آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2 - صفحه 5 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 2305MB46 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 244MB46 دقیقه
به نام خداوند بخشاینده مهربان
ای مهربانم ،چقدر لذت بخش است در آغوش تو بودن و مهربانی هایت را حس کردن .
ای بزرگم ،چقدر تسلیم بودن وسپردن افکار وذهنت وجسم و روحت به تو وچه آرامشی از این تسلیم بودن دارم .
خدای هدایت کننده ام که چه زیبا هدایت میکنی وچه زیبا اختیار به ما دادی بی هیچ جبری .
دوست دارم فقط وصف تو بگویم که لایق ستایشی
فقط در برابر تو زانو میزنم .
سلام بر استاد عزیزم
الان ساعت 12و30دقیه نیمه شب که داشتم بخش آخر کشف قوانین را می نوشتم وخیلی خواب سنگینی چشمهام را گرفته بود هدایت خداوند آمد که برو به سایت وامدم دیدم، به به، قسمت دوم که منتظرش بودم داغ داغ رسیده و شنیدم به لطف خدا .
خدای من آیه های قرآن چقدر فرکانسش بالاست .چقدر دقیق از اینکه ما نمیتوانیم زندگی دیگران را تغییر بدهیم منطقی توضیح میده .
استاد هرروز یه سوره از قرآن را که میخوانم یه نیرویی ،یه فرکانس بسیار بالایی از آیه ها حس میکنم که تا الان که چند بار قرآن را خواندم درک نکرده بودم .
خودم را به یاد میارم که چطور من را هدایت کرد با یه فایل از یه استادی که شاگرد شما بود وچطور هدایتم کرد به استاد توحیدی وبدون حاشیه سراغ اصل میره .
الف) مواردی که سعی داشتید زندگی دیگران را تغییر دهید، برای این کار زمان، انرژی و هزینه کردید. در نهایت از این کار چه ضربه هایی خوردید؟
بی نهایت مثال دارم، از خواهرم که دخترش نیاز به عمل داشت وفکر میکردم باید خدایی کنم براش ودایه دلسوزتر از مادر باشم رفتم گوشواره هام را فروختم ونتیجه چی شد ؟دخترش عمل شد وپولی که دادم گرفت و زندگیش بدتر هم شد
تا اینکه به سال پیش با سایت استاد عباسمتش آشنا شد خودش تغییر کرد .
فقط زور بیخودی زدم وخودم را از نعمت های خدا دور کردم وتمرکزم روی زندگی اون بود اون ثروتمند شد ومن از نظر مالی پایین آمدم .
در مورد دوست های سابقم که به لطف خدا همه دور شدند می نشستم پای صحبت هاشون ودرودل هاشون که مثلاً سنگ صبورشون بشم وزندگیشون تغییر کنه ودرگیرمسائل اونها ودرگیر آدم های منفی شدم وخیلی خسارت روحی و جسمی دیدم .
گفتن این صحبت ها برام سخته ولی باید یادآوری کنم تا بدونم چه میکنه این دخالت بیجا وکاری که حتی خدا هم انجام نمیده برای کسانی که در فرکانس نیستند .
در مورد همسرم که بی نهایت نصیحت کردم وبی نهایت از پول ووقتم وانرژی ام را گذاشتم که از نظر مالی رشد کنه وبیاد بالا .
ولی خودم هم امدم پایین وهم پولم وهم انرژی ام وهم وقتم که باید برای خودممیگذاشتم را گذاشتم و تغییر که نکرد کار خودش را ادامه داد .
هر چی پول داشتم میدادم به همسرم ولی میدیدم درگیرتر شده وبدهکارتر و طلبکارانه با من رفتار کردن
استاد جان این فایل ها انگار درکم را بالا برد از اینکه واقعا عاجزم از تغییر دادن بقیه .
چقدر دردوره هاتون میگفتید ومن فقط می شنیدم والان آماده بودم که به قول خودتون چرخ دنده قشنگ رفت سرجاش و نشست .
از دوروز پیش که این فایل قسمت اول را شنیدم انگار تسلیم شدم
وبه خودممیگم ،از آدم ها ناامید شدی به خدا امیدوار شدی ،یا به خدا امیدوار شدی از آدم ها ناامید شدی ؟
واقعا شرک خودم را دیدم تو این فایل که چقدر هنوز میخوام زندگی بچه هام زندگی همسرم را تغییر بدهم .
ب) مواردی که تصمیم گرفتید به جای تقلای بیهوده برای تغییر دیگران، این انرژی و تمرکز سازنده را صرف بهبود زندگی خود کنید. بنویسید این نگرش متفاوت، چه نتایجی را وارد زندگی شما کرد؟
بعضی اوقات که بچه هام درگیری درونی وحالشون خوب نیست ،به خودم میگم ،ببین سمیه ،تو مسئول حال بد بقیه نیستی حتی بچه هات
چقدر خوبه تمرکز روی خودم به جای وقت و زمان گذاشتن برای اطرافیانت که آماده نیستند .
پنج ماه پیش که خدا هدایتم کرد به تهران از شهر شیراز وشوهرم درگیر چک بود اولش خیلی ناراحت بودم ومیخواستم پس اندازم را که یه سکه بود بدم به همسرم که مثلا یه چک را پاس کنه وزودتر بیاد تهران پیش ما .
انگار خدا برام روشن کرد که ببین اگر اینجایی روی خودت کار کن وتو نمیتونی فرکانس بقیه انسانها را عوض کن با کمک مالی
دیگه نشینم سر ،جای خودمولذت بردم از زیبایی های تهران وبه پوست ومو وورزش خودم رسیدم .
استاد. خدا خیرتون بده که چقدر قشنگ وواضح از قرآن نمونه میارید که واضح واصل را برامون روشن میکنه .
استاد واقعا دارم لذت میبرم از زمانی که تمرکز وانرژی ام را گذاشتم روی خودم .
الان با این فایل این آگاهی ها را دریافت کردم به لطف خدا .
احساس میکنم از بند اسارت ودخالت در کارخدا وابسته کردن اطرافیان به خودم رها شدم وتازه دارم زندگی می کنم .
داستانی که کامنتی این بنده را میخوانید خدا وکیلی روی خودمون کار کنیم فقط
من که نتونستم نه فرزند ونه مادر ونه پدر ونه همسرم را تغییر بدم ولی تا آنجایی که روی خودم کار کردم جهان به نفع من شد و جهان عادل عادل وخداوند تا وقتی ما نخواهیم وارد زندگی ما نمیشه
اینقدر که خدا کارش درسته واز قوانینش عدول نمیکنه وبا هیچ کس شوخی ندارد.
ج) درسهایی که از آگاهی های این دو قسمت یاد گرفتید را ذکر کنید. این درسها منجر به اخذ چه تصمیماتی برای شما شد؟
درس های که یاد گرفتم فقط وفقط من مسئول جسم وروح واحساسات و فرکانس خودم هستم وبس .
خدا به همه نزدیکه وهرکس آماده باشه هدایت میشه .
با گوشت و پوست واستخوانم درک کردم این موضوع را وخدا کند که همیشه آویزه گوشم کنم .
واستاد عزیزم ،شما را به خدا میسپارم که تنها حافظ ونگهدار همه است
به نام خداوند علیم و حکیم .
سلام استاد توحیدی خودم.
چه فایل زیبا و تاثیر گذاری
چه منطق های محکمی برای اثبات دیدگاههای که میگین.
چه منطقی بالاتر از کلام رب.
کتابی که هیچ شکی ونقصی در آن نیست.
خداوند میفرمایند:88 اسرا
ای گروه جن و ای گروه انس( یعنی همتون)
اگر میتوانید با همکاری هم کتابی مانند قرآن بیاورید
مسلما نمیتوانید.
همه ی ما احتمالا خاطره ای در رابطه با تغییر دیگران داریم
چه در در رابطه با فرزندان ،چه دوستان،چه فامیلان و…
مخصوصا پدر و مادرها.
چه مثالهای زیبایی در رابطه با حج رفتن فرزندان به جای پدر خخخ
و یا خواندن نمازهای پدر و مادر
منم بارها اینها رو شنیده ام.
واقعا اگه اینطور بود ،عدالت خدا زیر سوال میرفت.
که مثلا من تلاش کنم گناهان پدرم رو جبران کنم و یا نماز و روزه اون رو بجا بیارم.خخخخ
یا اگر من فرزند بدی باشم ،پدرم هم در گناهان من شریک باشد.
این مثالها از عدالت خدا به دور هستند.
در رابطه با تلاش برای تغییر زندگی دیگران ،من یک مثال از خودم دارم.
البته برای زمانی هست که خودم هم داغون بودم ،و نه عضو سایت بودم و نه قوانین رو میدونستم.
من حدود 8 سال پیش ،یه رفیق فاب داشتم که
میدونستم قبل از رفیق شدن با من چقدر مسیر اشتباهی رفته بود.
یه 5سال از خودم کوچکتر بود، ومن همیشه به خودم میگفتم که من باید از همه لحاظ حواس رفیقم رو داشته باشم،بالاخره من مثل برادر بزرگترش هستم.
توی این فضاها بودم.خیلی کنترلش میکردم،نصیحتش میکردم، بهش پول میرسوندم ،با اکثر خواسته هاش هماهنگ بودم و خلاصه رفیق پایه بودم.
اونم اصلاح شده بود ،دیگه مثلا دزدی نمیکرد، با ادب تر شده بود، با من ورزش میکرد و…
خانوادش هم میگفتن آفرین ،فقط با اصغر بگرد ،بهترین و سالم ترین رفیقته.
خخخخ
منم نگاه حمایتگر، نگاه تاثیر گذاری، و…
خلاصه بعد از گذشت چند سال ،من که خودم زندگیم سرشار از مشکل شده بود، سرشار از تضاد ،
خیلی پسرفت کرده بودم نسبت به گذشته، دیگه خسته شده بودم و حوصله خودم هم نداشتم.تضاد سنگینی توی زندگیم بود.
کم کم از هم جدا شدیم ،من رفتم پی مشکلات خودم
واونم رفت ،بازگشت به تنظیمات کارخانه خخخ
وارد یه رابطه سمی شد،
وارد مسیر دزدی کلاهبرداری، زورگیری
دام اعتیاد
و یه چند ماه در زندان و نهایت کمپ اعتیاد شد.
الان با درک این فایل ارزشمند تازه فهمیدم،
که نه من ،بلکه پیامبر خدا هم ،از هدایت همه مردم
عاجز است.من خودم اون چند سال خیلی رفتم پایین.
من کی باشم که بخوام یکی رو خوشبخت و یا بد بخت کنم.
من توانایی تغییر زندگی دیگران رو ندارم.
ولی درعوض، توانایی 100% تغییر زندگی خودم رو دارم.
اون زمانی که میخوایم بزاریم دیگران ،فرزندان و اقوام خودمون رو تغییر بدیم (هر چند بی نتیجه است و باعث دوری خودمون از مسیر میشه.)
رو صرف تغییر خودمون، پیشرفت خودمون، بهبود شخصیت خودمون، بهبود وضعیت مالی خودمون،وضعیت سلامتی و احساس خوبمون،بزاریم.
تاثیر گذاری مون اونوقت هزار برابر میشه .
در اطرافیان
در دوستان
ودر اقوام.
درست مثل استاد عزیزمون ،در حال حاضر.
که مارو نه مجبور کرده برای تغییر و نه جایزه میده.خخ
بلکه با نتایج بسیار بسیار بزرگ خودش ،انگیزه ایی درما ایجاد کرده ،که دیگه نمیتونیم از مسیر رشد خارج بشیم.بدون تبلیغ ،بدون اصرار.
به خدا چند روز که از مسیر دلسرد میشم و فایلی گوش نمیدم،به سرعت شرایط بد میشه ،احساسم بدتر میشه
و سریع برمیگردم به گوش دادن فایلها و عمل کردن به اونها.
چون لذت احساس خوب واقعی رو چشیدم.
چون لذت آرامش واقعی رو چشیدم.
چون لذت عشق بازی با رب رو چشیدم.
چون لذت تعریف از نکات مثبت دیگران رو چشیدم.
چون لذت اعتماد به نفس و خودارزشمندی روچشیدم.
چون لذت رها بودن رو چشیدم.
چون لذت سلامتی کامل به مدت 13 ماه رو چشیدم.
چون لذت توکل رو چشیدم.و…
روی ریلی هستیم که نمیتوانیم از ان خارج بشویم.
از استاد عزیزم بسیار تشکر میکنم به خاطر فایلهایی از جنس توحید.
آگاهی هایی به ارزش بهشت.
خدا حافظ و نگهدار همتون.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر پیام آور توحید، استاد عزیزم
سلام بر هارون استادم خانم شایسته عزیزم
سلام بر دوستان مدار بهشت
استاد جااااان سپاسگزاری من از شما به خاطر این فایل ارزشمند و بی نهایت موثر، به زبون نمیاد
ممنونم که این اکاهی ها رو اینقدر خالصانه و با عشق، با ما به اشتراک گذاشتید
خداروشکر در مدار دریافت این آگاهی ها بودم… چرا؟؟ چون به خاطر تضادهای اخیرم اماده تغییر بودم… الهی شکر کر و کور و مثل مرده ها نبودم…
استاد قطعاً می دونید و درک می کنید که چقدر این فایل همزمانی داشت با من… چون به تجربه دیدید که وقتی به صدای قلبتون گوش می کنید و فایل ضبط می کنید چقدر همزمانی ها رخ میده
سه شنبه وقتی از مرکز اومدم خونه، یه لحظه قلبم گفت چه خوبه بری زنجان و به مامانت سر بزنی… منم همون موقع بدون تجزیه و تحلیل به همسرم گفتم اگه فردا، مدارس مجازی شد و منم تعطیل شدم، بریم زنجان…. همسرم هم قبول کرد… رفتم خوابیدم و بعد که بیدار شدم، متوجه شدم که چهارشنبه کلا تعطیل شده و حتی مجازی هم نیست… شب همه وسایل ها رو اماده کردم و نصف شب متوجه شدم که این فایل اومده روی سایت… حالا چند ساعت قبلش چه اتفاقی افتاده بود؟؟ برادرم بهم پیام داده بود و درخواست کرده بود که پول بهش قرض بدم مبلغ زیادی نبود… اولش ذهنم گفت بابا این مبلغ که چیزی نیست، بهش بده … اگر هم پس نداد مشکلی پیش نمیاد… ولی قلبم موافق نبود… ریشه یابی کردم … چرا می خواستم بهش کمک کنم؟؟ چون نمی خواستم ناراحت بشه… چون نمی خواستم برچسب بی معرفت بخورم…
خلاصه داشتم مشرک میشدم… خدا کمکم کرد و تونستم ذهنم رو با روحم هماهنگ کنم… با این اگاهی ها که اگه الان این کار رو انجام بدم فرکانسی که دارم می فرستم، افراد اینجوری میاره تو مدارم و من هر بار باید یه جوری رفعش کنم… اجازه میدم حودش مسائل اش رو حل کنه و نقش خدا رو براش بازی نمی کنم…
خلاصه راضی شدم بهش پیام بدم که نمی تونم… ذهنم گفت حداقل یه جوری بگو ناراحت نشه… مثلا بهش بگو ندارم… دروغ!!!!!؟؟؟؟…. اما من نمی خوام به خاطر اینکه اون بهم برچسب نزنه و ناراحت نشه، یا یه روزی شاید به دردم بخوره و هزارتا شرک دیگه دروغ بگم… خلاصه با حال خوب و بدون عذاب وجدان، بهش پیام دادم که داداشی جونم ببخشید من نمی تونم ان شاءالله خدا برات از بهترین راه اوکی کنه…
همش ذهنم می خواست بگه فردا بری، دیگه بهت بی احترامی می کنه… چون داداشم خونه مامانم زندگی می کنه…
خلاصه ایمان بر این ترسها چربید و با حال خوب رفتیم زنجان و نتیجه این شد که احترام بیشتری هم از طرف مامانم و هم زنداداشم و هم داداشم دریافت کردم…
اونجا بودیم که خواهرم که قم زندگی می کنه زنگ زد به مامانم و دعوت کرد روضه…
مامانم چون تازه پاهاش رو جراحی کرده خودش نمی تونه بره… و برگشت به من گفت که تو برو… منم بدون اینکه بخوام از باورهای جدیدم توضیح بدم و مامانم رو قانع کنم و بحث کنم، گفتم نمی تونم برم … و بحثی نشد
به خودم افتخار کردم و خیلی خداروشکر کردم که تونستم به قانون عمل کنم و پا نزارم روی اصول خودم حالا به خاطر اینکه برچسب های منفی دریافت نکنم یا تایید نشم و …
استاد عزیزم این فایل یکی از پیش فرض های ذهنی منه که خیلی جاها حال منو خراب می کنه… مخصوصاً در مورد بچه هام
من از بچگی شنیده بودم که اگه پدر و مادری نماز یا روزه نگیرن، بچه می تونه پول بده و براشون بخره یا خودش جبران کنه اونم فرزند ارشد…
یا شنیده بودم اگه بچه در مسیر نادرستی باشه، پدر و مادر در اخرت عذاب میکشن…
استاد این پیش فرض باعث شده بودم که اولاً خودم سعی کنم ادم درستی باشم که پدر و مادرم دچار عذاب نشن و اینکه فشار بیارم روی بچه هام که اونا در راه مناسبی باشن
یا تو مدرسه خودمو مسئول دانش اموزام می دونستم… اگه خوب یاد نمی گرفتن، انگار من مشکل دارم… عذاب وجدان می گرفتم…
اما به تجربه دیدم که تلاش های من تاثیری روی یادگیری برخی بچه ها نداره
استاد این همه کنترل بچه هام و این همه ناراحتی و سختی، به خاطر این پیش فرض بود… خدای من…
یا شنیده بودم که اگه همسرم کارهای اشتباهی بکنه، منم تو عذابش شریک هستم… و همین باور غلط چه کنترل کردنی رو با خودش به همراه داره… چه عذاب و چه درد و رنجی به همراه خودش داره
استاد من بارها شنیده بودم که شما می گفتید ما عاجزیم در تغییر دیگران… استاد نمی تونستم تعمیمش بدم… خوب درکش نمی کردم… اما با این فایل انگار ریشه رو پیدا کردم
استاد یادم میاد وقتی در مذهب قبل بودم شنیده بودم که اگه حجابم درست نباشه و مردی منو ببینه و از مسیر خارج بشه و کار اشتباهی کنه، نه تنها من مسئول گناهان خودم هستم باید گناهان اون فرد رو هم به دوش بکشم… استاد … استاد… استاد … همین پیش فرض چقدر منو اذیت می کرد و باعث میشد من خودمو سرزنش کنم…
حالا استاد بارها هم این ایه رو خونده بودم که هیچ کس بار گناه یکی دیگه رو به دوش نمی کشه… اما نمی تونستم تعمیم بدم به زندگیم…
استاد جااااانم ممنونم که اینقدر عالی توضیح میدید
پیام این فایل :
من مسئول زندگی خودم هستم… من مسئول حل مسائل زندگیم هستم و اجازه میدم دیگران هم مسئول زندگی خودشون باشن
من نمی خوام مسئولیت اشتباه دیگران رو به عهده بگیرم … من نمی خوام مسئولیت اشتباه بچه هام رو به عهده بگیرم و نمی خوام مسائلشون رو حل کنم… هر برچسبی که می خوان بزنن… من روی اصولم می مونم… و نیاز به تعریف و تایید دیگران ندارم… و خبر خوب اینکه، اینطوری من درگیر نمیشم و از زندگیم لذت می برم…
هماهنطور که غصه خوردن یعقوب و نصیحت های یعقوب به بچه هاش، تاثیری روی بچه هاش نزاشت و اونا تغییر نکردن … فقط خودش رنج کشید و از زندگیش لذت نبرد و کور شد…
یوسف هم که در مدار درستی بود عزیز مصر شد چه یعقوب غصه بخوره، چه نخوره… چه دعا کنه چه نکنه…
من می خوام از زندگیم لذت ببرم و نقش خدا رو تو زندگی دیگران ایفا نکنم… جهان کارشو خوب بلد… همهانطور که با تضاد اذر 99 من آماده دریافت هدایت شدم و هدایت شدم به این سایت… افراد دیگه هم به محض آماده بودن، هدایت میشن به مدار درست
خدایا شکرت
استاد بی نهایت سپاسگزارم ازتون
این فایل دو قسمتی خودش یه دوره بود که میلیاردها تومان ارزش داشت… مررررسی که رایگان در اختیار ما گذاشتین… خدایا کمکم کن جاهل نباشم و همواره به قانون عمل کنم
دوستون دارم بی نهایت زیاد ◉‿◉ (◠‿◕)
به نام الله یکتا
مثال یوسف چقدر به جا و عالی بود مرسی ازتون
در مورد اینکه ما آیه های قرآن رو میخونیم و نمیفهمیم یا نمیتونیم تعمیمش بدیم به زندگی خودمون بخاطر این هست که،من خودم همیشه فکر میکنم این آیه ها برای بقیه هست و برای من نیست،فکر میکنم که من چون توی این سایت هستم و یک سری چیزها رو میدونم که بقیه حتی درکش هم نمیکنن من دیگه اولیاء خدا هستم و ضد ضربه در صورتی که اولیا خدا هم باشی اگر مغرور بشی از همون نقطه که میشه پاشنه آشیلت ضربه میخوری مثل یونس و مثل یوسف و مثل یعقوب
باید بتوانم در هر لحظه تقوا داشته باشم و کنترل ذهن کنم و متکبر نشم و مغرور نشم که من میدونم و بخوام مسائل بقیه رو حتی در ذهن خودم و برای خودم ریشه یابی کنم،به من چه اگر خیلی عُرضه دارم بشینم مسائل خودم رو حل کنم
هر چند که این خودش یک مسیره و باید تکاملش طی بشه،از خدا میخوام که منو از شکرگذاران و تسلیم شدگان و هدایت شدگان قرار بده و از من بگذره و منو ببخشه
مرسی بابت کامنت بی نظیرتون…
به نام خداوند بخشنده بخشایشگر
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته زیبایم
سلام به همه دوستای توحیدی ام
خداروشکر که این فرصت بهم داده شد تا در فرکانس دریافت این فایل و درک و فهم آن باشم
استاد گاهی،فایل ها رو که گوش میکنم اونقدر دلم برای شما و مریم جانم تنگ میشه که حد نداره، وقتی می گین بچه ها من این کار کردم من اون طور عمل کردم بی نهایت تحسینتون میکنم اونقدر که اشک از چشمانم از شوق نتایجتون سرازیر میشه، استاد شما بی نظیر هستید . دوستون دارم
استاد عزیزم شما بارها و بارها و بارها در اکثر فایل ها و. در اول دوره هاتون تاکید بر این می کنید که هر آگاهی که دارید برای خودتون نگهدارید نیازی نیست که در مورد این مسائل با کسی صحبت کنید چرا که کسی که در مدار دریافت آگاهی ها باشد می بیند و می شنود از طرق مختلف ، همونطور که خودتون از راههای مختلف با برنامه های سایت آشنا شدید.
و حالا در این فایل هم مضمون همینکه ما مسول زندگی خودمون هستیم و نباید در کار خدا دخالت کنیم و بگذاریم افراد خودشون مسیر رشدشان طی کنند، با دلسوزی بی جا واقعا نمیشه کسی به مسیر آورد
استاد تقریبا دو ماه میشه که فردی که واقعا برام عزیز و محترم مسئله ی براش پیش اومد و با من در میون گذاشت و منم با هدف اینکه من واقعا نمی تونم به گفته استادم به ایشون کمک کنم ،…ولی چیزی که منو ترغیب کرد که بازم دست به این کار بزنم این بود که درسته ایشون شاید به گفته های من عمل نکنه ولی من بزار بگم اونوقت تصمیم با خودشه ، صحبت های من در مورد دوره ی خاص و.. نبود ولیمیخاستم طبق اطلاعاتی که از قانون دارم کمکش کنم و برام هم مهم نیست که عمل میکنه یا نه
با این بهونه که من فقط بهش میگم چون خودش ازم کمک خواسته، چون خودش می دونه باید به قوانین عمل کنه تا نتایح خوبی بگیره
شروع کردم به اینکه کمکش کنم، و واقعا هماوایل برام اصلا مهم نبود که نتیجه ی میگیره یا نه،
آیا عمل میکنه یا نه ، شاید الانم برام مهم نباشه
و ادامه دادم… اوایل حرفهاش روی من تاثیری نداشت چون من با جدیت روی قانون کار میکردم و همینطور فکر میکردم دیگه من فولاد آب دیده شدم و این فردهیچ تاثیری بر رفتار و افکار من نداره
رفته رفته دیدم نتایج خوبی داره میگیره و خوشحال میشدم از اینکه حالش خوبه …
ولی روند تکامل خودم یادم رفته بود که من تاتی تاتی کردم تا به اینجا رسیدم
و من میخاستم چون این مسیر تا به اینجا اومدم براش کوتاه کنم و اون حاشیه رفتن های خودم براش حذف کردم که نتایجش بزرگتر و بهتر بشه
ولی متوجه شدم نتایجی که میگیره موقتی هست چرا
چون سریع داره ، برمیگرده به مسیر قبلی
چون اون خواسته در وجودش نیست که انرژی بده بهش ،
منی که فک میکردم هیچ تاثیری از این فرد نمیگیرم…
دیدم کم کم از تمریناتم دور میشم
از فایلهایی که هر روز بالای 4 ساعت گوش میکردم خبری نیست و خیلی کم شده
تمرینات با جدیت نیست
و از همه بدتر دارم حرفای اونو تکرار میکنم
دارم وارد فرکانس داغون اون میشم
دیدم نه حرفهای استاد در جلسه تکمیلی دوره احساس لیاقت در آخر فایل یکی یکی داره برام اتفاق می افته
و نشانه دیگر اینکه این دو فایل ارزشمند روی سایت اومد
سریع اون حس کمک دادن و …. گذاشتم کنار
تا الانم نباید قدم از قدم برمیداشتم
باید اجازه میدادم اون فرد خودش به مسیر مد نظر خودش هدایت میشد نه اینکه چون من کمی پیشرفت کردم دستش بگیرم بگم بیا بیا میانبر نشونت بدم ،گاهی همون مسیر طولانیه و سنگلاخ هست که باعث قدرت انسان میشه باعث میشه درست راه رفتن و استوار گام برداشتن یاد بگیره
من نباید تو کار خدا دخالت میکردم با اینکه اون شخص برام خیلی ارزشمند بود
امروز فهمیدم که نه من محتاج کمک دیگری هستم و نه کسی محتاج کمک از من هست
من با تمرکز روی زندگی یه نفر دیگه خودم از مسیرم که با جدیت کار میکردم کمی دور شدم
این فایل های ارزشمند تلنگری بود برای من که برگردم به اصل اجرای قانون و رها کنم آدمها رو هر چند که برام مهم و دوست داشتنی باشند ، اجازه بدم خودشون مسیرشان پیدا کنند شاید من با دخالت های بی جای خودم اونها رو از مسیر درستشون هم بیرون ببرم.
خدایا ازت سپاسگزارم یکبار دیگر دست منو گرفتی و بهم گوشزد کردی که فقط روی خودم تمرکز داشته باشم و فقط روی افکار و باورها و قانون جهان هستی کار کنم.
و از همه مهمتر بتونم در هر شرایطی ذهنم کنترل کنم چرا که من مسؤل زندگی خودم هستم من خالق زندگی خودم هستم .
و هر کسی فقط میتونه به خودش کمک کنه فقط به خودش .
الهی شکرت
سلام و درود به استاد عالی و دوستان عالی
اگر واقعا به نصیحتهایی که در طول زندگی ام شدم بگم کدوم را وچه موقع در زندگی ام استفاده کردم میتوانم تقریبا بگم هیچ کدوم هر کدام هم حتی از مادر و پدرم مجبور بودم گوش کنم با حرص تمام انجام میدادم والان بخواهم فکر کنم که یک نصیحت که واقعا اطرافیان بهم کردند و با جان و دل پذیرفته باشم هیچ نصیحتی یادم نمیاد و بیشتر به کشفیات خودم ایمان داشتم و آنچه خودم بهش میرسیدم و الان اینو متوجه شدم چقدر نصیحت ما به دیگران کار مزخرف و بیهوده ای هست کاش متوجه بشیم و دیگر دستور و نصیحت نکنیم موقعیت هرکسی فرق میکند و تا خودش نفهمه و نخواهد بفهمه حتی خودت رو به آب و آتش بزنی هیچ فایده ای ندارد و انسان دوست داره آنچه که خودش کشف میکند به اون عمل کند
حتی من از آموزهای استاد یا قبل از استاد آموزهای استاد دیگر را به خواهرنم یا اطرافیان بر اساس اینکه میگفت در این اوضاع چیکار کنم و من بهش میگفتم با خیلی خوشحالی قبول میکرد ولی مدتی بعد دوباره با همان حال میومد و انگار نه انگار که چقدر وقت و انرژی گذاشتم و روز از نو و یه چیز جالبتر بعضی میرفتند مشاوره و عین حرفهای من و بهشون میزد با یه ذوقی میگفتند مشاوره اینو گفت خیلی راه حل درست داد من که میومندم اینکه خودم چند بار بهت گفته بودم و انگار من و تحسین و تشویق میکرد ولی کر و کور بودند در مقابل صحبتهای من و نصیحتهای من حتی در کسانی که خودشان درخواست دادند
بیشتر متوجه میشم نصیحت هیچ فایده ای ندارد در هیچ شرایطی حتی اگر در شرایط درست باشه و از نزدیکان باشه باید خودش بره راهش و پیدا کند و هزینه پرداخت کند و عمل کند قانون پرداخت بها را انجام دهد و جلو بره تکاملی و اگر ایمان درست باشد که خدایی که راه را جلو من قرار داد و من و هدایت کرد اونو هم هدایت میکند فقط لازم دارد احساسی عمل نکنیم و فقط به کار کردن روی خودمون باشیم استاد شما که هزاران بار گفتید و میگید کاش ما گوش شنوا داشته باشیم
در پناه خداوند یکتا شاد و پیروز و تندرست و سعادتمند باشید
خداوند توحیدت را بر قلبمان جاری نما
به نام خدای قدرتمندم
سلام به استاد عباسمنش عزیزم
استاد من توی این سالها که با شما هستم یکم برای کامنت نوشتن تنبلم ولی توی این موضوع که پاشنه آشیلمه انگار نمیتونم ننویسم ؛
هزاران بار تو زمینه های مختلف زور زدم اطرافیانم رو تغییر بدم و بهشون بگم راهتون غلطه ، ولی واقعا فقط وقت و انرژیمو الکی هدر دادم ؛
استاد من یه برادر دارم که 42 سالشه ، پدر و مادرم اینقدر از سن کم به ایشون ترحم بیجا کردن و تا همین الان هم دارن ادامه میدن ، که متاسفانه ایشون تو سن 42 سالگی از پس ساده ترین کارهای شخصیش هم بر نمیاد ، شاید باور نکنید ولی حتی نمیتونه شب تنها خودش تو خونه بخوابه ، حتی طی روز اگه تو خونه تنها باشه درهای خونه رو از ترس قفل میکنه ، تو کارهای خیلی خیلی ساده هم متاسفانه ناتوانه ؛
با اینکه ایشون لیسانس عمران داره ولی توی این سن هنوز بیکاره و هزینه هاش رو پدرم میده ؛
ولی در عوض من و برادر کوچیکترم و البته برادر بزرگترم ، ما هر سه تا از سن کم خودمون سعی کردیم رو پای خودمون باشیم و به پدر و مادر متکی نباشیم ، خداروشکر ما 3 تا براحتی از پس زندگیمون بر میایم ولی اون برادرمون الان قدم از قدم نمیتونه برداره و این دلسوزی بیجا باعث فلج شدن زندگیش شده ؛
از طرف دیگه یه برادرزاده دارم که اینقدر مستقل و قشنگ تربیت شده که از سن خیلی کم ( زیر 10 سال ) برای خونه شون خرید میکرد ، بعد آشپزی بهش یاد دادن ، بعد انجام کارهای خونه و این آدم اینقدر مستقل و قوی بار اومد که الان براحتی تو سن 18،19 سالگی و با اشتیاق برای درس خوندن خودش مهاجرت کرده تهران و توی دانشگاه عالی داره درس میخونه ، بدونه اینکه احساس ترس یا دلتنگی و اینچیزا داشته باشه ؛ واقعا دو مدل انسان متفاوت فقط به دلیل اینکه یکیشون قوی بار اومده و دیگری بشدت تحت دلسوزی بیجای پدر و مادر بوده ؛
استادجان خدا خیرت بده بابت این اگاهی ها و فایلها ، همیشه میگم خدایا صد هزار بار شکرت که تو لطف داشتی که کمکم کردی که توی جهل و نااگاهی از دنیا نرم ؛
هزار هزار هزار باررررر شکرت خدای من که واقعا خدایی کردی در حق ما ؛
سلام به استاد عزیزم.
سلام به عشق و عزیز دل استادم.
سلام به دوستان واقعی عزیزم.
استاد میخوام یه نتیجه بگم از استاپ کردن تلااااش برای تغییر دیگران.
پسرم 11 سالشه و کلاس پنجمه.
از کلاس اول تا الان همش به زووور ازش میخواستم درس بخونه و مشق بنویسه.
و اونهم مقاومت میکرد و اخرش هم به بحث و گریه اش ختم میشد.
و پدرش هم که میدید من مدام دارم به پسرم تذکر میدم،وارد عمل میشد و اونهم شروع به غر زدن سر پسرم میکرد.
خلاصه،چند روز قبل از اینکه شما این فایل رو بگذارید من دست تسلیمم رو بردم بالا….و از خدا طلب هدایت کردم.
و خدا همخیلی قشنگ باهام صحبت کرد.
و بعدش هم فایل شما شد اب رو اتیش برای من.
خلاصه از اون روز تا الان اصلا به پسرم نمیگم مشق داری یا امتحان داری.
نه اینکه ظاهری فیلم بازی کنما.
از ته قلبم ارومم.
بلاخره قانون،قانونِ فرکانسهاست.
نمیشه قانون رو دور زد.
نمیشه وقتی میبینی بچت مشقش ننوشته،هیچی نگی ولی تو قلبت باهاش جنگ کنی و خود خوری کنی.
خلاصه پذیرفتمکه بچه ام خودش میفهمه که مشق داره،خودش یادشه.و نیازی به یاداوری من نیست.
و الان نتیجه چی شد؟
نتیجه این شد که دیگه حتی خودش صبح برای رفتن به مدرسه بیدار میشه!
زود تر از من!
خودش منو بیدار میکنه.
شب قبل خواب ساعت میذاره بالا سرش.
تازه به فاصله ربع ساعت ربع ساعت.
مبادا خواب بمونه.
خودش اماده میشه و برنامه کلاسیش رو میذاره توی کیفش.
در صورتیکه قبلا باید خودمو میکشتم تا از خواب بیدار شه.
باید لباساش رو میدادم دستش و برنامه کلاسیش هم میذاشتم تو کیفش.و خواب الود میرفت مدرسه.
دیروز تصمیم گرفتیم امروز یه مسافرت کوتاه داشته باشیم تا روز جمعه.
خلاصه پسرمگفت مامان یادت باشه دفتر مشقم هم بذاری!!!
و من مبهوت این قانون و فرکانس.
چی شد اخه که این بچه فکر دفتر مشقش هم هست که بیاره.
البته برام مهم نیست که بنویسه یا ننویسه.
مهم اینه که برای اوووولین بار تو دوران تحصیلش موقع رفتن مسافرت میگه دفتر مشقمم بیار.
یه چیز دیگه!!!
چند روز پیش مشقاش رو ننوشته بود و بهمگفت مامان صبح قبل مدرسه زود بیدار میشمو مینویسم.
خلاصه پسرم ساعت 6 و ربع صبح بیدار شده بود.
مشقش رو نوشته بود.
و از دفتر مشقش و ساعت دیواری هم فیلم گرفته بود تا نشونم بده.
خدا بهم ثابت کرد که بچت خودش میتونه از پس خودش بر بیاد.
نمیخواد خودتو برای چیزای بی ارزش نابود کنی.
الان واقعا سعی میکنم از وجود پسرم لذت ببرم.
سعی میکنم خدا رو توی نفس کشیدنش ببینم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی منو میبوسه.
سعی میکنم خدا رو حس کنم وقتی منو (مادر)صدا میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی برادر کوچکترش رو میبوسه و بهش محبت میکنه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی با برادر کوچکش از بازی توی کوچه برمیگردن و میبینم پیراهنش رو از تن خودش دراورده کرده تن برادر کوچکترش و میگه داداشم سردش بود،لباسم رو بهش دادم.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی میبینه من تنها نشستم تو اتاق، و میگه مامان چرا تنها نشستی؟بیا توی هال.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه پسرم صبح زود بیدار میشه و پاهای برادرش رو قلقلک میکنه تا اونم بیدار شه.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتیکه صبح قبل از اینکه از اتاق خواب بیام بیرون،صدای بچه ها رو میشنوم که اروم اروم دارن باهم حرف میزنن و زودتر از من و پدرشون بیدار شدن.
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی که میگه مامان 30 هزار تومن پول دارم.به نظرت بدم ابمیوه بخرم یا بدم انگشتی؟(انگشتی یه چیزیه مثل انگشتهای دستکش، که بچه ها موقع بازی با گوشی میکشن رو انگشتاشون تا انگشتشون عرق نکنه).
سعی میکنم خدا رو ببینم وقتی صدای پاش رو میشنوم که از پله ها میاد بالا و خدا رو شکر میکنم که پسرم سالم از مدرسه برگشته خونه.
و ان شاالله این سعیم ادامه دار باشه…
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام خدمت رب العالمین یا رب العالمین یا رحمن خدایا عاشقتم
سلام خدمت استاد عزیزم سلام خدمت مریم شایسته عزیزم سلام خدمت تمام دوستانم در سایت عباش منش
استاد عزیزم خیلی این فایلتون رو دوست داشتم یکی از دلایل مهمش اینه که بعضی چیز هایی که از مذهب توی دلمه به اندازه تمام عمرم هیچ کجا نمیگم نگفتم و نخواهم گفت ولی اینجا فقط امروز میتونم بنویسم
از بچگی ام چیزی که یادمه من حدودا 7یا 8 سالم بود که انقلاب شد و من کلاس دوم دبستان بودم مدرسه ما مختلط بود پسر ها با دختر ها با هم در یه کلاس درس میخوندیم ولی بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب مدرسه مون جدا شد و به زور مقنعه سرمون کردند من همیشه توی اون دوران مدرسه یا بعد از اون خیلی دوست داشتم وقتی میرم بیرون آزادی داشته باشم و حجاب نداشته باشم
این از یک طرف از طرف دیگه ام. در مدارس به مرور کم کم با مسائل به قول خودشون مذهبی یه مشت خرافات را توی گوش ما کردند و من به شدت احساس گناه میگرفتم یادمه وقتی در دوران دبستان و راهنمایی بودم از بس که به ما گفته بودن. اگر یه تار موتون بیرون باشه میبرن تون جهنم تو آتیش. من هم خیلی میترسیدم یادمه آنقدر روسری رو سفت به سرم میبستم بعضی وقتها تو خونه ام روسری سرم میکردم و یادمه یک شب وقتی اومدم بخوابم با روسری خوابم برد صبح بیدار شدم تازه اونوقت متوجه شدم با روسری خوابیدم
دیگه به حجاب عادت کرده بودم و یه جور احساس گناه و توام با ترس داشتم بعدها که بزرگ شدم انگار یه جور عقده در دلم شده بود یاد دوران نوجوانی و جوانی ام که میوفتادم همیشه به خودم میگفتم اون روزها جه موهای بلند صاف و لختی داشتم و دوست داشتم وقتی میرم بیرون لذت موهام و ببرم ولی هیچ وقت در اون دوران تجربه اش نکردم
البته اینو بگم که من خانواده ام مذهبی نبودند و ممنوعیتی نداشتم ولی از دوران مدرسه این توی من مونده بود از بس که معلم هامون ناظم و مدیر مدرسه ما رو میترسوندن
و دیگه اینکه ما دختر ها رو نسبت به جنس مخالفمون میترسوندن
و یه جاهایی هم خودشون باعث میشدند که بچه ها دروغ بگن مثلا یه بار یادمه دوستهای من بعد از امتحان میخواستند قرار بزارند برند سینما همه اش داشتند فکر میکردند چه دروغی به ناظم بگن تا اجازه بده بعد من گفتم بابا بیاین من به مادرم میگم بیاد تعهد بده شما ها برین سینما چون خدارو شکر من با مادرم دوست بودم و همیشه همه چی رو راستشو بهش میگفتم اگر هم اجازه نمیداد نمیرفتم
اون روز هم نمیخواستم با دوستام برم میخواستم برم خونه خلاصه رفتیم خونه مادرم و آوردیم تعهد داد تا اجازه دادند دوسه تا از دوستام برن سینما
استاد در مورد وضو نماز مسجد نماز جماعت و این چیز ها که شما گفتید من هم خیلی موارد هست که بگم ولی کامنتم طولانی میشه
استاد عزیزم خیلی دوستت دارم
ایه ای از سوره بقره برامون توضیح دادید که گفته شده
هیچ اجباری در دین نیست
ولی ما سالهاست برعکس این بزرگ شدیم و الان من 54سالمه ولی خیلی دوست داشتم دوران نوجواتی و جوانی ام رو جور دیگه ای زندگی میکردم آزادی داشتم
که نشد
ولی خدارو شکر الان ایران اینطوری نیست من خیلی بیرون میبینم خانم ها میتونند بدون حجاب باشند فقط موقع رانندگی چه راننده باشی یا مسافر باشی باید حجاب داشته باشی چون دوربین ها ثبت میشه و جریمه میشی
دیگه هم به اون شدت قبل همه یه بلند گو دستشون نیست که به قول خودشون امر به معروف و نهی از منکر کنند
من با حجاب مخالف نیستم ولی آزادی را دوست دارم
استاد خیلی دوستت دارم که گفتی هر کسی مسئول رفتار خودشه و کسی حق نداره با زور کسی را اجبار به کاری کنه
من هم همیشه سعی کردم در مورد فرزندانم مسئولیت کارها و رفتارشون رو به عهده خودشون گذاشتم و بهشون هم گفتم
و چون اون گذشته ام خودم تجربه کردم هیچ وقت در هیچ زمینه ای اجبار به فرزندانم نکردم در مورد انتخاب رشته دبیرستانشون دانشگاهشون سربازی شون ،،،، اگر نظرم پرسیدند گفتم، ولی در نهایت خودشون هر تصمیمی گرفتند و خدارو شکر پاش وایسادند
الان یکی از پسرهام بعد از سربازیش پیش پدرش کار میکنه و بر اساس کارش مثل کارمندهای اونجا حقوق میگیره که البته به نظر من خیلی بیشتر از یه کارمند کار میکنه و پدرش هم اندازه کارمندش به پسرم حقوق میده اگر کار بیشتر یا پروژه ای جلو ببره و خلاقیتی داشته باشه پورسانتش بر اساس کارش دستمزد میگیره
و یه موضوع دیگه که اینجا استاد عنوان کردید و من هم دوست دارم در موردش بگم اینکه هر کسی مسئول اعمال و رفتار خودشه
که درست همیشه خلاف اینو ما شنیده بودیم و این صد در صد باور من شده بود
ما این جوری شنیده بودیم که اگر کسی کار خوبی میکرد میگفتند خدا پدر و مادرش و بیامرزه یا اگر کار بدی میکرد پدر و مادرش را نفرین میکردند
من اون روزها اگر مشکلی تو زندگیم برخورد میکردم تو دلم به خودم میگفتم حتما من دارم تاوان بدی های پدر مادرم رو پس میدهم
و واقعا این باورم شده بود و به مرور که بزرگتر شدم متوجه شدم گفتم این چه باور اشتباهیه رفته توی مغز من و به خصوص با آموزهایی که در این سایت دیدم دیگه رفته توی خونم و ذهنم که مسئول صد درصد هر آنچه در زندگیم بوده و هست خودم می باشم نه هیچ فرد دیگه ای
استاد در مور. نماز که پدر و مادری که به رحمت خدا رفته میگویند نمازش و بخونید
اینم خیلی برای من عقیده کاملا اشتباهی بود یادمه پدرم که به رحمت خدا رفت من هم چنین چیزی رو شنیدم که به ما گفتند،،،،
همون موقع گفتم مگه وقتی نماز میخونیم با خدا صحبت نمیکنیم حالا یعنی چی یه نفر که از دنیا رفته ما بیایم بابت اون روزهایی که میخواسته با خداوند ارتباط برقرا کنه راز و نیاز کنه مثلا الان نماز بخونیم برای اون وقتها که با خدا صحبت نکرده جبران کنیم
این یعنی چی واقعا چه استدلالی میتونه براش باشه واقعا حماقت تا کجا
واقعا اینا کاملا بر خلاف آنچه در قرآن اومده. می باشد
خدایا ما را به راه راست هدایت کن
خدایا ازت ممنونم که من و هدایتم کردی که فقط دنبال تغییر خودم باشم خدایا ممنونم که هدایتم کردی دنبال تغییر هیچ کسی حتی فرزندانم و حتی همسرم نباشم چون متوجه شدم من فقط میتوانم خودم را تغییر دهم و در مورد تغییر دیگران کاملا ناتوانم
خدایا من دوست دارم بنده خوبت باشم دوست دارم تقوی واقعی داشته باشم خدایا هدایتم کن
خدایا من میخواخم از ایمان آورندگان واقعی تو باشم خدایا من دوست دارم از تسلیم شدگان واقعی تو باشم
خدایا من دوست دارم اینجا فریاد بزنم که من میخواهم عمل کنم من دوست دارم به آنچه درسته و پروردگارم گفته خودم عمل کنم نه فقط یه سری آگاهی داشته باشم و شنیده باشم و بگم چه حرفهای خوبیه
خدایا هدایتم کن که ایمان واقعی داشته باشم و عمل کنم
خدایا من برای خودم و برای استاد عزیزم و مریم جان و تمام بچه های سایت دعا میکنم
اهدنا صراط المستقیم صراط الذین انعمت علیهم غیر المغضوب علیهم والضالین
سلام استاد خوبم ممنونم بابت این فایل پرگرانبهاتون وقتی گوشش میدم ودرموردش فکرمیکنم اشک خوشحالی چشمهام روپرمیکنه اینقدرتواین فایل قشنگ قانون اینکه مسیول وتمرکزت فقط وفقط روی خودت باشه بقیه بخودشونمربوط میشه بااموزشهای قبلتون اینومتوجه شدم اماگه گاهی دوباره این اشتباه رومیکنم وبازاحساس میکنم بایداطرافیانم رومتوجه اشتباهشون کنم وراهنمایی کنم وازاین حرفهاامااین فایلتون چنان واردمولکولهای بدنم شدکه دوست دارم بازبارهاگوشش بدم تاسیراب بشم از این اگاهی انگاراولین باره این حرفهارومیشنوم.
جالبیش اینجاست که وقتی به اطرافم نگاه کردم دیدم یه عمویی دارم که دوتاپسرداره باوجوداینکه این پسرهاشوبعداز6تادخترباهزاران دعابدست اوردبعدازاینکه بزرگ شدن کاری به کارشون نداشت اینکه کجامیرن کجامیان تانصف شب بیرون بودن بی تفاوت بودوخونه مانزدیک خونشون بودبابام حرص میخوردکه ازدست برادرش که چرااینطور بیتفاوت هست نسبت به پسرهاش وهیچی بهشون نمیگه تااینکه دوتاشون معتادشدن ولی بازهم براش مهم نبودیه بارندیدم بهشون گیربده یاچیزی بهشون بگه اماازلحاظ پولی هیچی بهشون نمیدادهروقت میگفتن میگفت برین کارکنیدمگه پول خودتون پیشم هست چنان بی تفاوت بودکه اگرخبر مرگشون رومیاوردن بازهم تغییری در اوضاع روحیش ایجادنمیشدخلاصه بعدازسالیان سال پسرهاش هم خیلی پدرشون روموردانتقادقرارمیدادن وازاین بی تفاوتیش شکایت میکردن اماتنهاواکنش عموم سکوت وسکوت بودبعدازسالهاخودپسرهاش بدون اینکه کسی مجبورشون کنه اعتیادروترککردن وسرکاررفتن وحاضرنیستن به اون شرایط قبلیشون برگردن واقعااینجارفتارعموم تحسین میکنم بااینکه از قانون اطلاعی نداره اماباصبروحوصله اش گذاشت بچه هاش خودشون راه درست روپیداکنندتادیگه گمش نکنند اگر اون مدام میزد توسرشون وگیرمیدادشایداین اتفاقات برای انهانمیافتاددرواقع بارفتارهایش کاری کردکه بچه هاش به تضادبرسن ازجمله بی پولی بی اعتباری بی ارزشی وباپیداکردن راه درست تضادهاشون روبرای همیشه حل کردن مسیله زندگیشون رو برای من بااین فایل شما میتوانم رفتارعمویم ونتایج بدست اومده رو الگوقراربدم که من مسیول اشتباهات دیگران حتی بچه خودم نیستم تنهاکاری که بایدکنم اینکه صبر.سکوت.گیرندم.طعنه نزنم.درکل ارامش خودم روحفظ کنم اون طرف من اگرمیخوادراه درست روبه راحتی میتونه پیداکنه ونیازی به سرزنش ونصیحت وناراختی ودلسوزی من نداره.
تادیروز خیلی اصرارمیکردم که دخترم درسش روبخونه اماازامروز تصمیم گرفتم تنها راه درست از اشتباه روبهش بگم تاخودش با اشتباهش مواج بشه وتجربه کنه واگر نیازداشت خودش ازمن راهنمایی وکمک میخواد
خداروشکربخاطراین آگاهی نابی که بدست اوردم خدایاااااااااشکرت
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام
لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ
چشمها او را نمیبینند؛ ولی او همه چشمها را میبیند؛ و او بخشنده (انواع نعمتها، و با خبر از دقایق موجودات،) و آگاه (از همه) چیز است
أنعام – 103
هُوَ الَّذِی خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فِی سِتَّهِ أَیَّامٍ ثُمَّ اسْتَوى عَلَى الْعَرْشِ یَعْلَمُ ما یَلِجُ فِی الْأَرْضِ وَ ما یَخْرُجُ مِنْها وَ ما یَنْزِلُ مِنَ السَّماءِ وَ ما یَعْرُجُ فِیها وَ هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ وَ اللَّـهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصِیرٌ
او کسی است که آسمانها و زمین را در شش روز [= شش دوران] آفرید؛ سپس بر تخت قدرت قرار گرفت (و به تدبیر جهان پرداخت)؛ آنچه را در زمین فرو میرود میداند، و آنچه را از آن خارج میشود و آنچه از آسمان نازل میگردد و آنچه به آسمان بالا میرود؛ و هر جا باشید او با شما است، و خداوند نسبت به آنچه انجام میدهید بیناست!
حدید – 4
وَ لِلَّـهِ الْمَشْرِقُ وَ الْمَغْرِبُ فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّـهِ إِنَّ اللَّهَ واسِعٌ عَلِیمٌ
مشرق و مغرب، از آن خداست! و به هر سو رو کنید، خدا آنجاست! خداوند بینیاز و داناست!
بقره – 115
هر جا باشید او با شماست
آخر شب این فایل رو دیدم،کامنت نوشتم و خوابیدم.حداقل 3 بار بیدار شدم و کل شب هم در حال خواب و بیداری بودم.
او به اندازه ای به نزدیک است که فاصله ای نیست.درکش به اندازه ایمان ماست.وقتی او را قادر مطلق ،عالم مطلق و همه کاره ببینی ،همان برایت میشود.
هیچ چیزی نیست جز ایمان ما به خالق،به اندازه ایمان ما او کارها را برای ما انجام میدهد.
دقیقا بازخورد ایمان ما همان زندگی ماست ،خودمان هستیم.
ما فاصله ای با خدا نداریم ،این فاصله را خودمان با ذهن خودمان انداخته ایم، اگر خدا را نزدیک ببینیم او همه وجود ما را فرا میگیرد.
جالب بود تو خواب که بیدا میشدم موبایلم بغل دستم روی شارژ بود هم روشن میشد .
و صبح هم که بیدار شدم که با خودم گفتم اذان قبلا گفته اند ،تا وضو بگیرم صدای اذان رو شنیدم.
دیشب شب عجیبی بود و انگار خود خدا با من صحبت میکرد.
حالت بین ترس و درک حقیقت!!!
الله اعلم
میبایست مینوشتم و اینجا در این صفحه آدرسش شد.
سپاسگزارم