اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سپاسگذار خداوندم برای اینکه دوباره به این سلسله فایلهای مفید و عالی هدایت شدم.
استاد عزیز پرسیدن که چه چیزهایی احساسات شدیدی را در وجودمان برانگیخته میکند؟
1. وقتی پدرم یا اعضای خانوادم اسمم را مدام صدا میزنند یا پشت سر هم مثلا به بازویم میزنند که حواسم را معطوف شان کنم، بسیار عصبی میشوم.
2. وقتی مادرم یا یکی از اعضای خانوادهم مدام امر و نهی میکنند و کار میریزن روی سرم عصبی و بیحوصله میشم طوری که حس میکنم انگار از درون میسوزم و دود از دهانم بیرون میزند.
3. بیشتر مواردی که عصبی میشم یا از راه درستم خارج میشم وقتی است که با خانواده هستم. وقتی بیرون از خانه هستم حالم خیلی خوب است و آدم منطقی و آرامی هستن، اما وقتی خانه هستم عصبی و پرخاشگر میشم.
4. وقتی یکی بجای من تصمیم میگیرد یا در کارم دخالت میکند عصبی میشم.
5. وقتی کاری که برایش برنامهریزی کردهام مطابق میلم پیش نمیرود یا کسی خرابش میکند به هم میریزم.
6. وقتی از طرف عزیزانم و کسانی که دوستشان دارم بیتوجهی میبینم ناراحت میشم. (مدتی یکی از دوستانم که خیلی برایم عزیز بود کمتوجهی میکرد و مثل قبل رفتار نمیکرد، این موضوع خیلی اذیتم میکرد و فکر میکردم دیگه دوستداشتنی نیستم و برایش مثل قبل جذابیت ندارم و هزار فکر دیگر. روزها و ساعتها فکرم درگیر بود و حتی در خلوت گریه میکردم بابت رفتارش. او عادی رفتار میکرد، اما من انتظار رفتار صمیمانهتر و بهتر داشتم چون حسم نسبت بهش عمیق تر شده بود و توجه بیشتر خرجش میکردم. حس میکردم محبتم یک طرفه است و هیچ ارزشی برایش ندارم. بعدش وقتی متوجه شدم کنترل افکارم دست خودم نیست و خیلی اذیت میشم، از خدا هدایت و کمک خواستم و بعد آرام آرام از شدت وابستگی و رنجم کاسته شد. البته هنوزهم باید کار کنم روی خودم و حس خلع درونیام و نیاز به کار دارم.
ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شدم و فهمیدم علت این رنجش و وابستگی عمیقم حس خالیگاه درونی و کمبود است.
7. وقتی اشتباه میکنم ناراحت میشم و خودخوری میکنم. (مدتی است که به شدت روی این موضوع کار میکنم ، به کمک آموزههای استاد در دوره عزت نفس)
لازم به ذکر است که خیلی جاها نیاز به کار دارم و خیلی موارد دیگری نیز هست که باعث برانگیخته شدن احساساتم میشود، اما اکنون فقط همین چند نکته یادم آمد.
اما اگر واقع بین باشم نسبت به قبل خیلی خیلی کنترل بیشتری روی رفتار و مخصوصا افکارم دارم و هر اتفاقی را با فیلتر حرفهای استاد میبینم و درک میکنم. عامل هر اتفاقی که در زندگیم میفتد را خودم میبینم و میگم بخاطر خودم و باورهایم است. خیلی از رفتارها و باورهای بد و منفیام کمرنگ شده؛ مثل اهمیت دادن به حرف دیگران، اعتماد بنفس نداشتن و خجالتی بودن، دوست نداشتن خود و ناراضی بودن از زمین و زمان برای مشکلاتم، کم دیدن خود و بزرگ دیدن دیگران و…
اینها مواردی بودن که اخیرا کمرنگ شدن و منجر
به تغییر در وجودم شدهاند.
هنوز خیلی جای کار دارم چون به قول استاد این مسیر بینهایت و ناتمام است و هی باید بهتر و بهتر شویم.
خدایا شکرت برای همهی زیباییها و نعمتهایی که برایمان ارزانی کردهای. شکرت برای سلامتی و آرامش و امکاناتی که داریم. شکرت خدایا برای اینکه هدایتمان میکنی و از گمراهی و کوری نجاتمان میدهی.
سلام و دورود براستاد بزرگ و بانوی گرامی قبلا من خیلی به این موضوع فک میکردم که یعنی چی که خودمون مقصر همه چیز زندگیمون هستیم یعنی چی که من خودم خودم رو میتونم بدبخت یا خوشبخت کنم همیشه تو ذهنم این سوال بود که اخه کدوم آدم عاقلی از بدبختی و فقر و روابط نا سالم خوشحال کی از زجر کشیدن خوشش میاد چرا باید همچین چیزایی رو تو زندگی جذب کنیم اخه خیلی فک کردم دوره های مختلف کتاب های مختلف همه یک چیز میگفتن با تغیر جهان درون جهان بیرون تغییر خواهد کرد من اصلا این جمله رو درک نمیکردم که یعنی چی چطور میشه این جمله واقعی باشه یا اصلا متوجه این موضوع نمیشدم که ما خالق زندگی خودمون هستیم یعنی چی. یعنی وردی هست یعنی کار جادوگری باید انجام بدیم اصلا جهان درون کجاست چیه چجوریه اصلا متوجه این موضوع نمیشدم نمیفهمیدم که همه دارن راجب چی صحبت میکنن تا این که امروز این فایل رو دیدم و انگار همه تیکه های پازل کامل شد انگار که فهمیدم زندگی ما دست خودمونه یعنی چی فهمیدم ما خالق اتفاقات خودمونیمم یعنی چی سعادت و خوشبختی ما در دستان خودمونه یعنی چی بله دوستان متوجه شدم که مغز ماخیلی پیچیده تر از اونیه که تصورش رو میکردیم اونقدر خلقت ما انسان ها پیچیده باحال و خفنه که میتونیم زندگیمون رو به هر روش و صورتی که دلمون میخواد میتونم خلق کنیم بله اینجاست که آیه خداوند که میگه فتبارک الله احسن الخالقین یعنی چی دوستان من امروز چیزی رو فهمیدم که سال ها دنبالش بودم و سال ها متوجه اش نبودم درصورتی که اون چیز دقیقا درون من بود از رگ گردن به من نزدیک تر بود بله درسته ما خالق زندگی خودمون هستیم اما چجوری شاید براتون سوالی ایجاد بشه چجوری منظورت چیه ؟منظور من از این حرف ها قدرت ذهنه ذهنی که قابلیت تغییر داره دوستان ما همه یک جهان متفاوت هستیم ما یک ضمیر خود اگاه و یک ضمیر نا خود آگاه داریم که خلق در ضمیر ناخود آگاه ما شکل میگیره از طریق ضمیره ناخودآگاه ماست که اتفاقات تکرار شونده یا باور های بنیادین ما اونجا شکل میگیره و هر اتفاق که تکرار بشه باعث محکم تر شدن اون باور در ذهن ناخود آگاه میشه و باعث میشه از اون جنس اتفاق بار ها و بارها و بارها اتفاق بیفته تازمانی که ما متوجه این قانون بزرگ بشویم تجربه شخصی من از این قانون میخوام براتون تعریف کنم من بار ها و بار ها و بارها همیشه با افرادی وارد رابطه میشدم که کوچیک ترین توجهی بهم نمیکردن یا کوچیک. ترین محبتی به من نداشتن و خلی مغرور و بی احترامی زیادی توی رابطه برام اتفاق میفتاد من اخیرا درگیر رابطه ای شدم که به شدت وابسته طرف مقابلم هستم که طرف مقابل پشیزی برای من ارزش قائل نیست و اصلا منو نمیخواد ولی من به صورت اسفناکی درگیر این رابطه با اون شخص شدم و به قدری دیدن اون درکنار زنی دیگربه قدر زیادی بهمم میریزه وبه قدری احساس حقارت میکنم که دوست داشتم یا خودم بمیرم یا زن طرف مقابلم بمیره انقدر زجر آور و دردناک هست این رابطه ی طرفه برای من که با خودم میگفتم اخه دختر تو چرا درگیر همچین رابطه ای هستی که طرف اصلا تورونمیخواد اصلا بهت احترام نمیذاره اصلا کس دیگه ای توزندگیشه چرا انقدر به این آدم چسبیدی چرا انقدر دوسش داری چرا انقدر وابسته این آدم هستی باورتون نمیشه ولی من از درون احساس رضایت میکردم که این آدم بهم محل سگ نمیذاره از تحقیرش خوشم میومد برام جذاب بود که این شخص قابل دسترس برای من نیست به آسونی به دست نمیاد از خودم تعجب کردم این حجم از حسادت به زنش این حجم از تحمل این حقارت خیلی تعجب کردم از خودم از خودم پرسیدم تو مگه آدم نیستی تو مگه انسان نیستی پس چرا چرا از شخصی که حتی برای تو ارزشی قائل نیست و اصلا تورو قبول نداره چرا انقدر داری خودتو میکشی چرا انقدر به زنش حسادت میکنی اصلا وقتی خانومش رو میدیدم حمله اعصبی بهم دست میداد بی اختیار گریه ام میگرفت احساسات خیلی بدی داشتم خیلی درگیر این بودم که جواب رو پیدا کنم خیلی فکر میکردم تمام چیز های که این سال ها یاد گرفته بودم رو با خودم مرور میکردم همش این جمله با صدای بلند توی سرم تکرار نیشد که تو خالق زندگیت هستی تو این چیز رو خلق کردی این رابطه چیزیه که تو خواستی که الان هست با خودم خیلی کلنجار رفتم به خودم میگفتم اخه من کی خواستم همچین اتفاقی برام بیفته چرا باید همش برای من اینجوری باشه چرا فقط من باید این مساله رو بار ها و بار ها تجربه کنم خیلی درگیر بودم همش میگفتم چرا من چرا چرا چرا چه چیزی درون منه که این اتفاق رو برام ایجاد میکنه خیلی با خودم فک کردم خودم رو کند و کاو کردم به کودکیم فکر می کردم به رابطه های که داشتم اولین چیزی که برام روشن و واضح شد این بود که اون شخص که من عاشقش بودم99درصد اخلاقات و رفتار هایی رو داشت که پدرم در کودکی با من داشت عمیق تر که شدم و این فایل رو که دیدم متوجه شدم که این حس چقدر آشناست و من این حس رو چقدر تجربه کرده بودم و بهم ی جورایی احساس امنیت هم میداد میدونید چرا ؟چون امن ترین شخص زندگیم پدرم دقیقا همین رفتار هایی رو در رابطه با من داشت که تمام اون پارتنر های که تمام این سال ها داشتم با من داشتن بله دوستان ما از نزدیک ترین و عزیز ترین و امن ترین شخص زندگیمون الگو برداری کردیم و فک کردیم بله من در هر رابطه ای وارد میشم باید زجر بکشم باید تلاش کنم که توجه طرف مقابل رو جذب کنم من باید تلاش کنم که دوست داشته بشم من باید تلاش کنم که دختر خوبی باشم که خواسته زیادی نداشته باشم که نکنه بابا دوستم نداشته باشه حالا که دقیق تر فکر میکنم من تماما از الگوی پیروی میکردم که به صورت ناخودآگاه در من نهادینه شده بود دوستان من از باور بی ارزشی و بی لیاقتی تمام این سال ها پیروی میکردم بدون این که لحظه ای متوجه باشم من تمام این سال ها فک میکردم لیاقتم همینه الان میفهمم ریشه تمام این خواسته های مریض گونه من باور های بوده که در رابطه با پدرم در من نهادینه شده بود و حالا راه حل وتنها راه نجات من از این چرخه تکرار شونده تغییر باور های من است باور های نظیر کم ارزشی بی ارزشی باور تنهای باور بی کسی باور مرد قهرمان باور این که من لایق این زندگی تحقیر آمیز هستم دوستان من باور کردم که یک مرد میتونه ی رفتار تحقیر آمیز بامن داشته باشه من باور کردم لیاقتم همین زندگی کوفتیه که الان دارم من باور کردم که دوست داشتنی نیستم من باور کردم که لایق دوست داشته شدن نیستم دوستان من باور کردم که لایق اولویت بودن در زندگی کسی نیستم بخاطر همینه که جذب آدم های میشم که متأهل هستن جذب کسایی میشم که بهم محل سگ نمیذارن من درگیر این لوپ تکرار شونده هستم آیا امیدی هست که یک رابطه عالی رو تجربه کنم آیا امیدی هست که منم رنگ خوشبختی رو ببینم آیا امکان داره منم مثل هزاران نفر طعم عشق و محبت واقعی رو بچشم و از روی بی نیازی وارد ی رابطه عاشقانه بشم ؟بله تنها درصورتی این خواسته امکان پذیر می باشد که من به اندازه آن خواسته خودم را لایق بدانم .
اما آیا میتوانیم بگویم که مقصر اصلی پدر است ؟خیر چون او هم به واسطه باور ها و الگو های تکرار شونده ای که در زندگیش تجریه کرده و میکند گیر کرده چون خود اوهم نمیداند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است خود اوهم در گیر این احساس ارزشمندی و عدم لیاقت است و خوشا به حال کسی که خداوند به او لطف و محبتی عطا کرد تا به قوانین جهان هستی آگاه شود و بتواند این چرخه بی پایان احساس عدم لیاقت را به پایان برساند باشد که روزی در این صفحه بیایید و بگوید از تمام معجزاتی که از تغییر باور های خود در زندگیش اتفاق افتاد و زندگیش شگفت انگیز و دگرگون شد و باشد که روزی بیایید و در همین صفحه بگویید از تجربه یک رابطه عالی و پر از عشق و احترام و احساس لیاقت مندی و رستگاری دنیا و آخرت امیدوارم در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید
سلام الگوی تکرار شونده من که در حال حاضر منو خیلی اذیت میکنه باور کمبوده واز کسانی که خسیس هستند خیلی بدم میاد و متاسفانه از کودکی تا به حال با آدمهای خسیس در ارتباط بودم که با من رابطه نزدیکی داشتهاند وهمیشه این باور کمبود رو در من تقویت کردند به طوری که احساس عدم لیاقت در مورد داشتن چیزهایی که دوست دارم داشته باشم بهم دست داده وحس حسرت ونداشتن اون چیزها رو دارم وطوری این باور کمبود در من رخنه کرده که حتی از خدا هم سختم میشه بخوامش و احساس ناامیدی میکنم از دوستان میخوام که در مورد چگونگی برطرف کردن این حس کمبود وباور احساس لیاقت مثال هایی از خودشون بزنند تا کمکی به من کرده باشند
اول بگم که که با خوندن کامنت دوستان بسیار حالم خوب میشه ، دلیلشم صداقت بچه ها هستش ، تشکر از همه
تشکر میکنم از استاد عزیز بابت این فایل های رایگان اما بسیار ارزشمند
در تصدیق حرف استاد باید بگم که اتفاقات تکرار شونده در زندگی خودم و خانوادهام بسیار اتفاق میافته یعنی وقتی به پدرم فکر میکنم
ایشون هر چند وقت یکبار یک پرونده قضایی داره
سالی یک یا دو بار باید موتور ماشینش تعمیر بشه
(الان بالای هشت ساله که پدرم یک ماشین داره که سالی دو بار خودش ماشینش رو باز میکنه و تعمیرش میکنه )
و الا ماشاالله اتفاقات بد که نمیخوام نه خیلی درموردشون فکر کنم و نه خیلی پیگیر باشم
اصلاً جالبه که چقدر پیدا کردن الگوهای تکرار شونده دیگران سادهتر از پیدا کردن الگوهای خودمونه
داشتم به این فکر میکردم که چرا استاد باید بپرسه که چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟
آخه احساسات چه ربطی داره به الگوهای تکرار شونده؟
وقتی به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم که
ناراحتی که اتفاق تکرار شونده به وجود میاره خیلی بیشتره جنسشم فرق میکنه اینجوریه که آدم به خودش میگه ای بابا دوباره ؟
این دوبارهها هر چقدر بیشتر بشه ناراحتیش بیشتر میشه
و اون باوری که منجر به اون اتفاق شده تقویت میشه
در زندگی خودم خواسته باشم مثال بزنم وقتی که استاد گفتن چه چیزی شدیدترین احساسو در شما برانگیخته میکنه اولین چیزی که به ذهنم رسید دعوت نشدن توی جمعهاست
و قبلش وقتی استاد در مورد اتفاقات تکرار شونده ر اول فایل صحبت میکردند من با خودم گفتم آره من هر چند وقت یک بار توی جمعی دعوت نمیشم
یعنی احساس طرد شدگی شدیدترین احساسات بد رو در من برانگیخته میکنه
پس اگر یک اتفاقی باعث میشه ما
یک احساس شدیدی رو تجربه کنیم اون اتفاق در زندگی ما تکرار خواهد شد.
یا برعکس اتفاقی که تکرار شونده باشه ، احساسات شدیدی رو هم در ما بوجود میاره
پس اتفاقات تکرار شونده رو میشه با احساسات شدیدمون پیدا کنیم
یکی دیگه از احساسات شدید من دعواست
با اینکه هیچ وقت تو زندگیم با کسی دعوا نکردم
اما اگر قضیه ای پیش بیاد که نیاز باشه که من محکم تذکر بدم یا بهتره بگم خط قرمز خودم رو مشخص کنم باعث خشم شدید درونی من میشه
مثلا پسر همسایمون میرفت رو پشت بوم کفتر بازی و من اصلا خوشم نمیومد تو حیاط ما رو ببینه مخصوصا که خانواده تو حیاط معذب بودن و این شدیدا منو عصبانی میکرد در حدی که میخواستم برم سیر کتکش بزنم اما این کارو نکردم و اول به خانواده اش گفتم و مشکل حل شد ، اما عصبانیت من خیلی زیاد بود ، عصبانیت همراه با ترس
کلا اگر موضوعی بخواد به بحث کردن برسه من اصلا شروع نمیکنم و خیلی موضوع ها رو هم تحمل میکنم ،
و اون خشمی که بعد از اون اتفاق دارم که با خودم میگم کاش این حرفو میزدم ، کاش اون حرفو میزدم ،خیلی زیاده
وقتی یک اشتباهی میکنم احساس ترس شدیدی دارم ، البته اگر در کار خودم اشتباه کنم که حس خاصی ندارم اما اگر یک درصد احتمال اینو بدم که از طرف یک نفر بازخواست یا عواقبی داره برام احساساتم شدیده
خودافشایی کردن واقعا کار راحتی نیست، حتی گفتنش برای خودم سخته
موقع تصمیم گرفتن هم احساس شک و دودلی زیادی دارم
اگر یک ادمی ببینم یا درموردش بگن که خیلی شجاعت داشت یا خیلی زرنگ یود یا سرزبون داشت احساس شدیدی نمیکنم اما احساس حسادت میکنم
بعضی موقع ها خیلی حالم بد میشه از شرایطی که دارم حالا بی پولیه ، یا موقعیت اجتماعیه ، میدونی انگار توقعم از خودم خیلی بالاتر از اونیه که هستم و وقتی میدونی پتانسیل داری اما ازش استفاده نکردی ، موقع هایی که به خودم گیر میدم چرا انقدر بی هدفی ، چرا پیگیر کاری نیستی
واقعا باعث ناراحتیم میشه
هر چند وقت یکبار میام سایت عباسمنش و میخوام شروع کنم یه استفاده از فایل ها و عملی کردن اونها در زندگیم که ادامه نمیدم و این رفتار سینوسی رو خیلی وقته که دارم
با از دست دادن خیلی احساسات بد و شدیدی رو تجربه میکنم. به شغلم خیلی وابسته میشم و از دست دادن شغل خیلی برام پیش اومده و مدام تکرار میشه و احساسات بدی رو تجربه میکنم. حتی تو شغلایی که از نظر خودم بسیار خوب عمل کردم باز برام پیش اومده سر یک سال که تعدیل نیرو شدم. واقعا بعضی وقتا هیج انگیزه ای برای پیدا کردن کار جدید ندارم چون میگم آخرش دوباره همون آش و همون کاسه.
من از نصیحت هایی که شکل تخریبی دارند و با هدف تخریب کردن شخصیت انجام میدن عصبانی میشم.
یه عده ای هستند که بنظر من عقده ای هستند و مریضن و چه پشت سرت و چه توی جمع وقتی خودت هم هستی به هدف تخریب شخصیتت یه حرفای میزنند که باعث میشه شخصیت آدم رو تخریب کنند و این باعث عصبانیت من میشه. البته بعد یمدت رفتار متقابل رو انجام میدم یعنی کسی که بخاد شخصیت من رو هدف بگیره شخصیتش رو هدف میگیرم و اگر طرف یک ضربه بزنه من جوری کوبنده ظاهر میشم که ده برابر بدتر به خودش برگرده و معتقدم ک اگر میخای اهات خوب رفتار بشه خوب رفتار کن و اگر بد رفتار میکنی بد باهات رفتار میشه.
استاد ممنونم بابت تمام زحماتی ک برای انسانها میکشید٫
من در زندگیم تا حدودی سعی کردم همه چیز رو ب دید مثبت نگاه کنم٫ تا الان اتفاق های مشابه ای برام نیوفتیده و هر اتفاقی ک افتاده سعی کردم تجربه بگیرم و عیب هامو برطرف کنم٫
سوال؛چ چیزی هست ک با روبرو شدن با آن شمارو برانگیخته میکنه؟
من وقتی ک یک شخص حرف منفی میزنه زود باهاش برخورد و بهش انتقاد میکنم٫
و ، وقتی ک میخوام یک کار بزرگی شروع کنم احساس ترس یا ناامیدی ب خودم میگیرم٫
سلام ودرود بیکران به استاد عزیز خانم شایسته ودوستان گرامی
جواب سوال چه شرایط اتفاقاتی توی زندگی شما قوی ترین احساسات را برانگیخته میکنه؟
1.یکی ازم انتقاد کنه به شدت احسات شدیدی دارم.اولش خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم گاها تا دوسه روز بهم ریخته هستم ولی همیشه سعی میکنم احساسم تو این زمینه زود خوب کنم ونظر بقیه برام مهم نباشه
2.صحبت کردن توی جمع که اصلا خیلی ترس واحساسات شدید دارم استرس میگیرم دهنم خشک میشه نمیتونم اون چیزی که میخوام بگم واقعا ترس دارم تو این زمینه
3.وقتی من شاهد برخورد نامناسب وغیر عادلانه ای با فرد دیگر هستم کنترل خودم از دست میدم؟تو این زمینه هم احساساتم خیلی بر انگیخته میشه خیلی کم پیش میاد برم صحبتی با اون افراد کنم ولی عوضش پشت سرشون در مورد این بی عدالتی به همه میگم حسابی خودم درگیر میکنم
4.موقعی که میخواهم تصمیمات بزرگ بگیرم به شدت میترسم ؟این موقها دقیقا میترسم با خیلی مشورت میکنم که رای منو بزنن اون کارو نکنم .ناامید میشم احساس پوچی میکنم که تو نمیتونی کاری بکنی ترس شدید که خوب بشه یا بد
5.موقعی که به یه سری مشکلات سخت بر می خورم تو زندگی خیلی احساسات شدیدی تجربه میکنم؟
این مواقع هم دقیقا بهم میریزم و به هرکی میرسم میگم این اتفاق افتاده اینجوری شده منه بدبخت این که دیگران دلشون بسوزه برام و همونجور که استاد گفتین نارام وعصبی میشم بی حوصله حتی اینقدر گشنه هستم میام قاشق اول میکنم تو دهنم سیر میشم از بس ذهنم نارام میشه
6.اگر اتفاقی برای عزیزانم بیوفته به شدت احساس بدی میکنم؟
تو این زمینه خوب ذهنم کنترل میکنم خودم درگیر نمیکنم خیلی
7.موقعی که ترد بشم و بی توجهی بهم بشه به شدت بهم میریزم ؟
در مورد جنس مخالف این اتفاق بیوفته که روزها بهم ریخته هستم خیلی خودم اذیت میکنم فشار عصبی بهم میاد
8.موقعی که کاری برای دیگران میکنم واون تشکر نمیکنه خیلی ناراحت میشم؟
تو این زمینه خیلی خوشحال میشم که ازم تشکر کنه اگه تشکر نکنه ناراحت میشم که چرا یه تشکر نکرد
9.بدقولی کردن ؟یکی یه قولی بهم بده و عمل نکنه خیلی ناراحت میشم و بهم میریزم حالا تو هر زمینه پول دادن یا یکی بهم بگه یه عکس میگیرم بهت میدم اگه نده ناراحت میشم و واکنش نشون میدم وقهر میکنم
10.کسایی که درخواست بی جا میکنن ازم ؟به شدت ناراحت میشم که این فرد درک نداره که همچین درخواست بی جایی از من کرده ببین مردم چقد پروان و…
11.موقعی که تنهام از نظر عاطفی خیلی اشفته میشم واحساس افسردگی میکنم
12.اگه کسی بهم خیانت کنه دوست یا غریبه اصلا به شدت بهم میریزم خیلی کم پیش میاد بتونم ببخشمش دیگه
بنام خدای بخشنده و مهربان
سلام به همه دوستان و استاد عزیز
سپاسگذار خداوندم برای اینکه دوباره به این سلسله فایلهای مفید و عالی هدایت شدم.
استاد عزیز پرسیدن که چه چیزهایی احساسات شدیدی را در وجودمان برانگیخته میکند؟
1. وقتی پدرم یا اعضای خانوادم اسمم را مدام صدا میزنند یا پشت سر هم مثلا به بازویم میزنند که حواسم را معطوف شان کنم، بسیار عصبی میشوم.
2. وقتی مادرم یا یکی از اعضای خانوادهم مدام امر و نهی میکنند و کار میریزن روی سرم عصبی و بیحوصله میشم طوری که حس میکنم انگار از درون میسوزم و دود از دهانم بیرون میزند.
3. بیشتر مواردی که عصبی میشم یا از راه درستم خارج میشم وقتی است که با خانواده هستم. وقتی بیرون از خانه هستم حالم خیلی خوب است و آدم منطقی و آرامی هستن، اما وقتی خانه هستم عصبی و پرخاشگر میشم.
4. وقتی یکی بجای من تصمیم میگیرد یا در کارم دخالت میکند عصبی میشم.
5. وقتی کاری که برایش برنامهریزی کردهام مطابق میلم پیش نمیرود یا کسی خرابش میکند به هم میریزم.
6. وقتی از طرف عزیزانم و کسانی که دوستشان دارم بیتوجهی میبینم ناراحت میشم. (مدتی یکی از دوستانم که خیلی برایم عزیز بود کمتوجهی میکرد و مثل قبل رفتار نمیکرد، این موضوع خیلی اذیتم میکرد و فکر میکردم دیگه دوستداشتنی نیستم و برایش مثل قبل جذابیت ندارم و هزار فکر دیگر. روزها و ساعتها فکرم درگیر بود و حتی در خلوت گریه میکردم بابت رفتارش. او عادی رفتار میکرد، اما من انتظار رفتار صمیمانهتر و بهتر داشتم چون حسم نسبت بهش عمیق تر شده بود و توجه بیشتر خرجش میکردم. حس میکردم محبتم یک طرفه است و هیچ ارزشی برایش ندارم. بعدش وقتی متوجه شدم کنترل افکارم دست خودم نیست و خیلی اذیت میشم، از خدا هدایت و کمک خواستم و بعد آرام آرام از شدت وابستگی و رنجم کاسته شد. البته هنوزهم باید کار کنم روی خودم و حس خلع درونیام و نیاز به کار دارم.
ولی نسبت به قبل خیلی بهتر شدم و فهمیدم علت این رنجش و وابستگی عمیقم حس خالیگاه درونی و کمبود است.
7. وقتی اشتباه میکنم ناراحت میشم و خودخوری میکنم. (مدتی است که به شدت روی این موضوع کار میکنم ، به کمک آموزههای استاد در دوره عزت نفس)
لازم به ذکر است که خیلی جاها نیاز به کار دارم و خیلی موارد دیگری نیز هست که باعث برانگیخته شدن احساساتم میشود، اما اکنون فقط همین چند نکته یادم آمد.
اما اگر واقع بین باشم نسبت به قبل خیلی خیلی کنترل بیشتری روی رفتار و مخصوصا افکارم دارم و هر اتفاقی را با فیلتر حرفهای استاد میبینم و درک میکنم. عامل هر اتفاقی که در زندگیم میفتد را خودم میبینم و میگم بخاطر خودم و باورهایم است. خیلی از رفتارها و باورهای بد و منفیام کمرنگ شده؛ مثل اهمیت دادن به حرف دیگران، اعتماد بنفس نداشتن و خجالتی بودن، دوست نداشتن خود و ناراضی بودن از زمین و زمان برای مشکلاتم، کم دیدن خود و بزرگ دیدن دیگران و…
اینها مواردی بودن که اخیرا کمرنگ شدن و منجر
به تغییر در وجودم شدهاند.
هنوز خیلی جای کار دارم چون به قول استاد این مسیر بینهایت و ناتمام است و هی باید بهتر و بهتر شویم.
خدایا شکرت برای همهی زیباییها و نعمتهایی که برایمان ارزانی کردهای. شکرت برای سلامتی و آرامش و امکاناتی که داریم. شکرت خدایا برای اینکه هدایتمان میکنی و از گمراهی و کوری نجاتمان میدهی.
سلام و دورود براستاد بزرگ و بانوی گرامی قبلا من خیلی به این موضوع فک میکردم که یعنی چی که خودمون مقصر همه چیز زندگیمون هستیم یعنی چی که من خودم خودم رو میتونم بدبخت یا خوشبخت کنم همیشه تو ذهنم این سوال بود که اخه کدوم آدم عاقلی از بدبختی و فقر و روابط نا سالم خوشحال کی از زجر کشیدن خوشش میاد چرا باید همچین چیزایی رو تو زندگی جذب کنیم اخه خیلی فک کردم دوره های مختلف کتاب های مختلف همه یک چیز میگفتن با تغیر جهان درون جهان بیرون تغییر خواهد کرد من اصلا این جمله رو درک نمیکردم که یعنی چی چطور میشه این جمله واقعی باشه یا اصلا متوجه این موضوع نمیشدم که ما خالق زندگی خودمون هستیم یعنی چی. یعنی وردی هست یعنی کار جادوگری باید انجام بدیم اصلا جهان درون کجاست چیه چجوریه اصلا متوجه این موضوع نمیشدم نمیفهمیدم که همه دارن راجب چی صحبت میکنن تا این که امروز این فایل رو دیدم و انگار همه تیکه های پازل کامل شد انگار که فهمیدم زندگی ما دست خودمونه یعنی چی فهمیدم ما خالق اتفاقات خودمونیمم یعنی چی سعادت و خوشبختی ما در دستان خودمونه یعنی چی بله دوستان متوجه شدم که مغز ماخیلی پیچیده تر از اونیه که تصورش رو میکردیم اونقدر خلقت ما انسان ها پیچیده باحال و خفنه که میتونیم زندگیمون رو به هر روش و صورتی که دلمون میخواد میتونم خلق کنیم بله اینجاست که آیه خداوند که میگه فتبارک الله احسن الخالقین یعنی چی دوستان من امروز چیزی رو فهمیدم که سال ها دنبالش بودم و سال ها متوجه اش نبودم درصورتی که اون چیز دقیقا درون من بود از رگ گردن به من نزدیک تر بود بله درسته ما خالق زندگی خودمون هستیم اما چجوری شاید براتون سوالی ایجاد بشه چجوری منظورت چیه ؟منظور من از این حرف ها قدرت ذهنه ذهنی که قابلیت تغییر داره دوستان ما همه یک جهان متفاوت هستیم ما یک ضمیر خود اگاه و یک ضمیر نا خود آگاه داریم که خلق در ضمیر ناخود آگاه ما شکل میگیره از طریق ضمیره ناخودآگاه ماست که اتفاقات تکرار شونده یا باور های بنیادین ما اونجا شکل میگیره و هر اتفاق که تکرار بشه باعث محکم تر شدن اون باور در ذهن ناخود آگاه میشه و باعث میشه از اون جنس اتفاق بار ها و بارها و بارها اتفاق بیفته تازمانی که ما متوجه این قانون بزرگ بشویم تجربه شخصی من از این قانون میخوام براتون تعریف کنم من بار ها و بار ها و بارها همیشه با افرادی وارد رابطه میشدم که کوچیک ترین توجهی بهم نمیکردن یا کوچیک. ترین محبتی به من نداشتن و خلی مغرور و بی احترامی زیادی توی رابطه برام اتفاق میفتاد من اخیرا درگیر رابطه ای شدم که به شدت وابسته طرف مقابلم هستم که طرف مقابل پشیزی برای من ارزش قائل نیست و اصلا منو نمیخواد ولی من به صورت اسفناکی درگیر این رابطه با اون شخص شدم و به قدری دیدن اون درکنار زنی دیگربه قدر زیادی بهمم میریزه وبه قدری احساس حقارت میکنم که دوست داشتم یا خودم بمیرم یا زن طرف مقابلم بمیره انقدر زجر آور و دردناک هست این رابطه ی طرفه برای من که با خودم میگفتم اخه دختر تو چرا درگیر همچین رابطه ای هستی که طرف اصلا تورونمیخواد اصلا بهت احترام نمیذاره اصلا کس دیگه ای توزندگیشه چرا انقدر به این آدم چسبیدی چرا انقدر دوسش داری چرا انقدر وابسته این آدم هستی باورتون نمیشه ولی من از درون احساس رضایت میکردم که این آدم بهم محل سگ نمیذاره از تحقیرش خوشم میومد برام جذاب بود که این شخص قابل دسترس برای من نیست به آسونی به دست نمیاد از خودم تعجب کردم این حجم از حسادت به زنش این حجم از تحمل این حقارت خیلی تعجب کردم از خودم از خودم پرسیدم تو مگه آدم نیستی تو مگه انسان نیستی پس چرا چرا از شخصی که حتی برای تو ارزشی قائل نیست و اصلا تورو قبول نداره چرا انقدر داری خودتو میکشی چرا انقدر به زنش حسادت میکنی اصلا وقتی خانومش رو میدیدم حمله اعصبی بهم دست میداد بی اختیار گریه ام میگرفت احساسات خیلی بدی داشتم خیلی درگیر این بودم که جواب رو پیدا کنم خیلی فکر میکردم تمام چیز های که این سال ها یاد گرفته بودم رو با خودم مرور میکردم همش این جمله با صدای بلند توی سرم تکرار نیشد که تو خالق زندگیت هستی تو این چیز رو خلق کردی این رابطه چیزیه که تو خواستی که الان هست با خودم خیلی کلنجار رفتم به خودم میگفتم اخه من کی خواستم همچین اتفاقی برام بیفته چرا باید همش برای من اینجوری باشه چرا فقط من باید این مساله رو بار ها و بار ها تجربه کنم خیلی درگیر بودم همش میگفتم چرا من چرا چرا چرا چه چیزی درون منه که این اتفاق رو برام ایجاد میکنه خیلی با خودم فک کردم خودم رو کند و کاو کردم به کودکیم فکر می کردم به رابطه های که داشتم اولین چیزی که برام روشن و واضح شد این بود که اون شخص که من عاشقش بودم99درصد اخلاقات و رفتار هایی رو داشت که پدرم در کودکی با من داشت عمیق تر که شدم و این فایل رو که دیدم متوجه شدم که این حس چقدر آشناست و من این حس رو چقدر تجربه کرده بودم و بهم ی جورایی احساس امنیت هم میداد میدونید چرا ؟چون امن ترین شخص زندگیم پدرم دقیقا همین رفتار هایی رو در رابطه با من داشت که تمام اون پارتنر های که تمام این سال ها داشتم با من داشتن بله دوستان ما از نزدیک ترین و عزیز ترین و امن ترین شخص زندگیمون الگو برداری کردیم و فک کردیم بله من در هر رابطه ای وارد میشم باید زجر بکشم باید تلاش کنم که توجه طرف مقابل رو جذب کنم من باید تلاش کنم که دوست داشته بشم من باید تلاش کنم که دختر خوبی باشم که خواسته زیادی نداشته باشم که نکنه بابا دوستم نداشته باشه حالا که دقیق تر فکر میکنم من تماما از الگوی پیروی میکردم که به صورت ناخودآگاه در من نهادینه شده بود دوستان من از باور بی ارزشی و بی لیاقتی تمام این سال ها پیروی میکردم بدون این که لحظه ای متوجه باشم من تمام این سال ها فک میکردم لیاقتم همینه الان میفهمم ریشه تمام این خواسته های مریض گونه من باور های بوده که در رابطه با پدرم در من نهادینه شده بود و حالا راه حل وتنها راه نجات من از این چرخه تکرار شونده تغییر باور های من است باور های نظیر کم ارزشی بی ارزشی باور تنهای باور بی کسی باور مرد قهرمان باور این که من لایق این زندگی تحقیر آمیز هستم دوستان من باور کردم که یک مرد میتونه ی رفتار تحقیر آمیز بامن داشته باشه من باور کردم لیاقتم همین زندگی کوفتیه که الان دارم من باور کردم که دوست داشتنی نیستم من باور کردم که لایق دوست داشته شدن نیستم دوستان من باور کردم که لایق اولویت بودن در زندگی کسی نیستم بخاطر همینه که جذب آدم های میشم که متأهل هستن جذب کسایی میشم که بهم محل سگ نمیذارن من درگیر این لوپ تکرار شونده هستم آیا امیدی هست که یک رابطه عالی رو تجربه کنم آیا امیدی هست که منم رنگ خوشبختی رو ببینم آیا امکان داره منم مثل هزاران نفر طعم عشق و محبت واقعی رو بچشم و از روی بی نیازی وارد ی رابطه عاشقانه بشم ؟بله تنها درصورتی این خواسته امکان پذیر می باشد که من به اندازه آن خواسته خودم را لایق بدانم .
اما آیا میتوانیم بگویم که مقصر اصلی پدر است ؟خیر چون او هم به واسطه باور ها و الگو های تکرار شونده ای که در زندگیش تجریه کرده و میکند گیر کرده چون خود اوهم نمیداند که چه اتفاقی در حال رخ دادن است خود اوهم در گیر این احساس ارزشمندی و عدم لیاقت است و خوشا به حال کسی که خداوند به او لطف و محبتی عطا کرد تا به قوانین جهان هستی آگاه شود و بتواند این چرخه بی پایان احساس عدم لیاقت را به پایان برساند باشد که روزی در این صفحه بیایید و بگوید از تمام معجزاتی که از تغییر باور های خود در زندگیش اتفاق افتاد و زندگیش شگفت انگیز و دگرگون شد و باشد که روزی بیایید و در همین صفحه بگویید از تجربه یک رابطه عالی و پر از عشق و احترام و احساس لیاقت مندی و رستگاری دنیا و آخرت امیدوارم در پناه الله یکتا شاد و سلامت باشید
سلام الگوی تکرار شونده من که در حال حاضر منو خیلی اذیت میکنه باور کمبوده واز کسانی که خسیس هستند خیلی بدم میاد و متاسفانه از کودکی تا به حال با آدمهای خسیس در ارتباط بودم که با من رابطه نزدیکی داشتهاند وهمیشه این باور کمبود رو در من تقویت کردند به طوری که احساس عدم لیاقت در مورد داشتن چیزهایی که دوست دارم داشته باشم بهم دست داده وحس حسرت ونداشتن اون چیزها رو دارم وطوری این باور کمبود در من رخنه کرده که حتی از خدا هم سختم میشه بخوامش و احساس ناامیدی میکنم از دوستان میخوام که در مورد چگونگی برطرف کردن این حس کمبود وباور احساس لیاقت مثال هایی از خودشون بزنند تا کمکی به من کرده باشند
سلام
اول بگم که که با خوندن کامنت دوستان بسیار حالم خوب میشه ، دلیلشم صداقت بچه ها هستش ، تشکر از همه
تشکر میکنم از استاد عزیز بابت این فایل های رایگان اما بسیار ارزشمند
در تصدیق حرف استاد باید بگم که اتفاقات تکرار شونده در زندگی خودم و خانوادهام بسیار اتفاق میافته یعنی وقتی به پدرم فکر میکنم
ایشون هر چند وقت یکبار یک پرونده قضایی داره
سالی یک یا دو بار باید موتور ماشینش تعمیر بشه
(الان بالای هشت ساله که پدرم یک ماشین داره که سالی دو بار خودش ماشینش رو باز میکنه و تعمیرش میکنه )
و الا ماشاالله اتفاقات بد که نمیخوام نه خیلی درموردشون فکر کنم و نه خیلی پیگیر باشم
اصلاً جالبه که چقدر پیدا کردن الگوهای تکرار شونده دیگران سادهتر از پیدا کردن الگوهای خودمونه
داشتم به این فکر میکردم که چرا استاد باید بپرسه که چه اتفاقاتی شدیدترین احساسات رو در شما برانگیخته میکنه؟
آخه احساسات چه ربطی داره به الگوهای تکرار شونده؟
وقتی به این موضوع فکر کردم به این نتیجه رسیدم که
ناراحتی که اتفاق تکرار شونده به وجود میاره خیلی بیشتره جنسشم فرق میکنه اینجوریه که آدم به خودش میگه ای بابا دوباره ؟
این دوبارهها هر چقدر بیشتر بشه ناراحتیش بیشتر میشه
و اون باوری که منجر به اون اتفاق شده تقویت میشه
در زندگی خودم خواسته باشم مثال بزنم وقتی که استاد گفتن چه چیزی شدیدترین احساسو در شما برانگیخته میکنه اولین چیزی که به ذهنم رسید دعوت نشدن توی جمعهاست
و قبلش وقتی استاد در مورد اتفاقات تکرار شونده ر اول فایل صحبت میکردند من با خودم گفتم آره من هر چند وقت یک بار توی جمعی دعوت نمیشم
یعنی احساس طرد شدگی شدیدترین احساسات بد رو در من برانگیخته میکنه
پس اگر یک اتفاقی باعث میشه ما
یک احساس شدیدی رو تجربه کنیم اون اتفاق در زندگی ما تکرار خواهد شد.
یا برعکس اتفاقی که تکرار شونده باشه ، احساسات شدیدی رو هم در ما بوجود میاره
پس اتفاقات تکرار شونده رو میشه با احساسات شدیدمون پیدا کنیم
یکی دیگه از احساسات شدید من دعواست
با اینکه هیچ وقت تو زندگیم با کسی دعوا نکردم
اما اگر قضیه ای پیش بیاد که نیاز باشه که من محکم تذکر بدم یا بهتره بگم خط قرمز خودم رو مشخص کنم باعث خشم شدید درونی من میشه
مثلا پسر همسایمون میرفت رو پشت بوم کفتر بازی و من اصلا خوشم نمیومد تو حیاط ما رو ببینه مخصوصا که خانواده تو حیاط معذب بودن و این شدیدا منو عصبانی میکرد در حدی که میخواستم برم سیر کتکش بزنم اما این کارو نکردم و اول به خانواده اش گفتم و مشکل حل شد ، اما عصبانیت من خیلی زیاد بود ، عصبانیت همراه با ترس
کلا اگر موضوعی بخواد به بحث کردن برسه من اصلا شروع نمیکنم و خیلی موضوع ها رو هم تحمل میکنم ،
و اون خشمی که بعد از اون اتفاق دارم که با خودم میگم کاش این حرفو میزدم ، کاش اون حرفو میزدم ،خیلی زیاده
وقتی یک اشتباهی میکنم احساس ترس شدیدی دارم ، البته اگر در کار خودم اشتباه کنم که حس خاصی ندارم اما اگر یک درصد احتمال اینو بدم که از طرف یک نفر بازخواست یا عواقبی داره برام احساساتم شدیده
خودافشایی کردن واقعا کار راحتی نیست، حتی گفتنش برای خودم سخته
موقع تصمیم گرفتن هم احساس شک و دودلی زیادی دارم
اگر یک ادمی ببینم یا درموردش بگن که خیلی شجاعت داشت یا خیلی زرنگ یود یا سرزبون داشت احساس شدیدی نمیکنم اما احساس حسادت میکنم
بعضی موقع ها خیلی حالم بد میشه از شرایطی که دارم حالا بی پولیه ، یا موقعیت اجتماعیه ، میدونی انگار توقعم از خودم خیلی بالاتر از اونیه که هستم و وقتی میدونی پتانسیل داری اما ازش استفاده نکردی ، موقع هایی که به خودم گیر میدم چرا انقدر بی هدفی ، چرا پیگیر کاری نیستی
واقعا باعث ناراحتیم میشه
هر چند وقت یکبار میام سایت عباسمنش و میخوام شروع کنم یه استفاده از فایل ها و عملی کردن اونها در زندگیم که ادامه نمیدم و این رفتار سینوسی رو خیلی وقته که دارم
دوباره تشکر میکنم از استاد عزیزم
با از دست دادن خیلی احساسات بد و شدیدی رو تجربه میکنم. به شغلم خیلی وابسته میشم و از دست دادن شغل خیلی برام پیش اومده و مدام تکرار میشه و احساسات بدی رو تجربه میکنم. حتی تو شغلایی که از نظر خودم بسیار خوب عمل کردم باز برام پیش اومده سر یک سال که تعدیل نیرو شدم. واقعا بعضی وقتا هیج انگیزه ای برای پیدا کردن کار جدید ندارم چون میگم آخرش دوباره همون آش و همون کاسه.
سلامممم به همگی
من از نصیحت هایی که شکل تخریبی دارند و با هدف تخریب کردن شخصیت انجام میدن عصبانی میشم.
یه عده ای هستند که بنظر من عقده ای هستند و مریضن و چه پشت سرت و چه توی جمع وقتی خودت هم هستی به هدف تخریب شخصیتت یه حرفای میزنند که باعث میشه شخصیت آدم رو تخریب کنند و این باعث عصبانیت من میشه. البته بعد یمدت رفتار متقابل رو انجام میدم یعنی کسی که بخاد شخصیت من رو هدف بگیره شخصیتش رو هدف میگیرم و اگر طرف یک ضربه بزنه من جوری کوبنده ظاهر میشم که ده برابر بدتر به خودش برگرده و معتقدم ک اگر میخای اهات خوب رفتار بشه خوب رفتار کن و اگر بد رفتار میکنی بد باهات رفتار میشه.
باسلام به استاد عباس منش و مریم جانم
بسیار بحث عالی هستش این الگوهای تکرار شونده که همگی درگیرش هستیم
الگوهای تکرار شونده ی من
همیشه توی رابطه مورد سواستفاده قرار گرفتم
همیشه ادمهای دروغ گو به پستم خوردن
رابطه هام با شکست مواجه شده
حالا جه چیزهایی احساساتم شدت میگیره
وقتی پیش من از کسی دیگه تعریف شده ناراحت شدم حس کردم من خوب نیستم
وقتی نادیده گرقته شدم به شدت ناراحت شدم
وقتیکه عدالت رعایت نشه خیلی عصبی میشم
وقتیکه مورد توجه قرار نگیرم خیلی ناراحت میشم
وقتیکه اعضای خانوادم مریض بشن به شدت ترس میگیرم
وقتیکه به 1 مشکل برمیخورم دویاره برمیگردم خونه اول ناامید میشم
وقتیکه افرادی که نزدیکم هستن نظر من رو نمیپرسن خیلی ناراحت میشم
درود بر شما
ممنون از فایل عالیتون
سلام ب استاد عزیزم و دوستان مهربانم
استاد ممنونم بابت تمام زحماتی ک برای انسانها میکشید٫
من در زندگیم تا حدودی سعی کردم همه چیز رو ب دید مثبت نگاه کنم٫ تا الان اتفاق های مشابه ای برام نیوفتیده و هر اتفاقی ک افتاده سعی کردم تجربه بگیرم و عیب هامو برطرف کنم٫
سوال؛چ چیزی هست ک با روبرو شدن با آن شمارو برانگیخته میکنه؟
من وقتی ک یک شخص حرف منفی میزنه زود باهاش برخورد و بهش انتقاد میکنم٫
و ، وقتی ک میخوام یک کار بزرگی شروع کنم احساس ترس یا ناامیدی ب خودم میگیرم٫
به نام خدای مهربان
با سلام وعرض ارادت
چه شرایط و اتفاقاتی در زندگی شما، شدیدترین احساسات را در شما برانگیخته می کند؟
-شدت بهم ریختگی احساساتم به درصد نشون میدم
100% یعنی بهم ریختگی و استرس در حد مرگ
1- من با چالش مالی خیلی به میریزم شرایطی که مجبور به وام یا قرض بشم.70%
2- وقتی صاحب خونه میخاد خونه تمدید کنه قبلش خیلی به میریزم. 70%
3- از نام بیماری ،خود بیماری ، کلا هر چیزی که مربوط به بیماریه دچار احساس فوق العاده شدید میشم .100%
3- از اینکه مورد تمسخر واقع بشم 30%
4- ازاینکه رفتار زشتی انجام بدم و دیگران بهم تذکر بدهند چون حق دارند خیلی خودم سرزنش می کنم وبهم میریزم.80%
5- چند روزه دندونم عفونت کرده و بوی بدی میده خیلی به ریختم 90%
6- درمورد بچه ها وشوهرم خیلی حساسم وهر موضوعی در مورد آنها منو بهم میریزه.100%
7- ترس از حیوانات ترس از آبهای عمیق ترس از پرواز منو بهم میریزه100%
8- از رفتارهای ناصحیح خودم خیلی به میریزم 80%
9- از احساس عدم پیشرفت بهم میریزم80%
10- ازاینکه دل کسی را بسوزونم خیلی به میریزم 80%
به نام خداوند بخشنده ومهربان
سلام ودرود بیکران به استاد عزیز خانم شایسته ودوستان گرامی
جواب سوال چه شرایط اتفاقاتی توی زندگی شما قوی ترین احساسات را برانگیخته میکنه؟
1.یکی ازم انتقاد کنه به شدت احسات شدیدی دارم.اولش خیلی تحت تاثیر قرار میگیرم گاها تا دوسه روز بهم ریخته هستم ولی همیشه سعی میکنم احساسم تو این زمینه زود خوب کنم ونظر بقیه برام مهم نباشه
2.صحبت کردن توی جمع که اصلا خیلی ترس واحساسات شدید دارم استرس میگیرم دهنم خشک میشه نمیتونم اون چیزی که میخوام بگم واقعا ترس دارم تو این زمینه
3.وقتی من شاهد برخورد نامناسب وغیر عادلانه ای با فرد دیگر هستم کنترل خودم از دست میدم؟تو این زمینه هم احساساتم خیلی بر انگیخته میشه خیلی کم پیش میاد برم صحبتی با اون افراد کنم ولی عوضش پشت سرشون در مورد این بی عدالتی به همه میگم حسابی خودم درگیر میکنم
4.موقعی که میخواهم تصمیمات بزرگ بگیرم به شدت میترسم ؟این موقها دقیقا میترسم با خیلی مشورت میکنم که رای منو بزنن اون کارو نکنم .ناامید میشم احساس پوچی میکنم که تو نمیتونی کاری بکنی ترس شدید که خوب بشه یا بد
5.موقعی که به یه سری مشکلات سخت بر می خورم تو زندگی خیلی احساسات شدیدی تجربه میکنم؟
این مواقع هم دقیقا بهم میریزم و به هرکی میرسم میگم این اتفاق افتاده اینجوری شده منه بدبخت این که دیگران دلشون بسوزه برام و همونجور که استاد گفتین نارام وعصبی میشم بی حوصله حتی اینقدر گشنه هستم میام قاشق اول میکنم تو دهنم سیر میشم از بس ذهنم نارام میشه
6.اگر اتفاقی برای عزیزانم بیوفته به شدت احساس بدی میکنم؟
تو این زمینه خوب ذهنم کنترل میکنم خودم درگیر نمیکنم خیلی
7.موقعی که ترد بشم و بی توجهی بهم بشه به شدت بهم میریزم ؟
در مورد جنس مخالف این اتفاق بیوفته که روزها بهم ریخته هستم خیلی خودم اذیت میکنم فشار عصبی بهم میاد
8.موقعی که کاری برای دیگران میکنم واون تشکر نمیکنه خیلی ناراحت میشم؟
تو این زمینه خیلی خوشحال میشم که ازم تشکر کنه اگه تشکر نکنه ناراحت میشم که چرا یه تشکر نکرد
9.بدقولی کردن ؟یکی یه قولی بهم بده و عمل نکنه خیلی ناراحت میشم و بهم میریزم حالا تو هر زمینه پول دادن یا یکی بهم بگه یه عکس میگیرم بهت میدم اگه نده ناراحت میشم و واکنش نشون میدم وقهر میکنم
10.کسایی که درخواست بی جا میکنن ازم ؟به شدت ناراحت میشم که این فرد درک نداره که همچین درخواست بی جایی از من کرده ببین مردم چقد پروان و…
11.موقعی که تنهام از نظر عاطفی خیلی اشفته میشم واحساس افسردگی میکنم
12.اگه کسی بهم خیانت کنه دوست یا غریبه اصلا به شدت بهم میریزم خیلی کم پیش میاد بتونم ببخشمش دیگه