چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2
نکته مهم:
آگاهی های این فایل، در ادامه ی فایل چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1 است. برای درک و استفاده از آگاهی های این فایل، لازم است که قسمت 1 را دیده باشید.
از میان نظراتی که شما دوستان عزیز در بخش نظرات این قسمت می نویسید، نوشته ای که بیشترین ارتباط با محتوای این فایل را داشته باشد، به عنوان متن انتخابی این قسمت انتخاب می شود.
منتظر خواندن نوشته تأثیرگذارتان هستیم
منابع بیشتر درباره محتوای این فایل:
همانطور که می دانید، دوره کشف قوانین زندگی به صورت کامل بروزرسانی شده است. یک شیوه اساسی برای افزایش مهارت در شناسایی و حذف ترمزهای مخفی در برابر خواسته ها، دوره کشف قوانین زندگی است.
در بروزرسانی جدید، تمریناتی تخصصی به دوره اضافه شده است. این تمرینات در یک فرایند تکاملی، به دانشجو یاد می دهد تا درباره هر خواسته ای که با وجود تلاش به آن نرسیده است:
- اولاً: ترمزهای مخفی یا باورهای برعلیه آن خواسته را در ذهن خود بشناسد؛
- ثانیاً: با ابزار منطق،آن ترمزهای ذهنی را از ریشه حذف کند و به این شکل، طبق قانون، خواسته اش را دریافت کند؛
نتیجه عمل به آگاهی ها و انجام تمرینات این دوره، این است که:
فرد از همان نقطه اول، در مسیر هم جهت با خواسته اش قرار می گیرد و با ایده ها، راهکارها و فرصت هایی برخورد می کند که با آن خواسته هم فرکانس است و اجرای آنها نتیجه بخش است.
در نتیجه آن خواسته به صورت طبیعی وارد زندگی اش می شود. ضمن اینکه از مسیر خلق خواسته، لذت می برد.
اطلاعات کامل درباره محتوای افزوده شده به دوره کشف قوانین زندگی در این بروزرسانی و نحوه خرید دوره را از اینجا مطالعه کنید
چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 1
- نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
- فایل تصویری چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 2510MB68 دقیقه
- فایل صوتی چرا با وجود تلاش فراوان، به خواستههایم نرسیده ام؟ | قسمت 230MB68 دقیقه
سلام به استاد عزیزم
استادی که برای من و احتمالا همه بچه های این سایت پیامبر و پیغام آور کلام خداست
خدایی که هیچ شباهتی به خدای موهومی که تو ذهنم ازش ساخته بودم نداره.
خدایی که آروم آروم دارم فکرشو میخونم و برعکس گذشته این خدا تاس نمیاندازه .
فایل قبلی که به ما هدیه دادین انقدر برای من پر از آگاهی و خیر و برکت بود که به تنهایی یک دوره بحساب میومد.
فایل قبلی با سوال هایی که در ذهنم ایجاد کرد منو با بخشی از ترمزهام روبرو کرد که فکر نمیکردم وجود داشته باشن.
و به لطف و عنایت خدا دارم روش کار میکنم
و اما این فایل:
اولش خیلی دوست داشتم در مورد مساعل مالی صحبت کنید .ولی ازون جایی که من بنده خاص خداوندم. ازون جایی که من همیشه باید بهترینها رو دریافت کنم. خدا از طریق پیامبرش بااجازه هم مثل همیشه به بهترینها هدایتم کرد
موضوعی که شما در موردش صحبت کردید گنج بود.
نه تنها در زمینه روابط بلکه در مورد تمام مساعل.
و ازون جایی که من موضوع مهم زندگیم موضوعات مالیه ، تصمیم گرفتم علاوه بر درس هایی که برای روابط ازش گرفتم تک تک نکاتی که گفتید در مورد مساعل مالی هم ازش الگو برداری کنم.
پس میخام مورد به مورد در باره مساعل مالی بنویسم.
که این ترمز ها دقیقا در مساعل مالی هم بچشم میخوره.
1. ترمزی بسیار بزرگ ، اینکه من ویژگیهای ظاهری عالی ندارم.
این مساله نه تنها در روابط بلکه در مباحث کاری هم بشدت میتونه ادمهارو از اصل دور کنه و درگیر فرعیات بیهوده ای بکنه که دقیقا وارد یک دور باطل بشن.مثال کاملا آشکارش زندگی کاری خودمه.
سالها پیش که هنوز دفتر کار نداشتم و با دوستانم بصورت شراکتی و پروژه ای کار میکردم همیشه این فکر تو سرم بود که من چون دفتر ندارم درامد ندارم.
ببین فلانی و فلانی و فلانی که یه دفتر شیک دارن چطور دارن پول پارو میکنند.
ببین فلانی که دفتر داره مشتریها براش صف میبندن.
اون زمان تمام عامل بدبختی ها و بیپولیهامو نداشتن دفتر کار میدونستم و توجیح ام هم این بود که مگه میشه یه مهندس دفتر کار نداشته باشه.
بالاخره تصمیم گرفتم شرافت رو کنار بزارم و تنهایی دفتر مستقل بزنم .اما آیا دفتر باعث شد من پیشرفتی بکنم؟ هرگز .
تا زمانی که تو یک عالی بیرون از خودت رو باعث خوشبختی یا بدبختیهای زندگیت میدونی داری از اصل دور میشی و مهم نیست چقدر تلاش فیزیکی میکنی ، اگر باورهات تغییر نکنه هیچ چیز تغییر نمیکنه.
مساله اینجاست که کسی که شرایط بیرونیو عامل میدونه ، هیچ وقت این عوانل تو ذهنت تموم نمیشه.
و تمام اون روزهایی که من دفتر داشتم ولی هنوز با استاد آشنا نشده بودم بااجازه هم به دنبال یه عاملی میگشتم که اونها رو باید تغییر بدم مثلا چون تبلیغات نگردم مشتری ندارم .چون دفترم شیک نیست مشتری ندارم چون مثلا کت و شلوار نمیپوشم چون ماشین فلان قیمتی ندارم چون گوشی آیفون ندارم چون …… ندارم مشتری ندارم.
و همون زمانها یادمه رفتم بزرگترین و بهترین و گرانترین بیلبورد شهرو واسه تبلیغات گرفتم و دو ماه تبلیغات کردم ولی یک نفر ( حتیییییی یک نفرررر ) هم مشتری برام نیومد.
چون اصلا مهم نیست چقدر عوانل بیرونیو تغییر میدی .اگه باورهات تغییر نکنه هیچ نتیجه ای حاصل نمیشه.
2. یه ترمز دیگه اینه که من چون توانایی خاصی ندارم مشتری ندارم و پول ندارم. چون مدرک خاصی ندارم استعداد خاصی ندارم ثروتمند نشدم.
هیچ انسانی وجود نداره که هیچ استعداد و توانایی نداشته باشه اما مساله اینجاست که ما چون خودمونو ناتوان و بی استعداد و بیعرضه میدونیم دنیا هم همینو به ما اثبات میکنه.
من هرگز آدم ناتوان و بی استعدادی نیستم و قبلا هم نبودم اما هیچ وقت خودمو یه آدم توانا نمیدونستم .البته الان کمی بهتر شدم ولی هنوز هم خیلی حای کار دارم.
من در دانشگاه تمام ترمها یا شاگرد اول بودم یا شاگرد ممتاز.من با معدل 19/15 از دانشگاه فارق التحصیل شدم.اما میدیدم تقریبا اکثر هم دوره ای هام که بزور نمره قبولی میگرفتند الان همشون آدمهای بسیار فعال و موفقی شدند و زندگیهای خوبی دارند.
با استعداد و تواناییهایی در حد یک دهم من.
اما وافی بود باهاشون ده دقیقه هم کلام بشی. آنچنان کارشون و خودشونو قبول داشتند که قبلا که قوانینو نمیدونستم کلی بهشون میخندیدم و مسخرشون میکردم.من میدیدم طرف تو دانشگاه یه خط صاف نمیتونه بکشه الان کلی هنرها و خلاقیتهاش داره تعریف میکنه.
منی که همیشه طرحهام جزو بهترینهای دانشگاه بود هنوز باید واسه دو قرون دوزار با کارفرما چونه بزنم یا با تقلا و تلاش فراوان کارو به تاییدش برسونم.( در زمینه معماری). اما فلانی که بزور درساشو پاس میکرد الان یجوری کارفرما ها براش خم و راست میشن انگار جلوی خدا وایستادن.
باز هم بعد از شناخت قوانین فهمیدم مهم نیست چقدر توانایی داری مهم اینه که چقدر خودت به خودت ایمان داری و چقدر خودت برای خودت و تواناییهات ارزش قاعلی.
اگر تو بهترین آرشیتکت دنیا باشی ولی خودتو باور نداشته باشی برای سیر کردن شکمت لنگی.
3. ترمز بعدی اینه که همه آدم خوبا و مشتری خوبا رو قبلا بردن و اونا دیگه نمیان با تو کار کنن. همه خوبها تموم شدن.
این ترمز داره فریاد میزنه باور به فراوانی نداری.
مشتریهای خوب یه تعداد محدودی بودن و اون یه عده هم توسط یه سری معمار خوش شانس جذب شدن و دیگه سر تو بی کلاه مونده.
پس هر چقدر تلاش کنی فایده نداره.
یعنی انگار باورها و نقش باورهای تو در این زمینه هییییچ تاثیری در شرایط و درآمد تو نداره.
در صورتی که این یک دروغه
اینکه تو این موضوعو باور کردی باعث شده اغلب مشتری خوبی بسراغ تو نیاد.
یا اگرم بیاد بواسطه همین افکار و باورها بره پشت سرهم نگاه نکنه
در همین لحظه علت این موضوعو درک گردم که علت اینکه بسیاری از مشتریهای ظاهرا خوب به من مراجعه میکردند ولی در نهایت منجر به قرار داد نمیشد احتمالا یه بخشیش مربوط به همین ترمز بوده
یعنی کارفرما میومد و ظاهرا با همه جیز اوکی بود. با مبلغ اوکی بود با کیفیت کار اوکی بود. اما یدفعه دیگه غیبش میزد.
و من میموندم و این سوال که آخه چرا؟.
اون که با همه جیز موافق بود. چیشد یهو؟
وقتی تو عمیقا باور داری مشتری خوبا تموم شدن
همین طرز فکر باعث میشه حتی اگر کسی هم بهت مراجعه کنه یهو غیب بشه.
نه به این دلیل که مشتری خوب وجود نداره بلکه تو این شرایطو خلق کردی. تو کدشو نوشتی.
الان که به لطف خدا دوره کشف قوانینو تهیه کردم میفهمم این کدها داره توسط خودم ران میشه.
و مهم نیست چقدر سعی میکنی عوانل بیرونیو تغییر بدی. تا زمانی که باورهات عوض نشه نتیجه همونیه که قبلا بوده.
4 . من لیاقت یه مشتری خوب و ثروتمند و خوش حسابو ندارم .
یه گام بعد از ترمز بعدی ممکنه باز این ترمز خودشو نشون بده.
یعنی تو با خودت بگی اوکی درسته که مشتریهای خوب زیادن ولی من به فلان دلیل لیاقت داشتن این مشتری خوبو ندارم.
با دلایلی که همش بخاطر بیماری کمالگرایی در ما ایجاد شده مثل اینکه :
من تخصص کافی ندارم
من به اندازه کافی مهارت ندارم
من تجربه ندارم
من دفتر شیک و خفن ندارم
من چون عضو نظام مهندسی نیستم پس مشتری خوب سمتم نمیاد
من چون پارتی ندارم و ….. تا دلیل بیربط دیگه.
مثلا من همین الان نزدیک به یک ساله که بصورت جدی هر روز دارم روی تواناییها و تخصصم وقت میزارم.
حدود سه ماه بصورت شبانه روزی اینکارو کروم الان هم هر روز حداقل یه جیز جدید تو کارم یاد میگیرم
حالا میخاد یه نکته در مورد طراحی باشه یا ضوابط نظام مهندسی باشه ضوابط شهرداری باشه یه نرم افزار جدید معماری باشه یه نکته اجرایی باشه یا هر چیزی شبیه به این.
در صورتی که دارم میبینم بیش از نود درصد هم صفهای من حتی یک کلمه در مورد کارشون نسیت به ده سال پیش تو دانشگاه رشدی نداشتن.
اما مساله اینجاست که کمالگرایی همیشه تو رو محکوم به کم بودن میکنه
همیشه ته ذهنت نجوا میکنه میگه تو کمی تو ناکافی هستی نو بدردبخور نیستی تو لایق نیستی.
اصلا مهم نیست همین الان تو از نود و نه درصد همکارهات قویتری اما از دریچه دید کمالگرایی تو کلا ضعیفی و بدر نمیخوری.
با بررسی خیلی موارد توی زندگی خودم بوضوح دارم میبینم من تقریبا تو تمام موارد همین افکارو داشتم و فقط با کمی تغییر چه درهایی رو به زندگیم باز شد.
همیشه میگفتم آدم خوب وجود نداره.اما الان در طول روز آدمها بزور میخان به ثابت کنند که جقدر خوبن.
از در و دیوار از زمین و آسمون برخوردهای خوب و محبت آمیز دریافت میکنم
یا مثلا من قبلا میگفتم من لیاقت سلامتیو ندارم
اما واقعیت چیز دیگه ای بود.
باز یک الگو از داستان های قرآن رو بیاد آوردم.
چون تمام داستانهای قرآن واسه اینه که یه باوری در ما بسازند که معمولا ما خلاف اونو فکر میکنیم.
حضرت عیسی در گهواره سخن گفت و مهم تر اینه که چی گفت.
گفت من بنده پاک و خاص خداوندم. من مایه خیر و برکت جهانیان هستم.
این که یه نوزاد در گهواره حرف بزنه و اولین چیزی که میگه داره این باور برامون میسازه که احساس لیاقت احتیاج به هیچ پیشنیازی نداره.
ما همین که متولد میشیم لیاقتمندی و ارزشمندی هم با ما زاده میشه. یعنی لیاقت جزو خصوصیات ماست. ولی ما همش دنبال یه عاملی میگردم که بواسطه اون برایم برای خودمون توجیحی بیاریم که به فلان دلیل لیاقت دارم.
5. من همیشه آدمهای نامناسیو جذب میکنم.
همیشه در گذشته روابط کاری خودم دقیقا بد ترین بدحسابترین بد سلیقه ترین غر غرو ترین ایرادگیر ترین و مشکلساز ترین کارفرماها رو داشتم .
یعنی با این که به دلیل باورهای مخرب حتی یک دهم بقیه پول میگرفتم ولی باز هم همیشه طلبکار بودند.
همیشه ایراد میگرفتند و باز همون دو قرون پولو نصفشو هم آخر کار نمیدادن چون یه دلیلی واسه اینکار پیدا میکردند.
و دارم میبینم که هر چی تونستم این نگاه تغییر بدم چه مشتریهای با شخصیت خوش حساب و محترم تری وارد دنیای کاریم شده و چقدر ارزش کارمو میفهمن و چقدر سپاسگزار ترن.
6 . تمام مشتریها آخرش با ناراحتی و دلخوری کارهاشونو با من قطع میکنند.
مهم نبود من واسه نگه داشتنشون چقدر باج میدم یا تلاش و تقلا میکنم. در نهایت یه دلیل مسخره ای برای ناراحتی و دلخوری وجود داشت.
چون من عمیقا به این مساله باور داشتم.
هر چقدر هم بیشتر سعی در حفظشون میکردم آخرش بیشتر میسوختم.
دقیقا مثل وابستگی تو روابط میمونه.
مهم نیست تو چقدر به طرفت میچسبی در نهایت تو نمیتونی اونو راضی نگه داری.
چون تو هیچ توانایی در خوشحال گردن اون نداری.
مشتری هم همینه.
مهم اینه گه تو چقدر خودتو و آرزوهاتو و تخصصتو باور داری و براش ارزش قاعلی
اگر غیر ازین باشه هر چقدر تلاش کنی نتیجه معکوس میگیری.
7 . من خیلی پیرم یا خیلی جوانم برای داشتن یه کسب و کار موفق و پولساز.
این هم یه باور مخربه که نجواها میخاد تو رو با این روش از موفقیت دور کنه.
اون هم با دلایل واهی.
چون که همین الان خیلی ها با سنی بسیار کمتر یا بسیار بیشتر از تو هستند که دارن تو کسب و کار خودشون پول های بسیار زیادی میسازند.
چیزی که پای ثروت و موفقیتو به زندگیت باز میکنه سن و سال نیست بلکه باورهای خودمونه.
اگه تو ذهنت داری با این توجیح دست به هیچ اقدام عملی نمیزنی چون فکر میکنی که سنی ازت گذشته ایم عامل نمیزاره هیچ رشدی در زمینه کاری یا مالی داشته باشی نه به این دلیل که این قانونشه بلکه بخاطر اینه که تو این باور داری .پس عملا دنیا بهت ثابت میکنه که درست فکر میکنی.
8 .من باید بینقص و پرفکت باشم تا بتونم یه شرایط فوق العاده در کار و بیزینس رو تجربه کنم.
این هم باز به خاطر همون بیماری کمالگراییه .
یعنی کمالگرایی جلوی هر گونه اقدام و فعالیت جدیدی میگیره با این توجیح که تو هنوز بینقص نیستی.
بقول استاد در دوره حل مساعل ،کمالگرایی استاد هدر بردن انرژی توئه.
استاد پرت کردن تو از مسیر درسته.
بدترین مشاوریه که میتونه وارد افکارت بشه و تو رو از حرکت و تغییر دور نگه داره.
در حقیقت هیچ چیز کاملی در دنیا وجود نداره
تمام بیزینسها با تمام نقصهاشون با تمام سوتی ها و ایراداتشون دارن قله های موفقیت فتح میکنند.
اگر غیر ازین بود که مثلا بنز مثلا فورد ، تسلا ، اپل ، گوگل ،آمازون و … باید فقط و فقط یه محصول تولید میکردن و میگفتن این دیگه ته ته کیفیت و تکنولوژیه و تا آخر دنیا دیگه نباید هیچ تغییری در محصولاتشون ایجاد میکردند.
اما ما میبینیم در واقعیت همه غول های دنیا هر محصولی تولید کردن چهار روز بعدش باز یا آپدیتش کردن یا فراخوان دادن کاسه رفع باگ ها و ایراداتشون.
چون هیچ چیزی پرفکت نیست و آدم با قدم برداشتن متوجه نواقص و ایراداتش میشه.
این باید یه الگوی خوب باشه برای اینکه من هیچ وقت به بی نقص بودن نمیرسم بلکه همیشه میتونم بهتر از قبل خودم باشم.
و اتفاقا این نواقص برای دنیا کاملا پذیرفته اس.
و فقط ما باید با ایرادات و ضعفهای خودمون به صلح برسیم و همیشه سعی کنیم یه درجه از روز قبل خودمون بهتر باشیم.
9. همه در نهایت پولمو میخورن همه آخرش ارزش کار آدمو نمیدونن.
این مورد هم من زیاد تجربه کردم
نه بخاطر اینکه قانونشه .
بلکه بخاطر اینکه من همرو همینطوری میدیدم
من چندین ماه پیش این ترمز کشف کردم.
یعنی دیدم من تمام ادمهارو دزد و کلاهبردار میدونم و هر کسی هم که به من مراجعه میکرد دقیقا همین کارو میکرد.
یعنی من با افکار خودم اکه تو بهشت هم کار میکردم باز یه عده کلاهبردار بهم مراجعه میکردن که پولمو میخوردن.
چون من با افکارم اونها رو دزد میکردم.
باورهای عمیق ما داره شرایط و دنیای اطراف مارو میسازه.
یقینا اگه خود خدا هم مشتری بود خدا هم باز کلاهم بر میداشت خخخخخخخ.
میخام بگم این ساز و کار دنیاست که باورهای ما به ما اثبات میشه.
در واقع تو اون شرایطو با افکارت خلق کردی.
10. من پولدار نیستم وضعم خوب نیست بابام بهم پول و سرمایه نداده پس عملا نمیتونم موفق و ثروتمند بشم.
عاشق این جمله استادم:
این یک توهم است.
اصلا مهم نیست چقدر بواسطه عوامل بیرونی میخای وضعیتت رو تغییر بدی.
اگه افکار و باوراات تغییر نکنه در نهایت شرایط تو هیچ تغییری نخواهد کرد.
یک نمونه خیلی نزدیک و واضحش یوی از بهترین دوستان خودمه.
که قبلا خیلی هم بهش حسادت میکردم
ما با هم شریک بودیم
ایشون حدود سه سال پیش با فروش خونه خودش و فروش خونه پدرش اقدام به ساخت و ساز کرد اونهم به شکل مشارکت در ساخت.
دقیقا همون زمانی که من اقدام به شروع تغییرات در خودم کردم بواسطه آشنایی با استاد
ایشون بدون طی تکامل و یا ایجاد تغییر در باورهاش صرفا چون دوست داشت اسمی در سطح شهر در کنه و احتمالا موفقیتهایی چماق کنه و بزنه تو سر پدر زنش ( چون یکی از شرایط ازدواجشون داشتن خونه بود که باید به نام عروس میزد ) یجورایی میخواست با این حرکت دهن ایشونو ببنده .
خلاصه شروع بکاری کرد که قبلا حتی کوچکترین تجربه و تکاملی در این زمینه طی نکرده بود.
کاریو شروع کرد که همه میگفتند پول توش هست.
حدود یکماه پیش چند ساعتی باهم بودیم و بهم گفت تو داری با یک ورشکسته حرف میزنی.
استاد باورت ن نمیشه در یک لحظه تمام این ده سال اخیر تو ذهنم مرور شد
تمام اون حسادتهای درونیم نسبت بهداین دوستم
تمام اون عوانلی که همیشه اون عوانلو باعث رشد و پیشرفت میدونستم
تمام اون کمک خای پدرش برای خرید خونه با زور قسط و وام
تمام تلاشهای پدر زنش برای اجبار به خرید خونه برای دادن جواب مثبت.
تمام این سه سال زحمت دوستم برای انجام کار فیزیکی بدون تغییر باورها
و در این لحظه دیدن حال و روز دوستم بعنوان یک ورشکسته.
تمام حرفهای استاد تو سرم میچرخید
این یک توهم است که فکر کنی میتونی بدون تغییر باورهات نتایج متفاوتی از قبل بگیری.
مهم نیست پدر زنت بزور خونه دارت میکنه نصفشو به نام دخترش میزنه تا خوشبختیشو تضمین کنه.
مهم نیست پدر و مادرت تمام سرمایه یک عمر کارمندی و بازنشستگی شونو که یه خونست میفروشن و در اختیارت میزارن
مهم نیست با پول پدرت ازدواج میکنی.
مهم نیست چقدر سعی میکنی قانونو دور بزنی.
مهم نیست چقدر میخای تکاملو دور بزنی
مهم نیست چقدر نقش باورها در ایجاد شرایط جدید در زندگیتو بی تاثیر میدونی
مهم نیست چقدر بخاطر حرف دیگران ظاهرت شبیه آدم های ثروتمند میکنی چون فکر میکنی اینه که اسم تو رو گنده میکنه
هیچ کدوم مهم نیست.
حالا چی مهمه؟
همین باورهاست که مهمه
درست سه سال پیش اون شروع به ساخت و ساز کرد
من هم شروع به ساخت و ساز کردم
اون ساختمونشو من هم خودمو.
روزهای اول شرایط بیرونی ما هیچ ربطی بهم نداشت.
اون در عرض چند هفته با نقدینگی که داشت ماشین جدید خرید سر و شکل زندگیش زیر و رو شد چهار پنج تا کارمند استخدام کرد دورش شلوغ شد اسمش کم و بیش بین مردم شنیده میشد
ولی من هیچ کدوم اینها رو نداشتم
سه سال پیش من یه آدم بیپول بودم که وضعیت زندگیم فاجعه بود روابطم فاجعه بود سلامتیم فاجعه بود کسب و کارم فاجعه بود هیییییچ چی نداشتم
یه زندگی در شرف طلاق
یه جسم بیمار که هر روز هم بدتر میشدم
بزور پول واسه گذران زندگیم داشتم
اما الان چی
الان هم هیچ شباهتی به هم نداریم.
اون همه چیزو از دست داده
پدر و مادر و همسر و پدر همسرش از ورشکستگی هنوز اطلاعی ندارند
یعنی فکر میکنند قرار بعد از دوسال سرمایشون چند برابر شده باشه.
بقول خودش شبها خواب نداره و کلی قرص میخوره
خانواده همسرش که شرط ازدواجشون خونه بوده احتمالا با این قضیه به راحتی کنار نخواهند اومد.
نه خودش و نه مدر و مادرش دیگه خونه ای ندارند.
مقداری پول براش مونده که احتمالا بتونه ساختمونو به پیش خریداران تحویل بده .تازه اگه بدهکار نشه
و اما من چی.
در تمام زمینه ها بصورت غیر قابل تصوری رشد کردم که هییییچ شباهتی به گذشته خودم ندارم
بالاخره بعد از سه سال دلیل تمام ناکامیهای مالیمو پیدا کردم.و به لطف خدا دارم نشانه های تغییر مالیو تو همین چند هفته میبینم
یکساله نه قرص و دارویی مصرف کردم نه بیماری داشتم
روابط ام با همه به شکل باورنکردنی خوب شده
چیزی بجز عشق و محبت از دیگران نمیبینم.
هزاران هزار ایراد در وجودم پیدا کردم که یا برطرف شدن یا دارم سعی میکنم برطرف کنم.
این برای من یک درس بسیار ارزشمند بود.
که تا باورهات تغییر نکنه هیچ چیز اون بیرون نمیتونه بصورت پایدار زندگیتو تغییر بده.
تغییر در ما بواسطه افکار و باورهای ما اتفاق میفته نه پول پدر و ….
11 .من بهتره تنها باشم
چون تنهایی در بحث مالی خیلی مصداق نداره میخام اینطوری به قضیه نگاه کنم:
من بهتره بیپول باشم.
چون اونی که تنهاست هزار بار سعی کرده ولی هر بار نتیجه نگرفته دیگه واسه این که جلوی رنج خودشو بگیره میگه من بهتره که تنها باشم.
نه به این خاطر که انتخابش این بوده بلکه چون راهی بجز این نداره
دقیقا مثل من تا قبل از دوره شیوه حل مساعل.
من تا قبل ازین دوره تونسته بودم تمام ابعاد زندگیم رو بصورت بنیادین تغییر بدم اما در زمینه مالی اوضاع هر روز بدتر از قبل میشد
یعنی من هزار بار سعی کرده بودم ولی چون نتیجه نمیگرفتم تصمیم گرفتم تسلیم بشم و بمیرم که اقاااا این یکی دیگه راهی نداره.
انگار اصلا قرار نیست من پولدار بشم.
چون من یه ترنز بسیار بزرگ تو وجودم بود.
این ترنز انقدر بزرگ بود که من هر جقدر هم باورهامو تو دوره ثروت یک تغییر میدادم به اندازه یک میلیمتر میرفتم جلو ولی دو هفته بعد سه متر میومدم عقب.
اون ترمز هم باور های اشتباه در مورد خدا بود.
12 .تو سرنوشت ما مقدر شده وارد یک رابطه عاشقانه نشم.
باز هم بیربط به مورد قبلی نیست
یعنی خدا چیزیو از قبل مقدر نکرده
بلکه خدا بارها میگه من به بندگانم ظلم نمیکنم
این یک دروغه
صلاح و مصلحتی وجود نداره
خواسته خداوند اینه که ما به خواسته مون برسیم
کلا نمد ….
اما چون ما دلیل اتفاقات زندگیمونو نمیدونستیم چون نمیدونستیم خودمون ناآگاهانه داریم با افکارمون زندگیمونو به بدترین شکل ممکن خلق میکنیم فکر میکردیم به صلاحمون نیست که موفق بشیم.
و تازه چقدر هم بخودشون افتخار میکردیم که من چقدر خوبم که تسلیم امر پروردگار شدم.
در صورتی که نهایت تسلیم بودن ما اینه که رشد کنیم و به آنچه میخایم برسیم.
13 من اصلا تو بیزینس خوب نیستم و من اصلا بلد نیستم.
هیچ کسی در بدو ورودش به این دنیا با توانایی خاصی به دنیا نیومده
همه مثل هم بودیم
همه مون بخاطر اوضاع و شرایط و رفتارها و برخوردهای خانواده و مدرسه و فرهنگ و مذهب در یه زمینه هایی رشد کردیم و تو یه زمینه هایی ضعف داریم.
باز مثال واضحش خودم هستم
من قبلا کامپیوتر میخوندم
هیییچی هم از کامپیوتر نفهمیدم
ده ترم درس خوندم ولی به اندازه یه کاردانی واحد پاس کرده بودم.
تقریبا هر ده ترم مشروط شدم
عاشق ساختمون بودم
کار پدرم هم همین بود
ساخت و ساز میکرد
دهه شستیها میدونن زمان ما ورود به دانشگاه غولی بود واسه خودش
و انصراف هز دانشگاه یه کار خبط و یه عمل قبیح بحساب میومد .
یعنی اگه طلاق میگرفتی خبرش کمتر از انصراف از دانشگاه بود.
اونهم پسر خانواده فلانی
مامانم گریه میکرد
بابام مخالف بود
خلاصه اوضاعی بود تو خونه
ولی من تصمیمم گرفته بودم.
برای اولین بار تو زندگیم میخاستم تصمیمی بگیرم و انجامش بدم که رضایت بقیه براممهم نبود
وقتی کارای انصراف تموم شد دقیقا سی روز تا کنکور معماری زمان بود.
دو روز طول کشید که کتابها و منابع تهیه کردم
و با ببست و هشت روز زمان شروع کردم به درس خوندن
عملا تو عمرم تا بحال درس نخونده بودم
اما اینبار من درس نمیخوندم بلکه داشتم عششششق میکردم
متوجه گزر زمان نمیشدم کتابارو میبلعیدم.
در عرص بیست و هشت روز آدمی که بالاترین نمره دوران دانشگاهش ده بود ادمی که نمره یک و دو هم تو کارنامه هر ترمش بود آدمی که معدل دیپلمش 10/57 بود شد رتبه نه کنکور معماری
روزی که وارد دانشگاه شدم حتی تلفظ کلماتی بلد نبودم .اصطلاحاتی وجود داشت که من تو اون بک ماه فقط تو کتابا خونده بودم و تلفظ درستشون نمیدونستم و همه بهم میخندیدن.
این آدم پنج ترم شاگرد اول دانشگاه شد.
این آدم حتی ترم اول که پدرش فوت کرد باز هم شاگرد اول شد.
مگه من چیزی از قبل بلد بودم
تمام هم دانشگاههام هم در هنرستان و هم کاردانی معماری خونده بودن.
اما اونها به گرد پای من هم نمیرسیدن
چون من یاد گرفتم. فقط خواستم و یاد گرفتم
تمام زندگی همینه
هیچ کس از اول چیزی بلد نیست
فقط باید ادامه بدی و یاد بگیری
14. اگه وارد رابطه بشم من آزادیهامو از دست میدم.
این مورد هم باز در مورد خودم صادقه
چند ماه پیش متوجه این ترمز هم شدم.
که اگه در زمینه کسب و کار رشد کنم و سرم شلوغ بشه دیگه وقت ندارم زندگی کنم وقت ندارم دوره های استادو کار کنم.
یعنی در یک کلام اگه کسب و کارم رونق بگیره من دیگه وقت واسه هیچ کار ندارم.
آزادیهایی از دست میدم
اما این یک اشتباهه.
از دست دادن آزادی ارتباطی به روابط یا کسب و کار نداره
من حتی خیلی شفاف اینو تو روابطم هم تجربه کردم
آنچه آزادی های تورو میگیره غل و زنجیرهای ذهنی و درونیه.
اگر تو این طوری باور کردی این اتفاق برات میفته.
مهم نیست تو تنهایی یا رابطه ای داری
اون غل و زنجیرها نمیزاره تحرکی بکنی
اگر تو ادنی هستی که برای خودش وقت نمیزاره مهم نیست تو رابطه باشی یا تنها باشی بالاخره قوی پیدا میشه که بهت اینو ثابت کنه.
اگر تو وابسته ای و وابستگی بخشی از شخصیت توئه مهم نیست رابطه دوستی باشه یا عاطفی یا دو تا همکار باهم. خلاصه تو وابسته هستی و ازین وابستگی رنج میکشی.
اگر تو فکر میکنی کسب و کار آزادی تو رو میگیره خلاصه یه مساله بی ارزش و بی اهمیت تو کسب و کارت آزادی تو رو میگیره
پس تصمیم با خودته که آیا میخای پول در بیاری و سرت به کسب و کارت گرم باشه یا میخای از بیکاری مگس بپرونی و درگیر یه مشکلی تو کسب و کارت باشی.
تو خلاصه آزادی نداری .چون تو اینو باور کردی
کسی و کارت آزادی تو رو نمیگیره بلکه افکارت جلوی آزادیها تو میگیره.
15. اگه من خودمو باز کنم و آزاد باشم تو رابطه حتما صدمه میبینم.
مصداقش تو کسب و کار و بیزینس اینه که اگه من آزاد باشم حتما یکی کلاهم بر میداره و پولمو میخوره
اما باز دلیلش باورهای ماست.
من هم همینطوری فکر میکردم
چون عامل اون اتفاقات تو کارمو به دزد بودن دیگران ربط میدادم
میگفتم ببین تا به کسی اعتماد میکنی پولتو میخوره
اما اصلا بحث چیز دیگه ای بود
من به حق و حقوقم نمیرسید بخلطر افکار بیماری زای خودم
ولی اینو به چیز دیگه ربط میدادم
دقیقا مثل کسی که فکر میکنه من عالی و بینقص اما چون خودمو آزاد گذاشتم همه میان یه آسیبی به من میزنند.
نه اون آسیب ها بدلیل باورهای خودته .
وگرنه اگر تو باورهات مناسب باشه مهم نیست چقدر شلی یا جقدر سفتی. لاجرم تو اتفاقات خوبو تجربه میکنی
باز مثال استاد که میگه من قبلا هزززاد جور سعی میکردم و پرس و جو میگردم آخرش تو هر معامله ای ضرر میکردم اما الان چشم بسته معامله میکنم ولی سود میکنم
16.واسه یه رابطه خوب باید کلیییی تلاش کنی اما آخرش هم معلوم نیست چی میشه.
واسه یه کسب و کار خوب کلی تلاش میکنی ولی آخرش ضرر میکنی و ورشکست میشی.
آیا این قانونشه؟ نه هرگز
الان اون دوست من که مثالشو بالاتر زدم میتونه نمونه عینی این موضوع باشه.
وقتی با باورهای نادرست کاریو انجام بدی مهم نیست چقدر تلاش میکنی .تو هیچ وقت به نتایج پایدار نمیرسی.تلاش فیزیکی نیست که تو رو ارتقا میده
باورهای درست تو رو به مسیری هدایت میکنه که تو به ساده ترین کم تقلا ترین و بدون مشکل ترین مسیر برای رشد دست پیدا میکنی.
17 . من اگه بخام وارد رابطه بشم باید ماسک بزنم و شخصیتمو تغییر بدم.
باز هم تجارت شخصی من در زمینه کسب و کار نشان دهنده اینه که اینها تفکرات اشتباهه که بین مردم رایجه
چون ما فکر میکنیم موفقیت ما به یه سری عوامل و ظواهر بیرونی ارتباط داره و ما باید برخلاف میل باطنی مون خودمونو بزور تو اون غالب جا بدیم احساس میکنیم یا باید ماسک بزنیم یا از موفقیت دور میشیم.
در صورتی که اینها همش فرعیات هستند.
یکی لباس اسپرت میپوشه و یه کار آفرین موفقه و یکی کت و شلوار میپوشه و موفقه .
اما چون ما دلیل موفقیتشو نمیدونستیم به لباسش ربطش میدادیم
یکی سیگار میکشه یکی نمیکشه
یکی ورزش میکنه یکی نمیکنه
یکی نظم شخصی داره یکی نداره
هزاران تا عامل وجود داره که هنه دنیا میخان اونها رو عانل موفقیت بدونن و اونها رو به عنوان یک غالب برای موفقیت اعلام کنگ بنابراین سعی میکن بزور خودشون اون شکلی کنن.
اما اونها هیچ اهمیتی نداره
چون خودم تماااام اون راهها رو رفتم
ولی دریغ از ذره ای نتیجه.
حالا عامل چیه؟
همین باورها
19 من نیاز دارم که یکی دیگه منو کامل کنه چون من کامل نیستم.
باز مصداقش در کسب و کار داشتن شریکه.
یعنی به یه دلایلی که خودتو کم ک ناکافی میدونی به دلیل عدم عزت نفس به دلیل عدم احساس لیاقت خودتو برای رسیدن به موفقیت ناکافی میدونی.
پس سعی میکنی دنبال یه نینه ای بگردی که تو رو کامل کنه
حالا اون نیمه یا پول و سرمایه داره که تو نداری
یا پارتی داره که تو نداری
یا موقعیت اجتماعی داره که تو نداری
یا مقبولیت اجتماعی و مدرک و … داره که تو نداری.
خلاصه بدلیل کافی نبودن خودت در دیگری بدنبال یه چیزی میگردی که نواقصتو پوشش بده تا تورو کامل کنه
که همه اینها به عدم احساس لیاقت برمیگرده
در صورتی که من اگه خودم و قدرتی که خدا در وجودم قرار داده باور کنم میدونم برای موفقیت کافی هستم.
و با این نگاه با این خود باوری در کنار هر مشتری قرار بگیرم احساس کمبود نمیکنم
بلکه من ارزشمندم و اون هم ارزشمنده و این ارزشمندی باعث خلق یک پروژه ارزشمند میشه.
20. اگه وارد رابطه بشم وابسته میشم.
در زمینه کسب و کار میشه اینطوری به موضوع نگاه کرد که مثلا اگر وارد یک رابطه کاری با فلان مشتری بشم باید برای نگه داشتنش باج بدم باید به خواسته های غیر معقول اش تن بدم.
باید درخواستهای اشتباه و غیر حرفه ای شو بپذیرم.
در صورتی که من اگه احساس لیاقت و ارزشمندی بکنم نیازی نیست برای حفظ یه مشتری بهش باج بدم.
بلکه من بواسطه کار ارزشمندم با اون مشتری کاری کردم که عملا بدلیل تخصص و ارزشمندیم نمیتونه با کس دیگه ای بجز من کار کنه.
و اگر یک درصد هم اون مشتری در مدار من نبود. اوکی به سلامت .
اونی که ضرر میکنه اونه نه من.
الان نمونه واضحش باز خود استاده
آیا استاد برای این همه کاربر در سایتش به کسی باج داده؟ آیا برای خوش اومدن یا نیومدن کسی حرفشو تغییر داده. آیا بزور خواسته کسیو راضی نگه داره.
آیا اصلا اگر اینکارو میکرد امروز تو این جایگاه بود.
ما زمانی به یه شخص یا به یه شرایط کاری وابسته میشیم که خودمونو ناکافی میدونیم و بدلیل باور به کمبود فکر میکنیم همین یه نفر همین یه مشتری همین یه موقعیت وجود داشت و اگر از دست بره دیگه من بدبخت میشم.
اما این یک توهمه.
مثل یه فوتبالیست که بجای اینکه سعی کنه توانایی هاشو ارتقا بده بره با التماس و با با کادو و رشوه مربی راضی نگه داره.
من به این نتیجه رسیدم که بجتی اینکه بخام دیگرانو راضی نگه دارم کیفیت کارمو انقدر بالا ببرم که آدمها نتونن منو نادیده بگیرن.
آدمها نتونن به جز من با کسی کار کنند.
دقیقا مثل کاری که استاد با همه ما کرده.
استاد عزیزم
این فایل باز هم برای من پر از درس و آگاهی بود.
و چقدر خدا رو شکر میکنم که این فایل گذاشتید.
آگاهیهای این فایل برای من که جلسه اول دوره کشف قوانین هستم خیلیییی ارزشمند بودم
انگار یجورایی مکمل اون جلسه بود.
بینهایت از شما سپاسگزارم.
سلام دوست عزیزم
بسیار بسیار سپاسگزارم از لطفتون.
اول که استاد فایلو گذاشتن روی سایت با خودم گفتم ای کاش از کسب و کار میگفت.
اما بعد دیدم پرداختن به موضوع روابط باعث شد بشه از جنبه هایی به کسب و کار ارتباطش داد که خیلی خیلی جامع تر و ارزشمندتره .
و برای خودم هم خیلی کاربردی تر بود.
سلام جناب خوشدل
همیشه با کامنتهای شما اشک میریزم.
نمیدونم از کدوم قسمتش بگم چون ور مورد هر قسمتش میشه ساعتها حرف زد.
چقدر سعادتمندم من که تو این فضای مقدس هستم.که پیامبرش استاده و حواریون اش بچه های سایت.
مگه اینجا خود بهشت نیست.
بنظرم بهشت تر ازین جا نداریم.
هر وقت میام روحم جلا پیدا میکنه.
به نشانه احترام و قدردانی دست استاد و دست شما رو میبوسم.
سلام سارای عزیز و دوست داشتنی
هر بار که برام کامنت گذاشتید انقدر پر از مهر و عشق بوده که تمام وجودمو لرزانده.
من هم از صمیم قلب براتون بهترینها رو آرزو میکنم
کامنتتون تو جلسه اول کشف قوانینو خوندم ولی چدن سفر بودم هنوز نتونستم تمرین شروع کنم.
بیپروا نوشتن تون و شجاعتتون توی نوشته هاتون هر کسیو میخکوب میکنه.
این دوره قرار بد جور نتایجمونو زیر و رو کنه.