اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
به نام خداوندمهربان.سلام به استاد نازنین وهمه همراهان
استاد از وقتی اینستا اومده من اصلا نداشتم خواهرشوهرم بلاگرشده کنجکاوشدم ببینم چه کارمیکنه چی میزاره هم به بهانه اینکه کمی آشپزی یاد بگیرم ماه پیش تازه واردش شدم اولا منی که تا حتی پنج دقیقه تایم داشتم تو سایت بودم وکامنت میخوندم خیلی وسوسه میشدم هی برم تو اینستا ومیرفتم ببینم چه خبره واشپزی میدیدم وذخیره میکردم ورفتم تو فاز مقایسه ببین چقدر بقیه زنها خوش سلیقه ان چه میزهایی میچینند چه خونه هایی دارن چی شوهرهایی دارن دم به دقیقه قربون صدقه شون میره چقدر من از دنیا عقب بودم .اونهایی که مد بودن هی لباس میپوشیدند بابا چقدر بقیه زنها خوش تیپ ان چرا هیکل من اینجوریه چرا شکم وپهلو من دارم.حالا جالبه خواهرشوهرمو میدیدم میگفتم من شاغل واین خونه دار تو هر کلیپش لباساش متفاوت بود تا دو هفته ای منو مشغول کرد تا اینکه چند روز پیش باخودم گفتم الگوی من خانم شایسته هست خیلی آشپزی ساده نه از این میزا میچینه نه وقتشو صرف این جور چیزا میکنه .من اصلا تو ذاتم نیست که بیام تزیین غذا یاد بگیرم حوصلشو ندارم یه دوره بستنی سازی خریدم فقط یک بار ساختم تموم شد ورفت .تق.گرفتم حذفش کردم وخیالم راحت شد ودوباره مثل قبل تمام وقت آزادم تو سایت هست که به جای مقایسه واحساس بد کلی حال خوب برام داره.
منم محل کار همکارام از شوهراشون چیزی تعریف میکردن همون لحظه که تعریف میکردن من تو ذهنم با شوهرم مقایسه میکردم قبلا شوهرم اصلا تو کارای خونه کمک نمیکرد همکارم میگفت شوهرم ظرفها رو شسته میگفتم خوش به حالش چقدر خوب.ولی به لطف الله از وقتی که یاد گرفتم تمرکز کنم برنکات مثبت ،الان شوهر من از اونها بیشتر همکاری میکنه .
این نگاه مرغ همسایه غازه از کجا میاد؟؟؟؟؟
یک دلیلش اینه که ما تمرکزمون برنکات منفیه تمرکزمون بر مشکلات زندگی مونه وقسمت خوب ومثبت زندگی بقیه رو میبینیم. واین تمرکز برنکات منفی زندگیت باعث میشه هی مسائل منفی بیشتری وارد زندگیت بشه وخودتو بدبخت تر ببینی وبقیه رو خوش بخت تر.واین احساس نارضایتی هی اوضاع رو بدتر میکنه وزندگی برات جهنم میشه.پس قدم اول اینه که داریم به چی توجه میکنیم از همون بیشتر وبیشتر وارد میشود.
دلیل دیگه اینکه نمیخواهیم مسئولیت زندگیمون رو به عهده بگیریم به این شکل فرارمیکنیم ولی ما داریم 100درصد زندگی خودمون را با افکار وباورهامون خلق میکنیم.
جمله زیبای استاد:هرموقع فکرکردی من مشکل ندارم مشکل از بقیه هست اتفاقا مشکل از خودته
.دلیل آخری هم فضای مجازی ومقایسه کردنها هست که نابودکننده هست.
من فکر می کنم در این زمینه وضع من از خیلی ها خراب تر باشه . از نظر من مادرهای دیگران غاز هستند و من غاز نیستم . خدا را شکر بچه های سالم و خوبی دارم اما من از خودم بعنوان یک مادر همیشه حس نارضایتی دارم . اگر بچه های دیگران در رفاه بیشتری باشند من احساس معذب بودن میکنم . انگار لقمه توی گلوم گیر میکنه . پاشنه آشیل وحشتناکیه . خیلی وقتها روی خودم کار کردم و سعی کردم حلش کنم . موفقیت های چشمگیری در این زمینه داشتم بخصوص فرستادن میکاییل به ایران توسط شما ، بازتاب گسترده ای در زندگی مادر و فرزندی من داشت و من به طرز عجیبی بچه هام را رها کردم . همون موقع که خبر اومدن مایک به ایران را شنیدم ، جرأت و شهامتی در من شکل گرفت و پسر بزرگم را که دو سال از میکاییل شما کوچیکتره را به مسابقات کشوری کشتی فرستادم در حالیکه اگر شما این کار را نمی کردید محال بود بذارم بره و همینطور رهایی های بیشتری را در مورد بچه هام انجام دادم اما هنوز نتونستم بپذیرم که مادرهای دیگه غاز نیستند . این در حالیه که بارها اقوام همسرم بچه داری های من را تحسین کردند . همین چند وقت پیش بود که یکی از اقوام گفت اندیشه یادته آرمان کوچیک بود میرفتی قلم گوسفند براش میخریدی یادته کسی جرأت نداشت غذای غیرمجاز بهش بده . و بعد در مورد بزرگ کردن دوقلوهام گفتند و من یادم میومد که چه کارهایی برای بچه هام کردم . ولی خب نتونستم از لحاظ مالی اونجور که میخوام خواسته هاشون را برآورده کنم . دلم می خواد انقدر این قضیه برام حل بشه که نه تنها پاشنه آشیلم نباشه بلکه نقطه قوتم بشه چون میدونم شیطان ذهنم داره قدرت نمایی میکنه و منو مرغ و دیگران را غاز جلوه میده . من نسبت به جمله ی” مامان حوصله م سر رفته ” خیلی خیلی زیاد حساسم . اگر بچه ها این جمله را بگند من نابود میشم انقدر احساس گناه بهم دست میده که نمیدونم اون لحظه چه کاری برای رفع این بی حوصلگی اونها میتونم انجام بدم . ریشه ش هم به کودکی خودم برمی گرده که بارها حوصله م سر میرفت و برای هیچکس مهم نبود . یادمه جمعه های اهواز دلگیر بود و من عصر جمعه میرفتم دم در و همسایه هامون خونه نبودند هرکدوم یه جایی رفته بودند ولی ما تو خونه بودیم . و من انقدر دلم میگرفت که انگار میخواستم بترکم و از کالبد خودم خارج بشم . نمیدونم این قضیه چند بار تکرار شد . واقعا یادم نیست و یادم نیست که اون حس چقدر طول میکشید ولی قشنگ غاز بودن پدر و مادر هایی که بچه هاشون را جمعه ها بیرون میبردند را حس میکردم و شاید باور نکنید ولی من بخاطر اینکه میترسیدم بچه دار بشم و بچه م حوصله ش سر بره اصلا دلم نمی خواست بچه دار بشم .
من همیییشه دیدم نسبت به شهرم بد بوده، شش سال دانشجوی دوتا شهر بزرگ بودم، و عااالی بود به قددری بهم خوش گذشت که حد نداره، وقتی میخواستم برگردم گریه میکردم، و بخاطر ترس از نتوانستن در پول ساختن تنها نموندم اونجا، برگشتم به شهر خودم سر کار رفتم، ازدواج کردم و ادامه ی زندگی…. خب من احساس خوشبختی داشتم اما همیییشه این حسرت هم در کنارش بود که من میخواستم شهر بزرگ زندگی کنم اما نشد، با آموزشهای شما به دلیل این خواسته پی بردم، چیزی که تو متن این فایل هم ازمون پرسیدید؟ چرا میخوای بری شهر دیگه؟ و متوجه شدم چون موقع بچگیم چند نفر از افراد فامیلم تهران زندگی میکردن و من به وضووح تفاوت زندگی در این دو شهر کوچک و بزرگ رو میدیدم، این خواسته در من بوجود اومده، اما براش تلاش نکردم فقط اومدم روی نکات منفی شهرم تمرکز کردم که اینجا بده شهر بزرگ خوبه.
اگر برم شهری دیگه
من شخصیتم روهم دارم با خودم میبرم
کدوم شخصیت؟ همون شخصیتی که مداام از محل زندگیم بد میگه، همون که مداام با بقیه تکرار میکنه آدمایی که جدیدا تو این شهر زندگی میکنن بی فرهنگن! حالا که تقریباً 50 درصد جور شده که برم شهری دیگه همین شخصیت داره کاری میکنه من از زندگی تو شهری دیگه ناراضی باشم و بگم همینجا خوبه! من باید کللا شخصیتم عوض بشه و از هررر جایی که برای زندگی برام جور میشه لذت ببرم.
اینو چنند بار تو فایلای شما شنیدم نگین بذار کلا شخصیتت عوض بشه
بلند شیم بریم شهر رو بگردیم ببینیم توی شهر ما هم کلی جاهای دیدنی هست و مردم کلی خرج و تفریح میکنن
من دقیییقا دارم اینکار رو انجام میدم، باتوجه به مقدار پولی که دارم خیلی بیشتر از قبل آتلیه میرم عکس میگیرم، کافه و رستوران میرم، پاساژهای شیک میرم دارم سعی میکنم همون چیزهایی که قبلا نسبت بهشون حس داشتم و تو شهر من نبودن و الان هستند رو برم ببینم، البته آگاهانه نبود فقط میگفتم نگین از جایی که هستی لذت ببر الان با این فایل به این رفتارم آگاه شدم، (همینه که میگید وقتی تو مسیر درست هستی هدایت میشی به رفتار درست و الان دارم میبینم که کارم درسته)
من یه تجربه ای دارم که فکر کنم شاخ همه دربیاد, من اصفهان زندگی میکنم و خب شنیدید میگن اصفهان نصف جهان و انصافا هم چون خیلی اهل گشت و گذارم همه جارو رفتم و تابیدم و زیبایی هارا سانت به سانت صدهابار دیدما
از بچگی یکی از نزدیکان ما که از شهرستانهای اصفهان بود ولی اومد اینجا از جوانی و همیییشه میگفت اصفهانیا فلانند, اصفهان فلانه, بارون که نمیومد میگفت چون اصفهانیا اینجوریند و…..
دیگه ماهم همیشه میگفتیم اخه اصفهان هم شد جا!!! من بیش از حد ناشکر شدم نسبت به شهرمون, احساس بدبختی میکردم , شاید الان خیلی مسخره باشه این حرف از نظر بقیه ها ولی واقعیت من بود
اگه تهرااان بودم فلان, تهرانیا یه ادمای باکلاس فلانی هستند, شمالیا خونگرمند اصفهان که بداخلاق, شیرازی ها انقدررر باحالند و…..اینجا چیه اخه نه ادمهاش نه شهرش نه دریا داره نه جنگل نه باکلاسه
بعد دقیقا هم همین اتفاق میفتاد میرفتیم شمال گیر یه ادمهای خوش مشربی میفتادیم که خدا میدونه ..
بعد دیگه انقدر این باورهای من بود که بازم اطراف اصفهان بهتر از خود اصفهانه من تو دانشگاه با دوستهایی بیشتر رفیق بودم که مال اطراف بودند, یه بار با یکی از دوستان نجف ابادیم صحبت میکردیم که خواسته هامون چیه و اینا میگفت اصفهان رو خیلی دوست دارم و دلم میخواد بیام اونجا زندگی کنم من میگفتم عییی اخه اینجا ,یه بار دیگه یه دوستان دیگم مال زرین شهر بود میگفت من حتی اتوبانهای اصفهانم دوست دارم, خیلی این شهر خوبه
میخوام بگم چیشد که چشمم باز شد و از ناشکری دست برداشتم
یه دوست دیگه ای بود میگفت من کلی از شهرها و استانها را گشتم به تمیزی اصفهان ندیدم
یه دوست دیگه ای هم بود که میگفت من عاشق بزرگی اصفهانم بزرگه ولی مثل تهران الوده نیست زیاد!!
حتی تو کامنت ها هم میخوندم که من اومدم شهر رویایی اصفهان و کلی خوش بودم و میرفتم کوه صفه
اقا من هی اینارو می شنیدم و میگفتم تورا خدا اینارو باش, دقیق نمیدونم از کی بود فکر کنم از وقتی بود که میرفتم کلاس بعد مربیمون میگفت من کار شوهرم ماموریتیه و هربار باید یه جا باشم, قدر اصفهان رو بدونید حتی منابع اموزشی و کلاسهاش هم از همه جا بیشتره
بعد من فکر میکردم بهش اخه تا قبلا یه حالت فراری داشتم و دلم میخواست یه جا دیگه زندگی کنم و هی شما میگفتید با جایی که هستی به صلحححح برس
گفتم چندبار رفتی کل حاشیه زاینده رود رو با دوچرخه با دوستات گشتی!!! بی نهایت
چقدررر رفتی میدوون نقش جهان بستنی بخوری و بگردی و بچرخی و خرید کنی
کوه صفه را نگمممم!!! کوه چسبیده به شهر امن و پر از ادم, مسیر پر از زیبایی و چراغ و همه چی عااالی! کوه رفتن به این امنی و زیبایی و نزدیکی را چندبارررر رفتی!!!! بی نهایت, شبش قشنگه. صبحش قشنگه, برفیش قشنگه, پاییزش که دیوانه کنندست ,از بهارش نگم که همه جا درختان یاس بوی عالییییی, صدای اب و زیبایی و زیبایی
دیگه از اثار تاریخی که نمیگم, پل های قشنگ اصفهان که اب باشه یا نباشه دیوونش میشم, ایشالا هرکی اینو خوند دفعه بعد که زاینده رود جاری شد اصفهان لبی پل خواجو باشه ,
سانت به سانت زاینده رود من بودم و هرتیکش یه خاطره ای داره, یه حسی داره
اگه زمستون باشه و اب باشه پرندگان مهاجر سفیییید میاد میشینند رو اب
بهارهای اصفهان چیزی نگم که شهرداری و زیباسازی اصفهان سانت به سانت شهر رو گل میکاره, وسط خیابون, تو فلکه, وسط بلوار همه جا گل و گل و گل
حتی الانم که زمستونه بازم گل هست
بازم بگم؟؟؟
چهارباغ با درخت های بلندش میریم خرید کنیم ولی نشستن رو صندلی های چهارباغ و دیدن جوب اب وسط اونجا و یه بستنی هم دستت باشه!!!
خیلی هم من کافه بازم نامحدووود کافه های جذاب داره !!! هربار میتونی یه جای جدید بری کافه
و مهم تر از همه برای من که خیلیییی هنری بودم اصفهان پر از هنر بود و اساتید هنر و من خیلی خوب از این چشمه ی هنر نوشیدم و روحم هربار با هر اموزش و تمرین بزرگ و بزرگتر شد, شاید اگه یه جای دیگه بودم نصف چیزهایی که میخواستم یاد بگیرم رو نداشتند, ولی من این خوش شانسی رو داشتم و حالا هریار که از جلوی اموزشگاهم رد میشم, هربار که نقاشی و هنرهامو میبینم میگم خدایا شکرت که من رو تو پایتخت هنر به دنیا اوردی وبهم این شانس و موقعیت و همه چیو دادی!
و یه چیز دیگم از دقت قانون بگم اون شخصی که گفتم نسبت به اصفهان وحشتناک بدبینه هیچچچچ کدوم این تحربه ها نداشته, چندساله حتی لب اب هم نرفته درست و حسابی چه برسه جاهای دیگش
یه تجربه و چیز دیگم میخوام به صحبتم اضافه کنم, اونم اینکه خیلی از نعمت هایی تو دست دیگران می بینیم رو خودمون داریم, یا حتی اگه نداریمش دسترسی خیلی نزدیکی بهش داریم یه مثال بزنم, من یه قسمتی از سفر به امریکا بود که یه ابگرم روباز بود و بدجور دلم خواست ولی هی فکر میکردم بابا این یکی دیگه ایران نیست, تا اینکه یه عکسی دیدم چندروز پیش از ابگرم دلیر تو چالوس که همینجوری بود و گفتم دفعه بعد شمال حتما تجربش کنم, خیلی از اون زیبایی هایی را که می بینیم داریم شهر خودمون, خیلی از اون روابطی که دلمون میخواد رو داریم میگیم دوست های بقیه فلان و بهمان بعد میبینیم بابا رفیق های ماهم همینقدر بامعرفت و مهربونند
اینکارو که ادامه بدیم خدا مهر میزنه به چشم و گوشمون میشیم مثل گذشته من که بدترین شهر ایرانو اصفهان میدونست….
دیگه نمینویسم ولی این جملت استاد اویزه ی گوشمه, زندگی بعضیا جهنم نیست ولی خودشون تو ذهن خودشون جهنم میکنند,کاش سپاسگزاری رو خوب یادش میگرفتم همین
ببخشید که هربار باید بگید از اینستاگرام بیایید بیرون ,خوشبحال هر کی که فقط همین یه حرف استادو گوش کنه
بله منم از همان کودکی همیشه فکر میکردم که مرغ همسایه غازه.!!!!
خونه اینا بهتر از خونه ماست
خانوداه اینا صمیمی تر از خانوداه ماست
فامیل اینا از فامیل ما بهتره
و پدرومادر اینا و روستا و شهر و استان و کشور اینا بهتر از ماست.
وقتی ازدواج گرفتم بعد از مدت کوتاهی ای بابا نگاه کن زن این چقدر خوش اخلاق، باکلاس،شیک و خوشگل هست ولی زن ما ……
یعنی واقعا هر چی استاد مثال زدند و نزدند و رو من داشته ام در طول زندگی و هنوز با اینکه کمتر شدن ولی هنوز هم هستند.
ولی خوب قانون فقط و فقط قانون است دیگه اما و اگر نداره
حال خوب = اتفاقات خوب
حال بد= اتفاقات بد
توجهت رو چیه؟
شرایط و اتفاقات و جنبه های منفی شخصیت آدما و هی میگی اونا خوبن و ما بدیم
پس این جنس بدی و ناخوبی رو بیشتر تجربه میکنی حالا هر دلیلی که داری مهم نیست
کانون توجهت مشخص میکنه
وقتی سپاسگذاری یعنی احساس خوبی داری
و سپاسگذاری بالاترین و نزدیک ترین احساس به خداوند است.
پس طبق قانون تو اتفاقات و شرایط خوب بیشتری رو تجربه میکنی.
و از زاویه دیگه هم وقتی من دائم دارم خودمو با دیگران مقایسه میکنم و میگم خوش به حال اینا و بدبخت ما دارم احساس میکنم که بهم ظلم شده و این احساس دوباره منو به سمت نابودی بیشتر سوق میده.
و با این احساسم عدالت خداوند رو کتمان میکنم ناخواسته.
در صورتی که خداوند عادل است و این عدل خداوند است که همه ما به یک اندازه به نعمتها و ثروتها دسترسی داریم.
و این قانون برای همه یکسان است دیگه کار نداره که تو پسر کی هستی و……
خدایا کمکم کن تا در مسیر مستقیم تو گام بردارم و از هدایت یافتگان و شاکران باشم.
همون صبح ک فایل رو گوش کردم یاد اتفاق دیروز افتادم ولی متاسفانه شرایط طوری نبود ک همون صبح تمرین این جلسه رو انجام بدم.
صبح ب محض شنیدن یادم ب دیروز افتاد ک دوباره قاطی کرده بودم ازینکه چرا هیشکی تو نظافت خونه ک بزرگم هست کمکم نمیکنه.دیروز باخودم گفتم خوبه دوباره تمیزکار بگم بیان و خونه رو نظافت کنند ولی بعدش تصمیمم عوض شد.
ولی کلا ازین ناراحت بودم ک من بچه کوچیکم ندارم چرا هی خونم اینقدر باید کثیف بشه. حالا کمک ک نمیکنند واسه نظافتش کاش حداقل واسه زحمت آدم اررش قائل بودند و اینقدر مثل بچه ها کثیف نمیکردند.اصلا این اصل یادم رفته بود ک آدم با افکار و باورهاش شرایط زندگی خودشو خلق میکنه و دوباره شرایط بیرون رو مسبب میدونستم. حالا در حین اینکه حرص میخوردم تودلم گفتم اینم شانس منه.خواهرزادم10سالم از دختر من کوچیکتره و مادرشم سرکارمیره و این دختر همه کاری توخونه انجام میده.از پخت و پز گرفته تا جارو تا ظرف شستن ولی من هنوز همه ی وقتم فقط باید ب کارای خونه بگذره و تازه آخرشم انگار نه انگار.
صبح ب محض گوش دادن باین فایل دقیقا یاد این اتفاق افتادم و خیلی واضح و شفاف شد برام ک خدای من!ببین کجاها دیگه ازین جمله افکار و عبارات بکاربردم.دیشب برادرم توی گروه ی عکس فرستاده بود ک زیر کرسی نشسته بود و فنجون قهوه دستش و گفته بود بفرمایید کرسی و قهوه.
همونموقع ناخودآگاه من گفتم بفرما!من تصمیم داشتم بخاطر روماتیسمم امسال کرسی بذارم و هی گفتم امسال کرسی میخام ولی هیشکی بها نداد. حالا برادرم گذاشته. ک همسرم گفت آخه اون کرسی برقی گذاشته و تو ذغالی میخاستی و ازین حرفا..منظورم اینه ک همین فقط دیروز دوبار من ازین قبیل عبارات استفاده کردم ک نتیجش حسادت و حسرت و احساس قربانی بودن و….
تازه دوتاشو من یادمه.آیا بازم بوده یانه.
امروز وقتی استاد گفتند شماها هم اگه مثالی دارید بزنید بجز این دومثال ک زدم یادمه چندسال پیش من ب یک شهری سفر کردم و اونجا از اون حد نظمی ک در رانندگی داشتند واقعا کیف کردم.
بااینکه اون شهر همیشه پراز ترافیکه ولی مردم اینقدر با نظم و حوصله رانندگی میکردند ک آدم دوست داشت فقط اینارو تماشا کنه.حالا تو شهر ما انگار همه مسابقه گذاشتن.هی میخان هرچه زودتر ب هر نحوی ک شده سبقت بگیرند و خودشون زودتر ب مقصد برسند.بعد منکه شاهد این نوع رانندگی تو شهر خودم هستم همش ناخودآگاه باخودم میگفتم واقعا کاش فرهنگی ک مردم فلان شهر داشتند رو اینجا هم داشتند.یا کاش یذره اینا یاد بگیرند.یا کاش اصلا ما ازین شهر و دیار میکندیم میرفتیم.خسته شدیم از دست این مردم از بس فلان….
یا مثلا منم این مورد رو داشتم ک همسرای دیگه فلان همسر منو نیگاه.
یا هنوزم ک هنوزه مادر خودمو مقایسه میکنم با مادرای دیگه.
تو اینستا ی زن و شوهر خارجی هستند ک نمیدونم مال کدوم کشورند.بعد من مدتیه اینارو فالو دارم.یادمه یکی دوماه پیش وقتی اولین پست رو ازین دو دیدم اینقد تو انجام کارای خونه باهم هماهنگ و دقیق بودند ک آدم لذت میبرد.من ب چشم توجه به نکات مثبت و اون چیزی ک دلخواه منه بهش نگاه میکردم.
چون اونموقع هم یذره رابطه بین منو همسرمم خوب نبود،اینارو میدیدم و این حجم کمک ک اون آقا ب خانمش میکرد رو تحسین میکردم و میگفتم منم دوست دارم ک باهمسرم اینطوری باشم.
و همین قدر قشنگ باهم بریم خرید بعد ک میایم جفتمون باهم خریدهارو جمع کنیم بسته بندی کنیم.باهم غذا درست کنیم و…
واقعا خیلی دلم میخاد ک منم باهمسرم چنین چیزایی رو تجربه کنم.الان ک دارم فکرشو میکنم یادم نمیاد ک ب چشم حسرت یا حسادت یا مقایسه کردن این موضوع رو دیده باشم.شایدم پنهانی و مخفیانه ذهنم داره کار خودشو میکنه من خبر ندارم.نمیدونم.خیلی دوست دارم جواب این سوالمو بگیرم.چرا میگم ارتعاش حسادت یا حسرت یا مقایسه رو نفرستادم،چون حس و حالم بادیدن این تصاویر بد نمیشد.بلکه خیلیم عالی بود و تحسین میکردم و لذت میبردم. از استایل خانمه گرفته تا چیدمان خونه ی بزرگشون تا کابینتها و ظروف یخچال فریزرشون و ….
ولی از بس ک از بچگی همش مادرم مقایسه میکرد منو با بچه های فامیل ک مثلا ببین دخترخالتو چ خانمه چ فلان…منم ناخودآگاه انگار این رفته تو وجودم ک با کوچکترین مسئله ای سریع میرم توی این نوع گفتگو با خودم.حالا یعنی میحام مثل مادرم با صدای بلند هم اینارو نگم ک ب بچه هام بی احترامی نکرده باشم ولی از درون این گفتگو و این مقایسه رو دارم.
یا مثلا ببین فلانی چقدر خوب حرف میزنه از حق زن و بچش دفاع میکنه.محکم وایمیسه حرفشو میزنه ولی همسر من چی؟ترجیج میده باج بده ولی اصلا نره با طرف دو کلام حرف بزنه.
در مقایسه محله ک نگم. ک محله قبلی من از آدماش و فرهنگشون ناراضی بودم و همش میگفتم کاش میرفتیم توی فلان محله.فلان محله رو اگه ببینی.اگه کاسباش رو ببینی ک چقدر با فرهنگند.اگه طرز رفتار آدماشو ببینی.ولی چیند اینجا.ی مشت فلان.. و حالا هم ک جابجا شدیم اومدیم توی این محله بازم همین حرفا..تازه اینجا بدتره.صد رحمت ب اون محله قبلی.
مثال تو زندگی من بسیاره. بقول استاد بجای اینکه مسئولیت زندگیمو تمام و کمال بپذیرم و در صدد تغییر خودم بربیام،همش کارم شده ببین فلانی اینطور ولی همسر من اونطور بچه ی من اونطور خانواده ی من…
ببین برادرم با خانمشو بچه هاش چطوری بااحترام رفتار میکنه جلوی همه ک کسی جرات نمیکنه بگه بالاچشمت ابرو..حالا شوهر من!دیگه کسی تو این دنیا نبوده ک همه حرفی بما نزده باشه و اینم فقط نگاه نکرده باشه.
باید تلاش کنم تمرین کنم.اول از همه یادم نره ک این منم ک با باورها و افکارم شرایط زندگیمو خلق میکنم.دوما میتونم ازین ب بعد جوری دیگه خلق کنم.سوما ازین ب بعد بیشتر سپاسگذار باشم برای هرآنچه و هرکسی ک همین الان توی زندگیم هست. از فرزند و همسر و خونوادم گرفته تا محله و شهر و آدمای شهرم.
باید سپاسگذاری بیشتری داشته باشم بخاطر داشته هام.و بگردم حتی اگه شده کوچکترین نکته مثبتی رو اگه میبینم بهش توجه کنم و درموردش صحبت کنم و اگه نقصی چیزی هم هست باید بگردم تو خودم ببینم کجای کار خودم داستان داره.
اینا فعلا در حد حرف و کمی هم شاید آگاهیه. از خدا میخام قدرت و توان اجراشو بهم بده.
از خدا میخام کمکم کنه در نه گفتن ب چنین عادتهای فکری مخرب. و جایگزین اونها،تعریف و تحسین و شکرگزاری بیارم.از داشته های خودم تعریف کنم و قدردان باشم.بجای اینکه اینقد تمرکزم رو مقایسه کردن باشه.آخه این روش فکر کردن و رفتار،چ فایده ای بحال من داره!
استادجان!سپاسگذار خداوندم بابت وجودتون توی زندگیم و ازتون ممنونم بابت وقت و انرژی ک واسه بالابردن سطح آگاهی ماها میذارید.
سلام دوست هم فرکانسیم خیلی عالی و خیلی خوب توضیح دادید اگه میخوای زندگیت خوب بچرخه باید رفتارهای خوب خودت وهمسرت وفرزندت رو بنویسی با نوشتن تو زندگیت معجزه میشه وبیشترتوجه میکنی وبه خاطر کوچکترین کارها از آنها تشکر کن شبکه های اجتماعی را نبین به خداازوقتی اینستاگرام فیلتر شد دیگه سراغش نرفتم فقط و فقط آموزش های استاد رو گوش میکنم به خدا من هم قبلاً زندگیم نازیبابود به لطف خداوند بخشنده مهربان الان خیلی خوب شده من فقط به رفتارهای خوب خانوادهام توجه میکنم وبه خاطر شأن سپاس گذارم امیدوارم زندگی فوق العاده زیبا و پرازعشق و سلامتی وثروت رابه زودی زود تجربه کنی مالایق بهترین ها هستیم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید
تمام تلاشم اینه ک طبق این آموزه ها بقیه ی عمرمو متفاوت از این چیزی ک تاالان بودم باشم.از خداوند بینهایت سپاسگذارم بابت وجود نازنین شما دوستان مهربان و دلسوز و از خودش واسه هممون خیر و برکت و تندرستی و سعادتمندی و آرامش طلب میکنم.
اول از همهچی بی نهایت سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و این فایل ارزشمند که واقعا از سخاوت شماست که تفکر و دریافت های خودتون رو به ما هم هدیه میدید،
استاد عزیزم الان ساعت 6 صبح هست و من قبل از خواب فایل های مصاحبه و رفتن به مدار بالاتر که با عشق خانم شایسته عزیز زحمت میکشن برامون ،نگاه کردم و بعد خوابیدم، ساعت 4 با دیدن شما در خواب که اشک شوق میریختم بیدار شدم و یه حسی بهم گفت بیام سایت ،با اینکه منطقم میگفت که استاد تا این سلسله فایل های مصاحبه تموم نشه فایلی نمیزارن ولی من چون با حال خوب بیدار شده بودم رفتم و هدایت شدم به آگاهی این فایل ارزشمند و از ذوق نشستم نگاه کردن ،
استاد گلم با اینکه جنس تغییر با آموزش های شما طوری هست که خیلی سخت گذشته رو میشه به یاد آورد ولی دوست داشتم چندتا تجربه از قبل از استفاده دوره بی نظیر احساس لیاقت بگم خدمتتون،
خوب من و همسرم بعد از اینکه هدایت شدیم به سایت الهی شما، با هم از فرش به عرش رسیدیم که قبلا داستان وکیل شدنمون با هم ،تو یک سال تو یک شهر رو ،که به صورت معجزه وار اتفاق افتاد رو عرض کردم خدمتتون،یعنی این بزرگ ترین خواسته زندگیمون تو اون زمان بود و به راحتی هرچه تمام تر خلق شد،
بعد از اون وقتی وارد این حرفه ی مقدس شدیم برای مایی که تا به حال صاحب کسب و کار نبودیم خیلی چالش بزرگی بود و اما چون از مسیر الهی سایت و آموزش های شما خارج نشدیم ، به نحو عالی کسب تجربه کردیم و رشد کردیم تا یک جا که من و همسرم بی نهایت پیروزی های بزرگ تو پرونده های بزرگ کسب کردیم که واسه خیلی ها قفل بود اما برای ما خدا رقم میزد و همیشه این جمله شما و خانم شایسته که میفرمودید خدا آسان میکنه برای آسانی هارو تجربه کردیم ،
اما متاسفانه تو بحث دریافت حق الوکاله به طرز عجیبی همه بعد از اینکه کارشون تموم شده بود بهونه میاوردن و حتی مولتی میلیاردر ها هم میگفتن نداریم و باید صبر کنید تا فلان ملک یا ویلا بفروش بره تا بتونیم دستمزد شمارو پرداخت کنیم و از اینجا به بعد ما تمرکزمون رفت روی اینکه اصلا موکل های شهرمون ارزش کار نمیدونن و همه بد قول و خسیس هستندو نمیدونن چه ارزشی براشون خلق کردیم و … واین باعث شد تو این چرخه معیوب بیوفتیم و هر دفعه جهان از این جنس موکل ها برامون بیاره ،
حالا چون باورمون نسبت به هدایت های خدا و توانایی علمی خودمون خوب بود اکثر مواقع پیروز میشدیم اما بعدش لذت موفقیت هامون با احساس بد ندادن مزدمون نابود میشد و یه احساس عجیب بد تمام وجودمون رو میگرفت که حتی میگفتیم اینکه ارزش کار مارو ندونست ،ایکاش براش انجام نمیدادیم و … هی تکرار هی تکرار تا شما راجع به الگوهای تکرار شونده سلسله فایل زحمت کشیدید آما ده کردید و بعدش دوره ی احساس لیاقت چنان دری بود برامون به روی سعادت و خو شبختی که واقعا تو قالب کلمات نمیتونم عرض کنم خدمتتون ،
البته اینم بگم خداوکیلی شاید بعد از بار سوم که از اول دوره رو مجدد شروع کردم متوجه رفتارهایی که خودم با خودم کرده بودم که باعث خلق این اتفاق ها شده بود شدم و بعدش تا همین الان دارم رو احساس ارزشمندی بی قید و شرط و اینکه من به همین خاطر که به دنیا اومدم لایق بهترین ها هستم کار میکنم و کم کم دارم خودم رو از جایگاه و شغل و دفتر و نتایج پرونده ها و… جدا میکنم و در عمل با تغییر نوع نگاهم و مقایسه خودم با گذشته خودم و تمرکز به نکات مثبت خودم و دیگران و ایجاد اصول شخصیتی و کاری تو اون جاده ی جنگلی دوره مقدس 12 قدم قرار گرفتیم و به قدری احساس و زندگیمون زیبا تر و غنی تر شده که بعضی وقتا دیگه نمیدونم چجوری باید سپاسگزار خدا باشم ،دوست داشتم این یه بخش کوتاه از تجربیات خودمون رو به اشتراک بزارم باهاتون ،
دوستون دارم استاد ،ما تا همیشه سپاسگزار و ممنون شما هستیم و از خدا میخوام هدایتم کنه تا تو بیداری هم بغلتون کنم و اشک شوق بریزم.️
من از وقتی اون کامنت نتایجتون رو خوندم همیشه منتظر کامنت های بعدیتون بودم و هستم
چقدررررررر خوشحال میشم ک کامنت بنویسین چون وقتی نتایج شما رو میبینم انگیزم بیشتر میشه
من هم تقریباً در همین چرخه افتادم اما دقیقا فقط با فایلهای احساس لیاقت ک رایگان روی سایت قرار گرفت نتایجم تغییر کرد اما همین ک ادامه نمیدم متوقف میشه چون هنوز این باور در درون من تغییری نکرده باید به طور مداوم روش کار کنم
من 27و28 دی ماه یعنی تقریباً 12 روز دیگه ازمون اختبار دارم امشب شروع کردم به خوندم با توکل بر خدا
به یکی از اساتید گفتم امشب شروع کردم به خوندن گفت خسته نباشی قهرمان خخخخ ولی من همین امشب دو تا نشونه دیدم کامنت شما هم برای من نشونه بود برای موفقیتم سپاسگزارم اون ایه ک اول کامنت نوشتم هم یکی از نشانه هام بود
چقدر خوشحالم ک یک زوج همکار میبینم ک هم در شغلشون و هم زندگیشون موفق هستند
من از اینکه شما موفق هستین خییییلی خوشحالم و از اینکه از مسیر موفقیتتون میگین خییییلی خوشحالترم و الگو میگیرم و تحسینتون میکنم
دقیقا ترمز احساس لیاقت رو من دارم ک باید خیییلی روش کار کنم
ارزوی موفقیت برای خودت و همسر نازنینت دارم در این مسیر الهی
لطفاً همیشه توی سایت فعال باشین چرا ک انگیزه میدین به ما همکاراتون توی سایت
در پناه رب شاد ،ثروتمند ،سلامت و سعادتمند باشید ..
الهی شکر پسرمون هم به لطف خدا عالی هست و هرروز با کارهای جدیدی که انجام میده زندگی رو زیبا تر و شیرین تر کرده برامون،
در خصوص اینکه من کم کامنت میزارم چون خیلی با تایپ کردن ارتباط نمیگیرم ولی ان شاءالله از این به بعد تلاش میکنم بیشتر فعال باشم ،
بابت اختبار مطمئن باشید با ایمان و خود باوری به بهترین نتایج می رسید و ما هم فقط 10 روز قبل از آزمون شروع به مطالعه مجدد کردیم و خدا کمکمون کرد و قلب ها نرم شدن تو شفاهی با نمرات خوب گذروندیم و از خدا میخوام آسونتون کنه برای گذر از این مرحله،
در خصوص احساس خود ارزشمندی و لیاقت فکر میکنم جلسه 6 بود که استاد جانم در خصوص یه شخصی که یه خط وسطه تابلو ی نقاشی میکشه و میلیون دلاری میفروشه اون هنرشو صحبت کردند و انقلابی تو باورهام شکل گرفت که تا چند ساعت فقط داشتم به ارزش نوع نگاه به خود فکر میکردم و به نظرم بعد از قبولی اختبار حتما این دوره ی الهی رو به خودتون هدیه بدید و تغییر مدار رو به وضوح احساس کنید ،
فقط تو یه جمله بگم که این جهان به تسخیر ما دراومده تا هر نگاهی که از درون به خودمون به صورت واقعی داریم رو به ما تو جهان مادی بازتاب بده و این کار رو بدون نقص انجام میده ،حالا اگه احساس لیاقت بی قید و شرط رو بتونیم درونی کنیم تو وجودمون ،قطعا جهان خدا به طرز معجزه وار بازتاب ارزشمندی رو نشونمون میده ،
با وجود اینکه اینستاگرام ندارم و تلویزون هم نداریم و اصلا به دنبال اخبار هم نیستم،آخرین قیمتی که از دلار داشتم برای زمانی بود که دور و بر پنجاه هزار تومان بود و چند روز پیش توی یه مغازه رفتم خرید کنم که چند نفر داشتن در مورد قیمت دلار حرف میزدن و یکیش گفت دلار شده هشتاد و خورده ای و… فلان،من خشکم زد یک لحظه اصلا باورم نمیشد که دلار 50 تومانی شده هشتاد و خورده ای و من اصلا متوجه این اوضاع نشده بودم،سریع نجواها اومدن از کمبودها و گرونی و وای حالا چی میشه و …که بر خدا توکل کردم و گفتم قیمت دلار هیچ ربطی به من نداره،بلکه بالا پائین شدنش فقط به نفع منه و آروم شدم
به خودم میگم منی که اینهمه از این اخبار منفی دور هستم فقط با شنیدن یک کلمه یک ورودی منفی اینجوری یک عالمه ترس و نگرانی به من حمله کرد واقعا اونایی که دائم در حال چک کردن اخبار و قیمت ها هستند چه زجر و بدبختی رو دارن در زندگیشون تحمل میکنن و هر روز بیشترش میکنن
در مورد صحبت استاد عزیزم من تمام این مواردی که استاد فرمودن رو کم و زیاد دارم و قطعا پاشنه ی آشیلمه،خیلی خوشحالم که متوجه شدم که راه راست کدوم وریه و به خداوندم پناه میبرم برای بهتر شدن و تسلیم خداوندی هستم که از من بیشتر برای من خیر و برکت و ثروت و نعمت میخواد،باشد که رستگار شوم انشالله
من پارسال همین موقع مغازه پوشاک داشتم تو شرق تهران یکی از شلوغ ترین و پر رفت آمد ترین نقاط ایران برای خرید لباس .
ما یه فروشنده داشتیم خانم 30 -35 ساله ای بود و یکمی تپلی بود.
از نظر چهره خوشگل بود و هر مشتری میومد مغازه میگفت چه چشم های خوشگلی داری.
چشم هاشم آبی بود.
خلاصه این فروشنده ما دید که یه سری خانم ها میان مغازه با اندام هایی که خیلی جلب توجه میکنه.
خلاصه فهمیدم که این خانم هم میخواد بدنش رو عمل کنه. عمل لیپو که من برای اولین بار حتی اسمش رو هم از همین خانم شنیدم
خلاصه هفته ای چندمورد خانم مشتری میومد مغازمون که لیپو کرده بودند و اینم کلی ذوق میکردو از مشتری ها راجع به هزینه و اینکه دکترت کی بوده و آیا راضی بودی میپرسید.
خلاصه خانمی که درآمدش ماهی 10 -12 میلیون بود پول هاشو جمع کرد یکمی هم قرض گرفت و رفت عمل زیبایی کرد.
مثل اینکه چربی های شکم رو میگیرن و به باسن تزریق میکنن.
خودش میگفت خیلی درد داشت عملش .
چقدر مردم برای جلب توجه هزینه میکنند و به قول شما همش از شبکه های اجتماعی اینا سرچشمه میگیره.
یه مورد دیگه من تو کار خودم که پوشاک بود یه خانمی میومد لباس هامونو میپوشید و ما میزاشتیم تو سایتمون
آیت خانم یه دکتر جوان زیبا بود ولی باز انگار نیاز داشت به جلب توجه بیشتر.
لپش اتفاقا چال داشت ولی رفت لبش رو هم تزریق کرد.
بهش گفتم تو که لبات خوب بود چرا اینکارو کردی؟
گفت دوست داشتم یکم بیشتر بشه بزرگتر بشه.
یا مژه مصنوعی میزاشت و آرایش هم میکرد.
این دو مورد جزو واضح ترین موردهایی بود که تو ذهنم بود.
خودم به شخصه از دختری خوشم میاد که عزت نفس داشته باشه.
بیزنس وومن باشه
و نگاه توحیدی داشته باشه.
حالا از زیبایی هم مشخصه که بدم نمیاد اتفاقا خیلی هم خوبه ولی دیگه بخوای عمل کنی و اینا نشان دهنده عدم عزت نفس و راحت نبودن با خودت هست.
موبایلمم داره خاموش میشه
خیلی فایل تون خوب بود استاد
سپاس فراوان
استاد این موضوعی که شما گفتید خود منم ناخودآگاه به خودم میگم
مثلا
من کلاس زبان میرم دخترای کلاس زبان ما از نظر من باحال نیستن (درصورتی که خیلی هم باحال و با استعداد هستن) ولی ذهنم میگه نه دخترای کلاس بقلی بهترن.
اینو گفتم که یه موقع فکر نکنم خودم هیچ مشکلی ندارم.
چرا دارم باید از همین کلاسی که هستم شروع کنم به تحسین افراد.
به نام خداوندمهربان.سلام به استاد نازنین وهمه همراهان
استاد از وقتی اینستا اومده من اصلا نداشتم خواهرشوهرم بلاگرشده کنجکاوشدم ببینم چه کارمیکنه چی میزاره هم به بهانه اینکه کمی آشپزی یاد بگیرم ماه پیش تازه واردش شدم اولا منی که تا حتی پنج دقیقه تایم داشتم تو سایت بودم وکامنت میخوندم خیلی وسوسه میشدم هی برم تو اینستا ومیرفتم ببینم چه خبره واشپزی میدیدم وذخیره میکردم ورفتم تو فاز مقایسه ببین چقدر بقیه زنها خوش سلیقه ان چه میزهایی میچینند چه خونه هایی دارن چی شوهرهایی دارن دم به دقیقه قربون صدقه شون میره چقدر من از دنیا عقب بودم .اونهایی که مد بودن هی لباس میپوشیدند بابا چقدر بقیه زنها خوش تیپ ان چرا هیکل من اینجوریه چرا شکم وپهلو من دارم.حالا جالبه خواهرشوهرمو میدیدم میگفتم من شاغل واین خونه دار تو هر کلیپش لباساش متفاوت بود تا دو هفته ای منو مشغول کرد تا اینکه چند روز پیش باخودم گفتم الگوی من خانم شایسته هست خیلی آشپزی ساده نه از این میزا میچینه نه وقتشو صرف این جور چیزا میکنه .من اصلا تو ذاتم نیست که بیام تزیین غذا یاد بگیرم حوصلشو ندارم یه دوره بستنی سازی خریدم فقط یک بار ساختم تموم شد ورفت .تق.گرفتم حذفش کردم وخیالم راحت شد ودوباره مثل قبل تمام وقت آزادم تو سایت هست که به جای مقایسه واحساس بد کلی حال خوب برام داره.
منم محل کار همکارام از شوهراشون چیزی تعریف میکردن همون لحظه که تعریف میکردن من تو ذهنم با شوهرم مقایسه میکردم قبلا شوهرم اصلا تو کارای خونه کمک نمیکرد همکارم میگفت شوهرم ظرفها رو شسته میگفتم خوش به حالش چقدر خوب.ولی به لطف الله از وقتی که یاد گرفتم تمرکز کنم برنکات مثبت ،الان شوهر من از اونها بیشتر همکاری میکنه .
این نگاه مرغ همسایه غازه از کجا میاد؟؟؟؟؟
یک دلیلش اینه که ما تمرکزمون برنکات منفیه تمرکزمون بر مشکلات زندگی مونه وقسمت خوب ومثبت زندگی بقیه رو میبینیم. واین تمرکز برنکات منفی زندگیت باعث میشه هی مسائل منفی بیشتری وارد زندگیت بشه وخودتو بدبخت تر ببینی وبقیه رو خوش بخت تر.واین احساس نارضایتی هی اوضاع رو بدتر میکنه وزندگی برات جهنم میشه.پس قدم اول اینه که داریم به چی توجه میکنیم از همون بیشتر وبیشتر وارد میشود.
دلیل دیگه اینکه نمیخواهیم مسئولیت زندگیمون رو به عهده بگیریم به این شکل فرارمیکنیم ولی ما داریم 100درصد زندگی خودمون را با افکار وباورهامون خلق میکنیم.
جمله زیبای استاد:هرموقع فکرکردی من مشکل ندارم مشکل از بقیه هست اتفاقا مشکل از خودته
.دلیل آخری هم فضای مجازی ومقایسه کردنها هست که نابودکننده هست.
سلام استاد جان
من فکر می کنم در این زمینه وضع من از خیلی ها خراب تر باشه . از نظر من مادرهای دیگران غاز هستند و من غاز نیستم . خدا را شکر بچه های سالم و خوبی دارم اما من از خودم بعنوان یک مادر همیشه حس نارضایتی دارم . اگر بچه های دیگران در رفاه بیشتری باشند من احساس معذب بودن میکنم . انگار لقمه توی گلوم گیر میکنه . پاشنه آشیل وحشتناکیه . خیلی وقتها روی خودم کار کردم و سعی کردم حلش کنم . موفقیت های چشمگیری در این زمینه داشتم بخصوص فرستادن میکاییل به ایران توسط شما ، بازتاب گسترده ای در زندگی مادر و فرزندی من داشت و من به طرز عجیبی بچه هام را رها کردم . همون موقع که خبر اومدن مایک به ایران را شنیدم ، جرأت و شهامتی در من شکل گرفت و پسر بزرگم را که دو سال از میکاییل شما کوچیکتره را به مسابقات کشوری کشتی فرستادم در حالیکه اگر شما این کار را نمی کردید محال بود بذارم بره و همینطور رهایی های بیشتری را در مورد بچه هام انجام دادم اما هنوز نتونستم بپذیرم که مادرهای دیگه غاز نیستند . این در حالیه که بارها اقوام همسرم بچه داری های من را تحسین کردند . همین چند وقت پیش بود که یکی از اقوام گفت اندیشه یادته آرمان کوچیک بود میرفتی قلم گوسفند براش میخریدی یادته کسی جرأت نداشت غذای غیرمجاز بهش بده . و بعد در مورد بزرگ کردن دوقلوهام گفتند و من یادم میومد که چه کارهایی برای بچه هام کردم . ولی خب نتونستم از لحاظ مالی اونجور که میخوام خواسته هاشون را برآورده کنم . دلم می خواد انقدر این قضیه برام حل بشه که نه تنها پاشنه آشیلم نباشه بلکه نقطه قوتم بشه چون میدونم شیطان ذهنم داره قدرت نمایی میکنه و منو مرغ و دیگران را غاز جلوه میده . من نسبت به جمله ی” مامان حوصله م سر رفته ” خیلی خیلی زیاد حساسم . اگر بچه ها این جمله را بگند من نابود میشم انقدر احساس گناه بهم دست میده که نمیدونم اون لحظه چه کاری برای رفع این بی حوصلگی اونها میتونم انجام بدم . ریشه ش هم به کودکی خودم برمی گرده که بارها حوصله م سر میرفت و برای هیچکس مهم نبود . یادمه جمعه های اهواز دلگیر بود و من عصر جمعه میرفتم دم در و همسایه هامون خونه نبودند هرکدوم یه جایی رفته بودند ولی ما تو خونه بودیم . و من انقدر دلم میگرفت که انگار میخواستم بترکم و از کالبد خودم خارج بشم . نمیدونم این قضیه چند بار تکرار شد . واقعا یادم نیست و یادم نیست که اون حس چقدر طول میکشید ولی قشنگ غاز بودن پدر و مادر هایی که بچه هاشون را جمعه ها بیرون میبردند را حس میکردم و شاید باور نکنید ولی من بخاطر اینکه میترسیدم بچه دار بشم و بچه م حوصله ش سر بره اصلا دلم نمی خواست بچه دار بشم .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته ی نازنین
آخخخ استاد مررسی این فایل چقدددر برای منه!
من همیییشه دیدم نسبت به شهرم بد بوده، شش سال دانشجوی دوتا شهر بزرگ بودم، و عااالی بود به قددری بهم خوش گذشت که حد نداره، وقتی میخواستم برگردم گریه میکردم، و بخاطر ترس از نتوانستن در پول ساختن تنها نموندم اونجا، برگشتم به شهر خودم سر کار رفتم، ازدواج کردم و ادامه ی زندگی…. خب من احساس خوشبختی داشتم اما همیییشه این حسرت هم در کنارش بود که من میخواستم شهر بزرگ زندگی کنم اما نشد، با آموزشهای شما به دلیل این خواسته پی بردم، چیزی که تو متن این فایل هم ازمون پرسیدید؟ چرا میخوای بری شهر دیگه؟ و متوجه شدم چون موقع بچگیم چند نفر از افراد فامیلم تهران زندگی میکردن و من به وضووح تفاوت زندگی در این دو شهر کوچک و بزرگ رو میدیدم، این خواسته در من بوجود اومده، اما براش تلاش نکردم فقط اومدم روی نکات منفی شهرم تمرکز کردم که اینجا بده شهر بزرگ خوبه.
اگر برم شهری دیگه
من شخصیتم روهم دارم با خودم میبرم
کدوم شخصیت؟ همون شخصیتی که مداام از محل زندگیم بد میگه، همون که مداام با بقیه تکرار میکنه آدمایی که جدیدا تو این شهر زندگی میکنن بی فرهنگن! حالا که تقریباً 50 درصد جور شده که برم شهری دیگه همین شخصیت داره کاری میکنه من از زندگی تو شهری دیگه ناراضی باشم و بگم همینجا خوبه! من باید کللا شخصیتم عوض بشه و از هررر جایی که برای زندگی برام جور میشه لذت ببرم.
اینو چنند بار تو فایلای شما شنیدم نگین بذار کلا شخصیتت عوض بشه
بلند شیم بریم شهر رو بگردیم ببینیم توی شهر ما هم کلی جاهای دیدنی هست و مردم کلی خرج و تفریح میکنن
من دقیییقا دارم اینکار رو انجام میدم، باتوجه به مقدار پولی که دارم خیلی بیشتر از قبل آتلیه میرم عکس میگیرم، کافه و رستوران میرم، پاساژهای شیک میرم دارم سعی میکنم همون چیزهایی که قبلا نسبت بهشون حس داشتم و تو شهر من نبودن و الان هستند رو برم ببینم، البته آگاهانه نبود فقط میگفتم نگین از جایی که هستی لذت ببر الان با این فایل به این رفتارم آگاه شدم، (همینه که میگید وقتی تو مسیر درست هستی هدایت میشی به رفتار درست و الان دارم میبینم که کارم درسته)
سلام
استادجان مرغ همسایه غاز نیست طاوووسه اصن
من یه تجربه ای دارم که فکر کنم شاخ همه دربیاد, من اصفهان زندگی میکنم و خب شنیدید میگن اصفهان نصف جهان و انصافا هم چون خیلی اهل گشت و گذارم همه جارو رفتم و تابیدم و زیبایی هارا سانت به سانت صدهابار دیدما
از بچگی یکی از نزدیکان ما که از شهرستانهای اصفهان بود ولی اومد اینجا از جوانی و همیییشه میگفت اصفهانیا فلانند, اصفهان فلانه, بارون که نمیومد میگفت چون اصفهانیا اینجوریند و…..
دیگه ماهم همیشه میگفتیم اخه اصفهان هم شد جا!!! من بیش از حد ناشکر شدم نسبت به شهرمون, احساس بدبختی میکردم , شاید الان خیلی مسخره باشه این حرف از نظر بقیه ها ولی واقعیت من بود
اگه تهرااان بودم فلان, تهرانیا یه ادمای باکلاس فلانی هستند, شمالیا خونگرمند اصفهان که بداخلاق, شیرازی ها انقدررر باحالند و…..اینجا چیه اخه نه ادمهاش نه شهرش نه دریا داره نه جنگل نه باکلاسه
بعد دقیقا هم همین اتفاق میفتاد میرفتیم شمال گیر یه ادمهای خوش مشربی میفتادیم که خدا میدونه ..
بعد دیگه انقدر این باورهای من بود که بازم اطراف اصفهان بهتر از خود اصفهانه من تو دانشگاه با دوستهایی بیشتر رفیق بودم که مال اطراف بودند, یه بار با یکی از دوستان نجف ابادیم صحبت میکردیم که خواسته هامون چیه و اینا میگفت اصفهان رو خیلی دوست دارم و دلم میخواد بیام اونجا زندگی کنم من میگفتم عییی اخه اینجا ,یه بار دیگه یه دوستان دیگم مال زرین شهر بود میگفت من حتی اتوبانهای اصفهانم دوست دارم, خیلی این شهر خوبه
میخوام بگم چیشد که چشمم باز شد و از ناشکری دست برداشتم
یه دوست دیگه ای بود میگفت من کلی از شهرها و استانها را گشتم به تمیزی اصفهان ندیدم
یه دوست دیگه ای هم بود که میگفت من عاشق بزرگی اصفهانم بزرگه ولی مثل تهران الوده نیست زیاد!!
حتی تو کامنت ها هم میخوندم که من اومدم شهر رویایی اصفهان و کلی خوش بودم و میرفتم کوه صفه
اقا من هی اینارو می شنیدم و میگفتم تورا خدا اینارو باش, دقیق نمیدونم از کی بود فکر کنم از وقتی بود که میرفتم کلاس بعد مربیمون میگفت من کار شوهرم ماموریتیه و هربار باید یه جا باشم, قدر اصفهان رو بدونید حتی منابع اموزشی و کلاسهاش هم از همه جا بیشتره
بعد من فکر میکردم بهش اخه تا قبلا یه حالت فراری داشتم و دلم میخواست یه جا دیگه زندگی کنم و هی شما میگفتید با جایی که هستی به صلحححح برس
گفتم چندبار رفتی کل حاشیه زاینده رود رو با دوچرخه با دوستات گشتی!!! بی نهایت
چقدررر رفتی میدوون نقش جهان بستنی بخوری و بگردی و بچرخی و خرید کنی
کوه صفه را نگمممم!!! کوه چسبیده به شهر امن و پر از ادم, مسیر پر از زیبایی و چراغ و همه چی عااالی! کوه رفتن به این امنی و زیبایی و نزدیکی را چندبارررر رفتی!!!! بی نهایت, شبش قشنگه. صبحش قشنگه, برفیش قشنگه, پاییزش که دیوانه کنندست ,از بهارش نگم که همه جا درختان یاس بوی عالییییی, صدای اب و زیبایی و زیبایی
دیگه از اثار تاریخی که نمیگم, پل های قشنگ اصفهان که اب باشه یا نباشه دیوونش میشم, ایشالا هرکی اینو خوند دفعه بعد که زاینده رود جاری شد اصفهان لبی پل خواجو باشه ,
سانت به سانت زاینده رود من بودم و هرتیکش یه خاطره ای داره, یه حسی داره
اگه زمستون باشه و اب باشه پرندگان مهاجر سفیییید میاد میشینند رو اب
بهارهای اصفهان چیزی نگم که شهرداری و زیباسازی اصفهان سانت به سانت شهر رو گل میکاره, وسط خیابون, تو فلکه, وسط بلوار همه جا گل و گل و گل
حتی الانم که زمستونه بازم گل هست
بازم بگم؟؟؟
چهارباغ با درخت های بلندش میریم خرید کنیم ولی نشستن رو صندلی های چهارباغ و دیدن جوب اب وسط اونجا و یه بستنی هم دستت باشه!!!
خیلی هم من کافه بازم نامحدووود کافه های جذاب داره !!! هربار میتونی یه جای جدید بری کافه
و مهم تر از همه برای من که خیلیییی هنری بودم اصفهان پر از هنر بود و اساتید هنر و من خیلی خوب از این چشمه ی هنر نوشیدم و روحم هربار با هر اموزش و تمرین بزرگ و بزرگتر شد, شاید اگه یه جای دیگه بودم نصف چیزهایی که میخواستم یاد بگیرم رو نداشتند, ولی من این خوش شانسی رو داشتم و حالا هریار که از جلوی اموزشگاهم رد میشم, هربار که نقاشی و هنرهامو میبینم میگم خدایا شکرت که من رو تو پایتخت هنر به دنیا اوردی وبهم این شانس و موقعیت و همه چیو دادی!
و یه چیز دیگم از دقت قانون بگم اون شخصی که گفتم نسبت به اصفهان وحشتناک بدبینه هیچچچچ کدوم این تحربه ها نداشته, چندساله حتی لب اب هم نرفته درست و حسابی چه برسه جاهای دیگش
یه تجربه و چیز دیگم میخوام به صحبتم اضافه کنم, اونم اینکه خیلی از نعمت هایی تو دست دیگران می بینیم رو خودمون داریم, یا حتی اگه نداریمش دسترسی خیلی نزدیکی بهش داریم یه مثال بزنم, من یه قسمتی از سفر به امریکا بود که یه ابگرم روباز بود و بدجور دلم خواست ولی هی فکر میکردم بابا این یکی دیگه ایران نیست, تا اینکه یه عکسی دیدم چندروز پیش از ابگرم دلیر تو چالوس که همینجوری بود و گفتم دفعه بعد شمال حتما تجربش کنم, خیلی از اون زیبایی هایی را که می بینیم داریم شهر خودمون, خیلی از اون روابطی که دلمون میخواد رو داریم میگیم دوست های بقیه فلان و بهمان بعد میبینیم بابا رفیق های ماهم همینقدر بامعرفت و مهربونند
اینکارو که ادامه بدیم خدا مهر میزنه به چشم و گوشمون میشیم مثل گذشته من که بدترین شهر ایرانو اصفهان میدونست….
دیگه نمینویسم ولی این جملت استاد اویزه ی گوشمه, زندگی بعضیا جهنم نیست ولی خودشون تو ذهن خودشون جهنم میکنند,کاش سپاسگزاری رو خوب یادش میگرفتم همین
ببخشید که هربار باید بگید از اینستاگرام بیایید بیرون ,خوشبحال هر کی که فقط همین یه حرف استادو گوش کنه
شاد باشید
به نام رب جهانیان
سلام به استاد عزیز و خانم شایسته
سلام به دوستان توحیدی
بله منم از همان کودکی همیشه فکر میکردم که مرغ همسایه غازه.!!!!
خونه اینا بهتر از خونه ماست
خانوداه اینا صمیمی تر از خانوداه ماست
فامیل اینا از فامیل ما بهتره
و پدرومادر اینا و روستا و شهر و استان و کشور اینا بهتر از ماست.
وقتی ازدواج گرفتم بعد از مدت کوتاهی ای بابا نگاه کن زن این چقدر خوش اخلاق، باکلاس،شیک و خوشگل هست ولی زن ما ……
یعنی واقعا هر چی استاد مثال زدند و نزدند و رو من داشته ام در طول زندگی و هنوز با اینکه کمتر شدن ولی هنوز هم هستند.
ولی خوب قانون فقط و فقط قانون است دیگه اما و اگر نداره
حال خوب = اتفاقات خوب
حال بد= اتفاقات بد
توجهت رو چیه؟
شرایط و اتفاقات و جنبه های منفی شخصیت آدما و هی میگی اونا خوبن و ما بدیم
پس این جنس بدی و ناخوبی رو بیشتر تجربه میکنی حالا هر دلیلی که داری مهم نیست
کانون توجهت مشخص میکنه
وقتی سپاسگذاری یعنی احساس خوبی داری
و سپاسگذاری بالاترین و نزدیک ترین احساس به خداوند است.
پس طبق قانون تو اتفاقات و شرایط خوب بیشتری رو تجربه میکنی.
و از زاویه دیگه هم وقتی من دائم دارم خودمو با دیگران مقایسه میکنم و میگم خوش به حال اینا و بدبخت ما دارم احساس میکنم که بهم ظلم شده و این احساس دوباره منو به سمت نابودی بیشتر سوق میده.
و با این احساسم عدالت خداوند رو کتمان میکنم ناخواسته.
در صورتی که خداوند عادل است و این عدل خداوند است که همه ما به یک اندازه به نعمتها و ثروتها دسترسی داریم.
و این قانون برای همه یکسان است دیگه کار نداره که تو پسر کی هستی و……
خدایا کمکم کن تا در مسیر مستقیم تو گام بردارم و از هدایت یافتگان و شاکران باشم.
سلام بر استاد مهربان
سلام بر دوستان خوب خودم
یک درس بسیار مهم که از این فایل فوق العاده من یاد گرفتم این بود که همیشه و همیشه باید و باید مسئولیت زندگی خودم را بپذیرم
زمانی که حال بد دارم
زمانی که کارفرمای من سر من داد می کشد
زمانی که ارباب رجوع به من بد اخلاقی می کند
و و و
هیچ کدام از اینها تقصیر دیگری نیست بلکه همه اینها را من خودم با افکار و باورهای خودم رقم زده ام
با احساس و افکار و باورهایی که دارم
من خودم به هیچ شک و تردیدی مسئول زندگی خودم هستم
آنوقت من خودم می توانم مسیری را برای خودم بسازم که در آن جز حال خوب و شادی و نشاط هیچ چیز دیگری نصیب من نخواهد شد
یادم می آید که چقدر مشکلات همه چیز را می بینم
این دیدن ها سبب می شد که در نهایت ناراضی باشم و نتوانم نه لذت ببرم و نه رشد کنم
واقعا ممنون استاد عزیز هستم که امروز این فایل را تهیه کردید
سپاس از خدای هدایتگر خودم
سپاس از خدای فراوانی ها
سلام و شب بخیر خدمت همگی.
همون صبح ک فایل رو گوش کردم یاد اتفاق دیروز افتادم ولی متاسفانه شرایط طوری نبود ک همون صبح تمرین این جلسه رو انجام بدم.
صبح ب محض شنیدن یادم ب دیروز افتاد ک دوباره قاطی کرده بودم ازینکه چرا هیشکی تو نظافت خونه ک بزرگم هست کمکم نمیکنه.دیروز باخودم گفتم خوبه دوباره تمیزکار بگم بیان و خونه رو نظافت کنند ولی بعدش تصمیمم عوض شد.
ولی کلا ازین ناراحت بودم ک من بچه کوچیکم ندارم چرا هی خونم اینقدر باید کثیف بشه. حالا کمک ک نمیکنند واسه نظافتش کاش حداقل واسه زحمت آدم اررش قائل بودند و اینقدر مثل بچه ها کثیف نمیکردند.اصلا این اصل یادم رفته بود ک آدم با افکار و باورهاش شرایط زندگی خودشو خلق میکنه و دوباره شرایط بیرون رو مسبب میدونستم. حالا در حین اینکه حرص میخوردم تودلم گفتم اینم شانس منه.خواهرزادم10سالم از دختر من کوچیکتره و مادرشم سرکارمیره و این دختر همه کاری توخونه انجام میده.از پخت و پز گرفته تا جارو تا ظرف شستن ولی من هنوز همه ی وقتم فقط باید ب کارای خونه بگذره و تازه آخرشم انگار نه انگار.
صبح ب محض گوش دادن باین فایل دقیقا یاد این اتفاق افتادم و خیلی واضح و شفاف شد برام ک خدای من!ببین کجاها دیگه ازین جمله افکار و عبارات بکاربردم.دیشب برادرم توی گروه ی عکس فرستاده بود ک زیر کرسی نشسته بود و فنجون قهوه دستش و گفته بود بفرمایید کرسی و قهوه.
همونموقع ناخودآگاه من گفتم بفرما!من تصمیم داشتم بخاطر روماتیسمم امسال کرسی بذارم و هی گفتم امسال کرسی میخام ولی هیشکی بها نداد. حالا برادرم گذاشته. ک همسرم گفت آخه اون کرسی برقی گذاشته و تو ذغالی میخاستی و ازین حرفا..منظورم اینه ک همین فقط دیروز دوبار من ازین قبیل عبارات استفاده کردم ک نتیجش حسادت و حسرت و احساس قربانی بودن و….
تازه دوتاشو من یادمه.آیا بازم بوده یانه.
امروز وقتی استاد گفتند شماها هم اگه مثالی دارید بزنید بجز این دومثال ک زدم یادمه چندسال پیش من ب یک شهری سفر کردم و اونجا از اون حد نظمی ک در رانندگی داشتند واقعا کیف کردم.
بااینکه اون شهر همیشه پراز ترافیکه ولی مردم اینقدر با نظم و حوصله رانندگی میکردند ک آدم دوست داشت فقط اینارو تماشا کنه.حالا تو شهر ما انگار همه مسابقه گذاشتن.هی میخان هرچه زودتر ب هر نحوی ک شده سبقت بگیرند و خودشون زودتر ب مقصد برسند.بعد منکه شاهد این نوع رانندگی تو شهر خودم هستم همش ناخودآگاه باخودم میگفتم واقعا کاش فرهنگی ک مردم فلان شهر داشتند رو اینجا هم داشتند.یا کاش یذره اینا یاد بگیرند.یا کاش اصلا ما ازین شهر و دیار میکندیم میرفتیم.خسته شدیم از دست این مردم از بس فلان….
یا مثلا منم این مورد رو داشتم ک همسرای دیگه فلان همسر منو نیگاه.
یا هنوزم ک هنوزه مادر خودمو مقایسه میکنم با مادرای دیگه.
تو اینستا ی زن و شوهر خارجی هستند ک نمیدونم مال کدوم کشورند.بعد من مدتیه اینارو فالو دارم.یادمه یکی دوماه پیش وقتی اولین پست رو ازین دو دیدم اینقد تو انجام کارای خونه باهم هماهنگ و دقیق بودند ک آدم لذت میبرد.من ب چشم توجه به نکات مثبت و اون چیزی ک دلخواه منه بهش نگاه میکردم.
چون اونموقع هم یذره رابطه بین منو همسرمم خوب نبود،اینارو میدیدم و این حجم کمک ک اون آقا ب خانمش میکرد رو تحسین میکردم و میگفتم منم دوست دارم ک باهمسرم اینطوری باشم.
و همین قدر قشنگ باهم بریم خرید بعد ک میایم جفتمون باهم خریدهارو جمع کنیم بسته بندی کنیم.باهم غذا درست کنیم و…
واقعا خیلی دلم میخاد ک منم باهمسرم چنین چیزایی رو تجربه کنم.الان ک دارم فکرشو میکنم یادم نمیاد ک ب چشم حسرت یا حسادت یا مقایسه کردن این موضوع رو دیده باشم.شایدم پنهانی و مخفیانه ذهنم داره کار خودشو میکنه من خبر ندارم.نمیدونم.خیلی دوست دارم جواب این سوالمو بگیرم.چرا میگم ارتعاش حسادت یا حسرت یا مقایسه رو نفرستادم،چون حس و حالم بادیدن این تصاویر بد نمیشد.بلکه خیلیم عالی بود و تحسین میکردم و لذت میبردم. از استایل خانمه گرفته تا چیدمان خونه ی بزرگشون تا کابینتها و ظروف یخچال فریزرشون و ….
ولی از بس ک از بچگی همش مادرم مقایسه میکرد منو با بچه های فامیل ک مثلا ببین دخترخالتو چ خانمه چ فلان…منم ناخودآگاه انگار این رفته تو وجودم ک با کوچکترین مسئله ای سریع میرم توی این نوع گفتگو با خودم.حالا یعنی میحام مثل مادرم با صدای بلند هم اینارو نگم ک ب بچه هام بی احترامی نکرده باشم ولی از درون این گفتگو و این مقایسه رو دارم.
یا مثلا ببین فلانی چقدر خوب حرف میزنه از حق زن و بچش دفاع میکنه.محکم وایمیسه حرفشو میزنه ولی همسر من چی؟ترجیج میده باج بده ولی اصلا نره با طرف دو کلام حرف بزنه.
در مقایسه محله ک نگم. ک محله قبلی من از آدماش و فرهنگشون ناراضی بودم و همش میگفتم کاش میرفتیم توی فلان محله.فلان محله رو اگه ببینی.اگه کاسباش رو ببینی ک چقدر با فرهنگند.اگه طرز رفتار آدماشو ببینی.ولی چیند اینجا.ی مشت فلان.. و حالا هم ک جابجا شدیم اومدیم توی این محله بازم همین حرفا..تازه اینجا بدتره.صد رحمت ب اون محله قبلی.
مثال تو زندگی من بسیاره. بقول استاد بجای اینکه مسئولیت زندگیمو تمام و کمال بپذیرم و در صدد تغییر خودم بربیام،همش کارم شده ببین فلانی اینطور ولی همسر من اونطور بچه ی من اونطور خانواده ی من…
ببین برادرم با خانمشو بچه هاش چطوری بااحترام رفتار میکنه جلوی همه ک کسی جرات نمیکنه بگه بالاچشمت ابرو..حالا شوهر من!دیگه کسی تو این دنیا نبوده ک همه حرفی بما نزده باشه و اینم فقط نگاه نکرده باشه.
باید تلاش کنم تمرین کنم.اول از همه یادم نره ک این منم ک با باورها و افکارم شرایط زندگیمو خلق میکنم.دوما میتونم ازین ب بعد جوری دیگه خلق کنم.سوما ازین ب بعد بیشتر سپاسگذار باشم برای هرآنچه و هرکسی ک همین الان توی زندگیم هست. از فرزند و همسر و خونوادم گرفته تا محله و شهر و آدمای شهرم.
باید سپاسگذاری بیشتری داشته باشم بخاطر داشته هام.و بگردم حتی اگه شده کوچکترین نکته مثبتی رو اگه میبینم بهش توجه کنم و درموردش صحبت کنم و اگه نقصی چیزی هم هست باید بگردم تو خودم ببینم کجای کار خودم داستان داره.
اینا فعلا در حد حرف و کمی هم شاید آگاهیه. از خدا میخام قدرت و توان اجراشو بهم بده.
از خدا میخام کمکم کنه در نه گفتن ب چنین عادتهای فکری مخرب. و جایگزین اونها،تعریف و تحسین و شکرگزاری بیارم.از داشته های خودم تعریف کنم و قدردان باشم.بجای اینکه اینقد تمرکزم رو مقایسه کردن باشه.آخه این روش فکر کردن و رفتار،چ فایده ای بحال من داره!
استادجان!سپاسگذار خداوندم بابت وجودتون توی زندگیم و ازتون ممنونم بابت وقت و انرژی ک واسه بالابردن سطح آگاهی ماها میذارید.
خیر و برکت تو زندگی همه جاری باد.
دوستتون دارم.عرفانه
سلام دوست هم فرکانسیم خیلی عالی و خیلی خوب توضیح دادید اگه میخوای زندگیت خوب بچرخه باید رفتارهای خوب خودت وهمسرت وفرزندت رو بنویسی با نوشتن تو زندگیت معجزه میشه وبیشترتوجه میکنی وبه خاطر کوچکترین کارها از آنها تشکر کن شبکه های اجتماعی را نبین به خداازوقتی اینستاگرام فیلتر شد دیگه سراغش نرفتم فقط و فقط آموزش های استاد رو گوش میکنم به خدا من هم قبلاً زندگیم نازیبابود به لطف خداوند بخشنده مهربان الان خیلی خوب شده من فقط به رفتارهای خوب خانوادهام توجه میکنم وبه خاطر شأن سپاس گذارم امیدوارم زندگی فوق العاده زیبا و پرازعشق و سلامتی وثروت رابه زودی زود تجربه کنی مالایق بهترین ها هستیم در پناه الله یکتا شاد و سلامت و ثروتمند باشید
سلام خدمت شما دوست بزرگوار. وقتتون بخیر.بسیارسپاسگذارم بابت توصیه های ارجمندتون.
تمام تلاشم اینه ک طبق این آموزه ها بقیه ی عمرمو متفاوت از این چیزی ک تاالان بودم باشم.از خداوند بینهایت سپاسگذارم بابت وجود نازنین شما دوستان مهربان و دلسوز و از خودش واسه هممون خیر و برکت و تندرستی و سعادتمندی و آرامش طلب میکنم.
سلام و درود خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته محترم،
اول از همهچی بی نهایت سپاسگزارم بابت این آگاهی های ناب و این فایل ارزشمند که واقعا از سخاوت شماست که تفکر و دریافت های خودتون رو به ما هم هدیه میدید،
استاد عزیزم الان ساعت 6 صبح هست و من قبل از خواب فایل های مصاحبه و رفتن به مدار بالاتر که با عشق خانم شایسته عزیز زحمت میکشن برامون ،نگاه کردم و بعد خوابیدم، ساعت 4 با دیدن شما در خواب که اشک شوق میریختم بیدار شدم و یه حسی بهم گفت بیام سایت ،با اینکه منطقم میگفت که استاد تا این سلسله فایل های مصاحبه تموم نشه فایلی نمیزارن ولی من چون با حال خوب بیدار شده بودم رفتم و هدایت شدم به آگاهی این فایل ارزشمند و از ذوق نشستم نگاه کردن ،
استاد گلم با اینکه جنس تغییر با آموزش های شما طوری هست که خیلی سخت گذشته رو میشه به یاد آورد ولی دوست داشتم چندتا تجربه از قبل از استفاده دوره بی نظیر احساس لیاقت بگم خدمتتون،
خوب من و همسرم بعد از اینکه هدایت شدیم به سایت الهی شما، با هم از فرش به عرش رسیدیم که قبلا داستان وکیل شدنمون با هم ،تو یک سال تو یک شهر رو ،که به صورت معجزه وار اتفاق افتاد رو عرض کردم خدمتتون،یعنی این بزرگ ترین خواسته زندگیمون تو اون زمان بود و به راحتی هرچه تمام تر خلق شد،
بعد از اون وقتی وارد این حرفه ی مقدس شدیم برای مایی که تا به حال صاحب کسب و کار نبودیم خیلی چالش بزرگی بود و اما چون از مسیر الهی سایت و آموزش های شما خارج نشدیم ، به نحو عالی کسب تجربه کردیم و رشد کردیم تا یک جا که من و همسرم بی نهایت پیروزی های بزرگ تو پرونده های بزرگ کسب کردیم که واسه خیلی ها قفل بود اما برای ما خدا رقم میزد و همیشه این جمله شما و خانم شایسته که میفرمودید خدا آسان میکنه برای آسانی هارو تجربه کردیم ،
اما متاسفانه تو بحث دریافت حق الوکاله به طرز عجیبی همه بعد از اینکه کارشون تموم شده بود بهونه میاوردن و حتی مولتی میلیاردر ها هم میگفتن نداریم و باید صبر کنید تا فلان ملک یا ویلا بفروش بره تا بتونیم دستمزد شمارو پرداخت کنیم و از اینجا به بعد ما تمرکزمون رفت روی اینکه اصلا موکل های شهرمون ارزش کار نمیدونن و همه بد قول و خسیس هستندو نمیدونن چه ارزشی براشون خلق کردیم و … واین باعث شد تو این چرخه معیوب بیوفتیم و هر دفعه جهان از این جنس موکل ها برامون بیاره ،
حالا چون باورمون نسبت به هدایت های خدا و توانایی علمی خودمون خوب بود اکثر مواقع پیروز میشدیم اما بعدش لذت موفقیت هامون با احساس بد ندادن مزدمون نابود میشد و یه احساس عجیب بد تمام وجودمون رو میگرفت که حتی میگفتیم اینکه ارزش کار مارو ندونست ،ایکاش براش انجام نمیدادیم و … هی تکرار هی تکرار تا شما راجع به الگوهای تکرار شونده سلسله فایل زحمت کشیدید آما ده کردید و بعدش دوره ی احساس لیاقت چنان دری بود برامون به روی سعادت و خو شبختی که واقعا تو قالب کلمات نمیتونم عرض کنم خدمتتون ،
البته اینم بگم خداوکیلی شاید بعد از بار سوم که از اول دوره رو مجدد شروع کردم متوجه رفتارهایی که خودم با خودم کرده بودم که باعث خلق این اتفاق ها شده بود شدم و بعدش تا همین الان دارم رو احساس ارزشمندی بی قید و شرط و اینکه من به همین خاطر که به دنیا اومدم لایق بهترین ها هستم کار میکنم و کم کم دارم خودم رو از جایگاه و شغل و دفتر و نتایج پرونده ها و… جدا میکنم و در عمل با تغییر نوع نگاهم و مقایسه خودم با گذشته خودم و تمرکز به نکات مثبت خودم و دیگران و ایجاد اصول شخصیتی و کاری تو اون جاده ی جنگلی دوره مقدس 12 قدم قرار گرفتیم و به قدری احساس و زندگیمون زیبا تر و غنی تر شده که بعضی وقتا دیگه نمیدونم چجوری باید سپاسگزار خدا باشم ،دوست داشتم این یه بخش کوتاه از تجربیات خودمون رو به اشتراک بزارم باهاتون ،
دوستون دارم استاد ،ما تا همیشه سپاسگزار و ممنون شما هستیم و از خدا میخوام هدایتم کنه تا تو بیداری هم بغلتون کنم و اشک شوق بریزم.️
سلام و درود فراوان بر همکار هم فرکانس
وَتَوَاصَوۡاْ بِٱلصَّبۡرِ
صبر کن
خدا برات قشنگ میچینه
اقای شهباز خانی حالتون چطوره ؟ فرشته بهشتیتون چطوره ؟
من از وقتی اون کامنت نتایجتون رو خوندم همیشه منتظر کامنت های بعدیتون بودم و هستم
چقدررررررر خوشحال میشم ک کامنت بنویسین چون وقتی نتایج شما رو میبینم انگیزم بیشتر میشه
من هم تقریباً در همین چرخه افتادم اما دقیقا فقط با فایلهای احساس لیاقت ک رایگان روی سایت قرار گرفت نتایجم تغییر کرد اما همین ک ادامه نمیدم متوقف میشه چون هنوز این باور در درون من تغییری نکرده باید به طور مداوم روش کار کنم
من 27و28 دی ماه یعنی تقریباً 12 روز دیگه ازمون اختبار دارم امشب شروع کردم به خوندم با توکل بر خدا
به یکی از اساتید گفتم امشب شروع کردم به خوندن گفت خسته نباشی قهرمان خخخخ ولی من همین امشب دو تا نشونه دیدم کامنت شما هم برای من نشونه بود برای موفقیتم سپاسگزارم اون ایه ک اول کامنت نوشتم هم یکی از نشانه هام بود
چقدر خوشحالم ک یک زوج همکار میبینم ک هم در شغلشون و هم زندگیشون موفق هستند
من از اینکه شما موفق هستین خییییلی خوشحالم و از اینکه از مسیر موفقیتتون میگین خییییلی خوشحالترم و الگو میگیرم و تحسینتون میکنم
دقیقا ترمز احساس لیاقت رو من دارم ک باید خیییلی روش کار کنم
ارزوی موفقیت برای خودت و همسر نازنینت دارم در این مسیر الهی
لطفاً همیشه توی سایت فعال باشین چرا ک انگیزه میدین به ما همکاراتون توی سایت
در پناه رب شاد ،ثروتمند ،سلامت و سعادتمند باشید ..
سلام و درود بر شما ،
ممنون بابت اینکه ابراز محبت دارید به ما ،
الهی شکر پسرمون هم به لطف خدا عالی هست و هرروز با کارهای جدیدی که انجام میده زندگی رو زیبا تر و شیرین تر کرده برامون،
در خصوص اینکه من کم کامنت میزارم چون خیلی با تایپ کردن ارتباط نمیگیرم ولی ان شاءالله از این به بعد تلاش میکنم بیشتر فعال باشم ،
بابت اختبار مطمئن باشید با ایمان و خود باوری به بهترین نتایج می رسید و ما هم فقط 10 روز قبل از آزمون شروع به مطالعه مجدد کردیم و خدا کمکمون کرد و قلب ها نرم شدن تو شفاهی با نمرات خوب گذروندیم و از خدا میخوام آسونتون کنه برای گذر از این مرحله،
در خصوص احساس خود ارزشمندی و لیاقت فکر میکنم جلسه 6 بود که استاد جانم در خصوص یه شخصی که یه خط وسطه تابلو ی نقاشی میکشه و میلیون دلاری میفروشه اون هنرشو صحبت کردند و انقلابی تو باورهام شکل گرفت که تا چند ساعت فقط داشتم به ارزش نوع نگاه به خود فکر میکردم و به نظرم بعد از قبولی اختبار حتما این دوره ی الهی رو به خودتون هدیه بدید و تغییر مدار رو به وضوح احساس کنید ،
فقط تو یه جمله بگم که این جهان به تسخیر ما دراومده تا هر نگاهی که از درون به خودمون به صورت واقعی داریم رو به ما تو جهان مادی بازتاب بده و این کار رو بدون نقص انجام میده ،حالا اگه احساس لیاقت بی قید و شرط رو بتونیم درونی کنیم تو وجودمون ،قطعا جهان خدا به طرز معجزه وار بازتاب ارزشمندی رو نشونمون میده ،
بازم براتون آرزوی موفقیت تو تمام مراحل زندگی دارم
به نام الله یکتا
با وجود اینکه اینستاگرام ندارم و تلویزون هم نداریم و اصلا به دنبال اخبار هم نیستم،آخرین قیمتی که از دلار داشتم برای زمانی بود که دور و بر پنجاه هزار تومان بود و چند روز پیش توی یه مغازه رفتم خرید کنم که چند نفر داشتن در مورد قیمت دلار حرف میزدن و یکیش گفت دلار شده هشتاد و خورده ای و… فلان،من خشکم زد یک لحظه اصلا باورم نمیشد که دلار 50 تومانی شده هشتاد و خورده ای و من اصلا متوجه این اوضاع نشده بودم،سریع نجواها اومدن از کمبودها و گرونی و وای حالا چی میشه و …که بر خدا توکل کردم و گفتم قیمت دلار هیچ ربطی به من نداره،بلکه بالا پائین شدنش فقط به نفع منه و آروم شدم
به خودم میگم منی که اینهمه از این اخبار منفی دور هستم فقط با شنیدن یک کلمه یک ورودی منفی اینجوری یک عالمه ترس و نگرانی به من حمله کرد واقعا اونایی که دائم در حال چک کردن اخبار و قیمت ها هستند چه زجر و بدبختی رو دارن در زندگیشون تحمل میکنن و هر روز بیشترش میکنن
در مورد صحبت استاد عزیزم من تمام این مواردی که استاد فرمودن رو کم و زیاد دارم و قطعا پاشنه ی آشیلمه،خیلی خوشحالم که متوجه شدم که راه راست کدوم وریه و به خداوندم پناه میبرم برای بهتر شدن و تسلیم خداوندی هستم که از من بیشتر برای من خیر و برکت و ثروت و نعمت میخواد،باشد که رستگار شوم انشالله
مرسی استاد عزیزم بابت این فایل توحیدی
سلام استاد عزیز
من یه مثال روشن و واضح دارم
من پارسال همین موقع مغازه پوشاک داشتم تو شرق تهران یکی از شلوغ ترین و پر رفت آمد ترین نقاط ایران برای خرید لباس .
ما یه فروشنده داشتیم خانم 30 -35 ساله ای بود و یکمی تپلی بود.
از نظر چهره خوشگل بود و هر مشتری میومد مغازه میگفت چه چشم های خوشگلی داری.
چشم هاشم آبی بود.
خلاصه این فروشنده ما دید که یه سری خانم ها میان مغازه با اندام هایی که خیلی جلب توجه میکنه.
خلاصه فهمیدم که این خانم هم میخواد بدنش رو عمل کنه. عمل لیپو که من برای اولین بار حتی اسمش رو هم از همین خانم شنیدم
خلاصه هفته ای چندمورد خانم مشتری میومد مغازمون که لیپو کرده بودند و اینم کلی ذوق میکردو از مشتری ها راجع به هزینه و اینکه دکترت کی بوده و آیا راضی بودی میپرسید.
خلاصه خانمی که درآمدش ماهی 10 -12 میلیون بود پول هاشو جمع کرد یکمی هم قرض گرفت و رفت عمل زیبایی کرد.
مثل اینکه چربی های شکم رو میگیرن و به باسن تزریق میکنن.
خودش میگفت خیلی درد داشت عملش .
چقدر مردم برای جلب توجه هزینه میکنند و به قول شما همش از شبکه های اجتماعی اینا سرچشمه میگیره.
یه مورد دیگه من تو کار خودم که پوشاک بود یه خانمی میومد لباس هامونو میپوشید و ما میزاشتیم تو سایتمون
آیت خانم یه دکتر جوان زیبا بود ولی باز انگار نیاز داشت به جلب توجه بیشتر.
لپش اتفاقا چال داشت ولی رفت لبش رو هم تزریق کرد.
بهش گفتم تو که لبات خوب بود چرا اینکارو کردی؟
گفت دوست داشتم یکم بیشتر بشه بزرگتر بشه.
یا مژه مصنوعی میزاشت و آرایش هم میکرد.
این دو مورد جزو واضح ترین موردهایی بود که تو ذهنم بود.
خودم به شخصه از دختری خوشم میاد که عزت نفس داشته باشه.
بیزنس وومن باشه
و نگاه توحیدی داشته باشه.
حالا از زیبایی هم مشخصه که بدم نمیاد اتفاقا خیلی هم خوبه ولی دیگه بخوای عمل کنی و اینا نشان دهنده عدم عزت نفس و راحت نبودن با خودت هست.
موبایلمم داره خاموش میشه
خیلی فایل تون خوب بود استاد
سپاس فراوان
استاد این موضوعی که شما گفتید خود منم ناخودآگاه به خودم میگم
مثلا
من کلاس زبان میرم دخترای کلاس زبان ما از نظر من باحال نیستن (درصورتی که خیلی هم باحال و با استعداد هستن) ولی ذهنم میگه نه دخترای کلاس بقلی بهترن.
اینو گفتم که یه موقع فکر نکنم خودم هیچ مشکلی ندارم.
چرا دارم باید از همین کلاسی که هستم شروع کنم به تحسین افراد.
مرسی تشکر فراوان .