چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 - صفحه 50 (به ترتیب امتیاز)
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1495MB33 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 161MB31 دقیقه
سلام درود به دوستان هم فرکانسی و استادعزیزم و خانم شایسته مهربان
استاد الانی که جواب دادم شاید ویسو 4-5 باری میشه گوش کردم و تنها خودمو با شخصی که اینجا مثال زدم مقایسه کردم و این مواردی که گفتمو همش تو هرباری که گوش دادم تو ذهنم اومده
امیدوارم خدایی که هرثانیه هدایتم کرده تا اینجا چه خواسته چه ناخواسته جواب سوالمم راحت و واضح بهش برسم و راهی که میخوام مثل شما راحت و گل و بلبل باشه رو پیدا کنم
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
من از دوره ای که دیپلم گرفتم دوست داشتم مستقل زندگی کنم تا هر خواسته و هر نیازی دارم خودم به راحت ترین شکل براورده کنم راحت بخرم
و از دوره ی که دیپلم رفتم خیلی کارها امتحان کردم کار کردم از خواسته های کوچیکم این بود هر موقع میخوام راحت هر لباسی دوست دارم بخرم مسافرت راحت به هر کجا میخوام برم گوشی که میخوامو راحت بخرم
اما کلا در حد لباس و مسافرت داخلی درامد داشتم الان که شغل بهتر و پول بیشتر از اون موقع خلق میکنم ولی مسافرتم نمیتونم مثل قبل برم نمیتونم گوشی اخر مدل اپل که یا حتی مدل پایین ترش تا قیمت 4٠-5٠ میلیون رو بخرم
نمیتونم ارایشگاه برم و برای خودم ١٠ میلیون هزینه رنگ مو اینا کنم یا حتی لباس الان بخرم با اینکه کار میکنم بدهکار میشم یا بازم از پدر میگیرم
از پارسال که شغل مشاور املاکی رو من انتخاب کردم شرایطم پارسال خوب بود ولی امسال از اول سال تا همین الان ١4٠٢/5/6 اصلا شرایط مالی به دلخواهم نیست
من کسی بودم که در اطرافیان اولین گوشی اپل رو خریدم اما الان در اطرافم پایین ترین مدلو دارم و واقعا باید عوض کنم
راحت خرید کردن و هر چیزی رو تا زمانی که لذتش رو دارم میخوان داشته باشم ، این خواسته ای هست که من از دوران نوجوانی دارم که بتونم خودم به راحتی برای خودم تهیه کنم
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
یکی از دوستان من که از دوره دوم دبیرستان میشناسم از نظر روابط خانوادگی رابطه خوبی نداشت مثلا با باباش یا داداشاش ، ولی همیشه از نظر مالی با اینکه در سطح متوسط بودن و حتی بالاتر از ما هم نبودن شاید از نظر دارایی خانوادگی ما سطحمون بالاتر باشه ولی شرایط بهتر از من داشت
از دید من هرموقع لباس یا لوازم ارایشی ادکلن هر مدلی به قیمتی که میخواست،میخرید حتی شاید کلا هم تا الان که ٩ ساله میشناسمش 4 بارم به مدت یه ماه شاید سرکار نرفته باشه
ولی زمانی که مسافرت ترکیه میخواست بره داداشاش هزینه کردن رفت ولی من با وجود کارکردن و سرمایه گذاری هنوز نرفتم با اینکه خیلی دوست دارم و الان در اون کشور زندگی میکنه با کسی که دوست بودن و دوستش داشت ازدواج کرد یا حتی هنوزم که ازدواج کرده بازم مشکلی از لحاظ خرید کردن نداره همون لباس همون لوازم ارایشی ، گوشی ایفون ١٣ ، ایرپاد اصل اپل واچ اصل، طلا یجورایی شرایط مالی همیشه براش از نظر من فراهمه
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
بنظر خودم شاید یه باوری که بین من و دوستم هست اینکه اون شاید چون باباش سوپرمارکت داره و همیشه پول نقد و دیده و هرموقع خواسته از دخل برداشته( نمیدنم شاید نظرم بچگانه باشه ) ولی پدر من هر موقع درخواست پول کردم پولو داره میده ولی اولش از کلمه ندارم استفاده میکنه و بارها بحث کردیم باباجان تو که داری میدی تو که تو کارتت پول هست تو جیبت پول نقد هست چرا این کلمه رو میگی و من از این کلمه بیزارم
دلیل دیگش که میتونه ادامه همین قالب از رفتار باشه من همیشه مجبور به هزینه کمتر شدم و چون همیشه با کلمه ندارم روبه رو شدم
مجبور شدم مثلا ادکلن یا ریمل بخرم ولی به نسبت بودجه نه اونی که دلم میخواد
حتی یادمه سال ٩٩ چون میخواستم موهامو رنگ کنم و من سرکار نمیرفتم از بابام پول گرفتم اما چطوری؟!؟؟؟
مثلا ارایشگاه تهران مو رو همونی که میخواست درمیورد هزینش میشد ٢/5٠٠مادرم و پدرم گفتن اووووو چ خبره فلان
یکی از اشناهامون تو رشت رنگ کار بود
از اون مثلا پرسیدیم دکلره گفت 5٠٠ میگیره
حالا من ذوق رنگ کردن رفتم شمال
٢٠٠-٣٠٠ هزینه رفت و برگشت
5٠٠-6٠٠ هزینه رنگ اینا فکنم شد
قشنگ موهامو خراب کردم اون رنگی که میخواستمم نشد خلاصه اومد تهران، رنگ دلخواهم نبود هی 5٠ تومن میدادم رنگساژ میکردم
تا اینکه عروسی داداشم شد گفتم من اینجوری نمیام اصلا دوسش ندارم موقع عروسی ٢ تومن یا بیشتر یادم نیست تازه بهم دادن رفتم پیش همونی که از اول میخواستم برم ، دوباره دکلره کردم موهام بیشتراسیب دید ولی یکم بهتر شدرنگش
و کلللی هم بیشتر هزینه کردم در صورتی که اون پول بود داشتن ،چون انقد بابام گفته ندارم مامانمم باور قالب ذهنش شده اون تایم بهم ندادن و از نظرشون زیاد بود مجبور شدن هم بیشتر هزینه کنن و من هم موهام اسیب بیشتر دید
اما دوستم همیشه پول میومد براش از داداشاش از بابا میخواست راحت میدادن حتی یادمه مبل ٣ نفره خوشش اومد راحت رفت سفارش داد رفتیم گرفتیم اوردیم یعنی اگرم کم میورد کاری میکرد بدهکار میشد با بهونه مختلف زنگ میزد بیشتر به داداشاش براش میزدن تسویه میکرد
امااااا من همیشه دوست داشتم به همین راحتی خرج کنم به همین دلیل چندتا شغل رفتم و عوض کردم امااا الان شرایطم بدتر شده
خدایا هدایتم کن به راه انان که نعمت داده ای
در پناه حق
یاد خدا ارام بخش قلبهاست .
سلام نمیخوام موج منفی بدم ولی انقدر دلم گرفته بود و نا امید از اینکه چرا بعضی وقتها مثل الان درامد ب صفر میرسد
و اصلا چرا باید ب صفر برسد
یاد این فایل و فایل های الگوی تکرار شونده افتادم
البته قدم 6دوازده قدم رو ندارم رفتم متن صفحه رو خوندم
استاد از شریکی نوشته بود از هدایتی نوشته بود از قدرتی نوشته بود .
که من خیلی از خودم دورش کردم
چرا واقعا چرا من بعضی وقتا انقدر نا امید میشم
مگه منم خدا رو ندارم مگه منم شریکی که استاد میگه رو در درونم ندارم مگه منم این قدرتی که استاد ازش حرف میزند رو ندارم
مگه من از دوره 12قدم استفاده نمیکنم
وقتی که من این همه قدرت رو دارم وقتی که من شریکی رو در وجودم دارم که برگی به اذن اون از درخت نمی افتد
پس دیگه چرا باید از این قدرت با این قدرت و این شریک کار نکنم
چرا باید به انچه میدانم عمل نکنم
چرا باید ب این قانون احساس خوب مساوی با اتفاقات خوب ایمان نداشته باشم
چرا منطذر روشنای هستم و قدم بر نمیدارم
چرا میترسم از شغل دومی که دارم نتونم پول بسازم از کارهاش میترسم از ارتباط ها میترسم
از ناشناخته ها میترسم
یعنی سخت تر از الان ک در این شرایط بی پولی هستم هستش
دارم به خودم یاد اور میشم این همه چراهای که دارم رو خیلی راحت با ایمان بخدا و قدم اول بر داشتن تو خود پای در ره به نمو هیم مپرس ک خود راه بگویدت ک چون باید کرد
انجام بدم و عمل کنم
و به عوامل بیرونی کاری نداشته باشم فقط به درون خودم کار داشته باشم فقط باورهای خودم رو تغیربدهم درون خودمو تغیر بدهم
دیگه ایمان داشته باشم که زندگیم تغیر میکند با عمل کردن و کاری به نداشتن عوامل بیرونی
و قدم اول برداشتن قطعا زندگیم
تغیر میکند
اینجاست که با وجود این همه تلاش فراوان به خواسته هایم نرسیده ام
بخاطر این همه باور غلط که ذهنم هست
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی به امید تو
خدا را واقعا از ته دلم سپاسگزارم که من را در این مکان قرار داد
الهی شکر
………
من خواسته ام زندگی کردن در خونه ی خودم است و در خیلی از کامنت ها هم عنوان کرده ام مطمینم بهش میرسم ولی باز هم نجواها را باید خود خداوند برام خاموش کنه
من خیلی حرکت کرده ام برای رسیدن به این خواسته . در بیشتر روزها میرم پیاده روی و خونه های زیبا و عالی را می بینم و میگم میشه میشه برای من هم هست
مثلا با قانون تکامل اومدم دیدم بیشتر افراد الان در خونه ی خودشون هستند و دارند با خوشی و خرمی زندگی می کنند
یعنی از دید و نگاه حسرت نمیگم و خدا را شکر این عادت را کم و کمتر کرده ام
خدا بهشون بیشتر بده
اهرم رنج و لذت را کار کردم و نشانه ها را کم و زیاد دیدم
و الان خداوند بهم گفت : به این خواسته چسبیده بودم که تا خداوند توانم داد کمتر کردم
وابستگی به این خواسته ام را کمتر کردم چون می گفتم یا این خواسته محقق میشود یا هیچی من باید بمیرم
و بعد قانون رهایی را خیلی کار کردم
و خدا را شکر کار می کنم
قانون سپاسگزاری را خیلی کار می کنم
قانون تحسین کردن را شدید کار کردم و افرادیکه الان خونه دارند و هر روز تعدادشان بیشتر میشه و با عشق در خونه ی خودشون دارند زندگی می کنند را تایید کردم تحسین کردم
دوره های استاد را تا می تونستم خریدم و خیلی کار می کنم
تجسم را خیلی کار کردم
ولی باز هم ؟؟؟؟؟!!!!!!
ولی هنوز از دریافت و مرحله ی دریافت خبری نیست که نیست…..
از خداوند می خواهم که من را به این خواسته ام برسونه
از بچه ها هم می خواهم باورهای مناسب دارند برام کامنت کنند چون خیلی دوست دارم نظرات شما عزیزانم را بدونم
ارتباط قلبی با خدا
و خواسته ات رو برای نزدکتر شدن به خدا بخواه نه از روی نفس
از صمیم قلب بسپار به خدا و دیگه رهاش کن
ولی هنوز از دریافت و مرحله ی دریافت خبری نیست که نیست…..
یعنی هنوز ها نکرده ای
اگر سپرده بودی خیالت راحت بود که اجابت شده دیر یا زود وارد زندگیت میشه
منم این مرحله رو مشکل دارم
اما نعمتهای زیادی داریم
اون رو هم خدا خواهد داد
احساس نیاز و وابستگی درونمون زیاده
موفق باشید
سلام دوستان
از خدا براتون شادی سلامتی و دلخوشی طلب میکنم …
دوستان من تا حالا چندین چیز رو از خداوند خواستم … یعنی با جزییات نوشتم و درخواست کردم و جذب کردم … دقیقا همون جور که نوشتم جذب کردم … خودم که وقتی نتیجه رو میدیم از این جذب بسیار ذوق زده و هیجان زده میشدم …
اما هنوز چیزهایی هستند که جذبشون نکردم … یعنی احساس میکنم تمرکزم کم میشه و یک مقدار ترمز در ذهنم ایجاد میشه و متوقف میشوم ….
مثلا چند روز همش روزی و پول سمتم میاد … اما یک بار به این فکر میکنم منم مثل بقیه پول بیشتر ذخیره کنم تا خرج کنم و لذت ببرم … ذخیره کنم پسنداز کنم تا باهاش یه وسیله بخرم یا کارهای بزرگتر کنم … و این یک ترمز بزرگ برای من هست … چون هر وقت به این فکر می افتم روزی و درآمدم کم می شود …
به طور کلی من پارسال در گیر مشکلات بودم که یک دوره از استاد عزیز عرشیانفر شرکت کردم و بسیار عالی بود … و از نتایج اون دوره من درآمد خیلی زیادی کسب کردم و روزی زیادی به سمت من اومد … که من رو واقعا شگفت زده کرد … اما در اولین مرحله که دوره رو شنیدم خیلی نتایج عالی بود و دو بار دیگه که بعد گوش کردم به اون شدت نبود … و بر این اساس تصمیم گرفتم به صورت کامل تر با قوانین آشنا بشوم و بیشتر به سمت استاد عباسمنش اومدم …
خیلی دوست داشتم تجربیات خودم برو بگم …
و یک تکنیک بسیار عالی که به همه دوستان پیشنهاد میکنم … که خیلی سریع نتیجه میگیرد …
تکنیک تصویر سازی ذهنی هست …
اگر امکانش هست راهنماییم کنید که چطور فرکانسم رو به صورت ثابت بالا نگه دارم … و بالا و پایین نشوم ….
به نام خدای مهربانم
سلام و وقت بخیر و ممنون از استاد عباس منش و تیم خوبتون
هدفی که من دارم شاغل شدنم هست خیلی دوست دارم از لحاظ مالی مستقل شم و درآمد داشته باشم ارشد حقوق دارم و دوباره شروع کردم به درس خوندن برای آزمون وکالت ولی علی رغم تلاش هام قبول نشدم
افراد زیادی رو هم دیدم که براحتی و با مطالعه بسیار کم قبول شدن الانم وکیل هستن وحتی اطلاعات من از اونا بیشتره و همیشه برام سوال بوده پس چطوری اینا قبول شدن ….
تنها دلیلی که به ذهنم میاد عدم تمرکز هست هیچ راه حلی برای اینکه بتونم با تمرکز درس بخونم به ذهنم نمیاد
4سال است در حال متارکه هستم خیلی روی باور هام کار میکنم همین جدا شدنم رو معجزه میدونم چون یه جورایی قبل از آشنایی با استاد امکان ناپذیر میدونستم،من حاضر به بخشش مهریه شدم در قبال طلاق ولی همسر سابق 4سال است که میگه در صورتی طلاق میدهم که پولی به من بدهی …
طی این 4سال بسیار رو خودم کار کردم که بتونم ذهنم رو کنترل کنم وبسیار امیدوار بودم و سعی میکردم از مسیر لذت ببرم درس بگیرم
سعی میکردم بعد از هر جلسه دادگاه زیاد توی ناراحتی و حال بد نمونم و….
یک سری اتفاقاتی که به نفع من باشه و خواسته ام هم بود برام اتفاق افتاد همونی میشد که میخواستم،وباز هم معجزه ….
میگفتم باطل شدن اسم همسر تو شناسنامه ام خودش اتفاق میفته بالاخره من بیام از این فرصت استفاده کنم درس بخونم همین الانم به کارم میاد خوشحال بودم از اینکه خیلی چیزا یاد گرفتم و کارای مربوط به پروندمو خودم انجام میدادم ….
ولی دوسال است که نزدیک آزمون درمورد پروندام اتفاقاتی رخ میدهد و تمرکز رو ازم میگیره وکلا حواسم میره روی پرونده طلاقم….
در مورد این موضوع نمیدونم چیکار کنم به تازگی دیگه خیلی از این وضعیتم خسته شدم بعد از 10 اردیبهشت جلسه داشتیم دادخواست طلاق دادم کلا بهم ریختم
به شدت احساس میکردم دیگه آخرشه و راضی به طلاق توافقی میشه با وجود اینکه دوروبریام میگفتن نه مگه اون طلاقت میده ولی ته دلم خوشحال بودم و امید داشتم ….
ولی باز زد زیرش ….
الانمنزدیک آزمون و منی که بریدم از درس
از اون ورم باید 27 خرداد برم دنبال بقیه کارای دادگاه دوباره
از این ورم به شدت دلم میخواد شاغل بشم و درآمد داشته باشم
«إیَّاکَ نَعْبُدُ وإیَّاکَ نَسْتَعِین»
با سلام به خواهرم مریم جان شایسته و استاد نازنینم سید حسین عباس منش که راه توحید و یکتا پرستی را به من نشان داد سلام ابراهیم زمانه
خیلی خب بریم سراغ کارمون
چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای ؟ من می توانم بی نهایت مثال برای این سوال که واقعا ذهن انسان و خود انسان رو به چالش می کشونه داشته باشم اما می خوام دو تا اتفاق رو که یکیش منجر به رسیدن به هدف شده و دیگری نشده رو بازگو کنم که کسی که این دیدگاه و نظر منو میبینه و می خونه متوجه منظور من بهتر بشه خب بریم برای زمانی که من به خاسته ام رسیدم
من حدودا یک سالی هست که سربازیم تموم شده ولی یک اتفاق جالب که تویه سر بازی ام افتاد این بود که من تویه یک گردان رزم خدمت کردم که به اون پدافند می گن و این گردان چند سلاح تخصصی داشت که توپ های زد هوایی و موشک ها و بازوکا ها و…. رو شامل می شد و گردان ما به علت اینکه پدافند ارتفاع پست بود یک توپ به نام توپ بیستوسه میلیمتری داشت و من چون اصولا عاشق سلاح هستم و علاقه شدیدی به مکانیزم سلاح و مهمات و کلا بحث های نظامی دارم خیلی دوست داشتم که این سلاح رو یاد بگیرم برای همین مشتاقانه روی این سلاح کار کردم و سلاحی که مردم تویه یک ماه تا سه ماه یادش میگیرن رو من تویه مدت کمتر ازیک هفته صفر تا صد این سلاح رو یادگرفتم اما چی شد که من به موفقیت به ظاهر کوچیک دست یافتم (اینم بگم وقتی من این سلاح رو یاد گرفتم قبلا فکر می کردم که هیچ کاری رو نمی تونم تا آخر ادامه بدم و وسط کار کار رو ول می کنم ولی وقتی این سلاح رو تا آخرش یاد گرفتم این خود باوری و عزتنفس که من توانایی انجام هر کاری رو دارم و بعد از اون بود که تایپ ده انگشتی و کار الانم رو به صورت عالی و جامع یادگرفتم و برای من موفقیت بزرگی حساب میشه ) آقا من یک ذهنیت فقیر داشتم که الان به لطف استاد عباس منش عزیز که از جانب خدا مامور شده که راه رسیدن به کمال و لذت رو نشونمون بده خیلی بهتر شدم و ذهنیت فقیری که من داشتم که هنوز هم همراه منه اینکه باید برای دیگران و در سایه دیگران کار کنی که لطمه ای نبینی اما این چه ربطی به این یاد گرفتن من داشت ربطش اینه که من وقتی به سربازی رفتم برام سربازی مثل یک رویا بود که داشتم زندگیش میکردم و به قول استاد مدینه فاضله ام بود چراکه به علت اینکه باور های قدرتمند مذهبی داشتم که اونا واقعا چیز های الکی و به درد نخور و علاوه بر آن به ضررم بودن چراکه من هم مثل استاد در خانواده کاملا مذهبی و عاشق شهادت بزرگ شدم و بیشتر عمرم رو تویه مسجد طی کردم و با توجه به دیدن فیلم های جنگی زمان جنگ عاشق جبه و جنگ و نظام بودم و اینکه تویه نظام به علت اینکه تمامی وسایل از آن دولته و من هم نیاز نیست اون ها رو خلق کنم پس می توانم به هرچه که تویه نظام هست دست پیدا کنم و باور مقاومی یا به اصطلاح استاد ترمزی برای یادگیری نداشتم و چون اهرم رنج و لذت تویه ذهنم بسیار دقیق برنامه ریزی شده بود به راحتی و با عشق وعلاقه این سلاح رو یاد گرفتم و به علت اینکه از تاکتیک های نظامی و سلاح های دیگر و نقشه خوانی و…….. سر در میاوردم و به قول یکی از دوستان گفت مصطفی تو میتونی یه تیپ پیاده رو آموزش بدی و من رو ارشد سربازا کردن که حدود پنجاه نفر میشدن کردن کسانی که از من سنشان خیلی بیشتر بود و کسانی که درجه اشون از من خیلی بیشتر بود حتی کادری ها رو آموزش میدادم که تازه به گردان ما میفرستادن و به قولی ادعا م میشد خلاصه شرایط اینقدر عالی شده بود منی که نه هیچ پارتی و هیچ گونه رشوه ای به هر عنوانی به کسی نداده بودم به خاطر اینکه باور های قوی از جمله اینکه اگه به خدا می خواهم برسم باید این کار هارو یاد بگیرم و بی نهایت باور دیگر خلاصه به خاطر باور هام تو اون برهه همه منو دوست داشتن سرم حساب باز میکردن پست نمیدادم و همیشه خونه بودم و بیشتر از سه ماه مرخصی بودم و هروقت دلم میخواست می تونستم پادگان نرم شاید اونایی که سر بازی رفتن باور نکنن ولی من بیشتر از پنجاه تا شاهد دارم که چقدر سربازیم راحت بود کسایی که میگفتن بابا تو مخت معیوبه که تویه این شرایط داری میخندی و شادی و لذت میبری ولی من چون که با آموزش های استاد عباس منش آشنا بودم و میدونستم که سر منشا این همه لذت همین باور هامه بهشون میخندیدم و چون میدونستم درکی از صحبت باور ها ندارند باهشون در میون نمی زاشتم خلاصه که من دوران سربازیم رو از زندگیم حساب نمیکنم که چرا اینقدر عالی و رویایی تموم شد و دوست دارم الباقی زندگی ام رو به همون صورت بگذرونم
خب بریم به حالت دوم که به خاسته ام نرسیدم : داشتم فکر می کردم که کدوم خاسته ام رو که واقعا براش تلاش کردم رو بگم و به خاطر کدوم باور های اشتباه ام نرسیدم بهشون بگم خواستم که در مورد موارد مالی بگم اما یک مورد دیگر که به موارد مالی ربط داره رو میگم من رییس هیت مدیره اولین انجمن فنی مهندسی خوزستان هستم انجمن فنی مهندسی تلاشگران اسپاد دزفول وقتی این انجمن رو تاسیس کردیم حدود دو سال طول کشید که به علت اینکه باور اشتباه اینکه کار تویه ادارات ایران که خلیلی طول میکشه طول کشیده و اینکه باید پیگیری کرد و رشوه و پارتی داشته بود که سریع کارمون راه بیفته خلاصه اینکه بعد از دو سال رفت و آمد تویه فرمانداری شهرستانمون و کار برای کار های قانونی انجمن دیگه انجمن زمستان پارسال تایسس شد یعنی زمستان 1400 و من می خواستیم کارمون رو شروع کنیم و از اونجایی که انجمن ها نمیتونن تجاری باشند و باید تمامی هزینه ها رو از به صورت هدیه از اشخاص دیگه دریافت کنن یا وام های بلاعوض من هم می خواستم چند اختراع اول رو خودمون انجام بدیم و هزینه هاشو از جیب خودمون پرداخت کنیم خلاصه هر وقت که میخواستیم اختراعی انجام بدیم هر کاری که میکردیم پول جور نمیشد حتی پول خیلی ناچیزی مثل یک میلیون تومان که بگیم که عیبی نداره با داشته هامون شروع میکنیم علت اینکه پول که من نمی تونستم جور کنم این بود که باید قربانی بشم و به دیگران بگم که من کلی استعداد دارم ولی به خاطر اینکه کسی مرا درک نکرد و حکوت و مردم و………فلانند نمیتونیم کاری کنم و این انجمن زدن خارج از علاقه شخصی فقط برای خود نمایی بود که نشان از کمبود عزت نفسم میداد خلاصه بعد از گذشت یکسال کار انجمن راکت شد و ما به هیچ مقصودی نرسیدیم و فقط تویه مرحله جمع آوری داده ها مونده ایم و هرچه که تلاش کردیم نشد و دیگر من سمتش نرفتم و به علت اینکه به خاطر هوش و توانایی های انتسابی من رو تشویق به انجام کار های اینچنین کردن وذهنم برای تشوق های مردم وخانواده ام لذت میبرد اما به خاطر ترمز هایی که داشت هم خدارو میخواست و هم خرما رو ولی از آنجایی که جهان پاسخ میده هر دو را داشتم هم کار بر روی اختراع و هم اینکه قربانی شدم و باورهای مالی خراب که نمی ذاشت پولی برای اینکار کنار بذارم و به یک بدهکاری یک میلیاردی من رو کشاند ولی شکر خدا با کار بر روی باور هام به کمتر از صد میلیون تومان کاهش پیدا کرده اند.
خب بریم برای سوال دوم که البته تویه متن بالا جواب سه سوال رو دادم ولی چون دوست دارم که دوستانم
هم به دیگاهم کمک کنند باقی سوال هارو جواب های دیگه ای خواهم داد
چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
از لحاظ مالی من جواب این سوال رو میدم من تویه یک خانواده فقیر و بسیار مذهبی بزرگ شدم و به همین علت نیز از شرایط مالی در حال حاظر تویه شرایطی اسفناکی هستم اما شرایطم چیه و برای چی این شرایط برای من به وجود اومده من به علت شرک و کمبود عزت نفس فکر میکردم که من لایق پول در آوردن نیستم و حتما باید برای مردم کار کنم و یا برای سرمایه گذاری باید حتما پولم روبه یکی دیگه بدم که سرمایه گذاری کنم و از آنجایی که پول کافی برای سرمایه گذاری از نظرم ذهنم نداشتم باید پول سودی از کسی میگرفتم تا بتوانم پول در بیاورم و به علت اینکه تویه یک خانواده فقیر و مذهبی بودم و از بس تویه رسانه ها نشون میدادن که بابا فکر آخرت باش ول کن این دنیا رو این دنیا بدرد نمیخوره و برای اینکه به خدا بخوای برسی باید آدم ساده زیست و فقیری باشد و پول معنوی نیست و با پول راحت نبودم و هرچه که به دستم می اومد رو مثل آب خوردن تویه مدت زمان کمی خرج میکردم و پول راحت به این و اون قرض میدادم و برای دوستانم هر شب میرفتیم خرج های سنگینی از لحاظ مالی خودم انجام میدادم ولی خب جهان درجا پاسخ نمیده ویک زمان معقول برای این باور ها کنار میذاره من رو سر بزنگاه گیر آورد و یک چک به سنگینی این کهکشان به من زد و نزدیک بود آبرو ریزی بشود و پدرم تمام دارای اش که خانه اش هست و اون هم به صورت مورثی است رابفروشد و آواره بشویم اما خدا هر لحظه توبه کنی توبه ات رو می پذیره
و غفارذنوبه به ندای دلم گوش کرد و راه و چاه رو بر اساس آموزه های شما نشانم دادو من به مبلغ بدهکاری کمتر از صد میلیون تومان رسیدم و دارم تمام بدهی هایم رو پرداخت میکنم این که میگم کمتر از شش ماه هستش ها اونم تویه سن بیست و دوسالگی من اما جریان چی بود که این اتفاق برای این باور ها برای من رخ دادن من از یکی از دوستانم پول به صورت سودی گرفتم و به پسر دایی ام دادم و پسر دایی ام قرار شد که هر ماه سود به این دوست بنده بدهد اما از آنجایی که برگی بی اذن خدا به زمین نمی خورد و باید جواب باور ها تو دریافت کن بعد از چند ماه به مشکل خوردیم و هی برای پرداخت سود تاخیر داشتیم و بعضی وقتا به ناراحتی می انجامید و من برای ترس اینکه اگه این پول برود دیگر نمیتوانم پولی به دست بیاورم وباید به کارگری بروم و دیگر هیچ وقت پولدار نمیشوم واین شرایط عوض میشود پول هایش را پس ندادم البته به پسر دایی ام فک کنم که گفتم ولی اون اسرار داشت که باباصبر داشته باش حل میشه تو فکرش نباش و من هم ترس داشتم که بابا همین یک فرصته که چرا میخوای لگد به بخت خودتبزنی بابا ول کن و من هم ساکت نشستم یک جا و توی دورانخدمتم همیشه پول خوبی داشتم مثلا سه تا ده میلیون تومن منظورمه که پول خوبیه اما از اونجایی که ذهنیت فقیر کار ی به اتفاق نداره همیشه خدا من هشتم گرو نه ام بود خلاصه گذشت تا اینکه به پسر دایی ام قول داد که یک پژو پارس تیو فایو به اون دوستم در قبل پولش بده و اگه این ماشین رو نده باید ماهی پنجاه میلیون تومان بهش ضرر کرد بده پنجاه میلیون برای چقدر برای صدو شصت ودو میلیون تومن خلاصه این بنده خدا که برای من دیگه پولی نریخت و تمام پول رو برای پسر دایی ام ارسال کرد 168 میلیون تومن سود گرفت هنوز ماشین مونده بودو پول های من هم دست پسر دایی ام هر روز داشتن بی ارزش میشدن و پسر دایی ام دیگه به من زنگ نمیزد و جواب منو هم یکی در میون میدادالبته من اون موقع سر باز بودم و خیلی کم پسر دایی رو میدیدم اما مصیبت آخر زمانی بود که اسم من رو تویه قرار داد آورده بودند و من هم امضا کرده بودم و بعد از اون قضیه چون دوستم حسابی سود گرفته بود و شاد از پول گرفتن اومد و با اسرار به من پول داد به صورت سودی و من برای اینکه باور محدود کننده داشتم هم قبول کردم و دوباره پول رو به پسر دایی ام دادم . .پول را دادم همانا مسدودی حساب اون هم همانا اون پسر دایی روی سرم کلاه گذاشت و به جای خریدن ماشین اون هارو داخل ارز های دیجی تال کرد و به علت اینکه ایران تحریم بود حساب مجازی اون رو به همراه تمامی دارایی اش رو مسدود کردن خلاصه من به خاک سیاه نشستم و توی کامنت نمیشه کامل و جامع داستان رو شرح بدم انشا الله که وقتی نتیجه ام به حد مطلوبی رسید حتما داخل یک ویدیو این را خواهم گفت القصه
حساب مسدود شدو تمامی پول رفت و از انجایی که ما از لحاظ مالی فقیر بودیم و نداشتیم و پسر دایی ام به تهران رفته بود و من هم دزفول بودم و جواب گوشی رو نمیداد دوستم فکر میکرد که تمام دارایی اش را ما خوردیم و دیگر به پولش نمیرسد ( که از لحاظ منطقی هم درست فکر میکرد ولی خب چون با این مسائل آشنا نبود این کار روکه میخوام بگم انجام داد) اومد در خانه و میخواست آبروریزی کند که خدا اینجا وارد عمل شد و پدرم رویی به اون زد و مهلت دو ماه ایی از اون گرفت و من هم همان لحظه شروع کردم روی باور هام کار کردن که در ها باز شدن تویه یک مشاوراملاک کار پیدا کردم و شروع به کار کردم صدهزارتومن یک میلیون تومن هرچی به دستم میرسیدبراش واریز میکردم که ردش کنم که بره که الان که صحبت میکنم دیگه کمتر از صد میلیون تومن از من پول میخواد البته این مبلغ جمع کل بدهی هامه و مبلغ زیادی الان برای من نیست و خلاصه این شد که من به خواسته ام که استقلال مالی بود نرسیدم که هیچ بدهکارم شدم ولی با تغییر باور هام به راحتی در حال پرداخت بدهی هام هستم .
سوال آخر
چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟آقا ترمز های مخفی که به آن خواسته ها نرسیدم رو بخواهم بگم اینکه
من دوست دارم که خودم را به دیگران اثبات کنم و براجلب توجه کاری انجام می دهم و نه برای لذت برای همین یکی از ترمز های مخفی تویه ذهنم این بود که بابا تو بدهکار شو به طوری که یکی حقتو بخوره بعد برای همه تعریف کن که چه اتفاقی افتاده تا دیگران برات دل بسوزن و توجه دیگران رو جلب کنی تو که نمی تونی به جایی برسی(باور احساس عدم لیاقت و توانایی) و کار هایی که نکردم را به دروغ نشان بدهم که انجام دادم و به علت اینکه از بس پدرم تویه گوشم زمزمه کرده که بامردم درست رفتار کن و کوتاه بیا ( یعنی از حقت بگذر) تا گزندی به تو نرسد و مردم خیلی توانا هستند و راحت به من آسیبی وارد می کنند ( باور شرک آلود عوامل بیرونی تاثیر در زندگی من دارند) و برای گدایی محبت که دیگران از من ناراحت نشوند و من در حق آن ها خوب جلوه کنم از پول و سرمایه و حقم مگذرم تا مبادا آن ها ازمن بدشان بیایند( باور کبود عزت نفس) و باید دزدی کنم که چرا که خودم نمیتوانم پولی بسازم ( باور کمبود فراوانی و شرک و عدم لیاقت ) و باید برای مردم کار کنم و باید زیر سایه مردم باشم (باور شرک که مردم قدرتشان از خدا بیشتر است) و باورد پول اصلا معنوی نیست و اصلا نباید پول داشت و حتی باور نکردنیه من حتی هزار تومان هم نمیتوانم تویه حسابم باشد یعنی واقعا هزار تومان هم نباید تو حسابم باشد و باید خرج شود و آدم نباید دنبال پول باشد و اهرم رنج و لذت پول در آوردن در ذهنم بسیار ضعیف است و رنج پولداری از رنج بی پولی بیشتر است و نباید برای خدماتم پولی دریافت کنم و از مردم نباید پول بگیرم چراکه در حق آن ها ظلم میکنم ( باور دوری از خدا به وسیله خوشی و لذت و پول در آوردنو پول داشتن ) و اینکه از بس داخل رسانه ها به ما گفتن که منابع داره تمام میشود و خانواده ام که من اولین نسل متولد شهر شان هستم و آن ها عشایر بودند این باور را به من دادن ار بچگی که هرچه پول در میاوری بخورشان که فردا نیست و رسانه که میگوید که منابع زمین دارند تمام میشوند و زمین در چند سال آینده تمام میشود ( باور کمبود نعمت ها ) خلاصه این ها تازه بخش کوچکی از ترمز های مخفی هستند که تازه با دوره دوازه قدم استاد عباس منش من پیدا کردم و یکی از خواسته هام که واقعا دوست دارم که به آن برسم خریدن راوانشناسی ثروت یک و دوره کشف قوانین زندگی هستش که به یاری خدا حتما آن ها رو خریداری میکنم فقط باید روی باور هام کار کنم
استاد نازنیم و خواهرم مریم جان شایسته اگه پیشم بودین عاشقانه شمارا بغل میکردم که من را به چیزی فراتر از این مادیات رساندی وآن احساس اطمینان به خداست و اینکه خودم را چقدر خوب بشناسم واقعا همه چیز پول نیست بلکه اون احساسیه که باید از پول لذت ببریم نه از پول بلکه از تک تک ثانیه های زندگی و اتفاقات بزرگ و کوچیک زندگی بسیار سپاس گذارم بابت لطف و مرحمت خدا وند متعال که من را در این دوره و در کشوری که استادی که به زبان من صحبت میکند آفریده است تا از زندگی ام به صورت تمام لذت ببرم و از استاد و مریم جانم که واقعا خواهر دوم من است سپاس گذارم که راه و روش زندگی شاد وزیبا را در این دنیا نشان مان داده اند
در پناه حق
سلام به بهترین استاد دنیا.
استاد جان من تو زمینه های مالی و شخصیتی نتایجی گرفتم البته خیلی جای کار دارم هنوز ولی همینقدرشم تغیرات خیلی مثبتی واسم داشته و توی روابط …. وای وای وای
که چقدر این موضوع این جلسه به حال و روز این روزای من میخوره و دیگه مستاصل شدم از بس که خواستم و نشد.
سوال 1: چه خواسته یا هدفی داشتی یا داری و با اینکه تمام تلاش های ممکن را انجام داده ای اما هنوز به آن نرسیده ای؟
داشتم یه رابطه عالی
چون دیگه واقعا داره رو همه ی جوانب زندگیم تاثیرات بسیار زیادی میزاره و به شدت نیاز دارم که هرجوری شده باید حلش کنم و تموم شه این مسئله ی هیولایی
سوال 2: چه افرادی را می شناسی که با وجود تلاش های کمتر، به سادگی به همان خواسته رسیده اند یا با وجود تلاش های مشابه با شما، خواسته ی آنها محقق شده است؟ (درباره این موضوع با جزئیات توضیح بده)
تقریبا اکثر اینایی که اطرافم دارم میبینم که ازدواج میکنن تلاش خاصی نمکینن واسه این مسئله و انگار که جزو اتفاقات روتین زندگیشونه و خیلی عادی طبق روالش پیش میره.
مثلا دخترعموی خودم با اینکه نه قیافه خاصی داره نه موقعیت خاصی تو دانشگاهشون یه آقاپسری در نگاه اول ایشونو خواستن و مصرانه تلاش کردن برای ازدواج با ایشون در سن 24 سالگی. دختر خالم که 20 سالشه و 6 ساله که وارد رابطه شده و الانم در شرف ازدواجن. و….موارد بسیار زیادی رو میشناسم که به راحتی ازدواج کردن و دغدغه ای نداشتن برای این موضوع
سوال 3: چه باورهای محدود کننده ای (ترمزهای مخفی) را می توانی در ذهن خود شناسایی کنی که فکر می کنی باعث شده که با وجود این همه تلاش، باز هم به آن خواسته ها نرسی؟
عدم احساس لیاقت و بقیشو واقعا نمیدونم چه باوری باعتش شده که من نتوینم رابطه عالی رو داشته باشم
ولی استاد جان به هر چیزی که فک میکنم که مانع شده برای داشتن روابط خوبی که میخواستم و نشده میبینم بقیه شاید از منم بیشتر داشتن ولی با وجود این ازدواج کردن و مسئله ساز نشده واسشون این کمبودها.
سلام واقعا خدا رو شکر میکنم که با این فایل جواب سوال منو داد که چرا تو زمینه کارم پیشرفت نمیکنم با اینکه هم خودم این توانایی رو در خودم میبینم و هم همه دوستان و همکارانم همیشه منو تحسین میکنن که تو واقعا برای مدیریت و کارهای بزرگ ساخته شدی ولی من هنوز به اون جایگاه و خواسته ام نرسیدم امروز که این فایل رو دیدم دوباره مصمم شدم که روی ترمز هام کار کنم و خدا منو هدایت کرد
در پاسخ به سوال اول باید بگم که من همیشه هدفم این بود که هر جایی هستم موثر باشم و پیشرفت کنم همیشه سعی و تلاش هم میکردم و تا یه حدی هم پیشرفت میکردم ولی متوقف میشه و سرعتش اصلا مطابق میلم نیست
در مورد سوال دوم ، من افرادی رو میشناسم که نصف من هم نه تلاش میکنن نه تمرکز گذاشتن ولی از زمین و آسمون براشون میباره نه تحصیلات بهتر از من دارن نه بهتر از من کار میکنن . مثلا یه همکار دارم که با سمت تست وارد مجموعه شد ولی کمتر از یک سال به سمت مشابه من رسید
حالا درمورد سوال سوم چه باورهای مخربی دارم الان که فکر کردم یه لیست به ذهنم رسید که باید روش کار کنم :
– مدیر زن نمیخوان ، سنم دیگه برا پیشرفت زیاد شده الان دنبال نیروهای جوون هستن ، دانشم برای پیشرفت کمه و باید بیشتر باشه (در صورتیکه اونایی که بیشتر پیشرفت کردن نصف من هم تجربه و دانش ندارن) ، سمت بالاتر سخته من از پسش بر نمیام ، سمت بالاتر دردسر بیشتری داره آزادیم محدود میشه باید بیشتر کار کنم زمانم دست خودم نیست ، شرکتها اینقدر که من حقوق میخوان نمیپردازن ، جای خوب کمه و بهتر از اینجا نیست ، اگه سمتم بالاتر بره محدود تر میشم دیگه آزادیم کم میشه ، من قصد مهاجرت دارم چرا اینجا پیشرفت کنم ، من استراتژی و پلن کار نکردم و تو رزومم نیست ، پارتی و آشنا ندارم برای پیشرفت و یا معرفی به جاهای بهتر ، اگه دورکار باشم همش باید خونه باشم و با کسی معاشرت ندارم ، اگه کار بین المللی بگیرم زبانم انقدر خوب نیست که بتونم از عهدش بر بیام ، کسی نیست بهم کمک کنه اگه به یه مشکلی بخورم ، کار بهتر با آزادی و درآمد بیشتر، کمه و سخت گیر میاد ، طول میکشه که من پیشرفت کنم یا کاری که دلم میخواد رو پیدا کنم و هزار تا ترمز دیگه که فکر کنم باید انقدر ذهنم رو بیل بزنم که همشون رو پیدا کنم ولی آدمهایی رو میبینم که نه اندازه من پشتکار دارن نه براشون پیشرفت مهمه نه دلسوزانه مثل من کار میکنن نه بهتر کردن کار براشون مهمه ولی خیلی سریع پیشرفت می کنن . همه دوستان و همکارانم بهم میگن تو عالی هستی اصلا ساخته شدی برای مدیریت و برنامه ریزی و اضافه کردن ارزش تو هر جایی که هستی و از راهنمایی های من استفاده میکنن و پیشرفت میکنن ولی من هنوز به هدفم نرسیدم .
خدا رو شکر که ما رو هدایت میکنه و راه رو بهمون نشون میده .
بهنام یگانه هستی عالم ….. سلام به استاد عزیزم و مریم جان عزیز وبچه های سایت بزرگ استاد عباس منش بازم سپازگذارم بابت این فایل زیبا و طراحی این سوالات که ذهن ما رو بازی میده و باعث میشه بیشتر و عمیق تر فکر کنیم باور کن استاد جان به این فایل احتیاج داشتیم. در مورد سوال اول که چه هدفی داشتیم که باود تلاش زیا به اون هدف نرسیدم…اول یه توضیح کوچیک در مورد خودم بدم که من بهیارم و مشغول به کار ستم..اما بنا به دلایلی از این کار راضی نیستم دوست دارم برای خودم کار کنم و درامد داشته باشم به فرو شندگی علاقه دارم کنار کارم به فروختن لباس مشغول هستم اما حس میکنم درامدم اضاف نمیشه و اون چیزی که می خوام نیست با اینکه به تهران میرم و خودم خریذ میزنم و این همه راه و مسافت میرم..میخوام استاد جواب سوال دومتم که ترمزهایی هست که به هدفت نمی رسی. رو بدم …با توجه به گوش دادن فایلت متوجه شدم که من همه جنسامو قرضی میدم و حس میکنم که پول نقد دست مردم نیست با اینکه اجنسام زیاد گرون نیست همیشه همین فکر دارم که هیچکی از من نقد خریذاری نمیکنه و چون من در خانه پوشاک میفروشم باید به همه به صورت اقساط لباس بفروشم و اها الان یه چیز دیگه به دهنم اومد که من احساس لیاقت ندارم و اینکه حس میکنم لباسهای من خوب نیستن مردم لباسهای من رو نمیخرن..اینا تو ذهن من وجود داره و هر لحظه توی گوش من نجوا میکنه…….استاد من مچشو کرفتم و میخوام به صورت تمرکزی روش دهنم کار کنم انشالله که به نتیجه میرسم و میام اینجا برای شما مینویسم……بازم سپاسگدارم از همه دوستان که کامنت من رو میحونن و همچنین از استاد عزیزم بابت تهیه این فایل زیبا……خداحفظت کنه……..در چناه حق باشید
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان
سپاس بابت این فایل زیبا و آگاهی های فراوان من توی زندگیم تقریبا به چیزهایی که خواستم رسیدم و اهدافم تاحدی محقق شده ولی بعضی وقتها می بینم که به سختی و مدت زمان زیادی میبره تا برسم مثلاً نمونه اش مهاجرت هست حدود یک سال و نیم هست که همسرم مهاجرت کرده و قرار بر این بود که من وفرزندم به او پیوست بشیم ولی این پروسه خیلی طولانی شد یعنی تصورش رو بکنید پارسال این پروسه مثلاً دو ماهه بود الان رسیده به حدود یکسال
همیشه برای من سوال هست که آیا باورهای من ایراد داشت که باید توی این دایره قرار بگیرم .؟؟؟؟؟
یا بعضی وقتها عقب افتادن بعضی چیزها به نفع آدم می تونه باشه ؟؟؟؟؟
دلم می خواد دوستان هم منو راهنمایی کنن
با تشکر از استاد عزیز