می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 8 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    محمدرضا باتقوی_1381 گفته:
    مدت عضویت: 2027 روز

    سلام عشق

    سلام زیبا

    سلام پر قدرت

    سلام ذوق و شوق

    سلام خوش خنده

    سلام تغییر

    سلام الگو

    سلام حرکت

    سلام ایمان

    سلام تعهد

    سلام استاد

    چی میشه گفت واقعا؟

    استاد من از خیلی وقت پیش تصمیم گرفتم که تا بلایی سرم نیومده تغییر کنم

    چون لذتای زندگی شمارو دیدم

    چون رنجای زندگی شمارم دیدم

    هر چی گذشت لذتای زندگی بقیه هم بیشتر دیدم

    رنجای زندگی بقیه هم بیشتر دیدم

    تو مسیرم بالا پایین داشتم ولی همواره در حال تغییر بودم

    استاد من “نمیتونم تغییر نکنم” این اصلا یه باور نیست

    این یه تلقین نیست

    من تو ذاتمه تغییر

    نمیدونم از کی این به وجود اومده نمیدونم واقعا تو ذاتم بوده یا نه

    ولی الان اینطوریه که میتونم بگم تو ذاتمه

    اگه تغییر نکنم میمیرم

    از خودم متنفر میشم

    احساس ارزشمند بودنم از دست میره

    اعتماد بنفسم میمیره

    اگه پیشرفت نکنم هیچ دلیلی برای زندگی ندارم

    استاد من تو سناریو نویسی خیلی بیشتر به هدف زندگی پی بردم

    صد ها بار بهترین و رویایی ترین حالت زندگی که میتونم تصور کنم رو نوشتم و احساس خوبی هم گرفتم ازش

    هر چی لذت تو جهان بود که من دوست داشتم تو نوشته هام نوشتم

    ولی استاد میدونی بعد از اینکه همه اونارو نوشتم و انگار تجربش کردم

    گفتم خب حالا چی؟

    همه اینارو رسیدم همه این لذتارو تجربه کردم بعدش چی؟

    تا کی میخوام فقط در یه شرایط عالی لذت ببرم

    استاد مشکل لذت بردنه نیستا

    مشکل اینه تو سناریو نویسی های من فقط خوش گذرونی بود و لذت بردن

    چی توش نبود استاد حدس بزن؟

    “پیشرفت”

    “رشد”

    اینا نبود که من خسته شدم از سناریو نویسی

    همینا باعث شد بیشتر به خودم بیام که از مسیر لذت ببرم

    من به اونجا رسیدم لذتامم بردم خب بعدش چی؟

    استاد یه جا شما میگین اگه من همین آگاهی هارو داشتم و میگفتم برگردم عقب به خودم میگفتم کاش بیشتر لذت میبردم…

    به خودم میگم همش فقط از مسیرت لذت ببر

    استاد من برای مقصد اومده بودم ولی الان مقصد اولویتش برام پایین اومده الان میخوام از مسیر لذت ببرم

    از سختی هاش لذت ببرم

    از رنج هامم لذت ببرم

    از نا امید شدنام لذت ببرم

    از عصبی شدنم لذت ببرم

    از مقاومتام لذت ببرم

    از پستی و بلندی هام لذت ببرم

    اگه لذت نبرم چیکار کنم؟

    خلاصه که استاد نمیدونم خودت چقدر آدم دنبال تغییر هستی یعنی منظورم اینه چقدر تو ذاتته یا اینکه خودت رو مجبور میکنی به تغییر

    ولی من واقعا تو ذاتمه تغییر

    رشد تو ذاتمه

    پیشرفت تو ذاتمه

    تعریفش همینه فقط که:

    اگه من پیشرفت، تغییر، رشد برای یه روز نکنم یک کلام

    مردم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  2. -
    اسداله زرگوشی گفته:
    مدت عضویت: 1344 روز

    بنام خداوند بخشنده ی هدایتگر

    سلام و درود بر همگی بخصوص استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته گرامی

    موردی که پس از چند بار مشاهده این فایل و مرور زندگیم تو ذهنم آمد و راه زندگی منو عوض کرد بر می گرده

    به آخرین روزهای تحصیل در دوران دبیرستانم. آن سالها بیشتر وقت من با فوتبال سپری میشد و چه در مدرسه

    و چه تایم بعد از مدرسه مرتب مشغول فوتبال بودم و عضو تیم مدرسه و آموزشگاههای استان و حتی در یک تیم

    باشگاهی بازی می کردم به همین دلیل رغبتی به مدرسه و تحصیل نداشتم ولی در آن روزها وقتی با خودم

    نشستم و فکر کردم راجع به آینده ام، چشم انداز روشنی رو جلو رویم نمی دیدم و ادامه دادن این وضع برایم

    آینده روشنی را رقم نمی زد.بهمین دلیل تصمیم گرفتم که درس بخونم و فوتبالم رو ادامه ندهم.مانند کسی که تازه

    وارد مدرسه شده باشه از اول شروع کردم به خواندن کتابهایم حتی بعضی کتابهای دوران راهنمائیم خوندم و

    رشته تحصیلیم را برای کنکور عوض کردم و از ساعت 6 صبح تا 12 شب درس میخوندم و فشار زیادی رو بخودم

    وارد کردم که جبران همه سالهای درس نخواندن من بود.پس از اینکه موفق شدم وارد دانشگاه شوم و دانشگاه

    هم جز نفرات برتر رشته خودم بودم راهی خدمت سربازی شدم و پس از به اتمام رساندن سربازیم در آزمونهای

    مختلفی شرکت کردم و قبول میشدم تا این که در یکی از جاهایی که علاقه مند بودم استخدام شدم و هنگامی که

    وارد آن سازمان شدم یکی از همبازی های آن دوران که همکلاسم بود را دیدم که فوتبالش از من بهتر بود ولی

    بعد سالها راه به جایی نبرده بود و با واسطه یکی از آشنایانش بعنوان راننده در آن سازمان مشغول بکار شده بود

    و من به تصمیم درستی که گرفته بودم بیشتر پی بردم و الان که سالها از آن زمان

    می گذرد باز ندایی در ذهنم منو بیقرار کرده است که باید کسب و کار خودم را راه اندازی کنم و از کار کارمندی

    بیام بیرون با اینکه کارمند رسمی هستم و یک مدیر میانی ولی ادامه این شرایطو به دلیل همون حسی که استاد

    گفتن به صلاح نمیدونم و هدایت شدم به این سایت که روی خودم بیشتر کار کنم و به شناخت کافی از خودم و

    علایقم برسم و بتونم باورهامو درست کنم و کسب و کار خودمو خلق کنم به امید و آرزوی آن روز.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  3. -
    مرضیه فرجی گفته:
    مدت عضویت: 1116 روز

    سلام میکنم ب استاد عزیزم و مریم جان شایسته و همه ی دوستان خوبم ..من هنوز خیلی اهل ردپا گزاشتم و کامنت نیستم و هنوز دارم فایلای دانلودی رو نگاه میکنم..اما ازونجایی ک حرف استادم رو مثل وحی منزل باور دارم اومدم تا از تجربه م بنویسم ک جزو تمرین این فایل هست

    من چندسال پیش قبل از اینکه با این داستان های خودشناسی و سایت و…آشنا بشم توی یک کلینیکی کار میکردم و انصافا ک‌کارم رو‌ تا جایی ک می‌تونستم ب نحو احسن انجام میدادم..اما کارفرمای من آدم ب شدت عصبی و…بود و تمام پرسنل اونجا ازش شاکی بودن..منم مثل همکارام همیشه با اینکه کارم رو درست انجام داده بودم اما همیشه مورد مواخذه های بیخودی و بهانه جویی قرار میگرفتم..چندسال من تحمل کردم ..با این باور ک من ازونجا بیام بیرون کجا برم ..قسطام چی میشه..تغییر و جابجایی برام سخت بود..میموندم و کار میکردم با اعصاب خوردی..تا اینکه حدود دوسال پیش دیگه واقعا بریدم ازونجا…یعنی شب عید با وجود اون همه شلوغی و کار ک قبل عید همه جای ایران هست..اون بدو بدو ها،،لحظه ی آخر کارفرمای من گریه منو درآورد با تحقیر و توهین ..و ب قول استاد ی چک و لقد حسابی خوردم..دیگه اونجا تصمیممو گرفتم گفتم دیگه استعفا میدم و دادم..تو همون روزا ک داشتم از بقیه خدافظی میکردم یک نفر از پزشکان اونجا ب من پیشنهاد کار داد و ازونجا ک خیلی آدم خوش اخلاق و درستی بود ب لطف خدا هدایت شدم ب محل کار جدیدم و ازون ب بعد هیچگونه تنش و ناراحتی برام پیش نیومد..من همون آدم بودم با همون قابلیت و کار..اما فقط میترسبدم از جابجایی..وقتی با ترسم روبرو شدم ب جایی منتقل شدم ک بهترین زمان کار و درآمد رو تو اون زمان داشتم..الانم همونجام ..فقط درآمدم ثابت مونده ک‌میخام با محصولات استاد عزیزم اونم روبراه کنم ب کمک خداوند مهربونم..و هروقت فکر میکنم ب اون دوران میگم من چرا زودتر تصمیم نگرفتم ..چرا آنقدر تحمل کردم..اما خب از طرفی هم می‌دونم باید اون روزا رو می‌دیدم تا بفهمم چی میخام از زندگی و شغلم..و خداروشکر خداروشکر برای همه چیز..امیدوارم کامنت من بتونه چراغی رو برای دوستان روشن کنه..دوستتون دارم…زندگیتون سراسر عشق و ثروت و آرامش ❤️❤️❤️😊😊

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      SADAT گفته:
      مدت عضویت: 1632 روز

      سلام دوست عزیزم الان تقریباساعت12شب این کامنت شمارووقتی خوندم بینهایت لذت قدرت وانگیزه بهم دادکه منم توحوزه کاری خودم همین حرکت شماروفرداخواهم زد… بنظرمنم درآمدبالاعالیه ولی احساس خوب وشرایط خوب اولویت بیشتری داره چون وقتی شرایط محیط واطرافمون عالی باشه مقاومت ذهنی نداریم وطبق قانون وگفته استادجان این باران رحمت الهی میاد…

      واقعاکامنتتون انگیزه ای به من دادکه مثله شمامجبورنباشم چک ولقدی بشم بدتصمیم بگیرم…. انشالله هرجاهستین شادموفق پیروزوثروتمندباشید…

      استادعاشقتم😘

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        مرضیه فرجی گفته:
        مدت عضویت: 1116 روز

        سلام ب شما..خیلی خوشحال شدم ازینکه کامنتم و حرفام روی شما تاثیر مثبت گزاشت..مطمن باش ک محل کار بعدیت صدبرابر بهتر از جای الانت هست و خداروشکر میکنم بخاطر وجود استاد عزیزم و شما هم خانواده های عزیز..ممنونم از استادجانم و شما سادات عزیز..ب امید پروردگار هممون سعادتمند و ثروتمند باشیم تا همیشه❤️🌹😍

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      میلاد پیشگاه بحری گفته:
      مدت عضویت: 2580 روز

      سلام امیدوارم هر کجا که هستید حال دلتون خوب باشه، منم چند روزی هست که تصمیم گرفتم که از محل کارم استعفا بدم چون طی این دو سال نتوستم پیشرفت مالی داشته باشم و اینکه 2 سال تحمل کردم شغلی رو که دوستش ندارم و چه بی وفایی هایی شد از سمت صاحب شرکتم با اینکه من صد خودم رو میزاشتم تو کار

      این کامنت شما یک نشانه است از طرف خدای مهربانم

      من امروز و فردا استعفا خودم رو میدم و رو خدا حساب باز میکنم در عمل با اینکه میترسم که بعدش چی میشه اما میخوام نه در حرف بلکه در عمل به خدا اعتماد کنم و ایمان دارم با بیرون اومدن از این شغل و این شرکت خداوند درهای رحمتش را به بروی من باز میکنه چون قرار من شجاعت به خرج بدهم

      در پناه الله مهربان باشید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت
      • -
        مرضیه فرجی گفته:
        مدت عضویت: 1116 روز

        سلام آقا میلاد عزیز.. ممنونم از شما..خودم یادم رفته کامنتنو و کاری ک کردم..آقا میلاد من حتی یک روزم بیکار نموندم..ب محض استعفا ،رفتم محل کار جدیدم..اصلا تو همون جایی ک بودم محل کار بعدیم مشخص شد،تازه اون موقع هنوز با استاد آشنا نبودم.با توکل ب خداوند رزاق برید جلو و لیاقت خودتونو برای جای بهتر،ادم های بهتر و موقعیت مالی و روابط بهتر نشون بدید.البته اینم بگم ک روی عزت نفس خودتون کار کنید حتما..من اگر عزت نفس و اعتماد ب نفس الانمو داشتم اون شرایط برام پیش نمیومد..البته هنوزم خیلی مونده تا خوب بشم..اما باز از اون موقع بهترم ب لطف استاد..موفق و پیروز باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
        گزارش نقض قوانین سایت
  4. -
    بهناز علیمرادی گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    سلام استاد عزیزم

    من در رابطه ای بودم 2 سال (ازدواج کرده بودم ) تو اون دو سال من خیلی تحقیر شدم سلامتیمو ازدست دادم دو بار عمل جراحی سنگین داشتم افسرده شده بودم شب و روز کارم گریه بود به وزن 40 کیلو رسیده بودم عزت نفسم خیلی پایین اعتماد به نفس پایین همسرم نمیزاشت سرکار برم و باکسی حتی خونوادم تماس داشته باشم همه پولامو ازم میگرفت و… درصورتی که قبل از ازدواجم من یک دختر مستقل با درآمد عالی بسیار موفق و شاد بودم

    یک سال پیش با اینکه اصلا انرژی نداشتم از لحاظ فیزیکی و روحی بسیار بسیار احساس خستگی میکردم به جایی رسیده بودم که هرشب با بغض میگفتم خدایا من دیگه فردارو نبینم و بیدار نشم

    بیشتر وقتا حتی به خودکشی فکر میکردم

    تا اینکه مادرم و پدرم کرنا گرفتن یک سال پیش و من خیلی بی قراری میکردم در عین ناباوری همسرم گفت برات بلیت میگیرم برو خونه پدر مادرت من 20 روز شهرستان بودم و با اسرار که میخوام برگردم و پدر مادرم خوبن برگشتم

    و دیدم که همسرم با کس دیگس و به من خیانت کرده قفل در منزل رو هم عوض کرده بود که نتونم وارد خونه بشم و من چون جایی رو نداشتم برگشتم شهرستان خونه پدرم

    و مهریه رو گذاشتم اجرا و الان یک سال هست درگیر جدایی هستم و هنوز هم ادامه داره به لطف خدا اخراش هست

    تو این یک سال خیلی رو خودم کار کردم حدود 50 تا کتاب خوندم کلاس ها و دوره های زیادی خریدم

    و الان دو ماه هست با استاد عزیزم آشنا شدم و شب روز فایل هارو گوش میکنم خداروشکر حالم عالی هست خیلی با انگیزه شدم و برای آینده برنامه دارم الان وزنم 51 هست وکلی تغییر هم از لحاظ سلامتی و هم روحی داشتم

    استاد من خیلی چک و لقد خوردم ولی بالاخره به خودم اومدم و تغییر کردم

    هنوز هم خیلی باید رو خودم کارکنم

    بسیار بسیار از خداوند سپاسگزارم که من رو هدایت کرد و بسیار بسیار سپاسگزارم برای وجود استاد عزیزم

    من خیلی سختم هست تایپ کردن و این اولین باره که متن به این طولانی تایپ کردم

    اما انقدر شما رو دوست دارم که تایپ چیه اگر اگر لازم باشه قله غاف هم میام که هدایت های شما رو داشه باشم

    استاد من با شما خدارو لمس کردم یه جوری که کلمه براش پیدا نمیکنم که حسم رو براتون تعریف کنم

    عاشقتونم ❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🌹❤️🙏

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    فاطیما و مهدی گفته:
    مدت عضویت: 1083 روز

    سلام خدمت استاد عزیزم و مریم جان و همه دوستان هم فرکانسی خوبم

    راجع به تمرین این فایل میخوام یه داستانی تعریف کنم . البته من دوبار تو موارد خیلی حساس زندگیم اینکارو انجام دادم . یکی استعفا از کارم که دقیقا موقعی بود که وضعیت عالی بود و حقوق خوب و کار به ظاهر باکلاس ولی خب من زودتر از اینک جهان بخواد موقعیت رو برام سخت کنه خودم استعفا دادم . البته هنوز یک ماه نگذشته از استعفام، و هنوز نتایج خیلی بزرگ رو ندیدم ولی الان آرامشم خیلیییی بیشتر شده و واقعا بابت این مورد شکرگزار خدا هستم.

    داستانی که میخوام بگم مربوط به رابطه ی زندگیمه . من اردیبهشت 1400 با همسرم آشنا شدم ولی اوایل اصلا رابطمون جدی نبود و فقط برای خوش گذرونی و حال خوب بود . از اونجایی که ما به شدت هم فاز بودیم و توی خیلی از مسائل هم نظر بودیم خیلی رابطه ی خوبی داشتیم و واقعا یادم نمیاد که اصلا ما اون تایم بحث جدی کرده باشیم و همه چیر خیلی خوب بود. فقط همسرم اون تایم به شدت مخالف ازدواج بود تا حدی که خیلی واضح ب من اینو میگفت که من اصلا ازدواجو نمیخوام و رابطه ما در همین حد میمونه . خب من اون زمان مشکلی نداشتم یعنی حتی خودمم ازدواج رو نمیخواستم و فقط دلم میخواست یه رابطه ای باشه که آرامش داشته باشیم . حدود یک سال به همین منوال گذشت ولییی دقیقا فروردین – اردیبهشت 1401 بود که ما کم کم مشکلاتمون داشت شروع میشد. و دیگه خیلی اهسته احساس خوب داشت از بین میرفت و من واقعا یک زندگی هدفمند رو میخواستم ولی اون تایم همسرم بیشتر دنبال خوشگذرونی های گذرا بود و خب از اونجایی که من واقعا برای خودم توی رابطه ارزش قائلم اصلا نذاشتم رابطه به حد خیلی داغونی برسه واسه همین با یکی دو هفته فکر کردن و تمرکز گذاشتم روش به این نتیجه رسیدم که باید این رابطه رو تموم کنم با اینکه اوضاع واقعا اونقدرا هم بد نبود و اگر میخواستی مقایسه کنی هنوز با همه ی مشکلای کوچیکی که داشتیم هنوز از خیلی از روابط عالی تر بودیم.

    خب من دقیقا 2 روز قبل از سالگردمون رابطه رو تموم کردم و واقعا اوایلش برام سخت بود چون بالاخره با قوانین اشنا نبودم و وابستگی اذیتم کرد ولی خیلی سریع کنار اومدم و باورتون نمیشه بعد از یک ماه همسرم برگشت و کلا یه ادم دیگه ای شده بود و مطمئنم این به خاطر اینکه من تغییر کردم و جهان اینجوری جواب تغییراتمو داد.

    الان زندگی هدفمندمونو شروع کردیم . با همدیگه دوره عزت نفس رو کار کردیم و کلی نتیجه فوق العاده گرفتیم . الانم حدود یک هفتس قدم اول دوره 12 قدم رو شروع کردیم و اینقدررر حالمون خوبه اینقدر پیشرفت کردیم که گفتنش ساعت ها طول میکشه

    استاد عزیزم من واااقعا ازتون ممنونم که این اموزش های عالی رو به ما میدین و شکرگزار خداوندم که شما رو سر راه ما قرار داد .

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    بهناز علیمرادی گفته:
    مدت عضویت: 1056 روز

    سلام استاد عزیزم

    سپاسگزارم برای آگاهی که خیلی واضح و روشن به ما میرسونید

    من در رابطه عاطفی بودم که خیلی تحقیر میشدم و حالم اصلا خوب نبود خیلی هم تلاش کردم که درست بشه مشاوره های زیاد میرفتم و خلاصه خیلی هم خیلی جاها کوتا میومدم و خیلی مظلوم واقع شدم ، ظاهر زندگی من خیلی خوب بود شغل خوب درآمد خوب خونه در گرون ترین لوکیشن تهران ماشین خوب و… ولی اصلا خوشحال نبودم و حالم خوب نبود تا این که تصمیم گرفتم از اون رابطه بیرون بیام با اینکه کلی ترس داشتم از حرف مردم و این که باید از همه اون امکانات میگزشتم این کارو کردم و از همه چی گذشتم الان یک سال و نیم هست که از اون لوکیشن به یک شهرستان کوچیک محل تولدم اومدم وفقط روی خودم و عزت نفسم که ازدست رفته بود کار کردم کتاب خوندم تمام فایل های رایکان شمارو بارها گوش کردم و الان حالم خیلی خوبه ،هنوز کار پیدا نکردم چون باور این که اینجا کوچیک هست و نمیتونم درآمد خوبی داشته باشم داشتم الان دارم روی این باور کار میکنم چند تا پیشنهاد کار داشتم که انشاالله از همین جا شروع میکنم و میدونم که با حال خوب به درآمد خوب هم میرسم

    خداروشکر میکنم که منو هدایت کرد به سایت شما و این آگاهی هارو به من رسوند

    و باز هم سپاسگزارم از شما برای وجودتون تو زندگیم که واقعا زندگی من رو تغییر داد

    خیلی دوستون دارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  7. -
    مژگان علیزاده گفته:
    مدت عضویت: 742 روز

    به نام خداوند بخشنده و مهربان

    با عرص سلام خدمت استاد گرامی و همه دوستان

    دقیقا بهترین زمان برای تغییر همان زمانی است که تمام شرایط خوب و عالی است ما باید همیشه بدونیم باید پیشرفت کنیم و همیشه به سمت جلو باشیم و به دنبال تعییر باشیم و شرایط خوب مارو گول نزنه چرا که خودمون به موقع تصمیم بگیریم در واقع جهان مارو دچار تضاد نخواهد،کرد

    من در یک جایی از زندگی ام الان که مرور می کنم با اینکه قانون رو نمی دونستم ولی در بهترین حالت زندگی ام در شرایطی که خودم و همسرم در شرایط کاری و زندگی خوبی بودیم تصمیم به مهاجرت گرفتم و این مهاجرت باعث پیشرفت عالی در زندگی ام شد هر چن در اون زمان به ما و بچه هام کمی سخت گذشت ولی الان فکر می کنم چقدر عالی و به موقع تصمیم گرفته بودم

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    خدایا شکرت

    ممنونم از شما استاد عزیز و همه دوستان گرامی که واقعا شنیدن هر فایلی به آگاهی های آدم اضافه می کنه و به ما کمک می کنه برای پیشرفت بیشتر

    در پناه حق شاد و سلامت باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    سعید صادق زاده گفته:
    مدت عضویت: 1246 روز

    سلام استاد عزیز

    سلام دوستان خودم

    این فایل نکته هایی اساسی و خوبی را در خود برای من داشت

    این حکم را برای من داشت که باید حرکت کنم

    باید تغییر کنم

    حتی اگر زمانی در بهترین شرایط هستم باز باید روی خودم کار کنم و از آن بهترین به بهترین ها تبدیل بشوم

    همیشه زمانی که من در تنگنا قرار می گرفتم سعی می کردم که رویه خودم را تغییر بدهم

    آن وقت سعی می کردم که فکری به حال خودم کنم تا بتوانم برای خودم یک زندگی راحت تری را دست و پا کنم

    اما اکنون این درس و این نکته برای من خیلی انگیزه بخش بود که می توانم تغییر کنم حتی زمانی که در بهترین شرایط هستم

    زمانی که قبل از اینکه مجبور به تغییر بشوم من خودم این تغییر را در خودم ایجاد کنم

    نشانه های زندگی خودم را ببینم

    این نشانه ها همان است که وقتی به آنها عمل می کنم من در مسیری قرار می گیرم که آن مسیر برای من رشد و پیشرفت را در خود دارد

    هدایت های خدای مهربان و الهامات و ایده هایی که از سمت او به من دست می دهد انجام دادن آنها سبب می شود که من براحتی بتوانم موفق بشوم

    این همان است که باید من ایمان خودم را به آن نشان بدهم

    حرکت کردن و یک جا نایستادن برای من باعث رشد می شود و دیگر حسرت نخواهم خورد

    این درس را یاد گرفتم که زمانیکه همه چیز خوب است من حرکت کنم و تغییر کنم دیگر زندگی به من فشار نخواهد آورد

    دیگر من اذیت نخواهم شد

    چون در بهترین حالت تغییر کرده ام و این بهترین حالت در روند جدید من هم وجود خواهد داشت

    یاد بگیرم ترس نداشته باشم و از خدای مهربان خودم کمک و هدایت بخواهم

    او بهترین است برای من

    سپاس از استاد عزیز

    سپاس از خدای هدایتگر من

    سپاس از خدای فراوانی ها

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    سیداحمد میرابوالقاسمی گفته:
    مدت عضویت: 1980 روز

    بنام خدا و بیاد خدا و برای خدا

    هرگز به شما دیر توصیف نمی‌گردد زان طرفه ای که خدا به شما تقدیر داشت

    سلام بر استاد عزیز و گرامی و مریم بانو همراه شایسته و بینظیر استاد

    و سلام خدمت دوستان هم فرکانسی این سایت بزرگ به وسعت جهان

    إیّاک‌َ نَعبُدُ وَ إِیّاک‌َ نَستَعِین‌ُ(پرورداگارا) تنها تو را می‌پرستیم (تسلیم تو هستیم) و تنها از تو (فقط خودت) یاری می‌جوییم.

    خدا رو شکر باز هم یک فایل جدید و آگاهی های جدید از استاد و قوانین جهان

    دسته بندی آدمها: ادمهایی که تغییر نمیکنند تا له شوند، آدمهایی که بعد از تحمل فشار و در آخرین لحظه تغییر میکنند، آدمهایی که با کوچکترین نشانه ها تغییر میکنند، آدمهایی که قبل از فشار و حتی در شرایط به ظاهر ایده آل به دنبال تغییر و پیشرفت هستند.

    گرفتار تله موقعیت نشویم که فکر کنیم شرایط عالی و ایده آل هست باید شرایط جدید رو تجربه کرد و به دنبال حرکت و پیشرفت باشیم

    دو موقعیت از خودم میگم: من کارمندم و از سال 1388تا 1394 در اراک مشغول بودم، البته قبل از اون از سال 1377 تا 1385 در تهران مشغول بودم، از سال 1385 تا 1388 برای انجام ماموریت اداری به کردستان منتقل شدم، سال 1388 حدود مهرماه منتقل شدم استان خودم اونم در مرکز استان شهر اراک، این سالها کم کم شرایط رو به بهبود بود، سال 1385 در اراک خیابان دانشگاه خونه خریده بودم،که اون موقع تهران بودم، و دست مستاجر بود، سال1388 بعد از یک مرمت جزئی تو خونه خودم ساکن شدیم، سال 1389یک خودرو پژو 405 مدل آخرای 1385 خریدیم، سال 1392 دختر بزرگم مهگل خانوم به دنیا اومد، شرایط کاری هر سال رو به بهبود و مسئولیت های بالاتر بود، در سال 1394 در شرایط بسیار خوب و ایده آلی بودم که وقتی تقاضای انتقال شغلی به تهران رو دادم، همه همکارها و روسای بالاتر از من تعجب کردند که الان شرایط بسیار خوبی داری و داریم ریاست فلان اداره در شهر اراک رو به تو میدهیم همه کارها انجام شده و نزدیک معرفی کردن من به عنوان رئیس و به قول معروف مراسم معارفه بود، که من و همسرم چون قبلا با هم تصمیم به مهاجرت گرفته بودیم و از لحاظ خدمت و شغل تهران جای پیشرفتی بیشتری داشت قبول نکردیم و در سال 1394 اواخر شهریور به تهران منتقل شدم، (البته این انتقالی و نحوه انتقال شدنم و ساکن شدن مجدد در تهران خودش داستان هدایت جالب جداگانه ای دارد که بعدا تو موقعیت خودش داستان و کامنتش رو خواهم گذاشت)

    خب البته چون در تهران مسکن نداشتم اوایل یه مقدار شرایط سخت بود ولی کم کم و در مدت خیلی کوتاه و شاید باور نکردنی هم شرایط کاریم عالی شد و هم شرایط سکونت، که در واقع من در این زمان جزئ دسته چهارم بودم که در شرایط بسیار عالی و به قول استاد به ظاهر ایده آل حرکت کردم که بعدش در تهران هم موقیعت کاریم بهتر شد و هم موقیعت مسکن، جایگاه مدیریتی بسیار خوب که خیلی از همکارهای قبلیم که با هم بودیم اصلا باورشون نمیشد که من در این مدت کوتاه چنین جایگاه خوب و عالی گرفتم و همین که در سال 1396 در تهران خونه خریدم (داستان خرید این خونه هم خودش یک داستان هدایتی بسیار جالب و شنیدنی است که این روهم بعد در موقیعت مناسب خواهم گفت) ابتدای سال 1398 خرداد ماه یک مغازه 10 متری در بازار بزرگ تهران کوچه حمام چال پاساژ پارسیان خریدیم، اسفند ماه سال 1398 دختر کوچیک و دومم نازگل خانوم به دنیا اومد، اواسط سال 1399 در اوج بیماری همه گیر کرونا کارگاه تولید مانتو در تهران خیابان مولوی راه اندازی کردیم، که حدود 10 نفر رو مشغول به کار کردیم و در واقع کارآفرینی با 10نفر به طور مستقیم، شرایط اداری کاری، شغل آزاد تولید و فروش شومیز و مانتوزنانه، همه چیز رو به بهبود و پیشرفت، همیشه از این تغییر و حرکت و مهاجرت به تهران به عنوان نقطه عطف و پیشرفت خانواده صحبت میکنیم در واقع شرایط عالی و ایده آل.

    موقعیت دوم: در شرایط عالی و ایده آل توجه به تلنگر و نشانه ها نکردم، شرایط فعلی من که به ظاهر جزی دسته سوم هستم حتی یه جورایی در دسته دوم هم قرار گرفتم چون یه مدت از خودم و شرایطم غافل شدم و تغییر نکردم و الان در موقعیتی هستم که دارم فشار زیادی بخصوص از لحاظ مالی دارم تجربه میکنم که امیدوارم مجدد با تلاش و تمرکز روی این فایلهای سایت برسم به گروه دسته چهارم یا حرکت میکنم و تغییر میکنم که خدا رو شکر به لطف الهی و قرارگرفتن در این سایت بزرگ و بهره برداری از آموزشهای استاد و دریافت فرکانس خوب و مثبت دوستان هم فرکانسی در این سایت بزرگ در حال تغییر و روند رو به جلو و پیشرفت در تمام جنبه های توحیدی، سلامتی و ثروت و روابط خوب هستم و یا باز هم حرکت میکنم و تغییر میکنم خدایا خودت کمک کن من تسلیمم

    خدایا هزاران بار شکرت خدایا سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم

    خدایا هدایت هر ثانیه زندگیمو به خودت سپردم.

    خدایا من نمیدونم چکار کنم خودت بهم بگو چکار کنم؟

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
    • -
      عباس نوربخش گفته:
      مدت عضویت: 714 روز

      بنام انرژی بی پایان جهان هستی بخش

      سلام وادب واحترام خدمت برادرعزیز

      ببخشید من یکدفعه به صورت هدایتی نوشته هاتون روخواندم واحساسم بهم گفت یک چیزی روبهتون بگم:دوست عزیزم من درسال 1400خانه،ماشین،وسائل زندگیم ،اعتباروکار،سلامتیم،فرزندانم وهمه وهمه چی روازدست دادم درقم وفقط بایک دست لباس اومدم حتی بدون مدارک تحصیلات واینها،اماخداراشکربه کمک قرآن وخداوندوفایلهای رایگان استادالان در:عشق باهمسرجدیدم خوشبختی الانم،زندگی بافرزندان مشترک بازن سابقم درکنارم،کارتفریح بارم،فروشگاه دارم،زمین وملک وخودروهمه چی ،سلامتی کامل و… )بالذت دارم زندگی میکنم واینهاروگفتم بهتون دوست عزیز که بگم من اززیرصفرتواین3سال به این همه ثروت رسیدم

      پس شماهم هیچوقت ناامیدنباشید به مومیرسه اماپاره نمیشه رفیق

      (خداروزی رسان بی حساب است)

      فقط درآخربگم :فایلهای استادروبادقت گوش کنید عمل کنید،بغول استادایمانی که عمل نیاردیک حرف چرت هست

      ببخشیددوست عزیزم جسارت کردم اماچون دلم واحساس درونیم گفت بگو ومنم گفتم

      امیدوارم تمام تضادهای زندگیت به خیروخوشی تبدیل شه عزیزدل

      /یاحق/

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  10. -
    میثم رخشان گفته:
    مدت عضویت: 1983 روز

    به نام الله یکتا

    سلام به همه عزیزانم

    خداروشکر میکنم بابت این صبح دل انگیز پاییزی بسیار زیبا و هوای بسیار مطبوع و خنکی که با خوردن یک فنجان قهوه عالی و خوش طعم و دیدن دوستی سرشار از انرزی نوید بخش روزی عالی با انرزی زیاد با احساس ارامش و شکر گذاری هستش

    چه زمانی دست به تغییر میزنم ؟در حال حاظر مثلا از دندان هایم میگویم وقتی دندانم کاملا خراب میشود و درد میگیرد به فکر رفتن به دکتر و حتی مسواک زدن و رسیدن به ان میکنم اما همین دندان درد و همین رفتن به دکتر همزمان بود با مطالعه کتاب معجزه سپاسگذاری و همونجا به جای فکر کردن به درد و هزینه گفتم خدایا شکرت که ی جایی هست که بشه سلامتی رو بدست اورد با ی هزینه کوچیک اما چطور میشه این روند سلامتی دندان همیشگی و مستمر و با هزینه کم باشه ؟اینو از خودم پرسیدم و به خودم گفتم شروع کن رسیدگی به تمام دندان ها رو بعد ی مدت دیگه شش ماه یکبار میای ویزیت میشی و هم هزینت کم میشه و هم با عشق و لذت غذا میخوریی و بعد همیشه مسواک بزن و مستمر بهشون برس تا همیشه زیبایی و سلامتی دهان و دندانت حفظ بشه .

    خوب این نمونه بارز حرکت نکردن من در زمانی است که همه چیز گل و بلبله دردی نیست دندان دردی نیست اما این نشون نمیده که دندان های من سالمه باید حرکت کرد ویزیت کرد و قبل از پوسیدگی و از دست دادن حتی این امر رو میسر کرد

    اما چه زمانی حرکت کردم و جهان هم حمایت کرده ؟یادمه اوایلی که اشنا شده بودم با استاد عباسمنش و همزمان بود با به دنیا اومدن دختر خانم خوشگل و باهوشم ی خوابی منو به سمت و سوی تغییراتی در محیط کسب و کارم برد شرایط به ظاهر سخت بود به هر حال هزینه هایی باید میشد برای به دنیا امدن بچه اما این نشانه رو من اینجوری دیدم هرچی جا دار باشه هرچی خوشگل باشه این دکور جنس بیشتری و مشتری بیشتری میاد انجام دادم و همین شد یعنی یک سال و نیم از اون روز میگذره خداشاعده تغییراتی که از نظر شغلی و درامدی داشتم قابل مقایسه نیست با کل دوران کسب و کارم و صد البته باورسازی باور سازی کنترل ورودی های ذهن شنیدن و انجام دادن فایل های استاد بخشش قران و این ها همه گواه بر اینه که بهترین زمان برای تغییر زمانیست که همه چیز خوبه

    خداروشکر میکنم به خاطر نعمت سلامتی که دارم به خاطر خانواده ای مستحکم و خوب به خاطر کسب و کاری که میشه داخلش تا بینهایت رشد کرد و خدارو شکر به خاطر حضور سید حسین عباسمنش در زندگیم خدایا شکرت که عزیزانی هستند اینجا که ندیدنشون دلیل بر نبودنشون نیست و حضورشون با کلمات و کامنت های بی نضیرشون کاملا احساس میشه {همین الان ی پرنده خوش صدا داره بیرون از محیط اوازی زیبا سر میده که مهر تاییدی بر درست بودن این باور هستش}خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای: