توحید عملی | قسمت 11 - صفحه 38 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری توحید عملی | قسمت 11
    632MB
    67 دقیقه
  • فایل صوتی توحید عملی | قسمت 11
    64MB
    67 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

1244 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    حسین نیساری گفته:
    مدت عضویت: 903 روز

    با سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته

    (در مورد قسمت الف )چی بگم براتون که الی ماشاالله مثال تو زندگیم هست که بلدم بلدم ها دمار از روزگار ما درآورده بود هر چی گرفتاری و روزای بد بود از همین کلمات شروع شد

    یه مثال بزنم براتون یه روز ما آمدیم با دامادمون شراکتی یه تولیدی بزنیم ملک از اوشون سرمایه از ما نه قراردادی نه چیزی میگفتم زشته داماد بزرگمون هست جای پدرمونه بعد کار رو شروع کردیم از روزی 20هزارتومان فروختم که رسیدیم به روزی یک ملیون و نیم دیدیم تو این مدت هر روز به چیزای الکی گیر می دادن بعد کردیم شیقت که یه روز من باشم یه روز اوشون یه مدت خوب بود بعد دوباره شروع شد اینبار گفتم این دیگه گیر الکی هست که ببینم داستان چی هست تازه فهمیدم که آقا چمش به پول افتاده و داره می بینه تولیدی داره رشد می کنه می خواد مارو رد کنه و با چه وضع وحشتناکی من از اونجا اومدم بیرون که نمی خوام درموردش حرف بزنم

    (قسمت دوم مورد الف)

    یه نمونه که این چند رور پیش بهش برخوردم و نشانه این برخورد بچه ها احساس خوبه وقتی می سپاری به خدا اون ته دلت خیلی آرومه اینقدر باید تمرین بکنیم که این احساس قوی تر و قوی تر بشه که خیلی راحت بفهمیمش

    ما یه ماشین بار می خواستیم با یکی از مشتری ها می خواستیم معامله کنیم مدیرمون گفت اول چک پارت قبل رو بگیر بعد این سفارش رو بزن گفتم فلانی اعتبار داره گفت سیستم اینو میگه یکم مقاومت کردم بعد اون حس خوبه اومد گفت چرا داری زور میزنی چک رو بگیر و رفتم گرفتم ولی اگه قبلا بود 2هزارتا داستان باید درست می کردم که اون کار رو انجام ندم

    جنس اون احساس که بهت مس ده خیلی بینظیره بی نهایت سپاس گذارتم استاد جانم که این آموزهارو به ما به رایگان به اشتراک می گذارید

    قسمت (ب)

    این جنس آگاهی رو از اولین فایل ها سعی می کردم که تمرین کنم که بعد فایل قبلی که تو تیر نزدی من تیر زدم که اعتبار تمام کائنات به خدا بر می گردد و من هر اعتباری دارم به خدا بر می گردد شده سر لوحه روز و شبم و خیلی سعی دارم که هر روز بیشتر و بیشتر بشه یکی از فروشندهام چند روز پیش با ذوق و شوق اومد پیشم گفتم آقا به فلانی هم بار دادم یه ریال بالای بود گفتم تو نبودی خدا بوده گفت نه چند ماهه دارم مذاکره می کنم گفتم عزیزم خدا خواسته اگر خدا نمی خواست نمی شد و نخواستم وارد صحبت کردن بشم چون می دونم هر چقدر هم من بگم چون فرکانسش متفاوت هست نمی دونه من چی میگم

    بله دارم یاد می گیرم که تفاوت هارو بفهمم چون چند سال هست در کار خودم که فروش هست و به لطف الله اصول مذاکره رو هم یاد گرفتم می تونم بگم حرفه ای هستم ولی فقط کافیه این حس قبل مذاکره بیاد که من بلدم اوایل توجه نمی کردم می رفتم داخل مذاکره بعد که تموم می شد اصلا نتیجه راضی کننده نبود الان وقتی این حس میاد با یه عذر خواهی جلسه رو می ندازم به یه روز دیگه یا از فروش حرفی نمیزنم چون قبل اینکه جلسه شروع بشه همیشه سعی می کنم بعد اینکه این قوانین رو یاد گرفتم میگم خدایا من نمی دونم تو می دونی بریم ببینم چی می خوای بگی وای که یه نتیجه های فوق العاده ای بهم داده این طرز نگاه که هرچی بگم کمه

    در زیر سایه خدای مهربان باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  2. -
    خانواده فرح بخش گفته:
    مدت عضویت: 1268 روز

    بنام حضرت دوست که هر چه داریم از اوست

    أَلَیْسَ اللَّهُ بِکَافٍ عَبْدَهُ وَیُخَوِّفُونَکَ بِالَّذِینَ مِنْ دُونِهِ وَ مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ هَادٍ ﴿36﴾

    آیا خدا کفایت‏ کننده بنده‏ اش نیست و [کافران] تو را از آنها که غیر اویند مى‏ ترسانند و هر که را خدا گمراه گرداند برایش راهبرى نیست.

    وَمَنْ یَهْدِ اللَّهُ فَمَا لَهُ مِنْ مُضِلٍّ أَلَیْسَ اللَّهُ بِعَزِیزٍ ذِی انْتِقَامٍ ﴿37﴾

    و هر که را خدا هدایت کند گمراه‏ کننده‏ اى ندارد مگر خدا نیست که نیرومند کیفرخواه است.

    آیات 36 و 37 سوره زمر

    با سلام و عرض ادب خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته یار و همراه همیشگی شان و دوستان هم فرکانسی ام در این سایت توحیدی و کشتی نجات بخش.

    خداوندا تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری می جویم، مرا به راه راست هدایت کن، راه کسانیکه به آنها نعمت دادی نه کسانیکه بر آنها غضب نمودی و نه گمراهان.

    خدایا نمی دانم می خواهم چه بنویسم، فقط می دانم به حرف دلم گوش داده و به اذن و اختیار و با اراده و قدرت تو بر صفحه کلید می فشارم تا بنگارم هر آنچه که تو دیکته می نمایی؛

    تا بنگارم عشقی را که با تمام وجود از تو جاری می گردد بر قلب و بر ذهن و روحم، به این انگشتانی که از تو فرمان می برند و این کلماتی که زیبایی و عظمت و عشق ابدی و لایتناهی تو را به تصویر می کشند؛

    خدایا به دستانم و انگشتانم توان بده و ذهنم را آرام نما و قلبم را که از وجود بی کران تو در حال فوران است و با تمام قدرت تلاش می کند از سینه ام بیرون بیاید و فریاد بزند عظمت و بزرگی و جلال و جبروت تو را، آرامش عطا کن؛

    نمی دانم، باز هم غافلگیر شدم و زبانم قاصر از بیان این همه اخلاص و توحید و یکتاپرستی، از این همه عشق و شوق و احساس بندگی، از این همه خلوص نیت و کلام گهرباری که هر بار زیباتر و خالص تر از جانب او بر زبان استاد عزیزم جاری شده و چونان شهدی شیرین بر جان نشسته و کام ما را همچون عسلی که توصیفش در نهرهای بهشتی شده است گوارا می نماید؛

    خدایا هر بار با شنیدن این سخنان و دیدن نشانه های بیشتر آن در کلمه کلمه کامنت های دوستان عزیزی که بحق شاگردان پرورش یافته در این دانشگاه توحید و یکتاپرستی هستند، حس می کنم قلبم به شدت بر سینه ام فشار می آورد و هر آن است که سینه ام را بشکافد و بیرون بیاید؛

    حس می کنم و البته که اطمینان دارم که هر بار لبخند زیبای خدا را در چهره آرام و دلنشین استاد می بینم و کلامش را از زبان و لبهای استاد می شنوم و با چشم دل می بینم و با گوش جان می شنوم که مرا صدا می زند و به خود می خواند؛

    ای که مرا خوانده ای ، راه نشانم بده؛

    اکنون نمی دانم کجایم و چه می گویم، فقط می دانم که تمام وجودم را عظمت و شکوهی در برگرفته و احساس کسی را دارم که بعد از مدتها که هر روز یک توصیفی از یار گمشده اش می شنود که فقط گاه گاهی یک وصف کوچکی از او می شنیده و الان مدتی است که با شنیدن توصیف های زیباتر و بیشتر از یارش دلش و قلبش را برای دیدنش پاکتر و بازتر کرده و با این کار برای دیدن روی ماه و باعظمتش لحظه شماری می نماید؛

    این روزها خیلی بهتر آن احساسی را که استاد سالها پیش در خیابان های بندرعباس و در آن گرمای تابستان راه می رفتند و با خدای خود صحبت می کردند و اشک می ریختند را درک می کنم و تجربه می کنم؛

    نمی دانم چه شده است که این قدر دلم روشن شده و یا بهتر بگویم دل نازک شده ام و تا نام و یاد خداوند بر قلب و زبانم جاری می شود، به دنبال آن اشک است که از دیدگانم جاری می گردد و قلبم مالامال از وجود بی کرانش شده و تمام جهان و اطرافم را به فراموشی می سپارم و در عالم دیگر سیر می کنم، انگار که جز وجود او هیچ نمی بینم و جز صدای او هیچ نمی شنوم؛

    در این لحظه دارم به این فکر می کنم که؛

    چرا می گویند خدا دیدنی نیست؟

    چرا می گویند که صدای خداوند شنیدنی نیست؟

    چرا می گویند که نمی توان خدا را لمس کرد؟

    به خود می گویم: شاید برای این است که سالهای سال در مدارس و خانواده و جامعه و محافل به اصطلاح مذهبی آنقدر این خزعبلات را به خوردمان داده اند که اصلا هیچ جوره نمی توانیم باور کنیم که ما هم لیاقت دیدن و شنیدن و حس کردن وجودش را داریم؛

    شاید برای این است که آنقدر خودمان را دست کم گرفته ایم و وجود خودمان را فراموش کرده ایم و ذات خودمان را از یاد برده ایم که دیگر اصلا جرات به یادآوردن آن را هم به خودمان نمی دهیم؛

    ولی می توانم به عظمت و شکوهش سوگند یاد کنم که دیدم؛

    دیدم تمام عظمتش را در گلی که در باد می رقصید و لبخندش را با تمام وجود به من ارزانی می داشت و دامان گرمش را برای زنبور و پروانه ای گسترانده بود که رزقش را بی حساب از آن لبخند زیبا بگیرد؛

    به بزرگش اش سوگند که شنیدم؛

    شنیدم صدای شیوا و رسایش که ابتدای صبح و قبل از طلوع خورشید و در کنار این گل زیبای همیشه خندان از حنجره ی یک گنجشگ زیبایی که آوازی سرمست سر می داد و عظمت و بزرگی اش را می ستود و بخاطر زندگی دوباره اش و بخاطر روز زیبایی دیگر او را شکر می گفت و شاد و مسرور بود؛

    به جلال و جبروتش سوگند که با تمام وجودم حس کردم؛

    حس کردم آن همه عشق و محبتی که به تمام جهان و جهانیان عرضه داشته و بی حساب می بخشد به همگان، حس کردم در دل تاریکی شب وجود آرامشش را در هستی و احساس کردم زندگی و لذت هایش را در روشنایی روز و جزء جزء هستی و آفرینش با زندگی دوباره و شادی و شور و مستی شان؛

    من دیدم آن خدایی را که همه می گویند نادیدنی است؛

    آری دیدم او را، اما نه با چشم سری که مادیات را با آن می بینم؛

    دیدم او را با چشم دل، با قلبی که فقط با شنیدن این فایل های توحیدی و باور کردنش به اندازه درک اندک خودم تا این لحظه فقط توانستم کمی آن را غبارروبی کنم و شاید یک لایه از هزاران لایه زنگارهایی که سالها بخاطر دوری از او بر روی آن نشسته بود را پاک کنم؛

    شنیدم او را با گوش جان، نه با گوشی که بارها و روزها و لحظه ها خزعبلات و ناملایمی ها و نامردمی ها را می شنوم؛

    شنیدم او را با گوشی که با قلبم پیوند خورده و یک روزنه کوچکی از آن به اندازه سرسوزنی به رویش باز شده و نور وجودش از همین روزنه کوچک به درون تابیده و کورسویی در تاریکی مطلق پدیده آورده که بتوانم کم کم چشمانم را به این نور و این زیبایی و عظمت باز کنم؛

    حس کردم او را؛ نه با احساسی که بارها با آن مادیات را احساس کردم؛

    احساس کردم او را با تمام وجود و با روحی که متعلق به خودش بوده و هست و من آن را فراموش کرده بوده و بخاطرش عذر تقصیر به درگاهش دارم و می دانم که پذیرای آن است؛

    چون این روزها حس می کنم که با کس دیگری عشق بازی می کنم؛

    حس می کنم کسی در وجودم زنده و بیدار شده است و عظمتی را در وجودم یافته ام که با او می توانم پا روی تمام کاستی ها و غم ها و نگرانی های دنیا بگذارم و فقط او را بس است برایم، تا پایان این جهان؛

    این روزها هر جا می نگرم او را می بینم، هر چه می شنوم پیامی است از جانب او برای من، هر چه احساس می کنم خوبی و عظمت و عشق او در آن نهفته است و با تمام وجودش تقدیمم می کند؛

    این روزها بیشتر او را در کنارم حس می کنم و به عظمتش سوگند می بینم آن وجود نادیده را از وقتی که صبح چشم می گشایم و شکر می کنم، در هر لحظه؛

    در پلک زدن هایم، در قدم برداشتن هایم، در حرف هایم، در گوش دادن هایم، در نسیمی که صبح گاه می وزد، در پروانه ای که اطراف درخت گل محمدی و زیبای باغچه خانه ام می رقصد، در زنبوری که برای جمع آوری شهد اطراف گل ها می چرخد، در صدای گنجشکی که روی شاخه های آن نشسته و آواز سرمی دهد، در یاکریمی که هر صبح با عشق صدای زیبایش را می پراکند، در لبخند زیبای یک کودک و در لطافت بهاری که نسیمش هر صبح و شام بر چهره ام می وزد، از لبخند و احترامی که حتی از عابرهایی که نمی شناسم و کسانیکه می شناسم بهتر و زیباتر از روزهای قبل دریافت می کنم و در ثانیه به ثانیه روزهایم که آنقدر زیبا و بی نظیر است که اصلا گذر زمان را احساس نمی کنم؛

    آنقدر حسم عالی شده و حواسم و فکرم به اوست که حتی در هر کلمه از فیلمی که می بینم صدا و پیام او را به وضوح می شنوم؛

    امروز فیلمی می دیدم که یک جمله از آن من را میخکوب کرد؛

    جمله ای که یک استاد به شاگردش می گفت و آن این بود که:

    انسانها به خاطر علم کمی که دارند فکر می کنند که همه چیز را می دانند، در حالیکه هیچ نمی دانند،*

    ولی اگر قلب و دل خود را از زنگارها و آلودگی ها پاک کنند آن وقت به وضوح درک می کنند و اسرار را می فهمند و می شنوند؛

    الله اکبر، از این همه هماهنگی و نظم و قانون دقیق و کاملی که در این جهان و به این زیبایی قرار گرفته است،

    قانونی که وقتی در مدار دریافت آگاهی قرار می گیری، حتی از چیزهایی که فکرش را هم نمی کنی نشانه و هدایت و الهام دریافت می کنی و این چیزی نیست جز رزق بی حسابی که وعده اش داده شده است؛

    چقدر زیبا وقتی در خواب ناز هستی و کارت را به خودش واگذار کرده ای و صبح چشمانت را می گشایی، می بینی که به زیبایی هر چه تمام تر آن کار به انجام رسیده است و تو فقط مات و مبهوت شکرش را به جای می آوری و اشک می ریزی؛

    چقدر زیبا وقتی به اداره ای می روی که شاید قبل تر از اینها روزها باید به خاطر یک نامه دوندگی می کردی، ولی او آنقدر زیبا همه چیز را برایت ردیف کرده است که به راحتی و بدون اینکه ذره ای احساس نگرانی و ناراحتی داشته باشی، کار چند روزه در عرض یک ساعت انجام شده و نامه به دست و خوشحال آنجا را ترک می کنی و تنها با یک «خدایا شکرت» ساده از او تشکر می کنی؛ ولی باز هم به لطف و فضلش ایمان داری و باورش داری که هدایت و حمایتت می کند و این چیزی نیست جز رحمت بی پایانش بر من؛

    به بزرگی اش سوگند در این نیم قرنی که از خداوند عمر گرفته ام، می توانم بگویم که این بهار یکی از بهترین و زیباترین بهارهای عمرم بود، بهاری بود که در لحظه لحظه آن و در هر برگی و در هر وزش بادی و در هر رقص پروانه ای و در هر صدا و نوایی او را دیدم و حس کردم و شنیدم؛

    به وضوح می بینم که روحم لطیف تر شده و آرامتر شده ام؛

    آن هم فقط به این واسطه که اندکی او را باور کرده و به او توکل کرده ام و شاید توانستم فقط یک لایه از آلودگی ها و زنگارهایی که قلب و دلم را سیاه و تاریک کرده بوده را بزدایم و به الماس درونم نزدیک تر شوم و سعی بر این دارم که هر لحظه از زندگی ام را به لطف او، با یاد و نامش سپری کنم؛ که هزار البته با توکل بر خودش و ایمان و باوری راسخ به هدایت ها و الهامات هر لحظه اش؛

    جایی شنیده بودم که سکوت راه رسیدن به خداست؛

    ولی اکنون با شجاعت تمام فریاد می زنم که: سکوت فریاد بلند خداوند است که با آن جان و قلب ما را جلا می دهد؛

    سکوت بسیار زیباتر از آنست که می پنداشتم، چون در سکوت است که او را می یابم و می توانم بهتر و راحت تر صدایش را بشنوم و در لابلای این سکوت او را ببینم و با عشق در آغوشش بکشم؛

    سکوت فریادی است که از درون سر می دهم تا ندای ملکوتی و صدای رسای پروردگارم را با جان و دل بشنوم؛

    تا از هیاهوی این دنیا و وابستگی ها و دلبستگی هایش رهایی یابم و فقط و فقط به او و دلداده هایش گوش جان فرا دهم، که این میسر نمی گردد مگر با سکوتی دلنشین همراه به آرامش و ایمان و توکل به ذات مقدسش؛

    در کامنت دوست و هم فرکانسی عزیزم، خانم نفیسه حاجی محسن خواندم که نوشته بودند در حال نشر پست هایی هستند با محتوای الهی و توحیدی؛

    با خواندن این جمله ایشان جانی تازه در وجودم شکل گرفته و احساس می کنم که من هم تمام وجودم در حال فریادزدن توحید و یکتاپرستی شده است؛

    سالها نماز می خواندم و به اصطلاح بر درگاهش سجده می کردم، ولی چه سود که همگی از روی ترس و نیاز و شاید هم از روی اجبار و تاییدطلبی و خیلی وقتها هم بخاطر تقلیدهای کورکوانه ای بود که از خانواده و اطرافیان و جامعه به ارث برده بودم؛

    و با وجود اینکه این اواخر خیلی نسبت به خواندن نماز احساس بهتری پیدا کرده بودم و وقتی در پیشگاهش سجده می کردم (نمی توانم بگویم همیشه ولی به جرات می گویم که بیشتر مواقع) بخاطر وجود نازنین خودش و سپاسگزاری بود؛

    ولی دوباره کامنت جناب سیدعلی جان خوشدل من را به فکری عمیق واداشت؛

    به این فکر کردم که واقعا برای چی و چرا نماز می خوانم و برای او سجده می کنم؟

    نه اینکه بخواهم نماز خواندن را ترک کنم و یا بگویم که دلایل ام برای سجود و یا رکوع در پیشگاهش خوب است یا بد!!!

    فقط می خواهم دلیل آن را برای خودم منطقی تر کنم و اصل انجام این کار را برای خودم واضح و روشن کنم و ببینم که اصلا با خودم چند چند هستم؛

    راستش شاید من هم خیلی وقت ها تصمیم گرفتم نماز نخوانم، البته نه اینکه بخواهم از یاد و ذکر او غافل شوم، ولی اینکه حتی خیلی قبل تر از این هم فکر می کردم که چرا باید اینگونه نماز خواند؟

    با خود می گویم: چرا در بین این جمعیت 10 میلیاردی کره زمین فقط مسلمانان که شاید جمعیت شان یک پنجم جمعیت جهان باشد اینگونه نماز می خوانند؟

    آیا آنها که به این شکلی که ما با خدا رابطه داریم و او را عبادت می کنیم، خدا را نمی شناسند و او را یاد نمی کنند!!! و اگر بخاطر اینگونه نماز نخواندن از یاد او غافلند پس چرا زندگی شان خیلی بهتر از کسانیکه است (یا بهتر است بگویم خیلی بهتر از زندگی من است) که مرتب نمازهایمان را حتی سروقت می خوانیم؟

    خیلی از جواب هایم را در فایل های سفر به دور آمریکا و صحبت ها و فایل های استاد گرفتم و وقتی خودم بیشتر قرآن را خواندم و آیاتی را دیدم که در مورد نماز خواندن ابراهیم و اسماعیل و یعقوب و یوسف و موسی و سلیمان و عیسی و دیگر پیامبران در قرآن صحبت شده است و در مورد این گفته شده است که فرشتگان و زمین و آسمان ها و کوهها و تمام ذرات عالم برای خداوند سجده می کنند و تسبیح او می گویند، بیشتر به فکر افتادم و عمیق تر موضوع را بررسی کردم؛

    به خودم گفتم آیا یک درخت و یا یک برگ و یا یک کرم و یک گنجشک و یا پروانه و زنبور و گل و یا هر چیز دیگری که حداقل من می شناسم و اسمشان را می دانم هم همانند ما و یا من سجود و رکوع می کنند و خداوند را اینگونه تسبیح می گویند و عبادت می کنند؟

    مخصوصا این اواخر و یا این چند روز، خیلی بیشتر به این موضوع فکر می کنم که چطور خداوند را عبادت کنم و یاد نمایم که حق او را به بهترین شکل ممکن ادا نمایم و شایسته و سزاوار خداوندگاری او و عبودیت و بندگی من باشد؛

    چطور در مقابلش خضوع و خشوع داشته باشم که لایق و سزاوار پرستش اش باشد و در سرای آخرت بخاطر کوتاهی شرمسارش نباشم؛

    راستش تا این لحظه که این کامنت را می نویسم هنوز به نتیجه ای نرسیده ام، و تصمیم دارم که کماکان مانند قبل او را عبادت کنم و در پیشگاهش سجود و رکوع داشته باشم، البته با دلی پاک تر و خلوصی بیشتر و درک بهتری از اینکه این کار برای رشد خودم می باشد و با علم به اینکه خداوند نیازی به این صلاه من و یا هر عبادت دیگری ندارد و این من هستم که محتاج و نیازمند لطف و رحمت اویم؛

    بارالها به هر خیری نیکی که از تو به من برسد فقیر و محتاجم؛

    پس سعی می کنم که همیشه و در هر لحظه یاد او را در وجودم و در دلم زنده نگه دارم و فقط و فقط از او یاری و مدد می جویم و درخواست دارم تا عنایت و فضل بی کرانش را بر من بتاباند و خودش هر لحظه هادی و هدایتگرم باشد و مرا به بهترین و زیباترین مسیرها برای سپاسگزاری بهتر و بیشتر و قلبی بازتر هدایت و راهنمایی نماید و عالی ترین راه عبادت و بندگی اش را نشانم دهد؛ الهی آمین

    ایاک نعبد و ایاک نستعین

    همیشه و هر لحظه یاد او را در دلم زنده و پاینده نگه دارم و با تمام وجودم او را ستایش نمایم تا شیطان را در آن جایگاهی نباشد و تمام وجودم از عشق و نام و یاد خودش لبریز گردد، چرا که خودش در آیه 36 سوره زخرف فرموده :

    وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمنِ نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطاناً فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ (36)

    و هر که از یاد خداى رحمن روى گردان شود شیطانى بر او مى‌گماریم که همراه و دمساز وى گردد.

    و یک تشکر ویژه ای هم از جناب آقای رضا احمدی عزیز دارم که واقعا به درک بالایی در آیات و روایات نائل آمده و ما را هم از این توفیقی که از طرف پروردگار نصیب اش شده سهیم می نماید و از کامنت ها و مطالب زیبایش آموختم و تجربه کسب کردم و الحق و والانصاف که شاگرد ممتازی این دانشگاه بزرگ و الهی برازنده ی افرادی همچون شماست که مطالب را عالی تر درک کرده و برای درک بهتر بر و بچه های سایت با خلوص نیت و پاکی دل دانسته ها و یافته های خود را در اختیار ما قرار داده و به رشد و پیشرفت مان کمک شایانی می نمایید (بخصوص در مورد مستندهایی که معرفی کرده بودید که حداقل برای من خیلی خیلی عالی و آموزنده و دست اول بودند). دست مریزاد و خدا قوت

    و در پایان هم از استاد عزیز و یار همیشگی شان خانم شایسته عزیز سپاسگزاری خالصانه و عاشقانه دارم بخاطر این مطالب و این فضای روحانی و ملکوتی و توحیدی که برای رشد و پیشرفت تمام مشتاقان فراهم نموده و با عشق و خلوص نیت این آگاهی ها را در اختیار می گذارند.

    لطف بیکران حضرت حق بر لحظه لحظه زندگی تان و قلبهاتان جاری باد؛

    هر روز در پناه الله یکتا بدرخشید؛

    تا درودی دیگر بدرود

    علیرضا (پدر خانواده)

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  3. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    سلام به استاد عباسمنش عزیزم، و خانم شایسته مهربان.

    سلام به همه هم مسیرهای عزیز دل

    چقدر دلم تنگه دوباره بیام و کامنت بزارم ،

    خدا میخوام ازت که من‌ر دراین مسیر ثابت قدم نگه داری

    از بالا پایین شدن مثل یو یو خسته شدم

    یک هفته حال عالی و نتیجه=به دلیل عملکرد به قوانین

    یک هفته حال بد وافسردگی وشکت= به دلیل مغرور شدن و من میدونم و خود محوری و عملکرد نادرست

    خدا ازت میخوام‌‌ مثل همیشه یارو یاورم‌ باشی کمکم کنی بهم انرژی بدی دراین مسیر باشم

    به امید تو

     درباره چه تجربیاتی فکر کردی خودت می دانی، به مهارت و کاربلدی خود آنقدر مغرور شدی، خود را بی نیاز از هدایت های خدا دیدی و سراغ ایده های خودت یا راهکارهای دیگران رفتی اما به طرز غیر قابل انتظاری، نتیجه خوب از آب در نیامد یا دچار خطا و اشتباه شدی؟

    مثال هایی که از زندگی خودم به یاد دارم

    تو کار قبلیم که ویزیتور مواد غذایی بودم از خدا خواستم که هدایتم کنه تا فروش خوبی داشته باشم‌‌ با خس و حالِ خوب و اینکه مطمئنم خدا پاسخ میده این اتفاق افتاد ومن فروش بالایی نسبت به بقیه ویزیتور ها در اون 1ماه داشتم

    ولی بعدش مغرور شدم و دیگه اصلا از خدا درخواست هدایت نخواستم برای بهتر شدن

    گفتم من زبون بازم، من کارم و بلدم، تعریف کنم برای این و اون که من با این ترفند انقدر فروختم و این حرفا، آخرشم به مسیر درستی نرفتم بخاطر احساسات بد درگیر تصمیمات هیجانی شدم و یه کار دیگه رو رفتم که از ظرفیت من بزرگتر بود

    تو کار جدید سرپرست فروش شدم و کارم سخت تر بود و باید به چندنفر هم آمورش میدادم

    و گفتم من از پسش برمیاد

    الان ک فکر میکنم واقعا اصلا نخواستم خدا کمکم کنه همش دنبال راهای عجیب و راهکار گرفتن از دیگران بودم، همش نگاهم‌ به مغازه دارهای آشنا بود تا بخرن،

    هرجا گیر میکردم راه چاره نداشتم به یاد خدا میوفتادم

    واقعا چرا از اول دستم تو دست تو نبود خدا؟ مگه من غیر تو کسی و دارم؟ مگه قدرتمند تر از تو وجود داره؟

    یه مدتی اونجا کارکردم با شرایط سخت که اصلا دوست نداشتم ، سر صحبت با یکی باز شد و گفتم که همچین موقعیتی دارم و دارم کارمیکنم

    پیشنهاد داد به یکی وصلت میکنم که بهش بار بدی برای شرق کشور، ما خودمون تهران بودیم …

    صحبت کردیم باهم حسابی ذوق کرده بودم و به عددهای خیلی بالا فکر میکردم

    باعددهایی که اون میگفت رو کاغد عدد بالایی میشد

    من دیگه سرم همه جا بود جز یاد خدا که اصلا اوکی مگه تو از خدا نخواستی همچین بیزنسی و و مدت ها بهش فکر میکردی؟ حالا که شده چرا فراموشش کردی امیرحسین؟ چرا میگی من ؟ چرا چشت به این بود به طرف مقابل کاری کنه؟

    میخوام این و بگم من مغرور شدم و رو حرف طرفم حسابم کردم گفتم 100٪میشه دیگه تمومه و من پولدار شدم

    از اون شرکت اومدم بیرون و گفتم میخوام درصدی کارکنم باهات

    دیگه سرکار نرفتم و مدت ها منتظر خبر اون تا شروع کنیم، و نتیجش جز شکست و بیکاری. جا موندن من تو توهمات چیزی نبود

    .

    ولی خدا جونم دمت گرم تو همیشه هوام و داشتی عاشقم بودی. بهم درس دادی. دستم و گرفتی و بلندم کردی گفتی عیب نداره پاشو ازاول

    مثل مادری که به کودکش که میوفته با محبت کمکش میکنه

    یه مثال دیگه بزنم،

    من برای امور زندگیم به پول نیاز داشتم خدا رسوند

    من تا قبلش خدا خدا میکردم….

    تا پول اومد دستم شدم یه آدم بی خدا که فقط اسم‌با خدا بودن رو یدک میکشه. شدم یه آدم بیکار تر، و دربند عادت‌های زشت و لذت های زودگذر…

    ونتیجش شد برای من 30ملیون بدهکاری

    بخوام یه جمله ای هم دراین مورد بگم من هرموقع تنها شدم و منم منم کردم و از خدا دور شدم واقعا شرایط خیلی خیلی بدی و تجربه کردم. افسردگی تنهایی بی پولی. و….

    ولی هرموقع با خدا بودم و هدایت خواستم من و به مسیر درست هدایت کرده

    ما خیلی فراموشکاری و این تمرین به یاد میاره که آقا راهی جز تسلیم بودن و با خدا بودن و هدایت خواستن، از او نیست….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  4. -
    اعظم معین قفقازی گفته:
    مدت عضویت: 2638 روز

    باسلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان شایسته

    خواستم از تجربه خودم بگم که وقتی همه کارهارو به خداوند واگذار کنی چگونه شرایط و اتفاقات را خداوند کنار هم جور می‌کند تا تو بتوانی به بهترین مسیر هدایت شوی من در تاریخ 16 این فایل استاد رو گوش دادم پابه پای حرفای استاد اشک ریختم و احساس می‌کردم خدای من خیلی غریبه توی دلم من دنبال مدرسه برای بچه هام بودم و متاسفانه از شدت بی ایمانی همش دنبال پارتی بودم که بچه هام رو ثبت‌نام کنم یه مدرسه خوب ولی بعد این فایل زیبا با حالت گریه و داد گفتم خدایا منو ببخش که تورو نادیده گرفتم و یادم رفت که بدون اذن تو برگی از درخت نمی‌افته با خدا صحبت کردم و دیروز به طرز معجزه آسایی به سمت یه مدرسه خوب با مدیر عالی هدایت شدم و فهمیدم این نشانه از طرف خدا بود که تمام زندگی و تصمیمات را به او بسپارم و توکل کنم به خودش تا بهترین ها برایم اتفاق بیافتد حتی بیشتر به این جمله استاد رسیدم که فقط تو حرف ایمان نداشته باشم تو عمل هم باید باشد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است من الان حال دلم عالی ست چون خدایی دارم که بینظیر است و در هر لحظه پشت و پناه من و زندگیم است.

    از شما استاد عزیزم سپاس گزارم که اینگونه مارا با خدایمان آشتی می‌دهید با حرف های طلایی که می‌زنید من فقط 1درصد زشد کردم این نتیجه شد وای به روزی که صددرصد بشود کن فیکون می‌شود.

    خدایا ممنونم بابت وجود خودت و استاد عزیزم و مریم جان شایسته

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  5. -
    محمد رستگارراد گفته:
    مدت عضویت: 2765 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته مهربان

    اول باید بگم که من همیشه افتخار میکنم که شاگرد شما هستم و تونستم خیلی کم در حد باورهام توحید رو‌ در عمل اجرا کنم وبعد سپاسگذار خداوند هستم که با شما و مسیر حقیقت و درستی اشنا شدم

    صحبت از رانندگی کردین و ترس رانندگی و مسیر راننده شدن خواهرتون منم داستان راننده شدنم خیلی پیچیده شده بود ولی به لطف خداوند به راحت ترین شکل ممکن راننده شدم و ماشین هم خریدم

    من چندین سال بود گواهینامه گرفته بودم ولی فوق العاده ضعف بسیار شدیدی در رانندگی داشتم در حدی که موقع رانندگی از استرس مغزم قفل میشد و کاری از دستم برنمیومد یادمه به دوستم گفتم بیا به من یاد بده ولی انقدر روی اون حساب کرده بودم که وقتی چند روزی باهاش رفتم برای تمرینم اعتماد به نفسم با خاک یکسان شد هرچی هم بلد بودم فراموش کردم و ترسم برای رانندگی بسیار بسیار بیشتر شد کاملا مستاصل شده بودم و به قول شما گیر کرده بودم در همین زمان ها بود که فایل های توحید عملی شما را گوش میکردم وقتی نماز میخوندم خاشعانه سجده میکردم و فقط و فقط از خداوند طلب کمک میکردم طوری طلب کمک میکردم که انگار فقط اون میتونه کمکم کنه و ارامش خاصی تمام وجودمو میگرفت که حد نداشت

    این دعا و این دیدگاه ادامه داشت تا ایده ها اومد

    اولین ایده :خواهرم گفت برو مربی بگیر برای این که بهتر بشی گفتم از کجا گفت پسرم رفته برای گواهینامه استادش که باهاش کار میکنه خیلی خوبه من از پسر خواهرم شمارشو گرفتم و بعد زنگ زدم و من هر هفته برای تمرین پیش ایشون میرفتم و ذره ذره هر جلسه اعتماد به نفسم بیشتر و ترسم کمتر میشد تا چندین هفته ادامه داشت تا این که جلسات کمتر و کمتر شد و من دیگه دیدم نیازی نیست برای رفتن

    دومین ایده:من با کتابی اشنا شدم که تویه اون کتاب شیوه تمرکز رو یاد میداد و من فهمیدم باید برای این که حرفه ای تر بشم باید بتونم بیشتر تمرکز کنم پشت فرمون پس هرموقع پشت فرمون بودم تمرکزمو به شدت زیادی داشتم

    خلاصه دستان خداوند اومدن و ایده ها اومدن و من همرو تجرا میکردم و هیچ موقع روی خودم حساب نمیکردم و فقط گوش به فرمان خداوند بودم وخیلی ارام و یواش من به خرید یک ماشین و راننده شدن هدایت شدم و توحید رو نمیگم کامل و تا حدودی تونستم اجرا کنم منی که ارزو داشتم بتونم با ماشین یکی دیگه برم از دم خونمون تا چهارتا میلان اونطرف تر یواش یواش به درجه ای رسیدم که خودم با ماشین خودم بدون هیچ کمکی فقط به لطف الله تمام شهر رو برم دوستانی که کامنت منو میخونین من حاظرم سر تمام زندگیم شرط ببندم اگر صحبت های استاد رو بتونیم‌ در عمل تا حدی که میتونیم اجرا کنیم به شما قول شرف میدم زندگی تون میترکه یعنی ترس ها کمرنگ و کمرنگ تر میشن و چنان اعتماد به نفسی به دست میارین که حتی در خواب هم نمیتونین تصور کنین

    استاد عاشقتم من خیلی از حرفاتون نتیجه‌گرفتم فقط از فایلایه رایگانتون خداوند انشالله که خیر و برکت و ارامش بینهایت نصیبتون امیدوارم روزی به قول خودتون در فلوریدا ببینمتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  6. -
    علی امجدیان گفته:
    مدت عضویت: 3424 روز

    سلام استاد عباسمنش عزیز

    من امروز شاید و خیلی هم مطمئن نیستم احتمالا توحید رو تونستم درک کنم

    خواستم در مورد مچ گیری از خودم بگم براتون استاد

    خب طبق صحبت های مفصل شما، باورهای هم جهت خواسته را در ذهن بپرورانم ترسهام کمتر میشن و هدایت میشیم به ایده ای برای انجام و دستیابی راحت به اون خواسته

    شاید باورتون نشه استاد وقتی در هر موردی باورهای هم جهت مینوشتم خیلی جملات خوب و عالی بودن ولی نکتش اینه جواب نمیداد و در حد حرف میموند و پیش خودم میگفتم نتیجه گرفتن از باورها خیلی سخته و هزار فکر دیگه

    تا چند روز پیش که فایل شما رو شنیدم و در مورد مسئله ای ناراحت بودم به این نتیجه رسیدم در مورد مسئله مورد نظرم توی ذهنم بگم خدایا تو بزرگتر از مسئله من هستی و جمله به جمله شما در این فایل از ذهنم عبور میکرد که

    خداوند قدرت اینو داره ما رو ببره اصل به جواب برسونه

    بدون هدایت خداوند هیچی نیستم

    هیچ وقت حرفه ای نیستم و اگر مهارتی دارم از هدایت خداونده، هر لحظه محتاج هدایت خداوند هستم

    محتاج همونی هستم که از رگ گردن به من نزدیک تره

    اون خیلی بزرگتر از مسئله منه و میتونه خیلی عالی راهنمایی کنه من رو به ساده ترین و دم دست ترین حالت ممکن

    و ….

    خدا رو شاهد میگیرم من در حال صحبت با خودم بودم و یکدفعه فکری به ذهمم آمد که اینطوری فکر کن مثل فلانی و مثالی به ذهنم انداخت ، به ولله من اصلا به فکرمم نرسیده بود که این شکلی فکر کنم اما نه تنها نگرانیم حل شد ، پای حرکت هم به من داده شد و نیازی نبود مثل قبل برای حل شدن لحظه ای موضوعی توی ذهنم چند صفحه بنویسم

    مسئله ذهنم حل شد. و حداقل چند روزه خبری ازش نیست . خیلی امیدوار تر شدم به آینده و لازم نیست کلی زحمت بکشم که فکرم با نجواهای شیطان درگیر نباشه در یک کلام اون موضوع حل شد تو ذهنم و فقط خودم میدونم چه معجزه وار حل شد و پای حرکت به من داده شد بجای نگرانی

    خلاصه خواستم بگم نا آگاهانه واقعا روی خودم حساب میکردم که باور خوب پیدا کنم و بسازم در ذهنم غافل از اینکه همه اون فکر های خودم مسکن وار بهم کمک میکردن و اگر هم به کسی میگفتمش حتما تایید میکردن که بهترین فکره. ولی از درون میسوختم چون اون فکر برای من جواب نمیداد و من نمیدانستم که چون روی خودم حساب کردم این فکرا قدیمیه و انگار ایده های خداوند استاد عزیزم هر لحظه تازه میشه و من فکر میکنم این مکانیزمو خدا گذاشته که ما همیشه ایده تازه و دست اولی که کامل جواب میده رو از خودش بگیریم.

    چند ساله که با شما روی خودم کار میکنم و به نظرم ریز تر از این نکته رو پیدا نکردم که فکر های خودمم هم به درد خودم نمیخوره و جواب نمیده اگر تکیه م به خودم و اطلاعات قبلی باشه.

    سپاسگزارم از شما استاد عزیزم و خانم شایسته که دوباره دریچه جدیدی به روی من باز کردید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 13 رای:
  7. -
    راحیل زمانی گفته:
    مدت عضویت: 1655 روز

    سلام استاد عزیزم..

    فایل های توحید عملی همیشه برای من یه حس متفاوتی از بقیه فایل ها داشته الان نزدیک به یکسال شاید بیشتر هست که گوششون میدم چون هر بار من رو رها از هر چیزی و وابسته تر به خدا میکنه.. فکر میکنم یکسال پیش بود که مثل یک دوره شروع کردم از قسمت اول گوش دادن و نت برداری کردن و هر روز یکیشونو گوش میکردم و وقتی هر ده تا تمام شد اون هایی که میدونستم نیازمه رو سیو کردم قسمت 5 و 10 رو و الان به مدت یکسال هست که هر هفته چندبار گوششون میدم..

    و اما این قسمت یادمه اون روزی که شما این فایل رو گزاشتید من گوش کردم حتی دانلودش کرده بودم اما فراموش کرده بودم!

    دو روز پیش اومدم سراغ فایل های دانلودی و این فایل رو دیدم و گفتم بزنم گوشش بدم و یادم رفته بودکه من این فایل رو قبلا گوش دادم راستش برام یک نشانه بود خیلی نیاز داشتم بهش..

    خیلی مثال دارم از مباحثی که توی این فایل گفته شد..

    مثلا سوال اولی که پرسیدید همین چند ماه پیش بود که من نیاز داشتم که پولی برای من از آمریکا transfer بشه ایران خب قبلا اینکار رو چندین بار از طریق یه کمپانی انجام داده بودیم خیلی راحت و آسون اما اینسری اتفاقی که افتاد بهمون گفتن که دیگه از آمریکا اینکارو نمیکنن و فقط از کانادا انجام میدن..

    میخوام بگم وقتی رو مغزت حساب میکنی چقدر میتونه همه چیز رو عقب بندازه و سخت تر و دیر تر جواب بده تازه اگر جواب بده!

    مغز من گفت که خب به دختر داییت بگو به دوستت که کاناداس بگو که اونا کمکت کنن برات انجام بدن از این طریق بعد از یک هفته به نتیجه ای نرسیدم..کلی کمپانی های دیگه

    بهم‌ معرفی کردن و باز هم جواب نداد که نداد..

    من یه دوستی داشتم که ایشون کانادا بودن و عموش هم آمریکا زندگی میکرد حتی به ایشون هم گفتم و جالب این بود که جفتشون ایران بودن و دسترسی به اکانت های اونجا نداشتن..

    بهم گفتن اکانت باز کن و پول رو از طریق تتر جا به جا بکن شاید باورتون نشه من اکانت هم‌باز کردم اما باز هم نتونستیم اینکار رو انجام بدیم..تمام این هایی که گفتم طی یک ماه اتفاق افتاد و هی این پروسه عقب میوفتاد و دقیقا به یک مرحله ای رسیده بودم که حس میکردم گیر کردم stuck شدم و نمیدونسم باید چیکار کنم!

    رها کردم دیگه برام مهم نبود کی چی میگه یه روز صبح که بیدار شدم قشنگ به مرحله تسلیم رسیده بودم کلی با خدا حرف زدم و گفتم خداجونم من نمیدونم دیگه هم نمیتونم تو میدونی خودتم هدایتم میکنی مغز من فقط میگفت دوست و آشنا ولی هیچ کدوم جواب نبودن من میخوام از آسون ترین راه هداستم بکنی شاید باورتون نشه وسط روز بود اومدم شروع کنم به ورزش کردن یه حسی بهم گفت گوشیتو بردار برو توی تلگرامت برو تو گروه حمل بار آمریکابه ایران هیچ ایده ای نداشتم چرا فقط انجامش دادم یه شری وسیله بود که باید برام میوردن ایران گروه رو چک کردم اون تایم یادمه 10 November بود خیلی ناخودآگاه گروه زدم رفت بالا رفت بالا نمیدونستم چرادارم اینکارو میکنم در حدی که پیام ها رسیده بود اول October، یهو رو یک پیامی که انگلیسی هم تایپ شده بود قفل شدم حسم گفت بزن روش بهش پیام بده که وسیله هاتو برات بیاره همین الان که دارم تایپ میکنم اون حس رو یادمه که وقتی پروفایل اون شخص رو دیدم دیدم زده جا به جایی پول از آمریکا به ایران اشکم جاری شده بود که خدایا من با عقل خودم اگر هزار سالم میشد نمیتونسم همچین چیزی رو پیدا کنم من میخاستم پیام بدم برای اوردن وسایلم اما تو همه چیزو باهم برام اوکی کردی!!!

    و همون شد که فرداش پول به راحتی توی حسابم بود قشنگ اینی که میگه خدا همه رو باهم برات درست میکنه از جایی که گمان نمیکنی رو حس کردم که نه تنها وسیله هام رو بلکه پولی که دو ماه خودمو به درو دیوار زده بودم رو برام اوکی کرد!

    واقعا اینکه بهش اجازه بدیم چرخ زندگی رو برامون روان تر از همیشه میکنه..

    و اما سوال دوم این فایل

    به راحتی میتونم نقش خداوند رو و اجازه دادن بهش رو توی راحت و آسون انجام شدن کار ها ببینم من شناگرم و توی تایمی که میخاستم مدرک نجات غریقم رو بگیرم یادمه هیچ کس باورش نمیشد که چطور تو دو ماه به راحتی رکورد اوردی و مدرکتو گرفتی یادمه صبح ها که بیدار میشدم قبل از اینکه برم استخر میگفتم خدایا من نمیدونم چطور تو بهم بگو چه تکنیکی کمکم میکنه تو سرعتمو ببر بالا تو عضلاتمو قوی کن تو تو آب منو هل بده که سریع تر شنا کنم و حتی همین الان وقتی بهش فکر میکنم میفهمم که همش خودش بود از قلب مدرس ها که نرم میشد از توانی که بهم میداد که با یه بدن ظریف و لاغر اونجوری شنا کنم خودش تکنیکمو درست میکرد و واقعا به راحتی برام رقم خورد و اتفاقا همون موقع توی دورمون یکی از بچه ها با عضلات قوی هیکل درشت یکی از بچه های بهترین تیم های شنا بود کلی مدال و مسابقه یادمه همیشه رو خودش و حرفه ای بودنش حساب میکرد و منم منم میکرد و همون غرور و تکبری که استاد تو این فایل ازش حرف میزنن رو داشت به شدت هم زیاد و همون شخص در آخر دو بار امتحانش رو رد شد و قبولش نمیکردن!

    این فایل رو هر چقدر گوش کنم کمه تا آخر عمر اگر روی این موضوع کار کنیم کمه و اما اگر بتونیم خدارو هدایت رو اول و در بالاترین درجه تو هر کاری قرار بدیم مثل آب خوردن هر چیزی که بخایم برامون اتفاق میوفته!

    امیدوارم که بتونیم به این آگاهی ها هر روز بیشتر و بیشتر عمل کنیم و جاده ی هموار زندگی رو آسون و راحت طی کنیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  8. -
    ارزو دوستدار گفته:
    مدت عضویت: 2142 روز

    به نام الله یکتا

    و درود به استاد عباس منش عزیز و مریم شایسته نازنینم

    استاد امروز وقتی داشتم این فایل رو میدیدم همین امروز صبح یه جلسه کاری داشتم برای کار که خیلی وقتی داشتم خودمو برای طرف مقابل شرح میدادم مغرور شده بودم که من اینجوری بودم اینجوری هستم اینکارا رو کردم و خلاصه از این داستانا الان میبینم چقدر مغرور شده بودم و خدا رو ندیدم که ای دختر تمام این چیزایی که داشتی و داری همه رو خدا بهت داده تو کی هستی که خط و نشون میکشی البته استاد جاهایی هم بوده مثل روز قبلش میخواستم ماشین رو از تو حیاط خونه بیرون بیارم گیر کردم چون روبه روی درب حیاط مون کوچه و در خونه همسایه بود همون لحظه گفتم خدایا کمکم کن چجوری استاد بگم بهم گفت فرمون رو از این سمت ببر و راحت ماشین بیرون اومد و خدا میدونه که اگر این ماشین نو آسیب دیده بود چند صد خرج داشتو و چه داستان بعدش. ولی همون لحطه خدا رو شکر کردم ولی بحث غرور چیزیه که مدام ادم درگیرش میشه و از خدا کمک میخوام واقعا فروتن باشم استاد همیشه دارم از شما و مریم جان یاد میگیرم از خدا هر لحطه هدایت رو میخوام. ممنونم بابت همه چیز این تلنگر منو متوجه خیلی چیزا کرد غرور واقعا ادمو نابود میکنه و باعث میشه هیچ پیشرفتی ادم نکنه خیلی وقتا چرا دروغ بگم درگیر این حالت شدم ولی تلاشمو میکنم که خودمو ارتقا بدم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  9. -
    امیرحسین بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1303 روز

    خدایا ممنونم ازت برای این عدالت

    ممنونم برای این قوانین ثابت و الهی

    خیلی سخته،  ولی نتیجه ما به این عمل بستگی داره،  و با تمرین کردن و تکرار وتکرار…. سعی میکنم این اصل رو در زندگیم انجام بدم

    مثال میزنم  تا بهتر درک کنم  تسلیم بودن تنها راهه تا پیروز بشیم…

    راجب درآمدم توکار چندروز تو ستاره قطبی مینویسم که میخوام کار به این شکل انجام بشه

    تا +1/000/000 پول خلق کنم

    قبلا  نقشه میکشیدم که  اینجوری کنم… اونجوری کنم… تهش هیچی … اون نتیجه دلخواهم نبود

    الان  میگم   خدا من این نتیجه رو میخوام…

    چه جوری؟ نمیدونم….  از چه طریق…؟ نمیدونم

    من‌تسلیمم و سهم خودم رو انجام میدم   مابقیش با تو

    و چندروز واقعا دارم معجزه میبینم‌    کارها دقیق منظم  که با برنامه نویسی ام نمیشه این همزمانی ها اتفاق بیوفته      و میوفته  و نتیجه خیلی بهتر از چیزی که میخواستم 

    قبلا خیلی تلاش هام بیهوده تر بود،   الان  هوشمند تر

    فرمون و دادم  ست خدا   اون داره کارهارو برام انجام میده

    تسلیم بودن 

    خداجانم ، من تو این چند روز  که تسلیم بودم و دست تورو باز گذاشتم  هم به درآمد مد نظرم رسیدم ، هم به مابقی برنامم رسیدم   همه اینا بخاطر قوانینی که بهم داری یادمیدی   دمت گرم

    منم هرچقدر  عمل کنم نتیجه میگیرم…

    میدونم اگر فردا برم توخیابون  منم منم کنم،

    بگم من اوستا شدم.   من بلدم.  این کارو میکنم  اون کارو میکنم نتیجه میده    کفگیرم خورده ته دیگ    برمیگردم  سر خونه اولم و دوباره  واسه چرا و چه کنم دستم میگیرم…

    اگر هرموقع یادم رفت تسلیم باشم، یادم رفت قدرت دست تو ، یادم رفت تو منبع خیر و برکتی، محکم بزن پس‌کلم  که دور نشم از مسیر

    بیام تو آغوشت

    تو ته ته ته عدالتی ….

    به چش دارم چندروز   نتیجه افکار و اعمال ورفتارم و میبینم…. چه سندی از این‌بالاتر….!؟

    دوستت دارم

    ب؛ بله وقتی  تسلیمم،‌ (تسلیم برای من به معنی واگذار کردن  نتیجه کارم باخدا،  من دست تو کار خدا نبرم،  من نگم از کدوم راه،  من نگم چه جوری،   قدرت دست خداست،  همه چی  خداوند

    من دربرابر  خداوند  هیچییییییییی نیستم،  منم  منم نکنم، طبق قوانین سیستم عمل کنم،  ورودی هام‌رو کنترل کنم، انرژی و صرف انجامِ سهم منصفانه خودم بکنم)

    وقتی آرامش دارم، نشونه ها رو میبینم ، نتیجه دلخواهم رو میگیرم، اتفاقات بهتری و تجربه میکنم       میفهمم  دلیل این اتفاقات رو،  چون  قبلا اینجوری نبود ، 

    وقتی تو مسیر نیستم…  زندگیم لنگ میزنه 

    میفهمم ایرادم کجاست!

    وقتی مسیرم درست میشه،    نتیجه ان درست میشه

    عجب قانونی، عجب عدالتی.   عجب خدایی

    فقط میتونم آخر حرفم   بگم  این معجزست

    تسلیمم و از تو هدایت میخوام

    تو اگر نباشی،  من ته چاهم،  

    آرامشی عطا فرما  تا بپذیریم  آنچه‌ را که نمیتوانم تغییر دهم ، شهامتی که تغییر دهم آنچه را که می‌توانم

    و دانشی که تفاوت  این دورا بدانم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
  10. -
    مرضیه جانقربان گفته:
    مدت عضویت: 852 روز

    سلام خدای عزیزم.

    الان انقدر حس خوب، پر از آرامش و حس نزدیک بودن به تو دارم که احساس میکنم مدت هاست تجربه ش نکردم و الان حاضر نیستم با هیچی عوضش کنم.

    إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَإِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

    فقط تو را می پرستیم و فقط از تو یاری می جوییم

    ولی مدتهاست که تو را میپرستم به ظاهر، ولی چشمم دنبال حمایت بقیه ست،

    انقدر نجواهای شیطان و شرک در گوشم زیاد بوده که فراموش کردم تو از رگ گردن به من نزدیکتری تا از تو یاری و هدایت بخوام.

    هر بار که با فرمون خودم پیش رفتم،

    قطعا ته دره بودم و توی این 2سال هزاران مثال دارم که فکر کردم قطعا از پسش برمیام اما در نهایت یا ته دره بودم یا به لب پرتگاه رسیدم و صدات کردم و الله مهربانم مثل همیشه دستمو گرفتی و بلند کردی

    و منم از همون جا دوباره گفتم بقیه راه رو بلدم و دستمو از دستت بیرون کشیدم و خودم راهمو کشیدم و رفتم.

    من خیلی وقتا فراموش میکنم که هستی، صدات کنم و گوش شنیدن داشته باشم برای صدای پر مهرت و مسیر هموارت.

    من فراموش میکنم که تو رب جهانی و همه چی از آنِ توست.

    فراموش میکنم خدای من، همان خدای غفور، مهربان، رحیم ، رحمان ، رزاق ، منان، دیان ، ودود و همان الله مهربانیست که از هرکسی در جهان نسبت به من مهربانتره.

    اما تصمیم گرفتم در هر لحظه از زندگیم صدات کنم

    اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِیمَ

    و ازت هدایت بخوام، از دستان بی منت خدایی که فقط باید صداش بزنی تا کن فیکون کنه.

    صِرَاطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ

    و قطعا زندگی من از سرشار از نعمتهای بی انتهای توست که مثل همیشه فراموش میکنم از توست، انگار که از اول بوده ، انگار که باید باشه….

    استاد عزیزم پارت اخر به قدری به من آرامش داد که شاید بالای 20بار تماشاش کردم و چقدر امروز من از صبح نیاز داشتم به شنیدن صحبت هایی که ارامم کنه چون به قول شما گیر کرده بودم، نه راه پس داشتم نه راه پیش.

    سپاس گزارم از خداوند حکیمم که من توی این مسیر زیبای زندگی هستم و این آگاهی های ناب الهی رو میشنوم و بیدار میشم.

    و از الله مهربان میخوام هزاران برابر این حس ناب، به وجود پر‌مهر خودتون برگرده

    به صحرا بنگرم صحرا ته وینم

    به دریا بنگرم دریا ته وینم

    به هرجا بنگرم کوه و درو دشت

    نشان روی ته وینم

    در پناه خدا باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای: