! هیچ معبودی جز او نیست؛ با این حال چگونه به سوی باطل منحرف میشوید؟! (3)
اما آیه امشب
از اون آیه خوشگلاس
که اولش میاد میگه نعمت های خدا رو به یاد بیارید
خب همه ی ما میدونیم که باید نعمت هامونو مرتب مرور کنیم
براش شکر گذاری کنیم و میدونیم که این شکر گذاری برامون لازیدنکم میشه
به شرطی که عمل کنیم
ولی اون چیزی که به نظرم توی این آیه شاهکاره
اونجایی که میگه آیا آفریننده ای جز خدا هست که شما را از زمین و آسمان روزی دهد
واقعا من بارها گفتم که من خودم تا به این سن ک رسیدم اگه بگم خود خدا مستقیم روزی منو رسونده دروغ نگفتم
به جز یه تایم هفت هشت ماه ای که من رفتم کارگری کردم و حقوق بگیر بودم
بقیه زمانها خدا مشتری ها رو برام فرستاده
من ب جایی خاصی نرسیدم ولی همین که خدا اینقدر مشتری های که منو ندیدن منم اونا رو ندیدم رو برام میفرسته
خیلی برام عجیبه
اینکه اونا بدون دیدن من هزینه رو پرداخت میکنن
منم خدایش کم نمیذارم
ولی برای خیلی ها اصن قابل باور نیس که اینجوری ام میشه زندگی کرد
اینجوری هم میشه کسب و کار داشت
و من اصن تبلیغی نمیکنم و اعتبار خاصی ام ندارم ولی بازم برام خدا مشتری ها جدید میفرسته
خیلی عجیبه به نظرم
خیلی جای فک کردن داره
این مصداق واقعی رزق و روزی رسوندن خدا توی زندگی خودمه
که هیچ وقت بارمو روی زمین نذاشته
درسته به موفقیت خاصی نرسیدم از نظر کسب و کار و پول
ولی همین که خدا یه راهی رو اینجوری برام باز کرده
و اینجوری بهم نشون داده که چه قدر زور داره خیلی برام جالب
منم توی مسیر تکاملیم هستم
این مشتری های الان اونم به این شکلل پایه های کسب و کار منو میسازه ک توش خبری از وام و تبلیغات نیس
ولی کامل توش خدا هست
کامل میبینم که خدا داره رزقمو میرسونم
هر موقع ام گیر کردم جایی دست به دامن خودش شدم
به نظرم خیلی قشنگه که خدا یه نفرو اینجوری بارش بیاره که خودش رزقشو برسونه و هرجای ام کم بیاره دست به دامن خودش بشه
اینا نعمت برای من
و برای همه میتونه باشه
این اتفاقا برای همه میتونه اتفاق بیوفته
و من اندازه ای که خدا رو باور کردم ازش نتیجه گرفتم
یاد حرف استاد میوفتم که میگفت ما سایتو تازه زده بودیم
بعد فایل گذاشتم یه تعداد قابل توجهی کامنت خورد
بعد رفتم به بقیه گفتم
اونا که اصن توی باورشون نبود گفتن برو بابا ضایع که بچه های تیم خودتون اومدن این کامنتا رو گذاشتن
مگه میشه؟
الان برای من خیلی قابل باور تره که میشه این اتفاق بیوفته
چون اندازه سر سوزن مالیشو توی زندگی خودم دیدم
اینا مصداق های همین آیه اس که خدا میگه چه خالقی هست که به شما روزی برسونه
حالا یکی مثل من اندازه ی سر سوزن این خدا رو باور کرده
یکی مثل استاد اندازه یه استخر آب باور کرده
یکی ام مثل ایلان ماسک اندازه ی یه دشت باور کرده خدا رو
تفاوت آدمایی که برای خودشون کار میکنن ( نه کارمند)
واقعا همینه
خود خدا روزی ما رو میرسونه
خود خدا هوای ما رو داره
خود خدا کمکمون میکنه
خود خدا هم برامون آب میشه هم نون میشه
اگه بهش تکیه کنیم
و چه قدر از زمانی که برای خودم کار میکنم
قدرت خدا رو بیشتر دارم میبینم
بیشتر میفهمم که باورام مشکل داره
وقتی به یه مشکل مالی میخورم بیشتر حواسمو جمع میکنم که فرکانس درست تری بفرستم
اصن همین کامنت نوشتن من
همین ایده ی هر شب یه آیه
از یه مشکل مالی شروع شد که تا الان به لطف خدا ادامه پیدا کرده
یه جورایی زور خدا رو توی زندگیم بیشتر و بیشتر دارم میبینم
و از اون طرف خیلی جاهام گند زدم
و چه قدر درس گرفتم از اشتباهاتم
قبل از عید یه پروژه توپ اومد برام
اونقدر خوب بود که میتونستم یه شرکت بزنم
چن نفرم استخدام کنم با درآمدی که هر ماه بهم میرسید
ولی نشد
چون روی اون آدمه حساب کردم
چون رویابافی الکی میکردم
چون با احساس نا امیدی کار میکردم که احساس میکردم این پروژه برای من خیلی بزرگه
خدا قسمت خودشو انجام داد
من نتونستم خودمو کنترل کنم
شرایطش جوری بود که تقریبا توی ایران فقط من میتونستم اون پروژه رو انجام بدم و اگه راه میوفتاد یه جورایی انحصاری مال خودم میشد
الانم کامل کنسل نشده ولی تقریبا نود درصد پریده
زمانی که این اتفاق افتاد خیلی ب خودم اومدم
خیلی بیشتر جنبه ی پروژه بزرگو پیدا کردم
خیلی بیشتر روی ذهنم حساس شدم
خیلی بیشتر روی احساستم حساس شدم
اینا همش به خاطر کار کردن برای خودم بود
اگه من یه جا کارمند بودم قطعا از این چالشا پیش نمیومد
و قطعا راه برای پیشرفت هم مالی هم معنوی خیلی کمتر میشد
هنوزم خیلی مشکل دارم
ولی حساس تر شدم روی فرکانسم
و احساس میکنم خدا داره ثابت قدمم میکنه توی این مسیر
زمانی که سر همین پروژه روی آدما حساب باز کردم
مصداق بارز این آیه اس
که ما میدونیم رزق و روزی رو خدا میده
ولی بازم پشت میکنیم به حق
و آخر آیه گفته پس چگونه از حق منحرف میشوید
واقعا چه جوری
و خیلی مهم که بدونیم ما یه خط پایانی داریم
قرار نیس ما اندازه ی نوح عمر کنیم
یه اشتباهو صد بار نباید تکرار کرد
باید بشناسیم احساستمونو و اگه جایی داشتیم کج میرفتیم
به خودمون یه نهیب بزنیم که رزق و روزی تو رو خدا میرسونه
تو اگه آماده باشی یا خدا از این دستش به تو میرسونه یا از هزاران دست دیگه
خدایا ما رو به راه راست هدایت کن راه کسانی که بهشون نعمت دادی
خدایا منو از اون متقینی قرار بده ک فاصله ای بین حرف و عملشون نیست
دوستون دارم
به نام خدای مهربان
سلام آقا مجید، عیدتون مبارک
آقا مجید امروز یه جمله ی گفتیدکه تضاد داشت با سخن تون
داشتی میگفتی که خدای مهربان به صورت مستقیم روزی شما رو میرسونده، بعد بلافاصله گفتی من به جای خاصی نرسیدم.
مگه داریم، این همه لطف خدا واضح و روشن نصیبت شود و بگی به جای خاصی نرسیدم.!!!
امروز صبح که کامنت شما رو خوندم، داشتم پاسخ کامنت رو میدادم دستم خورد نمیدونم کجا اصلا یه برنامه دیگه باز شد، منم دیگه بیخیال پاسخ شدم، دور و بر ساعت 10و نیم صبح یه چرتی زدم ولی تو خواب همه اش آیه 37 آل عمران برام پلی میشد.
کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقًا ۖ قَالَ یَا مَرْیَمُ أَنَّىٰ لَکِ هَٰذَا ۖ قَالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ ۖ
البته فقط این قسمت آیه، وقتی چشمانم رو باز کردم، یاد شما افتادم، گفتم به آقا مجید بگم در راستای عمل به ایده هاش این آیه رو هم آنالیز کنه.
و الان که ساعت 4 است و اومدم پاسخ شما را بدم یجورایی یه ربط خاصی بین این آیه و شما هست
و اون این است که خداوند روزی شما را بدون واسطه میدهد.
یا حق
به نام خداوند مهربان و هدایتگرم.
سلام به همه ی عزیزان.
عیدتون مبارک.
آقا مجید، کامنت تون به شدت عالی، خوندنی و پر محتوا بود. ممنونم که نوشتینش و ارسالش کردین.
ممنونم از آگاهی هایی که منتقل کردین.
آیه ای که نوشتین کاملا برای من فرستاده شده بود و خدا مستقیم باهام وارد گفتگو شده.
چقدر لذت بردم از فراوانی مثال زدین. چون خیلی دوست دارم بیشتر بدونم و درک کنم در مورد باور فراوانی.
توصیفتون از علی بابا و عملکردشون، بیمه، ایلان ماسک عالی بود، ممنون که نوشتین.
برای شما و همه ی دوستان از خدا میخوام به سمت بهترین ها هدایتمون کنه، ما هم چشم بگیم و انجام بدیم و به بهترین ها و خواسته های قلبی مون برسیم.
خدا رو شکر برای همه چیز
خدا رو شکر برای همیشه
سلام خدمت استاد عزیز
ازتون بسیار سپاسگزارم بابت این مطالب مهمی که با ما به اشتراک گذاشتن کلی منو به فکر فرو برد و درباره اتفاقات گذشتم کلی فکر کردم که زمانی که بیماری پندمیک شروع شد و ما کسب و کارمون تعطیل شد خونه نشین شدیم چه اتفاقاتی رخ داد؟
راستش اونجا نقطه عطف زندگی من شد چون من با بیکار شدن کم کم هدایت شدم به مسیری که با قانون و شخص شما آشنا بشم و تغییرات خوبی در زندگیم ایجاد بشه . از زمانی که بیکار شدم با کتاب راز آشنا شدم و برام جذاب شد و کلی کتاب تو این زمینه خریدم و خوندم و تا حدی آشنا شدم با این قوانین ولی هنوز به اون درک درست و نتایج عالی نرسیده بودم که بعد با معرفی یکی از دوستان با سایت شما آشنا شدم اولش گفتم خب که چی؟ یه مدت طولانی فقط عضو سایت بودم و هیچ فعالیتی نداشتم و فقط کتاب خوندم . از ابتدای 1400تازه فهمیدم فایل رایگان دارین و من میتونم گوش بدم با توحید عملی شروع کردم که دوستم همیشه میگف تو به خدا ایمان نداری اینارو گوش بده گوش میدادم خیلی خوب بود و متوجه شدم که من واقعا ایمان ندارم و این همزمان بود با سخت ترین اتفاق زندگیم ! من و تمام دوستان و همکاران و حتی همسرم فرم انتقالی برای یه شهر بهتر برای کار و زندگی پر کردیم و از تمام اون افرادی که با هم فرم پر کردیم فقط من رد شدم و حتی همسرم قبول شد و منو رها کرد و رفت . حالا من موندم و یه شهر غریب تنها خیلی اوایل گریه میکردم و ناشکری میکردم من از همه به مراتب امتیاز بالاتری داشتم ولی فقط من رد شدم زمانی که همسرم رفت به خودم اومدم گفتم نمیخام اینجور ادامه بدم باید عوض بشم شروع کردم ابتدا فایل های رایگان گوش دادم بعد تصمیم گرفتم دوره 12بخرم . چون من تنها بودم و عملا فرصت آزاد زیادی داشتم دوره رو خریدم و شروع کردم به کار کردن اتفاقات خوبی واسم افتاد مهمتر اینکه رابطم با همسرم چقدر بهتر شد چقد اتفاقات مالی خوب افتاد . چقدر از نظر احساسی حال خوبی داشتم دیگه ناراحت نبودم ازینکه تو این شهر تنهام و حتی هر چیزی که ازین شهر میبینم الان زیباییه زیبایی هایی که قبلا هم بودن ولی من نمیدیدم ولی الان برام بولد شدن . به قول شما بزرگترین نتیجه همین احساس خوبه حالا نتایج دیگه مثل ثروث و روابط بهتر نتایجی هستن که در ادامه احساس خوب پیش میان و نتایج جانبی هستن.امروز با کمک خداوند قدم هفتم خریدم و امید دارم که این قدم و آگاهی هاش نتایج بسیار عالی برام پشت سر هم پیش بیارن . میخوام بگم درسته من توی اون مقطع زمانی اتفاقی ناخواسته واسم رخ داد ولی انگار خدا برام یه فرصتی ایجاد کرد که روی خودسازی خودم بیشتر کار کنم و بتونم به احساس خوب برسم و بعد ازون به نتایج عالی . خداروشکر واقعا خدارو صد هزار مرتبه شکر بابت حال خوبم . از الان میگم هر اتفاقی بیفته چون من دارم روی خودم کار میکنم نتایج خوب در پیش داره .
چند روز پیش یه کامنت خوندم از یکی از دوستان که خیلی واسم جالب بود گفتم که اینجا بنویسم :
میگفت من به این نتیجه رسیدم هر چیزی که توی ذهنت بزرگش کنی شرکه حالا چه ثروت باشه چه روابط عاطفی چه مهاجرت هر چیزی… توی ذهنت بزرگ بشه شرکه و توی ذهن ما فقط و فقط باید خدا بزرگ بشه و این راه رسیدن به نتایج خوبه .
با سپاس از شما استاد بزرگ
سلام براستاد مهربان
سلام بر دوستان خوب خودم
در وهله اول ماشالله به استاد با این بدن واندام زیبا که بعد از دوره قانون سلامتی به این حد از پیشرفت و اندام متناسب رسیده است
همین دوره قانون سلامتی یکی از موضوعاتی بود من در آن براحتی و خوبی توانستم معنی و مفهوم توانایی کنترل ذهن را در آن یاد بگیرم
استاد زیبا گفتند
تعبیری که ما از اتفاقات برای خودمان داریم همان چیزی است که من به آن اتفاق رنگ و بو می دهم
یک اتفاق را من می توانم به خودم بگویم که چرا اینگونه شد
چرا من اینقدر بد شانس و بد بخت هستم
یا اینکه من به آن اتفاق بگویم که آن اتفاق یک حادثه خوب بوده است و برای من یک تجربه خواهد بود تا در دیگر مراحل زندگی خودم از آن استفاده خوب کنم
حتی در مورد همین بیماری که جهانی شد
در قدم اول برای من یک اتفاق خوب بود چرا که من درسته که مریض شدم اما توانستم یک ماه براحتی در باغچه خودم بمانم و آنجا را مرتب کنم و تر و تمیز کنم و به درخت ها برسم
واقعا الان که در حال توجه کردن به صحبت های استاد هستم می بینم که در این یک سال که با سایت استاد آشنا شدم روند من رو به رشد است و من در حال پیشرفت هستم
هر روز به آگاهی های من افزوده تر می شوم
آرامش من بیشتر و بیشتر می شود
در آمدم بیشتر و بیشتر می شود
همه اینها را من در گرو توانایی کنترل ذهن خودم می دانم
یاد گرفتم با آموزش های استاد و مخصوصا فایل های توانایی کنترل ذهن که در بخش دانلود ها وجود دارد ذهن خودم را کنترل کنم
این کنترل کردن ذهن برای من درسی داشت که همیشه به من آرامش می دهد و اکنون در جایگاهی هستم که هم کار از خودم است
هم به هر چیزی که می خواهم براحتی به دست می آورم
براحتی شغل مورد علاقه خودم به دست آوردم
هر کاری را که می خواهم انجام بدهم آنهم براحتی و به سادگی به آن دست پیدا می کنم
همه اینها را در توانایی کنترل ذهن براحتی به دست آوردم
یکی از اتفاقات بدی که برای من رخ داد و من با کنترل کردن ذهن خودم توانستم مسیرم را عوض کنم
آن زمانی بود که در کار قبلی خودم من حقوق و در آمدم را کم کردند و کلی بدهی داشتم
اما من توانستم با کنترل کردن ذهن خودم و هدایت شدم به دوره عملی دستیابی به رویاها به جایی برسم که اکنون در آزادی مکانی و زمانی هستم
این بزرگترین دستاورد در زندگی من بوده است
همه اینها را مدیون استاد و این پیج عالی و این دوره های زیبا هستم
خداوند را مدیون و سپاسگذار هستم که من را به این مرحله و این حد رسانده است که می توانم براحتی و آسانی به خواسته های خودم برسم
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای زیبایی ها
سپاس از خدای فروانی ها
به نام خدای مهربان
سلام
اتفاقات مشابه، نتایج متفاوت!
با خودم فکر می کردم، یعنی چی؟ و بعد فهمیدم یه تیکه از این پازل کامل نشده و اون نگاه متفاوته.
نگاه متفاوت باعث میشه که اتفاقات مشابه، نتایج متفاوتی رو به بار بیارند.
……
تو این قسمت در مورد این صحبت می شه که اتفاقات مشابه با تعبیرهای متفاوت چگونه می تونن نتایج متفاوتی رو به بار بیارن.. ارزش تضاد ها رو به ما گوش می کنه. و اهمیت و دلیل کنترل ذهن در این مواقع!
همچین بعد از درک اهمیت کنترل ذهن و ارزش تضاد باید فکر کنیم و ببینیم چه درسی برای ما داشته، چطور می تونیم از این درس ها استفاده کنیم، چطور می تونیم بهتر خودمونو بشناسیم و چه تغییراتی باید در شخصیت، عملکرد و باورهای ما ایجاد شه تا منجر به نتایج بهتری شه؟ که اگر درسامونو نگیریم و تغییر نکنیم هیچ کاری رو پیش نبردیم. باید درسامونو بگریم.
……
تأثیری که ما برای اتفاقات قائل می شیم نشون می ده که اون اتفاق چه تأثیری تو زندگی ما داشته باشه؛ یعنی تأثیری که هر اتفاق تو زندگی ما داشته، دقیقا همون تأثیری هست که برای اون اتفاق قائل شدیم. (خداوند هیچ قالبی نداره و ما با ذهنمون به اون قالب می دیم.)
اتفاقات به تنهایی هیچ معنای خاصی ندارن، اون معنایی که ما بهشون می دیم. اون تعبیری که ما براشون قائلیم در واقع نشون می ده اون اتفاق چه نتیجه ای رو می خواد تو زندگی ما ایجاد کنه.
در مورد هر اتفاقی که تو زندگی ما رخ میده این ما هستیم که تصمیم می گیریم چه معنایی به اون اتفاق بدیم. این ما هستیم که تصمیم می گیریم اون اتفاق نتیجهاش برامون خوبه یا بده.
ما تصمیم می گیریم!!!! فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهری چی باشه. خوب یا بد؟
تعریفی که شما به یک اتفاق می دید. تفسیری که تر یک اتفاق ثابت تو دهنتون ایجاد می کنید. نتیجه رو مشخص می کنه.
داری چه تعریفی از اتفاقات زندگیت تو ذهنت می سازی؟!
داری از چه کلماتی استفاده می کنی؟
آیا به اتفاق رو مایه ی بدبختی خودت می دونی یا فرصتی برای پیشرفت؟
بشین فکر کن که اتفاقات زندگی تو چطور؟!!!!! می تونه نتیجهی بهتری بده اگه تو نگاه متفاوتی به اتفاقات داشته باشی. اگر تو از یه منظر دیگه اتفاقات رو ببینی؟ فکر کن!
……
نگاه متفاوت به اتفاقات مشابه هست که نتایج متفاوت رو حاصل میشه. و این نگاه متفاوت از درک درست قوانین جهان هستی نشأت می گیره.
در مورد SpaceX درک موضوع تکامل باعث میشه که به جای شکست باور داشته باشند که این انفجار عملیات جداسازی برنامه ریزی نشده ی قطعات بوده، به عبارتی یک تجربه بوده. که ما داریم کاری رو انجام می دیم که توی تاریخ حتی مشابهش هم انجام نشده. (راکتی که 100 نفر رو ببره به مریخ؟) پس نیازه که یاد بگیریم. خطا می کینم، تجربه کسب می کنیم، یاد میگیریم، می ریم سراغ آزمایش بعدی و بهتر میشیم. و این چرخه ای که ادامه داره…
و کی می تونیم از تجربههامون استفاده کنیم وقتی نگاه و فکرمون رو بتونیم کنترل کنیم. و کی می تونیم نگاه مون رو کنترل کنیم وقتی قانون تکامل رو درست درک کرده باشیم.
ما یه سری چیزا رو باید یاد بگیریم، باید یاد بگیریم. تا درسامونو یاد نگیریم پیشرفت نمی کنیم.
و به این فکر می کنم د که باید قانون تکامل رو درست درک کنم؟
من چطور می تونم از قانون تکامل تو زندگیم استفاده کنم؟
……
وقتی منطق یه تمرین رو درک نکنیم، عالِم بی عمل میشیم. اتفاقات با توجه به معنایی که بهشون می دی تو زندگیت تأثیر می ذارن، چه معنایی بهشون می دی؟
منطق: این معنا، این نگاه باید منجر بشه به احساس بهتر وقتی منجر به احساس بهتر نمیشه یعنی داری خودتو گول می زنی. اما اگر چیزی رو که می گی واقعا قبولش داری (I mean it)
و واقعا احساس خوبی داری حتی با اینکه ظاهر اتفاق جالب نیست. اون وقته که اون اتفاق به شکلی تغییر می کنه که پر از برکت میشه برات.
و سال های بعد از اون اتفاق به عنوان یکی از بهترین نقاط عطف زندگیت یاد می کنی.
چون تمام اتفاقات رو به واسطه ی افکارمون که احساساتمون رو رقم می زنند داریم خلق می کنیم. اگر احساس بد داری، معلومه که افکار نامناسبی داری، افکار نامناسب یعنی داری سیگنالی رو به جهان می فرستی که از چیزایی که دوست نداری بیشتر و بیشتر وارد زندگیت شه.
این کل بازیه.
منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب
وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.
به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.
هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد میشه دری از درهای بهشت میشه برامون.
اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)
این اتفاق قراره یه پیشرفت تو زندگی من ایجاد کنه اون اتفاق میشه بهترین اتفاق زندگیت. (تاخیر فی ما وقع)
…….
…….
موضوع بعدی اینه که باید از خودت بپرسی چه درسی برات داشته؟حتما کمک می کنه که خودتو بهتر بشناسی. ذهنتو بریزی وسط و ببینی چی توش بوده که همچین نتیجه ای داده؟ حالا چه تغییراتی رو باید تو شخصیتم، توی افکارم و توی باورهام ایجاد کنم؟
از درسی که گرفتم از تجربه هایی که کسب کردم استفاده کنم و به زندگی با کیفیت تری برسم. چون اون اتفاق برای پیشرفت تو اومده و اگر بتونی نگاه متفاوت داشته باشی نتیجه کاملا به دلخواه تو رقم می خوره. وقتی شما توانایی کنترل ذهن داری و به هر اتفاق جوری نگاه می کنی که بهت احساس خوبی می ده. کاملا تو هر شرایطی زندگی رویایی داری.
…….
مثال هایی که استاد زدند برای این بود که درک کنیم چطور تغییر نگاه ما به اتفاقات می تونه نتایج رو تغییر بده!!!
مثالی که از SpaceX زدند در مورد تجربه ای که از پرتاب starship داشتند.
در زمان pandemic که عده ای اونو فرصتی برای یادگیری بهتر و بیشتر، اختصاص زمان برای خودشون خونه شون دونستند. در مورد استاد اینا به پرادایس اومدند کلی اینجا رو زیباتر کردند و کلی تجربه ی قشنگ که خودشون داشتند. چقدر خواسته و اشتیاق درون ما شکل دادن با سریال زندگی در بهشت.
فرصتی که ورزشگاه Santiago bernabéu برای بهتر کردن محیطشون دیدند بدون اینکه تماشاگری رو از دست بدن چون در هر صورت ورود تماشاگر ممنوع بوده.
یا مثالی که از بدهکار بودنشون زدند که نتیجه ی کنترل ذهن و نگرش متفاوت تو این مثال منجر به این شد که خودشون در عرض دو سال 150 برابر درآمدشان بهتر شه و هم اثری گرانقدر به نام روانشناسی ثروت خلق شد.
یا در مورد فوت فرزندشون که منجر شد به این درک برسند که این رابطه ها زمینی هستند، بعد از مرگ از بین می رن همونطور که پیش از تولد هم وجود نداشتن. اینا رابطه ی ابدی نیستند. ( و این مثال استاد باید درس و الگویی برای من باشه، منو به فکر ببره که به راستی من با چه کسی رابطه ی ابدی دارم؟ و به چه کسانی تا سر حد مرگ وابسته ام؟)
…..
اما موضوع مهم تر اینه که من فکر کنم و در مورد خودم مثال بزنم:
من می خواستم از تهران با قطار برم بندر وقتی رفتم راه آهن فهمیدم بلیط اشتباهی گرفتم یعنی بلیط بندر تهران گرفتم
با خودم گفتم احتمالا من به کسی کمک کردم که از بندر بیاد تهران، عجله داشته بلیط گیرش نمی اومده
و من به او خیر. رسوندم
و گفتم حتما برای من یه خیریتی هست. گفتم من خدا رو باور دارم. دلیل این اشتباه رو نمی دونم. ولی می دونم همیشه برای من بهترین اتفاق می افته.
تازه درسمم گرفتم که هر وقت بلیطی چیزی تهیه می کنم با دقت نگاه کنم که دارم چکار می کنم.
راستش روز بعد دستان خدا اومد و من با یه کوپه ی خالی و دربست رفتم بندر. نمی دونید من چقدر عاشق مسافرت با کوپه ی دربست تو قطارم.
یادمه که می خواستم تو یه مسابقه شرکت کنم که جایزه برنده 2 میلیون بود. خب بهم گفتن نمی تونی شرکت کنی. و من اینطور تعبیر کردم که چون شل گرفته بودم تمرین رو این اتفاق افتاد تا من محکم تر تمرین کنم و بهترین اتفاق می افته و من شرکت می کنم و خب من شرکت کردن و مشکلی پیش نیومد
تازه به خاطر اون تضاده و محکم گرفتن تمرین دو میلیون رو برنده شدم. باهاشم دوره ی عزت نفس رو خریدم.
…
یا در مورد رابطه ی عاطفیم ترس داشتم. من گفتم بهترین اتفاق ممکن می افته. من با خودم گفتم همیشه برام بهترین اتفاق می افته. و به محترمانه ترین و زیبا ترین شکل ممکن از هم جدا شدیم. واقعا زیبا بود. و من با خودم گفتم یه تضاده که می خواد رشدم بده. یه فرصته برای شناخت بهتر خودم و بهتر کردن خودم.
انگیزه ای هست برای پیشرفت. انگیزه ای هست برای درک بهتر قوانین و آشنایی و شناخت با من حقیقی. که من کی هستم. من کی می خوام باشم. من باید چکار کنم که اونی که می خوام بشم.
باورهام در مورد رابطه، در مورد خودم، در مورد خدا اشکال داره. اونا رو باید درست کنم. تا الان که خدایی خیلی خوب برام همه چی پیشرفته.
من بیشتر با خدا آشنا شدم. من بهتر درکش کردم که اصلا اونه رابطه ی حقیقی.
چقدر بهتر قانون باورها رو درک کردم. چقدر بهتر قانون توجه رو درک کردم.
فهمیدم که باید اعتماد به نفسم رو افزایش بدم.
فهمیدم باید بهتر خودمو و خواسته هامون بشناسم. و یه سری قربانی ها بکنم. خدا رو پیدا کردم. خواسته های واقعی مو بهتر آشنا شدم و این چرخه ادامه داره.
آره اینو من نقطه عطف زندگیم بر می شمرم. این همه انگیزه برای بهتر شدن و پیدا کردن حقیقت و آگاهی درونم نبود اگر اون تضاد نبود. الان صرفا دنبال عشق و پول نیستم. می خوام اینا رو. خیلی هم می خوام. ولی دنبال یه چیز بالاترم. پی شناخت من ِ حقیقی. پی شناخت ِ آگاهی. پی شناخت خدای خودم.
و به این انگیزه و عشق نمی رسیدم اگر اون اتفاق زیبا (جدایی) نمی افتاد.
…
یه چیز دیگه که فهمیدم فقط موقع تضادهای بزرگ نیست که باید کنترل ذهن کنم و به اتفاقات طوری برچسب بزنم که احساس خوبی بهم بده.
من هر روز و هر لحظه باید به همه ی اتفاقات کوچیک و بزرگ
جوری برچسب بزنم که می خوام زندگیم اونطور باشه.
…
یه نکته ی دیگه هم هست که می خوام به خودم بگم، فهمیدم باید جاه طلب باشم. یادگرفتم که درخواست های جاه طلبانه داشته باشم. SpaceX می خواد مریخ رو قابل سکونت کنه. می خواد فضاپیمایی رو بسازه و داره می سازه که 100 نفر یا بیشتر رو با خودش حمل کنه تا مریخ و ماه. فضاپیمایی حامل یه انسان پاشو نذاشته مریخ.
تا الان فقط 24 نفر به ماه سفر کردند و 12 نفر روی ماه قدم گذاشتند و اینا می خوام مریخ رو قابل سکونت کنند.
پس من باید یاد بگیرم که جاه طلب باشم. درخواست های جاه طلبانه داشته باشم از خداوند. این الگو ها بهم کمک می کنه که جرئت درخواست داشته باشم. به قول استاد: درخواست کردنش که پول نمی خواد.
خدا می ده اگه به دست نمیاری، نخواستی.
…
سپاسگزارم از استاد عزیز و خانم شایسته ی مهربان که این فایل پر از شگفتی و آگاهی رو برامون آماده کردن. و من متعجب و حیرانم که یک فایل مگه چقدر می تونه سرشار از آگاهی باشه.
عاشقتونم.
دوست هم فرکانسی عزیز،مطالب بسیار ارزشمند ومفید شما را خواندم وچقدر زیبا وعالی نوشته بودی واستفاده کردم از این کامنت شما ،معلوم است که خیلی خوب هدایت شدی وشناخت خوبی از قوانین دارید وخوشحالم که چنین دوستان هم فرکانسی خوبی دارم ،برات آرزوی موفقیت وشادی فراوان دارم.
سلام
سپاسگذارم دوست خوبم به اندازه خود فایل آگاهی بدست تو دم با خواندن کامنت زیبایت تشکر عزیزم بانوی زیبا .
سپاسگذادم
منطق کنترل ذهن در این شرایط اینه که تغییر نگاه ما باید به ما کمک کنه که به احساس بهتری برسیم. چون کل بازی اینه: احساس خوب == اتفاقات خوب
وقتی نگرشمون رو در مورد اتفاقات عوض می کنیم وقتی که از کلمات مناسب که بار معنایی مناسب داره استفاده می کنیم که در نهایت می رسیم به احساس بهتر که در نهایت می رسیم به احساس پیشرفت، به احساس یادگیری.
به جای احساس شکست و بدبختی می رسیم به احساس اینکه دارم بهتر از قبل می شم و یک تجربه ی جدید کسب کردم.
هدایت می شیم به مسیرهای بهتر، اون اتفاق به ظاهر بد میشه دری از درهای بهشت میشه برامون.
اگه بتونی برچسبی که به شرایط و اتفاقات می زنی برچسبی باشه که به تو احساس بهتری بده، اگر بتونی ذهنت رو کنترل کنی و خداوند و هدایت خداوند رو در اون اتفاق ببینی و احساس کنی که این اتفاق بی جهت نبوده. (ارزش تضاد، ما باید با تضادهامون به صلح برسیم چون اونا اومدن به ما کمک کنند.)
سپاسگذارم
یپاسگذارم
با سلام خدمت استاد عزیزم و همه اعضای عزیز خانواده بزرگ عباسمنش
استاد جان وقتی این فایل رو دیدم یاد ی خاطره از خودم افتادم که با موضوع این فایل مرتبط بود و خواستم ی یادآوری برا خودم باشه و شاید دوستانم بتونن استفاده کنن.
شغل اصلی من نظامی بود که سال1378در دانشگاه افسری امام علی استخدام شدم و مشغول خدمت شدم سال 86 ی بیماری گرفتم که اصلا دلیل اصلیش مشخص نبود و ناگهان در طی روز دچار سردردهای بسیار شدید میشدم و فشار خونم خیلی بالا میرفت و بعد از چند دقیقه همه چی تموم میشد بعداز یک سال مشخص شد ی غده روی کلیه ام رشد کرده که باغث این اتفاقات میشده اسم بیماری فئوکروموسیتوم بود خلاصه عمل کردم و غده رو برداشتم و همه چی درست شدسال 96 بود که تازه با مباحث حوزه موفقیت آشنا شده بودم و یکی دوتا کتاب تو این زمینه خونده بودم و فایلهای صوتی یکی دوتا از اساتید رو گوش میکردم و خیلی برام جالب بود دوباره آثار این مریضی رو حس کردم رفتم سونوگرافی و دکتر اعلام کرد که غده دوباره رشد کرده و داره بزرگ میشه وقتی که این مسئله رو فهمیدم خیلی ناراحت شدم هم خودم و هم خانواده خلاصه چند روزی خیلی حالم خراب بود ی روز به خودم گفتم به قول این کتابا شاید خیری تو این بیماریه بزار ببینم خیرش چیه و از طرفی هم تمام این کتابها میگن که همه چی ذهنه و با ذهن میشه تمام این اتفاقات رو کنترل کنیم می خوام ببینم میشه با ذهنم این بیماری رو کنترل کنم یانه
در قدم اول تصمیم گرفتم سردرد ها رو کنترل کنم و برای خودم ی سری تمرین طراحی کردم با همین چیزایی که یاد گرفتم بودم وجمله تاکیدی می نوشتم و حال خوبم رو تصویر می میکردم و .. خلاصه بعد از چند وقت دیدم که سردردها خیلی کمتر شده و قابل تحمل شدن و با ایمان بیشتری روش تمرکز کردم حدود یک سال از مریضی گذشت و همه دکترا میگفتن باید عمل کنی ولی قبول نمی کردم و حتی ی بار از بیمارستان که برا عمل خوابیده بودم فرار کردم ولی من تمام سردردها و فشارهای عصبی رو کنترل کرده بودم یعنی فشارم بالا میرفت ولی سردر نمیشدم.
ی روز ی جرقه ای تو ذهنم خورد که اصلا زیر و رو شدم و اون جرقه این بود که شاید بتونم با کمک این مریضی بازنشست بشم و اصلا وقتی این ایده به ذهنم رسید اینقدر خوشحال شدم که فک کردم تمومه و بازنشسته شدم. از اون لحظه ای که این ایده اومد افتادم دنبال کاراش و به کمیسیون پزشکی معرفی شدم و خلاصه اش کنم بعد دوماه تو کمیسیون پزشکی تهران شرکت کردم و تو همون اولین جلسه کمیسیون پزشکی بازنشست شدم با بهترین حالت بازنشستگی که بهش میگن( بند ج معنیش رو همکارای نظامی متوجه میشن) و از برج9سال97 من با درجه سرهنگ دومی به راحتی آب خوردن بازنشسته شدم و به این آرزوم که آزادی زمانی بود رسیدم بعداز بازنشستگی تصمیم گرفتم اون غده که حدود10سانت بود رو با کمک ذهنم حذف کنم بدون عمل کردن و هر روز تو ذهنم تصویر می کردم که این غده داره کوچک و کوچکتر میشه می دیدم که سلولها دارن یکی یکی ازش کنده میشن و خلاص تو سونوگرافی که عید 1400 داشتم کل غده ناپدید شده بود و هیچ آثاری ازش نمونده بود.
بله اون مریضی که 1سال پیش اومده ،اون غده ای که بهش میگفتن بدخیم خداوند فرستاده بودش که منو بازنشست کنه و به آرزوم که آزادی زمانی بود برسونه و خداروشکر می کنم که پیامش رو فهمیدم.
استاد جان من به خواستم که آزادی زمانی بود رسیدم و الان تمام تمرکزم رو گذاشتم برای رسیدن به آزادی مالی که انشا.. خیلی زود به این خواسته هم می رسم البته به ی سری نتایج خوب در زمینه مالی هم رسیدم ولی جا داره هنوز تا به آزادی مالی برسم.
خداروشکر می کنم استاد جان که با شما آشنا شدم و در جمع خانواده عباسمنش هستم.اموزشهای شما در این مسیر خیلی کمکم کرده و چراغ راهم بودین،خدارو شکر می کنم که دستی از دستان خداوند بزرگ بودین و به کمک شما هدایتم کرد.دستتون رو از راه دور میبوسم با آرزوی دیدن شما رو در پارادایس
وااااای واااای
هر چقدر ازتون تشکر کنم بابت کامنتی که گذاشتین بازم کمه
من وقتی که میفهمم مریض شدن و نشدن ما دست خودمونه احساس امنیت بیشتری میکنم
وفتی میفهمم خدا انقدددر بهمون قدرت داده که میتونیم با ذهنمونحتی اگرم بیمارشدبم درمانش کنیم ،عدالتش رو بیشتر احساس میکنم.
ازش ممنونم که انقدر بهمون قدرت و اختیار داده.
خدایا شکرت
وقتی انسان میتونه بیماریش رو درمان کنه دیگه پولدار شدن و رابطه ی عاطفی عالی که چیزی نیست.
من قبلا هم فایلای دکتر جو دیسپنزا رو دیده بودم که ستون فقراتش رو با قدرت ذهنش سالم کرده بود و دلم میخواست نمونه های واضح تر و بیشتر ببینم.
خدارو شکر
مرسی بابت کامنتتون
سلام و درود خدمت شما
واقعا همین خداوند از روح خودش در انسان دمیده و دقیقا توانایی کن فیکن داره انسان فقط داستان اینه که ما خودمون باور نداریم،منم ابتدای کار نمی تونستم باور کنم ولی به قول استاد کم کم که نتایج رو دیدم ایمانم قویتر شد و تونستم قدمهای بلندتر بر دارم و الان که تونستم این نتایج رو بگیرم تو زمینه سلامتی باور کردم که تو زمینه مالی هم میتونم همین نتایج رو بگیرم و شدید تمرکز کردم تو زمینه مالی و شک ندارم که انشا.. بزودی در این زمینه هم به آزادی مالی میرسم.
برای شماهم آرزوی بهترینها رو دارم دوست عزیزم
سلام اقاجواد گرامی
کامنتتون فوق العاده بود مرسی که برامون نوشتید ممنون که جلوه ای شدید از معجزه وقدرتی که خدا تووجودمون قرار داده ولی خیلیامون ازش استفاده نمیکنیم …
واقعا شگفتزده شدم ولذتبخشه وقتی میبینی فردی باقدرت تصویرسازی وجملات تاکیدی جسمشو به حالت سالم وطبیعی برمیگردونه وازین شرایط نکته مثبتش که بازنشستگی بود رو برداشت کردین ومعجزه زندگیتون رو رقم زدین…تحسینتون میکنم ووجودارزشمندتون رو سپاسگزارم وازصمیم قلب براتون بهترینها رو ازخدای مهربون خواستارم
سلام و درود خدمت شما
مرسی از انرژی که میدین خیلی لذت میبرم از این همه انرژی و حال خوب تو جمع خانواده عباسمنش و خدارو شکر میکنم که تو این جمع هستم و در کنار هم در راستای اهدافمون تلاش می کنیم. با آرزوی موفقیت و سلامتی برای شما
سلام من به خدای مهربانم و اساتید گرامی و همراهان بسیار عالی ام
من در باره محتوای این فایل الان دو تا خاطره یادم اومد من یک بدهی بانکی داشتم که مبلغ بسیار بالایی شده بود و من همیشه از خداوند درخواست پرداختش رو میکردم از بانک با من تماس گرفتن و منو تهدید کردن چون سند خونه مامان رهن بود و من خیلی ناراحت بودم و زن داداشم از این جریان خبر دار شده بود و اون هم توی این گیرو دار تماس میگرفت و میگفت حالا میخای چکار کنی نجوا ها حسابی اذیتم میکرد اومدم با خدای خودم خلوت کردم و گفتم خدایا من که پولی ندارم این مسئله رو به تومیسپارم خودت این رو حلکن بعدش قلبم بسیار آرام شد به حدی که خودم هم باورم نمیشد اینقدر آرام و اصلا نگران نیستم حتی زن داداشم باز زنگگ زد و گفت میخای چکار کنی من هم گفتم همه چیز به بهترین نحو درست میشه اون اصلا باور نکرد ولی من خودم ته قلبم آرام بود و بیست روز بعد به طور معجزه آسایی وام من تصفیه شد اون هم در کمترین میزان پرداخت و این برای من مثل یک معجزه بود
خاطره دوم من این جوری بود که ما میخواستیم گلخانه رو اجاره بدیم و اجاره دادن فصل خاصی دارد و در اون فصل هر کی بخاد اجاره میکنه هر کی هم بخاد اجاره میده ما یک فردی پیدا شد برای اجاره و ما اجاره دادیم و ایشان هم مقدار کمی پول برای اینکه معامله حالت رسمی پیدا کنه به ما داد و قرار شد که هفته دیگه بیاد و همه پول رو بده و قرارداد رو ببنده و ایشان همش امروز و فردا میکرد و فصل هم داشت تموم میشد و گلخانه هنوز اجاره نرفته بود و شوهرم همش نگران بود من هم نگران بودم ولی اصلا به روی خودم نمی آوردم و همسرم رو دلداری میدادم و میگفتم نگران نباش همه چیز درست میشه من اونو سپردم به خدا و همسرم هم با نام باوری سعی میکرد قبول کنه و فصل تمام شد و ایشان هم تماس گرفت و گفت که اجاره نمیکنم
و اینجا باز همسرم خیلی ناراحت شد باز من ذهنم رو کنترل میکردم و میگفتم که نگران نباش این جریان به بهترین نحو درست میشه و برامون مستاجر خیلی خوبی پیدا شد و از اون مبلغ قبلی دویست ملیون تومان پول بیشتری داد و این هم ناشی از کنترل ذهن بود برای من بینهایت خدا رو شکر و سپاس میگویم
«تَشْکرُ مَنْ شَکرَک وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُکرَک، وَ تُکافِئُ مَنْ حَمِدَک وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَک»
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی (نیایش 45 صحیفه سجادیه ، وداع با ماه رمضان)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار و دوستان نازنین و توحیدیم در این سرزمین توحیدی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
حمد و سپاس به درگاه یگانه فرمانروای قدرتمند و بیهمتا و ابدی عالم.
استاد عزیزم ازت متشکرم بخاطر این فایل و این گفتگوی ارزشمند و یه تشکر ویژه از خانم شایسته عزیز، که با عشق این فایل رو برامون ضبط کردن درحالیکه اصلا کار راحتی نبود. همزمان توی این چنین زمینی هم راه بری و هم فیلم بگیری با این کیفیت. سپاسگزارم از شما.
استاد من با این تفکر غریبه نبودم. قبلاً هم این جنس تفکر رو جایی در یک مجله علمی خوندم، وقتی که ناسا هواپیمای آزمایشی X-43 رو تست کرد. یه هواپیمای 3 متری که نصب شد روی یه بوستر، و با هواپیمای بی52 در بالاترین ارتفاع ممکن پرتابش کردن، سرعت بوستر به 5 ماخ(پنج برابر صوت) رسید و بعد از کلی ارتفاع گرفتن ، X43 رو با موتور رمجت روشن کرد و یه پرواز حدوداً 20-30 ثانیه ای داشت و تا سرعت 11 ماخ رسید و بعدش توی اقیانوس آرام سقوط کرد. وقتی از تیم مهندسی در مورد این آزمایش سوال شد، یکی از افراد آزمایش میگه : (این یک پیروزی بزرگه ، روشن نگه داشتن موتور رمجت در سرعت 11 ماخ از روشن نگه داشتن یه کبریت در دل طوفان سختتره. و ما انجامش دادیم، صد سال پیش اجداد ما با درشکه و اسب جابجا میشدن ولی ما امروز به سرعت 11 برابر صوت رسیدیم. این یه پیروزی بزرگ بود) . و وقتی من این پرتاب استارشیپ رو دیدم دقیقاً همون موضوع برام تداعی شد. این یه پیروزی بزرگ نبود. یه شاهکار عظیم بود. (نامبرده بعلت داشتن اندکی اطلاعات هوافضا ، الان هنگ کرده کدوم قسمتش رو بنویسه. کلی ایموجی خنده)
یه نگاهی به اجاق گاز خونه مون بندازیم. اگه تونستین یه اجاق پنج شعله رو روشن کنید و پنج تا کتری آب رو همزمان با هم توی یه لحظه به جوش بیارید شما یه نابغه هستین.
حالا بریم سراغ بوستر. 33 تا موتور راکت کنار هم به یک اندازه مشخص نیرو وارد میکنن، اگه یکی شون یه ذره کمتر و بیشتر باشه کل محموله به یه سمت کج میشه و از مدار حرکت بالستیک خودش خارج میشه و سقوط میکنه. بوستر تا آخرین ثانیه کارش رو به درستی انجام داد. الان میفهمیم چرا میگن اگه از سکوی پرتاب جدا بشه خودش پیروزی محسوب میشه. ببینید حتی نگه داشتن شعله ناشی از مخلوط سوخت و اکسیژن داخل محفظه احتراق خودش یه کار بزرگه، چون با افزایش ارتفاع فشار اتمسفر کاهش پیدا میکنه و این شعله از محفظه احتراق خارج میشه و دیگه نیروی پیشران تولید نمیکنه. هر موتور راکت یه تکنولوژی پیچیده داره که بسیار بسیار گرون قیمت هست و فقط چند تا کشور تکنولوژیش رو دارن. اینکه چه نسبتی از سوخت و اکسیژن باهم ترکیب بشن و دقیقاً کجا مشتعل بشن خودش یه شاهکاره. 33 تا راکت همزمااااان. باید بتونی هر لحظه تعادل رو پایش و اصلاح کنی. وسیله ای به ارتفاع 120 متر که روی هوا شناوره و هیچ ریل هدایتگری نداره که مسیرش رو صاف نگه داره. یه قطره آب اگه توی محفظه اکسیژن یا گاز سوخت باشه بلافاصله توی مسیر لوله ها یخ میزنه. یه قطره آب یخ زده توی اون سرعت حرکت سیال حکم یه گلوله شلیک شده از اسلحه رو داره که میتونه یه فضاپیما رو سوراخ کنه. حتی هر لایه هوای اتمسفر یه دمای متفاوت داره. دمای متفاوت یعنی تراکم مولکولی متفاوت که با عبور از هر لایه یه تنش عظیم به قطعات وارد میشه. نکته بعدی لرزش و ارتعاش، که میتونه کوچکترین اتصالات رو از هم جدا کنه. یه کمپرسور هوای صنعتی توی پالایشگاه داریم که یه قطعه مهمش مدام خراب میشه. (هم خود کمپرسور و هم قطعه خیلی مهم هستن) و من معتقدم علت خرابی قطعه محل نصب قطعه است چون در معرض لرزش زیادیه. هر چقدر اصرار میکنم اینو جابجا کنید با مقاومت مسئولین روبرو میشم. شدت ارتعاش بدنه این راکت اونقدر زیاده که میتونه تمام استخوان های بدن یه انسان رو خورد کنه. نه تنها خود راکت، که حتی تا چندصد متر اطراف هیچ انسانی نمیتونه اونجا بایسته. تاثیر ارتعاش و بی وزنی و تغییر دما، و یخ زدگی ناشی از ارتفاع و هزاران دلیل دیگه میتونه باعث از کار افتادن مکانیزم جداسازی مرحله اول و دوم بشه. و نکته خنده دار ماجرا میدونید کجاست … خداوکیلی وقتی فهمیدم سوخت این راکت چیه خنده ام گرفت … گاز طبیعی مایع. گاز خونگی. همونی که من و شما باهاش آشپزی میکنیم . ارزونترین سوخت قابل اشتعال در دنیا. حتی ارزونتر از بنزین توی کارت سوخت مون. تا پیش از این، ناسا از هیدروژن مایع استفاده میکرد. حمل و نگهداریش بسیار بسیار خطرناک بود و هزینه تولید و تامینش بسیار گرون قیمت. حتی اگه آتیش میگرفت تا منجر نشه کسی متوجه اشتعال هیدروژن نمیشه. ولی الان بوستر استارشیپ با همون گاز خونگی که من و شما باهاش چای درست میکنیم به لایه های بالای اتمسفر پرتاب شد. (حتی ارزونتر از گاز خونگی؛ گاز خونگی مخلوط اتان و متان و پروپان و بوتان ه، این بزرگوار فقط اتان مایع داشت) پالایشگاهی که کار میکنم روزانه 60+ میلیون متر مکعب گاز میزنه به خط سراسری کشور (یکی از سیزده پالایشگاه پارس جنوبی).
اون لحظه که راکت به دور خودش میچرخید جایی بود که راکت تقریباً به جاذبه صفر خیلی نزدیک شده بود. راکتهای جانبی که وظیفه شون حفظ تعادل بود به درستی کار میکردن، ولی سوخت بوستر تمام شده بود و ارتفاع داشت منفی میشد. آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن میگن
Better than great or better than good.
یعنی بهتر از خوب ، بهتر از عالی. در مورد پرتاب آزمایشی باید بگم موفق آمیز تر از موفق. (یادمون نره هدف پروژه همین جدا شدن از سکو بود)
فرق من و ایلان ماسک اینه که من فقط حرف میزنم و اون انجامش داده و توی آزمایش ظاهراً شکست خورده. الان ساده ترین کار دنیا اینه که من بی هنر و بی تجربه و غیر متخصص که نمیتونم یه تنهایی یه دوچرخه بسازم ، انگشت قضاوت به طرف مجموعه ای از متخصص ترین انسانهای جهان در رشته های مختلف (برق، الکترونیک ، مکانیک، آیرودینامیک ، نرم افزار ، IT و و و و …) بگیرم و بگم: عه چقدر احمقانه شکست خوردید و راکت تون افتاد تو آب. بهتره این انگشت قضاوت رو اول طرف خودم بگیرم بگم حمید توی عمرت به تعداد انگشتهای یک دست کار مفید و موفق از خودت نام ببر تا بعداً صلاحیت قضاوت دیگران رو داشته باشی.
من بسیار بسیار بسیار تحسین شون میکنم، اینها بهترین های جهان هستن. شاید یه روزی برسه که انسان بتونه سفرهای تفریحی به مریخ بره و برگرده. ولی یادمون باشه، اسپیس ایکس ها اولین نفراتی هستن که به خودشون اجازه رویا پردازی دادن. این رویا هنوزدر ذهن 95% مردم دنیا غیر ممکنه. ولی من مطمئنم این اتفاق یه روز میافته.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. بریم سراغ تمرینی که استاد بهمون داد. (نامبرده از سالها پیش خیلی فراموشکار بود و خیلی چیزا رو یادش میرفت ، از طرفی چندان انسان موفقی هم نیست که الان از دستاوردهاش بگه) با صحبتهای استاد عباس منش عزیز یادم اومد از گذشته خودم که آره یه وقتایی بود ظاهر موضوعی بد بود، و من حالم بد شد و نتیجه بدتر شد، و یه زمانهایی ظاهر موضوع بد بود، از خداوند درخواست کمک کردم و نتیجه خوب شد ولی هر چی فکر کردم خداییش چیزی یادم نیومد. فقط یه موضوعی یادم میاد مربوط به چند سال پیش، حالا شاید خیلی چیز مهمی هم نباشه. آنچنان دستاوردی محسوب نمیشه.
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود و از این حرفها (شیطنت کودک درون) یه ماه رمضان بود، یه رییس داشتیم که وقتی روزه میگرفت با افت قند خونش اعصابش خراب میشد. یه روزی به یه بهانه الکی گیر داد به من، و من هم دقیقاً به همون علت تو روش ایستادم و با پر رویی هر چه تمام جوابش رو دادم. کار به جاهای باریک کشید و قرار شد من رو اخراج کنن، و اون موقع بود که یاد خداوند افتادم که خدایا من گند زدم تو حالا لطفاً برام درستش کن. کار به کلی جلسه و بحث بین روسا انجامید و نهایتاً تصمیم گرفتن به جای اخراج منو تبعید کنن به مرکز آموزش. علتش هم این بود که زمین آموزش توی آلوده ترین نقطه از پالایشگاه قرار داشت.(5ppm بنزن سرطان زا ست ، مقدار بنزن اونجا در کمترین حالت بالای 200 ppm بود) یه جورایی میخواستن از شر من راحت بشن ولی غافل از اینکه «وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه خداوند برات خیری رو بخواد هییییییچکس نمیتونه اونو ازت دور کنه. اونجا زمان آزاد زیادی داشتم و البته یه دوست خوب(علی) که یبار اتفاقی اومد اونجا و با هم کلی گفتگو کردیم و منو راهنمایی کرد که از زمان آزادم برای مطالعه کتابهای موفقیت استفاده کنم. چند ماه بعد یه اکیپ از پالایشگاه قم اومدن عسلویه برای آموزش. چند تا مربی مختلف اومدن و رفتن منجمله همون دوستم. علی ازم خواست بعضی موضوعات رو آموزش بدم. من هم آموزش دادم، قبلا هم آموزش داده بودم ولی خب علی یکی از اولین کسانی بود که اونقدر از من تعریف کرد ،گفت حمید تو چقدر خوب آموزش میدی و نکته اش اینکه وقتی یه سوال ازت پرسیده شد که جوابش رو بلد نبودی در پاسخ بلافاصله گفتی این یکیو نمیدونم ولی میرم میپرسم بعداً بهتون میگم . تا قبل از اون و حتی همین الان من فکر نمیکنم اصلا گفتن این نمیدونم میتونه ویژگی مثبت محسوب بشه. از طریق همون علی چندبار رفتم شرکت های مختلف برای آموزش به نیروهایی که اعزام میشدن به سکوهای نفتی. خداوکیلی همشون نابغه و متخصص بودن. یه نفرشون بود بچه تهران همسن خودم بود،ارشد مکانیک بود ،رئیس پروژه سکوی نفتی بود، دوره دیده انگلستان. یکی دیگه داشتن توی تگزاس آموزش دیده بود. بعد من قرار بود به اینها ایمنی و آتشنشانی صنعتی آموزش بدم.
Whhaaaaat ? Are you kidding me?
اینقدر جلوی جمع ایستادم و آموزش برگزار کردم و هر بار جمعیت ها بیشتر و بیشتر میشد ، از طرفی مطالعه هم میکردم. این مطالعه کردنها خودش بهم اعتماد به نفس و مهارت میداد برای سخنوری. (حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید) چند سال قبل از همه این ماجرا ها یه روز هفت مهری بود روز آتشنشان ، توی یه آمفیتئاتر مراسم جشن بود با حضور کلی از پرسنل و مدیرانی که من 99% شون رو نمیشناختم، یه عده شون از وزارتخانه اومده بودن. نامبرده رو صدا زدن به عنوان آتشنشان نمونه بره بالای جایگاه هدیه بگیره، بعد مجری برنامه بهم گفت حرفی، صحبتی، خاطره ای، چیزی داری برای حضار بگو، گفتم نه هیچی نیست. و عین میگ میگ فرار کردم اومدم پایین.بعدا که اون مدیر وزارتخانه ای اومد بالا برای سخنرانی گفت آقای آتشنشان چرا اینقدر خجالتی هستی و نموندی برامون صحبت کنی؟… حالا بگردیم ادامه قصه… چند وقت پیش توی همون آمفیتئاتر من جلوی یه جمعیت چند صد نفره ایستادم و مباحث آتشنشانی رو بهشون آموزش دادم. از اونجایی که همشون شاغلین توی صنعت نفت و گاز بودن، پس باید وقتی چیزی رو میخواستم توضیح بدم با دلایل علمی براشون توضیح میدادم.
این یکی از حکایت های حمید پر حرف بود، حتی الان بلد نیستم نتیجه گیری پایانی کنم. میتونه مثل فیلمهای اصغر فرهادی پایان باز داشته باشه. یا میتونید خودتون هر جوری دلتون خواست از هر زاویه قضاوت کنید. من بینهایت مشتاقم ازتون یاد بگیرم. یکی از ترسهای گذشته ام یادمه ایستادن و صحبت کردن جلوی جمع بود. ناخواسته یادش می افتادم و وحشت میکردم. وای خدایا چقدر سخته. ولی الان که انجامش دادم، حاضرم همین الان بی مقدمه برم انجامش بدم. بعدها از همون رئیسی که منو تبعید کرد مرکز آموزش بخاطر این فرصت بزرگ پیشرفت که بهم داد تشکر کردم. بهش گفتم تو کمک کردی من بزرگتر بشم و مهارتهای جدیدی یاد بگیرم.
و خدا …. و خدا …. و خدا ….
و خدایی که همیشه منو در آغوش گرفته بود، آغوشی مهربانتر از مادر برای نوزاد، هر بار که من خطایی ازم سر میزد دستمو میگرفت و منو نجات میداد. هر بار ترسیدم به دلم الهام کرد ، کی قویتر از منه، من همراهتم از چی میترسی. همون خدایی که نیمه های شب بیدارمون میکنه تا در آرامش و سکوت باهاش گفتگو کنیم تا بهمون بیشتر و بیشتر ببخشه. همون فرمانروای قدرتمندی که بی اطلاع و بی اجازه اش هیچ برگی از هیچ درختی نمیافته، همون خدا منو در آغوش گرفته و میگه هر کاری داری هر چی میخوای بگو برات انجام بدم. انگار من تنها ساکن این سیاره هستم.
«نیکی پیر مغان بین که چو بد مستان ؛ هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود»
در پناه جان جانان، رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
برادر عزیزم ،برادر هم فرکانسم،برادر توحیدیم،برادر باهوش و ذکاوتم سلام ،سلام بروی ماهت
خواهرت بازم لذت برد از خوندن نوشته هات ،از علم و آگاهیت
کامنتت روی از روی ایمیل خوندم و فایو استار بهش دادم و اومدم بقیه ی کامنت دوستان رو بخونم و سرفرصت جواب بدم
اما خدا گفت برگرد دوباره ،کامنت حمید رو پیدا کن و براش بنویس:
حمید عزیزم،جای حقیقی تو ،صندلی کنار ایلان ماسک هست برای اینکه در آینده پروژه ها بهتر و بهتر انجام بشه !
من سمت خودم رو برات عالی انجام دادم ،فقط مونده تو سمتت رو عالی انجام بدی
صندلی تو خالی میمونه تا تو برسی
جهان منتظر میمونه تا از هوش فوق العاده برای گسترشش استفاده کنه
من برات جارو نگه میدارم،تو بیا
دوستت دارم
خدا :)
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوار و یکتاپرست ، سعیده خانم.
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت شما. از این نظر پر از انگیزه . کلاً از خوندن کامنتت هم کلی لذت بردم و هم به فکر رفتم . چرا از بین میلیون ها صندلی توی دنیا شما یه راست دست گذاشتین روی صندلی کناری ایلان ماسک. همین برام سوال شد.
دیروز از خداوند درخواست هدایت کردم و رفتم سراغ قرآن و به سوره طه هدایت شدم. و آیاتی رو خوندم که بسیار بسیار لذت بردم، بسیار امید بخش بود. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
حمید عزیز سلام
اشکمو اون قسمت که اعتبار همیچی رو دادی به خدا ، در آورد .
تا اونموقع احساس میکردم یه داستان موفقیت میخونم .
چقدر پایان عالی و بینظیر داشتی
بهت از صمیم قلبم تبریک میگم و تحسینت میکنم
عالی هستی
سپاسگزارم از تو و قلب پاکت که با عشق نوشتی و برام به اشتراک گذاشتی
تو بینظیری
اشکم هچنان داره میاد و من لذت میبرم
آرزوی بهترینها برات دارم
در پناه الله یکتا
سلام و درود به مصطفی جان عزیز. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. الهی که حال دلت همیشه همیشه مثبت و عالی و توحیدی باشه، قلبت با نور خداوند روشن باشه. همون خدایی که در قلبمون همیشه جاریه.
خدا رو شکر میکنم که کامنتم احساس خوبی براتون داشت. خدا هیچوقت، هیچوقت دستمون رو رها نمیکنه، حتی اون موقعی که داریم راه اشتباه رو میریم. در پناه رب العالمین همواره از جریان هدایت بهرمند باشید. شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خدای مهربان
سلام حمید آقا، پرفسور بالتازار خودمون
وقتی فایل شروع شد، واستاد صحبت پرتاب فضا پیما به فضا شد، گفتم این فایل فقط راسته کار حمید آقاست که میتونه قشنگ این مسائل رو با دقت موشکافی کنه، و انصافا خیلی با دقت و عالی و قابل فهم توضیح داده بودید.
خیلی لذت بردم از توضیحاتی که دادید و کلی چیز یاد گرفتم، و اون داستان تبعیدی که به نفع شما تمام شد، خیلی درس داره برای کسی که در شرایط سخت گیر بیفته.
و من حالا متوجه شدم شما اینهمه اطلاعات رو چجوری یاد گرفتید که میتونید راحت در مورد آنها صحبت کنید. نگو شما هم در تدریس دستی بر آتش دارید.بهتون تبریک میگم، که تونستید شرایط به ظاهر بد رو به شرایط عالی تبدیل کنید.
راستی عیدتون مبارک
من از روزی که شما کامنت گذاشتید تکیه تیکه اون رو میخوندم تا امشب بالاخره تمام شد، و این تاییدی بر مطلبی که میخواستم بگم است.
دعای اول شما
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی
موضوعی بود که چند روز بود بهش فکر می گردم و اون موضوع این بود که حتی کارهای خیری که انجام میدیم که به زعم خودمون خودمون اونها رو انجام دادیم،اعتبار اصلی مال خدای ماست که ما را یاری کرده و خواست اون بوده که ما انجامش دادیم.مثل همین پاسخ به کامنت شما، چقدر میخواستم پاسخ بدم جور نمیشد و در این بین من چند تا از کامنت ها رو خونده بودم و بعضی ها رو هم جواب داده بودم، و الان کاملا تسلیم تسلیم هستم، نه موقعه ای که کار خوب انجام میدم خوشحال میشم نه موقعه ای که از کار محروم میشم ناراحت، مثل بیدار شدن صبح قبل از طلوع.
من درخواست بیدار شدن میدم حالا اگر بیدار نشم هم میگم خدا را شکر.
هر چه میگذره به خاص بودن بچههای سایت بیشتر پی میبرم، چون هر چه میگذره و دارم تغییر می کنم و اطرافیانی که هنوز تغییر نکرده اند، یا بهتر بگم گذشته خودم که این طوری بودم رو میبینم، خیلی وحشتناک است و به استاد حق میدم که تنهای تنها زندگی میکنند.
میگن امام علی سرش رو میکرده تو چاه گریه میکرده، و الان میگم امام علی چقدر تونسته کنترل ذهن داشته باشه که به گریه اکتفا کرده و از کج فهمی این قوم جاهل سر به بیابان نگذاشته.
////////////////////////////////////////////
من تا اینجا نوشته بودم و بعدsend زدم و پاسخ سعیده عزیز به شما را دیدیم، که چه زیبا گفته صندلی کنار دست ایلان از آن شماست، اتفاقا منم همچین تصویری از شما داشتم موقعه ای که دیروز کامنت شما رو میخوندم ولی چون وقفه افتاد، یادم رفت، ولی الان میگم شایستگی شما چیزی کم تر از ایلان که نیست شاید هم بیشتر باشد،فقط کافیه این پتانسیل نهفته، به عمل تبدیل شود، منم منتظر اون روزم به زودی زود
ان شاءالله آنچه که لایق وجود ارزشمند شماست تجلی پیدا کنه.
سلام و درود به شما خانم یوسفی گرانقدر ، عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات تون مقبول درگاه رب العالمین. خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون و اینقدر شوق و اشتیاق و احساس مثبتی که بهم هدیه دادین. تبریک میگم بابت عکس پروفایل تون. این عکس پروفایل خبر میده از یک خواسته مشخص و واضح و در مسیر رسیدن و دریافت بودن. الهی که بزودی از همونجا برامون عکس بذارید. از دعای خیرتون سپاسگزارم ، و خیلی ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید. همیشه برای کامنتهام پاسخ عالی میذارید.
چقدر خندیدم به پروفسور بالتازار. قدیمی ترین کارتونی که هنوز یادمه، توی اون تلویزیون سیاه و سفید قرمز قدیمی با چه شوقی نگاه میکردم.
و در ادامه …
از حضرت علی علیه السلام گفتید. واقعاً با اینکه ایشون مهاجرت کردن از مکه و مدینه به طرف کوفه. ولی فهم مردم اون زمان ناکافی بود برای درک صحبتهای ایشون. ولی ایشون چون ماموریت داشتن که در بین جامعه خودشون باقی بمونن، پس اونجا موندن. اگر در قبال مردم مسئولیتی از جانب خداوند به ایشان محول نشده بود، قطعاً ایشان از بین اون جامعه باز هم مهاجرت میکردن. حتی گفته شده در زمان جنگ صفین یبار حضرت علی رو به طرف یه سرزمین به گروهی از مردم سلام میده که ظاهراً کسی دیده نمیشه. از ایشون میپرسن به کی سلام دادین، میگن به مردمانی که هنوز بدنیا نیامدن ولی قلبهاشون به همراه ماست. و شوق این رو دارن که ما رو یاری برسونن. ایشون در شرایطی در کنار مردم بودن که تقریباً هیچکس در مدار ایشان نبود و به لحاظ فکری همفرکانس ایشون نبودن. واقعاً من آدم عادی یه وقتایی از تحمل افراد غیر فرکانس خودم عذاب میکشم که بنا به یه سری دلایل هنوز کنارشون هستم(مهمترین دلیل رشد ناکافی خودم) با اینکه هیچ ماموریتی بهم محول نشده. شما تصور کن توی جامعه باشی و مسئول باشی و همه مردم در مدار تون نباشن. الهی که ما بتونیم از نظر مدار هر لحظه به رب العالمین نزدیک و نزدیکتر بشیم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام آقاحمید
توکامنت های شما احساس بسیار خوبی موج میزنه
حس یک مرد خالص و پاک و الهی حس یک آدمی که خیلی با حوصله ست
واقعا هم آتش نشان بودن در اون شرایط و گرما حوصله میخواد
تحسینتون میکنم
حتما برامون بنویسید
فرکانس خوبی داره کامنت هاتون
و همین قسمت آخر پاسخ شما به خانم یوسفی که نوشته بودید حضرت علی ع مامور بودن بمونن بین افراد غیر همفرکانس
برای من درس و هدایت بود
امیدوارم سلامت و شاد و الهی باشید همواره
سلام و درود به شما
سپاسگزارم از لطف و محبت شما. امیدوارم خداوند من رو جوری هدایت کنه که بتونم باعث گسترش نعمتها و آگاهی های توحیدیش در جهان باشم.
امروز خیلی اتفاقی در قرآن به موضوع مرگ هدایت شدم. و کلی بهش فکر کردم. و نهایتاً کنجکاوی منو کشوند به سمت داستان افرادی که تجربه کوتاهی از زندگی بعد از مرگ رو داشتن. و چند تا ویدیو دیدم. افرادی در یک برنامه تلویزیونی تجربیات شون رو میگفتن. خیلی برام جالب بود و دریافت اون آگاهی ها به نوعی قطعاتی از پازل ذهنی من شد. یعنی وقتی اون شخص داره احساسش، و تجربیاتش رو بیان میکنه میگم خب این همون حرفیه که استاد عباس منش میگه. این همون خداست که نورش هدایتگر انسانه، این همون الهام قلبیه که خداوند با قلب انسان صحبت میکنه.
خیلی برام جالب بود.
و نکته اش این بود که بعد از دیدن اون فایلها ایمانم به همین مسیری که داریم میریم و البته آرامشم بیشتر شد.
عجله ای نیست. خدا هست، حمایتگر ماست، کافیه ازش درخواست کنیم تا ما رو در راستای رسیدن به اهداف مون موفق کنه. (به شرط قدم برداشتن خودمون)
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خدای مهربان.
سلام حمید جان دوست توحیدی
در مورد تیکه اول کامنتت نیایش صحیفه سجادیه وقتی خوندم به فکر این افتادم که همیشه در سپاسگذاری هام مینویسم که خدایا سپاسگذارم که به من لیاقت سپاسگذاری کردن دادی.
اطلاعاتت در مورد هوا و فضا خیلی عالیه منی که هیچ علاقه ای به این حوزه ندارم با عشق خوندم و کیف کردم واقعا تحسینت میکنم.
توحیدی عمل کردنت در مقابل برخود اون رئیستون و باج ندادن به دیگران، و وقتی با اون تضاده انتقالی روبرو شدی ایمان خودتو حفظ کردی و توکل کردی و باعث باز شدن درهای رحمت و رشد و پیشرفتت شد برام درس داشت، وتحسین بر انگیزه.
و باز تحسینت میکنم که در قضیه سقوط راکت قشنگ درک میکنی چی تو دل ماجرا هست و اجازه قضاوت به خودت نمیدهی.
حمید جان با کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این صفحه با خودم گفتم کامنتای دیگه رو هم بخونم رسیدم به کامنت شما تا آخر خوندم و کلی کیف کردم و تحسینت کردم بعد برگشتم بالا که ببینم برا کی بوده
402.02.01
ساعت 16:16
اول که تحسینت کردم که یک سال و نیم قبل چقدر قانون و توحید رو درک کردی و تونستی اجرا کنی
باز شگفت زدم شدم که ساعت رو دیدم 16:16 گفتم حتما برا حمید نشانه ای داشته …
خدارو سپاسگذارم برای قرار گرفتنم در مسیر رشد و آگاهی.
حمید جان من کامنتهای شما رو دنبال میکنم لطفا نگران طولانی شدن کامنتهاتون نباشید ، تا آنجا که میتونید از اتفاقات و نحوه برخورد خودتون با اتفاقات و شرایط برامون بگید تا دوستانتون بهتر بتونند قانون رو درک و اجرا کنند.
حمید جان حال و احساس کامنتتون بسیار عالیه و فرکانس بالایی رو میفرسته ، ازت ممنونم.
در پناه خدا باشید…
سلام و درود فراوان به شما برادر عزیزم آقا رسول ، امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
خیلی ممنونم از شما بخاطر کامنت ارزشمند تون و این همه تحسین کردن و این نیست مگه بخاطر افکار و باورهای زیبا و توحیدی خود شما که ذهن تون رو عادت دادین به تحسین و به دیدن ویژگی های مثبت اطرافیان. چیزی که خودم هنوز توش خوب نیستم و کاش بتونم مثل شما بیشتر و بیشتر به نکات مثبت دقت کنم. واقعاً تحسینتون میکنم.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام خدای مهربان
درود بر شما حمید جان
امروز صبح در حالی که یکم حالم گرفته بود و داخل مغازه داشتم از خدا کمک میخواستم که دستمو بگیره ، قلبمو باز کنه ، هدایتم بکنه
کامنت شما بدستم رسید
ازت سپاسگذارم که برام نوشتی.
حمید جان چند سال پیش داخل گلخونه عموی خانمم کار میکردم ایشون چندتا ویژگی بسیار عالی در وجودشون بود و اجرا میکرد و همیشه توی ذهن من مونده
یکی اینکه بشدت کنترل ذهن داشتند یعنی در بدترین تضادهای مالی یا آفت های که به گلخونه میزد و باعث میشد کلی بار از بین برود ، حتی یکبار هم یادم نیست اعصابش خورد شده باشه یا شروع کنه قرقر بکنه ،
یادمه یه خدایا شکر میگفت و میرفت و با راه حل برمیگشت…
یکی هم اینکه با هر کسی صحبت میکرد و طرف مقابل مثلا از ماشین خارجی، ساخت خونه لاکچری، گلخونه ی بزرگ، پول ساختن زیاد … اینجور چیزا تعریف میکرد بلافاصله با خنده و حس و حال خوب میگفت ماشاالله، ماشاالله، ماشاالله، آفرین،
و اینکه روابط اجتماعی بسیار عالی ای دارند
اول که به قوله خودشون و اطرافیان حتی یک موتور هم نداشت سوار بشه امتیازه آموزشگاه رانندگی را خریدند و این آموزشگاه را به نام معروفی در شهر ما تبدیل کردند
بعد گلخونه احداث کردند بعد یه گلخونه دیگه،
چند شب پیش خانمم گفت که عمو محسن تالار پذیرایی ساخته و میخواد افتتاحش کنه
بسیار خوشحال شدم و با اینکه سره باورهای غلط خودم که اونروزا تو درودیوار بودم یکم به مشکل بر خورده بودیم ، به خودم گفتم باید بهش زنگ بزنی تبریک بگی،
و خدارو شکر صبحش زنگ زدم و بهشون تبریک گفتم و تحینشون کردم و اتفاقا خیلی هم تعجب کرد و خوشحال شد از رفتاره من…
من پاشنه آشیلم استقلال مالیه که گاهی اوقات جنبه های دیگر زندگیمو مخصوصا روابطم با خانمم رو درگیر میکنه،
از خدا خواستم و تمام سعی خودم رو دارم میکنم ، با اینکه بعضی وقتا سخته ، از حسادت به تحسین کردن و خوشحال شدن برسم به لطف خدا کاره دیگه که میکنم داخل دفترم هم از موفقیتهای دیگران مینویسم و سپاسگذاری میکنم.
راستی چند بار به این موضوع فکر کردم که ایشون اگر اهل چک کشیدن و وام گرفتن نبودند با این روحیه ی سپاسگذارشون و کنترل ذهنشون ، دیگه اصلا زندگیشون کنف یکون میشد…
همونطور که استاد میفرمایند، دوست دارم راهی رو بهتون نشون بدم که زندگی رو در تمام ابعادش زندگی کنید.
بنده خودم با اینکه با تضاد کمبود سرمایه و جور نبودن جنس مغازه ام برخوردم ولی به لطف خدا سعی کردم سراغ وام و چک نروم و از خودش میخوام کمکم بکنه،
حمید جان در پناه خدا باشید.
سلام و درود فراوان رسول جان. الهی که عالی و مثبت و توحیدی باشی در پناه نور رحمت خداوند.
ازت متشکرم رسول جان که داستان عموی همسرتون رو تعریف کردین، این انسان ارزشمند و توحیدی.
رسول جان تحسینت میکنم از اینکه اینقدر ویژگی های مثبت این بنده خدا رو گفتی و وقتی خبر موفقیتش رو شنیدی تماس گرفتی و تحسین کردی. همین ویژگی شما بسیار بسیار ارزشمنده. یاد اون جمله شمس تبریزی میافتم که به مولانا میگه «خداوند از درون به ما نگاه میکنه» این ویژگی مثبت شما فرکانسی رو به جهان میفرسته که درهای رحمت و فضل خداوند رو به روی زندگی شما باز میکنه.
در مورد این جمله تون یه چیزی بگم «من پاشنه آشیلم استقلال مالیه»
شاید من هنوز فرد مناسبی برای صحبت کردن در مورد موضوعات و باورهای مالی نباشم و هنوز ابتدای مسیر تکاملم هستم. ولی میخوام به چیزی رو که مدتی پیش بهم الهام شد رو برات بنویسم، یادمه گفتم خدایا دلم میخواد بهم پول بدی فلان موضوع رو تهیه کنم ، بلافاصله یه حسی بهم الهام شد که اگه بخوام با کلمات بیانش کنم انگار بهم گفت: «چرا فکر میکنی پول میتونه؟ یا چرا فکر میکنی باید پول باشه تا به خواسته ات برسی؟»
یه لحظه مکث کردم دیدم من پول رو واسطه قرار دادم برای رسیدن به خواسته ام ، در واقع شریک خدا قرارش دادم. در حالیکه پول و ثروت فقط یکی از هزاران میلیارد انرژی جاری در جهانه. انرژیهای مختلف و بینهایتی در جهان جاری هستن و یکی از اونها پول و ثروته. مثلا من سفر میخوام، بگم خدایا مسبب الاسباب تویی من میخوام فلان زیبایی ها رو ببینم، چیکار دارم بگم خدایا مثلاً اینقدر پول بده تا بلیط بگیرم، و بعدش اسنپ بگیرم برم فرودگاه و بعدش برم فلان شهر، بعدش هتل، بعدش فلان…
خدایا رزق بی حساب عطا کن، خدایا از فضل و بخششت زندگیم رو متنعم کن، آرامش ببخش، آسایش و راحتی و لذت بده. آزادی و آرامش مالی بده. خدایا از فضل و رحمتت قفسه های مغازه رو براحتی پر کن، تو میدونی و میتونی و من تسلیمت هستم.
طی 3-4 ماه گذشته تغییراتی رو تجربه کردم که هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم توی سایت در موردش بنویسم. خلاصه اش رو بخوام بگم منی که همیشه وقتی حقوق میگرفتم قبل از دهم ماه صفر بودم، از فضل و رحمت خداوند شرایطم خیلی بهتر از گذشته شده و بقول استاد، چرخ زندگیم روغنکاری شده.
همه جهان انرژیه، همه اش قدرت خداست. اگه با یه میکروسکوپ بسیار بسیار قوی به هر جسمی نگاه کنی از مولکول ها و اتمها تشکیل شده و در دل اتمها ذرات الکترون و نوترونی هستن که از انرژی ساخته شدن. همه چیز انرژیه، فرقی نداره شمش طلا باشه یا سنگ یا برگ گل یا فرکانسهای غالب ذهن ما.
همه چیز انرژی و قدرت خداست. تا وقتی ما دروازه ای از انرژی رو داریم بنام بخشش خداوند، چرا باید نگران ورود نعمتها باشیم؟
اگه ذهن بپرسه چرا؟ چه جوابی بهتر از اینکه چون خداوند بر بندگانش صاحب فضل و بخشش بینهایته.
همین کافیه. به همین یه دونه دلیل ما باید متنعم باشیم.
ببخشید کامنتم طولانی شد، امیدوارم که مفید باشه. بازم میگم من خودم تازه دارم این باورها رو میسازم و البته ابتدای مسیر تکاملم هستم، طبیعیه کلماتم هنوز، زیاد تاثیر گذار نباشه.
ازت متشکرم که برام پاسخ نوشتی.
از درگاه خداوند متعال برات بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و سلامتی و موفقیت رو درخواست میکنم.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام بشما دوست عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه.
آقای امیری چقدر کامنت شما و جریان هدایتی که درباره پول نوشتین برای من آگاهی و رشد بزرگی داشت وتکمیل کننده یسری آگاهی هایی بود که خداوند بدلم جاری کرده بود. سپاسگزارم ازشما.
ده روز پیش برادرم باهام تماس گرفت گفت برای آخر هفته با همه خواهر برادرهام هماهنگ کردن که همگی باهم بریم سینما و بعد از اون، بریم رستوران شام بیرون باشیم و….
بمنم خبر داد که آماده باشم منم که خب خیلی وقته بااغوش باز میرم به استقبال تفریحو خوشی.
باخوشحالی قبول کردم درصورتیکه اونموقع کل دارایی من ده هزار تومن بود و سه روز مونده بود به زمان قرارمون.
هربار نجوا میومد که بگه تو که پول نداری حالا میخوای چکار کنی بهش میگفتم همون خداییکه این تفریحو برام رقم زده خودشم همه چیزش برام جور میکنه. و بخدا میگفتم خدایا عزت و غرور منو حفظ کن جلوی خانوادم و حسابمو پرپول کن. پول بریز بحسابم(دقیقا همینکه شما گفتین).
حالا اینجا قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگم بزارین یه موضوع دیگه را مطرح کنم تا آخر داستان شگفت زده بشین از کار خدا. فردای روزیکه برادرم باهام تماس گرفت برای برنامه آخر هفته من رفتم اسپری خوشبو کننده بزنم به لباسم تا اسپری برداشتم دیدم دیگه چیزی داخلش نیست. یکمرتبه نجوا گفت اینم که داره تموم میشه حالا اینو میخوای چکار کنی تو این اوضاع!! و من سریع گفتم اصلا کمبودی وجود نداره قانون خدا اینه که هرچیزیو که استفاده کنی سریع چندین برابرش میاد جاش ودیگه بکل فراموشم شد.
حالا بریم ادامه ماجرا:
رسیدم به آخر هفته و موعد قراری که با خانواده داشتیم و این چندروز مدام نجوای شیطان بود و جوابهای من و از یطرف خواسته من از خدا که خدایا پول بریز بحسابم!!
شد روز جمعه برادرم تو ظهر بود بهم زنگ زد گفت آماده باش ساعت 4نیم میام دنبالت.
خلاصه دیگه اون چندساعت آخر هم نجواهای شیطان شدیدتر بود هم ایمان نشون دادن من. و همچنان منتظر بودم خدا برام پول بریزه بحسابم.
شد ساعت 3. نجوا بهم گفت دیگه وقتی نمونده کو پول؟!! یعنی در مرز ایمان و شک قرار گرفته بودم. همچنان باایمان جوابشو دادم گفتم خدا دیر نمیکنه ولی ازونطرف بخدا گفتم خدایا اگه تا ساعت 4 برام پول نریزی یچیزی را بهونه میکنم و نمیرم اصلا. دوست ندارم جلو خانوادم خجالت زده بشم. ولی درلحظه باز میگفتم نه میرم و با رفتنم ایمانم را بخدا نشون میدم بالاخره تا برسیم سینما و بعدش وقت شام خدا برام پول میرسونه.
خلاصه رفتم فقط کارت بانکیم گذاشتم تو جیبم و بدون هیچ کیف و حتی گوشی موبایلم راه افتادم. حالم خوب بود ولی یحس هیجان وانتظار را هم داشتم.
همگی رسیدیم سینما برادرم برای همه بلیط خرید و رفتیم برای تماشای فیلم. برادرزادم یه آب میوه خیلی خوشمزه که نمیدونم اسمش چی بود و چه طعمی بود خریده بود و کنار من نشسته بود در آب میوش را باز کرد بعد گفت نمیخوام(سال چهارم دبستان هست) داد بمن که عمه اینو بخور منم تو اون تاریکی همشو خوردم جاتون خالی خیلی چسبید.
بعد فیلم که تموم شد اومدیم بیرون همگی دورهم جمع شدن که تصمیم بگیرن کدوم رستوران برن که بی ادبی برادرزادم بقدری دستشویی داشت که نتونستن اونجا بمونن و گفتن همگی سوار ماشینهای خودشون بشن و درمسیر باهم هماهنگ میشن که کدوم رستوران برن و درین فاصله بتونن یه دستشویی پیدا کنن برادرزادم بره دستشویی.
خلاصه تو مسیر بودن که خواهرم با برادرم تماس گرفت که بریم فلان جا انواع غذاها را داره و گفت قبلش بریم دم یه لوازم آرایشی فروشی خواهرم یکم وسیله نیاز داشت بخره بعدا برن اونجا برای شام.
خلاصه همگی رفتیم دم مغازه لوازم آرایشی همه داشتن خرید میکردن منم بیرون مغازه ایستاده بودم که خریدشون تموم بشه بیان، که یه ندایی تو دلم بهم گفت مگه اسپری نیاز نداشتی برو بخر.
خب منم که پولی نداشتم ولی همیشه سعی کردم طبق هدایتی که خدا بدلم جاری میکنه عمل کنم. آروم رفتم به برادرم گفتم کیفم نیاوردم اسپری برمیدارم برام حساب کن تا رسیدم خونه پولش برات میزنم بکارتت(حالا جالب اینکه من بیشتر از ده هزار تومن پول تو کارتم نبود) برادرم گفت هرچی دوست داری بردار کاری بپولش نداشته باش. منم 4تا اسپری با رایحه های بسیار عالی برداشتم.
خلاصه بعد رفتن جلو رستوران و اون رستوران فقط غذای بیرون بر داشت یعنی جایی نداشت که همونجا بشه نشست وغذا خورد.
با توجه به شناختی که نسبت به برادرم و خانومش داشتم محال بود غذا را بگیرن که بیان خونه بخورن. بقول خودشون چون بچه هاشون دوست دارن بیرون غذا بخورن میگن بزار لذتشون کامل بشه و همون بیرون غذا میخورن.
ولی درنهایت تعجب دیدم برادرم غذا را گرفت درواقع همگی غذا گرفتن که برگردن خونه هاشون غذا بخورن.
نزدیک خونه که شدیم(خونه من و برادرم نزدیک هم هست) به برادرم گفتم منو برسون خونه خودم. و برادرم گفت نه باید بیای بریم خونه شام بخوری بعد خودم میرسونمت. بعد بهش گفتم هزینه بلیط و شام دونگ منو حساب کن تا با پول اسپری ها بزنم بکارتت.
دیدم گفت بلیط سینمای تو را با مال خودمون از طریق کارم رایگان گرفتم. ولی بقیه باید هزینه هاشون را بدن.
یعنی نمیدونید انگار خدا کل دنیا را بهم داد. تو دلم گفتم خدایا شکرت این از هزینه بلیط که اوکی شد موند بقیش.
بعد هزینه شام راهم گفت تو مهمون من بودی من کاری به بقیه ندارم ولی تو را من به عنوان مهمون خودم بردم. اینم از شام.
خلاصه اومدم خونه 4تا اسپری چیدم روی میزم و فقط ذوق اسپری ها را میکردم و اصلا یادم نبود چندروز پیشش نجوا درباره تموم شدن اسپری چی بهم گفت و من چی جواب دادم.
خیلی خسته بودم سریع خوابم برد. صبح ساعت 5 بیدار شدم خیلی هوشیار و سرحال تو رختخواب بودم که دیدم ندای خداوند بدلم جاری شد که: فهمیدی چکار کردم برات؟!! واای نمیدونید آقای امیری تازه اون موقع صبح متوجه پلن خداوند شدم. دقیقا خودش بهم نشون داد و بهم گفت اون دستشویی شدید برادر زادت کار من بود که نتونن اونجا بایستن و رستوران مشخص کنن. اون پیشنهاد رستوران که فقط غذای بیرون بر داشت کار من بود. همون چندروز پیش که برادرت برای تو هم بلیط رایگان گرفت کار من بود.اینکه دل برادرت نرم کردم که غذا بخره ببرن خونه بخورن کار من بود و…
اینقدر خوشحال بودم اینقدر خداراشکر میکردم بعد یکی دوساعت بعدش که داشتم باخدا حرف میزدم و شکرگزاری میکردم بهم گفت: فهمیدی آب میوه خوشمزه هم تو سینما برات تهیه کردم؟!!
یعنی آقای امیری ذوق مرگ شده بودم از هدایتها و کارهای خدا و چیزایی که بهم میگفت.
حالا ازشدت ذوق پول اسپری ها را اصلا فراموش کرده بودم. گفتم خدایا چکار کنم پولی ندارم بزنم به کارت برادرم. بعد گفتم بزار یه پیامش بدم بگم فردا برات میزنم.
خلاصه همینکارو کردم و بمحض اینکه پیامش دادم برادرم گفت اصلا حرفشو نزن من تو فکر بودم یچیزی برات هدیه بخرم دیگه تا خودت اسم اسپری آوردی باخودم گفتم خب همین اسپری ها همون هدیه باشه که میخواستم براش بخرم.
دیگه ذوق رو ذوق بود که برام میومد.
برای همین، جریان تموم شدن اسپری راهم وسط کار براتون تعریف کردم که ببینید خدا چکار کرد برام.
بعدش خدا بهم گفت :تو فقط یک راه به ذهنت میومد که پول بریزم بحسابت ولی من به بینهایت روش میتونم نیازهای تو را تامین کنم و تو را به خواسته هات برسونم. تو فقط باخیال راحت بسپار بمن.
آقای امیری حالا با خوندن کامنت شما و مطلبی که درباره پول و جریان شرک گفتین چقدر عالی بود و چقدر باعث شد جریانی که برای خودم پیش اومده بود را بیشتر درک کنم. و بواسطه اون شرکی که مطرح کردین بهتر بتونم دیگه تکلیف مشخص نکنم برای خدا و راحتتر جریان سپردن را انجام بدم.
باز هم سپاسگزارم ازشما بخاطر کامنتهای خوبی که مینویسی.
درپناه خداوند باشین دوست عزیز.
فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ(٧۴ نحل)
بنابراین براى خدا اوصافى [همانند اوصاف موجودات] مَثَل نزنید، یقیناً خدا [کُنه ذات و حقیقت صفات خود را] مى داند و شما نمى دانید
سلام حمید عزیز
سلام و سلامتی و نور و رحمت به برادر توحیدی که همیشه از کامتهای پر از آگاهیش استفاده میکنم
حمید جان بسیار بسیار خوشحالم و شکرگزارم که خداند دوباره من رو به کامنت شما هدایت کرد
خدا امروز با خوندن کامنتتون به من گفت لیلا دیگه روزی از این بهترررر…؟!
اینم روزی غیر الحساب امروزت
اینم روزی بی واسطت که اصلا فکرشم نمیکردی به این راحتی بتونی چنین روزی رو به دست بنده من دریافت کنی (برو حالشو ببر)
به قول استاد اگر هنوز پیشرفت مالی نداشتی بدون هنوز باورهات هم در مورد خدا ایراد داره هم در مورد ثروت
خدایا ما را ببخش و بیامرز اگر هنوز به شرک درونمون آگاه نیستیم و در تاریکی این شرک داریم دست و پا میزنیم
خدایا خودت ما را به راه راست راه کسانی که به اونها نعمت دادی هدایت کن
رحمت کن و دستگیر و دریاب
بردار مرا که اوفتادم
وز مرکب جهل خود پیادم
هم تو به عنایت الهی
آنجا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهاییام ده
با نور خود آشناییام ده
واقعا از صمیم قلبم شما رو تحسین میکنم برای این درکی که بهش رسیدین و دارین ازش نتیجه میگیرین
تحسینتون میکنم که با این آگاهی ها دارین پله های موفقیتتون رو طی میکنین و توی مسیر متعهد و ثابت قدم موندین
تحسینتون میکنم که کلام الله چراغ هدایتی شده در مسیر رشدتون و با اون انس گرفتین
تحسینتون میکنم که سخاوتمندانه از درکتون در مورد آیه های قرآنی برامون مینویسین
خدا رو هزاران مرتبه شکر برای تغییری که در وضعیت مالیتون رخ داده
خدا را شکر که چرخهای زندگی واستون روونتر شده
خدا رو شکر که این آگاهی های ناب رو از خدا دریافت میکنین و به راه راست هدایت میشین
خدا رو شکر که بینظیرین و مایه افتخار ما در این سایت نورانی هستین
خدا رو شکر که با این کامنتتون قلبم رو روشن کردین
خدا رو شکر که مسیر موفقیت را به دیگران هم نشون میدین
خدا رو شکر بخاطر وجود این سایته پر برکت
خدا رو شکر برای وجود دوستان توحیدی در این سایت
حمید جان منتظر کامنتهای
بعدی برای موفقیتها و پیشرفتهاتون در تمام جنبه های زندگی هستیم
به یاری الله مهربان
به نام خداوند بخشنده و مهربان
سلام میکنم خدمت استادعباسمنش، خانم شایسته و همه دوستان عزیزم
بینهایت سپاسگذار خداوندم که منو به این مسیر الهی و پر از آگاهی هدایت کرده
بینهایت سپاسگذار استاد عباسمنش هستم برای این آگاهی های فوق العاده ایی که در اختیار ما قرار میدن
من قبل ورود به سایت کوچکترین اتفاق برام رقم میخورد؛ منجر میشد به جارو جنجال درونی، منجر میشد به حال بد، بعد ورود به سایت هم ادامه داشت وقتی اتفاقی برام رقم میخورد؛ میگفتم لابد از مسیر خارج شدم؛ تا با قانون وضوح از طریق تضاد آشنا شدم؛ دیگه وقتی چالشی برام به وجود میومد: ابتدا میگفتم این منم با افکار و باورهاماین چالش رو به وجود آوردم و قراره برام اتفاقات مثبت رقم بخوره.
سال گذشته من با یک چالش مالی و کاری مواجه شدم؛ با بد عهدی بابت پرداخت مواجه میشدم، با شریک کاریم که به زعم من از من بلد تره وارد چالش میشدم؛ شرایط مالی ناگواری بود
اول گفتم دیگه با کسی شریک نمیشم؛ کاریو انجام میدم که خودم بتونم انجام بدم؛ جای اینکه پروژه های بزرگ بگیرم که برای انجامش نیاز به دانش شخص دیگه ایی هست؛ با توجه به مهارت و دانشم پروژه میگیرم؛ هر چقدر کوچیک؛ ولی خودم انجامش میدم، مدیریت صد درصد پروژه هام با خودمه، از اونور این امر سبب شد برم کلاس طراحی؛ تا طراحی کارهام رو خودم انجام بدم؛ چرا که با طراح یکسری چالش هایی داشتم؛ سبب شد خودم برم طراحی رو یاد بگیرم که هم برام کسب درآمد ایجاد کرد، هم منتظر طراح نیستم، هم اینکه گوشه گوشه کسب و کارم رو یاد گرفتم.
بابت تضاد مالی به وجود اومده؛ گفتم من دیگه قبل اینکه پول بگیرم کار نمیکنم؛ همکارم بهم میگفت اینطوری کسی بهت کار نمیده تو باید بیکار خونه بسینی: ولی من گفتم اول پول و بعد کار؛ الان 2 تا پروژه دارم که شرایطش به این صورته که اول پول میگیرم بعد کارمیکنم و این سبب شد راندمان کاریم بره بالا و تمرکزم به جای اینکه بابت مطالبات پول باشه فقط رو پروژه هست؛ هم پروژه برام راحت تر پیش میره هم زود تر : چون کل تمرکزم رو پروژه هست
در کنارش چقدر عزت نفسم بالا رفت، چقدر احساس لیاقتم بالا رفت که من اونقدر ارزشمند هستم که اول پول بگیرم بعد کار کنم؛ به قول همکارم من مرز اصول و قوائد کارمون رو جابه جا کردم.
اون 2 تا تضاد سبب شده که من هم خیلی رشد شخصیتی داشته باشم، هم تو کسب و کارم رشد کنم، هم مهارتم بره بالا، هم دیگه بدون حضور کسی، بدون منتظر موندن کسی راهمو پیش میبرم، هم درآمدم به شدت افزایش پیدا کرد و اصن سبک کاریم تغییر کرده و این سبب میشه من بتونم هنوز راحت تر و آسون تر پول در بیارم.
البته تجربه های زیادی دارم از زمانی که تونستم کنترل ذهن کنم وشرایطرو به نفع خودم تموم کنم؛ همین استیتی که من الان هستم؛ همین شرایط آرمانی؛ کاری و مالی که دارم؛ بعد از تضادهای خیلی بزرگ بودع؛ البته که قرار نیست ما فقط هنگام تضاد رشد کنیم؛ من میتونم همین شرایط عالی که دارم در شرایط عالی، عالی تر و عالی ترو عالی ترش کنم و خوشحالم که نگاهم به زندگی تغییر کرده و خیلی کم پیش میاد موضوعی خیلی منو بهم بریزه؛ خیلی خوب یاد گرفتم به موضوعات به زاویه ایی نگاه کنم که حال منو خوب کنه
خدایا هزار بار شکرت به خاطر؛ آرامش و حال خوبی که دارم، بابت اینکه همواره و درهمه حال کنارمی، بابت پروژه هایی که دارم، بابت پروژه هام که بهترین شکل ممکن داره جلو میره، بابت پول، نعمت و ثروتی که وارد زندگیم کردی، بابت ماشین خوشگل زیر پام که روزی بزرگترین آرزوم بوده، بابت خونه ایی که الان رو تختش دراز کشیدم و با تک تک جزئیاتش برام فراهم کردی و روزی مستقل شدن بزرگترین خواسته من بوده
بابت منطقه زیبا و ثروتمندی که دارم توش زندگی میکنم؛ از صمیم قلبم عاشق این محله ام
بابت رابطه عاطفی فوق رویایی که دارم؛ بابت این شخص همه چی تموم؛ مریم عزیزم وارد زندگیم کردی
بابت تناسب اندامم که روزی بزرگترین خواسته من بوده که به تناسب اندام برسم و الان من در بهترین استیت هیکل و اندامم در این سال های عمرم هستم
بابت اینکه منو به این سایت الهی و پراز آگاهی هدایت کرده
بابت آقای ولیعهدی که به شدت به من اعتماد و اعتقاد داره وقلبی منو دوست داره و از کارم قدر دانی و تشکر میکنه و خیلی مرده مودب، با شخصیت و نازنینی هست؛ همیشه دوست داشتم با همچین افرادی کار کنم، همچنین آقای فلاح
وتموم استاد کارهام که عاشق منن، منو دوست دارن، آدم های خوش قول، مسئولیت پذیر و کار درستی هستن و دوست دارن سره پروژه های من باشن تا کارم به بهترین شکل ممکن جلو بره
و از همه مهم تر منو به سایت استاد عباسمنش هدایت کردی
خدایا هزار بار شکرت
سلام استاد و خانم شایسته ی عزیزم
در رابطه با این فایل باید براتون از معجزه ای که حدودا دو سال قبل برام اتفاق افتاد بگم
حدود دو سال پیش همسرم موقع رفتن به سر کار با موتورش و با یک تصادف خیلی ساده دچار ضربه ی مغزی شد جوری که حتی یه زخم ساده هم روی پوستش نبود اما مغزش آسیب دیده بود به حدی که پزشک ها میگفتن عمل کردنش بی فایده است و موندنی نیست ….
از این طرف به شما بگم که ما سه تا بچه ی کوچیک هم داریم و اون موقع پسر کوچیکم یکسالش بود
وقتی از تصادف همسرم با خبر شدم به شدت بهم ریختم و سریع یه ماشین گرفتم به سمت بیمارستان رفتم تو مسیر مثل دیونه ها شده بودم( چون قبل از این ماجرا با شکر گزاری آشنا شده بودم و تو یه گروه شکرگزاری شرکت کرده بودم) این جمله رو که خدایا شکرت که مهدی سالم و سلامته رو تکرار میکردم و از طرفی هم میگفتم خدایا به من رحم کن ما سه تا بچه داریم مهدی رو از من نگیر و
… خلاصه از طرفی شکرگزاری و از طرفی التماس به خدا که مهدی رو برگردونه و از طرف دیگه گریه و ناله که حالا من چی کار کنم اگه مهدی ..….
وقتی رسیدم بیمارستان مهدی رو در وضعیتی که سرش رو تراشیده بودن و آماده ی اتاق عمل بود دیدم چون هنوز مقدار کمی هوشیاری داشت و البته میزان هوشیاریش لحظه به لحظه در حال کمتر شدن بود مدام بهش میگفتم مهدی تو صحیح و سلامتی مهدی بگو خدایا شکرت که من صحیح و سالم هستم خلاصه مهدی تونست به زور (چون زبونش سنگین شده بود) این جمله رو بگه قبل از اینکه بره اتاق عمل و بلافاصله بعدش هم رفت تو اتاق عمل و من پشت در اتاق عمل به شدت گریه میکردم و بدترین حالت ممکن که از دست دادن مهدی بود رو داشتم متصور میشدم و برای این تصویر ذهنی به شدت اشک میریختم تا اینکه یادم افتاد به یکی از خانم هایی که ما در جلسات ایشون شرکت میکردیم زنگ بزنم وبا همون حالت گریه و زاری جریان رو گفتم و ازش خواستم برام دعا کنه به من گفت این گریه ای که الان تو داری میکنی یعنی قشنگ خودت رو آماده ی اتفاقی که دوست نداری بیافته کردی من بهت میگم اگه میخوای اینجوری ادامه بدی برو لباس مشکیت رو هم آماده کن گفتم خب چی کار کنم مستاصلم و نمیدونم باید چی کار کنم ایشون گفتن اگه شوهرت خوب بشه حاضری چه هدیه ای برای من بخری گفتم هر چی شما بخوای گفت من یه روسری میخوام بزار تا مشخصاتش رو بهت بگم یه روسری نارنجی رنگ ،میخوام با شوهرت بری برام بگیری گفت همین الان تصور کن که با شوهرت رفتی و برای من یه روسری نارنجی خریدی به این که از کدوم مغازه میری خرید میکنی و با چه وسیله ای و چطور میری هم فکر کن و برو بقیه کسانی هم که با تو اومدن بیمارستان به همین صورت آروم کن و نزار گریه کنن بهشون بگو اگه گریه کنین یعنی آماده ی اتفاق بدتر شدین
به طرز معجزه آسایی تو اون شرایط و اون لحظه تونستم بر خودم مسلط بشم و تصور خرید روسری و… بکنم
رفتم تو حیاط بیمارستان و با برادر های همسرم و بقیه ی کسانی که متوجه تصادف شده بودن و اومده بودن اونجا شروع به حرف زدن کردم گفتم اگه میخواین مهدی خوب بشه گریه رو تموم کنین وقتی مهدی خوب شد من شما رو دعوت میکنم دوست دارین من چه غذایی براتون بپزم مهدی هم سر سفره کنار ماست هر کدوم یه غذایی سفارش دادن و در فاصله ی چند ثانیه گریه هاشون قطع شد و به شوخی و خنده داشتن به من میگفتن چه غذایی براشون بپزم
گفتم خیلی خوب هر چی بخواین براتون میپزم فقط از حالا به بعد اون سفره ای که مهدی کنار ماست رو تصور کنین و غذاهای مورد علاقتون رو
مهدی بعد از عمل به مدت سه روز بی هوش بود و وقتی بعد از سه روز موفق به دیدنش شدم به شکل معجزه واری از همه لحاظ صحیح و سالم بود میتونست حرف بزنه میتونست به یاد بیاره میتونست راه بره و دست هاشو حرکت بده و ….
تو این فاصله من فقط تصور مثبت داشتم و شکرگزاری کردم هراز گاهی اشک هام سرازیر میشد سریع به خودم میگفتم سمیرا اگه ایمان داری که مهدی خوب میشه حق گریه نداری زود اشک هامو پاک میکردم
نمیتونم بهتون بگم با توجه به آسیبی که به همسرم وارد شده و با توجه به اینکه دکترا میگفتن زنده نمیمونه (حتی تو اولین معاینه ی بعد از عملش که من و همسرم با هم رفته بودیم پیش دکترش ایشون گفتن شما رفتین پیش فرشته ها و دوباره برگشتین به این دنیا زنده موندنتون معجزه است ) روند درمانش خیلی سریع و خوب پیش میرفت
حتی پزشکش میگفت شما که اصلا قرار نبود زنده بمونی من نمیدونم چطور انقدر زود درمانت داره پیش میره
استاد من با چشم میدیدم معجزه ی شکر گزاری و تصویر سازی مثبت رو و مدام هم میگفتم خدایا من میدونم این اتفاق برای من خیری داره خدایا من منتظرم که خیرش رو ببینم
تا مدت ها و تا همین الان من اسطوره شده بودم برای اطرافیانم همه میگفتن سمیرا تو واقعا چطور میتونستی انقدر مسلط باشی به خودت اونم با وجود سه تا بچه
حتی چند ماه بعد از تصادف همسرم پسر یکی از دوستان همسرم که یک جوون 18 ساله بود تصادف کرد و دچار ضربه ی مغزی شدید شد منو بردن پیش مادرش که باهاش حرف بزنم درست زمانی که پسرش عمل شده بود و بعد از عمل چون سطح هوشیاری خیلی پایین بوده دکتر برگه ی فوت پسرش رو امضا کرده بود و به پرستار ها گفته بود که این برگه ی فوتش هست اما تا فردا صبر کنین و فردا دستگاه ها رو ازش باز کنین ما موفق شدیم تو چنین شرایطی حال مادر این پسر رو از اون وضعیت به شدت بد تبدیل به حالت شکر گزاری و تصویر سازی مثبت کنیم برای این پسر هم معجزه اتفاق افتاد و فردای اون روز که قرار بود دستگاه ها باز بشه دیدن که سطح هوشیاری رفته بالا و روز بعد هم بهوش اومد و….
وقتی که همسرم تو بیمارستان بود خانواده ی همسرم به من زنگ میزدن برای اینکه ببینن اگه من حالم بده یکم بهم دلداری بدن میدین من با احساس خوب و اطمینان دارم میگم مهدی حالش عالیه
دوستانش از شهر های دور تماس میگرفتن و از مهدی میپرسیدن و من میگفتم مهدی عالیه تو همین روزا مرخص میشه
این اتفاق باعث شد تا از منی که به شدت به همسرم وابسته بودم به شدت جوری که فکر میکردم اگه یه روز نباشه من میمیرم از لحاظ شخصیتی حتی بهش وابسته بودم و شخصیت مستقلی نداشتم حتی اگه جایی میرفتم احساس میکردم باید حتما مهدی باشه تا به من خوش بگذره و….. تبدیل شدم به یه زن قوی مستقل تازه انگار خودم رو پیدا کردم یه عالمه تغییر تو شخصیت و روحیات من اتفاق افتاد که قابل توضیح نیست
استاد به معنای واقعی هم خودم و هم اطرافیانم تغییرات رو در من میدیدن
بعد از این اتفاق همسرم خیلی بیشتر از قبل منو دوست داره انگار دقیقا برعکس شده اون موقع من مدام ابراز علاقه میکردم بهش و میگفتم نمیتونم بدون تو زندگی کنم الان اون مدام به من میگه که چقدر منو دوست داره و نه فقط به خودم بلکه به همه میگه چقدر منو دوست داره و…..
به نام خدای بخشنده و مهربان
وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّکُمْ لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِیدَنَّکُمْ ۖ وَلَئِنْ کَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِی لَشَدِیدٌ
و هنگامی را که پروردگارتان اعلام داشت: «اگر شکرگزاری کنید، (نعمت خود را) بر شما خواهم افزود؛ و اگر ناسپاسی کنید، مجازاتم شدید است!»ابراهیم (7)
سلام سمیرا جان
سلام عزیزم، سلام بر مهربانوی شکور
تحسین ات میکنم بخاطر صبر و شکیبایی ات
تحسین ات میکنم بخاطر شکرگذاری ات
تحسین ات میکنم بخاطر عمل به دانسته هایت
تحسین ات میکنم بخاطر تغییر اساسی که داشتی
واقعا ماجرای حیرت آوری است و اشک مرا درآورد.
برایتان زندگی سرشار عشق و محبت همراه با نعمت های بی پایان الهی، آرزومندم.
در پناه حق
درود و سلام خدمت خانم سمیرا نصیری عزیزم..
بنام خداوند بخشنده و مهربان و غفار
واقعا متحیر شدم از این کامنت زیباتون. چقدر خوب شد اومدید و اینجا نوشتید معجزه ی شکر گذاری و چقدر قشنگ نحوه ی تجسم و تصویر سازی رو بیان کردید و این نوشته های شما چقدر برام درس داشت و اینکه اینقدر زیبا روی ذهن تون کنترل داشتید و در اون لحظات حساس تونستید بر ذهن تون مسلط بشید تحسین تون میگم .. و این تجسم و تصویر سازی رو میشه تو مسایل دیگری هم تعمیم داد.. واقعا مچکرم برای حضورتون در این سایت گوهر نشان که چنین الماس های درخشانی رو در خودش نگهداری می کند..
بهترینع بهترین حال و احساس خوب و خوش و شاد رو بهمراه سلامتی و تندرستی کامل جسم و جان و روح و ذهن رو برای شما عزیز دل و همسر ارزشمندتون و فرزندان و خانواده و برای همه مون آرزومندم
روز و شبتون بخیریت و خوبی و خوشی ایام بکامتون شیرین و گوارا جیبتون و حساب های بانکی تون پر پول و ثروت و نعمت…
خدا یار و نگهدار همه مون باشه ممنون و سپاس
سلام سلام
سمیرا جان دوست هم فرکانسی من
جزعه شاگرد اول های این کلاسی
تحسینش میکنم چه کنترل ذهن عالی ای کردی
اشکم دراومد از کامنت بسیار بسیار تاثیر گذارت
و چقدر هم ذوق کردم وقتی تونستی روی احساس مادر اون پسر جوان هم تاثیر بزاری و معجزه کنی
قدر خودت رو بدان
تو ی آدم تاثیر گذار و برگزیده ای که میتونی به آدمهای ناامید امید و حتی معجزه رو نشون بدی
خیلی لذت بردم
چه شاگردانی داره این استاد
چقدر تواین جهان تاثیر عالی میزارن
خدایا شکرت
خدایا شکرت
خدایا شکرت
من چقدر خوشبختم که تو جمع همه انرژی بالاها هستم
تو جمع مثبتا هستم
خدایا شکرت
سلام سمیراخانم عزیز
یک دنیا ممنون که از تجربه خوبتون برامون نوشتید فوق العاده متاثر شدم ولذت بردم واشک شوق ریختم باخوندن کامنتتون ،،،معجزه شکرگزاری وتصویرسازی مثبت اونم تو چنین شرابطی واقعا قدرت تسلط بالایی میخواد ..تحسینتون میکنم وبرام یه تلنگر بزرگ بود که بطور دائم مراقب تصویرها وکلماتم باشم نه فقط افکارم وباورام ونه فقط شکرگذاری درشبها وشرایط اروم بلکه مهم در شرایط بحرانیه ….
خیلی خوشحالم وممنونم واقعا لذت بردم و از خدای متعال لحظات زیبا و پرازعشق روبراتون ارزومندم
سلام سمیرا جان.
به شدت تحسینت میکنم برای کنترل ذهنی که داشتی در شرایط سختِ پیش اومده و به خوبی از پَسِش براومدی به لطف خدا.
خدا رو شکر برای سلامتیِ همسرت و کنار هم بودن و سلامتی تون.
تحسینت میکنم برای شخصیت قوی و مستقلی که خودت برای خودت خلق کردی و به رشد خودت کمک کردی.
بهترین ها رو برات آرزو میکنم عزیزم.
خدا رو شکر برای همه
خدا رو شکر برای همیشه