خودمان را هم قضاوت نکنیم‌، چه برسد به دیگران


این فایل در مرداد ماه 1399 بروزرسانی شده است

بعضی وقت‌ها، در حالیکه در اتاق گرم نشسته‌ و چای می‌نوشیم‌ و اشتباهات‌مان را از یاد برده‌ایم‌، خیلی راحت واکنش‌ها و تصمیمات فردی را قضاوت می‌کنیم و به او برچسب  ترسو‌، بی‌رحم‌، خائن و…. می‌زنیم که‌، در سرما و یخبندان، گرفتار گرگ‌های وحشی شده است.

در حالیکه تا به حال بدهکار نبوده‌ایم‌، خیلی راحت تصمیمات و ایده‌های غیر منطقی فردی را قضاوت می‌کنیم که در شرایط دشوار بدهکاری و فشار طلبکارها‌، مجبور به انجام چنین واکنش‌هایی شده است.

در حالیکه نه چیزی از جنگ می‌دانیم‌، نه حتی یک تصمیم سرنوشت ساز گرفته‌ایم‌، از پشت میزمان و فقط با کلیک چند دکمه در کیبورد کامیپوتر‌، فعالیت‌ها و تلاش‌های افرادی را به باد انتقاد می‌گیریم و قضاوت می‌کنیم که‌، در شرایط دشوار و غافلگیرانه جنگ و با حداقل امکانات‌، مجبور به اخذ تصمیماتی شده‌اند.

‌‌هرچقدر دستاوردهای فردی کمتر باشد‌، راحت تر دیگران را قضاوت می‌کند. هرچقدر خودش مسائل کمتری را حل کرده‌ باشد‌، بیشتر از روشهای دیگران برای حل مسائل‌، انتقاد می‌کند.

ما جای آدمهایی که قرار است قضاوت‌شان کنیم‌، نیستیم و شرایط آنها را نداشتیم‌، اما بارها‌ مرتکب خطاهای متعدد شده‌ایم‌، تصمیمات غیر عاقلانه گرفته‌ایم‌، کارهای غیر منطقی انجام داده‌ایم.

باید از خودت بپرسی:

«اگر در شرایط منفورترین و بدترین آدم تاریخ قرار می‌گرفتم و بحران‌هایی را از سر می‌گذراندم که او تجربه کرده‌، آیا می‌توانم ادعا کنم که می‌توانستم عملکرد بهتری داشته باشم؟

آیا می‌توانم خودم را آنقدر وارسته‌، بدون خطا و معصوم بدانم که‌، اگر صاحب قدرت بودم‌، هرگز اشتباهات آن صاحب منصب را تکرار نمی‌کردم؟»

حقیقت این است که: همه ما آدمها‌، در شرایطی خاص مرتکب اشتباهاتی می‌شویم‌، ناراحت و عصبانی می‌شویم‌، از عهده کنترل ذهن‌مان بر نمی‌آییم و دست به اقدامات غیر عاقلانه‌ای می‌زنیم و بعدها که‌ به آن رفتارها فکر می‌کنیم‌، نمی‌توانیم درک کنیم که‌، با چه عقل و منطقی به چنین نتیجه‌ای رسیدیم!.

یعنی حتی نمی‌توانیم خودمان را دوباره در شرایط گذشته خودمان قرار دهیم‌،

ما حتی توان قضاوت صحیح درباره خودمان را هم نداریم‌، چه برسد به قضاوت شرایطی که حتی در آن نبوده‌ایم!

اگر بتوانیم خود را در شرایط آن آدمها قرار دهیم‌، اگر هنگام قضاوت آدمها‌، بتوانیم به خود بگوییم:

«من چنین شرایطی را نمی‌شناسم اما می‌دانم که بارها مرتکب اشتباه شده‌ام»

و اگر همزمان‌، اشتباهات گذشته‌‌ خود را نیز به خاطر بیاوریم‌، و مهم‌تر از همه به یاد داشته باشیم تصمیمات آدمها هیچ تأثیری در زندگی‌ما ندارد‌، بلکه زندگی ما حاصل فرکانس‌های خودمان است‌، آنوقت با جدّیت بیشتری قضاوت را خط قرمز زندگی‌مان می‌دانیم.

و همانگونه که خودمان را بخشیدیم و به خودمان آسان گرفتیم‌ و خطاهامان را تبرئه کردیم، به دیگران هم آسان می‌گیریم.

هرچه خودمان و دیگران را کمتر قضاوت کنیم‌، هرچه نگاه مهربانانه‌تری نسبت به خودمان‌، آدمها و شرایطی که در آن قرار می‌گیریم داشته باشیم‌، برایمان منطقی می‌شود که:

این اجتناب ناپذیر است که هر انسانی در شرایطی مجبور به اخذ تصمیماتی شود که‌، بعدا وقتی شرایط تغییر می‌کند‌، آن تصمیم اشتباه به نظر می‌رسد. پس نباید به خودمان حق قضاوت آن شرایط را بدهیم و با جنین جریاناتی همراه و هم‌داستان شویم.

هرچه این شیوه نگرش را تبدیل به عادت زندگی‌مان نماییم‌‌، هرچه به دنبال تمرکز بر نکات مثبتِ هر اتفاق و انسانی باشیم‌، بیشتر از نگاه خداوند به دنیا نگاه می‌کنیم‌، خداگونه تر عمل می‌کنیم و با کل زندگی در صلح و هماهنگی قرار می‌گیریم و به خودشناسی و خداشناسی نزدیک‌تر می‌شویم.


نکته مهم:

این فایل حاوی نکات مهمی درباره رسیدن به خودشناسی است که  در این نوشته فقط یکی از نکات آن توضیح داده شد.

برای درک بهتر مطالب‌، حتماً فایل صوتی یا تصویری را ببینید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    436MB
    37 دقیقه
  • فایل صوتی خودمان را هم قضاوت نکنیم‌، چه برسد به دیگران
    33MB
    37 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «رضا احمدی» در این صفحه: 1
  1. -
    رضا احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1809 روز

    به نام خدا که بخشاینده و بارحمت است

    کدام خدا؟

    همان خداوندگارِ یکتایی که از دلِ یک نطفه ،  سیستم عاملِ سخنوری را در وجودِ همه موجودات نصب کرده است تا به برکت این سیستم عامل ؛ بتوانند سخن بگویند و با یکدیگر ارتباط برقرار کنند…

    …ٱلَّذِیۤ أَنطَقَ کُلَّ شَیۡءࣲ…

    همان خدایی که هر چیزی را به سخن آورده است…

    [سوره فصلت 21]

    تفکر در همین امر که چگونه از دل یک نطفه که برای دیدنش باید به مجهزترین میکروسکوپ هایِ عالم مراجعه کنیم ، کافیست تا ما را به مانند ساحران فرعون ، “وَأُلقِیَ ٱلسَّحَرَهُ سَـٰجِدِینَ” کند

    کافیست که آن نطفه یِ ریزه میزه را تصور کنیم و آن را در کنار سیستم عامل سخنوری مان بگذاریم با چاشنیِ تفکر در این سوال که “آخه چجوری از دلِ یک نطفه چنین عظمتی پدید می آید؟؟!!” تا بفهمیم که قدرتی برتر وجود دارد که به هر چه بگوید موجود باش ، موجود میشود و این حصار‌ِ محدود‌کننده را در اندیشه خود بشکنیم که برخی امور‌ی که در ذهنِ منطقیِ ما نمیگنجد و برای آن محال و غیر ممکن است ، برای فرمانروایِ کیهان اینگونه نیست که نیست ، به تعبیر مولانای عزیز

    “هر محال از دستِ او ممکن شود”

    کافیست که آن نطفه ریزه میزه را تصور کنیم و آن را در کنار این سیستم عاملِ وجودی مان قرار دهیم و در این سوال تفکر کنیم که “یعنی کار کی میتونه باشه که از دل یک نطفه چنین عظمتی را پدید آورده”؟؟!!” تا بفهمیم که ما خالق و صاحب داریم و تحتِ پوششِ قدرت او هستیم که عاشقانه ما را دوست دارد و هیچ امر محالی برای او وجود ندارد که ندارد ؛ خالقِ قدرتمندی که ما ایرانیان اسمش را خدا(خودآ) گذاشته ایم و عرب زبانان آن را الله می نامند و انگلیسی زبانان آن را GOD می نامند و…

    به یقین برای ایمان آوردن به این خدا ، نیاز به پیامبری نداریم که بیاید و با تبدیل عصا به اژدها ، دعوت کننده ما به یکتاپرستی باشد بلکه تفکر در همین فرآیندِ تبدیل نطفه به سیستم عاملِ سخنوری ، کافیست تا باور کنیم که در پشت پرده یِ این اتفاقات نیرویی است که “قُلۡ هُوَ ٱللَّهُ أَحَدٌ…”

    آری ، باید تفکر‌کنیم در‌ همین نعمت هایی که خدا در بدن ما گذاشته و زیر لب زمزمه کنیم که…

    ربَّنَاۤ إِنَّنَا سَمِعۡنَا مُنَادِیࣰا یُنَادِی لِلۡإِیمَـٰنِ أَنۡ ءَامِنُوا۟ بِرَبِّکُمۡ فَـَٔامَنَّاۚ رَبَّنَا فَٱغۡفِرۡ لَنَا ذُنُوبَنَا وَکَفِّرۡ عَنَّا سَیِّـَٔاتِنَا وَتَوَفَّنَا مَعَ ٱلۡأَبۡرَارِ

    پروردگارا ما شنیدیم که دعوتگرى به ایمان فرا مى‏ خواند که به پروردگار خود ایمان آورید ؛ پس ایمان آوردیم ، پروردگارا گناهان ما را بیامرز و بدیهاى ما را بِزُداى و ما را در زُمره نیکان بمیران

    [سوره آل عمران 193]

    این فقط یک نعمت از بی شمار از نعمت های او بود که اگر حسابداران عالم جمع شوند و بخواهند نعمت های او را بشمارند ، نمیتوانند ، به تعبیرِ حضرت علی علیه السلام…

    الحَمدُ للهِ الَّذِی لا یُحصِی نَعمَاءَهُ العَادُّونَ…

    حمد و سپاس مخصوص خدایی است که شمارشگران از شمردنِ نعمت های او عاجز و ناتوانند…

    بگذریم…

    آری ، اوست که هر چیزی را به سخن می آورد و یکی از این موارد مساله شهادت اعضای بدن انسان در روز قیامت است که در صورت تمایل مقاله علمی و قرآنی زیر را که بیان کننده یکی از معجزات عملی قرآن است را بخوانید…

    https://elmeservat.com/fa/aghlekol-question/%da%86%da%af%d9%88%d9%86%d9%87-%d8%b9%d8%b6%d9%88-%d8%a8%d8%af%d9%86%d9%90-%d9%85%d9%86-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d8%ae%d9%86-%d9%85%db%8c-%d8%a2%db%8c%d8%af-%d9%88-%d8%a8%d9%87-%d8%b3%d9%88%d8%af-%db%8c/?ans-page=1#answer-1864268

    ◇◇◇◇

    سلام بر استاد عزیز و بانو شایسته گرامی و همه دوستانِ نازنینِ توحیدی ام در این جمعِ بهشتی…

    حکایت زبان و قضاوت هایش…

    بگذارید اینگونه شروع کنم که…

    تک تک اعضایِ بدن را باید به تعمیرگاه بُرد و برای هر کدام از آنان ، یک لنتِ ترمز قوی به همراه روغن ترمز با کیفیت  قرار دهیم تا از محدوده حریمِ الله یکتا خارج نشوند‌ و در همان مسیرِ رسالتی باشند که در راستایِ آن من خلق شده ام تا به شکوفایی برسم ، به تعبیر حضرت زهرا علیها السلام که در دعای خودش اینگونه از خداوند طلب میکرد…

    اللَّهُمَّ اسْتَعْمِلْنِی لِمَا خَلَقْتَنِی لَهُ

    خدایا مرا خرج کاری کن که مرا بخاطرِ آن آفریدی

    ولی برای برخی از اعضایِ بدن باید ترمزهایِ فوق پیشرفته و بسیار بسیار بسیار باکیفیت قرار داد ، زیرا که آن اعضای بدن ؛ بسیار بیشتر در معرضِ حوادث و انحراف از حریمِ جاده یِ الله یکتا هستند ، مثل زبان

    آگاهی هایِ این نوشته ، الهام گرفته شده از یک سخن حضرت محمد است که در انتها ، به آن اشاره میکنم…

    آری ، این عضو بدن ؛ ترمزهایی بسیار قوی نیاز دارد ، ترمز‌ نه بلکه ترمزهااا…

    این عضوِ بدن انسان به حکمِ “سَنُرِیهِمۡ ءَایَـٰتِنَا فِی ٱلۡـَٔافَاقِ وَفِیۤ أَنفُسِهِمۡ”  مربوط به آسمانِ پنجم از آسمان هایِ هفتگانهِ وجود انسان میشود ، همان چیزی که در زبان سانسکریت به عنوان چاکرایِ گلو شناخته میشود و نحوه کار آن بدین صورت است که ارتعاشِ کلام را از طریقِ تارهایِ حنجره که در گلویِ انسان واقع شده است ، میگیرد و با چرخشی که در داخل دهان ایجاد میکند ، تبدیل به واژگانی میکند که  با باز شدن دو لبِ انسان ، در فضایِ این سیاره خاکی منتشر میشوند و حلقه ارتباطی انسان ها با همدیگر میشوند… ، به تعبیر قرآن…

    وَلِسَانࣰا وَشَفَتَیۡنِ

    و یک زبان و دو لب برایِ او قرار دادیم

    [سوره البلد ٩]

    شاید ذکر این نکته جالب باشد که اگر دقت کنیم متوجه میشویم که برایِ تلفظ  هر واژگانی ، دو لب ما حرکت میکند الا یک عبارت که آن هم ذکرِ مقدس “لا إله إلا الله” است…(میتوانید امتحان کنید و ببینید که در هنگام تلفظ این ذکرِ مقدس ، فقط زبان به چرخش در می آید بدون اینکه دو لب حرکت کند)

    خدا میداند که چه اسراری در این ذکرِ مقدس نهفته است که در‌ فرهنگ اسلامی ، رسم بر این شده که وقتی میخواهید پیکرِ بی جانِ شخصی که مرحوم شده را به جهت خاکسپاری به سمت آرامگاهِ او ببرید ، در طولِ مسیر به صورت هماهنگ ؛ این عبارت را تکرار کنید که “به عزت و شرفِ لا إله إلا الله” و او را با این ذکرِ مقدس ، رهسپارِ خانه ی ابدی اش کنید…

    خدا میداند که این ذکر مقدس حاوی چه پیام های نهفته ای است که گوشه ای از آن بر وجودِ انسان های بزرگی چون مولانا و سنایی و عطار و… تابیده و در اشعارشان استفاده کردند…

    مثل مولانا که میفرماید…

    لاإله   أندر    پیِ    إلالله    است

    همچو “لا” ما هم به إلا  می‌رویم

    یا مثل سنایی که میفرماید…

    تا به جاروبِ “لا” نَروبی راه

    نرسی   در     سرایِ  إلّا الله

    “لا” در زبانِ عربی دلالت بر نبودن و نیستی دارد و نیستی یعنی همان که ما نباشیم و بگذاریم او باشد ، یعنی از سر راه او کنار رویم و بگذاریم او از طریقِ ما جلوه گری کند ، یعنی ما و او یکی شویم که این همان وادی توحید است ، وادی ای که در آنجا من و خدا نداریم و… ، به قول عطارِ عزیز…

    تو  مَباش اصلا ،  کمال  این است و بس

    تو زِ تو “لا” شو ، وصال این است و بس

    این بیت حکایتِ مادری مهربان را دارد که در حال آشپزی کردن برای فرزندِ خویش است تا غذایی خوشمزه را برای فرزندش آماده کند ولی در این وسط ، شاهدِ پارازیت های فرزندش است که در دست و پای مادر قرار میگیرد و میخواهد به مادر کمک کند ولی کمک های آن فرزند ، جز بی نظمی و کثیف کاری و اتلاف وقت ؛ چیزی به همراه ندارد و در اینجا مادر از فرزندش خواهش میکند که…

    فرزندم ، خواهش میکنم تو هیچ کار نکن و فقط یک کار بکن و آن کار این است که تلاش کن که خودت را کنترل کنی تا در دست و پای من نباشی تا من بتوانم یک غذای خوشمزه را در سریع ترین زمان ممکن برایت آماده کنم…

    ولی ما‌ چه میکنیم؟!

    از عهده همین کار ساده که به سخنِ او اعتماد کنیم به و از سر راه او کنار رویم ، برنمیاییم و پارازیت پشت پارازیت و به تعبیر مولانا…

    رنج از پیِ رنج آید ، زنجیر پیِ زنجیر

    بگذریم….

    و اما توضیح بیشتر در مورد زبان…

    اگر زبانِ خود را بروی ترازو بگذاریم ، متوجه میشویم که وزنِ چندانی ندارد ولی همین عضوِ کوچولو ؛ قدرت این را دارد که پارازیت هایِ فوق العاده سنگینی را در مسیر هجرتِ من به سوی الله یکتا و رسیدن به بهشت دنیا و آخرت ایجاد کند…

    آری ، همین زبانِ ریزه میزه ، قدرت این را دارد که مانند یک فشنگِ جنگی رفتار کند و باعث نابودی یک جمعیت شود ، به تعبیر حضرت علی علیه السلام….

    رُبَّ کَلامٍ کَالْحُسامِ

    چه بسا سخنی که مانند شمشیر است

    و این زبان ، یک ابزار قدرتمندی است که از سمت رب العالمین روزی ما شده و با آن میتوان خوشبخت و یا بدبخت شد  ولی اکثریت ما‌ انسانها ، قدر این موهبت را نمیدانیم و بواسطه آن سخن هایی را میگوییم که برای ما گران تمام میشود…

    آری ، این زبان میتواند ابزاری باشد تا با آن ذکر فراوانی خدا را تکرار کنیم یا میتواند تبدیل به ابزاری شود برای تحلیل گرانی خیارسبز از کیلویی 10 هزار تومان به 11 هزارتومان که ای بابا ، خیار سبز گران شد و بدبخت شدیم و رفت و…

    آری ، این زبان میتواند ابزاری شود برای آشتی دادن و اصلاح میانِ مردم یا اینکه تبدیل به گلوله ای جنگی شود برای به آتش کشیدن روابطِ میان مردم و هر کس که کنترل زبان نداشته باشد و به آتش بیارِ معرکه مشهور باشد ، باید بداند که وجودِ مقدسِ خویش را که محلِ تجلی حضرت رب العالمین است را به بهایی اندک به شیطان اجاره داده تا این موجود رانده شده بتواند از طریق او تجلی کند و به یکی از برنامه های خود که دو بهم زنی است ؛ بپردازد همانگونه که رابطه میان یوسف و برادرانش را از طریق کسانی که آتش حسادت را در وجود برادرانِ یوسف برانگیخته کردند ؛ به آشفتگی کشید…

    …مِنۢ بَعۡدِ أَن نَّزَغَ ٱلشَّیۡطَـٰنُ بَیۡنِی وَبَیۡنَ إِخۡوَتِیۤ…

    …پس از آنکه شیطان میان من و برادرانم ، فتنه برانگیخت…

    [سوره یوسف 100]

    آری ، این زبان میتواند ابزاری باشد برای سخن های زیبا و ارتقا بخش یا اینکه تبدیل شود به یک تحلیلگری که کار آن سَرَک کشیدن به زندگی این و آن است که آره آقای x با آن همه ثروتی که دارد در مراسمِ عروسیِ تک پسرِ خودش نوشابه زرد داد و آقای y با آن همه ملک و دارایی اش در مراسمِ عروسیِ پسرش نوشابه مشکی داد و اگر من جای آنها بودم ؛ بجایِ نوشابه دلستر میدادم..

    به جرات میتوانم بگویم که بیشترین آسیبی که در حوزه زبان در معرض آن هستیم ؛ یک کلمه است و آن هم قضاوت است ، قضاوت هایی که با چاشنیِ تجسس در زندگی مردم و غیبت کردن و حرف های طعنه آمیز و مسخره کردن است…

    (یَـٰۤأَیُّهَا ٱلَّذِینَ ءَامَنُوا۟ ٱجۡتَنِبُوا۟ کَثِیرࣰا مِّنَ ٱلظَّنِّ إِنَّ بَعۡضَ ٱلظَّنِّ إِثۡمࣱۖ وَلَا تَجَسَّسُوا۟ وَلَا یَغۡتَب بَّعۡضُکُم بَعۡضًاۚ أَیُحِبُّ أَحَدُکُمۡ أَن یَأۡکُلَ لَحۡمَ أَخِیهِ مَیۡتࣰا فَکَرِهۡتُمُوهُۚ وَٱتَّقُوا۟ ٱللَّهَۚ إِنَّ ٱللَّهَ تَوَّابࣱ رَّحِیمࣱ)

    ای کسانی که ایمان آورده اید ، از بسیاری از گمان ها بپرهیزید که بی تردید برخی از گمان ها گناه است و در امورِ زندگیِ دیگران تجسس نکنید و به غیبت یکدیگر نپردازید ، آیا هیچ کدام از شما دوست دارد گوشت برادر مرده خود را بخورد؟! مسلما از این کار کراهت دارید! پس کنترل ذهنی در‌ چارچوب دستورات الهی داشته باشید و نسبت به‌ گذشته خود توبه کنید که همانا خداوند توبه پذیر مهربان است

    [سوره الحجرات ١٢]

    شیطان یک تور دارد جهتِ صیدکردن بندگان خدا و تور خود را در مجالسی که دور هم جمع میشویم پهن میکند تا بتواند صید کند و چنانچه مراقب زبان خود نباشیم و در وضعیت ارتعاشی پایینی باشیم ، ارتعاش وجود ما با ارتعاش شیطان جفت میشود و به اصطلاحی دیگر توسط شیطان تسخیر میشویم و یکی از یاران شیطان میشویم و وارد مدار أُو۟لَـٰۤائکَ حِزۡبُ ٱلشَّیۡطَـٰنِ میشویم ، پس باید دائما ناظر زبان خود باید باشیم و وجود این عضو مقدس را با ٱذۡکُرُوا۟ ٱللَّهَ ذِکۡرࣰا کَثِیرࣰا شست و شو دهیم تا در معرضِ خطر احضار شیاطین و تسخیر شدن توسط آنان نباشیم…

    …وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنۡ عِبَادِکَ نَصِیبࣰا مَّفۡرُوضࣰا

    …و شیطان به خدا گفت که مسلما از میان بندگانت قسمتی معین را جهت خدمت به خود و استفاده از وجود آنان ، برخواهم گرفت

    [سوره النساء 118]

    ولی اگر ارتعاشِ وجودی خود را بالا بیاوریم تا خالصِ خالصِ خالص شویم و وارد مدار بندگانِ خالص خدا شویم، چنین اتفاقی نمی افتد

    (إِلَّا عِبَادَکَ مِنۡهُمُ ٱلۡمُخۡلَصِینَ)

    … و شیطان گفت که همه را گمراه میکنم جز بندگانی از تو را که خالص خالص خالص شده اند و ناخالصی در وجود آنان نیست.

    [سوره الحجر 40]

    نکته در این است که باید در این سوال فکر کنیم که

    آیا در این لحظه ، کالبدِ وجودِ خویش را به بهایی گران به خدا میفروشم و بروی شانه های او سوار میشوم و تجلی گر نور میشوم یا اینکه آن را به قیمتی ناچیز به شیطان میفروشم و همچون الاغی میشوم برای سواری دادن به شیطان تا از وجود من استفاده کند و تجلی گر تاریکی باشد؟؟؟!!!

    نکته در این است که آیا با اختیار خویش وارد معامله ای میشوم که یک طرف آن مشتریِ قدرتمندی وجود دارد با بهای “إِنَّ ٱللَّهَ ٱشۡتَرَىٰ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِینَ أَنفُسَهُمۡ وَأَمۡوَ ٰ⁠لَهُم بِأَنَّ لَهُمُ ٱلۡجَنَّه” یا اینکه همچون برادارن یوسف وارد معامله ای شوم که وجودِ یوسف گونه خود را به “بِثَمَنِۭ بَخۡس”ی به جریان تاریکی بفروشم و خدمتگزار‌جریان تاریکی بروی این‌سیاره خاکی شوم…؟؟؟!!!

    آری ، اگر خالص شویم از خطر تسخیرشدن توسط شیطان در امان خواهیم بود و علاوه بر چنین موهبتی ، اصلا گذرِ ما به مجالسی که آغشته به انسان هایِ فرکانس پایینی که زبان خویش را برای تحلیل هایِ نازیبا از زندگی این و آن به کار میاندازند ، نمیخورد که نمیخورد… زیرا که این یک قانون است که کبوتر با کبوتر ، باز با باز…

    ٱلۡخَبِیثَـٰتُ لِلۡخَبِیثِینَ وَٱلۡخَبِیثُونَ لِلۡخَبِیثَـٰتِۖ وَٱلطَّیِّبَـٰتُ لِلطَّیِّبِینَ وَٱلطَّیِّبُونَ لِلطَّیِّبَـٰتِ

    زنان ناپاک ، شایسته مردان ناپاک و مردان ناپاک ، شایسته زنان ناپاک هستند و زنان پاکدامن ، شایسته مردان پاکدامن و مردان پاکدامن ، شایسته زنان پاکدامن هستند

    [سوره النور ٢6]

    به تعبیر بیتی زیبا از مولانا که الهام گرفته شده از این آیه است…

    خوب خوبی را کند جذب این بدان

    طیبات   و   طیبین  بر  وی  بخوان‏

    آری ، وقتی ارتعاش وجودِ من بروی خوبی ها و زیبایی ها باشد ، همچون آهنربایی میشوم که جذب کننده زیبایی ها و خوبی می باشم ، زیرا که آهنربا ، آهن را جذب میکند و…. ، به تعبیری دیگر از مولانا…

    جنس رود سوی جنس ، بَس بُوَد این امتحان

    شَه سوی شَه می‌رود  ،  خَر سوی خَر می‌رود

    و این قانون طبیعت است که زرافه ها با زرافه ها ، شیرها با شیرها ، پشه ها با پشه ها ، طلاهای 24 عیار با طلاهای 24 عیار و طلاهای 18 عیار با طلاهای 18 عیار و انسان های ثروتمند با انسان های ثروتمند در محله ی ثروتمندنشین و انسان های فقیر با انسان های فقیر در محله فقیر نشین و انسان های صالح با انسان های صالح و انسان های ضعیف با انسان های ضعیف و…(تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل)

    حال که قانون الهی اینگونه است ، چنانچه در معرض انسان های فرکانس پایینی باشم که سخن های نازیبا میگویند باید در اولین دوربرگردان توبه و استغفار به سوی او برگردم و در خلوت خود بنشینم و دادگاهی در وجود خویش تشکیل دهم و تفکر کنم در آن فرکانس ها و ارتعاشاتی که از پیش فرستاده ام که حاصلش دیدار با چنین انسان های فرکانس پایینی شده و آنها را اصلاح کنم تا همنشین انسان هایی صالحی شوم که جز شهدُ و شکر نمیگویند…

    آری ، باید بنشینم و فکر کنم که شاید یک خطایِ اشتباه ثبت کردم و بجای اینکه شماره 8888….0913 را بگیرم تا هم صحبت یک انسانِ صالح شوم ، درست دقت نکردم و دندانه موجود در عدد 3 را ندیده ام و بجای 3 عدد 2 را ثبت کردم و شماره 8888…0912 را گرفته ام که نتیجه اش شده هم صحبتی با یک انسانی که کارش عیب جویی و مسخره کردن این و آن است و…

    وَیۡلࣱ لِّکُلِّ هُمَزَهࣲ لُّمَزَهٍ

    وای بر هر عیب جوی مسخره کننده

    [سوره الهمزه ١]

    پس باید به شدت هر چه تمامتر مراقبِ کلمات خارج شده از دهان خود باید باشم و هر گاه که زبانِ من به سمت این قالب گفتاری رفت که “اگر من بجای فلانی بودم…” ، زیپ دهانِ خود را بکشم و لال شوم که بسیار خطرناک است ، زیرا که این قالب گفتاری به احتمال زیاد ما را در معرض قضاوت قرار میدهد مگر اینکه در محتوای آنچه که میخواهم در قالب این قالبِ گفتاری بگویم ، تفکر کرده باشم و آن را خالی از کدهایِ منفی و مضر برای روحم دیده باشم

    آری ، قضاوتِ دیگران خط قرمز خداست زیرا که خداوند غیور است و بروی تک تک مخلوقاتِ خود غیرت دارد و چنانچه با طعنه و نیش زبان زدن و غیبت کردن ، قصدِ قضاوت و اظهار نظر کردن در موردِ مخلوقات خدا را داشته باشم ، خدا هم یک سکانس مشابهی از زندگی فردی که قضاوتش کردم ؛ در زندگی من قرار میدهد و میگوید…

    بسم الله ؛ تویی که با زبانت ادعا کردی که پارچه دوز هستی ، بفرما ؛ این پارچه و اینم قیچی و و نخ و سوزن ، ببینم چه کاره ای؟؟؟!!!

    به تعبیر مولانا که درود خدا بر او باد…

    چون کُنَد دَعویِ خیاطی خَسی

    افکند در پیش  او شَه  اَطلسی

    و به تعبیر حضرت صادق علیه السلام…

    مَن عَیَّرَ مُؤمِنا بِذَنبٍ لَم یَمُت حَتّى یَرکَبَهُ

    هر کس مؤمنى را به گناهى سرزنش کند، نمیرد تا خودش آن گناه را مرتکب شود.

    حال که چنین است…

    چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی؟!

    چرا زبانِ خویش را کنترل نکنم و سخنی را بگویم که برایم گران تمام شود؟! به تعبیر مولانای عزیز

    این سخن  پایان ندارد  ای پدر

    این سخن را ترک کن پایان نگر

    حال که چنین است ، پس سکوت را در دستور کار خودم قرار میدهم و به همان منطقی که در زمان بچگی ام اهل سکوت بودم و زبانم به سخن باز نشده بود و در اثر هم نشینی با کسانی که با زبان فارسی سخن میگفتند ، زبان من باز شد و سخنگویی به زبان فارسی شدم ، این دعای ابراهیم را به درگاه خدا مطرح میکنم تا هم نشین صالحان شوم سخن گفتن به شیوه یِ صحیح را بیاموزم…

    …وَأَلۡحِقۡنِی بِٱلصَّـٰلِحِینَ

    …پروردگارا ، مرا هم نشین انسان های شایسته قرار بده

    [سوره الشعراء 83]

    آری ، همانگونه که در اثر همنشینی در یک کشورِ انگلیسی زبان ، به صورت ناخودآگاه مسلط به زبان انگلیسی میشوم و سخنگویی در چهارچوبِ زبان انگلیسی میشوم ، در اثر هم نشینی با انسان های الهی و صالح ؛ میتوانم سخنگویِ الهی باشم…

    پس من سکوت میکنم و مثل یک نوزادی میشوم که از خدا این درخواست را دارد که هم نشین انسان های فرکانس بالا و شایسته ای شود تا این همنشینی در او اثر کند و بتواند شیوه ی صحیح سخن گفتن را بیاموزد…

    پس من فرمان خدا را مبنی بر خاموشی و سکوت اجرا میکنم و شنونده کلامِ الهی از زبانِ انسان های شایسته و الهی میشوم تا مورد رحمت خدا واقع شوم به امید اینکه رنگ و بوی آنها را بگیرم و هم جنس آنان شوم…

    (وَإِذَا قُرِئَ ٱلۡقُرۡءَانُ فَٱسۡتَمِعُوا۟ لَهُۥ وَأَنصِتُوا۟ لَعَلَّکُمۡ تُرۡحَمُونَ)

    و هنگامی که قرآن خوانده میشود ، گوش فرادهید و سکوت کنید به امید اینکه مورد رحمت قرار‌ بگیرید

    [سوره اﻷعراف 204]

    آری ، پس من هم تلاش میکنم تا اینگونه رفتار کنم و از وجودِ آنان که انسان هایی از جنسِ من هستند ، الگوبردای کنم و خود را همچون آنان شایسته ی رسیدن به درجات بالاتر بدانم و با عباراتی مثل “منِ گناهکار کجا و فلانی کجا؟” ، “من سگِ کوی فلانی هم نمیشوم چه برسه به اینکه بخواهم شبیه او شوم” ، احساس حقارت را به خودم تزریق نکنم و ارزشمندیِ وجودِ خویش را زیرسوال نبرم ، زیرا که آنان هم خودشان به همین طریق پله هایِ تکاملیِ ترقی و رشد را طی کردند و اگر‌ آنها‌توانستند به این معناست که من هم پتانسل این را دارم‌ که بتوانم و… ، به تعبیر مولانا…

    از  مقاماتِ  تَبَتُّل  تا  فنا

    پایه پایه تا ملاقات خدا

    این بیت ایشان اشاره ای است به آیه…

    (وَٱذۡکُرِ ٱسۡمَ رَبِّکَ وَتَبَتَّلۡ إِلَیۡهِ تَبۡتِیلࣰا)

    و نام پروردگارت را بیاد آور و خالصانه به سویش روانه شو

    [سوره المزمل 8]

    پس سکوت را به عنوان یک دوره و نسخه درمانی ، سرولوحه کار خودم قرار میدهم تا این شهوتِ قضاوت و سخن گفتن و اظهار نظر کردن در مورد دیگران ، در وجودِ من خاموشِ خاموشِ خاموش شود و از قضاوت در امان باشم و چنانچه بخواهم به تاریخ و زندگی دیگران بنگرم ؛ به دیدِ عبرت نگاه میکنم با این منطق که…

    خداوند او را به عنوان یک معلم در جلوی من قرار داده است تا از او درس بگیرم و مانند او رفتار نکنم تا نتیجه ای مشابه او نگیرم….

    من حق دارم از فرعون عبرت بگیرم تا مانند او دچارِ منیت و غرور تکبر نشوم و از عذابی مشابه او درامان باشم ولی حق ندارم پا را فراتر بگذارم و بنشینم و او را قضاوت کنم که عجب آدم گستاخی بود ، من اگر جای او بودم بجای برده داری و… ، کلی کار خیر انجام میدادم…

    من حق دارم که از داستان برادران یوسف عبرت بگیرم و ریشه حسادت را در وجود خود بخشکانم تا از آسیبی مشابهِ آنچه که به آنان رسید در امان باشم ولی حق ندارم پا را فراتر بگذارم و خودم را در جایگاه خدای قاضی قرار دهم که فلان و فلان ، زیرا اولا که من در‌جایگاه قضاوت نیستم و ثانیا من در‌جایگاه برادران یوسف نبودم و نیستم و چه بسا اگر من در آن شرایط بودم ، دقیقا مانند آنان و بلکه حتی بدتر از آنان رفتار میکردم ، به تعبیر یک ضرب المثل فارسی…

    آب نمی بینه و گرنه شناگر قابلیه

    پس بین قضاوت و عبرت حد میانه ای وجود دارد که باید مراقب باشیم که عبرت های ما از داستانِ زندگی دیگران ، تبدیل به قضاوت نشود و در حد همان دستور قرآن باشد…

    …فَٱعۡتَبِرُوا۟ یَـٰۤأُو۟لِی ٱلۡأَبۡصَـٰرِ

    ای صاحبان خِرَد و بصیرت عبرت بگیرید

    [سوره الحشر ٢]

    مثلا به حکم دستور قرآن سیر سفر میکنم در آثار گذشتگانی که آثار عذابشان هنوز پابرجاست تا عبرت بگیرم و مانند آنان رفتار نکنم تا مستحق عذابی همچون آنان نشوم و از طرفی دیگر سیر و سفر میکنم در زندگی انسان های صالحی که زندگیِ بهشتی دارند تا عبرت بگیرم و مانند آنان رفتار کنم تا مستحق پاداشی همچون آنان شوم

    (قُلۡ سِیرُوا۟ فِی ٱلۡأَرۡضِ فَٱنظُرُوا۟ کَیۡفَ کَانَ عَـٰقِبَهُ ٱلَّذِینَ مِن قَبۡلُۚ کَانَ أَکۡثَرُهُم مُّشۡرِکِینَ)

    و ای محمد‌ به آنان بگو که در زمین سیر و سفر کنید و بنگرید که عاقبت کسانی که قبل ازشما بودند چه شد؟؟!! ، همانا بیشتر آنان دچار شرک به پروردگار خویش بودند.

    [سوره الروم 42]

    پس سکوت را پیشه خودم قرار میدهم که سکوت بهترین محافظ من است و به تعبیر حضرت علی علیه السلام که  یکی از همین انسان های الهی است….

    لا حافِظَ أحفَظُ مِنَ الصَّمتِ

    هیچ نگهبانى ، حفظ کننده تر از خاموشى نیست

    پس من سکوت را نسخه درمانیِ خودم قرار میدهم که سکوت دری است برای ورود به قلمروهای عزت و احترام از جانب دیگران… ، به تعبیر حضرت رضا علیه السلام…

    احفظ لسانک تعزّ

    زبان خود را نگهدار عزیز می‌شوی

    برای اینکه به حکمت های نهفته در این سخنِ این انسان الهی پی ببریم کافیست به نی نی کوچولوها نگاه کنیم که چقدر عزیز هستند و دارای احترامِ خاصی بین افرادِ آشنا و غریبه هستند و هر جا که میروند موجب برانگیختگی افراد حاضر در آن جمع میشوند

    حال یکی از مهمترین دلیلی که نی نی کوچولوها را اینگونه قرار میدهد این است که آنها زبانی برای سخن گفتن ندارند و ساکتِ ساکتِ ساکت هستند ولی همین نی نی کوچولو وقتی بزرگتر شود و زبان باز کند و سخنانش آغشته به مسخره کردن این و آن و… شود ، متوجه میشود که عزت و احترامی را که در دورانِ کودکی اش داشت دیگر ندارد…

    پس سکوت را پیشه کار خود قرار میدهم تا شاهد برکات در زندگی ام باشم  زیرا که با سخن گفتنم مانع جاری شدن برکات در زندگی ام میشوم و در اینجا داستان زکریا در قرآن میتواند برایم الهام بخش باشد که…

    او انسانی بود که از خداوند در خواست فرزند کرد و خدا هم مهر تاییدی بر درخواست او زد و از آنجا که او پیر و کهنسال بود و سن و سالی از او گذشته بود و از طرفی دیگر همسرش هم نازا بود ، این مساله کمی موجب تعجب حضرت زکریا شد و زبان به سخن گشود و این سوال را مطرح کرد…

    (قَالَ رَبِّ أَنَّىٰ یَکُونُ لِی غُلَـٰمࣱ وَکَانَتِ ٱمۡرَأَتِی عَاقِرࣰا وَقَدۡ بَلَغۡتُ مِنَ ٱلۡکِبَرِ عِتِیࣰّا)

    و زکریا گفت که پروردگارا چگونه مرا فرزندی خواهد بود در حالیکه همسرم نازا است و خود من هم پیر و کهنسال شده ام

    [سوره مریم ٨]

    و خدا هم با یک منطق قوی جواب سخن او را میدهد تا یک باور هم جهت با خواسته برای حضرت زکریا بسازد که…

    (قَالَ کَذَ ٰ⁠لِکَ قَالَ رَبُّکَ هُوَ عَلَیَّ هَیِّنࣱ وَقَدۡ خَلَقۡتُکَ مِن قَبۡلُ وَلَمۡ تَکُ شَیۡـࣰٔا)  [سوره مریم 9]

    ترجمه روان تر و به زبان خودمانیِ این آیه اینگونه است که ببین زکریا جان ، این کار برای من مثل آسانِ آسانِ آسان است ولی اگر خیلی درگیر این سوال هستی برو فکر کن که چگونه از نیستی تبدیل به یک نطفه ی ریزه میزه شدی و بعد از آن ، از یک نطفه یِ ریزه میزه تبدیل به انسانی با 80 کیلوگرم پوست و گوشت و استخوان و… شدی؟؟؟!!! ، اگر جواب این سوال را فهمیدی ، جواب سوالِ خودت را هم متوجه میشوی ؛ پس لطفا سکوت کن و در کاری که به تو مربوط نیست دخالت نکن

    حال در اینجا بعد از این سوال و جواب ، حضرت زکریا آرام و قرار ندارد و مجددا زبان به سخن میگشاید و از خداوند درخواست نشانه ای میکند تا خیالش جمعِ جمعِ جمع شود و خداوند نشانه اش را اینگونه قرار میدهد…

    …قَالَ ءَایَتُکَ أَلَّا تُکَلِّمَ ٱلنَّاسَ ثَلَـٰثَهَ أَیَّامٍ إِلَّا رَمۡزࣰا [سوره آل عمران 41]

    و خداوند نشانه ی حضرت زکریا را اینگونه قرار میدهد که زبانِ ایشان به مدت سه روز قفلِ قفلِ قفل میشود و حلقه ارتباطی او با مردم زبانِ اشاره و بدنِ او میشود…

    خب سوال این است که چرا خداوند نشانه ای دیگر برای ایشان قرار نداد و اینکار حامل چه پیامی برای کسانی که در آموزه های قرآن تامل میکنند ، است؟؟؟!!!

    خب چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است…

    حرف زدن های ما موجب اتلاف انرژی و ایجاد سد و مانع و ترمز در راه رسیدنِ ما به خواسته هایمان میشود و سکوت و اعتماد به رب العالمین ، بهترین نسخه برای شکستن چنین سد و مانعی است…

    سلام و صلوات خدا بر حضرت زکریا که  وجودش همچون معلمی شد که چنین درسِ زیبایی را بگیریم

    پس باید وارد فضایِ سکوت شویم و روزه ای بگیریم از جنس سکوت تا طعم زیبای سوار بودن روی دوش خدا را بچشیم زیرا که…

    من نمیدانم و خدا میداند و من نمیتوانم و او میتواند

    پس از آنجاییکه حرف زدن های من جز خرابی به بار نمی آورد ، سکوت میکنم و آرامِ آرامِ آرام میشوم و با اعتمادی راستین همه اموراتِ خودم را به خدا واگذار میکنم تا او برایم شاهکار کند دقیقا مثل حضرت مریم…

    این بانوی پاکدامن در لحظاتی که میخواست با یک فرزند در بغل به نزدِ قوم خودش برگردد ، سخت در اضطراب بود که وای الان برم اونجا چی بگم و چجوری درستش کنم که از من کارِ خلافی سر نزده…

    حتی در آن لحظات او آرزوی این را میکرد که ایکاش میمردم و از روی زمین محو میشدم و با چنین صحنه ای مواجه نمیشدم

    قَالَتۡ یَـٰلَیۡتَنِی مِتُّ قَبۡلَ هَـٰذَا وَکُنتُ نَسۡیࣰا مَّنسِیࣰّا [سوره مریم 23]

    واقعا کافیست که یک لحظه خودمان را جای ایشان قرار دهیم تا بفهمیم که در آن شرایط چی کشیدند و…

    خب در آن لحظات ندایی از جانب خدا به ایشان میرسه که چی شده مریم جان؟! بابا نگران نباش ، بفرما از این خوردنی ها و آشامیدنی ها استفاده کن و چشمت را به وجود نوزادت روشن بدار

    فَکُلِی وَٱشۡرَبِی وَقَرِّی عَیۡنࣰا…

    اینجا جای تفکر است که خدایا مگر نمیبینی که این خانم داره از شدت اضطراب آرزوی مرگ میکنه ، اونوقت تو میای میگی غذا بخور و شاد باش به وجود فرزندت ، بابا یه جوری حرف بزن ما بفهمیم… و در اینجا گویا گه خدا به ما میگوید…

    لطفا زیپِ دهانِ نازنینت را ببند و در کار منی که چیزهای میدانم که تو نمیدانی دخالت مکن…

    حال خدا برای درمان اضطراب حضرت مریم نسخه سکوت را تجویز میکند که…

    فَإِمَّا تَرَیِنَّ مِنَ ٱلۡبَشَرِ أَحَدࣰا فَقُولِیۤ إِنِّی نَذَرۡتُ لِلرَّحۡمَـٰنِ صَوۡمࣰا فَلَنۡ أُکَلِّمَ ٱلۡیَوۡمَ إِنسِیࣰّا [سوره مریم 26]

    میگوید که  مریم جان آرام باش و سکوت را اختیار کن و چنانچه کسی از تو چیزی پرسید تو فقط بگو که من امروز روزه سکوت را در پیش دارم و با احدی سخن نمیگویم…

    واقعا این اعتماد حضرت مریم به خدا ستودنی است که به کلام خدا اعتماد میکند و سکوت میکند و از اینکه خودش را به در و دیوار بزند تا بی گناهی خودش را ثابت کند ، اجتناب میکند

    حال او به نزد قومش میرود و سخنانی طعنه آمیز میشنود از این قبیل  “که این چیه که در آغوش داری در حالیکه همسری نداشتی؟! ، نه بابایت اینکاره بوده و نه مامانت ؛ واقعااا که از تو توقع نداشتیم”

    (یَـٰۤأُخۡتَ هَـٰرُونَ مَا کَانَ أَبُوکِ ٱمۡرَأَ سَوۡءࣲ وَمَا کَانَتۡ أُمُّکِ بَغِیࣰّا)  [سوره مریم 28]*

    خب تصور این لحظه که یک بانوی تنها در برابر این همه جمعیت چه کشیده برای ما قابل درک نیست ولی نتیجه اعتماد ایشان به هدایتِ خدا که سکوت کن تا من برایت سخنران شوم ، برایشان شاهکار میکند و آن نوزادِ در آغوشِ او به سخن در می آید و سخنرانِ خدا میشود و سندی بر پاکی مادرش…

    (قَالَ إِنِّی عَبۡدُ ٱللَّهِ ءَاتَانِیَ ٱلۡکِتَـٰبَ وَجَعَلَنِی نَبِیࣰّا)

    و آن نوزاد به سخن در امد و گفت که من بنده خدا هستم و خدا به من مجموعه قوانین را داده و مرا نبی قرار داده

    [سوره مریم 30]

    همین دیگه ، الان باید بریم بنشینم و فکر کنیم که آخه چجوری یک نوزاد به سخن در می آید و سخنانی میگوید از جنس نور و برکت تا اضطراب مادرش را به یک شادی غیر قابل توصیف تبدیل کند؟!

    ببخشید خدایا ، چجوری یک نوزاد به سخن می آید؟؟!! میشه توضیح بفرمایید؟! آخه این ذهن منطقی من قبول نمیکنه که یک نوزاد سخن بگوید ، زیرا که تا به حال ندیده است که نوزادی سخن بگوید

    گویا که خدا میگوید برو فکر کن که چجوری یک نطفه ریزه میزه  تبدیل به 80 کیلوگرم انسان میشود ،  هر‌ موقع چگونگی آن را بفهمی ؛ چگونگی این را هم میفهمی ، پس لطفا سکوت کن و آرام باش و در مسائلی که به تو مربوط نیست دخالت نکن…

    و این خاصیتِ سکوت است که سکوت دری است از درهای حکمت ، به تعبیر حضرت رضا…

    إنَّ الصَّمتَ بابٌ مِن أبوابِ الحِکمَهِ…

    همانا سکوت دری از درهای حکمت است…

    و اما آن سخن حضرت محمد که در ابتدای نوشته عرض کردم که به برکت آن ، این آگاهی ها نوشته شد…

    یادم می آید که در دورانِ دانشجوئی ام به این سخن از حضرت محمد برخورد کردم که همچون قندی بود از جنس همان مصرع مولانا که “بگشای لب که قند فراوانم آرزوست” ، اینقدر برایم زیبا بود که آن را خوشنویسی کردم که جلوی چشمانم باشد…

    آن سخن این است که…

    لَوْ لا تَکْثیرٌ فی کَلامِکُمْ وَ تَمْریجٌ فی قُلوبِکُمْ لَرَاَیْتُمْ ما اَری وَ لَسَمِعْتُمْ ما اَسْمَعُ

    ترجمه این عبارت به زبان ساده خودمان اینگونه است که…

    اگر  زیادیِ کلام در گفتار شما نبود  و اگر مراقب قلب هایتان بودید تا هر گردشگری وارد آن نشود ، قطعِ به یقین می دیدید  هر آنچه را که من می بینم و می شنیدید هر آنچه را که من می شنوم.

    حضرت محمد چه دید و چه چیزی را شنید؟؟!!

    درودِ فراوانِ خدا بر او باد که سخاوتمندانه نسخه ای را گفت که خودش عامل به آن بود و عمل کرد و…

    سکوت(سخن کم گفتن) + مراقبت از قلب = سلام بر حقایق عالم

    و اما قلب…

    قلبی که جایگاه و خانه خداست…

    ….وَعَهِدۡنَاۤ إِلَىٰۤ إِبۡرَ ٰ⁠هِـۧمَ وَإِسۡمَـٰعِیلَ أَن طَهِّرَا بَیۡتِیَ لِلطَّاۤئفِینَ وَٱلۡعَـٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ

    و به ابراهیم‌ و اسماعیل سپردیم که خانه‌ مرا برای طواف کنندگان و بست نشینان و رکوع کنندگان و سجده کنندگان ، پاکیزه کنید

    [سوره البقره 125]

    شیشه پاک کن و دستمال نانو برداریم و خانه دل را از غیر خدا پاک کنیم برای یک مهمانی باشکوه با حضور “طاۤئفِینَ وَٱلۡعَـٰکِفِینَ وَٱلرُّکَّعِ ٱلسُّجُودِ”

    عهه ، شیشه پاک کن جواب نمیده؟! خب اشکال نداره ؛ شلنگ آب برمیداریم با شوینده های قوی تر و باکیفیت تر…

    خب الحمدلله داره پاک میشه…

    باشد‌که‌ پاک‌ِ پاک‌ِ پاک شود و بچشیم‌ طعم‌ زیبایِ “لا یَمَسُّهُۥۤ إِلَّا ٱلۡمُطَهَّرُونَ”

    فقط پناه بر خودِ خودِ خودش از اینکه خانه او تبدیل به همچون سنگی شود و…

    ثُمَّ قَسَتۡ قُلُوبُکُم مِّنۢ بَعۡدِ ذَ ٰ⁠لِکَ فَهِیَ کَٱلۡحِجَارَهِ أَوۡ أَشَدُّ قَسۡوَهࣰ

    و سپس دلهایتان بعد از آن تجربه عبرت آموز سخت شد  ، پس دلهایتان از نظر تاثیر پذیری همچون سنگ و سخت تر از آن است

    [سوره البقره 74]

    خدایا شکرت

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای: