سلام به دوستان عزیزم
دوستان یک سوال به بهم گفته شد بپرسم و اینه که کارهای که تا حالا به خداوند سپردی و به طور معجزه آسا انجام شده و همزمانی ها صورت گرفته رو در زیر این سوال بنویسید تا از اینکه ایمانمان نسبت به سپردن کارها به خداوند وانجام شدنش به نحوه احسن بیشتر بشه ومصداق این آیه قرآن رو که آیا خداوند برای تو کافی نیست بهتر درک کنیم ودیگه این همه زور نزنیم و وا بدیم و کارها رو به کاردون بسپاریم و از گذر عمر لذت ببریم
دوستان مطمنا هر کدوم از ما از سپردن کارها به خداوند مثالهای داریم حتی مثالهای کوچک رو هم بنویسید مثل پیدا کردن یک آدرس مثل کمک گرفتن برای بردن یک بازی منچ و خیلی مثالهای بزرگتر یا برنده شدن در یک قرعه کشی
اگه هر کدوم از ما آگاهانه مثالی از کمک خداوند در زندگی روزانه بزنیم چه کولاکی میشه برای قدرتمند کردن این باور عالی و توحیدی
قبلا از تمام دوستان عزیزم که در جواب دادن به این سوال من و تمام دوستان را همراهی میکنن سپاسگزارم
برای پاسخ به سؤالات، لازم است که عضو سایت باشید و (با ایمیل و رمز عبورتان) وارد سایت شوید.
درود و سلام دوست عزیزم
متشکرم بابت ایجاد این تاپیک ارزشمند
سپاسگزار استاد نازنین هستم همیشه برای اینکه این محیط سلامت، پویا و روحنواز رو ایجاد کردن ، الحمدلله ربالعالمین.
حدودا یک هفتهای هست عزیز دلم و دختر خوشگلم ، سرما خورده شدن ، سرما خوردگیشون خوب خوب شده خداروشکر
فقط دخترم خیلی سرفههای خشک داره ، این هفتهای که گذشت خیلی انواع و اقسام ملینهای طبیعی ریه و گلو براش درست کردیم، در طول روز خوب بود و خیلی کم سرفه میکرد
ولی شبا واقعا سرفه امونش نمیداد ، یه بند سرفه تا جاییکه من خودم رو یه لحظه جاش میذاشتم ، احساس میکردم قفسه سینهم داره از جا کنده میشه…
دیشب اونقد سرفه زد که واقعا داشتم کم میاوردم که خدایا باید چیکار کنیم ، طفل معصوم داره اینقد عذاب میکشه،
یه نیم ساعتی قشنگ داشتم حس میکردم که نجواها میخوان از مسیر خارجم کنن و کنترل ذهنم رو از دستم در بیارن ، تمام سعی و تلاششون رو میکردن که بزنم جاده خاکی،
اما به لطف پروردگار صبر کردم، نفس عمیق کشیدم
گفتم خدایا مگر تو همون خدای ابراهیم نیستی که بهت میگفت وقتی بیمار میشم تو شفام میدی؟
داری فرکانسهای ذنب خودمون رو اینجوری بهمون برمیگردونی؟!
خداجان تسلیمم ، میدونم دچار خطا شدیم ، خودت دنبالهی اون ذنوب رو پاک کن، ما هر لحظه قدردان و شکرگزار لحظهلحظههای زندگیمون هستیم، اگر هم دچار لغزش میشیم، تسلیم نجوای شیطان شدیم ، ببخش ما رو
همینجوری داشتم باهاش صحبت میکردم تو حال و هوای خودم، بهار خانم هم فقط یه بند داشت سرفه میکرد
چرب کردیم سینهش رو و خلاصه همه کار کردیم، تموم نمیشد سرفههاش
من بعد از درمان کمرم ، روی تخت نمیخوابم، رو زمین میخوابم، زیرم هرچی سفتتر باشه راحتترم
خلاصه تو همین گفتگوها، قشنگ یه ندایی اومد گفت برو کنارش فقط بغلش کن… برو رو تخت بغلش کن و آروم آروم نفس بکش هیچکار دیگه هم نکن…
خدایا شکرت
الله اکبر
بچه ها بخدا قسم انگار که بهار اصلا مریض نبوده
تموم شد ، بخدا تا خود صبح خوابید، یه دونه سرفه نزد
بینیش هم کیپ بود ، کلا دیدم راحت نفس میکشه
چنان آرام و رها شد که انگار اصلا سرفه نمیکرده و اصلا مریض نبوده
بخدا تا صبح فقط اشک ریختم و شکرگزاری کردم
تو چقد عظیمی
چقدر قوی و توانا هستی
چیکار میکنی دقیقا!؟
چجوری به سلولهای بچهای که خواب و بیداره و داره از فرط سرفه ناله میکنه دستور میدی که سالم باشید!!! و تمام
خدایا چی بگم از بزرگیت
چطور شاکر باشم از رحیم و رحمن بودنت
هو السلام
دوستتون دارم بچهها ، خواستم باهاتون به اشتراک بذارم این تجربهی ناب و زیبا رو
سلام دوستای عزیزم
از پریشب دارم اثرات اون معجزه رو ریز به ریز بررسی میکنم
اومدم اعلام کنم که بهار خانم شکر خدای مهربان و قدرتمند ، در سلامت کامل و کاملا سرحاله و الانم مثل قند خوابیده ، در آرامش کامل…
در یک لحظه خداوند میتونه شفا بده
در یک چشمبهم زدن میتونه ورق رو برگردونه
نکته اینجاست آیا ما گوشمیسپاریم بهش؟
دوستتون دارم
سلام به شما دوست عزیز
ممنون از کامنت قشنگتون، شکر خدا که دختر کوچولو تون حالش خوبه
دیشب آخر وقت کامنت شما رو خوندم، خودمم موقع خواب سرفه داشتم ،یاد دعای شما افتادم و ازخدا خواستم که سرفه منم قطع کنه و دقیقا همین اتفاق هم برای منم افتاد
بازهم سپاسگزارم
اما تجربه خودم: جندین سال پیش پسرم تب شدید داشت و پدرش هم سفر بود ، منم باید صبح میرفتم سرکار ، دو سالش هم نبود ، هر کاری میکردم تب پایین نمیومد ، و خودمم خواب کلافه کرده بود ، طوری که بالای سر بچه نشسته چُرت میزدم ، حدود ساعت ۱ شب شاید هم بیشتر ،دیگه طاقتم تموم شده بود ، داروهای بچه رو دادم و ۳ بار آیت الکرسی خوندم بهش و گفتم: خدایا من نمی تونم خودت حواست به بچه ام باشه و کنارش خوابیدم، نمی دونین خواااااابیدم که صبح مثل همیشه بیدار شدم و دیدم بچه بدون تب و با آرامش کامل خوابیده ، انگار نه انگار که شب قبل از تب داشت میسوخت ، اونوقتا اینقدر قشنگ خدارو نمیشناختم و با این قوانین اصلا آشنا نبودم ، ولی این کار انگار یک اطمینان قلبی بهم داده بود و از اون ببعد هروقت بچه ها حالشون خوب نبود همون سرشب داروی بچه هارو میدادم و میسپردم به خدا و راحت میخوابیدم، حتی چندباری هم اطرافیان بهم طعنه مینداختن که تو چطور مادری هستی…..
ولی خب الان من میدونم که به بهترین خالق بچه رو میسپردم ،خدایا شکرت که همیشه حواست به همه چیز هست
الان اون پسر لیسانس اش رو گرفته و پسر دیگه هم امسال دیپلم میگیره
ممنونم که با کامنتتون بهم یاد آوری کردین
این موضوع رو
سلام اقا مصطفی
خدایاشکرت که بهار خانم خوب شده
واقعا تحسین میکنم شما رو، این ایمان و احساس امنیتی که نسبت به هم دارید،این کنترل ذهن در چنین زمان هایی خیلی سخته و چالش برانگیز ولی خوشحالم شما از پسش براومدید
از طرف من بهار خانم ناز خوشگلمو بوسش کنید.
بنام ربّ
سلام دوستای عزیز و توحیدی.
متشکرم ازتون، خداروشکر که این تجربه براتون مفید بوده.
چقدر لذت بردم از تجربهی مشابه شما خانم دیزجانی عزیز، چقدر این لحظهها برامون میتونه درس وپوینت داشته باشه
و به قول استاد عزیز ، اگر به این تجربهها با دید لیزری توجه و تمرکز کنیم ، جهان و سیستم جهان هستی بدون شک اتفاقات زیبایی با همین جنس رو تا دلمون بخواد به سادگی وارد زندگیمون میکنه.
حضرت موسی وقتی داشت به سمت نیل میرفت ، و از پشت سرش لشگر فرعون با ارابه داشتن بهشون حمله میکردن
چطور به آسانی نجاتشون داد؟!
نجاتشون داد که بماند تمام ثروت و کاخهای فرعون رو هم بهشون ارث داد…
تضادها و چالشهای زندگی ما آیا بزرگتر از این واقعهست؟
نه بخدا ، ما دست خدارو بستیم و میخواییم با چطور چطور ذهن و نجواهای شیطان به مقابله با تضادها بریم و چون هدف نجوا دقیقا همینه که از پس چالش برنیایی ، با همون باورهای محدود کننده ما رو ترغیب میکنه به مصاف چالش بریم تا شکست بخوریم … اما فقط کافیه دست خدارو باز بذاریم ، قلبمون رو باز کنیم براش و اجازه بدیم فرمون رو دست بگیره و ما فقط نظارهگر باشیم تا ببینیم ربالعرش العظیم و ذوالجلال و الاکرام چیکار میکنه برات…
همیشه شنیدیم ما و کالبد ما در واقع برای اینه که خداوند خودش رو تجربه کنه
اما حقیقتش اینه که خداوند نیاز به تجربه کردن خودش نداره، این ما هستیم که باید اجازه بدیم خداوند رانندگی کنه و ما از کنار فقط تجربهی لذت و زندگی حقیقی رو بچشیم و از مناظر لذت ببریم…
سپاسگزارم ازتون دوستای عزیزم
در پناه رب العالمین باشیم همهمون…
قای پور آذر گفتین تجربه ناب و زیبا؟!!!
این یه تجربه ناب و زیبا نیست این یه معجزه است یه معجزه واقعی
و از شما بینهایت ممنونم هم بابت قلم زیباتون که زیبا نوشتین و هم بابت به اشتراک گذاشتن این تجربه و معجزه با بچه های سایت در عقل کل
واقعا بینهایت ممنونم
در پناه الله یکتا شاد موفق و پیروز باشید
سلام آقا مصطفی عزیز
سلام سحر خانم
منم سرفه داشتم زیاد،دیشب وقت خواب گفتم آقا مصطفی بخدا گفته بهار رو شفا بده و داد ،سحر خانم هم از خدا خواسته شفا پیدا کرده چرا من درخواست نکنم.با همون فرمول آقا مصطفی گفتم خدایا تو شفا دهنده ای و تو قرآن هم نوشتی و حضرت ابراهیم ع هم با همین نام تو رو صدا زده و تو همواره جواب میدی!
بخدا قسم الان صبحه که دارم مینویسم یه دونه سرفه هم نکردم و شفا یافتم.
الان که دارم مینویسم نجوا داره میگه صبر کن تازه صبحه دوباره شروع میشه و….
اما من گوش نکردم و نوشتم
خدایا منو ببخش که نیستم و تو همیشه بودی هستی و خواهی بود.
خدایا من تسلیمم منو هدایت کن به راه راست ،راه راست کسانی که نعمت داده ای نه غضب شدگان و نه گمراهان.
خدایا شکررررت
خدا حفظتون کنه مصطفی جان و سحر عزیز
سلام ب شما دوست عزیز
سپاسگزارم بخاطر تجربه ی ناب و شیرینی ک داشتین
الهی صدهزار مرتبه شکرت
همه چی تحت سیطره ی ربه
هرآنچه درآسمانها و زمینه
هیچ برگی بدون اذنش از درخت نمی افته
و هرلحظه داره مارو هدایت میکنه
و همه چیز میشود همه کس را
الهی صدهزار مرتبه شکرت
سپاسگزارم
سلام به خانواده بزرگ عباسمنش
واقعا باورم نمیشه که دوس داشتم از حال و احساسم بیام تو سایت بگمو شکرگزاری کنم حرف بزنم به اشتراک بزارم و اومدم عقل کل و اولین سوالی که خوندم این بود
کارهایی که به خداوند سپردین… و اومدم با تمام وجود بیام بنویسم و به خودم اول و بعد به بچه ها یاد آوری کنم که قانون همیشه ثابته و نتیجه هم ثابته اگه بسپریم به خدا که اقا واست یه کاری میکنه که به قول استاد میگی چجوری چجووووری اینقدر راحت انجام شد ما چند روز پیش صابخونمون زنگ زد گف اقا قرار داد تمدید میکنم به شرط رهن و اجاره فیکس دو برابر خب اون مبلغ به اون خونه واقعا نمیخورد البته از نظر بنگاه و بقیه این بود اما باور من این بود که من دو برابر این مبلغو میدم به یک خونه نوساز و شیکتر و بهتر که اون لحضه ذهنم گف سحر این مبلغ خونه نوساز و شیک نمیشه حداقل پنج سال ساخت به بالا گفتم ببین من نه به رهن نه اجاره نه صابخونه نه شرایط مبلغی که داریم فک میکنم من میسپرمش به قدرتی عظیمتر که منوخلق کرده ودر من وجود داره و اون قدرت به من داده تا زندگیمو خلق کنم با تجسم با نوشتن و گفتن عبارت های تاکیدی که آگاهانه خلق میکنم تجربه زندگیمو من سپردم به خدا اومدم خونمو تجسم کردم کابینتاشو اتاقاشو پنجره هاشو و مینوشتم خدای من شکرت که خونه جدیدمون نوسازه شکرت کابینتش وکیوم چوب سفیده شکرت که گازش رومیزیه همینجوری مینوشتم و هر روزم میگفتم من از کهنه به نو رهسپارم من در حال نقل مکان به خونه مورد علاقمم که از هر نظر فوق العادست البته که البته که و البته که همه اینا با احساس خوووووووب بود و خدا منو هدایت کرد به آسانی و راحتی با اولین بازدید که این خونه دو نفر قبل ما تا پای معامله رقته بودن و سر یه چیزای خیلی جزئی بهم زده بودن من با همون مبلغ دو برابر که اون خونه قبلیو میگفتن اومدیم تو یه خونه نوساز تو دل بازار کابینت ها پنجره های قدی همشششش همششش اون چیزایی بود که من تجسم میکردم مینوشتم و حتی خیلی بیشتر از اون چیزی که من میخاستممشد خدایا شکرت که اینقدر قشنگ واسمون بدون اینکه خیلی بخایم بگردیم اولین بازدید خونه مورد علاقمون شد پول رهن خونه و مبلغ که باید میدادیمبنگاه و هزینه جایه جایی همون موقع از چندنفر پول میخاستیم خیلی راحت واسمون زدن همونایی که چند وقت پیش پولامونو نمیدادن خودشون راحت پول دادن حتی کسایی بودن ک نگفته بودیم وخودشون زدن اصلا خیلی آسون راحت جایه جا شدیم و اامشب شب دومی که تو خونه جدیدمون میخایم بخواهیم و این حس درونم فریاد میزد که بیام اینارو به اشتراک بزارم که بچه ها به چجوریای ذهنتون فکر نکنین شما فقط به خاسته هاتون فک کنید تو زمانش با ایمان که همون حس خوبه تمریناتون تجسم عباراتها و معمار شکرگزاری رو انجام بدین و لاجرم اتفاق میوفته در پناه الله یکتا شاد باشین ❤️😍
سلام به دوستان عزیزم
طی تماسی که امروز صبح با پروردگارم داشتم ایشون اعلام کردن دستگاهی به تو عطا کردیم بتواند روح عظیم ما رو در زمین حرکت دهد و ببیند و لمس کند و لذت مزه غذاها را بچشد و لذت دیدن گلها و جهان را ببرد لذت عشق را درک کند این دستگاه میتواند هوا رو در بدن تصفیه کند و اکسیژن را بگیرد و دی اکسید کربن را پس دهد این دستگاه میتواند خودش را باز سازی کند اینو در سوختگی چند وقت پیشم درک کردم که وقتی سوختم پوستم دوباره به راحتی خودش را ترمیم کرد این دستگاه توانایی ساخت خودش رو دارد لذت شنیدن را درک کنیم
تنها دستگاهی هست که میتونه همه غذاها رو مزه اش رو تست کنه سبزی گوشت آب گوارا …..ولی اکثرا فقط یک نوع رژیم غذایی دارن
دستگاه قادره حرکت کند روی زمین شما وقتی متولد شدی
به وسیله یک مادر بزرگ میشوی این مادر لطف پروردگار هست برای رشد تو نه صرفا فقط مادر تو یکی از هزاران نعمت خداونده آیا هیچ وقت برای اینکه مادرت بزرگت کرده و به سن بلوغ رسانده تورا از خداوند سپاسگذاری کردی همش فکر میکنی این یک روند هست که اجرا باید بشه
پس تو دوست عزیز برای خداوند خیلی عزیزی که این همه اتفاق رو کنار هم بچینه تا تو به مقام درک برسی درک از چه طریقی حاصل میشه آزمون و خطا کردن من
خودم تمام راههای خطا (اعتیاد و مشروب و روابط ناسالم و رفیق بازی و…..)رو تست کردم ولی از هیچ لذت عمیقی تجربه نکردم و فقط خودم رو در انتها پوچ میدیدم ولی فقط و فقط و فقط لدت درک کمک گرفتن از این نیرو چنان شور و شوقی در من ایجاد کرده که گوی تمام جهان را به من دادن من را پر کرده مثالی برایتان میزنم دو سه روز پیش یزد بودم گفتم خدایا میخوام فروشگاهی برم که تا حالا ندیده باشم منو ببر گفت بزن بریم گفت برو سمت راست افتادم توی کوچه پس کوچه های یزد گفتم مگه میشه توی این کوچه ها تنگ فروشگاه باشه گفت برو نشونت میدم تازگیا صداشون به وضوح می شنوم منو برد توی یک فروشگاه توی یک کوچه بن بست فروشگاه بزرگ
خانمم هم همراهم بود بهم گفت این فروشگاه رو از کجا بلد بودی یعنی باید برای رفتن به این فروشگاه حتما لازم بود بومی همون محل باشی وگر نه هیچ تابلویی برای پیدا کردنش نبود
حالا لذت این حرکت تا الان که چند روز از اون گذشته هنوز توی وجود من هست و من هر وقت بهش فکر میکنم میگم بابا دمت گرم گل کاشتی یه ذوقی میکنم
ولی با هر کار خلافی که از اون منع شده بودم ولی انجامش داده بودم دقیقا انتهای اون کار که انجام شده بود یه احساس بی ارزشی و پوچی بهم دست داده بود که الان دقیقا برام قابل لمسه که چرا اون احساس پوچی رو لمس میکنی که دیگه یک دفعه تجربه کردی دیگه سمت اون کار نباید بری ولی چقدر باید ضربه بخوری تا اینو بفهمی
خدایا میدونم من روح ارزشمند تو را به امانت دارم یا بهتره بگم خدایا میدونم که این بدن رو طراحی کردی برای مرکب روح ارزشمند خودت که خودت رو در زمین تجربه کنی من را هدایت میکنی چون هیچ وقت خودت رو تنها نمی گذاری
عاشق تک تک تون هستم
سلام حبیب الله عزیز
به جرات میگم یکی از زیباترین توصیفهایی که میشه در مورد انسان بیان کرد رو ، شما به زبان آوردی
دقیقا همین پنج دقیقه پیش داشتم مستند رونالدو رو میدیدم
رونالدو یه جور عجیبی خودشو باور داره ، یجور ترسناکی به تواناایهاش باور دارا که منی که ادعام میشه پنج ساله دادم روی خودم کار میکنم باااااارها خواستم مستندش رو ببینم ،ولی از دیدنش فرار گردم
احساس میکنم انقدر به خودش باور داره که خارج از جدار و درک منه
چون من هنوز پرم از ترسهای مذهبی
واقعا یجور ترس وجودمو میگیره وقتی حرفهای رونالدو رو میشنوم
حرفهایی که در مورد خودش میزنه
ماه هاست که من به شکل جدی دارم رو بحث های مالی کار میکنم
کل قرآن رو زیر و رو کردم
ولی هیچ جا ندیدم که خودباوری چیز غلطی باشه
در صورتی که من قبلا فکر میگردم یا بهتره بگم به ما گفته بودن خودباوری یه جور منیت و غرور و سرکشی بحساب میاد
الان کاملا میدونم که خدا به چنین چیزی نگفته ولی هنوز باورش ندارم.
الان این مثال شما خیلی برامجالب بود
خدا یه دستگاهی خلق کرده و فرستاده تو میدون ،
آیا خالق یا طراحی وجود داره که از رشد و پیشرفت مخلوق یا اثرش ناراحت بشه ؟ لجش بگیره؟ بهش انگ گستاخی یا سرکشی و غرور بزنه ؟
مثلا اگر خوار و ذلیل باشه خوشحاله یعتی؟
اگر یک موجود یا مخلوق ضعیف و بدردنخور باشه بیشتر راضیه؟
واقعا این چه تفکر و نگرشی هست که من دارم؟
به خدا گفتم من نمیدونم چطوری اون خودباوری رو بسازم
فقط میدونم باورهای قبل من کاملا اشتباه یوده
ولی اینکه چطور درستش کنم بلد نیستم
خودت هدایتم کن
و خودش هدایتم کرد به این کامنت
چند روز پیش خواهرزاده ام که حدود ده سالشه به خواهرم گفت فلانی تو مدرسه خیلیییییی تو فلان مساله قویه
من اصلا در حد اون نیستم
و خواهر من انقدررررر از این حرف خواهرزاده ام آشفته شد که باهاش قهر کرد
میخام بگم یه مادر اتقدر از اظهار ناتوانی فرزندش آشفته میشه ،
چطور خدایی که ما رو برای رشد آفریده و تمام امکانات و شرایط رشد رو برای ما فراهم کرده میتونه از خودباوری و عزت نفس ما خوشش نیاد و خودباوری رو سرکشی تلقی کنه؟
با چه منطقی؟
اون تمام دنیا رو مطیع و فرمان بردار ما کرده
بقول شما چنین دستگاه عظیم و پیجیده ای رو به ما عطا کرده
چطور میشه فکر کرد اگر ما به خودباوری برسیم خدا لجش میگیره؟
راستش هنوز نمیتونم باورش کنم و فقط از خدا هدایت میخام
ممنونم حبیب الله عزیز
ممنونم.
حبیب الله عزیز سلام
خدا شاهده تو انسان خیلی عجیبی هستی،حالا سوالت به کنار،نوشتن هدایت هات آدم رو دیوونه میکنه.این کامنتت رو که نوشتی گفتم خدایا این چه عزیز دلیه خلق کردی،چقدر خوب تونسته و میتونه باهات ارتباط بگیره ،این در صورتی که من هنوز ازش میترسم.خدایا تو خودت منو به این کامنت و این تاپیک هدایت کردی،فوق العاده احساس بزرگی میکنم.
فوق العاده توصیف یا تمثیل روح و جسمت برام قشنگ بود .اصلا حبیب الله بنویس خیلی هم بنویس تمام بندهای ذهنی ام داره پاره میشه .خوش بحالت که اینقدر نزدیکی…
سلام حمید رضای عزیز و دوست داشتنی
امیدوارم که حالت خوب باشه هر چه آرزو داری را زندگی کنی
خیلی ممنونم از شما بابت لطفی که به من داشتی
همه وقتی یه دوست و رفیقی میگیرن این دوست و رفیق شونو تست میکنن یا توی معاشرت و چالشها دوستشان و بهتر میشناسن
من وقتی از این نیرو آگاهانه استفاده کردم چنان لذتی بهم داد که هنوز بعد از گذشت چند روز یه شور و شعفی تو وجودم هست گرچه این نیرو همیشه به صورت نا آگاهانه به ما خیر و برکت میرسونه
میخوام بگم بیاییم این نیرو رو تست کنیم ببینیم جواب میده تا ایمانمان نسبت به کمک گرفتن از این نیرو بیشتر بشه
استاد توی یا فایلی می گفتن وقتی میخواستن توی بورس سرمایه گذاری کنن از این نیرو کمک گرفتن و بهشون گفته برو سهام چادرملو رو بخر
باید هی از این نیرو سوال بپرسیم و گوشهایمان را آماده شنیدن کنیم
چطوری گوشها آماده شنیدن میشن زمانی که اجازه نجوا به شیطان ندی
زمانی که به منطقهای ذهنت بگی خاموش باش
اصلا شیطان هیچ گونه قدرتی در اثر گذاری بر ما ندارد تنها و تنها کار شیطان اینه که با نجوا نمی گذارد صدای خداوند را واضح بشنویم
یا بهتره بگم کار شیطان مثل نویز توی امواج رادیو هست که ما صدای رادیو را نشنویم
عاشق تمام بچه های سایت هستم که واقعا به قول استاد آگاهی های توی این سایت رد و بدل میشه به لطف بردن اسم الله که در هیچ کتاب موفقیت نمی تونی مشابه رو پیدا کنی
مواظب خودتون باشید که قطره ای از اقیانوس هستید به قول کرمونی ها
هادر خوتون باشن (با لحجه بخونن)
سلام حبیب الله دوست خدا
اول که ممنون بابت این تاپیک فوقالعاده و مطرح کردن موضوع به این مهمی
(عمل کردن به الهام اینقدر سمّی)
یقین دارم انرژی فوقالعاده ای که بعد از شروع این تاپیک به سمتت سرازیر شده رو کاملاً درک و حس کردی و شاید همین الآن داری اینجا میچرخی که مدارت رو بالاتر ببری ؛)
و اما بعد
منم حس میکنم به خاطر اینکه استاد هیچوقت Credit رو به خودش نمیده و همواره به الله میده و اینو مدام در هر آموزشی بهمون یادآوری میکنه
(علی الخصوص در مجموعهٔ فوقالعاده توحید عملی*’)
زمانی که میخوام تو سایتش کامنت بنویسم
انگار خیلی فیلترشده تر و خالص تر آگاهی ها میان و من فقط یک واسط هستم
که خودم بیشتر از همه از این آگاهی های جاری لذّت میبرم و یاد میگیرم
(کامنت هایی که خودم مینویسم)
{ بماند که الآن 4 ساعته تو تاپیک هستم و تازه صفحهٔ 3 به آخر رسیده و من فقط داشتم با عشق میخوندم و ایمانم رو تقویت میکردم }
استاد عباسمنش
عجب مسیر جذّابی خداوند بهت یاد داد مرد
میدونیم خودت هم بیشتر از همه از دوره های خودت چیز یاد میگیری متقلّب (:
خدا کمکمون کنه ما هم بیشتر از کامنت ها و حرف هامون چیز یاد بگیریم
و خیلی بهتر به چیزهایی که یاد گرفتیم عمل کنیم 💚💜
خداوند متعال رو شاکرم
و از حضرت استاد، حبیب الله زرنگ و تمام عشقایی که خوراک های ذهنی فوقالعاده خوشمزه ای برامون درست کردن و اینجا گذاشتن ممنون و واقعاً سپاسگزارم
پ.ن.
فوقالعاده «فوقالعاده» لازم داشت این کامنت D:
سلام به آقا حبیب الله عزیز هم شهری مهربانم
من این چند روز کامنت های این صفحه رو زیاد خوندم و یهو بهم الهام شد که منم بیام از اتفاقاتی که این چند وقت برام رخ داده بنویسم اولش گفتم من هنوز به نتیجه دلخواهم نرسیدم اما بعد گفتم تا همینجاشم خودش نتیجست درسته که هنوز به چیزی که میخوای برسی نرسیدی اما با استقامت و صبر و بردباری در این مسیر به خواسته ی واقعیمم میرسم ان شاالله
بزرگترین پاشنه آشیل من در بحث روابطه خصوصا رابطه با همسرم که 10 سال با هم زندگی کردیم اما هیچ وقت نشد اون چیزی که میخواستم که خب میدونم الان جذب خودم بوده و به علت احساس لیاقت و عزت نفس پایین و عدم اعتماد به نفس کافی بوده و البته من بسیار انسان وابسته ای بودم به هرکس و هر چیز جز خودم و الله یکتا
توی زندگی با همسرم خیلی مشکل داشتم آرزوم بود بتونم زندگیمو درست کنم آرزوم بود همسرم دوستم داشته باشه و منم یه زندگی معمولی مثل اکثر افراد جامعه داشته باشم اما نشد که بشه حالا بخاطر باورهای محدودکننده ی خودم بوده من 10 سال شاهد خیانت همسرم بودم و به معنای واقعی کلمه سوختم و ساختم حتی همسرم توی عقد به زور منو بخاطر یه دختر دیگه طلاق داد اما باز برگشت بهم و من بخاطر عشق و وابستگی عمیقی که بهش داشتم اونو قبولش کردم باز که حالت میفهمم چه اشتباه بزرگی کردم بگذریم روزها گذشت و ما صاحب دو فرزند شدیم در این بین اتفاقات بدی که بین من و همسرم. افتاد بیشتر از اتفاقات خوب بود اینو جدی میگم از سوختن خونمون به طور کامل تا تصادف من به همراه مادرشوهر و خواهرشوهر که راننده و مقصر اصلی این اتفاق ناخواسته من بودم توی این 10 سال هرررکاری بگید برای پیشرفت خودم و زندگیم انجام دادم از توجه به نکات مثبت گرفته تا تغییر دادن خودم در تمام جنبه ها رابطمون یه کوچولو بهتر میشد اما اونطوری که من میخواستم هیچ وقت نشد نمیدونم چطوری من این روی همسرمو برانگیخته کردم چون می دیدم با دیگران چقدر خوب برخورد میکنه اما به من که میرسه میشه سردترین و بی احساس ترین آدم روی زمین که بویی از انسانیت نبرده حتی همسرم منو مجبور کرد که از شغل رسمی خودم که کارمند رسمی دولت بودم استعفا بدم بشینم تو خونه براش بچه بزرگ کنم و این آقا با خیال راحت بره دنبال کثافت کاری و خوشی های خودش با دیگران و من هم بی عشق و مجبوری تو این زندگی بسوزم و بسازم
حدود دو ماهی میشد که از کارم اومده بودم بیرون و اما هنوز روند اداریش طی نشده بود و من هر روز پیگیری میکردم تا با استعفام موافقت بشه اما هر دفعه یه مشکلی وجود داشت و من نگران این بودم که اخراج بشم آخه دوست نداشتم تو کارنامم اخراجی باشه با اینکه اصلا علاقه ای به کارم نداشتم و کلا زیاد با کار دولتی حال نمیکنم و تصمیم داشتم دیگه سرکار دولتی نرم و کسب و کار خودمو راه بندازم اما نمیدونستم چه کاری و این وسط مشکلات مالی هم بهم فشار آورده بود حسابی همسرمم که اصلا بهم کمک مالی نمیکرد و یا حتی گاهی به زور و با منت توی این دوماه سعی کردم با شدت و حدت بیشتری روی خودم کار کنم بیشتر به نکات مثبت زندگیم و بچه هام و همسرم توجه کنم و بیشتر سپاسگزار باشم این نکته رو هم توی پرانتز بگم که پارسال همکارم که از کارش استعفا داده بود روی دو هفته تمام کاراش انجام شدن اما واسه من دیگه داشت از دو ماه هم رد میکرد و نزدیک سه ماه شده بود
انصافا توی اون مدتی هم که سرکار نبودم خیلی حالم خوب بود درسته از رابطه با همسرم راضی نبودم اما سعی میکردم به نکات دیگه ی مثبت زندگیم توجه کنم تا اینکه یکشب اتفاقی و نه از سر کنجکاوی عکسی از یه دختر رو تو ماشین همسرم دیدم و بهش گفتم و هرچی بهش گفتم این خانم کیه قبول نمیکرد که حتی این ماشین ما باشه چه برسه به اینکه اعتراف کنه این خانم رو میشناسه و یا حتی سوار ماشینش کرده باشه من خیلی به زندگیم و همسرم و بچه هام وابسته بودم اما همون شب جرقه ای تو ذهنم خورد که دست بردار ازین وابستگی تا کی خفت و خواری تا کی تحمل زجر و حقارت 10 سال شاهد خیانت همسرت بودی و دم نزدی و فقط خودتو زدی به کوچه علی چپ و زندگیتو کردی اما هیچ چیز بین شما دوتا اونی نشد که خودت میخواستی و تصمیم قطعی گرفتم برای طلاق همسرم گفت من ازت خوشم نمیاد از اخلاق و رفتارت از هیچیت اینو بارها بهم گفته بود شاید هفته ای یه بار یا ماهی یه بار و همیشه میگفت ازت متنفرم بدون هیچ دلیل خاصی و این عکس مهر تاییدی بود بر تمام شک و تردید های من وقتی با خانوادم موضوع رو در میون گذاشتم مخالفت کردن که نباید طلاق بگیری دوتا بچه داری ایندشون چی میشه بشین زندگیتو بکن همه ی مردا دنبال دختر بازین اما من هیچ جوره تو کتم نمیرفت مجبور شدم برگردم خونه خودم اما از دیدن همسرم حالت تهوع میگرفتم و عق میزدم دیگه نفرت سراسر وجودمو گرفته بود به خدا گفتم خدایا من دیگه بریدم نمیدونم چکار کنم ترس از دست دادن بچه ها و تنهایی و نداشتن شغل و درآمد و حتی خانوادمم پشتم نیستن خودت درستش کن عصرش بابام بهم زنگ زد بهم گفت هر جور شده باید زندگی بکنی و نمیشه طلاق بگیری تو باید بتونی این آدمو سر به راه کنی با این حرفاش انگار داشت تیری میزد تو قلبم انگار داشت وجودمو پاره پاره میکرد بعد از اینکه بابام قطع کرده بوده دوتا از عمه های نازنینم اومده بودن خونه ی بابام و همین جور سر حرف باز شده بود راجع به من بدون اینکه بابام بخواد از مشکلاتی که من با همسرم داشتم به عمه هام چیزی بگه عمه هام گفته بودن ما خیلی ناراحت شدیم که فاطمه شغلشو رها کرده و قطعا بخاطر همسرش بوده این آقا برای فاطمه همسر خوبی نمیشه و شما بچتون رو انداختید تو آتیش طلاقشو بگیرید برگرده سرکارش بهترین کسان میان التماسش میکنن دختر به این خوبی رو که هم خوشگله هم نجیبه هم فهمیدست و هم دستش تو جیب خودشه بچه هاست خدایی دارند و بزرگ میشن انگار خدا داشت از زبان عمه های عزیزم با پدر و مادرم صحبت میکرد حالا پدرم کسی که به شدت مخالف سرسخت طلاق و جدایی من بود و عصر زنگ زد بهم گفت هرجور شده بسوز و بساز همون بابا آخر شب بهم زنگ زد گفت فردا بیا خونمون با هم میریم کارتو درست میکنیم و برگرد سرکارت و از این آدم جداشو تو لیاقتت بیشتر از این حرفاست منم چند روز بعدش وسایلمو جمع کردم و رفتم خونه بابام و به همسرم گفتم میخوام جداشو و ایشون قبول کرد که توافقی و بی سروصدا تمومش کنیم جوری که حتی خانواده همسرم فعلا متوجه نشن چون اونا هم طبیعتا اگر بفهمن بلوا به پا میشه شوهرم کسی بود که بارها بهم میگفت هر وقت خواستی جدا بشی جوری برو که بچه ها دیگه نبیننت و من بهشون بگم مادرتون مرده خلاصه من همینجور که رفتم توی اداره و به رئیس گفتم که میخوام برگردم بدون کوچکترین حرفی یا سوال و یا بازخواستی خوشحال شد و قبول کرد و من به راحتی بعد از سه ماه غیبت برگشتم سرکارم و پدرم ماشینشو در اختیارم گذاشت تا بتونم راحت برم سرکار و بیام حالا حالم خیلی خوبه همه چیز برام اوکی هست هنوز طلاقمو نگرفتم و داره روند اداریش طی میشه و امیدوارم همه چیز به خوبی و خوشی پیش بره بچه هامم چند روز پیش منن چند روز پیش باباشون اما من خیلی دوست دارم که برای همیشه پیش خودم بمونن اما تصمیم گرفتم تسلیم امر الهی باشم تا ببینم خودش برام چه پلنی ریخته آرزوم بود هر صبح برم پیاده روی اما هیچ وقت نشده بود اما حالا هر صبح دارم میرم پیاده روی و هر بار از مسیر متفاوتی میرم جاهای مختلفی رو شناختم خونه های لاکچری زیادی دیدم که باورم نمیشه تو شهر به این کوچیکی چنین خونه هایی باشه آرزوم بود برم کلاس یوگا و زومبا تا چند روز دیگه این آرزو هم به حقیقت میپیونده حالا دیگه بل عشق میرم سرکار و منی که اگر یه نصف روز بچمو نمی دیدم از غصه دق میکردم حالا ممکنه تا 4_5 روز هم نبینمشون اما باز بیشتر اوقات حالم خوبه درسته بعضی وقتا دلتنگی بهم فشار میاره اما سعی میکنم محکم و قوی باشم به خودم میگم این بهای رسیدن به هدفته و سعی میکنم مادر موسی رو الگوی خودم قرار بدم اما اعتراف میکنم گاهی اوقات واقعا بی قرار بچه هام میشم اونم بچه هایی که بسیار وابسته به من بودن و ما سه تایی با هم یه زندگی شیرین داشتیم حالا سه تا آرزوی بزرگ دارم اولیش اینه که خدا دل همسرمو برام نرم کنه تا بتونم حضانت بچه هامو داشته باشم دوم طلاق توافقی و سریع بدون دعوا و درگیری و سوم اومدن فردی متناسب با اهداف و آرزوها ی من و هماهنگ با من خیلی سعی میکنم تسلیم باشم وگرنه میتونم با شکایت از همسرم بچه هامو داشته باشم اما میخوام در آرامش پیش برم تا خدا خودش این سه تا کارو برام بکنه
حالا میفهمم دلیل اینکه کارهای اداری استعفام پیش نمیرفت چی بود زمانیکه تسلیم شدم خدا خودش همه درها رو براحتی برام باز کرد
راستی من قبل از اینکه استفعا بدم یه همکار مرد خیلی بد داشتم سرشار از انرژی منفی و از زیر کار در رو بود در طی این سه ماهی که من غیبت داشتم و سرکار نبودم اتفاقاتی افتاد که اون همکارم رو براحتی ازونجا جابجا کردن و من حالا به راحتی سرکارم بدون مزاحم کارم رو انجام میدم و از معاشقه با خدا لذت میبرم چیزی که همیشه آرزوم بود
در اخر از همتون سپاسگزارم که نوشته ی منو خوندید و امیدوارم بیام به زودی از نتایج دلخواهم براتون در این صفحه بنویسم
درود بر شما فاطمه خانم
واقعا نمیدونم چطور احساسم را بیان کنم
با همه وجودم بهتون تبریک میگم بابت شجاعتی که به خرج دادید بعد از اینهمه سال
و چقدر لحظه ای که گفتید الان میرم پیاده روی بعد از سال ها و اینکه آزاد هستید خوشحال شدم
حتما خداوند همه کارها را به خوبی برای شما انجام میده
شما به خداوند اعتماد کردید پس منتظر نتایج خوب اعتمادتون باشید
به قول یکی از دوستان عزیزمون در سایت که میگفت در این حال و هوا و در این سکوت چه حرفهای نگفته ای که خداوند با من داره و من منتظر معجزات خداوند هستم
حتما معجزات برای شما اتفاق میافتند
و شما لیاقت بهترین ها را دارید
برای شما و همه دوستان عزیزمون در سایت و استاد و خانم شایسته گرانقدر آرزوی تندرستی دارم
درود بر شما دوست عزیز و گرامی. برای شما و خانواده محترم، آرزوی سلامتی و شادی و سربلندی دارم.
متن احساس برانگیز شما را مطالعه کردم. که البته ۳ ماه از تاریخ درج اون میگذره. امیدوارم در این مدت، پیشرفت کرده باشید و آرامش بیشتری کسب نموده باشید.
همانطور که خودتون هم بدرستی گفتید، موضوع اصلی، داشتم احساس لیاقت درونی هست. چیزی که من هم روی این موضوع، در جنبه های مختلف زندگی ام، باید روی خودم کار کنم. درونی درونی، یعنی نیازی نیست دیگران از بیرون تایید یا تشویق کنند یا بما آفرین بگن. درونی درونی. چیزی که در خلوت و تنهایی خود ادم، احساس میشه. این شالوده خیلی مهمی در بحث روابط هست.
در هر صورت، باز هم برای شما، آرزوی سلامتی و شادی و تندرستی را دارم.
در پناه خداوند.
فاطمه جان از خواندن كامنتت خيلي حس گرفتم بسيار تاثيرگذار بود چون يه جورايي من رو به ياد زندگي خودم انداخت كه منم مثل تو خيلي اذيت شدم ولي مثل تو شانس اشنا شدن با سايت و اموزهه هاي استاد رو نداشتم چون اون موقع اينترنتي وجود نداشت ،
اميدوارم به همين راحتي كه برگشتي سركارت خواسته هاي ديگري هم با دست درتموند خداوند انجام بشه موفق و پيروز باشي عزيزم
به نام خدایی که هرچه دارم از اوست
سلام خدمت دوستان عزیز
نمیدونم چطوری شروع کنم آخه قرار نبود اینجا هم بنویسم
ولی خب انگار باید بنویسم
من و عزیز دلم در یک فاصله زمانی و مکانی در دو شهر مختلف از هم هستیم فاصله شهر من با شهر ایشون حدود ۱۰۰ کیلومتری هست و خونمون در شهر من هست و ایشون در محلی در شهر خودش مشغول به کار
هست که در هفته یکی دوبار خونه میاد
امروز جمعه دلم خواست برم پیشش و باهم برگردیم خونه چون قرار بود غروب امروز بیاد خونه
تو دفترم نوشتم خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و باخبر از همه جا میخوام برم پیش عزیزدلم و سوپرایزش کنم میشه بهم بگی چه زمانی حرکت کنم؟
و منوبه راحتی و آسانی در بهترین زمان ممکن به اونجا برسونی
خواستم تاکسی اینترنتی بگیرم ولی گرون میفتاد برام
آماده شدم ازخونه زدم بیرون رسیدم به دفتر آژانس گفتم حداقل تاایستگاه آژانس بگیرم اما قلبم گفت پیاده برو و پیاده رفتم و یه آهنگ شاد هم گذاشتم تا رسیدم لب جاده
چند ثانیه بیشتر طول نکشید یه ماشین نگه داشت که تا نیمی از مسیر منو میبرد و سوار شدم ، مسافر دیگه ای هم نگرفت وقتی خواستم کرایه رو حساب کنم گفتن من کارم این نیست و کرایه لازم نیست مسیرم بود گفتم برسونمتون ازشون تشکر کردم ولی تو دلم گفتم خدایا من که میدونم این کار خودته دمت گرم
به محض اینکه پیاده شدم یه ماشین دیگه رسید و بلافاصله سوار شدم و بلافاصله حرکت کرد نه گرمایی نه معطلی نه احساس خطری نه هیچ چیز دیگه ای همه اش فقط عشق خدا بود به من
و به آسانی رسیدم به شهر دلبرجان
حالا کجا باید پیاده میشدم رو هنوز مونده بودم که راننده برای یه مسافر دیگه زد کنار که گفتم آقا من پیاده میشم و خودمو سر خیابونی که مستقیم میخوره به محل کار عزیزدلم دیدم
ادامه پیاده روی رو توشهر دلبرجان رفتم تا رسیدم که دیدم ماشینش هست و یه نفس راحتی کشیدمو گفتم خدایا شکرت که راه نیفتاده سمت خونه
یه شاخه گل هم از لب خیابون واسش چیدم وقتی رسیدم شیشه ماشینش پایین بود و بوق بوق زنان صداش کردم
و چقدر خوشحال شد و چه همزمانی کرد خدا برام که اونجا هیشکی جز ایشون نبود ( چون همیشه آدمای دیگه ای هم هستن اونجا و ممکن بود رفتن من و بودن اونا هر دو طرف رو معذب کنه )و کسی هم که با هم کار میکردن ۲۰ دقیقه ای بود که رفته بود
و من اینارو داشتم تو تمرین ستاره قطبی امشبم مینوشتم که جمله م این بود 《خدایا من امروز تجربه کردم سپردن کارها به خودت رو》و این کلمه منو یاد این صفحه انداخت و قلبم گفت برو بنویس ولی ذهنم میگفت چیز خاصی نیست نمیخواد بنویسی
تا اینکه اومدم ایمیل هایی رو که فعال کردم رو بخونم که ایمیل سعیده شهریاری عزیز اومده بود که تو این صفحه کامنت نوشته
خدایا ای خدای قدرتمند و آگاه و از همه جا با خبرم ،ازت سپاسگزارم که با زبون نشونه ها بهم میگی من درست شنیدم صدای قلبم رو
بنابراین اومدم و این اتفاق به ظاهر کوچیک اما پر از معنا و مفهوم رو با شما به اشتراک گذاشتم انشالا براتون مفید واقع بشه
سعیده جان از شما هم ممنونم بخاطر نوشته هات ، چون باز هم یه چراغ راه میشه برای یکی که خودت ازش بی خبری ولی خدای دلبر خدای باخبر از همه جا از همه جا با خبره
شکر خدا
سلام دوست عزیزم
من همه کامنتها رو خوندم و نشستم تو دفترم نوشتم که چه روزهایی سپردم به خدا و معجزه آسا همه چیز حل شد
من ازین معجزه ها زیاد داشتم ولی برای یکسری هاشون چون خیلی اشک ریختم یادم مونده
الانی هم که دارم تایپ میکنم گولهگوله اشک میریزم و امیدوارم اشکام اجازه بدن همرو بنویسم
من الان درموقعیتیم که دوست دارم مهاجرت کنم ذهنم هزاران تا دلیل میاورد ک نمیشه هرچقدر کنترلش میکردم فایده نداشت
تااینکه امشب ایده کامنت شمارو تو دفترم پیاده کردم
نوشتم موضوعاتی رو که هیچ امکانی نداشت و غیر ممکن بود اما لتفاق افتاده بود
.
من دختری ک پدری بینهایت تعصبی داره و حق بیرون رفتن نراشتم بک ساله که راحت میرم سرکار و آزادم
پدری ک بخاطر اینکه من به موقع برسم سرکارم ساعت ۵صبح از کرج حرکت کرد و منو ساعت ۷رسوند سالن و رفت
پدری که برا خودش یاعت ۵صبح بیدار نمیشه روزی ک پرمشتری بودیم و ساعت ۵صبح باید میرفتم سالن منو برد رسوند و برگشت
بخدا ایمان و احساسی ک اونشب داشتم رو یادمه
اون آرامش
اون احساس اطمینان
خدایی ک منو برنده ۱۰۰میلیون پول کرد
خدایی ک وقتی میخاستم برم خونه عموم ولی چون نوبت لیزر داشتم نمیتونستم برم بهش .فتم تسلیمتم و یک روز بیشتر وقت نداشتم چون فرداش بابام میخاست بره از مرکز لیزر تماس گرفتن و برای فردا صبحش بمن نوبت دادن و من بعدظهر باعشق رفتم خونه عموم درحالی که توبت من ۳روز بعدش بود و اصلن وقتی رفتم دختره گفت پروندت تو لیست نوبتی ها نیست رفت اوردش اونجام واسه اینکه سریعترنوبتم بشه یه خانومی نوبتشو به من داد
خدایی ک تو مساعل کاریم اینقدر بمن کمک کرد
تولین یکسال جاداشتم بخاطر هزاران بهانه کم بیارم اما نخاستم گفتم درارو باز کن
و امشب من وقتی به خاطر میارم همه اون روزهارو که چطور زفتیم کوه و برگشتنی دیر کردم تاریک تاریک بود و بابام اومد دنبالم حتی نپرسید کجارفتید
اینا معجزه نیست پس چیه؟
وقتی شب قبل بهش گفتم با دوستام میخاییم بریم کوه اینقدر آرامش داشتم که میرم و انگار یک لحظه تمام پدرم رو خدا دیدم و غرق ارامش شدم
چطور اینارو یادم رفته بود
دوست عزیزم میدونی شما بااین سوالت آرامش رو به قلب من دادی
چون من نشستم و کاری ک باید میکردم رو کردم و انگار تواین چندروز به این احساس نیاز داشتم با یادآوری اون روزها چنان آرامشی گرفتم که نگو
تمام این کامنت با یک لیتر اشک نوشته شد
زندگیه من سراسر معجزهست
ممنونم ازت دوست عزیزم
سلام به فرشته خانم
خیلی احساس خوبی به من دادی با این کامنت عالی که نوشتی میخوام ازت یه خواهش بکنم بجایی اینکه این معجزات الهی تو توی دفترت بنویسی هر روز فقط یک کامنت اینجا برامون بنویس هم باعث بشه رد پای خودت توی سایت بشی و هم ما خیلی به این کامنت ها نیاز داریم تا مدار خودمونو یک پله، یک پله بالاتر ببریم
سلام به شمااقا حبیب عزیز
حتما انشالله سعی میکنم
مثلا یکی از معجزاتم بعداز احساسی وه از دیشبه دارم
این نشونه بود که مامانم یهو برگشت گفت حسم میگه امسال از این شهر میریم
خداوند برای حضور قوانین بینهایت زیباش سپاسگزارم
سلام به دوستان عزیز و توحیدیم
خدایا شکرت برای برکت این صفحه که خودت گفتی سوالش رو بپرس حالا میبینم خودت راه رو یادمون میدی تا ما رو لبریز از نعماتت کنی
دوستان از اتفاقات الان خودتون مثال بزنید یه نیرویی به من میگه مثال های تازه قدرتش بیشتره
ذهن میگه اون گذشته بوده معلوم نیست الان چه طوری هستی چه فرکانسی می فرستی
ذهن مثالهای زنده رو بیشتر قبول میکنه تا مثالهای گذشته رو
واما باری از مطلب دور نشویم اتفاق و همزمانی امروز رو براتون تعریفش کنم تا لذتش رو ببریم
خونه جدید من هنوز کابینت نداره و من با چندتا کابینت فلزی که تو خونه بابام بود دارم از منزل جدیدم لذت میبرم
من چند ماه پیش طبق دستور استاد رفتم به یک مرکزلاکچری که کابینت خونه رو طبق نقشه و سلیقه خودمون طراحی میکردن ولی خدا می دونست من یک ریال نمی تونستم هزینه کابینت بدم
وقتی که ابعاد آشپزخانه رو دادم بنده خدا گفت من خودم باید بیام تا اندازه ها رو بزنم و عکس و فیلم بگیرم
بهشون گفتم من الان نمیتونم حتی یک ریال برای کابینت هزینه کنم فقط اومدم ببینم گفت نگران نباش باهات کنار میام من گفتم تا پول دستم نباشه اقدامی نمیکنم
هیچی بنده خدا خودش یک روز اومد برام اندازه گرفتن و رفتن چند روز بعد هم زنگم زدن گفتن فایل طراحی تون آماده است می تونید بیایید ببینید با خانم رفتیم دیدیم انقدر زیبا طراحی کرده بودن که حرف نداشت من که عاشقش شده بودم هزینه کابینت رو حساب کردن شد نزدیک ۲۵۰ میلیون
من پولی نداشتم به بنده خدا گفتم الان هیچ اقدامی برای ساخت نمیتونم بکنم باید صبر کنید و ازشون تشکر کردم و اومدم بیرون حتی پول طراحی رو بهشون ندادم
به خدا گفتم من رفتم پسند کردم من این کابینتو میخوام خودت برام ردیفش کن
حتی اون بنده خدا بهم گفت میتونم با ماهی بیست میلیون بیام براتون اجرا کنم ولی من قبول نکردم
ولی الان به طور همزمان از محل کارم زنگ زدن که ۱۲۰ میلیون وام ۲ درصد توی قرعه به نام شما در اومده که می تونید سه ساله پرداخت کنید و از حقوقتون کسر میشه و با پول پیش اجاره خونه ام که دست مستاجره میشه۲۲۰ تومان
بعد از تماس از محل کارم یک پیامک تبلیغات از همون مرکز کابینت اومد روی گوشی
عنوان پیامک این بود
جناب آقای آقای ایزدی عزیز
دوفیل؛خاص به خودی خود
کابینت و دکوراسیون
یعنی خداوند به طور واضح داره به من میگه الان وقتشه که بری و قرارداد ببندی واقعا اگه ذهنمان رو باز بزاریم و نشانه ها رو درک کنیم هیچ وقت گمراه نمی شویم هیچ وقت در تنگنا قرار نمی گیریم
خدایا سپاس گذارم برای این صفحه پر برکت واقعا وقتی اینجا می نویسم حسم خوب میشه واحساس میکنم دارم نعمت های خداوند رو فریاد میزنم خدایا سپاس گذارم برای نوشتن این کامنت
از حمید نارنجی ثانی عزیز ،از سارای عزیز از ابراهیم عزیز از
واز همه دوستانی که برای دل خودشون نوشتن واقعا از صمیم قلبم ازتون سپاس گذارم که چراغ راهم رو پر نور تر کردین
الله اکبر
الله اکبر
دوستتان دارم استاد عزیز و مریم بانوی عزیز
سلام خدمت استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته
سلام خدمت دوستان گلم که این چنین جواب های زیبایی را اینجا به اشتراک می گذارید
چقدر این مثال های زیبا و تاثیر گذار قلب مان را باز تر می کند
من سال 1401 وارد ایران شدم و اینجا مشغول به کار های ساختمانی شدم
بعد از چند روز دانستم که پیش بردن این کار ها برای من سخت و سنگین است
و دنبال کار های دیگری گشتم
و به دفاتر که زمینه کار را فراهم می سازد سر زدم و چندین مکان را مراجعه کردم و مرا به جاهای معرفی کردند اما کارم انجام نشد
و یکی از این دفاتر شماره تماس مرا گرفت و گفت اگر کار مناسبی یافتیم برای شما اطلاع می دهیم
من قبلاً در افغانستان با یکسری آموزش های استاد عباس منش آشنایی داشتم اماعضو سایت نبودم
و یکسری فایل ها را داشتم که گوش می کردم
و ابن زمان که من دنبال شغل بهتری می گشتم دولت ایران طرح برگه سرشماری را برای اتباع افغانستان شروع کرده بود
و می خواست یک آمار دقیق تر از حظور اتباع افغانستانی داشته باشد و از طرفی هم یک مدرک شناسایی برای این افراد در نظر بگیرد
و من بصورت قانونی وارد خاک ایران شده بودم و پاسپورت داشتم
منم از این طرح استقبال کردم و دنبال این شدم که در این طرح شرکت کنم
وقتی به دفاتر پیشخوان دولت مراجعه می کردیم با جمعیتی زیادی از اتباع افغانستانی مواجه می شدیم که ابن باعث شده بود سایت ها بیشتر مواقع بسته باشد با خلی کند کار کند
یکی از دوستانم رفته بودند در یکی از دفاتر که خلوت تر بودند و کارشان زود تر انجام شده بود برای من تماس گرفت و گفت سریع اسنپ بیگر و بیان به فلان آدرس
اما من هیچ علاقمندی نداشتم و از درونم می گفت لازم نیست و نرفتم
و چند روزی کار من معطل شد
چون هر سری به این دفتر پیشخوان که نزدیک محل کار مان بود مراجعه می کردیم می دیدم که شلوغ است
یکی دو روز نصف روز در این صف منتظر بودم ولی کار انجام نمی شد می گفتند فردا بیاید
روز سوم بعد از ظهر رفتم و دیدم که بازهم شلوغ است و لحظاتی در صف منتظر ماندم
و یکی از کارمندان این دفتر من را دید و گفت تو هنوز نوبتت نرسیده گفتم نه
به همکارش گفت این آقا سه روز می شود که اینجا می آید ولی نوبت می رسد برایش نوبت بده
و تعدادی از همشهری های خودم هم گفتند که از صبح اینجا هستیم اما این خانم محترم گفت می دانم اما این آقا سه روز است که می آید و می رود
و بلاخره برای من نوبت دادند گفتند فقط ثبت نام می کنیم بقیه مراحل فردا انجام می شود
و من قبول کردم و تشکری کردم
زمانی که اینها داشتند ثبت نام می کردند و مشخصات من را ثبت سیستم می کردند من فقط از خداوند کمک می خواستم و همان لحظه یکدفعه ای در ذهنم مرور شد که در خواست کنک اگر امکان دارد مراحل انگشت نگاری مرا هم انجام دهد
و همین درخواست را بسیار محترمانه در خواست کردم
و آن آقا گفت این افرادی که اینجا هستند از صبح تا حالا منتظر باز شدن سایت هستند
گفتم می دانم اما اگر امکان دارد یکبار منم شانسم را امتحان کنم
و به نحوی قبول کرد که یکبار امتحان کند
و بصورت معجزه آسا سایت برای من باز شد و خلی سریع و راحت انگشت نگاری من انجام شد و عکس چشمم را هم گرفتند و چقدر لذت بردم و خداوند را در قلبم سپاسگذاری می کردم
و در همین لحظاتی که من مصروف انجام این کار ها بودم گوشی ام زنگ خورد و از آن دفتر که برای یافتن مراجعه کرده بودم زنگ زده بود
گفتند در فلانی جا به نیروی کار نیاز دارد
و آدرس محل کار را برای شما فرستادم سریع آنجا بروید و مشغول کار شوید
و من تشکری کردم و سریع گوشی را قطع کردم که حواسم پرت نشود و مراحل این ثبت نام و انگشت نگاری درست انجام شود
و بعد از دو دقیقه ورقی را بدستم دادند که این برگه سرشماری شماست و کار شما چقدر خوب انجام شد که حتی خود همان کارمندان هم تعجب کرده بودند و می گفتند تو چقدر خوش شانس هستی
این افرادی که اینجا هستند از صبح تا حالا منتظر باز شدن سایت است
و من چقدر از صمیم قلبم از این افراد و رفتار زیبای شان تشکری کردم و خوشحال بودم
و چقدر خداوند را سپاسگذاری کردم
و بعداً به یادم آمد که اری من در حیاط همان دفتر در صفی که منتظر بودم فقط فایل های استاد عباس منش را می شیندم
و جالب اینکه همان روز به آن آدرس که برای من. آده شده بود برای یافتن شغل مراجعه کردم و مشغول بکار شدم
بعد از آن بصورت جدی وارد سایت شدم
و از آموزش های استاد استفاده می کنم و لذت می برم
امشب وقتی داشتم کامنت های شما عزیزان را مطالعه می کردم این اتفاق قشنگ یادم آمد و نوشتم
شاید خلی روان یاد داشت نکرده باشم
اما منم تازه علاقمند شده ام که خداوند را درک کنم و بهتر بشناسم
فایل های توحید عملی واقعا رویایی است
خدایا هزار بار شکرت
سلام دوست عزیز
سپاس از کامنت زیبایت کلی آموختم
چقدر جالب اینکه می گویید در حیاط صدای استاد جان را گوش می کردید
منم گوشی ام را بعضی مواقع توی جیبم میگذارم صدای استاد کم کم وکارم را انجام می دهم حس می کنم انرژی فوقالعاده اش من را و محیط اطرافم را تحت تاثیر قرار می دهد.
تحسین می کنم که شجاعت مهاجرت را داشتید.
درپناه حق وعمل به آموزه های دو استاد بی نظیر عالی ترین ها رادر ثروت ،روابط ، توحید،سلامتی تجربه کنید.
سلام .داستان از جایی شروع میشه که من و همسرم دنبال یه خونه بودیم تو تهران یا مشهد …..همش میگفتیم یه خونه ای باشه که برا مسافرت هامون باشه …..و بریم گاهی اوقات تهران یا مشهد بمونیم راحت باشیم دغدغه ی هتل و مسافرخانه هم نداشته باشیم .
یه مدت من خیلی میگشتم سایت دیوارو ولی دیگه خسته شدم و به خدا سپردم و انگار فقط سفارش دادم به کائنات
که چند وقت پیش همسرم رفته بود تهران برای کاری ،،، یهو دوستش رو میبینه ،بهش میگه که تو این محدوده دنبال منزل هستم که دوستش بهش گفته من خونم رو اتفاقا میخوام اجاره بدم و کی بهتر از تو … و با یک شرایط ویژه خونه رو تو بهترین جای تهران بهمون تحویل داد
دیگه همسرم از تهران تماس گرفت که همچین خونه ای هست و عکساش رو هم برام فرستاد .من خیلی خوشحال شدم و با خودم گفتم
اگه الان به بقیه میسپردم برام خونه پیدا کنند ..بهمون میگفتن که مثلا پول پیش زیاد و ….ولی وقتی دست خدای مهربانم میسپارم بهترین ها برام اتفاق میفته …..دوستون دارم رفقا ۱۷.۵.۱۴۰۳
سلام برادر عزیز!
امروز صبح من با یک آیت زیبا روزمو شروع کردم.
پدرم دنبال اسناد خونه میگشتکه تازه خونه جدید خریدیم و قراره کوچ کنیم اونجا، اسنادو پیدا نمیکرد، از طرفی همه جا را جمع کردیم و نماز صبح بود که دنبالش میگشت .
یه دوستی بهم گفته بود از برکات ذکر انا لله و انا الیه راجعون اینکه اگر چیزی گم کردی بخوانی خدا کمکت میکنه و پیداش میشه.
منم این ذکرُ چند بار خوندم با وضو و بعدش خوابیدم که بعد نیم ساعت پدرم اونو پیدا کردش اونم توی اتاق خودم یک گوشه گذاشته بود چون خونه رو جمع کردیم برا انتقال جدید، من متوجه نشده بودم اونجا گذاشته ولی پیداش کرد.
این ذکرُ زیاد وست دارم وقتی در نماز شروع کنم به دعا کردن اول تسبیح خداوند متعالُ با همین جمله میکنم که سپاس خدایی را که بازگشت ما بسوی اوست.
یک ذکر دگری هم است وقتهایی که استجاب نمیشه دعاهام میگم که غوغا میکنه ذکر استغفار الله ربی و اتوبُ الیه
این ذکر باعث میشه تمام گناهانی که سبب شده دعای ما حبس بشه را رفع کنه طبق حدیث حضرت علی علیه السلام.
و زمانی که این ذکرُ میگم شادترم، و وقت خواب که میخوانم خوابم راحت و عالی تر میشه.
سلام دوست عزیز
منم دقیقا وقتی تو کارهای روزمره ام دچار مشکل میشم ذکراستغفار میگم سریع مشکلم حل میشه .
اینم یه جور تسلیم بودن در برابر خداونده.
سلام حبیب الله عزیز
امروز که سوالتون رو خوندم و رسیدم به جواب هایی که مخالفین و موافقین خودش رو داشت خواستم منم اینجا ردپایی بزارم و ممنون از سوال زیباتون که ما را به تفکر وا داشت!
امروز صبح میخواستم از یه دکتر خوب برای پسرم وقت بگیرم و چون دکتر حاذقی هستند ویزیتشون رو یه ماه بعد میدن!
امروز صبح شمارشو پیدا کردم و زنگ زدم !گفتم نشونه میزارم خدا جون،اگه منشی گوشی رو برداشت یعنی امروز میشه و اگر نه گوش به فرمانم!
زنگ زدم و برداشتند چون خط های بسیار شلوغی دارند! طبق معمول گفتند برای ماه بعد وقت میدیم و پرسیدم تا ساعت چند هستند دکتر و جواب دادن تا نه شب!
چراغ بالای سرم روشن شد که امروز همون روزه هدایته و تشکر کردم و بعداز ظهر بدون وقت گرفتن رفتم مطب دکتر و بالای پنجاه شصت نفر مریض داشت و وقتی از منشی وقت خواستم با روی گشاده،گفتند خانم تا آخرای شهریور وقتامون پره و ماه بعد بیایین و گفتم اگه بنشینم آخره وقت چی!؟
گفتند شاید هفت هشت ساعت طول بکشه و مسولیتش با خودتون هست!
میدونستم توی دلم ،که جور شده و همه ی اینا باید طی بشن و سایت رو باز کردم و تمام پاسخ های داده شده به سوالتون رو خوندم و لذت بردم و حدود دوساعت بعد وقتمون شد و در نهایت آرامش دکتر رو ملاقات کردیم چون دیگه همه ی مریض ها رو ویزیت کرده بودند!
باران نم نمی در اوج تابستان در دل شب در حال باریدن بود و دکتر در مقابل تراس زیبای اتاقش محو تماشای باران و چقدر احساس خوبی کردم از اینکه به این زیبایی با این همه مریض در حاله لذت بردن هستند و برای خودشون و احساسشون ارزش قائلند!
ویزیت شدیم و
خدا رو شکر مشکل خاصی نبود!
وقتی پسرم توی راه گفت خوب شد اومدیم ،اگه نمیومدیم می موندیم ماه بعد،توی دلم چقدر سپاسگذاری کردم از خدایم که امروز هدایتم کرد با نشانه اش و کار رو انجام دادیم!
موقع برگشت چون ماشین نبرده بودیم و احتمال صد در صد توی اون ساعت از شب ماشین کم یا اصلا نبود به پسرم گفتم آژانس بگیر تا بیشتر معطل نشیم و گفتند اگه نبود زنگ میزنم آژانس بیاد!
توی اون مسافتی که طی کردیم از بارش باران ،از خنکی هوا،از آبی که بواسطه ی بارش باران توی جوب ها جاری بود،از لبخند زیبای کودکی که در بغل مادرش شادی میکرد،از نظم و امنیت،از خلوتی خیابونا تو اون ساعات شب،از هزاران هزار نعمت خدا تشکر کردم توی دلم و همونجا گفتم خدایا ماشین باشه و نیازی به آژانس نباشه!!!!
وقتی رسیدیم میدونم باورتون میشه فقط یه دونه تاکسی توی اون ساعت از شب بود با یه دونه مسافر و بلافاصله سوار شدیم و حرکت کرد!
توی راه اون نفر سومی گفت من توی این ساعت از شب چون هر روز همین مسیر رو میام و میرم ندیدم تابه حال ماشین باشه و شده ساعت ها منتظر ماشین موندم هیچ ماشینی نیومده،حتی گفتند یه شب زمستونی در حالیکه برف میومده تا ساعت یک شب منتظر ماشین شدند و خیلی تعجب میکرد که سوار شده و خودشون گفتند از شانس این خانم و آقا پسر بود که امشب تونستم سوار شم وگرنه اگه به من بود باید ساعت ها منتظر میموندم!
همونجا توی تاریکی شب و خلوت شهر،اشک توی چشمام حلقه زد که خداجانم اگه ما به تو اعتماد کنیم چقدر راحت تر هدایت میشیم،چقدر راحت تر آسان میشیم بر آسانی ها،چقدر ایمانمون بیشتر میشه،چقدر عادتمون میشه که برای هر کاری از خودت بخواهیم و چقدر توکل می کنیم توی هر کاری چه بزرگ و کوچیک که در ذهن ما معنی میشه!
سپاسگذار شما هستم برای طرح این سوال زیبا و امیدوارم هر روز و هر لحظه از خودش هدایت و کمک بخواهیم.
هر وقت کارها رو می سپریم به خودش و از سره راهش میریم کنار،به زیباترین شکل ممکن پاسخ میدهد.
و وقتی جواب میگیری از جریان هدایت،انگار تمام زمین و آسمان ها مسخر توست و هر چه بخوای به همین شکل انجام میشه!
💫🌱
.
سلام به همه ی دوستان عزیزم
همه ی آنهایی که متعهد شده اند که
ارتش تک نفره شوند برای رسیدن به رویاهایی که میدانند رویا نیست
میدانند حقیقت محض هست
میدانند رویاهایشان همین حالا خلق شده و درمدارهای بالاتر وجود دارند
وما فقط باید هرروز هرثانیه و هر لحظه سعی کنیم آرام تر باشیم
چراکه وقتی آرام میشویم صدای خدا را میشنویم
وخدا به ما الهام میکند مسیر رسیدن به رویاهامون رو …
امروز در تاریخ 20مرداد ماه 1403
خدای درونم من رو هدایت کرد که یک کامنت اینجا به یادگار بزارم
منی که حتی همین صفحه رو به هدایت الله باز کردم
منی که فرمان خدارا
همان زمان که واضح گفت فقط برو قسمت عقل کل آرامش تو امروز توی اون بخش از سایت هست ،
را بی چون و چرا اجرا کردم و وارد بخش عقل کل شدم چند صفحه بالاپایین کردم و یهو انگشتم روی این صفحه قفل شد
و چند روزه که دارم تک به تک این کامنت هارو میخونم
به درستی که هدایت ازین شیرین تر، یافت نمیکنم
من از خدا خواسته بودم هدایتم کند برای ادامه ی مسیرم در حوزه ی کارم
و او مدام میگفت
صبر کن
صبر کن
صبر کن
چندین بار
با ایه های واضح در قرآن مواجه شدم که میگفت
صبر کن وخدا باتو صحبت میکند
ازهمه جالب تر اولین بار بعد اینکه ازخداخواستم هدابتم کنه و
قرآن رو که باز کردم رندوم یک صفحه رو باز کردم
یه آیه اومد که پوکر فیس شدم
آیه این بود
إِنَّکَ لَن تَستَطیعَ مَعِیَ صَبراً،
تو هرگز نمی توانی همپای من صبر کنی.
من خودم میدونم که نقطه ضعف من یا بهتره بگم پاشنه آشیل من همین صبر هست
من دارم تموم تلاشم رو میکنم که صبرم رو روز به روز بالا وبالاتر ببرم
چند وقته که فقط دارم روی خودم کار میکنم و دارم تموم سعیم رو میکنم که صبور باشم و منتظر هدایت الهی باشم
من به خدا درخواستی رو فرستادم و اون گفت
فعلا فقط صبر کن
الان تقریبا دوهفته میگذره چندروز پیش
دوباره قرآن رو باز کردم
حس کردم که خدا یادش رفته
حس کردم توهم زدم و اون آیه تصادفی بوده حس کردم هدایت نیست
اما این بار یه آیه دیگه اومد
آیه این بود
واتبع ما یوحی الیک واصبر حتی یحکم الله وهو خیر الحاکمین
وتو خود از وحی خدای که به تو میرسد پیروی کن وراه صبر پیش گیرتاوقتی که خدا حکم کند واو بهترین حکمفرمایان است
دیگه بعد خواندن این آیه
ایمانم خیلی قوی تر شد روزهای بعد هدایت شدم به دوتا فایل استاد که ونها هم
درباره ی سپردن به خدا وهدایت الهی بود
و در آخر هدایت بعدی این بود که برو بخش عقل کل ومن اومدم و به این صفحه هدایت شدم
نمیدونید دوستان چه حسی دارم
هرچند که مدام ذهنم داره باروش های مختلف نجوا میکنه که
نه بابا توهم زدی
تو الان باید یه اقدامی بکنی
چرا آنقدر منتظر موندی
کاری که فک میکنی درسته رو انجام بده
امروز 20أم ماه هست
چیزی به آخر ماه نمونده و تو باید اجاره تو بدی
هیچی پول نداری واسه اجاره
برو یه اقدامی بکن حداقل کرایه ت رو جور کن بعد بشین منتظر هدایت خدا باش
و و و و
کلی ازین حرفها
من دوره حل مسایل رو شرکت نکردم ولی از توی کامنت های بچها میفهمم که استاد گفتن نباید اشغال هارو بریزی زیر مبل
واین بار بازهم اگر من قید این انتظار رو بزنم و باز هم کاری که خودم فکر میکنم درسته رو انجام بدم
مثل این میمونه که اشغال هارو ریخته باشم زیر مبل
من این بار تصمیم گرفتم که منتظر بمونم و ببینم که خدا چی میگه
دقیقا همین چندروز پیش استاد فایل
تسلیم بودن دربرابر خدا رو گذاشت روی سایت هنوزم هست روی بنر سایت
و من گفتم نشونه ازین واضح تر؟؟؟
دوستان من این بار اومدم که بسپارم به خدا خیلی وقته که سپردم. اما استاد میگه نشونه سپردن به خدا و
تسلیم بودن آرامش هست
میگه باید آروم باشیم ونگرانی دیگه معنایی ندارد
ومن دیدم که با خواندن تک تک کامنت هاتون
چقدر هرروز نگرانیم کمرنگ تر شد
از همتون ممنونم
از حبیب الله عزیز ممنونم
از استاد عزیز ممنونم
وخدای خوبم
من به هر خیری که از تو به من برسد فقیرم …
اهدنا الصراط المستقیم
صراط الذین انعمت علیهم
غیر المغضوب علیهم ولاالضالین.
حتما یه روزی میام واینجا میگم که من چطور صبر کردم
و چطور هدایت الهی رو دریافت کردم
و چطور در مسیرش حرکت کردم.
وحالا نتیجه اینه.
در پناه الله یکتا.
به نام مدبر هستی
برای کمک به خودم و دوستان ردپایی دوباره میذارم
این اتفاق مربوط به کمتر از یک ماه پیش هست
موقعی که شروع کردم به خواندن قران با قرانی که تو خونه داشتم خوندش سخت بود و معانی سنگینی داشت چون یه قران با خط شکسته و قدیمی بود و من نمیتونستم بخونمش و بعد چندبار خوندن کنار گذاشتمش و اومدم شروع کردم به تفسیرهای یکی از اساتید رو مدتی گوش کردن و هرچقدر جلو میرفت این استاد دیدگاه سیاسی و باورهای خودش رو هم قاطی تفسیر میکرد و من حسم بد میشد و مقاومت داشتم و ناراحت شدم و اونم گذاشتم کنار .
مدتی گذاشت میخواستم شروع کنم و گفتم اشکال نداره به همین استاد میرم جلو و باورهاش رو فیلتر میکنم برای خودم و بازم مقاومت داشتم.
یه بعدازظهر گفتم خودم باید بفهمم و قران بخونم و اینجوری نمیشه که بقیه بیان برا من تفسیر کنند.
از خدا هدایت خواستم و موقع انتشار کامنت ها اصلا حواسم نبود و کامنت میخوندم یهو چشمم خورد به مطلبی که شخص تو سایت در جواب یه نفر دیگه گفته بود که من این کتاب رو سخت گیر اوردم و دقیق مشکل من رو داشت و قلبم گفت خودشه.
(پی نوشت :اون روزها ذکری که با خودم میگفتم این بود که خدایا خودت درها رو برام بازکن . خدایا خودت کمکم کن)
خلاصه با توکل به خدا و هدایت خواستن فردا بعدازظهر رفتم تو شهر مشهد و گفتم این شهر مذهبیه قطعا داره .
اقاجان گشتم مغازه ها و فروشگاه و کتابفروشی بزرگ و پاساژها رو نبود که نبود. (قبلا تو دیوارم پیام داده بودم و نداشتن) و منم گفتم هوا تاریک شده بود و میخواستم برگردم و تو مسیر بودم
میخواستم بیام قلبم گفت از مغازه دار پرسیدم و گفت نمیدونم و یه پاساژ هست و منم دیدم نسبتا نزدیکه پیاده رفتم
پاساژ رو پیدا کردم و محصولات قرانی بود و رفتم بازم هیچکس نداشت .
یکی بود تماس گرفت و یه قیمت خیلی بالا گفت و اومدم بیرون بقیه هم رفتم که نداشتن .
سایزی که من میخواستم رحلی بود.
اخرین مغازه زیرزمین همینجور رفتم داخل مغازه
وارد شدم دقیقا همون قران باهمون سایز و مشخصات رو میزش گذاشته و گفتم فلان قران را میخوام و لبخند زد و
میدونید طرف چی گفت : گفت این قران رو یه نفر اورده و گذاشته . الله اکبر
کتاب دست دوم بود و رو جلدش چسب داشت و داخلش تمیز بود
ورق زدم یهو روی ایه یس که تا امشب پیداش نکردم نوشته بود خدایا به حق سوره یس در رو وا کن
اینکه یکی از ذکرهای من بود الله اکبر
خلاصه طرف متعجب و منم متعجب گفت این روزی تو بوده
اصلا حالی شدم و قران رو گرفتم و اومدم بیرون تو مسیر اشک میریختم
در ادامه تو همون منطقه من مدت ها قبل اومده بودم برای خرید نمک صورتی و تا نزدیک مغازه طرف رفته بودم که نمک بخرم ولی ندیده بودمش و تو همون مسیر یادم اومد که نمکم میخواستم رفتم و همونجایی که جلو روم مغازه رو پیدا نکرده بودم و دیدمش و نمک صورتی خریدم
و شب بود برگشتم خونه…
اومدم که این هدایت رو بنویسم تو سایت و دوباره نگاه کردم که کدوم ایه بود که با مداد نوشته بود.؟
چند ورق زدم و کتاب رو کج گرفتم و ورق زدم که از لای قران چندین گلبرگ خشک شده افتاد رو شلوارم .
دیوانه شدم و عجیب تر روی یه گلبرک خشک شده با مداد نوشته بود:
خدا خودت کمک کن
این معجزه ذهنم هروقت یادش میوفتم حالی به حالی میشم
در پناه خدا
سلام دوست عزیز
من از پاسخ داداش حمیدرضا به سوال شما هدایت شدم
ومیخوام جدیدترین اتفاقی که همین دیروز افتاد رواینجا بنویسم که هم مشارکت کرده باشم وهم برام ردپا باشه
من تازه دارم رانندگی میکنم و ازقضا مسیری که من به یه سوپری آشنا میرم یک ساختمانی داره که یک سمت دیوار اون نبشی وتیز هست و دقیقا سر پیچ کوچه قرار گرفته و موقع پیچیدن استرس میگیرم که به تیزی دیوار برخوردنکنم
دوسه روز پیش از اونجا ردشدم و البته بااحتیاط و همین فکر ازسرم گذشت که کاش این نبشی گرد بود و راحت میشد ردبشی فقط همین وباهیچکس هم درمیان نذاشتم
دیروز داشتم پیاده از اون کوچه ردمیشدم که دیدم چند نفر جمع شدن ودارن کار میکنن متوجه شدم یه دیوار هلالی از داخل خونه آوردن بالا با فاصله از دیوار قبلی و الان هم دارن دیوار قدیمی روخراب میکنن ومن فقط سپاسگزاری بودم و نفس عمییییق وعشق و اشک شوق خدایااااشکرت
سلام دوست عزیز
اوناتفاقه که میوفتاده درست شدن اون دیوار
ولی میدونید داستان هدایته همزمانیه اینکه خداوند هدایت میکنه تا ما در زمان درستش بخایم خاستمونو یجورایی میندازه به دلمون که بخایم چون از پیش داره رخ میده اتفاق خوشگله
همین چند روز پیش بود که بخاطر یک تضادی من تو دلمگفتم ی ایرپاد داشتم خیلی خوببود فرداش پدرم رفت برای خودش یک گوشی نو خرید هندزفریش رو اورد داد به من
یعنی اتفاقات خوب برای مایی که سمت خداوند هستیم همشمیوفته اصلا همش خیره خدا میاد اون خاسته رو به دل ما میندازه و ما میگیم عه من خاستم شد
بابا همش شدنه همه اتفاقات و رویدادها خیرهستن از قبل
بنظرم ما از خاستهامون جلو میزنیم دریافت نکرده میریم سراغ ی راه دیگه
سلام داداش مصطفی گلم
بله اتفاقا دختر صاحب اون خونه دوستم هستن دیدمش و ازش بابت تصمیمشون برای انجام این کار تشکر کردم و گفتم که خیلی کار خوبی کردین ایشون هم گفتن الان سه چهار ساله دارن بهمون میگن ازهمه طرف ولی ما دوست نداشتیم مقداری از زمینمون روازدست بدیم ولی الان دیگه مصمم شدیم به خاطر شادی روح پدرم اینکارو انجام بدیم و به نیت خیر بهش نگاه کردیم
خدایا شکرت که اینجا هستم و میتونم دومتر جلوتر از خودم روببینم
ممنونم و درپناه حق
سلام به همه دوستان عزیز
ممنون از آقای ایزدی از سوال خوبشون و اینهمه نور که در این سوال بود
داستان من مربوط به مامانم میشه
پدر بهشتیم تقریبا چهار ساله فوت کردند و مامانم تنها زندگی میکنند و من خیلی فکرم درگیر تنهایی مامانم هست و نگرانم و یه جورایی انگار عذاب وجدان دارم که مامانم تنهاست و با اینکه ما پنج تا خواهریم فقط من این حالت دارم و خدا روشکر خواهرام خیلی خوبند و هر کاری از دستشون برمیاد برای مامان انجام میدهند
اما تقریبا یک ماه پیش بود که نشستم با خدا حرف زدم و هر چی تو دلم بود نوشتم واین متن نوشتم
خدایا دوست دارم برای مامان کاری کنم تا تنها نباشه و اذیت نشه دوست دارم خیالم از مامان راحت باشه
اما مامان با رفتن خواهرم تنها شده و آن دوتا خواهرم که نمیتونند شبها پیش مامان بیاین
چرا مونا اگه یه فرد دیگه تنها باشه برات طبیعیه و اذیت نمشی و میگی آفرین و به نظرت آدم قویه اما در مورد مامان اینطوری فکر نمیکنی
کاری که از دستت برمیاد هفته ای دو بار به مامان سر بزنی با مامان بیرون بری و پیاده روی کنی و و ساعات بیشتری رو پیشش باشی و دو هفته یک بار خانه تو جاجرود بریم و در کنارش لذت ببرم و دنبال کلاس ورزش برای مامان باشم
و مهمتر ازهمه بسپارش به خدا . خدا هزار برابر تو ،مهربانتر از تو به مامان هست
و معجزه اتفاق افتاد به محض رها کردن من و سپردنش به خدا هر شب یکی پیش مامانم بود و فقط دو شب تنها بود و در صورتیکه تو یک ماه شاید ۶الی .۷ شب کسی پیشش بود و آنقدر حال من بهتره و هر روز خدا رو به خاطر این مسله شکر میکنم
خدایی که در هر لحظه در حال اجابت ما هستی
سلام به دوستان توحیدی و عزیزم
عاشقتونم
سلام به استاد عزیزم که تمام کامنت ها را با عشق میخونه و منتشر میکنه و سلام به خانم شایسته عزیز
امروز میخوام براتون از سفر بگم و مهاجرت
میگه منم می نویسم
من چه کاره ام
خوب بچه ها دلم براتون بگه که سفرها باید کرد تا پخته شود خامی
اصلا یعنی چه ؟
یعنی تا وقتی یه حرکتی نزنی و یه قدمی برنداری نمی تونی قدرت خداوند رو توی زندگی ببینی
یعنی همون جمله معروف استاد ایمانی که عمل نیاورد حرف مفت است
حالا چرا ما سفارش شدیم به مهاجرت ؟
چون ما با بریدن از دلبستگیها و جدا شدن از نقطه امن بیشتر میتونم رد پای خداوند رو توی زندگی ببینیم این یعنی توجه کردن به قدرت رب و از قراری که کانون توجه ات هر سمتی بره بقیه زندگیت میشه همون مسیر
که میشه مسیر توحید
مسیر توحید مسیری که خداوند بهش تاکید داره
چون خداوند ذات انسان رو میدونه که انسان موجودی وابسته هست تاکید داره بر مهاجرت و بریدن از دلبستگیها و متصل شدن به خداوند و این امکان در سفر و مسافرت بیشتر اتفاق میوفته
اگر یه کم به سفر ها خودمون بیشتر توجه کنیم قشنگ میتونیم چند تا همزمانی توپی که برامون اتفاق افتاده رو به راحتی بیاد بیاریم
پس نتیجه میگیریم که سفر رفتن یک نعمت بسیار بزرگ از جانب خداوند هست که علاوه بر دیدن زیباییها و و ناشناخته ها پر میشه از اتفاقات و همزمانی های که خداوند برات چیده
در پناه الله یکتا شاد و سلامت و پر پول باشن
به نام خداوند مهربان و دستگیرم
سلام به دوستان خوبم
محل کارم یه فایل اکسلی داشتم که از فرمولش سر در نمیاوردم از مدیر مالیمون هم پرسیدم اصلا توجه نکرد و راهنماییم نکرد خیلی این موضوع ذهنم رو درگیر کرده بود بعد گفتم خدایا من بلد نیستم خودت یه جوری این موضوع رو حل کن بعد شرکت نیرو گرفت یه خانم مهربون و کار بلد، ایشون به من یاد دادن کامل و بعد از سه روز کار کردن انصراف دادن رفتن من فقط گفتم خدایا خودت این آدمو مامور کردی فرستادی تا کار منو راه بندازی همین الان اشک تو چشمم جمع شد وقتی کاری رو به خدا میسپاری چقدر قشنگ برات انجام میده
دوباره محل کارم یه سری مدارک هر بار جمع میشه که باید اسکن بشن و در پرونده پرسنل بایگانی بشن یه مدت نرسیدم انجام بدم کلی جمع شده بود و هر بار میدیدمشون غصم میگرفت گفتم خدایا من وقت نمیکنم اینها رو انجام بدم خودت یه دستی بهم برسون بعد چند روز شرکت یه نیرو برای واحد طراحی گرفت و این خانم هر موقع کار نداره میاد اتاق من بهم میگه اگه کاری داری کمکت کنم و من هم با کمال احترام تمام مستندات رو بهش دادم و گفتم زحمت اسکنشون رو بکش باور کنین ایشون انگار کار خودش باشه هر موقع کار نداره میاد اتاق من و انجام میده خخخخخ و امروز تمامشون اسکن شد
این دو مورد کمک خداوند خیلی بهم حال داد گفتم با شما دوستانم به اشتراک بزارم تا ایمانمون به خداوند ارحم الراحمین بیشتر بشه و بیشتر بهش اعتماد کنیم و کارهامون رو به دستان توانمند خودش بسپاریم.
سلام به دوستان عزیز و توحیدیم
چند سوال خوب بپرسیم ببینیم جریان هدایت به کجا میرسد
چگونه میشود به خداوند اطمینان کنیم ؟
راهی که باید اعتمادتان به خداوند بیشتر شود چیست ؟
منظور از بزرگتر کردن ظرف برای دریافت نعمات الهی چیست؟
این نظر منه دوستان عزیزم و دوست دارم اینو برای خودم یه باور قوی کنم
در زیر این سوال دوستان و دانشجویان مکتب توحید تعداد مثال های بی نظیر از هدایت های الهی رو گفتند که باعث بیشتر شدن ایمانمان شد
خداوند همیشه بوده و هست و خواهد بود
کسانی که زندگی روزمره خود بر اساس هدایت های الهی انتخاب میکنن و بر مسیر خود پا برجا میمانند اینجاست که دیگر خداوند است که میخواهد وجود پر قدرت خود را به انسان نشان دهد و یا به عبارتی دیگر خداوند است که میخواهد وجود خود را به انسان ثابت کند در اصل خداوند چه انسان آگاه باشد چه نا آگاه همیشه در همه حال در حال هدایت انسان هست در اول مطلب گفتم انسان اختیار دارد که این هدایت ها رو قبول کند و یا رد کند
برای اعتماد به خداوند باید به مثالهای و همزمانی های که خداوند در زندگیمان به وجود آورده توجه کنیم ودر موردش صحبت کنیم و به نظر من برای اینکه ایمان و این اعتماد بیشتر و بزرگتر شود به علاوه توجه به هدایت های کوچک زندگی خداوند خودش به ما راه رو به ما نشان داده یا بهتره بگم خداوند شوق بیشتری داره تا ما رو بزرگتر کنه و این راه چیزی نیست جز آیه ۲۶۰ سوره بقره در حالی که ابراهیم به بزرگی و عظمت الله ایمان داره وباز این درخواست رو از خداوند میکنه که زنده شدن مرده ها رو بهش نشون بده تا ایمانش بیشتر شود و این درخواست ابراهیم از خداوند این رو نشون میده که حضرت ابراهیم ظرف خودش رو خیلی بزرگ کرده
منظورم اینه حضرت ابراهیم در ابتدا پذیرفتن هدایت های الهی نیومده که بگه زنده شدن مرده ها رو به من نشون بده در ابتدا شاید پیدا کردن یه مسیر بوده و بعدش یه هدایت بزرگتر خواسته وبعد بزرگتر وبعد شاید شکستن بت ها و بعد سرد شدن آتش و بعد رها کردن فرزند و بعد ساختن خانه خدا و … حضرت ابراهیم این همه معجزه از خدا دیده و باز هم به نظر من خداوند میخواهد حضرت ابراهیم خواسته بزرگتری داشته باشه تا خداوند باز خودشو به اون ثابت کنه یعنی حضرت ابراهیم به صورت تکاملی داره ظرف وجودی خودش رو بزرگتر میکنه و اعتماد ش رو به خداوند بیشتر میکنه با کارهای بزرگتری که خداوند براش انجام میده
خداوند که بزرگی خودش برای خودش ثابت شده است وفقط از طریق درخواست های ماست که خداوند میتونه بزرگی خودشو رو به ما نشون بده
خداوند رحمان و رحیم اشتیاق بیشتری داره که ما به رو به مسیر راست و ساده و راحت هدایت کنه اگه فقط و فقط ما هدایت رو انتخاب کنیم و یاد بیاریم هر کاری رو که راحت و آسان برامون انجام میشه نگیم که شانس آوردم بگیم حتما و حتما پیروی ما از هدایت الله بوده که آسان شدیم برای آسانی ها
پس بیاد بیارید هدایت ها و آسانی ها و همزمانی های زندگی تان را و اعتبار آن را به الله بدهید میشه شکر گذاری و برای بزرگ کردن ظرف و ثابت نبودن مانند حضرت ابراهیم درخواستها یتان رو بزرگ تر کنید تا به ایمانتان افزوده شود
این درخواست خود خداوند است
وَ إِذْ قَالَ إِبْرَاهِیمُ رَبَّ أَرِنی کیفَ تُحْی الْمَوْتی قَالَ أَ وَ لَمْ تُؤْمِن قَالَ بَلی وَ لَاکن ل یطْمَئنَّ قَلْبی قَالَ
فَخُذْ أَرْبَعَهً م نَ الطَّیرِ فَصُرْهُنَّ إِلَیک ثُمَّ اجْعَلْ عَلی کلُّ جَبَلٍ م نهُنَّ جُزْءًا ثُمَّ ادْعُهُنَّ یأْتِینَک سَعْیا وَ
اعْلَمْ أَنَّ اللَّهَ عَزِیزٌ حَکیمٌ )260(
ابراهیم گفت: »پروردگارا! به من نشان بده چگونه مردگان را زنده میکنی؟« فرمود: »مگر ایمان
نیاوردهای؟« گفت: »چرا، ولی میخواهم آسوده خاطر شوم.« فرمود: »چهار پرنده را بگیر و آنها
را پاره پاره کن و هر قسمت را بر کوهی بگذار. پس آن گاه آنها را بخوان، شتابان نزد تو خواهند
آمد، بدان خداوند توانمندی فرزانه است.«
دوستتان دارم، در پناه الله یکتا در آرامش و دریافت هدایت هایش قدمهای توحیدی بردارید تا بر ایمانتان افزوده شود
سلام به استاد وهمه ی عزیزان
یکی ازاتفاقات عالی ک همین دیروز برام رخ دادومیشه گفت ک هدایت پروردگاربوده
این بود ک من اول اقدام کردم برای تمرین چطور درطی یک سال درامد خود را سه برابر کنیم و هدایتی
بایکی دوستانم داشتم راجبع مهارتی ک دارم اموزش میبینم صبحت میکردم
ک بعدش چون اون تمرین رو انجام دادم باخودم گفتم باهمین وسایلی ک دارم
یک ارایشگاه کوچیک میزنم توی اتاق خودم
توی همین مکان و زمان و باهمین وسایل
باهمین امکانات و مهارتهای ک دارم
و کم کم ایدها اومد
تصمیم گرفتم یک سرمایه کوچیک بذارم وسایل مهم ارایشگری ک صندلی و تخت و کمدهست رو بگیرم
تو برنامه ی دیوارب دنبال وسایل دست دوم یا نو ک ارزونترباشه بودم
و میگفتم خدایامنو ب سمت وسایل خوب هدایت کن
گشتیم و گشتیم مغازهای مختلف خلاصه قراربود بریم ی شهردیگه وسایلهای ست بخریم ک دیگ یه مغازه دیگ دیدیم و رفتیم اونجا اتفاقا تخت و وسایلش اوکی بود همونجورک میخواستم اما ی صندلی دیگ ک میخواستم باکیفیت باشه به مغازه ی دیگ هدایت شدیم
وخداروشکر کم کم کارام داره اوکی میشه
و این زمانی رخ دادک من دارم سعی میکنم فکرامو عوض کنم و باخودم میگم توی همین مکان کوچیک
و هرشرایطی من میتونم کارو کسب خودم رو راه اندازی کنم و کم کم تکامل خودم رو طی کنم
قبلش ک داشتم افکارخودم رو مینوشتم ب عالمه افکارمحدودکننده داشتم ک میگفتم خدایا مشخصه ک من بااین افکار دست ب هیچ کاری نمیزنم و همش ب خیال خودم دارم روی خودم کارمیکنم
درصورتی ک نمیدونم توسر من چ افکاری بارها و بارها تکرار شده
ازخدامیخوام کمکم کنه
ی اتفاق دیگ همزمانی ک برای من تواین چندماه اخیر رخ داداین بود ک مارفته بودیم بامادرم دانشگاه انصراف بدم
همون روز ی شخص اومده بود خونه بابت یک موضوعی ک مانبودیم
اولش ناراحت شدیم ک کاش خودمون بودیم و میتونستیم وسایل رو تحویل بگیریم
و تماس گرفتن بامادرم گفتن فردادخترت بیاد
ک بعدمن رفتم بهترشد ک فرداش خودم تنها رفتم و حضوری صحبت کردم و بعدازچندماه وسایل رو تحویل گرفتم
این موضوع موقعی پیش اومدک چندین ماه قبل و من و خواهرم باهم زندگی میکردم و شاغل بودم
و ناراحتی پیش اومد ک تصمیم گرفتم برگردم شهرستان پیش خانواده و اون روز ک من رفتم وسایلم رو تحویل گرفتم بعد فهمیدم ک خدایا یه حکمتی در این کاربوده ک من خودم اینحا باشم و حضورداشته باشم ک تو بمن نعمتی بدهی ازجایی ک من اصلا فکرشم نمیتونستم کنم و هزار بارگفتم خدایا شکرت
شکرت ک من ازوقتی فهمیدم باید فقط روی توحساب باز کنم
ن بنده ات…
چه اتفاقاتی واسه من افتاد
هنوزم میگم اگ من بتونم شرک رو توقلبم کم کنم
زندگیم عالی میشه
بااین ک همین الانشم ازخداممنونم
به نام خدواند فراوانی ها.
سلام.
وای خدایییییی منننننن
چقدر باحاله سپردن کار ها ب خدااااا جووونم.
الله اکبر. الله اکبر.
واقعا دارم معجزه میبینم.
ماشینمون به یه مشکل برخورده بود دیروز.
دنده سر جاش نمیرفت و به سختی و به زور دنده عوض میکردیم.
از خداوند هدایت خواستیم.
یه بنده خدا سوار ماشینمون شده بود و بهش گفتیم. گفت روغن واسکازینش شاید کم شده باشه.
رفتیم تعویض روغنی و روغنشو عوض کردیم و اومدیم خونه.
ولی در طول مسیر باز هم دنده جا نمیرفت.
امروز صبح همسرم سرچ کرد گوگل دلیلشو فهمید. توی کلیپ آموزشی گفته بود باید روغن واسکازین عوض بشه که بتونید درست تر تنظیمش کنید.
نیاز به ابزار بود برای درست کردنش و ما فقط یه آچار فرانسه داشتیم که بزرگ بود و نمیشد که باهاش کاری کرد.
خداوند الهام داد که با دست این کارو بکن.
و با دست پیچو سفت کردیم.
شاید باورتون نشه.
از روز اولشم نرم تر دنده عوض میشد.
واقعا خوشحالم و شاد. بابت این انرژی ثابت.
الهی شکر
خدای مهربونم عاشقتم💚🤗
سلام دوست عزیز
متشکرم بابت این ایده ی جالبتون، قطعا کمک میکنه ایمانمون با خوندن نتایج همدیگه بیشتر بشه…
راستش من چندوقت پیش سر یه موضوعی خیلی تضاد و چالش داشتم و تصمیم گیری برام اصلاااااا اسون نبود و سردرگم بودم
یهو یجا تسلیم شدم و گفتم خدایا همه چیو میسپارم دست خودت که خودت میدونی چی برام بهترینه،
توی اوج ناامیدی درحالیکه هییییچ ایده ای نداشتم، بعد از اینکه همه چیو سپردم دست خودش خیلی سریع و زیبا هدایت شدم به یه مسیر جدید و کلیییی ایده ی جدید که خیلی تاثیرات مثبتی داشت برام…
یه خواسته ای هم داشتم ک قبلا خیلی براش تلاش میکردم ولی نمیشد، یجا دیگ سپردمش دست خدا
چنان رااااااحت و زیبا و به بهترین شکل و از بهترین راه اون خواسته امو تجربه کردم که فقط خدا میتونست همچین هدیه ی قشنگی رو بهم بده، خدایاشکرت
خدا خودش حتی بهتر از ما میدونه چه چیزی میخوایم و چه چیزی برامون بهترینه…
برای همه ی کسایی ک این کامنت رو میخونن آرزوی بهترین ها رو دارم…
عشق بهتون

