اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام خدمت استاد عزیز. خانم شایسته گرامی و تمامی اعضای سایت.
واقعا جالب بود این ک کامنت های دوستان رو خوندم و به این نتیجه بزرگ دست پیدا کردم. که من تا الان یه ادم واقعا بی لیاقتی بودم و احساس میکردم. ک نمیشه هیچ کاری انجام بدم یعنی در واقع لایق انجام دادن خیلی کار ها نیستم اما. در واقع اون کار رو به راحتی میتونستم انجام بدم اما این احساس باعث شده بود ک حتی یادم بره قبلا انجامشون داده بودم. ببینید یکم ک میگذشت کم کم از یادم میرفت ک حتی قبلا بهش میتونستم فکر کنم.مثلا من همیشه توی ورزشی ک انجام میدادم تک بودم و حتی دوستانم و بچه های سال پایین تر ک میومدن من براشون یک الگو بودم. اما به مرور زمان من فاصله گرفتم و توی ذهنم دیگه راهبرگشتی برای خودم نزاشتم و از یاد برده بودم ک یک زمانی از همه بهتر بودم. تا همین اواخر ک دیگه حتی روم نمیکرد پام رو توی سالن بزارم. ولی با کلماتی ک استاد گفتن انگار به یاد اوردم که بابا من هم یه زمانی خیلی کار ها رو انجاام میدادم بدون این ک اصلا راجع بهشون هیچ فکری بکنم.. الان فهمیدم ک خیلی از مواقع ک خانواده روی من حساب نمیکرد. به خاطر این نبود ک من رو حساب نمیکردن به خاطر این بود ک خودم برای خودم ارزش قائل نبودم. ولی الان بر عکس یه جوری شده ک توی جمع اکثرا از من برای انجام خیلی کار ها مشورت میگیرن. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم ک بهم اگاهی میده و من روی در مسیر خوب و ثروت و فراوانی قرار داده.
یکی از آرزوها و خواسته های من گوش دادن تمام دوره های سایته مطمئنن روزی هست ک من این خواسته ب صورت طبیعی بدست می آورم صد در صد هیچ وقت تا حالا در زندگی ب انداره الان ب آینده ام ایمان نداشتم اون هم ب خاطر قوانین ثابت خدا و وعده های حقش
اما فکر میکنم تعریف احساس لیاقت ب ایصورته ک من اگر خودمو لایق بدونم ب خودم جرات میدم ک در مورد اون آرزوی ب ظاهر بزرگ تجسج کنم و در تجسم از احساس خوب لذت ببرم و اگر خودمو لایق ندونم اصلا بهش فکر نمی کنم
من مثلا در ذهنم میگم اون فرزندی ک در یک خانواده فوق ثروتمند ب دنیا اومده و تمام آرزوهای من رو ب صورت یکجا داشته از اول اون ک احساس لیاقت کسب نکرده یعنی تکاملی نبوده این یعنی ما از اول لایق بهترین ها بودیم لایق بهترین نعمت ها خداوند میخاهد برای ما یهترین و بالاترین را چون هر چه بهتر سواربشیم و بپوشیم و داشته باشیم سرعت رشد جهان بیشتره بله خداوند اینو میخاد و نشانه خواستنش هم احساس خوب من در هنگام تجسمه
من خلق کننده آینده ام هستم با افکار و باورهام و از طرفی من چیزهایی رو میتونم بهش فکر کنم ک خودمو لایقش بدونم بنابراین من ب چیزهایی میرسم ک در افکارم میتونم تجسمشون کنم
اون هم فقط باید با احساس خوب باشد این دنیا صفر و صده یا من صد در صد میرسم یا نمیرسم در آینده و این با چیزها و یا فرکانس هایی ک دارم میفرستم کاملا مشخص و قابل حدس زدنه
اگر ب این فکر کنم ک من ب چیزهایی ک در ذهنم دارم صد در صد میرسم طبق قوانین ثابت خدا و وعده های حقش من یک. احساس فوق العاده خواهم داشت ک وظیفه ام یعنی لذت بردن را درست انجام داده ام و خداوند هم ک همه کاره این جهان است کارش را عالی تر انجام خواهد داد من هیچ کارم و تنها کاری ک برای آرزوهام از دستم بر میاد لذت بردن از لحظه حاله و بندگی کردن خداوند
از کجا بدونم که چقدر خودمو لایق خواسته ام میدونم؟
از تلاشی که برای تحقق اون خواسته میکنم میتونم متوجه بشم
البته تلاش اگر تلاش فیزیکی باشه نیاز به اصلاح باور داره و اگر تلاش متافیزیکی باشه که صد درصد بهش میرسم
در هر صورت اگر برای خواسته ام تلاشی نمیکنم یعنی هنوز برام مهم نیست و یا نشده
ولی یه موقعی هست من خواسته ای رو دارم و براش تلاش خاصی نمیکنم؛ ولی میدونم که تو زندگیم مهمه و باید بهش برسم
در این حالتها باید برای اون خواسته اهرم رنج و لذت قوی بنویسم و تمرین کنم؛ و الگو ها و نمونه های عینی کسایی که به اون خواسته تونستن برسن رو پیدا کنم و ببینم و در موردشون تحقیق کنم؛ ورودی هامو هم باید کنترل کنم( صحبت کردن شنیدن دیدن و تفکر کردن)؛ به نکات مثبت اون خواسته بیشتر توجه کنم؛ دلایلی رو بنویسم که چرا باید به اون خواسته برسم
احساس لیاقت و خود ارزشمندی هر مقدار درونی تر باشه به همون اندازه :
قوی تر است
موثر تر است
در مسیر درستتر است
پایدار تر است
احساس لیاقت و ارزشمندی هر چقدر عمیقتر باشد:
قدرتمندتر است
کمتر تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار میگیرد
در ساخت باورهای قدرتمند کننده موثر تر است
ما را به اهداف بزرگتری میرساند
خواسته های ارزشمندتر و بزرگتری در ما به وجود می آورد
در رشد و گستری عزت و اعتماد به نفس تاثیر بیشتری در ما میگذارد
در هر زمینه و جنبه ای هر چقدر راحتتر به خواسته هامون میرسیم و یا به عبارتی هر چقدر راحتتر خواسته هامون به ما میرسند به همون اندازه در اون جنبه احساس لیاقت و ارزشمندی بیشتری در درون خودمون توانستیم رشد بدهیم
حالت طبیعیش اینه که خواسته هامون راحت و آسون به سمت ما بیایند نه اینکه ما برای تحققشون با زور و تلاش بسیار به سمت خودمون بکشیم
لیاقت لیاقت لیاقت
چقدر این نکته مهمه در تمام جنبه هلی زندگیم
انشا الله بتونم در این جنبه از زندگیم بیشتر و بیشتر خودمو تقویت کنم و موفق و موفقتر بشم
من یه موضوع خیلی جدی رو توی پاسخ دادن به دوره راهکار عملی رسیدن به رویا ها متوجه شدم
من 24 ساله هستم و تقریبا از بدو تولدم چاق بودم و اول امسال یکی از مواردی که مواجه شدم این بود که من توی جواب این سوالا این به ذهنم رسید که من لایق داشتن یک بدن خوب خوشگل و بی نقص نیستم؟
چرا چون تاحالا هیچوقت خودمو در اون شکل ندیده بودم.
کاهش وزن و عمل کردن به قانون سلامتی وقتی درخودم احساس لیاقت ایجاد کردم
من با راهکار هایی که توی اون دوره گفته شده بود تونستم ذهنمو متقاعد کنم اما قبلش حتی من تلاش نمیکردم برای رسیدن به وزن دلخواهم با کوچک ترین لغزشی برمیگشتم به وزن های قبلی
اما الان 7 ماهه که من 1 کیلوهم چاق نشدم و هرروز قیافه من داره خوشگلتر میشه
جوری که برای همه جای تعجب داره
روابط و احساس عدم لیاقت من
من فوق العاده دختر زیبا با اخلاق و با شخصیت هستم و هرچی بگم از خودم کم گفتم اما
من توی روابطم متوجه شدم هر مردی که دوسش دارم وقتی در ارتباط احساسی با من قرار میگیره در بدترین وضعیت مالی خودشه
و هیچ کار خاص و فوق العاده ای نمیتونه برای من بکنه حتی اگر پولداترین فردی بوده ک من میشناختمش. هیچوقت نتونستم توی خودم
این حس رو بوجود بیارم که من لایق ارتباط رویایی هستم.
احساس لیاقت و تغییر در روابط
یکبار این اومد توی ذهنم که من شایسته واقعا این هستم که طرف مقابل برای خوشحال بودن من تلاش کنه هدیه بخره یا هرچیزی
رابطه قبلی من به زیباترین شکل تمام شد و کسی وارد زندگی من شد که همون اول برای دست اوردن من کلی کار کرد البته ناگفته نماند چون من باور ندارم لایق ازدواج و رابطه خوب هستم این رابطه قشنگ ادامه داشت اما هیچوقت وارد مراحل بعد نشد.
شغل درامد ماهانه و احساس عدم لیاقت من
من جایی کار میکنم که حتی اگر حقوق منو 3 برابر کنن کوچک ترین خللی ایجاد نمیشه توی شرکت اما میدونید مشکل چیه من اصلا نمیتونم باور کنم من میتونم اون حقوق رو داشته باشم حس میکنم حقم نیست چون کاری ندارم به اون صورت و حتی سقف نیاز هامو به همین حقوق گره زدم و میترسم بیشتر خرج کنم
تازه من اینقدر احساس عدم لیاقت میکنم که باعث میشم حتی این حقوق ماهانه من چندماه یکبار بهم پرداخت بشه.
ردپای عدم لیاقت من: پدر من هیچوقت حقوق ثابت ماهانه نداشت با اینکه وضع مالی خوبی داشتیم و این باور توی ذهنم بوجود اومده که من مگه کیم که هرماه این حقوق رو بگیرم…..
احساس لیاقت و افزایش حقوق
من همین دیشب تمرین درخواست کردن دوره عزت نفس رو انجام دادم و به رئیسم گفتم من شایسته ی افزایش حقوق هستم و این کارو دقیقا زمانی انجام دادم که به شدت کارهایی که باید انجام بدم کم شده قبلش من حتی اگر درخواست میکردم هم برای این نبود جواب مثبت بگیرم به این خاطر بود که بعدا احساس قربانی بودن کنم که یعنی
دیدی درخواست کردم اما موافقت نکردین
دیدی من چه کارمند خوبیم بدون افزایش حقوق اینجام و….
سلام استاد عزیزم ….. این همون دوره ایه که من میخواستم … با وجود خریدن این همه دوره ی ارزشمند از شما و حتی خرید تازه ی دوره ی راهنمای عملی دستیابی به آرزوها که دو سه هفته هست خریدمش و دارم میبینم چجوری اشکمو در میاره ، مطمئنم مهمترین باور همین احساس لیاقت هست چرا؟ چون باوره شدن ، برای فلانی شده برای منم میشه حتما هم میشه ، اصن همین که به این دنیا اومدم میشه با همین احساس لیاقته که به نظرم شکل میگیره بنظر من تثبیت هم میشه تازه
الان میفهمم با توجه به نتایجم یه ماه پیش میخواستم گیر کار رو بفهمم برای همین میخواستم دوره ی کشف قوانین رو خریداری کنم و کامنتم که در واقع پرسش از دوستان بود رو تایید نکردید برای خرید دوره
چون خیلی رااااااااااااااحت جواب بهم داده شد و بدون خرید اون دوره، دوره لیاقت که از واجب ترین دورههاست که بنظر من باید بعد از راهنمای عملی حتی شاید اول باید این دوره رو خرید اومد رو سایت
بابا من آسان شدم برای آسانی ها و خودم خبر نداشتم ^_^
خدای من شکرت بابت این هدایت
استاد ازت ممنونم بابت تایید نکردن کامنتم
به امید خدا منم این دوره ی بینظیر رو خریداری میکنم بازم با هدایت الله
خدارو شکر بابت این دوره ی فوق العاده اون هم دقیقا زمانی که من برای خودم امسال رو سال بهبود عزت نفس نام گذاری کردم
وشما هم دست روی یک موضوعی گذاشتید که به قدری عمیق و جامع هست که نمیشه مهم بودنش رو توی یه کامنت بیان کرد .
یعنی شما الان به ریشه ای ترین و عمیق ترین و مهم ترین واصلی ترین و پایه ای ترین و هسته ای ترین موضوع دررابطه با شناخت خود پیشرفت و موفقیت رسیدین ،اون هم در تمام جنبه های زندگی .
البته هنوز نمیدونم فرق بین عزت نفس و احساس لیاقت دقیقا چیه اما انشالله چند وقت دیگه که دوره رو تهیه کردم میفهمم .
استادمن واقعا خیلی تلاش کردم که دوره کشف قوانین زندگی رو که شما اپدیتش کرده بودین رو تهیه کنم اما به طرز عجیبی کارهام گره خوردن و مانع این شدن که من این دوره رو بخرم وسره این موضوع خیلی هم عصبانی شدم و فشار خوردم .
چون واقعا من پولش رو داشتم و برام مهم نبود قیمتش چقدر میخواد 3تومن باشه یا میخواد ده تومن باشه من میدونستم که تا سقف ده تومن قدرت خریدش رو دارم و با پولی که از کار تو مشهد جمع کرده بودم میتونستم بخرمش که متاسفانه از هرکسی که طلب کار بودم میگفت ندارم وتمام برنامه های من بهم ریخت .
این ها یک طرف و مقاومت خانواده ام یک طرف .
هرچقدرم که بهشون میگفتم بابا من استادو نزدیک به 3 ساله میشناسم دیگه هر چی امتحانه فیزیکی و متافیزیکی بوده رو برای من پاس کرده یعنی جوری بهش ایمان دارم که تقریبا هرچی توی فایل هاش بگه بی برو برگشت قبول می کنم و این حرفا ولی چه فایده که بی تاثیر بود .
وچون منم اصلا علاقه ای ندارم که وقتم بیهوده تلف بشه ، بدون این که اصلا باهاشون کلکل کنم یا بخوام توضیح زیادی بدم ، بافایل های دانلودی جلورفتم ،که اتفاقا ضررهم نکردم که هیچ .باسایت هم بیشتر اشنا شدم و اون فقط مهلتش یکم به تاخیر افتاد و ازهمه مهم تر این که شما این دوره رو اماده کردین .
واما جواب تمرین
با اجازه من متن این تمرین رو برای خودم تغییر میدم .
_احساس بی ارزشی و عدم لیاقت چه بلاهایی برسرمان
اورده است ؟
_نداشتن احساس لیاقت باعث شده بود که من در خیلی جاها نتونم حرفم رو واضح و شفاف بزنم یااین که نتونم اصلا حرف بزنم ،مخصوصا اگر ان شخص برام ادمه بزرگی بود
(.به طوری که درنوجوانی خیلی برام پیش میومد که گلوم فشرده میشد و مثل بغض میگرفت .)
و یا نمیتونستم مفهوم اصلی رو به مخاطبم برسونم که باز این به نوبه ی خودش باعث پیش امدن سو تفاهم میشد .
حتی گاهی اوقات به خاطره این سوتفاهم ها مورد تنفر واقع میشدم چون مثلا فکر میکردن من مغرورم یا این که نمیخوام جوابه اصلی رو بدم و…
مثال ،خیلی مواقع بود که معلم درسی را داده بود اما من به خاطره ترسی که داشتم (به دلیل کمبود عزت نفس و خوداررشی )اون سوال را نپرسیدم و یا پرسیدنش رو به تعویق می انداختم .
_این احساس بی ارزشی باعث شده بود که من در نوجوانی از این که با پدر یا مادرم شناسایی شوم ودوستانم مرا باان ها ببینند ترسان و فراری باشم ویا اگر باان ها بودم شرمگین و خجالت زده باشم .
چون فکر میکردم اگر تنها باشم یعنی ادمه قوی و
مستقلی هستم
(وهمین طور فکر میکردم اگه منو باهاشون ببینند قضاوتم میکنند وباخودشون میگن عه اینو نیگاهنوز بزرگ نشده ویه ازاین دست فکرها)
که این البته از زیاد اهمیت دادن و بزرگ کردن نظره مردم هم میاد دیگه .
گرچه که الان روز به روز حرف و نظره مردم داره برام بی ارزش تر میشه و نظره خودم مهم تر ،هی دارم بیشتر میفهمم که مهم ترین نظر ، نظره خودمه و اگر من خودم خودم رو دوست داشته باشم چیزی به جز این دردنیای بیرون تجربه نخواهم کرد .
_خلاصه همین احساسه بی لیاقتی بود که باعث شد هیچ دوستی نداشته باشم و درتنهایی های طولانی مدت قرار بگیرم .
_همین احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد پیش بقیه باوجود این که میدانستم خیلی جذابم رفتار های غیر جذاب نشان بدهم و یا حرف های غیر جذاب بزنم و خودم را زیر سوال ببرم .
_به خاطره همین احساس بی لیاقتی بود که باعث شد دوبار جلوی کل جمعیت مدرسه مسخره و قضاوت بشم به خاطره سوتی ای که خودم داده بودم .
ویا در بین جمعیت همکلاسی هام نتونم مثل خودشون راحت جوابشون رو بدم و ازخودم دفاع کنم ،منظورم فقط دفاع فیزیکی نیست .
_خدا میدونه که این احساس عدم لیاقت چندبار باعث شد ادم هایی ناهماهنگ و سطح پایین جذبم بشه وبرام احساس بی لیاقتی بیشتری تولید کنه .
_خدامیدونه که این احساس منفی لعنتی چه انرژی ای از من گرفته و چه نیرویی از من هدر داده ویابلااستفاده نگهش داشته و نذاشته که پتانسیل کاملم فعال بشه .وبه نتایج بزرگی برسم .
_خدامیدونه که به خاطره این احساس عدم شایستگی چقدر باورهایی همسنگ بااین فرکانس برام ساخته شده ،چون درتمام طول زندگیم چیزهایی که تجربه میکردم و باورهایی که برام ساخته میشده ازاین احساس تضعیف کننده نشات میگرفته .
اصلا کانون توجهم روی این موضوع بوده .
به همین دلیل هم میگن ریشه ای ترین موضوع .
_فقط خدامیدونه که چقدر این احساس بی ارزشی سبب شده بود که من در حسرت ارزوهام بمونم و یا تن به ارزوهای خیلی کوچیک بدم بدونه این که حتی بتونم توی ذهنم به خواسته هام فکرکنم .
واین احساس منو از تجربه ی خیلی از نعمات و خوشی ها و تفریحات وازهمه مهم تر احساسات فوق العاده محروم کرد .
(هم یکبار نیومدم باخودم بگم بابا من توی ذهنم که باید اجازه داشته باشم اگه چیزی خواستم بهش فکر کنم حالا هرچقدرم که میخواد بزرگ باشه ، به درک این ذهنه خودمه، اونم خواسته ی خودمه ، دلم میخواد به هرچی که دوست دارم فکرکنم . ولی این نجواهای ذهنی مگه به این راحتیا کوتاه میان و میگفتن نه عزیزم لیاقت تو اززندگی انقدره (یه مقداری خیلی کم و جزئی و معمولی )
مثلا از 20 ، 6 توی این زمینه .
مثلا درزمینه ی پول درحد بخوره و نمیر یا باریکه ی اب ،یا درزمینه ی روابط درحد سلام علیک ،یا دوستی معمولی به زور و روابط عاشقانه که اصلا حرفشو نزن فقط ماله فیلم هاست نه تو بااین وضعیت گذشته ی معمولی و بدرد نخورت که این همه گندی که زدی وهیچ کاره بزرگی هم هنوز تو زندگیت نکردی )
_به خاطره همین احساس بود که باعث شد به اندازه ی کافی ازهمون چیزهایی که در زندگیم دارم لذت نبرم
_همین احساس بود که باعث شده بود شدیدا نگران ناراحت شدنه مردم باشم و نگران قضاوتی که
ممکنه شاملم بشه !!!
وای یه وقت نفهمن که من ادمه بدیم ،باید تمام تلاشم رو بکنم تا فلانی ازم راضی باشه و…
_چقدر پیش می امد که من خودم رو سانسور میکردم به خاطره دیگری که یه وقت خدایی ناکرده ناراحت نشه ،چون مهمونه ،چون معلمه ،چون لباساش قشنگه ،چون بچه ی فلانیه ،چون پولداره ،چون دختره ،و…
_این احساس بی لیاقتی بود که باعث شد باتوجه بیش از حد به نقاط ضعفم و اتفاقات ناجالبی که برام افتاده یه حجم زیادی از باورهای محدود کننده رو برای خودم در زمینه های مختلف به وجود بیارم .
_احساس بی لیاقتی بود که باعث شد درمقابل دخترها یا پسر هایی که ازشون خوشم میومد ساکت بشم و هیچ واکنشی نشون ندم طوری که انگار اصلا تا حالا حرف نمیزدم ،خفقان کامل به همراه سرخ شدگی و شرمندگی .
_این احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد با دیگران وارده جنگ بشم از این که مرا کوچک شمرده اند یا به من بی احترامی کرده اند یا به این خاطر که رفتاری ان طور که شایسته ی من بود نشان ندادند با ان ها گلاویز بشوم و ساعت ها درذهنم با ان ها به خاطره ان رفتارشان ازرده باشم .
_توی کنکورم4 سال فقط درجا بزنم و هیچ
پیشرفتی نکنم با وجوده این که یاتمام وجودم دوست داشتم که رتبه ی عالی ای بیارم و واقعا براش تلاش میکردم که خب درمسیره اشتباه بود
و درساله اخرش باشما اشنا شدم .
_توی محل کارم که موقتی برای تجربه اش رفتم یک شهره دیگه واز دانشگاهم مرخصی گرفتم مستقیم با صاحب کارم حرف نزنم و گوش به فرمان اون باشم
وبذارم هرچی دلش خواست زرنگ بازی دربیاره .
ویکبارهم نیام باقاطعیت جلوش بیستم و بگم من دیگه نیستم ،حقه من بیشتر از این حرفاست
توی اون شهره مشهد باوجوده این که درپولدارترین منطقه بودم سرما و گشنگی رو تحمل میکردم که همه بگن واوووو چه ادمه مستقله قویه جذابی ،چقدر تحملش زیاده ، چقدرکم نمیاره .و…
و حالا سرمای شدیدیک طرف و اون پولدارهایی که میدیدم (البته پولدار به اون معنا نه ،یعنی وضعیتشون از لحاظ مالی خیلی ازمن بهتربود )
واون ادمایی که میدیم با دوست دختراشون و یا دوست پسرهاشون توی ماشین های مدل بالا یا رستوران های گرم راه میرن یه طرف .
میبخشید شاید روی نکات منفی زیاد تمرکز کرده باشم ولی در جوابه این سوال لازم دیدم و تنها جایی که اینطوری خود افشایی می کنم اینجاست برای رشد و ارتقا بیشتر .
خداوند رو شاکرم بخاطر وجود مهربون و گلت که نشستی کلی نوشتی برامون و منم کلی چیز یاد گرفتم.
دمت گرم پسر که اینقدر دست باز نشستی و خودت رو قشنگ فهمیدی. آفرین به این همه توجه به خودت.
الان منم که نگاه میکنم میبینم فکرهایی مشابه شما داشتم…و به لطف خداوند نشستم برای بهبود شخصیتم و میدونم که کلی اتفاقات عالی در این مسیر برام رقم خواهد خورد. خداوند رو سپاسگذارم بخاطر دوستای فوقالعادهای مثل شما
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان عزیزم
من اگر بخوام در مورد عدم احساس لیاقتم توضیح بدم . اونقدر این احساس لیاقت در من پایین هست که روی تمام جنبه های زندگیم تاثیر گذاشته
من از بچگی همیشه مورد تمسخر دیگران بودم چون از نظر ظاهری خیلی خوشگل نبودم (به طوری که حتی الان از لحاظ ظاهری مثلا لاغرم و اندام خوب و مناسبی ندارم و دندان های مرتبی ندارم و چشمان خیلی درشت ندارم و به خاطر همین نظراتی که از بچگی راجع به من دادن ) روی باور های الان من تاثیر گذاشته به حدی که من دوست ندارم ازدواج کنم و حتما باید به تناسب اندام و صورت قشنگ برسم تا همسرم دلخواهم من را بپسندد و از این موضوع واقعا ناراحت و نگرانم
این موضوع حتی باعث شده من عکس ها و فیلم هایی که از من گرفته میشود را اصلا نبینم چون خودم را از لحاظ ظاهری دوست ندارم و همیشه خودم را با بقیه مقایسه میکنم و بقیه را از خودم زیباتر میدانم
در روابطم شکست های خوردم و سو استفاده از من شد(من 3 سال در یک رابطه سمی بودم و بعد از اون رابطه هم دوباره یکسال درگیر یک ادم اشتباه بودم )و انقدر ارزش خودم را پایین اوردم که حتی به انها التماس میکردم که با من بمانند و همیشه هم حساب ازدواج با انها را داشتم چون فکر میکردم ادم خوب پیدا نمیشود و چون این افراد خوب هستند من میتوانم در فامیل از همه بهتر باشم (چون همسر خوبی دارم ) و تمسخر ها و تحقیر ها و ندیده شدن های دوران کودکی ام را جبران کنم. من در روابطم هر کاری برایشان انجام دادم . هدیه براشون خریدم . از جیب خودم میزدم براشون ولی بی فایده بود و بقیه رو به من ترجیح میدادن و من هیچ وقت اولویت اونها نبودم و به عنوان گزینه بودم براشون و هیچ وقت برام وقت نداشتن .
در کسب و کار هم من موفقیت های زیادی را کسب کرده ام که ولی همیشه خودم و دستاورد هایم را کوچک میبینم و اصلا اهمیت و ارزشی برایشان قائل نیستم و هر کاری که شروع میکنم با ذوق و شوق میروم ولی بعد وسط راه رها میکنم از بس باور های محدود نسبت به خودم در ذهنم دارم
من خودم را لایق ثروت هم نمیدانم و حتی پولدارها رو دوست ندارم چون فکر میکنم انها مرا تحقیر میکنند و زیاد دوست ندارم باهاشون ارتباط داشته باشم چون فکر میکنم از خود راضی و مغرور هستن و من چون پول ندارم باید با هم سطح خودم باشم و من این را نمیخواهم (و جالب اینجاست که رابطه هایی که من شکست خوردم افرادی بودن که از لحاظ اجتماعی و مالی از من یکم بالاتر بودن ) و این موضوع باور به عدم لایق بودن من را بیشتر کرد
من حتی بینی ام را هم عمل کردم ولی باز هم تاثیری نداشته و همیشه دوست دارم پولدار بشوم و میگویم من باید پول دار بشوم و یا حرفی برای گفتن داشته باشم تا من را دوست داشته باشند وگرنه با وضع فعلی الانم کسی من را دوست ندارد
من حتی بدون ارایش بیرون میروم و زیاد به خودم اهمیت نمیدهم و میگویم حرف بقیه برام مهم نیست و میگویم کسی که من رو نمیخواد پس چه فایده به خودم برسم و همیشه میگویم حتما باید و زیبا و خوش اندام. . یا پولدار و صاحب کسب و کار باشم باشم تا یک رابطه عالی داشته باشم و خوشبختی و ازدواج رو تجربه کنم من حتی به حدی رسیدم که تنهایی رو ترجیح دادم به رفتن توی رابطه و تحقیر شدن (منی که قبلا اعتیاد ادم به ادم داشتم ) .
من در کارم هم بارها از این شاخه به آن شاخه پریدم. بارها کاری رو با ذوق شروع کردم و بعد رها کردم و سر کار دیگه رفتم . باشگاه رفتم . کلاس موسیقی رفتم . دوره های اموزشی رفتم . گواهینامه گرفتم . تا فوق لیسانس خوندم ولی احساس میکنم هیچکدوم به دردم نمیخورند. حتی کلی ادم تحقیق گری هستم و اطلاعات خوبی در مورد مکانیزم این دنیا به دست اوردم و حتی من دورههای 12 قدم را تا قدم 2 تهیه کردم و انجا هم کامنت گذاشتم و با اینکه میدونم چقدر توانمندی دارم (من قبلا کار بازاریابی میکردم و تواناییم رو در این که خودم مشتری پیدا کنم و خودم صحبت کنم به صورت تلفنی را دیدم و بعد که دوره های 12 قدم را خریدم 2 جلسه اول قدم اول را که خواندم ان شغل را رها کردم و شغل های متعددی تجربه کردم و حتی امار نکات مثبتم را که نوشتم بیش از 60 . 70 مورد بود ولی نمیدانم چرا اینها به چشمانم نمی آید ) و حتی الان که شغل دلخواهم را پیدا کردم (ان هم با کلی فایل های رایگان گوش دادن و فکر کردن 2ماهه و کلی کلنجار رفتم و تصمیم گیری قطعی ) ولی این احساس دوباره انگار سر وکله اش پیدا شده و نمیگذارد کارم را انجام بدهم و میدانم حتما این مشکل را باید حل کنم تا با خیال آسوده سراغ کارم دلخواهم برم . ولی من فعلا توانایی خرید دوره را ندارم و فایل های رایگان هم در این خصوص کم هست
و
این موضوع همه جنبه های زندگیم را مختل کرده. و حتما باید حلش کنم ولی نمیدانم چطوری .
یه اتفاقی خیلی قشنگی در حین گوش دادن به این فایل و هدایت شدنم اتفاق افتاد ک دوست دارم در انجا اون رو بیان کنم
داشتم با دوستم در هدایت صحبت میکردم که اونا هم به اتفاقی قشنگی برخورد کرده بودن او با همسرش در مرود اینکه چور خداوند صدای مارو میشنود و مارو هدایت میکند ک اصلا ادم چطور هدایت میشود.موقع داشتن راه میرفتن کنار خیابان دوست من روی زمین میشینه و همسرش یه چیزی کنار جدول میبینه ک مل چوب بوده خیلی چشم ش خوب نمیدیده ولی به همسرش گفته که اون چیه کنارت؟ میگه که مار ه اون موقع هست ک داستان هدایت رو درک میکنه ک انسان چطور هدایت میشود ما فقط باید خداوند را صدا بزنیم و از او درخواست:
نعمت. ثروت سلامتی
هدایت شدن در جای های ک خیال میکنی راهی نیست
طلب کمک خواستن
و هرچیزی ک فکرش رو بکنی از خداوند بخواه ولی قبلاش از نظر من باید 1 حالت خوب باشه تا اتفاقات خوبی برات ببفته.
2 شکر گزاری کنی بابت چیز های ک خوشحالت میکنه حتی کوچو تر چیزا ها .
3 از زیبای ها لذت ببری و تحسین کنی افراد رو.
به نظر من اینا ها عواملی هستن ک میتونی فرکانس خوبی رو ارسال کنی.
برگردیم به موضوع خودمون من وقتی اون داستان رو فهمیدم اول اون رو تحسین کردم ک تونسته یه قدم بخدا نزدیک بشه و ب خودم گفتم من چطور هدایت شوم؟
همون لحظه یاد افتاد که کلید موتورم نیست داخل جیب هرچی گشتم نبود بعد رفتم بیرون دیدم که روی موتور خیلی شکرگزاری کردم بابت ش ک منم تونستم هدایت شوم و اینکه مهم تر فرکانس اینکه منم میخوام هدایت بم رو ارسال کردم.
همین الان دوباره یه موضوع در مورد یک مسله یی سرکار اتفاق افتاد در خواست این کار رو انجام داد و بعد از چند دقیقه موضوع برطرف شد چیزی که چندین ماه سر به از کار ها بوده. خدایا شکرت
سلام خدمت استاد عزیز. خانم شایسته گرامی و تمامی اعضای سایت.
واقعا جالب بود این ک کامنت های دوستان رو خوندم و به این نتیجه بزرگ دست پیدا کردم. که من تا الان یه ادم واقعا بی لیاقتی بودم و احساس میکردم. ک نمیشه هیچ کاری انجام بدم یعنی در واقع لایق انجام دادن خیلی کار ها نیستم اما. در واقع اون کار رو به راحتی میتونستم انجام بدم اما این احساس باعث شده بود ک حتی یادم بره قبلا انجامشون داده بودم. ببینید یکم ک میگذشت کم کم از یادم میرفت ک حتی قبلا بهش میتونستم فکر کنم.مثلا من همیشه توی ورزشی ک انجام میدادم تک بودم و حتی دوستانم و بچه های سال پایین تر ک میومدن من براشون یک الگو بودم. اما به مرور زمان من فاصله گرفتم و توی ذهنم دیگه راهبرگشتی برای خودم نزاشتم و از یاد برده بودم ک یک زمانی از همه بهتر بودم. تا همین اواخر ک دیگه حتی روم نمیکرد پام رو توی سالن بزارم. ولی با کلماتی ک استاد گفتن انگار به یاد اوردم که بابا من هم یه زمانی خیلی کار ها رو انجاام میدادم بدون این ک اصلا راجع بهشون هیچ فکری بکنم.. الان فهمیدم ک خیلی از مواقع ک خانواده روی من حساب نمیکرد. به خاطر این نبود ک من رو حساب نمیکردن به خاطر این بود ک خودم برای خودم ارزش قائل نبودم. ولی الان بر عکس یه جوری شده ک توی جمع اکثرا از من برای انجام خیلی کار ها مشورت میگیرن. خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم ک بهم اگاهی میده و من روی در مسیر خوب و ثروت و فراوانی قرار داده.
ممنون از استاد عزیز و بزرگوار
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
یکی از آرزوها و خواسته های من گوش دادن تمام دوره های سایته مطمئنن روزی هست ک من این خواسته ب صورت طبیعی بدست می آورم صد در صد هیچ وقت تا حالا در زندگی ب انداره الان ب آینده ام ایمان نداشتم اون هم ب خاطر قوانین ثابت خدا و وعده های حقش
اما فکر میکنم تعریف احساس لیاقت ب ایصورته ک من اگر خودمو لایق بدونم ب خودم جرات میدم ک در مورد اون آرزوی ب ظاهر بزرگ تجسج کنم و در تجسم از احساس خوب لذت ببرم و اگر خودمو لایق ندونم اصلا بهش فکر نمی کنم
من مثلا در ذهنم میگم اون فرزندی ک در یک خانواده فوق ثروتمند ب دنیا اومده و تمام آرزوهای من رو ب صورت یکجا داشته از اول اون ک احساس لیاقت کسب نکرده یعنی تکاملی نبوده این یعنی ما از اول لایق بهترین ها بودیم لایق بهترین نعمت ها خداوند میخاهد برای ما یهترین و بالاترین را چون هر چه بهتر سواربشیم و بپوشیم و داشته باشیم سرعت رشد جهان بیشتره بله خداوند اینو میخاد و نشانه خواستنش هم احساس خوب من در هنگام تجسمه
من خلق کننده آینده ام هستم با افکار و باورهام و از طرفی من چیزهایی رو میتونم بهش فکر کنم ک خودمو لایقش بدونم بنابراین من ب چیزهایی میرسم ک در افکارم میتونم تجسمشون کنم
اون هم فقط باید با احساس خوب باشد این دنیا صفر و صده یا من صد در صد میرسم یا نمیرسم در آینده و این با چیزها و یا فرکانس هایی ک دارم میفرستم کاملا مشخص و قابل حدس زدنه
اگر ب این فکر کنم ک من ب چیزهایی ک در ذهنم دارم صد در صد میرسم طبق قوانین ثابت خدا و وعده های حقش من یک. احساس فوق العاده خواهم داشت ک وظیفه ام یعنی لذت بردن را درست انجام داده ام و خداوند هم ک همه کاره این جهان است کارش را عالی تر انجام خواهد داد من هیچ کارم و تنها کاری ک برای آرزوهام از دستم بر میاد لذت بردن از لحظه حاله و بندگی کردن خداوند
ک همه این ها در احساس خوب داره خودشو نشون میده
از کجا بدونم که چقدر خودمو لایق خواسته ام میدونم؟
از تلاشی که برای تحقق اون خواسته میکنم میتونم متوجه بشم
البته تلاش اگر تلاش فیزیکی باشه نیاز به اصلاح باور داره و اگر تلاش متافیزیکی باشه که صد درصد بهش میرسم
در هر صورت اگر برای خواسته ام تلاشی نمیکنم یعنی هنوز برام مهم نیست و یا نشده
ولی یه موقعی هست من خواسته ای رو دارم و براش تلاش خاصی نمیکنم؛ ولی میدونم که تو زندگیم مهمه و باید بهش برسم
در این حالتها باید برای اون خواسته اهرم رنج و لذت قوی بنویسم و تمرین کنم؛ و الگو ها و نمونه های عینی کسایی که به اون خواسته تونستن برسن رو پیدا کنم و ببینم و در موردشون تحقیق کنم؛ ورودی هامو هم باید کنترل کنم( صحبت کردن شنیدن دیدن و تفکر کردن)؛ به نکات مثبت اون خواسته بیشتر توجه کنم؛ دلایلی رو بنویسم که چرا باید به اون خواسته برسم
احساس لیاقت و خود ارزشمندی هر مقدار درونی تر باشه به همون اندازه :
قوی تر است
موثر تر است
در مسیر درستتر است
پایدار تر است
احساس لیاقت و ارزشمندی هر چقدر عمیقتر باشد:
قدرتمندتر است
کمتر تحت تاثیر عوامل بیرونی قرار میگیرد
در ساخت باورهای قدرتمند کننده موثر تر است
ما را به اهداف بزرگتری میرساند
خواسته های ارزشمندتر و بزرگتری در ما به وجود می آورد
در رشد و گستری عزت و اعتماد به نفس تاثیر بیشتری در ما میگذارد
در هر زمینه و جنبه ای هر چقدر راحتتر به خواسته هامون میرسیم و یا به عبارتی هر چقدر راحتتر خواسته هامون به ما میرسند به همون اندازه در اون جنبه احساس لیاقت و ارزشمندی بیشتری در درون خودمون توانستیم رشد بدهیم
حالت طبیعیش اینه که خواسته هامون راحت و آسون به سمت ما بیایند نه اینکه ما برای تحققشون با زور و تلاش بسیار به سمت خودمون بکشیم
لیاقت لیاقت لیاقت
چقدر این نکته مهمه در تمام جنبه هلی زندگیم
انشا الله بتونم در این جنبه از زندگیم بیشتر و بیشتر خودمو تقویت کنم و موفق و موفقتر بشم
در پناه الله یکتا شاد پیروز و موفق و سربلند باشید
سلام استاد جانم … می بینم که قراره سوپرایز بشیم با این دوره…
من الان وسط دوره قانون سلامتی هستم ولی با دیدن فایل معرفی این دوره خیلی خوشحال شدم
آخه من قبل دوره قانون سلامتی با خودم گفتم اگه بتونم ب وزن ایده الم برسم هر کاری ک بخام رو میتونم بکنم و تقریبا نزدیک وزن ایده الم هستم
حالا واس هدف بعدیم که خریدن یک آپارتمان شیک توی منطقه های خوب مشهده فکر میکنم این دوره احساس لیاقت قراره همون هل اولیه و چراغ راه باشه…
خدایا پولشو از هر کجا ک میدونی برسون من این دوره رو با همه وجودم میخام
به امید همراهی با شما
سلامتی و احساس عدم لیاقت من
من یه موضوع خیلی جدی رو توی پاسخ دادن به دوره راهکار عملی رسیدن به رویا ها متوجه شدم
من 24 ساله هستم و تقریبا از بدو تولدم چاق بودم و اول امسال یکی از مواردی که مواجه شدم این بود که من توی جواب این سوالا این به ذهنم رسید که من لایق داشتن یک بدن خوب خوشگل و بی نقص نیستم؟
چرا چون تاحالا هیچوقت خودمو در اون شکل ندیده بودم.
کاهش وزن و عمل کردن به قانون سلامتی وقتی درخودم احساس لیاقت ایجاد کردم
من با راهکار هایی که توی اون دوره گفته شده بود تونستم ذهنمو متقاعد کنم اما قبلش حتی من تلاش نمیکردم برای رسیدن به وزن دلخواهم با کوچک ترین لغزشی برمیگشتم به وزن های قبلی
اما الان 7 ماهه که من 1 کیلوهم چاق نشدم و هرروز قیافه من داره خوشگلتر میشه
جوری که برای همه جای تعجب داره
روابط و احساس عدم لیاقت من
من فوق العاده دختر زیبا با اخلاق و با شخصیت هستم و هرچی بگم از خودم کم گفتم اما
من توی روابطم متوجه شدم هر مردی که دوسش دارم وقتی در ارتباط احساسی با من قرار میگیره در بدترین وضعیت مالی خودشه
و هیچ کار خاص و فوق العاده ای نمیتونه برای من بکنه حتی اگر پولداترین فردی بوده ک من میشناختمش. هیچوقت نتونستم توی خودم
این حس رو بوجود بیارم که من لایق ارتباط رویایی هستم.
احساس لیاقت و تغییر در روابط
یکبار این اومد توی ذهنم که من شایسته واقعا این هستم که طرف مقابل برای خوشحال بودن من تلاش کنه هدیه بخره یا هرچیزی
رابطه قبلی من به زیباترین شکل تمام شد و کسی وارد زندگی من شد که همون اول برای دست اوردن من کلی کار کرد البته ناگفته نماند چون من باور ندارم لایق ازدواج و رابطه خوب هستم این رابطه قشنگ ادامه داشت اما هیچوقت وارد مراحل بعد نشد.
شغل درامد ماهانه و احساس عدم لیاقت من
من جایی کار میکنم که حتی اگر حقوق منو 3 برابر کنن کوچک ترین خللی ایجاد نمیشه توی شرکت اما میدونید مشکل چیه من اصلا نمیتونم باور کنم من میتونم اون حقوق رو داشته باشم حس میکنم حقم نیست چون کاری ندارم به اون صورت و حتی سقف نیاز هامو به همین حقوق گره زدم و میترسم بیشتر خرج کنم
تازه من اینقدر احساس عدم لیاقت میکنم که باعث میشم حتی این حقوق ماهانه من چندماه یکبار بهم پرداخت بشه.
ردپای عدم لیاقت من: پدر من هیچوقت حقوق ثابت ماهانه نداشت با اینکه وضع مالی خوبی داشتیم و این باور توی ذهنم بوجود اومده که من مگه کیم که هرماه این حقوق رو بگیرم…..
احساس لیاقت و افزایش حقوق
من همین دیشب تمرین درخواست کردن دوره عزت نفس رو انجام دادم و به رئیسم گفتم من شایسته ی افزایش حقوق هستم و این کارو دقیقا زمانی انجام دادم که به شدت کارهایی که باید انجام بدم کم شده قبلش من حتی اگر درخواست میکردم هم برای این نبود جواب مثبت بگیرم به این خاطر بود که بعدا احساس قربانی بودن کنم که یعنی
دیدی درخواست کردم اما موافقت نکردین
دیدی من چه کارمند خوبیم بدون افزایش حقوق اینجام و….
سلام استاد عزیزم ….. این همون دوره ایه که من میخواستم … با وجود خریدن این همه دوره ی ارزشمند از شما و حتی خرید تازه ی دوره ی راهنمای عملی دستیابی به آرزوها که دو سه هفته هست خریدمش و دارم میبینم چجوری اشکمو در میاره ، مطمئنم مهمترین باور همین احساس لیاقت هست چرا؟ چون باوره شدن ، برای فلانی شده برای منم میشه حتما هم میشه ، اصن همین که به این دنیا اومدم میشه با همین احساس لیاقته که به نظرم شکل میگیره بنظر من تثبیت هم میشه تازه
الان میفهمم با توجه به نتایجم یه ماه پیش میخواستم گیر کار رو بفهمم برای همین میخواستم دوره ی کشف قوانین رو خریداری کنم و کامنتم که در واقع پرسش از دوستان بود رو تایید نکردید برای خرید دوره
چون خیلی رااااااااااااااحت جواب بهم داده شد و بدون خرید اون دوره، دوره لیاقت که از واجب ترین دورههاست که بنظر من باید بعد از راهنمای عملی حتی شاید اول باید این دوره رو خرید اومد رو سایت
بابا من آسان شدم برای آسانی ها و خودم خبر نداشتم ^_^
خدای من شکرت بابت این هدایت
استاد ازت ممنونم بابت تایید نکردن کامنتم
به امید خدا منم این دوره ی بینظیر رو خریداری میکنم بازم با هدایت الله
دوستتون دارم
در پناه خودش شاد و موفق و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان
داشتن احساس عدم لیاقت باعث شد من نتونم به وزن ایده عالم برم
باعث شد نتونم در مقابل همسرم و آدم های اطراف زندگیم در مقابل خواسته های نا به جاشون نه بگم
باعث شد تو محیط کارم همون اول قیمت کاری که لایقش هستم رو نتونم بگیرم
باعث شد
فرزند خودم رو نسبت به هم سن و سالاش کمتر بدونم و مدام سرزنشش کنم در صورتی که فرزند من توانایی هایی داره که اون بچه ها این توانایی رو ندارن
یعنی این حس بی ارزشی رو به بچه هام انتقال دادم
استاد جان من هنوز دوره قانون افرینش رو تموم نکردم هر چند اعتقاد دارم دوره ها تموم شدنی نیستن و باید مدام تکرار و تمرین کنم
لطفا فاصله زمانی خرید و افزایش درصد قیمت رو از روی محصول بردارید ممنون و متشکرم به صورت قبل باشه شرایط خرید دوره
به نام الله یکتا
سلام به استاد عزیزم و دوستان نازنینم
خدارو شکر بابت این دوره ی فوق العاده اون هم دقیقا زمانی که من برای خودم امسال رو سال بهبود عزت نفس نام گذاری کردم
وشما هم دست روی یک موضوعی گذاشتید که به قدری عمیق و جامع هست که نمیشه مهم بودنش رو توی یه کامنت بیان کرد .
یعنی شما الان به ریشه ای ترین و عمیق ترین و مهم ترین واصلی ترین و پایه ای ترین و هسته ای ترین موضوع دررابطه با شناخت خود پیشرفت و موفقیت رسیدین ،اون هم در تمام جنبه های زندگی .
البته هنوز نمیدونم فرق بین عزت نفس و احساس لیاقت دقیقا چیه اما انشالله چند وقت دیگه که دوره رو تهیه کردم میفهمم .
استادمن واقعا خیلی تلاش کردم که دوره کشف قوانین زندگی رو که شما اپدیتش کرده بودین رو تهیه کنم اما به طرز عجیبی کارهام گره خوردن و مانع این شدن که من این دوره رو بخرم وسره این موضوع خیلی هم عصبانی شدم و فشار خوردم .
چون واقعا من پولش رو داشتم و برام مهم نبود قیمتش چقدر میخواد 3تومن باشه یا میخواد ده تومن باشه من میدونستم که تا سقف ده تومن قدرت خریدش رو دارم و با پولی که از کار تو مشهد جمع کرده بودم میتونستم بخرمش که متاسفانه از هرکسی که طلب کار بودم میگفت ندارم وتمام برنامه های من بهم ریخت .
این ها یک طرف و مقاومت خانواده ام یک طرف .
هرچقدرم که بهشون میگفتم بابا من استادو نزدیک به 3 ساله میشناسم دیگه هر چی امتحانه فیزیکی و متافیزیکی بوده رو برای من پاس کرده یعنی جوری بهش ایمان دارم که تقریبا هرچی توی فایل هاش بگه بی برو برگشت قبول می کنم و این حرفا ولی چه فایده که بی تاثیر بود .
وچون منم اصلا علاقه ای ندارم که وقتم بیهوده تلف بشه ، بدون این که اصلا باهاشون کلکل کنم یا بخوام توضیح زیادی بدم ، بافایل های دانلودی جلورفتم ،که اتفاقا ضررهم نکردم که هیچ .باسایت هم بیشتر اشنا شدم و اون فقط مهلتش یکم به تاخیر افتاد و ازهمه مهم تر این که شما این دوره رو اماده کردین .
واما جواب تمرین
با اجازه من متن این تمرین رو برای خودم تغییر میدم .
_احساس بی ارزشی و عدم لیاقت چه بلاهایی برسرمان
اورده است ؟
_نداشتن احساس لیاقت باعث شده بود که من در خیلی جاها نتونم حرفم رو واضح و شفاف بزنم یااین که نتونم اصلا حرف بزنم ،مخصوصا اگر ان شخص برام ادمه بزرگی بود
(.به طوری که درنوجوانی خیلی برام پیش میومد که گلوم فشرده میشد و مثل بغض میگرفت .)
و یا نمیتونستم مفهوم اصلی رو به مخاطبم برسونم که باز این به نوبه ی خودش باعث پیش امدن سو تفاهم میشد .
حتی گاهی اوقات به خاطره این سوتفاهم ها مورد تنفر واقع میشدم چون مثلا فکر میکردن من مغرورم یا این که نمیخوام جوابه اصلی رو بدم و…
مثال ،خیلی مواقع بود که معلم درسی را داده بود اما من به خاطره ترسی که داشتم (به دلیل کمبود عزت نفس و خوداررشی )اون سوال را نپرسیدم و یا پرسیدنش رو به تعویق می انداختم .
_این احساس بی ارزشی باعث شده بود که من در نوجوانی از این که با پدر یا مادرم شناسایی شوم ودوستانم مرا باان ها ببینند ترسان و فراری باشم ویا اگر باان ها بودم شرمگین و خجالت زده باشم .
چون فکر میکردم اگر تنها باشم یعنی ادمه قوی و
مستقلی هستم
(وهمین طور فکر میکردم اگه منو باهاشون ببینند قضاوتم میکنند وباخودشون میگن عه اینو نیگاهنوز بزرگ نشده ویه ازاین دست فکرها)
که این البته از زیاد اهمیت دادن و بزرگ کردن نظره مردم هم میاد دیگه .
گرچه که الان روز به روز حرف و نظره مردم داره برام بی ارزش تر میشه و نظره خودم مهم تر ،هی دارم بیشتر میفهمم که مهم ترین نظر ، نظره خودمه و اگر من خودم خودم رو دوست داشته باشم چیزی به جز این دردنیای بیرون تجربه نخواهم کرد .
_خلاصه همین احساسه بی لیاقتی بود که باعث شد هیچ دوستی نداشته باشم و درتنهایی های طولانی مدت قرار بگیرم .
_همین احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد پیش بقیه باوجود این که میدانستم خیلی جذابم رفتار های غیر جذاب نشان بدهم و یا حرف های غیر جذاب بزنم و خودم را زیر سوال ببرم .
_به خاطره همین احساس بی لیاقتی بود که باعث شد دوبار جلوی کل جمعیت مدرسه مسخره و قضاوت بشم به خاطره سوتی ای که خودم داده بودم .
ویا در بین جمعیت همکلاسی هام نتونم مثل خودشون راحت جوابشون رو بدم و ازخودم دفاع کنم ،منظورم فقط دفاع فیزیکی نیست .
_خدا میدونه که این احساس عدم لیاقت چندبار باعث شد ادم هایی ناهماهنگ و سطح پایین جذبم بشه وبرام احساس بی لیاقتی بیشتری تولید کنه .
_خدامیدونه که این احساس منفی لعنتی چه انرژی ای از من گرفته و چه نیرویی از من هدر داده ویابلااستفاده نگهش داشته و نذاشته که پتانسیل کاملم فعال بشه .وبه نتایج بزرگی برسم .
_خدامیدونه که به خاطره این احساس عدم شایستگی چقدر باورهایی همسنگ بااین فرکانس برام ساخته شده ،چون درتمام طول زندگیم چیزهایی که تجربه میکردم و باورهایی که برام ساخته میشده ازاین احساس تضعیف کننده نشات میگرفته .
اصلا کانون توجهم روی این موضوع بوده .
به همین دلیل هم میگن ریشه ای ترین موضوع .
_فقط خدامیدونه که چقدر این احساس بی ارزشی سبب شده بود که من در حسرت ارزوهام بمونم و یا تن به ارزوهای خیلی کوچیک بدم بدونه این که حتی بتونم توی ذهنم به خواسته هام فکرکنم .
واین احساس منو از تجربه ی خیلی از نعمات و خوشی ها و تفریحات وازهمه مهم تر احساسات فوق العاده محروم کرد .
(هم یکبار نیومدم باخودم بگم بابا من توی ذهنم که باید اجازه داشته باشم اگه چیزی خواستم بهش فکر کنم حالا هرچقدرم که میخواد بزرگ باشه ، به درک این ذهنه خودمه، اونم خواسته ی خودمه ، دلم میخواد به هرچی که دوست دارم فکرکنم . ولی این نجواهای ذهنی مگه به این راحتیا کوتاه میان و میگفتن نه عزیزم لیاقت تو اززندگی انقدره (یه مقداری خیلی کم و جزئی و معمولی )
مثلا از 20 ، 6 توی این زمینه .
مثلا درزمینه ی پول درحد بخوره و نمیر یا باریکه ی اب ،یا درزمینه ی روابط درحد سلام علیک ،یا دوستی معمولی به زور و روابط عاشقانه که اصلا حرفشو نزن فقط ماله فیلم هاست نه تو بااین وضعیت گذشته ی معمولی و بدرد نخورت که این همه گندی که زدی وهیچ کاره بزرگی هم هنوز تو زندگیت نکردی )
_به خاطره همین احساس بود که باعث شد به اندازه ی کافی ازهمون چیزهایی که در زندگیم دارم لذت نبرم
_همین احساس بود که باعث شده بود شدیدا نگران ناراحت شدنه مردم باشم و نگران قضاوتی که
ممکنه شاملم بشه !!!
وای یه وقت نفهمن که من ادمه بدیم ،باید تمام تلاشم رو بکنم تا فلانی ازم راضی باشه و…
_چقدر پیش می امد که من خودم رو سانسور میکردم به خاطره دیگری که یه وقت خدایی ناکرده ناراحت نشه ،چون مهمونه ،چون معلمه ،چون لباساش قشنگه ،چون بچه ی فلانیه ،چون پولداره ،چون دختره ،و…
_این احساس بی لیاقتی بود که باعث شد باتوجه بیش از حد به نقاط ضعفم و اتفاقات ناجالبی که برام افتاده یه حجم زیادی از باورهای محدود کننده رو برای خودم در زمینه های مختلف به وجود بیارم .
_احساس بی لیاقتی بود که باعث شد درمقابل دخترها یا پسر هایی که ازشون خوشم میومد ساکت بشم و هیچ واکنشی نشون ندم طوری که انگار اصلا تا حالا حرف نمیزدم ،خفقان کامل به همراه سرخ شدگی و شرمندگی .
_این احساس بی لیاقتی بود که باعث میشد با دیگران وارده جنگ بشم از این که مرا کوچک شمرده اند یا به من بی احترامی کرده اند یا به این خاطر که رفتاری ان طور که شایسته ی من بود نشان ندادند با ان ها گلاویز بشوم و ساعت ها درذهنم با ان ها به خاطره ان رفتارشان ازرده باشم .
_توی کنکورم4 سال فقط درجا بزنم و هیچ
پیشرفتی نکنم با وجوده این که یاتمام وجودم دوست داشتم که رتبه ی عالی ای بیارم و واقعا براش تلاش میکردم که خب درمسیره اشتباه بود
و درساله اخرش باشما اشنا شدم .
_توی محل کارم که موقتی برای تجربه اش رفتم یک شهره دیگه واز دانشگاهم مرخصی گرفتم مستقیم با صاحب کارم حرف نزنم و گوش به فرمان اون باشم
وبذارم هرچی دلش خواست زرنگ بازی دربیاره .
ویکبارهم نیام باقاطعیت جلوش بیستم و بگم من دیگه نیستم ،حقه من بیشتر از این حرفاست
توی اون شهره مشهد باوجوده این که درپولدارترین منطقه بودم سرما و گشنگی رو تحمل میکردم که همه بگن واوووو چه ادمه مستقله قویه جذابی ،چقدر تحملش زیاده ، چقدرکم نمیاره .و…
و حالا سرمای شدیدیک طرف و اون پولدارهایی که میدیدم (البته پولدار به اون معنا نه ،یعنی وضعیتشون از لحاظ مالی خیلی ازمن بهتربود )
واون ادمایی که میدیم با دوست دختراشون و یا دوست پسرهاشون توی ماشین های مدل بالا یا رستوران های گرم راه میرن یه طرف .
میبخشید شاید روی نکات منفی زیاد تمرکز کرده باشم ولی در جوابه این سوال لازم دیدم و تنها جایی که اینطوری خود افشایی می کنم اینجاست برای رشد و ارتقا بیشتر .
همه ی این ها فقط یک مشت نمونه از خروار بود از
ضربه هایی که هرکسی میتونه ازعدم احساس لیاقت وبی ارزشی بخوره .
پوریا عزیز
خداوند رو شاکرم بخاطر وجود مهربون و گلت که نشستی کلی نوشتی برامون و منم کلی چیز یاد گرفتم.
دمت گرم پسر که اینقدر دست باز نشستی و خودت رو قشنگ فهمیدی. آفرین به این همه توجه به خودت.
الان منم که نگاه میکنم میبینم فکرهایی مشابه شما داشتم…و به لطف خداوند نشستم برای بهبود شخصیتم و میدونم که کلی اتفاقات عالی در این مسیر برام رقم خواهد خورد. خداوند رو سپاسگذارم بخاطر دوستای فوقالعادهای مثل شما
به نام خدای زیبایی ها
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان عزیزم
من اگر بخوام در مورد عدم احساس لیاقتم توضیح بدم . اونقدر این احساس لیاقت در من پایین هست که روی تمام جنبه های زندگیم تاثیر گذاشته
من از بچگی همیشه مورد تمسخر دیگران بودم چون از نظر ظاهری خیلی خوشگل نبودم (به طوری که حتی الان از لحاظ ظاهری مثلا لاغرم و اندام خوب و مناسبی ندارم و دندان های مرتبی ندارم و چشمان خیلی درشت ندارم و به خاطر همین نظراتی که از بچگی راجع به من دادن ) روی باور های الان من تاثیر گذاشته به حدی که من دوست ندارم ازدواج کنم و حتما باید به تناسب اندام و صورت قشنگ برسم تا همسرم دلخواهم من را بپسندد و از این موضوع واقعا ناراحت و نگرانم
این موضوع حتی باعث شده من عکس ها و فیلم هایی که از من گرفته میشود را اصلا نبینم چون خودم را از لحاظ ظاهری دوست ندارم و همیشه خودم را با بقیه مقایسه میکنم و بقیه را از خودم زیباتر میدانم
در روابطم شکست های خوردم و سو استفاده از من شد(من 3 سال در یک رابطه سمی بودم و بعد از اون رابطه هم دوباره یکسال درگیر یک ادم اشتباه بودم )و انقدر ارزش خودم را پایین اوردم که حتی به انها التماس میکردم که با من بمانند و همیشه هم حساب ازدواج با انها را داشتم چون فکر میکردم ادم خوب پیدا نمیشود و چون این افراد خوب هستند من میتوانم در فامیل از همه بهتر باشم (چون همسر خوبی دارم ) و تمسخر ها و تحقیر ها و ندیده شدن های دوران کودکی ام را جبران کنم. من در روابطم هر کاری برایشان انجام دادم . هدیه براشون خریدم . از جیب خودم میزدم براشون ولی بی فایده بود و بقیه رو به من ترجیح میدادن و من هیچ وقت اولویت اونها نبودم و به عنوان گزینه بودم براشون و هیچ وقت برام وقت نداشتن .
در کسب و کار هم من موفقیت های زیادی را کسب کرده ام که ولی همیشه خودم و دستاورد هایم را کوچک میبینم و اصلا اهمیت و ارزشی برایشان قائل نیستم و هر کاری که شروع میکنم با ذوق و شوق میروم ولی بعد وسط راه رها میکنم از بس باور های محدود نسبت به خودم در ذهنم دارم
من خودم را لایق ثروت هم نمیدانم و حتی پولدارها رو دوست ندارم چون فکر میکنم انها مرا تحقیر میکنند و زیاد دوست ندارم باهاشون ارتباط داشته باشم چون فکر میکنم از خود راضی و مغرور هستن و من چون پول ندارم باید با هم سطح خودم باشم و من این را نمیخواهم (و جالب اینجاست که رابطه هایی که من شکست خوردم افرادی بودن که از لحاظ اجتماعی و مالی از من یکم بالاتر بودن ) و این موضوع باور به عدم لایق بودن من را بیشتر کرد
من حتی بینی ام را هم عمل کردم ولی باز هم تاثیری نداشته و همیشه دوست دارم پولدار بشوم و میگویم من باید پول دار بشوم و یا حرفی برای گفتن داشته باشم تا من را دوست داشته باشند وگرنه با وضع فعلی الانم کسی من را دوست ندارد
من حتی بدون ارایش بیرون میروم و زیاد به خودم اهمیت نمیدهم و میگویم حرف بقیه برام مهم نیست و میگویم کسی که من رو نمیخواد پس چه فایده به خودم برسم و همیشه میگویم حتما باید و زیبا و خوش اندام. . یا پولدار و صاحب کسب و کار باشم باشم تا یک رابطه عالی داشته باشم و خوشبختی و ازدواج رو تجربه کنم من حتی به حدی رسیدم که تنهایی رو ترجیح دادم به رفتن توی رابطه و تحقیر شدن (منی که قبلا اعتیاد ادم به ادم داشتم ) .
من در کارم هم بارها از این شاخه به آن شاخه پریدم. بارها کاری رو با ذوق شروع کردم و بعد رها کردم و سر کار دیگه رفتم . باشگاه رفتم . کلاس موسیقی رفتم . دوره های اموزشی رفتم . گواهینامه گرفتم . تا فوق لیسانس خوندم ولی احساس میکنم هیچکدوم به دردم نمیخورند. حتی کلی ادم تحقیق گری هستم و اطلاعات خوبی در مورد مکانیزم این دنیا به دست اوردم و حتی من دورههای 12 قدم را تا قدم 2 تهیه کردم و انجا هم کامنت گذاشتم و با اینکه میدونم چقدر توانمندی دارم (من قبلا کار بازاریابی میکردم و تواناییم رو در این که خودم مشتری پیدا کنم و خودم صحبت کنم به صورت تلفنی را دیدم و بعد که دوره های 12 قدم را خریدم 2 جلسه اول قدم اول را که خواندم ان شغل را رها کردم و شغل های متعددی تجربه کردم و حتی امار نکات مثبتم را که نوشتم بیش از 60 . 70 مورد بود ولی نمیدانم چرا اینها به چشمانم نمی آید ) و حتی الان که شغل دلخواهم را پیدا کردم (ان هم با کلی فایل های رایگان گوش دادن و فکر کردن 2ماهه و کلی کلنجار رفتم و تصمیم گیری قطعی ) ولی این احساس دوباره انگار سر وکله اش پیدا شده و نمیگذارد کارم را انجام بدهم و میدانم حتما این مشکل را باید حل کنم تا با خیال آسوده سراغ کارم دلخواهم برم . ولی من فعلا توانایی خرید دوره را ندارم و فایل های رایگان هم در این خصوص کم هست
و
این موضوع همه جنبه های زندگیم را مختل کرده. و حتما باید حلش کنم ولی نمیدانم چطوری .
ممنون میشم من را راهنمایی کنید
در پناه حق باشید
بنام خدا
سلام
یه اتفاقی خیلی قشنگی در حین گوش دادن به این فایل و هدایت شدنم اتفاق افتاد ک دوست دارم در انجا اون رو بیان کنم
داشتم با دوستم در هدایت صحبت میکردم که اونا هم به اتفاقی قشنگی برخورد کرده بودن او با همسرش در مرود اینکه چور خداوند صدای مارو میشنود و مارو هدایت میکند ک اصلا ادم چطور هدایت میشود.موقع داشتن راه میرفتن کنار خیابان دوست من روی زمین میشینه و همسرش یه چیزی کنار جدول میبینه ک مل چوب بوده خیلی چشم ش خوب نمیدیده ولی به همسرش گفته که اون چیه کنارت؟ میگه که مار ه اون موقع هست ک داستان هدایت رو درک میکنه ک انسان چطور هدایت میشود ما فقط باید خداوند را صدا بزنیم و از او درخواست:
نعمت. ثروت سلامتی
هدایت شدن در جای های ک خیال میکنی راهی نیست
طلب کمک خواستن
و هرچیزی ک فکرش رو بکنی از خداوند بخواه ولی قبلاش از نظر من باید 1 حالت خوب باشه تا اتفاقات خوبی برات ببفته.
2 شکر گزاری کنی بابت چیز های ک خوشحالت میکنه حتی کوچو تر چیزا ها .
3 از زیبای ها لذت ببری و تحسین کنی افراد رو.
به نظر من اینا ها عواملی هستن ک میتونی فرکانس خوبی رو ارسال کنی.
برگردیم به موضوع خودمون من وقتی اون داستان رو فهمیدم اول اون رو تحسین کردم ک تونسته یه قدم بخدا نزدیک بشه و ب خودم گفتم من چطور هدایت شوم؟
همون لحظه یاد افتاد که کلید موتورم نیست داخل جیب هرچی گشتم نبود بعد رفتم بیرون دیدم که روی موتور خیلی شکرگزاری کردم بابت ش ک منم تونستم هدایت شوم و اینکه مهم تر فرکانس اینکه منم میخوام هدایت بم رو ارسال کردم.
همین الان دوباره یه موضوع در مورد یک مسله یی سرکار اتفاق افتاد در خواست این کار رو انجام داد و بعد از چند دقیقه موضوع برطرف شد چیزی که چندین ماه سر به از کار ها بوده. خدایا شکرت
در پناه خدا باشید.