می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 10 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    هاشم داداشی گفته:
    مدت عضویت: 1441 روز

    به نام خداوند بخشنده هدایتگرم

    عرض سلام و احترام خدمت استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون و دوستان هم فرکانسم

    از خودم می‌خوام بگم از تغییراتی که تو زندگیم انجام دادم از حرکت‌هایی که برای بهتر کردن اوضاع انجام دادم

    بچه که بودم همیشه دوست داشتم جیبم پول باشه و متکی به کسی نباشم بابت همین طرز فکرم تابستون که میشد بستنی یا باقلبا می‌فروختم دوست داشتم همیشه فعالیت داشته باشم و برای خودم پول بسازم با کارگری تو بازار شروع کردم و هر لحظه تو ذهنم این بود که یعنی من باید تا آخر عمرم کارگری کنم چیزی که اصلا قبول نمی‌کردم یه روز یه ایده ای به ذهنم اومد و از کارفرمام درخواست کردم که از جنساش بده ببرم برای فروش در صورتی که من کار داشتم ولی نمی‌خواستم به همون منوال پیش برم دوست داشتم برای خودم کار کنم که بعد یک سال من برای خودم یه تولید کننده شدم و جنسامو خودم تولید میکردم و می‌فروختم بنا به دلایلی ( اطلاع از قانون نداشتن ونشتی های انرژی باورهای محدود کننده و….) تو کارم خللی ایجاد شد و من وارد یه شرکت شدم ولی این انگیزه و ذوق و شوق در من بود برای محکم شدن جای پام که دوباره شروع کنم باز از کارگری تو شرکت استارت زدم یه روز کتاب ماهی سیاه کوچولو صمد بهرنگ و خوندم و داستان ماهی سیاه کوچولو از این قرار بود که می‌خواست از برکه در بیاد و وارد دریا بعد اقیانوس بشه و تجربه کنه و یاد بگیره از تو برکه موندن خسته شده بود و می‌خواست جهان بیرون از برکه رو تجربه کنه با خوندن این کتاب تلنگوری به من زده شد که باید حرکت کرد بعد از مدتی بخاطر مشکلات مالی و اعتراض کردن من مستقیم از کارفرمای خودم که باعث اخراجم از شرکت شد،با هزارتومان پول تو جیبم از شرکت اخراج شدم که بعد از سه سال چنان تحولی تو زندگیم ایجاد کردم که اصلا ربطی به قبلم نداشتم چون کامنتشو گذاشتم نیاز به توضیح بیشتر ندارم فقط اصل و میگم که هم برای خودم یادآوری بشه و هم تمرین استاد و انجام داده باشم و چگونگی وارد شدنم به سایت زمانی که تغییر و در شخصیتم ایجاد کردم و حرکت کردم و همیشه با توکل به خداوند متعال پیش میرفتم هدایت شدم به این سایت زیبا و استاد عزیزم این سوال و همیشه از خودم میپرسم که چطور از این بهتر و چکار کنم که درآمدم بیشتر بشه چیزی که تو بگراند گوشیم برای خودم نوشتم تا همیشه جلوی چشمام باشه و من حرکت میکنم و ساکن نیستم و خودم و سپردم به خدای خودم با آموزهای استاد پیش میرم و می‌دونم که اوضاع از این که هست خییییییییلی بهتر هم می‌تونه باشه فقط باید در مسیر درست حرکت کنم و این حرکت مستمر باشه و باورام و قوی تر کنم بیشتر اعتمادم به خدای خودم باشه چیزهایی که گفتم زمانی اقدام میکردم که در حال کار کردن و پول در آوردن بودم ولی میخواستم از اینی که هست بهتر باشه و الان در کنار شما عزیزان قرار دارم و فقط فکرم برای پیشرفته برای خوشبختی برای خیر دنیا و آخرت ام این آگاهی یایی که از استادم یاد میگیرم من به خوشبختی رسیدم همین دونستن قانون آفرینش مهمترین نکته ای بود که من باید میدونستم و خداوند و هزاران میلیارد بار شکر میکنم بابت زمان حالی که دارم آرامشی که دارم احساس خوبی که دارم چقدر عاشقانه خودم دوست دارم چقدر به خودم افتخار میکنم بابت جایگاهی که الان دارم زندگی پر از طلاتم و طوفانی قبل من الان به آرامش رسیده و چقدر خدا منو دوست داشته که با استاد عباس منش آشنام کرده تا مسیرم و با به راهنمای خوب و عالی طی کنم منکه تو مسیر درست بودم تا هدایت شدم به سمت استاد حالا با استاد دست به دست هم پیش میرم و برای بهتر شدن اوضاع باید بیشتر روی خودم کار کنم مسیر مسیره درستیه من باید خودمو با اون هماهنگ کنم این فایل از نشانه های امروزم بود که از خدا خواستم هدایتم کنه و این فایل برام اومد آیا برای بهتر شدنم نیست من پس در مسیر درست هستم خدا در لحظه با من حرف میزنه

    خدایا سپاسگزارم بابت هدایتم به این فایل

    خدایا سپاسگزارم بابت هدایتم به این سایت

    خدایا سپاسگزارم بابت هدایتم به استاد عزیزم

    خدایا سپاسگزارم بابت هدایتم به دوستان هم فرکانسم خدایا شکرت بابت همه چیز در پناه الله یکتا شاد و پیروز و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  2. -
    امیر رجب پور گفته:
    مدت عضویت: 1041 روز

    بنام خالق وحاکم جهان هستی

    درودبه استاد عزیزوبانوشایسته گرامی

    درودبه خانواده بزرگ عباسمنشی ها

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    که امروز راهم روزم رابادیدن زیبایی ها وفراوانی هایت آغازکردم ولذت بردم ازحضورت درزندگی ام

    استاد عزیزم سپاسگذارم باز هم بابت این فایل زیباوتاثیرگذارتون

    چقدر تحسینتون کردم بادیدن هربار این فایل بابت اعتمادبنفس بالاتون که اینقدر راحت وعمیق فرورفته بودیددر صحبتهاتون وهیچگونه اهمیتی نمیدادین به آدمهای اطرافتون

    وبازهم من این رفتارخوبتون روالگویی کردم بدرای خودم که بتوانم باآموزشهاتون وتمارین اعتمادبنفسم روبالا ببرم

    چقدر مردمانی درصلح درحال رفت وآمدبودند وحتی براشون خیلی طبیعی بودکه شمادرحال گفتگوی جلوی دوربین بودید

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    من اگربخوام درمورد تمرین این فایل درمورد خودم بگم که من بسیار هم اتفاق بزرگی درزندگیم رخ داد که باعث تغییرات بزرگی هم شدوچقدر خوبه که اینجامیتونم به عنوان ردپایی ازخودم بجابگذارم برای آینده ام که هرزمان برگشتم به خواندن این نوشته ام یادم بیاد که چقدر آدم داغونی بودم وحال چه تغییراتی کردم

    من ازاون دسته از آدمهایی بودم حدودآدر5سال پیش که آنقدر جهان هستی بمن هشدارداد که خودت روتغییر بده والا مجبورت میکنیم ومن بخاطر کلی پاشنه های آشیلی که داشتم وناآگاه ازقوانین بودم به هیچ عنوان الهامات وپیامهای الهی رودریافتشون نمیکردم

    درست مانندهمان مثال آیه قرآن که اومده که ما بردلهایشان مهرنهادیموآنهارا کروکور گرداندیم دقیقآ من ازاون دسته ازآدمها بودم وتابالاخره زمانش فرارسید وجهان شروع کردبه زدن چک ولگدهاش ودرعرض3روز بامن کاری کردکه من به زیر صفر رسیدم وهرچه داشتم روازدست دادم حتی خانواده ام رو وشدم یک آدم تنها وبیکس وبدون هیچی

    واینجابود که تازه متوجه شدم که چه اتفاقی برام افتاده وجهان منو داره نابود میکنه واگر به خودم نیام زیر دست وپای جهان له میشم ودر اوج ناامیدی بودم که پروردگارمهربانم دستم روگرفت واز داخل اون باتلاقی که هرچقدر دست وپا میزدم وبیشتر فرومیرفتم نجاتم دادوهدایتم کردبه مسیرزندگی ام

    وهمچنان درکنارش من را نگه داشته ومراقبت میکنه ازمن وبا الهاماتش داره بامن صحبت میکنه

    ومن چقدر احساس خوشبختی میکنم که دیگه تنها نیستم وخداوند را درزندگیم دارم

    بزرگترین نعمت جهان هستی را

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    وحالا دیگه با آموزشهایی که ازاستادعزیزم فراگرفتم ودرکی که ازقوانین جهان بدست آوردم دیگه نمیگذارم به اون حد برسم که باعث نابودیم بشه که بخوام تغییر کنم

    وهرزمانیکه احساس کن باید جابجابشم والهام ونشانه ای ازجهان بمن برسه بدون معطلی اقدام خواهم کرد

    واین حرکت نیاز به تکامل دارد باید باصبر وطی کردن تکاملم باید تغییراتم را انجام بدهم ولذت ببرم ازمجود خداوند درزندگیم

    من کتاب چه کسی پنیرمراجابجا کرد را چندبار خواندم وکمک عالیی بمن در روند زندگیم کرده وبسیار نشانه های خوبی برای زودتر تغییر دادن رابهم داده

    واینم بگم‌که وجود تضادها درزندگیم باعث بهبود روند زندگیم شده تا کنون واینکه تاتضادی وجود نداشته باشه امکان عمل به تغییری هم نیست وبقول قرآن که میگه

    ان مع العصریسرا،،فآن مع العصر یسرا

    باهرسختیی آسانی وجود داردوباهر سختی آسانی وجود دارد

    ومهمترش اینکه باید باورهای قدرتمند کننده را جایگزین باورهای محدودکننده ذهن بکنم تا بتونم به آسانی تضادهای بظاهربد راحل بکنم به کمک خداوند

    خدایاشکرت،،خدایاشکرت،،

    شادوپیروز وموفق درمسیر الهی باشید دوستان عزیزم

    استاد ومریم خانم سپاس گذارم ازشماوبراتون آرزوی سلامتیتون رودارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  3. -
    ندا گلی گفته:
    مدت عضویت: 1887 روز

    سلام

    از نکات کلیدی این جلسه اون قسمتی که روحم و ماساژ داد علاوه بر تک تک نکات فایل اون قسمتی بهم چسبید که گفتین برای کسب و کارم رفتم برنامه نویسی سایت و یاد گرفتم که لنگ نمونم البته که بعدا هدایت شدین به مدیر فنی بینظیر سایت ولی بازم ایشون دارن به گفته های شما عمل میکنن نه مثل افراد قبلی که مخالف ایده های شما بودن

    اینجا گوشی دستم اومد گفتم منم برای کسب و کارم تمام جوانب و خودم یاد بگیرم که اگه بعدا هم قرار شد کسی رو بیارم اگه به هر دلیلی نتونستم باهاش ادامه بدم رفت من چیزی از دست نداده باشم این در تمام جنبه های زندگی هم بکار میاد البته

    حالا بریم سراغ جواب تمرین:

    تو زمینه سلامتی مثال میزنم اول

    من بارها گفتم دوره قانون سلامتی رو یک سال و خورده ای بود خریده بودم ولی اصلا سمتش نمیرفتم حالا نجواها بود یا امادگی نبود هرچیزی که بهانه محسوب میشد اینقدر نرفتم سمتش که جهان با تضاد بیماری ها اونم بیماری های بظاهر ساده منو چک و لگدی کرد و شروعش کردم

    و البته خوردن قند کمتر و نوشابه چند ماه یکبار اینها تغییراتی بود که قبل اینکه اوضاع بدتر بشه (قبل شروع دوره) باعث شد جلوگیری کنم از اتفاقات بدتری که ممکن بود برای بدنم بیفته

    در حوزه روابط:

    اینقدر الگوهای تکراری رو میدیدم ولی جرات تغییر نداشتم میدونستم از کدوم قسمتها دارم ضربه میخورم ولی میگفتم باید همین باشه دیگه همه همینن تا اینکه چک و لگد و خوردم حالا نه خیلی محکم ولی گوشم پیچیده شد سفت

    و جایی که تغییرات و بطور جدی شروع کردم و ابزارش و جهان برام فراهم کرد مثل دوره بینظیر عشق و مودت و بمرور هربار که میگذشت تغییرات بیشتری ایجاد میکردم و البته اینم بگم قبل اینکه جهان گوشم و بپیچونه هم نشانه ها رو دریافت میکنم و میگردم دنبال نشتی و درستش میکنم

    در حوزه مالی :

    این و مثال خوب ش و اول میزنم جایی که شرایط کاری م پرفکت بود از هر نظر تمام ویژگی های لازم یه کار و داشت اما حسم میگفت این یکنواختی باعث کندی زندگی ت شده بقول استاد تو باید تو اقیانوس باشی نه برکه و همونجا رفتم به جایی که حسم میگفت و یه عالمه اتفاقات بینظیر از هر لحاظ خصوصا مالی اون دوره برام ایجاد شد

    و جایی که تغییر نکردم و حتی این الگو که قبلا اینکارو کردم و جدی نگرفتم و اینبار واقعا چک و لگد ها رو خوردم

    استاد عزیزم ممنونم ازتون لازم هست مجدد تغییرات بزرگی در زندگیم ایجاد کنم و در کنار کار کردن روی دوره قانون سلامتی دارم تغییرات فردی و بخصوص توحیدی رو در خودم ایجاد میکنم تا باعث بشه بسوی ثروت هدایت بشم و این فایل تمام المان ها رو برای این تغییرات من داشت و لازمه که بارها و بارها برای خودم تکرارش کنم

    ازتون ممنونم

    دوستتون دارم

    خدایا شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
  4. -
    زهرا آبلو گفته:
    مدت عضویت: 3082 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    هدایتگر من به مسیر کسانی که به آنها نعمت را تمام کرده

    خدایا شکرت برای یک روز زیبایی دیگه و برای آگاهی

    من جزو کدام دسته هستم ؟🤔جای بسی فکر داره اول که شنیدم یه مروری به گذشته خودم کردم دیدم ازکجا تغییر کردم ؟خوب گذشته من به یه سری تضاد برخورد کردم و بعداز دریافت هدایت خدا تغییرات شروع شد میشه گفت جزو دسته سوم بودم اما حالا چی ؟چون استاد میگن هرروز باید تغییر کنی و گول شرایط عالی رو نخوری الان چطور دارم تغییر میکنم فکر میکنم الان هم تا باتضاد ها برخورد نکنم تغییر نمیکنم تا بدهی و قرص ها انبار نشد من نگاهی به خودم نکردم اما تصمیم گرفتم از این به بعد جزو دسته چهارم باشم یعنی قبل از اینکه جهان منو وارد کنه خودم تغییر کنم و سعی کنم هرروز روی خودم کار کنم و از وقتی این تصمیم رو گرفتم خدا هم به آسونی داره کمکم می‌کنه هرروی که میام تو سایت با فایلی یا کامنت دوستی حال منو دگرگون می‌کنه و باعث میشه اون روز بیشتر روی خودم کار کنم و اون روز سعی کنم پیشرفت کنم و این روند رو دوست دارم البته هنوز هم بعد از تقریبا سه سال ذهن من کلی مقاومت داره هنوز هم نجوا ها آنقدر زیاده که باید همش کنترل کنم اما به خودم گفتم قبل از اینکه زیر چرخ ها جهان به بشیم باید رشد کنیم پیشرفت کنیم چون من به دنیا اومدم که موفق باشم من به دنیا اومدم که خوشبخت باشم و خوب زندگی کنم پس هرروز از خودم باید بپرسم امروز چطور میتونم بهتر شادتر ثروتمندتر زندگی کنم امروز چطور میتونم پول سازتر و راحتر باشه کسب و کارم و این درجهت رشدحرکت کردن و تکامل رو طی کردن برای من لذت بخشه و این یعنی زندگی

    استاد از تکاملی که طی کردن واین تکامل باعث رشد بیشترشون شد حرف زدن که ازقم تا بندرعباس و تهران و آمریکا و اینکه هرگز نباید به حتی شرایط ایده آل قانع شد وهرروز بهتر از دیروز بود و همین باعث میشه که جهان پیشرفت کنه یه باور غلطی که من توی گوش دادن به این فایل پیدا کردم این بود که من همیشه شنیده بودم ثروتمندان حریصن و هرچی بیشتر پول دارن بازم کاری میکنن کن پول بیشتری بدست بیارن اما تو این فایل چقدر قشنگ استاد توضیح دادن که این یعنی حرکت یعنی رشد و اگر درجا بزنی زیر چرخ جهان له میشی و این اصلا حرص زدن نیست این کمک به پیشرفت جهانه و خیلی هم مورد پسند خداست چون خدا مارو خلق کرده که دستان او باشیم برروی زمین برای رشد و پیشرفت برای گسترش جهان برای گسترش خداوند پس من امروز حرکت میکنم و رشد میکنم چون خدا میخاد که ازطریق من خودشو گسترش بده و جهان رو رشد بده استاد سپاسگزارم و عاشقانه دوسستون دارم در پناه الله یکتا شاد وسعادتمند باشید در دنیا و آخرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  5. -
    مطهره گفته:
    مدت عضویت: 1885 روز

    سلام استاد عزیزم

    خیلی خوشحالم سفرنامه رو باشما همراه شدم و اول اینکه خیلی منظم تر و بابرنامه تر و باهدف تر شدم

    و بیشتر زیبایی های جهان رو میبینم و توجه میکنم

    به لحاظ مالی تغییراتی رو توی زندگیم متوجه شدم و سپاسگذار خدای مهربونم

    اگه بخوام از تجربم بگم ،من زمانی که تو نوبت برا طرحم توی بیمارستان بودم وهرچقدر که تلاش میکردم باز هم نمیشد، احساس میکردم یه نشونس و باید برم دنبال علاقم و آزاد کارمو شروع کنم

    و هر قدمی که برای بیزنسم بر میداشتم ده ها در به روم باز میشد و احساس میکردم دقیقا توی مسیر درست دارم حرکت میکنم

    یه سری همکاران فوق العاده توی مسیرم قرارم گرفتن به لطف الله مهربونم

    درامدم بسیار عالی شد

    مشتریانم رضایت داشتن

    و روی اعتماد بنفسم کار کردم و خداروشکر که ننشستم توی نوبت برای طرح

    و تبدیل شدم به یه دختر قوی و مستقل که خودش داره زندگیشو میسازه و خداروشاکرم بابت تجارب زیبای زندگیم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  6. -
    احمدرضا کریمیان گفته:
    مدت عضویت: 4024 روز

    به نام خدا وبا سلام خدمت گروه تحقیقاتی عباس منش ودوستان عزیز

    زمان هایی که شرایط خوب بود ولی دست به تغییر زدم وبه موفقیت رسیدم؛1-حدود 8 ماه پیش بود که من واقعا اعتماد به نفس وعزت نفس فوق العاده پایینی داشتم وهر کاری می کردم برای جلب توجه بقیه بود.از لباس پوشیدن تا حرف زدن تاشوخی وکردن وهرچیز دیگر همه وهمه برای تامین نظر بقیه بود.در همین شرایط واقعا بد من در یک سایتی یک مقاله در مورد این که چه طور اعتماد به نفس بالایی داشته باشیم را در یک سایت خواندم و پنج نکته در مورد اعتماد به نفس که در آن سایت بود را رعایت کردم واعتماد به نفسم کمی بالاتر رفت . دیگر زیاد به نظر بقیه اهمیت نمی دادم وخودم بودم .مدتی همینطور گذشت وبه ظاهر اوضاع خوب بود ولی من به این شرایط قانع نشدم ودنبال این بودم که شرایط را خیلی خیلی بهتر کنم ودر همین موقع محصول اعتماد به نفس قبلی استاد را تهیه کردم وبه مدت یکماه روزی یکبار تمام آن را نگاه می کردم وبه تمریناتش عمل می کردم ومی توانم بگویم که اوضاع صد برابر قبل بهتر شد .ازتنهایی به شدت لذت می بردم ،واقعا خود را فرد ارزشمند وبالیاقتی می دانستم،با تمام ترس هایم روبه رو شدم وآنها را از بین بردم،دیگر کمتر مریض می شدم واوضاع به ظاهر بسیار فوق العاده وبی نظیر بود.بعد از گذشت چند ماه با وجود این که شرایط مثل قبل عالی بود و خودم وهمه مرا دوست داشتند احساس می کردم باز هم باید تغییر ایجاد کنم ویک مقاله در مورد این که چگونه فرد جذاب و دوست داشتنی شویم مطالعه کردم وبه نکاتش عمل کردم و اوضاع از قبل خیلی بهتر شد ومن دوست داشتنی تر .بعد از یک ماه انگار یک حس درونی به من می گفت دوباره باید در این موضوع باید تغییر ایجاد کنی ومن جلسه نهم قانون آفرینش را که در مورد ارتباطات وچگونه جذاب و دوستنی تر شدن بود را خریدم و چندین وچند بار آن را گوش کردم وبه تمریناتش عمل کردم و الان مدام افرادی جذاب ودوست داشتنی می بینم.خودم را بیشتر دوست دارم ،وهمه من را بیشتر دوست دارند وخیلی بهتر به چیزهایی که من می گویم عمل می کنند وخیلی خیلی زندگی بهتر شده است.

    زمان هایی که با یک نشانه کوچک ویک مشکل کوچک تغییر کردم وموفق شدم؛یادمه کلاس اول تا چهارم دبستان من همیشه شاگرد اول کلاسمان بودم . درآغاز وچند ماهه اول کلاس پنجم شرایط خوب بود ومن در دوماه اول هم نمرات بالایی آوردم ولی یک حسی بهم می گفت باید تغییر کنی وساعات مطالعت رو افزایش بدی ولی من گوش ندادم ودر نیمه اول سال از شاگرد اول به شاگرد چهارمی رسیدم وبعد از این اتفاق من دوباره تغییر را آغاز کردم وساعات مطالعم را به شدت افزایش دادم ودر نیمه دوم سال با اختلاف بالا شاگرد اول شدم.

    زمان هایی که تغییر نکردم تا به شرایط بسیار بد رسیدم وبعد تغییر کردم؛من از 6سالگی به مدرسه فوتبال رفتم ولی زیاد جدی نمی گرفتم و تمرین زیادی نکردم و در مسابقات هم انتظار داشتم من را از اول تا آخر در بازی بگذارندویک دقیقه هم بازی نمی کردم و هر سال همین روند ادامه داشت تا بعد از هفت سال که به مدرسه فوتبال رفتم وهر سال هزینه صرف می کردم ونتیجه نمی گرفتم پدرم گفت این آخرین سالی است که به مدرسه فوتبال می روی و من بسیار عصبانی شدم وبه خود گفتم امسال دیگر باید حتما موفق شوم ومن از همان ابتدا روزی دو ساعت تمرین می کردم و در تمام تمرینات به صورت منظم شرکت می کردم والان در تمام مسابقات دوستانه ای که داریم من از اول تا آخر در بازی هستم وهمه بازی ها را هم می بریم.

    زمان هایی که هر اتفاقی افتاد تغییر نکردم و شرایط بسیار بد شد؛چند سال پیش من بسیار وابستگی زیادی به خانواده ام داشتم وحتی در خانه پدر بزرگم نمی توانستم بخوابم وهمیشه با خانواده ام در یک اتاق می خوابیدم وهر چه پدر ومادرم می گفتند من در یک اتاق جدا نمی خوابیدم و در خانه پدر بزرگم هم نمی خوابیدم تا وابستگی ام کم شود.بعد از چند روز من با سختی فراوان و ناراحتی زیاد در یک اتاق جدا می خوابیدم وبعد از چند روز احساس کردم شرایط خوب شد و من دیگر وابستگی ندارم ومن هیچ تغییر جدیدی نکردم.بعد از چند مدت من در مدرسه نمونه دولتی خارج از شهرمان قبول شدم وباید دور از خانواده ام می بودم.دقیقا یادمه که از همون روز دوم ناراحتی ام شروع شد وبا وجود اینکه فردایش به خانه می رفتم مدام گریه می کردم .بعد از این که به خانه برگشتم روز دومی که در خانه بودم باز گریه ام گرفت با وجود اینکه در خانه مان بود چون باید دو روز دیگر به آنجا می رفتم واین وضعیت یک سال ادامه داشت ومن با وجود اینکه روزی 5 بار به مدت 5 دقیقه با خانواده ام صحبت می کردم ووسط هفته ها هم خانواده ام پیشم می آمدند و روزی سه بار پیامک می فرستادم روزی نبود که گریه نمی کردم.من همه این رنجها وزجرها را کشیدم فقط به این خاطر که تغییر نکردم .

    شاد وسلامت وثروتمند درپناه خدای یکتا باشید. خدا نگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  7. -
    ARSHAM گفته:
    مدت عضویت: 2573 روز

    خدا رو شکر.استاد این فایل رو بالای 50بار دیدم.و فایل ما خالق زندگی خودمون هستیم.انقدر که با این 2تا فایل ارتباط برقرار کردم.و تصمیم گرفتم و واسه خودم یه خونه در منطقه خوب و رویایی گرفتم.و اجاره کردم.و خدا رو شکر میکنم.چه لذتی داره سکوت و تنهایی.استاد عاشقتم.خیلی ساله که فایل هاتون و بسته های اموزشی رو دنبال میکنم.و چیزی جز خدا رو شکر ندارم بگم.استاد واقعا ممنونم از تمام لحضات خوبی که با ما به اشتراک میزارید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  8. -
    عاطفه حسینی گفته:
    مدت عضویت: 1230 روز

    به نام خداوند هدایتگرم

    خدای مهربون و سپاسگزارم که امروز اگاهی بزرگ دیگری به اگاهی من اضافه شد ، الهی شکرت خدایا.

    وقتی شرایط خیلی خوبه این یه تله است.

    چ زمانی جهان من را مجبور به تغییر کرد؟

    سالهای سال فکر میکردم زندگی یعنی درس خواندن و درس خواندن ، نه شادی نه تفریح ، نه زندگی ، و نه کاری ، فقط و فقط بشینم درس بخونم ، یه زندگی تک بعدی

    از نظر من ادم بودن به این بود که پزشک باشی ( مطابق با نظر جامعه ) و بعدش بدترین اتفاق زندگی م‌ افتاد .

    تا اینکه کم کم افسردگی شروع شد خیلی خفیف بود و بهش بهایی ندادم و توجهی نکردم اونقدر خودمو مشغول درس خوندن کردم ( اینم بگم که کلا هیچ نتیجه ای نمیگرفتم به خاطر افکار کمال گرایانه ) و بعدش نامزدی اشتباه که 7 سال طول کشید و بعد طلاق گرفتم

    تا اینکه افسردگی من شدت گرفت در حدی بود که تو سه روز 30 کیلو وزن کم کردم و دست به خودکشی زدم

    و بعدش که یک سالی گذشته بود با دارو روزگار میگذروندم و هنوز پر بودم از افکار خودکشی فکر کردم من باید برم خارج تا اونجا زندگی م بهتر بشه ، من رفتم اروپا برای تحصیل اما دوباره افسردگی من شدت گرفت و نمیتونستم سر کلاس دانشگاه بشینم و حتی بارها میرفتم روی پل از بالا دریاچه رو نگاه میکردم و میخواستم خودکشی کنم

    تا اینکه به سمت فایل استاد هدایت شدم دقیقا پارسال بود ، تو یه فایل استاد گفت تصمیم ت و بگیر و توی زندگی مردد نمون

    منم تو دوراهی مرگ و زندگی بودم که خودکشی کنم یا نکنم

    خلاصه خواستم یه فرصت دیگه به خودم بدم و همون موقع دو تا تصمیم بزرگ گرفتم یکیش اینکه زنده بمونم و دوم برگردم ایران و از دانشگاه انصراف بدم

    به چند دلیل ( اول افسردگی بود که اجازه نمی‌داد قدم از قدم بردارم دوم بحث مالی بود که فشار زیادی روی خانواده م بود و تصمیم گرفتم به جای درس خوندن ثروت‌ مند بشم )

    خلاصه یک سالی گذشت تا به خودم بیام و بتونم از مفاهیم استاد استفاده کنم‌، اما تو این یک سال تلویزیون ندیدم و منتظر بودم تا ذهن م اجازه ی ورود اگاهی های جهان را بدهد .

    الهی شکرت خدایا.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای:
  9. -
    امين آرام منش گفته:
    مدت عضویت: 3716 روز

    سلام

    چندسال پیش در جمعیت هلال احمر شهرمون عضو شدم…اوایل همه چیز اون طوری که انتظارش رو داشتم پیش نمی رفت!

    کسی محلم نمیذاشت،نمی تونستم با اعضا اخت بشم،نگاه سنگین بقیه رو روی خودم حس میکردم،به اردوها که می رفتیم همراه همه ولی تنها بودم! برای من که تازه وارد اجتماع شده بودم و میخواستم فعالیت های اجتماعی داشته باشم،اینها بزرگ ترین موانع سر راه بود…تا اینکه به این نتیجه رسیدم بایستی در خود تغییری ایجاد نمایم که بتونم خودمو ثابت کنم…

    تو همون سال اول در مسابقات شهرستانی امداد و کمک های اولیه شرکت کردم و پس از کسب موفقیت،راهی مسابقات استانی شدم…چون انگیزه داشتم با تلاش بسیار،در مسابقات استانی مقام اول رو بدست آوردم!ولی با این عنوان هم هنوز اشباع نشده بودم و چون به دنبال اثبات خودم بودم و اینکه اگه بخوام میتونم همه چیز رو بدست بیارم،اینبار خواستار کسب یکی از مقام های اول تا سوم کشوری شدم…اونوقت بود که از قانون رازی که در یکی از مستندهای شبکه4سیما پخش شده بود و من سی دی اونو داشتم استفاده کردم…با خودم قرار گذاشتم که اگه بخوام همه به دیده احترام بهم نگاه کنند و تو زندگیم تحولی بوجود بیارم که بتونم سالها ازش باعنوان موفقیت بزرگ یاد کنم،لازمه در مسابقات کشوری مقام بیارم؛

    چون به این هدف احتیاج داشتم و رسیدن به اون رو با شدت هرچه تمام تر میخواستم،روز قبل اعزام به مسابقات کشوری تا صبح بیدار ماندم و با یکی از اعضای خانواده ام تمرین پانسمان کردم!حتی تا آخرین ساعات حرکت،در نمازخانه هلال احمر روی مانکن تمرین عملی CPR(تنفس مصنوعی و ماساژقلبی) کردم که با هشدار رئیس هلال احمر که داره دیر میشه،به خودم اومده و رفتم سوار اتوبوس شدم! مسابقات کشوری در اندیمشک خوزستان بود و ما یک روز زودتر رسیده بودیم(من به همراه مقام اولی های سایر رشته های استان)؛قرار بود صبح فردای همان روز آزمون کتبی برگزار بشه و عصرش ارزیابی عملی پانسمان،آتل بندی و CPR…

    اون شب رو هم بیدار ماندم و کتاب و جزوه هایی رو که بهمون داده بودن رو مطالعه کردم…صبح،آزمون کتبی رو دادیم و به خوابگاه برگشتیم.

    اون روز من آرام و قرار نداشتم!عصر که شد بچه ها یکی یکی برای ارزیابی،پیش داوران که هرکدوم در یک کانکس مجزا بودن می رفتند…من موندم آخر و از هرکی که از کانکس ها بیرون میومد سوال میکردم و بلافاصله همون ها رو تمرین میکردم! بالاخره منم رفتم تو و داوران هرچی ازم خواستن بدون نقص انجام دادم…آیتم های مسابقات تموم شد و قرار شد شب،جشن اختتامیه و اعلام نتایج بشه.

    من اون شب دلشوره ی عجیبی داشتم! حتی حموم رفتم و صورتمو اصلاح کردم(یجورایی برام القا شده بود قراره یه اتفاق تاریخی واسم بیوفته!).مراسم با موزیک و برنامه های متنوع شروع شد و نوبت به اعلام نتایج رسید…لحظه به لحظه که میگذشت من خودمو برای رویدادخاصی آماده میکردم!حتی کاوری که من پوشیده بودم،یکم پارگی داشت و من از دوست کناریم خواستم کاور خودشو با من عوض کنه که او قبول نکرد و گفت بیخیال…تو که برنده نمیشی!

    مجری به ترتیب اسامی رشته های مختلف رو اعلام میکرد و اونا میرفتن جوایزشون رو دریافت میکردند؛تا اینکه به رشته ی امداد و کمک های اولیه رسید…من منتظر بودم اسممو از بلندگو بشنوم(هی ندایی از درونم میگفت الان تو رو صدا میزنن!)؛اونجا بود که به اصل قانون راز پی بردم!

    “مقام اول رشته امداد و کمک های اولیه…آقای امین اسدپور”

    این جمله ای بود که از دهان مجری برنامه خارج شد!بعدها دوستانم میگفتم تو اون لحظه من از جایم بلند شده بودم و میگفتم:”من…من!؟” انگار جای یه نفر دیگه بودم!

    بعد برگشتن از مسابقات،ازآنجا که این موفقیت در هلال احمر استانمون بی سابقه بود خبرنگار ازم مصاحبه گرفت که از اخبار استانی پخش شد،تو روزنامه محلی خبر موفقیت کشوریم باعکس به چاپ رسید،امام جمعه شهر در نمازجمعه ازم تجلیل کرد،بنرمو تو شهر نصب کردن و…

    از اون روز به بعد دوستان بیشتری پیدا کردم و اینکه نه فقط درجمعیت هلال احمر بلکه تو کل شهر و استان همه منو میشناسن و اکنون با اعتماد به نفس بالا به راه و فعالیتم در اجتماع ادامه میدم!

    این بود داستان تغییر مسیر زندگی من…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
  10. -
    ندا گفته:
    مدت عضویت: 2331 روز

    سلام و روز بخیر

    من براى یاد گیرى زبان همیشه مقاومت کردم و همیشه باعث شده که کلى احساس بدى نسبت به خودم داشته باشم چون تو شرایطى بودم که سفر زیاد میرفتم و بهتر بود که به خودم متکى باشم ولى من وابسته بودم به همسرم به خاطر تغییر نکردن و یاد نگرفتن زبان انگلیسى تا اینکه بعد مدتها متوجه شدم من باورهاى خیلى غلطى در مورد خودم دارم اینکه توانایى یادگیرى و درک مطلب در من ضعیف هستش این باور از بچگى در من شکل گرفته بود چون درسم خیلى ضعیف بود و پدرم به درس خیلى اهمیت میداد و فکرش این بود که اگه درس بخونى میتونى واسى خودت یه کسى بشى و متاسفانه من به علت پیش فعال و عدم و توجه و تمرکز هیچ موفقیت تحصیلى نتونستم بدست بیارم و همیشه در خودم احساس کمبود میکردم و حتى به زور دیپلم گرفتم و الان تازه دارم زبان یاد میگیرم استاد به نظرم بعضى وقتا بخاطر داشتن باورهاى غلط و عدم اعتماد بنفس تمام درها براى تغییر بسته هستش و تا تو شرایط خیلى سخت و اجبار قرار نگیرى نمى تونى تغییر کنى من وقتى به گذشته خودم فکر میکنم میبینم الان هم که متوجه باورهاى اشتباهم شدم مغزم مقاومت داره براى یادگیرى و همش از زیر درس خوندن در میره و میگه تو که یاد نمیگیرى ،الان من بعد از تشخیص باورهام میتونم بهش بگم نه اینطور نیست و در کل الان هم سخت هستش.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 5 رای: