اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایاشکرت ک فایلهای رایگان با این همه درس در اختیارم قرار میگیره…
خدایا شکرت ک هرروز بیشتر درمورد باور و قدرت ذهن تجربه کسب میکنم ب راحتی و آسان..
خدایاشکرت که میشه تغییر داد باورهارو و از نوساخت و روی باورهای نو ساخته شده زندگی ساخت ک سرشار از نعمت و ثروت و لذت باشه..
همین باور ک باورها تغییر میکنن نگاه ب خداوند وجهان تغییر میکنه و باعث تغییرات بزرگی در زندگی و نوع زندگی میشه بزرگترین وبهترین نوع باوره..
خدایا شکرت ک بهترین تصمیم برای سال جدید سرزدن به سایت هر صبح و دیدن فایل حالا چی باشه هدایت تو برمنه و من با ایمان ب اینکه هدایتم میکنی باعشق و گوش جان میبینم و میشنوم..
برای منم مسائلی پیش اومده ک باتوجه ب دیدن فایلهای دلاری حالا متوجه میشم ک واقعا ذهن آهن ربای مسائلی هم شکل و هم فرکانس با خودشه و چقدر من باید هواسم ب همین افکار و باورها باشه و هر روز برای بهترشدنش وقت بزارم.
خدارو شکر ک احساسم بهم میگه امسال بهترین سال برای ثروتمندی و تجربیات عالی از استقلال مالی و زمانی برام هست و من باور کردم و ذهنمو ساختم برای قبول کردن و هر روز باهاش کار میکنم
هر روز بهش یاد آوری میکنم ک ببین امسال من موفق هستم امسال من ب بهترین درآمد ک تاکنون نداشتم میرسم امسال من ب موفقیتهای بزرگی دست پیدا میکنم و چقدر خوبه این فایلهای دلاری ب قول من داره روی قدرت ذهن بحث میکنه اینکه چقدر راحت و در هر لحظه ذهن باتوجه به دیدن و شنیدن عکس العمل نشون میده..
پس میشه میشه افسارشو به دست گرفت و اونجا ک دلم میخواد ببرمش آنچه دلم میخواد به خوردش بدم تا آنچه دوست دارم دریافت کنم..
ورودی درست خروجی دلخواه..
سپاسگزارم از استاد عزیزم ک به همین زیبایی توضیحات تأثیر گذار و عالی و مفید در اختیارم میزاره تا هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم و تجربه های لذت بخشی داشته باشم.
اول سال جدید رو به همه عزیزان تبریک میگم و سالی پر از حال خوب ، شادی ، خوشبختی ، سلامتی و ثروت را برای همه تون آرزو میکنم
من خیلی وقت بودکامنت نزاشته بودم ، ولی هروقت 1 تحت تاثیر یک فایلی ، اتفاقی قرار بگیرم 2 موضوعی باعث بشه که بیشتر قانون رو درک کنم 3 _ یا از درونم بگه و بهم الهام بشه . اونوقت دیگه نمیتونم و میام و کامنت میزارم و الان دقیقا با دیدن این چند جلسه درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری و خوندن کامنتهای نتایج دوستان از جلسات دوره هم جهت شدن با جریان خداوند یه حسی از درون بهم گفت بیا و بنویس
اول تجربه خودم رو در رابطه با این سری فایلها بگم :
شماره 1 : چند ماهی بود که در مورد خرید یه موتور سیکلت تحقیق میکردم ، کلی نمایندگی های مختلف رفته بودم و اطلاعات گرفته بودم بروشور گرفته بودم و مدام داشتم میگشتم دنبال یه موتور خوب ، اما هیچ اتفاقی نمیافتاد و البته پول خریدن موتور صفر کیلومتر رو هم نداشتم
شماره 2 : به لطف خداوند اوایل تابستان 1403 هدایت شدم به خرید و فروش خودرو که تو یسری رفایلها درموردش صحبت کردم و داستان از این قراره که چند وقت پیش یعنی قبل از عید تقریبا آخرای بهمن بود که من دو ماه روی فروش یه ماشین گیر کرده بودم اونم بخاطر باورهای نادرستی ( ترمز های ذهنی یا مقاومت ) که خودم نسبت به فروش اون ماشین داشتم و دلیل بعدیش ورودی های نامناسبی بود که از همکارای خودم نسبت به وضعیت بازار و دلار و …. گرفته بودم و این دلایل باعث شده بود من تقریبا 2 ماه درجا بزنم و هیچ اتفاق خاصی نیافته
تا اینکه بخاطر مواجه شدن با این تضاد اومدم یه جور دیگه فکر کردم و گفتم شرایط رو من رقم میزنم و بقیه هر چی که میگن نتیجه باورهاشون مشخصه و طبق قانون احساس خوب = اتفاقات خوب
پس اول شروع کردم به سپاسگزاری کردن از خدای خودم بابت تک تک نعمتهایی که به من داده سپاسگزاری بابت تمام اتفاقای خوب زندگیم ، سپاسگزاری بابت سلامتی ، روابط خوبی که با همسرو پسرم و اطرافیانم دارم و سپاسگزاری بابت بیزینسی که الان مشغولشم و سپاسگزاری بابت تمام حمایتها وهدایت هایی که خدای من از من داشته و پشتیبانیم کرده و همچنان ادامه داره و در مرحله بعد گفتم جهان بینهایت فراوانی داره ، مشتری خوب بینهایته ، شرایط برای من عاااالیه و بهترین اتفاقات میافته ، بهترین آدم میاد واسه خرید ماشین ، جهان هدایتم میکنه به سمت اتفاقات خوب و یه جورایی آماده اتفاقات خوب رو داشتم گذشت و بعد از یکی دو روز که نگاهم تغییر کرد اتفاقات یکی پس از دیگری افتاد
اوّل هدایت شدم به یه انسان فوق العاده که خداوند در مسیرم قرار داد ، یه آقای بسیار خوش اخلاق با خانومشون اومده بودن یه ماشین بخرن که چشم اون دوستمون افتاد به یه موتور که تو نمایشگاه ما بود و شروع کرد درمورد اون موتور توضیح دادن ، همون موقع شاخک هام تیز شد و نشونه رو دیدم و از اون دوست نازنین پرسیدم ببخشید شغل شما چیه و در جواب گفت خرید و فروش موتور سیکلت ، هر موتوری که بخواید من دارم از اسکوتر گرفته تا تریل ، آف رود ، خیابانی و…. منم گفتم خدا تو رو فرستاده برای من موترو ردیف کنی
خلاصه دقیقا همون شد بهترین موتور مدل بالا رو با نصف قیمت صفرش از این عزیز خریدم و چقدر راحت کاراش انجام شد و خدایا هزاران مرتبه شکرت
دوم چند روز بعد از خریدن موتور زیبای خودم ، خداوند یه مشتری خیلی با شخصیت ، دوست داشتنتی و فوق العاده رو فرستاد (برای خرید همون ماشینی که دو ماه تو فروشش گیر کرده بودم ) و به طور معجزه آسایی تو یک ساعت کارای ماشین رو انجام دادیم و بیعانه زد رفت و فردا صبح خیلی زود پول رو واریز کردو ماشین رو تحویل گرفت و رفت ، همه چیز به راحتی و آسانی انجام شد خدایا هزاران مرتبه شکرت
سوم ( درحالی که همکارا همچنان در تکاپو برای خرید ماشین بودن و میگفتن ماشین نیست ، بازار خرابه ، مگه ماشین گیر میاد ، مگه کسی تو این بازار ماشین به قیمت میفروشه و …. ) چند روز بعد از فروش ماشینم خداوند هدایتم کرد به یه انسان فوق العاده دیگه که یه ماشین عاااای مدل بالا و ترو تمیز داشت و خیلی راحت و آسان اون ماشین رو خریدم و انقدر راحت کارا انجام شد که باور نمیکردم ، وقتی رفتم نمایشگاه همکارا فکرشم نمیکردن من تونستم ماشین بخرم تو این بازار ولی نگاه من کاملا متفاوت بود با اونا به همین دلیلم برای من اتفاق افتاد ولی برای اونا نه
چهارم یکی از اهدافم تو سال 1403 این بود که خانواده رو به یه مسافرت خوب ببرم و بطور معجزه آسایی دعوت شدیم به جزیره زیبای کیش اونم از 22 اسفند 1403 رسما تعطیلات من شروع شد تا امروز 15 فروردین 1404 (یعنی زمانی که همه همکارا در تلاش برای فروختن یا خریدن یه ماشین بودن که شب عیدی بتونن یه سود خوب ببرن و این قضیه تا 29 اسفند براشون ادامه داشته اونم بسختی ) اون وقت به لطف خدای مهربان ، من 8 روز قبل از عید بیلط گرفتم و همراه همسر و پسرم با هواپیما تهران رو به مقصد جزیره زیبای کیش ترک کردیم و چقدر مسافرت بینظیر و فوق العاده رو تجربه کردیم که بعدا تو یه کامنت دیگه درباره این سفر رویایی توضیح میدم و خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این همه نعمتهای که به من دادی و همیشه هدایتگر ، حمایتگر و پشتیبان من هستی
وقتی که یه جوره دیگه فکر میکنی و انتظارش رو داری یه جوره دیگه اتفاقات رقم میخوره و جهان همیشه حمایت میکنه از نوع نگاه ما ، باورهای ما چه خوب چه بد ، وقتی باور قلبیت اینه که همه چیز خوبه و اتفاقات خوب قراره بیافته دقیقا هدایت میشی به اتفاقات خوبی که انتظار داشتی و این یک قانونه
این بخشی از نتلایج من تو این چند ماه بود که بهم گفته شد بیام اینجا بنویسم
خدایا هر آن چه که دارم از آن توست و تو به من دادی .
خدایا می پذیرم که من در برابر عظمت تو ناتوان هستم.
سلام به استاد عباس منش و استاد شایسته و دوستان
امروز برای من یک اتفاق جالب افتاد. امروز صبح به محض بیدار شدن طبق عات همیشگی ام رفتم سراغ سایت و با دیدن این فایل ، هدست را در گوشم گذاشتم و گوش کردم و چند تا کامنت هم مطالعه کردم و ادامه ی تمرینات صبحگاهی ام .
بعد از انجام سپاسگزاری و تمرین ستاره قطبی و خواندن قرآن تصمیم گرفتم به خرید بروم و پیاده روی هم انجام دهم و در طی مسیر فایلهای بی نظیر استاد هم داشتم گوش میکردم . این پروسه تا نزدیک ظهر طول کشید و وقتی به خوونه برگشتم دوباره رفتم سراغ سایت از طریق گوشی که دیدم به جای باز شدن صفحه ی اول سایت یک صفحه جدیدی باز شد و کلی هم کدهای انگلیسی نوشته شده بود. اول فکر کردم نت خاموشه ولی بعد که چک کردم دیدم نه من نمی تونم وارد سایت بشم .
رفتم با لب تاپ وارد بشم آن هم خطا زد . یک لحظه واقعاً حالم بد شد . میخواستم با خانم فرهادی تماس بگیرم ولی سریع به خودم اومدم و یک نفس عمیق کشیدم و شروع کردم با خودم باورهای توحیدی تکرار کردن و احساسم را خوب کردم .
فقط داشتم با خودم و خدا حرف میزدم و مدام به خودم میگفتم دانشجوی دوره هم جهت با جریان خداوند ، حواست باشه مراقب احساست باش. خلاصه تلاش برای ادامه ی مومنتوم مثبت ادامه داشت و خدا را شکر که تونستم خودم سریع جمع وجور کنم و چقدر باورهای توحیدی تاثیر گذاره و من داشتم باورهای این فایل هم که اول صبح گوش کرده بودم را تکرار میکردم و بعد از چند دقیقه شرایط به نفع من تغییر کرد .
واقعاً یک تمرین عملی بود این اتفاق برای من و خدا را شکر که روسفید بیرون اومدم . اینکه سریع تصمیم نگرفتم و عجله نکردم حتی به خانم فرهادی هم تماس نگرفتم و به خودم گفتم حتماً خیری در این اتفاق هست و من باید بتونم ذهنم کنترل کنم و همون خدایی که خیلی راحت منو وارد این سایت کردو با استاد آشنا کرد همون خدا میتونه دوباره منو به استاد و آموزشهای استاد وصل کنه.
استاد خیلی دوستتون دارم و سالهاست که خانواده من شما و خانم شایسته و دوستان سایت هستین و واقعاً با این اتفاق اولش خیلی به هم ریختم ولی خوشبختانه زود احساسم را خوب کردم و فقط توکل کردم به خدا .
اگر سعی کنم مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظش کنم هدایت میشم به پارادایسی که خدا به من عطا میکنه
امروز اولین 13 به در ،روز طبیعت عمرم بود ، که من با خودم در صلح بودم و به قدری پر بودم از عشق عظیم ربّ ماچ ماچی ، که فقط لذت بردم از تک تک لحظات زندگیم و من بودم و خدا
خدایاشکرت
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو آغاز کردم و با احساسی ناب تر از روز قبل با عشق تجسم کردم ،مادرم گفت برم نون بخرم و میخواست بره دربند که گل سراشو بفروشه ، اما بعد منصرف شد و نرفت
منم با خودم گفتم ببینم اگر شد منم کمی تمرین طراحی انجام بدم و بعد با مادرم برم دربند اما همه چیز تغییر کرد و خدا منو هدایت کرد به پارادایس
من حاضر شدم و روز بهشتیم رو آغاز کردم
اولین توجهم به درختانی بود که امروز متوجه شدم دیگه رنگاشون تغییر کرده و به قدری این تغییر رو به وضوح حس میکردم که با خودم گفتم چقدر زود تغییر رنگ دادین ؟!
و جواب این بود
جهان به سرعت در حال تغییره و طیبه باید تو هم هماهنگ باشی با این تغییرات
و این تغییر رو از طبیعت میتونی یاد بگیری
یادته از روز تولدت 27 اسفند ماه شاهد تغییرات اولیه درختان بهاری شدی که تازه شروع به جوانه زدن کرده بودن ؟؟
و سعی کردی هر روزی که میرفتی بیرون ، تک تک لحظاتش رو خوب ببینی و لذت ببری
و هر روز شاهد تغییراتی بودی که از نظر رنگ ،مثلا رنگ درختا شفاف تر و زیبا تر میشد و هیچ روزی از سال چنین رنگ هایی رو نمیشه دید و به دقت نگاه کردی
حتی توجه میکردم به اندازه برگ ها که چقدر به سرعت از هیچ تبدیل شدن به برگ هایی که قد نخود بود و چند روز بعدش همون برگ های قد نخود ، تبدیل به برگ های کمی بزرگتر شده بودن و شکل و فرمشون تغییر کرده بود
حتی بارها با خودم گفتم ببین، خدا چقدر عظیم و بزرگه که چجوری به این همه برگ شکل و زیبایی داده و بزرگ شدن و بارها در پیاده روی هام میگفتم که خدایی که به این دقت داره جهان هستی رو مدیریت میکنه ، صد در صد میتونه که زندگی من رو به بهترین شکل مدیریت کنه
من وقتی نون خریدم و رفتم خونه ،سهم خودمو با گردو و پنیر برداشتم و چای هم بردم تا برم تنهایی با خدا عشق و حال کنم و لذت ببرم
اولش رفتم بلوار محله مون که یه طبیعت بسیار بسیار زیبا داره و درسته دو طرفش خیابونه اما وسطش درختای بهشتی و صندلی های زیبا و جذاب گذاشتن
و قسمت وسطش سراسر چمنه و درخت
من رفتم و روبه روی دیواری که اولین بار ،خدا بهم هدیه داد و در رنگ کردنش سهیم بودم و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،نشستم و روی چمنا که نشسته بودم صبحانه مو خوردم و به دیوار نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم که من هم سهمی در رنگ کردن این دیوار داشتم ، بعد زنگ زدم به خواهرم که اگه دوست داشتن اونا هم بیان که فقط خواهر زاده ام قرار شد بیاد
یه پسر بسیار بسیار مودب و مهربان که 13 سالشه و خوشحالم از اینکه با خودم به صلح رسیدم و الان دیگه هیچ یک از رفتارهای خواهر زاده ام اذیتم نمیکنه ،بلکه هر روز رفتار هاش خداگونه تر و مودبانه تر و با احترام تر هم میشه
خدایا شکرت
من از خودم کلی عکس گرفتم و به دیواری که نقاشی کشیدم نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم و میگفتم دیوارهای بی نهایت زیادی هستن که مشتاقن تا برم نقاشی بکشم و لذت میبردم و میگفتم سپاسگزارم ربّ من که به من اعتماد کردی
و کار نقاشی بهم دادی
و میدونم که خدا با توجه به باورهای من بود که به من پاسخ داد و باورهام تغییر کرده بود که پاسخ خدا رو دیدم
بعد که خواهر زاده ام اومد بهش گفتم کجا بریم؟ گفت بریم پارک بزرگی که مثل بهشته ،آزادگان؟ گفتم باشه و اول رفتیم براش بستنی و چیپس و پفک و آب خریدم و راه افتادیم
وقتی رفتیم و رسیدیم به قدری پر از ماشین و آدم های شاد بود در پارکی که خیلی شبیه خونه استاد عباس منش هست و دقیقا دریاچه و خونه وسط دریاچه داره ، ما رفتیم و وقتی رسیدیم برای خواهرزاده ام توپ خریدم و رفتیم تا بازی کنیم ،اما همه جای پارک که درخت بود و سایه داشت پر بود و ما کمی دور زدیم و از دیدن دریاچه لذت بردیم و اردکامونم دیدیم و بهشون نون دادیم
انقدر حس و حالم خوبه وقتی میام این پارک بهشتی که حس میکنم خونه خودمه
یه قسمت از پارک رو دیدیم که سایه درختی هست که کسی نبود ،رفتیم و حدود نیم ساعتی نشستیم
من جورابامو درآوردم و پاهامو گذاشتم رو چمنا خیلی حس خوبی داشت ،رو چمنا دراز کشیدم و برخلاف قبل که من میگفتم رو چمن نمیشه دراز کشید و زیاد نشست و این از باور محدودم میومد که از چمن به بدن سردی میاد و ناخوبه
اما خداروشکر میکنم که باورهام تغییر کرده و مثل قبل فکر نمیکنم
و بازهم دارم کار میکنم روی این باور
ما داشتیم شادی بچه ها و خانواده ها رو نگاه میکردیم و ذوق میکردم به این همه شادی که تو پارک پیچیده و مردم لذت میبرن
دختر پسرهایی که دوچرخه کرایه کرده بودن و دوچرخه سواری میکردن و لذت میبردن ، انسان های زیبا و خوشگلی که امروز در پارک دیدم ،همه و همه منو یاد خدا مینداخت
بچه کوچیکایی که باهم بازی میکردن و لذت میبردن
خدایا شکرت
خیلی لذت بخش بود ،وقتی خواستیم برگردیم از درخت و خدا سپاسگزاری کردم که نشستیم زیر سایه درخت و لذت بردیم
وقتی دریاچه رو دور میزدیم دیدیم یه عالمه ماهی انقدر بزرگ بودن که بارها گفتم از ماهیای خونه استاد عباس منش هستن ،ماهیای نزدیک یک متری بودن و خیلی خیلی بزرگ
برای ماهیا هم نون دادیم و تماشا کردیم این همه زیبایی و عشق خدارو و دوباره راه افتادیم و با خواهر زاده ام برگشتیم محله خودمون
یکم نشستیم سمت بلوار محله مون و من کفشامو بازم درآوردم و خواهرزاده ام هم کفشاشو درآورد
من فقط داشتمبلند بلند هی میگفتم خدایا شکرت به من این کفش های خوب و نرم و عالی رو عطا کردی و چند باری کفشامو بغل کردم و از خدا تشکر کردم
درختای ملچ که دونه هاشون رنگ عوض کرده بودن و با وزیدن باد تو هوا به رقص درمیومدن ،یه بهشت فرا بهشتی بود که من داشتم تجربه میکردم ،از دونه هاش برمیداشتم و مینداختم بالا و باد میبردشون انقدر کیف کردم که هیچ 13 بدری رو انقدر حالم فوق العاده عالی نبود
حتی ماشینایی که میومدن و رد میشدن رو تحسین میکردم و میگفتم چقدر یاد خدا در همه جا پیچیده
چون باورهایی با ایمان به خدا داشتن که تونستن ماشین بخرن
حتی دوباره ماشین kmc دیدم ،وقتی بلوار نشسته بودم یه ماشین اومد و رد شد و به قدری لذت میبردم انگار ماشین خودم بود
قبل آگاهی ،طیبه ای بودم که با حسرت به ماشینا نگاه میکردم و میگفتم کاش ماهم ماشین داشتیم و یا با فامیلامون میرفتیم ،یا دختر پسرارو که میدیدم حسرت داشتم که من چرا عشق ندارم ، یا اینکه چرا پدر ندارم و پدرم زود فوت کرد و خیلی چیزای دیگه که سبب میشد خدا رو فراموش کنم و لذت نبرم
در اصل من وقتی امروز با خدا بودم ،هیچ یک از حسرت های گذشته رو نداشتم و اولین باری بود که من هیچ فکری نداشتم و فقط میخواستم لذت ببرم
البته شد چند باری بگماگه مثلا با خانواده و یا عزیزانم و یا اگر عشق دلی بود و میومدیم بیشتر خوش میگذشت
اما این گفتن دیگه با گفتن های قبل آگاهیم کاملا متفاوت بود و هیچ حسرت و ای کاشی درش نبود
بعد که از خواهر زاده ام فقط رفتارهای خداگونه میدیدم سبب میشد خوش بگذره ،اینکه من با خودم به صلح رسیدم که خواهر زاده ام هم رفتارهاش خیلی عالی شده
بعد باهم رفتیم پارک محله مون و برگشتیم تو همون بلوار کنار ساختمون که سایه داشت توپ بازی کردیم و رفتیم خونه مون
وقتی رسیدیم خواهرزاده ام گفت میای تو حیاط مسجد توپ بازی کنیم ،گفتم باشه و وقتی بازی کردیم و داشتیم برمیگشتیم خونه تا ناهار رو برداریم و بیاریم تو حیاط مسجد بخوریم
دیدم یه دختر صدام کرد
خیلی عجیب بود
چون هنرجوی استاد رنگ روغنم بود و من تجریش دیده بودمش و فکر نمیکردم هم محله ای باشیم
ازم پرسید دختر اینجا چیکار میکنی ؟گفتم خونه مون اینجاست و دقیقا سوالشو از خودش پرسیدم و گفت خونه مون اینجاست و برگشتیم تو حیاط مسجد و بهش گفتم ناهار خوردی ؟
گفت نه و رفتم و ناهارمونو از مادرم گرفتم و ماکارونی بود
باهم خوردیم
خیلی لذت بخش بود کلی صحبت کردیم و بعد مادرش اومد و ما برگشتیم خونه
من امروز دوبار دنبال وسیله گشتم
یه بار مقنعه ای که برای نقاشی دیواری میبردم سر کار رو گشتم و آخرش مادرم پیداش کرد
یه بارم شب دنبال برگه هایی که مربوط به دادگاه روز یک شنبه میشد برای تابلوی نقاشیم
و متوجه الگوی تکرار شونده ای شدم
که سبب شد متوجه بشم که باید به اتاقم نظم بدم و هرچی رو در کمد میذارم ،دسته بندی کنم و یاد سریال زندگی در بهشت افتادم که مریم خانم کارگاه رو سازماندهی میکردن
امروز خیلی روز خاص و زیبایی بود از طبیعت گرفته تا هوای آفتابی و زیبای که داشت و پرنده هایی که لذت میبردن
یه چیزی هم یادم اومد
امروز گنجشکا داشتن جفت گیری میکردن ،وقتی با خواهرزاده ام برمیگشتیم دیدیم که از درخت پایین اومدن و خواهر زاده ام گفت دعوا میکنن ،اولش منم فکر کردم دعوا میکنن
اما بعد که وایستادیم نگاه کردیم دیدم جفت گیری میکنن و سر یه گنجشک مادره ،دو تا گنجشک نر بحث داشتن
و بدون خجالتی به خواهر زاده ام گفتم دارن جفتشونو انتخاب میکنن تا جفت گیری کنن
من حتی قبلا از این صحبت ها اصلا نمیگفتم به خواهر زاده ام اما از وقتی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو گوش دادم ، سعی کردم در چنین مسائلی دیگه خجالت نکشم
چون این طبیعت جهان هستی هست و نباید هیچ خجالتی بابتش داشته باشم
خدایا شکرت بابت امروز بی نهایت زیبات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
یکی از مهمترین باورها اینه که چه باوری به خداوند داریم؟
اگر باورمون به خداوند اینه که خداوند جباره، خدا عذاب دهندهاس و منو دوست نداره… یا خدا از من رو برگندونده، ما همون رو تجربه میکنیم.
اگر باورت این باشه که خداوند عاشق منه، خداوند همواره در حال هدایت کردن منه، خداوند هرگز من رو رها نکرده، هرگز این اتفاق نمیافته، هیچوقت من از خداوند جدا نمیشم، به همون اندازه هدایتها رو دریافت میکنیم. به اندازهای که باور داری خداوند تو رو هدایت میکنه و باهات صحبت میکنه، به همون اندازه هدایتهای خداوند رو دریافت میکنی. ولی اگه باور داری خداوند بخاطر گناهانت تو رو نمیبخشه و خداوند غضب کرده و دیگه کاریت نداره، دوستت نداره… همون رو تجربه میکنی. نه به این خاطر که خدا اونجوریه، به این خاطره که تو خدا رو اون شکلی تو ذهنت ساختی و میسازی.
باوری که در مورد خداوند تو ذهنتون ساختین بسیار بسیار مهمه.
به اندازهای که خدا رو حامی خودت میدونی، خدا حامی تو میمونه. اگر خداوند رو خیلی دور میبینی، موجودیتی که اصلا بهت نگاه هم نمیکنه و خشم کرده، عصبانیه… چون تو خیلی پست و بیارزشی، همون شکل خدا رو تجربه میکنی.
این احساس بیارزشی از دین و فرهنگی میاد که توش بزرگ شدین.
تو باورهای فرهنگی ما اینه که خدا فقط با افراد خیلی خاصی صحبت میکنه و هیچجوره با من بیارزش همکلام نمیشه، اصلا نگاهمم نمیکنه!
وقتی این باورهای محدود کننده رو دارین، این احساس گناه، اون عذاب وجدان، اون احساس بیارزشی، اون احساس بی لیاقتی، تو زندگیمون نمود پیدا میکنه.
ولی اگر باور داشته باشی که خداوند بخشندهاس یه کاری کردم و بعدش توبه کردم و خداوند من رو بخشید… و تمام! اگر این باور رو داشته باشی، همون خدای حامی رو پیداش میکنی.
🟢 و خداوند در هر لحظه داره من رو هدایت میکنه!
ببین چقدر اوضاع ما فرق میکنه، چقدر شرایط زندگیمون تغییر میکنه. ببین چقدر هدایتهای خداوند رو میبینیم، لطف و مغفرت خداوند رو میبینیم، وقتی که نگامون رو به خداوند درست میکنیم.
وقتی باورهامون رو راجع به خداوند تغییر میدیم. وقتی باورت این باشه که خداوند از من بیشتر میخواد که من موفقتر، ثروتمندتر، شادتر، خوشبختتر وسلامتتر باشم، و اگر باورت این باشه که فرمانده و رب جهان حامی منه، از چیزی نمیترسی!
از رفتن تو دل موقعیتهای جدید نمیترسی. شروع کردن یه بیزنس جدید تو رو نمیترسونه. میگی خداوند با منه و هدایتم میکنه.
من از خداوند درخواست میکنم و خداوند هدایتم میکنه و خداوند بیشتر از من لذت میبره که من پیشرفت کنم. خداوند خواهان اینه که من خوشبخت باشم، من ثروتمندتر باشم، من سلامتتر باشم. میخواهد که این اتفاق بیافتد. چون میخواهد و چون قدرت بینهایت کیهانه، این اتفاق برای من میافتد. هزاران بار این رو به خودت بگو، تو روزهای سخت و آسون بگو که خداوند برای من میخواهد و میشود.
خداوند گفت من اینقدر ثروت بهتون میدم که نتونید بشمارید و این گفته رو میلیاردها بار برای خودتون تکرارش کنید، چه تو ذهنتون و چه کلامی، و ایمان داشته باشید که این وعده حق هست. شما فقط حرکت کنید و مسیرتون رو ادامه بدین. شما فقط قدم بردار و نگران هیچی نباش. بیش از اونچه که بتونی تصور کنی، ثروت دریافت خواهی کرد.
همه چیز ایمان شماست که تو شرایط سخت اینها رو فراموش نکنی. بارها و بارها و بارها این گفتهها رو تکرارش کنی.
تنها چیزی که باعث میشه گیوآپ نکنی، همین ایمان و باور شماست که وعده خدا رخ میدهد. بگید خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدهاش نمیزنه.
همین باور که خدا بد عهدی نمیکنه، زیر وعدهاش نمیزنه، زیر قولش نمیزنه… همین باور، کارها رو انجام میده و شما فقط باید ادامه بدین و خداوند گفته اینقدری بهت میدم که نتونی بشماری. اینقدری ثروت و نعمت و برکت میدم که نتونی بشماری. فقط ادامه بده!
چطور میتونی این رو باور کنی؟ این که یک میلیارد بار این رو به خودت بگی! بارها و بارها و بارها.
این گفتگوها باعث میشه که روحیهات خوب بمونه، ایمانت بمونه و بگی این روزها هم میگذره، خداوند به من وعده داده و من باید کار خودم رو انجام بدم. من سهم خودم رو انجام بدم و خداوند هم سهم خودش رو انجام میدهد. خداوند هرگز دروغ نمیگه و هرگز زیر عهدش نمیزنه. و این عهد، زندگی شما رو زیر و رو خواهد کرد.
خداوند به قول قرآن وعده فزونی به همه ماها داره میده، همواره و کسی مثل استاد گواه راستی این وعده خداونده. سالهاست که جریانی از نعمت و ثروت وارد زندگی ایشون شده و خداوند برای همه ماها همین مسیر رو گذاشته و ما فقط باید ادامه بدیم، بارها به خودم بگم من سهم خودم، سمت خودم رو انجام بدم، خداوند سمت خودش رو انجام میده.
بارها و بارها و بارها به خودم بگم که خداوند اینقدر ثروت و نعمت به من میدهد که نتونم بشمارم.
هر خونه، هر ماشین، هر نوع ثروتی رو که بخوای خداوند بهت میده.
اگر سلیمان نبی از خداوند ملکی با اون ویژگیها دریافت میکنه، بخاطر ایمان و باورش هست.
اما باورهای ما اینا که باید زجر بکشی و نفله بشی تا نعمتی بدست بیاری. در صورتی که از همون اول میتونه دریافت نعمتها خیلی ساده و بدون هیچگونه زجری باشه.
وقتی باورهات رو بصورت بنیادی عوض کنی، هر مغازهای که باشه، هرررر چیزی که میبینی رو خیلی راحت میتونی بخری!
میتونی خیلی آرامش بیشتری داشته باشی و لازم نیست مثل قبل جون بکنی تا کارها پیش برن.
من این مطالب رو برای یادآوری خودم مینویسم و لذت میبرم که دیگران هم مثل شما از این باورهای خالص استفاده میبرند.
درود خدا بر استاد عزیزمون… تو یکی از فایلها گفتش وقتی که جادوگران جلو موسی شروع به جادو کردن، موسی پرسید خب، خدایا چه کنم؟ خدا گفتش این چوب چیه دستت؟ بندازش، بقیهاش با ما
الهی قربون این نیرو بشم که اینقدر قوی حی و حاضر و آمادهاس
چند روز پیش یه تصمیم مهم باید میگرفتم و واقعا نمیدونستم چی درسته… تو جلسه چیزی که من میخواستم رقم خورد و گمون میکنم تنها دلیلش این بود که من رها کردم . اما این رها کردن رو من الکی بدست نیاوردم و فکر میکنم اون چیزی که اتفاق افتاد نتیجه کار کردنهام بوده و بس… نتیجه طبیعی سر سپردن به این نیرو… و البته که من هنوز هیچم… یعنی اگر معیار رو 100 بزاریم، من به جرات میتونم بگم 1 درصد تونستم به خدا اجازه کار بدم و لازمه خود من بارها و بارها و بارها این رو به خودم یاد آوری کنم که من در هر لحظه در حال هدایت شدنم و اصلا رها شده نیستم…
بارها شده موضوعی رو قبل از اینکه استاد راجع بهش صحبت کنه، خدا تو دلم انداخته.
مثلا چندی پیش قبل خرید قدم 6 داشتم راجع به هدایت مینوشتم و دفتر رو بستم و قدم 6 رو شروع کردم و استاد گفتش این جلسه رو میخوام راجع به هدایت صحبت کنم…
یا دیشب تو دلم انداخت که بشینم باورهای مالیم رو از صفر بنویسم و باز تو جلسه 5 استاد اومد گفت هر چی که شنیدین رو پاک کنید و از صفر باورهای خوبی که بهتون کمک میکنه رو بنویسید.
میدونید چیه؟ بعضی از این باورهایی که ما داریم، اصلا هیچ نوع گناهی محسوب نمیشه، فقط یه مشت حرف پوچ بوده که دیگران کردن تو کله ما و خدا هر روز فاصلهاش از ما بیشتر شد…
خدایی که درون خود ماست و به قول آیه اذا سالک عبادی… این خدا قریب هست، نزدیک هست، از رگ گردن ما نزدیکتر…
این مدل از داستان برای زندگی من خیلی اتفاق افتادن که یک نمونه اش یک سال پیش که میخواستیم ماشینمون رو بفروشیم و یک مدل بهتر بخریم و خیلی مطمئن بودیم که خدا یه مشتری دست به نقد برامون میاره ، اون شخصی که ماشین ما رو میخواست بخره فقط یک لحظه یکی از رفتارش که شبیه یکی از اقوام بود نسبت دادیم و گفتیم این طرف خیلی آدم سختیه و خیلی کاری که میخواد انجام بده رو سخت انجام میده و هی اون اقواممون رو یادآوری کردیم و قرار شد که خریدار یه چک بیاره که ما همون روز فرداش اگر چک رو نمیبردیم بدیم به اون طرفی که ازش ماشین خریدیم معامله مون فسخ میشد و خریدار ماشینمون هم قبل اینکه بره حساب بانکیش رو نشون داد که پولش نقد هست و نیازی نداره که ما نگران باشیم و ما هم هی این موضوع فامیلامون که کارشو سخت انجام میده تکرار کردیم و فرداش به همین خریدار زنگ زدیم و گفتیم که پولت آماده است و اونم گفت آره چک رو از بانک براتون گرفتم ولی امروز نمیام …
گفتیم چرا ، گفت فعلا پشیمون شدم نمیخوام بیام و دیگه جوابمون رو نداد حتی عکس چکی که از بانک گرفته بود برامون فرستاده بود و ما هم اگر اون طرف نمیومد قراردادمون فسخ میشد و ماشین هم رو به افزایش بود و ماشینمون رو به طرف فروخته بودیم و اون هم سه روز وقت داشت که بیاد پول رو بده و گذاشته بود که دقیقا روز سوم بیاد چک رو به ما بده و ما هم ماشین خودمون رو نداشتیم هم ماشینی رو میخواستیم بخریم قیمتش تغییر کرده بود…
یه ذره فکر کردیم ، دیدیم که خودمون با افکارمون کاری کردیم که طرف اون روز نیاد و تنها کاری که کردیم به این فکر کردیم که این درس بزرگی بود که خدا بهمون داد و فوقش ما ماشین مورد علاقه مون رو نمیخریم و دیگه بهش فکر نکردیم ….
این شد که ایشون پس فرداش زنگ زد و اومد چک رو بهمون داد و ما به کسی که ازش ماشین خریده بودیم توضیح دادیم که بهمون فرصت بده و اون آدم هم گفت با اینکه میدونم مبلغ ماشین این مبلغ نیست ولی قبول میکنم و بهتون فرصت میدم ….
حتما اگر که به این فکر ادامه میدادیم این معامله به خوبی پیش نمیرفت ولی بعد متوجه شدن پروردگار بهمون یه فرصت دوباره داد و این ماجرا به خیر گذشت و هم ما درس بزرگی یاد گرفتیم که خدا مشتری به دست نقدی که برامون فرستاده بود رو با دستان خودمون جریان رو سختش کردیم و جریان خداوند همیشه خیر است .
خداروشکر بابت این همه نظم کیهانی …
و خداروشکر بابت وجود شما استاد نازنین که این قوانین رو برامون بازگو کردید ….
سلام و درود به استاد عزیز و خانم شایسته عزیر و خانواده خوب عباسمنش عزیز سال نو به استاد و مریم جان و به همه دوستانم تبریک میگم
چقدر این فایل به دلم نشست خدایا شکرت امروز هم به سایت سر زدم این فایل دانلود کردم گوش دادم
استاد چقدر دعا کردم تا من هم تو دوره جدید باشم پولم یک سوم بود خیلی دوست داشتم من هم بتونم دوره رو تهیه کنم توکل بخدا تو دلم میگفتم استاد بگه دو یا سه تومان تا همه شرکت کنیم ولی می دوستم ارزش بالایی داره پیش خودم میگفتم استاد بهمون عیدی می ده
خدا رو شکر برای بعضی دوستان مثل آب خوردنه
خوشحالم دوستانم می تونن شرکت کنن و پیش برن
استاد همسرم چند بار ازم قرس خواب یا سرد درد می خواست یواشکی قرس آهن بهش می دادم میگفتم خوب شدی گفت آره
چندین مثال.. دارم یادم نیست
عید شیرینی برنجی گرفتم مادرم هم از یک مغازه خریدیم داداشم اومد خونمون گفت مال شما خوشمزه هست از کجا گرفتی گفتم من مادر از یکجا گرفتیم تعجب کرد
چقدر مظلوم نمایی کردم نمی خوام یادم بیاد
الان خیلی بهتر شدم احساس خوبی دارم فکر میکنم دارم هر روز بهتر میشم
همسرم باور خوبی که داره میگه من ماشین خوب می خرم راستش هر ماشینی می خره خوبه و هر کسی دوست داره از دست همسرم بخره
باور خوب خودم ابنه که قبلا طبق باور مخرب دوست و فامیل میگفتم عطسه بیاد نرو بیرون الان دو سالی میشه من این باور کنار گذاشتم خوشحالم
خیلی بحث جالبیه و فکر میکنم همه ی ما درگیر این داستان خودآگاه یا ناخودآگاه شدیم
یعنی خیلی هم پیش اومده که بعد فهمیدن اصل قضیه خواستیم انکار کنیم و کم نیاریم.
ولی این نکته رو هم باید حواسمون باشه که از اون ور پل هم نیفتیم ، این رو بیشتر برای خودم میگم
چون از اون موقع این چندین قسمت فایل هارو میبینم متوجه میشم موقع خرید هی به قیمت بیشتر توجه میکنم و میگم الان اون چایی 3 یورو با این یک یورویی فرقی نمیکنه که همین یک یورویی رو میگیرم
یعنی یک جوری باورهای محدود کننده ام اینجوری خودشون رو تقویت میکنن که من اون ارزون تره رو بخرم
خیلی استاد موضوعات رو قشنگ باز کردید و توضیح دادید
من حدود 6 ماه پیش یه ذهنیت منفی که داشتم رو پیدا کردم و نگرشمو تغییر دادم نسبت بهش و نتایج عالی گرفتم
این کامنتو میزارم چون مطمئنم هستن کسانی که این باور رو دارن و ازش رنج میبرن
من یه زمانی قبل از اینکه با این قوانین آشنا بشم مدام توی اینستاگرام کلیپ های دپ و غمگین رو نگاه میکردم اکسپلورم فقط فقط ویدئو ها دپ و غمگین بود و این باور در من شکل گرفته که کسی خوبی های منو نمیبینی
هرکاری که واسه کسی انجام بدم، هر خوبی که به کسی بکنم به چشمشون نمیاد
کسی قدر زحمات منو نمیدونی
و این سوال رو مدام از خودم میپرسیدم که چرا کارای خوب من به چشم کسی نمیاد
مثلا 10 بار اگه به کسی خوبی میکردم و محبت میکردم به چشمشون نمیومد
2 بار که خوبی و محبت نمیکردم همه همون 2 بار رو میدیدن و میگفتن تو مغروری و بی عاطفه ای
بعد من با تعجب میگفتم پس اون موقع هایی که من کار خوب در حق شما میکردم رو نمیدید
این ذهنیت داشت پدر منو در میاورد به جایی رسید که عمدا میخواستم به دیگران بدی کنم و یه اسیبی بهشون برسونم با خودم میگفتم حالا که شما فکر میکنید من ادم بدیم بزار واقعا بد باشم تا خیال هم خودم هم همتون راحت باشه
الان تقریبا 6 ماهه که دارم روی این باور کار میکنم
که من ارزشمندم کارهام ارزشمنده
و مدام صحنه هایی که یه نفر یه تشکر ساده میکرد ازم رو با خودم مرور میکردم و میگفتم ببین کار هایی که انجام میدم به چشم دیگران میاد و میبینن و قدر دان هستن مدام اینارو مرور میکردم و هر روز هم بیشتر میشدن ادم هایی که قدر دان من هستن
نمیخوام بگم نیاز مند اینم که کسی ازم تشکر کنه ولی. این ذهنیت بود که چرا خوبی هام به چشم نمیاد
اگه 2 تا کار بد انجام میدام و 10 تا کار خوب همه اون 10 تا کار خوب و نادیده میگرفتن و فقط اون 2تا کار بد رو میدیدن
الان من این ذهنیت رو تغییر دادم و همه چی 360 درجه عوض شد
به جایی رسیده که الان شاید من اصلا هیچ کاری واسه بقیه انجام ندم ولی اینقدر میگن که تو ادم با محبتی هستی و قدردان من هستن
بعد من بهشون میگم بابا من که کاری واسه شما نکردم اونا میگن نه تو خیلی خوبی
و به وضوح من این دوتا ذهنیت رو نتایجش رو دیدم تو زندگیم
این بازیه زندگیه چقدر قشنگه و باحاله
انگار پای یه بازی کامپیوتری نشستی و کنترل بازی دست توعه هر جوری دلت میخواد میسازی
چقدر آسونو باحاله
دوستدار همه عزیزان هستم و ارزوی بهترن هارو واستون دارم️
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار وهمه شما دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
یادم استاد در سالهای خیلی دور زمانی که 20 ساله بودم با یکی از این علما خیلی فهمیده بودم که ایشونو مررم خیلی قبول داشتن و با منم خیلی جور بود ایشون و ایشون دعا مینوشتن و اتفاقا خیلی اثر گذار بود دعاهای ایشون که روی کاغذ جملات قرآنی مینوشتن وبه مردم میدادن ولی به صورت مجانی یادم عمه من خدا بیامرزتشون که فوت کردن از این عالم دعا گرفتن که اگه درست بگم نوشته شده بود یا ذکرهوشفا واسم هودعا به عمه من دادن و ایشون این کاغذ تو آب انداختن وخوردن وخوب هم شدن (باور داشتن به قدرت شفا دادن اسما خداوند)و بعد از مدتی که این عالم رفتن شهر دیگری این دعاهای عمه جان که تموم شده بود چون میدونست من خیلی رفیق هستم با ایشون به من گفت که از این دوستت دعا بگیر منم از ایشون دعا گرفتم چندتا برگه بود دادم به عمه جان و ایشون خوردن و زانو دردشون خوب شد استاد من خودم زیاد به این کارا اعتقاد نداشتم ولی اونجا یه باوری در من شکل گرفت که به قدرت خداونداتقاد پیدا کردم وخودم رفتم دعای حضرت یونس را روی کاغذ نوشتم و گذاشتم تو ماشینم که یک پیکان وانت بود اون دعا استاد این بود لااله الاالله انت سبحانک انی کنت من الظالمین
هیچ خدای جز خداوند یگانه نیست تو پاک ومنزهی ومن از ظالمینم یعنی استاد شاید این آیه رو من همشه داشتم و همیشه میگفتم وتکرار میکردم شاید این به دلیل این بود که هر وقت خطایی میکردم به زبان میآوردم تا خداوندمنو ببخشه خدارو شکر که منو از بندگان خاص خودش قرار داد و در این مسیر زیبا وتوحیدی قرار دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت
بنام خدای مهربان
سلام خدمت استاد عزیزم
سلام خدمت دوستان
خدایاشکرت ک فایلهای رایگان با این همه درس در اختیارم قرار میگیره…
خدایا شکرت ک هرروز بیشتر درمورد باور و قدرت ذهن تجربه کسب میکنم ب راحتی و آسان..
خدایاشکرت که میشه تغییر داد باورهارو و از نوساخت و روی باورهای نو ساخته شده زندگی ساخت ک سرشار از نعمت و ثروت و لذت باشه..
همین باور ک باورها تغییر میکنن نگاه ب خداوند وجهان تغییر میکنه و باعث تغییرات بزرگی در زندگی و نوع زندگی میشه بزرگترین وبهترین نوع باوره..
خدایا شکرت ک بهترین تصمیم برای سال جدید سرزدن به سایت هر صبح و دیدن فایل حالا چی باشه هدایت تو برمنه و من با ایمان ب اینکه هدایتم میکنی باعشق و گوش جان میبینم و میشنوم..
برای منم مسائلی پیش اومده ک باتوجه ب دیدن فایلهای دلاری حالا متوجه میشم ک واقعا ذهن آهن ربای مسائلی هم شکل و هم فرکانس با خودشه و چقدر من باید هواسم ب همین افکار و باورها باشه و هر روز برای بهترشدنش وقت بزارم.
خدارو شکر ک احساسم بهم میگه امسال بهترین سال برای ثروتمندی و تجربیات عالی از استقلال مالی و زمانی برام هست و من باور کردم و ذهنمو ساختم برای قبول کردن و هر روز باهاش کار میکنم
هر روز بهش یاد آوری میکنم ک ببین امسال من موفق هستم امسال من ب بهترین درآمد ک تاکنون نداشتم میرسم امسال من ب موفقیتهای بزرگی دست پیدا میکنم و چقدر خوبه این فایلهای دلاری ب قول من داره روی قدرت ذهن بحث میکنه اینکه چقدر راحت و در هر لحظه ذهن باتوجه به دیدن و شنیدن عکس العمل نشون میده..
پس میشه میشه افسارشو به دست گرفت و اونجا ک دلم میخواد ببرمش آنچه دلم میخواد به خوردش بدم تا آنچه دوست دارم دریافت کنم..
ورودی درست خروجی دلخواه..
سپاسگزارم از استاد عزیزم ک به همین زیبایی توضیحات تأثیر گذار و عالی و مفید در اختیارم میزاره تا هر روز بهتر از دیروز زندگی کنم و تجربه های لذت بخشی داشته باشم.
درپناه رب سالم و شادوثروتمندباشید..
بنام الله وهّاب ، مهربان و بخشنده
سلام به استاد عباس منش عزیز و همه دوستان خوبم
اول سال جدید رو به همه عزیزان تبریک میگم و سالی پر از حال خوب ، شادی ، خوشبختی ، سلامتی و ثروت را برای همه تون آرزو میکنم
من خیلی وقت بودکامنت نزاشته بودم ، ولی هروقت 1 تحت تاثیر یک فایلی ، اتفاقی قرار بگیرم 2 موضوعی باعث بشه که بیشتر قانون رو درک کنم 3 _ یا از درونم بگه و بهم الهام بشه . اونوقت دیگه نمیتونم و میام و کامنت میزارم و الان دقیقا با دیدن این چند جلسه درسهایی از توت فرنگی 19 دلاری و خوندن کامنتهای نتایج دوستان از جلسات دوره هم جهت شدن با جریان خداوند یه حسی از درون بهم گفت بیا و بنویس
اول تجربه خودم رو در رابطه با این سری فایلها بگم :
شماره 1 : چند ماهی بود که در مورد خرید یه موتور سیکلت تحقیق میکردم ، کلی نمایندگی های مختلف رفته بودم و اطلاعات گرفته بودم بروشور گرفته بودم و مدام داشتم میگشتم دنبال یه موتور خوب ، اما هیچ اتفاقی نمیافتاد و البته پول خریدن موتور صفر کیلومتر رو هم نداشتم
شماره 2 : به لطف خداوند اوایل تابستان 1403 هدایت شدم به خرید و فروش خودرو که تو یسری رفایلها درموردش صحبت کردم و داستان از این قراره که چند وقت پیش یعنی قبل از عید تقریبا آخرای بهمن بود که من دو ماه روی فروش یه ماشین گیر کرده بودم اونم بخاطر باورهای نادرستی ( ترمز های ذهنی یا مقاومت ) که خودم نسبت به فروش اون ماشین داشتم و دلیل بعدیش ورودی های نامناسبی بود که از همکارای خودم نسبت به وضعیت بازار و دلار و …. گرفته بودم و این دلایل باعث شده بود من تقریبا 2 ماه درجا بزنم و هیچ اتفاق خاصی نیافته
تا اینکه بخاطر مواجه شدن با این تضاد اومدم یه جور دیگه فکر کردم و گفتم شرایط رو من رقم میزنم و بقیه هر چی که میگن نتیجه باورهاشون مشخصه و طبق قانون احساس خوب = اتفاقات خوب
پس اول شروع کردم به سپاسگزاری کردن از خدای خودم بابت تک تک نعمتهایی که به من داده سپاسگزاری بابت تمام اتفاقای خوب زندگیم ، سپاسگزاری بابت سلامتی ، روابط خوبی که با همسرو پسرم و اطرافیانم دارم و سپاسگزاری بابت بیزینسی که الان مشغولشم و سپاسگزاری بابت تمام حمایتها وهدایت هایی که خدای من از من داشته و پشتیبانیم کرده و همچنان ادامه داره و در مرحله بعد گفتم جهان بینهایت فراوانی داره ، مشتری خوب بینهایته ، شرایط برای من عاااالیه و بهترین اتفاقات میافته ، بهترین آدم میاد واسه خرید ماشین ، جهان هدایتم میکنه به سمت اتفاقات خوب و یه جورایی آماده اتفاقات خوب رو داشتم گذشت و بعد از یکی دو روز که نگاهم تغییر کرد اتفاقات یکی پس از دیگری افتاد
اوّل هدایت شدم به یه انسان فوق العاده که خداوند در مسیرم قرار داد ، یه آقای بسیار خوش اخلاق با خانومشون اومده بودن یه ماشین بخرن که چشم اون دوستمون افتاد به یه موتور که تو نمایشگاه ما بود و شروع کرد درمورد اون موتور توضیح دادن ، همون موقع شاخک هام تیز شد و نشونه رو دیدم و از اون دوست نازنین پرسیدم ببخشید شغل شما چیه و در جواب گفت خرید و فروش موتور سیکلت ، هر موتوری که بخواید من دارم از اسکوتر گرفته تا تریل ، آف رود ، خیابانی و…. منم گفتم خدا تو رو فرستاده برای من موترو ردیف کنی
خلاصه دقیقا همون شد بهترین موتور مدل بالا رو با نصف قیمت صفرش از این عزیز خریدم و چقدر راحت کاراش انجام شد و خدایا هزاران مرتبه شکرت
دوم چند روز بعد از خریدن موتور زیبای خودم ، خداوند یه مشتری خیلی با شخصیت ، دوست داشتنتی و فوق العاده رو فرستاد (برای خرید همون ماشینی که دو ماه تو فروشش گیر کرده بودم ) و به طور معجزه آسایی تو یک ساعت کارای ماشین رو انجام دادیم و بیعانه زد رفت و فردا صبح خیلی زود پول رو واریز کردو ماشین رو تحویل گرفت و رفت ، همه چیز به راحتی و آسانی انجام شد خدایا هزاران مرتبه شکرت
سوم ( درحالی که همکارا همچنان در تکاپو برای خرید ماشین بودن و میگفتن ماشین نیست ، بازار خرابه ، مگه ماشین گیر میاد ، مگه کسی تو این بازار ماشین به قیمت میفروشه و …. ) چند روز بعد از فروش ماشینم خداوند هدایتم کرد به یه انسان فوق العاده دیگه که یه ماشین عاااای مدل بالا و ترو تمیز داشت و خیلی راحت و آسان اون ماشین رو خریدم و انقدر راحت کارا انجام شد که باور نمیکردم ، وقتی رفتم نمایشگاه همکارا فکرشم نمیکردن من تونستم ماشین بخرم تو این بازار ولی نگاه من کاملا متفاوت بود با اونا به همین دلیلم برای من اتفاق افتاد ولی برای اونا نه
چهارم یکی از اهدافم تو سال 1403 این بود که خانواده رو به یه مسافرت خوب ببرم و بطور معجزه آسایی دعوت شدیم به جزیره زیبای کیش اونم از 22 اسفند 1403 رسما تعطیلات من شروع شد تا امروز 15 فروردین 1404 (یعنی زمانی که همه همکارا در تلاش برای فروختن یا خریدن یه ماشین بودن که شب عیدی بتونن یه سود خوب ببرن و این قضیه تا 29 اسفند براشون ادامه داشته اونم بسختی ) اون وقت به لطف خدای مهربان ، من 8 روز قبل از عید بیلط گرفتم و همراه همسر و پسرم با هواپیما تهران رو به مقصد جزیره زیبای کیش ترک کردیم و چقدر مسافرت بینظیر و فوق العاده رو تجربه کردیم که بعدا تو یه کامنت دیگه درباره این سفر رویایی توضیح میدم و خدایا هزاران مرتبه شکر بابت این همه نعمتهای که به من دادی و همیشه هدایتگر ، حمایتگر و پشتیبان من هستی
وقتی که یه جوره دیگه فکر میکنی و انتظارش رو داری یه جوره دیگه اتفاقات رقم میخوره و جهان همیشه حمایت میکنه از نوع نگاه ما ، باورهای ما چه خوب چه بد ، وقتی باور قلبیت اینه که همه چیز خوبه و اتفاقات خوب قراره بیافته دقیقا هدایت میشی به اتفاقات خوبی که انتظار داشتی و این یک قانونه
این بخشی از نتلایج من تو این چند ماه بود که بهم گفته شد بیام اینجا بنویسم
براتون بهترین ها رو میخوام
بنام فرمانروای کل جهان
خدایا از هر خیری که از تو به من برسد من فقیرم
خدایا هر آن چه که دارم از آن توست و تو به من دادی .
خدایا می پذیرم که من در برابر عظمت تو ناتوان هستم.
سلام به استاد عباس منش و استاد شایسته و دوستان
امروز برای من یک اتفاق جالب افتاد. امروز صبح به محض بیدار شدن طبق عات همیشگی ام رفتم سراغ سایت و با دیدن این فایل ، هدست را در گوشم گذاشتم و گوش کردم و چند تا کامنت هم مطالعه کردم و ادامه ی تمرینات صبحگاهی ام .
بعد از انجام سپاسگزاری و تمرین ستاره قطبی و خواندن قرآن تصمیم گرفتم به خرید بروم و پیاده روی هم انجام دهم و در طی مسیر فایلهای بی نظیر استاد هم داشتم گوش میکردم . این پروسه تا نزدیک ظهر طول کشید و وقتی به خوونه برگشتم دوباره رفتم سراغ سایت از طریق گوشی که دیدم به جای باز شدن صفحه ی اول سایت یک صفحه جدیدی باز شد و کلی هم کدهای انگلیسی نوشته شده بود. اول فکر کردم نت خاموشه ولی بعد که چک کردم دیدم نه من نمی تونم وارد سایت بشم .
رفتم با لب تاپ وارد بشم آن هم خطا زد . یک لحظه واقعاً حالم بد شد . میخواستم با خانم فرهادی تماس بگیرم ولی سریع به خودم اومدم و یک نفس عمیق کشیدم و شروع کردم با خودم باورهای توحیدی تکرار کردن و احساسم را خوب کردم .
فقط داشتم با خودم و خدا حرف میزدم و مدام به خودم میگفتم دانشجوی دوره هم جهت با جریان خداوند ، حواست باشه مراقب احساست باش. خلاصه تلاش برای ادامه ی مومنتوم مثبت ادامه داشت و خدا را شکر که تونستم خودم سریع جمع وجور کنم و چقدر باورهای توحیدی تاثیر گذاره و من داشتم باورهای این فایل هم که اول صبح گوش کرده بودم را تکرار میکردم و بعد از چند دقیقه شرایط به نفع من تغییر کرد .
واقعاً یک تمرین عملی بود این اتفاق برای من و خدا را شکر که روسفید بیرون اومدم . اینکه سریع تصمیم نگرفتم و عجله نکردم حتی به خانم فرهادی هم تماس نگرفتم و به خودم گفتم حتماً خیری در این اتفاق هست و من باید بتونم ذهنم کنترل کنم و همون خدایی که خیلی راحت منو وارد این سایت کردو با استاد آشنا کرد همون خدا میتونه دوباره منو به استاد و آموزشهای استاد وصل کنه.
استاد خیلی دوستتون دارم و سالهاست که خانواده من شما و خانم شایسته و دوستان سایت هستین و واقعاً با این اتفاق اولش خیلی به هم ریختم ولی خوشبختانه زود احساسم را خوب کردم و فقط توکل کردم به خدا .
برای این فایل زیبا از شما سپاسگزارم .
در پناه الله یکتا
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 13 فروردین رو با عشق مینویسم
پارادایس
تغییر مدار
رها بودن
تغییر شخصیت
آگاهانه عمل کردن
ادامه دادن و استمرار داشتن
اگر سعی کنم مومنتوم مثبت رو ادامه بدم و حفظش کنم هدایت میشم به پارادایسی که خدا به من عطا میکنه
امروز اولین 13 به در ،روز طبیعت عمرم بود ، که من با خودم در صلح بودم و به قدری پر بودم از عشق عظیم ربّ ماچ ماچی ، که فقط لذت بردم از تک تک لحظات زندگیم و من بودم و خدا
خدایاشکرت
امروز صبح که بیدار شدم و تمرین ستاره قطبیم رو آغاز کردم و با احساسی ناب تر از روز قبل با عشق تجسم کردم ،مادرم گفت برم نون بخرم و میخواست بره دربند که گل سراشو بفروشه ، اما بعد منصرف شد و نرفت
منم با خودم گفتم ببینم اگر شد منم کمی تمرین طراحی انجام بدم و بعد با مادرم برم دربند اما همه چیز تغییر کرد و خدا منو هدایت کرد به پارادایس
من حاضر شدم و روز بهشتیم رو آغاز کردم
اولین توجهم به درختانی بود که امروز متوجه شدم دیگه رنگاشون تغییر کرده و به قدری این تغییر رو به وضوح حس میکردم که با خودم گفتم چقدر زود تغییر رنگ دادین ؟!
و جواب این بود
جهان به سرعت در حال تغییره و طیبه باید تو هم هماهنگ باشی با این تغییرات
و این تغییر رو از طبیعت میتونی یاد بگیری
یادته از روز تولدت 27 اسفند ماه شاهد تغییرات اولیه درختان بهاری شدی که تازه شروع به جوانه زدن کرده بودن ؟؟
و سعی کردی هر روزی که میرفتی بیرون ، تک تک لحظاتش رو خوب ببینی و لذت ببری
و هر روز شاهد تغییراتی بودی که از نظر رنگ ،مثلا رنگ درختا شفاف تر و زیبا تر میشد و هیچ روزی از سال چنین رنگ هایی رو نمیشه دید و به دقت نگاه کردی
حتی توجه میکردم به اندازه برگ ها که چقدر به سرعت از هیچ تبدیل شدن به برگ هایی که قد نخود بود و چند روز بعدش همون برگ های قد نخود ، تبدیل به برگ های کمی بزرگتر شده بودن و شکل و فرمشون تغییر کرده بود
حتی بارها با خودم گفتم ببین، خدا چقدر عظیم و بزرگه که چجوری به این همه برگ شکل و زیبایی داده و بزرگ شدن و بارها در پیاده روی هام میگفتم که خدایی که به این دقت داره جهان هستی رو مدیریت میکنه ، صد در صد میتونه که زندگی من رو به بهترین شکل مدیریت کنه
من وقتی نون خریدم و رفتم خونه ،سهم خودمو با گردو و پنیر برداشتم و چای هم بردم تا برم تنهایی با خدا عشق و حال کنم و لذت ببرم
اولش رفتم بلوار محله مون که یه طبیعت بسیار بسیار زیبا داره و درسته دو طرفش خیابونه اما وسطش درختای بهشتی و صندلی های زیبا و جذاب گذاشتن
و قسمت وسطش سراسر چمنه و درخت
من رفتم و روبه روی دیواری که اولین بار ،خدا بهم هدیه داد و در رنگ کردنش سهیم بودم و کار نقاشی دیواری رو شروع کردم ،نشستم و روی چمنا که نشسته بودم صبحانه مو خوردم و به دیوار نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم که من هم سهمی در رنگ کردن این دیوار داشتم ، بعد زنگ زدم به خواهرم که اگه دوست داشتن اونا هم بیان که فقط خواهر زاده ام قرار شد بیاد
یه پسر بسیار بسیار مودب و مهربان که 13 سالشه و خوشحالم از اینکه با خودم به صلح رسیدم و الان دیگه هیچ یک از رفتارهای خواهر زاده ام اذیتم نمیکنه ،بلکه هر روز رفتار هاش خداگونه تر و مودبانه تر و با احترام تر هم میشه
خدایا شکرت
من از خودم کلی عکس گرفتم و به دیواری که نقاشی کشیدم نگاه میکردم و خدا رو شکر میکردم و میگفتم دیوارهای بی نهایت زیادی هستن که مشتاقن تا برم نقاشی بکشم و لذت میبردم و میگفتم سپاسگزارم ربّ من که به من اعتماد کردی
و کار نقاشی بهم دادی
و میدونم که خدا با توجه به باورهای من بود که به من پاسخ داد و باورهام تغییر کرده بود که پاسخ خدا رو دیدم
بعد که خواهر زاده ام اومد بهش گفتم کجا بریم؟ گفت بریم پارک بزرگی که مثل بهشته ،آزادگان؟ گفتم باشه و اول رفتیم براش بستنی و چیپس و پفک و آب خریدم و راه افتادیم
وقتی رفتیم و رسیدیم به قدری پر از ماشین و آدم های شاد بود در پارکی که خیلی شبیه خونه استاد عباس منش هست و دقیقا دریاچه و خونه وسط دریاچه داره ، ما رفتیم و وقتی رسیدیم برای خواهرزاده ام توپ خریدم و رفتیم تا بازی کنیم ،اما همه جای پارک که درخت بود و سایه داشت پر بود و ما کمی دور زدیم و از دیدن دریاچه لذت بردیم و اردکامونم دیدیم و بهشون نون دادیم
انقدر حس و حالم خوبه وقتی میام این پارک بهشتی که حس میکنم خونه خودمه
یه قسمت از پارک رو دیدیم که سایه درختی هست که کسی نبود ،رفتیم و حدود نیم ساعتی نشستیم
من جورابامو درآوردم و پاهامو گذاشتم رو چمنا خیلی حس خوبی داشت ،رو چمنا دراز کشیدم و برخلاف قبل که من میگفتم رو چمن نمیشه دراز کشید و زیاد نشست و این از باور محدودم میومد که از چمن به بدن سردی میاد و ناخوبه
اما خداروشکر میکنم که باورهام تغییر کرده و مثل قبل فکر نمیکنم
و بازهم دارم کار میکنم روی این باور
ما داشتیم شادی بچه ها و خانواده ها رو نگاه میکردیم و ذوق میکردم به این همه شادی که تو پارک پیچیده و مردم لذت میبرن
دختر پسرهایی که دوچرخه کرایه کرده بودن و دوچرخه سواری میکردن و لذت میبردن ، انسان های زیبا و خوشگلی که امروز در پارک دیدم ،همه و همه منو یاد خدا مینداخت
بچه کوچیکایی که باهم بازی میکردن و لذت میبردن
خدایا شکرت
خیلی لذت بخش بود ،وقتی خواستیم برگردیم از درخت و خدا سپاسگزاری کردم که نشستیم زیر سایه درخت و لذت بردیم
وقتی دریاچه رو دور میزدیم دیدیم یه عالمه ماهی انقدر بزرگ بودن که بارها گفتم از ماهیای خونه استاد عباس منش هستن ،ماهیای نزدیک یک متری بودن و خیلی خیلی بزرگ
برای ماهیا هم نون دادیم و تماشا کردیم این همه زیبایی و عشق خدارو و دوباره راه افتادیم و با خواهر زاده ام برگشتیم محله خودمون
یکم نشستیم سمت بلوار محله مون و من کفشامو بازم درآوردم و خواهرزاده ام هم کفشاشو درآورد
من فقط داشتمبلند بلند هی میگفتم خدایا شکرت به من این کفش های خوب و نرم و عالی رو عطا کردی و چند باری کفشامو بغل کردم و از خدا تشکر کردم
درختای ملچ که دونه هاشون رنگ عوض کرده بودن و با وزیدن باد تو هوا به رقص درمیومدن ،یه بهشت فرا بهشتی بود که من داشتم تجربه میکردم ،از دونه هاش برمیداشتم و مینداختم بالا و باد میبردشون انقدر کیف کردم که هیچ 13 بدری رو انقدر حالم فوق العاده عالی نبود
حتی ماشینایی که میومدن و رد میشدن رو تحسین میکردم و میگفتم چقدر یاد خدا در همه جا پیچیده
چون باورهایی با ایمان به خدا داشتن که تونستن ماشین بخرن
حتی دوباره ماشین kmc دیدم ،وقتی بلوار نشسته بودم یه ماشین اومد و رد شد و به قدری لذت میبردم انگار ماشین خودم بود
قبل آگاهی ،طیبه ای بودم که با حسرت به ماشینا نگاه میکردم و میگفتم کاش ماهم ماشین داشتیم و یا با فامیلامون میرفتیم ،یا دختر پسرارو که میدیدم حسرت داشتم که من چرا عشق ندارم ، یا اینکه چرا پدر ندارم و پدرم زود فوت کرد و خیلی چیزای دیگه که سبب میشد خدا رو فراموش کنم و لذت نبرم
در اصل من وقتی امروز با خدا بودم ،هیچ یک از حسرت های گذشته رو نداشتم و اولین باری بود که من هیچ فکری نداشتم و فقط میخواستم لذت ببرم
البته شد چند باری بگماگه مثلا با خانواده و یا عزیزانم و یا اگر عشق دلی بود و میومدیم بیشتر خوش میگذشت
اما این گفتن دیگه با گفتن های قبل آگاهیم کاملا متفاوت بود و هیچ حسرت و ای کاشی درش نبود
بعد که از خواهر زاده ام فقط رفتارهای خداگونه میدیدم سبب میشد خوش بگذره ،اینکه من با خودم به صلح رسیدم که خواهر زاده ام هم رفتارهاش خیلی عالی شده
بعد باهم رفتیم پارک محله مون و برگشتیم تو همون بلوار کنار ساختمون که سایه داشت توپ بازی کردیم و رفتیم خونه مون
وقتی رسیدیم خواهرزاده ام گفت میای تو حیاط مسجد توپ بازی کنیم ،گفتم باشه و وقتی بازی کردیم و داشتیم برمیگشتیم خونه تا ناهار رو برداریم و بیاریم تو حیاط مسجد بخوریم
دیدم یه دختر صدام کرد
خیلی عجیب بود
چون هنرجوی استاد رنگ روغنم بود و من تجریش دیده بودمش و فکر نمیکردم هم محله ای باشیم
ازم پرسید دختر اینجا چیکار میکنی ؟گفتم خونه مون اینجاست و دقیقا سوالشو از خودش پرسیدم و گفت خونه مون اینجاست و برگشتیم تو حیاط مسجد و بهش گفتم ناهار خوردی ؟
گفت نه و رفتم و ناهارمونو از مادرم گرفتم و ماکارونی بود
باهم خوردیم
خیلی لذت بخش بود کلی صحبت کردیم و بعد مادرش اومد و ما برگشتیم خونه
من امروز دوبار دنبال وسیله گشتم
یه بار مقنعه ای که برای نقاشی دیواری میبردم سر کار رو گشتم و آخرش مادرم پیداش کرد
یه بارم شب دنبال برگه هایی که مربوط به دادگاه روز یک شنبه میشد برای تابلوی نقاشیم
و متوجه الگوی تکرار شونده ای شدم
که سبب شد متوجه بشم که باید به اتاقم نظم بدم و هرچی رو در کمد میذارم ،دسته بندی کنم و یاد سریال زندگی در بهشت افتادم که مریم خانم کارگاه رو سازماندهی میکردن
امروز خیلی روز خاص و زیبایی بود از طبیعت گرفته تا هوای آفتابی و زیبای که داشت و پرنده هایی که لذت میبردن
یه چیزی هم یادم اومد
امروز گنجشکا داشتن جفت گیری میکردن ،وقتی با خواهرزاده ام برمیگشتیم دیدیم که از درخت پایین اومدن و خواهر زاده ام گفت دعوا میکنن ،اولش منم فکر کردم دعوا میکنن
اما بعد که وایستادیم نگاه کردیم دیدم جفت گیری میکنن و سر یه گنجشک مادره ،دو تا گنجشک نر بحث داشتن
و بدون خجالتی به خواهر زاده ام گفتم دارن جفتشونو انتخاب میکنن تا جفت گیری کنن
من حتی قبلا از این صحبت ها اصلا نمیگفتم به خواهر زاده ام اما از وقتی دوره عشق و مودت و عزت نفس رو گوش دادم ، سعی کردم در چنین مسائلی دیگه خجالت نکشم
چون این طبیعت جهان هستی هست و نباید هیچ خجالتی بابتش داشته باشم
خدایا شکرت بابت امروز بی نهایت زیبات
سپاسگزارم
برای تک تکتون بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت و نعمت از خدا میخوام
یکی از مهمترین باورها اینه که چه باوری به خداوند داریم؟
اگر باورمون به خداوند اینه که خداوند جباره، خدا عذاب دهندهاس و منو دوست نداره… یا خدا از من رو برگندونده، ما همون رو تجربه میکنیم.
اگر باورت این باشه که خداوند عاشق منه، خداوند همواره در حال هدایت کردن منه، خداوند هرگز من رو رها نکرده، هرگز این اتفاق نمیافته، هیچوقت من از خداوند جدا نمیشم، به همون اندازه هدایتها رو دریافت میکنیم. به اندازهای که باور داری خداوند تو رو هدایت میکنه و باهات صحبت میکنه، به همون اندازه هدایتهای خداوند رو دریافت میکنی. ولی اگه باور داری خداوند بخاطر گناهانت تو رو نمیبخشه و خداوند غضب کرده و دیگه کاریت نداره، دوستت نداره… همون رو تجربه میکنی. نه به این خاطر که خدا اونجوریه، به این خاطره که تو خدا رو اون شکلی تو ذهنت ساختی و میسازی.
باوری که در مورد خداوند تو ذهنتون ساختین بسیار بسیار مهمه.
به اندازهای که خدا رو حامی خودت میدونی، خدا حامی تو میمونه. اگر خداوند رو خیلی دور میبینی، موجودیتی که اصلا بهت نگاه هم نمیکنه و خشم کرده، عصبانیه… چون تو خیلی پست و بیارزشی، همون شکل خدا رو تجربه میکنی.
این احساس بیارزشی از دین و فرهنگی میاد که توش بزرگ شدین.
تو باورهای فرهنگی ما اینه که خدا فقط با افراد خیلی خاصی صحبت میکنه و هیچجوره با من بیارزش همکلام نمیشه، اصلا نگاهمم نمیکنه!
وقتی این باورهای محدود کننده رو دارین، این احساس گناه، اون عذاب وجدان، اون احساس بیارزشی، اون احساس بی لیاقتی، تو زندگیمون نمود پیدا میکنه.
ولی اگر باور داشته باشی که خداوند بخشندهاس یه کاری کردم و بعدش توبه کردم و خداوند من رو بخشید… و تمام! اگر این باور رو داشته باشی، همون خدای حامی رو پیداش میکنی.
🟢 و خداوند در هر لحظه داره من رو هدایت میکنه!
ببین چقدر اوضاع ما فرق میکنه، چقدر شرایط زندگیمون تغییر میکنه. ببین چقدر هدایتهای خداوند رو میبینیم، لطف و مغفرت خداوند رو میبینیم، وقتی که نگامون رو به خداوند درست میکنیم.
وقتی باورهامون رو راجع به خداوند تغییر میدیم. وقتی باورت این باشه که خداوند از من بیشتر میخواد که من موفقتر، ثروتمندتر، شادتر، خوشبختتر وسلامتتر باشم، و اگر باورت این باشه که فرمانده و رب جهان حامی منه، از چیزی نمیترسی!
از رفتن تو دل موقعیتهای جدید نمیترسی. شروع کردن یه بیزنس جدید تو رو نمیترسونه. میگی خداوند با منه و هدایتم میکنه.
من از خداوند درخواست میکنم و خداوند هدایتم میکنه و خداوند بیشتر از من لذت میبره که من پیشرفت کنم. خداوند خواهان اینه که من خوشبخت باشم، من ثروتمندتر باشم، من سلامتتر باشم. میخواهد که این اتفاق بیافتد. چون میخواهد و چون قدرت بینهایت کیهانه، این اتفاق برای من میافتد. هزاران بار این رو به خودت بگو، تو روزهای سخت و آسون بگو که خداوند برای من میخواهد و میشود.
خداوند گفت من اینقدر ثروت بهتون میدم که نتونید بشمارید و این گفته رو میلیاردها بار برای خودتون تکرارش کنید، چه تو ذهنتون و چه کلامی، و ایمان داشته باشید که این وعده حق هست. شما فقط حرکت کنید و مسیرتون رو ادامه بدین. شما فقط قدم بردار و نگران هیچی نباش. بیش از اونچه که بتونی تصور کنی، ثروت دریافت خواهی کرد.
همه چیز ایمان شماست که تو شرایط سخت اینها رو فراموش نکنی. بارها و بارها و بارها این گفتهها رو تکرارش کنی.
تنها چیزی که باعث میشه گیوآپ نکنی، همین ایمان و باور شماست که وعده خدا رخ میدهد. بگید خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدهاش نمیزنه.
همین باور که خدا بد عهدی نمیکنه، زیر وعدهاش نمیزنه، زیر قولش نمیزنه… همین باور، کارها رو انجام میده و شما فقط باید ادامه بدین و خداوند گفته اینقدری بهت میدم که نتونی بشماری. اینقدری ثروت و نعمت و برکت میدم که نتونی بشماری. فقط ادامه بده!
چطور میتونی این رو باور کنی؟ این که یک میلیارد بار این رو به خودت بگی! بارها و بارها و بارها.
این گفتگوها باعث میشه که روحیهات خوب بمونه، ایمانت بمونه و بگی این روزها هم میگذره، خداوند به من وعده داده و من باید کار خودم رو انجام بدم. من سهم خودم رو انجام بدم و خداوند هم سهم خودش رو انجام میدهد. خداوند هرگز دروغ نمیگه و هرگز زیر عهدش نمیزنه. و این عهد، زندگی شما رو زیر و رو خواهد کرد.
خداوند به قول قرآن وعده فزونی به همه ماها داره میده، همواره و کسی مثل استاد گواه راستی این وعده خداونده. سالهاست که جریانی از نعمت و ثروت وارد زندگی ایشون شده و خداوند برای همه ماها همین مسیر رو گذاشته و ما فقط باید ادامه بدیم، بارها به خودم بگم من سهم خودم، سمت خودم رو انجام بدم، خداوند سمت خودش رو انجام میده.
بارها و بارها و بارها به خودم بگم که خداوند اینقدر ثروت و نعمت به من میدهد که نتونم بشمارم.
هر خونه، هر ماشین، هر نوع ثروتی رو که بخوای خداوند بهت میده.
اگر سلیمان نبی از خداوند ملکی با اون ویژگیها دریافت میکنه، بخاطر ایمان و باورش هست.
اما باورهای ما اینا که باید زجر بکشی و نفله بشی تا نعمتی بدست بیاری. در صورتی که از همون اول میتونه دریافت نعمتها خیلی ساده و بدون هیچگونه زجری باشه.
وقتی باورهات رو بصورت بنیادی عوض کنی، هر مغازهای که باشه، هرررر چیزی که میبینی رو خیلی راحت میتونی بخری!
میتونی خیلی آرامش بیشتری داشته باشی و لازم نیست مثل قبل جون بکنی تا کارها پیش برن.
نگاهتون رو به خداوند تغییر بدین.
در پناه الله مهربان، ثروتمند باشید.
سلام مصطفی جان درود بر تو
برای چی میخوام اینارو بنویسم؟
که شروع منم به باور کردنش
باور کنی چی میشه؟
تو زندگیت میبینیش
،
خداوند عاشقه منه ، منو دوست داره، خداوند همواااااره در حال هدایت کردن منه همواره
به خدا که همینه من تجربش کردم اما زود فراموش میکنم باید بنویسم هدایت های خداوند رو تا بهش جون بدم تا بهش قدرت بدم،
خداوند هرگز منو رها نکرده هرگز این اتفاق نمی افته
هیچ وقت از من جدا نمیشه،
دست من تو دست خداونده،
خداوند وااااقعا منو هدایت میکنه و با من صحبت میکنه ،من اینو باور دارم،
خدا حامیه کنه همین الان حواسش به من هست ،منو داره میبینه و به مسائل من اگاهه،
خداوند آمرزنده و مهربانه ،هر وقت من یه اشتباهی بکنم زود میبخشه و پروندشو میبنده ،دیگه بدتر از موسی نداریم که، موسی آدم کشت،شد پیامبر
و خداوند در هر لحظه داره منو هدایت میکنه در هر لحظه,
منو هدایت میکنه به سمت ایده ها راهکارها شرایط افراد موقعیت ها تا من به خواستم برسم خیلی راحت
خداوند بیشتر از من میخواد که من موفق تر شاد تر خوشبخت تر سلامت تر ثروتمند تر شوم،
خداوند به من وعده داده است که به من رزق بی حساب میدهد به من ثروتی میدهد که نتوانم بشمارمش
وعدهی خداوند حقه
به من وعده ی فزونی داده
خداوند به من وعده داده و خداوند زیر وعدش نمیزنه ،
من ادامه میدم اون به وعدش عمل میکنه
من نگران نیستم من خیالم راحته
یک میلیارد بار باید آسون به خودم بگم
مصطفی جان مرسی به خاطر نوشتن این نکاتت،
من صرفا برای اینکه توجهم بهش بیشتر بشه نکاتتو دوباره نوشتم،
ازت ممنونم
برات آرزوی بهترین هارو میکنم
علی عزیز
من این مطالب رو برای یادآوری خودم مینویسم و لذت میبرم که دیگران هم مثل شما از این باورهای خالص استفاده میبرند.
درود خدا بر استاد عزیزمون… تو یکی از فایلها گفتش وقتی که جادوگران جلو موسی شروع به جادو کردن، موسی پرسید خب، خدایا چه کنم؟ خدا گفتش این چوب چیه دستت؟ بندازش، بقیهاش با ما
الهی قربون این نیرو بشم که اینقدر قوی حی و حاضر و آمادهاس
چند روز پیش یه تصمیم مهم باید میگرفتم و واقعا نمیدونستم چی درسته… تو جلسه چیزی که من میخواستم رقم خورد و گمون میکنم تنها دلیلش این بود که من رها کردم . اما این رها کردن رو من الکی بدست نیاوردم و فکر میکنم اون چیزی که اتفاق افتاد نتیجه کار کردنهام بوده و بس… نتیجه طبیعی سر سپردن به این نیرو… و البته که من هنوز هیچم… یعنی اگر معیار رو 100 بزاریم، من به جرات میتونم بگم 1 درصد تونستم به خدا اجازه کار بدم و لازمه خود من بارها و بارها و بارها این رو به خودم یاد آوری کنم که من در هر لحظه در حال هدایت شدنم و اصلا رها شده نیستم…
بارها شده موضوعی رو قبل از اینکه استاد راجع بهش صحبت کنه، خدا تو دلم انداخته.
مثلا چندی پیش قبل خرید قدم 6 داشتم راجع به هدایت مینوشتم و دفتر رو بستم و قدم 6 رو شروع کردم و استاد گفتش این جلسه رو میخوام راجع به هدایت صحبت کنم…
یا دیشب تو دلم انداخت که بشینم باورهای مالیم رو از صفر بنویسم و باز تو جلسه 5 استاد اومد گفت هر چی که شنیدین رو پاک کنید و از صفر باورهای خوبی که بهتون کمک میکنه رو بنویسید.
میدونید چیه؟ بعضی از این باورهایی که ما داریم، اصلا هیچ نوع گناهی محسوب نمیشه، فقط یه مشت حرف پوچ بوده که دیگران کردن تو کله ما و خدا هر روز فاصلهاش از ما بیشتر شد…
خدایی که درون خود ماست و به قول آیه اذا سالک عبادی… این خدا قریب هست، نزدیک هست، از رگ گردن ما نزدیکتر…
عاشقتونم تکههایی از خداوند…
سلام به استاد عباسمنش و خانم شایسته عزیز
این مدل از داستان برای زندگی من خیلی اتفاق افتادن که یک نمونه اش یک سال پیش که میخواستیم ماشینمون رو بفروشیم و یک مدل بهتر بخریم و خیلی مطمئن بودیم که خدا یه مشتری دست به نقد برامون میاره ، اون شخصی که ماشین ما رو میخواست بخره فقط یک لحظه یکی از رفتارش که شبیه یکی از اقوام بود نسبت دادیم و گفتیم این طرف خیلی آدم سختیه و خیلی کاری که میخواد انجام بده رو سخت انجام میده و هی اون اقواممون رو یادآوری کردیم و قرار شد که خریدار یه چک بیاره که ما همون روز فرداش اگر چک رو نمیبردیم بدیم به اون طرفی که ازش ماشین خریدیم معامله مون فسخ میشد و خریدار ماشینمون هم قبل اینکه بره حساب بانکیش رو نشون داد که پولش نقد هست و نیازی نداره که ما نگران باشیم و ما هم هی این موضوع فامیلامون که کارشو سخت انجام میده تکرار کردیم و فرداش به همین خریدار زنگ زدیم و گفتیم که پولت آماده است و اونم گفت آره چک رو از بانک براتون گرفتم ولی امروز نمیام …
گفتیم چرا ، گفت فعلا پشیمون شدم نمیخوام بیام و دیگه جوابمون رو نداد حتی عکس چکی که از بانک گرفته بود برامون فرستاده بود و ما هم اگر اون طرف نمیومد قراردادمون فسخ میشد و ماشین هم رو به افزایش بود و ماشینمون رو به طرف فروخته بودیم و اون هم سه روز وقت داشت که بیاد پول رو بده و گذاشته بود که دقیقا روز سوم بیاد چک رو به ما بده و ما هم ماشین خودمون رو نداشتیم هم ماشینی رو میخواستیم بخریم قیمتش تغییر کرده بود…
یه ذره فکر کردیم ، دیدیم که خودمون با افکارمون کاری کردیم که طرف اون روز نیاد و تنها کاری که کردیم به این فکر کردیم که این درس بزرگی بود که خدا بهمون داد و فوقش ما ماشین مورد علاقه مون رو نمیخریم و دیگه بهش فکر نکردیم ….
این شد که ایشون پس فرداش زنگ زد و اومد چک رو بهمون داد و ما به کسی که ازش ماشین خریده بودیم توضیح دادیم که بهمون فرصت بده و اون آدم هم گفت با اینکه میدونم مبلغ ماشین این مبلغ نیست ولی قبول میکنم و بهتون فرصت میدم ….
حتما اگر که به این فکر ادامه میدادیم این معامله به خوبی پیش نمیرفت ولی بعد متوجه شدن پروردگار بهمون یه فرصت دوباره داد و این ماجرا به خیر گذشت و هم ما درس بزرگی یاد گرفتیم که خدا مشتری به دست نقدی که برامون فرستاده بود رو با دستان خودمون جریان رو سختش کردیم و جریان خداوند همیشه خیر است .
خداروشکر بابت این همه نظم کیهانی …
و خداروشکر بابت وجود شما استاد نازنین که این قوانین رو برامون بازگو کردید ….
بسم الله النور
سلام و درود به استاد عزیز و خانم شایسته عزیر و خانواده خوب عباسمنش عزیز سال نو به استاد و مریم جان و به همه دوستانم تبریک میگم
چقدر این فایل به دلم نشست خدایا شکرت امروز هم به سایت سر زدم این فایل دانلود کردم گوش دادم
استاد چقدر دعا کردم تا من هم تو دوره جدید باشم پولم یک سوم بود خیلی دوست داشتم من هم بتونم دوره رو تهیه کنم توکل بخدا تو دلم میگفتم استاد بگه دو یا سه تومان تا همه شرکت کنیم ولی می دوستم ارزش بالایی داره پیش خودم میگفتم استاد بهمون عیدی می ده
خدا رو شکر برای بعضی دوستان مثل آب خوردنه
خوشحالم دوستانم می تونن شرکت کنن و پیش برن
استاد همسرم چند بار ازم قرس خواب یا سرد درد می خواست یواشکی قرس آهن بهش می دادم میگفتم خوب شدی گفت آره
چندین مثال.. دارم یادم نیست
عید شیرینی برنجی گرفتم مادرم هم از یک مغازه خریدیم داداشم اومد خونمون گفت مال شما خوشمزه هست از کجا گرفتی گفتم من مادر از یکجا گرفتیم تعجب کرد
چقدر مظلوم نمایی کردم نمی خوام یادم بیاد
الان خیلی بهتر شدم احساس خوبی دارم فکر میکنم دارم هر روز بهتر میشم
همسرم باور خوبی که داره میگه من ماشین خوب می خرم راستش هر ماشینی می خره خوبه و هر کسی دوست داره از دست همسرم بخره
باور خوب خودم ابنه که قبلا طبق باور مخرب دوست و فامیل میگفتم عطسه بیاد نرو بیرون الان دو سالی میشه من این باور کنار گذاشتم خوشحالم
یا دیگه چشم بد برام معنا نداره …خیلی بهتر شدم
در پناه خداوند باشید
سلام استاد خوشگلم
خیلی بحث جالبیه و فکر میکنم همه ی ما درگیر این داستان خودآگاه یا ناخودآگاه شدیم
یعنی خیلی هم پیش اومده که بعد فهمیدن اصل قضیه خواستیم انکار کنیم و کم نیاریم.
ولی این نکته رو هم باید حواسمون باشه که از اون ور پل هم نیفتیم ، این رو بیشتر برای خودم میگم
چون از اون موقع این چندین قسمت فایل هارو میبینم متوجه میشم موقع خرید هی به قیمت بیشتر توجه میکنم و میگم الان اون چایی 3 یورو با این یک یورویی فرقی نمیکنه که همین یک یورویی رو میگیرم
یعنی یک جوری باورهای محدود کننده ام اینجوری خودشون رو تقویت میکنن که من اون ارزون تره رو بخرم
خیلی استاد موضوعات رو قشنگ باز کردید و توضیح دادید
دوستون دارم خیلی زیاد
فردین
سلام به استاد بی نظیرم و همه ی رفقای فوق العاده
عاشق تک تک تونم
من حدود 6 ماه پیش یه ذهنیت منفی که داشتم رو پیدا کردم و نگرشمو تغییر دادم نسبت بهش و نتایج عالی گرفتم
این کامنتو میزارم چون مطمئنم هستن کسانی که این باور رو دارن و ازش رنج میبرن
من یه زمانی قبل از اینکه با این قوانین آشنا بشم مدام توی اینستاگرام کلیپ های دپ و غمگین رو نگاه میکردم اکسپلورم فقط فقط ویدئو ها دپ و غمگین بود و این باور در من شکل گرفته که کسی خوبی های منو نمیبینی
هرکاری که واسه کسی انجام بدم، هر خوبی که به کسی بکنم به چشمشون نمیاد
کسی قدر زحمات منو نمیدونی
و این سوال رو مدام از خودم میپرسیدم که چرا کارای خوب من به چشم کسی نمیاد
مثلا 10 بار اگه به کسی خوبی میکردم و محبت میکردم به چشمشون نمیومد
2 بار که خوبی و محبت نمیکردم همه همون 2 بار رو میدیدن و میگفتن تو مغروری و بی عاطفه ای
بعد من با تعجب میگفتم پس اون موقع هایی که من کار خوب در حق شما میکردم رو نمیدید
این ذهنیت داشت پدر منو در میاورد به جایی رسید که عمدا میخواستم به دیگران بدی کنم و یه اسیبی بهشون برسونم با خودم میگفتم حالا که شما فکر میکنید من ادم بدیم بزار واقعا بد باشم تا خیال هم خودم هم همتون راحت باشه
الان تقریبا 6 ماهه که دارم روی این باور کار میکنم
که من ارزشمندم کارهام ارزشمنده
و مدام صحنه هایی که یه نفر یه تشکر ساده میکرد ازم رو با خودم مرور میکردم و میگفتم ببین کار هایی که انجام میدم به چشم دیگران میاد و میبینن و قدر دان هستن مدام اینارو مرور میکردم و هر روز هم بیشتر میشدن ادم هایی که قدر دان من هستن
نمیخوام بگم نیاز مند اینم که کسی ازم تشکر کنه ولی. این ذهنیت بود که چرا خوبی هام به چشم نمیاد
اگه 2 تا کار بد انجام میدام و 10 تا کار خوب همه اون 10 تا کار خوب و نادیده میگرفتن و فقط اون 2تا کار بد رو میدیدن
الان من این ذهنیت رو تغییر دادم و همه چی 360 درجه عوض شد
به جایی رسیده که الان شاید من اصلا هیچ کاری واسه بقیه انجام ندم ولی اینقدر میگن که تو ادم با محبتی هستی و قدردان من هستن
بعد من بهشون میگم بابا من که کاری واسه شما نکردم اونا میگن نه تو خیلی خوبی
و به وضوح من این دوتا ذهنیت رو نتایجش رو دیدم تو زندگیم
این بازیه زندگیه چقدر قشنگه و باحاله
انگار پای یه بازی کامپیوتری نشستی و کنترل بازی دست توعه هر جوری دلت میخواد میسازی
چقدر آسونو باحاله
دوستدار همه عزیزان هستم و ارزوی بهترن هارو واستون دارم️
سلام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته بزرگوار وهمه شما دوستان عزیزم در این مسیر زیبا و توحیدی
یادم استاد در سالهای خیلی دور زمانی که 20 ساله بودم با یکی از این علما خیلی فهمیده بودم که ایشونو مررم خیلی قبول داشتن و با منم خیلی جور بود ایشون و ایشون دعا مینوشتن و اتفاقا خیلی اثر گذار بود دعاهای ایشون که روی کاغذ جملات قرآنی مینوشتن وبه مردم میدادن ولی به صورت مجانی یادم عمه من خدا بیامرزتشون که فوت کردن از این عالم دعا گرفتن که اگه درست بگم نوشته شده بود یا ذکرهوشفا واسم هودعا به عمه من دادن و ایشون این کاغذ تو آب انداختن وخوردن وخوب هم شدن (باور داشتن به قدرت شفا دادن اسما خداوند)و بعد از مدتی که این عالم رفتن شهر دیگری این دعاهای عمه جان که تموم شده بود چون میدونست من خیلی رفیق هستم با ایشون به من گفت که از این دوستت دعا بگیر منم از ایشون دعا گرفتم چندتا برگه بود دادم به عمه جان و ایشون خوردن و زانو دردشون خوب شد استاد من خودم زیاد به این کارا اعتقاد نداشتم ولی اونجا یه باوری در من شکل گرفت که به قدرت خداونداتقاد پیدا کردم وخودم رفتم دعای حضرت یونس را روی کاغذ نوشتم و گذاشتم تو ماشینم که یک پیکان وانت بود اون دعا استاد این بود لااله الاالله انت سبحانک انی کنت من الظالمین
هیچ خدای جز خداوند یگانه نیست تو پاک ومنزهی ومن از ظالمینم یعنی استاد شاید این آیه رو من همشه داشتم و همیشه میگفتم وتکرار میکردم شاید این به دلیل این بود که هر وقت خطایی میکردم به زبان میآوردم تا خداوندمنو ببخشه خدارو شکر که منو از بندگان خاص خودش قرار داد و در این مسیر زیبا وتوحیدی قرار دادی خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت