چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 7 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

838 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 909 روز

    سلام به روی ماه استادعزیزم ومریم نازنینم

    وهمه دوستانم دراین مکان لبریزاز آگاهی های ناب

    إِنَّمَا النَّجْوَىٰ مِنَ الشَّیْطَانِ لِیَحْزُنَ الَّذِینَ آمَنُوا وَلَیْسَ بِضَارِّهِمْ شَیْئًا إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۚ وَعَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ.

    خدایاشکرت بابت لحظه لحظه هایی که نورآگاهی

    را توسط استادتوحیدی مان برزندگی زیبایمان می تابانی تا روح وجانمان از بیانات ونکات طلایی شان هرروز جان گرفته وبا قدرت ایمان وتوکلت به پیش برویم وذهن وقلبمان تاابد جایگاه تو باشد واین تجربه شیرین ولذت بخش همانا در بهشتت زندگی کردن است……

    خدا همیشه بهترین هایش را

    به کسانی می دهد که

    در انتخابهایشان به او

    اعتماد و توکل میکنند…واین باور وجودم را به آرامشی وصف نشدنی تبدیل کرده با هرروز زمزمه کردن ،مگر می شود با خدا بود وفضای ذهنت درگیر او ودیگر اجازه دهی ذهن برایت جولان دهد…..

    گوش جان سپردن به کلام های استاد هرروز وساعاتی که ارزشمندترین ساعات عمرت است وآگاهی هایی که تزریق می شوند ،قوانینی که تکراروتکرارمی شوند تا بشوند جزئی از وجودارزشمندمان تا اینچنین برنامه ریز هرلحظه زندگی خود باشیم وتوانایی عالی در کنترل ذهن زیبایمان …..

    چقدر این حواس جمع بودن وتمرکز در هر شرایطی که برایمان به وجود می آید مهم وحیاتیست که یک لحظه به یغما نرویم ،بلکه شجاعانه دل به خداوند سپرده واز او در هر شرایطی هدایت بخواهیم وبر این باور که هر مسئله ای اوج رشد من است ومی خواهد درس هایش را با طیف خاطر به من بدهد ومن آن را غنیمت شمرده و نقاط قوت وضعف خود را پیدا کرده و آگاهانه آنها را بهبود بخشم وبعد دیگر عادت می شود ،عادتی که تو را هرروز با ایمان تر ومتوکل تر می کند ودیگر هر گونه گله وشکایتی کنار رفته وبا خیال راحت به این مسیر زیبای توحیدی با عشق ادامه می دهی ودرصدد خلق هر لحظه یک زندگی آگاهانه واعراض از هر ناخواسته ای برمی آیی، خدایاشکرت.

    یه مدت به دلیل اینکه صبح زود سگ های ولگرد در کوچه وخیابان هستند من پیاده روی خود را غروب انجام می دادم وخیلی دوست داشتم که صبح زود از خواب بیدار وپیاده روی داشته باشم ،آمدم یکبار برای همیشه در دفتر ستاره قطبی ام این مسئله را با خدای عزیزم در میان گذاشتم وچیزی نگذشت چنان شهامتی پیدا کردما، مثل شخصی که نشسته یهو یه فکر خلاقانه ای در لحظه به ذهنش می آید ومی گوید همین الان باید انجامش دهم ،من هم فردای آن روز خداوند اتومات از خواب بیدارم کرد ورفتم در دل کوچه وخیابان لبریز از سگ اما خداوند دستانش در دستانم بود ومن آن را با تمام وجودم احساس می کردم و همزمان گوش جان سپردن به صدای استادم ودیگر نورعلی نور والان چندماهه من حدودچهارونیم صبح با عشق بیدار وپیاده روی می کنم واین چه تجربه شیرین ودلچسبی شد به ویژه که در فایلی هم استاد درمورد سگ صحبت کرده بودند وگفتم من شاگرد چنین استادی هستم وبیشتر به خودم امید می دادم ،خلاصه که بعد ازآن شجاعتم در خیلی موارد دیگر عالی شد ،خدایاشکرت.

    در مورد رابطه ام با مصطفی که الان حدود 11 سال می گذرد وچون به لطف خداوند مرد دوم زندگیم شدند خب تا می خواست روابط به صورت صحیح شکل بگیرد وهمدل وهماهنگ شویم زمان زیادی برد که الان با شناخت قانون تکامل این روند را طبیعی می دانم و بعد از آشنایی با استاد به طبع هرروز سعی کردم رابطه مان در تمام زمینه ها عالی پیش برود ودیدم که با تغییراتم در بعضی رفتارهایم چقدر زندگیمان عطر خوشبختی وسعادت به خود گرفت وهرروز خوشبو تر چون من هرروز باتمرکز صددرصد روی صحبت هاونکات با ارزش استادم در تک تک فایل ها ودوره هابرای تغییر شخصیتم، خودسازی عمیقی آغاز کرده بودم وخیلی برایم ارزش داشت وارزشمندترین سرمایه گذاری زندگیم شدوهرروز از خداوند هدایت طلب می کردم وخوشبختانه موفق شدم وهرروز این رابطه عالی وعالی تر پیش می رود ……

    خدایابی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 27 رای:
  2. -
    دنیا گفته:
    مدت عضویت: 1317 روز

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته

    با دیدن و شنیدن این فایل اولین اتفاق این چنینی را که در ذهن بیاد اوردم باز گو میکنم

    من نزدیک یک سال میشود که پیاده روی کردن را شروع کرده ام و هر روز عصر ها تنها در یک جاده خاکی اطراف روستا پیاده روی میکنم به مدت 1 ساعت

    و خب چون در خانواده من علاقه به پیاده روی روزانه داشتم مسلما تنها هم به پیاده روی میرفتم اوایل بسیار برایم سخت بود اما هر روز کمی بیشتر جاده را طی کردم و برایم عادی تر شد ان مسیر

    [ این را هم بگویم من ادمی بودم که تا قبل این یک سال پیاده روی حتی تنهایی 1 کیلومتر را هم پیاده جایی نرفته بودم و اگر هم بود همیشه در جمع افراد بودم ]

    خلاصه من شروع کردم به پیاده روی کردن و دیگر همه همسایه هایمان میدانستن که من عصر ها پیاده روی میکنم

    و چون جاده ای که من در ان رفت و امد داشتم کمی از روستا دور افتاده بود این حرف ها را زیاد از همسایه ها میشنیدم که دختر تنها ان هم بیرون روستا خدا میداند چه اتفاق هایی ممکن هست برایت بیفتد و ان مسیر برای عبور افغان ها و چوپان هاست و غیرره و غیررره که به گوش همه ما اشناست

    کم کم در من ترس ایجاد کرد این حرف ها

    به پیاده روی که میرفتم ، هر چند دقیقه پشت سرم را چک میکردم که کسی دنبالم نباشد پیاده روی که با عشق انجام میدادم و از غروب افتاب لذت میبردم تبدیل شد به ترس کامل تا جایی که حتی از صدای موتور چند کیلومتر ان طرف تر هم میترسیدم

    حتی گاهی از صدای پای خودم

    تا این حد

    ترس تا جاییی پیش رفت که مسیر یک ساعته پیاده روی را در کمتر از نیم ساعت میانبر میزدم و تمام میکردم

    تا این که در یکی از چند فایل قبل در مورد گواهینامه گرفتن خواهرتان و رانندگی ایشان صحبت کردید و ایه

    [اهدنا الصراط المستقیم]

    نمیدانم چطور بگویم

    که چگونه این ایه و توضیح شما در قلبم که پر از ترس بود نفوذ کرد با خودم گفتم مگر من قبلا با احساس خوب در امنیت کامل سالم و سلامت هر روز به خانه نرسیدم

    حتی یک بار هم نشد در طی چند ماه پیاده روی حتی زمین بخورم

    ان هم در جاده ای که سیل های فصلی دیگر چیزی از جاده باقی نگذاشته اند

    با خود گفتم شد من یک بار اتفاق کوچک ناخوشایندی برایم بیفتد

    نه نشدددد

    پس چرا اجازه دادم ترس این امنیت این نزدیکی خدا و این احساس خوب را از من بگیرد و جایش عدم امنیت و اضطراب بگذارد

    استاد من الان که به پیاده روی میروم این جمله را زمزمه میکنم [ خداوندا تو به تمام عالم اگاهی من را هدایت کن به راه راست و درست و من را امروز در کمال سلامتی به خواب فرو ببر و روزم را شب کن ]

    این کلمات را که در دلم میگویم چنان ارامش و امنیتییی من را در بر میگیرد انگار که خداوند خودش مواظب من هست

    اتفاق بعدی این بود

    من برای اولین بار مواد پختن کیک خانگی را تهیه کردم و شروع کردم به کیک‌پختن اما

    نتیجه ان چندان خوب نبود

    این را بگویم در ان زمان بسیاررررر ادم‌ کمال گرایی بودم و میخواستم بار اول همیشه غذایم خوب در بیاید

    چون تا به حال هرچه غذا درست کرده بودم از روی دستور های اینترنتی اکثرشان خوب بیرون امده بودن

    اما این کیک خوب که در نیامد افتضاح بود

    همان لحظه که کیک را از فر بیرون اوردم این را گفتم من دیگر اصلا شیرینی درست نمیکنم من بیشتر در درست کردن فست فود ها و غذا های ایرانی خوبم و اصلا کارم در شیرینی پختن خوب نیست

    ان کیک شد اغاز و پایان شیرینی پختن من

    فکر کنم 1 سالی از ان زمان میگذرد

    امروز این فایل را دیدم و در ذهنم‌ کنکاش کردم در مورد کیک درست کردن هم دوباره اطلاعات به دست اوردم

    شاید اگر این را بگویم خنده تان بگیرد

    میدانید چرا ان کیک به طرز افتضاحی خراب شد

    چون من از قالب نامناسب و خیلی خیلی بزرگ برای ان حجم از مواد کیک استفاده کردم

    و خب مسلما ان مواد در ان قالب هیچ عمقی پیدا نکرد و کیک من بیشتر شبیهه کلوچه خشک شده شد تا کیک :)))))

    به خودم میگویم

    دختر به خودت فرصت اشتباه کردن بده عیبی ندارد هیچ چیز و هیچ کس بی نقص نیست

    اگر بار اول کیکت عالی در می امد شاید به این تکنیک کلوچه پختن دست پیدا نمیکردی :))))

    و مچکرم از شما استاد عزیز که به من جسارت دادید که بروم و یک بار دیگر یک کیک بپزم در یک قالب درست و قبلش با ادم درست هم مشورت کنم و اگر خراب شد هم اشکالی ندارد دوباره امتحان میکنم

    سپاس بیکران از شما استاد عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  3. -
    علیرضا یکتای مقدم گفته:
    مدت عضویت: 1337 روز

    به نام خداوند هدایتگر و وهاب

    سلام

    وقت همگی بخیر وشادی

    تجربه من از این فایل بر می گرده به چند سال پیش دوران دانشجویی کارشناسی ارشد پیام نور، من طبق برنامه امتحانات داشتم پیش می رفتم و امتحان می دادم تا اینکه رسیدم به امتحان مقدمات روش تحقیق، و در حد 20 من خوندم و خودمو برای روز امتحان آماده کردم و ساعت امتحان رفتم دانشگاه پیام‌نور حاضر شدم و امتحانات آنلاین بود و سیستم خودم را روشن کردم و کدملی ام را وارد کردم و سوالات تستی نمایان شد و دیدم هیچ کدام را بلد نیستم و چند سوال پایین تر را انتخاب کردم و دیدم اصلا بلد نیستم و مسؤل امتحانات را خواستم و دیدم که من امتحان روش تحقیق پیشرفته داشتم و اصلا اشتباه انتخاب واحد کردم و درس دیگه ای را خوندم و متأسفانه من در آن امتحان از نمره 20 نمره 4 گرفتم و هم مردود و هم مشروط شدم و این باعث شد امتحانات دیگه هم به ذهن من فشار بیاد حتما به دلایلی خراب می کنم و باعث می‌شد باوجود درس خوندن زیاد با کلی استرس بیشتر سر جلسه برم و ذهن من این خاطره نازیبا را تا مدت‌ها به یادم می آورد و درحالی که تا آن موقع 99 درصد من نمرات من نزدیک به 20 بوده.

    علیرضا یکتای مقدم

    مشهد مقدس

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  4. -
    سعیده آیت گفته:
    مدت عضویت: 1053 روز

    بنام خدای مهربان که بر خودش رزق هدایت و رحمت را فرض نموده تا بنده اش همه جوره احساس آرامش واطمینان قلبی داشته باشه که تو این دنیای بیکران تنها وبیکس نیست.

    نه تنها بیکس نیست که تنها قدرت عالم نگهبان ونگهدار اوست.

    وَإِذَا جَآءَکَ ٱلَّذِینَ یُؤۡمِنُونَ بِـَٔایَٰتِنَا فَقُلۡ سَلَٰمٌ عَلَیۡکُمۡۖ کَتَبَ رَبُّکُمۡ عَلَىٰ نَفۡسِهِ ٱلرَّحۡمَهَ أَنَّهُۥ مَنۡ عَمِلَ مِنکُمۡ سُوٓءَۢا بِجَهَٰلَهࣲ ثُمَّ تَابَ مِنۢ بَعۡدِهِۦ وَأَصۡلَحَ فَأَنَّهُۥ غَفُورࣱ رَّحِیمࣱ

    هر گاه آنان که به آیات ما مى‌گروند نزد تو آیند بگو: سلام بر شما باد، خدا بر خود رحمت و مهربانى را فرض نمود، که هر کس از شما کار زشتى به نادانى کرد و بعد از آن توبه کند و اصلاح نماید البته خدا بخشنده و مهربان است.

    الهی من قربون تو خدای مهربونم بشم که مثله یه مادر مهربون رفع همه دغدغه های من بنده رو برخودت واجب کردی که مبادا من آب تو دلم تکون بخوره

    مبادا نگران رزق وروزیم باشم مبادا بگم اخه راه کدومه؟ اخه کی راست میگه؟ اخه چی درسته؟ و بخوام گیج و حیرون بمونم خودت منو هدایت میکنی و تو این آیه هم میگی من رحمت ومهربونی رو برخودم واجب کردم که هروقت دلت گرفت هروقت گیوآپ کردی هروقت رفتی تو درو دیوار و دلت یه جای امن خواست من هستم که من توبه پذیر مهربانم.

    اول گفتم مثله مادر مهربون ولی من خودم مادرم گاهی وقتا تو بخشیدن دخترم بخیل میشم هزارتا خط ونشون میکشم تا ببخشمش

    ولی خدای عزیز من تنها میگه اگه فهمیدی اشتبا کردی کافیه حتی اگه بزبونم نیاوردی من از دلت باخبرم بیا پیش خودم که امن ترین مکان دنیاست.

    چند روز قبل براخودم ماجرایی پیش اومد که اومدم تو فایل توانایی کنترل ذهن یه کامنت براش نوشتم

    درواقع موضوعی که میخوام راجبش صحبت کنم مربوط به سوالاتی که استاد پرسیدن نیست ولی از یه زاویه دیگه فریب ذهن رو میخوام بازگو کنم.

    چیزی که همه ماها باش درگیریم وبه اسم نجوا ازش یاد میکنیمو بسته بحالمون باهاش کشمکش داریم و گاهی زودتر وگاهی دیرتر بالاخره ساکتش میکنیم.

    ماحرا اینه که من مدتی بودفکر میکردم طبق گفته استاد تو فایل توانایی کنترل ذهن ادم واکنش گرایی نیستم و تواین زمینه خودمو بهبود دادم.

    درحالیکه چند روز قبل وسطای روز دیدم زیاد میزون نیستم گفتم باید بفهمم آبشخور این احساس سینوسی چیه ؟ وقتی خوب فکردم دیدم صبح از یه تماس شروع شد که صحبتهایی بود که مایل به شنیدنش نبودم اونم دقیقا 7 صبح

    سعی کردم حسمو خوب کنم ولی نگو ته دلم هنوز اون لجه بودکه چرازنگ زد؟چرا اینارو گفت؟ بعدش چی شد؟

    دخترم اونروز همش گیر میداد همش درگیر بود خلاصه حالش خوب نبود

    باز تو دلم غر زدم ای بابا این چشه ؟ چرا تو درو دیواره و…..؟

    بعد عمق قضیه که خدا منو مورد رحمتش قرار دادویه گوشمالی کوجولو برام بود

    خطری بود که خدا دخترم رو میون لبه توالت فرنگی ولبه تیز کابینت روشویی ولبه شیر حفظ کرد و وقتی پاش از تو تشتی که داشت آب بازی میکرد لیز خورد که منم باهاش نبودم فقط صاف خورد زمین وفقط کمی کشاله رانش درد گرفت واونجا خدا بهم گفت : چته؟ چرا تو درودیواری؟ نگران اون نباش من مراقبشم

    من اونموقع داشتم نماز میخوندم ونفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم تو حمام ولی به وضوح دیدم اونی که از رگ گردن بمن نزدیکتره به دخترمم نزدیکه ودرآغوش خودش سالم وسرحال نگهش داشته.

    بعد کلی شکزگزاری ازته دل

    نشستم خودمو حسابی واکاوی کردم خدایا اون تماس چرا باید اینهمه ماجرا بوجود بیاره ؟ از خودش هدایت خواستم و هدایتم کرد به همون فایل توانایی کنترل ذهن

    وقتی استاد گفتن بعضی از ماها ادمای واکنش گری هستیم

    باز ذهنم منو فریب داد که نه بابا تو که خیلی خوبی وگوش دادم تا اخر وبعد گفتم که چی ؟ خداچی میخواست بگه؟ دوباره فایلو پلی کردم.

    بازبه اون جمله که رسیدم اومدم باشادی بگم منکه خیلی خوبم که خدا گفت : خوبی تو این زمینه؟ اومدم بگم آره

    که یه جرقه زده شد که اره تو یه سری موارد خوب شدی:

    گرونی میشه توجه نمیکنی ویروس میاد بیماریهای مختلف میاد تو اخرین نفر میفهمی تظاهرات میشه رئیس جمهور فوت میکنه نمیفهمی درمقایل ناملایمات بی پولی مسائل زتدگی جبهه نمیگیری غر نمیزنی دست به تلفن نمیشی همه عالم وآدمو خبر کنی خلاصه همه چیو سعی میکنی از زاویه ای ببینی که حستو خوب نگه داری ، اما

    تو با خودت و نجواهات مشکل داری ، تو تا یه تماس بی ربط بت میشه کلی به خودت غر میزنی چرا باید زنگ میزد؟ چرا اینارو گفت ؟ جرا بچم بیحوصلس؟ چرا همسایمون دوست داره همه چیه زندگیشو تا میبینتت تعریف کنه که یه سری هاشم حرفهای ناخواستس؟ چرا خواهرم دوست داره ناراحتیهاشو واسه همه بگه وکلی چرای دیگه

    همونجا دیدم عجب گول ذهنم وخوردم وهربار که استاد راجع به واکنش نشون دادن صحبت میکرون من خودمو مبرا میدونستم از شنیدنش

    من بهترشدم نسبت به اکثریت ولی اینام واکنشه دیگه

    واکنش ذهنی که ازاین در اومده تو :

    توکه داری به قانون عمل میکنی نباید دیگه از این حرفا بشنوی پس اگه میشنوی پس یه جای کارت میلنگه واینا میشد نجوای واکنشی من به خودم وحس بد و مسلما اتفاقات ناجالب

    بعد نشستم برا هرکدوم از اون موارد یه سری جواب از پیش تعیین شده اماده کردم که مثلا اگه همسرم راجع به فلان چیز حرفی زد منم سریع تو دهنم این و اینو اینو میگم و تموم

    واینجوری خودمو برا این فریب ذهنی دارم آماده میکنم .

    البته یه سری فکت های دیگم دادم که منکه تو محیط ایزوله نیستم درسته 95 درصد ادمای منفی زندگیم حذف شدن ولی این 5 درصدی که جزو عزیزانم هستن اینا خلقو خوشون اینه منکه نمیتونم تغییرشون بدم خداروشکر که کمتر میبینمشون ولی تماس تلفنیه تاحدی هست و من باید خودم به جوابهای ازپیش تعیین شده مسلح کنم

    درضمن خود استادم که واقعا استاد کنترل ذهنن خودشون میگن مادرشون زنگ میزنن و از ناخواسته هاشون میگن یه سری دوستان و فامیلاشون تماس دارن و از مشکلاتشونم بعضا میگن

    ولی استاد چه میکنه حال خودشو بد نمیکنه که چرا اینا زنگ میزنن تازه بعضی مواقع از اون صخبتهای ناخواسته فایل درست میکنه و میشه کلی آگاهی و درک جدید برای همه ما

    خداروشکر میکنم که اونروز منو هدایت کرد به اون فایل و اون جرقه رو ایجاد کرد

    چون من همیشه تو ذهنم لجم میگرفت وقتی مواجه میشدم با صحبتهایی که نمیخواستم بشنوم.

    این حرفها خیلی خیلی خیلی نسبت به قبل کمتر شده ولی یه چندنفر از نزدیکان هستن که باتماسهاشون گاهی لجمو در میاوردن

    ولی حالا دارم یاد میگیرم من تو دنیای مادیم تو دنیای ایزوله نیستم پس سخت نگیرم مثله یه والد بیرحم باخودم رفتار نکنم و مثل استاد که میگفتن ماهم با ناخواسته ها روبرو میشیم ولی به زیبایی اعراض میکنیم منم باید به زیبایی اعراض کنم به زیبایی یعنی ته ذهنم با خودم نجنگم مثله سعیده عزیز عین بزغاله بشون نگا کنم همون موقعم اون گوشمو دروازه تر کنم واسه خروجش و رد شم ازشون ، همین.

    خداروشاکرم بابت این آگاهیها و این رشد وپیشرفت و بهبود شخصیت.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
    • -
      سمانه جان صوفی گفته:
      مدت عضویت: 1909 روز

      سلام به سعیده جانِ نازنین.

      چقدر قشنگ نوشتی.

      چقدر قشنگ مچ ذهنتو گرفتی.

      منم دقیقا این اواخر متوجه شدم چیزی که بولد شده برام گفتگوهای ذهنیمه.

      در حقیقت نجواهای ذهنی.

      که بوی قضاوت، مقایسه، خشم، کینه، توقع و … رو میده.

      متوجهش نبودم تا از زبانِ دوست عزیزی شنیدم که بهم گفت تو توی ذهنت خیلی شلوغه.

      من فکر میکردم توجه به نازیبایی ها ندارم، یعنی باور نمیکردم، ولی وقتی بهم گفت با شواهد، متوجه شدم مدتیه رفتم روی نازیبایی ها و توجه بهشون.

      البته بعدش تلاش کردم اگاهانه تغییر مسیر بدم.

      اینطوری که در لحظات بیشتری از خودم پرسیدم الان چی داری؟

      و همون لحظه اسم اوردم از زیبایی ها و نکات مثبت زندگیم.

      سپاس گزارم برای نعمت هایی که درک میکنم.

      ادعاست اگه بگم برای همه نعمتهام سپاس گزارم یا حتی متوجهشون میشم.

      خوندنِ این جمله ات باعث تلنگر خوردن مجددم شد:

      تو با خودت و نجواهات مشکل داری.

      بله، گاهی کنترلشون سخته.

      و چون من توقعم از خودم اینه که کنترل ذهن کنم همیشه و وقتی از دستم در میره و نمیتونم از خودم ناراحت و ناامید میشم.

      اما متوجه شدم باید خودمو بپذیرم.

      چه وقتایی که کنترل ذهن میکنم، چه وقتایی که کنترل ذهن نمیکنم.

      یعنی در مورد کار کردن روی خودم هم با کمال گرایی به خودم نگاه نکنم، با بهبودگرایی نگاه کنم به خودم.

      گاهی این همه نکته و درس هایی که تمرین میکنم یادم میره ولی اشکال نداره دوباره خدا یادِ من میاره.

      فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

      الهی شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
      • -
        سعیده آیت گفته:
        مدت عضویت: 1053 روز

        سلام به سمانه جان عزیزم

        چه عکس پروفایل زیبایی

        فرزند نعمت بزرگیه

        الهی سایتون همیشه بالا سرش باشه واز باهم بودنتون لذت ببرین

        خداروشکر که کامنتم به دلتون نشست وبراتون یه تلنگر بود

        ماهایی که تو این مسیر هستیم هم گاهی دچار اشتباه میشیم و از کارامون و طرز فکرامون یه برداشت متفاوت داریم

        فک میکنیم داریم مسیر درست رو میریم ولی یه جای کار اشتباهه

        البته اینام فریبهای شیطانه و از این در میاد تا مارو فریب بده

        ولی خداروشکر که اتصالمون بهش همیشه کار گشاست و یکم اینور اونوربا یه گوشمالی هدایتمون میکنه به راه درست

        همیشه ازش میخوام کمکم کنه مسیر درست رو درست بفهمم و درک کنم وعمل کنم و ادامه بدم تا اخر عمر

        امیدوارم دز پناه الله منان همیشه شاد وسالم باشید .

        خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمدرضا بهبودی گفته:
      مدت عضویت: 2310 روز

      سلام دوست عزیز

      امیدوارم حالتون عالی باشه بی قید و شرط

      خداروشکر میکنم ک این فرصت رو دارم تا در مدار این آگاهی ها باشم

      دوست عزیز ، کامنت شما منو یاد مثال خودم انداخت ک 18 روز پیش رخ داد

      من ب مسافرت رفته بودم و اون روز ی فردی از فامیل بهم زنگ زد ک انسان دوست داشتنی ای هست و خیلی با محبته اما صادق نیست

      اول ک زنگ زد جواب ندادم

      بعداً پیش خودم گفتم شاید منو دیده باشه و خودم بهش زنگ بزنم

      بعد ک زنگ زدم ازم پرسید ک کجایی و اومدی شهرستان ؟ منم چون پیش فرض ذهنیم در مورد این شخص این بود ک : انسان صادقی نیست ، پس منم راستشو نمی‌گم

      منم گفتم ک : ن ، نیومدم .

      بعد از اینکه دروغ گفتم ی چیزی توی وجودم شروع کرد ک ؛ چرا دروغ گفتی؟ مگه ازش می‌ترسی ؟ اون اگه صادق نیست تو باید صادق باشی .

      مگه ب هدایت خداوند اعتقاد نداری؟

      مگه باور نداری ک : همیشه در زمان مناسب در مکان مناسب هستی و خداوند همه چیز در زندگیت رو داره هدایت می‌کنه ب بهترین شکل ممکن ؟

      منم وقتی این منطق های قدرتمند کننده و الهی رو دریافت کردم ، ب ایشون زنگ زدم و با اینکه واقعاً برام سخت بود ک اعتراف کنم ک دروغ گفتم اما راستشو گفتم و خودمو راحت کردم واقعاً و خیلی راحت شدم

      چون اون فکر داشت ذره ذره منو میخورد و من نمی‌تونستم تحملش کنم

      خلاصه از اون روز و اون اتفاق ب بعد ، من سعی میکنم ب خداوند اعتماد کنم و اگه مثلا گوشیم زنگ میخوره ، حتما جواب بدم و نگران نباشم ک اگه فلانی زنگ زده برای چی زنگ زده و حتما میخواد درباره فلان موضوع صحبت کنه و من اصلاً حوصلشو ندارم

      من سعی میکنم قضاوت نکنم و با خودم در صلح باشم و اعتماد کنم ب جریان هدایت الهی و بقیه رو بسپارم ب رب العالمین الله یکتا

      این نوع نگرش خیلی خیالمو راحت کرده و من خیلی آرامش بیشتری دارم از وقتی ک همه چیز رو ب عنوان هدایت الله میبینم حتی وقتایی ک خوابم یا وقتی ک دیر ب محل کار میرسم و همه چیز

      بنظرم این نوع نگرش اتفاقات رو اصلا تغییر میده

      یعنی وقتی اعتماد داری ب خداوند و جریان هدایت و مقاومت نمیکنی ، یعنی داری فرکانس مناسب ب جهان می‌فرستی و پاسخ جهان هم اتفاق مناسب هست

      امیدوارم ک بتونم اینطور عمل کنم و خداوند هم کمکم کنه ک ب این شیوه ادامه بدم

      براتون بهترین ها رو آرزو میکنم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  5. -
    مرضیه جعفری گفته:
    مدت عضویت: 2966 روز

    سلام به همه دوستان و استاد عزیزم.

    تو این زمینه خوب صد درصد همون به شکلهای مختلف و در زمینه های مختلف مثالهایی داریم حالا یه جاهایی شدنش بیشتر بوده جوری که کلا قفل شدیم یه جاهایی کمتر دست و پا شکستن رفتیم جلو و یه جاهایی هم به دلایل مختلف درسهامون رو گرفتیم و خودمون رو اصلاح کردیم بعد از اون نتایج به کل عوض شده.

    برای من اولش تو زمینه کسب و کار بوده من همیشه تصورم این بوده که خرید و فروش بمن نمیاد من آدم معامله کردن و بیزینس کردن نیستم من عرضش رو ندارم من نمیتونم برای من جواب نمی‌دهد و این از کجا ناشی میشد از اونجایی که نپخته و نسنجیده چند بار یه خرید و فروش‌هایی کردم و توش ضرر کردم بشدت.اما بعد از اون با ترس و لرز بعد از مغازه زدن فروش اول دوم سوم و فهمیدم نه بابا من تا حالا اشتباه فکر میکردم من روشش رو بلد نبودم من می ترسیدم من نابلدی و نپخته بودم الان دارم یاد میگیرم روش کار رو و دارم هی بهتر و بهتر میشم شکر خدا.

    مورد بعدی در مورد ارتباط بود چقدر مشکل داشتم تو این زمینه چقدر دعواهای سنگین قهرهای طولانی دلخوری اشک ناراحتی وفکر میکردم این آدم ایراد داره این تا عوض نشه اوضاع من خوب نمیشه اما خداوند هدایتم کرد به خودم اومدم و پذیرفتم من ایراد دارم من باید تغییر کنم من باید بهتر بشم تا جهان شرایط منو خوب کنه الان شکر خدا با کار کردن روی خودم هم از جنبه احساس لیاقت و ارزشمندی هم اعتماد به نفس و خودباوری و هم کامل رها بودن هم تغییر نگرشم و توجه به نکات مثبت خودم و طرف مقابلم بیشتر و بیشتر روابطم عالی شده انصافا رویاییه انصافا همه چیز گل و بلبل هست اون آدم همون آدمه من تغییر کردم آدم بهتری شدم جهانم روی بهترش رو بمن نشون داد.

    و یاده این مسأله رو استاد توی دوره روانشناسی ثروت خوب بازش کردند و توضیح دادند که تجربه بشدت این کلمه خطرناک هست هم جنبه مثبتش هم منفیش به این صورت که به نفر یه پیشنهادی میده میگه من تجربه رو داشتم این کارو بکنی عالی میشه طرف انجام میده چون جنس فرکانسهای متفاوته ممکنه نتیجه کاملا براش برعکس بشه یا یکی بگه من تجریش رو داشتم این کارو نکنی بدبخت میشی و طرف با جنس متفاوتی باز از فرکانس همون کارو انجام بده زندگیش از این رو به اون رو بشه در واقع تجربه اصلا و ابدا مهم ملاک و تعیین کننده نیست نوع نگرش طرز تفکر و فرکانسهای افراد هست که بشدت تعیین کننده و حیاتی هستند.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
  6. -
    آزاده کاکاوندی گفته:
    مدت عضویت: 1453 روز

    بنام الله یکتا

    سلام خدمت استاد عزیزم و خانوم شایسته جان

    و همه بچه های سایت که با کامنتهاشون باعث میشن درکمون بالا تر بره از صحبتهای استاد

    صبح میخاستم این کامنتو بنویسم که وقت نداشتم تا الان گفتم خدا این زمان رو برام ازاد کرده پس منم استفاده کنم و بنویسم

    استاد این فایلتون بی نظیر بود اندازه یه دوره بود انقد که حرفاتون دقیق و الهی بود

    یه زمانهایی بود که ذهن منم میخاست گولم بزنه ببین فلان اتفاق افتاد پس دوباره میفته

    قبلا تو قضیه خواستگارام ینی کسایی ک میومدن خواستگاریم و نمیشد یا وقتی که منو یه بنده خدایی تو رابطه عاطفی بودیم اما از جایی که مدار من بالا تر رفت و برای خودم بیشتر ارزش قائل شدم اون رابطه تمام شد

    حالا چطوری تموم شد وقتی که بعد از 5 سال فهمیدم کلا رابطه اشتباهه.فهمیدم 5 سال وقتمو هدر دادم.فهمیدم ک همش ترس از دست رفتن داشتم و شرک میورزیدم

    هرچه بهم میگفتن تمومش کن وقتی سودی نداره

    کی این آقا میخاد بیاد خواستگاریت.من حرف هیج کسیو قبول نمیکردم انقد مقاومت داشتم که ذهنم همش میگفت اگه اینو ترک کنی بهتر از این پیدا نمیکنی

    تو کسیو میخاستی که فلان خصوصباتو داشته باشه و این داره پس چرا میخای تموم کنی .یا سنت داره بالاتر میره اگه این نشه دیگه نمیشه.

    اما پارسال خرداد ماه دستی از دستان خدا بهم گفت تا کی وقتتو هدر میدی چن سال دیکه ادامه میدی.به فرض 3 سال دیگه ادامه دادی تا کجا پیش میره وقتی نمیشه .خودت فکر کن واقعا من نمیخام و نمیگم تمومش کن اما فکر کن..همون لحظه انگار حرفاش اب رو اتیش بود و چنان به قلبم نشست بدون هیچ فکری گفتم راست میگه این رابطه ادامه دادنش دیگه فایده نداره و باید دست جهانو باز بزارم و تمام ترسهامو کنار بزارم

    و اون رابطه رو تموم کردم و این شد نقطه عطف زندکی من

    اومدم یه مدت رو خودم کار کردم با دوره احساس لیاقت وقتی که امسال یه خواستگار خوب داشتم تا نزدبک نامزدی (ینی باهم صحبت کردیم و به توافق هم تا حدودی نه صدرصد رسیدیم ) هم پیش رفت اما به دلایلی نشد و به هم خورد

    خواستگاری که اگه بگم صدر درجه از قبلی بهتر بود از لحاظ شخصیت و خصوصیاتی ک داشت و از لحاظ مالی

    منی ک فکر میکردم بهتر از اون اقا وجود نداره اما وقتی برای خودم ارزش قائل شدم خداوند با این خواستگار به من نشون داد بهتر از اونم هست و بهترینها وجود دارند و میشه بهترین زندکی و رابطع عاطفی رو داشت

    هرچند که این خواستگاری به ازدواج ختم نشد اما خیلی درسها داشت برام و فهمیدم باید ببشتر رو خودم کار کنم و به خاسته ام نچسبم که بهتربن اتفاق بیفته برام

    البته که ذهن من هی میومد منو فریب میداد که دیدی اینم نشد و دیگه تموم شد و ازدواج نمیکنی اما من با وجود این نجواها کنترل ذهن کردم و تونستم افسار ذهنمو با کمک فایلهای استاد و چیزهایی ک حالمو خوب میکرد و هدفهایی ک برای خودم برگزیدم این کار و انجام بدم و به حال خوب خودم برگردم و اجازه ورود نجوا به ذهنم ندم

    نمیگم هیج وقت نجوا نیست اما کنترلش میکنم

    یا وقتی خاستم که دوچرخه سواری یاد بگریم تو همین ماه برام اولش سخت بود ولی وقتی یکی دوبار دوچرخه رو تونستم به حرکت بندازم و یاد بگیربم اگه بعدش نمیتوتستم هی با خودم میگفنم افرین ازاده دوبار شد بازم میشه و تو میتونی وقتی برای همه این بچه ها میشه برای توام میشه

    همین روند در آموزش رانندگی برام اتفاق افتاد چون من تا حالا حتی پشت فرمون نشسته بودم ببینم چطور باید صاف رانندکی کنم

    اولش که انجام دادم یکم حرکات فرمانم تسلط نداشتم و نجوا هی میومد اینم شد دوچرخه سواریت اولش اما سریع ذهنمو کنترل کردم که اونو تو نستم انجام بدم اینم میتونم و هی تکرار میکردم حتی الانم که جلسه های آموزشمو میرم هر بار ک درست آموزشها رو انجام میدم هی با خودم با صدای بلند حرف میزنم دیدی عالی بودی امروز دیدی شد دیدی تونستی و کلی شکرگزاری میکنم

    اینجور ذهنمو کنترل میکنم استاد

    البته که اینها این روش کنترل ذهن قبلا وجود نداشته تا قبل اشنایی با شما و قانون جذب اما الان انجام شده خدارا شکر

    شما دست خدایی استاد عزیز تو زندکی تک تک ماها

    روی ماه شما و مریم عزیز رو میبوسم

    در پناه الله یکتا باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  7. -
    الی گفته:
    مدت عضویت: 3350 روز

    درود به شما استاد نازنینم

    استاد نمی دونید که چقدر خوشحال میشم که هر بار فایل تازه ای رو در سایت می بینم. تمام فایل های شما و تمام صحبت های شما رو بارها بارها گوش میدم و هی با خودم تکرار میکنم و فکر میکنم که چطور می تونم خودم رو ارتقاء بدم و باورهای جدید و عالی رو جایگزین باورهای قدیمی کنم.

    توی این چند سال که من با شما آشنا شدم استاد، زندگی من به کل عوض شده و شخصیتی که الان دارم 180 درجه با شخصیتی که قبلا داشتم فرق میکنه. البته این مورد رو هم اضافه کنم استاد که کلا من آدم منفی نگری نبودم و همیشه سعی میکردم وجه مثبت وقایع رو ببینم و خود همین نکته باعث میشد تقریبا همیشه اوضاع به نفع من باشه.

    اگر هم یه وقت هایی تضادی توی زندگیم به وجود می اومد سعی میکردم که با ذهنم خودم رو آروم کنم.

    ولی واقعیت اینه که یه وقتهایی هم بود که تسلیم افکار منفی میشدم. و اون موقع بود که واقعا همه چیز بد پیش میرفت.

    الان که داشتم فایل جدید شما رو نگاه میکردم پیش خودم گفتم چه موردی توی ذهنم دارم که دوست ندارم انجامش بدم و یا طرفش برم و یا حتی بهش فکر کنم، واقعیتش چیز مشخصی پیدا نکردم که اینجا برای شما و دوستان عزیزم تعریف کنم.

    حتما حتما اگه موردی یادم اومد میام و اینجا کامنت میزارم.

    استاد فقط می خواستم یک موردی رو در رابطه با نکته ای که شما اشاره کردید بگم و اونم داشتن احساس آرامش در موقعیت های پر از استرس هست. من از وقتی که شروع کردم به استفاده از دوره های شما یاد گرفتم در هر موقعیتی آرامش خودم رو حفظ کنم. نمونه هم بخوام تعریف کنم همین دیروز اتفاق افتاد من به یک ماموریت کاری پر از استرس رفته بودم. وقتی توی راه بودم پیش خودم گفتم من همه چیز رو به خدا میسپارم و خودش همه کارها رو انجام میده و جای هیچ نگرانی نیست. احساسم از اضطراب و نگرانی تبدیل شد به یک حس عالی و پر از آرامش و مطمئن بودم که همه چیز عالی پیش میره.

    استاد خدا رو شاهد میگیرم جوری این ماموریت پیش رفت و کارها انجام شد که نزدیک بود از خوشحالی بزنم زیر گریه!

    و بعد از انجام ماموریت تا خونه داشتم خدارو شکر میکردم.

    این اتفاق برای من یک درس بزرگ بود. اولا اینکه همیشه توکلمون به خدا باشه و دوم اینکه در هر موقعیتی که هستیم آرامش خودمون رو حفظ کنیم. مطمئن باشیم که درها یکی یکی برامون باز میشن. و یک نکته بسیار مهم اینکه وقتی آدم توی این شرایط قرار میگیره اگر بتونه ذهن خودش رو کنترل کنه خیلی چیزها رو یاد میگیره. این مورد رو من خیلی تست کردم و واقعا جواب گرفتم

    مثلا به یک مسئله ای بر خوردم و نمی دونستم باید چیکار کنم. اون لحظه تنها کاری که انجام میدادم این بود که ذهنم رو منحرف کنم و اصلا به اون مسئله فکر نکنم و بعدش یه راه حلی میومد توی ذهنم و وقتی انجام میدادم موضوع حل میشد.

    این راه حل دیگه توی ذهن من حک میشد و بارها بارها به کارم میومد.

    و در آخر اینکه به قول استاد عزیزم احساس خوب همه چیزه.

    از شما استاد عباسمنش عزیزم بسیار بسیار سپاسگذارم به خاطر تمام درس های خوبی که از شما گرفتم و همچنین خدارو شکر میکنم که من رو به سایت خوب شما هدایت کرد.

    امیدوارم همیشه شاد و سلامت و ثروتمند در پناه خداوند باشید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  8. -
    سحر گفته:
    مدت عضویت: 2873 روز

    سلام به استاد عزیز و دوستان گرامی و خوب که از تجربیاتشون میگن و کمک میکنن به هم

    بله استاد جان منم مثال دارم یک بار باورهای اشتباهمون رفتار اشتباهمون مارو هل داد به بدهی و چک برگشتی و کلی تضاااد منفی و از اون موقع همش ذهنم میگفت ممکنه باز هم اتفاق بیفته و مدتی بود که خوب بود البته من چون روی خودم کار میکنم مسیر شغلیم رو کلا از همسرم جدا کردم اما با ذهنم دوباره خلق کردم شرایط رو مدتی بود همسرم هم مطلوب بود شرایطش … البته که من چون خیلی از فایل های شما رو گوش میدم از کامنت دوستان استفاده میکنم و تمارینی که مشتاقانه انجام میدم مثل قبل با بدهی های همسرم و مشکلاتش درگیر اصلا نیستم اما با چشمم میبینم چون نتونستم ذهنم رو کنترل کنم اما اصلا درگیر نیستم من شغل آنلاین خودم رو دارم با هدیه خداوند یعنی پسرم روزهام رو با خنده و بازی و مشغول بودن با کار آنلاینم میگذرونم و هزاران بار خدارو شکر میکنم من بشدت مواظب ورودیهام هستم دوستان منفی اخبار و خبرهای فضای مجازی از همشون دور هستم ولی همسرم رو هم میبینم گاهی دلم پره غصه میشه اما قانون رو یادم میندازم و سعی میکنم نشنوم تلفن هایی که بهش میشه حرف هایی که میزنه و سعی ام روی خودمه تمرکزم روی بیشتر کردن درآمدم هست و عاشقانه دارم طراحی میکنم وتمرین میکنم تا به خواسته هام برسم و نور امیدی در دلم هست که توصیف نمیتونم بکنم. من اگه بتونم ذهنم رو جوری که میخوام کنترل کنم اصلا به خواسته هام هم نرسم فکر میکنم خوشبخت ترین زن عالم میشم و البته که خود به خود به همه خواسته هام هم میرسم. ممنونم از کمک های پروردگار.. لحظه لحظه زندگیتون عاشقانه و در مسیر فقط علایقتون باشه انشالله.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 31 رای:
    • -
      راضیه گفته:
      مدت عضویت: 663 روز

      سلام سحر زیبا

      دوست قشنگم

      یه حس مشترک دیدم توی خودم و شما عزیز دوست داشتنی…

      اونم اینکه حالا ک قانون رو فهمیدیم و مسیر برامون روشنه…

      نوشته بودی اتفاقاتی ک برا همسرت میفته دلت رو پر از غصه میکنه…

      منم دقیقا همینم

      وقتی میبینم عزیزدلم با تمااااام تلاش و پشتکاری ک داره پدر خودشو جسمشو روحشو درمیاره تا واسه عزیزانش رزق حلال دربیاره ولی باورهای نابودکننده ای ک مخصوصا درباره پول و ثروت داره باعث شده سالها درجا میزنه و هر روزم اوضاع مالیش بدتر از روز قبل میشه. البته میدونم ک ب خاسته اش میرسه چون باور داره و انگیزه فوق العاده داره ولی باورهاش راه رو براش پر از سنگلاخ و بهمن و طوفان و رعد و برق کرده و ….

      بگذریم…

      من هم سعی میکنم اگاهانه توجه نکنم و غصه ب دلم راه ندم و فقط و فقط درس بگیرم

      قران بهم یاد داده اگه غصه بخورم چشمام مثل یعقوب نبی سوشو از دست میده و پیر و فرتوت میکنم خودمو…

      قران بهم یاد داده ک ایمان داشته باشم و ولاتخافی و لاتحزنی…

      چیزی ک ب مادر موسی الهام کرد…

      ب دل من و تو هم الهام کرده…

      فقط باید ب قول استاد دریافتش کنیم.

      ممنونم بابت کامنتت عزیزم

      برات ارزوی سلامتی و شادکامی و موفقیت و ثروت و شاکر بودن دارم…

      یه قلب قرمز تقدیم دوستم سحر

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      مینا منصوری گفته:
      مدت عضویت: 1081 روز

      سلام دوست عزیز

      ای جانم به تو شیر زن

      برای خودت کار و در آمد و سایت و استاد برگزیدی

      روزی میرسه بگی همسرم تغییر کرده و الان شاد و خوشیم کنار هم

      دوست عزیز در ابتدای راهی و هرطور شده در مسیر بمون و کناره گیری نکن.

      هربار به تضادی خوردی نوزاد تازه راه افتاده رو به یاد بیار چندبار زمین میخوره ولی ادامه میده و میشه دونده

      حال و احساست با خودت باشه و برای خودت ارزش بزار و احساس لیاقت برای خودت بزار.

      هرگز به کم راضی نشو و با قدرت برو جلو

      من یاد گرفتم بهترین خودم باشم و برای خودم و دیگران ارزش بزارم و دیدم همه چیز کم کم به نفع و عزت من پیش میرن

      در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    فریبا گفته:
    مدت عضویت: 1272 روز

    سلام به استاد عزیزم به خانم شایسته عزیز و همه دوستان عزیزم

    من مدتی بود که به دنبال موفقیت کاری تو زمینه ی رشته تحصیلیه دانشگاهیم بودم. البته که قبلا به خاطر شورو شوقم به خیلی چیزها ازش رسیده بودم ولی دیگه اون علاقه وجود نداشت. خیلی روی خودم کار میکردم ولی چون چسبیده بودم به این کار، هدایت ها رو دریافت نمیکردم و خیلی اذیت شدم. هر کاری میکردم به در بسته میخوردم. اون زمان میدونستم که اون دیگه کار مورد علاقم نیست ولی ذهنم میگفت که تو هیچ علاقه ای نداری و متفاوتی و بدبختی. من هم از ترسم چسبیده بودم.

    وقتی تونستم رها کنم، هدایت شدم به رشته ورزشی ای که همیشه دوسش داشتم. من توی سالهای قبل دوبار توی کلاسهاش ثبت نام کرده بودم ولی ادامه ندادم.

    وقتی هدایت شدم بهش به خاطر باورهای محدودکننده ای که در موردش داشتم و اینکه قبلا هم نتونستم یاد بگیرم، هر باشگاهی که میرفتم ثبت نام کنم به دلایل مختلف نمی شد. هر جا میرفتم به یه دلیلی نمی شد و من واقعا نمیفهمیدم چرا نمی شه.

    از اونجایی که داشتم روی خودم کار میکردم و تو مسیر درستی بودم (مسیر بهبود خودم، نه شرایط و عوامل دیگه)، به جای ناامید شدن نگاه کردم مشکل کجاست و هدایت شدم به باورهای غلطم. وقتی روی اون باورها کار کردم ظرف مدت کوتاهی تونستم ثبت نام کنم.

    من همچنان داشتم روی خودم کار میکردم و تا حدودی باورهام بهتر شده بود که نتیجش این شد که من تونستم شروع کنم ولی همچنان اون باورها در من وجود داشت، وقتی جلسه اول باشگاه رو رفتم اینقدر اون باورها و کمالگرایی اذیتم کرد که تمام مدت کلاس توی این فکر بودم که دیگه نیام و همون روز اینقدر ناراحت بودم که تو دفترچم یه نامه به خدا نوشتم با مضمون اینکه خدایا چرا؟ با خط درشت و شدتی که کاغذو سوراخ میکرد.

    تا چند جلسه اول همین ناامیدی بود ولی من همچنان روی باورهام و کمالگرایی و عزت نفسم کار میکردم. بعد از یک ماه، یه روز که داشتم دفترچمو ورق میزدم اون نامه رو دیدم یادم بود من این نامه رو نوشتم ولی یادم نبود که دلیلش چی بود و وقتی خوندمش و فهمیدم که جلسه اولم اینو نوشتم اصلا نمیتونستم درک کنم چرا با این همه ناراحتی اینو نوشتم و چی اینقدر اذیتم کرد. بعد از فقط یک ماه.

    من همچنان روی باورهام کار میکنم و همینجوری بهتر و بهتر می شم. از ردیف آخر کلاس و پنهان شدن و معذب بودن الان دیگه میام ردیف اول. و بسیار حس خوبی دارم. وقتی کاری رو نمیتونم انجام بدم یا اشتباه انجام میدم نجواهامو کنترل میکنم و میخندم. حتی یک بار هم که وسط کلاس داشتم با خودم مرور میکردم که ببین از چه جایی به کجا رسیدی و چقدر پیشرفت کردی و هم احساست بهتر شده و هم عملکردت و سپاسگذار خدا بودم، همون لحظه مربیمون جاشو با من عوض کرد و گفت بیا جای من و من رفتم جلوی همه جای مربیمون و چقدر احساس خوبی داشتم. به نظر من سپاسگذاری لذت بردن از مسیره، حال خوبه، همین.

    این رو نوشتم تا یادم بمونه و مطمئنم که به مسیرهای بهتری هدایت میشم اگه توی این مسیر بمونم. و میخام این باور رو هر لحظه داشته باشم که:

    من میتونم با بهبود خودم توی هر موضوعی، از پسش بربیام و توش عالی بشم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
  10. -
    حسین گفته:
    مدت عضویت: 2428 روز

    بسم الله الرحمن الرحیم

    سلام به استاد عزیز، خانم شایسته گرامی و دوستان هم مسیر.

    من به لطف خدا به اسپانیا مهاجرت کردم، اینجا چون همسرم دانشجو هست، خودم اجازه کار ندارم، بحث خونه یک چالش جالب هست.

    اوایل که اومدیم ما یک شهر دیگه بودیم و من هر کاری کردم یک خونه پیدا کنیم نشد و رفتیم یک خونه اشتراکی که اونم البته خداروشکر صاحبش کلا 8 شب میومد تا 10 و بیشتر دست ما بود.(که اون خونه ام ما معجزه وار پیدا کردیم) ولی خب میخواستیم آزاد باشیم و برای خودمون باشه همه چیز.

    طی یک تضادی ، البته من همون روزش توی تمرین ستاره قطبی نوشته بودم که میخوایم یک خونه جدا داشته باشیم، طرف اومد گفت من میخوام خونه رو بفروشم، حالا کاری ندارم، بعد گفت احتمالا باید بگردین دنبال یک خونه اشتراکی دیگه چون به شما خونه نمیدن، منم گفتم حالا اون رو خدا درست میکنه مهم نیست‌.

    من اگه قانون رو نمیدونستم تسلیم میشدم ولی خب جالبه توی دوره 12 قدم هم بودم (الان هم هستم) و این اتفاق افتاد.

    همسرم قبلا با یک شرکت که اونم کار خدا بود، توی یک شهر دیگه بود، صحبت کرده بود و قرار شد اونجا بره سر کار.

    قانون خونه توی اسپانیا، چند تا چالش داره، یکی اینکه آیا کار رسمی داری یا نه؟ دومی اعتماد بکنه پول داری و میخوایی خونه رو ترک کنی. چون بعضی ها که اونم ا‌ز بعضی کشورهای دیگه هستند خونه رو خالی نمیکنند و مالک باید 2 سال کار حقوقی بکنه که بتونه بندازه بیرون مستاجر رو‌ یا نه.

    این شرایط و قوانین بود ولی خب منی که آشنا ام باور نکردم.

    ما خوش و‌خرم رفتیم به شهر جدید با کلی احساس عالی. دو هفته گشتیم. خونه به ما نمیدادن.

    من توی دفترم میومدم باورهای مناسب برای پیدا کردن خونه رو مینوشتم، خواسته ام میگفتم که یک خونه دو خواب میخوام، بالکن داشته باشه و اون املاکی هم انگلیسی بلد باشه چون باز اینجا همه اسپانیایی صحبت میکنند.

    خلاصه، من یک ترمز بین خودم و خانمم رو پیدا کردم، یک روز نشستیم با هم گفتم. ما ازینکه کل پول رو یک جا بدیم، نگرانیم و نشستیم اینو منطقی کردیم که این پول رو در میاریم. یک ساعت گفتگو بود البته.

    خلاصه ما فرداش دو سه تا خونه پیدا کردیم، من همش توی خودم جستجو میکردم که این ترمز رو بردارم.

    یک خونه اوکی شد،با همین املاکی قبلش بحث ام شد، میگفت خارجی ها نمیرن بیرون و میگن ما فقیریم و .. گفتم نه ما پولداریم، گفتم ما خارجی نیستیم ما ایرانی هستیم. گفتم تو یک ایرانی پیدا نمیکنی اینجا که توی خیابون باشه همشون یا دانشمندن، یا سرمایه دارن و خلاصه پرچم رو بردم بالا.

    بعد یک خنده کرد و گفت آره من میشناسمتون، شماها آدم های خوبی هستید.

    خلاصه، صاحب خونه قرارداد رو‌ بست و ما یک سال رو کامل پول نقد دادیم رفت. رفتیم توی خونه و خونشو تمیز کردیم با کلی حال خوب و خونشم هم موجودات موزی بود و ولی ما از خدا با تمیزکاری تشکر میکردیم.

    اینجا همه باید برن شهرداری درواقع امپادرون بگیرن برای اقامتشون. که بحث مهمی توی اقامت هستش.

    حالا رفتیم شهرداری، اونجا کارمندش گفت این خونه واسه یکی دیگه است واسه این کسی نیست که قولنامه نوشتین. بسم الله.

    من زنگ زدم املاکی، کلی عذرخواهی و گفت خونه برای مادر این خانم هست و مادرشون مرده و اینا افتادن توی بحث تقسیم ارث و داستان. خلاصه گفتم راه حل پیدا کن. راه حل این بود، قرارداد مجدد نوشته بشه و به اسم مادرش و صاحبخونه نماینده بشه که صاحبخونه قبول نکرد.

    املاکی گفت من یک خونه دیگه دارم توی همون ساختمون بیایین برین اونجا. خلاصه من فقط ذهن ام رو کنترل میکردم که شکرگزار پروردگارم باشم و اومدیم از طبقه یک به طبقه چهارم، ویو عالی، کلی وسایل های بهتر و نو، 6 تا جای خواب و تشک نو(پایین تشک مون خوب نبود:)) )

    خلاصه صاحب خونه دوم، یک خانم هستش و فرانسه زندگی میکنه، گفت که پول رو ماهیانه بدین. خدایی من که باور نمیکردم ولی همسرم ایمانش قوی بود و میگفت درست شنیدیم، ماهیانه پرداخت میکنیم.

    خلاصه رفتیم شهرداری و کارمون هم درست شد.

    این ویدئو منو یاد این موضوع انداخت که میشه خونه پیدا کرد توی اسپانیا. میشه یک خونه عالی داشت. میشه هر روز شکرگزار پروردگار بود. راستی استاد اینجا والنسیا هستیم و خونمون 10 دقیقه تا دریا فاصله داره و لب ساحل و اون فضاش، درخت های نخل اش مثل ویدئویی هایی بود که از امریکا برامون میفرستادید. خداروصدهزار مرتبه شکر. مرسی که هستین. و خداروصدهزار مرتبه شکر که رب العالمین اجازه میده اسمشو فریاد بزنیم و شکرگزارش باشیم هر چند که نه قلم میتونه بنویسه نه تمام کاغذهای جهان میتونند گنجایش این همه نعمت باشند. یا حق.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای: