درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1 - صفحه 2 (به ترتیب امتیاز)

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1
    378MB
    60 دقیقه
  • فایل صوتی درک قوانین جهان در قرآن کریم | قسمت 1
    59MB
    60 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

348 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علیرضا طاهرزاده اصفهانی گفته:
    مدت عضویت: 1722 روز

    سلام استاد عزیزم.

    خدای من شکرت.

    بخدا استاد انرژی میگیرم.

    اصلا حالا که یکم دارم تغییر میکنم، دارم میبینم جهان اونجوری که من میخواهم آرام آرام ولی در همون لحظه تغییر میکنه.

    استاد یه قدم عملی بزرگ دارم برمیدارم. ان شاءالله با هدایت الله یکتا با یه تجربه عالی و اعتماد بنفس خوب بیام و از نتایج بنویسم.

    چراغ راه مسیرم، استاد عباسمنش عزیز و فایلهای الهامی به ایشان شده.

    خیلی واقعا فایل بی‌نظیری بود و عملا توی توضیحات ابتدایی یه جورایی جلسات قرآنی دوره 12 قدم و نحوه دیدگاه شما به قرآن توضیح داده شد.

    بینهایت سپاسگزارم.

    فقط درس میگیرم و حرف اضافه نمیزنم.

    ان شاءالله هرکجا هستید در پناه رب العالمین شاد، سالم، ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 52 رای:
  2. -
    حسین نظری گفته:
    مدت عضویت: 3086 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به همه اهل بهشت

    دو روز بود حالم بد بود از خدا نشانه میخواستم نشانه سایت باور فراوانی رو بهم نشون میداد و سپاسگذاری اما چیزی که برام عجیب بود قران بود هر موقع بازش میکردم دقیقا در مورد داستان موسی پیامبر و فرعونیان بود و شرک به خداوند و من گیج و گیج تر که مگه من دارم شرک میورزم به خدا نه بابا هرچی فکر کردم باز گیج تر میشدم به جای اینکه حالم خوب بشه هی بد میشد چون واقعا درون من پراز شرک بود و داشت مثل خوره تمام وجودمو می‌گرفت ولی علتش رو باز هم نتونستم پیدا کنم تا اینکه امروز این فایل ارزشمند اومد بار اول گوش دادم خداییش هیچی متوجه نشدم که هیچ حالم رو بدتر کرد بعد به خودم گفتم الی یه چیزی هست توی گفته های استاد که پاشنه آشیلته مثل کسی نمک میپاشه به زخمت و زخمت میسوزه دقیقا بار اول این حال و داشتم موقع گوش دادن حرفهای استاد

    رسید بعد از ظهر پسرم خوابیده بود گفتم تا خوابه بیام هم نت برداری کنم هم درست متوجه بشم استاد چی گفتن چون با نوشتن بهتر حرف هارو متوجه میشم خوب ایندفعه که شروع کردم ذهنم شروع کرد که اوه استاد داره از گذشته میگه که بازم تکرارین ولش کن برو اشپزیتو بکن حرف های تکرارین و این برای من هشداره هروقت ذهنم میاد جفتک بندازه و منو از شنیدن حرف های استاد باز داره این نشون دهنده اینه که حرف های مهمی زده میشه در فایل که ممکنه منو به خودم و وجودم نزدیک کنه خلاصه ذهنم درگیر بود و یک لحظه قطع کردم صحبت های استاد رو نفس عمیق کشیدم واز اول پلی کردم تا رسید دقیقه 35 به بعد دیدم به به دلیل تمام حال بدی هام از کجا اب میخوره چرا نشانه های خداوند در قران داستان موسی و قوم فرعون بود دیدم بابا جوری شرک مخفی شده بود تو وجودم که نمی‌دونستم دقیقا حال بدم از چه شرکی میاد پیش خودم میگفتم منکه دارم کردیت تمام نعمت هامو میدم به خدا دیگه روی کسی هم حساب نکردم سپاسگذاریمم میکنم بعد خدا چرا به من میگه مشرک رفتم یه سفری بکنم در درونم دیدم نمی‌بینم واقعا چیزیو تا اینکه کامنت فاطمه جان رو خوندم رفتم پایین هی پایین تر تا کلمه احساس لیاقت برام پررنگ شد و عامل تمام حال بدی هامو متوجه شدم که من بازهم خودمو گره زدم به تمام عوامل بیرونی دیدم چند روزیه حالم با چهرم اوکی نیست با اندامم اوکی نیست توی این چند روز به جای اینکه تو آیینه زیبایی هامو ببینم گیر داده بودم به اینکه چرا ابروهام تمیز نیستن مثل هم نیستن بعد نظر بقیه برام مهم شده بود که الان برم بیرون یه کسی منوبا این ابروها ببینه چی میگه در موردم یا اینکه پشت لبم سبز شده بود و متوجه نبودم رفتم بیرون اومدم یه نفر که باهاش رودروایسی دارم و دیدم بعد اومدم خونه پیش خودم میگفتم معلوم نیست درموردم چی فکر می‌کنه که چه زن شلخته ایه و چون دوباره چاق شدم و هروقت تو آینه خودم رو می‌دیدم حالم بد میشد که چرا شروع کردی به خوردن فلان چیز و سرزنش کردن خودم و بازم اینکه ببین شکمتو و هی سرزنش خودم و گره زدن ارزشمندیم به عامل بیرونی مثل ظاهرم و مهم بودن نظر دیگران که اونا چه فکری میکنن به خدا از وقتی متوجه این شدم انگار باری رو از روی دوشم برداشتن الانم ذهنم دوباره اومد وسط که الان بقیه بچه ها میگن که ببین چقدر چیز های مسخره ای رو عامل شرک می‌دونه استاد داره از حساب کردن و قدرت دادن به ادم ها میگه این به چهرش و نظر مردم در مورد خودش میگه شرک ویک باگ دیگه هم پیدا کردم که ارزشمندیم رو گذاشتم روی لایک هایی که از طرف دوستان میگیرم زمانی که لایک ها از ده تا بالاست نظرم اینه خیلی کامنتم و خودم ارزشمندیم اگه کم بگیرم یا به جای 5کامل بهم 4یا3بدن حالم گرفته میشه اینم امروز متوجه شدم وستاره ها اگه یکم از چهار ستاره بپره روی سه هم ناراحت میشم و امروز شرک های ریزی هم در زندگیم پیدا کردم که زمانی استاد از تجسم صحبت کردند من خودم رو با اندامی رویایی همسرم رو هم همینطور با وضع مالی پرفکت و اینکه همیشه تو تجسماتم سوار ماشین دلخواهم با پوشیدن طلاهای خاص و لباسهایی که خفنه دارم یا از جلوی خونه جاریهام رد میشم یا دارم باهاشون صحبت میکنم و میکنم تو چمشون و زمانی که از توهم میام بیرون و میبینم که یه شکم داره بهم چشمک میزنه و ذهنی که میگه شتر در خواب بیند پنبه دانه که برسی به اینجا و دیدم درست میگه من اون خواسته هام برای دل خودم نیست برای مردمه که بکنم تو چمشون که ببینید من به کجا رسیدم و به همین دلیله که اونقدر تو ذهن من بزرگ شدن که اگه باهام خوب رفتار کنند من میرم بالا اگه بد رفتار کنن من میرم پایین چون من باید مورد تایید اونا باشم تا اینکه مورد تأیید خودم و خدام و هزاران چیزهای ریزوم درشتی که همش برمیگرده به شرک که خودمو وصل کردم به هرچی که ممکنه از بین بره و ابدی نیستن خودمو با لایک ها و ستاره ها ارزشمند دونستم خودم رو با توهماتم دوست داشتم نه خود واقعیم که الان وجود داره

    معلوم نیست با قسمت دوم پی به چه چیز های دیگه ای ببرم پس من احساس ارزشمندی بدون قید و شرطم شرطی شده باز و خدارو شکر متوجه شدم پس اینم باشه نشونه ام که الی فراموش نکن تا اخر عمرت تا اخرین نفسهای عمرت باید روی احساس لیاقتت ثانیه به ثانیه کار کنی چون ذهن هزار بارم گوش بده به اینکه تو بدون قید و شرط ارزشمندی ولی از بچگی تا الان که داره میشه 25سالت میلیارد ها بار بهت گفته با قیدو شرط ارزش داری پس بیا و تا 25سال دیگه نه بیا تا دوسال فقط این اصل رو مثل خار پشت به خودت یاداوری شو تا ببینی جواب توحید رو خدا پرستی واقعی چیه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
  3. -
    سارا مرادی همت گفته:
    مدت عضویت: 1057 روز

    بنام خداوند بخشنده ‌ی مهربان

    سلام به روی ماهت استاد جونم

    چقدر به موقع این فایل رو دریافت کردم ، خدایا بینهایت سپاسگزارتم

    اول صبح یه کم دمغ بودم ، از اونجایی که احساسم تو چهره ام مشخصه ، دخترم نشست روبروم بهم گفت مامان الان این مدلی هستی و کلی خندید

    فایل و گوش دادم و زدم به دل طبیعت و چند ساعتی جاتون خالی تو هوای آفتابی بعد از باران پیاده روی کردم و با خودم حرف زدم و این فایل و بررسی کردم

    استاد من به این نتیجه رسیدم که خودم هم فرعون ام ، هم موسی ، هم ندای الله

    فرعون همون صدایی که صبح بهم میگفت بابا این مسیری که انتخاب کردی چطوری میخوای بری جلو ؟

    نمیشه !!

    موسی که خودم بودم بهش میگفتم بابا ایمان بیار به خدایی که این جهان و مدیریت میکنه و خدا هم بیادم میاورد ، نشد هایی و که شد

    غیر ممکن هایی که ممکن شد

    و گفتگو بین فرعون و موسی و خدا باعث دمغ شدنم شده بود چون بیشترین قدرت در دست فرعون بود

    دقیقا مغز نماد فرعون ِ ، خیلی قدرت داره خیلی خیلی

    اما این قدرت با پشه یی ناچیز ، نابود میشه

    اون پشه که میتونه فرعون و نابود کنه ایمان ِ

    ایمان به مغز نفوذ میکنه و قدرتش و میگیره

    گاهی وقت ها قدرت ایمان و فراموش می‌کنم و باز فرعون قدرت و بدست میگیره

    یادم میره که باید هر لحظه ایمان و باید تغذیه کنم تا اجازه ندم به فرعون

    این داستان فرعون و موسی داستان ِ هر روز ِ منِ

    وقتی میترسم میگم خدایا خودت نشانه بفرست تا قدرت بگیرم جلوی فرعون و خدا هارون و میفرسته تا دلم محکم بشه

    نشانه ها که بهم نیرو میده حکم هارون و داره برام

    دقیقا استاد من الان جایی هستم که با اونجا که میخوام برسم فاصله دارم اما ندای خدا بهم بارها گفته اگه میتونی تجسمش کنی اگه میتونی ساعت ها بهش فکر کنی پس میتونی بهش برسی و این ندا بهم امید و انگیزه میده که صبور باشم

    صبر یعنی ادامه دادن تا رسیدن به نتیجه

    هر روز مسیر برام واضح تر میشه خداروشکر اما این فرعون ول کن نیست و هر بار قدرت نمایی میکنه

    خوبیش اینکه مسیرش برام لذت بخشِ

    حتی قدرت نمایی فرعون هم وقتی ازش عبور می‌کنم باعث قوی تر شدن خودم میشه

    قبلا ها فرعون آدم های بیرون بودن و هر روز یه فرعون جدید تو زندگی ام پیدا می‌شد

    بعد از کشتار و نابود کردن همه فرعون های بیرونی ، در حال حاضر با فرعون درونی روبرو شدم که قدرتش خیلی بیشتر از فرعون های بیرونیه .

    هیچ راهی هم جز ایمان نیست برای نابود کردنش

    استاد سپاسگزارتم که هستین و این آگاهی های بینظیر و به گوش ما میرسونید تا سوخت حرکت و نیرو باشه برامون

    خدای مهربون حافظتون باشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 51 رای:
    • -
      حمید رضا نارنجی ثانی گفته:
      مدت عضویت: 1981 روز

      سلام سارا جانم

      سلام سارای نازنین

      چند روز پیش من هم بخاطر همین نجواها کمی پکر بودم

      گفتم نباید تو این حال بمونم

      درگیر کلمه حرص و طمع در قرآن بودم

      رفتم بیرون از شهر جایی که بهش میگن بام و کل شهر زیر پلت دیده میشع

      ظهر بود و خلوت

      نشستم طبق معمول به سرچ کردن ریشه ط م ع

      به یک درک ارزشمند رسیدم

      که بسیاری از ترمزهامو به یکباره نابود کرد

      در سوره مدثر

      یه آیه ای یود که اون بالا تو تنهایی اشک ریختم و اشک ریختم

      گفتم خدایا تو چقدر عاشق منی

      بزار درک کلی مو از طمع بگم بعد برم سر اصل مطلب

      دوازده بار ریشه طمع در قرآن اومده

      ده بارش خیلی عادیه و مساله مهمی نیست

      یعنی مثلا میکه فلانی طمع داره که فلان اتفاق بیفته

      منظدزش اینه که دوس داره اینجوری بشه

      اینا که هیچی

      اما در دو مورد که سوره مدثر و یک‌سوره دیگه بود ( که یادم‌نیست )

      طمع نقطه مقابل صبر و تکامل میاد

      طمع به معنای زیاده خواهی نیست ها

      برخلاف اونچیزی که به ما گفتند

      تو اون آیه خدا به جیزی گفت که اشک منو در آورد

      و لربک فاصبر

      میگه بخاطر خدا صبر کن

      بخاطر من صبر کن

      میگه شما چیزی بیشتر ازون جیزی که پیشاپیش فرستادید ؟؟؟؟

      میگه نمیشه که

      یه شبه نمیشه که

      میگه جون من صبر کن تکاملی رو طی کن

      صبر نکنی بیچاره میشی ها

      له میشی نابود میشی ها

      نمیگه کم‌بخواه ، میگه صبر کن مال توعه اصلا واسه تو خلق کردم ولی جون خدا صبر کن

      دقیقا احساس کردم یه جوری یه ماشینی طراحی کرده که خیلی سریع

      بچش میخاد ماشینو سوار شه

      سوویچو که داره بهش میده میگه:

      جون بابا آروم بری ها

      مال خودته

      اصلا واسه تو طراحیش کردم

      ولی جون من آروم برو

      بلایی سر خودت نیاری

      سارای عزیز

      تو رو خدا صبر کن

      حمید تورو خدا صبر کن

      بچه ها صبر کنید

      مسیر مسیر درستیه

      ولی صبر کنید

      طمع کنی بیچاره میشی

      طمع کنی سقوط میکنی له میشی

      به بیش از خواسته هامون خواهیم رسید

      در پناه خدا باشی سارای جان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  4. -
    جواد محسنی گفته:
    مدت عضویت: 2300 روز

    سلام درود

    به به به گل غنچه کرد و غنچه شکفت

    خدا رو شاکر هستم که در آخرین روز مهر ماه فرزند پسری به ما عطا کرد

    چقدر لحظه شیرین و تازه ای بود این دیدار اول

    لحظه لحظه ی زندگی ام رو می تونم ببینم که قانون تو زندگیم داره جواب می ده

    دیروز خیلی شلوغ بوود کلی دغدغه شیرین تولد فرزند و آمدن مادرم از سفر حج و کار های دفتر و ساختمون انگار امروز روز آزمایش من بود ولی خدارو شکر به شکل عالی و عادی همه انجام شد و منم فایل گوش می دادم و خیلی ریلکس کارهایی که از دستم بر می اومد رو انجام می دادم و خدا داشت کارگردانی می کرد و همه چی معجزه آسا ردیف شد

    خیلی اتفاق های خوشحال کننده تو زندگیم در جریانه و الان که دارم می نویسم همه شون میاد جلو چشم میگن که ما رو بگو بگو بگو

    و خدایش یه جورایی این اتفاق ها عادی عادی شده

    از مثال های حضور در بهترین زمان در بهترین مکان و رقم خوردن بهترین ها

    افراد شایسته و حال خوب در اطرافم هست

    1. قانون درخواست کردن 2. گوش دادن فایل ها و آگاهانه تلاش کردن به عمل به این آگاهی ها 3. دیدن دوباره فایل های سفر به دور آمریکا صبح ها و شب ها 4.ثبت اتفاق های مثبت روزانه و شکر گذاری ها در گوگل کیپ

    این ها تمام کارهای منه که سعی می کنم ادامه دار انجامش بدم

    جا داره از استاد عزیزم و توضیحات تکمیل کننده خانم شایسته عزیز سپاس گذاری کنم

    دم شما گرم

    شاگرد شما جوادم از اصفون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 55 رای:
    • -
      سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
      مدت عضویت: 1909 روز

      سلام بر آقا جواد از اصفون دوست هم فرکانسی و همراهی در این سایت بینظیر

      تولد آقا پسرتون رو تبریک عرض میکنم و امیدوارم در پناه خداوند و در کنار پدر و مادر همیشه سلامت باشه … خیلی حس خوبیه و غیرقابل وصف وقتی فرزندی پا به دنیای خانواده میزاره و این حس و خوشحالی رو درک میکنم و خیلی خوشحالم چون خودش نوید و امید به زندگی است

      خداوند وقتی فرزندی به آدم میدهد مثل اینه که یه دنیای جدیدی رو برای بندش فراهم میکنه دنیای سراسر عشق و محبت و خیر و برکت و اتقاقات دوست داشتنی جدید که تولد فرزند خودش یک الهام هست به انسان که ای انسان من از روح خودم در تو دمیدم و به خاطر همینه که مثل من میتونی خلق کنی میتونی یک انسان دیگر رو خلق کنی درسته موجودات دیگه هم بچه دار میشوند ولی تفاوت هست بین انسانی که عقل دارد شعور دارد و درک دارد و با اختیار خودش میتونه خلق کنه درسته کار انسان و موجودات دیگه هم خلق کردنه ولی خلق کردن انسان با عشق و علاقه و اختیار هست ولی موجودات از روی عادت و مشیت خداوند است… وقتی به تولد فرزند از لحظه شکل گرفتن تا متولد شدن دقت میکنی به عظمت خداوند قادر و توانا پی میبری که هر لحظه اون خودش دنیای درس و سر تعظیم فرود آوردن در برابر خداست یک موجودی که از یک آب به وجوود میاد و هر لحظه میتونی شکل گرفتن اعضای بدنش رو ببینی…

      تبریک عرض میکنم و آرزوی شادی و سلامتی و موفقیت و ثروت و خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت برای شما و خانواده دارم

      خدا رو سپاس گزارم که در این سایت سراسر توحیدی هستم و هر روز یک آگاهی جدید یادمیگیرم برای ساختن باور قوی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      مریم اکبری گفته:
      مدت عضویت: 484 روز

      سلام جواد،

      اول تبریک بابت پست گلتون که چیز خوبیه کودک به به ما حس خوب بده،

      این قسمت که نوشتید که وقتی سپاسگزاری میکنید و چیزهای دیگه میان میگن من من من منم بگو،

      واقعا جای تأمل داره، برای ریشه این باور من که شکر نعمت نعمتت افزون کند آبیاری خوبی بود،

      وقتی که به نعمت ها توجه میکنیم ، سپاسگزاری میکنیم ، یعنی اینکه کانون توجه مون رو روی چیزهای که حس مون خوبه میزاریم، باعث میشه ، چیزهای که حس خوب بهمون میده بیشتر وارد زندگیمون بشه ، یا همون چیزهای که بودند اما هیچ وقت بهشون توجه نمی‌کردیم جلو چشمون بیتد،

      الان یکهو یا یه جمله استاد افتادم که میگه به هر چیزی که بیشتر کانون های توجه توننون رو بزاید روش از همون جنس میاد سراغتون،

      دقیقا راست گفت الان با سپاسگزاری حس خوب میاد سراغتون و این باعث میشه با توجه به اون چیزها چیزهای بیشتری به چشم بیاد و بیشتر به خدا نزدیک تر بشیم،

      سپاسگزاری بخاطر اینکه تمام کانون توجه مون روی چیزهای که حس خوب دارند هست ، نزدیک ترین فرکانس با خداست ، خدا خود حس خوبه،

      موفق باشی جواد

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  5. -
    سعيده رضايى گفته:
    مدت عضویت: 2008 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    با اجازه از خدایی که در این ساعت بیدارم کرد و گفت بنویس، می نویسم.

    سلام استاد خوشقلب من، سلام مریم بانوی زیباسیرت و سلام همه دوستان قشنگم.

    افتخار می کنم که در جمع فرهیخته و خداشناس شماها هستم.

    اینو از ته قلبم دارم میگم.

    چون وقتی تفاوت افکار و رفتار و احساساتم رو با 90 درصد اطرافیانم و عموم جامعه می بینم تازه متوجه میشم میراثی که استاد عباسمنش از خودشون به جا گذاشتن و فقط عده قلیلی از جامعه خواستن که به این سمت هدایت بشن، چه تاثیر عمیق و بزرگی در جهانشون گذاشته که میتونه نسلها و نسلها ادامه پیدا کنه. اگر دستخوش غرض ورزی و تحریف نشه.

    که البته خدا خودش وعده داده که کلام الله رو رفیع قرار داده و خودش ازش محافظت میکنه.

    اونهایی که در مدار درستش باشن درست هم درکش می کنن و درست حفظش می کنن.

    حرف حق راه خودش رو پیدا میکنه و خواه ناخواه جاری میشه.

    مَنْ کَانَ یُرِیدُ الْعِزَّهَ فَلِلَّهِ الْعِزَّهُ جَمِیعًا ۚ إِلَیْهِ یَصْعَدُ الْکَلِمُ الطَّیِّبُ وَالْعَمَلُ الصَّالِحُ یَرْفَعُهُ ۚ وَالَّذِینَ یَمْکُرُونَ السَّیِّئَاتِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِیدٌ ۖ وَمَکْرُ أُولَٰئِکَ هُوَ یَبُورُ

    هر که طالب عزت است (بداند که همانا در ملک وجود) تمام عزت خاص خدا (و خداپرستان) است. کلمه نیکو (ی توحید و روح پاک آسمانی) به سوی خدا بالا رود و عمل نیک خالص آن را بالا برد. و بر آنان که به مکر و تزویر اعمال بد کنند عذاب سخت خواهد بود و فکر و مکرشان به کلی نابود خواهد شد.

    “””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””””

    این تفاوت دیدگاه که خیلی بهم کمک کرده روز گذشته یک بار دیگه برام خودنمایی کرد و ایمانم رو به مسیرم محکمتر.

    من کرج زندگی می کنم و خانواده ام اهوازن.

    نزدیک زایمانم هست و این روزهای آخر هر روز منتظرم که دختر نازنینم رو در آغوش بگیرم.

    مادرم که خودش شاغل هست قرار بود که بیاد پیشم و بخصوص بعد از زایمان چند روزی بهم کمک کنه.

    من بهش گفته بودم که می دونم شرایطش خیلی مساعد اومدن نیست و من به دستان یاریگر خدا اعتقاد دارم و می دونم که به موقعش برام کمک میرسونه، و اینکه به ایشون میگم بیا فقط بخاطر دل خودشه.

    چون می دونم حس مادرانه اش باعث میشه عذاب وجدان بگیره اگر نتونه بیاد کمکم.

    پس گفتم بخاطر دل خودت بیا نه بخاطر اینکه من بهت احتیاج دارم. خدای من بزرگتر از این حرفهاست.

    استاد من رنگ و بوی توحید رو در کلامی که از قلبم جاری میشد حس کردم.

    توحید توحید توحید….

    چه مفهوم دلنشینی. چه کلمه آرامش بخشی!

    مادرم حدود یک ساله که توی امر مغازه داریش به مشکلات مالی برخورده.

    با یک استاد انگیزشی کار کرده و با اینکه از لحاظ تمرینات تئوری شاگرد اول دوره خودش شده و جایزه هم برده ولی از لحاط عملی پسرفت کرده و حتی در خرید اجناس مغازه اش هم دستش تنگ شده.

    بقول خودش قبلا نقد خرید می کرد ولی الان همش با قرض و قوله.

    فروشش جالب نیست. روحش بیمار شده. افسرده شده. جسمش هم به تبعش دچار چندتا عارضه شده.

    همین هفته پیش پشت تلفن گریه می کرد که اگر اومدم پیشت شرمنده ام که نمی تونم واسه خودت و بچه ات کادو تهیه کنم.

    منم از احساس ارزشمندی ذاتیش صحبت کردم و گفتم من حضور ارزشمند خودت رو می خوام نه کادویی که بخوای دستت بگیری.

    حس مادرانه تو بزرگترین هدیه است که با تمام ثروت دنیا قابل قیاس نیست.

    اون گریه می کرد و من فقط آرامش می دادم.

    در نظر بگیرید مادری که من هیچوقت گریه عجزش رو ندیدم.

    مادری که همیشه چه خیاطی کرده چه مغازه داری و همیشه دستش پر بوده و هدیه داده، کمک کرده و پشتیبان بوده، حالا به جایی رسیده که میگه حتی نمی تونم از عطاری واست چند قلم تقویتی بخرم.

    احساس عجز و شکست بهش غالب شده و داره دست و پا میزنه که کودک درونش رو احیا کنه.

    میگه: من تمام این سالها قرآن خوندم، تدریس و تفسیر قرآن کردم در جلسات قرآن، بعد از اون دوره ها اینهمه کتاب خوندم و دوره دیدم اما چرا نمی تونم با خدا بصورت عملی ارتباط برقرار کنم؟

    مادرم از روح خشک خودش خسته شده.

    مادرم مثل بارون اشک میریزه و میگه من خیلی روی عقل خودم زیادی حساب باز کردم و خدا رو دخیل نکردم که به این روز افتادم.

    استاد من این حرفها رو میزنم حتما متوجهید که نمی خوام تمرکزم روی ناخواسته باشه، فقط دارم تفاوت دیدگاه توحیدی و توحید عملی رو که شما به ما یاد دادید با یک سری کلیشه های مذهبی و به ظاهر انگیزشی که بقیه لقلقه زبانشون شده بگم.

    تفاوت از زمین تا آسمانه.

    دیروز بعدازظهر خواهرم تماس گرفت و گفت سعیده واقعیتش می خوام بهت بگم خیلی منتظر مامان نباش که بیاد پیشت چون توی بیمارستان بستریه. ما یک هفته است به تو نگفتیم حالش بده که نگران نشی ولی حالا که بستری شده بهتر دونستم بهت بگم که بعدها نگی چرا نگفتی.

    چرا بستریه؟

    وقتی حال روح خوب نباشه از در و دیوار چیزای عجیب و غریب واست میباره.

    دیگه توضیح نمیدم که چه اتفاق عجیبی افتاده که مادرم کارش به عمل کشیده.

    همین شب گذشته بستری شده و صبح باید عمل بشه.

    حالا من حالم چطوریه؟

    در نهایت آرامش….

    غذامو خوردم. با همسر و دخترم حاضر شدیم و طبق برنامه رفتیم بازار و واسه تخت جدید ترانه رختخواب خریدیم. یک سرویس کامل شیرآلات برای خونه خریدیم.

    در حالیکه جویای احوال مادرم بودم ولی با تمرکز و حال خوب خریدهامو انجام دادم و فقط این روی زبونم بود:

    خدای مادرم بزرگه، خدای من هم بزرگه.

    این تضاد اومده تا به مادرم و همه ما درسی بده و بره. و من ایمان دارم که مادرم عالی از پسش برمیاد. الخیر فی ماوقع. هر اتفاقی بیفته خیره و من به پلن خدا اعتماد دارم

    من ایمان دارم که دستان خدا به موقع به یاری من میان و کمک حالم میشن.

    برای مادرم هم دعای خیر می کنم که عملش به راحتی و موفقیت کامل انجام بشه و به زودی سرحال و سرپا بشه و این تضاد بهش کمک کنه که راه درست توکل و توحید عملی رو پیدا کنه.

    بارها بهش گفته بودم استاد عباسمنش با همه اساتیدی که شناختی فرق داره و جنس آموزه هاش بر مبنای توحیده.

    توحید اون چیزیه که هم کسب و کارت رو رونق میده هم حال دلت رو عالی میکنه، حتی جسمت رو شفا میده، ولی ایشون در مدارش نبود و منم اصرار نکردم.

    از الان به بعد هم همینه.

    با اینکه مادرمه و از جون بیشتر دوستش دارم ولی نمی تونم تغییری ایجاد کنم اگر خودش در مدارش نباشه.

    سالها تفسیر قرآن کرده ولی باور نداره که خدای موسی خدای ایشونم هم هست.

    من ادعایی ندارم که خدا رو به خدایی خودش شناختم، ولی در حدی هستم که در چنین موقعیتی بتونم کنترل ذهن کنم و استرس نگیرم.

    زندگیم و احساساتم تکون نخوره و حتی پشت تلفن باهاش شوخی کنم و بخندونمش.

    ناخودآگاه روی زبونم جاری میشد: وقتی من در چنین شرایطی هستم که نمی تونم کنار مادرم حضور داشته باشم و هیچ کاری از دستم برنمیاد، ناراحتی و استرس به چه دردم میخوره؟ چه مشکلی رو حل میکنه؟

    نه برای خودم، نه برای نوای نازنینم که داره از حس و انرژی من تغذیه میکنه، نه برای ترانه 5 ساله ی عزیزم که کوچکترین احساسات منو درک میکنه و نه برای همسرم که نگران منه مناسب نیست که من حالم بد بشه.

    مادرم الان به دعای خیر من و انرژی مثبت من نیاز داره، نه غم و غصه خوردنم.

    پس با حال خوب خوابیدم و کامنت نوشتن رو موکول کردم به زمانیکه دلم می گفت وقتشه.

    دقیقا وقت مقدس طلوع خورشید.

    استاد می خوام یک بار دیگه تمام قد جلوی قلب توحیدخواه و توحیدجوی شما تعظیم کنم.

    با چشمهایی که از شدت شوق و سپاسگزاری پر از اشکه و نمی گذاره راحت بنویسم.

    من این نعمت و ثروت ایمان رو از شما دارم.

    اینهمه آرامش و خاطرجمعی رو بخاطر حس قوی شما و ثبات قدمتون در مسیر توحید دارم.

    شما تا آخر دنیا به گردن من حق دارید.

    کی یا چی می تونست یه خانمی در شرایط من رو که چنین اتفاقی پیرامونش افتاده آروم نگه داره و حتی مایه آرامش دیگران قرارش بده.

    کسی جز خدا و دست نیرومندش که شما باشید؟ با کلام نافذش که از زبان شما جاری شده.

    چرا بایستی توی این روز این فایل بیاد روی سایت؟

    توحید برای کسی که تشنه و محتاج توحیده!

    آب روی آتیش بود و بسیااااار بسیار به روح و جانم چسبید.

    استاد خدا شما رو برای این جهان حفظ کنه. من عاشقتونم تا ابد….

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 54 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1907 روز

      سعیده جانم

      سلام

      خدای مهربان بهترین چیدمان ها رو میکنه.

      این از این.

      حتما برات پلن جذابی چیده، الهی شکر پیشاپیش.

      واقعا از صمیم قلبم تحسینت میکنم.

      اینکه نزدیک زایمان باشی و در اوجِ تمرینِ توحید عملی، واقعا تحسین برانگیزه.

      حتما که خداوند بهترین دست هاشو برای کمک برات میفرسته.

      این برای تو که باورت به خدا محکمه، اتفاق میوفته.

      هر چی رو باور کنی، همون میشه.

      یا کمک میفرسته برات.

      یا شرایط به گونه ای جلو میره که آرامش برقرار میشه برای همه تون.

      یا هر شیوه ی دیگه ای که خدا خودش اگاهه برای تو بهترینه.

      یه کاغذ یا دفتری داشتم زمان بارداری و نوشتم هر بار چی میخوام، از زایمان و سلامتی بچه بگیر، تا یه عالمه درخواست ریز و درشت دیگه که بیشترش تیک خورد.

      الان خیلی دوست دارم پیداش کنم دوباره مرورشون کنم…

      بذار جهت یاداوری برای خودمم که شده بگم چه کارهایی برام کرد خداوند زمان زایمان:

      – برای من که نمیدونستم از دو ماما همراهی که میشناختم تو بیمارستان، کدوم رو انتخاب کنم که برام بهتر باشه. و در نهایت تسلیم شدم سپردم به خودش…

      ماما همراهی برای من انتخاب شد توسط سرپرست ماماها، که بسیار مهربان بود و خوش اخلاق، با موبایلش برام اهنگ هایی گذاشت که لذت بردم و به روح خودم نزدیک بود.

      برام توپِ مورد نظر رو آورد که روش بشینم و ریلکس بشم.

      بعد که مسیر زایمانم از طبیعی به سزارین تغییر کرد همچنان همراهم موند تو اتاق عمل.

      دیدم که حافظ رو تمیز میکرد.

      اوردش بغلِ صورتم تا ببینم بچه مو.

      و موبایلشو داد همکار بیهوشی تا از من و حافظ فیلم بگیره.

      و همون روز برام فرستاد.

      قبلش ازش خواسته بودم ولی اونجا یادم رفته بود دیگه.

      من اگه میخواستم خودم برنامه ریزی کنم برای فیلمبرداری از بچه، انقدر که الان عاشق این فیلم بسیار کوتاهم، نمیشد…

      دروغ نمیگم، مطمینم.

      چون این فیلم رو خدا برام گرفت، چون میدونست من چقدر دوست دارم از حافظ به محض تولد فیلم یادگاری داشته باشم و اجابتم کرد توسط دستهای بی نظیرش.

      سعیده جانم از الان تجسم کن:

      زایمانی آسان، شیرین، خاطره انگیز.

      پرستارهای بسیار مهربان که به شدت دور و ور خودت و نوای قشنگم در رفت و امدن و مراقبتون هستن.

      خدا کافیه برای تو و نوا…

      یه چیزی بگم الان یادم افتاد که به خودم خیلی احساس خوبی داد.

      دوست نازنینم در سایت، زهرا نظام الدینی جانِ دل، نوشته بود شب اول با دخترش تنها بود تو اتاق، چون همراه نداشت اون شب و همراهش فردا میرسید بهشون …

      و به دخترش گفت اشکال نداره، من و تو و خدا هستیم

      یا خدا…

      همین جمله منو به لرزه میندازه همین الانم…

      من و حافظ و خدا…

      بارها و بارها منم امتحانش کردم و جواب عالی بود.

      چند وقت پیش که حافظ بستری شده بود و من باهاش تو اتاق بیمارستان تنها شدم…

      چیزی که میترسیدم حتی بهش فکر کنم چه برسه به اینکه پیش بیاد…

      دقیقا بعد ملاقات ساعت 4 که همه رفتن، گفتم خب همینه، کنار بیا و زندگی کن، وگرنه میخوای چیکار کنی، راه دیگه ای نیست…

      و چی شد؟

      با هم راه رفتیم تو اتاق، مشغول بودیم، شیر خورد، خوابید…

      عالی خوابید، فقط یه بار شب برای شیر بیدار شد‌…

      خب کار کی بود؟

      تو شرایط روحی و احساساتی که من داشتم، هم خودمو شجاع کرد، هم ارومم کرد، هم بچه مو در ارامش خوابوند.

      بله، به خدا گفتم من شیرش میدم تو بخوابونش ، و یاد این جمله افتادم الان:

      وعده ی خدا حقه

      سعیده جان، همراه داشتن، یکی از دست های خداست، پرستار خوب هم دست خداست، و مورد جالب بعدی:

      خدا فرشته هاشو میفرسته از نوا مراقبت کنن تا تو بخوابی و استراحت کنی…

      اینم میشه دست خدا.

      حالا ببین چقدر دست های متفاوت دیگه ای واسه تو و نوا و ترانه و همسرت تو راهه که حتی نمیدونی و فکرشو نمیکنی…

      دقیقا خدا یه کارهایی میکنه که ادم سریع متوجه میشه کار اونه.

      چون کس دیگه ای خبر نداره از دل ما و فقط اون میدونه ما چی میخوایم…

      تو بیمارستان زیاد دیدم پرستارهای مهربون و دلسوز که به خودم و حافظ رسیدگی میکردن با مهر.

      من همه چیز رو سپرده بودم به خدا.

      حتی روشِ زایمان رو.

      من گاردی نداشتم به هیچی.

      من دکتر زنان خودمم سپرده بودم به خدا که با بهترین فرد برای من و حافظ، زایمان کنم.

      این شد که از عوض شدن پزشکم یه هفته به زایمان نه تنها ناراحت نشدم، بلکه اول لبخند زدم و خندیدم و گفتم خیره…

      چون سپردم به خودت پس مطمینا باید اینطوری میشده.

      الحق که پزشک جایگزین عالی بود، همونقدر که سپاس گزار پزشک خودم بودم و هستم برای تمام مراقبت هاش تا یه هفته به زایمان.

      تا جایی که یادم بیاد مینویسم تا برای خودم یاداوری شه.

      وگرنه تو هزار ماشاالله خودت متوکل هستی، توحید عملی داری تو وجود قشنگِ دو نفره تون با نوا جان.

      درسته تجربه ی دومت هست و حرف های من شاید تکراری باشه برات، ولی لازمه این الطاف خداوندی نسبت بهمون رو دایم مرور کنیم تا یادمون نره خدایی که بلده یه سلول رو تبدیل به جنین کامل کنه، بلده خودش مراقب به دنیا اومدن و بعدش هم باشه.

      ذهن منطقیِ منه که میگه حالا چیکار کنم؟

      بعدا چیکار کنم؟

      دختر خوب مگه تو واسه قبلش، یا الان کار خاصی میکنی که برای بعدش نگرانی؟

      نوا جانِ آبانیِ قشنگم

      تو در بهترین زمان، بهترین مکان، بهترین شرایط، بهترین پزشک، بهترین پرسنل، بهترین لحظه، چشم به جهان میگشایی چون خداوند سرپرست تو هست و همه جوره حافظت هست قشنگم.

      حافظِ خودت و مامانت و خانواده ی قشنگت.

      سعیده جانم

      احسنت داری برای کنترل ذهنت.

      تو هورمونهاتو هم عقب کشوندی.

      من بهت افتخار میکنم که به لطف خدا کنترل ذهنت رو دستِ خودت گرفتی و با ارامش رفتی خرید.

      حس و حال خوب= اتفاقات خوب.

      اهان الان یادم اومد:

      اون شب دختر قشنگ زهرا جان بدون گریه و در ارامش استراحت کرد، خودشم استراحت کرد.

      قشنگ تو بغل خدا بودن جفتشون.

      یه سری چیزها نیازهاییه که ما برای خودمون ساختیم وگرنه در اصل نیازی وجود نداره اگه من با خودم در صلح باشم…

      وقتی باور کنم خدا همه چیز و هم کس میشود برای من…

      با خودمم…

      اینکه سمانه حس میکنه نیاز داره به مادرش و وابستگی داره بهش گاهی، از باورهای ضعیف و اشتباه خودم میاد.

      وگرنه من مامانِ حافظم که خداوند منو قوی میکنه برای نگهداری از بچه ام.

      اعتراف میکنم گاهی میرم تو جلد ضعف و سخت بیرون میام.

      چون فکر میکنم من از پس بچه داری به تنهایی بر نمیام.

      اما میدونم این درست نیست…

      درست میشه سمانه، اشکالی نداره عزیزم.

      تو اولین باره مامان شدی، داری یاد میگیری با خودتم بیشتر به صلح برسی…

      اون دو شبی که بیمارستان تنها بودم با حافظ خیلی باورهامو شکست…

      که دیدی میتونی.

      دیدی چیزی نیست که انقدر بخوای بترسی…

      اهان از الطاف دیگه خداوندی بگم:

      هر بار رفتم سونو یا ازمایشگاه، مسیولینش خوش اخلاق بودن و کارم عالی جلو رفت، چون تو ستاره قطبی از خدا میخواستم عالی پیش بره.

      حالا یه چیز باحال تر بگم:

      ما هزینه بیمارستان و زایمان رو خودمون فراهم کرده بودیم از فضلِ خدا.

      یعنی ذهن منظمِ من دوست داره با برنامه و شسته رفته جلو بره و در ارامش…

      چی بشه خوبه؟

      خب موقع بستری شدن صبح روز زایمان متوجه شدم حدود 4 میلیون شامل بیمه شده و مابقی رو پدرشوهر مهربانم پرداخت کرد، بدون اینکه من و همسرم هیچ درخواستی داشته باشیم…

      شاید بقیه بگن از عدد کل 4 تومن بیمه چیزی نیست و حتی فحش هم بدن به بیمه، ولی من کاملا خوشحال بودم و سپاس گزار از این روزی غیر حساب.

      من و همسرم بسیار سورپرایز شدیم، و البته سپاس گزار خداوند و دست مهربانش یعنی آقا جونِ حافظ.

      انتخاب اون بیمارستان (نورِ شهریار) هم جزوِ الطاف خدا بود.

      چون هم نزدیک خونه مامانمه، هم بسیار خوب و دوست داشتنیه چون خواهرمم اونجا جراحی کرده بود و من از نزدیک شاهد خدماتشون بودم، هم پزشکهای خوبی داره، هم تمیزه و …

      من تمامِ آزمایشهام و برخی سونوگرافی هامو هم همونجا انجام دادم و با شوق با نی نی میرفتیم اونجا، انگار که برم پیک نیک:)

      و اینکه یه روز یهو به خودم اومدم دیدم اسمش نور هست، یهو خشکم زد چون اون زمان ها عاشق الله نور السماوات والارض بودم…

      و گفتم خودشه، همینه.

      سعیده جانم

      برات بهترین ها رو از همه لحاظ ارزو میکنم.

      و به قولِ نفیسه جانم که میگفت منتظره تا عکس من و حافظ رو تو پروفایل ببینه، منم شوق دارم ان شاالله عکس تو و نوا جانم رو ببینم.

      در پناه الله باشین همگی.

      صدای بال زدنِ فرشته های خدا میاد که بسیج شدن برای کمک و همراهیِ تو و خانواده ی عزیزت.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        به نام زیبای پروردگارم

        سلام سمانه جاااان دلم عزیزدل خواهرررر

        چقدر دلت رو نزدیک به دلم حس می کنم!

        اینکه می دونم همینجا در چند کیلومتری من نفس می کشی برام ارزشمنده. اما به خدا می سپارم لحظه هم مدارتر شدن و تلاقی حضور فیزیکیمون در یک زمان و یک مکان رو.

        همون خدایی که توی ترکیه سمیه جان زمانی و آقا محمد فتحی رو با هم روبرو کرد، یا من و فاطمه جان و آقارسول رو در اکومال باهم مواجه کرد حتما این کار رو اینبار اگر در مدار درستی باشیم برای من و تو انجام میده.

        اگر هم نشه مهم نیست چون مهم حس و انرژیه.

        مهم قانونه که داره با همین حضور در سایت و کامنت نوشتنها و فایل گوش دادنها تقویت میشه.

        اصل رو فراموش نمی کنیم و به صحبت استاد ارزش و اهمیت قائل میشیم که همیشه دنبال اصل هستند.

        گفتی بیمارستان نور شهریار….

        هروقت از اون مسیر رد میشم به اسم قشنگش نگاه می کنم و میگم دم اون مؤسسین گرم که این اسم قشنگ رو واسه بیمارستانشون انتخاب کردن: نور

        منم قراره ان شاالله برم بیمارستان مریم گلشهر. وقتی به اسمش فکر می کنم و یادم میفته حضرت مریم تنها به یه گوشه پناه برد و زیر یک درخت نخل حضرت عیسی متولد شد مو به تنم سیخ میشه. اونجا که از شدت درد و ناراحتی و تنهایی گفت: «فَأَجَاءَهَا الْمَخَاضُ إِلَى جِذْعِ النَّخْلَهِ قَالَتْ یَا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هَذَا وَکُنتُ نَسْیًا مَّنسِیًّا؛ گفت: «درد زایمان او را به کنار تنه درخت خرمایى کشاند؛ (آنقدر ناراحت شد که) گفت: «اى کاش پیش از این مرده بودم، و به‌کلى فراموش مى‌شدم!»

        جالب اینجاست که در تفسیر نوشته کلمه جذع النخله یعنی بدنه ای از درخت نخل باقی مونده بوده و در واقع جذع یعنی درخت خشکیده و بی بار.

        اما خدا بهش الهام میکنه کمی درخت رو تکون بده، اونم نخل به اون محکمی و سنگینی و خشکی رو، و براش خرمای تازه میریزه که بخوره و قوت بگیره.

        این همون خداییه که داریم ازش حرف می زنیم. پس من اگر از الان بخوام نگران کوچکترین جزییاتی باشم واقعا عقلم پاره سنگ برداشته.

        تک تک تجربیات قشنگت برام درس داشت و باهاشون اشک ریختم.

        خیلی خوشحالم که خدا صبح های زود وقت طلوع خورشید بیدارم میکنه و اکثرا توی این ساعت یه گفتگوی هرچند کوتاه باهاش دارم و حالم عالی میشه.

        یه روز به واسطه غلت زدن که خودت میدونی تو این موقعیت حتما نیاز به بیدار شدن داره.

        یه روز همینجوری الکی.

        امروز به واسطه یه دندون درد خفیف.

        اما به محض درک حس قشنگت و تصور کمکهای به موقع خدای قشنگمون، چشمامو که برای اولین بار بستم و لبخند زدم دندونام انگار که مسکن نوش جان کرده باشن یهو خوب شدن.

        طوری بود که می خواستم پاشم قرص استامینوفن ساده بخورماااا ولی تا خوندم که: خدا فرشته هاشو میفرسته از نوا مراقبت کنن تا تو بخوابی و استراحت کنی…

        یهو دردم خوب شد.

        دوباره تمام نوشته هاتو مرور کردم و حظ بردم.

        به موقعش دستان خدا به کمکم میان. همه چیز آسان و شیرین و لذتبخش پیش میره و خاطره خوشش به یادگار میمونه. حتی اگر کسی نیاد بهترین دکتر و پرستارها و پرسنل دور و برم عین پروانه می چرخن.

        حتی اگر اونا هم نباشن من و نوا و خدا سه تایی باهمیم و همه چیز به عالیترین شکل ممکن رخ میده.

        آخه چه قدرتی از این بالاتر برای حفظ آرامش؟

        ازت تمام قد ممنونم برای تک تک جملاتت که از قلبت براومده بود و سخاوتمندانه نوشتی.

        الهی شکر که دوستان درجه یکی مثل شماها دارم که مثل تکه های نور در حوالی روز و روزگارم می درخشن و زندگیم رو نورانی تر می کنن.

        خدای من تو چقدر بزرگی!

        عمل جراحی مادرم دیروز با اتفاق به ظاهر ناخوشایندی که واسش رخ داد به تعویق افتاد ولی چون من می دونستم الخیر فی ماوقع هست به هم نریختم و همه مون باز هم صبر کردیم.

        نتیجه این شد که تا عصر توسط دوتا دکتر دیگه و باز هم دستان مهربان خداوند روی زمین عکس بهتری از شرایطش گرفته شد و تشخیص داده شد که به اون عمل نیاز نداره و با یک عمل ساده تر مسئله ان شاالله حل میشه.

        صبح امروز به یاری خدا انجام میشه و حتما به بهترین نحو ازش مراقبت میشه. من مطمئنم.

        اینم از این….

        سمانه جونم، ای مهربونم

        می خوام به عنوان تمرین آگهی بازرگانی از خودم این تعریف و تمجید رو بکنم که با قدرت و تسلط نسبتاً خوبی روی قانون، نه تنها آرامش خودم رو کاملا حفظ کردم، و ذره ای خللی در احساسات خودم و نوا جان و ترانه جان و ابراهیم جانم ایجاد نشد،

        بلکه یک کلام راجع به این موضوع با خانواده پراسترس همسرم و هیچ دوست و همسایه و هیچکسی حرفی نزدم و جز حدود یک میلیون نفری که توی سایت استاد عباسمنش از قضیه خبر دارن!!!! کسی از اطرافیانم از این قضیه مادرم مطلع نشده،

        و این یعنی من تمرکزم بر روی خواسته هامه.

        به خودم تبریک میگم و دارم از نتیجه خوبش لذت می برم.

        ازت بی نهایت متشکر و سپاسگزارم که برام اصل و قانون رو یک بار دیگه با زبان شیوا و مهربونت تکرار کردی و دلمو به الطاف خدای بزرگمون قرصتر کردی.

        خدا خودت و حافظ جان قشنگ کپلی و خانواده عزیزت رو در پناه لطف خودش حفظ کنه.

        می بوسمت عزیزم

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
        • -
          سمانه جان صوفی گفته:
          مدت عضویت: 1907 روز

          سعیده سعیده سعیده

          چی بگم که قلبمو متصل کردی به خودت تو این لحظات بامداد جمعه.

          میدونی چیو تجسم کردم؟

          بذار بنویسم برات…

          نوا جانم صحیح و سلامت به دنیا اومد، الهی شکرت.

          گذاشتنش بغلت، اولین شیر رو بهش دادی…

          الهی شکرت.

          اولین اتصالِ سعیده و نوا برقرار شد.

          الهی شکرت.

          آخ جون.

          خدایا شکرت برای سلامتیِ مادر و فرزند.

          خدایا شکرت صدای گریه ی نوا اومد که نشان از ورودش به این دنیای زیبا میده.

          این دنیا زیباست، چون خالقش خداست.

          مابقی عینکی هست که من باهاش دارم دنیا رو میبنم.

          وگرنه دنیای خدا با تمامِ ابعادش قشنگه.

          اگه من قشنگ نمیبینم، باید برم عینک روی چشممو تمیز کنم، افکارمو تمیز کنم.

          سکانسِ بعدی:

          همسرت و ترانه جانم با لبخندی به پهنای صورت میان پیشِ تو کنارِ تختت تا تو و نوا رو ببینن و روی زبونشون فقط اینه:

          خدایا شکرت برای سلامتیِ سعیده جان و نوا جان.

          گل نمیذارن بیاد تو بخش به خاطر نی نی ها، ولی جعبه ی شیرینی باز شده و کام ها شیرین میشه…

          نوا جانم اومده، خوش اومده.

          عسلی جانم خوش اومدی…

          من دارم میبینم ها…

          خیلی کیف میده تولدِ نوا جانم به سلامتی و دل خوش.

          خداوند روزی شو فراوان براش اماده کرده، الهی شکرت.

          نوا تو نویدبخشِ زندگی هستی.

          نوا تو نورِ خداوندی، با نگاه کردن به صورتت میشه پُر شد از حسِ خوب، از پاکی، از خلوص.

          نوا خدا تو رو هدیه داده به مامان بابا و ابجی.

          خوش اومدی قشنگم.

          مبارک باشه سعیده جانم…

          نوایِ جانِ دلم خوش اومدی.

          ذوق دارم عکستو توی پروفایل مامان سعیده ببینم.

          نوا جانم، قربونِ اون دستهای کوچولوت پاهای کوچولوت، تمامِ هیکلِ کوچولوت برم من.

          نوا جان قربونِ اون بند انگشت های کوچولوت برم من.

          خدایا چقدر قشنگ و هنرمندانه خلق میکنی انسان رو.

          ماچ به جفتتون.

          بوس و بغلِ فراوان.

          با قلبم میخوام بیام جفتتونو ببینم از نزدیک.

          چه بهانه ای شیرینتر از تولد نوا جانم.

          یعنی ملاقاتمون هم زمان شه با تولدِ جانِ دل…

          الهی شکرت برای سلامتیِ جفتتون، برایِ زایمانِ اسان و شیرین، برای قلبِ پر از آرامشت سعیده جانم.

          نوا جان، حافظ جون هم ورودت رو به دنیای زیبای خدا تبریک میگه عزیز دلم …

          خدایا شکرت که از طریقِ استادِ نازنینم یادم دادی تجسمِ قشنگ چقدر خوبه و قلبِ آدمو باز میکنه و بهترین هارو هم رقم میزنه.

          خدایا شکرت یادم میدی وظیفه ی من نسبت به خودم اینه که توجه کنم به زیبایی ها، به نکات مثبت، به داشته هام…

          خدایا شکرت بهم دوستانِ ناب هدیه دادی تو این سایت.

          خدایا شکرت این سایت و استاد و کامنت ها رو بهم هدیه دادی.

          مامانِ ترانه و نوا، ماچ بهت.

          خدا بهت توانِ فراوان، قلبی وسیع، لبخندی دائم، نشاطی مستمر، انرژیِ عالی بده.

          آهان راستی نوا جانم، میتونیم تولدمون رو با هم تبریک بگیم به هم.

          37 سال پیش، خدا منو تو پاییزِ زیبا، آبانِ زیبا، پنجشنبه ای زیبا، ساعت 10 شب به مامان بابام هدیه داد.

          هدیه ی خداوند، قندِ عسلم، در بهترین زمان و شرایط میبینمت از نزدیک به لطفِ الله.

          فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

          الهی شکرت

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مریم مهدوی فر گفته:
      مدت عضویت: 907 روز

      به خدا اعتماد کن، اگر چیزی برای تو باشه

      خدا همه معادلات رو تغییر میده!

      ارحم_الراحمین

      سلام به خواهر معنوی وعزیزم سعیده جان ای جووونم امیدوارم که هر نفس حالت عالی باشد ولبریز از آرامش واحساس عالی

      کامنت زیبا وپرمحتوایت را با عشق خواندم واشک ریختم و برای مادر عزیزتان دعای خیر وسلامتی کردم .

      آفرین به درک توحید وتوحیدی بودنت واقعا استاد با وجود وزندگیمان چه کار کرد و خداوندی که به واسطه ایشان نور ایمانش را هرلحظه در وجودمان روشن وروشن تر نمود تا با هر مسئله ای با ایمانی واقعی عمل کنیم و وجودمان لبریز شود از حس بودنش که این حس همان منبع آرامشی است که آرام آرام در وجودمان نهادینه می شود با هر لحظه وصل بودن به این مسیر زیبا وجادویی دست در دستان پرقدرت خداوند واستادمان ولذت بردن از لحظه های نابی که خداوند هرروز به ودیعه در اختیارمان قرار داده تا در واقع درجه توحید مان سنجیده شود.

      عزیزجانم سعیده مهربانم، ،برایت زایمانی راحت در آغوش خداوند خواستارم و صدای اولین گریه نوا جان که نوید عشق هست وسلامتی وخبرهای عالی ازت دریافت کنم ،عاشقتم.

      خریدهایتان مبارک وبه دل خوش …

      در پناه خداوند مهربانم هر نفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، ترانه جانم رو از طرف من

      ببوس وسلام به همسر گرامی تان برسان،خوشبخت وسعادتمند باشین جانم.

      خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

      متشکرم متشکرم متشکرم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
      • -
        سعيده رضايى گفته:
        مدت عضویت: 2008 روز

        سلام به روی ماه و مهربونت مریم جانم

        الهی شکر که شما هستید و احساسات پاکتون رو با این جملات زیبا بیان می کنید تا هم قانون برای من تکرار بشه و هم قوت قلب بگیرم.

        بی اندازه ممنونم که برای من و مادرم اینهمه انرژی قوی خیر فرستادید. دریافتش کردم و به عمق دلم نشست.

        خدای ما بزرگتر از اونیه که ذهنمون بتونه در لحظه بشناسه و به اندازه شأن خداییش بهش توکل کنه.

        اون لحظه که در گردباد حادثه قرار می گیری اگر نتونی سریع ریسمان الهی رو پیدا کنی یا از قبل بهش وصل نباشی حتما در دور باطل میفتی ولی خدا بر سر ما منت گذاشته و با استاد و آموزه هاش جوری خو گرفتیم که حبل المتین هر لحظه در دسترسمونه.

        گاهی پرت میشیم ولی در نهایت می دونیم که باید کجا جستجوش کنیم.

        الهی شکر برای این نعمت.

        حس و حال خواهرانه و مهربانانه شما کاملا برام قابل درک بود و بابتش از صمیم قلب از شما سپاسگزارم.

        امیدوارم در پناه الله تک تک لحظاتتون در کنار آقا مصطفی و یا در خلوت خودتون سرشار از نور و آرامش الهی باشه.

        خدا حفظتون کنه.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  6. -
    سودا مختاری گفته:
    مدت عضویت: 1959 روز

    بسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ به نام خداوند رحمتگر مهربان

    قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ﴿1﴾ به راستى که مؤمنان رستگار شدند (1)

    الَّذِینَ هُمْ فِی صَلَاتِهِمْ خَاشِعُونَ ﴿2﴾ همانان که در نمازشان فروتنند (2)

    وَالَّذِینَ هُمْ عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ ﴿3﴾ و آنان که از بیهوده رویگردانند(3)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِلزَّکَاهِ فَاعِلُونَ ﴿4﴾ و آنان که زکات مى ‏پردازند (4)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِفُرُوجِهِمْ حَافِظُونَ ﴿5﴾ و کسانى که پاکدامنند (5)

    إِلَّا عَلَى أَزْوَاجِهِمْ أَوْ مَا مَلَکَتْ أَیْمَانُهُمْ فَإِنَّهُمْ غَیْرُ مَلُومِینَ ﴿6﴾ مگر در مورد همسرانشان یا کنیزانى که به دست آورده‏ اند که در این صورت بر آنان نکوهشى نیست (6)

    فَمَنِ ابْتَغَى وَرَاءَ ذَلِکَ فَأُولَئِکَ هُمُ الْعَادُونَ ﴿7﴾ پس هر که فراتر از این جوید آنان از حد درگذرندگانند (7)

    وَالَّذِینَ هُمْ لِأَمَانَاتِهِمْ وَعَهْدِهِمْ رَاعُونَ ﴿8) و آنان که امانتها و پیمان خود را رعایت مى کنند (8)

    وَالَّذِینَ هُمْ عَلَى صَلَوَاتِهِمْ یُحَافِظُونَ ﴿9﴾ و آنان که بر نمازهایشان مواظبت مى ‏نمایند (9)

    أُولَئِکَ هُمُ الْوَارِثُونَ ﴿10﴾ آنانند که خود وارثانند (10)

    الَّذِینَ یَرِثُونَ الْفِرْدَوْسَ هُمْ فِیهَا خَالِدُونَ ﴿11﴾ همانان که بهشت را به ارث مى ‏برند و در آنجا جاودان مى‏ مانند (11) ………………………………………………………………………………………………………………………………………………………………..

    سلام و خدا قوت به استاد جانم و دوستان عزیزم

    هدایت شدم به سوره مؤمنون !!به نظرم داره از خالق بودن ما میگه که از چه مسیری به رستگاری و تجربه بهشت در دنیا و آخرت می‌رسیم.

    کسانی که صلاه میکنند به زیباییها ،نعمتها و خوبیها.

    کسانی که کنترل ذهن می‌کنند و دوری میکنن از کلام نامناسب، ورودیهای نامناسب و باورهای محدود کننده.

    کسانی که زکات میدهند.باور فراوانی برای احساس خوب خودشون.

    حدود الهی رو رعایت میکنند و پاکی رو بر می‌گزینند.

    کسانی که ارزش درونی خودشون رو درک می‌کنند و خودشون رولایق بهترین نعمتها میدونند.

    خداوند گناهان گذشته رو میامرزه در صورت توبه و اصلاح مسیر .

    کسانی که به این آگاهی‌های و قوانین الهی عمل می‌کنند.

    کسانی که همواره سعی میکنه به صلاه و توجه به زیباییها و نعمتها و خوبیها.

    این افراد وارث بهشت در این دنیا هستند .

    این افراد بهشت رو در آخرت تا ابد به ارث می‌برند.

    باور به خالق بودن از ویژگی یکسانی که خداوند و ما انسانها داریم و اون، مسخر بودن تمام آسمانها و زمین و هر چه بین آنهاست که خداوند میگه همه اینها مسخر منه و در آیات دیگه ای میگه مسخر شما هم هست

    استاد جان شما بدون هیچ پیش فرض ذهنی چه مثبت چه منفی قرآن رو مطالعه کردید!!

    و این قوانین الهی رو با منطق قوی کشف کردید. تشخیص اصل از فرع با توجه به تکرار و ثابت بودن آیات که توحیدی هستند چقدر به گسترش توحید و یکتا پرستی کمک کردید.

    الان از خوندن قرآن و درک قوانین با توجه به آگاهی که شما دادید بسیار لذت میبرم و چقدر درکم رو از قوانین الهی بیشتر و منطقی میکنه.

    اینکه هر خواسته ای رو داشته باشی با باورهای درست توحیدی توکل و امید فقط به خدا و قدرت دادن فقط به خداوند!! نه هیچ کس دیگه ای و نه هیچ عامل بیرونی هدایت میشی توسط خداوند قدم به قدم !! و هر ایده یا هر کسی تو مسیرت لازم باشه خدا برات میاره همین!!!!

    بدون وابستگی به اون ایده یا اون فرد یا مسیر //هر بار به بهترین و سریع ترین و لذت بخش ترین مسیر که برای شرایط، گذشته ،وتوانایی تو //خواسته و هدف و آرزوی تو مناسبه هدایت میشی!!! چقدرررررر آرامش داری که تو زندگی خودت رو میتونی تغییر بدی بهتر کنی و محدودیتی و کمبودی نیست

    چقدر ترس هام کم شده !! چقدر تهدیدات دیگران برام بی ارزش شده !! چقدر احساس قدرت میکنم !! چقدر وابستگی هام کم شده !!

    امیدوارم به خدایی که هرلحظه داره منو هدایت میکنه!!

    تنها نیستم هر اقدامی ،باوری ،ویژگی لازم باشه بهم میگه!!

    چقدر رهاتر و سرسپرده ترم به خواسته هام نمی‌چسبم به ایده و افراد و موقعیت‌ها نمی چسبم !! و میدونم هر لحظه با توجه به خواستم به مسیر بهتر و سریع تر و راحتر هدایت میشم .

    چقدر از اینکه روی آدمها حساب نمیکنم منو راحت کرده !! که خود واقعی خودم باشم باج ندم // چاپلوسی نکنم // حرف خودم رو خواسته خودم رو مهم و اولویت قرار بدم.

    دنبال جمع کردن آدمها دور خودم نباشم که مبادا روزی بهش نیاز پیدا کنم// به خودم میگم یا خدا یا مردم !!! وایمان دارم که خدا برام کافی ترینه شرک هام کم شده آرامشم بیشتر و احساس خوبم بیشتر شده .

    احساس نیاز داشتن به یه عامل بیرونی که تا اون نباشه من خوشبخت و آروم نیستم مترادفه با شرک و قدرت دادن به یه عامل بیرونی و ناسپاسی به بینهایت نعمتهایی که داری

    نیازمند به رابطه عاطفی نیستم که اگر اون فرد باشه من حالم خوبه !! و فقط با وجود اون رابطه من کامل و خوشبختم !! میگم من کافیم و از تنهایی خودم با خدای خودم احساس خوبی دارم لذت میبرم و در زمان مناسب در یک برخورد فرکانسی !! اون آدم مناسب وارد رابطه میشه و همون موقعه هم عشق بدون وابستگی رو انشالله تجربه کنم.

    نیازمند به خواسته های جور با جور نیستم که تا اون پول یا خواسته یا دارایی مد نظرم نباشه حالم خوب نیست// و باعث بشه احساس خوشبختی درونی نکنم!! در این مسیر الهی خداوند از فضل خودش رزق و روزی میده// و در خیلی موارد خداوند منو به بی نیازی رسونده و ثروت رو برای مولد بودنم و دست خدا شدنم و برای رشد جهان و رشد بیشتر خودم میخوام// برای توحیدی تر شدنم و در آرامش مالی و آزادی زمانی و مکانی و ذهن پاک و باز عبادت خدا رو بکنم در مسیر خداوند باشم .

    زمانی که قوم بنی اسرائیل تقاضای غذای متنوع می‌کنند و به یک نوع غذا اصل بسنده نمی‌کنند !! خداوند به اونها میگه وارد اون شهر بشید و غذای متنوع رو بخورید ولی احساس نیاز در اونها ایجاد میشه احساس نیاز مساویه با شرک

    وَإِذْ قُلْتُمْ یَا مُوسَىٰ لَنْ نَصْبِرَ عَلَىٰ طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّکَ یُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا ۖ قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِی هُوَ أَدْنَىٰ بِالَّذِی هُوَ خَیْرٌ ۚ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَکُمْ مَا سَأَلْتُمْ ۗ وَضُرِبَتْ عَلَیْهِمُ الذِّلَّهُ وَالْمَسْکَنَهُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ۗ ذَٰلِکَ بِأَنَّهُمْ کَانُوا یَکْفُرُونَ بِآیَاتِ اللَّهِ وَیَقْتُلُونَ النَّبِیِّینَ بِغَیْرِ الْحَقِّ ۗ ذَٰلِکَ بِمَا عَصَوْا وَکَانُوا یَعْتَدُونَ

    و (نیز به خاطر بیاورید) زمانی را که گفتید: «ای موسی! هرگز حاضر نیستیم به یک نوع غذا اکتفا کنیم! از خدای خود بخواه که از آنچه زمین می‌رویاند، از سبزیجات و خیار و سیر و عدس و پیازش، برای ما فراهم سازد.» موسی گفت: «آیا غذای پست‌تر را به جای غذای بهتر انتخاب می‌کنید؟! (اکنون که چنین است، بکوشید از این بیابان) در شهری فرود آئید؛ زیرا هر چه خواستید، در آنجا برای شما هست.» و (مهر) ذلت و نیاز، بر پیشانی آنها زده شد؛ و باز گرفتار خشم خدائی شدند؛ چرا که آنان نسبت به آیات الهی، کفر می‌ورزیدند؛ و پیامبران را به ناحق می‌کشتند. اینها به خاطر آن بود که گناهکار و متجاوز بودند

    داستان حضرت موسی

    خواست خدا رویارویی با قوم فرعون و اجابت این درخواست از جانب موسی با توضیحات شما استاد جان چقدر برای من قابل درک کرد که چقدر مقاومتها و محدودیت‌های ذهنی مانع میشه که به خواست نرسیم

    اگر با نگاه توحیدی قدرت دادن به خداوند هدایتگرم به خواسته هام نگاه کنم // در وهله اول فارغ از شرایط حال حاضرم حداقل به خواستم فکر میکنم، تجسم کنم ،تصویرش رو ببینم درخواست هدایت از خداوند کنم قدم به قدم هدایت میشم!!

    در مورد بعضی خواسته هام اونقدر برام غیر قابل تصور هست که حتی در تجسم کردنش هم مشکل دارم چقدر با توجه کردن به شرایط کنونی خودم مقاومتها در ذهنم هست که این سوالات سمی که چطوری؟کی؟از کجا؟ میاد تو ذهنم و ناامیدی وگمراهی برام میاره

    اگر ایمان داشته باشم که خالق زندگی خودمم !! دیگه فقط با تمام وجودم روی باورهای توحیدی و قدرتمند کننده کار میکنم !!! به خواستم در نهایت با احساس رهایی و امیدواری فکر و تجسم میکنم// با احساس خوب و آرامش زندگی میکنم // قدم ها به من گفته میشه مثل اینهمه زیبایی و نعمتی که در حال حاضر خیلی طبیعی و راحت و ساده فقط با قدرت بی نهایت خداوند عزتمندانه دریافت کردم // زمان هایی که متوکل و امیدوار فقط به خداوند بودم و اعتبار تماااام نعمتهام رو به خودش دادم // سپاسگزار بودم نعمتهای بیشتر و بهتری دریافت کردم

    برای خلق دیگر خواسته هام هر چند تو ذهنم بزرگ مسیر همینه !!! برای خدایی که هدایت تمام کیهان و یک ذره اتم به یک اندازه ساده و اسونه غیر ممکن و نشدنی وجود نداره زیرا خداوند شکست ناپذیر و پیروز است….إِنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ

    خدایا سپاسگذارم که این آگاهی‌های خالص تو رو در این مدار دریافت میکنم که با درکش ایمان دارم به مدار بالاتری لاجرم هدایت میشم اسون میشم برای اسونیها و دریافت نعمات بی نهایتت

    استاد عاشقتم که این آگاهی های بزرگ رو خالصانه به مت هدیه میکنید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 58 رای:
  7. -
    مهشید و شیرین گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    به نام خداوند مهربان

    سلام استاد و خانم شایسته عزیز

    هدف از مطالعه ی قرآن:

    درک قوانین الهی و پی بردن به طرز نگاه خداوند به انسان شرایط موقعیت ها و استفاده از آنها برای بهبود و پیشرفت زندگی است

    در قرآن:

    منطق و الگویی وجود دارد که مرتبا تکرار می شود

    هر کسی:

    با عقل سلیم و دیدگاهی بدون پیش زمینه ی ذهنی و قضاوت به مطالعه قران بپردازد متوجه می شود:

    خداوند کتابی برای راهنمایی ما در تمام ابعاد زندگی فرستاده است

    قوانین در قرآن بیان و گفته شده اما:

    ما آن را درک نکرده ایم با مطالعه ی قرآن شک و تردیدی برای قوانین وجود نخواهد داشت و می توانیم محکم تر برای تحقق اهدافمان قدم برداریم

    اگر بخواهیم قرآن را تنها در یک کلمه معنا کنیم:

    آن کلمه توحید و یکتاپرستی خواهد بود

    برخی مطالب بیان شده در قرآن: بسته به شرایط پیامبر گفته شده است

    هر کسی قوانین الهی را درک کرده می داند:

    خداوند با توجه به شرایط گذشته توانایی اهداف و آرزوها خواسته های کنونی ما ،ما را هدایت می کند کوتاهترین سریع ترین و آسان ترین مسیر را در لحظه به ما برای تحقق اهدافمان الهام می کند

    آیاتی که در قرآن تحت هیچ شرایطی تغییر نکرده:

    قوانین حاکم بر جهان است و خداوند بیان می کند هرگز در سنت الهی تبدیلی نخواهی یافت

    باید به دنبال: اصل و قوانین الهی باشیم که در قرآن بارها و بارها تکرار شده

    اگر قوانین الهی را درک کنیم بهتر می توانیم:

    از آنها استفاده و زندگی دنیا و آخرت خود را بسازیم

    در سوره ی شعرا و طاها : داستان حضرت موسی با تفاوتی عظیم بیان شده است

    وَإِذْ نَادَى رَبُّکَ مُوسَى أَنِ ائْتِ الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ ﴿10﴾

    و [یاد کن] هنگامى را که پروردگارت موسى را ندا در داد که به سوى قوم ستمکار برو (10)

    قَوْمَ فِرْعَوْنَ أَلَا یَتَّقُونَ ﴿11﴾

    قوم فرعون آیا پروا ندارند (11)

    چرا خداوند در این آیه به قوم ظالم فرعون اشاره دارد؟

    وَإِذْ قَالَ لُقْمَانُ لِابْنِهِ وَهُوَ یَعِظُهُ یَا بُنَیَّ لَا تُشْرِکْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْکَ لَظُلْمٌ عَظِیمٌ ﴿13﴾

    و چنین بود که لقمان به پسرش -که پندش می داد گفت فرزندم به خداوند شرک میاور، چرا که شرک ستم بزرگى است‏ (13)

    به این دلیل که قوم فرعون:

    به خداوند شرک ورزیدند و فرعون را رب بزرگ و صاحب اختیار خود می دانستند

    خداوند شرک را: ظلمی بزرگ می داند و به همین دلیل بیان می کند:

    شما با شرک ورزیدن به خداوند در واقع به خودتان ظلم می کنید

    هر بار بر روی افرادی حساب کرده و فکر می کنیم که می توانند کاری برای ما انجام دهند و زندگی ما را نابود یا آباد کنند:

    در حال شرک ورزیدن و قدرت دادن به عوامل بیرونی هستیم

    هر نگاهی که قدرت را به غیر از خداوند دهد: شرک محسوب می شود

    تنها گناهی که هرگز بخشیده نخواهد شد: شرک است که در مورد کفر و حتی قتل بیان نشده است

    موسی با وجود قتل فردی: به مقام پیامبری دست یافت

    شرک به معنای قبول نداشتن خداوند نیست به معنای:

    تاثیر پذیر بودن و قدرت دادن به افراد و شرایط بیرونی است

    به یاد داشته باشیم:

    ما خالق زندگی خود هستیم خداوند قدرت خلق کنندگی به ما داده است

    زمانی که باور داشته باشیم خداوند از روح خویش در ما دمیده و ما را خالق زندگی خود کرده:

    شرک نمی ورزیم و موحد هستیم

    اگر شرک از وجود ما بیرون رود:

    خداوند و نعمت های او وارد زندگی ما خواهد شد

    باور به خالق بودن ما در قرآن بارها و بارها بیان شده و نشانه ی واضح آن

    آیات سخر در مورد خداوند و انسان بوده که به صورت مشترک به کار رفته است

    خداوند: در آیات تسخیر خود و انسان را یکسان می داند

    اتفاقات زندگی ما توسط خودمان رقم می خورد:

    نیاز نیست به اشخاص باج و قدرت دهیم کسی هوای ما را داشته باشد و از اشخاص حساب ببریم و به آنها التماس کنیم نگران تهدیدهایشان شویم به دنبال کمک گرفتن از آنها باشیم و خود را وابسته به کمک آنها بدانیم به سراغ ربا نزول و وام برویم بلکه اگر باور داشته باشیم خالق زندگی خود هستیم: به هیچ وجه نگران نیستیم و آرامش داریم

    خداوند را باور کنیم:

    درخواست ما را اجابت کرده افراد شرایط موقعیت ها را به سمت ما هدایت می کند

    نگاهمان به دستان خداوند نباشد:

    در نظر داشته باشیم این افراد را چه کسی به سمت ما فرستاده است

    شرک از تمام جهات: زندگی ما را نابود می کند

    ما با افکار احساسات و باورهای خود: اتفاقات زندگی خود را رقم می زنیم

    بسیاری از خواسته ها آرزوها و کارهایی که قصد انجام آن را داریم:

    در ذهنمان دست نیافتنی است

    اگر بتوانیم از زاویه ای متفاوت به تحقق خواسته های خود فکر و باورهای خود را تغییر داده و محدودیت ها و مقاومت های ذهنی خود را کنار بگذاریم:

    خداوند ما را به مسیر تحقق خواسته هایمان هدایت می کند

    ذهن ما محدود است : تحقق خواسته های ما را باور ندارد

    برخی خواسته ها به خاطر ذهن منطقی باورهای محدود کننده و نگاه کردن به وضعیت کنونی به قدری برای ما دور از ذهن است که: به آنها فکر نکرده تجسمشان نمی کنیم و باور نداریم بتوانیم به آنها دست یابیم

    اگر باور داشته باشیم که:

    ما خالق زندگی خود هستیم خداوند قدم به قدم ما را به مسیر تحقق اهدافمان هدایت می کند :

    و اینگونه باور می کنیم دستیابی به تمام خواسته ها امکان پذیر است

    خدایا شکرت

    عاشقتونیم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 64 رای:
  8. -
    هامون گفته:
    مدت عضویت: 1455 روز

    سلام

    سپاسگذارم از شما استاد عزیزم که مسیر رو برام روشن کردی و دستی از دستان خدا شدی

    توی این روزا به صورت خیلی خیلی واضح حضورم رو توی مدار بالاتر احساس میکنم و از بزرگترین دست اورد هایی که به کمک درک خیلی خیلی کوچکم از قران کسب کردم این ایمان و ارامشی هست که با هیچ چیزی قابل مقایسه نیست

    ارامشی حه حاصل از ایمان هست

    ایمانی که خیال ادمو جمع میکنه و قدرت رو به دست یگانه صاحب اختیار و صاحب قدرت جهان هستی یعنی رب من میده

    ایمانی که حاصل از حساب کردن صد در صد روی خداست

    ارامشی که این اطمینان رو بهم میده که اگه خدا نخواد و اذن پروردگار نباشه هیچ برگی از درخت روی زمین نمیوفته

    ایمان به نیرویی که صاحب همه ی راه حل هاست و مارو توی صد در صد مواقع اگه بهش ایمان داشته باشیم به بهترین راه حل ها هدایت میکنه

    و چه کسی وفادار تر از خداوند به عهد خویش؟؟

    ایمان به نیرویی که گنجینه اسمان ها و زمین از ان اوست

    ایمان به پروردگاری که از ما مشتاق تره که ما به خواسته هامون برسیم

    چون خواسته ای که در من به وجود اومده قبل هر چیز خدای من توانایی به وجود اوردن و خلق کردنش رو در وجود من قرار داده

    ایمان به خدایی که که ما رو افرید و چون انسان افرید لایق افرید لایق تمام نعمت هایی که توی این دنیا خلق کرده

    ایمان و ارامشی که حاصل قوانین بدون تغییری هست که به کمک درک و هماهنگ شدن با قوانین هر کسی میتونه زندگیشو خلق کنه

    قوانین ثابتی که میگه : تمام اتفاقات زندگی من بازتاب فرکانس های ماست

    الهی شکرت بخاطر قران که از نظر من مثل کوه یخ میمونه که هرچی بیشتر از اگاهی هاش استفاده میکنم اگاهی های بیشتری رو برام نمایان میکنه

    الهی شکرت بابت این همه نعمت شکرت بابت استاد که هدایتش کردی که هدایتمون کنه

    خداوند عاشق ماست

    دوستون دارم️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 63 رای:
  9. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 687 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    بنام آنکه هر آنچه دارم تنها از آن اوست

    آغاز موضوع درک ما در مورد جهان هستی و‌ اصل آن قران کریم

    سلام ودرود خدمت شما استاد گرامی و‌ خانم شایسته عزیز امید که خوب باشید

    این فایل کلا آگاهی داشت در مورد توحید و شرک قرار ندادن به الله مهربان

    یک داستان خود را بیان میکنم

    من چندین وقت پیش روی خودم وقتی کار میکردم به یک چالش سر خوردم یک جای شریک بودم و کلا روز به روز شراکت ما از بین میرفته خلاصه دو یا دو ونیم سال شرک بودیم بعد از گذشت ای وقت یک روز دیدم که روز به روز مسیر برایم سخت شده میره و طبق یک درس استاد باید یک ورق بگیرم بنویسم بودن در شراکت چه سود دارد و جدا شدن از شراکت چه ضرر دارد

    خوب خلاصه روز ها میگذشت ولی یک روز تصمیم گرفتم که دیگر نمیخایم شراکت پیش ببرم و من در کسب و کار خود چهار سال پیش از شریک خود من فعالیت میکردم ولی قانون را نمیداستم وضعیت روز به روز خراب شده میرفت

    یک روز نشستم با فکر آرام در ورق نوشتم بخاطر چه میخایم ای روند را واضیح نوشتم

    در جریان یک هفته همین تصمیم را گرفتم زحمت شش ساله را از بین ببرم و برم خودم یک جای از نو شروع کنم ولی به امید الله مهربانم

    خوب تصمیم گرفته شد و‌رفتم جای دگه پیدا کردم برای دفتر در روز های اول کار میکردم هیچ نتایج نمی آمد ولی امید داشتم بیخی از نو شروع کرده بودم

    گاهی کم میاوردم برای شروع ولی حرکت کردم

    ووووو

    ادامه دارد

    خدا نگهدار عزیزان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 68 رای:
  10. -
    رامش فردوسی گفته:
    مدت عضویت: 687 روز

    بنام انکه هر انچه دارم از آن ا‌وست

    سلام بر شما استاد توحیدی

    و‌ درود خدمت شما خانم شایسته عزیز

    این چقدر فایل پر‌ از آگاهی است تا فعلا این فایل را تا نیمش دیدیم و یاد دروه آموزش قرانی خودم افتادم در زمان که من ده یا دوازده ساله بودم همین گونه صبح ها زود بیدار میشدم و میرفتم به جماعت نماز گذاران و انقدر به این موضوع جماعت برای ما گفته شده بود که در رگ رگ وجودم بود یا جماعت نماز ادا کنیم با نمازم نمیشه بد‌ون جماعت

    یک شب خوب همین حالا یادم است ساعت سه بجه صبح بود و هوا هم فوق العاده سرد از اینکه جماعت از پیشم نره اصلا ساعت را ندیده بودم عاجل رفتم به سمت وضو گرفتن و خلاصه بدون اینکه به ساعت بیبینم و خودم هم او وقت مبایل درستی نداشتم و اصلا در فکر دنیا نبودم دایم فکر میکردم همه چیز ها در آخرت برایم داده میشود ولی غافل ازینکه همین دنیا را باید برایم بهشت بسازم

    خوب خلاصه ساعت سه بجه شب بود و مام حرکت کردم به سمت مسجد دیدم که در جریان مسیر هیچ کسی نیست حس کردم که حتما نا وقت شده خانه ما تا مسجد ده دقیقه راه بود با پای و‌در همین ده دقیقه حس میکردم که نشه جماعت رفته باشه از پیشم

    آهسته آهسته نزدیک مسجد شدم دیدم که همان نگهبان مسجد هم اینبار دم رویم نامد و رفتم از کلکین مسجد دیدم تازه فهمیدم که سه و چند دقیقه شب است

    و پس با ترس و لرز به خانه آمدم و اصلا شناختی درستی نداشتم فقط حس میکرم هر که جماعت بره آدم خوبی میباشه از نظر دیگران و اصلا شناخت توحید برم نا معلوم بود

    و‌حالا تمام مسایل توحیدی را به لطف شما استاد عزیز و‌این دوره های توحیدی کاملا شناختم خدا را شکررررر بی نهایت

    در حفظ الله مهربان باشید !

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 74 رای: