سپردن کارها به خداوند - صفحه 3

دسته بندی: معنویت

جواب‌های «عقل‌کل»دسته بندی: معنویتسپردن کارها به خداوند
11

سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی

قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم

نمایش:  به ترتیب تاریخ   |  به ترتیب امتیاز   
12

سلام به دوستای قشنگم

من یه تجربه این همین لحظه یادم اومد و کلی کیف کردم و اومدم سریع به اشتراک بذارم.

من مدتیه میخام دوربین بخرم و همین چند روز پیش از خدا درخواست کردم که قبل دوربین خریدن دوست دارم یه تجربه ای از دوربین داشته باشم، لمسش کنم، تو دستم بگیرم، باش عکس بگیرم.
و دیشب رفته بودن خونه اقوام مهمانی و یه حسی بهم گفت بهشون بگم دوربینشونو بیارن من ببینم،
اولش ذهنم مقاومت کرد ولی آخرش درخواستمو کردم و اونا هم با مهربانی و احترام آوردن و نشونم دادن و کلی هم با حوصله درموردش بهم توضیح دادن و من کللللی کیف کردم و خیلی خوشحال شدم.

من بعد این اتفاق اصلا یادم نبود که من اینو از خدا درخواست کرده بودم و امشب که داشتم این کامنتا رو میخوندم، نجواها میگفتن که ببین خدا چقدر مار بنده هاشو راه میندازه ولی برای من انگار هیچ کاری نمیکنه و همون لحظه ندا اومد که واقعا اینجوریه؟؟؟
و کامنت خوندن رو متوقف کردم و اومدم فکر کردم که کجا ها خدا کارمو راه انداخته در حالی که خودم هیچ راه حلی نداشتم و دیدم که چقدر من فراموش کارم ، چقدر نعمت های خدا رو نادیده میگیرم، چقدر زود یادم میره که کل زندگیم ، کل نتایجم از هدایت های خداوند بوده و خلاصه همینطور غرق در افکارم بودم که قضیه دوربین رو یادم اومد و خیلی کیف کردم و کلی هم سپاسگذاری کردم.
خدایا شکرت ❤️


11

سلام دوستان عزیزم و استاد عباس منش عزیزم
خیلی خوشحالم که دوباره به این صفحه برگشتم تا یکی دیگه از معجزاتی که دیدم رو اینجا بنویس و تا ثبت بشه و بمونه برای همیشه
اتفاق قشنگ دیگه ای مه دیروز برام رخ داد ستاره قطبیمو که نوشتم از خداوند خواستم از راه غیر منتظره ای برای من پول برسه تا قدرت و توانایی خدا رو باز ببینم
و به کل این خواسته رو فراموش کرده بودم با خواهر شوهرم بیرون رفتم و پولی که داشتند با خیال جمع که بازم پول میرسه خرج کردم و خداوند پاسخ داد همینکه اومدم تو خونه دیدم یک پیامک واریزی برام اومده از مشتریم و من صدای پیام رو نشنیده بودم
به قدری خوشحال شدم از ی جایی به بعد آدم از اومدن پول خوشحال نمیشه از جواب گرفتن فرکانس هاش بیشتر خوشحال میشه
خداجونم شکرت بی نهایت ازت ممنونم که منو در این مسیر قراردادی
همیشه ازت خواستم بهم یاد بدی و دستمو بگیری چطوری باورهای غلطمو بشناسم و چطور تغییرشون بدم الان دارم یاد میگیرم
من هرچی دارم از تو دارم رب من ❤️
استاد عزیز ممنونم بابت حضورتون
دلم برای مریم بانو هم تنگ شده انشالله هرجا هستین شاد و سلامت و موفق باشین


11

شکر خدای مهربان که هر لحظه در حال هدایت ماست
بنده به دلیل مشکل مالی یه چرخ خیاطی داشتم گذاشته بودم تو سایت دیوار حدود دوماه و خرده ای و دریغ از مشتری و دیگه پول حسابمم رو به اتمام بود و همش بخاطر شرکهای پنهانم بود سپردم بخدا و نوشتم خدایا من پول لازم دارم و توگفتی روزی رسانی تو مشتری من هستی و فروشنده هم تو هستی و تسلیم شدم یه مشتری پیام داد و رفت خبری نشد گفتم ولش کن فراوانی مشتری زیاده و بخدا گفتم منم بچه پرو هستم و ایمانم بتوست و صبح بیدار شدم دیدم یه بنده خدایی از شهر دیگه ساعت ۳ شب پیام داده برا چرخ و صبح تماس گرفت شخصی رو فرستاد و چرخ رو خریدن و رفتن و بعد از دوماه خرده ای ناامیدی متوجه شدم امیدم به چرخ و مشتری بود شرک ،شرک و با ایمان بخدا تسلیم شدم تسلیم واقعی و خدا رو شکر مسعله راحت و آسان حل شد اینست قدرت رب دیگه جایی که رها کنی همونجا اتصال برقرار میشه


10

به نام تو که هم رزاقی هم وهابی وهم فتاح
تویی که عاشقانه دوستت می داریم و فقط ترا می پرستیم
ترا شکر میکنم که کمکم میکنی تا فقط بنده توباشم و فقط ترا بپرستم و از تو کمک و مساعدت بخواهم تراشکرررر میکنم برای اینجا بودنم
سلاااااام بر همه دوستان باعشفم در این قسمت عقل کل که با داستان های بسیااااار زیباتون هر روز میام ایمانمو افزایش میدهم از تک تکتون ممنونم بابت کامنتای بسیااااار زیباتون که دلم را با آنها گرم میکنم میام اینجا تا هر روز دلم به خدا قرص تر بشه از همتون بسیااااار مممونم
از دوست خوبم حبیب خدا که واقعااااا دمشگرم بابت این سوال عالییییی که پاسخ بی نظیرش اینجا محشر کرده خدایا شکرررررت برای این ابزارهای معنوی که حالمون با آنها خوب میشود الهی شکرت
منم خداروشکر از وقتی اومدم اینجا این دو هفته ای که همه چیمو سپردم دست خدا از اینجا یاد گرفتم جواب هایی گرفتم که بخشی و نوشتم الان اتفاقای دیروز و امروز میخوام بگم بنویسم تا طبق قانون توجه به زیبایی زیباییه بیشتری وارد زندگیم شود تا خدا لیشتر کارهامو انجام بده تا باایمانتر بشم انشالله خدای خوبم ممنونم
دیروز صبح همسرم داشتم میرفتم سرکار بهم کفت آقا گوشت چرخکرده لازم داریم و من اومدم مغازه تو کانال دونفرمون نوشتم خداجونم شنیدی همسرم چی گعت گوشت میخوایم تو هم که وضعمو میدونی بعد نوشتم نوشتم از شکرکزاری و قدردانی و از خواسته هام اومدم خونه دیدم یه ظرف تو آشپزخونه هست توش دوتا بسته گوشت چرخکرده و گوشت تیکه شده هست فهمیدم پدرم واسه خودشون خرید برای ما هم فرستاد چون تو یه آپارتمان خانوادگی زندگی میکنیم هرازگاهی خرید میکنن برای ما هم میدن ولی ایندفعه مامان جانم رفت تهران بابا خودش رفت محل اومد تنها میرفت هیچوقت خرید نمیکرد هر وقت مامانم هست خرید زیاد میکنه ولی اینسری خدا بهش گفت برو قصابی گوشت بخر ببر خونه و رفتی حتما واسه پسزت مجیدم یخورده بفرست لازم داره حدایااااااااا مطمعنممم کاملااااا متطمعنم که کار تو بود وازت ممنونم که داری دونه دونه خواسته هامو برام اجابت میکنی این تازه یه چشمه کوچیکی از کارات بود انجام دادی تا ببینی به چشم من میاد درکش میکنم قدردانت هستم که دیدی از دیروز امروز دارم بابتش قدردانی میکنم که هم تو کانالمون نوشتم تشکر کردم هم اومدم برای افزایش ایمان خودم و دوستان درحال رشدم نوشتم تا دلنون گرم بشه از وجودت بارالها …
امروز همسرم زنگ زد یسری وسیله میخواست که موجودی کمی داشتم گفتم باشه میخرم بعد کلی با خودم کلنجار رفتم که چیکار کنم بعد یهو یه چیزی تودلم گفت خوب الان بری مغازه ببینی خریدت دقیقا به اندازه موجودیت باشه چی پس غصه نحور برو که رفتم همینجوری خرید کردم گذاشتم رو میز حساب کرد دیدم دقیقا اندازه موجودی ام بود گفتم خدایااااااا شکرت که امروزم هوامو داشتی تا پیش بچهام خجالت نکشم الهی بودنت را شکررررررر
خداجونم چه کیفی داره یاد گرفتم باتو حرف بزنم خداجونم چه کیفی داره حرف زدن با تو سپردن کارها به تو
الهی بر قلبم ظاهر شو تا اعمالی را انجام دهم که مرا به رستگاری میرساند
الهی برایم بخوا و مقدر کن هرآنچه را که موجب آرامش حال خوب و زیباترشدن زندگی من می باشد و میشود
آمیییییییین……
تا روز بعد و مشارکت خدا با من در انجام کارهایم بدروووود
بازم متشکررررم که داری از کم شروع میکنی تا به زیاد برسه برام و سوپرایزم کنی ازت ممنونم


10

سلام به همگی دوستان
چقدر خوندن کامنتهای این پست بهم حس و حال خوبی میده. نصفه شب بود و من هم خیلی خسته بودم یکم تنبلی کردم و نرفتم تا اشپزخونه برای خودم آب بیارم کنارتخت بگذارم ولی تشنه بودم. شروع کردم به خوندن کامنت های این بخش و توی دلم با شیطنت و راستش نامطمین گفتم خدایا خودت آب رو برسون من خوابم میاد تا اشپزخونه نمی رم. همسرم داشت مسواک میزد وقتی وارد اتاق شد گفت میخوای برات آب بیارم؟ و من ذوق زده گفتم اره!!یاد صحبت استاد افتادم که در یمی از فایلهاشون نیگفتند هرچی میخوای از خدا بخواه: از یک لیوان آب گرفته تا…
چندروز پیش رفته بودیم کاستکو و برگشتنی گفتیم بریم از رستوران محبوبمون ساندویچ بگیریم. توی ترافیک بودیم و یک لحظه اون طرف خیابون‌ دیدم نوشته رامون من نظرم جلب سد و گفتم‌وای اینجا اسم اون سوپ خوشمزه هه رو نوشته ، کاش یادم بمونه یه بار بیایم اینجا سوپ بخوریم، خلاصه از چراغ که رد شدیم همسرم گفت فکر کنم رستوران رو رد کردم باید دور بزنم. خلاصه زدیم توی نقشه و راه افتادیم به سمتش، جالبه وقتی جلوی رستوران پارک کردیم، نگاهم افتاد به اون طرف خیابون که بزرگ نوشته بود رامون!!یعنی دقیقا همونجایی که من نظرم جلب شده بود و ذوق زده پلم میخواست از غذاهاش بخورم، رستوران خودمون هم بود. و من متوجه هدایت نشده بودم. (بماند که اون رامون لاستیک فروشی بود و من اشتباه خونده بودم!)


10

شکر خدای مهربان که هر لحظه در حال حمایت و هدایت ماست
بنده ۳۰ خرداد قرار خونم تمام میشه و جایی مناسب پیدا نکردم و خدا روشکر امروز صاحبخونم یکماه دیگه تا ۳۰ تیر برام تمدید کرد فقط سپردم بخدا با تمام قلبم و تلاش کردم کنترل ذهن کنم و سپاسگزاری که دروازه ی تمام گشایش هاست
و مورد بعدی دیروز صبح تصمیم گرفتم ماشینمو ببرم بفروشم که با پولش بتونم جایی رو رهن کنم گفتم خدایا بهم نشانه بده و دیدم خبری نشد پاشدم لباس پوشیدم و کارت ماشینم برداشتم همینکه از در خواستم برم بیرون یکی بهم‌گفت برو سندش هم بردار، رفتم سراغ کیف اسناد و مدارکم دیدم سند ماشین نیست ،آقا اینور ،بگرد اونور بگرد سند نیست که نیست اعصابم ریخت بهم و سعی کردم کنترل ذهن کنم و گفتم این نشانه ی خداست که میگه نفروش ولی خب سند کجاست دو روز فقط گشتم و سند پیدا نشد تا این‌که داشتم تلفنی به مامانم میگفتم سند پیدا نشد و حالا باید دوندگی کنم برا المثنی خلاصه فقط تلاشم در کنترل ذهن بود یکدفعه مامانم گفت یادمه قبلا گفتی گذاشتی لای پتوهات داخل کیف پتوها ،برو بگرد
آقا مام پتوها رو از بالا کمد آوردم پایین و یکی یکی کیفهاشونو باز کردم و دیدم سند ماشین لای پتوها بود به لطف و مدد الله وایی که چقدر خوشحال شدم انگار بار سنگینی از رو شونم برداشت خدا
دعا میکنم برا همه بچه های سایت که خدا دلشونو شاد کنه و شاهد نتایج عالی باشن بیان اینجا بنویسن انشالله
خدایا سپاسگزارم


9

باسلاممن هم می خواهم یکی از هزاران کاری که به خدا سپردم وانجام شد را ینجا بیان کنم شاید انگیزه وانرژی بشه برای دوستان هم فرکانسی وحاضران در این سایت توحیدی
مدتی شاید بهتر بگم دوسالی بود که دنبال مجوز برای ساخت وساز بودیم که جورنمی شد به هرکسی مطرح می کردی می گفتن که یه شیرینی ویه زیرمیزی بدی کارت حل میشه واز اونجایی که ما همه کار رو به خدا سپرده بودیم قبول نمی کردیم اخرین بار که همسرم پیش دهدار اون منطقه رفت به سراحت بیان کرده بود که من یک ریال هم بابت این موضوع پرداخت نمی کنم وتواین فاصله هم من فایل فقط روی خدا حساب باز کن رو گوش می دادم وپیش خودم تکرار می کردم که قدرت از آن خداست ودهدار وفرماندار کی باشن خدا مجوز رو میده بعد از امدن همسرم بی خیال ساختو ساز شدیم وبرگشتیم باورتون نمی شه هنوز دوساعتی از اون محل دور نشده بودیم که دهدار زنگ زدوگفت کارتون حل شده و ما شادو خوشحال برگشتیم خنه یعنی به مسیر ادامه دادیم دوهفته بعد دوباره با ما تماس گرفت همون دهدار وگفت نامتون آماده شده بیاین بگیرین وما در خانه بودیم دستان خدا نامه رو بدامون گرفته بود امضا شده ومهر شده خدایاشکرت این یکی از کارها بود که خداوند برای ما انجام داد وقتی که ما تسلیم ورها شدیم بماند که این زمین را هم ما با هدایت الله ومعجزه وار خریدیم در فرستی دوباره ان را هم بیان می کنم


9

حبیب الله جان سلام خدایا میلیاردها بار شکر از هدایتت
فعلا فقط میخواستم سپاسگزاری کنم از صفحه ای که ایجاد کرده ای.هم خود شما و هم همه دوستان عالی نوشتن و اشک از چشمهام جاری شد و به توحید بیشتر پی بردم.استاد تو ثروت ۳ هم یک جلسه همزمانی ها رو توضیح میده و درخواست میکنه بنویسید تا متوجه بشید همه چیز در دستان خداست.همه چیز تحت هدایت رب ماست.امیدوارم من هم در صفحه توحید مشارکت داشته باشم و شما هم به خواسته هاتون برسید.سپاسگزارم


8

با سلام منم امروز هدایت شدم به این سوال وبا خوندن جواب های بچه ها انرژی گرفتم و بعدش انگیزه گرفتم که منم تجربیاتم و به اشتراک بزارم من در طول سالهایی که اینجا بودم واقعا نتایج عالی گرفتم گاهی دور شدم ولی باز از سر گرفتم و ادامه دادم تجربیات خدارو شکر خیلیی خوبی داشتم امیدوارم که شما هم با خوندنش مثل خودم انرژی بگیریدیادمه چند سال پیش داشتم دوره کشف قوانین رو کار میکردم که نتایجی در طول دوره میگرفتم الان که بهش فکر میکنم بنظرم خیلیی جذابه که میخوام دونه دونه بهشون اشاره کنم یک روزی من توی خونه نشسته بودم و روی میز غذا خوری توی آشپزخونه خیلی ساده درمورد عوض کردن‌ماشینم یاداشت میکردم
همون لحظه همسرم با شریک کاریش درمورد خرید زمین صحبت میکرد واینکه چقدر برای این کار پول نیاز دارن و منم داشتم صحبت هاشون رو میشنیدم در همون حال من با بی حوصله گی نوشتن خودم رو ادامه میدادم ولی یجورایی نوشته هام رو هم جدی نمیگرفتم درمورد ماشین جدیدی که دوس داشتم بخرم نوشتم ویژگی هاش و نوشتم و یکی از ویژگی هاش این بود که فروشنده کسی باشه که خیلیی با سلیقه باشه و خیلی به ماشینش رسیده باشه ویژگی ها رو نوشتم بعدش ذهن نجوا گر شروع کرد به حرف زدن که الان پولش میخواد از کجا بیاد همسرت کمک نمیکنه و چرا باید فرو شنده به ماشینش برسه و بعد بخواد بفروشه و اگر هم به ماشین رسیده باشه احتمالا موقع فروش همه لوازم رو از روش برمیداره مثل بانده و سیستم و رینگ و روکش و تزیینات ماشین …
ولی خب سعی کردم جلوی نجوا های ذهن و بگیرم و دوبار چند خط بعنوان باورهای درست نوشتم اینکه من پول ماشین رو از همسرم نمیخوام از خزانه الهی و خدا میخوام .و اینکه بی نهایت راه وجود داره من به خواستم برسم واینکه خواسته میتونه از راه های آسان تر و راحت تر اتفاق بیفته من اینا رو نوشتم دفترم و بستم اون موقع نوشتم ولی موضوع زیاد برام جدی نبود شاید چون امکان پذیر نمیدیدمش یه هفته از اون موضوع گذشت یه روز که مادرم ما رو برای نهار دعوت کرد و همه خونشون جمع بودن به من زنگ‌زد که ما هم برای نهار بریم خونشون ولی من اون روز سرحال نبودم سعی میکردم قبول نکنم ولی چون اصرار کرد قبول کردم و به همسرم گفتم از محل کارش بیاد تا باهم بریم . توی مسیر همسرم دید من سرحال نیستم یه لحظه برای سرحال شدن من هم که شده گفت میخوای از این ماشین های قرعه کشی ثبت نام کنی و من با تلخی گفتم که نمیشه و این حرفها خلاصه گذشت ما رسیدیم خونه مادرم وموقع نهار خوردن باز من و همسرم در مورد ثبت نام ماشین های ایران خود رو چند کلمه بینمون رد و بدل شد .همون حین برادرم ازم پرسید که میخوای ماشینت و عوض کنی؟ و منم گفتم در حد حرفه ولی برادرم پیگیر شد و گفت که اگه بخوای ماشینت و عوض کنی من یه گزینه مناسب دارم باز هم ما اهمیت نمیدادیم. ولی برادرم توجه نمیکرد و توضیح میداد .برادرم اون لحظه گفت که برادر خانمش میخواد ماشینش و بفروشه و یه ماشین با قیمت پایین تر بخره تا با مابقی پولی که از روی پول ماشینش برمیداره زمین بخره .،
برادرم بهم گفت اگه‌ دوس داشته باشی ماشین تو (یعنی من ) رو بهش بدیم و یکمم پول روش بدیم و من هم ماشین برادر خانمش رو بردارم که صفره و ماشین خوب و به روزی هست
اولش من زیاد علاقه نشون ندادم چون باورم نمیشد که بشه
ولی برادرم تصمیمش و گرفته بود وهمش اصرار داشت تا اینکه با برادر خانمش تماس گرفت تا ماشینش و بیاره ما ببینیم و اونم ماشین من و ببینه که اگه طرفین راضی بودن این معامله صورت بگیره
ما قبول نکردیم گفتیم که ما شرایطمون اوکی نیس برای پرداخت مابقی پول ولی برادرم اصرار داشت که ماشین ها رو به هم نشون بدیم شاید معامله جور شد خلاصه برادر خانمش از شهرستان یک ساعت و نیمه رسید به شهری که ماهستیم یک راست از سرکارش اومد
ساعت ۲ظهر استارت این قضیه خورد و۵یا۶عصر معامله کاملا جور شد برادر خانم برادرم گفت که ماشین من و برمیداره و ما بقی پول رو هر وقت خواست زمینش رو بخره طی یکی دوماه از ما میگیره
و این شد که من نه چک زدم نه چونه و فقط در عرض سه چهار ساعت ماشین دلخواه ام که هم نو بود و هم صاحبش کاملا اسپرتش کرده بود و کلی براش هزینه کرده بود از رینگ و سیستم و باند و چراغ ها وحتی کفی خیلی ترتمیز بدون اینکه دست به هیچ کدومش بزنه تحویل من داد و ماشین دقیقا شبیه ویژگی های بود که من یک هفته پیش نوشته بود اسپرت و کاملا بهش رسیدگی شده بود از همه لحاظ . در عرض چند ساعت ماشین مورد علاقه ام ماله من شد ودقیقا مثل جمله وکلمات استاد توی کشف قوانین از هماهنگ ترین راحترین و لذت بخش ترین راه به خواستم رسیدم😊😍
این داستان خریدن ماشین تنها یک داستان از ده ها داستان من بعد از آشنایی با قانون و استاده
من در طی این سال ها از این مدل اتفاقات خیلی تو زندگیم دارم کوچک و بزرگ که تعریف کردنشون اینجا خیلی زمان بره از خریدن خونه هامون با ویژگی های دقیقا دلخواهمون که در خواست کرده بودیم در بهترین و هماهنگ ترین شرایط
درخواسته داشتن خونه به نام خودم که یدونه درخواست کردم و دو سه تا خونه به نام و برای من شد
از مسافرت های هماهنگ شده و چیده شده بسیار عالی توسط خدا که انقدر داستان های به دست آوردنشون لذت بخشه که یاد آوریشون هزاران بار انرژی بخشه
از داستان ملاقات با آدم ها و کلی داستان دیگه
و اینه چیدمان فوق العاده و بی نظیر خداوندم
و تشکر ویژه از استاد گرانقدرم برای آموزش های بی نظیرشون


7

سلام خدمت همه ی دوستان گرامی
واقعا چه صفحه زیبا و عالی ایجاد شده تشکر میکنم از اقای ایزدی عزیز و سایر دوستان . من هم میخواهم از تجربیات خودم بگم برای راحت و اسان و سریع انجام شدن کارها . قضیه از این قرار بود که من مدتها پیش در کتابخانه دانشگاه در حال مطالعه بودم که چند تا از دوستان را دیدم و اونها گفتند که ما داریم میریم برای قرعه کشی سفر مکه شرکت کنیم تو هم بیا من علاقه ای نشون ندادم و فقط مشخصات خودم را بهشون دادم گفتم برای من هم ثبت نام کنین و بعد هم اصلا پیگیر نشدم که ثبت نام کردین یا نه و بعد از مدتی پیامک بهم اومد که شما در قرعه کشی که بین 14000 دانشجو در دانشگاههای تهران برگذار شده بود برنده شدین و من خیلی از این خبر شوکه شدم و کلی ذوق کردم و خلاصه خیلی راحت همه ی کارهم انجام شد حتی یه خانم از همکلاسی هام هر روز کارهای من را پیگیری میکرد و میومد بهم توضح میداد و بعد بهمون وام دادن و چند تا کلاس رفتیم برای آموزش و بعد راهی مکه شدیم و واقعا سفر بی نظیری بود پر از احساس خوب و ارامش که شاید بهترین سفر کل عمرم بود و به خاطرش بی نهایت بار سپاسگذار خداوند هستم. و این نشون میده که هرچقدر ما رها تر باشیم همان اندازه کارهای ما راحت و اسان و سریع انجام میشه.


7

بسم الله الرحمن الرحیم
الهی صدهزار مرتبه شکرت از معجزات بینهایت خدا در زندگیم
چندروز پیش با ماشینی تصادف کردم خیلی حسم بد شد خداروشکر صدمه زیادی نبود اما چون ماشین صفر بود همسرم بسیار بسیار عصبانی شد و خودشم در شرایط روحی مناسبی نبود
و چند تا اتفاق به ظاهر بد پشت سر هم براش افتاده بود
خیلییی حالم گرفته شد با راننده بحث کردیم میگفت همونجایی خودم میگم میبریم صافکاری همسرم میگفت نه ماشین صفره باید یه جا درست حسابی که بتونه بدون رنگ در بیاره و منم گفت خودت تصادف کردی خودتم کفش آهنی میپوشی میری دنبال کارهاش خیلی سعی میکردم احساسم کنترل کنم لااقل بدتر نشه فقط تونستم با خواب کنترل کنم الحق خدا هم شرایط کنترل ذهن برام راحتتر کرده
به راننده زنگ میزدم بیاد جواب نمیداد میرفتیم پیشش دعوا میشد راهنمایی رانندگی رفتیم
همش میگفتزذذم خدایا چرا اینطور میشه چرا کار راح


7

بنام الله یکتا
سلام به استاد عزیز و مریم جان نازنین و همه دوستان عزیز و دوست داشتنی در این سایت بی‌نظیر
چند روزه واقعا دارم از خوندن این کامنتهای زیبا رو ابرها سفر میکنم اینقدر که حال دلم با خوندنشون بی‌نظیر شده امروز صبح با خودم عهد کردم که اگه خواستم انجام شد بیام و یه ردپایی از خودم بزارم
چند وقته میخوام مغازمو جمع کنم و باید کولر باز می‌شد همینطور با یه ماشین هماهنگ میکردیم برای اسباب کشی همیشه تو کارم گره میوفتاد و هر دفعه به یه بهونه کنسل میشد گاهی وقتا پیش خودم میگفتم یعنی نباید جمع کنم باور کنید دوستان به محض اینکه به مغزم این قضیه خطور می‌کرد همون لحظه یکی زنگ میزد میگفت مغازتو جمع کردی یا اینکه اصلا قلبم یه آرامش عجیبی داشت وقتی به جمع کردنش فکر میکردم ولی خوب دیگه چون نمیشد منم فکرم منحرف میشد تا اینکه امروز خالصانه از خدای خودم خواستم که به اسونترین و راحترین و کم هزینه ترین روش این کارو برام انجام خداروشکر که دقیقا همین شد یعنی ساعت ۲ کولر مغازه به راحترین و کم هزینه ترین شکل باز شد کل وسیله ها جمع شد و ماشین هم هماهنگ شد اونم چی بدون پرداخت بها اصلا فکرشم نمیکردم که اینقدر امروز راحت کارام ردیف بشه خدارو هزاران بار شکرت
خدایا شکرت که آسون کردی برامون همه چیو امیدوارم بتونیم شکرگزار نعماتت باشیم
یه اتفاق دیگه که اونم امروز افتاد و با تمام وجود سپردمش به خدا و به بهترین شکل انجام شد کلید خونمونو گم کرده بودم یعنی در واقع حواس نداشتم که اونو کجا گذاشتم صبح گفتم خداجونم از تو میخوام برام پیداش کنی ظهر که اومدم خونه شروع کردم به گشتم دقیقا خدا دستمو گرفت برد یک راست بالا سر کلید تو یه نایلون تو دکور خونه بود اصلا فکرشم نمیکردم تو اون نایلون کلید باشه بهم گفت نایلونو بگیر توشو نگاه کن دقیقا کلید همونجا بود اینقدرذوق زده شدم دلم میخواست جیغ بکشم خدایا هزاران بار شکرت
ازین به بعد همیشه میام و از اتفاقات قشنگ سپردن کارام به خدا برای شما دوستان خوبم مینویسم
در پناه خداوند شاد و سپاسگزار باشید


6

سلام به خدای عزیزم
سلام به همه دوستان
خدایا شکرت که منو به این صفحه هدایت کردی
کار من شده هر شب خوندن معجزههایی که در این صفحه برای دوستان اتفاق می‌افتد
دوهفته پیش که برای اولین بار
اومدم اینجا تا به خودم اومدم چند ساعتی گذشته بود
من فرداش یه کار بسیار مهمی داشتم که از انجام دادنش ترس بزرگی توی دلم بود و هر کاری می کردم بازم ته دلم بود و نمی‌تونستم بیرونش کنم
اون شب به خدای خودم گفتم
من دیگه هر وی بشه به خودت سپردم و تسلیمم
تو برام بساز
تو قشنگترمی سازی
بهتر بلدی
راهش رو بلدی
من نمی دانم
اصلا تو خدای منی
باید هوامو داشته باشی
من بنده توام و راهی به جز پناه آوردن به تو ندارم
حمایتم کن
فردا با دل قرص رفتم سراغ انجام کاری که ماه ها از انجام شدن اون ترس داشتم
دوستان عزیزم
باور کنید چنان کار برام راحت و آسون شد که خودم نفهمیدم
چنان دلها برام نرم شد
چشم ها و گوش ها به نفع من کور وکر شد
که خودم در عجب بودم
خدایا سپاس گزارم
چقدر آسون و قشنگ میشه وقتی به خودش بسپاریم و از سر راهش بلند شیم.
آرزوی خوشحالی هر لحظه براتون می‌خوام.
در پناه نور و عشق خدا باشید.


6

سلام به همه دوستای گلم

زمان تحویل خونمون بود و ما دنبال خونه بودیم
من میگفتم یک خونه میخام کف سرامیک و آشپزخانه ام دی اف و خونه بالای صد متر و حیاط داشته باشه و طبقه همکف باشه و جای خوب که بازار نزدیک باشه و خونه کمد دیواری داشته باشه با رهن و اجاره کم

خلاصه با همسرم میرفتیم املاکی و همسرم میگفت همچبن خونه ای با این رهنو اجاره نمیدن و خوده همسرم حتی روش نمیشد ویژگی های خونه رو بگه

من میگفتم من از خدا میخام و بهش میرسم.

خلاصه یک خونه عالی همونجور که فکر میکردم خدا بهم داد

خونه شیکو عالیو گرفتیم و گفتم خدایا من وسایل خونه میخام . همسرم میگفت نه پول جمع کنیم منم میگفت همه کاره تویی خدا من وسایل شیک میخام.

خلاصه برای خرید موکت رفتیم و همسرم چشمش فرش گرفت و برای کل خونه و اشپزخونه و اتاق فرشهای شیک و عالی خرید

البته من قبلش مدام تصور میکردم خودمو تو خونه با وسایل مدنظرم و همسرم خودش تند تند خرید میکرد بدون اینکه من بگم

دید فرشها قشنگه رفتیم مبل و میز تیوی و کنسول و میزناهار خوری و کلی خرید های عالی و شیک برای خونه گرفتیم

همون چیزایی که از خدا میخاستم و عکساشونو میدیدم….

همش خودمو تو ماشین تصور میکردم و خدا بطور معحزه اسایی یک ال نود عالی بهمون داد..

آیینه قدی بزرگ میخاستم به همسرم گفتم ایشون گفت هفته بعد میخریم و من بخدا گفتم ازخودت میخاما زودم میخام. فرداش رفتیم ایینه بزرگو شیک خریدیم . همه خاسته های من از خداست و قبل خواب چیزهایی که میخامو تصور میکنم که دارمشون….

همسرمو پدرم ب شدت مذهبی بودن بطوری که به اجبار چادر سرم بود من فکرشم نمیکردم روزی برسه همسرم تشویقم کنه و بهم بگه کلیپهای رقصمو یتیوب و اینستا بزارم و پدرمم هیچی نگه


6

به نام خداوند خورشید و ماه
من اگه بخوام یه نمونه از کارای اخیرم که به خدا سپردم مثال بزنم جشن الفبا ی دخترم میتونه مثالی عالی باشه…اواخر اردیبهشت قرار شد برای بچه‌هامون جشن الفبا گرفته بشه نیمی از والدین به اضافه مدیر موافق جشن در تالار و نیمی دیگه که من هم جزئشون بودم مخالف جشن در تالار و موافق در مدرسه بودیم دلایلم این بود کی بره خرید کنه؟ و اینکه تداخل با روز کاریم نداشته باشه و دلایلی از این دست…سرانجام تصمیم به برگزاری جشن در تالار شد و من که از همون اول همه چیو به خدا سپرده بودم گفتم؛ خدا جون حالا که تالاره خودت همه چیو جور کن باورتون نمیشه چطور همه چی در زمان مناسب، در مکان مناسب و با آدمای مناسب جفت و جور شد به راحتی لباسای دخترم رو خریدم، به خودم الهام شد چه لباسی بپوشم و تداخل هم با روز کاری نداشت و خیلی بهمون خوش گذشت و بعد از دیدن عکس و فیلمام توسط خواهرام کلی شکوه این جشن تحسین شد….با خودم میگفتم کاری که به خدا بسپاری همین میشه خدایااااشکرت !!!


6

سلام خدمت استاد عباسمنش و بانو‌شایسته و همه دوستان ارزشمندم
در موردسپردن کارها به خداوند که مورد زیاد هست ولی یه مورد رو اگه بخوام بگم این بود که من سال گذشته تصمیم گرفتم به تهران مهاجرت کنم ،مدتی دنبال خونه بودم ،ولی خونه دلخواهم رو پیدا نمیکردم درخواستهامو نوشتم خونه سه خوابه میخوام که همیشه بوی عطر بیاد از اون محله واینکه خداوند درخواستمو اجابت کرد و یه خونه سه خوابه در یه محله عالی پیداکردم که چسبیده به یه گلفروشی بود و همیشه بوی عطر گل از جلوی خونه به مشام میرسه ،مورددیگه اینکه همون زمان دنبال یه مدرسه خوب بودم برای بچه ها ،بدلیل هزینه های بالا میخواستم مدرسه دولتی ثبت نامشون کنم ولی مدیر مدرسه با وجودیکه معدلشون ۲۰بود قبول نمیکرد چون ظرفیت تکمیل بود ،بدون استرس به خدا سپردم ،تا اینکه دختر خاله ام یه روز باهام تماس گرفت که من با موسس فلان مدرسه غیرانتفاعی تماس گرفتم ایشون قبول کردن که با نصف قیمت ثبت نام کنند ،این در حالی بودکه این مدرسه بسیار به ما نزدیک بود و نیاز به سرویس نداشت و من از دخترخاله ام هیچ درخواستی نکرده بودم و ایشون خودش این کارو برام انجام داد ،در مورد کار درهمون زمان مهاجرت من تصمیم داشتم به همون شهر خودم رفت و امد کنم تا توی تهران کارم درست بشه ،ولی صاحب ملک شهرستان به من گفتند ملکشون رو نیاز دارند و من مجبور بودم از اونجا برم ،دستان خدا به کمکم اومدند و خودشون بدون اینکه من درخواست کنم به من پول قرض دادند که من دفتر جدیدمو در تهران تاسیس کنم ،این درحالی بود که دفتر کارم تا محل سکونتم۵دقیقه پیاده فاصله داشت و نکته ای که میخوام بگم اینه که اگه من خودم به تنهایی میخواستم چنین برنامه ریزی قشنگی بکنم هرگز نمیتونستم و خدای مهربانم اونقدر زیبا برام برنامه ریزی کرد و مهره ها رو کنار هم چید که من هنوز بعد ازیکسال فقط شکر میکنم ،و هروقت به تضاد در مورد کارم برخورد میکنم میگم خدایی که اونقدر قشنگ برام برنامه ریزی کرد ،باز هم به خودش میسپارم که هم مجیبه و هم قریب و بهم قول داده و لسوف یعطیک ربک فترضی..


6

سلام دوستان عزیز شبتون به زیبایی آسمان خدا
سلام به استاد عزیزم و استاد شایسته مهربان
استاد وقتی واقعا تسلیم بشی در برابرش دستتو میگیره و بلندت میکنه ، نمیگه عیبی ندارع یا بزار دفعه بعدی بهش میدم همونجا همون جایی که تسلیمش میشی درها رو برات باز میکنه ، دست هاشو برات میفرستع و این بستگی داره خودت کی تسلیمش بشی زود یا دیرش به خودت بستگی داره
این اتفاقی که افتاد درس بزرگی رو برام داشت از خدای مهربون میخام کمکم کنه براتون بنویسم تا کمکی باشه برای هممون.
وقتی دوستم زنگ زد بهم و منو واسه مجلسش دعوت کرد توی ذهنم اومد به جای شاباش براش دسته گل درست کنم .
خب شروع کردم به پیدا کردن گل فروشی ها و زنگ زدن بهشون کاری که میخواستم رو با قیمت های نجومی پیدا میکردم ولی من نمیخاستم اونقدی هزینه کنم .
خلاصه از این طرفم همش خواهرم می‌گفت کاری ک سخت پیش میرع یعنی درست نیس و به قول استاد ایده ایی که هزینه زیاد میخاد و بریز دور ولی من اصلا حرفاش رو نمی شنیدم و ذهنم همش پای دسته گلی بود که چه جوری درست کنم و اونجا اصلا به این فکر نکردم که دسته گل باید حتما پول نو باشه.
خلاصه که خواهرم گفت درست میکنم پول نو داری گفتم نه مگ پول نو نیاز داره با همین پولم میشه دیگ . گفت دیونه حتما باید پول نو باشه و از همه مهمتر اینجا بود که سه روز تعطیلی رسمی پشت سر هم و منی ک نمیدونستم از کجا پول نو جور کنم و حالم بد شد ولی همونجا به خدا گفتم:(خدایا تو این ایده رو به دلم انداختی من نمیدونم چه جوری تو قدرتمندی برام جورش کن) ذهنم نجواها رو شروع اخه تو روز تعطیل از کجا میخای پول بیاری زنگ بزن به بابا ببین اون چی میگ زنگ زدم گفتم مامان میشه به بابا بگی برام پول نو جور کنه اخه بابا میتونه همه کارو انجام بده(بت کردن بقیه و قدرت رو از خدا گرفتن)
خدا بهم گفت برو ببینم برو ببینم چیکار میکنی با بابات. گفتم خب خدایا تو میگی چیکار کنم همه جا بستس به همه زنگ زدم ،اگهی های دیوار رو گشتم ،کاری نمیتونم انجام بدم خلاصه ناامید شدم گفتم ولش کن شاید بقیه راست میگن من نباید الان این قدوم و بر می داشتم فراموشش میکنم ، ولی مگ میتونستم خیلی سخت بود.
آخرین زنگ رو به داداشم زدم و به خدا گفتم نمیدونم چه جوری تسلیمم در برابرت خودت برام جورش کن چون خودت ایده شو انداختی تو دلم و سعی کردم دیگ بهش فک نکنم.
موقع رفتن شده بود داداشم هنوز چیزی واسه پول نگفته بود منم نه ناامید شده بودم نه میتونستم فراموشش کنم رفتم بقیه کار هاشو انجام دادم ربان خریدم، سیخ مورد نیاز روخریدم، کارت تبریک و خریدم ، کاغذ و گرفتم و رفتم خونه .
شب شد و داداشم خبری نداد هر لحظه منتظر زنگش بودم زنگ نزد من نمیتونستم کنترل کنم خودمو رفتم خونشون دیدم هنو نیومدع به زنداداشم گفتم داداش چیزی نگفت واسه پول نمیدونی جور کرد یا نه؟
زنداداشم گفت نه چیزی نگفته اگه جور میشد که می‌گفت خونشون نشستم تا بیاد همش نجوا میومد ک اگه پولا کهنه و پاره باشه چی اگه اونیکه میخای باشه چی اگ اگ اگ…
با هر چیزی دهنمو سرگرم میکردم تا هرز نپره تا بلاخره داداشم اومد هیچی نگفت منم چیزی نمیتونستم بگم ،‌تا اینکه خودش گفت پول داخل داشبورده کلید رو بهم داد و گفت برو بردارشون مث پرنده ای که از قفس ازاد میشه دویدم سمت ماشین رفتم دیدم همونی ک میخاستم بود همونجا به خدا گفتم مرسی که هوامو داری، خدایا شرکت که همیشه واسه بنده هات بهترینا رو رقم میزنی و حال خوب بنده هات اولویت داره برات.
خدایا شکرت .🤍
میدونم خیلی طولانی شد ولی خب خواستم بگم خدا از بالا داره بهمون نگاه میکنه و زمانیکه ما‌ تسلیمش بشیم معجزه هاشو وارد زندگیمون میکنه و به قول استاد در دوره هم جهت بعضی موقع ها هم ایده های خداوند واسه تسلیم شدن منطقی نیست اصلا ولی ما باید گوشش کنیم و عمل کنیم و همیشه تسلیم باشیم در برابر خداوند.
با ارزوی یه شب یه یاد ماندنی واسه بهترین دوستای عزیز.


6

به نام خدایی که همین نزدیکی هاست خدایی که از رگ گردن هم به ما نزدبکتر است خدایی که همه جا با ماست هرجا صداش کنیم در دسترس هست فقط ما باید آنتن داشته باشیم
خداجونم شکرت که داری برای منم عالی کار میکنی خدایا شکرت برای اینجا بودنم شکر برای این سوال بسیااااار عالی که اینهمه بازخورد طلایی و ناب رو اینجا شیر کرده خدایا شکرت که اومدم اینجا تا زوم کنم رو کارهایی که هرروز برام انجام میدی شکر که هر روز دارم به این توجه میکنم تا طبق قانون تغییرناپذیرت این موردها در زندگیم بیشتر شود تا بیشتر کارها رو بهت بسپارم و تو انجامش دهی تا ایمانم روز بروز افزایش یابد یادمه تو دلم اینو خواسته بودم که خدایا یکاری کن تا مثل آب خوردن ایمانم بالا ببره که هدایتم کردی اینجا و چقددددد دارم حال میکنم چقدددد داره حالم اینجا بهتر میشه و چقد ددد داره هر روز با مطالعه داستان زندگی دوستانم برایمانم افزوده میشود خدایا شکرررررت
امروز همسرم برام نوبت دکتر گرفت برای ریه و داخلی بخاطر سرفه هایی که چندین ماه طولانی درگیرشم هی میرم دکتر دارو میخوردم خوب میشدم باز دوباره شروع میشد خلاصه اینکه من اعتراضی نداشتم چون میدونستم این یه امتحانه باید ازش درس بگیرم درسامو خداروشکر گرفتم ولی کامل نشد بخاطر همین محو نشده بود علتشو نمیدونم چیه خلاصه همسرم چون کلافه شد و ترسید بخاطر ادامه دارشدنش گیر داد بدون هماهنگی من نوبت گرفت منم پذیرفتم درگیر نشدم گفتم خدایا همه چیو به خودت میسپارم میدونم چیز حادی نیست برای اینکه همسرم نگران نباشه و آروم بشه میریم خودت هم منشی شو هم دکتری که معاینم میکنه دیگه کار به عکس و این چیزا نکشه خلاصه نوبت اینترنتی گرفت ساعت ۴امرور جایی که مرکز پزشکای شهر ماست شلوغ پلوغه گفت ماشبنو نبریم چا پارک نیست البته اونجا کلی پارگینگ عمومی هم داره ولی من گفتم ماشین و میبریم پارکینگم نمیزارم حتما جاپارک پیدا میشه چون بخدا سپردمش خلاصه رفتیم دیدم جاپارک نیست گفتم امکان نداره ذهنم گفت بزار تو پارکینگ اشکال نداره گفتم نه یدور میزنم برمیگردم اینجا نزدیکی جاپارک ردیف میشع یدور زدم از کوچه پشتی دوباره اومدم نزدیک مطب دیدم یه ماشین داره از جاپارک بیرون میاد گفتم خداجونم میدونستم داری امتحانم میکنی دیدی که قبولت دارم دمتکرم دلم گرم شد گفتم این اولی رفتیم مطب دیدم حضوری چندتایی هستن ولی نوبت از ساعت ۴بع بهده دکترم ساعت ۴باید میومد که اومد و رفتیم پیش منشی گفتیم نوبت داشتیم اسم مارو خواست دید تو دفتر نوبتش نیست گفتیم اینترنتی انجام شد گفت مبلغی بیعانه زدین گفتیم نه گفت پس کامل نشده بود واسه همین باید دوباره برین بزنین واسه فردا قبلا اگه بود اعصبانی میشدم ولی گفتم حتما خیریتی توش هست و همونجا گفتیم بشینیم میشه رفت تو گفت میشه ولی ۳۷ نفر نوبت دارن گفتیم ول کن واسه فردا نوبت میزنیم نشستیم که همسرم دوباره نوبت و ثبت کنه چندبار امتحان میکرد همه چی درست بود ولی دکمه ثبت و میزد اخطار میداد سه بار امتحان کردیم که خانمم گفت آقای منشی به ماداره اشاره میزنه بعد تو دلم گفتم خداجونم دست بکار شد رفتم پیش منشی گفت نمیخواد خودم کارتو میرسم که شماره ملی مو گرفت برام نوبت رد کرد گعت بشین نوبتتون ثبت کردم خودش داوطلب شد کارمو رسید گفتم خداجون ایوووووول دمتگررررم اینم دومی نشیتیم ذهنم داشت جفتک مینداخت که همون لحظه دونفر دیگه اومدن اونا هم کارشون مشابه ما شد ولی قبولشون نکرد چیزی نگفت فقط گفت باید برین بعدا ثبت کنین فردا پسفردا بیاین بعد اونا رفتن و ذهنم دهنشو بست و خاموش شد بازم گفتم خداجونم دمتگررررم اونارو آوردی تا ذهن منو خفه کنی و ایمانمو بیشتر کنی به خودت شکرررررر بعد نشستیم و بعد چندنفر نوبت ماشد منشی هم محترمانه کارمو انجام داد رفتم تست ریه دادم و بعد نوبتم شد رفتم پیش آقای دکتر یک فرد محترم و حوش اخلاق و باحال معاینم کرد خداروشکر گفت چیزی نیست و گفت احیانا یه اسپری میدم و یه قرص بخور ردیف میشی انشالله گفت نگران نباشین حساسیت رفع میشه دیگه خیال همسرم راحت شد خودمم خیالم راحتتر شد که ریه ام و چک کردم هیچی نیست اینم خدا کارشو کامل کرد انجام داد رفنیم دارو بخریم چندتا داروخانه رفتیم نداشتن رفتم پیش منشی گفتم این اسپری و هیچ جا ندارن خودش زنگ زد یجا بعد بهم آدرس دوتا داروخانه رو داد رفتم اولین داروخانه اسپری و قرص و خریدیم و اومدیم خونه خداروشکررررر اینم کارهای امروزم بود و اینکه خداروشکر پولشم برام جور کرد بدون مشکلی الهی شکرررررت که وقتی کارهارو به تو میسپاریم چه زیبا همه چیو انجام میدی و چقد امروز ایمانم و افزایش دادی دمتگرررررم دقیقا وقتی همسرم وقت دکتر گرفت گفتم قراره امروز با کارهای که انجام میشه ایمانم و بسنجم و ایمانمو افزایش بدم که دقیقا هم همینطور شد الهی شکررررر ت خداجونم ممنونم از وقتی اومدم اینجا هر روز ایمانم داره بیشتر میشه و دلم به تو خدای خوبم داره قرص تر و گرمتر میشه الهی شکرررررت


5

سلام به استادجان جانان مریم عزیزترین ودوستان فوق العاده ام

خیلی تجربه هاتون شیرین ودوست داشتنی عزیزان.منم امروز ی چندتا نمونه دوست دارم مثال بزنم.یبار در محل کارم ی چک مهم گم شد و من سپردم به خدا و آسوده وبی استرس به باقی کارهام رسیدم درصورتی که بقیه استرس داشتن.به نیم ساعت نکشید پیداشد.بارهای توی کارم به باگ خوردم و هرکاری کردم حتی مشورت گرفتم از متخصصینش نتونستن مشکل رو حل کنن وقتی رهاش کردم وسپردم به خدا فرداش بطور کاملا اتفاقی ی ایده به ذهنم رسیده که راه حلش بوده.هروقت توی تصمیمات مهم زندگیم سر دوراهی بودم و نمیدونستم تصمیم درست چیه به خدا که سپردم و گفتم جای من تصمیم بگیر الهام کن بهم و من فقط انجام میدم بطور معجزه آسایی همیشه تصمیماتی رو برای من گرفته که هنوزم که هنوزه یادم میفته کیف میکنم که عجب خیر عظیمی پشت گرفتن این تصمیم بود حتی با وجود اینکه در ظاهر خیلی تصمیم سخت و ناراحت کننده ای بوده.
برای پیدا کردن مشتری به خدا که سپردم و اون مشتری نسبت به ما ومجموعه ما و محصولاتمون مقاومت داشته جوری عین ماهی لیز خورده اومده سمتمون که خودمونم باورمون نمیشد.
چه اتفاقات به ظاهر ناجالبی افتاد که من بدون مقاومت ادامه اش رو سپردم بخدا و دیدم که چه خیرها درش نهفته بود و از چه آسیبهایی منو و بقیه رو نجات داد.
مشکل بسیار بزرگی برای یکی از اعضای خانوادم رخ داد که انصافا از استرس نفس آدمو بند میاورد.سپردم بخدا و دیگه بهش نه توجه کردم نه صحبت وپرس وجو که روند کار چی شد؟و بازهم معجزه وار جوری که هیچکس باورش نمیشد ختم به خیر شد و داستان به نفع اون عزیز شد.
برای خرید کوچکترین چیزها انجام کوچکترین کارها وقتی بخدا سپردمشون به بهترین نحو انجام شده.
اگر مثالهای واضح تری خاطرم اومد حتما میام اینجا وباریز جزئیات براتون تعریف میکنم.
درپناه خداباشید.آمین


5

با سلام
من اعتقادی به سپردن کارها به دست خدا با شیوه مرسوم که تو جامعه ما هست ندارم و برام اصلا قابل پذیرش نیست.
سپردن کارها به دست خدا یعنی دونستن و بلد بودن قانون و نظامات در هر زمینه ای.
من خودم اگه مشکلی داشته باشم هیچوقت نمیگم خدایا سپردم به خودت،خودت حلش کن، بلکه میگم خدایا خودت قانونشو بهم بگو چجوریه.
الان شما کشته های جاده ای ما رو ببین،اینا همون اونایی هستن که موقع مسافرت میگن خدایا توکل به خودت،خودمون رو سپردیم بهت.اینا همونایی هستن که بدون اینکه قوانین مسافرت،رانندگی و خیلی چیزای دیگه رو بدونن همینجوری پشت فرمون میشینن و میرن مسافرت و همه چیزو به خدا میسپارن.
اگه جایی مشکلت حل میشه به خودی خود به خاطر رعایت کردن اون قوانین به طور ناخودآگاه هست نه اینکه خدا بگه بزار یه حالی بهش بدم سوپرایزش کنم.
خیلیا چندین ساله تو مشکلات غرق هستن بعد یه اتفاقی میوفته میگن نمیدونیم چطور ، ولی به طور معجزه آسایی خدا مشکلمون رو حل کرد،خب خدا تو این چند سال کجا بود،نمیدید مشکل داری،یهو خواست خدایشو نشون بده و یه حالی بهت بده.نه اینجوریا نیست.
اینا همش باور و ذهنیتی هست که از گذشته بهمون راجب خدا دادن.
۲ سال بعد از جدا شدن از همسرم چنان دچار افسردگی شده بودم که هر چی التماس خدا رو میکردم هر چی کارها رو بهش میسپردم وضع که بهتر نه ، بدترم میشد.فکر میکردم همه چی خداس هر چی اون بگه،من کی هستم،اونقدر له و لورده شدم تو این سال ها که از لج رفتم مدتی آتئیست شدم.
خدای قرآن منو نجات نداد خدای قانونها منو نجات داد.همون کسی که قانون ضمیر ناخودآگاه رو بهم فهموند که بدونم مشکلم از چیه و کجاست.خدایی که قانونش میلیاردها سال هست. اما این کتاب و خدایی که معرفی میکنه ۱۴۰۰ ساله بوجود اومده.یعنی قوانین و نظامات خیلی قبل تر وجود داشتن جلوتر از قرآن .من قصد توهین و بی احترامی به احدی ندارم،نظر شخصیمو دارم میگم.این جهان رو خدا بر طبق قوانین و نظامات داره اداره میکنه نه تقدیر و سرنوشت و حکمت و کتاب و قضا و قدر و…
خدا یعنی قوانین و نظامات.
جهان غیر از قوانین و نظامات چیزی حالیش نیست
کمک خدا طبق قوانین و نظامات هست.
توکل یعنی درست انجام دادن کارها،یعنی وقتی میری مسافرت قوانین راهنمایی و رانندگی رو رعایت کنی،یعنی بلد باشی رانندگی کنی،یعنی ایرادات ماشینت رو رفع کنی و خیلی چیزای دیگه.نه اینکه با ماشین خراب ۱۸۰ بری بعد بگی توکل به خدا ، خدایا سپردم به خودت زن و بچمو.

سپردن کارها به دست خدا یعنی طبق قوانین و نظامات عمل کردن.

ارادت



3

مَنْ کَانَ یَظُنُّ أَنْ لَنْ یَنْصُرَهُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَهِ فَلْیَمْدُدْ بِسَبَبٍ إِلَى السَّمَاءِ ثُمَّ لْیَقْطَعْ فَلْیَنْظُرْ هَلْ یُذْهِبَنَّ کَیْدُهُ مَا یَغِیظُ

آن کس که پندارد خدا هرگز او را در دنیا و آخرت یاری نخواهد کرد پس طنابی به سقف بندد و خود را از آن بیاویزد تا خفه شود، آن گاه بنگرد که آیا این حیله و کید او خشمش را از بین می‌برد

 

سوره حج آیه ۱۵


1 سال پیش

دوست عزیز شما نه یکبار بار ، بلکه صد بار دیگه کامنت بنده رو مطالعه کن ببین من چی گفتم،هر چند که فکر نکنم منظورمو متوجه بشی تا تو مدارش نباشی.

کمک خدا به بنده اش به نظرت چجوری میتونه باشه؟

به نظرت این مثالهایی که دوستان زدن از سپردن کاراشون به خدا،خدا هم سوپرایزشون کرده، اون خدای انسانگونه رو تو ذهنت تداعی نمیکنه؟

خدا بیکاره؟

یا به قول دوستان خدا سادیسم داره؟

الان مردم غزه تو خاک و خون خودشون میغلتن به نظرت همه چیزو نسپردن به خدا؟

خدا چطور تو بازی منچ برندت میکنه ولی تو خون غلتیدن یک بچه رو نمیبینه؟

جز اینه که کوچکترین کارها هم برا خودش قوانینی داره.

الان دو نفر زهر بنوشن، یکی مومن باشه یکی کافر ، به نظرت خدا میگه بزار اونی که مومنه رو نجات بدم،بزار اون کافره بمیره؟

مگه خدا با مومنان نیست،مردم غزه چی هستن به نظرت؟کافرن؟

هر روز میبینیم که خدا و قرآن از دهنشون نمیوفته،خدا کجاست؟

جز اینه هر چیزی قانون و نظامات داره

جز اینه کمک و یاری خدا بر طبق قانون و نظامات هست.

من تو کامنتهای قبلیمم گفتم بله همه چی خداس منم به این خدا ایمان دارم ولی طبق قانون و نظامات.

تو ژاپن ۵۰ طبقه میسازن به نظرت به خدا میسپارن؟،میگن خدایا ما یه چیزی ساختیم خودت نگهش دار، یا بر اساس یه سری قوانین معماری میسازن؟

چرا اونجا ۱۰ ریشتر میاد ساختمون نمیریزه،ولی اینجا ۴ ریشتر میاد با خاک و خون یکسان میشیم،مگه خدا با مومنان و مسلمین نیست؟

به نظرت کسی که قوانین خدا رو میدونه و رعایت میکنه توحیدی تر از اون کسی نیست که هر روز قرآن میخونه و همه کارها رو به خدا میسپاره خودشم هیچ غلطی تو زندگیش نمیکنه.

ما هم خودرو میسازیم اونا هم میسازن اونا قوانین خودرو سازی رو رعایت میکنن ما یه قرآن میزاریم داخلش که اتفاقی برامون نیوفته.

به نظرت خدا طبق قوانین و نظامات جان کدوم رو نجات میده، پراید سوار یا تویوتا سوار؟

لُپ کلام من اینه:

خدا کمکت میکنه ، خدا باهاته،همراهته،کنارته،تو وجودته، اما:

طبق قانون و نظامات.

به قول استاد :

بیشترین شکرگزاری من برای خدا ، بابت قوانین ثابت خداست.

دوست عزیز من خدایی غیر از خدایی که قوانین رو بنا نهاده نمیپرستم.

ارادتمند شما

سلام دوست عزیز

منظور از سپردن کارها به خداوند این نیست که هیچ حرکتی نکنی و بگی خدایا درستش کن توی مثالها اگه دقت کرده باشی تا تو درخواست از خدا نکنی نمی تونی کار درست رو بفهمی همون گفتن قانون توسط خدا به شما مثال فوتبال رو براتون زدم من گفتم ۱۴ ساله فوتبال بازی نکردم من با توکل خدا رفتم توی زمین بازی نتیجه طوری میشد که توپ میومد جلوی پای من با دروازه خالی و قبلها که من جوان تر بودم توانایی دویدن در زمین رو داشتم به خودم مغرور بودم آرزویم زدن گل بود ولی اتفاق نمی افتاد ولی دیروز من توی زمین پیاده روی میکردم و اصلا نمی تونستم استارت بزنم با بچه های که حداقل ده پانزده ساله که هفته ای دو بار فوتبال دارن فوتبال بازی میکنن توی شرایطی قرار میگرفتم که راحتی به گل می رسیدم

درسته قوانین قبل از قرآن وجود داشتن ولی کسی از اونها اطلاع نداشته و خدا به وسیله قرآن قوانینش رو گفته و گفته بعد از قرآن دیگه هدایتگری نخواهد آمد حالا هر که خواهد پند بگیرد و هرکه خواهد بی راهه رود

منظور من همون یاد کردن خداوند در ریز ریز جزئیات زندگیمان است که یاد خداوند رو فراموش نشود

چون ذهن انسان چموشه و خداوند بارها میگه انسان فراموش کاره و یادش میره میخواستم به این ذهن چموش با مثالهای دوستان بفهمانم که بابا همه هم زمانی ها کار خداوند است فراموش کار نباشیم

دوست من اگه شما با عمل به قوانین به نتایجتون می رسید پس حتما باید بابت قوانین ثابت خداوند سپاسگذار باشی نه اینکه همه رو به خودت نسبت بدی

فرعون هم به قوانین خداوند عمل کرد تا قدرتمند شد ولی همون خدا به چشم به هم زدنی نابودش کرد

منظور این سوال همش شکر نعمت است ولا غیر

در مورد مردم غزه اصلا نظری ندارم چون همین جوری که ما حق قضاوت کردن نداریم در مورد دیگران و فقط خداوند هست از افکار و قلب انسانها آگاه است

من فقط اینو خوب درک کردم وقتی با این نیرو هماهنگ باشی انجام کارها برایت آسان میشود و سختی در مسیر نیست و با مثالهای که دوستان گفتن به خودم بفهمانم همین طوری که برای هر کاری جواب میده برای انجام کارهای بزرگ هم میتونم به این نیرو توکل کنم و حرکت کنم

به طور کل دارم برای خودم یک باور قدرتمند کننده میسازم

دوست من آرزوی سلامتی و تندرستی

وثرتمندی و سعادتمندی براتون دارم

الله اکبر

الله اکبر