آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1 - صفحه 26 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 1298MB41 دقیقه
- فایل صوتی آیا من می توانم زندگی دیگران را تغییر دهم؟ | قسمت 140MB41 دقیقه
به نام خدای مهربانم
سلام
این دومین کامنت من تو این فایله
کامنت قبلی نوشتم که من میخواستم زندگی دخترم و حال دخترمو خوب کنم.
دخترم که ١۴ سالشه به خاطر شخصیتش ضعیفش هر روز بیشتر غرق میشد تو وابستگی به دوستش.
طوری که سر مسئله ای خیلی بیخودی رابطش با دوستش بهم خورد
و دختر من شد یه ادم افسرده
حالا منه دلسوز چندین روز شروع کردم از قانون گفتن و عزت نفس و ….
از دیروز که این فایل و گوش کردم و قبلش کلی درس از این قضیه گرفتم که دیگه به من ربطی نداره
هر وقت زمانش برسه خدا هدایتش میکنه
و دیگه به طور کامل خودمو کشیدم کنار
خدا میدونه چقدر این چند روز از لذتی که هر لحظه از زندگیم میبردم دور شده بودم .
باور نمیشه
یکی از دوستای مشترک دخترم و دوستش
بین این دو داوری کرده و باهم اشتیشون داده
یعنی انگار نه انگار اتفاقی افتاده و همه چیو فراموش کردن
بارم حرفای گوهر بار استاد عزیزم
من چندین روز خودم و کشتم و خیلی واضح و دقیق براش صحبت کردم
ولی با یه حرف دوستش سریع تحت تاثیر قرار گرفتن
دقیقااااااااا زمانش برسه طرف خودش راهشو پیدا میکنه
نیازی نیست من کاری بکنم
ختی اگه عزیز ترین ادم زندگیم باشه
خدایا شکرت
خدایا شکرت که کاری میکنی ایمان من به قانون جهان بیشتر بشه و بهتر قوانین و درک کنم
خدایا شکرت با دادن این درس و اگاهی بزرگ ظرف منو بزرگتر کردی برای دریافت نعمتهای بیشترت
خدایا شکرت که مسیر و برام هموار کردی تا بیشتر رشد کنم
خدایا شکرت که کمکم کردی ارامشم پایدار باشه
خدایا شکرت که هستی و دارمت
خدایا عااااااااشقتم
سلام
وای استاد انقدررررر این فایل نکته داشت برای من که اصلا نمیدونم از کدومش شروع کنم چون معمولا هم یادم میره خیلی نکات رو
برای همین تصمیم گرفتم جمله به جمله فایل و گوش کنم پاوز کنم و بنویسم
البته
که گاهی این ترمز میاد که ای بابا امروز کلی وقتتو گذاشتی توی سایت و کامنت خوندی یا نوشتی و وقتی نموند برای کارت که باید روزی یک ساعت تمرین میکردی و…
ولی الان دیگه آروم شدم – چرا؟
چون با صحبتهای شما فهمیدم
مثلا من امروز، و دقیقا همین لحظه در مدار شنیدن و دریافت این آگاهی ها بودم و بینهایت تو وجودم یه شوقی می جوشه که بیا امروز بنویس بجای اینکه بخونی
ممکنه یه روز دیگه بقول معروف، تو مود نوشتن نباشم و دلم بخواد فقط بخونم یا فقط گوش بدم
اونموقع اون کار به جونم می شینه و احساس خوبی بهم میده ،
الان نوشتن و همزمان گوش دادن و نکته برداری کردن؛
یه روز یا یه لحظه دیگه تمرین کردن و پیشرفت روتین روزانه برای کارم
نباید نفسم و مجبور کنم از کاری که به قلبم الهام شده سرپیچی کنه
کما اینکه صبح ساعت 8 که پسرم و فرستادم مدرسه بیش از حد دوست داشتم تمرین خوشنویسی مو انجام بدم و بهم ثابت شده اون زمانها بازدهی بهتری هم دارم
و بااینکه حس کردم همسرم دلش میخواد من کنارش باشم برای صبحانه و… دیدم به دلایلی دارم باز خودم رو زن فداکار و تغییر دهنده زندگی و بساز و… جلوه میدم ، پس از اون کاری که دلم نمیگفت انجام بده ، صرفنظر کردم و به تمرین های خودم پرداختم
و
الان در این لحظه قلبم میگه فقط بنویس
فقط گوش کن و نکته به نکته بنویس تا بهتر تو ذهنت بمونه و دست از سرزنش خودت بردار
چون وقتی با حس اینکه ای وای اومدم کامنت نوشتم کلی کارای دیگه م عقب موند هیج کدوم بازدهی خاصی نداره و از همه بدتر حس بدی هست که برات میمونه
پس به ندای قلبم که چون آرامش بخشه و دارم از این کار لذت میبرم گوش میدم و مینویسم
ن والقلم و ما یسطرون
* من یه مدت تو انجمن نارانان، که مخصوص خانواده های معتادین NA هست میرفتم
اونجا
اولین اصل این بود که
ما از تغییر دیگران عاجزیم
و یه نکات دیگه هم بود که نقاط ضعف اطرافیان معتادان رو میگفتن:
》 دلسوزی بیجا – حمایت ناسالم – زیر بار سو استفاده های معتاد رفتن – خدایی کردن – تایید طلبی – وابستگی ناسالم – ترس از قضاوت – از خودگذشتگی بیجا و…
که بعدها دیدم این نقص تایید طلبی و ترس از قضاوت و حمایت های ناسالم و دلسوزی بیجا چقدرررر فراگیره
حتی تو خانواده هایی که درگیر اعتیاد والدین ، فرزندان، همسر یا خواهر برادر نیستن،یعنی با یک معتاد زندگی نکردن
و اما نکات این فایل ارزشمند :
اول از همه بگم استاد شما بارها فرمودید که وقتی یک فایل جدید میزارید اغلبِ دوستان میگن استاد شما از کجا میدونستید که ما چنین سوالی در ذهنمون داریم که درباره همون موضوع صحبت کردید
ولی
اصل مطلب اینه که شما ذهن دوستان رو نخوندید
. تک تک افرادی که مثل من مثلا الان بهاین فایل هدایت شدن چنین درخواستی داشتن و دنبال جواب چنین سوالاتی بودن و در مدار دریافت این آگاهی بودن که خداوند هدایتشون کرده به این فایل
و این در مورد همین موضوع نصیحت کردن و مشاوره دادن هم صدق میکنه
اونی که تشنه ی مشاوره و راهنمایی گرفتن هست مدام دنبال یه هدایته ، کوچکترین نشانه ها رو با تیر میزنه و نیازی نیست که ما ساعتها براش وقت بزاریم اونم رایگان که بهاش و نپردازه و از همه بدتر خودمون داوطلبانه و به زور بخوایم براش دلسوزی و خدایی کنیم و چیزی که ظرفیتش و نداره به زور فرو کنیم تو مغزش
اون اصلا دنبال چیز دیگه ست
ذهنش جای دیگه ست
در واقع در مدار دیگه ای هست
یا بقول معروف اصلا تو باغِ ما نیست
من تجربه ی
ژان وال ژان بودن رو خیلی دارم و خسارت های فراوانی خوردم که ریشه ش در نقص بزرگ
تایید طلبی بوده که بگن:
فلانی چقدر روشنفکر شده،
چه خانوم فداکار و با ایمانیه
چقدر حالا که پولدار شده خودش و نمیگیره و به همه کمک میکنه و…و… و…
استاد بارها و بارها تاکید کردن که
در مورد مطالب این دوره به هیچکس چیزی نگید ،اما من تا همین چند وقت اخیر هم هی فایل میفرستادم برای عزیزانم ، هی نصیحت میکردم، اما همون موقع حس میکردم که دارم میخ توی سنگ میکوبم
میدونید چرا ؟
چون انگار فرض کنید من سه ساله اومدم توی سایت و الان کلاس سوم هستم و جدول ضرب و یاد گرفتم
اما اونا تازه پیش دبستانی هستن و هنوز حتی حروف الفبا یا اعداد رو هم بلد نیستن بشمارن
بعد من دارم خودم و میکشم تا به اونا به زور جدول ضرب یاد بدم
اصلا
چرا راه دور بریم؟
خود ما ، تک تک ماها اوایل که اومده بودیم توی سایت دقیقا مثل همون بچه کلاس اولی بودیم و تا ماهها و سالها دست چپ و راستمون و تشخیص نمیدادیم و باورهامون ساخته نشده بود و نتیجه خاصی نمیگرفتیم
حتی با وجودیکه خودمون داوطلبانه اومدیم یاد بگیریم و استاد و حرفهاشون رو کاملا قبول داریم ، شنیدیم که استاد مثلا بارها و بارها گفتن ما توانایی تغییر دیگران رو نداریم و دیگران هم هیچ قدرتی برای تاثیر در زندگی ما ندارن
خود من هنوز تو جمله دوم مشکل اساسی دارم و کامل باورش نکردم و باید خیلی روش کار کنم
همونطور که خود ما هم باید تکامل و طی کنیم و مدت زمان تکامل هم برای هر شخص متفاوته، باید اجازه بدیم اطرافیان هم به اون مرحله ی کلاس اول برسن و خودشون مشتاقانه بیان و بگردن دنبال جواب سوالاتشون
من خودم همون آدمی هستم که بعد از دو سال و نیم عضویت در سایت ، چند ماه پیش زنگ زدم به خانم فرهادی عزیز به امید مشاوره، و گفتم من تقریبا تمام محصولات استاد رو خریدم ولی چرا هیج پیشرفت مالی و روابط و… نداشتم ؟؟ و خانم فرهادی عزیز گفتن خودتون باید باگ خودتون رو پیدا کنید ، ما کمک خاصی نمیتونیم بهتون کنیم
من دیدم اوایل عضویت م اومدم مثل نوزادی که معده ش در روزهای اول بدنیا اومدن فقط ظرفیت هضم شیر مادر رو داره ، و بهش یهو کله پاچه میدن ، تمام دوره های استاد رو خریدم به این امید که لابد فوت کوزه گری ای هست که استاد تو یکی از محصولات پولی شون گفتن و حالا من دسترسی به گنج بزرگی دارم که هیچکس نداره
و دست و پا زدن ها و تقلاها فایده ای نداشت و نتیجه ها هی ضعیف تر میشد یا کلا استپ بود
تو این مدت اعتراف میکنم به بعضی توصیه های استاد هم عمل نکردم و کلی پول به یکی دو نفر قرض دادم با همون حس دلسوزی و ترحم نابجا و خدایی کردن و تایید طلبی و ثابت کردن خوبی خودم و…
که یکی از اون دو نفر نخواست برگردونه با کمال وقاحت و کلی ناسزا تحویلم داد بجای جبران محبتم
و بهای بیرون انداختن از مدارم رو اینطوری پرداختم
و نفر بعد که آدم حلال خوری بود مشکلی براش پیش اومد و نتونست ، نه اینکه نخواد ، نتونست برگردونه و یکسال تمام این بازپرداخت عقب افتاد
روزها و شبها با وجود دوره طلایی احساس لیاقت که مثلا کار کرده بودم ، خودم رو بخاطر این دوتا اشتباه بزرگ سرزنش میکردم و نتایج بخاطر همین احساس گناه هی ضعیف تر میشد
به خدا مثلا متوسل میشدم و میگفتم به خودت سپردم اما یکی دو روز بعد پاک یادم میرفت
گریه و التماس و زاری که خدایا من مگه بچه ی تو نیستم؟ حالا یه اشتباهی کردم ، تو برام جبران کن ، تو وکیلم شو ، تو حقم و پس بگیر
نشد که نشد
بالاخره از کامنت یکی از بچه ها هدایت شدم به قسمتهای 7 و 8 و 9 و 10دوره فوق العاده عالی راهنمای عملی دستیابی به رویاها، و مخصوصا جلسه دهم رو بارها و بارها و بارها گوش دادم
استاد
بااااورتون نمیشه ، قشنگ حس میکردم که کل وجودم رو سیمان گرفته و هر جمله از جلسه دهم رو که گوش میدادم و هر بار که تکرار میکردم ، قشنگ حس میکردم انگار یکی شیلنگ آب داغ گرفته روم و این سیمان ها از تن و جونم داره میریزه پایین هر چند هنوز یه ذره ش مونده ها ، ولی
احساس فوق العاده خوبی که بعدش داشتم بی نظیر بود
یعنی واقعا آروم شدم و خیلی خیلی زیاد باور کردم کاری نداره که
من هر چی بخوام خلق میکنم
و خدا تو بهترین زمان بهم میده همه چیز و
اصلا قابل توصیف نیست انصافا چه تحولی ایجاد کرد در من اون جلسه 10 راهنمای عملی، بعد از اون دیگه انگار چشمها و گوشهام شستشوی اساسی داده شده
یعنی
بعدش هر فایل دیگه ای گوش میدم اصلا انگار به جونم می شینه
و
بعد همون روزها خبرهای خوشی رسید
با کمال ناباوری اون شخص خوش حسابی که گفتم به مشکل برخورده بود و مدتهای زیادی حسابهاش بسته شده بود بعلت مشکلی که با یک شرکت برخورده بود ، بطرز عجیبی حسابهاش آزاد شد و پیام داد که من بی فکر نیستم ، دارم معدل حساب میسازم تا بتونم وام بگیرم و پول شما رو با تمام ضرر و زیانش بدم
خدا میدونه چقدر خوشحال شدم
هرچند میدونم وام گرفتن کار درستی نیست
ولی نه برای اون شخصی که تو این سایت نیست و این چیزا رو قبول نداره و کلی باور مخرب داره
اگه اون از این روش میخواد پول من و پس بده ، من کاری ندارم که نصیحتش کنم وام گرفتن اشتباهه و…
من پول خودم و میگیرم و کاری ندارم از چه راهی میخواد جور کنه ، دیگه براش دلسوزی نمیکنم
– همین الان که یه عزیزی یه کاری باهام داشت و تند و تند برای یه مساله کوچیک هی پیام میداد ، میخواستم باز نصیحتش کنم بگم بابا جان تو اون دو تا زندگیت و بخاطر این احساس عدم لیاقتت از دست دادی که وقتی به یه چیزی پیله میکنی ول کن نیستی و مثل کنه می چسبی به طرف ،و با جود تمام زیبایی ها و کمالاتی که داری شریکهای عاطفیت فقط میگن بریم از دست این راحت شیم انقدر رو مخ مون نباشه
ولی جلوی دهنم و گرفتم
گفتم مگه از من مشاوره خواسته ؟؟
– ترس از قضاوت:
یکی از عزیزانم سالهاست مستاجره ولی تمام فکر و ذکرش اینه که مردم چی میگن
و حتی خونه هم برای بستن دهن مردم میخواد بخره ، نه برای رفاه و شادی خودش
چند روز پیش خواب دیدم خونه خریده ، یه آپارتمان نوساز طبقه ی هفتم
ولی پنجره هاش از بیرون بارون زده، و این خانوم بخاطر ترس از قضاوت مردم به هزار زحمت رفته اون طرفِ پنجره ی آشپزخونه و میخواد به هر مکافاتی هست شیشه ها رو برق بندازه و با خودش میگه مردم چی میگن، میگن بعد از سی سال مستاجری یه خونه ای خریده که پنجره هاش کثیفه
و انقدر اون موقعیت پشت پنجره طبقه هفتم خطرناک بود و یک قسمت از نرده های پشت پنجره هم که این خانم اون قسمت رو چسبیده بودن که نیفتن ، یک آن کنده شد و نزدیک بود از طبقه هفتم پرت بشن پایین و بمیرن ، داد زدم بابا داری بخاطر حرف مردم خودت و به کشتن میدی و اون خانوم گوشش بدهکار نبود و فقط بفکر تمیز کردن پنجره بود
بعد تو همون شرایط اون آیه ی
وعَسی اَن تحب شی ءً لَکُم و هُوَ شَرُُ لَکُم
رو انگار خدا بهم گفت که اگر ما به ایشون خونه ندادیم تا حالا چون براش شر میشد بخاطر حرف مردم
انقدر خواب واقعی بود که وقتی بیدار شدم هنوز داشتم داد میزدم و گریه میکردم و این در حالیه که من خیلی خواب نمی بینم و اگر هم ببینم یادم میره
و
خوابم رو برای ایشون که اتفاقا خیلی خیلی هم به خواب اعتقاد دارن گفتم و توضیح دادم که باید این ترمز ترس از قضاوت و بخاطر حرف مردم زندگی کردن رو کنار بزاری تا به خواسته ت برسی چون ایشون بی نهایت تمام زندگیش بخاطر حرف مردم هست
یعنی باورتون نمیشه ، حتی توی یخچالش چیزهایی میزاره که اگر احیاناً یکی از همسایه ها بیاد خونه و من در یخچال و باز کنم همسایه ببینه ، کلاس داشته باشه یا اینکه همسایه نگه یه طبقه یخچالش خالیه و مدتها اون میوه و خوراکی رو نمیخوره که نکنه همسایه ای بیاد ببینه ،
اونهمه که باهاش صحبت کردم و خوابم و براش تعریف کردم اصلا انگار نه انگار
– مورد بعدی مادرم چند هفته پیش نمیدونم به چه دلیلی کل بدنش به خارش شدید افتاده بود، مدام به من زنگ میزد و علائم شو میگفت من هم برای اینکه ادامه نده بارها بهش میگفتم خب برو دکتر مادر من ، من که درس پزشکی نخوندم ، هی بیای پیش من گله کنی من کاری از دستم بر نمیاد ،
ولی انگار نمی شنید
بعد از چند روز درگیری با اون مشکل یک کلام خواهرم بهش گفت برو دکتر و رفت
اون زمان که منمیگفتم آماده نبود و نمی شنید چون هنوز فکر میکرد بره تو اینترنت سرچ کنه راه درمان پیدا میکنه یا خودش بفهمه چه غذایی اذیتش کرده خوددرمانی کنه خوب میشه
و اون زمان که خواهرم گفت برو دکتر دیگه تمام راهها رو رفته بود و تمام بدنش دون دون شده بود و خسته شده بود از خاروندن. بعد که آماده هدایت بود همون یک جمله خواهرم تاثیر گذاشت و رفت دکتر
بعد گفت : خدا خیر بده خواهرت و که به من گفت برو دکتر
اصلا انگار نه انگار که من صد بار بهش همین حرف و گفته بودم
– یا یه مورد دیگه خواهرم دوستان منفی زیاد داشت و چون برعکس من دختر برون گرایی هست ، نمیتونه تو خونه بمونه و با این و اون دوست نشه ، این دوستان با حسادت ها و منفی بافی هاشون خیلی خسارت ها بهش زدن ، هر چی من نصیحتش میکردم فایده ای نداشت و هر بار حتی با ضربه های سخت تر هم درس نمیگرفت، تا اینکه پارتنرش یک کلام بهش گفت با این دوستات که دخترهای خوبی نیستن قطع رابطه کن
و همون بک کلام کافی بود تا گوش کنه
ولی اونهمه نصیحت من انگار هیچ تاثیری نداشت جز هدر دادن انرژی گرانبهای خودم که میتونستم صرف رشد خودم کنم
– یکی از نزدیکان مون گرفتار اعتیاد بود ، مدام حمایت مالی ازش میکردیم که کسب و کار کوچیکی راه بندازه و نگه بخاطر بیکاری و فکر و خیال رفته سراغ اعتیاد و اون هر بار پولها رو دود میکرد
فرستادیم تهران کمپ ترک اعتیاد و انجمن NA ، سم زدایی شد و کامل بهبود پیدا کرد ، اما همینکه از تهران برگشت ، حتی اجازه نداد پاش به خونه ش برسه ، همون جا از اتوبوس که پیاده شد رفت مواد خرید و مصرف کرد و چون سم زدایی شده بود ، سنگ کوب کرد و فوت کرد
– قبل از اینکه با قلنون جذب و این آگاهی ها آشنا بشم ، تو یه مسیر دیگه ای بودم و سخنرانی یه سری از روحانیون که کمی حرفهای تازه تری نسبت به حرفهای کلیشه ای تکراری بقیه روحانیون میزدن رو پیگیری میکردم
یه دوست بسیار منفی باف داشتم تو محل کارم که خیلی باهاش صحبت میکردم که یکم از اون حال و هوا بیرون بیاد چون مدام خودش و بچه هاش مریض بودن از استرس زیاد این خانوم و تبعاتش، اون جلوی من کلی تشکر میکرد ، و من احساس رضایت میکردم ،
بعدها که اومدم تو این مسیر و با استاد عباسمنش آشنا شدم و فهمیدم راه و روش و طرز فکر قبلیم درست نبوده و پیش همون دوستان اعتراف میکردم اون طرز فکرم اشتباه بوده و الان راه درست زندگی رو از استاد عباسمنش یاد گرفتم ، همون دوستم , خودش گفت : آره ما هم همیشه میگفتیم فلانی انقدر حرف میزنه تا آخری بگی بابا تو راست میگی که دست از سرمون برداره
بعدها هم حتی سایت استاد رو بهش معرفی کردم و ظاهرا استقبال میکرد اما دو روز بعد اگه میدیدیش تو همون فاز قبلی خودش بود و پشت سرم میگفت این نگین هم همش تو توهمات ه، از اوضاع مملکت و واقعیت اقتصادی کشور خبر نداره ، فاز مثبت اندیشی گرفته و….
چه نکته طلایی فرمودید استاد:
در مورد خرج کردن انرژی خودتون خسیس باشید
وقتی تمرکزت رو میزاری رو پند و نصیحت به آدم های بدبخت در واقع از جهان درخواست میکنی آدم های بیچاره بیشتری بیار
خودت هم از مسیر دور میشی و دیرتر به نتایج دلخواهت میرسی
استاد جان
نکته ی مهمتر از اینکه من باور کنم عاجزم از تغییر دیگران و تاثیر در زندگی دیگران
اینه که :
باور کنم هیچکس هم قدرت تغییر زندگی من رو نداره
این پاشنه آشیل منه
که گاهی من رو مایوس میکنه و میگم من هر کار از دستم برمیآمد کردم ولی چون فلان شخص( حالا پدر یا مادر یا فرزند یا همسر نادلخواه ) تو زندگی من هست و من توانایی بیرون بردن این شخص از زندگیم رو ندارم ، لاجرم تبعات بودن این شخص در زندگی من ، مانع رسیدن من به خواسته های من میشه
وای که اگه همین و باور کنم چقدر به آرامش میرسم
که هیچکس جز خدا همراه همیشگی زندگی من نیست
اگر من در مسیر درست باشم افراد مناسب هدایت میشن به سمت من که اولا اصلا نیازی به درد دل و دلسوزی و ترحم و حمایت و … نداشته باشن
دوما با شور و شوق از نتایج من استفاده میکنن حالا این نتایج میخواد تو حوزه شغلی باشه ، یا دیدن نتایج دیگه مالی و عاطفی و عزت نفسی و ایمانی و… از من یاد میگیرن
نیازی به تقلا نیست
نیازی به تبلیغ زبانی نیست
نیازی به نصیحت و دلسوزی نیست.
ببخشید کامنتم طولانی شد
ولی
امیدوارم هر کس که طالب چنین آگاهی هایی باشه هدایت بشه به خوندنش و بهره ببره
شاد و ثروتمند و سعادتمند باشید.
سلام خدمت همه دوستان عزیز
واقعا این مسائله که ما دوست داریم که به دیگران کمک کنیم تا زندگیشون عوض بشه تقریبا میتونم بگم 95 درصد درگیرشن اینم برمیگرده به عزت نفس پایین که البته به علت باورهای نامناسبی هم که ذهن اکثر مردم داره طبیعی هست خیلی هم عجیب نیست ،، چرا چون در طی این همه سال رشد ذهنی کجا آگاهیهای درست دادند به ما خانواده یا جامعه و یا مذهب همه خودشون درگیر باورهای توهمی و دروغ هستند که به قول استاد هیچکدوم رو خداوند نگفته تو قرآن
از این مسائل بگذریم بریم سراغ راهکار و حل مسائله باشیم اکی ،،، دیگه همه ما بچه های سایت میدونیم که باورها یک شبه به وجود نیومدن که بخوان یک شبه تغییر کنند این موضوع تغییر باورها نیاز به تکامل و تمرین و تلاش ذهنی داره و زمان بره
اما موضوع بسیار مهم در اینجا باید روش تمرکز کنیم همگی فکر میکنم استاد عزیز هم اگر این کامنت من رو خوند در موردش فکر کنه و یه فایل بسازه خیلی عالی میشه ،چون سالها تجربه و با کله تو در و دیوار رفتنهای من هست و ارتباط داره با عزت نفسی که شیطان با سو استفاده از احساس گناه هر روز خرابترش کرد و
اگر خداوند کمکم نمیکرد و آگاهم نمیساخت خدا میدونه چه عوارضی گریبانگیرم میشد خدایا شکرت
حالا موضوع چی هست ،،، احساس گناه غیر طبیعی که افراد درگیرش میشند،،اشخاص وقتی میان این آموزشها و آگاهیها رو از روی ذوق به دیگران میگند د و اونها یا میپذیرند سطحی و یا نمیپذیرند و بی توجهی نشون میدند اونها از حالت طبیعی خارج میشند و بیش از انداره ذهنشون درگیر میشه ،،، اینجاست که شیطان وارد صحنه میشه و از آب گل آلود میخواد ماهی بگیره با چه نجواهاش مثال ، چرا خودت رو کوچیک کردی و گفتی ،، تو از راه خدا خارج شدی مشرک شدی خواستی مردم رو هدایت کنی ،،
دیدی برات اررش قائل نیستند و به حرفهات گوش ندادند ،، چرا با مشرکین و کافرها صحبت کردی و هزار نجوای سرزنش کنندس که ذهن شیطان صفت شروع میکنه راه مینداره اینقدر ما هم به این نجواها گوش میدیم و اینقدر احسامون رو بد میکنیم با احساس گناه و وسواس در مورد قانون جذب و مسائل دینی که داریم صد البته اکثرمون طبق همین قوانین شرایطمون خراب میشه خیلی و اتفاقهای بد یکی پس از دیگری سرو کلشون پیدا میشه ، البته اگر تو مسیر منفی همش بریم خیلی چون خداوند بینهایت رحمانیت داره اینجوری هم نیست سیستم که سریع داغون کنه اینم ابزار شیطان هست که از کاه کوه بسازه و مسائله رو بیش از انداره بولد و بزرگ کنه باید مواظب باشیم فریب نخوریم وخداوند بارها خودش رو رئوف ، رحمان ، رحیم ، و حتی شاکر معرفی کرده در قرآن و از کلمه بسیار رحمان ، رئوف استفاده کرده تا خیال ما رو راحت کنه و نقشهای شیطان رو به باد بده بخاطر همین هست خداوند به شیطان میگه تو بر بندهای مومن من تسلطی نداری اگر آگاه باشیم وارد فرکانس مسخره شیطان نمیشیم چرا میگم مسخره چون خود همین ذهن شیطان صفت هم با منطق های الهی ساکت و آروم میشه چون حرفی دیگه نداره برای گفتن شیطان از طریق توهم و دورغ وعده میده کمی ذهن آگاهی کنیم کارش تمومه به همین راحتی
در کل کافر شدیم ، مشرک شدیم ، به قول این دوران فرکانس منفی فرستادیم در هر موردی هیچ اشکالی نداره در سریعترین زمان احساسمون رو خوب کنیم احساسمون رو نباید وابسته به شرایط بیرونی خوب کنیم اگر اینکار رو کردیم مقطعی هست ، و تاثیر بلند مدت نداره عزیزان دل ، بهترین روش کار کردن روی عزت نفسه اینکه باید بدون شرط و شروط خودمون رو دوست داشته باشیم دقت کنیم گاهی وقتا حتی از بیرون دیگران ما رو با عزت نفس بالا پرو مغرور بی ادب خطاب میکنند نباید تاثیر بگیریم ،،، مثال نزدیک میزنم اکثر 99 درصد پدرها و مادرها با شرط و شروط بچه ها شون رو دوست دارند خارج از شرط و شروطشون حتی دیگه امکان داره قطع رابطه کنند نباید نگران باشیم مهمترین رابطه ما رابطه با خودمون هست خود درونیمون که بدون شرط و شروط عاشقش بشیم که همون خداست وگرنه خودمونهم میتونیم عاشق غرور و تکبر خودمون بشیم
برداشت اشتباه نشه باید همنجوری که خودمون رو بدون شرط و شروط دوست داریم دیگران رو هم با همون دید دوست داشته باشیم تاکید دوباره دوست داشتن با وابستگی فرق داره تفاوت فرکانس و احساس داره نیکی کردن به پدر و مادر واجبه خبر خوش اینکه اگر ما خودمون رو تغییر بدیم در بیشتر مواقع اونها هم تغییر میکنند و روی خوبشون رو به ما نشون میدند ولی بعضی وقتا پیش میاد پدر و یا مادری و یا نزدیکان دیگه میخوان تو زندگی و مسائل شخصی دخالت کنند بخاطر باورهاشون و کوتاه هم نمیاند اینجا باید در کمال ادب و احترام سعی کنیم نارحتشون نکنیم ولی از حق خودمونم دفاع کنیم
اینها رو اول به خودم میگم گوش دادی آقا مجید پس بیشتر رو خودت کار کن عمل کن
بیشتر تمرین کن البته که با تکامل چون در غیر اینصورت پذیرش اتفاق نمیفته و شیطان عجول دوباره عزت نفست رو سرکوب خواهد کرد بنده واقعی مومن واقعی همیشه خطا میکنه ، همیشه به تضاد میخوره چرا چون گل بی عیب و کامل فقط خداست والاغیر تمام
در پناه الله یکتا شاد و سعادتمند باشیم در دنیا و آخرت
بسم الله الرحمن الرحیم
خدایا توکل به تو
سلام استاد عزیزم وخانوم شایسته مهربون
سلام به دوستان سایت عباسمنش
اول از همه خدایا مهربونم روسپاسگذارم که ازبینهایت طریق داره من روآگاه میکنه که به اشتباهاتم ادامه ندم
استاد این فایل برای من یه نشونه اس
دیشب به استادم پیام دادم وبه خیال خودم میخواستم ناراحتیشو ازبین ببرم وبگم ناراحت نباشه به خاطر موضوعی که براش پیش اومده وسعی وتلاش برای بهتر شدن حالش داشتم
ولی بعدش که بهش پیام دادم احساس خوبی نداشتم وانگار یکی بهم میگفت زینب ولش کن تمرکز کن روخودت تلاش تو برای بقیه بی فایده س
بچه ها میخوام یه تجربه ی که جدیدا دارم باهاش زندگی میکنم رویگم بهتون
وقتی وابستگی هارو رها میکنیم وقتی به سمت خداوند رومیکنیم وهرلحظه سعی میکنیم یادش باشیم باهاش حرف بزنیم ذکر بگیم بینهایت زندگیمون قشنگتره وحالمون بهتره باهمین کاره ساده به خود خدا همه چی برامون بهتر میشه
فقط بقیه رورهاکنیم اعتبار کارای خوبی که برامون انجام میشه بدیم به خدا
اصلا حالمون عجیب خوبه وقتی دلمون باخداست
کارها انگار خودبه خود انجام میشه
وقتی سعی میکنیم
چیزهای خوب روتوذهنمون بیاریم وبابتش بگیم خدایا شکرت وقتی سعی میکنیم به سلامتی توجه کنیم به چشمی که سوداره برادیدن به گوشی که میشنوه به دست وپایی که قدرت داره برای حرکت به زبانی که میتونیم باهاش حرف بزنیم به قلبی که هرلحظه داره کارشو دارس انجام میده واقعا این اعضای بدنمون چجوری داره کار میکنه آیامابراش کاری انجام میدیم یا خدا داره همه رومدیرت میکنه
پس زینب بااااااور کن خداایییی که میتونه این کارها روانجام بده به راااااااااااحتی توروبه تمام خواسته هات میرسونه
وهزار برابر بهتر وبیشتر از اون خواسته هات
رو
بهت میده فقط تو باخدا باش تو قلبتو باز کن برای هدایتهاش تواجازه بده هدایتت کنه تو ازش بخواه تو عاشقش باش تو دستتو بذاتودستش اون تورومییره به زیباترین جای جهان
واذا سالک عبادی عنی فانی قریب
اجیب ودعوت داع اذا دعا
فلیستجیبولی ولیومنو بی لعللهم یرشدون
سلام بر استاد عزیزم و مریم نازنینم.
چقدر ذهنم دگرگون شد با شنیدن این فایل،بقول اون دوستمون که نوشته بود من خودم را اسپایدر من تصور میکردم،من هم دست کمی از این دوست نداشتم،همیشه تمام تلاشم این بود که دیگران رو به هر نحوی که میتونم کمک کنم یا مشکلاتشون رو حل کنم،و یجورایی انگار علاقه داشتم به کمک کردن دیگران و بدم نمیومد مورد تایید یا تشویق قرار بگیرم.
و همیشه دوست داشتم قهرمان خانواده من باشم که با صحبتام یا کارایی که میکنم به افراد خانواده یا دوستام یا همکارام تو محیط کاری کمک کنم،تا همه ازم تعریف کنن.
اما الان یکسالی میشه که با سایت استاد عزیز آشنا شدم و کمو بیش دارم روی خودم کار میکنم و دوره عزت نفس و قدم اول دوازده قدم را تهیه کردم.
خب یمقداری این احساس کمک کردن اینکه بخوام زندگی دیگران رو تغییر بدم کمتر شده،ولی بازم نسبت به اعضای خانواده این حس رو دارم،بخصوص پدرو مادرم که خیلی دوست دارم تو این مسیر قرار بگیرن از گفته های استاد استفاده کنن،خیلی وقتا سر همین موضوعات باهاشون بحث کردم و میگم اونجوری که شما فک میکنید نیست،قوانین جهان اینه و خدا تو قرآن اینجوری گفته ولی شما اشتباه برداشت کردین،و همینطور در مورد همسرم که یمدت خیلی اسرار کردم بیا به گفته های استاد گوش کن و چیزایی که میگه رو عمل کن و از این حرفا،و حتی به چند تا از دوستانم،اما بعدا دیدم بی فایده هستش،و من دارم فقط خودمو اذیت میکنم با این کار،بجای اینکه وقتو انرژیم رو بذارم تا به بقیه ثابت کنم قوانین جهان چیه،بذار روی خودم تمرکز کنم،باورهای خودم تقویت کنم،که چه بسا اگر من زندگیم و شرایطم تغییر کنه کاملا شاید اون وقت پدرو مادرم قبول کنن که حرفای من درسته در مورد گفته های استاد،خب من خیلی به پدرو مادرم علاقه دارم دلم میسوزه میبینم که خیلی با این قوانین آشنا نیستن و تو همون باورهای قدیمی خودشون موندن و دوست دارم اونام در این مسیر با من هم قدم باشن،اما فایده نداره و خیلی کم مادرم بعضی از مواردی که میگم رو درک میکنه و میپذیره و،الان با شنیدن این فایل فهمیدم که اونا هنوز وقتشون نرسیده انگار که به این آگاهی ها برسن تو این مدار قرار بگیرن،و منم دیگه کاری ازم بر نمیاد،جز اینکه تمام تمرکزم روی خودم باشه.
و من زمانی که خیلی سعی میکردم به دیگران کمک کنم یا تغییرشون بدم،جهان همینجور آدمای پراز مشگلات سر راهم قرار میداد و یوقتایی خودم خسته میشدم از این همه مشگلات اطرافیان که فقط میان به من میگن و از من کمک میخوان.
گاهی دیگه توانش رو حتی نداشتم ساعتها بایکی صحبت کنم تا آروم شه یا مشگلش بر طرف شه،الان مدتی هست که خسته شدم و دیگه حتی دلم نمیخواد یک نفر از من کمک یا مشورت بخواد،دوست دارم فقط روی خودم تمرکز کنم تا اول به اون شرایطی که خودم میخوام برسم.
و امروز این فایل استادعزیزم ،و همینطور فایلهای قبلتر که گوش کردم واقعا به من فهمونده که چقدر کارم اشتباه بوده و من هرگز نمیتونم ذره ای دیگران رو تغییر بدم،اینجوری دارم تو کار خدا انگار دخالت میکنم.
وقتش که برسه اونا خودشون هدایت میشن و در این مسیر قرار میگیرن،یکم برام سخت وقتی پدر و مادرم میبینم بخاطر عقاید سنتی و قدیمیشون که کلا اشتباه و چقدرم تو زندگی دارن اذیت میشن اما نمیخوان قبول کنن این قوانینی که استاد عزیز داره به ما یاد میده که چقدر زندگی میتونه آسونتر شه،چقدر آدم میتونه سالمتر زندگی کنه،چقدر میتونه ثروتمندتر شه اگر به قوانین عمل کنه،اما متاسفانه اونا اینارو نمیپذیرن و میگن آدم باید سخت کار کنه تا به ثروت برسه،یا در مورد موضاعت دیگر.
اما از همین لحظه تصمیم گرفتم دیگه هرگز در مورد این چیزا باهاشون بحث نکنم،من روی خودم کار میکنم تا بقول استاد نتایجم صحبت کنه شاید اون موقع شرایط منو ببینن و بیان تو این مسیر که استاد داره به ما یاد میده قرار بگیرن.
استاد عزیزم اگر تو پیامبر زمان ما نیستی پس چی هستی.هر شب تو دفتر شکرگزاری از خداوند سپاسگذاری میکنم که شمارو برای ما فرستاد تا مسیر درست زندگی کردن رو به ما یاد بده درک بهتر قوانین،شناخت خودمون و خداوند،بی نهایت از شما سپاسگذارم که هیچ سوالی رو برای ما بی جواب نذاشتین در این سایت.
خیلی دوستتون دارم عاشقتونم صداتون آرومم میکنه حرفاتون بهم آرامش میده حالم خوبه و پله به پله دارم تکاملم رو طی میکنم، و مطمئنم خیلی زود همونی میشه که 32 سال منتظرش بودم.و میام براتون مینویسم،یکی از آروزهام دیدن شما استاد عزیز و مریم نازنینم تو پارادایس مطمئنم اون روز خیلی نزدیک.
عاشقتونم استاد،عاشقتونم مریم عزیزم.و همینطور دوستان هم فرکانسیم تو سایت خیلی خوبه که دوستان خوبی چون شما پیدا کردم و میتونم از پیامهاتون از صحبتهاتون استفاده کنم.
در پناه حق باشید،شاد و ثروتمند و سلامت.
به نام الله یکتا
اونقدر احساس آزادی و قدرت و احساس لیاقت الان دارم که از همیشه بیشتر خودم رو به خداوند نزدیکتر میبینم که این آگاهی ها رو میشنوم و درکش میکنم و انشالله خداوند کمکم کنه تا بتونم در عمل هم ازش استفاده کنم
استاد عزیزم با تمام وجودم ممنونم ازت بابت این فایل و سجده میکنم در برابر تنها قدرت جهان که هر روز من رو به راه راست و صراط پاک مستقیم هدایت میکند…
تمام مثالهای استاد در من صدق میکنه از نصیحت کردن،از دلسوزی از ساعتها صحبت کردن برای بقیه و بی تفاوتی هاشون و عمل نکردن هاشون و حتی دشمن من شدنهاشون و بارها شده که همون آدمهایی که براشون وقت گذاشتم و بهشون راه درست رو گفتم همون آدم با حرفهای خودم از من سوءاستفاده کرده،یعنی مثلا من به فلانی میگفتم دلیل اینکه اینقدر داری در زندگیت آسیب میبینی این هستش که سریع عصبانی میشوی و بهم میریزی و واکنش گرایی در هر لحظه و بعد منی که همیشه آرامم و انصافا سالی ماهی یکبار فقط در حد چند دقیقا بهم میریختم از لحاظ ذهنی همون آدم که همیشه در حال تشویشه و با همه درگیره با پوزخند به من میگفت:ها چیه به هم ریختی انگار نمیتونی ذهنت رو کنترل کنی و یا با مسخره کردن میگفت میبینم که بهم ریختی
هزاران بار من از دلسوزی و نصیحت کردن و وقت گذاشتن برای بقیه ضربه خوردم و خواهم خورد تا زمانی که بخوام مثل قبل ادامه بدم،با وجود اینکه یه ذره بهتر شدم اما الان با دیدن این فایل فهمیدم که این یک پاشنه آشیل در وجود منه که همیشه باید روش کار کنم
چقدر خودمون رو فدای خانواده کردیم و از همون خانواده ضربه خوردیم،چقدر خودمون رو فدای بقیه کردیم و در بهترین حالت مُسکن بودیم به قول استاد و فرداش اون آدم دقیقا همون آدم قبلی بود
چقدر این فایل ارتعاشی و توحیدی بود،چقدر خوشحال و سپاسگذار الله هستم که منو به نقطه درک این فایل رسونده تا درک کنم و بتوانم عمل کنم برای رسیدن به پله فرکانسی بعدی و بهتر
وقتی من فکر میکنم که قدرت تغییر دیگران رو دارم این شرکه،چقدر این نوع نگاه میتونه کمکم کنه تا دست بردارم از تغییر دیگرانی که به قول قرآن نه میبینند و نه میشنوند و مهر به قلبشون خورده…
چقدر زیبا گفتی استاد عزیزم که وقتی کسی فایلها رو میبینه یا محصولات رو میخره،کردیت به شما بر نمیگرده به خودش و به خدا برمیگرده،این نوع نگاه یعنی من فقط به خواسته هام توجه میکنم و هر خیری وارد میشه از خداست و قطعا خواسته های من اجابت شده است
منم میخوام این نوع نگاه رو در کسب و کارم پیاده کنم و هر جنسی که در مغازه میفروشم کردیتش رو در ذهنم به خداوند و خود اون شخص خریدار بدم و این احساس لیاقت رو در وجودم شکل بدم که من لایق رسیدن به خواسته هام هستم و هر کسی جنس های منو میخره این خودش آماده بوده که این جنس با کیفیت رو از من بگیره و خداوند هدایتش کرده و دلها رو برای من نرم کرده و من فقط یک درخواست کننده ام و لایق و کسی که کارش لذت بردن از مسیر زیبای زندگیشه…
ساعتها میشه نوشت فقط از همین فایل توحیدی
خدا رو صد هزار مرتبه شکر بابت این همه هدایت پاک و ناب و ممنون از استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
خدایا صد هزار مرتبه شکر
به نام خداوند جان و خرد
استاد عزیز معلم اول
خانم شایسته گرامی معلم ثانی
و دوستان عزیز و بزرگوارم سلام ودرود خداوند به همه ی شما عزیزان باد.
اول از همه بگم من این فایلو دیدم بعضی وقتا استاد شاکی میشن که بچه ها ندیده میان نظر میدن
دیدم ولی خب چندوقتیه میخام یه چیزی رو به اشتراک بذارم که خب فکرکنم الان وقتشه.
واقعیت اینه که من از بچگی خیلی علاقه داشتم و همیشه با خودم حرف میزدم مثلا میومدم بررسی میکردم خاطرات و اتفاقات رو کلا خیلی وقتا به خودم توصیه میکردم وخودمو دعوا میکردم کلا خیلی با خودم حرف میزدم ومیزنم.
حالا هم با خودم حرف میزنم اما با این تفاوت که از خدا میخام که بگه و من بشنوم و اونا رو ضبط میکنم با موبایلم که بعدا گوش کنم و بفهمم که چی به چیه.
القصه آقا من دو هفته ی پیش با خودم شروع کردم به صحبت و نمیدونم چجوری حرف رسید به اینکه من از خدا پرسیدم تو چرا منو خلق کردی اصلا هدف تو از این کار چیه چی بوده؟ چه لزومی داشته که تو به خودت زحمت بدی هی داشتم میپرسیدم یهو گفتم نکنه میخواستی خودتو تجربه کنی نکنه میخاستی خودتو در قالب اسامه تجربه کنی و این صحبت حدود دو ساعت کم وبیش رفت و رفت و من تقریبا قانع شدم که قضیه همینه
خدا از همون روز اول برنامه اش این بوده که بیاد تکه هایی از خودش رو در قالب هایی به نام های علی تقی نقی اسامه و…. قرار بده و بقول خودش روشن کنه که آقا هر کدوم از تکه ها چه کاری میکنن هر کدوم از خداها چجوری زندگی رو زندگی میکنن و…. .
اما در این چند هفته ای که صحبت میکردم وبا خودم فکر میکردم و خب برای باورهایدوره ی ثروت 1 دنبال الگو بودم یه روزی یه فایلی دیدم از یه پسر فکرکنم 26 ساله که میگفت من 18سالگی بابا شدم و هیچی نداشتم واینا فکرکنم آمریکایی بود داشت مصاحبه میکرد با یکی که اقا من چجوری میلیونر شدم.
میلیون دلاری.
القصه همون اول فایل اومد گفت من یه روزی اومدم تصمیم گرفتم که به خودم بگم بپذیرم ایمان بیارم که آقا هرچی که شده من کاری ندارم به دولت و خانواده و قانون و خدا
هرچی که هست من فلانی کردم من مسئولم که خودم زندگیمو تغییر بدم
کلمه ی مسئول بودن رو که گفت من اینجا یهو خشکم زد تازه دو هزاریم افتادکه آقا من تکه ی گم شده ی همیشگی پازل زندگی من همین بوده.
من اصلا مسئولیت پذیر نبودم من مسئولیت زندگیمو مسئولیت صد درصد اتفاقات زندگیمو برعهده نگرفته بودم و اینجابود که من شروع کردم به خودم گفتن که من مسئول صد درصد شرایط زندگیمم من هرچی که تا الان شده من کردم من خالق صد درصد شرایط زندگیم بودم و منم که باید همه ی تغییرات رو ایجاد کنم منم که باید زندگیمو تغییر بدم منم که با باورها و فرکانس های اشتباهی که داشتم و فرستادم با کنترل نکردن کانون توجهم تمام این اتفاقات و این شرایط رو رقم زدم و خب فقط و فقط منم که میتونم و قدرت دارم که اینو تغییر بدم حتی خود خدا هم قرار نیست کاری برای من بکنه یا یه دکمه بزنه شرایط عوض بشه و من تغییر کنم.
و سعی کردم اینو هزاران بار به خودم بگم و بنویسم و هر روز و هر لحظه هر صبح که بیدار میشم به خودم اینو میگم و توی دفترم بارها و بارها مینویسم که باور کنم آقا من
من مقصر تک تک اتفاقات زندگیمم میلیاردها اتفاق افتاده و همه ش تقصیر منه من مسئولم من به خاطر بی ایمانی به خاطر ترس به خاطر عدم احساس لیاقت به خاطر کمبود عزت نفس برای اینکه خودمو دوست نداشتم و هزارتا چیز دیگه تمام اونها رو به وجود آوردم و فقط منم که میتونم تغییرش بدم جالب اینه که با خودم که اینارو میگفتم به لطف خدا اتفاقات میومدو مرور میشد و من میدیدم که مثلا فلان کار به خاطر فلان چیز من بوده فلان جا من مثلا عزت نفس نداشتم فلان اتفاق به خاطر ترس من افتاده و…. هی همینجوری داشت روشن میشد و دارع میشه برام همینطوری من باید میلیاردها بار به خودم اینو بگم
تازه من دارم میفهمم که اولین گام تغییر همینه تو تنها زمانی میتونی با تمام وجود عملکنی که ایمان بیاری همون ایمان و عمل صالح.
من از وقتی که شروع کردم به ایمان اوردن وباورکردن اینکه منم که همه اینارو رقم زدم اصلا انگار خیلی بهتر و بیشتر مراقب ذهنمم خیلی بیشتر و بهتر دارم مانیتور میکنم افکارم رو خیلی خسیس تر شدم توی مصرف انرژیم و واقعا باید همه ی ما در گام اول بیایم و ایمان بیاریم و باور کنیم و به خودمون بخورانیم و بقبولانیم که آقا هرچی که شده من کردم من اسامه هرچی که شده هر اتفاقی که تا الان افتاده من اسامه پروین متعهدم که باورداشته باشم ایمان بیارم با تمام وجود با تک تک سلول های بدنم با هر دم وبازدمیکه میکنم با هر قدمی که میرم با هر لحظه ای که سپری میکنم که هرچی که شده هر اتفاقی که افتاده من خلقش کردم من خالق صد درصد تمام شرایط و تک تک اتفاقات زندگیمم و صد درصد مسئولیت کلزندگی من مسئولیت لحظه به لحظه اش مسئولیت تک تک شرایط زندگی من برعهده منه فقط و فقط من و هیچ کسی دیگه هیچ مسئولیتی در قبال من ندارع هیچ کس و هیچچیزی نه خدا نه والدین نه حکومت نه دولت نه تورم نه دلار نه ریال نه شهر محل زندگیم
همه ی تقصیرات و کوتاهی ها وبی ایمانی ها و عدم اعتماد به نفس ها و عدم احساس لیاقت ها و کنترل نکردن ذهن ها و باورهای مخرب همه و همه ی اینا من باعثش شدم من بودم که اجازه دادم کسانی باورهای مریضشون رو در من رشد بدن و تخم بدبختی و فقر رو در خودم کاشتم همه ی اینا تقصیر منه فقط و فقط من.
از وقتی که این کارو دارم میکنم از وقتی که دارم این حرف هارو به خودم میزنم و مینویسم تو دفترم حالم خیلی بهتره
احساس میکنم میتونم به همه ی خواسته هام برسم و ایمانم نسبت به قانون بیشتر شده
واقعا قدم اول همینه .
مهم ترین ابتدایی ترین بزرگترین گام برای تغییر همینه و هیچ چی دیگه نیست هیچی دیگه نیست هیچی.
و من مدیون و وام دار خداوندی هستم که منو همیشه هدایت میکنه همیشه احساس میکنم خدا لطف خیلی خاصی به من داره و منو یه جورایی متفاوت از بقیه دوست داره و خیلی باهام حال میکنه و خب طبعا این باور باعث شده که واقعا این قضیه رو همیشه ببینم
انقد منو نجات داده انقد منو از اتفاقات و رخدادهای گوناگون حفظ کرده که حد نداره و همین.
بازم سپاس گزارم که هستید.
به نام هدایت الله
خداوندا هر آنچه که دارم از آن توست
با سلام خدمت استاد عزیز و خانم شایسته گرامی و همه دوستان خوبم در این سایت الهی
خدا را شکر میکنم با یه فایل جدید روی سایت سوالهای خوبی که دوست عزیزمون انجام دادندتشکر کنم و سپاسگزاری از خانم شایسته که این مطلبها را جمع کردند تا استاد از آگاهیهای خوب و نابشون بهره داشته باشیم از خداوند ممنونم که در این سایت الهی با نام و حضور خودش همیشه با کامنت نوشتن بچهها و چه فایلها و دیدن زیباییها و همه نعمتهایی که در زندگی داریم قدرشناسش هستیم و از این بابت از خداوند سپاسگزاریم
و اما در این سایت الهی نعمت برای کسانی است که برگزیده شدند در این سایت و خداوند همواره هدایت میکند برای یک زندگی عالی و ایدهآل در مسیر درست زندگی در مورد این فایل من وقتی به یک آگاهی و درک درستی از قانون یاد گرفتم دوست داشتم به همه اثبات کنم که من درست میگم چون دوست داشتم زندگی دیگران را تغییر دهم و این به من احساس ارزشمندی کاذب میداد و شاید روزها و ساعتها وقت میگذاشتم اما نتیجهای نداشت در اصل شده بودم ناجی برای هر کسی و این تا زمانی که با قانون آشنا نشدم ادامه داشت
اما با شناخت فرکانسها و خداوند من به این صورت بودم که هر کسی باید خودش بخواهد زندگیش را تغییر دهد و این برای من شرک محسوب میشد که من همه چیز را میتوانم درست کنم و غافل از اینکه من را از مسیر درست دور میکرد و کم کم خودم را فراموش میکردم و همه اینها به خاطر این بود که احساسی رفتار میکردم و هیجان زده بودم و نمیتوانستم ذهنم را کنترل کنم به نظر من کسی که آماده نباشد و یا در زندگی خودش موفق نبوده و نتایج نگرفته نمیتواند الگوی خوبی برای کسی باشد
اما جمله طلایی از استاد به هر چیزی که توجه کنی از همان جنس وارد زندگی ما میشود با پذیرفتن به اینکه ما هرگز توانایی تغییر دیگران نداریم چون خودمان توانا هستیم در مورد زندگی خودمون امروز وقتی من در مسیر هدایت قرار گرفتم دیگه از این افراد خبری نیست و یا اینکه اگر هم خیلی کم ببینم از آنها اعراض میکنم و فقط روی خودم و باورهایم کار میکنم و به نظر من هر کس که آماده باشد برای تغییر خداوند از طریق نشانهها او را در مسیر درست و به وقتش هدایت میکند و از خداوند میخواهم که هر کسی در زمان مناسبش هدایت بشه به مسیرهای درست زندگی و آنچه لذتها نعمتها مثل ما دریافت میکند آنها هم دریافت کنند
در پناه الله یکتا شاد سلامت و ثروتمند باشید انشاالله
سلام بر استاد عزیزم وخانم شایسته گل
سلام به دوستان هم فرکانسی محبوبه هستم میخواستم در مورد فایل جدید استاد بگم عالی بود …ومیتونم بگم جزفایلهای بی نظیر بود و خدا چقدر قشنگ باهات صبحت میکنه وتو رو هدایت میکنه من امشب جای دعوت شدم وبا کسی ملاقات کردم شروع کردن به درد دل کردن ومن هم فاز استادی گرفتم رفتم رو منبر وشروع کردم به حرف زدم واحساس کردم من باید بهش کمک کردن وفاز اینو گرفتم باید شروع کنم به فایل فرستادن واستاد معرفی کردم چنان جوی گرفته بود منو ومن هرچی بیشتر حرف میزدم احساس میکردم حالش خوب میشه ومن دقیق تو تله می افتم وگفتم از فردا شروع میکنم باهاش چت کنم وخداروشکر اومدم تو سایت واین فایل و دیدم ودقیقا خدا ترمز منو کشید ومنو از جهل وشرک آگاه کرد….خدایا شکرت بخاطر این آگاهی زیبا استاد دوستون دارم….ای که مراخوانده ای راه نشانم بده
به نام خدای مهربان
سلام به استاد عزیزم و بانو شایسته ی مهربان
سلام به خانواده ی بهشتیم
داستان یک سال قبل از آشنایی با استاد عباسمنش :
در شهر های مختلف مشغول کار کردن بودم و انواع شغل مثل ایزوگام ،کلوپ و گیم نت ، متصدی پمب بنزین ،نجاری،مغازه داری ،کامبوزیت ،کارگر گچ کار،کارگر سفت کار ،کارگر سنگ کار ،نگهبانی،پاستور فروشی ،دست فروشی ،ترقه فروشی ،شاگرد قهوه خانه ، کارخانه ی چسب ،خلاف ،دزدی ،مواد فروشی را تجربه کردم درواقع بعد از اینکه نتونستم دانشگاه را ادامه بدم هر چند ماه یک شغل عوض میکردم که دیگه حساب کنید چه ذهن زیبایی داشتم (: که این همه تنوع به خرج میدادم و در هر شغلی که بودم به شدت دلسوز بودم و در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب هم یاد میگرفتم و اتفاقا واسه صاحب کار خوب کار میکردم .
چند وقتی بود که از خونه دور شده بودم و مدام خانوادم زنگ میزدن و میگفتن برگرد شهرستان که داداشت داره تو دام اعتیاد غرق میشه و تو مسئول هستی که نذاری و حواست بهش باشه منم به شدت تحریک شدم و عذاب وجدان مثل یه غول بزرگ بالای سرم ول کنم نبود تا اینکه رفتم شهرستان
داداشمو نجات بدم (:
داداشم 3 سال از من کوچیکتر و از 12 سالگی مشغول صافکاری و استاد خوبیه ،زمانی که افتاده بود تو دام اعتیاد خانوادم از فامیل خودمون یه دختر بیوه که اتفاقا شوهر قبلیش معتاد بوده و سر همین اعتیاد تلاق گرفته بود را واسش انتخاب کردن و نامزدی کردن .
خلاصه من شدم شاگرد داداشم و برای نجات و تغییر داداشم قرار بود همه کار بکنم و بعد از چند هفته من با داداشم دو نفری خودمونو میساختیم (: و به خیال خانواده که من دیگه کنار داداشم هستم و خیالشون راحت بود درواقع خیال داداشم بیشتر راحت بود چون دیگه منم افتاده بودم تو خط .
خلاصه چند ماهی گذشت و من خیلی زود خودمو از مواد کشیدم بیرون ولی داداش همچنان با قدرت ادامه میداد تا اینکه تصمیم گرفتیم مراسم عروسی را واسش بگیریم و اینطوری به صورت موقت آشغالها را ریختیم زیر مبل و اوایل سال 98 که باران شدیدی در کشور اومد و مغازه داداشم رفت زیرسیل ومن جدا شدم و اومدم تهران که به پیشنهاد یکی از دوستام اومدم تو عصر جدید شرکت کنم که تکاملشو طی نکردم (دوبلور حرفه ای هستم و بیش از 50 نوع صدا درمیارم و مهارت خوبی در خوانندگی دارم و صدای بسیار زیبایی دارم )
خلاصه که در عصر جدید موفق نشدم و مجددا به یه کار جدید دیگه که تراکت پخش کنی بود هدایت شدم و بعد از چند روز به یک فروشگاه عرقیات هدایت شدم و از اونجا بود که با استاد عزیزم آشنا شدم .
به خوبی با عرقیات آشنا شدم با گیاهان داروی آشنا شدم و خیلی خوب یاد میگرفتم و خیلی خوب افراد راهنمایی میکردم و هرکسی میومد کلی واسش وقت میذاشتم و خوشم میومد که افراد ازم تشکر میکنن و به دنبال آموزش رفتم و در مجموع دو سال در دانشگاه خصوصی طب سنتی را با استاد بسیار خوب ومعروفی گذراندم و مهارت خیلی خوبی کسب کردم این اولین کاری بود که تونستم سه سال در آن مشغول باشم و تازه واسش خیلی خوب آموزش دیدم و مهارت بیشتری کسب کردم و(در هر کاری که وارد میشدم خیلی خوب یاد میگرفتم و اگر علاقه میداشتم دیگه کن فیکون میشد) ،خلاصه که به خوبی افراد راهنمایی میکردم و کلی از بیماریهاشون درمان میکردم و آنقدر سرگرم مشتری و حال خوب کردن افراد بودم که اصلا سایت فراموش کردم و دقیقا یادم اوایل که در این فروشگاه کار میکردم و میدیدم که دیگران چطور مشاوره میدن و حال افراد خوب میکنن با چشمان اشک آلود از خدا خواستم که منم دوست دارم حال دیگران خوب کنم و زندگیشون تغییر بدم و داستان های من باز اوج گرفت .
دوباره خانوادم زنگ زدن و گفتن داداشت خیلی خراب شده بیا نجاتش بده که طلاهای زنشو برده و میخواد همه را بفروشه و اصلا معلوم نیست کجاست و جواب گوشی ما نمیده …
من ایندفعه دیگه طبیب شده بودم و همه در محل بهم میگفتن آقای دکتر و خلاصه که روم حساب میبردن و قدرت افکار من برای تغییر دیگران بسیار زیاد شده بود
صبح زود رفتم شهرستان (نورآباد لرستان شهر زیبا و عزیز من ) تقریبا عصر بود که رسیدم و دیدم که داداش طلاهای زنش را فروخته به پول تبدیل کرده و از خونه فرار کرده و بعد از چندین تماس گوشی منو جواب داد و بهم گفت رفتم تهران و منم آدرس خوابگاه خودمو که یک اتاق تک نفره کرایه کرده بودم بهش دادم تا بره اونجا و من هم همین امشب با خستگی دوباره راه بیفتم و برگردم تهران و با خوابگاه برای داداشم هماهنگ کردم
من برگشتم تهران و رفتم خوابگاه وقتی رسیدم به اتاقم دیدم تمام اتاقم بهم ریخته و بازهم داداشم نیستش و دوباره بهش زنگ زدم و این بار رفته بود اصفهان (:
به هرحال چون مصرف داشت هر بار که خودشو میساخت به یک جایی فکر میکرد و میرفت خدایی خیلی دست به عملش خوب بود (:
خلاصه همون روز با کلی التماس و صحبت کردن برگشت تهران و بردمش به خوابگاه خودم و دیدم که هنوز مقدار زیادی مواد با خودش داره ،بهش گفتن اینا را بنداز بره و پیش من بمون ازت مراقبت میکنم تا ترک کنی گفت بذار اینو بزنم بعدش دیگه قول میدم ترک کنم ((واسه اینکه همشو نکشه و ضرر نکنه منم باهاش کشیدم و به اتمام رسوندیم )
مدتی پیش من موند ترک کرد و بعدش یکی از دوستان مشترکمون که ایشون هم مثل ما در دام اعتیاد بودن اومد پیش م(( که اونم داستان خودشو داره )) و سه نفری در اتاق من زندگی میکردیم
داداشم مشغول صافکاری شد و دوستم با من اومد در همون فروشگاه مشغول کار شد و دیگه همه چی تموم شد(:
نه بابا شوخی میکنم تازه داستان اصلی شروع شده :
مدت چند روزی با سلامتی و حال خوب کنار هم زندگی میکردیم و من هرزگاهی فایل های استاد را دنبال میکردم و به داداشم و دوستم میگفتم که استاد میگه که تمرکز بذار رو خودت و تو نمیتونی زندگی کسی تغییر بدی چون این یک قانون ،بعدش میخندیدم و میگفتم من قانون عباسمنش نقض میکنم (:
بعد از چند روز داداشم مشکوک میزد و دیگه پیش ما نمیومد و من مدام چک میکردم که کجایی و چیکار میکنی و میگفت که اینجا جا گرفتم و شب همینجا میمونم و دوباره شروع کرده بود و دوستم هم با یک برنامه ی دیگه ای سر کار واسم دردسر شد و اخراج شد و دوباره برگشت و دوباره اخراج شد بعد از این همه اتفاقات دیگه خیلی خسته و عاجز شده بودم و از خدا طلب هدایت کردم که چسبیدم به سایت استاد و داداشم برگشت شهرستان و رفیقم ازم دور شد اما من این مسئله را از ریشه حل نکردم و فکر میکردم که دیگه تموم شد.
تو همین فروشگاه مشغول بودم و بعضی روزها هم میرم میرفتم نتورک کار میکردم و همش میگفتم تو میتونی زندگی دیگران تغییر بدی و در باتلاقی از تغییر زندگی دیگران گرفتار شده بودم اما هنوز نمیدانستم چطور باید این مسئله را حل کنم
در دانشگاه خصوصی که طب سنتی میخوندم با چهره شناسی آشنا شدم و خیلی عالی یاد گرفتم در حدی که یه سری از بچه ها به من چهره میدادن تا تحلیل کنم و از روی چهره یه سری ویژگی ها و سلامتی و بیماری افراد میگفتم که در بیش از 80 درصد درست بود و من مدام به افرادی هدایت میشدم که درست تر بتونم بگم و خوشحال بودم که میتونم چهره شناسی کنم و در فروشگاه هرکسی میومد سریع دوتا بیماری ازش میگفتم و اوناهم میگفتن وای چطوری ممکن و من بیشتر انگیزه میگرفتم تا یاد بگیرم و هر کجا که میرفتم سریع به چهره نکته میکردم و کلی باهاشون صحبت میکردم و راهکار میدادم و ارزش خودم به چهره شناسی وصل کرده بودم ((در هر چیزی که علاقه داشته باشم بسیار خوب یاد میگیرم ))
این مدت که چهره شناسی میکردم رو سایت استاد هم کار میکردم و قدم اول خریدم و شرایطی پیش اومد ک تونستم قدم 2 و3 را به همراه راهنمای عملی دست یابی به رویاها نیز بخرم و با گرفتن نشانه های هدایتی از سایت من کم کم متوجه شدم که دارم به بیماری توجه میکنم و افراد اطرافم این توجه را تایید میکردن و تصمیم گرفتم از فروشگاه بیام بیرون و در سوئیتی که کرایه کرده بودم در اینستا گرام فعالیت کنم و مسئله ی تغییر افراد این بار از اینستا گرام ولکنم نبود و بازهم من از ریشه حلش نمیکردم و فکر میکردم باید اعراض کنم ازش و اینستا را هم گذاشتم کنار .
اوضام طوری پیش میرفت که کرایه خونه نداده بودم و کلی بدهکار شده بودم هر روز یک عدد نان بربری اونم به صورت رایگان میخوردم ولی مدام حالم خوب بود و با خواهرم صحبت میکردم و میگفتم احساس میکنم که میرم یه جایی و با این علمی که دارم از یک نفری مراقب میکنم و پول خوبی بهم میدن ((در همین کلاسهای خصوصی طبابت کلی مطلب و طب سوزنی و طب شرقی یاد گرفته بودم و بازهم به دنبال این بودم از کسی مراقبت کنم و هنوز متوجه این نبودم که باید از ریشه مسئله را حل کنم ))
یه روز خواب دیدم که مهاجرت کردم وقتی بیدار شدم بهم الهام شد که تمام وسایلتو بفروش سوئیت پس بده و کرایه و بدهکاری هاتو هم پس بده و برو شیراز
چند هفته ای این اقدامات طول کشید و من در بهمن سال 1402 رفتم شیراز و اصلا نمیدانستم که کجا قرار بدم و چیکار باید بکنم اما قلبم محکم بود و رو خدا حساب میکردم و با کمتر از یک میلیون رسیدم شیراز و ماجراهایی که واسم پیش اومده همه را قبلا گفتم بعد از 40 روز نشونه ای گرفتم که برم کیش و دقیقا یک روز قبل از سال تحویل رفتم کیش در اونجا بعد از یک هفته با یک فردی آشنا شدم که بسیار ثروتمند بود و بهم پیشنهاد داد تا از پسرش که یک فرد اوتیسم هست مراقبت کنم و درواقع مربیش بشم و خونه و امکانات بهم داد و اردیبهشت هم که آمدیم تهران چون در فصل گرم میان پردیس و شما و در فصل سرد میرن کیش
ارتباط بسیارخوبی با این فرد اوتیسم گرفتم که یک جوان 21 ساله است و همه تعجب میکردن که چطور انقدر خوب تونستم یاد بگیرم و با هاش ارتباط برقرار کنم چون اگر از فعل امر براش استفاده میکردی قاطی میکرد و احتمال داشت کتک بزنه تو این مدت خیلی خوب رو خودم و دورهایی که خریدم کار میکردم و با استفاده از قوانین و تسلیم بودن در برابر خداوند باعث شده بود که خیلی خوب باهاش زندگی کنم و مشکلی پیش نیاد و البته که در هرکاری وارد شدم و علاقه داشتم خیلی خوب یاد گرفتم به مدت 7 ماه باهاش یه سر کار کردم و بعد از یه مدت اوضاع سخت شد و نشانه هایی اومد که باید باهاش خداحافظی کنم و متوجه شدم دیگه باید بچسبم به علاقه ام و همه چیز به خدا سپردم که در زمان مناسب واسم ردیفش کنه و در زمان مناسب من به شهرستان اومدم
بعد از یک سال و نیم من برگشتم شهرستان
قبل از اینکه من بیام داداشم با خانوادم یک سال زندگی میکرد و به محض اینکه من رسیدم بعد از سه روز خونه گرفت و از پیش ما رفت و نشان از کار کردن رو خودم و باورهام هست که خداوند به موقع هدایتم کرد و الان روی صدام دارم کارمیکنم روی دوره ها کارمیکنم و در اتاق خودم همیشه با یک هدفون در گوشم مشغول کارهای خودم هستم و دارم لذت میبرم و تنها با یک نفر از بیرون خونه ارتباط دارم که اونم کمرنگتر شد
باورهای خانواده ی من برای تغییر زندگی افراد به طوری هست که مادرم آرزو داره یک مرکزی را تأسیس کنه که بتونه به یتیم ها و افراد کمک کنه
انقدر خانواده ی احساس دارم که با یک خبر احساسی همه اشک میریزن مخصوصا پدرم (:
حالا هدایت شدن تا اول بتونم اینجا به نکات مثبت توجه کنم و زیبایی ها را ببینم و پاشنه ی آشیلم که تغییر و دلسوزی و حمایت از دیگران است را حل کنم و بعدش هدایت میشم یه شرایط و موقعیت بهتر و افراد بهتر در مدار بالاتر با یاری خدا
خیلی دوستون دارم
استاد عزیزم سپاس گذارم بابت همه چیز
شکی ندارم که میام میبینمتون و با صدام میخوام قرآن بخونم مثل دوران مدرسه سرصف(: