این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/07/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-07-18 07:31:352024-07-18 07:33:31چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
استاد جان من موقع مسابقات جودو،کوراش،کشتی چوخه میدادم آمادگی جسمانی بالایی داشتم و همیشه مثل یه خروس جنگی حمله میکردم و بالای 80 الی 90 درصد مسابقاتم برد بود تا اینکه مردم بهم تو چندتا مسابقه بهم گفتند تو عجله میکنی حتی یکی از مربیامم گفت بعد از اون صحبت سرعتم را پایین آوردم و ضربه ههای زیادی خوردم تو مسابقات مهم آره واقعا هر کلمه شما چندین سال باعث پیشرفتم میشه ،انشالله به زودی به مسابقات بر میگردم و اون سرعتم را ادامه میدم
استاد بینظیری بخصوصا محصول 12 قدمتتون عالیه
خدا عمر طولانی بهتون بده
انشالله یه روزی میام آمریکا و از نزدیک میبینمتون و تشکر ویژه میکنم زندگی منو تغییر دادین با صحبتاتون و تمریناتتون
من مثلا در حال انجام کاری هستم و یه اتفاقی رو در خصوص انجام کاری که میکنم ببینم ،با چشم میبینم (که اون لحظه بر اساس اون اتفاق ؛ یک جمله ای حاوی ترس (مظطرب کننده )از ذهنم رد میشه و بعداً بر اساس نجوا ذهنی که آینده نگرى میکنه (مثلا حالا چطور میشه، واسم ترس و دلشوره و نگرانی درست میکنه تکلیف چیه؟
استاد عزیزم امروز در این تاریخ حدودا ساعت 4.خورده ایی عصر…این فایل از نشانه رو نگاه کردم..
من بازم چند روزه ذهنم داره مثل گذشته بهم میگه اگه رفتی قبرستون بهت اسیب میزنه نرو نرو و مدام بازم شیطان منو میترسوند..
به لطف خدا و بازم به لطف خدا..عصر تصمیم گرفتم یبار دیگه بازم اون مسیر رو در تاریکی مطلق در قبرستان بدون نبود هیچکسی اون مسیر رو یبار دیگه پیش ببرم..
چون بازم ترسهای گذشته ام امانم را بریده بود..و شیطان همینجور زوزه میکشید دم گوشم..
استادم تا یکساعت بیشتر تو قبرستان بازم اون قسمتا رو گشتم و رفتم کنجکاوی کردم و من هنوز توی قبر رو ندیده بودم…و خودم تنها تنها بدون هیچکسی..این مسیر رو پیاده روی کردم..
و گفتم من باید انجامش بدم.نمیگم ترس نبود ولی تونستم ادامه بدم .همجا پر از ارامش بود..
و یه یساعتی پیاده روی جاهای دیگه..و بازم در مسیر اون باغ و بازم تنهایی در تاریکی مطلق شب..باید ادامه میدادم..و به لطف خدا تونستم اون مسیر رو ادامه بدم..
و فقط گفتم خدایا این بخاطر نجوای ذهنم می باشد.خدایا تو هدایتم کن…و من تونستم اون مسیر رو بدون هیچ مزاحمی انجام بدم..
چون سری قبل یفرد بهم برخورد حقیقتا ترسیدم..و همینجور نجوا بهم گفت اگه بری کسی بازم تو اون مسیر تنگ میاد…و من در یه ساعتی تاریکتر از اون قبلترا یبار دیگه انجامش دادم..
وقتی نجوا امانمو میبره یه درد شدیدی وجودمو میگیره..چون شیطان مدام میترسونم!. و خداوند ،”غیریتیم میکنه.که بازم انجامش بدم..با وجود بازم همون ترسها..(ولی اینبار زمان و مکان و ساعتش. با قبلترا کاملا متفاوت بود).من الان 5 باری هست که هر سری طبق تکامل براش قدم گذاشتم.و هر سری داره با ترس منو فریزمیکنه..و لطف خدا و ایمان بخدا تونستم یبار دیگه تو ساعت بیشتری بهش غلبه کنم..
و این کامنت که گذاشتم بهای رسیدن به خاسته ام و موفقعیتمه!…و میخام اینو به ذهن نجواگرم و به شیطان ترسو بفهمونم..من ایمان بخداوند دارم و من باید بهای رسیدن به خاستهامو بپردازم..
استاد عزیزم میدونم هیچ وقت ترسها تمام شدنی نیست..من یفردی بودم که بجز این چند ماه که به این ترسی که سالها منو فریز کرده بود..و نمیزاشت من همچنین تجربه ایی داشته باشم…
و همچنین کاری تو این حیطه انجام بدم…
و این پیامی که میزارم..به این درک رسیدم..که مرگ رسیدن به خداوند هست.اصلا ترسی نیست..ما انسانها همه ماها بازگشتمون بخداونده..
از بس از بچگی ما رو از مرگ از قبرستان ترسوندن.که مادرم مدام بهم میگه دختر خودت تنهایی جایی نریا…
و گل گوشه ایی فهمید.و دعوامم کرد.ولی .من بخودم افتخار میکنم که میتونم از پس خاسته هام بر بیام..و میتونم بر ترسم غلبه کنم…
ناگفته نمونه…
استادم این ترس از قبرستان من سالها رنج بردم بهمین خاطر هر سری طبق تکاملم و ایمانم این مسیر رو رفتم..من وقتی یه اتفاقی تو همین حیطه مرگ میفتاد دیگه سالها اون کابوسها تو درونم بود و شب باید تو بغل مادرم میخابیدم کابوسش دیوانم میکرد…
بهمین خاطر هر سری دارم بخودم یاداوری میکنم من طبق تکامل..همه رو لطف خدا میدونم..و مخصوصا اون مسیر تاریک منو بزرگ کرد…تمام کابوسهای گذشتمو از بیین برد…
بهم ارامش داد..این سفرها که هر بار یسری جاهایی مخصوص هدایت میشم…هر بار بزرگم میکنه شخصیتمو قوی میکنه…
امروز یه لحظه به تنگی قبر نگاه کردم..به این درک رسیدم که قدر زنده بودنمو بدونم..و ایمانمو قوی کنم…و این اولین تجربه من بعد از سالها بود..
استاد عزیزم! تمام این شخصیتی که این ماهها دارم در راستاش قدم برمیدارم..
بخاطر لطف شما بوده..استادم ازت ممنون و سپاسگزارم که درس شهامت و جسارت رو بهمون دادین…
من سالها این کابوس این مسیر منو به مرگ رسونده بود…فریز خودش کرده بود…و نمیزاشت این مورد رو تجربه کنم.
و امروز ..
که بازم ،” این مورد. به لطف خدا ،” غیریت الهی رو در وجودم برانگیخته کرد..که دوساعت خورده ایی طبق هدایتم پیش رفتم…
……………………………………………………..
استادم من در راستای بیزنسم الان یکماه خورده ایی هست دو الهام رو پیش رفتم..
الهام اولی..باعث شد. که من عزت نفس بصورت حضوری رو یاد بگیرم ..و همون پروجکت کردن خودم اونم بصورت حضوری...
الهام دوم…یسری غلبه بر ترس و یسری سفرهای درون شهری که هنوزم ادامه داره…
الهام سوم…بعد از کار کردن مداوم من هدایت شدم به سایت معتبر در ایران و من طبق الهامات پیش رفتم..و هر سری با هر کار کردن پیش رفتم..همجوره منو رشد داد..و هر سری بخودم افتخار میکردم که تونستم بر ترسهام غلبه کنم و رفتم برای نحوه عکسبرداری و هر سری یه ایده میومد و قدم به قدم پیش رفتم..
و حدودا یه دو هفته ایی طول کشید…
و یه روز خسته شدم و شروع کردم به گریه کردن.ذهنم مدام میگفت دیگه کارت تایید نمیشه ولش کن …
و یه لحظه ” بخودم اومدم..گفتم اگه میخای موفق بشی..چرا کم اوردی چرا گریه کردی..
همونجا نجوای شیطانی و پاشنمو بصورت دقیق درک کردم…
و بخودم گفتم خداوند به این دلیل زمانشو یه چند روزی وقفه گذاشت تا این پاشنه ات پیدا بشه…
اونجا نجوای شیطان رو دیدم بهم گفت دیدی کارت نشد..
اونجا زود فهمیدم ای وای…..چه اشتباهی….
کردم.گفتم خدایا منو ببخش…ممنونم که نقطعه ضعف گذشتمو بهم نشون دادی..من باید ادامه بدم..
و دیدم این روندی که هر سری میفرستم ..و یسری مشکل پیش میاد..داره منو قوی میکنه داره بهم درس میده..
واقعا من تو این سایت درسها رو یاد گرفتم..چه درکهایی رو از درونم پیدا کردم..
چقدر رشد عزت نفسی گرفتم..
من همیشه انسان عجولی بودم…همیشه میگفتم چرا کار من پیش نمیره و هر سری یه دردسرهایی رو برای خودم بوجود میاوردم..
و این گذشت….و بعد از چند روز…هدایت شدم به مسیر جدید…
تا هفته گذشته روز چهارشنبه. قدم بعدی رو برداشتم .و همینطور نجوا میگفت بازم میخای اینکار رو انجام بدی.و بازم کارت رد بشه…
و این تو سرم مدام میچرخید…
و این فایل خداوند بهم یاداوری کرد.که هر چی تو ذهنم رد میشه بریزم بیرون ببینم برای چیه که نمیزاره من این مسیر رو پیش برم…
و این نجوا مدام بهم میگه.دیدی سری قبل فرستادی هیچی نشد…و من مدام بهش میگم من رشد کردم خداوند بهم عزت نفس داد.من هنوز توی پروجکت کردن خودم مشکل داشتم..
و خیلی رشد داشتم واقعا میتونم یه کتاب در موردش بنویسم…
همین 10 ماه…از اندازه 33سالم زمین تا اسمون متفاوته…
میخام بگم…امروز خداوند داره بهم میگه ادامه بده تو میتونی!….
کارت انشالله وارد مرحله خوبی میشه ..و من برای اینکه وارد پروسه بالاتری بشم. باید همجوره رشد شخصیتیم و هم رشد عزت نفسم بالا بگیره..
یه انسانی که ضعیفه،”و زود فریز میشه نمیتونه ادامه بده…
و من همین یکماه و خورده ایی دقیقا 70 خورده ایی روزه..که تمرکزم شدت گرفته “هر بار دارم همجوره رشد میکنم..و اینو لطف خدا میدونم..
یادمه اوایلی که سفرهام شروع شد..قران باز کردم ایه محمد اومد…که امشب عید محمد شب بعثت پیامبره …دقیق واضح بهم گفت باید براش قدم برداری..
یبارم اولین روز برای رفتن به قبرستان بهم گفت.اگه انجامش ندی .خبری از موفقعیتت نیست..
ولی نجوا میگفت نریا مثل گذشته اسیب روحی میگیری….و میگفت نرو نرو یه لحظه نفسم تو راه میگرفت..
قلبم بهم گفت اگه نری خودتو از موفقعیت دور کردی…
و 6 روز دیگه بازم این مسیر ادامه داشت..و زمانها گذشت، و بعدها روزها و ماه ها این سفرها هر روز عمیقتر شد..و نفسم میفتاد وسط،”و منو زیر پاش له میکرد..ولی قلبم میگفت برو جلو.کم نیار با وجود اینکه میترسی ادامه بده تو میتونی تو میتونی..
فقط میخام بگم …تمام موفقعیتهام بخاطر ایمان بخداوند بود ..بخاطر لطف پروردگار بود…و من با توکل بخودش این مسیر رو ادامه دادم..
هر چی از کَرمش بگم کمه…
همون حرفی که استاد مدام میگید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…که جزو کلمه قصاص شده بر زبانتون…
دقیقا همین شده که ما بهش عمل کنیم..
نمیگم ترسها تموم شدنیه..ولی میدونم اگه فریز بشم و توی کتگوری ذهن بیفتم کاملا نابود میشم و تمام موفقعیتهام و خاسته هام از بیین میره..
استادم به ارامش رسیدم از موقعه ایی که تونستم این مسیر رو ادامه بدم…و هر بار،” از همه لحاظ رشد کردم. و بزرگ شدم و همه رو لطف خدای الرحمن الراحمین میدونم.که همجوره حواسش به ما هست و ما رو هدایت میکنه …
به امید موفقعیتهای عالی و بهتری در روزهای اینده..
و به لطف خداوند امروز حرکتی در من بوجود اومد تا طعم درون الهی رو بیشتر بچشم..و هم راستا باهاش قدم بردارم…
خدایا چنانکن سرانجام کار توخوشنود باشی و ما رستگار.
یه مدته که به خاطر کارکردن روی خودم نتایجی خوبی به دست آوردم ولی استاد انقدرغرق شون شدم که تلاش ذهنیم وفیزیکیم نسبت به قبل کمترشده تقریبایه ماهه نمیگم کلا گذاشتم کنارنه اماکم شده نسبت به قبل وذهنم هرروز داشت سرزنشم میکردهرچندمن جلوش ومیگرفتم میگفتم نه من ابن مسیرو رهانمیکنم ..
یادمه یکبار استادعزیزم درمورد کانت یکی ازدوستان میخوندید که نوشته بودوقتی روی خودمون کارمیکنیم نتایج انقدرآسون و طبیعی وارد زندگی مون میشن که مافکرمیکنیم باید اینجوری باشه و طبیعیه امافراموش میکنبم به خاطر کارکردن روی خودمون بوده امروز من زهرا دوباره میخام مثل قبل فعال باشم دچاررورمرگی هام نشم توخوشیام غرق نشم من ادامه میدم تانتایج برنگرده وبهتروبهتربشه ((عاشقتم خداجونم ))
امروزصبح دوباره ستاره قطبی وانجام دادم ویکیش این بود که بهترین آگاهی هارونصیبم کن وزدم قسمت نشانه امروزمن :::
استادچندبارگفتن که تکامل خودت وطی کن وقتی یه بیزینسی شروع کردی تادرآمدنداری ازش سرمایه زیادی خرجش نکن :آروم آروم رشد کن پله به پله ..
منم باآموزش های استاد یه بیزینسی وشروع کردم و روباورامم کارمیکنم یه کوچولو فقط یه کوچولو دیدم اوضاع خوبه همش خواستم یه دفعه رشدکنم همش ابن فکرمیادتوذهنم که وام بگیر جنس هاتو بیشترکن ؛همه میگن وام خوبه اخه کجاش بده که تونمیری سراغش اونم الان که به شما وام میدن وشرایطش ودارید :خیلی عجله میکنم و اطرافیان ومیبینم که همه شون دنبال وامن ومبگن که تواین گرونی ایران باوام فقط میشه رشدکرد امسال لاپول وام به چی ومیخری 100تومن تاقسط هاش تموم شه شده 300تومن ..
نمیدونم ولی خیلی توذهنمه ..
میخام خودم وببندم به ورودی های این سایت تا یادم بره وام گرفتن واقعا اینجامیفهمم صبرچیه و من باید تکاملم وطی کنم ..
انشالله انقدخوب رشد کنم که یه روزی بتونم دوره های ثروت وبخرم چقدرمن تشنه ی این آگاهی هاهستم که واقعا ذهنم پره ازباورای غلط نسبت به پول …
خدایا شکرت که به موقع فایلی رو استاد گذاشتن که من الان بسیار نیاز داشتم به شنیدن این دریافتی ها که می دانم هدایت های خداوند هست .الهی شکر شکر شکر
استاد اون جای که گفتید رونالدو کنترل احساسات ش رو خودش داره و افسار را به ذهنش نداده چقدر من آرامش گرفتم و به خودم گفتم که بدون الان که فکرم به هم ریخته دلیلش اینه که روی خستگی ها زوم کردم و روی اینکه تکاملم رو انتظار دارم زود تموم بشه. و توی همون لحظه یادم آمد که من دارم تکاملم رو طی میکنم و عضلات تصمیم گیری و حتی جسمم رو قوی میکنم و حتی وقتی به نتیجه این 20 روزم نگاه کردم دیدم چقدر خوب عمل کردم و حتی نتیجه توی دستم هست و خدا رو شکر (من دوزه کشف قوانین رو طی میکنم) و توجه ام رو خیلی خوب روی آموزش های کسب و کارم و پیاده روی گذاشتم و دو روز بود کمی خسته بودم و این انرژی ام رو داشت میگرفت ولی دوباره امروز خودم رو جمع و جور کردم با اینکه ذهنم هنگ کرده ولی از خانه زدم بیرون راه رفتم و ارتباط گرفتم با هم فرکانس های خوب و چقدر قشنگ برام چیده شد و کنترل ذهنم رو دستم گرفتم خدا روشکر .
خیلی خوشحالم که خیلی بهتر از قبل کنترل ذهنم دستم هست و خوشحالم حتی آدم های که سر راهم قرار میگیرم از کسب و کار خوبشون میگن و انرژی میگیرم که فراوانی رو دارم میبینم .
من توی کسب و کارم کم آورده بودم ولی میدونم یک بار این اتفاق افتاده و من با باورهای جدیدم و استمرار و تکامل به یاری خدایم مطمئنا به زودی میام و از رشد کسب و کارم مینویسم .
خدایا هزاران بار سپاسگزارتم خدایا خاکتم من بندگیتو میکنم الحق برام بهترین اربابی میپرستمت خدای بزرگو مهربانم
سلام استاد عزیزم بابت این فایل هزار بار خداروشکر کردم من حالم بهتر شده بود ولی یهویی تا یک هفته قبل میرفتم بیرون پانیک میگرفتم کلا خونه شده بود منطقه امنم همش میپرسیدم چرا چرا میخاستم برم مغازه پانیک میگرفتم کلی خدای عزیزم بامن حرف میزد اون اتفاقات یکبار بود کلی بمن میگفت خیر بوده و غیره ولی من افسار ذهنمو ول کرده بودم خدایا شکرت
قبل اینکه شما این فایلو بزارین گفتم خدایا تسلیمم خستم توذهنم بهم میگی من نمیفهمم تو خودت همونجوری ک موسی نوزاد بود توی رود مواظبش بودی مواظب منم باش و خوابیدم صبح پاشدم دیدم به به استاد فایل گذاشتن و فایلو باز کردم میخ کوب شدم من قبل این فایل در رابطه با همین موضوع که شما با فایل جوابمو دادین تو عقل کل سوال پرسیدم و دوستای نازنینو باارزشم جوابای زیبا داده بودن
خب. بزرگترین پاشنه اشیل من از کجا شروع کنم
از کودکی درگوش من خوندن دختر باید سنگین باشه نباید بخنده و کلی نبایدو نباید و محدودیت و همیشه همیگفتن مرد صدای خندتو بشنوه گناهش کردن منه
خلاصه من تا الان دارم با این باورها میجنگم و همین باعث شده بود تا موتور سواری یا دوچرخهسواری نکنم من عاشق پیاده رویم ساعتها پیاده روی میکنم عاشق دوچرخه سواریم ولی یکبار یک ماشین پارک بود من داشتم راه خودمو میرفتم یهو گرفت روم منم کنترل نکردم گفتم بهش گاو و ایشون با ماشین هی میومد میگفت بابات گاوه مامانت گاوه خلاصه بشدت عصبی شده بودم بشدت حالم بد بود اومدم خونه شب تا صبح توی عقل کل داشتم درمورد کنترل خشم میخوندم و این شد که من هروقت بخام برم دوچرخه سواری پانیک بگیرم و همش تصور میکنم عین یک مگس پخش زمین میشم یا میخورم به یک ماشین از بس فکر میکردم نمیرفتم بیرون یا میرفتم دقیقا اتفاق مشابه میومد یکی در ماشبنو یهو باز کرد و من اگ همونجا راهمو کج نمیکردم بایک سرعت زیاد توی در ماشین بودم خیلی اتفاقات اینجوری و این باعث شده بود کلا پیاده و تنهاهم بیرون نرم همش میگفتم باید برم باز ذهنم میگفت نه اذیت میشی و غیره و غیره مدام سوره رعدو میخوندم که خدا گفته دوتا فرشته از عقب و از جلو برای ما گذاشته تا از حوادث احتمالی جلو گیری کنن و مدام میگفتم خدا بامنه مواظبمه ولی یکم اروم میشدم باز این صحنه های بد میومد جلوی چشمم بعد درونم منو اروم میکرد باز دوباره ذهنم اذیتم میکرد خلاصه که بعد گوش دادن این فایل گفتم مننننن باید امروز مسافت زیادیو دوچرخه سواری کنم اولش پانیک گرفتم نمیتونستم تکون بخورم افکار اذیتم میکرد همش ترس انقدر ترس از خیابون و رانندگی دارم هنوز نمیوتم گواهی نامه بگیرم هروقت برای اقدام میخام برم ترس وجودمو میگیره ولی گفتم هزاران نفر رانندگی میکنن کلی خانوم دوچرخه سوار داریم و گفتم خدایا کمکم کن میخام پا روی ترسم بزارم و امروز با اینکه سحت بود تونستم مسافت طولانی تنها دوچرخه سواری کنم از حس لذتش نگم از حس خوبش خیلی لذت بخش بود من وقتی یک نفر میره روی مخم یک حرفی بهم بزنه یا اذیتم کنه ذهنم نمیبخشه اذیتم میکنه مثلا طرف که بهم گفت گاوو اینا مدام تصور میکنم دستو پاشو بستم دارم شکنجش میکنم دارم زجر کشش میکنم و ذهنم کلی لذت میبره و من قدرت تصور بالایی دارم هرکی که یک جورایی به تضاد بخورم کشتنشو مدام با بدترین شکل تجسم میکنم قبلا که از قانون سر در نمی آوردم این کاره هرلحظه و هردفعه من بود توی واقعیت دنیای بیرون مدام با مردم جنگ داشتم کتک کاری باشگاه مبارزه میرفتم تا یکی چیزی بهم گفت بزنمش و فحش همش فکر میکردم همه میخان بمن اسیب بزنن همش همه رو مقصر میدونستم الان تا طبق عادت ذهنم شروع میکنه به فکر کردن تا میفهمم سریع حالتمو عوض میکنم مثلا میرم با بچم بازی میکنم یا سریع سپاسگزاری میکنم و مدام کنترل میکنم ذهنمو و دارم این باورو بوجود میارم همه انسان ها از طرف خدان و میخان بمن کمک کنن
این باورهای شکنجه هم از فیلما میومد از کودکی عاشق فیلمای جنی و تخیلی و بکش بکش بودم مثلا میگفتم یکی اذیتم کنه جن بفرستم پدرشو در بیارم خخخخ همه باورام از فیلما بود
خیلی وقته فیلمو گذاشتم کنار نهایت کارتونای قشنگو ببینم تا درس بگیرم فیلم اصلا مخصوصا انیمه و فیلمای ایرانی که طرف ثروتمندبود همه رو میخرید
همیشه دوستداشتم کلی ثروتمند بشمو نوچه داشته باشم هرکی هرچی گفت بکشم مثل فیلم یاغی و طلا مطلی و اینا خخخخخخخخخخخ خودم خندم گرفت
از وقتی با قانون اشنا شدم فهمیدم خدا کیه فهمیدم من فقط توی زندگی خودم قدرت دارم فهمیدم باید همه انسانارو دوست داشت الان از اون اقایی که ماشینو گرفت روم و گفتم بهش گاو و ایشون به پدرو مادرم فحش داد کلی هم درس گرفتم
الان میبینم همه انسانها ارزشمندن همه انسان ها عزیزن فهمیدم باید جوری رفتار کنم که دوستدارم باخودم رفتار بشه بخاطر باور و ذهنیت جنگ طلب گذشتم من کلی لذتو از خودم گرفتم و دارم سعی میکنم بشکنمشون استاد عزیزم ممنونم
دوست دارم خدای مهربونم ممنونم ارامشو توی قلبم اوردی بزرگترین مشکل و پاشنه اشیل من خیابونو رانندگی میخام برای گواهی نامه اقدام کنم خدایا شکرت همیشه بما گفتن هه طرف رانندش زنه اوه اوه زنه مواظب باشید و ازین حرفا من ترسیده شدم و باید بشکنمش کلی خانوم راننده داریم مادرخودم یک راننده حرفه ایه خاله هامو دختر هاله هامو….. همه خانوما و فقط من باید پاروی ترسم بزارم و میخام بزودی برای گواهی نامه اقدام کنم
سلام ودرود به خدای قشنگم که آگاهی هایش را از طریق استادم بر من جاری می سازد
از خدای مهربانم می خواهم دست من باشد تا هر آنچه را باید بنویسم، بنویسم
این فایل مخصوص من بود دقیقا در روزی فایل آپلود شد که من یک تصمیم سخت گرفته بودم و این تصمیم برام خیلی سخت بود البته این تصمیم رو بر مبنای این گرفته بودم که الان که اینطوری هست قراره از این به بعد هم اینگونه باشه و به احتمالات چنگ می انداختم و احتیاط رو شرط عقل می دونستم در حالی وقتی قانون جهان هستی رو میدنم میدونم که من اگر بر روی خودم کار کنم و تمرکز و توجهم رو کنترل کنم از جنس همون توجه در زندگیم اتفاقات و شرایط جاری میشه و این رو برای خودم یاد آوری میکنم که چطور افرادی مثل رونالدو مسی و هزاران افراد مطرح دنیا الکی در دنیا مطرح نشدن اونا تونستن در سخت ترین لحظه ممکن افکارشون رو کنترل کن همچون لحظه پنالتی رونالدو
از زندگی خودم مثالی ندارم که بر اساس ترسم و احتمالات تصمیم بگیریم همین یک مورد که چند روز بود درگیرش بودم و واقعا از خدای مهربانم سپاسگزارم که هدایتم کرد و با من واضح و شفاف از طریق استاد عزیزم صحبت کرد
ولی یک مثالی از همسرم دارم که حتی برای خودش هم اتفاق نیفتاده ولی بر اساس اتفاقی که برای دیگران افتاده همیشه آن گونه عمل می کند و دلیل این رو احتیاط می گذارد ولی من می دانم که براساس ترس این عملکرد رو دارد.
ما که هر روز به یاری الله و استاد عزیزم روی خودمون کار می کنیم واقعا در شرایط سخت هست که می فهمیم این کار کردن روی خودمان ثاثیر داره یا الکی مثلا یک حرف های قشنگ رو شنیدم و به به چه چه کردیم ولی در شرایط سخت هست که اون افکار و باور های زیرین مغزمون جای گرفته بیرون میاد برای همین پروین اعتصامی میگه الخیر فی ما وقع یعنی خیر هست در آنچه که اتفاق افتاده است حداقل میتونیم اون باور های زیرین در شرایط سخت که روی آب میاد و از خودمون و باورهامون مطلع بشیم
سپاسگزارم از استاد عزیزم و سپاسگزارم از خانواده عزیزم و سپاس الله مهربانی که همواره مرا به سوی عشق و آگاهی هدایت و حمایت می کند.
چقدر من بودم متاسفانه یکبار دوستاموددعوت کردم شامم خراب شد و من تا مدتها حالم بد بود حتی فکر این بودم مجدد دعوت کنم اما ترس داشتم نکنه باز خراب شه چقدر خودمو اذیت کردم و سرزنش کردم بعد الان که گفتید دیدم بارها عالب غذا پختم دفعه اخر دوستای دیگم که اومدن انقدر بوی عطر غذام همه جا پیجیده بود که هر مهمونی وارد میشد میگفت چه کردی پایین بوی غذات میاد و چه عطری و بارها عالی بودم اما اون یکبار بارها اذیتم کرد الان دیدم خب عادیه خراب شدن اتفاق عجیبی نیست براب خودمم مثال زدم بارها شده من رفتم خونه بقیه غذاشون خراب شده ولی من اصلا یادم نمونده گفتم اتفاقه دیگه ولی برای خودم بارها سرزنش بوده
الان فهمیدم چقدر دارم اشتباه میکنم و این حرفهای شما عالی بود
تصمیم گرفتم هر بار اتفاق ناگواری شد همون موقع اتفافات مثبت قبل مرور کنم تا انقدر عمیق نشه
ما در مسافرت پارسال دعوایی داشتیم من هنوز که هنوزه دلم نمیخواد برم شمال و حتی خیلی تفریحات از دست دادم الان دقیقا به خودم کفتم مگه هر سال شمال نرفتب عالی بود حالا یکبار شد ایا باید دیگه نری
و برای حل این موضوع به خودم گفتم باید در اولین فرصت بری این داستان تمومش کنی
و حتی میبینم بقیه هم همین اتفاق براشون افتاده
من از یک موضوعی که میترسم دیکه سراغش نمیرم ولی دقیقا این بزرگترین اشتباه من بود الان میدونم باید باورهامو درست کنم و مجدد برم انجامش بدم
حتی گاهی اتفاق هم نیفتاده برام بقیه میگن من میترسم در واقع ادم بیش از حد محتاطی هستم وقتی یکی بگه فلان منطقه خوب نیست من دیگه نمیرم درصورتیکه مگه من تجربش کردم نه
مگه من همون ادمم نه
من هر روز دارم عالی تر میشم و خدا هر روز مراقب منه و اگه اتقذر دارم روی خودم کار میکنم قدم برندارم پس این چه تمریناتیه که میکنم
وای استاد این فایلتون عالی بود چقدر برای من درس داشت
چقدر باید شروع کنم به نترسیدن و انجام کارهایی که قبلا رها کردم
استاد بی نظیرید
نمیدونید چقدر همش من بودم هر قسمت میگفتید میکفتم منم که همینم
من امروز میخوام راجب این موضوع که تجربه ملموسی داشتم صحبت کنم
خیلی وقتها توی توهم هستیم توی یه چرخه معیوب ودور باطل ولی فکر میکنیم که توی مسیر درست هستیم وخیلی وقتها فکر میکردم کنترل ذهنم خوبه
من همیشه با خودم میگفتم که عاشق خودمم خودمو خیلی دوست دارم ازخودم مراقبت میکنم ذهن هوشمند من ازهمین مسأله استفاده کرده ازاونجا که من مطمئن بودم که آره همه چی اوکی و ظاهراً دارم اینکارو میکنم باعث اذیت وازار خودم شده بودم اونم به کررات ولی توهم داشتم که من خودمو اذیت نمیکنم
اینو ازکجا فهمیدم دوست عزیز وخوبی توی دوره روان شناسی ثروت یک این موضوع رو توی جواب کامنتم بهم یاداوری کرد که داشتم یه مسأله ثابتی رو توجیه میکردم وبه نظر خودم داشتم ازدیدگاه متفاوت بهش نگاه میکردم
امروز دوباره یه ویدیو دیدم به طور اتفاقی توی گوشی همسرم که چطور ذهنمون داستان میسازه وما باورش میکنیم
اونجا مچ خودمو گرفتم مچ ذهنمو که هربار که شروع میکنه داستان سرایی کنه من دارم خودمو اذیت میکنم وعادت کرده بودم
واسم این کارو گذاشته بودم واقع بینی افکار منفی راجب هرادمی هررفتاری میساخت برای من میخوند منم باور میکردم تکرار میکردم
دیدم من کاملآ توی ذهن گیر کردم دارم منفی های همه چی رو میبینم دارم به دیگران دخترم همسرم مدام بکن نکن میگم نمیتونم شاهد وتسلیم وناظر باشم
اینجا بود که فهمیدم من نشتی انرژی دارم خودمو گول میزدم که دوسش دارم
یعنی توی ناخوداگاه من اینکه مدام به دیگران عیب ها ضعف هاشونو بگم نشانه دوست داشتن بود ریشه یابی کردم که در گذشته مادرم وخانواده ش پراز ایرادگیری وبدگویی بودن بعد میگفتن چون دوستت دارم میگم
منم دوست داشتن توی گرفتن اختیار از دیگران میدیدم فلان کارخوبه فلان کار بد
واااای خدای من این باور توذهنم مثل همون درختهای هرزی بود که استاد میگفت وقتی میومدم یکیشو اززمین جدا کنم میدیدم توی شاخه های دیگه تنیده شده
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا نمیدونم چی بگم
اینکه ذهن خیلی زیبا بابرنامه تورو فریب میده وتو حتی متوجه اون نمیشی
خدایا بابت اگاهی امروز که مثل یه گنجی میتونه منو کمک کنه توی روابطم عالی عمل کنم ممنونم
بابت استاد که این سوییچ رو توذهنمon کرد ودوستای عزیزم که منو با کامنتاشون کمک میکنن نوشتن کامنت خیلی مهمه دوستان چون ذهنتو رسوا میکنی دستشو رو میکنی وقتی دیدگاه خودتو مینویسی وبقیه میخونن طرز فکرت کاملآ رو میشه واشتباهاتی که توی ذهنت پنهان شده مشخص میشه
من ازدیروز تصمیم مهمی گرفتم اینکه حواسم به ورودی های ذهنم باشه چون هرلحظه غافل بشم ذهنم منو فریب میده من میخام خالق زندگیم باشم میخوام آگاهانه افکارمو انتخاب کنم
یادمه چند سال پیش توی کتاب چهار اثر از فلورانس (بازی زندگی وراه این بازی)
خوندم که برسر راه افکارت پاسبان بزار منظور مراقب افکارت باش که تبدیل میشه به باور و با باورهات زندگیتو میسازی
همین الان چشامو باز کردم وذهن بی معطلی شروع کرد به تولید هزاران فکر حالا نه بد نه گذشته ولی چیزهایی که من انتخابش نکرده بودم
من یاد گرفتم افکاری که توی ذهنم تولید میشه کلی انرژی ازمن میگیره ومن باید انتخاب کنم که از افکارم به بهترین شکل استفاده کنم
افکار من درسته منفی نیست من از ذهنم ممنونم که منو اگاه میکنه که حواسم باشه که فلان کار به من آسیب میزنه با تولید ترس میخواد جلوی اتفاقات بگیره ولی این درحالیه که اون افسار به دست گرفته ولی این منم که باید افسار ذهنمو بدست بگیرم
اینکه هربار توهر موقعیتی میاد بهم یاداوری میکنه که این اتفاق قبلاً افتاده
من دیروز که به شدت داشتم به عملکرد ذهن فکر میکردم دیدم من هم برای دخترم وکسانی که دوسشون دارم همین کارو میکنم مدام میگن فلان کارو نکنیا فلان میشه دیدی فلان روز فلان جا اون کارو کردی
ذهنم حتی برای بقیه بقیه نقش حامی رو بازی میکرد
ازدیروز تا الان چندین بار جلوی خودمو گرفتم وگفتم به من مربوط نیست
انقدر ذهنم عادت کرده بود درحال همین کار مچ خودمو گرفتم وسط حرفام گفتم اهان اصلأ به من چه ربطی داره
اینکه بیام تشخیص بدم کجا چه چیزی به من ربط نداره خیلی مهمه
خیلی ادمها بااین افکار کاملآ راکد شدن ودیگه حرکت نکردن واون پویایی وخلاقیت ازدست دادن چون به ذهن اجازه دادن افسار بدست بگیره درست مثل پدرومادرهایی که به اسم دوست داشتن نذاشتن بچه ها به رسالت خودشون پی ببرن
من یک چالش برای خودم ایجاد کردم که هرروز بیام اینجا وذهنمو با نوشتن کامنت رسوا کنم من با نوشتن کامنت میفهمم توی سرم چه فکریه
من اسمشو گذاشتم افکار پنهان که به مرور باورای مخرب منو میسازه اشاره میکنم به همون علفهای هرز که بارشدشون جلوی جاده زیبا رو گرفتن
من نمیتونم کاری کنم که فکر نیاد توسرم ولی من میتونم مانع افکار منفی ورشدشون بشم
یه مثال بزنم از زمانی که ذهنم بهم گفت اینکارو نکن ولی من انجام دادم واون اتفاق عالی چقدر کمکم کرد
اینکه من هربار یک موضوع رو تکرار میکردم دلیلش این بود که ازاون اتفاق درس نمیگرفتم تااینکه سری فایلهای استاد راجب الگوهای تکرار شونده منو آگاه کرد که چرا من مدام دارم هرچند وقت یک بار یه اشتباه رو تکرار میکنم
من هربار که یک کار به شکل عادت انجام بدم بدون فکر همون نتیجه رو خواهم گرفت
یه جاخوندم نوشته بود دیوانگی یعنی تکرار یک اشتباه و انتظار نتیجه متفاوت داشتن
ولی گاهی ترسهای بازدارنده میاد منو ایمن نگه میداره اگر بهش بها بدم علت ندونم این عادت ایجاد میکنه
من هربار که خونه مادرشوهرم میرفتم وشب اونجا به اجبار میموندم برخلاف میلم با حس بدم اگر حتی قرار نبود اتفاقی بیفته خودم اون اتفاق بوجود میاوردم چون چند بار اتفاق افتاده بود وبا ناراحتی ازاونجا اومده بودم همین الگوی غلط که ذهنم ایجاد کرده بود باعث شده بود من تکرار کنم الان بازم اون اتفاق میفته
یه جایی نشستم به علتش فکر کردم باگفتگوی درونی خودمو اروم کردم وگفتم نه مریم قرار نیست هربار همون اتفاق بیفته چون تو تغییر کردی
حالا سعی کن بهتر رفتار کنی تواون شرایط بعد ایده اومد که چیکارکنم که توی عمل انجام شده قرار نگیرم اگه موقعیت ندارم با حس خوب نه بگم من میخواستم همسرم راضی نگه دارم خودمو اذیت میکردم
بعد نشستم فکر کردم لزومی نداره هم بمونم هم حال هردومون اپنجا خراب کنم ومنت بزارم من به خاطر تو اومدم بعدها با توافق رفتیم چون من ادمی هستم که اگه منو مجبور به کاری که دوست ندارم بکنن به شدت واکنش منفی نشون میدم جالبه همسرم اصلأ متوجه نبود که من اونجا خوابم نمیبره چون اونا هروقت میخواستن میخوابیدن وسروصدا بود تا نصف شب ومن خوابم مختل میشد وبد خلقی میکردم ازاونجا که هیچ کس متوجه رفتارش حرفاش کاراش نیست من فقط حرص میخوردم واونجا فضا رو بدتر تبدیل به جهنم میکردم
اولا سهم ونقش خودمو دراوردم ،بعد دلیلشو فهمیدم ،بعد ایده اومد اجرا کردم وبعد توضیح دادم به همسرم وقانع شدالبته این روند خیلی طول کشید همسرم به راحتی قبول نکرد ولی من موفق شدم
یا یه جایی همون ذهنم بایاداوری نذاشت اتفاق بد گذشته تکرار بشه اونم سر قضیه چک انقدر اذیت شدیم که من دیگه هرگز نرفتم سمت گرفتن چک حتی تو بدترین شرایط
به نام تنها قدرت جهان
خداوندا من هرچی دارم از آن توست
استاد جان من موقع مسابقات جودو،کوراش،کشتی چوخه میدادم آمادگی جسمانی بالایی داشتم و همیشه مثل یه خروس جنگی حمله میکردم و بالای 80 الی 90 درصد مسابقاتم برد بود تا اینکه مردم بهم تو چندتا مسابقه بهم گفتند تو عجله میکنی حتی یکی از مربیامم گفت بعد از اون صحبت سرعتم را پایین آوردم و ضربه ههای زیادی خوردم تو مسابقات مهم آره واقعا هر کلمه شما چندین سال باعث پیشرفتم میشه ،انشالله به زودی به مسابقات بر میگردم و اون سرعتم را ادامه میدم
استاد بینظیری بخصوصا محصول 12 قدمتتون عالیه
خدا عمر طولانی بهتون بده
انشالله یه روزی میام آمریکا و از نزدیک میبینمتون و تشکر ویژه میکنم زندگی منو تغییر دادین با صحبتاتون و تمریناتتون
دستی از دستان خدایین واقعا ️️
سلام و وقت بخیر
یک سوال
من مثلا در حال انجام کاری هستم و یه اتفاقی رو در خصوص انجام کاری که میکنم ببینم ،با چشم میبینم (که اون لحظه بر اساس اون اتفاق ؛ یک جمله ای حاوی ترس (مظطرب کننده )از ذهنم رد میشه و بعداً بر اساس نجوا ذهنی که آینده نگرى میکنه (مثلا حالا چطور میشه، واسم ترس و دلشوره و نگرانی درست میکنه تکلیف چیه؟
بنام خداوند بخشنده مهربان.
سلام و درود به استاد عزیزم..
استاد عزیزم امروز در این تاریخ حدودا ساعت 4.خورده ایی عصر…این فایل از نشانه رو نگاه کردم..
من بازم چند روزه ذهنم داره مثل گذشته بهم میگه اگه رفتی قبرستون بهت اسیب میزنه نرو نرو و مدام بازم شیطان منو میترسوند..
به لطف خدا و بازم به لطف خدا..عصر تصمیم گرفتم یبار دیگه بازم اون مسیر رو در تاریکی مطلق در قبرستان بدون نبود هیچکسی اون مسیر رو یبار دیگه پیش ببرم..
چون بازم ترسهای گذشته ام امانم را بریده بود..و شیطان همینجور زوزه میکشید دم گوشم..
استادم تا یکساعت بیشتر تو قبرستان بازم اون قسمتا رو گشتم و رفتم کنجکاوی کردم و من هنوز توی قبر رو ندیده بودم…و خودم تنها تنها بدون هیچکسی..این مسیر رو پیاده روی کردم..
و گفتم من باید انجامش بدم.نمیگم ترس نبود ولی تونستم ادامه بدم .همجا پر از ارامش بود..
و یه یساعتی پیاده روی جاهای دیگه..و بازم در مسیر اون باغ و بازم تنهایی در تاریکی مطلق شب..باید ادامه میدادم..و به لطف خدا تونستم اون مسیر رو ادامه بدم..
و فقط گفتم خدایا این بخاطر نجوای ذهنم می باشد.خدایا تو هدایتم کن…و من تونستم اون مسیر رو بدون هیچ مزاحمی انجام بدم..
چون سری قبل یفرد بهم برخورد حقیقتا ترسیدم..و همینجور نجوا بهم گفت اگه بری کسی بازم تو اون مسیر تنگ میاد…و من در یه ساعتی تاریکتر از اون قبلترا یبار دیگه انجامش دادم..
وقتی نجوا امانمو میبره یه درد شدیدی وجودمو میگیره..چون شیطان مدام میترسونم!. و خداوند ،”غیریتیم میکنه.که بازم انجامش بدم..با وجود بازم همون ترسها..(ولی اینبار زمان و مکان و ساعتش. با قبلترا کاملا متفاوت بود).من الان 5 باری هست که هر سری طبق تکامل براش قدم گذاشتم.و هر سری داره با ترس منو فریزمیکنه..و لطف خدا و ایمان بخدا تونستم یبار دیگه تو ساعت بیشتری بهش غلبه کنم..
و این کامنت که گذاشتم بهای رسیدن به خاسته ام و موفقعیتمه!…و میخام اینو به ذهن نجواگرم و به شیطان ترسو بفهمونم..من ایمان بخداوند دارم و من باید بهای رسیدن به خاستهامو بپردازم..
استاد عزیزم میدونم هیچ وقت ترسها تمام شدنی نیست..من یفردی بودم که بجز این چند ماه که به این ترسی که سالها منو فریز کرده بود..و نمیزاشت من همچنین تجربه ایی داشته باشم…
و همچنین کاری تو این حیطه انجام بدم…
و این پیامی که میزارم..به این درک رسیدم..که مرگ رسیدن به خداوند هست.اصلا ترسی نیست..ما انسانها همه ماها بازگشتمون بخداونده..
از بس از بچگی ما رو از مرگ از قبرستان ترسوندن.که مادرم مدام بهم میگه دختر خودت تنهایی جایی نریا…
و گل گوشه ایی فهمید.و دعوامم کرد.ولی .من بخودم افتخار میکنم که میتونم از پس خاسته هام بر بیام..و میتونم بر ترسم غلبه کنم…
ناگفته نمونه…
استادم این ترس از قبرستان من سالها رنج بردم بهمین خاطر هر سری طبق تکاملم و ایمانم این مسیر رو رفتم..من وقتی یه اتفاقی تو همین حیطه مرگ میفتاد دیگه سالها اون کابوسها تو درونم بود و شب باید تو بغل مادرم میخابیدم کابوسش دیوانم میکرد…
بهمین خاطر هر سری دارم بخودم یاداوری میکنم من طبق تکامل..همه رو لطف خدا میدونم..و مخصوصا اون مسیر تاریک منو بزرگ کرد…تمام کابوسهای گذشتمو از بیین برد…
بهم ارامش داد..این سفرها که هر بار یسری جاهایی مخصوص هدایت میشم…هر بار بزرگم میکنه شخصیتمو قوی میکنه…
امروز یه لحظه به تنگی قبر نگاه کردم..به این درک رسیدم که قدر زنده بودنمو بدونم..و ایمانمو قوی کنم…و این اولین تجربه من بعد از سالها بود..
استاد عزیزم! تمام این شخصیتی که این ماهها دارم در راستاش قدم برمیدارم..
بخاطر لطف شما بوده..استادم ازت ممنون و سپاسگزارم که درس شهامت و جسارت رو بهمون دادین…
من سالها این کابوس این مسیر منو به مرگ رسونده بود…فریز خودش کرده بود…و نمیزاشت این مورد رو تجربه کنم.
و امروز ..
که بازم ،” این مورد. به لطف خدا ،” غیریت الهی رو در وجودم برانگیخته کرد..که دوساعت خورده ایی طبق هدایتم پیش رفتم…
……………………………………………………..
استادم من در راستای بیزنسم الان یکماه خورده ایی هست دو الهام رو پیش رفتم..
الهام اولی..باعث شد. که من عزت نفس بصورت حضوری رو یاد بگیرم ..و همون پروجکت کردن خودم اونم بصورت حضوری...
الهام دوم…یسری غلبه بر ترس و یسری سفرهای درون شهری که هنوزم ادامه داره…
الهام سوم…بعد از کار کردن مداوم من هدایت شدم به سایت معتبر در ایران و من طبق الهامات پیش رفتم..و هر سری با هر کار کردن پیش رفتم..همجوره منو رشد داد..و هر سری بخودم افتخار میکردم که تونستم بر ترسهام غلبه کنم و رفتم برای نحوه عکسبرداری و هر سری یه ایده میومد و قدم به قدم پیش رفتم..
و حدودا یه دو هفته ایی طول کشید…
و یه روز خسته شدم و شروع کردم به گریه کردن.ذهنم مدام میگفت دیگه کارت تایید نمیشه ولش کن …
و یه لحظه ” بخودم اومدم..گفتم اگه میخای موفق بشی..چرا کم اوردی چرا گریه کردی..
همونجا نجوای شیطانی و پاشنمو بصورت دقیق درک کردم…
و بخودم گفتم خداوند به این دلیل زمانشو یه چند روزی وقفه گذاشت تا این پاشنه ات پیدا بشه…
اونجا نجوای شیطان رو دیدم بهم گفت دیدی کارت نشد..
اونجا زود فهمیدم ای وای…..چه اشتباهی….
کردم.گفتم خدایا منو ببخش…ممنونم که نقطعه ضعف گذشتمو بهم نشون دادی..من باید ادامه بدم..
و دیدم این روندی که هر سری میفرستم ..و یسری مشکل پیش میاد..داره منو قوی میکنه داره بهم درس میده..
واقعا من تو این سایت درسها رو یاد گرفتم..چه درکهایی رو از درونم پیدا کردم..
چقدر رشد عزت نفسی گرفتم..
من همیشه انسان عجولی بودم…همیشه میگفتم چرا کار من پیش نمیره و هر سری یه دردسرهایی رو برای خودم بوجود میاوردم..
و این گذشت….و بعد از چند روز…هدایت شدم به مسیر جدید…
تا هفته گذشته روز چهارشنبه. قدم بعدی رو برداشتم .و همینطور نجوا میگفت بازم میخای اینکار رو انجام بدی.و بازم کارت رد بشه…
و این تو سرم مدام میچرخید…
و این فایل خداوند بهم یاداوری کرد.که هر چی تو ذهنم رد میشه بریزم بیرون ببینم برای چیه که نمیزاره من این مسیر رو پیش برم…
و این نجوا مدام بهم میگه.دیدی سری قبل فرستادی هیچی نشد…و من مدام بهش میگم من رشد کردم خداوند بهم عزت نفس داد.من هنوز توی پروجکت کردن خودم مشکل داشتم..
و خیلی رشد داشتم واقعا میتونم یه کتاب در موردش بنویسم…
همین 10 ماه…از اندازه 33سالم زمین تا اسمون متفاوته…
میخام بگم…امروز خداوند داره بهم میگه ادامه بده تو میتونی!….
کارت انشالله وارد مرحله خوبی میشه ..و من برای اینکه وارد پروسه بالاتری بشم. باید همجوره رشد شخصیتیم و هم رشد عزت نفسم بالا بگیره..
یه انسانی که ضعیفه،”و زود فریز میشه نمیتونه ادامه بده…
و من همین یکماه و خورده ایی دقیقا 70 خورده ایی روزه..که تمرکزم شدت گرفته “هر بار دارم همجوره رشد میکنم..و اینو لطف خدا میدونم..
یادمه اوایلی که سفرهام شروع شد..قران باز کردم ایه محمد اومد…که امشب عید محمد شب بعثت پیامبره …دقیق واضح بهم گفت باید براش قدم برداری..
یبارم اولین روز برای رفتن به قبرستان بهم گفت.اگه انجامش ندی .خبری از موفقعیتت نیست..
ولی نجوا میگفت نریا مثل گذشته اسیب روحی میگیری….و میگفت نرو نرو یه لحظه نفسم تو راه میگرفت..
قلبم بهم گفت اگه نری خودتو از موفقعیت دور کردی…
و 6 روز دیگه بازم این مسیر ادامه داشت..و زمانها گذشت، و بعدها روزها و ماه ها این سفرها هر روز عمیقتر شد..و نفسم میفتاد وسط،”و منو زیر پاش له میکرد..ولی قلبم میگفت برو جلو.کم نیار با وجود اینکه میترسی ادامه بده تو میتونی تو میتونی..
فقط میخام بگم …تمام موفقعیتهام بخاطر ایمان بخداوند بود ..بخاطر لطف پروردگار بود…و من با توکل بخودش این مسیر رو ادامه دادم..
هر چی از کَرمش بگم کمه…
همون حرفی که استاد مدام میگید ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است…که جزو کلمه قصاص شده بر زبانتون…
دقیقا همین شده که ما بهش عمل کنیم..
نمیگم ترسها تموم شدنیه..ولی میدونم اگه فریز بشم و توی کتگوری ذهن بیفتم کاملا نابود میشم و تمام موفقعیتهام و خاسته هام از بیین میره..
استادم به ارامش رسیدم از موقعه ایی که تونستم این مسیر رو ادامه بدم…و هر بار،” از همه لحاظ رشد کردم. و بزرگ شدم و همه رو لطف خدای الرحمن الراحمین میدونم.که همجوره حواسش به ما هست و ما رو هدایت میکنه …
به امید موفقعیتهای عالی و بهتری در روزهای اینده..
و به لطف خداوند امروز حرکتی در من بوجود اومد تا طعم درون الهی رو بیشتر بچشم..و هم راستا باهاش قدم بردارم…
خدایا چنانکن سرانجام کار توخوشنود باشی و ما رستگار.
به نام خدای مهربان که هرلحظه مراهدایت وحمایت میکند ..
استادجان سلام :مریم جان سلام ..
درمورد فریب هایی که ذهن میدهد خداروشکرمن کمی خوبم که اگه درگذشته اتفاقی افتاده بازم اونجوری میشه و…من خوشبین ترم وکنترل ذهن دارم ..
یه مدته که به خاطر کارکردن روی خودم نتایجی خوبی به دست آوردم ولی استاد انقدرغرق شون شدم که تلاش ذهنیم وفیزیکیم نسبت به قبل کمترشده تقریبایه ماهه نمیگم کلا گذاشتم کنارنه اماکم شده نسبت به قبل وذهنم هرروز داشت سرزنشم میکردهرچندمن جلوش ومیگرفتم میگفتم نه من ابن مسیرو رهانمیکنم ..
یادمه یکبار استادعزیزم درمورد کانت یکی ازدوستان میخوندید که نوشته بودوقتی روی خودمون کارمیکنیم نتایج انقدرآسون و طبیعی وارد زندگی مون میشن که مافکرمیکنیم باید اینجوری باشه و طبیعیه امافراموش میکنبم به خاطر کارکردن روی خودمون بوده امروز من زهرا دوباره میخام مثل قبل فعال باشم دچاررورمرگی هام نشم توخوشیام غرق نشم من ادامه میدم تانتایج برنگرده وبهتروبهتربشه ((عاشقتم خداجونم ))
امروزصبح دوباره ستاره قطبی وانجام دادم ویکیش این بود که بهترین آگاهی هارونصیبم کن وزدم قسمت نشانه امروزمن :::
استادچندبارگفتن که تکامل خودت وطی کن وقتی یه بیزینسی شروع کردی تادرآمدنداری ازش سرمایه زیادی خرجش نکن :آروم آروم رشد کن پله به پله ..
منم باآموزش های استاد یه بیزینسی وشروع کردم و روباورامم کارمیکنم یه کوچولو فقط یه کوچولو دیدم اوضاع خوبه همش خواستم یه دفعه رشدکنم همش ابن فکرمیادتوذهنم که وام بگیر جنس هاتو بیشترکن ؛همه میگن وام خوبه اخه کجاش بده که تونمیری سراغش اونم الان که به شما وام میدن وشرایطش ودارید :خیلی عجله میکنم و اطرافیان ومیبینم که همه شون دنبال وامن ومبگن که تواین گرونی ایران باوام فقط میشه رشدکرد امسال لاپول وام به چی ومیخری 100تومن تاقسط هاش تموم شه شده 300تومن ..
نمیدونم ولی خیلی توذهنمه ..
میخام خودم وببندم به ورودی های این سایت تا یادم بره وام گرفتن واقعا اینجامیفهمم صبرچیه و من باید تکاملم وطی کنم ..
انشالله انقدخوب رشد کنم که یه روزی بتونم دوره های ثروت وبخرم چقدرمن تشنه ی این آگاهی هاهستم که واقعا ذهنم پره ازباورای غلط نسبت به پول …
خدایاتنهاتورامیپرسنیم وتنهاازتوباری میجوییم …
سلام ودرود بر استاد عزیزم
خدایا شکرت که به موقع فایلی رو استاد گذاشتن که من الان بسیار نیاز داشتم به شنیدن این دریافتی ها که می دانم هدایت های خداوند هست .الهی شکر شکر شکر
استاد اون جای که گفتید رونالدو کنترل احساسات ش رو خودش داره و افسار را به ذهنش نداده چقدر من آرامش گرفتم و به خودم گفتم که بدون الان که فکرم به هم ریخته دلیلش اینه که روی خستگی ها زوم کردم و روی اینکه تکاملم رو انتظار دارم زود تموم بشه. و توی همون لحظه یادم آمد که من دارم تکاملم رو طی میکنم و عضلات تصمیم گیری و حتی جسمم رو قوی میکنم و حتی وقتی به نتیجه این 20 روزم نگاه کردم دیدم چقدر خوب عمل کردم و حتی نتیجه توی دستم هست و خدا رو شکر (من دوزه کشف قوانین رو طی میکنم) و توجه ام رو خیلی خوب روی آموزش های کسب و کارم و پیاده روی گذاشتم و دو روز بود کمی خسته بودم و این انرژی ام رو داشت میگرفت ولی دوباره امروز خودم رو جمع و جور کردم با اینکه ذهنم هنگ کرده ولی از خانه زدم بیرون راه رفتم و ارتباط گرفتم با هم فرکانس های خوب و چقدر قشنگ برام چیده شد و کنترل ذهنم رو دستم گرفتم خدا روشکر .
خیلی خوشحالم که خیلی بهتر از قبل کنترل ذهنم دستم هست و خوشحالم حتی آدم های که سر راهم قرار میگیرم از کسب و کار خوبشون میگن و انرژی میگیرم که فراوانی رو دارم میبینم .
من توی کسب و کارم کم آورده بودم ولی میدونم یک بار این اتفاق افتاده و من با باورهای جدیدم و استمرار و تکامل به یاری خدایم مطمئنا به زودی میام و از رشد کسب و کارم مینویسم .
سلام دوست عزیز
تحسینت میکنم که زود کنترل ذهن کردی
پیاده روی خیلی به ما کمک میکنه
خدا رو شکر آدمهای خوبی سر راهت قرار گرفته جهان به انسانهای شجاع پاسخ میده
همه چیز باوره و کنترل ذهن و مواظب ورودیها باشیم
امیدوارم موفق باشی
انشاالله بیای بیشتر از موفقیت برامون
در پناه خداوند باشید
بگی
خدایا هزاران بار سپاسگزارتم خدایا خاکتم من بندگیتو میکنم الحق برام بهترین اربابی میپرستمت خدای بزرگو مهربانم
سلام استاد عزیزم بابت این فایل هزار بار خداروشکر کردم من حالم بهتر شده بود ولی یهویی تا یک هفته قبل میرفتم بیرون پانیک میگرفتم کلا خونه شده بود منطقه امنم همش میپرسیدم چرا چرا میخاستم برم مغازه پانیک میگرفتم کلی خدای عزیزم بامن حرف میزد اون اتفاقات یکبار بود کلی بمن میگفت خیر بوده و غیره ولی من افسار ذهنمو ول کرده بودم خدایا شکرت
قبل اینکه شما این فایلو بزارین گفتم خدایا تسلیمم خستم توذهنم بهم میگی من نمیفهمم تو خودت همونجوری ک موسی نوزاد بود توی رود مواظبش بودی مواظب منم باش و خوابیدم صبح پاشدم دیدم به به استاد فایل گذاشتن و فایلو باز کردم میخ کوب شدم من قبل این فایل در رابطه با همین موضوع که شما با فایل جوابمو دادین تو عقل کل سوال پرسیدم و دوستای نازنینو باارزشم جوابای زیبا داده بودن
خب. بزرگترین پاشنه اشیل من از کجا شروع کنم
از کودکی درگوش من خوندن دختر باید سنگین باشه نباید بخنده و کلی نبایدو نباید و محدودیت و همیشه همیگفتن مرد صدای خندتو بشنوه گناهش کردن منه
خلاصه من تا الان دارم با این باورها میجنگم و همین باعث شده بود تا موتور سواری یا دوچرخهسواری نکنم من عاشق پیاده رویم ساعتها پیاده روی میکنم عاشق دوچرخه سواریم ولی یکبار یک ماشین پارک بود من داشتم راه خودمو میرفتم یهو گرفت روم منم کنترل نکردم گفتم بهش گاو و ایشون با ماشین هی میومد میگفت بابات گاوه مامانت گاوه خلاصه بشدت عصبی شده بودم بشدت حالم بد بود اومدم خونه شب تا صبح توی عقل کل داشتم درمورد کنترل خشم میخوندم و این شد که من هروقت بخام برم دوچرخه سواری پانیک بگیرم و همش تصور میکنم عین یک مگس پخش زمین میشم یا میخورم به یک ماشین از بس فکر میکردم نمیرفتم بیرون یا میرفتم دقیقا اتفاق مشابه میومد یکی در ماشبنو یهو باز کرد و من اگ همونجا راهمو کج نمیکردم بایک سرعت زیاد توی در ماشین بودم خیلی اتفاقات اینجوری و این باعث شده بود کلا پیاده و تنهاهم بیرون نرم همش میگفتم باید برم باز ذهنم میگفت نه اذیت میشی و غیره و غیره مدام سوره رعدو میخوندم که خدا گفته دوتا فرشته از عقب و از جلو برای ما گذاشته تا از حوادث احتمالی جلو گیری کنن و مدام میگفتم خدا بامنه مواظبمه ولی یکم اروم میشدم باز این صحنه های بد میومد جلوی چشمم بعد درونم منو اروم میکرد باز دوباره ذهنم اذیتم میکرد خلاصه که بعد گوش دادن این فایل گفتم مننننن باید امروز مسافت زیادیو دوچرخه سواری کنم اولش پانیک گرفتم نمیتونستم تکون بخورم افکار اذیتم میکرد همش ترس انقدر ترس از خیابون و رانندگی دارم هنوز نمیوتم گواهی نامه بگیرم هروقت برای اقدام میخام برم ترس وجودمو میگیره ولی گفتم هزاران نفر رانندگی میکنن کلی خانوم دوچرخه سوار داریم و گفتم خدایا کمکم کن میخام پا روی ترسم بزارم و امروز با اینکه سحت بود تونستم مسافت طولانی تنها دوچرخه سواری کنم از حس لذتش نگم از حس خوبش خیلی لذت بخش بود من وقتی یک نفر میره روی مخم یک حرفی بهم بزنه یا اذیتم کنه ذهنم نمیبخشه اذیتم میکنه مثلا طرف که بهم گفت گاوو اینا مدام تصور میکنم دستو پاشو بستم دارم شکنجش میکنم دارم زجر کشش میکنم و ذهنم کلی لذت میبره و من قدرت تصور بالایی دارم هرکی که یک جورایی به تضاد بخورم کشتنشو مدام با بدترین شکل تجسم میکنم قبلا که از قانون سر در نمی آوردم این کاره هرلحظه و هردفعه من بود توی واقعیت دنیای بیرون مدام با مردم جنگ داشتم کتک کاری باشگاه مبارزه میرفتم تا یکی چیزی بهم گفت بزنمش و فحش همش فکر میکردم همه میخان بمن اسیب بزنن همش همه رو مقصر میدونستم الان تا طبق عادت ذهنم شروع میکنه به فکر کردن تا میفهمم سریع حالتمو عوض میکنم مثلا میرم با بچم بازی میکنم یا سریع سپاسگزاری میکنم و مدام کنترل میکنم ذهنمو و دارم این باورو بوجود میارم همه انسان ها از طرف خدان و میخان بمن کمک کنن
این باورهای شکنجه هم از فیلما میومد از کودکی عاشق فیلمای جنی و تخیلی و بکش بکش بودم مثلا میگفتم یکی اذیتم کنه جن بفرستم پدرشو در بیارم خخخخ همه باورام از فیلما بود
خیلی وقته فیلمو گذاشتم کنار نهایت کارتونای قشنگو ببینم تا درس بگیرم فیلم اصلا مخصوصا انیمه و فیلمای ایرانی که طرف ثروتمندبود همه رو میخرید
همیشه دوستداشتم کلی ثروتمند بشمو نوچه داشته باشم هرکی هرچی گفت بکشم مثل فیلم یاغی و طلا مطلی و اینا خخخخخخخخخخخ خودم خندم گرفت
از وقتی با قانون اشنا شدم فهمیدم خدا کیه فهمیدم من فقط توی زندگی خودم قدرت دارم فهمیدم باید همه انسانارو دوست داشت الان از اون اقایی که ماشینو گرفت روم و گفتم بهش گاو و ایشون به پدرو مادرم فحش داد کلی هم درس گرفتم
الان میبینم همه انسانها ارزشمندن همه انسان ها عزیزن فهمیدم باید جوری رفتار کنم که دوستدارم باخودم رفتار بشه بخاطر باور و ذهنیت جنگ طلب گذشتم من کلی لذتو از خودم گرفتم و دارم سعی میکنم بشکنمشون استاد عزیزم ممنونم
دوست دارم خدای مهربونم ممنونم ارامشو توی قلبم اوردی بزرگترین مشکل و پاشنه اشیل من خیابونو رانندگی میخام برای گواهی نامه اقدام کنم خدایا شکرت همیشه بما گفتن هه طرف رانندش زنه اوه اوه زنه مواظب باشید و ازین حرفا من ترسیده شدم و باید بشکنمش کلی خانوم راننده داریم مادرخودم یک راننده حرفه ایه خاله هامو دختر هاله هامو….. همه خانوما و فقط من باید پاروی ترسم بزارم و میخام بزودی برای گواهی نامه اقدام کنم
به نام خدای مهربان
سلام ودرود به خدای قشنگم که آگاهی هایش را از طریق استادم بر من جاری می سازد
از خدای مهربانم می خواهم دست من باشد تا هر آنچه را باید بنویسم، بنویسم
این فایل مخصوص من بود دقیقا در روزی فایل آپلود شد که من یک تصمیم سخت گرفته بودم و این تصمیم برام خیلی سخت بود البته این تصمیم رو بر مبنای این گرفته بودم که الان که اینطوری هست قراره از این به بعد هم اینگونه باشه و به احتمالات چنگ می انداختم و احتیاط رو شرط عقل می دونستم در حالی وقتی قانون جهان هستی رو میدنم میدونم که من اگر بر روی خودم کار کنم و تمرکز و توجهم رو کنترل کنم از جنس همون توجه در زندگیم اتفاقات و شرایط جاری میشه و این رو برای خودم یاد آوری میکنم که چطور افرادی مثل رونالدو مسی و هزاران افراد مطرح دنیا الکی در دنیا مطرح نشدن اونا تونستن در سخت ترین لحظه ممکن افکارشون رو کنترل کن همچون لحظه پنالتی رونالدو
از زندگی خودم مثالی ندارم که بر اساس ترسم و احتمالات تصمیم بگیریم همین یک مورد که چند روز بود درگیرش بودم و واقعا از خدای مهربانم سپاسگزارم که هدایتم کرد و با من واضح و شفاف از طریق استاد عزیزم صحبت کرد
ولی یک مثالی از همسرم دارم که حتی برای خودش هم اتفاق نیفتاده ولی بر اساس اتفاقی که برای دیگران افتاده همیشه آن گونه عمل می کند و دلیل این رو احتیاط می گذارد ولی من می دانم که براساس ترس این عملکرد رو دارد.
ما که هر روز به یاری الله و استاد عزیزم روی خودمون کار می کنیم واقعا در شرایط سخت هست که می فهمیم این کار کردن روی خودمان ثاثیر داره یا الکی مثلا یک حرف های قشنگ رو شنیدم و به به چه چه کردیم ولی در شرایط سخت هست که اون افکار و باور های زیرین مغزمون جای گرفته بیرون میاد برای همین پروین اعتصامی میگه الخیر فی ما وقع یعنی خیر هست در آنچه که اتفاق افتاده است حداقل میتونیم اون باور های زیرین در شرایط سخت که روی آب میاد و از خودمون و باورهامون مطلع بشیم
سپاسگزارم از استاد عزیزم و سپاسگزارم از خانواده عزیزم و سپاس الله مهربانی که همواره مرا به سوی عشق و آگاهی هدایت و حمایت می کند.
چقدر خوب بود این فایل استاد
چقدر من بودم متاسفانه یکبار دوستاموددعوت کردم شامم خراب شد و من تا مدتها حالم بد بود حتی فکر این بودم مجدد دعوت کنم اما ترس داشتم نکنه باز خراب شه چقدر خودمو اذیت کردم و سرزنش کردم بعد الان که گفتید دیدم بارها عالب غذا پختم دفعه اخر دوستای دیگم که اومدن انقدر بوی عطر غذام همه جا پیجیده بود که هر مهمونی وارد میشد میگفت چه کردی پایین بوی غذات میاد و چه عطری و بارها عالی بودم اما اون یکبار بارها اذیتم کرد الان دیدم خب عادیه خراب شدن اتفاق عجیبی نیست براب خودمم مثال زدم بارها شده من رفتم خونه بقیه غذاشون خراب شده ولی من اصلا یادم نمونده گفتم اتفاقه دیگه ولی برای خودم بارها سرزنش بوده
الان فهمیدم چقدر دارم اشتباه میکنم و این حرفهای شما عالی بود
تصمیم گرفتم هر بار اتفاق ناگواری شد همون موقع اتفافات مثبت قبل مرور کنم تا انقدر عمیق نشه
ما در مسافرت پارسال دعوایی داشتیم من هنوز که هنوزه دلم نمیخواد برم شمال و حتی خیلی تفریحات از دست دادم الان دقیقا به خودم کفتم مگه هر سال شمال نرفتب عالی بود حالا یکبار شد ایا باید دیگه نری
و برای حل این موضوع به خودم گفتم باید در اولین فرصت بری این داستان تمومش کنی
و حتی میبینم بقیه هم همین اتفاق براشون افتاده
من از یک موضوعی که میترسم دیکه سراغش نمیرم ولی دقیقا این بزرگترین اشتباه من بود الان میدونم باید باورهامو درست کنم و مجدد برم انجامش بدم
حتی گاهی اتفاق هم نیفتاده برام بقیه میگن من میترسم در واقع ادم بیش از حد محتاطی هستم وقتی یکی بگه فلان منطقه خوب نیست من دیگه نمیرم درصورتیکه مگه من تجربش کردم نه
مگه من همون ادمم نه
من هر روز دارم عالی تر میشم و خدا هر روز مراقب منه و اگه اتقذر دارم روی خودم کار میکنم قدم برندارم پس این چه تمریناتیه که میکنم
وای استاد این فایلتون عالی بود چقدر برای من درس داشت
چقدر باید شروع کنم به نترسیدن و انجام کارهایی که قبلا رها کردم
استاد بی نظیرید
نمیدونید چقدر همش من بودم هر قسمت میگفتید میکفتم منم که همینم
استاد ممنون
بنام خداوند هدایت گر
سلام استاد عزیزم ودوستای گلم
من امروز میخوام راجب این موضوع که تجربه ملموسی داشتم صحبت کنم
خیلی وقتها توی توهم هستیم توی یه چرخه معیوب ودور باطل ولی فکر میکنیم که توی مسیر درست هستیم وخیلی وقتها فکر میکردم کنترل ذهنم خوبه
من همیشه با خودم میگفتم که عاشق خودمم خودمو خیلی دوست دارم ازخودم مراقبت میکنم ذهن هوشمند من ازهمین مسأله استفاده کرده ازاونجا که من مطمئن بودم که آره همه چی اوکی و ظاهراً دارم اینکارو میکنم باعث اذیت وازار خودم شده بودم اونم به کررات ولی توهم داشتم که من خودمو اذیت نمیکنم
اینو ازکجا فهمیدم دوست عزیز وخوبی توی دوره روان شناسی ثروت یک این موضوع رو توی جواب کامنتم بهم یاداوری کرد که داشتم یه مسأله ثابتی رو توجیه میکردم وبه نظر خودم داشتم ازدیدگاه متفاوت بهش نگاه میکردم
امروز دوباره یه ویدیو دیدم به طور اتفاقی توی گوشی همسرم که چطور ذهنمون داستان میسازه وما باورش میکنیم
اونجا مچ خودمو گرفتم مچ ذهنمو که هربار که شروع میکنه داستان سرایی کنه من دارم خودمو اذیت میکنم وعادت کرده بودم
واسم این کارو گذاشته بودم واقع بینی افکار منفی راجب هرادمی هررفتاری میساخت برای من میخوند منم باور میکردم تکرار میکردم
دیدم من کاملآ توی ذهن گیر کردم دارم منفی های همه چی رو میبینم دارم به دیگران دخترم همسرم مدام بکن نکن میگم نمیتونم شاهد وتسلیم وناظر باشم
اینجا بود که فهمیدم من نشتی انرژی دارم خودمو گول میزدم که دوسش دارم
یعنی توی ناخوداگاه من اینکه مدام به دیگران عیب ها ضعف هاشونو بگم نشانه دوست داشتن بود ریشه یابی کردم که در گذشته مادرم وخانواده ش پراز ایرادگیری وبدگویی بودن بعد میگفتن چون دوستت دارم میگم
منم دوست داشتن توی گرفتن اختیار از دیگران میدیدم فلان کارخوبه فلان کار بد
واااای خدای من این باور توذهنم مثل همون درختهای هرزی بود که استاد میگفت وقتی میومدم یکیشو اززمین جدا کنم میدیدم توی شاخه های دیگه تنیده شده
خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا نمیدونم چی بگم
اینکه ذهن خیلی زیبا بابرنامه تورو فریب میده وتو حتی متوجه اون نمیشی
خدایا بابت اگاهی امروز که مثل یه گنجی میتونه منو کمک کنه توی روابطم عالی عمل کنم ممنونم
بابت استاد که این سوییچ رو توذهنمon کرد ودوستای عزیزم که منو با کامنتاشون کمک میکنن نوشتن کامنت خیلی مهمه دوستان چون ذهنتو رسوا میکنی دستشو رو میکنی وقتی دیدگاه خودتو مینویسی وبقیه میخونن طرز فکرت کاملآ رو میشه واشتباهاتی که توی ذهنت پنهان شده مشخص میشه
خدای من چقدر خوشبختم که توی مسیر الهی هستم
همیشه ازت میخوام هدایت وحمایتم کنی بهم بگی درست وغلط وتو جواب درخواست منو میدی
ترس توهمه ،افکار ناخوداگاه ذهنم توهمه ،اینده توهمه ،ذهن بااین بازی ها فریبمون میده
استاد عزیزم ازت ممنونم از دوستان گلم
برای همه شما بهترینها رو ارزو میکنم
موفق باشید
بنام خدای مهربان
سلام استاد عزیزم و دوستان گلم
من ازدیروز تصمیم مهمی گرفتم اینکه حواسم به ورودی های ذهنم باشه چون هرلحظه غافل بشم ذهنم منو فریب میده من میخام خالق زندگیم باشم میخوام آگاهانه افکارمو انتخاب کنم
یادمه چند سال پیش توی کتاب چهار اثر از فلورانس (بازی زندگی وراه این بازی)
خوندم که برسر راه افکارت پاسبان بزار منظور مراقب افکارت باش که تبدیل میشه به باور و با باورهات زندگیتو میسازی
همین الان چشامو باز کردم وذهن بی معطلی شروع کرد به تولید هزاران فکر حالا نه بد نه گذشته ولی چیزهایی که من انتخابش نکرده بودم
من یاد گرفتم افکاری که توی ذهنم تولید میشه کلی انرژی ازمن میگیره ومن باید انتخاب کنم که از افکارم به بهترین شکل استفاده کنم
افکار من درسته منفی نیست من از ذهنم ممنونم که منو اگاه میکنه که حواسم باشه که فلان کار به من آسیب میزنه با تولید ترس میخواد جلوی اتفاقات بگیره ولی این درحالیه که اون افسار به دست گرفته ولی این منم که باید افسار ذهنمو بدست بگیرم
اینکه هربار توهر موقعیتی میاد بهم یاداوری میکنه که این اتفاق قبلاً افتاده
من دیروز که به شدت داشتم به عملکرد ذهن فکر میکردم دیدم من هم برای دخترم وکسانی که دوسشون دارم همین کارو میکنم مدام میگن فلان کارو نکنیا فلان میشه دیدی فلان روز فلان جا اون کارو کردی
ذهنم حتی برای بقیه بقیه نقش حامی رو بازی میکرد
ازدیروز تا الان چندین بار جلوی خودمو گرفتم وگفتم به من مربوط نیست
انقدر ذهنم عادت کرده بود درحال همین کار مچ خودمو گرفتم وسط حرفام گفتم اهان اصلأ به من چه ربطی داره
اینکه بیام تشخیص بدم کجا چه چیزی به من ربط نداره خیلی مهمه
خیلی ادمها بااین افکار کاملآ راکد شدن ودیگه حرکت نکردن واون پویایی وخلاقیت ازدست دادن چون به ذهن اجازه دادن افسار بدست بگیره درست مثل پدرومادرهایی که به اسم دوست داشتن نذاشتن بچه ها به رسالت خودشون پی ببرن
من یک چالش برای خودم ایجاد کردم که هرروز بیام اینجا وذهنمو با نوشتن کامنت رسوا کنم من با نوشتن کامنت میفهمم توی سرم چه فکریه
من اسمشو گذاشتم افکار پنهان که به مرور باورای مخرب منو میسازه اشاره میکنم به همون علفهای هرز که بارشدشون جلوی جاده زیبا رو گرفتن
من نمیتونم کاری کنم که فکر نیاد توسرم ولی من میتونم مانع افکار منفی ورشدشون بشم
یه مثال بزنم از زمانی که ذهنم بهم گفت اینکارو نکن ولی من انجام دادم واون اتفاق عالی چقدر کمکم کرد
اینکه من هربار یک موضوع رو تکرار میکردم دلیلش این بود که ازاون اتفاق درس نمیگرفتم تااینکه سری فایلهای استاد راجب الگوهای تکرار شونده منو آگاه کرد که چرا من مدام دارم هرچند وقت یک بار یه اشتباه رو تکرار میکنم
من هربار که یک کار به شکل عادت انجام بدم بدون فکر همون نتیجه رو خواهم گرفت
یه جاخوندم نوشته بود دیوانگی یعنی تکرار یک اشتباه و انتظار نتیجه متفاوت داشتن
ولی گاهی ترسهای بازدارنده میاد منو ایمن نگه میداره اگر بهش بها بدم علت ندونم این عادت ایجاد میکنه
من هربار که خونه مادرشوهرم میرفتم وشب اونجا به اجبار میموندم برخلاف میلم با حس بدم اگر حتی قرار نبود اتفاقی بیفته خودم اون اتفاق بوجود میاوردم چون چند بار اتفاق افتاده بود وبا ناراحتی ازاونجا اومده بودم همین الگوی غلط که ذهنم ایجاد کرده بود باعث شده بود من تکرار کنم الان بازم اون اتفاق میفته
یه جایی نشستم به علتش فکر کردم باگفتگوی درونی خودمو اروم کردم وگفتم نه مریم قرار نیست هربار همون اتفاق بیفته چون تو تغییر کردی
حالا سعی کن بهتر رفتار کنی تواون شرایط بعد ایده اومد که چیکارکنم که توی عمل انجام شده قرار نگیرم اگه موقعیت ندارم با حس خوب نه بگم من میخواستم همسرم راضی نگه دارم خودمو اذیت میکردم
بعد نشستم فکر کردم لزومی نداره هم بمونم هم حال هردومون اپنجا خراب کنم ومنت بزارم من به خاطر تو اومدم بعدها با توافق رفتیم چون من ادمی هستم که اگه منو مجبور به کاری که دوست ندارم بکنن به شدت واکنش منفی نشون میدم جالبه همسرم اصلأ متوجه نبود که من اونجا خوابم نمیبره چون اونا هروقت میخواستن میخوابیدن وسروصدا بود تا نصف شب ومن خوابم مختل میشد وبد خلقی میکردم ازاونجا که هیچ کس متوجه رفتارش حرفاش کاراش نیست من فقط حرص میخوردم واونجا فضا رو بدتر تبدیل به جهنم میکردم
اولا سهم ونقش خودمو دراوردم ،بعد دلیلشو فهمیدم ،بعد ایده اومد اجرا کردم وبعد توضیح دادم به همسرم وقانع شدالبته این روند خیلی طول کشید همسرم به راحتی قبول نکرد ولی من موفق شدم
یا یه جایی همون ذهنم بایاداوری نذاشت اتفاق بد گذشته تکرار بشه اونم سر قضیه چک انقدر اذیت شدیم که من دیگه هرگز نرفتم سمت گرفتن چک حتی تو بدترین شرایط
باید اگاه باشم به افکارم وورودی هام
خداروشکربرای این آگاهی ها
اسناد عاشقتم ️