اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد عباسمنش گرامی و بزرگوار واقعا از خودم و خدام ممنونم که با شما اشنا شدم و در مدار حرفای مثبت و عالی شما قرار گرفتم و راهنمایی هاییی ک دقیقااااااآ سر بزنگاه ک لازمشون دارم دریافت میکنم از خداوند بی نهایت سپاسگزارم
که منو پله پله داره هدایت میکنه و کم کم دارم سیر تکاملی خودم روطی میکنم
خداروشکر در حال حاضر با اموزش های عالی و احساس ارامشی که دارم
هیچ چیزی نه اونقدر منو غمگین و خشمگین نمیکنه خداروشکر
و تنها الگوی تکرار شونده ایی که دارم اینه که
در روابط دوستانه ام یا خانوادگی
یک مدت خوبه همه چی همه با من اوکی و هماهنگن ولی بعد ی مدت انگار نه انگار
البته اینم بگما یکی از ترمز هایی که من دارم اینه ک دوست دارم به همه کمک کنم که تازه کشفش کردم ادما میان تو زندگیم و زندگیشون که عالی میشه و پیشرفت میکنن میرن یا در واقع مشکلشون رو که حل میکنم میرن
البته به جز پدرم و خواهرم که همیشه رابطه عالی باهم داریم
و بحث درامدیه که البته من اقدام جدی براش انجام ندادم ولی دارم روش کار میکنم کلی ایده پولساز و حرفه ایی دارم چون توی دوره پولسازی و بیزنس شرکت کردم و تقریبا میدونم که این ایده ها طلآااااان طلااااا
و معتقدم که وارد هرکاری بشم خیر و برکت وارد اون کار میشه و رونق محسوسی میگیره
خداروشکر
از وقتی که به صورت جدی و حرفه ایی دارم رو باورام کار میکنم استاد جان
زندگیم واقعا از این رو به اون رو شده ازتون سپاسگزارم
امیدوارم همیشه شاد و خرسند باشید در پناه خداوند منان
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
شما عشق منی
در مورد نکته اول کاملا درست گفتید استاد جان، هر چیزی که باعث بشه احساسات شدید تو ما شکل بگیره همون پاشنه آشیل مونه، از نگاه دیگه اینطور هم میشه گفت که هر چقدر دنبال مشکل بگردیم مشکل بیشتری برامون پیش میاد، من خودم الان دارم فکر میکنم میبینم که تو یک سری از موارد پاشنه آشیل دارم ، مثلا وقتی کسی حقوق شهروندی من و دیگران رو رعایت نمیکنه در درونم ناراحت میشم، نسبت به قبل خیلی بهتر شدما و از کوره در نمیرم ولی اون لحظه منو ناراحت میکنه البته که سعی میکنم ازش رد شم و بهش فکرنکنم ؛ این یکی از پاشنه آشیل هام محسوب میشه که باید بیشتر روش کار کنم، تا فاصله بین اتفاق افتادنشون بیشتر بشه و تکرارشون کمتر بشه، مثلا من قبلا زود به زود چیزی یادم میرفت و جا میذاشتم وقتی میخواستم از خونه بیام بیرون یه چیزی جا میذاشتم ولی الان فاصله اون جا گذاشتنه بیشتر شده یا قبلا زود به زود پول از دست میدادم ولی الان کمتر شده و بیشتر با پول دوست هستم؛ که همه این ها مستلزم کار کردن روی خودمه و خودم هستم که با باورهایی که دارم باعث بوجود اومدنشون هستم، من باید ریشه ای این پاشنه آشیل هارو حل کنم، فکر میکنم در مورد رعایت نکردن حقوق من از سوی مردم این باور رو دارم که بقیه مردم آدم های خوبی نیستن بی فرهنگن و میخوان منو اذیت کنن و ارزشی برام قائل نیستن و فکر میکنم اینها برمیگرده به احساس قربانی بودن و حس کینه و ترس شاید ، البته که از قبلم خیلی بهتر شدم ولی باید بیشتر روی خودم کار کنم
در مورد اینکه کس دیگه ای که باهاش در ارتباط هستیم و اون هم پاشنه آشیل داره یه مثال خیلی خوب دارم، یه روز پرواز بودم و یک تیم بسکتبال اومدن تو پرواز و مسافر ما بودن، یکی دو نفر از اون ها خارجی بودن، چون قدشون بلند بود یکی از خارجی ها یکم کج نشسته بود و به دلیل اینکه پاش بلند بود راحت نمیتونست بشینه باهاش صحبت کردم و گفتم صندلی کناریت خالیه میتونی راحت تر بشینی و گفتم ردیف های اول خالی نیستن وگرنه جاتو عوض میکردم تشکر کرد و بهم گفت همش تقصیر مدیر تدارکات تیم هستش منم گفتم اشکال نداره شاید حواسش نبوده که صندلی ردیف جلو براتون بگیره تا جلو پاتون باز باشه، اسم این بنده خدا هم مایکل بود، مایکل بهم گفت اولین بارش نیست ، گفتم اشکال نداره دفعه بعد جبران میکنه حرف جالبی بهم زد گفتش بار اول اشتباهه و سهویه ولی بار دوم میشه انتخاب، این شخص انتخاب کرده که اینطوری باشه، این حرفش خیلی تو من تاثیر گذاشت ودیدم که این فرد چقدر خوب قانونو درک کرده، با اینکه اون موقع خیلی تو این فضاها نبودم ولی گفتم چقدر تفکر عالی داره، نشون میده چقدر خارجی ها که میگن حرفه ای هستن و از ما جلوترن حرف بی راهی نیست، یه درس بزرگی بهم داد، خیلی درباره حرفش فکر کردم، حتی اشتباهات گذشته خودمو آوردم وسط که خودم چقدر من اشتباه کردم بارها به همسرم قول میدادم که دیگه رفتار اشتباهی نمیکنم قول میدم دیگه عصبانی نشم قول میدم رفتار کردن با یک خانم رو یاد بگیرم همیشه دوست داشتم بهتر باشم ولی بقول شما نمیتونستم انگار، چون اون باورها و خشم ها و کینه ها و عدم ارتباط درست با آدم ها بخصوص جنس مخالفو بلد نبودم نمیتونستم تغییر کنم دلم میخواست بهتر باشم ولی اون باورها انقدر قوی بودن که هربار من همسرمو اذیت میکردم با رفتارم، چقدر حرف مایکل اونجا برام تاثیرگذار بود فهمیدم که اگر بار اول اشتباهی کردم میشه بخشید ولی دفعات بعد میشه انتخاب ، کلی همسرم تحمل کرد من و رفتارهای منو و بعدش دیگه نتونست ، خسته شد و تصمیم گرفت که جدا بشیم بعد از اون اتفاق من چک و لگد محکمی از جهان خوردم که ببین یوسف اگه تغییر نکنی همین نتایجو خواهی گرفت، از اون موقع بود که عوض شدم تغییر کردم و روی خودم و باورهام دارم کار میکنم به لطف خدا و آموزه های شما، اینکه خودمو مورد نقد قرار میدم واسم سخته ولی میخوام بدونیم ، هم خودم هم شما استاد جان، که من خواستم که عوض بشم تغییر کنم، دیگه نمیخوام به خودم ظلم کنم؛ واقعا همینطوره اگه کسی چندبار قول میده کاری رو تکرار نمیکنه بدون که اگه واقعا عوض نشده بازهم همون کارو تکرار میکنه دست خودش نیست عادت کرده، من یادمه یه موقعی پدرم ازم پول قرض میخواست البته مادرم از طرفش بهم گفت ولی منم گفت مامان من به بابا پول نمیدم چون میدونم نمیتونه برگردونه چون بارها دیده بودم نمیتونه قسطو قرض هاشو پرداخت کنه و همش داره وام میگیره تا وام قبلی رو پرداخت کنه، گفتم من که نتیجه رومیدونم پس از الان کاریهم در قبالش نمیکنم، چون میدونم که میخواد انجام بده ولی نمیتونه چون قبلا یه بار بهش قرض داده بودم ولی با کلی مکافات و بحث و دعوا بهم برگردونده بود،
یا مثلا یاد گرفتم اگه من به دوستم زنگ میزنم براش وقت میذارم و چندبار هم تکرار میکنم اون اهمیتی نمیده یا یه بار اون زنگ نمیزنه منم دیگه کاری باهاش ندارم، یاد گرفتم خودمو دوست داشته باشم و دنبال این نباشم که یکی بیاد با من رفاقت کنه
یادگرفتم که ریشه اصلی این مسائل رو حل کنم مثل عزت نفس اعتماد به نفس توجه به نکات مثبت دیگران، توجه نکردن به حرف مردم، پیروی از اصولی که دارم
استاد جان این فایل کلی درس داشت برام، منتظر فایل های بعدی این مبحث هستم، دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون
استاد چند وقت هفته پیش یکی از دوستای من صبح زود زنگ زد به من و یه مشکل خانوادگی براش پیش اومده بود و ازم خواست که چند ساعت بیاد پیش من .وقتی اومد اینجا و ماجرا رو تعریف کرد من دیدم کل مشکلاتش تا اینجا فقط به خاطر احساساتی عمل کردن و احساسی تصمیم گرفتنشه اولش اومدم باهاش صحبت کنم و بگم نکن و از این حرفا گفتم بی خیال ولی همه اش تلفن به دست بود تو اون مدت و بازم داشت همون کارهاشو تکرار میکرد منم نتونستم ذهنمو کنترل کنم و بی خیال شم نشستم یه سخنرانی درست و حسابی براش کردم که برای خودت ارزش قائل باش و اینقدر سریع از حرف بقیه جوش نیار و احساسی عمل نکن ،آقا این دوست منم اصلا در لحظه متحول شد و گفت آره ساحل راست میگی من عجب اشتباهی میکردم و دیگه فهمیدم و خلاصه کلی مثلا متنبه شد
گذشت و شبش رفتیم شام بخوریم آقا من دوباره دیدم داره با گوشیش ور میره ولی گفتم نه بابا حرف های من هنوز براش تازگی داره این کار احمقانهای نمیکنه ولی همونطور که انتظار میرفت دقیقا در همون لحظات داشت با یکی از افرادی که فکر میکرد بانی مشکله بحث میکرد منم دیگه چیزی نگفتم و گذشت ولی قرار شد شب رو هم پیش من بمونه روز بعدش دقیقا چشم هاشو که باز کرد گفت آره تو دیشب خیلی حرف های خوبی زدی و دوباره تشکر و قدردانی از من
شاید باورتون نشه نیم ساعت نگذشته بود که من یهو دیدم تو بالکن داد و دعوا راه انداخته و داره با پدرش بحث میکنه هر چی هم بهش اشاره کردم که بابا قرار بود بیخیال شی و از این حرکتا نزنی ،اشاره میکرد با دستش که ساکت شو بزار کارمو بکنم :)
اقا من اصلا اون لحظه دلم میخواست فقط بهش بگم لعنتی نیم ساعت پیش تو داشتی حرف های منو یادآوری میکردی و خودت رو نادم و پشیمون نشون میدادی چی شد پس …..
اما ماجرا همین جا تموم نشد من دیگه برای اینکه یکم ذهنمو کنترل بکنم رفتم بیرون و قدم زدم وقتی برگشتم دو سه ساعت از اون ماجرا گذشته بود که این دوستمون گفت منم برم یه قدم بزنم یکم آروم شم اقا رفت بیرون من یه دفعه دیدم داره دوباره صداش از تو کوچه میاد
رفتم پشت پنجره دیدم بله خانوم دوباره دارن با یکی بحث میکنن هیچی اقا گفتم من هر جور شده عذر این بنده خدا رو امشب میخوام و دیگه نمیتونم تحمل کنم این حرکت هاشو
وقتی اومد بهش گفتم تو داشتی تو کوچه با تلفن حرف میزدی ؟تعجب کرد( چون برای اینکه من نفهمم رفته بود یه دور بزنه بره تو یه کوچه دیگه ولی حواسش نبوده گویا و دوباره اومده بود تو کوچه ما )ولی با نهایت حق به جانبی گفت که رفتم با اونی که باعث و بانی این ماجراها شده دعوا کنم که سبک شم …..
الان که دارم اینو مینویسم میگم بابا چه قدر طنز ماجرا، واقعا چرا ما فکر میکنیم با حرف زدن و نصیحت کردن قول دادن حل میشه ماجرا ها
در حالی که ما در روز حتی چه قدر خودمون تو ذهنمون به خودمون قول میدیم که فلان کارو نکنیم ولی بازم ممکنه انجامش بدیم بعد چه جوری فکر میکنیم با حرفامون میتونیم بقیه رو عوض کنیم
این دوست من همون شب دیگه از خونه من رفت ولی چند روز بعدش که زنگ زد به من بگه چکار کرده دوباره یکی از همون تصمیمات احمقانه شو گرفته بود و نتیجهاش افتضاح شده بود من هیچی نگفتم ولی همینکه فقط تاییدش نکردم و نگفتم آفرین چه کار خوبی کردی بهش برخورد و تلفنو قطع کرد و من همون لحظه تصمیم قاطع گرفتم که دیگه رابطه مو با این ادم تموم میکنم و از خدا خواستم خودش به بهترین و کم دردسر ترین راه ممکن مقدماتش رو برام فراهم
چند روز بعدش یه پیام بلند بالای عذرخواهی برام فرستاد که ببخشید و من شرایطم سخته و خودت میدونی و از حرفا که من خیلی کوتاه و مختصر جوابشو دادم و تموم شد این ماجرا و جالبه که بعد از اون هر وقت زنگ میزنه به من همیشه یه شرایطیه که من نمیتونم جواب تلفنش رو بدم . و میدونم که اگه درسشو نگیرم و دوباره گول حرفاشو بخورم فقط و فقط به خودم ظلم کردم چون من نمیتونم با آدمی که تو فرکانس جنگ و دعواهه ارتباط داشته باشم و تمرکزم روی صلح و آرامش باشه
باکارکردن هر دوره ،یه قسمتهایی ازکمبودها ونواقصمون رو رفع میکنیم.
ومن بابت این موضوع خیلی سپاسگزارخداوندواستادعزیزهستم.
خداروشکربابت الگوهای تکرارشونده دیگران ،اتفاقات کمی میبینم که باعث آزارم باشه وخسارتی بهم وارد کنه.
تغییراتی بنیادین بابت یه سری اخلاق ورفتارهامون ،بالاخره روی تغییرات دیگران تاثیرمثبت میزاره.
درواقع باعث میشه حالا یااجبارا،یاازروی ترسشون یاازروی احترام یاازروی هرحس دیگه ولی کاری رو که مامیخاهیم انجام بدن.
ما تراز کار اونا رونمیگیریم .
چیزی که من میخام اینه که به من آسیب نزنن واونا اینکارو نمیکنن.
حالایکی ازپاشنه های آشیل خودمو میگم که به شدت بهش حساسم وبه شدت به خاطرش آسیب خوردم.وهرباری که به خودم میگم دیگه اینکارو نمیکنم باز تکرارش کردم وتکرارمیکنم.
سالهاس به خودم قول دادم که پیش بعضی ازافراد،سکوت کردن رویادبگیرم وهنوزدرگیرشم.
بنده زیاد صحبت میکنم .
حالا به هر دلیلی !
یامیخام دیگران سرگرم بحثی باشن یا کسی حوصلش سرنره یا به خاطراینکه بعدن مورد،تعریف ،تمجیدقراربگیرم.
یاشناخت رو من پیداکنن که حواسشون به دادوستدهای با من وخلق وخوب من باشه.
یا اینکه میخام برتری خودمو بهشون ثابت کنم.
یا اینکه میخام بگم من خیلی متواضعم ودنبال نواقصمم.
یا اینکه سطح آگاهیمو میخام به رخ بکشم.
یا اینکه به دیگران نشون بدم که من خوشبختم .
یااینکه باحرفام به یه طریقی اونا روبکوبم .
یااینکه به اونا بگم من خیلی شادم.
به هر صورت تمام حرف زدنم بانقصه .
چرا؟!چون همش میخام ثابت کنم.
درواقع قضاوت وتاییددیگران برام از هرچیزی مهمتره.
ولی تجربه بهم نشون داده که حرف زدنام ،ازسمت دیگران باعث حرف زدن اونا شده اونم دررابطه باخودم.
ینی با حرف زدنام وگمنامی شکستن زندگی شخصی خودم خیلی راحت به دیگران اجازه دادم مثل نقل و ونبات تودهنشون بچرخم یامثل یه آدامس ،تودهن مردم باشم.
خیلی خوب میبینم ،میشنوم که دیگران راحت به خودشون اجازه میدن راجع تمامی حرفهای من ،قضاوت کنن وبادرک ومنطق خودشون تجزیه تحلیل کنن.!
سلام به استادعباسمنش وتمام دوستان عزیز.من وقتی این فایل راگوش کردم دیدم دقیقآ منم توکارم انسان بدقولی هستم ووقتی به مشتری قول میدم که لباسارافلان موقع تحویل میدم حتی بااینکه اگه لباس هم اماده داشته باشم وفقط بایدبفرستم یاببرم وقت کشی میکنم ودیربیدارمیشم وطبق معمول بدقول میشم واقعامیخوام بدقول نباشم والان چندروزی هست دارم روی این باورکارمیکنم که من فردخوش قولی هستم وخداوندوتمام کائنات هم برای اینکه من خوش قول باشم کمکم میکنن شایدباورتون نشه ولی همین الان که دارم مینویسم قراربودچندروزقبل شرکت ماشین بفرسته وبیادسفارشش راتحویل بگیره ولی من چندتاازلباسش رابسته بندی نکرده بودم تاالان که دارم براش آماده میکنم هنوزراننده شرکت نیومده منظورم اینه که وقتی من تصمیم گرفتم تغییر کنم وازخداوند هم کمک خواستم واطمینان دارم که من میتونم واطمینان دارم خداوند هم کمک میکنه همه چیزدست به دست هم میده مثل دیرتراومدن ماشین شرکت که اول کارش آماده بشه نه اینکه بیادمعطل بشه یانیمه کاره بفرستم لباسشو.اطمینان دارم میتونم خوش قول باشم وتعهدمیدم که خوش قولباشم توهمه مسائل کاروزندگی واطمینان دارم خداوندهم کمکم میکنه.ازهمه دوستان وسیدعزیزسپاسگذارم
یک ساعت پیش یک اتفاقی برام افتاد که بهم میگه پاشنه آشیلمه. یعنی سطح کورتیزولم اومد بالا و الان که یک ساعت یا بیشتر گذشته هنوز تپش قلب دارم و توی ذهنم گفتگو دارم درباره ش. اینو متوجه شده بودم و میدونستم که ایشون الگو دارن.(راجع به پرداخت مالی و باورهای کمبود زیاد) و بهشون هم گفتم براتون دعا میکنم.
و ایشون عضو مجموعه مان هستن پس دوباره تکرار خواهد شد. برای اینکه آسیب نبینم باید دوری کنم ازشون. البته سایر همکاران هم به ستوه آمده اند. گفتم مریم دیدگاهت رو تغییر بده، تو قرار بود که واکنشی نباشی و منطقی رفتار کنی. ضمن اینکه ایشون آینده ی تو هستن اگه متعهد نباشی روی باورهات کار کنی.
فقط اومدم بگم منی که کتابای روانشناسی میخونم و پیش مشاورای زیادی رفتم این همه علم و درس های عملی و تجربی که استاد تو همین یه کلیپ گف واقعا منو به وجد آورد
منم همیشه سعی کردم به دیگران کمک کنم فقط بخاطر اینکه توی سختی هام تنها نباشم
یعنی باور زیرین این بوده
استاد کلمه شرک رو گفتن که تا حالا بهش فکر نکرده بودم
جالب بود
و قسمت طنز ماجرا این بود که دقیقا اون افراد تو سختیها نبودند، غیب میشدند
و همون توانایی نه گفتن در زندگی
الحق که هزار بلای زمینی و آسمانی رو از ادم دور میکنه
من همیشه از ناراحت شدن دیگران نگران میشم و نه نمیارم
تا دلشون نشکنه یا فلان
ولی تجربه بهم گفت هر کاری کنم ملت ناراضی هستن، یعنی عملا اخرش هیچه
و آخر داستان من میمونم با یه حرمت نفس داغون و صدای درونیم که میگه چرا اینقدر از من هزینه کردی
مثلا یکی از دوستام ما با هم یه بحثیمون شد ،با وجود اینکه من بارها رفتم پیشش و همش بهش روی خوش نشون میدم و میگم که هر چی بینمون بوده مال قبلا بود،ه و الان تمام شده باز هم رفتارهای زشت از خودش بروز میده ،انگار خوشش اومده باشه که من پیگیرش باشم همیشع ….
حالا من هم تصمیم گرفتم بعد گوش دادن این فایل تصمیمم بر این شد که بیخیالش باشم و بذارم هم خودم و هم اون زندگیه خودمون رو داشته باشیم ….و دوس ندارم حتی قدمی به سمتش بردارم و این جریان برام دیگه خیلی پیش پا افتاده شده که بخوام حتی بهش فکر کنم …..
دومین مورد برام اینه که من میومدم نسبت به تکالیف دخترم خیلی حساسیت به خرج میدادم و هر موقع میخواستم بیخیال شم دوباره حساسیتهام شروع میشد و کلی خودم اذیت شدم الان دیگه یه مدت هست کلا نمیگم برو بخون برو که نمره ی بد میگیری و …..
فقط بهش گفتم هر جا مشکل داشتی بیا ازم بپرس اگه بتونم کمکت میکنم و بهش توضیح دادم از یه تایمی تو شب بیشتر نمیتونم بیدار بمونم چون خودمم شاغل هستم ….و زیاد وقت نمیکنم
و اینکه من اینقدر رو این قضیه حساسیت نشون ندادم و به قول خودمون بیخیالی طی کردم خودش راهگشا شد
کلا وقتی رو یه قضیه خیلی فوکوس میکنیم جهان موضوعات بیشتری رو در مورد اون موضوع نشونمون میده ما آدمها همگیمون خیلی جای کار کردن داریم و فقط باید حواسمون باشه که روزانه شده یه نکته ی کوچیک یاد بگیریم ….
الگوها اگر فکر کنم مطمعنم زیاد هستن
ممنون میشم به کامنتم جواب بدین دوستای عزیزم و بهم بگید اگر جایی از قانون رو متوجه نشدم…..دوستون دارم
شاید اولین کامنتی هس ک میخام بنویسم امت نمیدونم چی میخاهم بنویسم دلیلش این نیس ک من همچین الگوهایی نداشتم دلیلش این است ک شکر خدا و ب کار خدا تقریبا تمام آدم های سمی زندگیم حذف شده اند واقعا ک چ نعمت بزرگیه این آزادی خدا همه کارهارو انجام داد بعضی موقع ها خیلی سخت وبد بود بخ ظاهر اتفاقات اما خیر فراوان داشت با یک اتفاق کل خاندان مادریم از زندگیم حذف شدن خاندانی ک گل سر سبدشون بودم و بسیار اعتبار داشتم بااین ک تقریبا کوچکترین بودم خاندانی ک اگر الان ب یکیشون سالی ی بار زنگ میزنم احوالپرسی خبرش ب گوش بقیه میرسه و از حسودی ب اون نفر میترکن خدایا تمام این لطف ها تویی میدونم اگر میخاستم عیب هامو برملا کنی هیچ گس حتی ذره ای نگاهم نمیکرد خداجونم از بس ک دوست دارم مپرستمت عاشقانه فقط تو لایق پرستشی ن هیچ انسانی تمام خوبی ها وعشق ها تویی فقط تو تمام زیبایی ها تمام جذابیت آدم ها برایم تمام مهربانی هاشون تمام توجه هاشون نعمت تو قط نمیشه با رفتن آدم ها بلکه قراره بیشتر بشه ب صورت تصاعدی پس من فقط وابسته تو هستم
تنها کسانی ک سمی هستن و خداوند میخاهد ک من بالاخره ترکشون کنم خانواده یعنی پدر و مادر و خواهرم هستن دیگه در مدار من نیستن ب تضادهایی ب لطف خدا بهشون خوردم چون اگر ای تضاد ها نبودن هیچ وقت ب فکر مستقل شدن نبودم در واقع این خواست خداست ک مستقل بشم و بیشتر رشد کنم
مادری ک میخاد با افراد سمی و بیمار خانواده ارتباط داشته باشه ک نتیجه الانش هر روز مریض بودنشه حال امروزش رو حدود یک ساله پیش دائم براش گفتم ک این راه منجر میشه ب مریضی راه من اشتباه بود و انرژیم تلف میکردم. و اون با عدم توجهش بهم میگف ب تو چ میخام اینطوری باشم راست میگف من نباید ناراحت میشدم من خودم باید فکر الان رو میکردم و خواسته مستقل شدن رو ب خدا میگفتم ک الان پیششون نبودم اما اشکال نداره الان احساسمو خوب نگه میدارم و ب نکات مثبتشون تمرکز میکنم و بابت هر اتفاقی ب لطف خدا شکرگزار خواهم بود تا خواستم هر چ زودتر ب حقیقت بپیونده
از الان با توجه ب قوانین مستقل بودن خودم رو تجسم میکنم خیلی دوست دارم همراه یک فرد توحیدی باشم ک همراه هم باشیم در کمال هماهنگی پس اینطوری تصور میکنم و حس خوبی میگیرم خیلی حسش عالیه با توجه ب تجربه و قوانین ثابت جهان و وعده های حق خدا ای اتقاق برام میفته صد در صد پس خودمو برای اون روز آماده میکنم خدا میخاهد ک من مستقل بشوم
هدف من سلامتیه ثروته بهشته و با این همراهان الانم نمیشه همراه باشم اونها چیز دیگری میخان ک با اعمالشون و توجهشون دارن نشون میدن من فقط میتونم خودمو نجات بدم اونها فقط در این دنیای لهو لعب خانواده من هستند و حقیقت اینه ک هیچ نسبتی با هم نداریم و عین خواب است ک بعد از مرگ مثل بیدار شدن همه چیز تمام میشود انگار ک اصن خواب بوده انسان عاقل کسیه ک فریب این هارو نخوره و جوری باشه ک آدم های عادی بهش بگن سنگدل این یعنی راه مستقیم
سلام استاد عباسمنش گرامی و بزرگوار واقعا از خودم و خدام ممنونم که با شما اشنا شدم و در مدار حرفای مثبت و عالی شما قرار گرفتم و راهنمایی هاییی ک دقیقااااااآ سر بزنگاه ک لازمشون دارم دریافت میکنم از خداوند بی نهایت سپاسگزارم
که منو پله پله داره هدایت میکنه و کم کم دارم سیر تکاملی خودم روطی میکنم
خداروشکر در حال حاضر با اموزش های عالی و احساس ارامشی که دارم
هیچ چیزی نه اونقدر منو غمگین و خشمگین نمیکنه خداروشکر
و تنها الگوی تکرار شونده ایی که دارم اینه که
در روابط دوستانه ام یا خانوادگی
یک مدت خوبه همه چی همه با من اوکی و هماهنگن ولی بعد ی مدت انگار نه انگار
البته اینم بگما یکی از ترمز هایی که من دارم اینه ک دوست دارم به همه کمک کنم که تازه کشفش کردم ادما میان تو زندگیم و زندگیشون که عالی میشه و پیشرفت میکنن میرن یا در واقع مشکلشون رو که حل میکنم میرن
البته به جز پدرم و خواهرم که همیشه رابطه عالی باهم داریم
و بحث درامدیه که البته من اقدام جدی براش انجام ندادم ولی دارم روش کار میکنم کلی ایده پولساز و حرفه ایی دارم چون توی دوره پولسازی و بیزنس شرکت کردم و تقریبا میدونم که این ایده ها طلآااااان طلااااا
و معتقدم که وارد هرکاری بشم خیر و برکت وارد اون کار میشه و رونق محسوسی میگیره
خداروشکر
از وقتی که به صورت جدی و حرفه ایی دارم رو باورام کار میکنم استاد جان
زندگیم واقعا از این رو به اون رو شده ازتون سپاسگزارم
امیدوارم همیشه شاد و خرسند باشید در پناه خداوند منان
دوست دار شما مهربان
به نام خداوند بخشنده مهربان، خداوند هدایتگر من و همه دوستان به شرط باور قلبی به خودش
درود بر شما استاد عباسمنش عزیز️
شما عشق منی
در مورد نکته اول کاملا درست گفتید استاد جان، هر چیزی که باعث بشه احساسات شدید تو ما شکل بگیره همون پاشنه آشیل مونه، از نگاه دیگه اینطور هم میشه گفت که هر چقدر دنبال مشکل بگردیم مشکل بیشتری برامون پیش میاد، من خودم الان دارم فکر میکنم میبینم که تو یک سری از موارد پاشنه آشیل دارم ، مثلا وقتی کسی حقوق شهروندی من و دیگران رو رعایت نمیکنه در درونم ناراحت میشم، نسبت به قبل خیلی بهتر شدما و از کوره در نمیرم ولی اون لحظه منو ناراحت میکنه البته که سعی میکنم ازش رد شم و بهش فکرنکنم ؛ این یکی از پاشنه آشیل هام محسوب میشه که باید بیشتر روش کار کنم، تا فاصله بین اتفاق افتادنشون بیشتر بشه و تکرارشون کمتر بشه، مثلا من قبلا زود به زود چیزی یادم میرفت و جا میذاشتم وقتی میخواستم از خونه بیام بیرون یه چیزی جا میذاشتم ولی الان فاصله اون جا گذاشتنه بیشتر شده یا قبلا زود به زود پول از دست میدادم ولی الان کمتر شده و بیشتر با پول دوست هستم؛ که همه این ها مستلزم کار کردن روی خودمه و خودم هستم که با باورهایی که دارم باعث بوجود اومدنشون هستم، من باید ریشه ای این پاشنه آشیل هارو حل کنم، فکر میکنم در مورد رعایت نکردن حقوق من از سوی مردم این باور رو دارم که بقیه مردم آدم های خوبی نیستن بی فرهنگن و میخوان منو اذیت کنن و ارزشی برام قائل نیستن و فکر میکنم اینها برمیگرده به احساس قربانی بودن و حس کینه و ترس شاید ، البته که از قبلم خیلی بهتر شدم ولی باید بیشتر روی خودم کار کنم
در مورد اینکه کس دیگه ای که باهاش در ارتباط هستیم و اون هم پاشنه آشیل داره یه مثال خیلی خوب دارم، یه روز پرواز بودم و یک تیم بسکتبال اومدن تو پرواز و مسافر ما بودن، یکی دو نفر از اون ها خارجی بودن، چون قدشون بلند بود یکی از خارجی ها یکم کج نشسته بود و به دلیل اینکه پاش بلند بود راحت نمیتونست بشینه باهاش صحبت کردم و گفتم صندلی کناریت خالیه میتونی راحت تر بشینی و گفتم ردیف های اول خالی نیستن وگرنه جاتو عوض میکردم تشکر کرد و بهم گفت همش تقصیر مدیر تدارکات تیم هستش منم گفتم اشکال نداره شاید حواسش نبوده که صندلی ردیف جلو براتون بگیره تا جلو پاتون باز باشه، اسم این بنده خدا هم مایکل بود، مایکل بهم گفت اولین بارش نیست ، گفتم اشکال نداره دفعه بعد جبران میکنه حرف جالبی بهم زد گفتش بار اول اشتباهه و سهویه ولی بار دوم میشه انتخاب، این شخص انتخاب کرده که اینطوری باشه، این حرفش خیلی تو من تاثیر گذاشت ودیدم که این فرد چقدر خوب قانونو درک کرده، با اینکه اون موقع خیلی تو این فضاها نبودم ولی گفتم چقدر تفکر عالی داره، نشون میده چقدر خارجی ها که میگن حرفه ای هستن و از ما جلوترن حرف بی راهی نیست، یه درس بزرگی بهم داد، خیلی درباره حرفش فکر کردم، حتی اشتباهات گذشته خودمو آوردم وسط که خودم چقدر من اشتباه کردم بارها به همسرم قول میدادم که دیگه رفتار اشتباهی نمیکنم قول میدم دیگه عصبانی نشم قول میدم رفتار کردن با یک خانم رو یاد بگیرم همیشه دوست داشتم بهتر باشم ولی بقول شما نمیتونستم انگار، چون اون باورها و خشم ها و کینه ها و عدم ارتباط درست با آدم ها بخصوص جنس مخالفو بلد نبودم نمیتونستم تغییر کنم دلم میخواست بهتر باشم ولی اون باورها انقدر قوی بودن که هربار من همسرمو اذیت میکردم با رفتارم، چقدر حرف مایکل اونجا برام تاثیرگذار بود فهمیدم که اگر بار اول اشتباهی کردم میشه بخشید ولی دفعات بعد میشه انتخاب ، کلی همسرم تحمل کرد من و رفتارهای منو و بعدش دیگه نتونست ، خسته شد و تصمیم گرفت که جدا بشیم بعد از اون اتفاق من چک و لگد محکمی از جهان خوردم که ببین یوسف اگه تغییر نکنی همین نتایجو خواهی گرفت، از اون موقع بود که عوض شدم تغییر کردم و روی خودم و باورهام دارم کار میکنم به لطف خدا و آموزه های شما، اینکه خودمو مورد نقد قرار میدم واسم سخته ولی میخوام بدونیم ، هم خودم هم شما استاد جان، که من خواستم که عوض بشم تغییر کنم، دیگه نمیخوام به خودم ظلم کنم؛ واقعا همینطوره اگه کسی چندبار قول میده کاری رو تکرار نمیکنه بدون که اگه واقعا عوض نشده بازهم همون کارو تکرار میکنه دست خودش نیست عادت کرده، من یادمه یه موقعی پدرم ازم پول قرض میخواست البته مادرم از طرفش بهم گفت ولی منم گفت مامان من به بابا پول نمیدم چون میدونم نمیتونه برگردونه چون بارها دیده بودم نمیتونه قسطو قرض هاشو پرداخت کنه و همش داره وام میگیره تا وام قبلی رو پرداخت کنه، گفتم من که نتیجه رومیدونم پس از الان کاریهم در قبالش نمیکنم، چون میدونم که میخواد انجام بده ولی نمیتونه چون قبلا یه بار بهش قرض داده بودم ولی با کلی مکافات و بحث و دعوا بهم برگردونده بود،
یا مثلا یاد گرفتم اگه من به دوستم زنگ میزنم براش وقت میذارم و چندبار هم تکرار میکنم اون اهمیتی نمیده یا یه بار اون زنگ نمیزنه منم دیگه کاری باهاش ندارم، یاد گرفتم خودمو دوست داشته باشم و دنبال این نباشم که یکی بیاد با من رفاقت کنه
یادگرفتم که ریشه اصلی این مسائل رو حل کنم مثل عزت نفس اعتماد به نفس توجه به نکات مثبت دیگران، توجه نکردن به حرف مردم، پیروی از اصولی که دارم
استاد جان این فایل کلی درس داشت برام، منتظر فایل های بعدی این مبحث هستم، دوستون دارم و دوست دارم بیام امریکا از نزدیک ببینمتون
سلام به دوستای عزیز و استاد عباسمنش
یه مثال خیلی واضح برای این موضوع دارم :
استاد چند وقت هفته پیش یکی از دوستای من صبح زود زنگ زد به من و یه مشکل خانوادگی براش پیش اومده بود و ازم خواست که چند ساعت بیاد پیش من .وقتی اومد اینجا و ماجرا رو تعریف کرد من دیدم کل مشکلاتش تا اینجا فقط به خاطر احساساتی عمل کردن و احساسی تصمیم گرفتنشه اولش اومدم باهاش صحبت کنم و بگم نکن و از این حرفا گفتم بی خیال ولی همه اش تلفن به دست بود تو اون مدت و بازم داشت همون کارهاشو تکرار میکرد منم نتونستم ذهنمو کنترل کنم و بی خیال شم نشستم یه سخنرانی درست و حسابی براش کردم که برای خودت ارزش قائل باش و اینقدر سریع از حرف بقیه جوش نیار و احساسی عمل نکن ،آقا این دوست منم اصلا در لحظه متحول شد و گفت آره ساحل راست میگی من عجب اشتباهی میکردم و دیگه فهمیدم و خلاصه کلی مثلا متنبه شد
گذشت و شبش رفتیم شام بخوریم آقا من دوباره دیدم داره با گوشیش ور میره ولی گفتم نه بابا حرف های من هنوز براش تازگی داره این کار احمقانهای نمیکنه ولی همونطور که انتظار میرفت دقیقا در همون لحظات داشت با یکی از افرادی که فکر میکرد بانی مشکله بحث میکرد منم دیگه چیزی نگفتم و گذشت ولی قرار شد شب رو هم پیش من بمونه روز بعدش دقیقا چشم هاشو که باز کرد گفت آره تو دیشب خیلی حرف های خوبی زدی و دوباره تشکر و قدردانی از من
شاید باورتون نشه نیم ساعت نگذشته بود که من یهو دیدم تو بالکن داد و دعوا راه انداخته و داره با پدرش بحث میکنه هر چی هم بهش اشاره کردم که بابا قرار بود بیخیال شی و از این حرکتا نزنی ،اشاره میکرد با دستش که ساکت شو بزار کارمو بکنم :)
اقا من اصلا اون لحظه دلم میخواست فقط بهش بگم لعنتی نیم ساعت پیش تو داشتی حرف های منو یادآوری میکردی و خودت رو نادم و پشیمون نشون میدادی چی شد پس …..
اما ماجرا همین جا تموم نشد من دیگه برای اینکه یکم ذهنمو کنترل بکنم رفتم بیرون و قدم زدم وقتی برگشتم دو سه ساعت از اون ماجرا گذشته بود که این دوستمون گفت منم برم یه قدم بزنم یکم آروم شم اقا رفت بیرون من یه دفعه دیدم داره دوباره صداش از تو کوچه میاد
رفتم پشت پنجره دیدم بله خانوم دوباره دارن با یکی بحث میکنن هیچی اقا گفتم من هر جور شده عذر این بنده خدا رو امشب میخوام و دیگه نمیتونم تحمل کنم این حرکت هاشو
وقتی اومد بهش گفتم تو داشتی تو کوچه با تلفن حرف میزدی ؟تعجب کرد( چون برای اینکه من نفهمم رفته بود یه دور بزنه بره تو یه کوچه دیگه ولی حواسش نبوده گویا و دوباره اومده بود تو کوچه ما )ولی با نهایت حق به جانبی گفت که رفتم با اونی که باعث و بانی این ماجراها شده دعوا کنم که سبک شم …..
الان که دارم اینو مینویسم میگم بابا چه قدر طنز ماجرا، واقعا چرا ما فکر میکنیم با حرف زدن و نصیحت کردن قول دادن حل میشه ماجرا ها
در حالی که ما در روز حتی چه قدر خودمون تو ذهنمون به خودمون قول میدیم که فلان کارو نکنیم ولی بازم ممکنه انجامش بدیم بعد چه جوری فکر میکنیم با حرفامون میتونیم بقیه رو عوض کنیم
این دوست من همون شب دیگه از خونه من رفت ولی چند روز بعدش که زنگ زد به من بگه چکار کرده دوباره یکی از همون تصمیمات احمقانه شو گرفته بود و نتیجهاش افتضاح شده بود من هیچی نگفتم ولی همینکه فقط تاییدش نکردم و نگفتم آفرین چه کار خوبی کردی بهش برخورد و تلفنو قطع کرد و من همون لحظه تصمیم قاطع گرفتم که دیگه رابطه مو با این ادم تموم میکنم و از خدا خواستم خودش به بهترین و کم دردسر ترین راه ممکن مقدماتش رو برام فراهم
چند روز بعدش یه پیام بلند بالای عذرخواهی برام فرستاد که ببخشید و من شرایطم سخته و خودت میدونی و از حرفا که من خیلی کوتاه و مختصر جوابشو دادم و تموم شد این ماجرا و جالبه که بعد از اون هر وقت زنگ میزنه به من همیشه یه شرایطیه که من نمیتونم جواب تلفنش رو بدم . و میدونم که اگه درسشو نگیرم و دوباره گول حرفاشو بخورم فقط و فقط به خودم ظلم کردم چون من نمیتونم با آدمی که تو فرکانس جنگ و دعواهه ارتباط داشته باشم و تمرکزم روی صلح و آرامش باشه
ممنون از فایل های خوب و با ارزشتون
در پناه خدا باشید
نحوه برخوردباالگوهای تکرارشونده دیگران.
سلام به استاد عزیزودوست داشتنی خودم.
چفایل خوب وآموزنده ای بود.
ازفایلهایی که استادمیزارن بی نهایت لذت میبرم .حیف که وقت نمیکنم تک تکشونو،گوش بدم یاببینم.
استادازحساسیتهایی که درمورداحساساتی که داریم صحبت کردن که پاشنه های آشیلمونه.
طبیعتاً منم ازاین پاشنه آشیلها زیاد دارم.
درگذشته قبل از اینکه آموزه ها مون زیادبشه،ازسمت دیگران رفتارها و کنشهای زیادی دیدیم که به ماخسارت واردشده.
به قول استادباوجوددیدن وشنیدن هرکدوم باز مجددا تکرارشون کردیم چون بازاعتمادکردیم وحرفاشون روجدی گرفتیم.
حالا که دقت میکنم میبینم تمامی باورهای ماازدیگران نسبت به کارهاشون به خاطرعدم اعتمادبه نفس وعزت نفس بوده.
هرجا که برای خودم ارزش قائل نبودم.
هرجا که راحت اجازه دادم دیگران هرطورکه دلشون میخادبامن رفتارکنن.
جاهایی که بدون فکر و تو رودروایستی چیزی روقبول کردم.
هرجا اعتماد الکی به دیگران داشتم.
جاهایی که ترسیدم قضاوت بشم.
جاهایی که ایمان به خدا نداشتم وبیخودوبی جهت نگران بودم.
جاهایی که تاییددیگران برام مهم بود.
جاهایی که نه باخودم ونه بادیگران صادق نبودم.
هرجایی که دیگران روازخودم مهمترمیدونستم.
هرجا که ازآینده میترسیدم.
جاهایی که احساس امنیت نداشتم.
هرجا که شرک ورزیدم وخدا رونادیده گرفتم.
درکل که عدم شناخت خودم وخدای خودم عامل اصلی همه ی این اتفاقاتی بوده که ازدیگران نسبت به خودم دیدم.
شایدظاهرا اونا مقصربودن ولی حالا که میدونم خودم مقصربودم.
وخودم همه ی اون موضوعات ومسائل روجذب میکردم.
این خودم بودم که باافکاروباورهای مخرب وکوچیکم که سرشارازکمبودهاوهزاران نقص دیگه بود،اون اتفاقات روازسمت دیگران میدیدم.
وپیش خودم میگفتم که چقدربهم خسارت میزنن.
خداروشکر که سطح آگاهیمون بالاتر رفته وبه نسبت قبل خیلی کمترازاین موارد میبینیم.
کارکرد روی تغییرات خودمون باعث شده که باافرادی سروکارداشته باشیم که به ما ضربه نزنن.
یااینکه ما وجه خوبه افرادناجالب را ببینیم.
انصافا کاردکرد هردوره ،نشون دهنده ی رشدوپیشرفت عقلی وذهنی ماهستش.
باکارکردن هر دوره ،یه قسمتهایی ازکمبودها ونواقصمون رو رفع میکنیم.
ومن بابت این موضوع خیلی سپاسگزارخداوندواستادعزیزهستم.
خداروشکربابت الگوهای تکرارشونده دیگران ،اتفاقات کمی میبینم که باعث آزارم باشه وخسارتی بهم وارد کنه.
تغییراتی بنیادین بابت یه سری اخلاق ورفتارهامون ،بالاخره روی تغییرات دیگران تاثیرمثبت میزاره.
درواقع باعث میشه حالا یااجبارا،یاازروی ترسشون یاازروی احترام یاازروی هرحس دیگه ولی کاری رو که مامیخاهیم انجام بدن.
ما تراز کار اونا رونمیگیریم .
چیزی که من میخام اینه که به من آسیب نزنن واونا اینکارو نمیکنن.
حالایکی ازپاشنه های آشیل خودمو میگم که به شدت بهش حساسم وبه شدت به خاطرش آسیب خوردم.وهرباری که به خودم میگم دیگه اینکارو نمیکنم باز تکرارش کردم وتکرارمیکنم.
سالهاس به خودم قول دادم که پیش بعضی ازافراد،سکوت کردن رویادبگیرم وهنوزدرگیرشم.
بنده زیاد صحبت میکنم .
حالا به هر دلیلی !
یامیخام دیگران سرگرم بحثی باشن یا کسی حوصلش سرنره یا به خاطراینکه بعدن مورد،تعریف ،تمجیدقراربگیرم.
یاشناخت رو من پیداکنن که حواسشون به دادوستدهای با من وخلق وخوب من باشه.
یا اینکه میخام برتری خودمو بهشون ثابت کنم.
یا اینکه میخام بگم من خیلی متواضعم ودنبال نواقصمم.
یا اینکه سطح آگاهیمو میخام به رخ بکشم.
یا اینکه به دیگران نشون بدم که من خوشبختم .
یااینکه باحرفام به یه طریقی اونا روبکوبم .
یااینکه به اونا بگم من خیلی شادم.
به هر صورت تمام حرف زدنم بانقصه .
چرا؟!چون همش میخام ثابت کنم.
درواقع قضاوت وتاییددیگران برام از هرچیزی مهمتره.
ولی تجربه بهم نشون داده که حرف زدنام ،ازسمت دیگران باعث حرف زدن اونا شده اونم دررابطه باخودم.
ینی با حرف زدنام وگمنامی شکستن زندگی شخصی خودم خیلی راحت به دیگران اجازه دادم مثل نقل و ونبات تودهنشون بچرخم یامثل یه آدامس ،تودهن مردم باشم.
خیلی خوب میبینم ،میشنوم که دیگران راحت به خودشون اجازه میدن راجع تمامی حرفهای من ،قضاوت کنن وبادرک ومنطق خودشون تجزیه تحلیل کنن.!
ازبدبختی وناخوشی هام میگفتم یه جورحرف میزدن.!
ازخوشی هام حرف زدم یه شکل ،پشت سرم حرف زدن.!
ازشادیهام گفتم یه جور.!
ازتعصب وحساسیتهام توزندگی گفتم یه شکل .!
ازخونسردی و بی خیال هام گفتم ،یه جور!.
ازحرص خوردنام وناراحتی هاوبغضهام گفتم باز یه جور!
ازجنگ ومشاجره هامون گفتم یه جور.!
ازعشق وعلاقم نسبت به همسرم میگم بازیه جور!
از بچه هام میگم یه شکل !
غیبت میکنم یه جور!
بخرم ،بپوشم ،نخرم، نپوشم ،نخورم ،بخورم،بخابم ،نخابم ،برم بیرون ،نرم بیرون ،مهمونی برم ،نرم ،دعوت کنم ،نکنم واااای هرکاری کنم بالاخره به یه نحوی ازم ایرادمیگیرن.
آدما خیلی عجیبن .
ولی اینم میدونم اونا تغییرپذیر نیستن تاوقتی که من نحوه ی درست برخورد روپیدانکنم.
شایدباورتون نشه من تا حالا چقدرسر این حرف زدن دردکشیدم.
هردفه یه جاشو،یه قسمتشو درست کردم بازدیدم حرف برای گفتن دارن.
البته دیگرانی که میگم ،غریبه نیستن ،همین خانواده های دسته اولمون .
بیشتر هم ازسمت خانواده ی همسر.
هرچی مایادمیگیریم کاری به کارکسی نداشته باشیم امااونا بیشترکاری به کار مادارن.
تازه میفهمن رشدکردی ،به جای خوشحال شدن ترقی هات ! بازطوری حرف میزنن که فکرنکنید خبریه!
خلاصه خداروشکربه این درک رسیدم که درهرحالتی اونا چ حق بگن چ ناحق ،چ درست قضاوت کنم چ اشتباه ،اینجا من مقصرم.
این منم که هنوزحدومرز صحبت کردنم رو یاد نگرفتم .
این منم که هنوزب خاطردیگران ،ازخودم مایه میزارم.
این منم که اجازه ی مداخله به افراد میدم.
این منم که نشون دادم نظرشما برام مهمه .
ودلایلهای دیگه!
پس ناهید خانوم مقصر! بیا ویاد بگیرکه کی وچ وقت بادیگران ودر چه حدی گپ بزنی.
من معاشرت بادیگران وبودن درکنارشون رودوست دارم .
اما نه به قیمت این داستانا.
دوست دارم تو دورهمی ها هم به خودم خوش بگذره هم به دیگران .
ینی طوری باشم که وجودم عامل خوشی وشادی دیگری بشه .
نه اینکه تا طرف منومیبینه بگه اه این بازم اومد!
دوست دارم همانطورکه خودم ازدیدن کسی لذت میبرم ،دیگران هم لذت ببرن.
اما نه به قیمت زیر سوال بردن ، ذره ای ازشخصیتم.
بله این موضوع مسئله ای هستش که به شدت باعث آزارم بود.
باتوجه به تلاشهایی که کردم .فایلهایی که گوش کردم .رشدی که ب لحاظ ذهنی و روانی کردم خب خیلی تغییرات رخ داده.
اماهنوزاون چیزی که خودم میخام نشده.
وهنوزموضوعاتی رومیبینم یامیشنوم که خوب متوجه میشم ،مقصربازخودمبودم.
به قول استاد من میخام به طور کلی تغییرکنم وحرف نزنم امانمیتونم.
به نسبت سالهای قبل که خیلی بهترشدم.
هردفه همین دیگران خودشون یادم میدن که چطورودرچ حدی باهاشون برخورد داشته باشم.
درسته سرهرجریانی یه کم دردمیکشم اماهمین که میفهمم بازم یه درس دیگس،آروممیشم.
ولی به قول استاد چند بار؟! تا کی؟!
کلا مدلم اینجوریه همیشه ازجهان سیلی میخورم بعدمتوجه میشم وتغییر جدیم دیده میشه.
آخرین دردم میکشم اونم درد بدی ولی بعدش دیگه تویادم میمونه وآگاهانه حواسمون جم میکنم .
تصمیمهایی که بابت این احساسم تاحالا گرفتم فکرکنم ،بیش از هزاران بار باشه .
گاهی احساس سرزنش واحساس گناه هم سراغم میاد.
فکرمیکنم خدا رو خسته کردم .
ازبس قول دادم ونتونستم.
یه مدتی که تعصب شدید داشتم و همین باعث شده بود به ساعت اول خوب خودمو کنترل کنم ولی بعدش مثل یه بمی منفجر میشدم.
حالا هم که میدونم خودم خالق همه ی این اتفاقات هستم ،بیشترناراحت میشم.
هرچی فکرمیکنم همین یه ایراد،دروجودم عامل اتفاقات ناجالبی ازسمت دیگرانه.
حالایادگرفتم اهمیتی ندم به حرفها وچرندیات دیگران .
اما خب ازطرفی میبینم که میشه این نظرهاوچرندیات وحرفهاکمرنگ باشه .
پس بازمیرسم به نقطه ی اول که بایدخودموتغییربدم .وکمترحرف بزنم .
خیلی طراحی ها کردم برای کمترحرف زدن مثلا بازیهای گروهی بکنیم.
چالشی بندازیم همه حرف بزنیم .
ولی هرکاریم کردم بازتوفرصت وزمان کمم ،بازاون چیزایی که نباید بگم روگفتم .
واین فاجعس!!!!!
صادقانه اعتراف میکنم که خودم عامل همه ی انتقادها وقضاوتهای دیگران هستم .
انشالله به یاری خدا از همین لحظه به خودم قول میدم که تمام سعیم برحفظ گمنامی زندگیم باشه.
تمام نواقصی که توجیهاتی برای حرف زدنم بود ،انجام ندم.
قول میدم دخترخوبی بشم.
اتفاقا همین هفته دوموردپیش اومد که چوب اینکارمو خوردم..خیلی خوشحال شدم به همچین فایل خوبی هدایت شدم.
خودمومتعهدمیکنم به خاطر گل روی خودم ،به خاطرحفظ ارزشهای خودم ،وبه خاطرحال خوبی های خودم.
منی که درحد افتزاح بودم وتونستم خودمو بهتر کنم ،حتمن بازم میتونم بهتربشم.
مطمئنم کارکردن دوره کشف قوانین اتفاقات خوبی رو برام خلق میکنه.
استادجونم ممنونم .
ممنون وسپاسگزارم ازبودنت .
گوش کردن صداتون وحرفهای قشنگتون طنین انداز وآرامش بخش قلب وروحمه .
واقعن شما تنها کسی هستیدکه فکرکردن به صحبتهاتون روحمو جلا وسیقل میده .
صدای شما ،صدای خداست برای من .
عاشقتونم دوستتون دارم .
سلام استاد عزیزم
از شما ا
سپاس گزارم که این همه آگاهی ناب رو در اختیار ما میدارید اون هم بدون هیچ هزینه ای.
استاد این فایل رو که گوش کردم چون من با فرزندم بیشتر در ارتباط هستم و خانم خانه دار هستم .
سوالم اینکه که این الگو ها در کودکان هم صدق میکنه ؟
سلام به استادعباسمنش وتمام دوستان عزیز.من وقتی این فایل راگوش کردم دیدم دقیقآ منم توکارم انسان بدقولی هستم ووقتی به مشتری قول میدم که لباسارافلان موقع تحویل میدم حتی بااینکه اگه لباس هم اماده داشته باشم وفقط بایدبفرستم یاببرم وقت کشی میکنم ودیربیدارمیشم وطبق معمول بدقول میشم واقعامیخوام بدقول نباشم والان چندروزی هست دارم روی این باورکارمیکنم که من فردخوش قولی هستم وخداوندوتمام کائنات هم برای اینکه من خوش قول باشم کمکم میکنن شایدباورتون نشه ولی همین الان که دارم مینویسم قراربودچندروزقبل شرکت ماشین بفرسته وبیادسفارشش راتحویل بگیره ولی من چندتاازلباسش رابسته بندی نکرده بودم تاالان که دارم براش آماده میکنم هنوزراننده شرکت نیومده منظورم اینه که وقتی من تصمیم گرفتم تغییر کنم وازخداوند هم کمک خواستم واطمینان دارم که من میتونم واطمینان دارم خداوند هم کمک میکنه همه چیزدست به دست هم میده مثل دیرتراومدن ماشین شرکت که اول کارش آماده بشه نه اینکه بیادمعطل بشه یانیمه کاره بفرستم لباسشو.اطمینان دارم میتونم خوش قول باشم وتعهدمیدم که خوش قولباشم توهمه مسائل کاروزندگی واطمینان دارم خداوندهم کمکم میکنه.ازهمه دوستان وسیدعزیزسپاسگذارم
درود به بهترین استاد دنیا
یک ساعت پیش یک اتفاقی برام افتاد که بهم میگه پاشنه آشیلمه. یعنی سطح کورتیزولم اومد بالا و الان که یک ساعت یا بیشتر گذشته هنوز تپش قلب دارم و توی ذهنم گفتگو دارم درباره ش. اینو متوجه شده بودم و میدونستم که ایشون الگو دارن.(راجع به پرداخت مالی و باورهای کمبود زیاد) و بهشون هم گفتم براتون دعا میکنم.
و ایشون عضو مجموعه مان هستن پس دوباره تکرار خواهد شد. برای اینکه آسیب نبینم باید دوری کنم ازشون. البته سایر همکاران هم به ستوه آمده اند. گفتم مریم دیدگاهت رو تغییر بده، تو قرار بود که واکنشی نباشی و منطقی رفتار کنی. ضمن اینکه ایشون آینده ی تو هستن اگه متعهد نباشی روی باورهات کار کنی.
فقط اومدم بگم منی که کتابای روانشناسی میخونم و پیش مشاورای زیادی رفتم این همه علم و درس های عملی و تجربی که استاد تو همین یه کلیپ گف واقعا منو به وجد آورد
منم همیشه سعی کردم به دیگران کمک کنم فقط بخاطر اینکه توی سختی هام تنها نباشم
یعنی باور زیرین این بوده
استاد کلمه شرک رو گفتن که تا حالا بهش فکر نکرده بودم
جالب بود
و قسمت طنز ماجرا این بود که دقیقا اون افراد تو سختیها نبودند، غیب میشدند
و همون توانایی نه گفتن در زندگی
الحق که هزار بلای زمینی و آسمانی رو از ادم دور میکنه
من همیشه از ناراحت شدن دیگران نگران میشم و نه نمیارم
تا دلشون نشکنه یا فلان
ولی تجربه بهم گفت هر کاری کنم ملت ناراضی هستن، یعنی عملا اخرش هیچه
و آخر داستان من میمونم با یه حرمت نفس داغون و صدای درونیم که میگه چرا اینقدر از من هزینه کردی
سلام به همگی منم از این الگوهای تکرار شونده
تو ذهنم هست
مثلا یکی از دوستام ما با هم یه بحثیمون شد ،با وجود اینکه من بارها رفتم پیشش و همش بهش روی خوش نشون میدم و میگم که هر چی بینمون بوده مال قبلا بود،ه و الان تمام شده باز هم رفتارهای زشت از خودش بروز میده ،انگار خوشش اومده باشه که من پیگیرش باشم همیشع ….
حالا من هم تصمیم گرفتم بعد گوش دادن این فایل تصمیمم بر این شد که بیخیالش باشم و بذارم هم خودم و هم اون زندگیه خودمون رو داشته باشیم ….و دوس ندارم حتی قدمی به سمتش بردارم و این جریان برام دیگه خیلی پیش پا افتاده شده که بخوام حتی بهش فکر کنم …..
دومین مورد برام اینه که من میومدم نسبت به تکالیف دخترم خیلی حساسیت به خرج میدادم و هر موقع میخواستم بیخیال شم دوباره حساسیتهام شروع میشد و کلی خودم اذیت شدم الان دیگه یه مدت هست کلا نمیگم برو بخون برو که نمره ی بد میگیری و …..
فقط بهش گفتم هر جا مشکل داشتی بیا ازم بپرس اگه بتونم کمکت میکنم و بهش توضیح دادم از یه تایمی تو شب بیشتر نمیتونم بیدار بمونم چون خودمم شاغل هستم ….و زیاد وقت نمیکنم
و اینکه من اینقدر رو این قضیه حساسیت نشون ندادم و به قول خودمون بیخیالی طی کردم خودش راهگشا شد
کلا وقتی رو یه قضیه خیلی فوکوس میکنیم جهان موضوعات بیشتری رو در مورد اون موضوع نشونمون میده ما آدمها همگیمون خیلی جای کار کردن داریم و فقط باید حواسمون باشه که روزانه شده یه نکته ی کوچیک یاد بگیریم ….
الگوها اگر فکر کنم مطمعنم زیاد هستن
ممنون میشم به کامنتم جواب بدین دوستای عزیزم و بهم بگید اگر جایی از قانون رو متوجه نشدم…..دوستون دارم
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
شاید اولین کامنتی هس ک میخام بنویسم امت نمیدونم چی میخاهم بنویسم دلیلش این نیس ک من همچین الگوهایی نداشتم دلیلش این است ک شکر خدا و ب کار خدا تقریبا تمام آدم های سمی زندگیم حذف شده اند واقعا ک چ نعمت بزرگیه این آزادی خدا همه کارهارو انجام داد بعضی موقع ها خیلی سخت وبد بود بخ ظاهر اتفاقات اما خیر فراوان داشت با یک اتفاق کل خاندان مادریم از زندگیم حذف شدن خاندانی ک گل سر سبدشون بودم و بسیار اعتبار داشتم بااین ک تقریبا کوچکترین بودم خاندانی ک اگر الان ب یکیشون سالی ی بار زنگ میزنم احوالپرسی خبرش ب گوش بقیه میرسه و از حسودی ب اون نفر میترکن خدایا تمام این لطف ها تویی میدونم اگر میخاستم عیب هامو برملا کنی هیچ گس حتی ذره ای نگاهم نمیکرد خداجونم از بس ک دوست دارم مپرستمت عاشقانه فقط تو لایق پرستشی ن هیچ انسانی تمام خوبی ها وعشق ها تویی فقط تو تمام زیبایی ها تمام جذابیت آدم ها برایم تمام مهربانی هاشون تمام توجه هاشون نعمت تو قط نمیشه با رفتن آدم ها بلکه قراره بیشتر بشه ب صورت تصاعدی پس من فقط وابسته تو هستم
تنها کسانی ک سمی هستن و خداوند میخاهد ک من بالاخره ترکشون کنم خانواده یعنی پدر و مادر و خواهرم هستن دیگه در مدار من نیستن ب تضادهایی ب لطف خدا بهشون خوردم چون اگر ای تضاد ها نبودن هیچ وقت ب فکر مستقل شدن نبودم در واقع این خواست خداست ک مستقل بشم و بیشتر رشد کنم
مادری ک میخاد با افراد سمی و بیمار خانواده ارتباط داشته باشه ک نتیجه الانش هر روز مریض بودنشه حال امروزش رو حدود یک ساله پیش دائم براش گفتم ک این راه منجر میشه ب مریضی راه من اشتباه بود و انرژیم تلف میکردم. و اون با عدم توجهش بهم میگف ب تو چ میخام اینطوری باشم راست میگف من نباید ناراحت میشدم من خودم باید فکر الان رو میکردم و خواسته مستقل شدن رو ب خدا میگفتم ک الان پیششون نبودم اما اشکال نداره الان احساسمو خوب نگه میدارم و ب نکات مثبتشون تمرکز میکنم و بابت هر اتفاقی ب لطف خدا شکرگزار خواهم بود تا خواستم هر چ زودتر ب حقیقت بپیونده
از الان با توجه ب قوانین مستقل بودن خودم رو تجسم میکنم خیلی دوست دارم همراه یک فرد توحیدی باشم ک همراه هم باشیم در کمال هماهنگی پس اینطوری تصور میکنم و حس خوبی میگیرم خیلی حسش عالیه با توجه ب تجربه و قوانین ثابت جهان و وعده های حق خدا ای اتقاق برام میفته صد در صد پس خودمو برای اون روز آماده میکنم خدا میخاهد ک من مستقل بشوم
هدف من سلامتیه ثروته بهشته و با این همراهان الانم نمیشه همراه باشم اونها چیز دیگری میخان ک با اعمالشون و توجهشون دارن نشون میدن من فقط میتونم خودمو نجات بدم اونها فقط در این دنیای لهو لعب خانواده من هستند و حقیقت اینه ک هیچ نسبتی با هم نداریم و عین خواب است ک بعد از مرگ مثل بیدار شدن همه چیز تمام میشود انگار ک اصن خواب بوده انسان عاقل کسیه ک فریب این هارو نخوره و جوری باشه ک آدم های عادی بهش بگن سنگدل این یعنی راه مستقیم