چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد - صفحه 43 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    298MB
    41 دقیقه
  • فایل صوتی چگونه ذهنمان ما را فریب می دهد
    39MB
    41 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

832 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    یاسین رمضانی گفته:
    مدت عضویت: 303 روز

    سلام به استاد عباس منش و شما دوستان پیام رسان خداوند

    خدا روشکر و سپاس که سلامت هستم

    خدا رو شکر که امروز هم هدایت شدم و جواب بازی افکارم رو با همین فایل گرفتم

    امروز در شکر گذاری صبح افکارم عدم صداقت با خودم و شما رو زمزمه میکرد و من هم قافلگیر شده بودم و قصد داشت منو

    از مسیر و مداری که با استاد و شما قرار گرفته ام دور کند که زمان شکر گزاری از خدا خواستم که منو هدایت کنه و آن موقعه

    بود که یاد جمله استاد افتادم که شرک به خداوند بزرگترین گناه هست و هر کسی که از راه درستی و صداقت کاری انجام بده

    خداوند کمکش میکند و بخاطر همین با صداقت کامل اعلام میکنم که من بدون قدرت خداوند و هدایتش لحظه ای نمیتوانم

    افکارم رو کنترل کنم من در گذشته موفقیتهای بسیاری کسب کرده بودم وبخاطر عدم آگاهی از کنترل افکار با یکبار شکست که

    آنهم غرور و ترس از دوباره شروع کردن کسب و کارم و به دعوت شیطان دست از کار کشیدم و متاسفانه دعوت خداوند رو رد

    کردم وهر روز بدتر از روز قبل شدم و پرش کاری و ساده تر بگم شغلم رو عوض کردم افکار اشتباهم شده بود ارباب و دستور

    میداد ومن اجرا میکردم و تا شکست میخوردم بجای کنترل ذهنم و بهبود اشتباهاتم نوع کار و شغلم رو عوض میکردم و این

    ماجرا حدود 12 سال منو به بیراهه کشاند و زمین و زمان رو مقصر شکست خودم میدونستم وحتی دوستان همین الان هم

    افکارم بهم میگه همه شکستت خودت نبودی جاسم بوده هاشم بود دوستان ببینید الان داره میگه تو درآمد داشتی پول رو

    به خونه میرسوندی همسرت حفظ نمیکرد دوستان قبلا خیلی به افکارم بها میدادم وبا همسرم بد رفتاری میکردم اما مدتی

    هست که حضور خداوند در زندگی من پر رنگتر شده و باورهام نسبت به اینکه مسئول تمام نتایجم خودم هستم بیشتر

    شده و بجز خودم هیچ کس دیگه ای نمیتونه کمکم کنه حتی استاد عباس منش فقط ایشون تنها کمک و بزرگترین کمکی

    که دارند انجام میدند همینه که تجربه خودشون رو در اختیار من وشما قرار میدن و من از استاد (دوستان یک چیزی بگم

    همین الان افکارم به من میگفت که چرا میگی استاد بگو عباس منش ببینید ذهن شیطانی همینجاهم میخواد بذر ش

    رو بکاره و منو ضربه فنی کنه ) و من هم از جناب آقای استاد عباس منش جان یاد گرفتم که ذهنم رو کنترل کنم و بجای غرور

    وخود خواهی و نفاق و نا امیدی جایگزینش فروتنی ” صلح و آشتی ” و امید کنم و همین الان خیلی خوشحالم ها همینه

    یاد گرفتم از کسی عذر خواهی نکنم بجاش تشکر کنم

    دوستتون دارم در پناه ایزد یکتا سلامت شاد و ثروتمند باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  2. -
    رقيه صالحی گفته:
    مدت عضویت: 1333 روز

    به نام خدای همیشه مهربان و هدایتگرم

    سلام خدمت استادعزیزم ومریم خانم مهربون

          خدا قوت

    استادباز مارو با فایلهاوسوژه هایی که انتخاب میکنید  شگفت زده کردین.

    این سوژه یکی از پاشنه های زندگی منه،و تقریبا تو هر کار و شرایطی محدود کنندست برام.

    مثالهایی زیادی توزندگیم دارم که ذهن مرا ترسانده یا تخریب کرده و ناامید.

    ولی به لطف خداو اموزه های شما خیلی جاهابرترسم و نگرانیهام غلبه کردم.ممنونم استاد

    یکی از مثالها:

    مثلا اگه دراغاز روز یک خراب کاری کوچکی کنم.ذهنم شروع میکنه..که امروز روز خراب کاری تو..نه به چیزی دست بزن ن به کسی کمک کن.چون ضایع خواهی شد.

    قبلا از این نجواها خیلی میترسیدم

    چون نگران ابروم بودم..و قضاوت دیگران..ولی الان خیلی بهتر شدم.

    وحتی اگه اشتباهی صورت گرفت زود میگم اتفاقی نیفتاده و همه اشتباه میکنن..فقط باید بیشتر دقت کنم و حواسم رو جم کنم .

    کوچیک که بودم وقتی در مهمانی و دور همی، خیلی میخندیدیم وخوش بودیم یکی از اقوام این باور

    رو تو ذهنمون القا کرده بود که  ( چون بعدهر خنده گریست )   پس حتما فردا خبر بدی خواهیم شنید

    اون خنده زهر مارمون میشد.چون بک بار اتفاق افتاده بود.ذهنم هی یاد اوری میکرد…

    بعدهاکه بزرگترشدم.دیدم ن اینطور نیست.

    دوستی داشتم که همسایه مابود و اونهاهمیشه مهمان داشتن و تا صبح بساط خنده وخوشیشون براه بود و فرداو فرداهای بعد اتفاق خاصی نمی افتاد.

    چون جمع ما  همگی باورمون شده بود گاهی اون اتفاقا میافتاد .

    و فهمیدم

    اتفاق های بد ربطی به خنده مانداره.

    خدارو شکر چندسال نگرشم تغییر کرد.و راحت میگم و میخندم.

    من خیاطم ولی چندسالی هست که از حرفه ام دور شدم..

    قبلا کارهای زیباوپرکاری  میدوختم و همگی عالی ازکار درمیامد.

    الان بعدمدتها وقتی دوختی برای خودم انجام میدم.

    مجبورم خیلی فکر کنم وحتی جاهایی اشتباه میرم.

    ذهنم شروع میکنه به نجوا.

    که تو دیگه ادم سابق نیستی خیاطی فراموشت شده.

    دیگه ادامه نده.کسی دوختت رو ببینه اشکال میگیره و …..

    خدارو شکر چون هنوز حرفه خیاطی رو دوست دارم.باخودم میگم اشکال نداره .

    هرجا فراموشت شده برو سرج کن ویدئو ببین یادت میاد.

    و هی ذهنم رو یاد کارهای سابقم میبرم که عالی میشد.و میگم من همونم و یادم میاد.

    و باور اینکه(وقتی دست بکار بشی  همه چی یادت میاد)رو هی تکرار میکنم .

    خدارو شکر این باور کمکم کرده.

    استادعزیزم فایلهاتون همگی محشرن.

    کامنتهای دوستان عالین.

    من خیلی خیلی کم کامنت میزارم.

    و بیشتراز کامنتهای دوستان لذت میبرم.

    دوست دارم وقتی کامنت بزارم که حرفی برای گفتن داشته باشم.

    ازخدابرای شما،استاد عزیز و مریم جان

    سلامتی و طول عمر خواهانم.

    مچکرم خدای مهربانم که همیشه کنارمی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    رزا دیناشی گفته:
    مدت عضویت: 569 روز

    سلام خدمت استاد و مریم شایسه عزیزم و عزیزانی که این کامنت رو میبینن.. اولین باره که دارم کامنت میذارم.من تتو آرتیست هستم وچند سال پیش برای گذاشتن عکس هنرم در فضای مجازی پلیس فتا منو احضار کرد و برای من سه جلسه دادگاه بریدند… درصورتی که طبیعی هستش که یک تتو آرتیست هنر خودشو به نمایش بذاره.در دادگاه جوری بامن رفتار میکردند گویا قتلی انجام دادم.گریه میکردمو حالم بشدت بد بود. در نهایت حکمی که قاضی به من داد این بود که در صورت ادامه به کار و فعالیت در فضای مجازی به 70ضربه شلاق و 70میلیون جریمه نقدی دچار خواهی شد.. از آن روز به مدت 4سال هیچ گونه فعالیتی نداشتم بعد از آن از خوزستان به استان اصفهان مهاجرت کردم و با خودم گفتم اینجا که کسی منو نمیشناسه

    و دوباره شروع میکنم. اما پس ذهنم ترس داشتم اگه دوباره منو بگیرن چی و… از اون به بعد با ترس و لرز و با نداشتن باور های مالی مناسب هر از گاهی مشتری داشتم.(هرچند که هنوز هم باور مالی درست ندارم) و کمی از کارم زده شدم و الان به کار فروش محصول به صورت آنلاین علاقه مند شدم ولی هنوز هیچ اقدامی برای کار جدید انجام نداده ام و همواره از خدا میخوام منو هدایت کنه و با گوش دادن فایل های رایگان و با ارزش شما دارم روی خودم کار میکنم و با دیدن این فایل ترس خودمو شناختم و ترمز ذهنیمو پیدا کردم.سپاسگذارم از آگاهی های ارزشمند این فایل

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      علی بردبار گفته:
      مدت عضویت: 1862 روز

      سلام به دوست عزیزم

      حضور شما توی این سایت و گذاشتن کامنت، خیلی خیلی ارزشمنده.

      وجود خود شما، بسیار ارزشمند تر از هر محصولی است که ارائه کنید.

      هر کاری که بخواهید، به امید خدا انجام خواهید داد.

      شما بی‌نظیرید و فقط یک بار در این کهکشان، مثل شما آمده و آن خود شمایید!

      تمام فرصت‌های جهان پیش رویتان،برایتان آسان و دست یافتنی باد.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    حنان دریس گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    سلام و درود به استاد عزیز

    بله واقعا وقتی به گذشته ی خودم برمیگردم میبینم که خیلی از موارد این چنینی رو داشتم و بارزترین مورد در مورد بارداری هست که من در بارداری اولم بسیار بسیار اذیت شدم و دوران خیلی سختی بود و اتفاقا زایمان خیلی سختی هم داشتم و بچه ی اولم بسیار اذیت میکرد انقدر که صدای همه اطرافیان دراومده بود ولی من مدارا میکردم.

    اما اون شرایط سخت باعث شد که من بارداری دوم رو عقب بندازم و با وجود اصرارهای دخترم به داشتن خواهر و برادر من نتونم اقدام به بارداری دوم بکنم و چند سال از این موضوع فرار کردم ولی بالاخره تونستم بر خودم غلبه کنم و با یه دکتر مشورت کنم و تحساسم رو باهاش در میون بذارم و از طرفی ترسم رو با همسرم درمیون گذاشتم که خیلی حرفای خوبی بهم زد که تو اون آدم سابق نیستی بدنت فرق کرده و قوی تر شدی و قطعا میتونی بارداری و زایمان بهتری داشته باشی و با قوی کردم جسمم و کنترل بیمارها و البته کار کردن روی قوانین تونستم تا حد خیلی زیادی بر ذهنم غلبه کنم و خدارو شکر الان دوران بارداری رو دارم میگذرونم و هر روز از خداوند سلامتی بیشتری میخوام که بتونم سالم تر باشم.

    یه مورد دیگه در مورد روزه داری هست که سالها به سختی روزه میگرفتم و چند سال اخیر قطع شده بود به خاطر اینکه ذهنم میگفت تو به محض اینکه روزه بگیری میگرنت شروع میشه و من از ترس تجربه سردرد روزه نمیگرفتم اما مات رمضانی که گذشت من در سلامت کامل تونستم یک ماه روزه بگیرم و هر روز از خداوند سلامتی جسم و روح و ذهنم رو میخواستم و در نهایت خیلی بابت این موضوع خوشحال شدم.

    اما مورد دیگه ای که میخوام درموردش بگم خوشحال میشم که از دوستان اگر کسی میتونه کمکم کنه؛

    من نزدیک به 5 سال نتورک کار کردم و رویاپردازی های زیادی در حوضه ی موفقیت در نتورک مارکتینگ داشتم اما به 1درصد از اون موفقیت ها هم نرسیدم و توی اون سالها هر بار به خودم میگفتم باید فلان قسمت رو که ضعیف هستی در خودت تقویت کنی و روی خودم کار میکردم و نتیجه ی اون تلاشها قوت گرفتن خودم بود اما از لحاظ کار و درآمد موفقیتی نداشتم و هر بار روی ضعف هام کار میکردم در نهایت چند ماه پیش که دوره ی 12قدم رو خریدم و قدم اول رو گوش دادم اون درآمد کمی که داشتم هم قطع شد و بعد از اون در قدم دوم مجموعه نفراتی که داشتم هم کلا ریزش کردن ولی من به خودم گفتم خب چون مدارم تغییر کرده جهان هستی میخواد آدمای بهتری رو سرراهم قرار بده ولی اوضاع بدتر شد و من به مسیرم شک کردم و الان 1ماهه که فقط خریدو فروشم رو دارم و مجموعه سازی رو رها کردم چون ذهنم میگفت تو مال این کار نیستی، درزمینه خریدو فروش کانال و فروشگاه ایجاد کردم ولی هنوز هیچ نتیجه ای نگرفتم

    امروز با دیدن این فایل تو فکر رفتم که شاید باید از اول مجموعه سازی رو شروع کنم، نمیتونم به نتیجه ی درستی برسم

    اگر چیزی به ذهنتون میرسه ممنون میشم کمکم کنید،

    ممنون از استاد عزیز با فایل های به موقعی که میذارن️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    سکینه برجی گفته:
    مدت عضویت: 1030 روز

    سلام ودرود خداوند بر استاد عزیزم

    خداروشکر میکنم که در این سایت هستم ومیتونم دیدگاه خود را بنویسم

    من ده سال پیش که پسرم تقریبا سه چهار سالش بودومن به طرز عجیبی بدون اینکه آموزشی دیده باشم این مهارت رو داشتم که کارای مربوط به آرایشگری خودمو میتونستم انجام بدم که تا فقط روز عروسیم آرایشگاه رفتم واز اکن به بعد تمام کارای آرایشی رو خودم انجام میدادم واتفاقا یه روز که خواهر شوهرم میره آرایشگاه برای اصلاح وغیره به آرایشگره میگه که زن داداشم خودش با اینکه آموزش ندیده میتونه خیلی از کارای شمارو انجام بده وآرایشگر هم میگه من اوایل بارداریمه وکمک نیاز دارم اگه میتونه بیادوهم کمک من باشه وهم کامل یاد بگیره وبرا خودش آرایشگاهی بزنه من هم گفتم فرصت خوبیه که خودمه بسنجم وچند ماای اونجا بودم وباور کنید کارام طوری پیش میرفت که مشتری میومد یواشکی میگفت میشه تو کارای منو انجام بدی ومن هم با تعجب میگفتم اون آرایشگره ومن شاگردم کار اون حتما از من بهتره ولی اونا میگفتن ما کار تورو دوست داریم وراضی هستیم وطوری که اون آرایشگر روزها نمی اومد وکلا آرایشگاه رو داده بود دست من، این پیشرفت در طول سه چهار ماه اتفاق افتاد وخونمون دقیقا روبه رو آرایشگاه بود وپسرم هرروز میاومد وبه من سر میزد تا اینکه یه روز نزدیک بود پسرم ماشین بهش بزنه وقتی میخواست از خیابون رد بشه تا بیاد پیش من ومن به حدی ترسیدم ونگران شدم که این اتفاق دوباره برا پسرم بیفته آرایشگاه رو تحویل دادم وگفتم تا پسرم بزرگتر نشه نمیام و بعد اون هم خداروشکر دخترم متولد شد که الام پنج سالشه وتا حالا من جرات نکردم برای خودم شغلی رو داشته باشم وامسال با توکل بر خدا وآموزه های استاد عزیز تونستم کاری را برای خودم توی خونه شروع کنم که اول راهم وشکر خدا با توجه به قانون تکامل کم‌کم دارم توی کارم پیشرفت میکنم وجلو میرم با توکل بر خدا ،ولی اون اتفاق ده سال پیشرفت منو عقب انداخت واگر اون موقع با استاد آشنا بودم حتما میتونستم ذهنمو کنترل کنم ،ممنون از استاد عزیز وآموزه های نابشون وتمام دوستان که کامنت میذارن ودیدگاه منو میخونن

    برای همه موفقیت را خواستارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    پروانه فراهانی گفته:
    مدت عضویت: 781 روز

    به نام خالق مهربانم که هر چه دارم همه از اوست

    درود به استاد عزیزم و مریم بانوی مهربان و تمام هم فرکانسی های عزیزم

    چقدر درست گفتید استاد که این ذهن چموش با ما چه میکنه وبا گوش دادن به نجواهای ذهن چه بلاهایی سر خودمون میاریم

    اگر یاد نگرفته باشیم تا ذهنمون و کنترل کنیم و عنانش و به دست نگرفته باشیم میتونه مارو به قعر چاه ببره

    من خودم بارها تجربش و دارم

    مثلا یکبار که به همراه دو فرزندم بیرون بودیم یک موتوری کیف من و زد و این اتفاق ترسی در من بوجود آورده بود که تا مدتها دلم نمیخواست در خیابان راه بروم اگر هم میرفتم بیرون از خانه تا مدتها با ترس بود و هر موتوری از کنارم رد میشد فکر میکردم دزده ، به قول استاد مگه هر بار این اتفاق رخ داده که من همین یکبارو دیدم و ملکه ذهنم شد

    تا قبل از اون من همچین تجربه ای و نداشتم اما همین یکبار من و به این ترس و وحشت انداخت که هر بار برم بیرون شاید دوباره تکرار بشه

    والبته ازاین مثالها تا بخواین دارم

    اما الان میدونم که این من هستم که اتفاقات و رقم میزنم و در ذهنم به رویدادها قدرت میدم چه خوب چه بد ، پس من باید ذهنم و تربیت کنم

    یا مثلا اینکه در روابط همیشه خوب هستم و اطرافیانم به من عشق میورزند و همیشه انسانهای عالی در مسیر زندگیم قرار گرفتند اما یکبار با عده ای دوست شدم که الان میفهمم دلیلش و این بود که در مدار هم نبودیم و با دلخوری بعد از مدت خیلی خیلی کوتاهی از آنها دوری کردم و فکر میکردم دیگه نباید باهر کسی سریع روابط دوستانه برقرار کنم ، غافل از اینکه قبل از این من دوستان خیلی خوبی داشتم و هنوز هم دارم که خیلی در کنارشون حالم خوبه و من این و درک نکرده بودم و تا مدتی اجازه نمیدادم کسی به من نزدیک بشه

    بله استاد جان درست میفرمایید که ما هستیم که با دامن زدم به یک تجربه ی به ظاهر بد اونو در ذهنمون بزرگ میکنیم ، بهش شاخ و برگ میدیم ، باور میکنیم ، و وقتی باور کردیم از اون جنس اتفاق دوباره تجربه میکنیم وفکر میکنیم همینه دیگه و اگر کنترل نکنیم درگیر یک سیکل نامناسب میشیم

    اما حالا خداوند من و هدایت میکنه به سایت استاد

    وهر روز دری جدید از آگاهی به روی من باز میشه

    تا بتونم کنترل افکارم و به دست بگیرم و انگار که خداوند چوب جادویی در دستم قرار داده که هر میخوام بتونم خلقش کنم

    اما خیلی جای کار دارم ، هرروز فایلهای زیادی و گوش میدم و سعی میکنم به این آموزه ها عمل کنم و هر چقدر عمیق تر درک کنم و عمل کنم حتما نتایج بزرگتری خلق خواهم کرد

    خدایا شکرت

    خدایا کمک کن تا از مسیر درستی و راستی خارج نشم

    دستانم را در دستان تو میگذارم تا هدایتم کنی به سمت نور و آگاهی

    تا قانون و بهتر بفهمم و عمل کنم

    از اینکه آینده چی میخواد بشه نترسم و یجورایی انگار ته دلم قرصه خدایا شکرت .برای این نوع نگاه

    استاد جان چقدر این فایل عالی بود از شما سپاسگزارم

    و امیدوارم همیشه در آغوش امن پروردگار باشید

    در پناه حق …

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  7. -
    ندا سادات گفته:
    مدت عضویت: 1524 روز

    سلام به استاد عزیزم و مریم جون زوج خوشبخت ،️که الگوی عالی برای من هستید ️

    استاد حرفاتون به دل میشینه فرکانس هایم با این حرفهاتون عوض شده استاد از خدا درخواست دارم انشالله به آمریکا مهاجرت کنیم و همسایه شما بشیم به امید الله

    استاد همه چی عالیه به لطف خدا

    و جزو 5 نفر اول زندگی ام هستید ️ از صبح تا شب فایل هاتون رو گوش میدهیم و تمرین ها رو انجام میدهیم ،و شب هم زندگی در بهشت و سفر به دور آمریکا را میبینیم

    و با آرامش سوت زنان داریم زندگی را زندگی میکنیم به لطف الله

    در پناه الله یکتا شاد باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      مریم گفته:
      مدت عضویت: 993 روز

      سلام دوست عزیز

      انشاالله مهاجرت میکنی چون درخواست به جهان هستی دادی

      خدا رو شکر راضی هستی

      آفرین که داری فایل گوش میدی

      تحسینت میکنم که تمرین انجام میدی همین که آرامش داری بزرگترین نعمت هست

      امیدوارم از نتیجه هات برامون بگی

      در پناه خداوند باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  8. -
    سهیلا عبدی گفته:
    مدت عضویت: 1190 روز

    سلام به خانواده پراز،عشق عباسمنش

    استاد من سالهاست که ناخنم رو کاشت کردم و انواع رنگ ها رو لاک زدم ولی دی ماه لاک قرمز زده بودم و برادرم رو از دست دادم و از اون موقع هر وقت لاک قرمز میدیدم حالم بد میشد و کلی خاطره بد برام تداعی میشد

    فایلرارزشمندتون رو که گوش دادم یاد این قضیه افتادم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
  9. -
    سما گفته:
    مدت عضویت: 439 روز

    به نام خدای مهربان .

    این اتفاق برای من به وضوح افتاد طوری که میخواستم استعفا بدم .

    من مدیر مدرسه هستم برای جشن پایان سال بچه ها عروسک سفارش دادع بودیم که روز جشن متوجه شدم تعدادی از عروسکا نیستند وچون آنلاین سفارش داده بودم نمیتونستم همون روز تهیه کنم .

    بعد سری رفتم یه چیزدیگه تهیه کردم ولی خب دیگه جوری بود که پک اینا نتونستم درست کنم .

    همه چی خوب پیش رفت تا اینکه میخواستیم جایزه ها رو بدیدم بچه ها رو آوردیم روسن یه بلبشویی شد که نگو چون هیجان بچه ها خیلی بالا بود ذوق میکردن یه کم نظم بهم ریخت .

    یکی از مامانا که هنوزم هنوزه میگه شمامدیریتت خوب نبود شاید باورتون نشه من تا یکماه اون روز رو تو ذهنم مرور میکردم و استرس میگرفتم وااای آبروم رفت واای تا آخر عمرشون میخوان بگن که فلانی مدیریتش خوب نیست .به خودم زمان دادم ولی هر روز حالم بدتر و بدتر میشد تا اینکه هدایت شدم برای چندمین بار به سایت ،اون فایلی که استاد (که من بهشون میگم بابای قشنگم )درباره ترامپ زده بود رو گوش کردم نمیدونید چه حالی شدم گفتم اون رئیس جمهور اینهمه کار کرده ولی انقدر اعتماد به نفسش زیاده که نذاشته ذهنش گولش بزنه .کم کم رو خودم کار کردم روی کارهایی که قبلا انجام دادم .با وجود اینکه تو همون سال مدیر نمونه هم شده بودم ولی اصلا احساس ارزشمندی نمیکردم هی ذهنم میگفت خب زور که نیست برای مدیریت خوب نیستی این همه گند زدی ‌خلاصه هی فایل گوش دادم هی گوش دادم میرفتم باشگاه گریه میکردم بغض میکردم ولی با صدای بلند میگفتم من ارزشمندم من سزاوار بهترین ها هستم .الانم بغضم گرفته .شما نمیدونید من با چه سختی تونستم خودم رو دوباره برگردونم به معنای واقعی کلمه پوست انداختم از لحاظ مالی داغون شدم از لحاظ راوبط داغون شدم حتی نتونستم یه مسافرت یک روزه برم در حالی که میدیدم همه دوستام توسفرن و داره بهشون خوش میگذره اما من چی !فایل ها رو هم بعضی وقتا با گریه گوش میکردم ولی گفتم منم میخوام تو این مسیر باشم من باید از زندگیم لذت ببرم تا جایی که میگفتم خدایا من پول نمیخوام فقط حال خوب میخوام فقط عشق تو رو میخوام .یه روز گفتم سما دیگه بسه تا کی تا کجا وقتی که به قول بابای قشنگم سیلی ها مو خوردم خودمو جمع کردم خلاصه هی تمرکزم رو گذاشتم روی چیزهایی که دارم کم کم حالم بهتر شد.گفتم درست که مسافرت نرفتی ولی یه باغ قشنگ داریم که روز صبح ساعت 7 میرم و از طبیعت و نسیم خنک لذت میبرم .اهرم رنج و لذت درست کردم که اگه رو خودت کار نکنی بدبخت میشه سریع دوباره شروع میکنم .

    نکات مثبت شغلم رو تو ذهنم مروز میکنم .ویژگی ها ی مثبت افراد وکلی حالم بهتر شده .خداروسپاس گزارم که منو آورد تو این مسیر .

    هنوز خیلی کار دارم ولی من میتونم

    بابای قشنگم و مریم جونم دوستون دارم .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    محمدامین میرآخورلی گفته:
    مدت عضویت: 878 روز

    سلام به استاد عزیز و خانم شایسته دقیقا کل مطالب این فایل مشکل بزرگ من

    فقط کافی بعد از هزار بار اتفاق خوب یه اتفاقی که تا الان همشه اوکی بود بد پیش بره یعنی چنان ترسی منو میگیره که تامرز سکته میرم و دیگه جرعت انجام دادن ان کار را ندارم یا با کلی ریسک و استرس این کار هارو انجام میدم

    برای مثال پارسال من داشتم قفل مغازه رو باز میکردم که ناگهان شیشه سکوریت که قفل بود بر اثر فشار شکست و خورد شد روم و چون مغازه ما دهنه بزرگی داره و شیشه خورش خیلی زیاد هر وقت که باد شدید یا طوفان میاد شیشه ها بر اثر اون نیرو تکون میخورن و من تپش قلب میگیرم و همش منتظرم که بریزه و اعصابم خورد میشه و همش فکر میکنم بر اساس فشار نیرو یا بادی قرار شیشه خورد شه و بریزه وتاحالا با طوفان و باد های شدیدی دست پنجه نرم کرده ولی اخ نگفته

    چند روز پیشم در شهر ما زلزله ای به بزرگی 4خورده ای ریشتر امد که خداروشکر شیشه اخ نگفت و این نشون داد که وقتی بازلزله به اون عظمت که کل شهرو ترسونده بود و به خیلی ها خسارت ریز و درشت زد وحتی شیشه یه مغازه کوچولو رو شکوند در صورتی که وقتی عکسشو دیدم شیشه اون مغازه چون دهنش خیلی کم اندازه یه در و شیشه ما هم نیست ولی خب بازم این استرس هست که شیشه بشکنه

    در رابطه با همین زلزله که سه شب پیش امد خود من چون ساعت 5 صبح این زلزله عظیم امد دوشب که همش با استرس میخوابم و همش توهم میزنم توی خواب که داره زمین میلرزه و شده کابوسم یعنی تا تایم خواب میشه استرس و تپش قلب و نگرانی کل وجودم رو میگیره درصورتی که 22 سال عمر گرفتم از خدا ولی تا حالا حادثه ناگواری رو تجربه نکردم یا زلززله ای که منو به وحشت بندازه فکر میکنم این اولین زلزله ای بود که توی عمرم تجربه کردم ولی خب قول استاد میگرد میگرده یه بار اتفاق بد رو توی ذهنت تبدیل به مرجع میکنه و میگه همه شرایط خوب رو بیخیال چون فلان موضوع یه بار در عمرت رخ داده دیگه تا اخر عمر باید منتظرش باشی بهش فکر کنی و برات پیش میاد و هزاران موضوع دیگه که اینطور اتفاق ها برام افتاده و من فقط سعی کردم دو مورد اخری رو که تازگی داشت رو باهاتون به اشتراک بذارم و اگر بخوام بقیشو بگم خیلی طولانی میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: