این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2023/05/abasmanesh-4.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2023-05-17 01:02:472023-05-20 21:42:41هدفگذاری و تأثیر آن در زندگی
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام عرض می کنم خدمت شما استاد عزیز و ارزشمندم ، خانم شایستهی ستودنی (از این بعد میگم ستودنی که ایشون همیشه و همیشه تشنهی پیشرفته و داره خودش رو بهبود میده و این ویژگی برای من خیلی تحسین بر انگیز هستش).
سلام عرض می کنم خدمت تمامی دوستان گرامی ، دوستای عزیزی که بارها از خواندن کامنت های ارزشمندتون و یا داستان هدایتتون بُهت زده شدم … درس های ارزشمندی یاد گرفتم و بی نهایت این درک عمیق از قوانین و اجرای اون در زندگیتون رو تحسین کردم و لذت بردم
خداوند مهربان رو شاکرم که بهم فرصتی داد تا دوباره بیام و اینجا… در این سایت الهی بنویسم
استاد عزیزم این مدل فایل ها رو خیلی دوست دارم چون شما با یک انرژی غیر قابل توصیف جلوی دوربین می آیید و حرفاتون برای من بی نهایت انگیزه بخش و امید بخش.
خدا رو شکر می کنم بابت این مسیر زیبا و الهی ای که در اون قرار گرفتم.
خدا رو شکر می کنم که خداوند من رو با شما آشنا کرد و من چقدر دوستتون دارم و احساس صمیمیت و رفاقت با شما دارم ، با اینکه تا به حال صداتون رو به صورت مستقیم نشنیدم و با هم صحبت نکردیم ولی قلبم میگه در آیندهای نه چندان دور وقتی که من در مدار مناسب قرار بگیرم می بینمتون و کلی گپ میزنیم و از نتایج فوقالعاده ام در تمام ابعاد برای شما میگم و برق خوشحالی و تحسین رو در چشم های شما می بینم. به امید اون روز زیبا … من خیلی وقت ها انگیزه هام و شور و شوق در وجودم شعله ور میشه و با انرژی ای وصف ناپذیر به سمت خواسته هام حرکت می کنم. استاد عزیزم دیدار با شما و خانم شایسته که چند ساله بهترین دوست های من شدید و شب و روز صدای شما دو نفر رو می شنوم و چهرهی زیبای شما دو نفر رو می بینم ، جزو بدیهیات ذهنی من شده. اونقدر که این صحنه رو ناخودآگاه تجسم کردم … دیگه به یقین رسیدم که به شرط حیات بدون شک این اتفاق در زمان مناسبش می افته.
امروز از صبح ساعت 7:30 که بیدار شدم فایل های زیادی رو به لطف الله گوش دادم و خیلی لذت بردم.
سر کارم هم خیلی پر انرژی و شاد بودم و تجربه های متفاوت و ارزشمندی داشتم.
و از امروز خودم و عملکرد خودم بسیار بسیار راضیام و خدا رو شکر می کنم.
دوست داشتم قبل از خواب کامنت بنویسم و درخواست هدایت برای نوشتن در سایت از صبح تو ذهن من بود.
حتی دو بار در طی روز در دو صفحه اومدم به صورت جدی بنویسم ولی به لطف الله هدایت بعدی می اومد و می گفت نه الان … و نه اینجا …
بهم می گفت صبور و تسلیم باش … من هم می گفتم چشم.
وقتی آخر شب هدایت شدم این فایل رویایی و بسیار تأثیرگذار رو دیدم ، حسم گفت اینجا و همین الان … با اینکه چشم هام نیاز به استراحت داشت ولی به خاطر تسلیم بودنم و به خاطر ذوق و شوق وصف ناپذیری که برای نوشتن داشتم گفتم چشم. بسم الله گفتم و شروع کردم.
به خودم افتخار می کنم که طبق آگاهی های این فایل در تاریخ 28 اسفند 1402 به این نتیجه رسیدم که من می خواهم تغییر کنم و اونقدر از خودم مطمئن بودم که اینبار ادامه میدهم و استمرار می ورزم و متعهد در مسیر می مونم که اومدم توی سایت هم اعلام کردم که هدفم اینه «می خواهم یه ماجراجوی همیشه در سفر باشم» می خواهم همیشه در سفر باشم و در سفر هم پول بسازم.
این ها همیش لطف خداوند مهربانه و اگر دارم به خودم افتخار می کنم اعتبار این افتخار کردنِ هم در واقع میرسه به خداوند.
تک تک قدم هایی که در این 39 روز برداشتم
تک تک امتحان هایی که جهان از من گرفت و من به لطف الله ازش سر بلند بیرون اومدم
تک تک زمان هایی که اوضاع اونقدر سخت شد که گاهی حتی بغض کردم ولی خدا شاهده خیلی زود به خودم اومدم و خودمو کشوندم در مدار یه کمی بهتر و بعد یه کمی بهتر و بعد احساس خیلی بهتر …
اعتبار تمامِ تمام این ها میرسه به خداوند
چون این جسم سالم و ذهن سالم رو خداوند به من هدیه داده، من که برایش بهایی پرداخت نکردم.
اگر حرکت کردم و نتیجه این جسم و ذهن که مال خداوند هستش ، من فقط امانت دارم …
اگر در مسیر درست قرار گرفتم و کلی همزمانی برایم رخ داده … این ها همش به برکت هدایت های الله هستش.
پس این منصفانه است که بگم اعتبار همه چیز قر میگرده به خداوند.
«درس دوم از آگاهی های این فایل»
باید در مسیر رسیدن به هدفم بسیار بسیار تسلیم هدایت های الله باشم و قلبم رو باز بگذارم
نباید به پلن از قبل تعیین شده برای رسیدن به هدفم بکشم و بچسبم بهش
به قول استاد در فایل توحید عملی 11
خدایا تمام راه حل مسائل قبلی رو هم تو به من گفتی و این اشتباهه که من فکر کنم راه حل همون مسائل قبلی برای مسائل فعلی هم جواب میده … باید در ابتدای انجام هر کار بگم که من نمیدونم تو میدونی ، خدایا خودت من رو هدایت کن. همین گفتنش باعث میشه که یه ذره گوش هامون رو تیز کنیم یه ذره بهتر درک کنیم الهامات رو.
در این 39 روزی که دارم به شکلی جدید زندگی می کنم
خیی وقت ها با این چالش ذهنی مواجه شدم که …. اععع چرا داره اینجوری میشه؟ آیا این درسته؟ آیا این کار رو باید واقعا بکنم؟ و … یعنی یه عالمه مثال دارم از زمان هایی که شیطان می خواست به این شکل گمراهم کنه که … چون این اتفاقه ظاهرش خیلی تلخ و ناراحت کننده است پس مسیرم اشتباهه … و بهم احساس گناه بده و بهم این حس رو بده که چقدر تو نادونی که داری اینطور پل های پشت سرت رو خراب می کنی
ولی
به لطف الله وقتی که داشت زانوهایم خم میشد و به عجز میرسیدم دیگه ذهن منطقیم رو خاموش می کردم ، گاهی وقت های می اومدم دو رکعت نماز می خواندم و میگفتم خدایا کمکم کن خودت رو بهم نشون بده (منظورم دیدن خود خدا نبود ، منظورم نشونه ای از حضور خداوند برای دل گرمی و قوت قلبم بود) و انصافاً خداوند هم به طُرُق مختلف وقتی من تلاش فراوان می کردم برای رسیدن به احساس یه کمی بهتر دستم رو می گرفت و آروم آروم برم می گردوند به مسیر آسفالت و صاف.
استاد خیر دنیا و آخرت رو ببیند ، همین شنیدن این درس دوم از زبان شما بی نهایت برایم آرام بخش و امیدوار کننده بود ، سپاسگزارم.
«درس سوم از آگاهی های این فایل»
اینکه به این فکر کنم که چقدر این هدف من معنوی و خدا پسند هستش ، چرا که وقتی من به هدفم برسم و بعد در مسیر (چرخهی) تساعدی پیشرفت قرار بگیرم فقط خودم نیستم که دارم بهره می برم و خوشبختی و سعادت رو تجربه می کنم بلکه میلیون ها نفر از دیدن من و پیشرفت هام و نتایجم الگو می گیرند و حرکت می کنند و پیشرفت می کنند و به این شکل جهان جای بهتر و زیباتری برای زندگی کردن میشه.
به همین دلیله که میگم هدف من بسیار بسیار معنوی و خدا پسندانه است
خوشحالم بابت این تغییرات
مدتی هست در سایت حضورم کمرنگ شده اما به معنای دور شدن از مسیر نیست، اتفاقاً با تمرکز لیزری دارم روی خودم کار می کنم نتایج هم همینجوری داره وارد زندگیم میشه ولی به علت کمبود زمان برای تایپ دو انگشتی با موبایل و دیدگاه نوشتن در سایت ، تعداد دیدگاه هایم کم شده.
به نام خدای مهربان سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید
خداقوت آقای تجلی عزیز
از اینکه در فرکانس خواندن کامنت های شما هستم خدارو شکرگزارم
اول بگم. ماشالله به این تعهد واستمرار افرین به شما
میدونی دوست خوبم. جهان وقتی تعهد واستمرار وتسلیم بودن ما راببینه درهای الهی بازمی شه
هرچقدر بیشتر درخواست کمک کنی. بیشتر هدایت میشی
یادمه چند سال پیش. با غرور ومنیت یه کاری انجام دادم وبعد تو چرخه ی گیر کردم که نه راه پیش داشتم نه راه پس
درست یادمه صبح عرفه بود که به عجز رسیدم. فقط اشک میریختم واز خداکمک میخواستم. خدامیدونه ظرف چند روز ورق برگشت. هدایت پشت هدایت. بزرگترین چامپ زندگیم اون موقع شروع شد. چون به معنای واقعی تسلیم شده بودم
الان دوباره با دیدن فایل توحیدی عمل وخوردن کامنت شما. ناخودآگاه یادم اومد
دوست خوبم. معنوی ترین کار. رسیدن به خواسته هامون هست اونم با توکل. با تسلیم بودن. با درخواست هدایت وکمک
سلام استاد عزیزم ، واقعا هیجان زده ام که دارم این کامنت رو مینویسم و صبح به این فایل هدایت شدم . البته من این فایل رو قبلا هم موقعی که تازه اپلود کرده بودین ، دیده بودم یعنی دقیقا وقتی که اواسط مسیر رسیدن به یکی از بزرگترین خواسته های زندگیم بودم و الان 19 سالمه و امروز صبح مجدد فایل رو گوش دادم در حالیه که من به اون خواسته بزرگ زندگیم یعنی مهاجرت رسیدم و دارم تو اتاقم با بهترین ویو و آسمون زیبا تو کشور جدید این کامنت رو مینویسم. داستان من از جایی شروع شد که وقتی 18 سالم بود تصمیم قطعی گرفتم که مهاجرت کنم یعنی دقیقا سالی که کنکور داشتم ، و این خواسته هم از یک تضاد بزرگ شروع شد یعنی در من تابستون قبل سالی که کنکور داشتم با یکی از دوستانم رفتم بیرون و در حین مکالمه مون اتفاقات طوری پیش رفت که من یک تلنگر عظیم برخوردم و فهمیدم باید مهاجرت کنم و دوران دانشگاه خودم در مقطع لیسانس رو تو خارج از ایران بخونم .
از روزی که من اون تصمیم رو گرفتم حدود 2 سال و 1 ماه میگذره و من تو اون مدت هر روز به خواسته م متعهد بودم ، اولین کاری که کردم این بود که به همه عزیزانم اعلام کردم که من قصد ندارم اولین تجربه دانشگاه رفتنم رو تو ایران شروع کنم و دوست دارم تو کشوری آزاد باشم که کلی تجربیات جالب و قشنگ در اختیارم بزاره و …. . و خب خوشبختانه انقدر خودم برای این خواسته م ارزش قائل بودم که منجر به این شد که تمام اطرافیانم هم به خواسته م احترام بزارن و در این مسیر صد خودشون رو بزارن تا به من کمک کنن . و با اینکه خیلی از خانواده ها اجازه نمیدن تنها دختر بزرگ خانوادشون تا سر کوچه بره ، خانواده من به راحتی آب خوردن قبول کردن که من به کشور دیگه مهاجرت کنم .
این رو هم بگم که تا قبل من هیچ کسی نه از خانواده و فامیل و نه از دوستای دور و نزدیک تو مقطع لیسانس مهاجرت نکرده بود و اونایی که رفته بودن یا مقطع ارشد بودن یا دکترا . و هیچ کسی برای من الگو نبود تو این مسیر و از هر کی هم میپرسیدم مسیر به چه شکلی باید جلو بره میگفتن ما برای لیسانس اطلاعی نداریم و اصلا آسون نیست و شانست رو امتحان نکن و برای ارشد مهاجرت کن و غیره . منم که میدونستم یا راهی هست یا اگر نیست برای من ساخته میشه اومدم و تو لینکدین و اینستاگرام گشتم دنبال آدم هایی که تو مقطع لیسانس مهاجرت کردن و بورسیه گرفتن و شروع کردم به پیدا کردن الگو برای خودم که اگر اونها تونستم منم میتونم چون همه یک سیستم عصبی یکسان داریم و فرق ادما تو باورهاشونه .
این رو هم اضافه کنم که هدف من این بود که بورسیه کامل بگیرم و رایگان تحصیل کنم و آیلتس و تافل رو نمیخوام امتحان بدم و با شرایط رویایی ای مهاجرت کنم علاوه بر اون میخواستم اقامت دائم خانوادم هم بگیرم ( چون کلا روند ویزای دانشجویی در کشور های دیگه اینطوریه که فقط به خود دانشجو اقامت میدن و خانوادش میتونن به صورت توریستی رفت و امد کنن و اجازه اقامت دائم ندارن ) . پس اومدم توی یک برگه آچار بزرگ نوشتم که دقیقا من چی میخوام و دوست دارم چه احساساتی رو تجربه کنم ، اومدم گفتم من میخوام با بهترین شرایط مهاجرت کنم ، کشوری که امنیت فوق العاده ای ، داشته باشه ، آب و هواش مدیترانه ای باشه ، دریا و جنگل داشته باشه ، کشور زیبایی باشه ، مردم مهمون نوازی داشته باشه خوراکی های خوشمزه داشته باشه و حتی یادمه انقدر با جزئیات نوشتم که مشخص کردم دلم میخواد دانشگاهم بسیار نما ی زیبا و نوسازی داشته باشه ، کلاسا همه تمیز و نو باشن ، جمعیت کلاسا از 30 نفر بیشتر نشه و از ملیت های مختلف هم باشن . نوشتم دلم میخواد تو ایونت ها و جشن های دانشگاه با مامانم باشم و کلی خوش بگذرونیم و جاهای مختلف بریم و تفریحات مختلف داشته باشم با عزیزانم.
و توی اون مسیر من قدم به قدم هدایت شدم ، منی که حتی بلد نبودم یک ایمیل ساده بزنم به استاد ها و زبان انگلیسیم خیلی ضعیف بود و از مدام از ترنسلیت استفاده میکردم ، کارم به مرحله ای رسیده بود که با کمیته پذیرش دانشگاه ها مصاحبه اسکایپ داشتم و خودم و رزومه م رو براشون پرزنت میکردم .
در نهایت همونطور که هر کسی به قانون عمل کنه لاجرم به نتیجه دلخواه خودش هدایت میشه باید بگم که :
به طرز معجزه آسایی نه تنها کارهای مهاجرت من با همون شرایط رویاییم اتفاق افتاد بعد از 1 سال بلکه مامانم و برادرم هم اقامت گرفتن و من اسپانسرشون شدم و بعد از 3 ماه به من پیوستن و تا الان که دارم این کامنت رو مینویسم ما باهم زندگی میکنیم و تمام اون صحنه هایی که با مامانم دیده بودم محقق شدن ، و اینم اضافه کنم که نه تنها من بورسیه 100 درصد و کامل گرفتم بلکه خود دانشگاه بهم 20 ساعت در هفته کار هم داد و در تمامی ایونت های مهم دانشگاه ،سمپوزیوم ها و نمایشگاه ها من به عنوان عضو مرکزی که بورسیه گرفتم باید حضور پیدا کنم و طوری روند پذیرش دانشگاهم پیش رفت که حتی نیاز نشد من امتحان زبان آیلتس و تافل بدم و بدون مدرک زبان پذیرش شدم .
اصلا شرایطی اتفاق افتاد که به هر کی میگم دهنش وا میمونه ، میگه چطوری ؟؟ مگه میشه اصلا ؟؟
به کشوری مهاجرت کردم که هیج آیدیایی راجع بهش نداشتم و ذهنم رو براش باز گذاشته بودم و این کشور تماممممممم اون جزئیاتی که توی ذهنم رو بود رو به طور خارق العاده داره ، به قدری آب و هوای تمیزی داره که هر روز بوی نم جنگل و طبیعت میاد ، انقدر ساحل تمیز و قشنگی داره که کل اروپایی ها تعطیلاتشون رو میان این کشور ، هر روز صدای جیرجیرک و بلبل های زیبا میان و فرکانس این کشور عجیب آروم و بالاست ، درختای نخل زیبا داره عین همون درختایی که من همیشه تو سفر به دور آمریکا میدیدم و لذت میبردم ، ابرای قلمبه و سفید با اسمون آبی داره ، به قدری امنه که ساعت 3 صبح هم وقتی بیای خونه و تنها باشی هیچکس حتی بهت نگاه ازاردهنده هم نمیکنه ، ( این رو هم اضافه کنم که من به صحنه های سریال سفر به دور امریکا هدایت شدم یعنی همون درخت نخل ، همون ساحل تمیز و بلوری ، همون طبیعت قشنگ ، همون صدای جیرجیرک ها و پرنده های پارادایس و …. )
به دانشگاهی هدایت شدم که از همه دانشگاه های دیگه اینجا ساختمون قشنگتری داره و نوساز تره و معمارش یک ایتالیایی بوده و طوریه که دانشگاه من رتبه اول زیبایی کمپس و معماری رو تو این کشور داره ، بیش از 100 ملیت دنیا تو دانشگاه من حضور دارن ، در رشته ای که من دارم میخونم یعنی Finance دانشگاه من رنکینگ بسیار خوبی داره و همه و همه دقیقا مطابق اون تجسم هایی بود که داشتم همیشه . اینم اضافه کنم که عاشق رشته م هستم ، به قدری دوسش دارم که با عشق میخونم درسام رو و در دو ترم قبلی معدل برتر دانشکده خودمون شدم و اسمم رفت روی برد نفرات برتر معدل .
اگر بخوام از تک به تک نتایجی که توی این مسیر گرفتم بنویسم فکر کنم یک 1000 صفحه ای بشه اما الان میخوام اینجا خلاصه ای از درس های مهمی که یاد گرفتم تو این مسیر رو بنویسم :
1- اول اینکه هر هدفی که دوست داری رو انتخاب کن ، اصلا مهم نیست که کسی تا به حال انجامش داده یا تو نفر اولی هستی که داری انجام میدی . اگر به قلبت افتاده یعنی تو میتونی محققش کنی ، حتی اگر خیلی خیلی عجیب و دور از دسترس هم باشه و ضد قانون انسان ها باشه ( مثلا اینکه همه آدم ها بهم میگفتن اولا مقطع لیسانس بورسیه 100 درصد نمیده به دانشجو های اینترنشنال ، اگرم بده باید حتما مدرک زبان آیلتس یا تافل خیلی بالایی داشته باشی و اصلا امکان نداره بدون مدرک زبان بهت پذیرش بدن چه برسه به بورسیه ) اما مهم نیست که بقیه چه باوری دارن یا چی میگن ، مهم اینه که من اگر بخوام کل قوانین به نفع من تغییر میکنه و من توانایی افرینش 100 درصد زندگیم رو همونطوری که میخوام دارم
2- بالا پایین شدن تو مسیر طبیعیه ، طبیعیه که یک روزایی حالت بد باشه و مغزت مدام اتفاقات رو تحلیل کنه اما این طبیعی نیست که تو حال بد بمونی ، باید بلافاصله کانون توجهت رو از روی ناخواسته و نشدن برداری و ببری سمت چیزهای قشنگ . و مهم اینه که برایند احساساتت عالی باشه
3-شکرگزاری در مسیر و تائید نشانه ها که یعنی کن فیکون میکنه . هر جقدر از این قانون بگم کم گفتم . یک کاری که من هر روز میکردم این بود که از صبح تا شب حواسم بود که چه اتفاقاتی دور و برم در حال رخ دادن و هر نشانه ای که رخ میداد رو بلافاصله میومدم مینوشتم تو دفتر و هر روز این نشونه ها رو مرور میکردم و به خودم میگفتم تو تو مسیری ادامه بده فقط .
4-درخواست هدایت از خدا در مسیر . اینکه هی با مغز تحلیلی و باستانی خودمون موضوعات رو بالا پایین نکنیم . مثل آب آزاد و روان باشیم و اجازه بدیم خداوند بهمون بگه الان چیکار کنیم . ازش بپرسیم ، خدایا من الان باید چیکار کنم ، کار امروز من چیه ، نشونه هات رو برام بفرست و من رو به سمت خواستم به اسانی و اسودگی هدایت کن هر طور که خودت میدونی
5- روی باور هامون کار کنیم . کاری که من اول مسیر مهاجرتم انجام دادم این بود که توی یک دفترچه اومدم و هر چی فکر ترسناک و باور محدود کننده داشتم رو تبدیل کردم به یک عبارت تاکیدی مثبت مثلا یکی از باورهای محدود من این بود که چه نیازی دارن به دانشجویی که مدرک زبان نداره و بورسیه کامل هم میخواد ، بعد دقیقا این رو تبدیلش کردم به یک باور مثبت : من احساس لیاقت میکنم و لایق این هستم که با شرایط اسان و بدون مدرک زبان بهم بورسیه کامل بدن ، چون من آدم ارزشمندی هستم و به خوبی از فرصت هایی که در اختیارم قرار میگیره به خوبی استفاده میکنم . و لیست عبارت تاکیدی هام رو ضبط کرده بودم
6- و در نهایت این باور رو داشته باشیم که هر اتفاقی تاکید میکنم هررررر اتفاقی بیوفته قطعا بهترین اتفاقه و من رو به خواسته هام نزدکیتر میکنه
ممنون که تا اینجا خوندین . استاد بی نهایت از اگاهی هاتون و اموزه هاتون ازتون سپاسگزارم ، خانم شایسته عزیز ازتون ممنونم که به بهترین نحو برای ما ویدئو ها رو اماده میکنین و دوستتون دارم .
من به عنوان یک دختر 19 ساله ، از موقعی که با شما اشنا شدم یعنی 16 سالگی ، به هر هدفی که برام مهم بوده و خواستم رسیدم ، انقدر نتیجه دیدم ، انقدر اشک شوق ریختم و انقدر به قانون ایمان اوردم که مطمئنم تو دهه 20 زندگیم به تمام هدف هایی که الان ارزومه و دارم براشون تلاش میکنم میرسم و میترکونم .
به زودی میام همینجا از نتایج و دستاورد های مالی م میگم بهتون ، از اینکه به تارگت های درامدی که میخواستم رسیدم و بیزینس های خودم رو ساختم و تبدیل به ورژن جدیدتری شدم .
سلام خدایا شکرت از بابت تمام نعمت هایی که بهم داده ای یارب صدهزار مرتبه شکرت که تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل افکار باورها فرکانس های منه خدایا شکرت من ایمان دارم به سیستم فرکانس با قوانین کیانی که همیشه کارش رو به نحو احسن و عالی انجام میدهند خدایا شکرت که تمام سلول های بدن من تابع افکار باورها فرکانس های من هستند خدایا شکرت یارب از بابت فراوانی خودت در جهان هستی خدایا شکرت از بابت فراوانی سلامتی و ثروت و خوشبختی و سعادت یا رب صد هزار مرتبه شکرت که من را به این مسیر زیبا توحیدی و مقدس عباس منش هدایت کردی یارب صد هزار مرتبه شکر از بابت گروه تحقیقاتی عباس منش الله الله نور سماوات و الارض نوری که پر از عشق و آگاهی و قدرت است خدایا شکرت که به نورت هدایتم کردی به بهترین مسیرهای سلامتی ثروت و خوشبختی و سعادت سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز سلام من فرکانسی های عزیز و دوست داشتنی ام خدایا شکرت که هر روز دارم از لحاظ معنوی مالی روحی و عاطفی و سلامتی رشد می کنم خدایا بسیار بسیار سپاسگزارم از بابت هر آنچه که دارم و از آن اطلاعی ندارم من در دوره 12 قدم قدم اول جلسه هدف گذاری که استاد فرمودند برای رسیدن به هدف باید یک شور و اشتیاق و انگیزه کافی داشته باشی به اضافه باور های همجهت با خواسته من از همون قدم اول خواست مرا تا این کردم که در سلامتی کامل باشم من و حدود 12 سال درگیر بیماری های پوستی بودم و به هم دلدار به عالمین هستی الان نرم و سفید و سالم و زیبا دارم و بعد از هدف گذاری مهم در دوره 12 قدم و طی کردن مسیر تکاملی هم قرار دادن الگو هایی که در سایت از بچه ها یک گروه گروه تحقیقاتی عباس منش و الگوهای دیگری مانند خانم لوییز ال هی و کتاب های آن را مطالعه کردم از عبارات تاکیدی و باورهای بسیار قدرتمند کننده در زمینه سلامتی استفاده کردم و الان به حول قوه الهی و به لطف الله مهربان پوستی نرم و سفید و سالم زیبا دارم از باورها به قدرتمند قدرتمند کنندهای که استفاده کرده ام برای شما میگویم1 خدایا شکرت که من هر روز از هر نظر سالم تر تندرست تر قوی تر و زیبا تر و جوان تر میشوم 2 خدایا شکرت که سیستم ایمنی بسیار سالم و قوی دارم و هر روز نیز سالم تر و قوی تر می شود و از پس هر عامل خارجی به راحتی بر می آید خدایا شکرت که میل من همیشه به غذاهای سالم و پاک هست 4 خدایا شکرت که خداوند و قوانین کیهانی با عشق سرگرم کارن تا سلامتی و ثروت و خوشبختی و سعادت بیشتری وارد زندگیم کنند 5 خدایا شکرت که درآمد من و دارایی من و سلامتی من و ثروت من و مشتری های من همواره در حال افزایش است 6 خدایا شکرت که از روح و جسم و ذهن ای سالم و هماهنگ و خدای برخوردارم هفت خدایاشکرت که بزرگترین داروخانه جهان در بدن من قرار دادی من بدنم را دوست دارم و تک تک اعضای بدن و سلول های بدنم را دوست دارم و به همه آنها افتخار می کنم خدایا شکرت که پیشرفته ترین مجهز ترین بدن دنیا رو دارم نه خدایا شکرت که به لطف و فضل و کرم و رحمت بی پایانت پوستی نرم و سفید و سالم و زیبا و طبیعی دارم 10 خدایا شکرت که خودت به من وعده سلامتی کامل و ثروت بی نهایت داده ایم و همه ما به یک اندازه به خداوند وصلیم و بعد همیشه به خودم میگفتم که باور ها هستند که باعث سلامتی ثروت و خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت می شوند همیشه به خودم میگفتم که خداوند یک انرژی است که به هر شکلی که بخواهیم در ذهن من بسازی با مشکل در می آید همیشه به خودم میگفتم خدایا شکرت به شکل سلامتی وارد جسم جانم شده همیشه با خودم تکرار میکردم تمرین می کردم و واقعا به این باور و ایمان رسیده بودم که تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل افکار باور آب فرکانسهای منه خدایا شکرت از بابت تمام آگاهی هایی که بهم داده ای خدایا شکرت بابت تمام لحظاتی که در احساس خوب بودم همه شما را به خدا میسپارم همیشه سالم ثروتمند شاد و پیروز باشید
اولا بگم که فایل های که استاد میگذاره چقدر همزمان با اون چیزی که العان درگیرش هستیم و بهش احتیاج داریم ،هر کدوممون حالا وابسته به مداری که داخلش هستیم ،من خودم با استفاده از دوره حل مسائل و عشق و مودت تمرکزی کار میکنم روی پیدا کردن شریک عاطفی و همون طور که استاد گفتن من خیلی ناخودآگاه این هدف رو به دوستانی گفتم که بهم انگیزه میدادم مثل دوستم پوریا که دیروز در ازدواج صحبت می کردم می گفت ادامه بده خوب داری پیش میری و همه چیز داره جور میشه،
آقا این تصویر توی ذهنم که من میخام ازدواج کنم و میخام امسال بهش برسم،گفتم وایی یعنی من اعلام کنم امسال ازدواج کنم، دیدم نه من اصلا به این ایمان که من صد درصد به این نتیجه میرسم رو ندارم و فقط تا العان داشتم بع یک شکل صحیح وخطا بهش نگاه میکنم
چون من هنوز دوره 12قدم رو باهاش هم مدار نشدم و به زودی میخام ثروت رو شروع کنم ،از همین جا اعلام میکنم منم مصمم امسال رو سال ازدواج و رفتن سرخونه و زندگی خودم می گذارم و در مسیر حرکتش هستم و کار از کجا شروع شد که من تو جلسه دوم حل مسئله یک پاشنه آشیل شخصی پیدا کردم و شروع کردم حالا تمرکزی با اهرم رنج و لذت و بهبودگرایی جواب گرفتن بعدش رسیدم به عدم ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف که از اعتماد به نفس پایین میاد بعدش شروع شد با هم مدار شدن با دخترهای فوق العاده بعدش دیشب رسیدم به این باگ که استاد توی کلاب هوس میگه که این کلید که آقا افراد به این دلیل از حرف های من نتیجه می گیرن که عمل کردن و درستکار بودن و در صلح بودن و خلاصه توحیدی بودن من پشت این صحبت هاست میدونید چی میگم؟به این دلیل هاست که نتیجه میگیرن افراد، من آمدم این مورد رو دقیقا توی خودم پیدا کردم که آقا من میخام نقش بازی کنم یعنی احساس درونی ام ترس و حال بد و در صلح نبودن با خود و وابستگی و این چیزها که تو بیا حال من رو خوب کن و این داستان ها باشه بعد یک دختر خوب که با خودش در صلح وokهستش با من هم مدار بشه،دیدم نه اصلا قصه این طور نیست فرکانس که داره کار میکنه.العان که فرکانسم داره پاک و خدایی میشه با چه دخترایی دارم ارتباط خوب و قشنگ می گیرم که میگم این ها کجا بودن تا حالا
توی حل مسئله یه کویر پیدا کردم که اون شخص باید فامیل باشه و از نزدیک های خودمون باشه چرا؟چون من نمی تونم به انسان های دیگه اعتماد کنم به خاطر ترس ها و باید شناخت صد درصدی داشته باشم تا برم جلو یا اینکه اصلا مگه میشه با یکی بجز فامیل کنار آمد و دارم روی این باور کار میکنم و یه جای دیگه توی جلسه دوم حل مسئلاه رسیدم به اینکه دخترها بیشتر از من تمایل داره که با من رابطه داشته باشم و شروع کردم به نوشتن باورهای قدرتمند راجبش و دارم میرم جلو
باورهای قشنگی گفتی و منم دوسدارم باوری که تونسته به من کمک کنه و آدمهای فوق العاده رو وارد مدارت کنه اینجا بنویسم
اولین باور و مهمترینش اینکه خداوند گفته زنان پاک برای مردان پاک و زنان ناپاک برای مردان ناپاک
و این یعنی تو در هر مداری باشی قطعا هم مدار خودتو جذب میکنی و چه باوری قشنگ تر از اینکه دنیاتو داری با افکار خودت رقم میزنی پس افکارتو و باورهاتو جوری بساز که میخوای
باور بعدی که به خود من خیلی کمک کرده اینکه
جهان من پر است از آدمهای نیکو و مهربان که عاشقانه منو دوسدارن و عاشقانه به من در راه رسیدن به اهدافم کمک میکند
سپاسگزارم برای این کامنت زیباتون و مرور این آگاهیها
نمی دونم چرا ولی همین الان این شعر بهم گفته شد منم نوشتم.
سال پیش که تصمیم گرفتم با جدیت روی باورهای خودم کار کنم ، له و لورده از ضربه های جهان ، تلو تلو کنان چنان ضربه بدی از یه نفر خورده بودم که احساس میکردم دارم ذره ذره آب میشم، از آتشی که در دلم بود، حس پوچی و احساس ناخوشایند نامیدی تمام وجودم گرفته بود، کینه و عصبانیت و نفرت ….
و اشک و شک.
ته قلبم نور امیدی بود به اینکه برو به سمت فایلهای استاد فقط می تونی از این طریق خودتو آرام کنی .
من آرامش نداشتم ، احساس شکست و غرور له شده منو تا قعر افکار پلید ازبین بردن خودم میبرد….
شروع کردم با دوره کشف قوانین و چند ماه بعد دوره احساس لیاقت…
کم کم آرامش بهم هدیه داده شد به مرور و اونم داشت تکاملش در وجودم طی میکرد اول اون گریه هام کم و کمتر شد و بعد نور قرآن برام پیدا شد و باز هم ادامه دادم تا اینکه اون کینه و حس انتقام کمتر و کمتر شد و بعد نوبت خودم بود که باید خودمو می بخشیدم و این اتفاق به مرور افتاد و بعد تمام اون تاریکی ها جا شون به نور دادند تا جاییکه توانستم اون فرد ببخشم با تمام وجود نه با شک و تردید … و من در مسیر ماندم تا به حقیقت وجودم برسم من باید هدفی که برای خودم مشخص کرده بودم ،اونم این بود که من نمیخام قربانی اشتباه دیگران باشم، من لایق جایگاه عالی هستم ، من تن به ذلت نمیدم ، من باید خودمو به جایگاه اصلیم که بی نهایت خوشبختی هست برسونم …
استاد هفته پیش برای من یک آزمون بود آزمونی از اینکه بدونم مریم آیا واقعا رشد کرده یا نه
شب بود دیدم برام پیامی از همون شخص اومده و من نمی دونم چرا ولی بی تفاوت از همه چی گفتم الان وقتش نیست جواب اینو بدم کمی عصبانی هم شدم که چرا پیام داده ، و برام واقعا قطعی شد که تو الان نباید جواب این آدم بدی و گرفتم خوابیدم
صبح که بیدار شدم سوره حدید گوش کردم و بعد یک کامنت از بچه ها رو خوندم و بعد رفتم جوابشو دادم.
استاد همین آدم با تمام وجود شکسته بود یعنی له و می گفت تنها کسی که انگار بهم گفته شد پیام بدم تو بودی و نمی دونم چرا
من با تمام محبت جوابشو دادم فهمیدماگر با عصبانیت شب جواب میدادم و ایشونم که داغون کلا این فرصت سنجش خودم از دست میدادم .و اون چیزی که فکر میکردم درسته رو بهش گفتم و بدون ذره ای گلایه گذشته…
در عجب بودم واقعا خدا چرا باید این آدم که اون کارهارو با من کرد با بفرسته سمت من
همش از خدا طلب هدایت میکردم که اون بگه من جوابشو بدم و خدا بهم میگفت و من براش می نوشتم
بعد فهمیدم این یه فرصت برای اینکه بفهمم آیا در این مدت من رشدی داشتم یا نه؟ به خودم ثابت کنم که آره این مسیر درسته و نتایج میاد درسته بزرگ نیست ولی میان و من باید با عشق ادامه بدم به مسیر و پایدار باشم .
یه بار بهم گفت لطفا برگرد منم با احترام بهش فهموندم که لیاقت من و جایگاهی که من دنبالش هستم خیلی بهتر از اینایناست.
بعد چهار روز بهم گفت تو بزرگترین کمک در زندگیم کردی تو باعث شدی بفهمم چی از زندگی میخام و باید برم دنبال اهدافم … و خیلی ازم تشکر کرد گفت من ازت درسهای زیادی یاد گرفتم و…
و بهم قول داد که با خبرهای خوب میاد گفت منتظرش باشم.
از خدای مهربان بی نهایت سپاسگزارم که منو در این مسیر قرار داد
خداروشکر میکنم که از عهده این مسؤلیت خوب بر اومدم ، اگر مریم گذشته بودم ….
از شما استادم و مریم جانم سپاسگزارم که با عشق درس زندگی به ما می دهید .
استادجان من همان شب برای خدا نوشتم خدایا، یا من به بهترین موقعیت ها از لحاظ سلامتی ، آرامش، ثروت ، و روابط به صورت پایدار میرسم یا میمیرم، من باید تا زمانی که زنده هستم از زندگیم لذت ببرم و با عشق و آرامش زندگی کنم.
به شما هم همین قول میدم استاد اگر آموزه های شما تونست از مریم درب و داغون آدمی بسازه که با بدترین انسان زندگیش با صلح و آرامش و عشق رفتار کنه و کمکش کنه می تونه به همه خواستها و اهداف بزرگ دیگه اش هم برسه ،
استاد من با عشق و آرامش فقط فقط در مسیر یادگیری آموزه ها و عمل به آنها با یاری خدای عزیز و مهربان گام برمیدارم و خیلی زود میام و خبرهای خیلی خووووووبی به شما میدم.
و [ای رسول خدا! ما فرشتگان] جز به فرمان پرودگارت نازل نمیشویم. [آگاهی به] آنچه مربوط به آینده ماست و آنچه مربوط به گذشته ماست و آنچه میان گذشته و آینده است، ویژه اوست؛ و پروردگارت هیچ گاه فراموشکار نیست. (64)
[اوست] پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد؛ پس او را بِپرَست و بر پرستیدنش شکیبا باش. آیا برای او همنامی می دانی [که او هم پروردگار آسمان ها و زمین باشد؟!] (65)
اگه خیلی مطمئن باشی ومتعهد باشی که میخوای به هدفت برسی میتونی بیای وجلو همه اعلامش کنی
استاد دقیقا من هرهدفی وتعهد رو که توی کامنت های سایت
اعلام کردم مثل خواندن کامنت ها،دیدن هر روزه نشانه روزانم،برا هر فایلی که میبینم کامنت بزارم و… بهش عمل کردم وکاملا این حرف شما واسم قابل درک هستش که اگه توی جمعی اعلام کنیم بیشتر متعهد هستیم برا انجام دادنش.
نکته دوم:
راه های رسیدن به هدف رو باز بزاریم.اجازه بدهیم خداوند هدایتمون کنه نچسبیم به یه مسیر خواستی.
نکته سوم:
وقتی نتیجه های میاد همون خود نتیجه میتونه بهت انگیزه بده برای ادامه دادن خود نتیجه ها کمک میکنن برای رسیدن به هدف های بعدی
با ادامه دادن نتیجه ها بزرگتر میشه وباز با ادامه دادن باز نتیجه ها بزرگتر بزرگتر میشه وبا ادامه دادن وبزرگتر شدن نتیجه ها می افتیم تو سیکل مثبت
نکته چهارم:
برای اینکه بر نگردیم به شیوه ی قبل زندگی برای اینکه نشویم همون آدم قبلی باید رو ذهنمون کار کنیم ومسیر جدید رو تبدیل کنیم به عادت وبرای همیشه تو همین مسیر جدید بمونیم.
نکته پنجم:
برای داشتن نتایج بلند مدت وبرای داشتن موفقیت بلند مدت برای داشتن مسیر روبه بهبود باید رفتارهام همیشه بهتر وبهتر بشه باید تو مسیر درست استوار ادامه بدم.
نکته ششم:
وقتی به یه هدفی میرسیم نه تنها به خودمون کمک میکنیم بلکه به بی نهایت افراد کمک میکنیم وبه گسترش جهان کمک میکنیم واین خیلی ارزشمنده
خداجونم تا الآن به خودم افتخار میکنم که تو این مسیر الهی موندم وبه اندازه ای که درک کردم بهش عمل کردم خداجونم کمکم کن هدایتم کن به تمام این نکته هایی که استادم گفتن عمل کنم وبشه جزیی از وجودم وبشه یه عادت واسم.سپاس خداجونم
سلام و ارادت به تمامی دوستان عزیز این سایت توحیدی و استاد گرامی
سوال:چند هدف که در زندگی خود به آنها رسیدهای را به یاد بیاور.
1)مستقل شدن و تنهایی زندگی کردن
چه الگوها یا رفتارهایی را می توانی شناسایی کنی که باعث دستیابی شما به آن اهداف شد؟ مواردی مثل:
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
1)قبل از مستقل شدنم در دوران دانشجویی یکی از لذتها و انگیزه هایی که باعث میشد حسابی درس بخونم این بود که بعداز تحصیلاتم برم سرکار و تنهایی زندگی کنم خونه جدابگیرم زندگیمو به سبک خودم ادمه بدم کلی کتاب میتونم تو تنهایی بخونم میتونم کلی مهارت یاد بگیرم میتونم زندگی کردنو بیاموزم میتونم خودمو محک بزنم،همیشه تو تصوراتم این بود که تو خونه خودمم چند ساعتیه از سرکار اومدم تو آشپزخونه م که غذا بپزم تو حالتی که آهنگ گذاشتم و با ریتم آهنگ مشغول غذا پختنم.
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
1)دوس داشتم مستقل بشم وبرام مهم نبود کجا و کدوم شهر خونه بگیرم مهم نبود کارم چی باشه فقط دوس داشتم دوری از خانواده و مستقل بودن رو تجربه کنم ،حتی برام مهم نبود اول وسایل خونه تجهیز بشه بعد برم زندگی کنم یعنی اصلا تو فکر وسایل خونه نبودم
من تونستم خونه ای صفر ونوساز اجاره کنم وقتی رفتم داخلش فقط خودم بودم و دوتا چمدون!
تو یکیش لباسام بود تو یکیشم پر از کتاب و دفتر.
زمستون بود حتی بخاری نداشتم
فرش نداشتم
ولی من انقدر از این اقدام جسورانه ام خوشحال بودم که تو حاشیه نرفتم نگران وسایل نبودم
مطمعن بودم خدا کمکم میکنه
کم کم تمام وسایل خونه جور شد بدون اینکه من در جریان باشم.
روزای اولی که خونه رو گرفته بودم مشغول تمیز کاری بودم طی و جارو و دستمال برای تمیزکردن از برادرم که خونش تو همون شهر بود قرض گرفتم
تا دوسه روز، روزا اونجا بودم شب میرفتیم پیش برادرم چون بهمن ماه بود و هوا سرد .
ی روز برادرم با ی ماشین باری اومد دم در خونه م،کلی وسایل آورده بود بدون اینکه من خبرداشته باشم
بخاری کمد میز و صندلی فرش بزرگ وحتی تابلو و آیینه آورده بود…….از کجا؟؟ خداجور کرده بود
داخل انبار فروشگاهشون ازقبل کلی وسیله اضافی بوده که الان میخاستن از شرشون راحت بشن….به این راحتی وسایل خونه م جور شد اونها نونبودن ولی
من حتی برام مهم نبود که وسایلم نو باشن میگفتم اولشه با همینا میشه فعلا زندگی کنم
چندروز بعدش خاله م دوتا فرش قشنگ و چندتا وسیله آشپزخونه ،ظرف و ظروف نو و یخچال فرستاده بود بدون اینکه من درخواست کنم
اجاق گاز هم به طرز عجیبی جور شد
کلا همه چیز جور شد
وسایل کوچیکترو خودم کم کم خریدم
و به همین سادگی من مستقل شدم به آرزوم رسیدم
لحظه اولی که کلید خونه رو بهم دادن و رفتم تو خونه اونقدررررر حسم عالی بود گفتم خدایا این خونه منه یهو هرچی حس خوبه تو وجودم ریخته شد!! هنوز که هنوزه بهم شورو شوق میده انگار دیروز بود
سال 97
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
من نگاهم این بود که با مستقل شدن بزرگ میشم و رشد میکنم پیشرفت میکنم کلی مهارت یادمیگیرم و همین نگاهم باعث شده بود به هدایتم عمل کنم و بهش پایبند باشم.اونموقع نمیدونستم هدایت چیه ولی خب ی مسائلی پیش میومد که میفهمیدم اینکارم درسته و حتما باید مستقل بشم
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
هیچ تجربه ای از تنهایی زندگی کردن نداشتم اصلا نمیتونستم تصور کنم چجوریه ولی نجواها خیلی کم بود چون اصلا نمیدونستم ممکنه مخالفتی باشه من یک دختر روستایی ام که همچین قدمی برای من خیلی بزرگ محسوب میشده بعدا که بهش فکر کردم ،فهمیدم ممکن بوده با مخالفت خانواده روبرو میشدم یا حرف و حدیث اقوام باشه ولی چون تو ذهنم به این مسائل توجه نکرده بودم اصلا این نجواها قدرتی نداشتند
تا اونجایی ک یادمه هیچکسی رو برای خودم مهم نکردم اصلا نجوای خاصی نداشتم توی ذهنم هدفم رو خیلی بزرگ کرده بودم فقط به لذتش فکر میکردم بااینکه اونموقع عضو سایت نبودم ولی جذب رو دوسالی بود با استاد شریفی شناخته بودم خیلی خوب روی زیباییا تمرکز میکردم اونموقع صلوات شمار داشتم از صبح تا شب تو دستم بود بنظرم همین تمرکزم روی زیبایبا باعث شده بود نجوای خاصی نباشه و کنترل بشن
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
یا استفاده از قوانینی مثل:
تجسم نتیجهی نهایی؛
دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
تو نزدیکا و دوستان و اقوام هیچ دختر مستقلی نبود حتی دخترخاله م که 40سالش بود معلم بود و مجرد ولی هنوز خونه پدر مادرش زندگی میکرد با اینکه خودش خونه مجهز داشت ماشین داشت ولی میترسید جدا زندگی کنه،
از پسرا هم کسی تو نزدیکان نبود که همچین جسارتی کرده باشه فقط تنها کسی که دیده بودم برادرم بود که به مدت دوسه سال تنها زندگی کرده بود
من از فیلم هایی که دیده بودم در مورد دخترا الگو گرفته بودم
دخترایی که مستقل بودن خیلی برام جذاب بودن بنظرم زندگی شادتری داشتن و اینا شده بودن الگوهای من
تجسمم عالی بود خودمو تو خونه خودم خیلی تصور میکردم اینکه هرزمان دلم بخاد غذا بخورم،هرزمان دلم بخاد میخوابم،هرچی تابلو و نوشته دلم بخواد ب در و دیوار خونه بزنم و…..
حتی یادمه یبار رفتم بازار ی چاقوی قرمز قشنگ بهم چشمک زد خریدمش خواهرم همرام بود بهش گفتم اینو برای خونه ام گرفتم!!
این در حالی بود که هنوز نمیدونستم چی میشه و 6ماه بعد خونه گرفتم
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
هدف های فعلیم خیلی زیادن اولویت بندی کردم
ولی من میتونم از قبلا خودم الگو بگیرم
خودمو درگیر حاشیه نکنم
کسی رو بت نکنم
حسمو با چیزای کوچیک خوب کنم
تجسم کنم که به هدفم رسیدم
و از زندگیم لذت ببرم به هدفم نچسبم.
با مرور این مسیر ،فهمیدم اونموقع تفکرات منفی ام کمتر بوده ،همه چیزو خیلی ساده تر میگرفتم
خیلی آزاد و رها بودم
برای هدفم شور وشوق داشتم
برای اهداف فعلیمم که فکر میکنم خیلی طول کشیده و هنوز بهشون نرسیدم باید همون راه رو برم چرا فراموش کرده بودم
چقدر از دیدن اندام زیباتون لذت میبرم به جرات میتونم بگم تا حالا با دیدن اندام زیبا آنقدر لذت نبرده بودم و از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم که اگه یه نفر تونسته از اون اندام به این اندام برسه پس منم میتونم
تو دی ماه 1400 از طریق دوستم با داستان باورها آشنا شدم اونم با مسیر لاغری با ذهن
سرچ زدم تو اینستا و تو یکی از پست ها یکی از فایل های شما تو یه پیج دیگه ای بود چون اصلا تو مدار شما نبودم یادم نیست کدوم فایل ،فقط یادمه چون اندامتان رو دیدم گفتم ایشون اگه میگه باور چرا رو اندامش کار نمیکنه و پست و زدم رفت بارها اسمتون رو از استاد هایی که صحبت میکردن شنیده بودم برای همین توی گوگل سرچ زدم که ببینم این استاد عباس منش کیه وقتی شما رو دیدم گفتم اولش تعجب کردم نتایج قانون سلامتی رو گداشته بودید رو سایت
خودمو خیلی سرزنش کردم که ببین چقدر راحت در مورد مردم قضاوت میکنی
من از لحاظ سلامتی باورهای محدود کننده ای دارم و خیلی از مشکلاتی که شما تو قانون سلامتی میگید رو دارم
یعنی وجود یه همچین دوره ای برای من معجزه است خیلی به ذوق اومده بودم ولی وقتی قیمت دوره رو دیدم حتی وقتی با تخفیف بود برام خیلی گرون بود کلا ناامید شدم و گفتم اینجور که بوش میاد من حالا حالا ها نمیتونم این دوره رو تهیه کنم بدون اینکه عضو سایت بشم از سایت رفتم بیرون ولی همیشه گوشه ی ذهنم خرید قانون سلامتی بود و هست
همیشه از شما شنیدم یه هدفی مشخص کردم براش قدم بردار
الویت هاتو مشخص کن و تلاش کن تا برای رسیدن به اون هدف
الان تو این مرحله از زندگیم مهمترین الولیت من داشتن درآمد
چون رسیدن به این هدف بهم کمک میکنه به خیلی از خواسته هام برسم
یکی از اون خواسته های مهم تهیه دوره قانون سلامتی
چند روزی میشه که برای خودم یه هدف خیلی کوچیک مشخص کردم و دارم میبینم که خدا چطوری هدایتم میکنه همین فایل بزرگترین نشونه از اینکه مسیرم درسته
قدم اول اینکه هدفت رو اعلام کن
خوب وقتی اینو گفتید گفتم من به کی بگم هدفمو کجا بگم که بهتر باشه
گفت هیمنجاا بگو
اینجا بهترین جا
من تو این پیام مینویسم که
هدفم اینه تا پایان امسال از درآمد صفر مطلق به ماهی 20 تومن برسم
و دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم اونم با درآمد خودم
اینجا تنها جایی که به ذهنم رسید و میدونم پر از آدمای مثبت هست
دومین قدم اینه به ایده هایی که گفته میشه در اول مسیر عمل کنم ولی ذهنمو باز بزارم برای هدایت
خوب اولین ایده ای که به ذهنم رسید اینه از لیست دانلود ها برم توی باور های ثروت ساز کار کنم و تمریناتی که میگید رو انجام بدم
و در کنارش رو عزت نفسم کار کنم
فعلا این قدم رو برمیدارم تا خدا هدایتم کنه
من خیلی هدف ها برای خودم مشخص میکردم ولی تقریبا میتونم بگم هیچ کدوم رو به مرحله عادت نرسوندم و تا نتیجه کوچولو میگرفتم برمیگشتم به سبک قبلی
البته خودمو سرزنش نمیکنم چون همین پیدا کردن مسیر درستم تکاملی و همین اشتباهات بهم کمک کرده یه سری قوانین رو بهتر بتونم درک کنم
یکی از هدف هایی که بهش رسیدم یاد گرفتن رانندگی بود
بخاطر یه سری تضاد هایی که تو زندگی برام پیش اومده بود مثل دور بودن خونه مامانم ،پسرم رو کلاسی ثبت نام کردم که دور از خونه بود و وقتی میخواستیم کلاس بریم واقعا اذیت میشدیم
تصمیم گرفتم که رانندگی رو یاد بگیرم
همون روزی که متعهد شدم خداوند یه همراه هم برام فرستاد و دختر عموم هم با من همراه شد
چقدر نجوا میاومد که مگه رانندگی بچه بازی
اگه بری به یه آدم بزنی چی اگه به یه ماشین مدل بالا بزنی چی و ……
من فقط نتیجه ی نهایی رو میدیدم تو ذهنم که دارم تنهایی میرم خونه مامانم
بدون اینکه قانون رو بدونم هر روز این لحظه رو تصور میکردم و مطمئن بودم اگه تلاشمو کنم واقعی میکنم اون لحظه رو
یه جاهایی کم میآوردم میگفتم من نمیتونم اما هدف اصلیم رو که به یاد میآوردم انگیزه میشد
چند نفر رو انتخاب کرده بودم و مدام میگفتم اگه اون تونسته پس من حتما میتونم
خلاصه هر روز نجوا بود ولی قدرت اشتیاقی که من برای آموزش دیدن داشتم بیشتر بود
هر روز هر جوری میشد تمرین میکردم
جلوی خونه هی ماشین رو برمیداشتم و پارک کردن رو تمرین میکردم
بارها توسط همسایه ها مسخره میشدم نگاه تمسخر آمیز همسایه های مرد اذیتم میکرد ولی بهم انگیزه میداد میگفتم حالا که مسخره شدم باید ادامه بدم
آنقدر ادامه دادم تا به هدفم رسیدم
اولین باری که تنها رفتم خونه مادرم یه حس قدرت فوق العاده داشتم
هر سری که میخواستم تنها برم جایی نجوادمیاومد نری دیونه اتفاقی بیافته چیکار میکنی
ولی همش میگفتم بابا من همون آدمی ام که یه بار تونستم برم تنهایی جایی الآنم میتونم
و هر روز به خودم میگفتم چطوری میتونم پارک بهتری بکنم چون تمرکزم رو این موضوع بود هر کسی بهم یه راهی میگفت همه رو امتحان میکردم و آسون ترین راه رو یاد گرفتم و سعی کردم اونو تمرین کنم
به هدفم رسیدم ولی برای هر روز بهتر شدن قدمی برنداشتم
گفتم هدف من این بود بتونم خودم تنهایی برم خونه مامانم نمیخام دیگه شوماخر بشم
ولی اینجا بود که تلاشی برای پیشرفت نگردم و این برام یه درس بزرگ بود
که هر روز باید برای بهتر شدن تلاش کنم
چند روز پیش توی فایل درس زندگی از یک بازی با یاد آوری یه سری موضوع ها
به خودم گفتم من یه سری هدف دارم چه قدمی براشون برداشتم ؟
اون فایل شد یه تلنگر برای من
و من شروع کردم به ریز کردن هدفم
و قدم براش برداشتم
اینکه گفتیو اجازه بدید خدا هدایت کنه و راه حل ها رو بهتون میگه فوقالعاده حس خوبی داره
اینکه یه کسی که قدرت کل جهان دستشه هدایتت میکنه و بهت همه چیز رو میگه نگران نباش
یکی از بهترین حس های دنیاست
تلاشم رو میکنم که این سری متعهد تر عمل کنم و به ایده هایی که الهام میشه با ایمان بیشتری عمل کنم
هیچ ایده ی دیگه ای ندارم ولی آنقدر به صحبت های شما و هدایت خداوند اطمینان دارم که مطمئنم میام و اینجا مینویسم به چه راه کارها و شرایط و آدم هایی هدایت شدم که بهم کمک کردند به هدف برسم
افرین افرین توهمین الان بسیار بسیار پیشرفت داشتی به لطف خدا کامنت شما را خواندم و لذت بردم از این همه قدم هایی که برداشتی خدارا شکر
تصور کن میری بلیط هواپیما بگیری ولی نمیدونی کجامیخواهی بری ؟ مسول اژانس از شما سوال میکنهمقصدت کجاست وتونمیدونی اون برای توکاری نمی تونه بکنه
همه درخواست هات از خداوندرا بنویس وبرای هرکدامشون کوچکترین قدم را بردار در روز حتی اگر اونقدم مطالعه یک کامنت یا یک سرچ در گوگل باشه قدم به قدم خداوند وقتی تعهدتورا ببینه تورا هدایت میکنه سعی کن همیشه حالت خوب باشه همیشه در هر حالی سپاسگزار انچهکهداری باش
درهایی از نعمت بروی شما باز میشه
این مطالب رایگان استاد گنجه تک تکش حاوی مطالب بسیار مفیده استفاده کن موفقشاد سالم وثروتمند باشی در پناه الله مهربان رب العالمین
نمیدونم باید چیکار کنم ولی خدا آنقدر قشنگ هدایت میکنه
که اگه من یاد بگیرم ذهنمو آروم کنم صدای این هدایت رو میشنوم
بابت نکته ای که گفتید ازتون سپاسگزارم دقیقا همینه من باید خواسته ام رو بنویسم و براش قدم بردارم اوایل فکر میکردم قدم برداشتن یعنی یه کار بزرگی انجام دادن ولی اینجا یاد گرفتم قدم برداشتن رو از کارای کوچیک شروع کنم و همه ی همین قدم برداشتن ها هم یعنی پیشرفت
سلام به استاد عزیز و گرانقدر و مریم جون عزیز و تمامی دوستان گرامی.
کسانی که دوست دارن هدفی برای خودشون انتخاب کنن و تاثیرات مثبتش رو ببینن حتماً دوره ی کشف قوانین رو خریداری کنن که کمکهای زیادی میتونه براشون داشته باشه چون استاد عزیز و مریم جان عزیز ، راه و روش انتخاب درست هدف و راه و روش و شیوه ی ادامه مسیر رو بهتون آموزش میدن تا زودتر به اهدافتون برسید.
این دوره به خود من خیلی کمک کرد و انگیزه و انرژی منو نسبت به چالش جدید و انتخاب هدفی که سالها دوست داشتم دنبالش برم ولی متاسفانه در خودم نمیدیدم کشوند.
این دوره پیشنهاد میده به جای انتخاب هدفهایی که در بلند مدت میشه بدستش اوورد تمرکزمون رو بذاریم روی هدفهای کوتاه مدتی که در عرض چن ماه میشه بدستشون اوورد از این طریق میخواد به ما بگه اول اینکه با انتخاب هدفهای کوتاه مدت و بدست اووردن نتایجش ، باورپذیری ما رو برای رسیدن به اهداف و خواستههای بزرگترمون بیشتر میکنه و چون کوتاه مدت هستش ، میتونیم با انگیزهتر و پر انرژی تر تمرکز روی هدفمون داشته باشیم. از اونجایی که زود دریافت میکنیم خب طبیعتاً باز باور پذیریمون نسبت به خلق اتفاقات زندگیمون بیشتر میشه.
تو همین راستا که چن ماه تمرکزمون رو روی هدف و موضوع خاصی میزاریم تغییرات خوب دیگهای هم در ما شکل میگیره که در برنامهریزی و روند درست زندگیمون بهمون کمک میکنه .
متاسفانه برای شروع، انتخاب هدفهای بلند مدت چون نیاز به زمان بیشتری برای تکامل و رسیدنش داره ممکنه ما رو از مسیر خارج کنه . به همین جهت این دوره روی این موضوع کار میکنه که هدفهاتونو اولویت بندی کنید و طبق اولویتی که دارید ،تو هر زمینه ،هدف خودتون رو انتخاب کنید.
بعد از «انتخاب هدف و تمرکز گذاشتن روی اون» باید تمرکزتون رو از موضوعات دیگه بردارید و کاملاً روی همین هدفی که انتخاب کردید متمرکز باشید.
استاد عزیز تاکید دارن که تمرکز گذاشتن کامل روی هر موضوعی، زودتر نتیجه میده. به میزانی که میتونیم این کارو درست انجام بدیم به همون میزان نتایج زودتر حاصل میشه.
در حین اینکه به خاطر هدفمون حرکت و تلاش خودمونو آغاز میکنیم باید حواسمون باشه که بدون در نظر گرفتن مقصد یعنی رسیدن به همون هدفمون سعی کنیم از مسیری که برای رسیدنش میریم لذت ببریم .صرفاً به مقصد فکر نکنیم و روزایی رو که میگذرن رو ازدست ندیم.
باید در طول روز حواسمون باشه که احساسمون رو خوب نگه داریم.
اگر سهم و نقشی داریم انجام بدیم.
سعی کنیم هر آنچه اتفاق میفته رو بپذیریم.
با تضادها خوب مقابله کنیم.
به خدا و قوانینش اعتماد کنیم .
ایمان داشته باشیم که اگه ما در فرکانس مثبت و در مسیر درست باشیم حتماً به هدفمون خواهیم رسید. لزومی نداره زمان و انرژی ای که به خاطر رسیدن به هدفمون میزاریم رو کنترل کنیم. بهتره اعتماد صدمونو بذاریم و هر شب با سپاسگزاری و مرور اتفاقات روزمون درسها و تجربههایی که کسب کردیم رو به خودمون یادآوری کنیم .
یکی از فاکتورهای مهمه رسیدن به اهدافمون، داشتن آرامش و« هماهنگی بین ذهن و روحمونه » یعنی چیزی که از درون باعث آرامش من باشه.
قرار نیست اگه دنبال هدفی هستیم بخاطرش زور بزنیم یا تقلایی بیش از حد داشته باشیم که حال خودمونو بد کنیم بعد اسمشو بذاریم «تلاش».
به همین منظور استاد عزیز یه فاکتور مهمه دیگه ای رو برامون در نظر گرفتن و اون «پیش فرضهای مثبت» هستش.
یعنی هر روز نسبت به هر کاری که میخواید انجام بدید پیش فرض مثبت داشته باشید از قبل ذهنتون چیزی رو که میخواد تجسم کنه که خیلی خوب تونسته اون کارو انجام بده .
وقتی ذهن ما پیش فرض مثبت داشته باشه همین احساس خوب رو با فرکانسش به جهان ارائه میده ، در نتیجه دقیقاً همون چیزی که خودش میخواد اتفاق میفته.
برای رسیدن به هر هدفی تو هر زمینهای توجه و نظارت داشتن به احساسات و عواطفمون هم، خیلی مهمه. اینکه در طول روز حواسم به این موضوع باشه که با چه احساساتی روبرو میشم و اینکه در مقابل اتفاقات و تضادهایی که باهاشون مواجه میشم چطور ذهنم رو کنترل کنم تا به احساس بد نرم.
استاد عزیز، راهکاری هم دادن و میگفتن در طول روز چندین بار از خودتون بپرسید« حالت چطوره» ؟ واین یاد آوری باشه برای کنترل ذهن و داشتن احساس خوبتون !
و در آخر اینکه برای رسیدن به اهدافتون « دنبال عوامل بیرونی نباشید » و بدونید که همه چیز در درون ما و با ماست. هر چقد بیشتر بتونید افکار و باورهاتون را در راستای مثبت تغییر بدید و خودتون رو به مدار بالاتری ببرید زودتر به اهدافتون میرسید.
این دوره روی« ترمزهای مخفی»کار کردن .ترمزهایی که حتی خودمون ازشون غافل بودیم .و بصورت ناآگاهانه با بی توجهی ازشون رد میشدیم در حالی که فرکانسشون تو اتفاقات زندگیمون یقمونو میگرفت.
این ترمزها میتونه تو زمینه ی مالی یا روابط و یا تو زمینه ی سلامت باشه!
این دوره تا حدودی در مورد احساس لیاقتم کار کرده، اینکه چقدر خودتو لایق رسیدن به خواسته یا اهدافت میدونی؟!
اینکه آیا این اهداف و خواستهها با ارزشهای شما تناقض داره یا همخونی؟!
اینکه وقتی به خواسته یا هدفت فکر میکنی چه احساسی بت دست میده؟!
اگه با احساس خوب داری پیش میری مسیرت درسته در غیر این صورت خودت عامل دور شدن از خواستت میشی.
اینکه چه ترسها و نگرانیهایی تو ناخودآگاهت برای رسیدن به اهدافت داری؟!
اینکه رسیدن به هدف یا خواستمون چ سود یا منفعتی برامون داره ؟!
در کل باید بدونیم که این ماییم که اتفاقات زندگیمون رو خلق میکنیم و بقیه ای وجود ندارن.
داشتن هدف باید عامل شاد شدن و انگیزه و انرژی گرفتن شما بشه در غیر این صورت نتیجه ی مطلوبی از حرکت یا تلاشتون نمیگیرید.
کارکرد این دوره نظم خاصی به زندگیم داد و منو از دو آفت عجله و دودلی نجات داد.
خودم احساس میکنم به نسبت قبل ایمانم خیلی بهتر شده و خیلی رهاتر از قبل زندگی میکنم.
هر روز تسلیم بودن و نگه داشتن احساس خوب رو به خودم یادآوری میکنم.
عبارتهای تاکیدی رو برای خودم تکرار میکنم مثل: امروز هدایتهای خداوند از هر طریقی به من روانه میشود.
هر روز به خودم میگم امروز روز منه و فقط برای امروز سعی کن افکار مثبتی روی هر کاری که میخوای انجام بدی داشته باشی.
سعی میکنم نشونه ها و تغییرات و اتفاقات خوبی رو که تجربه میکنم رو با خودم مرور کنم .
وقتی در راستای هدفت حرکت میکنی و برای خودت برنامه های خوب میچینی. مهمتر از همه خودتو تسلیم همه ی عوامل و اتفاقات بیرونی میکنی اکثر کارات طوری پیش میرن که تو رو به هدفت نزدیکتر میکنن.
از چن سال پیش دلم میخواست از همه چیه کامپیوتر
سر در بیارم و راحت باهاش کار کنم .میدونستم باید آموزش ببینم و کلاسهای کامپیوتر برم و بطور پیشرفته کار کنم اما همیشه یه ترمز یا مانعی وجود داشت که مدام بهم میگفت مهم نیست آموزش ببینی ! اصلاً مهم نیست بلد باشی یا نباشی ! شاید تو نتونی یاد بگیری ! همین افکار منو از هر حرکتی باز میداشت.
امسال یکی از اهداف مهمه خودمو آموزش کامپیوتر گذاشتم. الان دو ماهه که دارم کلاسها رو میرم. به خودم فرصت شش ماهه دادم تا کامل یاد بگیرم هر روز ذوق و شوقم برای آموزش بیشتر و بیشتر میشه. از اینکه میبینم مطالب جدید وآموزنده ای دارم یاد میگیرم خیلی خوشحالم . چیزایی که باید بلد میبودم اما تنبلی میکردم ،شایدم اعتماد ب نفسشو نداشتم و در خودم نمیدیدم که یاد بگیرم. تو دنیای امروز باید همه، سر از این رشته در بیارن و اینکه چیزی بلد نبودم خیلی وقتا حالم بد میشد.
انتخاب هدف و چالش و در راستای اون حرکت کردن و به خصوص نتیجه گرفتن عزت نفس و اعتمادبه نفس آدمو خیلی بالا میبره . از اینکه کنار برنامههای دیگم این هدفم انتخاب کردم خیلی خوشحالم. از اینکه وقت اضافی برای فکر کردن در مورد موضوعات و مسائل پوچ ندارم خیلی خوشحال ترم.
دوره ی کشف قوانین بهت کمک میکنه که هر باری که هدف چن ماهه انتخاب میکنی بعد از رسیدن به اون هدف، هدف و چالش دیگهای رو انتخاب کنی که همین باعث رشد و موفقیتهای بیشتری میشه.
و حتمن با هدایتهای خداوند به مسیرهای بهتری کشیده میشیم ، که ما رو وارد دنیای قشنگتری میکنه .
از این طریق دیگه روزها و لحظاتمون رو از دست نمیدیم و از وقت و زمانمون بهترین استفادهها رو میکنیم.
استادجونم مرسی و ممنون از شما که وجود شما و آموزه های خوب شما ، همیشه باعث روند رشد و تکامل ما میشه .
خدایا کمک ام کن تا زیبا سخن بگویم و هدف هام رو شفاف بیان کنم.
سلام به استاد عزیز و مریم خانم گرامی
استاد جان اندام زیبای شما رو تحسین میکنم و به شما تبریک میگم که با لذت در مسیرتون حرکت میکنید و نوید بخش بهترین اتفاقات برای ما میشید.
در حال حاضر هدف من برنامه نویسی در کشور انگلیس هستش. اکنون در تهران هستم.
من بهمن 98 به استانبول مهاجرت کردم و این مهاجرت درس های بزرگی برای من داشت، خیلی از گفتگوی های درونی ام روی توی استانبول کشف کردم، جریان توجه من، ذهن من و یک روز در کافه با دوستم نشسته بودیم و گفتم من در زندگی درهای باز دارم که برای من اتفاقات ای که میخواهم رخ نمیدهد، تصمیم گرفتم برگردم ایران و پروژه ایران رو تموم کنم، با وجود مسخره شدن توسط همه.
من همیشه توی دانشگاه برنامه نویسی ام خوب بود، جاهای بزرگ کار کردم، شرکت زدم، شرکت ام به خاطر توجه و مسئولیت خودم شکست خورد و گفتم شغل برنامه نویسی رو باید عوض کنم، من برای این کار ساخته نشدم برای همون رفتم ترکیه که در یک کار دیگه مشغول به فعالیت بشم.
درواقع من از حل مساله فرار میکردم، ناسپاسی میکردم، غر میزدم و همیشه در استرس بودم. چون یک مساله رو خیلی سخت میتونستم حل کنم و آموزش ببینم.
توی مسیر برگشت از ترکیه، توی هواپیما یک آقایی بود کنار خودم، دو سال از من کوچک تر بود، برنامه نویسی میکرد توی ترکیه و این خیلی جالب بود برای من، یعنی من شهامت به خرج دادم برگردم درهای باز رو ببندم، خداوند ایشون رو توی مسیر من قرار داد. من اونجا قدرت زبان انگلیسی رو درک کردم.
شهریور سال 1400 رفتم شرکت تهران، پروژه ام رو 5 ماه شبانه روزی نشستم و تموم کردم، با وجود یک عالمه داستان و بی پولی و… ولی من باید مسیرم رو تموم میکردم.
بعد مسیر بعدی به من گفته شد که حسین زبان انگلیسی ات رو تموم کن، و سال 1401 شد سال گرفتن آیلس و یک چالش هم برای خودم درست کردم که با لهجه بریتیش صحبت کنم، خلاصه تموم شد و مهر ماه معلم رایتینگ گرفتم و ایشون هم اصرار که نکن این کارو ولی من گفتم انجامش میدم، و الان که اردیبهشت 1402 هست من زبان رو عالی با لهجه بریتیش حرف میزنم.
سال 1401 به دعوت پدرم برگشتم خونه پدریم توی شهرستان و یک اتاق به من دادن و درس خوندم. اوایل خوب بود، پدرم کارمند بود و بازنشسته شد و بدون اینکه به من بگن برای من نامه جانشینی گرفت که برم جای ایشون کار کنم، من میگفتم خدایا من انگلیس میخوام باشم برنامه نویسی این رو نمیخواستم آخه. خلاصه با اینکه پول نداشتم و زبان میخوندم و داستان بود من پیشنهاد پدرم رو رد کردم، و ازون وقت برای من شد داستان، از مرداد 1400 ما داستان داشتیم.
ایشون مخالف 100 درصد مهاجرت من بود، منم تا جایی که میتونستم تنش هام کم میکردم ولی اون بیکار نمیشست. منم سکوت میکردم و میرفتم توی اتاق ام، تهدید ها شروع شده بود و میگفت برو کار کن وگرنه میندازمت بیرون و … منم زبان ام رو میخوندم و سکوت، من هی دوره های شکرگزاری رو میرفتم برای راندا برن و سهیل هی حالم خوب بود و صبح ساعت 5 بیدار میشدم و شاد و پر انرژی میشستم پای درسم و هی هر از چند وقتی یک نیشی میزد :))
توی بهمن 1401 یک هو عموم زنگ زد که پاشو بریم دبی، من کار دارم و میخوام یک تحقیقی کنم و نیاز به تو دارم، منم چون زبان ام خوب شده بود گفتم بریم و براش توی 10 روز صفر تا صد تاسیس کارخونه توی دبی رو درآوردم و کامل. بعد گفت پاشو با من بیا اینجا و کار کن. باز من گفتم خدایا، من انگلیس رو میخواستم، برنامه نویسی. بعد گفتم خدایا خودت هدایت ام کن، با هدایت خدا یک جریان کاری برای خودم درآوردم که من چقدر پول میخوام ( درخواست پول و ارزش گذاشتن برای خودت رو توی دوره عزت نفس استاد تدریس میکنه)، بعد من طبق همون گفتم این یک نشانه بشه برای من، اگه با این شرایط قبول کرد که میرم دبی و گرنه مسیر انگلیس رو ادامه میدم.
من خیلی با عموم رو دربایستی داشتم ولی خب یادگرفته بودم که باید بخوام، توی پرواز برگشت دبی هم چالش غذای اضافه رو برای اولین بار رفتم، جوری که قبلا توی پروازهای ترکیه و داخلی ها نرفته بودم، حالا من سیرم بودم ولی گفتم میخوام. این کناری هام هم میخندیدن، عموم هم همراهم بود بیا و ببین :)) ولی الهامه میگفت درخواست کن بهت میدن، حالا جالبی اینه غذا خواستم، آوردن برام ولی قاشق نداشت، باز درخواست دادم قاشق هم بیارین :)) که خداروشکر آوردن.
برگشتم ایران و من دو ماه از وقت درسی ام رفت به خاطر کار دبی و پیشنهاد خودم رو دادم و عموم مخالفت کرد، شاکی شد و داستان ولی من با روی خوش بهش گفتم عزیزم من راستش هدف ام مهاجرت به هر نحوی نیست، زمانش باید برسه، شرایط منم اینه.
ضمن اینکه خواسته من، درآمد دلاری شغلی که مستقل از زمان و مکان باشه و هرجایی بتونم انجامش بدم که درواقع از اول همین شغل برنامه نویسی خودم بوده. آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد بود.
خلاصه، یازدهم اردیبهشت 1401 شب، دیدم برادر ام داره پشت سر خواهرم توی خونه صحبت میکنه (من یک برادر دارم 15 سال از خودم کوچک تر و پشت کنکوره، و اختلاف من با خواهرم 1 سال و نیم هستش) و مادر پدرم هم حمایت میکنند و مسخره اش میکنند و من خیلی ناراحت شدم بهشون تذکر دادم که چرا دارین پشت سر دخترتون بد حرف میزنید؟ چرا اینجوری دارین میگین؟ و اینا به منم توهین کردن. و من دوباره برگشتم توی اتاق ام. ناراحت شده بودم خیلی. من اتفاقا وسط دوره شکرگذاری سهیل سنگرزاده بودم و ساعت 5 بیدار میشدم، شکرگزاری هام رو انجام میدادم، ورزش میکردم و زندگی ام خیلی عالی بود و اون روز توی دفترم تمرین ستاره قطبی نوشتم خدایا من احترام میخوام. مثلا یکی از چالش های دوره سهیل سنگرزاده اینه که هر روز ظرفی که توش غذا میخوری رو خودت میشوری ازش تشکر میکنی یا تخت ات رو مرتب میکنی ازش تشکر میکنی و هر روز پدرم نمیشد که یک تیکه نثار ما نکنه :)) منم میخندیدم. چی بگم آخه.
صبح بود از ورزش می اومدم و برادرم ازین اهنگ های رپی که همش فحش و بد وبیراهه گذاشته بود و بلند کرده بود و منم خاموش کردم گفتم عزیزم هدست بزار میخوایی اینارو گوش کنی، پدر و مادرم و پشتیبان اون و داستان که اینجا خونه اونه و تو مهمونی توی این خونه و باز پدر عزیزم جملات گوهربار رو نثار من کرد و گفت برو بیرون ازین خونه اگه ناراحتی.
من گفتم پول ندارم وگرنه میرفتم، یه آن حرف استاد اومد توی سرم که ایمان نداری. یا خدا. کل موجودی من 250 هزار تومن. من کجا برم آخه.الهاماتی بود توی ذهن ام که میگفت احترام میخوایی؟ برو ببین، گفتم چشم.
خدایا آخه من حالم خوب بود، همه چیز روی روال بود،شکرگزاری روزانه، هر شب کامنت های روانشناسی ثروت 1 رو میخوندم، روزی 10 ساعت درس و کار، دوماه دیگه مونده بود، دوره هام رو تموم کنم، اقدام کنم اینا چی بود آخه؟ حالا برنامه اون روز چالش شکرگزاری سهیل سنگرزاده بوسیدن دست پدر و مادر بود.
من رفتم توی اتاق و دیدم حالم بده، گلوم داره میترکه از بغض، زدم بیرون، حدود 5 ساعت بدون توقف پیاده روی میکردم، فقط فایل های استاد رو گوش میکرد و با فقط روی خدای حساب کن (من عاشق این فایل ام) شروع کردم و اشک میریختم، خلاصه رفتم ترمینال بلیت اتوبوس گرفتم، بعد دیدم من قبلا سهام اینا خریده بودم و خداروشکر اونام سود داده بودن و اونارو خارج کردم، که اونم طول کشید. رفتم خونه، وسایل هام رو جمع کردم، گفتم خدا کمکم میکنه، با آرامش برگشتم وقتی مادرم دید وسایل هام رو جمع میکنم، کلی گریه کرد بنده خدا، میگفت کجا میخوایی بری؟ تو که پول نداری، گفتم نمیدونم فقط میدونم که باید برم. وقتش تموم شده. خلاصه وقتی اومدم بیرون از خونه، دست مامان ام رو هم بوسیدم ولی بابام اجازه نداد که دستشو ببوسم حتی باهام خداحافظی هم نکرد.
من همون روز همه رو بخشیده بودم، هیچ چیزی توی دل من نبود، فقط هدف ام برام مهم بود که یک جایی آرامش داشته باشم زبان ام رو بخونم، دوره های برنامه نویسی ام رو تکمیل کنم و مسیر بعدی.
من ازون روز به بعد تا الان 15 روز میشه با هیچ کدوم از اعضای خونواده حرف نزدم، نه به این دلیل که قهر باشم به این دلیل که بخوام روی زیبایی ها تمرکز کنم، از اتفاقات خوب بگم، به هدف ام توجه کنم، گذشته ها گذشته. و بهشون گفتم تا به نقطه امن برسم تماس میگیرم خودم. چون حرف ها و نصیحت های خونوادم حالم رو بد میکرد، امید به آینده زیبایی که خودم رو توش میدیدم ازم میگرفتن و یک مشت آت و آشغال تحویل ام میدادن. من هر روز میگم، من باور دارم همه چیز رو خودم خلق میکنم، من هدف ام رو خلق میکنم و روی خواسته هام تمرکز میکنم.
اون وسط پیاده روی صحبت های استاد توی این چند سال توی ذهن ام مرور میشد هر کدوم از یک طرفی، صحبت اینکه یک آن میبینی همه چیز خوبه، عالیه و یک ناخواسته ایی توی زندگی ات میاد، اونجا باید ایمان ات رو نشون بدی. میگفت عزت میخوایی؟ احترام میخوایی؟ احساس خوب میخوایی؟ برو بیرون.
رسیدم تهران، سه شب توی خوابگاه پسرانه بودم، عین سه شب، همش به زیبایی ها توجه میکردم، بعضی ها غر میزدن میگفتم خدایا شکرت برای بالشتی که دارم، برای تخت نرمی که دارم. حالا معجزات عالی که توی خوابگاه اتفاق افتاد بماند، یک شب سرد شد، بعد اینا به کسانی که روزانه میگرفتن پتو نمی دادن، بعد من کاپشن ام رو درآوردم و خداروشکر کردم برای کاپشنی که دادم، هم سهیل هم استاد میگفتن زوریه باید حالتو خوب کنی، باید زیبایی ها رو تحسین کنی. از خونه فقط یک کتاب با خودم آوردم و اونم ” قانون توانگری” بود، جمعه نشستم از اول این کتاب رو خوندم حدود 8 9 ساعت بود بدون توقف. حالم خوب بود، گفتگوی های درونی ام مثبت بود خداروشکر، بعد یهو یکی از دوستان ام که توی تهران هستش و فوق لیسانس زبان هستش، بهم پیام داد، گفت حسین کجایی چه خبر؟ زبان میخونی؟ بعد من گفتم یک سری داستان داشتم و الان اینجام، بعد گفت این شبا سرده و … پاشو بیا پیش من، بدون اینکه من درخواست کنم ازش. خدا من رو هدایت کرد به خونه ایشون. خودش کارهاش جور شده مرداد داره میره اسپانیا. به من گفت بشین اینجا زبان ات رو تموم کن، کارهات رو تموم کن بعد برو.
بعد اینجا نشستم با آرامش میخونم و یک کتابخونه نزدیک اینجا پیدا کردم و صبح میرم کتابخونه تا شب. برای کارم و آمادگی مصاحبه های شغلی جدید، نشستم رزومه دادم و با 10 تا شرکت مصاحبه رفتم و فهمیدم که چه چیزهایی رو نمیدونم. که اونا رو هم دوره هاشو پیدا کردم و دارم مدارک اش رو میگرم، راستی الان خیلی راحت آموزش های برنامه نویسی رو میفهمم چون زبان ام عالی شده و مدرس حرف میزنه راحت میفهمم، این آپشن قبلا روی من قفل بود :))
به امید خدا آیلس ام رو شرکت کنم و مدرک اش رو برای انگلیس بگیرم چون UKVI میخواد بعد مدارک برنامه نویسی رو دو سه تا مهم اش رو بگیرم که توی رزومه ام توی لینکداین اضافه بشه بعد پیشنهاد کار از بهترین شرکت های دنیا. به طوری که من انتخاب کنم کجا برم.
خدا همیشه پشت و پناه ماست، خدا عاشق ماست، همیشه تضادها دوست ما هستند و همیشه به ما کمک میکنند که به بهترین مسیر بریم. خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای نفسی که میاد و میره، برای خواسته هایی که داشتیم و محقق شد و برای خواسته هایی که داریم و محقق میشوند.
استاد جان خیلی عاشقتونم که به ما یاد میدین “میشود”.
به نام خداوند مهربان و هدایتگر
سلام عرض می کنم خدمت شما استاد عزیز و ارزشمندم ، خانم شایستهی ستودنی (از این بعد میگم ستودنی که ایشون همیشه و همیشه تشنهی پیشرفته و داره خودش رو بهبود میده و این ویژگی برای من خیلی تحسین بر انگیز هستش).
سلام عرض می کنم خدمت تمامی دوستان گرامی ، دوستای عزیزی که بارها از خواندن کامنت های ارزشمندتون و یا داستان هدایتتون بُهت زده شدم … درس های ارزشمندی یاد گرفتم و بی نهایت این درک عمیق از قوانین و اجرای اون در زندگیتون رو تحسین کردم و لذت بردم
خداوند مهربان رو شاکرم که بهم فرصتی داد تا دوباره بیام و اینجا… در این سایت الهی بنویسم
استاد عزیزم این مدل فایل ها رو خیلی دوست دارم چون شما با یک انرژی غیر قابل توصیف جلوی دوربین می آیید و حرفاتون برای من بی نهایت انگیزه بخش و امید بخش.
خدا رو شکر می کنم بابت این مسیر زیبا و الهی ای که در اون قرار گرفتم.
خدا رو شکر می کنم که خداوند من رو با شما آشنا کرد و من چقدر دوستتون دارم و احساس صمیمیت و رفاقت با شما دارم ، با اینکه تا به حال صداتون رو به صورت مستقیم نشنیدم و با هم صحبت نکردیم ولی قلبم میگه در آیندهای نه چندان دور وقتی که من در مدار مناسب قرار بگیرم می بینمتون و کلی گپ میزنیم و از نتایج فوقالعاده ام در تمام ابعاد برای شما میگم و برق خوشحالی و تحسین رو در چشم های شما می بینم. به امید اون روز زیبا … من خیلی وقت ها انگیزه هام و شور و شوق در وجودم شعله ور میشه و با انرژی ای وصف ناپذیر به سمت خواسته هام حرکت می کنم. استاد عزیزم دیدار با شما و خانم شایسته که چند ساله بهترین دوست های من شدید و شب و روز صدای شما دو نفر رو می شنوم و چهرهی زیبای شما دو نفر رو می بینم ، جزو بدیهیات ذهنی من شده. اونقدر که این صحنه رو ناخودآگاه تجسم کردم … دیگه به یقین رسیدم که به شرط حیات بدون شک این اتفاق در زمان مناسبش می افته.
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
امروز از صبح ساعت 7:30 که بیدار شدم فایل های زیادی رو به لطف الله گوش دادم و خیلی لذت بردم.
سر کارم هم خیلی پر انرژی و شاد بودم و تجربه های متفاوت و ارزشمندی داشتم.
و از امروز خودم و عملکرد خودم بسیار بسیار راضیام و خدا رو شکر می کنم.
دوست داشتم قبل از خواب کامنت بنویسم و درخواست هدایت برای نوشتن در سایت از صبح تو ذهن من بود.
حتی دو بار در طی روز در دو صفحه اومدم به صورت جدی بنویسم ولی به لطف الله هدایت بعدی می اومد و می گفت نه الان … و نه اینجا …
بهم می گفت صبور و تسلیم باش … من هم می گفتم چشم.
وقتی آخر شب هدایت شدم این فایل رویایی و بسیار تأثیرگذار رو دیدم ، حسم گفت اینجا و همین الان … با اینکه چشم هام نیاز به استراحت داشت ولی به خاطر تسلیم بودنم و به خاطر ذوق و شوق وصف ناپذیری که برای نوشتن داشتم گفتم چشم. بسم الله گفتم و شروع کردم.
••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
«درس اول از آگاهی های این فایل»
به خودم افتخار می کنم که طبق آگاهی های این فایل در تاریخ 28 اسفند 1402 به این نتیجه رسیدم که من می خواهم تغییر کنم و اونقدر از خودم مطمئن بودم که اینبار ادامه میدهم و استمرار می ورزم و متعهد در مسیر می مونم که اومدم توی سایت هم اعلام کردم که هدفم اینه «می خواهم یه ماجراجوی همیشه در سفر باشم» می خواهم همیشه در سفر باشم و در سفر هم پول بسازم.
این ها همیش لطف خداوند مهربانه و اگر دارم به خودم افتخار می کنم اعتبار این افتخار کردنِ هم در واقع میرسه به خداوند.
تک تک قدم هایی که در این 39 روز برداشتم
تک تک امتحان هایی که جهان از من گرفت و من به لطف الله ازش سر بلند بیرون اومدم
تک تک زمان هایی که اوضاع اونقدر سخت شد که گاهی حتی بغض کردم ولی خدا شاهده خیلی زود به خودم اومدم و خودمو کشوندم در مدار یه کمی بهتر و بعد یه کمی بهتر و بعد احساس خیلی بهتر …
اعتبار تمامِ تمام این ها میرسه به خداوند
چون این جسم سالم و ذهن سالم رو خداوند به من هدیه داده، من که برایش بهایی پرداخت نکردم.
اگر حرکت کردم و نتیجه این جسم و ذهن که مال خداوند هستش ، من فقط امانت دارم …
اگر در مسیر درست قرار گرفتم و کلی همزمانی برایم رخ داده … این ها همش به برکت هدایت های الله هستش.
پس این منصفانه است که بگم اعتبار همه چیز قر میگرده به خداوند.
«درس دوم از آگاهی های این فایل»
باید در مسیر رسیدن به هدفم بسیار بسیار تسلیم هدایت های الله باشم و قلبم رو باز بگذارم
نباید به پلن از قبل تعیین شده برای رسیدن به هدفم بکشم و بچسبم بهش
به قول استاد در فایل توحید عملی 11
خدایا تمام راه حل مسائل قبلی رو هم تو به من گفتی و این اشتباهه که من فکر کنم راه حل همون مسائل قبلی برای مسائل فعلی هم جواب میده … باید در ابتدای انجام هر کار بگم که من نمیدونم تو میدونی ، خدایا خودت من رو هدایت کن. همین گفتنش باعث میشه که یه ذره گوش هامون رو تیز کنیم یه ذره بهتر درک کنیم الهامات رو.
در این 39 روزی که دارم به شکلی جدید زندگی می کنم
خیی وقت ها با این چالش ذهنی مواجه شدم که …. اععع چرا داره اینجوری میشه؟ آیا این درسته؟ آیا این کار رو باید واقعا بکنم؟ و … یعنی یه عالمه مثال دارم از زمان هایی که شیطان می خواست به این شکل گمراهم کنه که … چون این اتفاقه ظاهرش خیلی تلخ و ناراحت کننده است پس مسیرم اشتباهه … و بهم احساس گناه بده و بهم این حس رو بده که چقدر تو نادونی که داری اینطور پل های پشت سرت رو خراب می کنی
ولی
به لطف الله وقتی که داشت زانوهایم خم میشد و به عجز میرسیدم دیگه ذهن منطقیم رو خاموش می کردم ، گاهی وقت های می اومدم دو رکعت نماز می خواندم و میگفتم خدایا کمکم کن خودت رو بهم نشون بده (منظورم دیدن خود خدا نبود ، منظورم نشونه ای از حضور خداوند برای دل گرمی و قوت قلبم بود) و انصافاً خداوند هم به طُرُق مختلف وقتی من تلاش فراوان می کردم برای رسیدن به احساس یه کمی بهتر دستم رو می گرفت و آروم آروم برم می گردوند به مسیر آسفالت و صاف.
استاد خیر دنیا و آخرت رو ببیند ، همین شنیدن این درس دوم از زبان شما بی نهایت برایم آرام بخش و امیدوار کننده بود ، سپاسگزارم.
«درس سوم از آگاهی های این فایل»
اینکه به این فکر کنم که چقدر این هدف من معنوی و خدا پسند هستش ، چرا که وقتی من به هدفم برسم و بعد در مسیر (چرخهی) تساعدی پیشرفت قرار بگیرم فقط خودم نیستم که دارم بهره می برم و خوشبختی و سعادت رو تجربه می کنم بلکه میلیون ها نفر از دیدن من و پیشرفت هام و نتایجم الگو می گیرند و حرکت می کنند و پیشرفت می کنند و به این شکل جهان جای بهتر و زیباتری برای زندگی کردن میشه.
به همین دلیله که میگم هدف من بسیار بسیار معنوی و خدا پسندانه است
خوشحالم بابت این تغییرات
مدتی هست در سایت حضورم کمرنگ شده اما به معنای دور شدن از مسیر نیست، اتفاقاً با تمرکز لیزری دارم روی خودم کار می کنم نتایج هم همینجوری داره وارد زندگیم میشه ولی به علت کمبود زمان برای تایپ دو انگشتی با موبایل و دیدگاه نوشتن در سایت ، تعداد دیدگاه هایم کم شده.
در پناه خداوند مهربانی ها خداوند سفر باشید
به نام خدای مهربان سلام ودرود من راازشهر زیبای یزد با مردمانی مهربان ودوست داشتنی پذیرا باشید
خداقوت آقای تجلی عزیز
از اینکه در فرکانس خواندن کامنت های شما هستم خدارو شکرگزارم
اول بگم. ماشالله به این تعهد واستمرار افرین به شما
میدونی دوست خوبم. جهان وقتی تعهد واستمرار وتسلیم بودن ما راببینه درهای الهی بازمی شه
هرچقدر بیشتر درخواست کمک کنی. بیشتر هدایت میشی
یادمه چند سال پیش. با غرور ومنیت یه کاری انجام دادم وبعد تو چرخه ی گیر کردم که نه راه پیش داشتم نه راه پس
درست یادمه صبح عرفه بود که به عجز رسیدم. فقط اشک میریختم واز خداکمک میخواستم. خدامیدونه ظرف چند روز ورق برگشت. هدایت پشت هدایت. بزرگترین چامپ زندگیم اون موقع شروع شد. چون به معنای واقعی تسلیم شده بودم
الان دوباره با دیدن فایل توحیدی عمل وخوردن کامنت شما. ناخودآگاه یادم اومد
دوست خوبم. معنوی ترین کار. رسیدن به خواسته هامون هست اونم با توکل. با تسلیم بودن. با درخواست هدایت وکمک
اون موقع کار ما لذت وشادی وکنترل ذهن میشه
کار خداهم هدایت ودرست کردن مسیر آسفالته میشه
براتون بهترین ها راارزومندم
سلام به شما مرجان خانم عزیز
ممنونم دوست خوبم به خاطر تحسین کردن من و انرژی مثبتی که هر بار از شهر زیبای یزد برایم می فرستید
منم خوشحالم که دوستان با ارزشی مثل شما دارم ، دیدگاه هاشون رو می خوانم درس یاد می گیرم و الگو می گیرم که … می شود.
دوست داشتم تو این روزها زودتر بیام پاسخ بدهم
ولی توی نت های موبایلم این کار رو یادداشت کرده بودم از خداوند درخواست هدایت کرده بودم که در زمان مناسبش بهم بگه بیام پاسخ بدهم
و خداوند امروز و در این لحظه بهم گفت
امیدوارم در بهترین زمان این پیام به دستتون برسه.
سلام استاد عزیزم ، واقعا هیجان زده ام که دارم این کامنت رو مینویسم و صبح به این فایل هدایت شدم . البته من این فایل رو قبلا هم موقعی که تازه اپلود کرده بودین ، دیده بودم یعنی دقیقا وقتی که اواسط مسیر رسیدن به یکی از بزرگترین خواسته های زندگیم بودم و الان 19 سالمه و امروز صبح مجدد فایل رو گوش دادم در حالیه که من به اون خواسته بزرگ زندگیم یعنی مهاجرت رسیدم و دارم تو اتاقم با بهترین ویو و آسمون زیبا تو کشور جدید این کامنت رو مینویسم. داستان من از جایی شروع شد که وقتی 18 سالم بود تصمیم قطعی گرفتم که مهاجرت کنم یعنی دقیقا سالی که کنکور داشتم ، و این خواسته هم از یک تضاد بزرگ شروع شد یعنی در من تابستون قبل سالی که کنکور داشتم با یکی از دوستانم رفتم بیرون و در حین مکالمه مون اتفاقات طوری پیش رفت که من یک تلنگر عظیم برخوردم و فهمیدم باید مهاجرت کنم و دوران دانشگاه خودم در مقطع لیسانس رو تو خارج از ایران بخونم .
از روزی که من اون تصمیم رو گرفتم حدود 2 سال و 1 ماه میگذره و من تو اون مدت هر روز به خواسته م متعهد بودم ، اولین کاری که کردم این بود که به همه عزیزانم اعلام کردم که من قصد ندارم اولین تجربه دانشگاه رفتنم رو تو ایران شروع کنم و دوست دارم تو کشوری آزاد باشم که کلی تجربیات جالب و قشنگ در اختیارم بزاره و …. . و خب خوشبختانه انقدر خودم برای این خواسته م ارزش قائل بودم که منجر به این شد که تمام اطرافیانم هم به خواسته م احترام بزارن و در این مسیر صد خودشون رو بزارن تا به من کمک کنن . و با اینکه خیلی از خانواده ها اجازه نمیدن تنها دختر بزرگ خانوادشون تا سر کوچه بره ، خانواده من به راحتی آب خوردن قبول کردن که من به کشور دیگه مهاجرت کنم .
این رو هم بگم که تا قبل من هیچ کسی نه از خانواده و فامیل و نه از دوستای دور و نزدیک تو مقطع لیسانس مهاجرت نکرده بود و اونایی که رفته بودن یا مقطع ارشد بودن یا دکترا . و هیچ کسی برای من الگو نبود تو این مسیر و از هر کی هم میپرسیدم مسیر به چه شکلی باید جلو بره میگفتن ما برای لیسانس اطلاعی نداریم و اصلا آسون نیست و شانست رو امتحان نکن و برای ارشد مهاجرت کن و غیره . منم که میدونستم یا راهی هست یا اگر نیست برای من ساخته میشه اومدم و تو لینکدین و اینستاگرام گشتم دنبال آدم هایی که تو مقطع لیسانس مهاجرت کردن و بورسیه گرفتن و شروع کردم به پیدا کردن الگو برای خودم که اگر اونها تونستم منم میتونم چون همه یک سیستم عصبی یکسان داریم و فرق ادما تو باورهاشونه .
این رو هم اضافه کنم که هدف من این بود که بورسیه کامل بگیرم و رایگان تحصیل کنم و آیلتس و تافل رو نمیخوام امتحان بدم و با شرایط رویایی ای مهاجرت کنم علاوه بر اون میخواستم اقامت دائم خانوادم هم بگیرم ( چون کلا روند ویزای دانشجویی در کشور های دیگه اینطوریه که فقط به خود دانشجو اقامت میدن و خانوادش میتونن به صورت توریستی رفت و امد کنن و اجازه اقامت دائم ندارن ) . پس اومدم توی یک برگه آچار بزرگ نوشتم که دقیقا من چی میخوام و دوست دارم چه احساساتی رو تجربه کنم ، اومدم گفتم من میخوام با بهترین شرایط مهاجرت کنم ، کشوری که امنیت فوق العاده ای ، داشته باشه ، آب و هواش مدیترانه ای باشه ، دریا و جنگل داشته باشه ، کشور زیبایی باشه ، مردم مهمون نوازی داشته باشه خوراکی های خوشمزه داشته باشه و حتی یادمه انقدر با جزئیات نوشتم که مشخص کردم دلم میخواد دانشگاهم بسیار نما ی زیبا و نوسازی داشته باشه ، کلاسا همه تمیز و نو باشن ، جمعیت کلاسا از 30 نفر بیشتر نشه و از ملیت های مختلف هم باشن . نوشتم دلم میخواد تو ایونت ها و جشن های دانشگاه با مامانم باشم و کلی خوش بگذرونیم و جاهای مختلف بریم و تفریحات مختلف داشته باشم با عزیزانم.
و توی اون مسیر من قدم به قدم هدایت شدم ، منی که حتی بلد نبودم یک ایمیل ساده بزنم به استاد ها و زبان انگلیسیم خیلی ضعیف بود و از مدام از ترنسلیت استفاده میکردم ، کارم به مرحله ای رسیده بود که با کمیته پذیرش دانشگاه ها مصاحبه اسکایپ داشتم و خودم و رزومه م رو براشون پرزنت میکردم .
در نهایت همونطور که هر کسی به قانون عمل کنه لاجرم به نتیجه دلخواه خودش هدایت میشه باید بگم که :
به طرز معجزه آسایی نه تنها کارهای مهاجرت من با همون شرایط رویاییم اتفاق افتاد بعد از 1 سال بلکه مامانم و برادرم هم اقامت گرفتن و من اسپانسرشون شدم و بعد از 3 ماه به من پیوستن و تا الان که دارم این کامنت رو مینویسم ما باهم زندگی میکنیم و تمام اون صحنه هایی که با مامانم دیده بودم محقق شدن ، و اینم اضافه کنم که نه تنها من بورسیه 100 درصد و کامل گرفتم بلکه خود دانشگاه بهم 20 ساعت در هفته کار هم داد و در تمامی ایونت های مهم دانشگاه ،سمپوزیوم ها و نمایشگاه ها من به عنوان عضو مرکزی که بورسیه گرفتم باید حضور پیدا کنم و طوری روند پذیرش دانشگاهم پیش رفت که حتی نیاز نشد من امتحان زبان آیلتس و تافل بدم و بدون مدرک زبان پذیرش شدم .
اصلا شرایطی اتفاق افتاد که به هر کی میگم دهنش وا میمونه ، میگه چطوری ؟؟ مگه میشه اصلا ؟؟
به کشوری مهاجرت کردم که هیج آیدیایی راجع بهش نداشتم و ذهنم رو براش باز گذاشته بودم و این کشور تماممممممم اون جزئیاتی که توی ذهنم رو بود رو به طور خارق العاده داره ، به قدری آب و هوای تمیزی داره که هر روز بوی نم جنگل و طبیعت میاد ، انقدر ساحل تمیز و قشنگی داره که کل اروپایی ها تعطیلاتشون رو میان این کشور ، هر روز صدای جیرجیرک و بلبل های زیبا میان و فرکانس این کشور عجیب آروم و بالاست ، درختای نخل زیبا داره عین همون درختایی که من همیشه تو سفر به دور آمریکا میدیدم و لذت میبردم ، ابرای قلمبه و سفید با اسمون آبی داره ، به قدری امنه که ساعت 3 صبح هم وقتی بیای خونه و تنها باشی هیچکس حتی بهت نگاه ازاردهنده هم نمیکنه ، ( این رو هم اضافه کنم که من به صحنه های سریال سفر به دور امریکا هدایت شدم یعنی همون درخت نخل ، همون ساحل تمیز و بلوری ، همون طبیعت قشنگ ، همون صدای جیرجیرک ها و پرنده های پارادایس و …. )
به دانشگاهی هدایت شدم که از همه دانشگاه های دیگه اینجا ساختمون قشنگتری داره و نوساز تره و معمارش یک ایتالیایی بوده و طوریه که دانشگاه من رتبه اول زیبایی کمپس و معماری رو تو این کشور داره ، بیش از 100 ملیت دنیا تو دانشگاه من حضور دارن ، در رشته ای که من دارم میخونم یعنی Finance دانشگاه من رنکینگ بسیار خوبی داره و همه و همه دقیقا مطابق اون تجسم هایی بود که داشتم همیشه . اینم اضافه کنم که عاشق رشته م هستم ، به قدری دوسش دارم که با عشق میخونم درسام رو و در دو ترم قبلی معدل برتر دانشکده خودمون شدم و اسمم رفت روی برد نفرات برتر معدل .
اگر بخوام از تک به تک نتایجی که توی این مسیر گرفتم بنویسم فکر کنم یک 1000 صفحه ای بشه اما الان میخوام اینجا خلاصه ای از درس های مهمی که یاد گرفتم تو این مسیر رو بنویسم :
1- اول اینکه هر هدفی که دوست داری رو انتخاب کن ، اصلا مهم نیست که کسی تا به حال انجامش داده یا تو نفر اولی هستی که داری انجام میدی . اگر به قلبت افتاده یعنی تو میتونی محققش کنی ، حتی اگر خیلی خیلی عجیب و دور از دسترس هم باشه و ضد قانون انسان ها باشه ( مثلا اینکه همه آدم ها بهم میگفتن اولا مقطع لیسانس بورسیه 100 درصد نمیده به دانشجو های اینترنشنال ، اگرم بده باید حتما مدرک زبان آیلتس یا تافل خیلی بالایی داشته باشی و اصلا امکان نداره بدون مدرک زبان بهت پذیرش بدن چه برسه به بورسیه ) اما مهم نیست که بقیه چه باوری دارن یا چی میگن ، مهم اینه که من اگر بخوام کل قوانین به نفع من تغییر میکنه و من توانایی افرینش 100 درصد زندگیم رو همونطوری که میخوام دارم
2- بالا پایین شدن تو مسیر طبیعیه ، طبیعیه که یک روزایی حالت بد باشه و مغزت مدام اتفاقات رو تحلیل کنه اما این طبیعی نیست که تو حال بد بمونی ، باید بلافاصله کانون توجهت رو از روی ناخواسته و نشدن برداری و ببری سمت چیزهای قشنگ . و مهم اینه که برایند احساساتت عالی باشه
3-شکرگزاری در مسیر و تائید نشانه ها که یعنی کن فیکون میکنه . هر جقدر از این قانون بگم کم گفتم . یک کاری که من هر روز میکردم این بود که از صبح تا شب حواسم بود که چه اتفاقاتی دور و برم در حال رخ دادن و هر نشانه ای که رخ میداد رو بلافاصله میومدم مینوشتم تو دفتر و هر روز این نشونه ها رو مرور میکردم و به خودم میگفتم تو تو مسیری ادامه بده فقط .
4-درخواست هدایت از خدا در مسیر . اینکه هی با مغز تحلیلی و باستانی خودمون موضوعات رو بالا پایین نکنیم . مثل آب آزاد و روان باشیم و اجازه بدیم خداوند بهمون بگه الان چیکار کنیم . ازش بپرسیم ، خدایا من الان باید چیکار کنم ، کار امروز من چیه ، نشونه هات رو برام بفرست و من رو به سمت خواستم به اسانی و اسودگی هدایت کن هر طور که خودت میدونی
5- روی باور هامون کار کنیم . کاری که من اول مسیر مهاجرتم انجام دادم این بود که توی یک دفترچه اومدم و هر چی فکر ترسناک و باور محدود کننده داشتم رو تبدیل کردم به یک عبارت تاکیدی مثبت مثلا یکی از باورهای محدود من این بود که چه نیازی دارن به دانشجویی که مدرک زبان نداره و بورسیه کامل هم میخواد ، بعد دقیقا این رو تبدیلش کردم به یک باور مثبت : من احساس لیاقت میکنم و لایق این هستم که با شرایط اسان و بدون مدرک زبان بهم بورسیه کامل بدن ، چون من آدم ارزشمندی هستم و به خوبی از فرصت هایی که در اختیارم قرار میگیره به خوبی استفاده میکنم . و لیست عبارت تاکیدی هام رو ضبط کرده بودم
6- و در نهایت این باور رو داشته باشیم که هر اتفاقی تاکید میکنم هررررر اتفاقی بیوفته قطعا بهترین اتفاقه و من رو به خواسته هام نزدکیتر میکنه
ممنون که تا اینجا خوندین . استاد بی نهایت از اگاهی هاتون و اموزه هاتون ازتون سپاسگزارم ، خانم شایسته عزیز ازتون ممنونم که به بهترین نحو برای ما ویدئو ها رو اماده میکنین و دوستتون دارم .
من به عنوان یک دختر 19 ساله ، از موقعی که با شما اشنا شدم یعنی 16 سالگی ، به هر هدفی که برام مهم بوده و خواستم رسیدم ، انقدر نتیجه دیدم ، انقدر اشک شوق ریختم و انقدر به قانون ایمان اوردم که مطمئنم تو دهه 20 زندگیم به تمام هدف هایی که الان ارزومه و دارم براشون تلاش میکنم میرسم و میترکونم .
به زودی میام همینجا از نتایج و دستاورد های مالی م میگم بهتون ، از اینکه به تارگت های درامدی که میخواستم رسیدم و بیزینس های خودم رو ساختم و تبدیل به ورژن جدیدتری شدم .
عاشقتونم ، بهترین ها براتون .
سلام خدایا شکرت از بابت تمام نعمت هایی که بهم داده ای یارب صدهزار مرتبه شکرت که تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل افکار باورها فرکانس های منه خدایا شکرت من ایمان دارم به سیستم فرکانس با قوانین کیانی که همیشه کارش رو به نحو احسن و عالی انجام میدهند خدایا شکرت که تمام سلول های بدن من تابع افکار باورها فرکانس های من هستند خدایا شکرت یارب از بابت فراوانی خودت در جهان هستی خدایا شکرت از بابت فراوانی سلامتی و ثروت و خوشبختی و سعادت یا رب صد هزار مرتبه شکرت که من را به این مسیر زیبا توحیدی و مقدس عباس منش هدایت کردی یارب صد هزار مرتبه شکر از بابت گروه تحقیقاتی عباس منش الله الله نور سماوات و الارض نوری که پر از عشق و آگاهی و قدرت است خدایا شکرت که به نورت هدایتم کردی به بهترین مسیرهای سلامتی ثروت و خوشبختی و سعادت سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز سلام من فرکانسی های عزیز و دوست داشتنی ام خدایا شکرت که هر روز دارم از لحاظ معنوی مالی روحی و عاطفی و سلامتی رشد می کنم خدایا بسیار بسیار سپاسگزارم از بابت هر آنچه که دارم و از آن اطلاعی ندارم من در دوره 12 قدم قدم اول جلسه هدف گذاری که استاد فرمودند برای رسیدن به هدف باید یک شور و اشتیاق و انگیزه کافی داشته باشی به اضافه باور های همجهت با خواسته من از همون قدم اول خواست مرا تا این کردم که در سلامتی کامل باشم من و حدود 12 سال درگیر بیماری های پوستی بودم و به هم دلدار به عالمین هستی الان نرم و سفید و سالم و زیبا دارم و بعد از هدف گذاری مهم در دوره 12 قدم و طی کردن مسیر تکاملی هم قرار دادن الگو هایی که در سایت از بچه ها یک گروه گروه تحقیقاتی عباس منش و الگوهای دیگری مانند خانم لوییز ال هی و کتاب های آن را مطالعه کردم از عبارات تاکیدی و باورهای بسیار قدرتمند کننده در زمینه سلامتی استفاده کردم و الان به حول قوه الهی و به لطف الله مهربان پوستی نرم و سفید و سالم زیبا دارم از باورها به قدرتمند قدرتمند کنندهای که استفاده کرده ام برای شما میگویم1 خدایا شکرت که من هر روز از هر نظر سالم تر تندرست تر قوی تر و زیبا تر و جوان تر میشوم 2 خدایا شکرت که سیستم ایمنی بسیار سالم و قوی دارم و هر روز نیز سالم تر و قوی تر می شود و از پس هر عامل خارجی به راحتی بر می آید خدایا شکرت که میل من همیشه به غذاهای سالم و پاک هست 4 خدایا شکرت که خداوند و قوانین کیهانی با عشق سرگرم کارن تا سلامتی و ثروت و خوشبختی و سعادت بیشتری وارد زندگیم کنند 5 خدایا شکرت که درآمد من و دارایی من و سلامتی من و ثروت من و مشتری های من همواره در حال افزایش است 6 خدایا شکرت که از روح و جسم و ذهن ای سالم و هماهنگ و خدای برخوردارم هفت خدایاشکرت که بزرگترین داروخانه جهان در بدن من قرار دادی من بدنم را دوست دارم و تک تک اعضای بدن و سلول های بدنم را دوست دارم و به همه آنها افتخار می کنم خدایا شکرت که پیشرفته ترین مجهز ترین بدن دنیا رو دارم نه خدایا شکرت که به لطف و فضل و کرم و رحمت بی پایانت پوستی نرم و سفید و سالم و زیبا و طبیعی دارم 10 خدایا شکرت که خودت به من وعده سلامتی کامل و ثروت بی نهایت داده ایم و همه ما به یک اندازه به خداوند وصلیم و بعد همیشه به خودم میگفتم که باور ها هستند که باعث سلامتی ثروت و خوشبختی و سعادت در دنیا و آخرت می شوند همیشه به خودم میگفتم که خداوند یک انرژی است که به هر شکلی که بخواهیم در ذهن من بسازی با مشکل در می آید همیشه به خودم میگفتم خدایا شکرت به شکل سلامتی وارد جسم جانم شده همیشه با خودم تکرار میکردم تمرین می کردم و واقعا به این باور و ایمان رسیده بودم که تمام اتفاقات زندگی من بدون استثنا حاصل افکار باور آب فرکانسهای منه خدایا شکرت از بابت تمام آگاهی هایی که بهم داده ای خدایا شکرت بابت تمام لحظاتی که در احساس خوب بودم همه شما را به خدا میسپارم همیشه سالم ثروتمند شاد و پیروز باشید
سلام دوستان گلم
اولا بگم که فایل های که استاد میگذاره چقدر همزمان با اون چیزی که العان درگیرش هستیم و بهش احتیاج داریم ،هر کدوممون حالا وابسته به مداری که داخلش هستیم ،من خودم با استفاده از دوره حل مسائل و عشق و مودت تمرکزی کار میکنم روی پیدا کردن شریک عاطفی و همون طور که استاد گفتن من خیلی ناخودآگاه این هدف رو به دوستانی گفتم که بهم انگیزه میدادم مثل دوستم پوریا که دیروز در ازدواج صحبت می کردم می گفت ادامه بده خوب داری پیش میری و همه چیز داره جور میشه،
آقا این تصویر توی ذهنم که من میخام ازدواج کنم و میخام امسال بهش برسم،گفتم وایی یعنی من اعلام کنم امسال ازدواج کنم، دیدم نه من اصلا به این ایمان که من صد درصد به این نتیجه میرسم رو ندارم و فقط تا العان داشتم بع یک شکل صحیح وخطا بهش نگاه میکنم
چون من هنوز دوره 12قدم رو باهاش هم مدار نشدم و به زودی میخام ثروت رو شروع کنم ،از همین جا اعلام میکنم منم مصمم امسال رو سال ازدواج و رفتن سرخونه و زندگی خودم می گذارم و در مسیر حرکتش هستم و کار از کجا شروع شد که من تو جلسه دوم حل مسئله یک پاشنه آشیل شخصی پیدا کردم و شروع کردم حالا تمرکزی با اهرم رنج و لذت و بهبودگرایی جواب گرفتن بعدش رسیدم به عدم ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف که از اعتماد به نفس پایین میاد بعدش شروع شد با هم مدار شدن با دخترهای فوق العاده بعدش دیشب رسیدم به این باگ که استاد توی کلاب هوس میگه که این کلید که آقا افراد به این دلیل از حرف های من نتیجه می گیرن که عمل کردن و درستکار بودن و در صلح بودن و خلاصه توحیدی بودن من پشت این صحبت هاست میدونید چی میگم؟به این دلیل هاست که نتیجه میگیرن افراد، من آمدم این مورد رو دقیقا توی خودم پیدا کردم که آقا من میخام نقش بازی کنم یعنی احساس درونی ام ترس و حال بد و در صلح نبودن با خود و وابستگی و این چیزها که تو بیا حال من رو خوب کن و این داستان ها باشه بعد یک دختر خوب که با خودش در صلح وokهستش با من هم مدار بشه،دیدم نه اصلا قصه این طور نیست فرکانس که داره کار میکنه.العان که فرکانسم داره پاک و خدایی میشه با چه دخترایی دارم ارتباط خوب و قشنگ می گیرم که میگم این ها کجا بودن تا حالا
توی حل مسئله یه کویر پیدا کردم که اون شخص باید فامیل باشه و از نزدیک های خودمون باشه چرا؟چون من نمی تونم به انسان های دیگه اعتماد کنم به خاطر ترس ها و باید شناخت صد درصدی داشته باشم تا برم جلو یا اینکه اصلا مگه میشه با یکی بجز فامیل کنار آمد و دارم روی این باور کار میکنم و یه جای دیگه توی جلسه دوم حل مسئلاه رسیدم به اینکه دخترها بیشتر از من تمایل داره که با من رابطه داشته باشم و شروع کردم به نوشتن باورهای قدرتمند راجبش و دارم میرم جلو
خدایا شکرت
دوست عزیزم سلام آقای زمانی
مشخصه که تمرکزی داری میری به سمت روابط دلخواهت
باورهای قشنگی گفتی و منم دوسدارم باوری که تونسته به من کمک کنه و آدمهای فوق العاده رو وارد مدارت کنه اینجا بنویسم
اولین باور و مهمترینش اینکه خداوند گفته زنان پاک برای مردان پاک و زنان ناپاک برای مردان ناپاک
و این یعنی تو در هر مداری باشی قطعا هم مدار خودتو جذب میکنی و چه باوری قشنگ تر از اینکه دنیاتو داری با افکار خودت رقم میزنی پس افکارتو و باورهاتو جوری بساز که میخوای
باور بعدی که به خود من خیلی کمک کرده اینکه
جهان من پر است از آدمهای نیکو و مهربان که عاشقانه منو دوسدارن و عاشقانه به من در راه رسیدن به اهدافم کمک میکند
سپاسگزارم برای این کامنت زیباتون و مرور این آگاهیها
به نام دوست خوبم خدا
الهی به امید خودت قشنگم
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم
سلام به همه دوستای توحیدی ام
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
نمی دونم چرا ولی همین الان این شعر بهم گفته شد منم نوشتم.
سال پیش که تصمیم گرفتم با جدیت روی باورهای خودم کار کنم ، له و لورده از ضربه های جهان ، تلو تلو کنان چنان ضربه بدی از یه نفر خورده بودم که احساس میکردم دارم ذره ذره آب میشم، از آتشی که در دلم بود، حس پوچی و احساس ناخوشایند نامیدی تمام وجودم گرفته بود، کینه و عصبانیت و نفرت ….
و اشک و شک.
ته قلبم نور امیدی بود به اینکه برو به سمت فایلهای استاد فقط می تونی از این طریق خودتو آرام کنی .
من آرامش نداشتم ، احساس شکست و غرور له شده منو تا قعر افکار پلید ازبین بردن خودم میبرد….
شروع کردم با دوره کشف قوانین و چند ماه بعد دوره احساس لیاقت…
کم کم آرامش بهم هدیه داده شد به مرور و اونم داشت تکاملش در وجودم طی میکرد اول اون گریه هام کم و کمتر شد و بعد نور قرآن برام پیدا شد و باز هم ادامه دادم تا اینکه اون کینه و حس انتقام کمتر و کمتر شد و بعد نوبت خودم بود که باید خودمو می بخشیدم و این اتفاق به مرور افتاد و بعد تمام اون تاریکی ها جا شون به نور دادند تا جاییکه توانستم اون فرد ببخشم با تمام وجود نه با شک و تردید … و من در مسیر ماندم تا به حقیقت وجودم برسم من باید هدفی که برای خودم مشخص کرده بودم ،اونم این بود که من نمیخام قربانی اشتباه دیگران باشم، من لایق جایگاه عالی هستم ، من تن به ذلت نمیدم ، من باید خودمو به جایگاه اصلیم که بی نهایت خوشبختی هست برسونم …
استاد هفته پیش برای من یک آزمون بود آزمونی از اینکه بدونم مریم آیا واقعا رشد کرده یا نه
شب بود دیدم برام پیامی از همون شخص اومده و من نمی دونم چرا ولی بی تفاوت از همه چی گفتم الان وقتش نیست جواب اینو بدم کمی عصبانی هم شدم که چرا پیام داده ، و برام واقعا قطعی شد که تو الان نباید جواب این آدم بدی و گرفتم خوابیدم
صبح که بیدار شدم سوره حدید گوش کردم و بعد یک کامنت از بچه ها رو خوندم و بعد رفتم جوابشو دادم.
استاد همین آدم با تمام وجود شکسته بود یعنی له و می گفت تنها کسی که انگار بهم گفته شد پیام بدم تو بودی و نمی دونم چرا
من با تمام محبت جوابشو دادم فهمیدماگر با عصبانیت شب جواب میدادم و ایشونم که داغون کلا این فرصت سنجش خودم از دست میدادم .و اون چیزی که فکر میکردم درسته رو بهش گفتم و بدون ذره ای گلایه گذشته…
در عجب بودم واقعا خدا چرا باید این آدم که اون کارهارو با من کرد با بفرسته سمت من
همش از خدا طلب هدایت میکردم که اون بگه من جوابشو بدم و خدا بهم میگفت و من براش می نوشتم
بعد فهمیدم این یه فرصت برای اینکه بفهمم آیا در این مدت من رشدی داشتم یا نه؟ به خودم ثابت کنم که آره این مسیر درسته و نتایج میاد درسته بزرگ نیست ولی میان و من باید با عشق ادامه بدم به مسیر و پایدار باشم .
یه بار بهم گفت لطفا برگرد منم با احترام بهش فهموندم که لیاقت من و جایگاهی که من دنبالش هستم خیلی بهتر از اینایناست.
بعد چهار روز بهم گفت تو بزرگترین کمک در زندگیم کردی تو باعث شدی بفهمم چی از زندگی میخام و باید برم دنبال اهدافم … و خیلی ازم تشکر کرد گفت من ازت درسهای زیادی یاد گرفتم و…
و بهم قول داد که با خبرهای خوب میاد گفت منتظرش باشم.
از خدای مهربان بی نهایت سپاسگزارم که منو در این مسیر قرار داد
خداروشکر میکنم که از عهده این مسؤلیت خوب بر اومدم ، اگر مریم گذشته بودم ….
از شما استادم و مریم جانم سپاسگزارم که با عشق درس زندگی به ما می دهید .
استادجان من همان شب برای خدا نوشتم خدایا، یا من به بهترین موقعیت ها از لحاظ سلامتی ، آرامش، ثروت ، و روابط به صورت پایدار میرسم یا میمیرم، من باید تا زمانی که زنده هستم از زندگیم لذت ببرم و با عشق و آرامش زندگی کنم.
به شما هم همین قول میدم استاد اگر آموزه های شما تونست از مریم درب و داغون آدمی بسازه که با بدترین انسان زندگیش با صلح و آرامش و عشق رفتار کنه و کمکش کنه می تونه به همه خواستها و اهداف بزرگ دیگه اش هم برسه ،
استاد من با عشق و آرامش فقط فقط در مسیر یادگیری آموزه ها و عمل به آنها با یاری خدای عزیز و مهربان گام برمیدارم و خیلی زود میام و خبرهای خیلی خووووووبی به شما میدم.
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
إِلَّا مَنْ تَابَ وَآمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَأُولَٰئِکَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّهَ وَلَا یُظْلَمُونَ شَیْئًا ﴿۶٠)سوره مریم
مگر آنان که توبه کرده و ایمان آورده و کار شایسته انجام دادهاند، پس آنان به بهشت درآیند و ذرّه ای مورد ستم قرار نمیگیرند. (60)
جَنَّاتِ عَدْنٍ الَّتِی وَعَدَ الرَّحْمَٰنُ عِبَادَهُ بِالْغَیْبِ ۚ إِنَّهُ کَانَ وَعْدُهُ مَأْتِیًّا ﴿6١﴾
بهشت های جاویدی که [خدای] رحمان به بندگانش وعده داده در حالی که اکنون از نظرها پنهان است، یقیناً وعده خدا آمدنی است. (61)
لَا یَسْمَعُونَ فِیهَا لَغْوًا إِلَّا سَلَامًا ۖ وَلَهُمْ رِزْقُهُمْ فِیهَا بُکْرَهً وَعَشِیًّا ﴿6٢﴾
در آنجا کلام لغو و بیهوده ای نمی شنوند، بلکه آنچه می شنوند فقط سلام و درود است؛ و در آنجا صبح و شام، رزقشان برای آنان [آماده] است. (62)
تِلْکَ الْجَنَّهُ الَّتِی نُورِثُ مِنْ عِبَادِنَا مَنْ کَانَ تَقِیًّا ﴿6٣﴾
این است بهشتی که به هر کس از بندگان خود که پرهیزکار باشد، به میراث می دهیم. (63)
وَمَا نَتَنَزَّلُ إِلَّا بِأَمْرِ رَبِّکَ ۖ لَهُ مَا بَیْنَ أَیْدِینَا وَمَا خَلْفَنَا وَمَا بَیْنَ ذَٰلِکَ ۚ وَمَا کَانَ رَبُّکَ نَسِیًّا ﴿64﴾
و [ای رسول خدا! ما فرشتگان] جز به فرمان پرودگارت نازل نمیشویم. [آگاهی به] آنچه مربوط به آینده ماست و آنچه مربوط به گذشته ماست و آنچه میان گذشته و آینده است، ویژه اوست؛ و پروردگارت هیچ گاه فراموشکار نیست. (64)
رَبُّ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَمَا بَیْنَهُمَا فَاعْبُدْهُ وَاصْطَبِرْ لِعِبَادَتِهِ ۚ هَلْ تَعْلَمُ لَهُ سَمِیًّا ﴿65﴾
[اوست] پروردگار آسمان ها و زمین و آنچه میان آن دو قرار دارد؛ پس او را بِپرَست و بر پرستیدنش شکیبا باش. آیا برای او همنامی می دانی [که او هم پروردگار آسمان ها و زمین باشد؟!] (65)
به نام خداوند بخشنده مهربانم
سلام به استاد عزیزم ومریم جانم
سلام به تک تک دوستانم
نکته مهم این فایل بی نظیر
نکته اول:
اگه خیلی مطمئن باشی ومتعهد باشی که میخوای به هدفت برسی میتونی بیای وجلو همه اعلامش کنی
استاد دقیقا من هرهدفی وتعهد رو که توی کامنت های سایت
اعلام کردم مثل خواندن کامنت ها،دیدن هر روزه نشانه روزانم،برا هر فایلی که میبینم کامنت بزارم و… بهش عمل کردم وکاملا این حرف شما واسم قابل درک هستش که اگه توی جمعی اعلام کنیم بیشتر متعهد هستیم برا انجام دادنش.
نکته دوم:
راه های رسیدن به هدف رو باز بزاریم.اجازه بدهیم خداوند هدایتمون کنه نچسبیم به یه مسیر خواستی.
نکته سوم:
وقتی نتیجه های میاد همون خود نتیجه میتونه بهت انگیزه بده برای ادامه دادن خود نتیجه ها کمک میکنن برای رسیدن به هدف های بعدی
با ادامه دادن نتیجه ها بزرگتر میشه وباز با ادامه دادن باز نتیجه ها بزرگتر بزرگتر میشه وبا ادامه دادن وبزرگتر شدن نتیجه ها می افتیم تو سیکل مثبت
نکته چهارم:
برای اینکه بر نگردیم به شیوه ی قبل زندگی برای اینکه نشویم همون آدم قبلی باید رو ذهنمون کار کنیم ومسیر جدید رو تبدیل کنیم به عادت وبرای همیشه تو همین مسیر جدید بمونیم.
نکته پنجم:
برای داشتن نتایج بلند مدت وبرای داشتن موفقیت بلند مدت برای داشتن مسیر روبه بهبود باید رفتارهام همیشه بهتر وبهتر بشه باید تو مسیر درست استوار ادامه بدم.
نکته ششم:
وقتی به یه هدفی میرسیم نه تنها به خودمون کمک میکنیم بلکه به بی نهایت افراد کمک میکنیم وبه گسترش جهان کمک میکنیم واین خیلی ارزشمنده
خداجونم تا الآن به خودم افتخار میکنم که تو این مسیر الهی موندم وبه اندازه ای که درک کردم بهش عمل کردم خداجونم کمکم کن هدایتم کن به تمام این نکته هایی که استادم گفتن عمل کنم وبشه جزیی از وجودم وبشه یه عادت واسم.سپاس خداجونم
سپاسگزارم استاد عزیزم بخاطر تمام آموزهاتون
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام و ارادت به تمامی دوستان عزیز این سایت توحیدی و استاد گرامی
سوال:چند هدف که در زندگی خود به آنها رسیدهای را به یاد بیاور.
1)مستقل شدن و تنهایی زندگی کردن
چه الگوها یا رفتارهایی را می توانی شناسایی کنی که باعث دستیابی شما به آن اهداف شد؟ مواردی مثل:
چطور انگیزههایت را حفظ میکردی؟
1)قبل از مستقل شدنم در دوران دانشجویی یکی از لذتها و انگیزه هایی که باعث میشد حسابی درس بخونم این بود که بعداز تحصیلاتم برم سرکار و تنهایی زندگی کنم خونه جدابگیرم زندگیمو به سبک خودم ادمه بدم کلی کتاب میتونم تو تنهایی بخونم میتونم کلی مهارت یاد بگیرم میتونم زندگی کردنو بیاموزم میتونم خودمو محک بزنم،همیشه تو تصوراتم این بود که تو خونه خودمم چند ساعتیه از سرکار اومدم تو آشپزخونه م که غذا بپزم تو حالتی که آهنگ گذاشتم و با ریتم آهنگ مشغول غذا پختنم.
چطور ذهنت را برای ایدههای بهتر باز میگذاشتی؟
1)دوس داشتم مستقل بشم وبرام مهم نبود کجا و کدوم شهر خونه بگیرم مهم نبود کارم چی باشه فقط دوس داشتم دوری از خانواده و مستقل بودن رو تجربه کنم ،حتی برام مهم نبود اول وسایل خونه تجهیز بشه بعد برم زندگی کنم یعنی اصلا تو فکر وسایل خونه نبودم
من تونستم خونه ای صفر ونوساز اجاره کنم وقتی رفتم داخلش فقط خودم بودم و دوتا چمدون!
تو یکیش لباسام بود تو یکیشم پر از کتاب و دفتر.
زمستون بود حتی بخاری نداشتم
فرش نداشتم
ولی من انقدر از این اقدام جسورانه ام خوشحال بودم که تو حاشیه نرفتم نگران وسایل نبودم
مطمعن بودم خدا کمکم میکنه
کم کم تمام وسایل خونه جور شد بدون اینکه من در جریان باشم.
روزای اولی که خونه رو گرفته بودم مشغول تمیز کاری بودم طی و جارو و دستمال برای تمیزکردن از برادرم که خونش تو همون شهر بود قرض گرفتم
تا دوسه روز، روزا اونجا بودم شب میرفتیم پیش برادرم چون بهمن ماه بود و هوا سرد .
ی روز برادرم با ی ماشین باری اومد دم در خونه م،کلی وسایل آورده بود بدون اینکه من خبرداشته باشم
بخاری کمد میز و صندلی فرش بزرگ وحتی تابلو و آیینه آورده بود…….از کجا؟؟ خداجور کرده بود
داخل انبار فروشگاهشون ازقبل کلی وسیله اضافی بوده که الان میخاستن از شرشون راحت بشن….به این راحتی وسایل خونه م جور شد اونها نونبودن ولی
من حتی برام مهم نبود که وسایلم نو باشن میگفتم اولشه با همینا میشه فعلا زندگی کنم
چندروز بعدش خاله م دوتا فرش قشنگ و چندتا وسیله آشپزخونه ،ظرف و ظروف نو و یخچال فرستاده بود بدون اینکه من درخواست کنم
اجاق گاز هم به طرز عجیبی جور شد
کلا همه چیز جور شد
وسایل کوچیکترو خودم کم کم خریدم
و به همین سادگی من مستقل شدم به آرزوم رسیدم
لحظه اولی که کلید خونه رو بهم دادن و رفتم تو خونه اونقدررررر حسم عالی بود گفتم خدایا این خونه منه یهو هرچی حس خوبه تو وجودم ریخته شد!! هنوز که هنوزه بهم شورو شوق میده انگار دیروز بود
سال 97
چه نگاهی کمک میکرد تا بتوانی هدایتها و نشانهها را بهتر ببینی و دنبال کنی؟
من نگاهم این بود که با مستقل شدن بزرگ میشم و رشد میکنم پیشرفت میکنم کلی مهارت یادمیگیرم و همین نگاهم باعث شده بود به هدایتم عمل کنم و بهش پایبند باشم.اونموقع نمیدونستم هدایت چیه ولی خب ی مسائلی پیش میومد که میفهمیدم اینکارم درسته و حتما باید مستقل بشم
چطور نجواهای ذهن را کنترل میکردی و در مسیر میماندی؟
هیچ تجربه ای از تنهایی زندگی کردن نداشتم اصلا نمیتونستم تصور کنم چجوریه ولی نجواها خیلی کم بود چون اصلا نمیدونستم ممکنه مخالفتی باشه من یک دختر روستایی ام که همچین قدمی برای من خیلی بزرگ محسوب میشده بعدا که بهش فکر کردم ،فهمیدم ممکن بوده با مخالفت خانواده روبرو میشدم یا حرف و حدیث اقوام باشه ولی چون تو ذهنم به این مسائل توجه نکرده بودم اصلا این نجواها قدرتی نداشتند
تا اونجایی ک یادمه هیچکسی رو برای خودم مهم نکردم اصلا نجوای خاصی نداشتم توی ذهنم هدفم رو خیلی بزرگ کرده بودم فقط به لذتش فکر میکردم بااینکه اونموقع عضو سایت نبودم ولی جذب رو دوسالی بود با استاد شریفی شناخته بودم خیلی خوب روی زیباییا تمرکز میکردم اونموقع صلوات شمار داشتم از صبح تا شب تو دستم بود بنظرم همین تمرکزم روی زیبایبا باعث شده بود نجوای خاصی نباشه و کنترل بشن
دیدن چه الگوهایی ایمان شما را درباره امکان پذیر بودن آن هدف تقویت میکرد؟
یا استفاده از قوانینی مثل:
تجسم نتیجهی نهایی؛
دیدن کوچکترین نکات مثبت و پیشرفتها در مسیر و سپاسگزاری برای آنها؛
مقایسه نکردن نتایجم با دیگران و رعایت قانون تکامل؛
پرسیدن سوالات جادوییای چون: چطور از این بهتر، چطور از این ساده تر؛
تو نزدیکا و دوستان و اقوام هیچ دختر مستقلی نبود حتی دخترخاله م که 40سالش بود معلم بود و مجرد ولی هنوز خونه پدر مادرش زندگی میکرد با اینکه خودش خونه مجهز داشت ماشین داشت ولی میترسید جدا زندگی کنه،
از پسرا هم کسی تو نزدیکان نبود که همچین جسارتی کرده باشه فقط تنها کسی که دیده بودم برادرم بود که به مدت دوسه سال تنها زندگی کرده بود
من از فیلم هایی که دیده بودم در مورد دخترا الگو گرفته بودم
دخترایی که مستقل بودن خیلی برام جذاب بودن بنظرم زندگی شادتری داشتن و اینا شده بودن الگوهای من
تجسمم عالی بود خودمو تو خونه خودم خیلی تصور میکردم اینکه هرزمان دلم بخاد غذا بخورم،هرزمان دلم بخاد میخوابم،هرچی تابلو و نوشته دلم بخواد ب در و دیوار خونه بزنم و…..
حتی یادمه یبار رفتم بازار ی چاقوی قرمز قشنگ بهم چشمک زد خریدمش خواهرم همرام بود بهش گفتم اینو برای خونه ام گرفتم!!
این در حالی بود که هنوز نمیدونستم چی میشه و 6ماه بعد خونه گرفتم
سپس بنویس چطور میتوانی از این الگوها برای رسیدن به هدف فعلی خود استفاده کنی؟
هدف های فعلیم خیلی زیادن اولویت بندی کردم
ولی من میتونم از قبلا خودم الگو بگیرم
خودمو درگیر حاشیه نکنم
کسی رو بت نکنم
حسمو با چیزای کوچیک خوب کنم
تجسم کنم که به هدفم رسیدم
و از زندگیم لذت ببرم به هدفم نچسبم.
با مرور این مسیر ،فهمیدم اونموقع تفکرات منفی ام کمتر بوده ،همه چیزو خیلی ساده تر میگرفتم
خیلی آزاد و رها بودم
برای هدفم شور وشوق داشتم
برای اهداف فعلیمم که فکر میکنم خیلی طول کشیده و هنوز بهشون نرسیدم باید همون راه رو برم چرا فراموش کرده بودم
راهش همینه !
به نام خداوند مهربان
سلام به استاد عزیز و خوش اندامم
سلام به خانم شایسته ی نازنینم
چقدر از دیدن اندام زیباتون لذت میبرم به جرات میتونم بگم تا حالا با دیدن اندام زیبا آنقدر لذت نبرده بودم و از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم که اگه یه نفر تونسته از اون اندام به این اندام برسه پس منم میتونم
تو دی ماه 1400 از طریق دوستم با داستان باورها آشنا شدم اونم با مسیر لاغری با ذهن
سرچ زدم تو اینستا و تو یکی از پست ها یکی از فایل های شما تو یه پیج دیگه ای بود چون اصلا تو مدار شما نبودم یادم نیست کدوم فایل ،فقط یادمه چون اندامتان رو دیدم گفتم ایشون اگه میگه باور چرا رو اندامش کار نمیکنه و پست و زدم رفت بارها اسمتون رو از استاد هایی که صحبت میکردن شنیده بودم برای همین توی گوگل سرچ زدم که ببینم این استاد عباس منش کیه وقتی شما رو دیدم گفتم اولش تعجب کردم نتایج قانون سلامتی رو گداشته بودید رو سایت
خودمو خیلی سرزنش کردم که ببین چقدر راحت در مورد مردم قضاوت میکنی
من از لحاظ سلامتی باورهای محدود کننده ای دارم و خیلی از مشکلاتی که شما تو قانون سلامتی میگید رو دارم
یعنی وجود یه همچین دوره ای برای من معجزه است خیلی به ذوق اومده بودم ولی وقتی قیمت دوره رو دیدم حتی وقتی با تخفیف بود برام خیلی گرون بود کلا ناامید شدم و گفتم اینجور که بوش میاد من حالا حالا ها نمیتونم این دوره رو تهیه کنم بدون اینکه عضو سایت بشم از سایت رفتم بیرون ولی همیشه گوشه ی ذهنم خرید قانون سلامتی بود و هست
همیشه از شما شنیدم یه هدفی مشخص کردم براش قدم بردار
الویت هاتو مشخص کن و تلاش کن تا برای رسیدن به اون هدف
الان تو این مرحله از زندگیم مهمترین الولیت من داشتن درآمد
چون رسیدن به این هدف بهم کمک میکنه به خیلی از خواسته هام برسم
یکی از اون خواسته های مهم تهیه دوره قانون سلامتی
چند روزی میشه که برای خودم یه هدف خیلی کوچیک مشخص کردم و دارم میبینم که خدا چطوری هدایتم میکنه همین فایل بزرگترین نشونه از اینکه مسیرم درسته
قدم اول اینکه هدفت رو اعلام کن
خوب وقتی اینو گفتید گفتم من به کی بگم هدفمو کجا بگم که بهتر باشه
گفت هیمنجاا بگو
اینجا بهترین جا
من تو این پیام مینویسم که
هدفم اینه تا پایان امسال از درآمد صفر مطلق به ماهی 20 تومن برسم
و دوره قانون سلامتی رو تهیه کنم اونم با درآمد خودم
اینجا تنها جایی که به ذهنم رسید و میدونم پر از آدمای مثبت هست
دومین قدم اینه به ایده هایی که گفته میشه در اول مسیر عمل کنم ولی ذهنمو باز بزارم برای هدایت
خوب اولین ایده ای که به ذهنم رسید اینه از لیست دانلود ها برم توی باور های ثروت ساز کار کنم و تمریناتی که میگید رو انجام بدم
و در کنارش رو عزت نفسم کار کنم
فعلا این قدم رو برمیدارم تا خدا هدایتم کنه
من خیلی هدف ها برای خودم مشخص میکردم ولی تقریبا میتونم بگم هیچ کدوم رو به مرحله عادت نرسوندم و تا نتیجه کوچولو میگرفتم برمیگشتم به سبک قبلی
البته خودمو سرزنش نمیکنم چون همین پیدا کردن مسیر درستم تکاملی و همین اشتباهات بهم کمک کرده یه سری قوانین رو بهتر بتونم درک کنم
یکی از هدف هایی که بهش رسیدم یاد گرفتن رانندگی بود
بخاطر یه سری تضاد هایی که تو زندگی برام پیش اومده بود مثل دور بودن خونه مامانم ،پسرم رو کلاسی ثبت نام کردم که دور از خونه بود و وقتی میخواستیم کلاس بریم واقعا اذیت میشدیم
تصمیم گرفتم که رانندگی رو یاد بگیرم
همون روزی که متعهد شدم خداوند یه همراه هم برام فرستاد و دختر عموم هم با من همراه شد
چقدر نجوا میاومد که مگه رانندگی بچه بازی
اگه بری به یه آدم بزنی چی اگه به یه ماشین مدل بالا بزنی چی و ……
من فقط نتیجه ی نهایی رو میدیدم تو ذهنم که دارم تنهایی میرم خونه مامانم
بدون اینکه قانون رو بدونم هر روز این لحظه رو تصور میکردم و مطمئن بودم اگه تلاشمو کنم واقعی میکنم اون لحظه رو
یه جاهایی کم میآوردم میگفتم من نمیتونم اما هدف اصلیم رو که به یاد میآوردم انگیزه میشد
چند نفر رو انتخاب کرده بودم و مدام میگفتم اگه اون تونسته پس من حتما میتونم
خلاصه هر روز نجوا بود ولی قدرت اشتیاقی که من برای آموزش دیدن داشتم بیشتر بود
هر روز هر جوری میشد تمرین میکردم
جلوی خونه هی ماشین رو برمیداشتم و پارک کردن رو تمرین میکردم
بارها توسط همسایه ها مسخره میشدم نگاه تمسخر آمیز همسایه های مرد اذیتم میکرد ولی بهم انگیزه میداد میگفتم حالا که مسخره شدم باید ادامه بدم
آنقدر ادامه دادم تا به هدفم رسیدم
اولین باری که تنها رفتم خونه مادرم یه حس قدرت فوق العاده داشتم
هر سری که میخواستم تنها برم جایی نجوادمیاومد نری دیونه اتفاقی بیافته چیکار میکنی
ولی همش میگفتم بابا من همون آدمی ام که یه بار تونستم برم تنهایی جایی الآنم میتونم
و هر روز به خودم میگفتم چطوری میتونم پارک بهتری بکنم چون تمرکزم رو این موضوع بود هر کسی بهم یه راهی میگفت همه رو امتحان میکردم و آسون ترین راه رو یاد گرفتم و سعی کردم اونو تمرین کنم
به هدفم رسیدم ولی برای هر روز بهتر شدن قدمی برنداشتم
گفتم هدف من این بود بتونم خودم تنهایی برم خونه مامانم نمیخام دیگه شوماخر بشم
ولی اینجا بود که تلاشی برای پیشرفت نگردم و این برام یه درس بزرگ بود
که هر روز باید برای بهتر شدن تلاش کنم
چند روز پیش توی فایل درس زندگی از یک بازی با یاد آوری یه سری موضوع ها
به خودم گفتم من یه سری هدف دارم چه قدمی براشون برداشتم ؟
اون فایل شد یه تلنگر برای من
و من شروع کردم به ریز کردن هدفم
و قدم براش برداشتم
اینکه گفتیو اجازه بدید خدا هدایت کنه و راه حل ها رو بهتون میگه فوقالعاده حس خوبی داره
اینکه یه کسی که قدرت کل جهان دستشه هدایتت میکنه و بهت همه چیز رو میگه نگران نباش
یکی از بهترین حس های دنیاست
تلاشم رو میکنم که این سری متعهد تر عمل کنم و به ایده هایی که الهام میشه با ایمان بیشتری عمل کنم
هیچ ایده ی دیگه ای ندارم ولی آنقدر به صحبت های شما و هدایت خداوند اطمینان دارم که مطمئنم میام و اینجا مینویسم به چه راه کارها و شرایط و آدم هایی هدایت شدم که بهم کمک کردند به هدف برسم
سلام دوست خوبم زینب خانم
افرین افرین توهمین الان بسیار بسیار پیشرفت داشتی به لطف خدا کامنت شما را خواندم و لذت بردم از این همه قدم هایی که برداشتی خدارا شکر
تصور کن میری بلیط هواپیما بگیری ولی نمیدونی کجامیخواهی بری ؟ مسول اژانس از شما سوال میکنهمقصدت کجاست وتونمیدونی اون برای توکاری نمی تونه بکنه
همه درخواست هات از خداوندرا بنویس وبرای هرکدامشون کوچکترین قدم را بردار در روز حتی اگر اونقدم مطالعه یک کامنت یا یک سرچ در گوگل باشه قدم به قدم خداوند وقتی تعهدتورا ببینه تورا هدایت میکنه سعی کن همیشه حالت خوب باشه همیشه در هر حالی سپاسگزار انچهکهداری باش
درهایی از نعمت بروی شما باز میشه
این مطالب رایگان استاد گنجه تک تکش حاوی مطالب بسیار مفیده استفاده کن موفقشاد سالم وثروتمند باشی در پناه الله مهربان رب العالمین
سلام آقای ربانی عزیز
ممنونم بابت کامنت پر انرژیتون
یه وقتایی مسیر رو گممیکنم
نمیدونم باید چیکار کنم ولی خدا آنقدر قشنگ هدایت میکنه
که اگه من یاد بگیرم ذهنمو آروم کنم صدای این هدایت رو میشنوم
بابت نکته ای که گفتید ازتون سپاسگزارم دقیقا همینه من باید خواسته ام رو بنویسم و براش قدم بردارم اوایل فکر میکردم قدم برداشتن یعنی یه کار بزرگی انجام دادن ولی اینجا یاد گرفتم قدم برداشتن رو از کارای کوچیک شروع کنم و همه ی همین قدم برداشتن ها هم یعنی پیشرفت
ممنونم ازتون
براتون از خدای مهربون بهترین ها رو میخام
سلام به استاد عزیز و گرانقدر و مریم جون عزیز و تمامی دوستان گرامی.
کسانی که دوست دارن هدفی برای خودشون انتخاب کنن و تاثیرات مثبتش رو ببینن حتماً دوره ی کشف قوانین رو خریداری کنن که کمکهای زیادی میتونه براشون داشته باشه چون استاد عزیز و مریم جان عزیز ، راه و روش انتخاب درست هدف و راه و روش و شیوه ی ادامه مسیر رو بهتون آموزش میدن تا زودتر به اهدافتون برسید.
این دوره به خود من خیلی کمک کرد و انگیزه و انرژی منو نسبت به چالش جدید و انتخاب هدفی که سالها دوست داشتم دنبالش برم ولی متاسفانه در خودم نمیدیدم کشوند.
این دوره پیشنهاد میده به جای انتخاب هدفهایی که در بلند مدت میشه بدستش اوورد تمرکزمون رو بذاریم روی هدفهای کوتاه مدتی که در عرض چن ماه میشه بدستشون اوورد از این طریق میخواد به ما بگه اول اینکه با انتخاب هدفهای کوتاه مدت و بدست اووردن نتایجش ، باورپذیری ما رو برای رسیدن به اهداف و خواستههای بزرگترمون بیشتر میکنه و چون کوتاه مدت هستش ، میتونیم با انگیزهتر و پر انرژی تر تمرکز روی هدفمون داشته باشیم. از اونجایی که زود دریافت میکنیم خب طبیعتاً باز باور پذیریمون نسبت به خلق اتفاقات زندگیمون بیشتر میشه.
تو همین راستا که چن ماه تمرکزمون رو روی هدف و موضوع خاصی میزاریم تغییرات خوب دیگهای هم در ما شکل میگیره که در برنامهریزی و روند درست زندگیمون بهمون کمک میکنه .
متاسفانه برای شروع، انتخاب هدفهای بلند مدت چون نیاز به زمان بیشتری برای تکامل و رسیدنش داره ممکنه ما رو از مسیر خارج کنه . به همین جهت این دوره روی این موضوع کار میکنه که هدفهاتونو اولویت بندی کنید و طبق اولویتی که دارید ،تو هر زمینه ،هدف خودتون رو انتخاب کنید.
بعد از «انتخاب هدف و تمرکز گذاشتن روی اون» باید تمرکزتون رو از موضوعات دیگه بردارید و کاملاً روی همین هدفی که انتخاب کردید متمرکز باشید.
استاد عزیز تاکید دارن که تمرکز گذاشتن کامل روی هر موضوعی، زودتر نتیجه میده. به میزانی که میتونیم این کارو درست انجام بدیم به همون میزان نتایج زودتر حاصل میشه.
در حین اینکه به خاطر هدفمون حرکت و تلاش خودمونو آغاز میکنیم باید حواسمون باشه که بدون در نظر گرفتن مقصد یعنی رسیدن به همون هدفمون سعی کنیم از مسیری که برای رسیدنش میریم لذت ببریم .صرفاً به مقصد فکر نکنیم و روزایی رو که میگذرن رو ازدست ندیم.
باید در طول روز حواسمون باشه که احساسمون رو خوب نگه داریم.
اگر سهم و نقشی داریم انجام بدیم.
سعی کنیم هر آنچه اتفاق میفته رو بپذیریم.
با تضادها خوب مقابله کنیم.
به خدا و قوانینش اعتماد کنیم .
ایمان داشته باشیم که اگه ما در فرکانس مثبت و در مسیر درست باشیم حتماً به هدفمون خواهیم رسید. لزومی نداره زمان و انرژی ای که به خاطر رسیدن به هدفمون میزاریم رو کنترل کنیم. بهتره اعتماد صدمونو بذاریم و هر شب با سپاسگزاری و مرور اتفاقات روزمون درسها و تجربههایی که کسب کردیم رو به خودمون یادآوری کنیم .
یکی از فاکتورهای مهمه رسیدن به اهدافمون، داشتن آرامش و« هماهنگی بین ذهن و روحمونه » یعنی چیزی که از درون باعث آرامش من باشه.
قرار نیست اگه دنبال هدفی هستیم بخاطرش زور بزنیم یا تقلایی بیش از حد داشته باشیم که حال خودمونو بد کنیم بعد اسمشو بذاریم «تلاش».
به همین منظور استاد عزیز یه فاکتور مهمه دیگه ای رو برامون در نظر گرفتن و اون «پیش فرضهای مثبت» هستش.
یعنی هر روز نسبت به هر کاری که میخواید انجام بدید پیش فرض مثبت داشته باشید از قبل ذهنتون چیزی رو که میخواد تجسم کنه که خیلی خوب تونسته اون کارو انجام بده .
وقتی ذهن ما پیش فرض مثبت داشته باشه همین احساس خوب رو با فرکانسش به جهان ارائه میده ، در نتیجه دقیقاً همون چیزی که خودش میخواد اتفاق میفته.
برای رسیدن به هر هدفی تو هر زمینهای توجه و نظارت داشتن به احساسات و عواطفمون هم، خیلی مهمه. اینکه در طول روز حواسم به این موضوع باشه که با چه احساساتی روبرو میشم و اینکه در مقابل اتفاقات و تضادهایی که باهاشون مواجه میشم چطور ذهنم رو کنترل کنم تا به احساس بد نرم.
استاد عزیز، راهکاری هم دادن و میگفتن در طول روز چندین بار از خودتون بپرسید« حالت چطوره» ؟ واین یاد آوری باشه برای کنترل ذهن و داشتن احساس خوبتون !
و در آخر اینکه برای رسیدن به اهدافتون « دنبال عوامل بیرونی نباشید » و بدونید که همه چیز در درون ما و با ماست. هر چقد بیشتر بتونید افکار و باورهاتون را در راستای مثبت تغییر بدید و خودتون رو به مدار بالاتری ببرید زودتر به اهدافتون میرسید.
این دوره روی« ترمزهای مخفی»کار کردن .ترمزهایی که حتی خودمون ازشون غافل بودیم .و بصورت ناآگاهانه با بی توجهی ازشون رد میشدیم در حالی که فرکانسشون تو اتفاقات زندگیمون یقمونو میگرفت.
این ترمزها میتونه تو زمینه ی مالی یا روابط و یا تو زمینه ی سلامت باشه!
این دوره تا حدودی در مورد احساس لیاقتم کار کرده، اینکه چقدر خودتو لایق رسیدن به خواسته یا اهدافت میدونی؟!
اینکه آیا این اهداف و خواستهها با ارزشهای شما تناقض داره یا همخونی؟!
اینکه وقتی به خواسته یا هدفت فکر میکنی چه احساسی بت دست میده؟!
اگه با احساس خوب داری پیش میری مسیرت درسته در غیر این صورت خودت عامل دور شدن از خواستت میشی.
اینکه چه ترسها و نگرانیهایی تو ناخودآگاهت برای رسیدن به اهدافت داری؟!
اینکه رسیدن به هدف یا خواستمون چ سود یا منفعتی برامون داره ؟!
در کل باید بدونیم که این ماییم که اتفاقات زندگیمون رو خلق میکنیم و بقیه ای وجود ندارن.
داشتن هدف باید عامل شاد شدن و انگیزه و انرژی گرفتن شما بشه در غیر این صورت نتیجه ی مطلوبی از حرکت یا تلاشتون نمیگیرید.
کارکرد این دوره نظم خاصی به زندگیم داد و منو از دو آفت عجله و دودلی نجات داد.
خودم احساس میکنم به نسبت قبل ایمانم خیلی بهتر شده و خیلی رهاتر از قبل زندگی میکنم.
هر روز تسلیم بودن و نگه داشتن احساس خوب رو به خودم یادآوری میکنم.
عبارتهای تاکیدی رو برای خودم تکرار میکنم مثل: امروز هدایتهای خداوند از هر طریقی به من روانه میشود.
هر روز به خودم میگم امروز روز منه و فقط برای امروز سعی کن افکار مثبتی روی هر کاری که میخوای انجام بدی داشته باشی.
سعی میکنم نشونه ها و تغییرات و اتفاقات خوبی رو که تجربه میکنم رو با خودم مرور کنم .
وقتی در راستای هدفت حرکت میکنی و برای خودت برنامه های خوب میچینی. مهمتر از همه خودتو تسلیم همه ی عوامل و اتفاقات بیرونی میکنی اکثر کارات طوری پیش میرن که تو رو به هدفت نزدیکتر میکنن.
از چن سال پیش دلم میخواست از همه چیه کامپیوتر
سر در بیارم و راحت باهاش کار کنم .میدونستم باید آموزش ببینم و کلاسهای کامپیوتر برم و بطور پیشرفته کار کنم اما همیشه یه ترمز یا مانعی وجود داشت که مدام بهم میگفت مهم نیست آموزش ببینی ! اصلاً مهم نیست بلد باشی یا نباشی ! شاید تو نتونی یاد بگیری ! همین افکار منو از هر حرکتی باز میداشت.
امسال یکی از اهداف مهمه خودمو آموزش کامپیوتر گذاشتم. الان دو ماهه که دارم کلاسها رو میرم. به خودم فرصت شش ماهه دادم تا کامل یاد بگیرم هر روز ذوق و شوقم برای آموزش بیشتر و بیشتر میشه. از اینکه میبینم مطالب جدید وآموزنده ای دارم یاد میگیرم خیلی خوشحالم . چیزایی که باید بلد میبودم اما تنبلی میکردم ،شایدم اعتماد ب نفسشو نداشتم و در خودم نمیدیدم که یاد بگیرم. تو دنیای امروز باید همه، سر از این رشته در بیارن و اینکه چیزی بلد نبودم خیلی وقتا حالم بد میشد.
انتخاب هدف و چالش و در راستای اون حرکت کردن و به خصوص نتیجه گرفتن عزت نفس و اعتمادبه نفس آدمو خیلی بالا میبره . از اینکه کنار برنامههای دیگم این هدفم انتخاب کردم خیلی خوشحالم. از اینکه وقت اضافی برای فکر کردن در مورد موضوعات و مسائل پوچ ندارم خیلی خوشحال ترم.
دوره ی کشف قوانین بهت کمک میکنه که هر باری که هدف چن ماهه انتخاب میکنی بعد از رسیدن به اون هدف، هدف و چالش دیگهای رو انتخاب کنی که همین باعث رشد و موفقیتهای بیشتری میشه.
و حتمن با هدایتهای خداوند به مسیرهای بهتری کشیده میشیم ، که ما رو وارد دنیای قشنگتری میکنه .
از این طریق دیگه روزها و لحظاتمون رو از دست نمیدیم و از وقت و زمانمون بهترین استفادهها رو میکنیم.
استادجونم مرسی و ممنون از شما که وجود شما و آموزه های خوب شما ، همیشه باعث روند رشد و تکامل ما میشه .
عاشقتم .
از خدا میخام باشی همیشه
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا کمک ام کن تا زیبا سخن بگویم و هدف هام رو شفاف بیان کنم.
سلام به استاد عزیز و مریم خانم گرامی
استاد جان اندام زیبای شما رو تحسین میکنم و به شما تبریک میگم که با لذت در مسیرتون حرکت میکنید و نوید بخش بهترین اتفاقات برای ما میشید.
در حال حاضر هدف من برنامه نویسی در کشور انگلیس هستش. اکنون در تهران هستم.
من بهمن 98 به استانبول مهاجرت کردم و این مهاجرت درس های بزرگی برای من داشت، خیلی از گفتگوی های درونی ام روی توی استانبول کشف کردم، جریان توجه من، ذهن من و یک روز در کافه با دوستم نشسته بودیم و گفتم من در زندگی درهای باز دارم که برای من اتفاقات ای که میخواهم رخ نمیدهد، تصمیم گرفتم برگردم ایران و پروژه ایران رو تموم کنم، با وجود مسخره شدن توسط همه.
من همیشه توی دانشگاه برنامه نویسی ام خوب بود، جاهای بزرگ کار کردم، شرکت زدم، شرکت ام به خاطر توجه و مسئولیت خودم شکست خورد و گفتم شغل برنامه نویسی رو باید عوض کنم، من برای این کار ساخته نشدم برای همون رفتم ترکیه که در یک کار دیگه مشغول به فعالیت بشم.
درواقع من از حل مساله فرار میکردم، ناسپاسی میکردم، غر میزدم و همیشه در استرس بودم. چون یک مساله رو خیلی سخت میتونستم حل کنم و آموزش ببینم.
توی مسیر برگشت از ترکیه، توی هواپیما یک آقایی بود کنار خودم، دو سال از من کوچک تر بود، برنامه نویسی میکرد توی ترکیه و این خیلی جالب بود برای من، یعنی من شهامت به خرج دادم برگردم درهای باز رو ببندم، خداوند ایشون رو توی مسیر من قرار داد. من اونجا قدرت زبان انگلیسی رو درک کردم.
شهریور سال 1400 رفتم شرکت تهران، پروژه ام رو 5 ماه شبانه روزی نشستم و تموم کردم، با وجود یک عالمه داستان و بی پولی و… ولی من باید مسیرم رو تموم میکردم.
بعد مسیر بعدی به من گفته شد که حسین زبان انگلیسی ات رو تموم کن، و سال 1401 شد سال گرفتن آیلس و یک چالش هم برای خودم درست کردم که با لهجه بریتیش صحبت کنم، خلاصه تموم شد و مهر ماه معلم رایتینگ گرفتم و ایشون هم اصرار که نکن این کارو ولی من گفتم انجامش میدم، و الان که اردیبهشت 1402 هست من زبان رو عالی با لهجه بریتیش حرف میزنم.
سال 1401 به دعوت پدرم برگشتم خونه پدریم توی شهرستان و یک اتاق به من دادن و درس خوندم. اوایل خوب بود، پدرم کارمند بود و بازنشسته شد و بدون اینکه به من بگن برای من نامه جانشینی گرفت که برم جای ایشون کار کنم، من میگفتم خدایا من انگلیس میخوام باشم برنامه نویسی این رو نمیخواستم آخه. خلاصه با اینکه پول نداشتم و زبان میخوندم و داستان بود من پیشنهاد پدرم رو رد کردم، و ازون وقت برای من شد داستان، از مرداد 1400 ما داستان داشتیم.
ایشون مخالف 100 درصد مهاجرت من بود، منم تا جایی که میتونستم تنش هام کم میکردم ولی اون بیکار نمیشست. منم سکوت میکردم و میرفتم توی اتاق ام، تهدید ها شروع شده بود و میگفت برو کار کن وگرنه میندازمت بیرون و … منم زبان ام رو میخوندم و سکوت، من هی دوره های شکرگزاری رو میرفتم برای راندا برن و سهیل هی حالم خوب بود و صبح ساعت 5 بیدار میشدم و شاد و پر انرژی میشستم پای درسم و هی هر از چند وقتی یک نیشی میزد :))
توی بهمن 1401 یک هو عموم زنگ زد که پاشو بریم دبی، من کار دارم و میخوام یک تحقیقی کنم و نیاز به تو دارم، منم چون زبان ام خوب شده بود گفتم بریم و براش توی 10 روز صفر تا صد تاسیس کارخونه توی دبی رو درآوردم و کامل. بعد گفت پاشو با من بیا اینجا و کار کن. باز من گفتم خدایا، من انگلیس رو میخواستم، برنامه نویسی. بعد گفتم خدایا خودت هدایت ام کن، با هدایت خدا یک جریان کاری برای خودم درآوردم که من چقدر پول میخوام ( درخواست پول و ارزش گذاشتن برای خودت رو توی دوره عزت نفس استاد تدریس میکنه)، بعد من طبق همون گفتم این یک نشانه بشه برای من، اگه با این شرایط قبول کرد که میرم دبی و گرنه مسیر انگلیس رو ادامه میدم.
من خیلی با عموم رو دربایستی داشتم ولی خب یادگرفته بودم که باید بخوام، توی پرواز برگشت دبی هم چالش غذای اضافه رو برای اولین بار رفتم، جوری که قبلا توی پروازهای ترکیه و داخلی ها نرفته بودم، حالا من سیرم بودم ولی گفتم میخوام. این کناری هام هم میخندیدن، عموم هم همراهم بود بیا و ببین :)) ولی الهامه میگفت درخواست کن بهت میدن، حالا جالبی اینه غذا خواستم، آوردن برام ولی قاشق نداشت، باز درخواست دادم قاشق هم بیارین :)) که خداروشکر آوردن.
برگشتم ایران و من دو ماه از وقت درسی ام رفت به خاطر کار دبی و پیشنهاد خودم رو دادم و عموم مخالفت کرد، شاکی شد و داستان ولی من با روی خوش بهش گفتم عزیزم من راستش هدف ام مهاجرت به هر نحوی نیست، زمانش باید برسه، شرایط منم اینه.
ضمن اینکه خواسته من، درآمد دلاری شغلی که مستقل از زمان و مکان باشه و هرجایی بتونم انجامش بدم که درواقع از اول همین شغل برنامه نویسی خودم بوده. آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد بود.
خلاصه، یازدهم اردیبهشت 1401 شب، دیدم برادر ام داره پشت سر خواهرم توی خونه صحبت میکنه (من یک برادر دارم 15 سال از خودم کوچک تر و پشت کنکوره، و اختلاف من با خواهرم 1 سال و نیم هستش) و مادر پدرم هم حمایت میکنند و مسخره اش میکنند و من خیلی ناراحت شدم بهشون تذکر دادم که چرا دارین پشت سر دخترتون بد حرف میزنید؟ چرا اینجوری دارین میگین؟ و اینا به منم توهین کردن. و من دوباره برگشتم توی اتاق ام. ناراحت شده بودم خیلی. من اتفاقا وسط دوره شکرگذاری سهیل سنگرزاده بودم و ساعت 5 بیدار میشدم، شکرگزاری هام رو انجام میدادم، ورزش میکردم و زندگی ام خیلی عالی بود و اون روز توی دفترم تمرین ستاره قطبی نوشتم خدایا من احترام میخوام. مثلا یکی از چالش های دوره سهیل سنگرزاده اینه که هر روز ظرفی که توش غذا میخوری رو خودت میشوری ازش تشکر میکنی یا تخت ات رو مرتب میکنی ازش تشکر میکنی و هر روز پدرم نمیشد که یک تیکه نثار ما نکنه :)) منم میخندیدم. چی بگم آخه.
صبح بود از ورزش می اومدم و برادرم ازین اهنگ های رپی که همش فحش و بد وبیراهه گذاشته بود و بلند کرده بود و منم خاموش کردم گفتم عزیزم هدست بزار میخوایی اینارو گوش کنی، پدر و مادرم و پشتیبان اون و داستان که اینجا خونه اونه و تو مهمونی توی این خونه و باز پدر عزیزم جملات گوهربار رو نثار من کرد و گفت برو بیرون ازین خونه اگه ناراحتی.
من گفتم پول ندارم وگرنه میرفتم، یه آن حرف استاد اومد توی سرم که ایمان نداری. یا خدا. کل موجودی من 250 هزار تومن. من کجا برم آخه.الهاماتی بود توی ذهن ام که میگفت احترام میخوایی؟ برو ببین، گفتم چشم.
خدایا آخه من حالم خوب بود، همه چیز روی روال بود،شکرگزاری روزانه، هر شب کامنت های روانشناسی ثروت 1 رو میخوندم، روزی 10 ساعت درس و کار، دوماه دیگه مونده بود، دوره هام رو تموم کنم، اقدام کنم اینا چی بود آخه؟ حالا برنامه اون روز چالش شکرگزاری سهیل سنگرزاده بوسیدن دست پدر و مادر بود.
من رفتم توی اتاق و دیدم حالم بده، گلوم داره میترکه از بغض، زدم بیرون، حدود 5 ساعت بدون توقف پیاده روی میکردم، فقط فایل های استاد رو گوش میکرد و با فقط روی خدای حساب کن (من عاشق این فایل ام) شروع کردم و اشک میریختم، خلاصه رفتم ترمینال بلیت اتوبوس گرفتم، بعد دیدم من قبلا سهام اینا خریده بودم و خداروشکر اونام سود داده بودن و اونارو خارج کردم، که اونم طول کشید. رفتم خونه، وسایل هام رو جمع کردم، گفتم خدا کمکم میکنه، با آرامش برگشتم وقتی مادرم دید وسایل هام رو جمع میکنم، کلی گریه کرد بنده خدا، میگفت کجا میخوایی بری؟ تو که پول نداری، گفتم نمیدونم فقط میدونم که باید برم. وقتش تموم شده. خلاصه وقتی اومدم بیرون از خونه، دست مامان ام رو هم بوسیدم ولی بابام اجازه نداد که دستشو ببوسم حتی باهام خداحافظی هم نکرد.
من همون روز همه رو بخشیده بودم، هیچ چیزی توی دل من نبود، فقط هدف ام برام مهم بود که یک جایی آرامش داشته باشم زبان ام رو بخونم، دوره های برنامه نویسی ام رو تکمیل کنم و مسیر بعدی.
من ازون روز به بعد تا الان 15 روز میشه با هیچ کدوم از اعضای خونواده حرف نزدم، نه به این دلیل که قهر باشم به این دلیل که بخوام روی زیبایی ها تمرکز کنم، از اتفاقات خوب بگم، به هدف ام توجه کنم، گذشته ها گذشته. و بهشون گفتم تا به نقطه امن برسم تماس میگیرم خودم. چون حرف ها و نصیحت های خونوادم حالم رو بد میکرد، امید به آینده زیبایی که خودم رو توش میدیدم ازم میگرفتن و یک مشت آت و آشغال تحویل ام میدادن. من هر روز میگم، من باور دارم همه چیز رو خودم خلق میکنم، من هدف ام رو خلق میکنم و روی خواسته هام تمرکز میکنم.
اون وسط پیاده روی صحبت های استاد توی این چند سال توی ذهن ام مرور میشد هر کدوم از یک طرفی، صحبت اینکه یک آن میبینی همه چیز خوبه، عالیه و یک ناخواسته ایی توی زندگی ات میاد، اونجا باید ایمان ات رو نشون بدی. میگفت عزت میخوایی؟ احترام میخوایی؟ احساس خوب میخوایی؟ برو بیرون.
رسیدم تهران، سه شب توی خوابگاه پسرانه بودم، عین سه شب، همش به زیبایی ها توجه میکردم، بعضی ها غر میزدن میگفتم خدایا شکرت برای بالشتی که دارم، برای تخت نرمی که دارم. حالا معجزات عالی که توی خوابگاه اتفاق افتاد بماند، یک شب سرد شد، بعد اینا به کسانی که روزانه میگرفتن پتو نمی دادن، بعد من کاپشن ام رو درآوردم و خداروشکر کردم برای کاپشنی که دادم، هم سهیل هم استاد میگفتن زوریه باید حالتو خوب کنی، باید زیبایی ها رو تحسین کنی. از خونه فقط یک کتاب با خودم آوردم و اونم ” قانون توانگری” بود، جمعه نشستم از اول این کتاب رو خوندم حدود 8 9 ساعت بود بدون توقف. حالم خوب بود، گفتگوی های درونی ام مثبت بود خداروشکر، بعد یهو یکی از دوستان ام که توی تهران هستش و فوق لیسانس زبان هستش، بهم پیام داد، گفت حسین کجایی چه خبر؟ زبان میخونی؟ بعد من گفتم یک سری داستان داشتم و الان اینجام، بعد گفت این شبا سرده و … پاشو بیا پیش من، بدون اینکه من درخواست کنم ازش. خدا من رو هدایت کرد به خونه ایشون. خودش کارهاش جور شده مرداد داره میره اسپانیا. به من گفت بشین اینجا زبان ات رو تموم کن، کارهات رو تموم کن بعد برو.
بعد اینجا نشستم با آرامش میخونم و یک کتابخونه نزدیک اینجا پیدا کردم و صبح میرم کتابخونه تا شب. برای کارم و آمادگی مصاحبه های شغلی جدید، نشستم رزومه دادم و با 10 تا شرکت مصاحبه رفتم و فهمیدم که چه چیزهایی رو نمیدونم. که اونا رو هم دوره هاشو پیدا کردم و دارم مدارک اش رو میگرم، راستی الان خیلی راحت آموزش های برنامه نویسی رو میفهمم چون زبان ام عالی شده و مدرس حرف میزنه راحت میفهمم، این آپشن قبلا روی من قفل بود :))
به امید خدا آیلس ام رو شرکت کنم و مدرک اش رو برای انگلیس بگیرم چون UKVI میخواد بعد مدارک برنامه نویسی رو دو سه تا مهم اش رو بگیرم که توی رزومه ام توی لینکداین اضافه بشه بعد پیشنهاد کار از بهترین شرکت های دنیا. به طوری که من انتخاب کنم کجا برم.
خدا همیشه پشت و پناه ماست، خدا عاشق ماست، همیشه تضادها دوست ما هستند و همیشه به ما کمک میکنند که به بهترین مسیر بریم. خدایا صدهزار مرتبه شکرت برای نفسی که میاد و میره، برای خواسته هایی که داشتیم و محقق شد و برای خواسته هایی که داریم و محقق میشوند.
استاد جان خیلی عاشقتونم که به ما یاد میدین “میشود”.
سلام دوست همفرکانسی عزیز
کامنت شمارو خوندم، تا آخرین کلمه
وچقدر برام جالب بود،این کامنت وتعهد وایمان شما، وانجام دادن وعمل کردن شما،جسارت شما،جای تحسین زیاد داشت،ومن وظیفه ی خودم دونستم که بهتون تبریک بگم،احسنت
آخرین کلمه ای که نوشته بودید،کل ماجراست
میشود
بله میشود
حتما برای شما هم میشود
چون جهان سر تسلیم فرود میاره، در برابر شجاعان
موفق باشید دوست نازنیم
منتظر خبرهای خوش شما هستیم
درپناه حق
به نام خدایی که در این نزدیکی ایست
سلام به آقا حسین عزیز دوست توحیدی و برنامه نویس حرفه ای ساکن انگلیس
حسین عزیز شما را تحسین می کنم بخاطر این هدفی که انتخاب کردید و پیگیر هدفتون هستید و حتی کار در دبی شما را وسوسه نکرد.
کنترل ذهن تان در برابر اون تیکه کلام پدرتان قابل تحسین است.
خیلی سخته برای پسری که در خانه پدری متلک بشنود. و چه خوب شد که ایمانتان را نشان دادید.
کم ترین حسن این کار این است که احتمال ناراحتی از پدرتان کمتر می شود.
مثل روز روشن است که به زودی زود به هدفتون میرسید و در یک شرکت معتبر در انگلستان با بهترین حقوق و مزایا شاغل می شوید.
منتظر موفقیت های شما هستیم.
در پناه حق روز به روز توحیدی تر و ثروتمند تر و موفقیت تر باشید.