می خواهی جزو کدام گروه باشی؟ - صفحه 39 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    221MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی می خواهی جزو کدام گروه باشی؟
    17MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

783 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    صفورا عزیزی گفته:
    مدت عضویت: 1963 روز

    بنام خداوند بخشنده و مهربانم ،

    سلام و عرض ارادت خدمت استاد گرامی وخانم شایسته عزیزم وسلام خدمت همه دوستان عزیز ،مثال که استاد. فرمودن از خودمان بزنیم،

    چند سال پیش من مدرکم دیپلم بود ،ولی به لطف خدای همیشه هدایت گرم تصمیم تغییر وضعیت تحصیلی خودم گرفتم،وبا عشق فوق دیپلم تربیت معلم قبول شدم،وبعد دوباره علیرغم ،تدریس،درمدارس،وتردد در آزمون تربیت معلم شرکت کردم،وباتشویق های دخترم،در میان 2 هزار نفر شرکت کننده ،بارتبه 195 قبول شدم ،ودر ضمن تغییر رشته هم دادم از آموزش ابتدایی ،به روانشناسی و مشاوره رفتم . والحمدلله درسم تمام کردم ،وبا مدرک کارشناسی بازنشسته شدم ،

    واین تغییر برام خیر و برکت داشت،الان در فکر ایجاد کسب و کاری مرتبط با رشته تحصیلی ،هستم ،که انشالله خداوند بخشنده کمکم کنه برسم به هدفم در ضمن بنده سنم کمی زیاد هست،ولی به دنبال تغییر ورشد هستم ودر سایت با برکت استادعباس منش هستم ،

    امروز یک دوست فایل انگیزشی از شبکه های داخلی برام فرستادن، نوشته بود از سایت عباس منش ،

    چشمم روشن شد این اسم عزیز را دیدم،وباخودم گفتم این نشانه بود،که در سایت بمان وفعال باش سپاسگزارم از آموزش قوانین کیهانی،به ما در پناه خداوند متعال و مهربانم باشیم همه مان ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    عباس همدانی گفته:
    مدت عضویت: 322 روز

    سلام بر استاد گرانقدر و بی‌نظیری و درود بر خانم شایسته عزیز

    خیلی از گوش دادن به این فایل لذت بردم و یاد خودم افتادم که بیکار شده بودم و پس اندازی داشتم و از اون خرج میکردم و خودم و تغییر نمیدادم و دنبال کار نمی‌رفتم و به خودم میگفتم درست میشه تا اینکه چند ماه گذشت و کم کم پس اندازم داشت تموم می‌شد که یهو به خودم اومدم که چرا حرکت نکردم و خودم و تغییر ندادم و بلند شدم و هر روز رفتم دنبال کار و چند جا فرم پر کردم و تا اینکه یه جا بهم تلفن زد و رفتم و مشغول شدم و الان درآمدم از صفر به 30میلیون تومن رسیده و دوست دارم که باورهامو قوی‌تر کنم و جز اون دسته چهارم قرار بگیرم و هر روز پیشرفت خوبی داشته باشم و تغییرات مثبت تو زندگیم داشته باشم و نزارم تا بهم فشار وارد بشه و بعد تغییر کنم و الان با این فایلی که گوش کردم مصمم شدم که هر وقت وضع زندگیم خیلی خوبه تغییر کنم و تو تله نیفتم

    سپاسگزارم استاد عزیز و دوست داشتنی که هر روز یه گنجینه و دریچه جدیدی از قانون جهان رو به قلبم باز میکنی

    یا رب العالمین سپاسگزارم سپاسگزارم سپاسگزارم از اینکه منو با بی نهایت دستانت و با بهترینشون خانواده فوق‌العاده عباس منش آشنا کردی و هدایتم میکنی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    خوشبخت آزاد گفته:
    مدت عضویت: 2012 روز

    کجاها بوده که فهمیدی باید تغییر کنی

    خیلی جاها بوده

    و به دنبال اهداف خودم رفتم به جای اینکه وقت بزارم براز تغییر دیگران

    و جهان بهم آرامش و هدیه داد

    ارزشمندی عزت مندی و هدیه داد

    مثلا عادت پیاده روی وزانه

    عادت کارکردن رو باورهام شکرگزری

    عادت درخواست از خداوند

    و درخواست از دیگران

    و خیلی خیلی کارایی که تا قبل از اینکه جهان بهم فشار بیاره

    خودمو تغییر دادم

    اطرافیانم بهم میگن دلیلی نداره اینهمه تلاش میکنی

    کسیکه دوست داشته باشه داره

    اگر قراره رزقی بیاد میاد

    اینهمه تلاش واسه چی

    اما من اینکارهارو براز اینکه درحرکت باشم

    بای اینکه انگیزه هامو زمده نگه دارم

    برای اینکه حال جسمی و روحیم خوب باشه انجام میدم

    و کجاها بوده که نفهمیدی و به زور جهان تغیبرت داده

    وقتی که برای اهدافم حرکت نمیکنم

    و درگیر افکار منفی میشم

    عزت نفس خودمو با حرکت کردن تقویت نمیکنم

    و بسنده میکنم به شرایطم میگم

    همه چز دارم دیگ نیاز نیست حرکت کنم کار کنم اونوقت شرایط بد میشه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  4. -
    محسن ترابی گفته:
    مدت عضویت: 3881 روز

    با سلام

    در حال دانلود فایل هستم.قبلا از شما تشکر می کنم.این خیلی خوبه که ارتباط تون رو با اعضا قطع نمی کنید.

    لطفا هرچند وقت یکبار یک فایل کاملا رایگان اینچنینی بزارید.این هم برای شما و هم برای ما مناسب و مفیده

    یا حق

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    کوروش سلیمانخانی گفته:
    مدت عضویت: 3933 روز

    اولین تلنگری که تا الان پایدار بوده و به من زده شده قرار گرفتن در مسیر درست و مسیر خوبی یعنی داشتن نگاه شاکرانه نسبت به زندگی و طلب خواسته ها از پروردگار به سبب طعنه شنیدن و توسری خوردن از اطرافیان بود.همین وضعیت نادرست که باعث ایجاد نوعی نیاز شد منو به سمت پیدا کردن راهی برای تغییر وضعیت زندگی هدایت کرد همیشه به دنبال این بودم که ثروتمند زندگی کنم و کمک کنم اطرافیان هم ثروتمند زندگی کنن نه اینکه چون دیگران فقیر هستند من هم باید فقیر باشم.فکر میکنم اکثر هم دوره ای های ما وضعیتی مشابه داشتن.همیشه وقتی با اطرافیان در مورد برنامه های ایندم حرف میزنم و با هزار ذوق و شوق توضیح میدم واکنش نود درصد اونها این جملست”در توهم به سر میبری”

    باشنیدن این جمله نه تنها از انگیزه ام برای ثروتمند شدن کم نمیشه بلکه تبسمی میکنم و برای ادامه دادن انرژی بیشتری میگیرم .چرا؟ چون من با قوانین اشنا هستم ولی اونا نه. واونوقت میرسه که من نتایج دلخواهم رو میگیرم و اونا خودشون از من سوال میکنن که تو چه کار میکنی که ما نمیکنیم؟

    مسلمه که ااونا سال هاست یخ زدن و هیچ حرکتی ندارن.

    من سن زیادی ندارم شاید تجربه ام کمتر باشه ولی مسیری دیگه رو برای زندگیم انتخاب میکنم خوشحالم که در این سن کم با این مسائل اشنا شدم و خدا رو شاکرم که در این مسیر قرار گرفتم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    ثروت ثروتمند گفته:
    مدت عضویت: 3691 روز

    سلام من ثروت هستم و هنوز 30 ساله نشدم .

    در 11 سالگی پدرم بهترین استوره زندگیم برای همیشه فوت شد و سالهای نوجوانیم رو مهربان مادرم بزرگترین بانویی که شناختم از تمام وجود حامیم بود . 6 سال بعد از فوت پدر و در اوج جوانی 17 سالم بود که بدون حامی شدم مادرم در یک تصادف ناگهانی از پیشم برای همیشه رفت .

    غم ،تنهایی ،سوکت ،بی پناهی، نا امیدی ،ترحم، سوال های بی پاسخ چرا ؟؟؟ و … گذشت روزگار تا وقت کنکور سالهای عاشقی بود و من با اینکه تلاشی برای کنکور نکرده بودم احساس می کردم حتما قبول می شوم و شدم گرچه شهرستان بود و کاردانی اما بازم زمان خودش خوب بود (یادم می یاد وقتی تو روزنامه اسممو داشتم میخوندم احساس کردم این صحنه مثل عکسیه که قبلا دیدم) تو راه شهرستان بودم و روی علت قبول شدنم فکر می کردم ،چون خیلی هابهتر از من در کنکور اون سال نتیجه کسب نکرده بودن ، عاملش شانسی بوده یا واسه نحوه تست زدن رندومی ، دعاکردنو از خدا خواستنم شایدم نامه بوده(او روزها قبل از کنکور نامه ای معروفی رو تو پیاده رو دیدم که این نامه از اون سر دنیا اومده و خیلی ها بعد از خواندن و عمل کردن به پول یا به خواستشون رسیدن و بعضی ها گه عمل نکردن مشکل ایجاد شده براشون و… باید چند نسخه تهیه و پخش میکردم منم دوباره نامرو تایپ کردم و همه نسخه ها رو پخش کردم ) .

    اومدم شهرستان تو یه اتاق بدون هیچ امکاناتی 1 سال به سختی گذشت تنها در آمدم از تقسیم اجاره خانه شهرستان که برای شهریه خرج می شدو یک ششم حقوق مستمری پدرم که اندک خرجیم بود .به فکر کار افتادم سرمایه و ایده نداشتم تا یک روز اتفاقی آگهی فروش یک کافی نت رو در نزدیک محل زندگیم دیدم ،رفتم وبه اونجارو روزها بررسی کردم درآمدش خوبه و از اونجایی که به کامپیوتر کاملا مسلطم وشغله ایده عالی بود که بهش علاقم داشتم .(مادرم واسمون کامپیوتری قسطی قرضی خرید اونوقتا گرون بود هرکسی نداشت آوردیم خونه از مامانم پرسیدم مال ماست با لبخندگفت البته هنوز یک بارم روشنش نکرده بودیم به داداشم گفنم آچار پیچگوشتیارو بیار تیکه تیکشو در آوردیم و اینطور بود که شدیم استاد کامپیوتر)

    فروشنده مبلغ زیادی رو میخواست و من که مشتاق بودم گفتم خبرشو میدم وفکرم شده بود خرید اونجا حساب کرده بودم با درآمدش می تونستم سرمایمو 1 ساله برگردونم فکری بودم تا مسجرمون می خواست از خونه بلند شه شرایط خراب تر شد حالا تو شهریه دانشگاه و خرجی خانواده می ماندین .مستاجر رفت حتی پول پیششم قرض گرفتیم ،ناامیدو خسته بودم ،تا نمی دونم یکهو این ایده چطور به ذهنم رسید که بدم خونرو رهن کامل وباهاش کافی نت رو بخرم و مبلغ اجاره رو من بپردازم به خانواده ،شد کارم دنبال مستجر جدید گشتن ،نبود که قرض گرفتم دوباره به خونه رسیدم ،ولی بازم نشد، تا یه شب (یک شب بزرگ و فراموش نشدنی در زندگیم) یه جوری از ته دلم بود که خواستم بشه و شد .

    گرفتم کافی نت رو و در کمتر از 3 ماه علاوه بر هزینه های جاری و تسویه قروض سرمایم برگشت .در سال نو دکور جدید زدم (البته عجله کردم اما جواب داد )و در آمدم بهتر شد تا اینکه منشی های تمام وقت گرفتم و کارم مدیرت و نظارت بود تنها فقط چند ساعت شبها کار می کردم (در آمد آن زمانم از دکتر متخصص بیشتر بود )در عرض یک سال بعد از شروع کارم ماشین خریدم و تو قکرخرید خونه بودم تا برادرمو دعوت به کارم کردم (همون که آچار پیشچگوشتیهارو آورده بود و مثل من کامپیتر روکاملا مسلط بود)به چند دلیل این تصمیمو گرفتم: اینکه بتونم وقت آزاد بیشتری داشته باشم خیالم از اداره کارم راحت باشه و اینکه به اونم کمک بشه باعث پیشرفتش بشم . چند وقتی گذشت تا اینکه با پیشنهاد من برادرمو در ازای سهم خانه شریک خودم کردم (بگذریم که کلاه برداری شد و از آن سهمو خانه هیچی دست من رو نگرفت تا امروز) ولی من تمام در آمد را با برادرم در آخر هر ماه نصف می کردم. بازم عالی بود با بودن برادرم کارم کمتر و درآمد بهتر شده بود 5 تا 6 سال به همین منوال گذشت تا برادرم خواست مهاجرت کند و با وجود اصرار من رفت (من در این چند سال بااینکه کوچکترین عضو خانواده بودم اما حمایت کننده مالی خانواده و برادرم بودم کلا عاشق کمک کردنم )و من بعد از چند سال مجدد به صورت جدی به کار برگشتم و به فگر مهاجرت به شهر بزرگ بودم اما با اینکه سالها درآمدم خوب بود سرمایه آنچنانی نداشتم(این همیشه یک سوال در ذهنم هست؟؟؟) تصمیم گرفتم برای مدتی خوب کار کنم و در شهر بزرگ خانه بخرم و سرمایه جمع کنم با تلاش زیاد و وام خانه خریدم و شروع به اقدامات جهت مهاجرت گرفتم و کافی نت را برای فروش گذاشتم چون نمی خواستم کاری رو که سالها تلاش کرده بودم بدون فروش تعطیل کنم ،اما مشتری نبود هر روز که می گذشت با اینکه درآمد خوبی داشتم از این کار خسته تر می شدم ،به خیلی ها پیشنهاد خرید با شرایط عالی دادم حتی به برادرم با شرایطی که از سود کارش اندک اندک مبلغ فروش را بدهد ایده دادم اما نشد دوباره ناامید بودم تا یکی از مشتریهایم که اصلا خیالم نمی کردم پیشنهاد خرید داد و به مبلغ خوبی واگذار شد خوشحال از این روند بودم که بهترم شد خانه گلنگی خانوادگی که برای فروش گذاشته بودیم به فروش رفت و یک پول گنده آمد دستم ایده های زیادی برای زندگی در شهر بزرگ و کارم داشتم اما اول می خواستم کمی استراحت کنم .

    تا اینکه مشکلات شروع شد در راه سفر با ماشین جدیدم چنان تصادفی کردم که فکر می کنم هیچگونه آسیب ندیدنمان معجزه بود و بدتر اینکه خانه ای که خریده بودم کلاه برداری از آب در آمد و بعد هم هزینه های مراسم عروسی و اجاره خانه و …..

    الان 2 سال هست که مهاجرت کردم اما باوجود اینکه خیلی انگیزه و تلاش برای راه اندازی کار و کسب در آمد داشتم اما نتوانستم در آمدی داشته باشم و در حال حاضر دیگر سرمایه ای هم ندارم بجز تکه زمینی که مدتهاست برای فروش گذاشتم اما با وجود روکود بازار مسکن مشتری ندارد.

    منی که همیشه از قرض گرفتن و وام و بدهی متنفر بودم و در واقع همیشه به دیگران کمک میکردم حال به خرجی کرایه خانه قرضها وامها و……..مانده ام!!!!

    جناب عباس منش نمیدانم چه شد که چند وقت پیش با سایت شما آشنا شدم اما گاملا یقین دارم اتفاقی نبوده چون چند ماهی هست که روی انرژی های مثبت کیهان کار میکنم وچند روزی هست که برای خرید زمین از من سوال میشود و می دانم امروز به خواست خدا به فروش میرسد.

    و 100% مطمعنم و با تمام وجودم باور دارم تا چند ماه دیگر قبل از سن 30 سالگیم ثروتمند میشوم.(به قول پدر بزرگوارم که همیشه می گفت تو یه چیزی میشی)

    با خدای مهربان و بزرگوارم عهد بستم ثروتمند که شدم به تمام کسانی که در تمام زندگیم قرار میدهد کمک کنم و شاید این شریعت من در این دنیاست .

    با سپاس فراوان از مطالب نادر، تجارب خاص ، تعهد و همنوع دوستی شما.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    رها باران گفته:
    مدت عضویت: 3762 روز

    سلام

    یه زمانی فکر میکردم دنیا یعنی اینکه کار کنی ازدواج کنی و شانست خوب شد که هیچ نشد باید بسوزی و بسازی

    اما بعد یه مدت دچار بیماری افسردگی شدید شدم و حملات عصبی شدیدی داشتم و فقط قرص و داروی اعصاب میخوردم و متاسفانه اضافه وزن داشتم بخاطر مصرف قرصها اما یه روز تصمیم گرفتم عوض بشم البته با سایتها آشنایی نداشتم اما کتاب مطالعه میکردم در اثر تلقین 20 کیلو وزن کم کردم و مسیر زندگیمو عوض کردم اما تو این مورد چون از تنها شدن میترسیدم قدمهای اشتباهی برداشتم که منجر شد تمام اندوخته مالیم از دست بره اما با مطالعه و شناخت نقاط قدرتم کار خوبی پیدا کردم با در امد خوب و تونستم بدون اتکا به احدی و توسل به خدا زندگیمو حفظ کنم البته گاهی شرایط وادارم کرد صفر بشم و از نو شروع کنم مثلا در موردی در اداره با دوستی که اعتماد کرده بودم بهش با یاد گرفتن شگرد کارم زیر آبم رو زد اما شکر خدا امروز راه درست رو پیدا کردم و تصمیم دارم قدم به قدم خودم رو به دنیایی که میخوام نزدیک کنم و به آرزوهام برسم سال 95 تصمیم دارم در کنار کار و زندگیم کنکور بدم و تو رشته پزشکی درس بخونم چیزی که سالهاس برام یه رویا بوده اما امروز میدونم میتونم و انجامش میدم چون امروز از کسی مساعدت نمیخوام جز خدای خودم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    محمد ایروانی گفته:
    مدت عضویت: 3978 روز

    با سلام خدمت استاد خوب و پر انرژی آقای عباس منش و دوستان ارجمند

    شاید خیلی از مواقع به یاد آوری خیلی از اتفاقات زندگی برای هر کس خیلی سخت و ناراحت کننده باشد . اما برای من یک دنیا تجربه مفید و آموزشهای عالی بوده.

    من تو یک خانواده بسیار خوب و از لحاظ مادی در جایگاه خوبی بودم و هیچ وقت کمبود عاطفی و مالی نداشتم و از هر لحاظ زندگی خوبی داشتم و در همه زمینه ها چه از درسی گرفته تا برنامه های رفاهی همیشه جزء بهترینها بودم.

    اما این طریقه زیاد دوام نیاورد و پدرم دچار بیماری سرطان شد و تمام دار و ندار خود را صرف بیماریش کرد که بعد از 8 سال بیماری خوب نشد و از میان ما رفت.

    منم در موقع فوت پدرم 18 سالم بود و در بدو جوانی و احتیاج مبرم به کسی که پشتم باشه و در همه زمینه ها کمکم کند داشتم که کسی نبود.

    درسته در یک خانواده خوب بزرگ شدم ولی همیشه پدرم به ما یاد میداد که روی پای خود باستید و این امر را خوب یاد گرفته بودم و از یک جایی به بعد فهمیدم که باید خودم خرج زندگی و تحصیلم را فراهم کنم و از خانواده که دیگر به غیر از یک حقوق بازنشستگی و کمی کرایه مغازه های باقی مانده پدرم چیزی براشون نمونده بود مخارجم را نگیرم.

    با کلی تلاش و زحمت و با کمک برادر بزرگم توی یه شزکت تراشکاری کار پیدا کردم و شروع به کار کردم در اوایل برایم خیلی سخت بود اما با اینکه پادو شرکت بودم و همه به هر نحوی کارهای خودشون رو به من میسپردند بعد از 6 ماه توانستم تراشکاری را یاد بگیرم و خودم را بیشتر و بیشتر بالا ببرم . با اینکه یک سال توی اون شرکت بودم و حقوق خوبی داشتم و هم به درسم میرسیدم و هم به کار و با حقوق نسبتا عالی که داشتم کمکم به فکر رفتن به جای جدیدی و یادگیری کارهای جدید افتادم و از اون شرکت رفتم به یه شرکت که دستگاههای پیشرفته تر و به روز تر داشت و شروع به کار کردم و بعد از 5 ماه توانستم کار با دستگاهای سی ان سی رو یاد بگیرم و در آمدم را بالاتر ببرم . بعد از چند ماه کار با این دستگاه ها به فکر یادگیری طراحی برای اینگونه دستگاه ها افتادم و رشته تحصیلی خودم را تغییر داده و ماشین افزار را به عنوان رشته جدید انتخاب کردم و در این رشته هم بسیار موفق و عالی پیش رفتم و در کارم هم به پیشرفتهای زیادی دست پیدا کردم و در مقطعی سرکارگر بخش خودم اونهم در سن 23 سالگی شدم که برای خیلی از اطرافیانم بسیار غیر قابل قبول بود و کمکم حس کردم اینجا هم برای پیشرفت و یاد گیری دیگر جای موندن نیست و من هم برای خدمت سربازی هم باید اقدام میکردم و به خدمت رفتم . در خدمت با یکی از فرماندهانم که برادرش در فلات قاره کار میکرد آشنا شدم و بعد از خدمت به شرکت فلات قاره رفتم و مدت یکسال در اون شرکت کار کردم و به خاطر عمل نکردن پیمانکار شرکت و استخدام رسمی نشدن از اون شرکت خارج شدم به در پی یادگیری کار با دستگاه های نوین سی ان سی به تهران رفتم و دو سال توی شرکتی مشغول به کار شدم و بعد از دو سال به شهرم برگشتم و برای خودم و شراکت برادرم یه کارگاه صنعتی راه اندازی کردیم و به صورت فوق العاده ای پیشرفت کردم و از نظر در آمد خیلی جلو افتادم و بعد از یکسال برادرم به خاطر گسترش کار یکی از دوستانش را شریک کاری کرد و وارد کار با ما شد . یکی از بزرگترین اشتباه های عمرم آوردن دوست داداشم به کار بود و بعد از چند ماه با ضرر بزرگی که به ما زد متواری شد و خسارت سنگی که به ما زد مجبور شدیم از نو شروع کنیم و برام خیلی سخت بود به خاطر همین نا امید شدم و رفتم توی یک شرکت کوچک به عنوان طراح و اوپراتور دستگاه استخدام شدم ، از موقعی که شروع به کار کردم شرکت کار زیاد چندانی نداشت و فقط من و دو کارگر ساده داشت . با طرحها و ایده های که توی شرکت پیاده کردم و استفاده های نوین از دستگاه ها شروع به ساخت وسایل صنعتی و تزیینی جدید کردم و در مدت 4 ماه از یه شرکت نسبتا راکت به یکی از قدرتمند ترین شرکت های اصفهان تبدیل شد که گاهی اینقدر کار داشتیم که هر چه نیرو میگرفتیم و آموزش میدادیم باز هم کم بود و کمکم از فشار کاری خسته شدم و میخواستم برگردم سر کار خودم و برای خودم شروع کنم که از طرفی رییس شرکت با هر عنوانی نمی گذاشت از اونجا بروم حتی با پیشنهاد سهم و شراکت که من هم مدت 21 ماه تو اون شرکت وایسادم و کارم را ادامه دادم . اما دیگه تصمیم خودم رو به یکباره گرفتم و از اون شرکت اومدم بیرون و بعد از یک ماه برای خودم یک دفتر کار زدم و مشغول شدم و درسته که اوایل برام خیلی سخت بود اما با پشت کاری که از خودم میدیدم موفق شدم و هر روز رو به پیشرفت و کارهای نوین هستم و از هر لحاظ در زمینه هایی راه پیدا کردم که خودم به باورهایی دست پیدا کردم که میتوانم به هر جایی که میتوانم دست پیدا کنم و خواسن توانستن اسن . من این افکار جدیدی که پیدا کردم را مدیون برنامه های عباس منش هستم .

    خیلی ممنون به خاطر کمک های شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    asra zamani گفته:
    مدت عضویت: 4000 روز

    به نام مهربانترین دوست

    با سلام و تشکر و سپاس فراوان از کلیپ زیبایتان

    کلیپ شما مرا یاد این متن انداخت که خالی از لطف نیست که اینجا بگویم :

    وقتی تخم مرغ به وسیله نیرویی از خارج می شکند یک زندگی به پایان میرسد ( گروه اول )

    وقتی تخم مرغ به وسیله نیرویی از داخل می شکند یک زندگی آغاز می شود .( گروه چهارم)

    تغییرات بزرگ همیشه از داخل انسان آغاز می شود . ( قبل از اینکه جهان شما رو مجبور به تغییر کند تغییر کنید )

    داستان من شاید داستان ساده ای باشد ولی نقطه عطف زندگی من است چون اگر این انتخاب را نمی کردم نمیتوانم تصور کنم که دقیقا چه اتفاقی برای زندگی و برای ایده هایم می افتاد .

    من دختری هستم که در یک خانواده مذهبی و سنتی با محدودیت های خاصی بزرگ شدم و می دانستم که حتی در صورت رفتن به دانشگاه هم شرایط خیلی ایده الی نخواهم داشت . احتمالا بدون هیچ شناخت درستی از مفهوم زندگی مشترک ازدواج می کردم ( با توجه به شرایط خانواده ام )و بعد محدود می شدم به همان زندگی بدون هیچ جایگاهی در اجتماع و بدون هیچ شناخت درستی از دنیای اطرافم بدون هیچ درامدی و …. برای من که همیشه دوست داشتم جایگاه مهمی در جامعه داشته باشم و دوست داشتم دیده شوم در زندگی تجربه کنم و خودم دست به انتخاب بزنم این سرنوشت غم انگیزی بود .

    ده سال قبل وقتی در مدرسه نمونه دولتی قبول شدم پدرم به خاطر دوری راه موافق نبود که به آن مدرسه بروم ومی گفت به مدرسه ای که نزدیک خانه است و یک مدرسه معمولی بود برو,آن زمان اگر تصمیم پدرم را قبول می کردم الان زندگی ام طور دیگری بود .

    من با وجود سخت بودن شرایط راه و مخالفت پدرم تصمیم گرفتم که به مدرسه نمونه دولتی بروم بعد از وارد شدن به مدرسه شرایط سخت تر شد, بچه هایی که در آن مدرسه بودند اکثرشان دوران راهنمایی را هم در همین مدرسه بودند و از نظر علمی سطحشان خیلی بالاتر از من بود ,معدل من در مدرسه معمولی بیست بود و همیشه هم جایزه ها مال من بود ولی در این مدرسه من از ده نمره به زور دو می گرفتم, سر کلاس آنقدر دستم را بلند کرده بودم برای اینکه معلم بار دیگر توضیح دهد که خجالت می کشیدم دیگر سوال بپرسم ,احساس حقارت می کردم وقتی به خانه میرسیدم فقط گریه می کردم تا جایی که مادرم پیشنهاد داد که از مدرسه بیرون بیایم .

    ولی من با این وجود حاضر نشدم و تلاشم را بیشتر کردم سال دوم تقریبا هم سطح بچه های مدرسه بودم و گاهی هم بالاترین نمره کلاس مال من بود سال بعد نماینده درسی بودم و تکالیف بچه ها را چک می کردم و با دانش اموزانی که سطحشان پایین بود کار می کردم .

    به جرات می توانم بگویم که موفقیت ام را مدیون این مدرسه و معلمانش هستم چون نه کلاس جداگانه ای می رفتم و نه معلم خصوصی داشتم از طرفی فشار معلم ها باعث می شد درس بخوانم و تنبلی نکنم در کنکور در رشته ای عالی و همان چیزی که می خواستم قبول شدم و الان فارغ التحصیل شده ام و مشغول کار . رشته ام مرا مجبور کرد که بعد از دوران مدرسه هم شرایط سختی را پشت سر بگذارم ولی در نهایت به چیزهایی که می خواستم رسیدم

     به بینشی درست نسبت به زندگی

     به جایگاه اجتماعی و ارتباط سالم با انسان های اطرافم

     به خدمت به مردمی که دوستشان دارم

     به در آمدی ایده ال

     وبه احترامی که شایسته آن بود م

    در این راه

    خیلی ها کمکم کردند و دستم را گرفتند از آن ها ممنونم

    خیلی ها خواستند نا امیدم کنند و باورشان نشد که من می توانم از آن ها هم ممنونم

    در نبرد بین انسانهای سخت و روزهای سخت – این انسانهای سخت هستند که می مانند نه روزهای سخت.

    با آرزوی شادی و سر افرازی برای همه دوستان عزیز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    میلاد صمیمی گفته:
    مدت عضویت: 3787 روز

    سلام دوستان.

    تجربه من اینه که من بعد از تموم شدن درسم تو رشته مهندسی برق قدرت حدود یک سال به قول معروف ول میچرخیدم و هیچ حسی برای کار کردن و تلاش و استفاده از زمان زندگیم تو من نبود که این ناشی از باورای بد من که از کودکی متاسفانه توسط پدر و مادر من در من بوجود اومده بود، بود من تو خونوتده ای بزرگ شدم که شاید وضعیت مالی فوق العتده ای نداشتیم ولی من هر چی میخواستم همیشه برام آماده بود پدر من هیچ وقت به من مسئولیتی نمیداد و من اصلا حس مسئولیت پذیری رو یاد نگرفته بودم. به همین خاطرم بود که احساس مسئولیتی در قبال تلاش برای کسب درآمد نداشتم و فک نمیکردم که من نباید تا آخر عمرم یا تو همین سن سال خرجمو بابام بده. بعد رفتم سربازی بعد دوسال موقعیت خوب داشتم واسه رفتن سر کار دولتی ولی واقعا مسائل مالی رو درک نمیکردم مسئولیتی حس نمیکردم البته مشکلات رفتاری و برخورد اجتماعی رو هم تو وجودم حس میکردم و همین الانم هنوز مقداریشو با خودم دارم و سخت در تلاش برا تغییرشونم. مشکلاتی که بعضی وثتا دیگه امونمو میبره و برا یه روزم که شده هر چی یاد گرفتمو از ذهنم پاک میکنه گرچه دوباره بر میگردم. دوستان اگه شمام دچار چنین حالتایی میشین فقط باید صبور باشین و بدونین این مشکلا میگذرن شاید یه مدت آزارتون بدن همه ذهنیتتون رو به هم بریزن ولی تسلیم نشین اونا نیومدن که بمونن. خلاصه من بعد از تقریبا دو سال الافی بعد از درس و سربازی یه مغازه الکتریکی زدم که بابام و خالم بهم دادن بدون هیچ چشی داشتی چون اونا فکر میکردن دارن در حق من لطف میکنن و من نسبت به دیگران موفق تر خواهم بود ولی دوستان بخاطر چیزایی که تا اون روز باید از رفتار اجتماعی، مسئولیت پذیری و زندگی کردن بین آدما یاد میگرفتم و نگرفته بودم بهد از 4 سال ترس از تغییر بخاطر نداشتن درآمد کافی و ترس از حرفای دیگران شرایطمو تغییر ندادم تا اینکه بالاخره جهان منو مجبور به تغییر کرد و من مجبور شدم که شغلمو عوض کنم شغلی که نه دوسش داشتم نه براش تربیت شده بودم با وجود اینکه تو رشتش درس خونده بودم. بالاخره مغازه رو تغییر دادم و کار چاپ و تبلیغات رو شروع کردم. دوستان تا مشکلاتمون رو حل نکنیم تا باورهامون رو عوض نکنیم اوضاع عوض نمیشه من خیلی تغییر کردم ولی موفقیتی هم که بدست آوردم به اندازه تغییری بوده که تونستم در خودم بوجود بیارم. هنوزم نیاز به تغییر دارم. دوستان صحبتای استاد خیلی برا من ملموسه چون من روز و شب باهاشون سرکار دارم. امروز فهمیدم باید تا جهان منو مجبور به تغییر جدیدی نکرده خودم زودتر دست به کار بشم. و دست به کار خواهم شد.

    آرزوی موفقیت دارم براتون

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: