آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
    305MB
    46 دقیقه
  • فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2
    44MB
    46 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

415 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    علی احمدی گفته:
    مدت عضویت: 1707 روز

    به نام خدایی که مرا انسان آفرید،سلام بر استاد عباسمنش عزیز،#چرخه_تکرار

    زندگی بدون فکر، خود را تکرار می کند.

    تا زمانی که هشیار نشده ای،

    زندگی مثل یک چرخ می چرخد و تکرار می شود.

    به این دلیل است که آن را چرخ زندگی و مرگ، چرخ زمان می نامند.

    زندگی مانند یک چرخ می گردد:

    به دنبال تولد، مرگ می آید،

    به دنبال نفرت، عشق؛

    به دنبال موفقیت، شکست می آید.

    به دنبال شکست، موفقیت.

    فقط ببین!

    اگر فقط چند روز نگاه کنی،

    یک الگوی چرخنده را می بینی،

    الگوی یک چرخ را

    یک روز، یک صبح خوب، خوب و سرحال هستی، و روز بعد چنان غمگین و افسرده ای که به فکر خودکشی می افتی

    و دوباره روز بعد چنان سرزنده و شادمانی که خدا را شکر می کنی و عمیقاً سپاسگزاری. و باز روز دیگر چنان مالامال از شکوه و شکایتی که اصلاً دلیلی برای ادامه زندگی نمی یابی

    و این ماجرا همچنان ادامه دارد…

    اما تو الگو را نمی بینی:

    به محض اینکه الگو را ببینی،

    از آن خارج می شوی.

    #همگونی

    هر چیزی که به تو شادمانی می بخشد غذای روح توست

    فقط بدن تو نیست که گرسنگی می کشد، روحت بیشتر گرسنه است.

    هشیار باش! 

    تا می توانی شادمانی را برگزین

    از بدبختی و غم دوری کن

    هیچگاه با بدبختی ای که گاهی به سراغ تو می آید همگام نشو

    بدبختی ناگزیر است به سراغ تو آید. درست چون ابرهایی که روزی آسمان را فرا می گیرند و روز بعد خورشید هویدا می شود.

    به ابرها بنگر (که در حال گذرند)! به خورشید بنگر و

    به یاد داشته باش که:

    تو از این دو جدا هستی

    لحظات تاریک و لحظات نور از راه می رسند. ما در چرخه ای از روز و شب، تولد و مرگ،

    تابستان و زمستان در حرکتیم.

    اما اگر به یاد داشته باشیم که ما هیچکدام از آنها نیستیم

    آنگاه شادمانی پدید می آید و با خود و با هستی در صلح و صفا قرار می گیریم.

    این #همگونی و یکی بودن،

    این هماهنگی، شادمانی است.

    و آنگاه که تو شاد بودن را آموخته باشی، روحت شروع به رشد می کند و گرنه روحت یک بذر باقی می ماند و هرگز به درخت تبدیل نمی شود

    و تا زمانیکه بذر تبدیل به درخت نشود و درخت میوه ندهد،‌ زندگی بیهودگی است.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  2. -
    محمد جواد اسدی گفته:
    مدت عضویت: 967 روز

    به نام الله‌ یکتا

    همین که مقاومتی ندارم در برابر این حرفها خدا رو هزاران بار شکر میکنم،همین که بر قلبم می‌نشیند و میدونم که استاد داره درست میگه حتی اگر در عمل بهش ضعیفم،خدا رو صد هزار بار شکر…

    چقدر خوشحالم که این حرفها رو شنیدم،چه بارهای سنگینی که از روی دُوشم برداشته شد،بارهایی که میتونست کمرم رو بشکنه و منو از گمراهان قرار بده…اگر یه گوشه بشینم و بدون قضاوت و تعصب به این حرفها فکر کنم چقدر متوجه آزاد بودنم میشم،چقدر احساس رهایی میکنم از مسئولیت پذیری نسبت به خانواده و جامعه و حیوانات و طبیعت،هر جا رفتیم ما رو مسئول دونستن و به ما این باور رو دادن که شما مسئول نگهداری از والدین پیرت هستی،تو مسئول مراقبت از خانوادتی،تو مسئول بچه ات هستی،تو در قبال همسایه ات مسئولی و اگر تو با شکم پر بخوابی و همسایه ات گشنه باشه خدا شکمت رو پر از آتش میکنه و نماز و روزه ات قبول نیست،تو مسئول پاک کردن طبیعت هستی،تو مسئول هوای پاکی،تو مسئول مراقبت از لایه اُزون هستی و ….

    حالا درک میکنم که در قرآن خداوند از همون اول فرموده که هیچکس بار دیگری رو بر دوش نمیکشه و این آسانی رو برای من میخواسته اما من نمیدونستم و از گمراهان بودم،الان درک میکنم…چون قبلا هزاران بار این آیه ها رو خونده بودم اما نفهمیده بودمش و درکش نکرده بودم…

    کور و کر بودم و الان پرده ها رو خدا برام زده کنار تا باز کنه غل و زنجیرهایی که منو از پرواز کردن به سمت خودش منع میکنه،غل و زنجیرهایی که خودم به خودم زدم با گوش دادن به چرت و پرتهای بقیه و باور کمبود و باور های گمراه کننده و ترسها و نگرانی ها و نجواهای شیطان رانده شده…

    خداوند تنها منبع نور است و اگر من در تاریکی هستم من باید از اون غار تاریک متعفن بد بوی مرطوب لجنزار بیام بیرون تا نور گرم لذت بخش پر نعمت خداوند رو حس کنم و جهان زیبا و کوهها و رودخانه ها و طبیعت زیبا رو ببینم

    واقعا هر چی پیش میریم بیشتر میفهمم که هیچی نمیدونم،به نظرم اگر هزار سال هم عمر کنم بازم آگاهی هایی هست که من با رسیدن بهش و گوش کردنش بگم وای من تو این زمینه مشکل دارم،خودم رو یک آدم بسیار ضعیف و محدود و جاهل میبینم و هر موفقیتی هست از خداست و صبح که داشتم راه میرفتم به این نتیجه رسیدم که نه تنها هیچ کردیتی نسبت به دستاوردهام و نعمتهایی که دارم به من نمیرسه بلکه من یک مقاومتم،دیدم هر جا که نعمت ها داشت به آسانی میومد مقاومت من باعث شد که نعمت ها قطع بشن،اگر فروش خوبی در کارم داشتم مقاومت من باعث شد که فکر کنم من آدم خفنی هستم که اینقدر مشتری دارم یا جنس های من عالیه یا من خوش برخوردم یا خوش سلیقه‌ام ،همون جا که کردیت رو به غیر خدا دادم نعمت ها کم نشد قطع شد،من اون همه نعمت ها رو به همه چی ربط میدادم الا خدا….خدایا منو ببخش و از من بگذر….خداوند به من لطف کرد و منو از هدایت شدگان قرار داد.

    چقدر من به خودم ظلم کردم چقدر من مغرور شدم چقدر فکر کردم کسی هستم و از همون نقطه ضربه خوردم و چقدر لحظاتی رها بودم و تسلیم از سر ناچاری،و درهایی که از نعمت باز شد،چون اونجا من نیومدم مثل یک سد مقاومت ایجاد کنم جلوی نعمت ها بلکه میدونستم که من تمام تلاشم رو کردم و نه تنها کار پیش نرفته بلکه اوضاع بدتر هم شده و در نهایت مثل موسی گفتم ای الله به هر خیری محتاجم و رحمت خداوند وارد شد

    چقدر فکر میکردیم که بشینیم فاتحه بخونیم برای رفتگانمون،چقدر گفتن خیرات بدین برای اموات اونا چشم انتظارن،چقدر الکی هزینه های سوم و هفته و چهلم و مسجد رفتن‌ها و غذا دادن ها ملت دادن و میدن و خواهند داد،پول قرض میکردن تا هزینه های کفن و دفن بدن تا آبرومندانه باشه،طرف خودش بخاطر فقر و نداری مُرده بود بعد خانوادش قرض میکردن تا مراسمش با شکوه باشه تا هم آبروداری کنن و هم مثلا مرده خوشنود باشه،چقدر در گمراهی آشکاری هستیم و هزاران بار خداوندم رو شکر میکنم که قلبم رو برای درک این قوانین باز گذاشته و بر من منت نهاده تا از بندگانش باشم و هر خیری که هست از خداست و من هیچ هیچم در برابرش…

    وقتی من بپذیرم که تنهام و نه میتونم شفاعت کننده باشم و نه شفاعت شونده که دیگه کاری به کار بقیه و خانواده و زن و بچه ندارم و افسار زندگیم رو به آدمها و عوامل بیرونی و راضی کردن بقیه نمیدم،کار درست رو انجام میدم و ثابت قدم میمونم و بر خدا توکل میکنم و همین بس که خدا وکیل من باشد.وقتی من خودم رو مسئول فقط زندگی خودم بدونم و دلسوزی نکنم و باور کنم من هیچ توانایی برای تغییر هیچکسی رو ندارم با کسی بحث و جدل نمیکنم و میرم دنبال لذت بردن و علاقه هام و بندگی کردن و در نهایت هدایت میشم به مکان و زمان و ثروت و سلامتی و آرامش بیشتر و بندگی کردن خالص تر و رهایی از رنج ها و بدبختی ها و جهنم

    خدا رو شکر میکنم که من رو در این سایت الهی قرار داده و به من لطف کرده تا اینجا باشم تا من از فضل مالکم و صاحب اختیارم نعمتهای بی انتهایش رو برداشت کنم تا سعادتمند بشم در دنیا و آخرت

    ای مالک من به من ایمانی بده تا از عمل کنندگان به این قوانین الهی باشم و مرا به راه راست هدایت کن

    سپاس بی کران از استاد عزیزم بابت این فایل سراسر توحیدی و سجده به تنها قدرت جهان خدای عالمیان ربّ العالمین

    همین نوشته ها هم از من نیست از خدای منه

    ما رمیت اذ رمیت لکن الله رمی

    خدایا کمکم کن تا مقاومت نباشم بلکه پذیرنده پاک و آماده دریافت نعمتها باشم و من رو خالی کن از این همه غرور و تکبر و ادعاهای پوچ…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  3. -
    ناهید رحیمی تبار گفته:
    مدت عضویت: 1249 روز

    سلام و درود بیکران به استاد عزیز و گرانقدرم و مریم جان عزیز و تمامی دوستان گرامیم.

    ممنون و سپاسگزارم از استاد عزیزم که همیشه با مباحث شیرین قرآنیشون معلومات و اطلاعات ما رو نسبت به این کتاب آسمانی بیشتر می‌کنن.

    استاد عزیز تقریبا 20 آیه شرح دادن که اصل و اساسش بر مبنای این بود که ما از تغییر دیگران عاجزیم .

    اینکه هر کسی بخواد تو مسیر درستی و پاکی باشه هدایت میشه و هر کسی که مسیر گمراهی رو انتخاب کنه خودش زیان می‌بینه . یعنی در هر دو صورت از سمت کسی هیچ آسیب و گزندی یا هیچ منفعتی به کس دیگه‌ای نمی‌رسه هر فردی با هر فرکانسی که خودش به جهان می‌فرسته پاسخشو دریافت می‌کنه.

    و اما مباحثی که استاد عزیز راجع به این موضوع صحبت کردن که بسیار ارزشمند و آموزنده بود مثل همیشه چشم و گوش منو نسبت به خیلی از مسائل بازتر کردن.

    در قرآن گفته شده هیچ اجباری در دین نیست.

    تا چن سال پیش که با استاد آشنا نشده بودم هیچ درکی از این جمله نداشتم چ بابت خودم که دوست داشتم خیلیا شبیه من باشن و اعتقادات منو داشته باشن و چ بابت کسانی که اونا ، اعتقاداتشونو به من تحمیل می‌کردن .یعنی هم تحمیل میشد و هم خودم تحمیل می‌کردم.

    یادمه سالهای اولی که ازدواج کرده بودم بقدری نسبت به نماز و روزه و حجاب تعصب داشتم که وقتی با همسرم وارد زندگی مشترک شدیم ب خاطر افکار و باورهای غلطم و ترسهایی که روم کار می‌کرد بی‌نهایت همسرمو نسبت به اعتقاداتش کنترل می‌کردم تا جایی که می‌تونستم هر چیزی رو بهش تحمیل می‌کردم. فکر می‌کردم چون زندگی مشترکی با هم داریم ، باید همه چیزمون شبیه هم باشه .میگفتن اگه تو خونه‌ای نماز خونده نشه روزی وارد اون خونه نمیشه .کسانی که اعتقاد به روزه گرفتن ندارن، جهنم میرن.

    خلاصه منم از روی ترسم به خیال خودم از روی دوست داشتنم که مبادا گناهی واسه همسرم نوشته نشه ، بنده خدا رو اجبار می‌کردم که برخلاف میلش نماز بخونه، روزه بگیره. از نماز خوندنش کلی ایراد می‌گرفتم و مدام به خاطر درست نخوندنش ما با همدیگه بحث و دعوامون میشد . از ترس من نماز می‌خوند ولی بقدری تند می‌خوند که احساس می‌کردم درست تلفظ نمی‌کنه پس خدا قبول نمیکنه و در نهایت روزیمون کم میشه. البته حالا که فکرشو می‌کنم می‌بینم چ باورهای مضحکی داشتیم .فقط خدا رو شکر می‌کنم که هیچ کدوم از این باورها را رو بچه‌هام پیاده نکردم و اون‌ها رو آزاد و رها گذاشتم که خودشون انتخاب کنن. اتفاقاً از اونجایی که خیلی سختگیر و به ظاهر خیلی معتقد بودم خیلیا تعجب می‌کنن که چطور نسبت به بچه‌های خودم این حس آزادی رو دارم !!

    وقتی زندگیمو مرور می‌کنم می‌بینم همه ی اینا فقط به خاطر این بوده که خونه ی پدریم همه چیز بهم تحمیل میشد و پدرم مثل چماق بالا سرمون وای میستاد و بهمون می‌گفت نمازتونو بخونید . هر وعده کنترلمون میکرد و می‌گفت نماز ظهرتو خوندی؟!! نماز شبتو خوندی ؟!! صبح‌ها که دیگه هیچی به زور بیدارمون می‌کرد و وای میستاد تا ما نمازمونو بخونیم .روزه گرفتن هم همینطور! داشتن حجاب هم همینطور ! اگه مویی بیرون میومد، اگه ناخنی بلند می‌کردم به شدت تنبیه می‌کرد. وقتی بزرگتر شدم به شدت سرزنشم می‌کرد و منو متهم به گناهکار بودن می‌کرد. کلاً بخاطر دین و مذهب و اعتقاداتمون در دوران کودکی و نوجوانی همیشه سرکوب و سرزنش شدم.

    چرا که من اونی نبودم که پدرم می‌خواست. متاسفانه منم اینا رو یاد گرفته بودم و سر همسرم پیاده کردم تا اینکه به جایی رسیدم که فهمیدم هیچ کار اجباری ارزشی نداره و هیچ کدوم از این اعتقادات ربطی به رزق و روزیمون نداره.

    همانطور که خودم تو این داستان با توجه به رفتارها و واکنش‌هایی که پدرم نسبت به من داشت باعث شده بود هیچ اعتماد به نفس و عزت نفسی نداشته باشم دقیقاً منم این کارو با همسرم کردم چون مدام مثلاً خوب بودن خودمو به رخش می‌کشیدم و اینکه آدم بی اعتقادی هستش سرزنش و محکوم به گناه می‌کردمش.

    جدا آدمیزاد به خاطر عدم آگاهی چ کارها و چ رفتارهایی که نداره !!! از این بابت ناآگاهانه خیلی به همسرم خسارت زدم . فقط خوشحالم که خیلی ساله که همچین نگاهی رو ندارم و از وقتی که با استاد عزیز بودم کلاً برای همیشه این افکار و باورها رو کنار گذاشتم . حالا که دقت می‌کنم می‌بینم حتی خودمم دلم نمی‌خواست اون کارا رو انجام بدم و تمام اعتقاداتم از روی ترسهام بود. چون بهمون گفته بودن کسانی که نماز و روزه نخونن و نگیرن و حجاب نداشته باشن به قعر جهنم میرن . منم دلم نمی‌خواست جهنم برم پس بالاجبار انجام می‌دادم.

    اگرچه حتماً اون دوران به خاطر این همه احساس بد و عدم آرامش پاسخ فرکانسهای خودمو گرفتم با وجود این ، از کسانی که بهشون خسارت زدم عذرخواهی و حلالیت طلبیدم. تنها کاری که می‌تونستم انجام بدم همین بود که پیش همسرم صادقانه احساسمو بیان کنم و بگم که اکثر کارام از روی ندونم کاری و عدم آگاهیم بوده .

    و اما استاد عزیز در مورد رها کردن فرزندانمون نسبت به مسئولیتهای خودشون صحبت کردن .

    چیزی که ما پدر و مادرا بخصوص مادرا ، خیلی نسبت بهش ضعف داریم . دقیقاً استاد عزیز دست رو نقطه ضعف ما گذاشتن. ولی صحبتهاشون کاملاً اصولی و منطقی بود. هیچ مخالفت و مقاومتی در مقابل صحبتهای ایشون ندارم چون منم به عینه دیدم پدر و مادرهایی که مسئولیت بچه‌هاشونو قبول نمی‌کنن بچه‌های موفق‌تری دارن.

    البته من جز اون دسته مادرهایی نیستم که زیادی لیلی به لالای بچه‌هام بزارم .هم مهربونی خودمو دارم هم خیلی جاها سختگیرم . منتهی اینکه در برابر اتفاقات بزرگ اجازه بدیم فرزندانمون خودشون مسئولیت کاراشونو قبول کنن، در حال حاضر تجربه ی خاصی نداشتم .

    اینو می‌تونم بگم که الان سالهاست پسرم بطور جدی اولویت و هدف خودشو فوتبالیست شدن قرار داده اینکه دوست داره فوتبالیست بشه .بعد از طی این سالها هنوز اون اتفاقی که ما

    وخودش میخاد نیفتاده .منو و پدرش سعی کردیم کنارش باشیم و حمایتش کنیم . بارها خودم باهاش صحبت کردم و گفتم این مسیریه که خودت انتخاب کردی و داری ادامه میدی و ما اجازه میدیم خودت تجربش کنی. بچم باورهای خیلی قوی ای نسبت به این موضوع داره. به جرات می‌تونم بگم تمام درسها و آموزه‌های استاد رو سعی می‌کنه انجام بده چون اونم مثل خودم هم اهل مطالعه ست ، هم فایلهای استاد عزیز رو گوش میده و همین که واقعاً اراده ای قوی‌ داره. خیلی راحت می‌تونیم بهش بگیم عزیزم چن ساله تلاش کردی و به نتیجه‌ای نرسیدی پس کافیه ! بهتره بری هدف دیگه‌ای انتخاب کنی ولی دوست دارم هر اتفاقی که میخواد بیفته از سمت خودش باشه .یعنی اگر دوست داره ادامه بده ادامه بده و اگه روزی شد که خودش تصمیم گرفت که ادامه نده ما بپذیریم که ادامه نده . دقیقاً مسئولیت این کارو به عهده خودش گذاشتیم طبیعتاً صددرصد ما دلمون میخواد به هدفش برسه اما اگه این اتفاق هم نیفته ، من فکر نمی‌کنم چیزی از دست دادیم .

    به خودشم گفتم کنار تلاشش سعی کنه از هر کاری که انجام میده لذت ببره از استاد یاد گرفتم که بهش بگم چ فوتبالیست بشه چ نشه ، هر کیو هرچی که باشه وجود خودش برامون ارزش داره .سعی کردم متوجهش کنم ارزشش به هیچ عواملی بیرونی و هیچ موفقیتی مرتبط نیست. اتفاقاً خیلیا بهمون میگن بهتره تسلیم بشید. یعنی نگاه اطرافیان اینطوره که بچت فوتبالیست نمیشه .حرفها و قضاوتهای دیگران برام اهمیتی نداره .برای خودشم اهمیتی نداره به قول خودش میگه این آدما بود و نبودشون چ نقشی تو زندگی من داره که نظرشون اهمیت داشته باشه.

    خودش دوست داره هدفشو ادامه بده . اتفاقاً دیشب دوباره از تهران برگشته بود و قرار بود قرارداد ببنده و دوباره به علتی نبسته بود .بقدری داغون و خسته و عصبی بود می‌گفت مامان هر کاری بگی کردم خسته شدم . چقدر دیگه پای هدایت خدا وایستم ؟! چقدر دیگه به جهان و قوانینش اعتماد کنم؟! خودت می‌دونی که چقدر باورهامو تو این داستان قوی کردم .

    نمی‌دونم چرا انقدر مانع سر راه من قرار گرفته میشه ؟!!!! چرا منی که خوب بازی می‌کنم و میگن ازم راضین تا پای قرارداد میرم قراردادی بسته نمیشه؟!!! سکوت کردم یه کمی نوازشش کردم بهش گفتم پاشو برو دوش بگیر غذاتو بخور یکم استراحت کن حالت بهتر میشه . وقتی که کاراشو انجام داد تنها جمله ای که بهش گفتم این بود که مامان جون ، قرار شده هیچ لحظه‌ای با پیش اومدن هیچ اتفاقی ایمان خودمونو نسبت به خدا از دست ندیم و به معنای واقعی تسلیم باشیم ، می‌دونم خیلی صبر کردی، بازم صبر کن .

    بعد از گذشت یه ساعت از صحبتمون ، سرمربیش زنگ زد گفت یه تیم امید لیگ برتر تو تبریز قبول کرده که ببینتت .

    با وجود اینکه خیلی راه دوریه اما پسرم خیلی خوشحال شد حتی بعد از خوشحالیش بهش گفتم مامان جون این تیمم باهات قرارداد ببنده یا نبنده تو نباید امیدتو از دست بدی مگر اینکه برای همیشه تصمیم بگیری دیگه دنبال این هدفت نباشی.

    ما بزرگترها از زمین خوردن بچه‌هامون درد می‌کشیم ناخودآگاه حس دلسوزی و نگرانی سراغمون میاد . هممون دلمون میخوادهمیشه بچه‌هامون خوش باشن و شاد . اما اینو خوب می‌تونم بفهمم که تو این سن ، یعنی وقتی که به سن نوجوونی و جوونی میر‌سن اگه اجازه ی اشتباه کردن بهشون بدیم یعنی اجازه بدیم که مسئولیت کاری که خودشون به عهده گرفتن رو از صفر تا صدش رو خودشون مدیریت کنن ، صددرصد حتی اگه با شکست مواجه بشن اون اتفاق بهترین درس و بهترین تجربه براشون میشه.

    تنها چیزی که به منه ، مادر دلگرمی و انگیزه و مقاومت در برابر ترسهام میده ، ایمان و اعتماد به خدای قدرتمنده !

    امروز ایمان پیدا کردم که جاهایی که عاجز و درمانده ام ،اون موضوع رو رها و با ایمان قوی ینی با احساس خوب بدون نگرانی ، بسپارمش به خدای خوب و مهربونم .خدایی که باور دارم بهتر از من ، از بچه هام مراقبت می‌کنه .

    استاد جونم حتماً سعی می‌کنم سخنان گرانبهاتونو ملکه ی ذهنم قرار بدم و جایی که حس دلسوزی و اون حس مادرانه سراغم میاد کنترلش کنم . به اتفاقات و رشدی که قرار بکنن ، فکر کنم تا بتونم عملکرد درستی داشته باشم. خدا رو شکر چیزی که از بچه‌هام دستگیرم شده بچه‌های متوقعی نیستن . خودم حس می‌کنم آدمهای مسئولیت پذیری هستن.

    از این به بعد سعی می‌کنم آگاهانه‌تر و هوشیارتر به این قضیه نگاه کنم.

    از اونجایی که ما بزرگترها عاشق بچه هامونیم و خیلی دوستشون داریم باید باورهامونو نسبت به این قضیه تغییر بدیم . فکر نکنیم محبت زیادیو و افراطی ، دوست داشتن ما رو نشون میده . فکر نکنیم جلوی اشتباهاتشونو گرفتن و مسئولیت اونا رو انجام دادن یعنی خوب بودن پدر و مادر رو نشون میده. می‌دونید این حس بخاطر اینه که منه مادر فکر می‌کنم چون من بچمو به این دنیا اووردم پس باید تا جایی که می‌تونم هواشونو داشته باشم. که این به باور غلطمون برمی‌گرده. اون‌ها پا به این جهان گذاشتن چون خودشون می‌خواستن . پس از این به بعد مثل همیشه همراشون هستم ولی نه همگام ! کنارشون هستم ولی وابستشون نمیشم و هرجا که نیاز باشه راهنمایی و ارشادشون می‌کنم اما چیزیو تحمیل نمی‌کنم و عشقمو به اندازه نثارشون می‌کنم .

    اجازه میدم هر انتخابی که خودشون میخوان داشته باشن ولی به شرط اینکه مسئولیتشم بپذیرن. البته اگه نیاز به راهنمایی داشته باشن و در خاست معقولانه ای داشته باشن در حد توانم کمک میکنم در حدی که هیچ خسارتی به خودم وارد نکنم.. از تجارب خودم بهشون بگم اما اصرار و تحمیل به چیزی ‌نکنم. اگر پذیرفتن که هیچ ! اگر نپذیرفتن اجازه میدم اشتباه کنن .

    بارها و بارها در مورد موضوعات و اتفاقات کوچیک این اتفاق افتاده و هر بار هم پسرم هم دخترم خودشون اومدن و بهم گفتن مامان تو درست گفتی . همین برام دنیایی ارزش داره که متوجه ی اشتباهشون میشن و اشتباهاتشونو میبینن. چون می‌دونم همه ی اینا برای رشدشون نیازه.

    و اما بابت گناه کسی رو به دوش کشیدن .

    موضوعی که بعد از این همه سال هنوز پدر و مادرم نسبت به بعضی از کارهای من مثل حجاب و …. گارد دارن و میگن تو اون دنیا ما مواخذه میشیم که نتونستیم شما رو درست تربیت کنیم.

    خیلی جالبه پدر و مادرها تا زنده ان، با وجود اینکه توام به سن بالایی رسیدی، باز حس می‌کنن باید یه چیزایی رو به تو یاد بدن . هنوز تو رو کنترل می‌کنن .

    فکر کن مامانم هنوز وقتی یه جایی میریم به من میگه موهاتو بکن تو ! یا میگه چرا این تیپو زدی ؟!! بعد از این انتقادات ، بحث نکردن و دنبال توجیه نبودن برای دیگران در واقع سکوت کردن ، خودش جواب دندون شکنی برای کسانی هستش که تو کارهای شخصیت دخالت می‌کنن. به همین جهت اگر هزار بارم از سمت هر کسی این موضوعات تکرار بشه من همین رفتارو خواهم داشت تا دیگران یاد بگیرن کارهای هر کس به خودش ربط داره . قرار نیست کسی جای دیگری مواخذه و محاکمه بشه.

    از وقتی آگاهی کسب کردم سعی کردم به هیچ کار شخصی کسی بخصوص اعتقاداتش کاری نداشته باشم چون در گذشته خودم این اخلاقهای ناجالب رو داشتم به همین جهت بقیه رو درک می‌کنم و سعی می‌کنم در مقابلشون سکوت کنم و کار خودمو انجام بدم . چون همه ی این امر و نهی کردنهای دیگران فقط و فقط به خاطر داشتن افکار و باورهای غلطی هستش که نسل‌ها بهمون تحمیل شده . بنابراین دیگران را هم درک می‌کنم و بهشون جبهه و خرده نمی‌گیرم .

    به قول استاد عزیز زمانی که خودمون تو مدار درست باشیم دیگران کمتر به ما از این خرده‌ها می‌گیرن. بیشتر وجه خوب اونها رو دریافت می‌کنیم . و یا اینکه کمتر اونها رو می‌بینیم و خیلیاشونم حتی حذف میشن.

    بنابراین جای نگرانی نیست و نیازی نیست که تمرکزمونو سمت احساسات و اعتقادات بقیه ببریم. بهتره شیش دونگ حواسمون به خودمون و فرکانسهای خودمون باشه .

    حالا پدر و مادرم نگران منن در حالی که سالها پیش من همیشه نگران اون‌ها بودم ولی از اونجایی که اون‌ها بزرگتر بودن هیچ وقت پیششون چیزی نمی‌گفتم ولی همیشه تو وجود خودم دلم به حالشون می‌سوخت . پیش خودم می‌گفتم چرا آخه تو این افکار و باورهای غلط موندن ؟!!

    چرا تغییر نمی‌کنن؟!!! چرا انقدر سادن ؟!!! چرا انقدرقضاوت دیگران براشون اهمیت داره ؟!!! چقدر با ترس ، کاراشونو انجام میدن؟!!! چرا انقدر از خدا دیو ساختن؟!!! چرا انقد خدا رو خشن و مجازاتگر میبینن ؟!!!

    چرا همیشه منتظر مجازات و تنبیه از سمت خداهستن و هر اشتباهی رو به این قضیه ربط میدن؟!!!

    چ دنیایی داریم!!! اونا یه جور غصه ی منو میخورن، منم یه جور غصه ی اونا رو میخوردم . می‌بینیم که هر دو طرف تو مسیر اشتباهی هستیم مسیری که هیچ وقت نتیجه ی درستی نمیده. پس امروز انتخاب می‌کنم دست از کنترل دیگران بردارم. بدونم که خودم نیاز به تغییرات زیادی دارم . خیلی آدم قوی و درستی باشم گلیم خودمو از آب بیرون بکشم و به بقیه کاری نداشته باشم .حس دلسوزی و ترحم رو برای همیشه دور بریزم. بابت دین و مذهب و اعتقاداتم هر جایی که با عشق و با لذت می‌تونم انجامشون بدم در غیر این صورت به هیچ وجه انجامش ندم .هیچ وقت نخوام به خاطر ترس از خدا دست به حرکتی بزنم که به هیچ وجه نتیجه ی خوبی دریافت نمی‌کنم.

    باور کنم که هر کار خیر و شری که انجام بدم نتیجش به خودم بر میگرده .

    امروز کسیو مسخره نمی‌کنم می‌دونم هر کسی طبق انتخابهای خودش مسیر خودشو پیش می‌گیره و هیچ ربطی به من نداره . تو جایگاهی نیستم که بخوام کسیو قضاوت کنم که کی درست پیش میره کی اشتباه !!! فقط می‌تونم در مورد خودم فکر کنم در مورد خودم تصمیم بگیرم و در مورد خودم انتخابهایی داشته باشم. همه آزادن هر کاری که دوست دارن انجام بدن ممکنه هر کسی تو هر مقطع سنی یه چیزی رو تجربه کنه که بعدها خودش متوجه بشه که اشتباه کرده پس به من ربطی نداره که کی چکار می‌کنه و چکار نمی‌کنه ؟!!!

    خیلی خوبه که یاد گرفتیم نه چیزیو تحمیل کنیم و نه کسیو قضاوت کنیم و فقط به خودمون بپردازیم. مایی که دنبال آرامش هستیم باید اینگونه عمل کنیم .

    به دیگران هم هر طور که میخان باشن یا نباشن احترام میزاریم تا از جهان احترام دریافت می‌کنیم .کسیو با اعتقاداتش نمیسنجیم .از کسی نفرت نمیگیریم . با کسی سر جنگ نداریم . وارد بحثها و صحبتهای بی مورد نمیشیم. سعی می‌کنیم همیشه از خودمون رد پای خوب به جا بزاریم. جایی لازم باشه نظر خودمونو میگیم بدون اینکه برامون مهم باشه که دیگران راجع به ما چ قضاوتی می‌کنن.

    به چارچوب و حد و مرز دیگران احترام میزاریم بدون اینکه تحت تاثیرشون قرار بگیریم یا خودمونو برتر از کسی بدونیم .

    البته اگر کسانی بودن که می‌تونن الگوهای خوبی برامون باشن می‌تونیم ازشون الگوبرداری کنیم.

    و در آخر اینکه هر آنچه برای خود می‌پسندیم برای دیگران بپسندیم . اگه دوست نداریم کسی دنبال تغییر ما باشه ما هم نباید دنبال تغییر کسی باشیم. همه باید آزاد و رها باشن .

    افراد خوب و بد همیشه باید باشه تا افراد نیک دیده بشه.

    دقیقاً همانطور که استاد عزیز فرمودن: خوبی و بدی، زشتی و زیبایی و هر تضاد دیگه‌ای از زیبایی‌های جهان هستن. هیچکدوم به تنهایی معنا و مفهومی ندارن و در کنار هم بودنشونه که بهشون معنا می‌بخشه .

    یه روزی همیشه تمام فکر و ذهنم رسیدن به خواسته‌های بزرگم بود اما امروز خواسته ی بزرگم رو تو مسیر درست و بودن با خدا و پیدا کردن ایمان واقعی و هدایت خواستن در هر لحظه از خداوند می‌بینم.

    اینکه هر روز بتونم در مقابل هر تضاد کوچیکی که تو روزمره باهاش مواجه میشم درست عمل کنم از هر چیزی برام با ارزش‌تره .

    باید انرژی و توان خودمو برای خودم بزارم تا آرامش داشته باشم تا از لحظاتی که دارم سپری میکنم لذت بیشتری ببرم.

    استاد جونم ممنون و مرسی که هستی .

    اینکه با بودنتون کلی انرژی و کلی افکار مثبت سمتمون میاد ازت بی نهایت سپاسگزاریم .

    قربونت بشم استاد مهربونه من .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    انسیه زمانی مهر گفته:
    مدت عضویت: 799 روز

    با سلام ودرود خدمت استاد عزیزم و مریم بانوی شایسته

    استاد اول از همه باید تشکر کنم بابت این فایل بی‌نظیر د سراسر توحید

    فرمودین مثالی بزنیم از افراد ومواقعی که مطابق این قانون عمل نکردیم

    اول از همه اینکه پدر من جزو اون دسته از افرادی که معتقده مسئول همه است وهمه باید باهم باشند نتیجه اون زندگی که خودتون بهتر می‌تونید حدس بزنید لازم به ذکر نیست

    دوما همیشه برای من سوال بود چرا عموما

    بچه های افراد به اصلاح بزرگ فایل اینقدر مشکل دار هستند این فایل دقیقا این جواب را به من داد که این افراد از بچگی با چالش های مردم بزرگ شده اند از همه مهمتر اینکه مدام پدرشان را به خاطر احترامی که داشته تحسین می‌کردند واینکه پدرشان الگوی آنها بوده است

    اینجا فهمیدم که بزرگترین لطفی که من می‌توانم به عزیزانم بکنم این است که روی خودم کار کنم و نگران زندگی دیگران نباشم

    اگر من رشد کنم مادری مهربان و شاد باشم ثروتمند باشم عزیزانم در کنار من شاد و خوش‌حال

    هستند واین بزرگترین لطفی است که می‌توانم در حق خودم و عزیزانم بکنم

    واما در مورد خودم

    من مادر 3فرزند هستم خیلی جاها درک این که کار درست چیست برایم سخت می‌شود

    فهم اینکه وظیفه من چیست وکجا باید اجازه اشتباه بدهم وکجاها کمک کنم قبلا سخت بود

    اما فایل امروز این درک را به من داد که اگر مشکلی در رفتار کودکانم است در من ریشه دارد اگر من انسانی صبور و مهربان باشم و صالح باشم کودکانم در کنار من احساس آرامش میکنند و دیگر این چالش ها را تجربه نخواهم کرد

    استاد به خاطر پروژه خانه تکانی ذهن تازه دارم سیستم جهان را درک میکنم و زبان مبادله با جهان را یاد می گیرم خدایا سپاسگزارم که چشمان من را بینا کردی و گوش هایم را شنوا و قلبم را دارای فهم

    خدایا من آماده هدایت های تو هستم من را هدایت کن

    استاد کلی درک ازاین فایل پیدا کردم که واقعا زندگی من را اسان تر می‌کند

    مریم بانوی عزیزم از شما به خاطر این حد درک از نشانه ها و قرار گرفتن در مدارتوحید سپاس‌گزاری میکنم وتحسین میکنم این حداز صلح درونی را وامیدوارم به زودی این درک را پیدا کنم

    خدایا سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  5. -
    مجید عزیزی پیردوستی گفته:
    مدت عضویت: 1596 روز

    به نام خدای مهربان

    سلام به استاد عزیزم و بانوی مهربان

    سلام به خانواده ی بهشتیم

    خدارا شکر خیلی احساس خوبی دارم و در شرایط به ظاهر بد هم با یار ی خدا ذهنم کنترل میکنم و هدایت میشم مثل اتفاق همین چند لحظه پیش :

    به خاطر یه سری کارهای خانوادم و خواهرم کلی هنگام ناهار خوردن بحث و ناراحتی شدید و عصبانیت بینشون بود اما من با هدفون عزیزم داشتم آهنگ شاد گوش میکردم و فقط تکون خوردن لب های خانوادم می‌دیدم و می‌خندیدم و بعدش رفتم تو اتاق اتفاقی که بعدش افتاد مامانم با حال خوب اومد و واسم چایی آورد اصلا نمیدونم چه اتفاقی افتاد و چی شد و کسی هم چیزی نگفت

    قانون چقدر خوب جواب میده و خدا خودش هدایت می‌کنه حتی با شرایطی که در یک خانه با خانوادم دارم اما خدارا شکر من حالم خوبه و جالب که جدیدا خونه همیشه خالیه و مدام خانوادم نیستن و من تنهام و دارم بیشتر رو خودم و مهارتهایم کار میکنم .

    قُلْ أَ غَیْرَ اللَّـهِ أَبْغِی رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ کُلِّ شَیْ‏ءٍ وَ لا تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْها وَ لا تَزِرُ وازِرَهٌ وِزْرَ أُخْرى‏ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ مَرْجِعُکُمْ فَیُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فِیهِ تَخْتَلِفُونَ ((انعام 164))

    بگو آیا جزخدا پروردگاری بجویم ،باانکه او پروردگار همه چیز است و کسی جز به زیان خود نمیکند ،و بار گناه دیگری را برنمیدارد ،و بازگشت شما به سوی پروردگارتان است آنگاه بدانچه اختلاف میکردید اگاهتان میسازد.

    دقیقا وقتی تونستم کنترل ذهن داشته باشم و اومدم تو اتاق این آیه برام اومد .

    خدارا شکر بعد از عوض کردن بیش از 10 شغل اومدم سراغ علاقم و محکم پاش وایستادم و اتفاقات خوب و عالی داره میفته

    آخرین شغلم قبل از اینکه بیام شهرستان موقعیتی بودم که از همه لحاظ در رفاه و آرامش بودم اما من تسلیم خدا شدم و به جایی هدایت شدم که باید در این موقعیت کنترل ذهن داشته باشم و به نکات مثبت اطرافم توجه کنم و بعدش به شرایط بهتر و افراد بهتر هدایت بشم چون این پاشنه ی آشیل من که می‌خواستم دیگران تغییر بدم و حال بقیه را خوب کنم .

    قبل از اینکه بیام شهرستان و به سراغ علاقم برم مربی یک پسر جوان 21 ساله اوتیسم بودم و کار من این بود که هر نوع غذایی دوست داشتم درست میکردم ،باشگاه میرفتم ،پینگ پنگ بازی میکردم ،استخر میرفتم ،موتور سواری و دور دور میرفتم با این پسر و با هم تنها زندگی میکردیم ،و تازه کل کار من 15 روز در ماه بود و همکار داشتم و بقیه 15 روز دیگه را استراحت می‌ کردم و حقوق خوبی هم می‌گرفتم اما چون باید حال این پسر دوست داشتنی را خوب نگه میداشتم و ازش مراقب میکردم تنها 7 ماه در این شرایط بودم و بعدش تسلیم شدم از این که بخوام کسی را تغییر بدم و با چک و لگدهایی که خوردم تصمیم گرفتم استعفا بدم

    اوایل که تازه وارد این مجموعه شده بودم فکر میکردم که میتونم تغییرش بدم و کلی برنامه ریخته بودم و ایده داشتم

    خلاصه اینکه خدا شرایط را به آسانی واسم ردیف کرد و من بعد از یک سال و نیم برگشتم پیش خانوادم و فقط تمرکز روی علاقم هست و نشانه های زیادی داره واسه رشدم و موفقیتهام میاد و با کنترل ذهن و تمرکز گذاشتن رو خودم قطعا به شرایط بهتر هدایت میشم چون این یک قانون است

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  6. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2265 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و ارزشمندم

    سلام به بانو مریم شایسته عزیز و دوستان و اعضای این خانواده صمیمی که در مسیر یکتاپرستی و مسلمان واقعی شدن و تسلیم قدم برمیداریم.

    استاد جان واقعا سپاسگزار شما هستم بابت تهیه این فایل های ارزشمند و آگاهی دهکده، سپاسگزارم که وقت میزارین و مطالبی رو به اشتراک میزارین و فارغ از اینکه چه افرادی، چطوری از این فایل استفاده و برداشت میکنند شما کار خودتون و سمت خودتون رو انجام میدین.

    واقعا رفتارها و عملکردهاتون برام درس داره و چقدر سپاسگزار این همه صداقت و شفافیت شما هستم، اینکه اینقدر خودتون هستید اینکه اینقدر روی خودتون و افکار و باورهاتون کار کردید و الان در همچین موقعیت و شرایطی قرار گرفتید و اینطور عمل میکنید، واقعا هر چقدر قدردانی کنم و سپاسگزار خدا باشم برای آشنا شدنم با شما، برای وجود شما واقعا کمه و واقعا عاجزم از تشکر و سپاسگزاری کردن و فقط هربار که میبینمتون میگم استاد فوق العاده اید، تحسین برانگیز هستید چقدر جا داره تحسین بشین چقدر آخه شما قشنگ هستید… استاد نمیدونید حرف و عمل یکی تون چقدر چقدر ارزشمند و چقدر منو تکان میده.

    از خدا میخوام کمکم کنه، یاری ام کنه تا منم به این حد از شفاف بودن و عمل کردن برسم.

    استاد من باید عمل کنم و به قدری که عمل کردم تغییرات رو و بازتابش رو در زندگی و شرایط زندگی ام دیدم.

    من فقط قادرم خودمو تغییر بدم فقط و تنها فقط…

    من فقط باید تمرکزم روی کار خودم، رشد خودم، بهبود خودم باشه فقط و فقط چــــون طبق قانون خدا طبق عدل خدا من ناتوانم کسی رو تغییر بدم.

    اگر اینو بتونیم در بخش های مختلف و لایه لایه های فکر و عملم همیشه یادم باشه واقعا بمب انرژی درونم چنان تغییر و تحولی در من و زندگی ام ایجاد میکنه که بعد تازه میفهمم شما چی میگین.

    اما برای اینکه سخت نگیرم و کمال گرایی نکنم و منتظر یک اتفاق خفن وبزرگ نباشی میخوام در حد درک های کوچیک و عمل های کوچیک و ناقصم تجربه ام رو بگم.

    ادامه داره…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  7. -
    سید محمد رضا موسوی گفته:
    مدت عضویت: 350 روز

    سلام و درود خدمت انرژی مقدس خالق و فرمانروای کل کائنات یگانه خالق آفرین من ،،

    تنها قدرت مطلق کل گیتی پهناور ،،

    دانایی مطلق ،،

    توانایی مطلق ،،

    تنها یاور و راهنمای حقیقی تک تک مخلوقات خود ،،

    سلام و درود خدمت دوستان عزیزم ،،

    چقدر قشنگ بچه ها همون خدایی که تو ذهن و قلب بچه لاکپشت های سر از تخم درآورده توی ساحل زیر شن ها مسیر و نشونشون میده ،،

    همون خدای مهربانی که تک تک مخلوقات خودشو روزی میده و راهنمایی میکنه ،،

    خدای مهربانم صد هزار مرتبه شکرت برای آگاهی های روز افزونی که بهم عطا میفرمایی

    چقدر حس آرامش بخشی به آدم میده اینکه غمگین و اندوهگین نباش ،،

    دلسوزی نکن برای بندگان من ،،

    ینی هر چی فکر میکنی فقط به لطف و کَرَم الله کریم میرسی

    تو فقط به بندگی خودت بچسب من خودم تموم دنیا و آخرت مسخر خودت کردم ،،

    ذهنت و کنترل کن

    ورودیهات و کنترل کن

    فرکانسهات و خوب کن

    حالتو خوب کن

    خوبی و نیکی

    نتیجش میشه دو بهشتی که بهت وعده دادم

    بهشت در دنیا

    بهشت در آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
    • -
      محمد جواد اسدی گفته:
      مدت عضویت: 967 روز

      به نام الله یکتا

      سجده میکنم به درگاه پاک و مقدس خداوند که هدایتگر و با گذشت است

      من هر موقع به این آیه برخورد میکردم درک نمیکردم منظور الله از دو بهشت چیست و الان شما نوشتی که بهشت دنیا و بهشت آخرت،یعنی اگر در مسیر درست باشیم هم در دنیا سعادتمندیم و هم در آخرت و این است کامیابی بزرگ

      خیلی خوشحالم که منظور خداوند رو متوجه شده ام در این کامنت زیبای شما دوست عزیزم واقعا شکرگذار الله یکتا هستم که اینطوری و به این آسانی هدایتگری میکنه و اوست خدای عالمیان ربّ العالمین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    سعادت گفته:
    مدت عضویت: 2251 روز

    سلام به استاد عزیزم و دوستان گل سایت عباسمنش

    من تا دقیقه 9 به فایل گوش دادم و شارژ هنسفریم تموم شد گفتم قبل از خواب در مورد دو نکته ای که صحبت شد تجربیاتم رو بنویسم

    استاد من سه سالی میشه اومدم تهران همون سال اول با دوستم تو خوابگاه دخترونه

    خیلی دختر خوبی بود اولاش درس میخوند و بعد رفت سرکار

    هی هر بار میومد از سرکار می‌گفت من نمیرم سرکار و باید سریعتر پول در بیارم

    از همون اول دوست داشت سریع رشد کنه گذشت و من جامو عوض کردم و یه مدت همو ندیدیم دوباره که دیدیم همو

    من یکسال تو یه شرکت کار کرده بودم و با تجربه تر و …

    ایشونم سرکار می‌رفت و مثل همیشه می‌نالید که چقد زورم میاد برم سرکار … هر بارم می‌گفتمم دنبال یه شبه پولدار شدن نباش توروخدا

    ولی کو گوش شنوا

    گذشت و یه روز دیدم حالش خیلی بده و خواب و خوراک نداره و فقط گریه میکنه

    و خودشو سرزنش می‌کنه

    چنان چاهی برای خودش باز کرد وام و بدهی که باید دو سال کار کنه تا بتونه جبران کنه

    یعنی بجای تکه سنگ کوه رو میخاست جابجا کنه

    من استاد رو بهش معرفی کردم امیدوارم یه روزی بیاد تو این مسیر

    مورد دوم که دوس داشتم در موردش بگم

    بازم سورپرایز شدم وقتی عنوان فایل رو دیدم که من چقدر الان درگیر این داستانم و بهش نیاز داشتم .

    در مورد رابطه پدر مادرمه

    بیشتر مادرم انتظار داره من واسطه بشم و مشکلات بینشون رو حل کنم خیلی وقته حرف های نزده زیادی دارن گره های باز نشده زیاد

    حالا من با این واقعیت که مسئول انتخاب ها و تصمیمات دیگران نیستم دارم اعراض میکنم

    و واقعاااا به این نتیجه رسیدم که من نمیتونم باعث خوشبختی و یا بدبختی کسی جز خودم بشم

    ممنون استاد️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  9. -
    مجید نوفر گفته:
    مدت عضویت: 1117 روز

    سلام استاد عزیز

    بسیار سپاسگذار خداوندم که از آگاهی های سایت شما میتونم بهرمند بشم. مدتها بود که برام مبهم بود و این سوال برام پیش میومد وقتی اطرافیانم میگفتن بعضی از ناکامی ها تو زندگیشون به دلیل اینه که اجدادشون خطایی کردن و باعث شده که کارمای کار اونهارو ما پس بدیم و این برام عجیب بود حتی همسرم چند وقت پیش در اینستاگرام فایلی رو برای من فرستادن به اسم پاکسازی کارمای اجدادی و من چند روزی اون رو گوش کردم ولی هیچوقت قبولش نکردم و بعد از چند روز دیگه پاکش کردم و گوش ندادم چون با آگاهی های من در تضاد بود و توسط آموزه هایی که از سایت عالی شما دریافت کردم به ایشون هم توصیه کردم که دیگه گوش نکنه البته هیچ اصراری نکردم و گفتم اگر دوست داری گوش کن، ولی ایشون هم پذیرفت و دیگه گوش نکرد به لطف الله، و امروز با این فایل جدید و آموزنده و پر از کد و نکته من میلیون ها بار به تصمیم خودم افتخار کردم و خدارو شکر کردم که من رو از راه اشتباه به راه درست هدایت کرد چون من هنوز به شنیدن و مطالعه آیه 164 سوره انعام مفتخر نشده بودم، و وقتی امروز در این فایل قانون رو در این آیه فهمیدم و در موردش آگاه شدم بسیار خدا رو شکر کردم،براستی که هر کس بار گناه خودش رو به دوش میکشه، و هیچ کس به هیچ شکل در زندگی دیگران نمیتونه تاثیر بذاره و فقط خداوند یکتا هست که به خواسته های شما پاسخ قطعی میده، و باز از شما ممنونم که این آگاهی هارو به بهترین و ساده ترین شکل ممکن نشر میدید و به قول شما هر کس در مدارش باشه اونهارو میشنوه، و هر کس در مدار بالاتر باشه میشنوه و بهشون عمل میکنه.

    خوشحالم که با شما خانم شایسته گرامی این مسیر زیبا رو طی میکنم در پناه الله باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  10. -
    مریم مهدوی فر گفته:
    مدت عضویت: 1007 روز

    إِنَّمَا أَمْرُهُ إِذَا أَرَادَ شَیئًا أَنْ یقُولَ لَهُ کنْ فَیکونُ(یس82)

    فرمان او چنین است که هر گاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می‌گوید:موجود باش!، آن بی‌درنگ موجود می‌شود!

    تمامِ دلخوشی‌ام

    کتاب روی کُرسی کنار دفتر شکرگزاریم است

    که تنهایی‌ های زیبایم را از آگاهی های نابش لبریز می کند!

    و هزاران بار در آن نوشته شده است :

    خدا بزرگ است

    بزرگ است

    بزرگ …………

    خدایا شکرت بابت همه چیز…

    سلام به استاد گرانقدرم ومریم بانوی عزیزم

    و همه دوستانم در این مسیر توحیدی وشنیدن، درک و عمل به صحبت‌های ناب استاد

    خدایابی نهایت شکرت که هرروز هدایت هایت چون الماسی در وجود و زندگی مان می درخشند تا آگاهانه اعمالی را که مورد خواست توست انجام دهیم ،چقدر این مسیر پرخیروبرکت است ، چقدر می توان یک زندگیه عالی در تمام ابعاد را تجربه کرد، تجربه هایی که به همراه خود رشدوپیشرفت های بی نظیری برایمان رقم میخورد بی شک در بهشت قرار داریم و برخی خود را با وجود این توضیحات کامل وجامع از زبان شیوا و رسای استاد ارزشمند مان ، باز تمایل به این داریم به سمت جهنم برویم و به قول استادمان چک و لگدهایی دریافت کنیم تا شاید روزی عاقل شویم و زمان زیااااد آنقدر می خوریم تا بلکه بیاموزیم …..

    تجربه ای که دارم در مورد دخترم بود که چند سال پیش با من تماس گرفت و گفت پدرم گوشواره هام رو رفته فروخته و پولش رو نیاز داشته و من گوشی هم ندارم و من گفتم عزیزم تا 9سالگی در کنار من زندگی کردی و همه چیز را دیدی و درک کردی و عالی ترین امکانات برایت فراهم می کردم چون دختری بودی عالی و درس‌خوان و من وظایفی داشتم که در حقّت انجام دادم الان هم کنار پدرت هستی و حضانتت هم با ایشان ، خودت باید از حق خودت دفاع کنی و من کاری نمی توانم برایت انجام دهم چون خودم هم زندگیم دوباره از صفر شروع کرده و سرکار هستم

    و گذشت تا سال پیش که دوباره تماس گرفت و گفت خودم سرکار هستم و کاملا خودکفا و هرچی بخوام برای خودم خریداری می کنم و کمی هم باز توقعاتش بالا زده بود و انتظار داشت با او در تماس باشم در صورتیکه من شماره اش هم نداشتم

    و نیاز هم نمی دیدم داشته باشم با توجه به شرایطی که در طول این سالها پشت سر گذاشته بودم…..

    اما من فقط صحبت‌هایش را شنیدم و بعضی موارد را به یادش آوردم و گفتم خواست خداوند بوده که پدرت را انتخاب کنی و من شرایط نگهداریت را نداشته باشم .

    من هم حق زندگی کردن داشتم ،نمی خواستم در زندگی جدیدم مسائل گذشته سایه بیاندازند ،می خواستم آرامش داشته باشم ،رشدوپیشرفت داشته باشم زندگیه زیبا و توحیدی را تجربه کنم و به لطف خداوند و هدایتم به این سایت و استاد جان هرروز زندگیم کنار مصطفی جان زیبا و زیباتر شد ….

    چقدر این قرآن و دستورات خداوند خیالم را راحت کرد و این باز شدن معانی آیه ها از زبان شیوای استادکه چقدر می توان در کنترل احساسات مان مثمرثمر باشند در رشدوپیشرفت مان، ایمان مان و منحصر به فرد بودن مان به اینکه توجه خود را روی درونم معطوف کرده و درگیر ذهن نشوم ،آموختم که نباید درگیر ذهنم شوم تا ساکتش کنم مثل این بود که بخواهم ضربان قلبم را متوقف کنم ،ذهن بخشی از وجود من هست و دارد کار طبیعیش رو انجام می‌دهد من نباید درگیرش شوم ،از صبح که بیدار می شوم با چه فکر و نیّتی بیدار می شوم و بعد آخر روزم مشخص می شود که کجا ریشه زده بودم به چه چیزهایی فکر می کردم ….

    آموختم که چقدر زیبایی دوروبرم است ،چقدر درس ها و نکته های طلایی و ارزشمند برای عملی کردن و شکل گیری برای خلق یک زندگیه زیبادارم و این برگرفته از افکاری بود که از همان اول صبح در من ریشه زده بود ،جنگ که نیست،من با چه چیزهایی مقاومت داشتم ؟؟؟!!!!

    زندگی از جنس جریان است ،زندگی در حرکت است زندگی از جنس مقاومت نیست و این نشانه ای هست که بدانم از اصل خودم جدا شده ام یانه چون طبق قانون دوم نیوتن که می گوید هر عملی را عکس العملی است پس باید حواسم باشد از اصل وجودیم از خدای درونم جدا نشوم ،مسیری که درست است انتخاب کنم و همه چیز از خودم نشأت می‌گیرد من خالق لحظه به لحظه های زیبای زندگیم هستم و خداوند همه چیز را در این مسیر توحیدی بیان کرده است حال انتخاب با شخص خودم است بهشت یا جهنم ؟،،؟!!!!

    من اجازه دادم که با این آگاهی ها از گذشته ام از سایه ها عبور کنم و نجنگیدم سعی کردم همه را ببخشم تا خود رها شوم و بخشیده شوم سعی کردم زیبا بین باشم ،تمرکزم را آگاهانه روی خودم و بهبودیم بگذارم و وقتی تمام گذشته ام را نگاه می کنم می بینم که اگر امروز سعادتمند و خوشبخت هستم گذر از همان تجربه های تلخ و شیرین بوده که مقاومتی نکردم و به راحتی از آنها عبور کردم

    با ایمان به خداوند و هدایت و الهاماتش

    با کنترل صحیح احساساتم

    با هرروز بودنم و سعی در عمل کردن به فرامین گهربار استادم

    با درک این مسئله مهم و حیاتی که هر کسی هرجاست خودش انتخاب کرده و می تواند آگاهانه با مسیری که واضح و روشن است و به صراحت در قرآن هم خداوند فرموده خالق افکارو باورها و زندگیه سالم و پاکی باشد و روز به روز رشد و پیشرفت های عالی داشته باشد .

    مهم تر اینکه زبان جهان هستی ،زبان احساسات است و احساسات عالی اتفاقات عالی را برایمان رقم می زند و با حس کردن هست که مسیرهای جدید باز می شوند و با ذهن آگاهی است که می توانیم احساسات خود را درجهت درست با هرروز تمرین کردن ،مدیریت کرده تا به سمت مسیری که باید هدایت شویم و خداوند هم چه زیبا هدایت می کند و چقدر رها می شویم …..

    هرروز باید تمرین کنم تا هرلحظه به اصلم ،خدای درونم وصل باشم خدایی که در لحظه با من است و همه چیز ساده است اگر من مشکلش نکنم و تمرکز باید برایم مهم باشد که من روی چه چیزهایی تمرکز دارم و با چه باورهایی دارم زندگی می کنم باورهایم نباید دیوار بشوند و محدویت برایم ایجاد کنند ،یاد گرفته ام باورم در جهتی باشد که به رشد و شکوفایی من کمک کند و مرا به جلو هدایت می کند

    بنابراین تمام سعی ام این بوده و هست که هرروز آگاهانه رفتار کنم و عمل کنم و باورهای مثبت در ذهنم پرورش دهم و از خداوند هدایت،حمایت و راهنمایی بخواهم و لاجرم وقتی در مسیر درست باشم با افکارو باورهای درست ،آن چیزی هم که خلق می کنم خواست خداوند است و خودم لذّت می برم و همیشه در آرامش و احساس عالی زندگی خواهم کرد….

    خدایا بی نهایت شاکروسپاسگزارم.

    در پناه خداوندمهربانم هرنفس شاد، سلامت وعالی باشید و بدرخشید، دوستتون دارم.

    خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت

    متشکرم متشکرم متشکرم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 19 رای:
    • -
      ناصر گفته:
      مدت عضویت: 1473 روز

      سلام خانم مریم عزیز و توحیدی

      ممنون که وقت گذاشتی و به زیبایی از احساست، تجربیات زیبا و مسیری که طی کردی تا آرامش رو تجربه بکنی نوشتی

      هم ظاهر کلامت زیباست و هم باطنش

      گفتی که سعی میکنی همه چیز را ساده بکنی و آسان بگیری و مقاومت نکنی

      این کار بسیار مهم و تاثیرگذاریه و نتیجه این طرز رفتار هم در سخنان تان کاملا قابل مشاهده هست،

      چون بسیار ساده و راحت همه چیز را بیان میکنی و این نشان میده که شخصیتت را هم ساده سازی کردی

      و در نتیجه به سادگی به راههای بهتر و آدمها و موقعیت های بهتر هدایت میشوی، چون درونت ساده هست و مقاومتی وجود ندارد چرا که هر مقاومتی نتیجه ای ندارد جز پیچیده شدن شرایط.

      به قول استاد در قدم 8 که بیان می کنند وقتی به کهکشانها خورشید و زمین نگاه می کنیم می بینیم که چقدر ساده و راحت و بدون هیچ فشاری در حال حرکتند، بدون هیچ مقاومتی، پس این ها الگویی است که من نیز باید به آنها توجه کنم ، میشود که زندگی خیلی ساده تر و راحت تر و لذت بخشتر شود، به شرط ساده گرفتن من

      هر مقاومتی نتیجه عکس دارد، هر بحثی نتیجه عکس دارد، چون بحث و مقاومت کردن یعنی اینکه من دارم به ناخواسته توجه میکنم و طبق قانون آن ناخواسته بیشتر وارد زندگی ام می شود.

      بهت تبریک میگویم و تحسینت می کنم که توانستی ذهنت را آرام کنی ، مقاومت نکنی، از خدا کمک بخواهی و هدایت طلب بکنی، چون خانم ها از نظر احساسات چندین برابر آقایان هستند و لذا تلاش شما برای کنترل ذهن و احساسات بسیار قابل تحسین هست و از این بابت از شما تشکر میکنم،

      چون با بهبود خودتان به گسترش جهان کمک کردی و جهان را جای بهتری برای زندگی کردی.

      رهایی خیلی خوبه، وقتی سعی می کنی رها کنی، شرایط و آدمهای نازیبا هم رهایت میکنند،

      من هم این کار را هر روز تمرین می کنم و نتیجه اش هم بسیار خوب هست چون افکار منفی به مرور از ذهن خارج می شوند و طبق قانون افکار مثبت وارد میشوند و اتفاقات را به زیبایی رقم می زنند.

      مریم عزیز ازت سپاسگذارم و برایت بهترینها را آرزومندم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: