اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    571MB
    38 دقیقه
  • فایل صوتی اتفاقات مشابه، اما نتایج متفاوت
    36MB
    38 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

626 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نگار گفته:
    مدت عضویت: 2151 روز

    بنام خدا

    چند سال پیش یعنی اواخر سال ٩٨ که پندمیک شد

    و از اون زمانی که رفت و امدها بسیار بسیار محدود شد

    فقط در حد تهیه ضروریات

    برای من سخت بود

    یک هفته اول بسیاررر کلافه و بی حوصله بودم

    روتین کاری ١١ ساله ام کلاااا تعطیل شد

    و خانه نشین شدم

    باشگاه رفتن تعطیل شد

    منی که اندامم به حالت خیلی عالی رسیده بود

    ی نظم خاص توی خونه ام حاکم بود

    یهو همه چی تغییر کرد

    باید به پسر کلاس اولیم درس میدادم ( نشانه های فارسی به بخش سخت رسیده بود)

    هیچ جا نمیتونستیم بریم

    و از همه مهمتر منبع درامدم ازدست داده بودم

    ی هفته اول بشدت برام سخت بود

    ولی من ادمی هستم ک کلاا نمیتونم بیکار باشم

    ب فکرم رسید که ی کتاب گرامر بنویسم و ی کتاب ریدینگ ( مدتها بود بخاطر مشغله عقب می انداختم)

    که با توجه به سالها تدریس و تجربه

    دیده بودم بچه ها توی چ بخش هایی مشکل دارن

    ( فکر میکردم دوران پندمیک چندماهه تمام میشه و همه چی ب روال عادی برمیگرده)

    خب خداروشکر از هفته دوم نشستم پای لپ تاپ و نوشتن کتاب

    بعد کلاسها انلاین شدن

    و ی دو سه ترمی هم تدریس رو توی دوتا پلتفرم تجربه کردم

    چندتا کارگاه ک اون روزا برای اموزش انلاین بود رو شرکت کردم

    و شهریور ٩٩ یهو هدایت شدم به مسیر مورد علاقه ام نقاشی

    ( سالها عاشق اینکار بودم

    ولی یا وقتش نداشتم یا پولش)

    و خیلی ساده با همون داشته هام شروع کردم

    و این برای من ی فصل جدید بود

    اون زمانی که خیلی ها از قرنطینه بودن مینالیدن

    جرات کردم و از اموزشگاهی که کار میکردم استعفا دادم

    من دائم مشغول بودم

    یاطرح میزدم

    یا کلاس انلاین داشتم ( خصوصی)

    و تو بازه 5 ماهه در سال ٩٩

    نسبت ب سال قبل ک بیرون شاغل بودم

    رشد درامدیم ب ازای هر ساعت کار ، 6 برابر شد با حداقل مسئولیت

    و تازه بخش زیادیش کار مورد علاقه ام رو انجام میدادم

    خداروشکر میکنم بابت روحیه توانمندی که خدا دروجودم قرار داده

    که تو شرایط سخت هم من زود خودم جدا میکنم و میرم دنبال ی فعالیت خال خوب کن

    که اتفاقا ازشم پول درمیاد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  2. -
    زهرا قنبری گفته:
    مدت عضویت: 2096 روز

    1/2/1402

    سلام به استاد بینظیرم و مریم جون زیبا

    اول یه عالمه باید بگم خیلی خوشحالم یه ویدئو جدید از پرادایس گذاشتین شاید شما فکر کنید بسته نیاز نیست از این محیط یه عالمه ویدئو مثل هم بزاریم ولی اگه مریم جون هر روز صبح پاشه و دوربین به دست همین مسیر دور lake دور بزنه من همینقدر خوشحالو ذوق زده میشم مثل دیدن طلوع و غروبه که همیشه حال ادم خوب میکنه مثل دیدن هوای اول صبح بوی بهار اخر شب و اول صبح حیاط خونمون که همیشه جدیده و هر روز هم میتونم باهاش خوشحال بشم

    عاشقتونم به هر حال

    من اومدم اینجا بگم یه اتفاق به ظاهر نامناسب و نتیجه بینظیییر

    من از اتفاقای کوچولو جدید شروع میکنم در مقابل چیزایی که شما گفتید کوچیک هست ولی برای من عالی بوده

    همین چند روز پیش یهو پایه میز اتوم ویییژ افتاد پایین و شکست

    اینو هم بگم خیللییی دارم سر سپرده تر میشم البته قبلا ها اتفاق به ظاهر بد که میوفتا من خود به خود خندم میگیره نمیدونم چرا این اتفاق میوفته ولی از بچگی واکنشم به شرایط به ظاهر نامطلوب خندیدن بود ولی الان این خنده با این جمله همراست

    ا افتادی خدایا چیو میخوای یادم بدی

    عین واقعیته همین جمله میاد تو ذهنم

    پایه افتاد گفتم باشه حلش میکنم(البته بگم که دوره حل مسئله هم دیدم رو نسبت به هر مسئله کوچیک و بزرگ تغییر داد واسم همه چیز مثل اب خوردن قابل حله)نشتم دیدم پیچ از چوب زیر میز درومد چوبو شکست

    اگه دیتیلی بخوام بگم من فقط یه چکش دارم تو محیط کارم و یه پیچ گوشتی بزرگ و یه میخ ولی واسه وصل پیچ یه زور زیاد میخواد یا دریل که پیچ بره تو

    اومدم دیدم وسایلم ایناست گفتم خدایا خودت قدم به قدم بگو دیگه

    با میخ یه کوچولو چوب رد انداختم و بعد پیچ با یکم فشار بستم thats it حل شد چه حل شدن بینظیرییی

    یه مدت بود که پایه به سمت پایین رفته بود و من باید خم میشدم موقع کار و اذیتم میکرد

    ببینید بینظییر و دقیق و میزون با قدم شد

    از اون روز به بعد میگم خدایا عاشقتمم من که اینقدر عالی شد الان کیف میکنم موقع اتوکشی

    این از همون اتفاق به ظاهر نامناسب ولی راه حل راحت و راحت شدن کارا بعدش میگم راحت منظورم راحته ها عالی شد

    خدایا شکرت

    یه مورد دیگه تیغ سردوزم کند شده بود

    روزایی که سرم واقعا شلوغ بود و نمیشد بدم تعمیرگاه

    گفتم حلش میکنیم خدایا بهم بگو

    و حل شد قدم به قدم نتیجه ابن شد که من تا حالا از این مدل سردوز دستکاری کردنش میترسیدم و الان یه عالمه چیز یاد گرفتم و اطمینان پیدا کردم همه چیز میاد تا من راحتتر بشم برای راحتی ها

    مهاجرتم از خونه به دفتر کار

    دیگه این اواخر دیدم مشتری تو خونه اسایش مامان بابا رو مختل کرده و با ترس ولی ایمان بیشتر کارم و اوردم یه شهر اونطرفتر از خونمون چی میتونم بگم جز اینکه خدایا شکرت من اصلا نه از لحاظ درامدی نه کیفیت کار نه ارامش اون ادم قبل نیستم تصاعدی اومدم بالا استاد واقعا ممنونم ازتون

    کلا زمانایی که به یه مساله برمیخورم میشینم مینویسم این شد اون شد اینم میشه و البته شدنی به همراه راحتی بعدش

    الان دارم روی زندگی در بهشت و سفر به دور امریکا با دقت بیشتر کار میکنم

    و این همصحبتیتون قدم زدناتون باهم واقعا با ارزشه وقابل ستایشه

    عاشقتونم

    به امید دیدارمون با شما یه جای بینظیر در زمان مناسب و مکان مناسبش

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  3. -
    yaser گفته:
    مدت عضویت: 2073 روز

    به نام خداوندا مهربان

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان

    استاد اول از همه بخاطر اندام عالی که خودتون با باور هاتون ساختید رو بگم نگا میکنم یه جور عجیبی حالم خوب میشه و میفهمم که میتونم منم میتونم بسیار فیت باشم و بسیار خوش اندام

    استادم درمورد این موضوعی که گفتید من چند ماه پیش بخاطر یه سری دلایل اخلاقی از شرکت اومدم یعنی حرفم شد و گفتن نیا با این که درامدم از سع تا چهارتا کارمند باهم کار میکردن درامدم بیشتر از اونا بود من از شرکت اومدم بیرون و حدودا یکی دو روز اول به خودم میگفتم کاش بشه برگردم بعدش نشستم با خودم فکر کردم که چرا من میخام برگزذم مگه ثروت در جهان بی نهایت نیست پس هر کجا برم من حتی بیشتر از اونو میتونم داشته باشم و فک کنم بعد سه چهار روز بود که رهاش کردم و گفتم من توی مسیر دروست هستم و کار عالی برام پیدا میشه چند روز بعدش یه نفری کع نمیدونم حتی شمارمو از کی گرفته بود زنگ زدن مصاحبع کردیم و الان به لطف خدا درامد بالایی دارم نصبت به کار قبلیم ادم های با اخلاق دورو برم هستن و کارم اسون تر شده و خدارو سپاسگذارم که منو اگاه کرد که یه جور دیگه ای نگا کنم به اون شرایط و بی نهایت از شما ممنون که این نوع نگا کردنو به من اموختید

    راستی استاد براونی ماشالاه چاق شده خداروشکر پاراداس هم هر روز خوشگل تر میشه هر روزی که میبینم یع جذابت خاصی پیدا میکنه نصب بع روز قبلی

    استاد عزیزم بی نهایت سپاسگذارتونم که هستید و حالم کنار شما بی نهایت عالی و بی نهایت ازتون تشکر میکنم

    دوستون دارم

    خدایارو نگه دارتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  4. -
    احمد فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 1482 روز

    به نام خداوندی که همیشه هدایت گرماست

    الخیرفی ماوقع=هراتفاقی به نفع منه

    سلام استادعزیزم خوبید

    سلام دوستان

    میخوام ازاتفاقی که امروزبرام افتادبراتون بگم که به ظاهراصلاوابداجالب نبودوخیلی شکننده بودبرای من وروحیه من

    امروزیک خبری رومن شنیدم که قراربودانجام بشه وبرای من (((سودمیلیاردی )))داشت دوستان عزیزم وچندوقته دنبال این قراردادمالی بودم

    به اللهی که میپرستم اولش یکم ناراحت شدم ولی سعی کردم احساسموخوب نگه دارم وذهنم روکنترل کنموتاشب به خودم میگفتم هراتفاقی به نفع منه وباخودم تکرارمیکردم واحساسموتونستم کنترل کنم

    باورکنیددوستان وقتی احساسموخوب نگه داشتم برادرم امشب بهم تلفنی گفت این قرارداداکی شده ولی باشرایط دیگه وانجام میشه اصلاخیلی خوشحال شدم ومیگم به مومیرسه اماپاره نمیشه وقتی حالتوخوب نگه داری وبه خداتوکل کنی وبهش اعتمادکنی وبدونی که خداوندهمیشه درکنارتویه همه چی به نفع توتموم میشه

    فهمیدم بایدتکاملم رورعایت کنم وقطعااین اتفاق دراینده باعث بازشدمن درهای نعمت وثروت برای من میشه

    فهمیدم اگرباشرایط قلبی این قراردادانجام میشدبرای مامشکل به وجودمی اومدالله اکبر

    اگرقبل ازاشنایی بااستاداین اتفاق می افتادشایدافسرده میشدم ولی الان نه

    وقتی باورفراوانی داشته باشی نبایدنگران باشی

    چون هرروزنعمت هاوثروت هاوفرصت هاداره بیشتروبیشترمیشه

    وقتی تمام اتفاقات مابه خاطرافکارماست وباورهای ماواستاداینوچندین سال داره میگه توتمام محصولات وفایل هاش اگه افکارمامثبت باشه واحساس خوبی داشته باشم اتفاقات عالی روتجربه میکنیم

    این میشه رمزموفقیت کشورامریکا(عملیات جداسازی سریع وبرنامه ریزی نشده قطعات)

    یک اتفاق یکسان بانگرشی متفاوت ومثبت

    شادوپیروزباشید

    استادعاشقتم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  5. -
    عباس گرجی گفته:
    مدت عضویت: 1467 روز

    به نام خدای مهربان و بخشایشگر

    سلام به استاد عباس منش عزیزم و به بانو شایسته مهربان

    با افتخار اومدم بیان کنم از تجربه خودم در همین چند روز اخیر که برام اتفاقاتی افتاده که ایمانم رو به خداوند و هدایت شدنم، هزار برابر از قبل بیشتر کرده و نیروی در درون بیدار شده که مصمم شدم به حرکت کردن در این مسیر و با تعهد بیشتری به انجام دادن کنترل ورودهای ذهنم. امروز صبح که از خواب بیدارشدم از خداوند خواستم که راه رو به من نشون بده و بعد از حدود یکساعت که سایت رو باز کردم دیدم یک فایل جدید گذاشتید و عنوان فایل نزدیک به اتفاقات حال حاضر زندگی من هست و وقتی نشستم و صحبتهای شمارو گوش کردم دیدم انگار شما این فایل رو برای من ضبط کردید و شگفت زده شدم.

    من حدود دوسال هست که از فایل های شما استاد عزیز استفاده میکنم و تغیرات چشمگیری در شخصیت و زندگی خودم ایجاد کردم اما مسئله ای که در رابطه عاطفی خودم در چند روز اخیر برام پیش اومده و الان با اون درگیر هستم رو میخواستم بگم که این روزها درگیرش هستم و چیزی که بارها به این تضاد بر خورده بودم و از روبرو شدن با این موضوع کاملأ برام ترسناک بنظر می اومد ولی چیزی که منو متعجب میکرد اینسری واکنش های من و ترس های من نسبت به دفعات پیش کاملا فرق داشت و من میتونستم این تغیر احساس کنم و چقدر من آرام میتونستم بهش فکر کنم و در ذهنم ازش فرار نکنم و به خودم بگم که این اومده که به پیشرفت تو کمک کنه.

    لحظاتی در این چند روز میشد که نجواهای شیطان مداوم در ذهنم مرور میشد ولی قلبم میگفت که صبور باش و به خدای خودت ایمان داشته باش که هدایت میشی و بعد از چند روز یه شب که میخواستم بخوابم و ذهنم آزارم میداد از خدا خواستم و اعلام کردم که در برابر این نجواها واقعأ عاجز شدم و سعی کردم که بتونم بخوابم. وقتی صبح بیدار شدم از خدای خودم طلب هدایت کردم و بعد از چند دقیقه نشانه های خوب که احساسم رو خوب میکرد برام اومد و چند تا تماس تلفنی کاری که منتظرشون بودم بهم دادن تا ظهر که قلبم بهم گفت برو سایت رو باز کن و اون قسمتی که همیشه هدایت میشی به نشانه ای امروزت رو بزن و هدایت شدم به فایلی به نام “گفتگوی دوستان قسمت 52” که شما استاد عزیز گفتگوی بصورت لایو با استاد عرشیانفر داشتید و وقتی گوش کردم صحبتهای شمارو و ایمان ابراهیم گونه ی شمارو در برابر مرگ فرزند دلبندتون و صحبتهایی که از پدر شهیدان عشقیار در اون فایل کردید واقعأ ایمانی در من ایجاد کرد که نتونستم روزها بهش فکر نکنم و رفتم از اول فایل تا اخر فایل گوش دادم چندین مرتبه و تا امروز که رسیدم به این فایلی که شما گذاشتید و همون حرفا درش مرور شد و گفتم حتمأ این تأیید ای بر این نشانه هست که بتونم احساسم رو خوب نگه دارم تا اینکه خداوند در زمان مناسب برایم بهترین ها رو رقم بزنه.الان با اینکه نتیجه ای خاصی نگرفتم و فقط نشانه های هدایت شدنم رو در این مسیر میبینم ، ایمان دارم که بهترین نتیجه برام اتفاق میفته و میتونم در زیر همین فایل بیام کاملتر بنویسم و توضیح بدم.

    سپاسگذارم از خدای مهربان بابت شما استاد عزیز که مارو با این آگاهی ها در این مسیر هدایت میکنه.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 35 رای:
  6. -
    حجت عسگری گفته:
    مدت عضویت: 767 روز

    سلام و درود خدمت استاد عباس منش عزیز . عجب فایل جذابی ! من هم اتفاق به ظاهر بدی در زندگیم افتاد که تا اخر عمر از اون اتفاق به عنوان یکی از بهترین اتفاقات زندگیم یاد میکنم . 7 سال پیش بود که پای راستم بر اثر تصادف شکست و باعث شد 40 روز خانه نشین بشم ! خانه نشین شدن من باعث شد تا وقت ازاد بیشتری در طول روز داشته باشم و در همان روزها بود که من از طریق فضای مجازی با قوانین کیهانی و قانون جذب آشنا شدم . از اون روزها به بعد انگار دریچه جدیدی به زندگیم باز شد و تغییراتی در زندگیم رخ داد و درامدم بهتر شد ازدواج کردم و زندگیم خیلی بهتر شد . خدارو شکر میکنم بخاطر وجود شما استاد . خدارو شکر میکنم بخاطر وجود کامنتها و دوستان عزیزم در سایت . موفق و پیروز و سربلند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
  7. -
    فرخ لقا حسنلو گفته:
    مدت عضویت: 1500 روز

    با سلام خدمت استاد عزیز..و خانم شایسته عزیزو همه بچه های سایت عباس منش…..

    حدودا 3سال و نیم در یک مغازه 3متری تقریبا تو خیابون پشتی خیابون اصلی محل زندگیم مشغول به کار عطرو ادکلن بودم و همیشه با خودم میگفتم که تا زمانی که صاحب مغازه من رو بلند نکنه ازاونجا بلند نمیشم….به چند دلیل …اول اینکه صاحب مغازم ادمی بود بسیار مهربون و خیلی به من محبت داشت و مثل دخترش با من رفتار میکرد و بعد از اینکه کرایه مغازم خیلی مناسب بود اما مغازم پاخور نداشت و دید کافی نداشت مشتری که میومد میگفت ما اصلا مغازتو ندیدیم تا حالا و ب صورت خیلی اتفاقی دیدیم…در کل میخوام بهتون بگم که دید نداشت… تقریبا تو ماه پنجم از سال چهارم که اونجا بودم صاحب مغازه عزیز اومد و گفت من مغازم رو میخوام و باید تخلیه کنی….

    البته جزئیاتیم داره طرز گفتن ایشون که من کاملا نمیتونم شرح بدم و تایپ کنم…اما در کل یک روزه من از مغازه بلند شدم و مغازه رو تخلیه کردم….بماند که مادرم ناراحت شد و دو ماه و نیم خونه نشین بودم….اما همیشه با خودم میگفتم اتفاقی که در ظاهر برای من بده در واقع خیری برای من داره…به هیچ عنوان از دست صاحب مغازم ناراحت نبودم و با خودم میگفتم حتما برای من خیری داره که از اینجا بلند شدم…..

    طی این 2ماه و نیم همیشه تو سوال3 فانوس دریایی که میگه هدف امسالت چیه مینوشتم گرفتن مغازه و در سوال 6 فانوس دریایی که میگه توقعت از خدا چیه مینوشتم معجزه…..

    بله من از خداوند توقع معجزه داشتم چون هرجا میرفتم برای پیدا کردن مغازه میگفتند که شب عیده و همه شب عید میخوان کاسبی کنن و برو بعد عید بیا…‌

    و من با خودم میگفتم خب اگر بعد عید بخوام مغازه پیدا کنم که دیگه بهش نمیگن معجزه من شب عید مغازمو میخوام و همیشه به خدا میگفتم خدایا من میخوام شب عید تو مغازه خودم باشم….

    در این حین مشتریایی ک تو خیابون منو میدیدن یا زنگ میزدن که فلان چیز رو میخوایم من میبردم بهشون عطر یا ادکلنی که میخواستم رو میدادم و زمانی که میبردم محل کارشون یا سر خیابون که سفارششون رو بردم میگفتم خدایا خودت برام مغازه رو پیدا کن…و دائم حس خودم رو خوب نگه میداشتم چون میدونستم حس خوب هست که اتفاقات خوب رو رقم میزنه…..

    تقریبا میشه گفت که همون اوایل روزهایی که من مغازم رو جم کردم یکی از دوستام برای خرید ادکلن به خونه ی ما اومد و بعد از چن روز من ب خونه ی اون و اون زمان ب من گفت که ممکنه شوهر خالم مغازشو جم کنه اگر جم کرد تو میخوایش؟و من بهش گفتم که بله من میخوام..اگر خبری شد ب من بگو…لازم به ذکر هست اینجا که من پول پیش زیادی هم نداشتم که برم دست بذارم رو هر مغازه ای خودم دنبال زیر پله میگشتم که کرایش با کرایه مغازه خودم یکی باشه چون مغازه خودم 3متر بود….‌تو اون دوماه و نیم من فقط دعا میکردم حسم رو خوب نگه میداشتم و با خودم میگفتم هر اتفاقی که به ظاهر برام خوب نیست برای من خیری داره و حتما خداوند چیز بهتری برای من در نظر داره…بدون اینکه هیچ چیز دیگه ای بدونم…

    خواهرام هر دفه بیرون میرفتن برای من دنبال مغازه میگشتن و میگفتن عب نداره ان شاءالله بعد عید یه مغازه پیدا میکنی و دوباره میری سر کارت….

    من همچنان هرروز تمرین فانوس دریاییم رو انجام میدادم و هدفم رو مغازه و توقعم از خداوند رو معجزه میخواستم…..

    چند روز مونده به چهارشنبه سوری با یکی از دوستام اومدیم بیرون و خرید کردیم و بعد از کنار مغازه شوهر خاله دوستم رد میشدیم که برگشتم به دوستم گفتم اینجا مغازه شوهر خاله دوستمه همیشه کرکرش پایینه و نمیاد کاش اینجارو میداد به من….خداوند رو شاهد میگیرم که وقتی برگشتم خونه شاید 2ساعت بعد دوستم با من تماس گرفت وبعد گفت که شوهر خالم داره مغازه رو تخلیه میکنه میخوایش؟و من که منتظر بودم روهوا گفتم بله بدون اینکه بدونم پول پیشش چقدره و خیابون اصلیه متراژش بالاست کرایش چقدره…فقط گفتم بله…..

    بعد اون رفتم مغازه رو دیدم متراژش دقیقا نمیدونم 4یا 5برابر مغازه قبلیمه…پاخورش وسط خیابون اصلیه و پول پیشش رو که بنگاه 50 تومن گذاشته بود به من گفتن 10 تومن بده و از اونجایی که برای کرایه مغازه من میخواستم که تکاملم رو طی کنم با پسر خواهرم شریکی برداشتیم و نصف مغازه رو من عطرا و ادکلن هامو چیدم……خیلی از جزئیات رو ننوشتم چون واقعا نمیشد ولی فکر میکنم مطلب رو رسونده باشم….

    خیلی ادما زمانی ک میشنیدن من یک روزه بلند شدم با اینکه 7ماه وقت داشتم میگفتن که اصلا چرا بلند شدی میرفتی شکایت میکردی و فلان اما من درونم اروم بود و فقط میگفتم خداوند میخواد که من رشد کنم و اتفاقی که به ظاهر برای من بده حتما خیری داره برام….. و الان خداوند رو سپاسگذارم برای مغازه ای که به من هدیه داد..سپاسگذارم که طبق خواستم شب عید رو تو مغازه خودم بودم…سپاسگذارم برای خیری که برای من در نظر گرفته بود…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
  8. -
    Eli گفته:
    مدت عضویت: 1413 روز

    سلام خدمت استاد ارجمندم وخانم سایسته نازنین وخانواده صمیمی عباسمنش

    مولانا شمس را گفت: پس زخم هایمان چه؟!

    و او پاسخ داد: نور از محل آنها وارد میشود.

    یه زمانی مفهوم این بیت رو درک نمیکردم ،میگفتم اخه درد ورنج چه ربطی به نور واگاه شدن داره چه سودی داره ؟؟

    کتاب انسان درجستجوی معنای ویکتور فرانکل(خالق معنادرمانی) که داستان زندگیشو از اردوگاه اشوویتس رو تو این کتاب اورده رو میخوندم میگفتم واااو چه انسان بزرگی .. ولی اصلا نمیتونستم خودمو بجاش تصور کنم،فکر میکردم اونها ابرانسانی چیزی باشن …

    الان که با تضادهای زندگی خودم مواجه شدم متوجه میشم که راهی جز معنای جدید وزیبابه چالشهام ندارم و فقط داشتم مقاومت میکردم والبته که به قدر اگاهیم رفتار ودرک میکردم وهیچ جای سرزنش برای خودم ندارم

    وچقدر باعث رشدظرف وجودیه ما میشه وقتی تسلیم میشی ولبخند میزنی به زندگی و بخش روشن وجود خودتومیبینی، انگار چشمات رروشن میشه لحظاتت به زیبایی سپری میشن حضور داری طبیعت رو‌احساس میکنی ….

    من بعداز جدایی ودوری از فرزندانم رو اوردم به مطالعه عمیق وروانکاوی و همیشه کتاب میخوندم کلی بینش جدیدنسبت به همه چیز پیدا کردم واصلا شبیه ادم سابق نیستم نمیگم عالیم ولی بهترم .حس میکردم مثل پرنده ای هستم که ازقفس ازاد شده دائم کلاسهای اموزشی هنری ورزشی میرفتم ومتوجه شدم کدومش بدردم میخوره کدومش نه ..منی که زن خونه داری بودمو فقط دانشگاه رفتن و خریدکردن بلد بودم یاد گرفتم چطوری کارامو خودم انجام بدم تنهایی سفر برم هزینه هامو مدیریت کنم اونموقع بخدا ایمان داشتم ولی بعداز اشناییم باشما وازنتیجه همون کندوکاو درونی فهمیدم فقط ایمان به خدا کافی نیست ،باورهای خودم ایراد داره که هدف و وظیفه من بعنوان انسان رو زمین تغییر باورام وبزرگترشدن از اتفاقات زندگیمه ،فهمیدم هرچیزی ممکنه عزیزانمو از من دور کنه وبگیره وتو تنهاییام به رهابودن وتنهابودن انسان پی بردم وتونستم تو خلوت خودم مراقبه کنم وهمیشه یه زمانی رو‌ برای نوشتن ارتباط با طبیعت و ورزش مطالعه بذارم وخیلی وقتا خودمو دعوت میکنم به کافه ورستوران وسفر وبی نهایت سرشاراز لذت بشم بدون اینکه گذرزمان رو‌احساس کنم استاد من همیشه فکر میکردم من وظیفه دارم هرچی بلدم باید به دیگرانم یاد بدم بعداز اختلافها وچالشهایی که تجربه کردم وفهمیدم من نمیتونم هیچکس رو‌تغیییر بدم بالاخره کلید تغییر ادما دست خودشونه هرکسی خودش تصمیم گیرنده نهاییه

    ودرنهایت درلحظه بودن واحساس خوب داشتن بزرگترین دستاورد من میتونه باشه وهمین هدف تودتمام جنبه ها داره کمکم میکنه

    یادمه وقتی شروع کردم گذشته مو بنویسم و احساسم و افکارم و معناشو بشناسم وبیام از نو احساس وباور ومعنای جدید به اونها بدم ،،،خیلی حال عجیبی داشتم احساس میکردم زمان رو متوقف کردم و دارم تو گذشته م دست میبرم وحتی حس میکردم این قدرت رو دارم که گذشتمو تغییر بدم …البته نه اتفافات گذشتمو بلکه معنا و نگرشم به اونها وباالطبع احساسمم خیلی بهتراز قبل شده وصلح بیشتری باخودم دارم

    استاد واقعا ممنونم بخاطر تهیه این فایل زیبا من نمیدونستم قراره راکت به فضا بفرستن مرسی که هواستون هست که ازهمین اتفافاتی که تو دنیا می افته وبنظر معمولی وطبیعی میاد نکته ها ودرسهای بزرگی بهمون اموزش میدید .چقدر پارادایس زیبا وجذابه چه لذتی داره ادم صبح که ازخواب بیدار میشه بتونه براحتی به چنین فضایی دسترسی داشته باشه.

    استادجان این قسمت خیلی منو بفکر واداشت ودوباره به خودم وگذشتم نگاه کردم که ببینم چقدر معناهایی که به اتفافات زندگیم دادم رو عمیقا باور دارم وبهم کمک کرده،،چقدرمنو باانگبزه تر وهدفمندکرده وباعث احساس خوبم شده ؟

    استادجان صحبتهاتون باعث شد ازیه بُعد بالاتر خیلی بالاترازقبل به خودم نگاه کنم ونگرشمو ترمیم کنم .

    باعث شد ریشه کلمه معنویت ومعنا رو سرچ کنم واین بخش که براتون کپی کردم خیلی برام کمک کننده بود..

    « معنویت و معنا به هر آنچه شامل یا مربوط به معنی و روح باشد گفته می شود و مقابل ظاهری و مادی است. زندگی معنوی لزوماً به معنای تعلق به یکی از ادیان نهادینه و تاریخی نیست، بلکه به معنای داشتن نگرشی به عالم و آدم است که به انسان آرامش، شادی و امید بدهد.» دانشنامه عمومی

    استادجان اینها بخشی از نتایجم بعداز طلاقم ودوری از فرزندانم بوده، بعداز اشناییم با سایت شما تازه حس میکنم اول راهم هیچی بلد نیستم وکلی اتفافات جدید میتونم رقم بزنم

    خیلی ممنون وسپاسگزارم وخدارو شکر میکنم که درمحضرتون هستم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 36 رای:
    • -
      حمید امیری Maverick گفته:
      مدت عضویت: 1274 روز

      سلام و درود به شما.

      بسیار بسیار تحسین تون میکنم. این همون گسترشه که استاد میگه، همون بزرگتر شدن ظرف وجود. توی کتاب انسان در جستجوی معنا یه جمله ای داره که خیلی برام ارزشمند بود. (مفهومش این بود) که انسان شاید در شرایطی قرار بگیره که ظاهراً هیچ کنترلی روی اوضاع نداشته باشه، (چیزی شبیه همون آشویتس) ولی همیشه این آزادی و حق انتخاب رو داره که چه واکنشی نسبت به اون اوضاع نشون بده.

      درود به شما. بسیار بسیار شما رو تحسین میکنم. براتون از خداوند متعال بهترین نعمتها و شادمانه ترین لحظات رو درخواست میکنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        Eli گفته:
        مدت عضویت: 1413 روز

        سلام ودرود اقا حمیدگرامی

        خیلی ممنون وسپاسگزارلطفتون هستم ..نظرتون وتحسینتون برام خیلی ارزشمنده چقداین جمله تون

        «این همون گسترشه که استاد میگه، همون بزرگتر شدن ظرف وجود» قشنگ ومهمه ..راستشو بخواید روزای غمگین گریه و خشم و تلخی و خصوصا اشتباه تو مسیر شغلی داشتم ولی بشدت کنجکاو وعاشق وامیدوار به زندگی وخودم وخداهستم واین روحیه باعث شده که زندگی رو بااشتیاق ادامه بدم

        مرسی ازتون ازخدای مهربون طعم خوش رسیدن به همه ارزوهاتون روخواستارم.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1274 روز

          سلام و درود مجدد . ببینید این خشم و ناراحتی و شکست و گریه و استرس برای همه هست. ویژگی این جسم خاکی ماست. یه هورمون بالا، پایین میشه باعث خشک یا استرس یا گریه میشه ، مهمترین چیز باقی نموندن در اون وضعیت هست، اصلا اگه این چیزا نبود ما بنده ها سر جلوی خدا خم نمی‌کردیم. یه وقتایی چالش نیاز هست، تا ما بیاد بیاریم ؛ خدااااااااا سر تعظیم من به درگاهت همیشگیه، خودت بگو من چیکار کنم. این همون رشد و تکامله.

          ایرادی نداره آدم ناراحت بشه، ولی ایراد داره توی حال بد بمونه، تو مراحل بالاتر تکامل همون حال بده هم نیست. کلا خوبیه، کلا لذته.

          اگه وقت کردین یه نگاهی به قرآن یا تفسیر قرآن بندازید توی ماجرای موسی پیامبر. ببینید خدا چه نکاتی رو به موسی یادآوری می‌کنه. میخواد یه ماموریت بزرگ‌ به موسی بده. قاعدتاً باید بگه فلان و فلان رو با خودت ببر که اگه لازم شد بتونی از خودت دفاع کنی. ولی خدا این چیزهای ظاهری بشر رو نمیگه ،در عوض توصیه های دیگه ای رو می‌کنه به موسی. من نمیگم تا شما و بقیه دوستانی که این کامنت رو میخونن خودشون برن دنبالش. خودتون کسبش کنید خیلی بهتر به روح و جانتون میشینه.

          در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید ، همیشه همیشه همیشه احساستون عالی و مثبت و توحیدی باشه.

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
          • -
            Eli گفته:
            مدت عضویت: 1413 روز

            ممنون که وقت گذاشتید

            ممنون برای پاسختون وحرفای نابتون که واقعا به شنیدنش نیاز داشتم

            واقعا نمیدونم چطور از خدا تشکر کنم ازاستاد واز شما دوستای توحیدیم که چنین خانواده بی نظیری نصیبم شده که هیچ جا مثالش نیست…بخدا ازدیروز که این پست اومده روسایت انگار واسه من بود انگار یه اتفاق تاریخی افتاده باشه …چندروز قبل خیلی هدایتی از جایی شنیدم که میگفت برید بیوگرافی افرادموفق باشرایط مشابهتون رو دنبال کنیدهمون حرفی که استاد بارها تاکید میکنن واصلا حواسم به گفتگوبادوستان نبود و

            استاد بااین پست کولاک کرد همون چیزیکه میخواستم اینجابود …والان بیوگرافی موسی ومنبعی مثل قران که شما معرفی کردین خدای من!!!!واقعا ممنون که برام پاسخ نوشتید …اینهمه بیوگرافی از خانواده عباسمنش !!خدایا شکرت بخودم قول دادم تاجاییکه میتونم کامنتاروبخونم …انگارروحم تشنه یادگیری وشنیدن تجربه همه دوستای عباسمنشی بود ..نمیدونید با خوندن کامنت شما ودوستان چقدر اشک شوق ریختم وازته قلبم ذوق میکنم ودلم روشنتر شده ..

            واقعا درسته ماانسانیم واحساسات داریم مهم اینه که تواون احساس منفی نمونیم واز خدا هدایت بخوایم وهدایتها وقتی میان که احساسمون خوب باشه بااینکه اینا رو میدونم ولی انگار بارهای بار به شنبدنش و مراقبت کردن نیازه واین روند همیشگیه وخیلی باید هواسمون به احساس وکانون توجهمون باشه

            یک دنیا سپاسگزارم

            وبهترین لحظات وخوبیها رو‌براتون ارزومندم

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    رضا زارعی گفته:
    مدت عضویت: 1035 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام به همگی عزیزانم

    سپاس گزار خداوندم بابت بودن در مسیر هدایتش

    سپاس گزارم خدایا بابت بودن در فضای این آگاهی ها ،

    سپاس گزارتم که قدرت خلق زندگیمو دادی به خودم و من با افکارم دارم خلق میکنم .

    جهان هستی به فرکانس های هر لحظه من پاسخ میده ،البته به احساسی پاسخ میده که پشت اون فرکانسه ، و جهان هیچ گونه قضاوتی نداره در مورد خلق های من و هر باور من پاسخ داده میشه چون جهان دستگاه گیرنده ی فرکانس من و تبدیل فرکانس به اتفاقات و شرایط هم جنس است و هیچ چیزی از قبل مقدر نشده و خداوند هیچ چیزی برای من نمی‌خواد نه خوب نه بد ،بلکه قانون اینه که تصمیم گیرنده و فرستنده ی فرکانس منم و صاحب اختیار منم و پاسخ دهنده خداوند ،

    همه چیز به من بستگی داره ،به نوع تفکر من و نوع باوره من و نوع نگرش من به اتفاقات هر لحظه ، حالا که همه چیز بستگی به من داره و هر باوری بسازم ،جهان بهش پاسخ میده ،پس باورهایی می‌سازم که در تمام لحظات زندگی احساس خوبی داشته باشم و در مواجه با تضادها اگر که بتوانم با کنترل ذهنم به احساس خوبی برسم ،میتوانم نتیجه اون اتفاق به ظاهر بد رو تغییر بدم به شکلی که میخواهم .

    از کسب و کار خودم مثال می‌زنم که قبلاً هم مثال زدم و دوست دارم بازهم یادآوری بشه ،

    پارسال یه پیشنهاد شراکت تو زمینه ملک و املاک از طرف دو دوست که فامیل دور هم بودیم به من شد و حسم گف که تجربه کسب کن و درسش رو یاد بگیر و وصل بودم و احساس خوبی داشتم ،خلاصه ما شریک شدیم و اینا اینور یه کاره دیگه را انداخته بودن و کلا من تو بنگاه و بازدید و اینور اونور بودم و معامله جور میشد و مدتی گذشت و اینا اونور بهم زدن و نتیجه نگرفتن و برگشتن سره اینکارشون و منم گفتم که فلانی اگه براتون نمیصرفه بگید و تعارف نکنید و …خلاصه همه جوره گفتم و گفتن نه بابا این حرفا چیه و اینا …. و یادمه منم پرانرژی ادامه میدادم و چنتا معامله خوب که کاراشون تموم شده بود و بحث یه کمیسیون خوب وسط بود ،این دو بزرگوار زدن زیره همه چی و همه چیو دبه کردن و دمشون گرم که دبه کردن و خلاصه وارد جزییات نمیشم ،گفتن که آره اونموقع شرایط اون بود حالا اینه و نمیصرفه و اینا و اصن آب یخ ریختن رو من و تو اون شرایط بد که اصن احساس اون کسی رو داشتم که بردن خونه خرگوش نشونش بدن و بعدش بنده خدا دیده بابا داستان یه چیز دیگس و اون لحظه واقعا به هم ریختم و ناراحت شدم ،اما دلم انقد قرص بود و انقد رو باورهای توحیدیم کار کرده بودم و در یک کلام در مدار درست بودم و خداوند هدایت کرد منو تا ذهنمود کنترل کنم ،چون تو اون شرایط که خیلیم عصبانی شده بودم اصلا یک کلام حرفی نزدم و سکوت کردم و گفتم تا عصر من جواب میدم ،چون مثلا پیشنهاد دادن که تو مثلا انقد ما برداریم و این درصد تو و اینا ……و من زدم بیرون از بنگاه و شروع کردم به سپاس گزاری و توجه به نعمت هام و تمام ذهنم رو گذاشتم رو درس های این داستان و تجربیاتم از این موضوع و با کنترل ذهن و ایمان به خدا و با کلی تشکر ازشون جدا شدم و انقد احساسمو خوب کردم که قبل جدا شدن دوتاشونم با تمام وجودم بخشیدم و تقاضای ثروت بی حساب کردم براشون ، و بعد که خودم استارت زدم معجزه ها اومد یکی پس از دیگری به اندازه ی ظرف من و تکاملی که طی شده بود و بعد از تقریبا یکی دوماه از اون موضوع من یک ملکی رو با قیمتی معامله کردم که اینا گوشاشون زنگ زده بود و اصن از دور منو می‌دیدم یه جورایی میرفتن برا خودشون ،اما انقد در مدار درست بودم که حتی یک بار هم به ذهنم نرسید که بگم آره من فلانم و شما اینطوری و من معامله میزنم و شما نشستی مگس میپرونی و خیلی حرفای دیگه که وقتی آدم در مدار خداوند باشه ،اصن بهشون فکرم نمیکنه ، و این تجربه ایمان منو به قانون و خداوند بیشتر و بیشتر کرد و باره دیگه فهموند که تو حالت خوب باشه و ذهنت رو کنترل کن بقیشو بسپار به من ،برات حلش میکنم .

    خب خدارو شکر خیلی تغییرات رخ داده در وجودم نسبت به سالهای قبل که به غیر از یک مورد با همه ی کسایی که برهه ای مغازه داری کردیم و کار کردیم با قهر و دلخوری جدا میشدم

    ولی هر چقدر که روی خودم کار کردم بهتر شد و تو اون مورد خاص دیدم که چقدر تغییر کرده افکارم و در عمل نشون دادم که من همونیم که میگم و فیلم بازی نمیکنم و خداوندم پاسخ میده به این جنس فرکانس .

    یا یک بار به خاطر یک کاری که از دست دادم ذهنم نجوا میکرد و تونستم با کنترل ذهنم در عرض کمتر از 3ساعت هدایت بشم به جایی که یک پیشنهاد کاری خوب دریافت کنم و دو برابر کار قبلی دربیارم و اینها همه نتیجه کنترل ذهنه

    حتی کارهایی که شاید کردیم و هی می‌گفتیم چرا نمیشه بعد که بیخیال شدیم و رها کردیم از یک جای بهتری به ما رسیده و داده شده .

    کنترل ذهن یعنی کنترل زندگی

    افکار ما قدرتمنده به شرطی که روشون کار کنیم و همواره نگرش مثبت متفاوتی به شرایط داشته باشیم و بدونیم که طبق قانون اگر در هر لحظه بتونیم به شرایط و اتفاقات رخ داده جوری نگاه کنیم که احساس خوبی داشته باشیم ما هدایت میشیم که حل مسأله و احساس خوب بیشتر .

    و یک نکته راجب تضادها بگم ،اینکه اولا تضادها باید باشن تا خواسته ها متولد بشن ،یعنی تا زمانی که هوا سرد نباشه و من سردم نشه هیچ درخواستی ندارم برای بودن در هوای گرم و خاصیت جهان مادی اینه که هر چیزی رو از تضاد اون چیز میشناسیم و خودشو معرفی می‌کنه و اما اگر که ما با باورهای درست در مسیر درست باشیم ،همون مسیری که هدایت بشیم در زمان درست به مکان درست ،هر تضادی که پیش اومد ،برای اینه که مارو هل بده به سمت خواستمون ویا خواسته ی مارو واضح کنم و در کل سازندس این تضاد ،اما اگر در مدار مناسب نباشیم و رو خودمون کار نکنیم ،هر تضادی که پیش بیاد ،در راستای بدتر کردن اوضاع و شرایطه نه بهبود .

    پس من با ساختن باورهای مناسب در تمام ابعاد زندگیم ،روابط ،ثروت ، معنویت ، سلامتی

    میتونم در لحظه در یک احساس خوب پایدار باشم و البته که این باورها همواره باید روشون کار بشه و در نتیجه من با کنترل ذهنم و باورهای مناسب کل زندگیمو در اختیار دارم و میتونم لحظه به لحظه خلق کنم زندگیمو ،چون شرایط رو من رقم میزنم با باورهام و سپاس گزار خداوندم بابت قوانین ساده و بدون تغییرش .

    در پناه الله یکتا .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 43 رای:
  10. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1912 روز

    بنام خداوند هدایتگرم

    سلام ب استاد عزیز و خوش هیکل و خوش تیپم که هر موقع شما رو میبینم کلی کیف میکنم بخاطر تناسب اندامتون

    سلام ب مریم جان عزیز و همیشه همراه

    استاد این فایل عالی بود عالی

    اتفاقا چند روزی هست ک تمرکزم رو گذاشتم رو اتفاقات عالی ک برای خودم و شما افتاده و هر روز داشتم بهشون فکر میکردم تا امروز ک این فایلو دیدم

    اگه بخوام از خودم بگم دقیقا اواخر بهمن ماه سال 98 بود ک من بخاطر یه تضادی از خدا خواستم ک کمکم کنه و اون موقع آشنا شدم باشما تصمیم گرفته بودم ک با افرادی ک ناراحتم میکنن رابطمو کمتر و کمتر کنم حتی با نزدیکترین افراد زندگیم

    ولی نمیدونستم چجوری فقط میگفتم خدایا کمکم کن و من شروع کردم اول تمام برنامه هارو از گوشیم پاک کردم صحبت کردنهامو با فامیل ب حداقل رسوندم حتی روزه سکوت میگرفتم ک حتی نخوام با فرزندم اگه کاری میکنه ک منو ناراحت میکنه بحث کنم

    دوست داشتم رفت و آمدهامو با فامیل ب حداقل برسونم تا بتونم تغییر کنم و میدونستم باید از اینجا شروع کنم

    هر روز ب این فکر میکردم که چطور نرم خونه مادر شوهرم یا مادرم چی بهشون بگم تا اینکه این بیماری پندمیک اومد و گفتن اصلا نباید جایی برید و …‌

    همه انقدر ناراحت بودن ک حالا چکار کنیم و… من واقعا از صمیم قلبم خوشحال بودم که خداوند همچیزو برای من درست کرد و هدایتم کرد و این پندمیک باعث شد ک من ن جایی برم ن کسی بیاد پیشم و وقت داشتم برای اینکه فقط و فقط کار کنم روی خودم و خوشحال بودم و هر روز نتایج بهتر هرروز احساس بهتر همسایه هام و فامیلهام وقتی تماس تصویری میگرفتن با ما میگفتن همه ناراحت بودن و میترسیدن ولی من اصلا انقدر حال و احساسم عالی بود که همه میفهمیدن میگفتن چطور نمیترسی میگفتم ترس نداره اگه خدا بخواد ما زنده میمونیم اگه نخواد به هر دلیلی از این دنیا میریم حالا یا ب واسطه این بیماری یا به هزاران دلیل دیگه

    و سال 99 برای من عالیترین و موفق آمیزترین سال بود چون کلی پیشرفت کردم ب اون چیزی ک میخواستم رسیدم و بهترین سال زندگیم شد

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 46 رای: