اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
“ احساس لیاقت ” یا ” احساس خود ارزشمندی بی قید و شرط مون”
1.نگاه و باوری نسبت به خودمان و میزان ارزشمندیمان
«احساس لیاقت»، هستهی اصلی فرکانس ماست، کیفیت زندگی ما دقیقاً بازتاب این فرکانسِ
2.قدرتمندترین عاملی است که تعیین میکند مسیر زندگی ما چقدر روان باشد؛ چقدر نعمتها به راحتی و از مجراهای مختلف وارد زندگی ما بشود و چقدر در رضایت درونی زندگی کنیم و در یک کلام، چقدر آسان شویم برای آسانی ها.
تجربه نعمتها
بهبودی شرایط بیرونی،درهای برکت،پیشرفت مون«در عشق،ثروت سلامتی و آرامش»
3.درخواست
4.درخواست دیگران هر جور راحتم
5.رابطه مون با فرد مناسب«جرات برقراری ارتباط با افراد مناسب»؛
من صبح هدایت شدم به این قسمت البته چند مدتی هست که احساس درونیم یه جوری هست که انگار هی می خواد منو بکشه پایین
نمی دونستم چیه
تمرکز روانکاوت مثبت و شکرگذاری هم لحظه ای خوبش می کرد
متوجه شدم دلیلش اینه احساس لیاقتم اومده پایین
خب می دونستم که باید درستش کنم
اینو می دونم که برای اینکه هر چیزی رو آدم تعمیر کنه یا بهبود ببخشه اول باید ببینه اصلا نشتی کجاست از کجا ضربه داره وارد میشه ( بحثخودشناسی که استاد میگه انقد ارزشمنده اینجا خودشو نشون میده )
این فایل رو گوش دادم متوجه شدم
چون از دید جامعه من دستاوردهایی که عرف بهش میگن موفقیت رو ندارم باعث شده این ضربه ها هی به تنه احساس لیاقتم وارد بشه
مثلا هم سن و سالام ازدواج وبچه دارن
یا درآمد و شغل مثلا موجه
پرگل به چیزهایی که بودنش خوبه ولی دلیل اطرافیانم برای داشتن اون ها نگاه اطرافیان وتایید جامعه بوده
من نتونستم چون آلویت برای من هیچ وقت تایید نبود
چون مادرم دقیقا اینطوری بود
مثلا ازدواجکرد چون ترسید باید ازدواج میکرد بعد یه نظرم بدترین حالت ازدواج کرد که ….
یا بچه آورد فقط واسه اینکه بچه داشته باشن تا تو جامعه به دید یه فرد مناسب بهشون دیده بشه …
ولی خب هیچ توانایی تو مادر بودن و تربیت و در واقع آمادگی درونی نداشت
من با خودم میگفتم زمانی باید ازدواج کنم که از نظر درونی آماده ام
زمانی تعهد کاری رو قبول میکنم که درونماماده باشه یعنی همعاشق اون شغل باشه و هم فردی باشم که شخصیتم ساخته شده که ولنکنموسط راه ….
ولی انگار تا میدیدم اطرافیانم این چیزها روخیالی زودتر دارن …. و بیتشر و با اینکه من خیلی تلاش های درونی و بیرونی بیتشری داشتم ذهنم میاد وسط میگه تو انقد از همه بیتشر روخودت و کارت وهمه چیزت وقت میزاری ولی نگاه کن دستاوردهات کمتر پس قطعا خدا دوست نداره یا قراره نیست به تو چیزی داده بشه
فقط کافی بود یکم اون نجواهای اولیه روتایید میکردم
بعد شروع می کرد به آوردن دلایل بیتشر برای اینکه بهم ثابت کنه من لایق نیستم چرا چون تصمیم گرفتم مثل بقیه نباشم …. من خودم تصمیم کرفتم اینطور زندگی کنم
بقیه هماینطوزی تصمیم گرفتن
این دلیل نمیشه من احساس بی ارزشی کنم
من هم هر موقع واقعا بخوام بهم داده میشه
یا اینکه میدیدم اطرافیانم انقد راحت ( حتی خواهر و برادرم ) انقد از طرف خانواده یا یه سری چیزهایی که توجامعه متداول هست به موفقیت مالی رسیدن و من باید با شغلم کار کردن روخودمذره ذره جمع کنم بهم احساس بدی میداد بعضی وقتا در واقع. احساس بی ارزشی که خدا فرق میزاره ونمی خواد تو پیشرفت کنی و ……احساس گناه
البته این هم بگم خیلی اوقات هم میشنومندای خدا رو که میگه همین ها نعمت تو هستن نگاه کن چقد از بقیه با اراده تر قوی تر وجسور تری …. همین ها باعث شدن بیای قوانین من و یاد بگیری و با قوانین من پایه هاتو درست کنی و تا ثریا بری به قول استاد
ولی بعضی وقتا هم مخصوصا زمانی که خیلی دارم تلاش میکنم وبعد یکی مثلا خانواده اش پول میریزه میره ماشین می خره یا هرچی یک دفعه انگار حالم از درون بد میشه
مثل همون مثال هست که یه نفر بدنشو با پیکر تراشی درست کنه بیاد پیش فردی که باشکاه میره ونغدیه اش رو رعایت میکنه راه بره
به هو طرف انگار فکر میکنه در حقش اجهاف شده … ( توجه به ظاهر امور در حالی که اونی که رعایت تغذیه و ورزش میکنه علاوه بر اندام ظاهری سلامتی + ذهن اراده و احساس لیاقت خودشو ساخته )
:
به هر حال فکر میکنم من باید اونقد قوی بشم که گول شیطان و نجوا نگاه اطرافیانم و جهت گیری با تایید های جامعه رو نخورم
یا بعضی وقتا فکر میکنم بر خلاف اطرافم حرکت کردن بده …. و حس بد میگیرم درحالی که استاد گفت نه باید به خودم افتخار کنم ….. چون چیزی که الان دارممیسازم سال ها بعد خودشو بیتشر نشون میده
یه جمله ای از قرآن یادماومد که نوشته بود تپ این مضمون فکر کردید همه افراد در پیش ما برابر هستن ، اینطور نیست ، منظورش کاملا مشخص هست یعنی اونی که تقوای بیتشر داره جایگاهش پیش خدا هم بالاتره …. این یعنی عدالت اینکه افراد بر اساس احساس لیاقت و بر اساس تقواشون طبقه بندی بشن وگرنه انسان تلاشی هم نمی کنه وقتی ببینه فرقی نداره تلاشش با جایگاهش …..
حالا اون جاهایی که احساس لیاقت بالایی دارم تو زمینه عاطفی و انتخاب همسر هست من خودمو لایق بهترین مرد و خانواده همسر و بچه می دونم ( دلیلش هم اینه که رو خودم به عنوان یک زن کار کردم )
من خودمو لایق ارتباط با آدم های درست می دونم ( چون خودمو با نهایت سعیم درست کردم )
من خودمو لایق بهترین غذا می دونم ( چون ذهنم روکنتر میکنم هر چیزی نخورم نشونم جون برای سلامتی ام وقت میزارم ورزش میکنم پیاده روی میرم )
من خودمولایق می دونم که هر چی از خدا بخوام بهم یده ( چون توکارهام رضایت خدا رو اول در نظر میگیرم )
من خودمو لایق می دونم که کارهام راحت انجام شه ( چون فرد خیر خواه و خوش قلبی هستم و خیر همه رومی خوام )
من خودمو لایق بهترین مربی ها ازون ور بهترین شاگرد ها هممیدونم ( چون با جون دل آموزش ها رو سعی میکنم اجرایی کنم و با جون و دل سعی میکنم توشغلممسئله حل کنم )
استاد ممنونم ازتون به خاطر تولید و انتشار این آگاهی ها
سوالات :
چه مثالهای داری از ضربههایی که به خاطر «احساسعدم لیاقت» خورده ای؟
در چه مقاطعی از زندگی، احساسعدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟
استاد یه چیزی بگم اول کامنت، یعنی با طرح قضیه احساس لیاقت و فایلهای دانلودی و این دو تا سوال بالایی، چنان طوفانی توی درونم به پا شده که حد نداره،
یعنی دارم درونم رو شخم میزنم تا ببینم شرایط فعلی من به لحاظ احساس لیاقت چطوره
اولش که شما سوالات رو مطرح کردین ، با خودم گفتم من که فکر نکنم چیز خاصی بتونم برای جواب دادن داشته باشم،
ولی از دیروز هی دارم درونم رو کنکاش میکنم و دارم یه چیزایی پیدا میکنم که میخام اینجا مطرح کنم.
کامنتای دوستان رو که میخوندم اکثرا از دوران کودکی شون گفته بودن که او اون روران ضربه خوردن،
منم که فکر میکنم یادم داره میاد ، زمانی که بچه بودم تو خونه هر اتفاق بدی که میافتاد، با این که من نقشی تو اون اتفاق نداشتم ولی همه کاسه کوزه ها سر من خراب میشد و من مقصر داستان شناخته میشدم و تنبیه میشدم، الان میفهمم که این به خاطر عدم احساس لیاقت بوده.
وقتی مهمون داشتیم ما حق حرف زدن نداشتیم یا وقتی پدر و مادرم بیرون میرفتن من رو نمیبردن ، چون احساس لیاقت نداشتم و به خودم ارزش قائل نبودم.
وقتی پدرم میخاست برام کفش بخره، خودش یه کفش بنجل و زشت انتخاب میکرد و با اینکه من بهش میگفتم اینو نمیخام ولی به زور کفش رو برام میخرید و من هم بالاجبار قبول میکردم، چون برای خودم ارزش قائل نبودم ، پدرم هم برام ارزش قایل نمیشد، اوی دبیرستان پدرم بهم گفته بود اگه درساتو خوب بخوبی و کنکور قبول بشی برات رایانه میخرم، ولی با اینکه من تو کنکور قبول شدم ولی پدرم برام نخرید، الان متوجه میشم که این از عدم احساس ارزشمندی خودم بوده،
کودکی و نوجوانی من به همین منوال گذشت،
البته من خودم همیشه مطالعاتی در خصوص مباحث موفقیت داشتم و یه مقداری میدونستم که باید دیدگاه مثبت داشته باشم و از خدا باید شرایط باکیفیت بخام، ولی از قوانین به صورتی که استاد بیان میکنن چیزی نمیدونستم.
الان که فکر نیکنم میبینم وقتی که شاغل شدم هم احساس عدم لیاقت کار خودشو کرده
سال 86 که تازه استخدام شده بودم مرتب به دلیل کم کاری توبیخ میشدم در حالی که علت اشکالات کاری من به عدم تجربه بوده و نه اینکه بخام عمدا کم کاری بکنم ولی به خاطر عدم احساس لیاقت خودم فکر میکردم که حتما حقمه و اعتراضی نمیکردم ، حتی در ادامه کارم، توبیخات شدیدتری رو تجربه کردم، و الان که دقت میکنم، متوجه میشم که چون برای خودم ارزش قائل نبودم ، جهان بهم ثابت میکرد که من لایق نیستم،
بعد که شرایط کاریم عوض شد و من با شور و علاقه کار میکردم و اون شرایط قبلی وجود نداشت ولی باز به نوع دیگه ای اتفاقاتی برام میافتاد
مثلا کارم یه جوری بود که من باید عصر هم سرکار میبودم در حالی که بقیه همکارام ساعت2 میرفتن خونشون و این در حالی بود که همه اونا اضافه کار میگرفتن و منی که عصرها کلا اداره بودم، کمترین اضافه کاری رو به من میدادن، و الان متوجه میشم که باز به خاطر این بود که من در درون خودم ، برای خودم ارزشی قائل نبودم،
ولی دیگه داشت کاسه صبرم لبریز میشد و تو خونه با همسرم بحثمون میشد و همسرم میگفت دیگه این شرایط رو نمیتونه تحمل کنه (چون توی یه شهر دیگه بودیم و تنها) ، منم با مشورت یکی از دوستانم، به رئیسم اعلام کردم که من دیگه عصرها نمیام سرکار، ولی خیلی ترس داشتم( چون من به شرایط جدیدم نیاز داشتم و اصلا نمیخاستم برگردم به محیط کار قبلیم)، و الان متوجه میشم که من خودم رو لایق شرایط عادلانه دونستم و سعی کردم احساس ارزشمندی خودم رو به منصه ظهور برسونم،
خلاصه رئیسم علیه من گزارش کرد و من رو برای اخذ توضیح به مرکز استان فراخوندن، ولی من دیگه راهی نداشتم و باید تا آخر ادامه میدادم و به خدا توکل کردم و رفتم استان و با بالاترین مقام اداره صحبت کردم و با کمال ناباوری ایشون به من گفت برو به کارت ادامه بده و مشکلی نیست،
وقتی من خودم رو لایق دونستم، جهان هم با من همکاری کرد و فرکانس ارزشمندی منو به خودم برگردوند،
الان متوجه میشم که تمام شرایط و اتفاقات زندگیم، به خاطر احساس لیاقت یا عدم وجود اون بوده،
جاهایی هم بوده که من خودم رو لایق بهترین ها دونستم و همون جور هم شده ،
مثلا تو بحث ازدواجم، همیشه از خدا میخاستم که من لایق بهترین همسر و فرزند هستم و شکر خدا ، هم از همسرم و هم از فرزندانم راضی هستم و حتی فراتر از خواستم بوده.
از زمانی که با استاد آشنا شدم ، سعی کردم با آموزه های استاد ، احساس ارزشمندی خودم رو افزایش بدم،
دیگه مثل قبل سعی نمیکنم دیگران رو راضی نگه دارم ، یا به خاطر دیگران خودم رو به زحمت بندازم و سعی میکنم اولویت زندگیم، خودم باشم،
خودم رو تشویق میکنم ، به خودم جایزه میدم، خودم رو نوازش میکنم، و میببنم که رفتار دیگران در مورد من تغییر کرده، الان که میرم میش همکارای دیگم که تو یه ساختمان دیگه هستن ، برام خیلی بیشتر ارزش قائل میشن و احترام بیشتری میزارن یا تو بین فامیل همسرم هم رفتارشون با من خیلی بهتر از قبل شده و اینها رو به خاطر افزایش حس ارزشمندی خودم میدونم.
با همین فایلهای دانلودی و کامنتهای با ارزش دوستان و فعالیت تو سایت همین طور ادامه میدم تا تو مدار خرید دوره با ارزش احساس لیاقت قرار بگیرم.
تحقیر،تهمت بی احترامی، تنهایی(از اونایی که کسی دوستت نداره)، تلاش زیاد بدون نتیجه،
محتاج تایید بودن، تلاش برای جلب احترام، نردبان رشد بقیه شدن، رفتن دنبال تحصیلات و پول و شهرت و … عوامل بیرونی برای بدست آوردن این حس
دوربودن از رفاهیات، و و و
خب اگه با جزییات بگم؛
اولش تو خونه برادرای کوچکترم بهم احترام نمیذارن یعنی دارن ولی حرف گوش نمیکنن
دومش نموندن پول تو حسابمه؛
یا اتفاقات دیگه مثل
دو هفته پیش که صرفا با یه تماس تلفونی بابت مشورم 100 دلار دریافت کردم
بعدش پروژه ای که گرفتم ذهنم میگفت الان دیگه باید زحمت بکشی و … تا اینکه 50 درصد پروژه لغو شد، اون 50 درصد اولشو البته بیعانه گرفته بودم ولی ادامش بخاطری لغو شد که ذهن من نمیپذیرفت که من لایقشم
اتفاق چنروز پیشو بگم
یه کارفرما تماس گرفته بود
آدم پولداریه
آقا رفتم سر قرار
یه ساعت دیر اومدن هرچند ازم پذیرایی کردن
بعدش زمینو دیدیم و مواردیکه نیاز بود
بعدش تو جلسه اینا یه صحبتی شروع شد با دوستانشون کلا منفی گرایی و کمبود و…منم متوجه نبودم توجه منو برد سمت باقالیا
ناهارو خوردیم بعدش رفتم ازونجا به سمت بازار پیاده روی کردم با خودم صحبت کردم آروم شدم
این دیر سر قرار حاضر شدن در حالیکه قبلش تعیین شده بود تایم و اشتراک در جلسه منفی شون نشانه عدم احساس لیاقتمه
البته که در کنارشون احساس خود کم بینی هم داشتم که اینم نشانست
روز بعد کلا کنسل کردم پروژه رو و ردش کردم گفتم کار نمیکنم، میخواستن سرم کلاه بزارن و متن قراردادو نخونده امضا کنم. بار اول که خوندمش گفتم این موارد بمن مربوط نمیشه
دوباره پرینت گرفتن ورقا رو تا زدن آخرشو آورد گفت امضا کن گفتم بزار از اول ببینمش دیدم اون مواردو پاک نکرده که موارد اضافی زیادی هم بود اینو که دیدم چند لحظه مکث کردم قلبم گفت کنسلش کن
کنسل کردم هرچقدرم اسرار کردن قبول نکردم.
یه کینه ای هم نسبت بهشون درونم بوجود اومده بود
زمانی متوجه شدم که خداوند بهم نشانه داد تو قرآن که ببخشم
(سوره نسا 148و149) که در مورد بخششه
میدونم عدم رشد در بحث مالی من اولش کمبوده بعدش لیاقت و گره زدن لیاقتم و ارزشم به عوامل بیرونی
من بخودم قول میدم و همینجا تعهد میدم تصاعدی بیارم بالا احساس لیاقتمو تصاعدی تصاعدی با درک درست تکامل و عدم کمالگرایی.
یه ترمز دیگه گاهی منو ناراحت میکنه و اون داشتن احساس بد بخاطر عدم احساس لیاقته یعنی نپذیرفتن این عیب در خودم و عجول بودن بخاطر تغییرش
(آگاه شدن نسبت به اینکه احساس لیاقت ندارم خودش تبدیل میشه گاهی به یه درد یعنی قبلا که آگاه نبودم بیخیالتر بودم و حالمو خوب نگه میداشتم)
میدونم ضعف دارم
در مورد ارتباط با افراد ثروتمند
درمورد باور و تصویر از خودم
درمورد جاهایی که سرم پایینه و خجالت میکشم
در مورد ترس از حرف مردم
در مورد دلسوزی
در مورد کمالگرایی
و و و
الهی شکرت که کمکم میکنی
الهی که شاد باشیم و سعادتمند ، ثروتمند و لیاقتمند.
من اگه بخوام از نشانه و اتفاقاتی ک برای عدم احساس لیاقت بگم ، میتونم بگم من هر روز و هر روز چوبش خوردم فکر کنم تمام شرایطی ک شما گفتید رو من تجربه کردم ؛ شده کسی ازم درخواست کنه و من نتونم “نه” بگم ، شده از یک فردی در جمعی خوشم بیاد ولی حتی خجالت میکشیدم با هم چشم تو چشم شیم چه برسه با هم حرف بزنیم و من وقت با ارزشش رو بگیرم ، به شدت وقتی در جمع هستم نگاه ها برام خیلیییی سنگینه و اصلا نمیتونم راحت باشم… و هزاران مورد دیگه ک خیلیا رو اصلا یادم نمیاد. نمیدونم کسی این مشکل رو داشته یا نه ولی دو سالی میشه ک من به شدت با کمبود عزت نفس و عدم احساس لیاقت مواجه هستم ، فکر کنم این روی حرف زدن و صحبت کردن من تاثیر گذاشته ! من استرس میگیرم که سوتی ندم وقتی با یکی حرف میزنم و اتفاقا هم سوتی میدم ،واژه هارو گاهی نمیتونم درست تلفظ کنم یا کلمه مناسبی نمیتونم پیدا کنم ، مخصوصا در جمع . و تو همین دو سال احساس میکنم شنواییم ضعیف تر شده و کلا وضعیت داغونی در این رابطه دارم ….
همه به ما به واسطه محیط خانواده، دوستان، مدرسه و معاشرت با ادمهای ناآگاه،گهگاهی توسری خوردیم و این احساس از دوران کودکی با ما همراه بوده و رشد کرده و خیلی غیر منطقی بزرگ شده، مهم نیست الان چ شرایط روحی و فکری داری همینکه توی سایت هستی و دنبال آگاهی هستی یعنی در مسیر درست رشد، تغییر و پیشرفت هستی، فقط کافیه آموزش هارو دنبال کنی و بدونی که شما تنها نیستی و خیلیا این مسائل رو داشتن یا دارن با یه کم فکر کردن و عمیق نکاه کردن به خود و گذشته خود میتونی مچ نشخوارهای ذهنی منفی خودتو بگیری و آروم آروم حلش کنی راهش ماندن در مسیر و تشویق خودته، باهر یک ذره تغییر در احساست نسبت ب خودت هی میتونی بهتر و بهتر بشی. فراموش نکن خودتو داری با یک عالمه احساس لیاقت و ارزش که خدا بهت داده، اگر روی خوبیا و نکات مثبت خودت تمرکز کنی یواش یواش حالت و حست و انرژیت خوب و خوبتر میشه و هی اوضاع بهتر و بهتر میشه. در پناه خداوند یکتا موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشی
سوالی در مورد احساس لیاقت داشتم واون اینکه درمورد یک هدفی که دنبال مکنیم ،چه طور باتوجه به تکامل احساس لیاقت رو از همون اول داشته باشیم
من که هنوز اول راهم وخودم رو با بزرگان اون رشته مقایسه میکنم ومیخوام مثل اونها موفق باشم، چه طور از همون اول احساس لیاقت رو در خودم کم کم نهادینه کنم تا بامسائل ومقایسه هایی که میکنیم ،همیشه احساس لیاقت رو در خودمون از همون داشته باشم
دوره احساس لیاقت به نوعی بخشی از دورهی عزتنفس بود که جداگانه طراحی شد
از استاد خواهشمندم دوره ای را هم صرفا برای تقویت اراده تدوین کنند. در حالت کلی هر دو مربوط به عزتنفس هستند اما چون دوره احساس لیاقت مجزا تدوین شد خواهشمندیم دورهی تقویت اراده هم یک دوره کامل و جداگانه ساخته بشه.
سلام خدمت استاد عزیزم دستان خدا و خانم شایسته و تمامی همکلاسیانم
من از خودم بگم که اول از احساس لیاقت با آدم چکار میکنه یادمه من با دوستم از تمرین بدنسازی پایگاه قهرمانی مشهد میآمدیم خانه که منو با ماشینش گذاشت دم در و اون ورزشکار تیم ملی جودو بود و گفت بیا این تی شرت تیم ملی ام برای تو و من گرفتم و همونجا خیلی درونی ناراحت شدم و اون تی شرت را نپوشیدم بردم داخل اتاقم آویزون کردم و هر روز میدیدم و میگفتم من هم باید برم و تقریبا 17 الی 18سال میگذره از نتایج احساس لیاقت بگم من عضو تیم ملی جودو نیروههای مسلح شدم بهترین جودوکار لیگ کشور شدم و عضو تیم ملی کوراش و کشتی چوخه شدم و نائب قهرمان بازیهای آسیایی داخل سالن کوراش و نفر سوم جهان کوراش و نفر سوم جهان و قهرمان آسیایی کشتی چوخه شدم
و از عدم لیاقت بگم
من یه پراید داشتم و وقتی از طرف فدراسیون جایزمو دادند من پرایدمو فروختم و پژو پارس نوک مدادی خریدم ولی سه ماه طول نکشید برادرم از من بزرگتر گفت ماشینتو بفروش و بزار بابا و مامان هم بیان مشهد همه با هم یه خونه اجاره کنیم و پول تو هم بشه رهن و با وعده وعید که خودشم تیبا صفر داشت اون زمان
آرزوی موفقیت برای استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان
معرفی دوره قسمت یک
نوشتاری
“ احساس لیاقت ” یا ” احساس خود ارزشمندی بی قید و شرط مون”
1.نگاه و باوری نسبت به خودمان و میزان ارزشمندیمان
«احساس لیاقت»، هستهی اصلی فرکانس ماست، کیفیت زندگی ما دقیقاً بازتاب این فرکانسِ
2.قدرتمندترین عاملی است که تعیین میکند مسیر زندگی ما چقدر روان باشد؛ چقدر نعمتها به راحتی و از مجراهای مختلف وارد زندگی ما بشود و چقدر در رضایت درونی زندگی کنیم و در یک کلام، چقدر آسان شویم برای آسانی ها.
تجربه نعمتها
بهبودی شرایط بیرونی،درهای برکت،پیشرفت مون«در عشق،ثروت سلامتی و آرامش»
3.درخواست
4.درخواست دیگران هر جور راحتم
5.رابطه مون با فرد مناسب«جرات برقراری ارتباط با افراد مناسب»؛
6.شایسته رفتار مناسب
7.احساسلیاقت، پیشنهاد درخواست افزایش حقوق
8.هم نشینی با افراد موفق و اظهار نظر
*بی توجه به تأیید دیگران ؛جلب رضایت
بنام خدای فراوانی ها
سلام به همه دوستان عزیزم
من صبح هدایت شدم به این قسمت البته چند مدتی هست که احساس درونیم یه جوری هست که انگار هی می خواد منو بکشه پایین
نمی دونستم چیه
تمرکز روانکاوت مثبت و شکرگذاری هم لحظه ای خوبش می کرد
متوجه شدم دلیلش اینه احساس لیاقتم اومده پایین
خب می دونستم که باید درستش کنم
اینو می دونم که برای اینکه هر چیزی رو آدم تعمیر کنه یا بهبود ببخشه اول باید ببینه اصلا نشتی کجاست از کجا ضربه داره وارد میشه ( بحثخودشناسی که استاد میگه انقد ارزشمنده اینجا خودشو نشون میده )
این فایل رو گوش دادم متوجه شدم
چون از دید جامعه من دستاوردهایی که عرف بهش میگن موفقیت رو ندارم باعث شده این ضربه ها هی به تنه احساس لیاقتم وارد بشه
مثلا هم سن و سالام ازدواج وبچه دارن
یا درآمد و شغل مثلا موجه
پرگل به چیزهایی که بودنش خوبه ولی دلیل اطرافیانم برای داشتن اون ها نگاه اطرافیان وتایید جامعه بوده
من نتونستم چون آلویت برای من هیچ وقت تایید نبود
چون مادرم دقیقا اینطوری بود
مثلا ازدواجکرد چون ترسید باید ازدواج میکرد بعد یه نظرم بدترین حالت ازدواج کرد که ….
یا بچه آورد فقط واسه اینکه بچه داشته باشن تا تو جامعه به دید یه فرد مناسب بهشون دیده بشه …
ولی خب هیچ توانایی تو مادر بودن و تربیت و در واقع آمادگی درونی نداشت
من با خودم میگفتم زمانی باید ازدواج کنم که از نظر درونی آماده ام
زمانی تعهد کاری رو قبول میکنم که درونماماده باشه یعنی همعاشق اون شغل باشه و هم فردی باشم که شخصیتم ساخته شده که ولنکنموسط راه ….
ولی انگار تا میدیدم اطرافیانم این چیزها روخیالی زودتر دارن …. و بیتشر و با اینکه من خیلی تلاش های درونی و بیرونی بیتشری داشتم ذهنم میاد وسط میگه تو انقد از همه بیتشر روخودت و کارت وهمه چیزت وقت میزاری ولی نگاه کن دستاوردهات کمتر پس قطعا خدا دوست نداره یا قراره نیست به تو چیزی داده بشه
فقط کافی بود یکم اون نجواهای اولیه روتایید میکردم
بعد شروع می کرد به آوردن دلایل بیتشر برای اینکه بهم ثابت کنه من لایق نیستم چرا چون تصمیم گرفتم مثل بقیه نباشم …. من خودم تصمیم کرفتم اینطور زندگی کنم
بقیه هماینطوزی تصمیم گرفتن
این دلیل نمیشه من احساس بی ارزشی کنم
من هم هر موقع واقعا بخوام بهم داده میشه
یا اینکه میدیدم اطرافیانم انقد راحت ( حتی خواهر و برادرم ) انقد از طرف خانواده یا یه سری چیزهایی که توجامعه متداول هست به موفقیت مالی رسیدن و من باید با شغلم کار کردن روخودمذره ذره جمع کنم بهم احساس بدی میداد بعضی وقتا در واقع. احساس بی ارزشی که خدا فرق میزاره ونمی خواد تو پیشرفت کنی و ……احساس گناه
البته این هم بگم خیلی اوقات هم میشنومندای خدا رو که میگه همین ها نعمت تو هستن نگاه کن چقد از بقیه با اراده تر قوی تر وجسور تری …. همین ها باعث شدن بیای قوانین من و یاد بگیری و با قوانین من پایه هاتو درست کنی و تا ثریا بری به قول استاد
ولی بعضی وقتا هم مخصوصا زمانی که خیلی دارم تلاش میکنم وبعد یکی مثلا خانواده اش پول میریزه میره ماشین می خره یا هرچی یک دفعه انگار حالم از درون بد میشه
مثل همون مثال هست که یه نفر بدنشو با پیکر تراشی درست کنه بیاد پیش فردی که باشکاه میره ونغدیه اش رو رعایت میکنه راه بره
به هو طرف انگار فکر میکنه در حقش اجهاف شده … ( توجه به ظاهر امور در حالی که اونی که رعایت تغذیه و ورزش میکنه علاوه بر اندام ظاهری سلامتی + ذهن اراده و احساس لیاقت خودشو ساخته )
:
به هر حال فکر میکنم من باید اونقد قوی بشم که گول شیطان و نجوا نگاه اطرافیانم و جهت گیری با تایید های جامعه رو نخورم
یا بعضی وقتا فکر میکنم بر خلاف اطرافم حرکت کردن بده …. و حس بد میگیرم درحالی که استاد گفت نه باید به خودم افتخار کنم ….. چون چیزی که الان دارممیسازم سال ها بعد خودشو بیتشر نشون میده
یه جمله ای از قرآن یادماومد که نوشته بود تپ این مضمون فکر کردید همه افراد در پیش ما برابر هستن ، اینطور نیست ، منظورش کاملا مشخص هست یعنی اونی که تقوای بیتشر داره جایگاهش پیش خدا هم بالاتره …. این یعنی عدالت اینکه افراد بر اساس احساس لیاقت و بر اساس تقواشون طبقه بندی بشن وگرنه انسان تلاشی هم نمی کنه وقتی ببینه فرقی نداره تلاشش با جایگاهش …..
حالا اون جاهایی که احساس لیاقت بالایی دارم تو زمینه عاطفی و انتخاب همسر هست من خودمو لایق بهترین مرد و خانواده همسر و بچه می دونم ( دلیلش هم اینه که رو خودم به عنوان یک زن کار کردم )
من خودمو لایق ارتباط با آدم های درست می دونم ( چون خودمو با نهایت سعیم درست کردم )
من خودمو لایق بهترین غذا می دونم ( چون ذهنم روکنتر میکنم هر چیزی نخورم نشونم جون برای سلامتی ام وقت میزارم ورزش میکنم پیاده روی میرم )
من خودمولایق می دونم که هر چی از خدا بخوام بهم یده ( چون توکارهام رضایت خدا رو اول در نظر میگیرم )
من خودمو لایق می دونم که کارهام راحت انجام شه ( چون فرد خیر خواه و خوش قلبی هستم و خیر همه رومی خوام )
من خودمو لایق بهترین مربی ها ازون ور بهترین شاگرد ها هممیدونم ( چون با جون دل آموزش ها رو سعی میکنم اجرایی کنم و با جون و دل سعی میکنم توشغلممسئله حل کنم )
سلام خدمت استاد عباسمنش گرامی، خانم شایسته مهربان و دوستان گلم
استاد ممنونم ازتون به خاطر تولید و انتشار این آگاهی ها
سوالات :
چه مثالهای داری از ضربههایی که به خاطر «احساسعدم لیاقت» خورده ای؟
در چه مقاطعی از زندگی، احساسعدم لیاقت، مانع پیشرفت شما شده است؟
استاد یه چیزی بگم اول کامنت، یعنی با طرح قضیه احساس لیاقت و فایلهای دانلودی و این دو تا سوال بالایی، چنان طوفانی توی درونم به پا شده که حد نداره،
یعنی دارم درونم رو شخم میزنم تا ببینم شرایط فعلی من به لحاظ احساس لیاقت چطوره
اولش که شما سوالات رو مطرح کردین ، با خودم گفتم من که فکر نکنم چیز خاصی بتونم برای جواب دادن داشته باشم،
ولی از دیروز هی دارم درونم رو کنکاش میکنم و دارم یه چیزایی پیدا میکنم که میخام اینجا مطرح کنم.
کامنتای دوستان رو که میخوندم اکثرا از دوران کودکی شون گفته بودن که او اون روران ضربه خوردن،
منم که فکر میکنم یادم داره میاد ، زمانی که بچه بودم تو خونه هر اتفاق بدی که میافتاد، با این که من نقشی تو اون اتفاق نداشتم ولی همه کاسه کوزه ها سر من خراب میشد و من مقصر داستان شناخته میشدم و تنبیه میشدم، الان میفهمم که این به خاطر عدم احساس لیاقت بوده.
وقتی مهمون داشتیم ما حق حرف زدن نداشتیم یا وقتی پدر و مادرم بیرون میرفتن من رو نمیبردن ، چون احساس لیاقت نداشتم و به خودم ارزش قائل نبودم.
وقتی پدرم میخاست برام کفش بخره، خودش یه کفش بنجل و زشت انتخاب میکرد و با اینکه من بهش میگفتم اینو نمیخام ولی به زور کفش رو برام میخرید و من هم بالاجبار قبول میکردم، چون برای خودم ارزش قائل نبودم ، پدرم هم برام ارزش قایل نمیشد، اوی دبیرستان پدرم بهم گفته بود اگه درساتو خوب بخوبی و کنکور قبول بشی برات رایانه میخرم، ولی با اینکه من تو کنکور قبول شدم ولی پدرم برام نخرید، الان متوجه میشم که این از عدم احساس ارزشمندی خودم بوده،
کودکی و نوجوانی من به همین منوال گذشت،
البته من خودم همیشه مطالعاتی در خصوص مباحث موفقیت داشتم و یه مقداری میدونستم که باید دیدگاه مثبت داشته باشم و از خدا باید شرایط باکیفیت بخام، ولی از قوانین به صورتی که استاد بیان میکنن چیزی نمیدونستم.
الان که فکر نیکنم میبینم وقتی که شاغل شدم هم احساس عدم لیاقت کار خودشو کرده
سال 86 که تازه استخدام شده بودم مرتب به دلیل کم کاری توبیخ میشدم در حالی که علت اشکالات کاری من به عدم تجربه بوده و نه اینکه بخام عمدا کم کاری بکنم ولی به خاطر عدم احساس لیاقت خودم فکر میکردم که حتما حقمه و اعتراضی نمیکردم ، حتی در ادامه کارم، توبیخات شدیدتری رو تجربه کردم، و الان که دقت میکنم، متوجه میشم که چون برای خودم ارزش قائل نبودم ، جهان بهم ثابت میکرد که من لایق نیستم،
بعد که شرایط کاریم عوض شد و من با شور و علاقه کار میکردم و اون شرایط قبلی وجود نداشت ولی باز به نوع دیگه ای اتفاقاتی برام میافتاد
مثلا کارم یه جوری بود که من باید عصر هم سرکار میبودم در حالی که بقیه همکارام ساعت2 میرفتن خونشون و این در حالی بود که همه اونا اضافه کار میگرفتن و منی که عصرها کلا اداره بودم، کمترین اضافه کاری رو به من میدادن، و الان متوجه میشم که باز به خاطر این بود که من در درون خودم ، برای خودم ارزشی قائل نبودم،
ولی دیگه داشت کاسه صبرم لبریز میشد و تو خونه با همسرم بحثمون میشد و همسرم میگفت دیگه این شرایط رو نمیتونه تحمل کنه (چون توی یه شهر دیگه بودیم و تنها) ، منم با مشورت یکی از دوستانم، به رئیسم اعلام کردم که من دیگه عصرها نمیام سرکار، ولی خیلی ترس داشتم( چون من به شرایط جدیدم نیاز داشتم و اصلا نمیخاستم برگردم به محیط کار قبلیم)، و الان متوجه میشم که من خودم رو لایق شرایط عادلانه دونستم و سعی کردم احساس ارزشمندی خودم رو به منصه ظهور برسونم،
خلاصه رئیسم علیه من گزارش کرد و من رو برای اخذ توضیح به مرکز استان فراخوندن، ولی من دیگه راهی نداشتم و باید تا آخر ادامه میدادم و به خدا توکل کردم و رفتم استان و با بالاترین مقام اداره صحبت کردم و با کمال ناباوری ایشون به من گفت برو به کارت ادامه بده و مشکلی نیست،
وقتی من خودم رو لایق دونستم، جهان هم با من همکاری کرد و فرکانس ارزشمندی منو به خودم برگردوند،
الان متوجه میشم که تمام شرایط و اتفاقات زندگیم، به خاطر احساس لیاقت یا عدم وجود اون بوده،
جاهایی هم بوده که من خودم رو لایق بهترین ها دونستم و همون جور هم شده ،
مثلا تو بحث ازدواجم، همیشه از خدا میخاستم که من لایق بهترین همسر و فرزند هستم و شکر خدا ، هم از همسرم و هم از فرزندانم راضی هستم و حتی فراتر از خواستم بوده.
از زمانی که با استاد آشنا شدم ، سعی کردم با آموزه های استاد ، احساس ارزشمندی خودم رو افزایش بدم،
دیگه مثل قبل سعی نمیکنم دیگران رو راضی نگه دارم ، یا به خاطر دیگران خودم رو به زحمت بندازم و سعی میکنم اولویت زندگیم، خودم باشم،
خودم رو تشویق میکنم ، به خودم جایزه میدم، خودم رو نوازش میکنم، و میببنم که رفتار دیگران در مورد من تغییر کرده، الان که میرم میش همکارای دیگم که تو یه ساختمان دیگه هستن ، برام خیلی بیشتر ارزش قائل میشن و احترام بیشتری میزارن یا تو بین فامیل همسرم هم رفتارشون با من خیلی بهتر از قبل شده و اینها رو به خاطر افزایش حس ارزشمندی خودم میدونم.
با همین فایلهای دانلودی و کامنتهای با ارزش دوستان و فعالیت تو سایت همین طور ادامه میدم تا تو مدار خرید دوره با ارزش احساس لیاقت قرار بگیرم.
سپاسگزار استاد و همه دوستان هستم.
موفق باشین
بنام حضرت دوست که هرچه داریم ازوست
سلام به همه عزیزان
احساس عدم لیاقت
یه رپ بخونم
از چی بگم برات
انتظار داری چه چیزی ازین فرکانس دَراد
بجز حس بد،بی احترامی ، چک و لگد
خب آره رفیق،حرف توشه، بخاطر فرکانس غلط
تو هم مثل منی تو هم کم درد نداری
درد اصلیت اینه که احساس لیاقت نداری
من کسی نیستم با این زخما دردم بگیره
همونی ام که بی قید و شرط خودشو بغل میگیره
از چی بگمممم
خدا ازین باورهای محدود و بسته
که دست و پامو مثل زنجیر بسته
باورایی که میگن،لایقش نیستی،سر جات بشین
اولش سختی بکش و بعدش بیا نتیجه ببین
چه بلاهایی سرم آورده این حس:
(اینا البته بلا نیس
اهرم رنجه)
تحقیر،تهمت بی احترامی، تنهایی(از اونایی که کسی دوستت نداره)، تلاش زیاد بدون نتیجه،
محتاج تایید بودن، تلاش برای جلب احترام، نردبان رشد بقیه شدن، رفتن دنبال تحصیلات و پول و شهرت و … عوامل بیرونی برای بدست آوردن این حس
دوربودن از رفاهیات، و و و
خب اگه با جزییات بگم؛
اولش تو خونه برادرای کوچکترم بهم احترام نمیذارن یعنی دارن ولی حرف گوش نمیکنن
دومش نموندن پول تو حسابمه؛
یا اتفاقات دیگه مثل
دو هفته پیش که صرفا با یه تماس تلفونی بابت مشورم 100 دلار دریافت کردم
بعدش پروژه ای که گرفتم ذهنم میگفت الان دیگه باید زحمت بکشی و … تا اینکه 50 درصد پروژه لغو شد، اون 50 درصد اولشو البته بیعانه گرفته بودم ولی ادامش بخاطری لغو شد که ذهن من نمیپذیرفت که من لایقشم
اتفاق چنروز پیشو بگم
یه کارفرما تماس گرفته بود
آدم پولداریه
آقا رفتم سر قرار
یه ساعت دیر اومدن هرچند ازم پذیرایی کردن
بعدش زمینو دیدیم و مواردیکه نیاز بود
بعدش تو جلسه اینا یه صحبتی شروع شد با دوستانشون کلا منفی گرایی و کمبود و…منم متوجه نبودم توجه منو برد سمت باقالیا
ناهارو خوردیم بعدش رفتم ازونجا به سمت بازار پیاده روی کردم با خودم صحبت کردم آروم شدم
این دیر سر قرار حاضر شدن در حالیکه قبلش تعیین شده بود تایم و اشتراک در جلسه منفی شون نشانه عدم احساس لیاقتمه
البته که در کنارشون احساس خود کم بینی هم داشتم که اینم نشانست
روز بعد کلا کنسل کردم پروژه رو و ردش کردم گفتم کار نمیکنم، میخواستن سرم کلاه بزارن و متن قراردادو نخونده امضا کنم. بار اول که خوندمش گفتم این موارد بمن مربوط نمیشه
دوباره پرینت گرفتن ورقا رو تا زدن آخرشو آورد گفت امضا کن گفتم بزار از اول ببینمش دیدم اون مواردو پاک نکرده که موارد اضافی زیادی هم بود اینو که دیدم چند لحظه مکث کردم قلبم گفت کنسلش کن
کنسل کردم هرچقدرم اسرار کردن قبول نکردم.
یه کینه ای هم نسبت بهشون درونم بوجود اومده بود
زمانی متوجه شدم که خداوند بهم نشانه داد تو قرآن که ببخشم
(سوره نسا 148و149) که در مورد بخششه
میدونم عدم رشد در بحث مالی من اولش کمبوده بعدش لیاقت و گره زدن لیاقتم و ارزشم به عوامل بیرونی
من بخودم قول میدم و همینجا تعهد میدم تصاعدی بیارم بالا احساس لیاقتمو تصاعدی تصاعدی با درک درست تکامل و عدم کمالگرایی.
یه ترمز دیگه گاهی منو ناراحت میکنه و اون داشتن احساس بد بخاطر عدم احساس لیاقته یعنی نپذیرفتن این عیب در خودم و عجول بودن بخاطر تغییرش
(آگاه شدن نسبت به اینکه احساس لیاقت ندارم خودش تبدیل میشه گاهی به یه درد یعنی قبلا که آگاه نبودم بیخیالتر بودم و حالمو خوب نگه میداشتم)
میدونم ضعف دارم
در مورد ارتباط با افراد ثروتمند
درمورد باور و تصویر از خودم
درمورد جاهایی که سرم پایینه و خجالت میکشم
در مورد ترس از حرف مردم
در مورد دلسوزی
در مورد کمالگرایی
و و و
الهی شکرت که کمکم میکنی
الهی که شاد باشیم و سعادتمند ، ثروتمند و لیاقتمند.
من اگه بخوام از نشانه و اتفاقاتی ک برای عدم احساس لیاقت بگم ، میتونم بگم من هر روز و هر روز چوبش خوردم فکر کنم تمام شرایطی ک شما گفتید رو من تجربه کردم ؛ شده کسی ازم درخواست کنه و من نتونم “نه” بگم ، شده از یک فردی در جمعی خوشم بیاد ولی حتی خجالت میکشیدم با هم چشم تو چشم شیم چه برسه با هم حرف بزنیم و من وقت با ارزشش رو بگیرم ، به شدت وقتی در جمع هستم نگاه ها برام خیلیییی سنگینه و اصلا نمیتونم راحت باشم… و هزاران مورد دیگه ک خیلیا رو اصلا یادم نمیاد. نمیدونم کسی این مشکل رو داشته یا نه ولی دو سالی میشه ک من به شدت با کمبود عزت نفس و عدم احساس لیاقت مواجه هستم ، فکر کنم این روی حرف زدن و صحبت کردن من تاثیر گذاشته ! من استرس میگیرم که سوتی ندم وقتی با یکی حرف میزنم و اتفاقا هم سوتی میدم ،واژه هارو گاهی نمیتونم درست تلفظ کنم یا کلمه مناسبی نمیتونم پیدا کنم ، مخصوصا در جمع . و تو همین دو سال احساس میکنم شنواییم ضعیف تر شده و کلا وضعیت داغونی در این رابطه دارم ….
سلام دوست عزیز
همه به ما به واسطه محیط خانواده، دوستان، مدرسه و معاشرت با ادمهای ناآگاه،گهگاهی توسری خوردیم و این احساس از دوران کودکی با ما همراه بوده و رشد کرده و خیلی غیر منطقی بزرگ شده، مهم نیست الان چ شرایط روحی و فکری داری همینکه توی سایت هستی و دنبال آگاهی هستی یعنی در مسیر درست رشد، تغییر و پیشرفت هستی، فقط کافیه آموزش هارو دنبال کنی و بدونی که شما تنها نیستی و خیلیا این مسائل رو داشتن یا دارن با یه کم فکر کردن و عمیق نکاه کردن به خود و گذشته خود میتونی مچ نشخوارهای ذهنی منفی خودتو بگیری و آروم آروم حلش کنی راهش ماندن در مسیر و تشویق خودته، باهر یک ذره تغییر در احساست نسبت ب خودت هی میتونی بهتر و بهتر بشی. فراموش نکن خودتو داری با یک عالمه احساس لیاقت و ارزش که خدا بهت داده، اگر روی خوبیا و نکات مثبت خودت تمرکز کنی یواش یواش حالت و حست و انرژیت خوب و خوبتر میشه و هی اوضاع بهتر و بهتر میشه. در پناه خداوند یکتا موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشی
سلام استاد عزیزم
سوالی در مورد احساس لیاقت داشتم واون اینکه درمورد یک هدفی که دنبال مکنیم ،چه طور باتوجه به تکامل احساس لیاقت رو از همون اول داشته باشیم
من که هنوز اول راهم وخودم رو با بزرگان اون رشته مقایسه میکنم ومیخوام مثل اونها موفق باشم، چه طور از همون اول احساس لیاقت رو در خودم کم کم نهادینه کنم تا بامسائل ومقایسه هایی که میکنیم ،همیشه احساس لیاقت رو در خودمون از همون داشته باشم
ممنونم از لایق ترین استاد دنیا
سلام استاد وقت بخیر واقعا ازتون سپاسگزارم بابت تمام دوره ها و فایل های هدیه فقط سئوالی که من دارم این دوره چه تفاوتی با دوره عزت نفس دارد؟
یا این دوره ادامه دوره عزت نفس است !؟
اگر میشه لطفاً جواب سوالات بنده رو بدید ممنونتون میشم
با تشکر
سلام
وقت به خیر
دوره احساس لیاقت به نوعی بخشی از دورهی عزتنفس بود که جداگانه طراحی شد
از استاد خواهشمندم دوره ای را هم صرفا برای تقویت اراده تدوین کنند. در حالت کلی هر دو مربوط به عزتنفس هستند اما چون دوره احساس لیاقت مجزا تدوین شد خواهشمندیم دورهی تقویت اراده هم یک دوره کامل و جداگانه ساخته بشه.
تشکر
به نام تنها قدرت جهان
خداوندا من هرچی دارم از آن توست
سلام خدمت استاد عزیزم دستان خدا و خانم شایسته و تمامی همکلاسیانم
من از خودم بگم که اول از احساس لیاقت با آدم چکار میکنه یادمه من با دوستم از تمرین بدنسازی پایگاه قهرمانی مشهد میآمدیم خانه که منو با ماشینش گذاشت دم در و اون ورزشکار تیم ملی جودو بود و گفت بیا این تی شرت تیم ملی ام برای تو و من گرفتم و همونجا خیلی درونی ناراحت شدم و اون تی شرت را نپوشیدم بردم داخل اتاقم آویزون کردم و هر روز میدیدم و میگفتم من هم باید برم و تقریبا 17 الی 18سال میگذره از نتایج احساس لیاقت بگم من عضو تیم ملی جودو نیروههای مسلح شدم بهترین جودوکار لیگ کشور شدم و عضو تیم ملی کوراش و کشتی چوخه شدم و نائب قهرمان بازیهای آسیایی داخل سالن کوراش و نفر سوم جهان کوراش و نفر سوم جهان و قهرمان آسیایی کشتی چوخه شدم
و از عدم لیاقت بگم
من یه پراید داشتم و وقتی از طرف فدراسیون جایزمو دادند من پرایدمو فروختم و پژو پارس نوک مدادی خریدم ولی سه ماه طول نکشید برادرم از من بزرگتر گفت ماشینتو بفروش و بزار بابا و مامان هم بیان مشهد همه با هم یه خونه اجاره کنیم و پول تو هم بشه رهن و با وعده وعید که خودشم تیبا صفر داشت اون زمان
آرزوی موفقیت برای استاد عزیزم و خانم شایسته و تمامی دوستان
به نام خداوند مهربان
سلام استاد و خانم شایسته عزیز
تمام اتفاقات زندگی ما به واسطه ی:
افکار باورها فرکانس ها و احساسات مان خلق می شوند
اگر درباره ی خود:
احساس ارزشمندی نداشته باشیم و خودمان را لایق خوشبختی ندانیم این:
اصل و اساس باورهای مخرب و نامناسب ماست که در تمام زمینه ها و جنبه های زندگی ما تاثیر منفی دارد
تمام مشکلات اساسی ما در هر زمینه و حوزه ای : به باور ارزشمندی باز می گردد
تفاوت اساسی بین عزت نفس و احساس ارزشمندی وجود دارد:
احساس ارزشمندی:
درونی تر و بی واسطه تر نسبت به موفقیت ها و پیشرفت های کسب شده و توانمندی هایی که داریم است
دلیل تمام موفقیت های ما: داشتن احساس ارزشمندی و لیاقت است
بررسی کنیم:
در کدام زمینه ها از احساس عدم ارزشمندی ضربه خورده ایم؟
اگر خود را درونا لایق ثروت روابط خوب نعمت های بی نهایت ندانیم:
نمی توانیم خواسته های خود را خلق کنیم
به دلایل مختلف:
از زمان کودکی توسط والدین همسالان جامعه اشتباهات بیماری ها شکست ها…. احساس ارزشمندی خود را از دست داده ایم
تا زمانی که نتوانیم احساس ارزشمندی درونی در خود ایجاد کنیم:
به موفقیت دست نمی یابیم
تا زمانی که خود را لایق نمی دانیم:
جهان ما را لایق نمی داند
احساس ارزشمندی :
بسیار درونی است و با ماسک زدن مغرور بودن پررو بودن ادا درآوردن ….کاملا متفاوت است
احساس ارزشمندی:
*در درون قلب و فرکانس های ماست
*فرکانس غالبی است که در هر لحظه به جهان هستی ارسال می کنیم
اگر بتوانیم احساس ارزشمندی را هر بار در وجود خود افزایش دهیم:
به همان اندازه به خودمان و جهان احساس بهتری داشته ظرف وجودی بزرگتری برای دریافت نعمت های بیشتر داریم و به فرصت ها و موقعیت های بهتری هدایت می شویم
اگر اتفاقات زندگی خود را بررسی کنیم هر کجا به موفقیت و پیشرفت دست یافته ایم:
در آن زمینه احساس لیاقت و ارزشمندی بیشتری داشته ایم
و هر کجا عملکرد ضعیف تری داشتیم:
در آن زمینه احساس عدم لیاقت و ارزشمندی داریم
اگر روند رشد و پیشرفت ما در هر حوزه ای متوقف شده یا کاهش یافته است:
احساس ارزشمندی و لیاقت خود را بررسی کنیم
اگر وارد جهان مادی شده ایم:
لایق خوشبختی و نعمت های بیشمار خداوند هستیم و احساس ارزشمندی ما:
ربطی به هیچ یک از عوامل بیرونی ندارد
افکار و باورهای مخرب ما: احساس لیاقت و ارزشمندی را از ما گرفته است
اگر بتوانیم احساس لیاقت و ارزشمندی درونی را در خود بیابیم:
اتفاقات روابط ایده ها به ما الهام و به سمتمان هدایت شده و تمام شرایط زندگی ما تغییر می کند
به اندازه ای که خود را لایق می دانیم:
به همان اندازه جهان ما را لایق می داند
خدایا شکرت
عاشقتونیم