اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
من کل این 4 سال داد زدناشو تحمل کردم ولی هنوز که هنوزه رفتارش به این شکله
تا اینکه با مامانم راجب به این موضوع صحبت کردم و مامانم گفت که باهاش حرف بزنی من بهش گفتم که رفتارت رو درست کن اما نکرد
دقیقا همین دیروز بود که من باهاش صحبت کردم و اتفاقی نیوفتاد .همان مدلی موند
من همین طور تاااا همین حالا با گوشی آسمان نگاه کردم و به خودم گفتم من این رفتار رو تحمل نمی کنم!
و ایده ها را خداوند بهم داد
یک ایده ای که خداوند بهم داد یک چیز ارزشمند بود که حتی دوستان عزیزم می توانند ازش استفاده کنم
بازی عصبانیت یا نه
این بازی به این صورته که داخل روز باید داد ها و رفتار های تشونت یا پرخاشگری کمتری داشته باشیم هرکسی که رفتار هوی بهتری داشت باید روز بعد یک رفتاری که غیر خشونتی رو اگر کم کرد خب باید همین روند رو ادامه بده تا یک هفته بعد یک هفته بدون هیچ دنگ و فنگی باید با کسی و جایی که دوست داره بره
و اما کسی که بیشتر رفتار خشونتی و پر خاش بیشتری داشت روز بعد باید سعی کنه اگر روز قبل 10 تا داد و خشونت به خرج می داد بکنتش 5 بار داد زدن و خشونت و اگر نتونست باید ظرف های یک هفته رو اون بشوره
استاد عزیزم ممنونم که روز ها و شب های ما رو پر از زیبایی می کنی
من لیلا هستم که با خواهرم رویا فایلها رو خریداری میکنیم.
در واقع من میخوام سوالی بپرسم اگر دوستان جوابشو بدن و کمک کنن ممنون میشم،
من حدودا سه ساله مهاجرت کردم و یک سال قبل شروع به کار کردم بعد از اتمام تحصیلم.
کارفرمای من اخلاق عجیبی داره، و خیلی اوقات رفتارش ازارم میداد.(من از نظر زبانی خیلی خوب نیستم ولی نالج مربوط به رشتم خیلی خوب هست،)
بدلیل اینکه زبانم خیلی روان نیس، معمولا با کارفرمام نمیتونستم صحبت کنم جایی که لازم بود مثلا ممکن بود اشتباهی اتفاق بیفته و یه جورایی چون من نیروی جدید بودم تقصیر کار میشدم، و من نمیتونستم توضیح بدم و از خودم دفاع کنم.
بهر حال زمان سپری سد و خیلی شرایط بالا و پایینی در محیط کارم ایجاد سد، دایما فکرم این بود نکنه نخوان من اادامه بدم اینجا.
با مدیر مجموعه مون که بسیار انسان فهیمی هست صحبت کردم و میزان استرس و نگرانیم رو بهش ابراز کردم متوجه شدم تا حدودی من خودم حساس شدم، ولی در هر صورت کارفرمام بخاطر اخلاق خاصی که داره و معمولا وقتی از جیزی ناراحته تمام مجموعه رو درکیر میکنه حس میکردم من خیلی اسیب پذیرتر از بقیه هستم ، میدیدم بقیه میکفتن “به من چه که حالش بده” ولی رفتار ناراحتش منو خیلی تحت تاثیر قرار میداد چون در اون زمان که حالش خوب نبود به زمین و زمان گیر میداد.
در طی این زمانی که من اینجا بودم دو نفر استعفا دادن و رفتن، و حس کردم انگار بقیه هم بخاطر جو سنگین در سختی هستن.
من موندم و ادامه دادم و الان نزدیک به دو سال هست که اونجام، بهر حال رفتار کار فرمام از قبل خیلی بهتره، ولی هنوز هم بعضی وفتا اون رفتارای عجیب و استرس دهنده رو میبینم.
سوالم اینه، من بعنوان یه فردی که تاره وارد کار شده در یک کشور دیکه با همه چیز جدید ، ایا این کار من صبر بوده که تا الان موندم اینجا علیرغم اینکه خیلی روزا فشار روحی بالایی رو تحمل میکردم،سعی کردم تجربه کاری کسب کنم که البته داشتن تجربه کار اینجا خیلی ارزشمنده، برای گرفتن موقعیتهای بهتر در اینده و البته که الان یه مقدار بهتر از قبل شده و من رو بهتر شناختن، یا اینکه من این محیط رو تحمل کردم ؟
البته اینم بکم که توضیحاتمو تکمیل کنم، من خیلی اون وسطای کارم تصمیم میکرفتم که استعفا بدم ولی از اونجایی که زبان متوسطی داشتم و کار رو کمی با سختی گیر اورده بودم فکر میکردم نمیتونم دوباره کار بگیرم.
از طرفی هم میکفتم همه چی اولش سخته ولی تجربه بدست میاری.
از کمک دوستان عزیز و استاد گرانقدرم قبلا کمال تشکر رو دارم.
نمیدونم جواب من بهت کمکی می کنه یا نه ولی طبق هدایت خداوند که گفت اینجا بنویس مینویسم
منم تقریبا شرایط شما رو داشتم و از وقتی پا روی ترسم گذاشتم و اومدم بیرون همینجور پشت سرهم معجزه داره میاد تو زندگیم. بزار جریانمو برات تعریف کنم..
من 26 فروردین با هدایت خداوند رفتم مغازه داداشم برای کار تعمیرات خیاطی. و اینم بگم من خودم ده سال خیاطی زنانه دوزی کار کردم ولی طی یه داستانهایی مغازه مو جمع کرده بودم و بیکار بودم، خلاصه من رفتم اونجا شروع بکار کردم، اوایل همه چی عالی بود اما ازونجایی که ما بچه های سایت عباسمنش داریم میپذیریم که شرایط باید بهتر از اینی که هست بشه و ساعت کاری مغازه داداشم از ساعت 4 تا ساعت ده و نیم یازده شب بود و من وقتی میرسیدم خونه به شدت خسته بودم طوریکه همون کنار سفره دراز می کشیدم و خوابم میبرد، و این شرایط بشدت برام آزار دهنده بود، با اینکه تو مغازه داداشم من داشتم کاری رو انجام میدادم که عاشقش بودم و با تمام وجودم کار میکردم اما اینقدر حجم کار زیاد بود که من بعضی وقتا فرصت آبخوردن نداشتم، و اصلا هم روم نمیشد به داداشم بگم مثلا من دوست دارم شبا زودتر تعطیل کنم برم خونه، یا لااقل روزهای تعطیل نیام سرکار، و این بدلیل اعتماد به نفس پایینم بود.
وقتی استاد این فایلو گذاشتن روی سایت تنها چیزی که تو مغزم سوت کشید در مورد تحمل کردن موندن تو مغازه داداشم بود ولی با خودم میگفتم شایدم باید تکاملتو طی کنی شاید باید صبر کنی، تا محرم شروع شد و بخاطر خلوتی بازار داداشم گفت لازم نیست فعلا بیاین سرکار و من یه جورایی بهم برخورد که تا وقتی مغازه شلوغ بود من با تمام وجودم کار کردم و حالا که یه کم کارش سبک شده بهم میگه نیا سرکار و واقعا دیگه نخواستم این شرایط رو تحمل کنم و از خدا خواستم هدایتم کنه،
دقیقا روز عاشورا یکی دیگه از برادرهام که اونم مغازه خیاطی داره بهم زنگ زد و گفت آبجی اگه دوست داری بیای مغازه من کار کنی بیا برای خودت کار کن و مشتری بگیر، اینم بگم که اصلا دلیل اینکه رفتم مغازه اون داداشم این بود که بتونم درامد داشته باشم و برای خودم چرخ بخرم و مغازه بزنم انشاالله، و الان تقریبا پول خرید چرخ برام جور شده بود اما به شدت از اینکه به داداشم بگم من نمیام میترسیدم، من تماس داداشم رو هدایت خدا دونستم برای اینکه وقتشه پاروی ترست بزاری و دیگه اون شرایط سخت رو تحمل نکنی.
و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم زنگ زدم به داداشم و بهش کفتم من دیگه نمیام مفازه تو و میخوام برم مغازه مهدی برای خودم کار کنم. حالا بماند که داداشم کلی بهم ریخت و عصبانی شد ولی مهم این بود که من قدم برداشتم و معجزه ها شروع شد، من دقیقا با همون پولی که داشتم یه چرخ عالی برای خودم خریدم و دیروز اولین روزی بود که من کسب و کار کوچولوی خودمو از گوشه مغازه داداشم شروع کردم، حالا زمانم دست خودمه و به شدت احساس رهایی می کنم، و نمیدونی چقدر حالم عالیه، و اما معجزه ها که همینجور میرسه و حال منو عالیتر می کنه و ایمانم رو بیشتر می کنه برای کنترل ذهنم و اعراض از پیامهای ناخوشایندی که داداشم بهم میده، و دلخوشیهایی که خدا میفرسته، پولیهایی که برام میفرسته از جاهایی که تصورشو نمیکردم. خیلی خوشحالم از اینکه اون ترس مذخرف رو شکستم و دیگه تحمل نکردم و هر بار بخودم احسنت میگم که این شرایط رو نپذیرفتم و مطمئنم خدا برام سورپرایزهای خفنی داره که یواش یواش بهشون میرسم.
و همه اینا بخاطر درسهای بینظیر استادمونه که عاشقشم و بینهایت سپاسگزار وجود نازنینش هستم.
خدارو شکر می کنم که بهم گفت بنویس و بهم قدرت نوشتن داد. امیدوارم تو هم راهتو پیدا کنی، باور کن فرصتها و موقعیتها بینهایته و بیرون از اونجا اتفاقای بهتری در انتظارته، اگه داری تحمل می کنی بدون که مسیرت اشتباهه.
همون خدایی که تو مهاجرت هواتو داشت و تورو برد اونجا، ازاونجا بهترم میتونه ببرت. همینجوری که برای من درست کرده، خدایا شکرت
خیلی ممنونم بابت پاسخت و بیان تجربه خوبت ، واقعا این ترسها که چه کار با ما نمیکنه، خیلی کمک هوبی بود امیدوارم منم بتونم شجاعتر عمل کنم تجربه شما هم واقعا جالب و تاثیر گذار بود،
در حال حاضر یکی از همکارانم استعفا داده و ااان دارم میبینم رییسم خیلی ارزش بیشتری رو برام قایل میشه، این همکارم هفته بعد میره و یجورایی مدیر و رییسمون ازش دلگیرن بدلایلی که طاهرا کمی بد بیان کرده دلیل استعفاشو. ولی باز هم بنظر من دلیل نمیشه چون میخاد بره دیگه رفتار بقیه باهاش بد بشه، البته اینم بکم خود این همکارمم یکم یه جاهایی فکر میکنم ناسپاسی نشون میده در هر صورت شجاعتشو تخسین میکنم و خودش میکه اصلا برام مهم نیس.
در مورد قضیه شما اون حرف برادرتون که کفتن به صورت موقت نیابن یه کمکی بوده تا شما شجاعانه تر پیش برین، تحسین میکنمتون ، بهر حال رابطه خواهر برادری هم خودش میتونه ادم رو تو رودربایستی بیشتری قرار بده ولی شما این مانع رو شکستین.
سلام. یکی از نکاتی که من همیشه می پذیرفتم سالها مشکلات دندانم بود.. من اولین تصویری که از زندگیم یادم میاد زمانی هست که سه ساله بودم و زیر دست دندانپزشک بسیار بد اخلاق و خشن که خانمی بودند با کلاه کاسکت کار میکردند و بسیار عصبانی بودند و همیشه من را تهدید میکردند و بخاطر مشکلاتی که دندانم داشت من از آن سال به دندانپزشکی رفتم و تقریبا هر سال یک الی چند بار کارم به دندانپزشکی میرسید تا همین 4-5 سال پیش که دیگر واقعا خسته شدم و هدایت شدم به اینکه ای بابا چرا هی من باید دندانهایم خراب بشود و برم با زجر و درد به دندانپزشکی؟
من از بچگی این باور را داشتم کلا ما خونواده مون همینجوری هستیم دیگه ! دندان های ضعیفی داریم.. پدر بزرگ و مادربزرگم همیجور بودند و پدر و مادر های ایشان که من ندیده بودمشان.. مادرم و خاله ام و دایی هایم و… از 4-5 سال پیش به خودم گفتم چرا من به خانواده پدری نرفتم؟ همه دندان های سالم و محکم حتی مسواک هم نمیزنند! انقدر برام عجیب شد که رفتم به توصیه یکی از دوستان خوبم شروع کردم به تحقیق در مورد دندان از سایت ها بگیرید تا 14-15 تا دکتر دندانپزشک که میرفتم به عنوان مشاور و برخی هم حتی پول ویزیت میگرفتند و سوالاتی می پرسیدم و جواب سوالاتم را می نوشتم .
تا وقتی که فهمیدم عجب نکات ساده ای رو من رعایت نمیکردم که از وقتی مطلع شدم دیدم همه مردم اینها رو رعایت میکنند اکثرا.. مثلا 27 سال بود که من نخ دندان استفاده نمی کردم! فکر میکردم مسواک واجب تر است و دهان شویه در صورتی که این دو مثل نخ دندان واجب نیست.. حتی دهانشویه اصلا واجب نیست و هفته یک بار با آب نمک رقیق دهانشویه کنیم بهتر است.. ! یا مثلا فهمیدم باید در طول روز یکی دو بار کل لثه هایم را ماساژ بدم با انگشت یا مسواک که خون در جریان بیوفتد . یا اینکه اگر دندان چرکی و خراب داشته باشم روی عصب دندان های دیگر نیز تاثیر می گذارد و مدام همه را خراب می کند.. پس باور کردم که مشکل اصلا ژنتیک نیست و رفتم تمام دندان های حتی کمی خرابم را نیز درست کردم.. یا اینکه اگر من شب ها غذا زیاد بخورم و پر خوری کنم که قبل از این موضوع همیشه عادتم بود ، اسید معده کم میاد و زورش به هضم غذا نمیرسه و غذای باقی مانده در معده گاز تولید می کنه و تا صبح دندان های من را خراب میکنه.. از آن به بعد چند ساعت قبل خواب غذا خوردم و کم خوردم.. همین چند نکته ساده باعث شده به لطف الله 4-5 سال هست که دیگر به دندان پزشکی نرفتم و اون درد ها و زجر های دندان را تجربه نکردم.
خدایا شرکت که قدرت تحقق خواسته ها و رهایی از ناخواسته ها را در اختیار ما قرار داده ای و این آگاهی را هر روز برایمان شفاف تر می کنی که نباید هیچ چیز آزار دهنده ای را تجربه کنیم.. مگر اینکه کارهای لازم را کردیم و همچنان میکنیم ولی خب طبق تجربه باید فرایند و تکامل آن طی شود تا به نتیجه ما برسد که به آن صبر می گوییم. درواقع صبر کردن بسیار لذت بخش است چون نتیجه واضح واضح است و ما اذیت نمی شویم ولی تحمل موجب احساس خوب نمیشود چرا که اصلا نتیجه معلوم نیست که چه زمان و چطور رخ می دهد و اصلا نتیجه مناسبی در پیش ندارد.
الان هم در خدمت سربازی هستم و مدتهاست دارم روی باورم کار میکنم که بتوانم پروژه ای یا روشی پیدا کنم که کسری بگیرم و سریعتر به کارت پایان خدمت و ترخیص از سربازی نزدیک شوم تا به آرزو ها و رسیدن به خواسته های زندگیم نزدیک تر شوم. اگر از شما عزیزان کسی میدونه جایی هست که برای سرباز کار های تخصصی دارند و کسری خوب می دهند معرفی کنه همینجا واقعا سپاسگزارش هستم.
ممنون از این کلیپ عالی که استاد و خانم شایسته زحمت کشیدند و از الله رب عالم ها نیز بسیار سپاسگزارم بخاطر این آگاهی
سلام استاد جان سلام مریم عزیزم و یک سلام ویژه خدمت دوستانم در این سایت بی نظیر
استاد جان چقدر خوبه شما در سری فایل های جدید انگشت روی خودشناسی گذاشتین تا فایل شروع به دیدن کردم پیش خودم گفتم نه من همچین موردی ندارم ولی وقتی فلش بک به زندگیم زدم دیدم من شرایط خیلی سختی تحمل کردم نه صبر بخاطر آبروی خانواده حرف مردم و مجبور شدم به طرفم باج بدم و اونم حسابی تازوند.
استاد به نظر من در تحمل ریشه هایی از شرک به خدا وجود داره اگر ما خدا رو قادر مطلق می دونیم اگر ایمان به خالق بودن خودمون داریم واقعا تحمل معنایی نداره.
من در برهه ای از زندگیم مجبور شدم توهین و بی ادبی های همسرمو تحمل کنم که چی؟ اگر من جدا شم مردم چی میگن بچه ام چی میشه و هزهران بهونه بی دلیل و مسخره انقدر در اون شرایط تحت فشار بودم که بعضی وقت ها فکر به خودکشی یا فرار از محل زندگیم به سرم میزد تحمل میکردم شاید عوض بشه شاید دست از این کارها برداره ولی هر روز بدتر و بدتر میشد تا کار به جایی رسید که بهم خیانت کرد.
باورم این بود که جدا شدن پروسه خیلی سختی آبروی خانواده ام میره بچه ام این وسط داغون میشه من بخدا و نیروی هدایتش ایمان نداشتم من باور نداشتم که روال طبیعی زندگی اینجوری نیست باور نمی کنین مدام تنم به لرزه بود که دعوایی و سر و صدایی راه نندازه میخواستم به زور عوضش کنم زهی خیال باطل
کم کم به این نقطه رسیدم که مردم هر طوری دوست دارن میتونن فکر کنن اصلا حرف مردم ارزش نداره که من سالیان سال با زجر و استرس زندگی کنم به این باور رسیدم که خدا از رگ گردن به من نزدیک بچه مو حمایت می کنه دوست دارم آرامش داشته باشم و به قول شما استاد عزیزززززم دیگه همینی که هست نپذیرفتم و در عرض 2 ساعت تصمیم به جدایی گرفتم پیش خودم فکر کردم من لایق زندگی آروم هستم من لایق همسر خوب هستم من لایق این هستم که از ته دل بخندم استاد شاید یکم سخت بود ولی خدا مدام برای درهای مختلف باز کرد آدم های دوست داشتنی سر راهم قرار داد و من مثل یه پرنده از قفس به همراه پسر کوچولوم پرواز کردیم استاد نمیتونم اون روز براتون توصیف کنم اولین شبی که آروم بدون هیچ فکری خوابیدم از اون آدم عصبی و بداخلاق تبدیل شدم به یک آدم نرمال و بزرگترین معجزه زندگیم رخ داد آشنایی با شما و عجین شدن تمام زندگیم با سایت و آموزه های شما شناخت خدایی که سالیان سال فکر میکردم عادل نیست جواب دعاهامو نمیده خدایا شکرت به اندازه همه قطرات بارنت که راه درست زندگی رو بهم از طریق استاد یاد دادی
استاد این باور که هیچ چیز زجرآوری نباید تحمل کرد و این غیرعادی اگر در وجودمون نهادینه کنیم زندگی بهشت میشه
واقعا فایل فوق العاده ای بود از صحنه اول فایل که یه جنگل فوق العاده زیبا بود و ابر ها تو آسمون یه حالت فوق العاده ای ایجاد کرده بودن تا آخر فایل که یه بارون لطیف و زیبا میبارید اون حالتی که رودخانه ایجاد کرده بود با دیدن فایل واقعا انگار داشتم تو اون فضا نفس میکشیدم و از اعماق وجودم سپاسگذاری کردم اینقدر که این صحنه زیبا و دلنشین و خاص بود اون سرسبزی درختا حس شادی و سرزندگی رو به آدم منتقل میکرد صحبتهای استاد که دیگه جای خود دارد این که واقعا کلمه به کلمه این فایل زیبا رو میشه از طلا نوشت اغراق نکردم چون مثل یه تلنگری هست که میگه همه چیز باید خوب و خوشایند باشه اگه یه چیز باب میلت نیست حتما یه مشکلی هست حتما یه باور اشتباهی باید درست کرد
اگه بخوام تجربه خودمو از این موضوع بگم
میتونم به چند تا مطلب اشاره کنم
●شرایط نادلخوام:
من یه مشکلی که داشتم این بود که کف دستهام زیادی مرطوب بود اوایل زیاد نبود ولی از وقتی که شروع کردم به ناسپاسی و شکایت کردن به خدا اونو جذب کردم و رطوبتش به حدی رسید که وقتی یه برگه ای دستم میگرفتم یا داشتم چیزی توش مینوشتم بعد 1 دقیقه خیس خیس شده بود جوری اگه دست میزدم بهش ممکن بود پاره بشه
●باوری که باعث شده بود بپذیرمش:
ولی دیگه قبولش کرده بودم که شرایط همینه هر کار هم بکنی دیگه همینه که هست همین موضوع باعث شد که شرایط عوض بشه و من اینو قبول کردم
●آسیبهایی که بهم زد:
اعتماد به نفس بی نهایتمو از دست دادم دیگه نخواستم با کسی دست بدم نقاشی کردنو عاشقش بودم ولی چون برگه نقاشی خیس میشد و دیگه نمیتونستم ادامه بدم دیگه نقاشی نکشیدم از آدما دوری کردم چون
1-میترسیدم. 2-خجالت میکشیدم
●حل مسئله:
تا اینکه یه روز به خودم اومدم دیدن انگار این موضوع خیلی واسم بد شده کم کم داره زیاد میشه جوری که چکه چکه در حالت عادی آب از دستم سرازیر میشدتصمیم گرفتم دیگه باهاش کنار نیام چون من از اول که دستهام اینطوری نبود حتما یه راهی واسه درمان هست اینو قبول کردم از همون موقع نشانه ها اومدن که از راه ذهنم درمانش کنم یا اینکه برم دکتر تصمیم گرفتم که ذهنمو تغییر بدم و همونطور که این رطوبتو جذب کردم درمانش کنم نشستم ترمزهایی که در این رابطه تو ذهنم بود نوشتم چیزایی مثل همینه که هست و درمان نداره و…. و به شیوه صحیح اونا رو بازنویسی کردم و هر روز صبح اونا رو میخوندم راهوکه ادامه دادم راه حل های بیشتری اومد که بهم گفتن خوردن خرما و شاهی واسه درمانش خیلی خوب و نکته مهمش این بود که انواع سبزی از جمله شاهی تو باغچمون کاشته بودیم و من هر روز میتونستم بهتر از دیروز بشم
بعد از چند روز ادامه دادن روز به روز زمان مرطوب بودن و مقدارش کمتر میشد و انگار داشت تکاملشو طی میکرد و اینجا دیگه باید صبر داشت چند روز گذشت و همینطور این حالت ادامه پیدا کرد و پیشرفت کرد تا اینکه دیگه دستهام اونطور مرطوب نیستن و در عین حال یه رطوبت خیلی خیلی کمی که باعث میشه نرم باشن دارن البته یه نکته ای که باد در نظر بگیری اینکه که باید باور کنی که مسیری که داری میری درسته و خدا داره هدایتت میکنه
واقعا خدارا سپاسگذارم که همیشه منو هدایت میکنه به سمت بهترین چیزها و اینکه منو با سایت آشنا کرد چون از وقتی که تصمیم گرفتم واقعا روی خودم کار کنم یه حس خوب دارم و انگار همه چیز عالی و شدنیه و از شما استاد عزیز و مریم جون مهربونم واقعا ممنونم
دیروز کامنت گذاشتم زیر فایل میزان تحمل شما چقدر است وخیلی حالم خوب نبود و دنبال نشانه بودم
امروز بلند شدم ک تحمل نکنم واومد داخل شهر همین الان سوار تاکسی ام که برم پیست تمرین کنم استاد ب محض برگشتم ب خانه و10 دقیقه بعد از اون کامنت
ی دوره ای رو پیدا کردم که در یوتوب بود استاد. مربی اون دوره که رایگانم از صفر تا صد در یوتوب تدریس میکرد خیلی مربی قوی بود وهستش
وچندین شاگردش قهرمان جاهن هستن البته که مربی بی تاثیر من باید خودم باور ایجاد کنم وبخوام
این از دیروز خداروشکرت
وامروز داشتم ب تحمل های بعدی ام فکر میکردم خیلی سخت بودنوسخت فر ض میکردم وبی انگیزه بودم و میبایست حتی اینم تحمل نمیردم و راه چاره پیدا کنم ونمی خواستم حتی این سختی ام که ب ظاهر تهش خوبه رو تحمل کنم. واومدم تو سایت گفتم ببینم استاد چی گفته دلم اروم بگیر
وناگهان اتاق شخصی جواب دیدگاه م رودیدم که ی علامت ابی داشت وروش کلیک کردم وجواب کامنت تجربه دیروزم بود خدارو شکر استاد این ردپام باشه تا موقعیت های بدی ی جوری جواب کامنت ام دادن و هم جهت شدن باهم و خودشون بامن یکی فرص کردن و بهم انگیز دادن این فرشته ها ودست های خدا که اصلا الان هیچ دردی احساس نمیشه در قلب ذهنم و در وجودم .وفکر میکنم میتونم پرواز کنم و الان مشتاق ب برداشتن تحمل های بعد ایم و فرض بر پوچ بودنشون دارم که ان شا الله همین توری هستش اصلا باور کردنی نیست ک بهتر شدم الهی شکرت استاد چقدر عزیزاً این هم شاگردی هام راضی ام از شون خداروشکر [ ایشالله] (شک در قانون نیست) استاد دوستتون دارم ایشالله سالم سربلند باشید هروز مثل همیشه وهمیشه خوب خوب تر باشین
من یکی دوتا مثال بیشتر نمیزنم چیزهایی هستش که خوب یادمه
یکیش تو زمینه روابط هستش
من یه دختر خانومی رو دوست داشتم و باهاش آشنا شدم و رابطه فوق العاده ای داشتیم و یه مشکلی پیش اومد و خانواده ش نسبت به من بدبین شدن ولی اولش تحمل نکردم باور نکردم حس کردم که یه راه حلی داره و بعدش یه ماجرایی پیش اومد که مثلاً اونجوری از شر من راحت بشن ولی همون به نفع من شد ولی بعد از اون این بنده خدا گفت که اول صبر کنیم آبها از آسیاب بیوفته و…. در هر حال صبر کردیم در ظاهر ومنم سعی کردم برم سرکار و وضعیت مالیم رو بهتر کنم و هی زمان خورد و من میگفتم برم صحبت کنم با پدرت گفت نه ناراحت میشه صبر کن به وقتش و … متاسفانه من از دست دادم چیزی رو که میخواستم همیشه با خودم میگم اگه میرفتم صحبت می کردم قانعش میکردم و….
یکی هم تو زمینه کسب و کار
من یه وبسایت فروشگاهی برای خودم طراحی کردم (طراح سایتم) بعد مجوزها و… گرفتم به جز پروانه کسب هی به مشکل میخوردیم هی حل می کردیم یه تایمایی بیخیال میشدم ولش میکردم و… در نهایت اسفند پارسال من پروانه کسبم رو گرفتم با کلی پیگیری و بیخیال نشدن بعد بهم گفتن نماد کسب و کار مجازی سایتت رو دو هفته بعد بهت میدیم یعنی میشد قبل عید از اون موقع من هر سری پیگیری کردم گفتن سیستم قطعه و…. اگه باور نمیکردم و تحمل نمیکردم و پیگیر میشدم میگرفتمش
باسلام خدمت استادعزیزودوست داشتنیم ومریم جون با اراده
دوستان وهمراهان عزیزم
اول ازهمه بگم که همیشه به این فکرمیکنم واقعا استادعباسمنش بسیارقوی بودن وهستند چون توی یه شرایط خیلی نامناسب ومحیط خیلی سطح پایین بزرگ شدن وکارش خیلی سخت ترازماهابوده
چقدرتلاش کرده بااینکه استادی مثه ما نداشته
فایل های آماده ای مثل ما نداشته , باتمام وجود تلاش کرده روی باورها ش کارکرده وبه اینجا رسیده وآرامش وزندگی الانش واقعا حق طبیعی زحماتشه
من خداروشاکرم که به طورمعجزه با شما آشنا شدم
خیلی از مسائل من که زندگیموسیاه کرده بود
براحتی حل شد
وهرروزمن وهمسرم داریم فایل ها روگوش میدیم
وروز به روز پیشرفت وآرامش توی زندگیمون پررنگ ترمیشه
سپاسگذارم که به زندگیمون راه بازگردید
من یه فروشگاه پوشاک دارم چون شغل دومم هستش یکی ازآشناها داره میچرخونش واصلا راضی نیستم وفقط دارم تحمل میکنم چون نتونستم بگم نیاد دیگه
چون نیازداره به حقوقش
حتی به این فکر کردم که جمع کنم مغازه رو
ولی الان متوجه شدم نبایدتحمل کنم
چرا من بایدجمع کنم وایرادازمنه نه اون
بزودی خجالت رومیزارم کناروعوضش میکنم
ممنونم ازفایل قشنگتون که منو به خودم آوردید وراه روجلوی پام گذاشتید
سلام
سلام به همه، همه ی عباسمنشی های عزیز
میزان تحمل شما چقدر است؟؟؟؟
من همیشه تو رابطه از آدم ها بت می ساختم
و کلی بهم توهین میشد
حتی از زندگی قبلیم فرار کردم چون میگفتم همینی که هست هیچی درست نمیشه این رابطه درست نمیشه باید برم بیرون از این رابطه
حالا اومدم تو رابطه جدید همون کاسه همون آش فقط شکل آدم ها و اسمشون تغییر کرده بود
اونجا فهمیدم یه جای کار می لنگه!!!!
یه چیزی درست نیست تا چند سال پیش که بواسطه یه همسایه خوب با استاد آشنا شدم
تا چند ماه پیش تو در و دیوار بودم همش فکر میکردم باید محصولات بخرم تا نتیجه بگیرم چند ماه پیش فهمیدم باید تکاملم طی بشه بعدش تو مدارش قرار میگیرم
حالا برگردیم سر بت کردن همسر
که دیگه اون شرایط بد برام طاقت فرسا شده بود
همش ذهنم میگفت این زندگی ترک کن بروووووو خلاصه اینکه گوش ندادم اون نجواهارو همش میگفتم یا درست میشه راه حلش میفهمم یا باید بمیرم
تمام تلاشم کردم که باورهای مخرب پیدا کنم بجاش باورهای توحیدی بذارم هر چقدر که بیشتر تلاش میکنم بیشتر نتیجه میگیرم شکرخدا.
یه مثال بزنم
چند وقت پیش قرار شد روفرشی بگیرم چون دوتا بچه کوچیک دارم
همسایه خوبم بهم زنگید گفت من مبل جدید سفارش دادم تو هم سفارش بده(همیشه از پیشرفت هاش برام میگه تا منم بیشتر به قوانین ایمان بیارم)
من پیش خودم گفتم با وضعیت بد مالی چطور همسرم راضی ب خرید مبل میشه(خودم خانه دار هستم)
اونجا گفتم خدایا من ببخش تو رزاق و روزی دهنده ایی همسرم اونم مثل من بنده ی تو،اونم یه قدمیشو
می بینه باید بخدا وصل باشم.
مدام با خودم زمزمه میکردم که میخوام موحد باشم در عمل،حالا وقتشه نشون بدم
خداشاهده اصلا یه جوری خدا چید که حیرت زده شدم
خود همسرم پیشنهاد خرید مبل داد که مبل از روفرشی بهتره،اونم مبل سفارشی ن مبل بازاری الله اکبر الله اکبر.
آدمی که چند سال حاضر نیست مبل بخره میگه پول حروم کردنه.
من فقط ذهنم از غیر خدا خالی کردم و بس
( ن با خودم سر جنگ داشتم ن با همسرم
دیگه غم باد نبودم،آرووم آررررررروم)
وقتی ذهن خالی میشه از غیررررررررر
صبر کردن خودش نشون میده
دیگه تحمل و زجر کشیدن باروبندیلش می بنده میره
امیدوارم جوابم چراغی در مسیر راهتون باشه
همنجور که جواب شما چراغ راه منه.
در پناه الله یکتا
سلام استاد عزیزم
سارا هستم و باز هم از فایل های شما نشانه گرفتم
پدرم داد های زیادی می زنه یعنی چند ساله
من کل این 4 سال داد زدناشو تحمل کردم ولی هنوز که هنوزه رفتارش به این شکله
تا اینکه با مامانم راجب به این موضوع صحبت کردم و مامانم گفت که باهاش حرف بزنی من بهش گفتم که رفتارت رو درست کن اما نکرد
دقیقا همین دیروز بود که من باهاش صحبت کردم و اتفاقی نیوفتاد .همان مدلی موند
من همین طور تاااا همین حالا با گوشی آسمان نگاه کردم و به خودم گفتم من این رفتار رو تحمل نمی کنم!
و ایده ها را خداوند بهم داد
یک ایده ای که خداوند بهم داد یک چیز ارزشمند بود که حتی دوستان عزیزم می توانند ازش استفاده کنم
بازی عصبانیت یا نه
این بازی به این صورته که داخل روز باید داد ها و رفتار های تشونت یا پرخاشگری کمتری داشته باشیم هرکسی که رفتار هوی بهتری داشت باید روز بعد یک رفتاری که غیر خشونتی رو اگر کم کرد خب باید همین روند رو ادامه بده تا یک هفته بعد یک هفته بدون هیچ دنگ و فنگی باید با کسی و جایی که دوست داره بره
و اما کسی که بیشتر رفتار خشونتی و پر خاش بیشتری داشت روز بعد باید سعی کنه اگر روز قبل 10 تا داد و خشونت به خرج می داد بکنتش 5 بار داد زدن و خشونت و اگر نتونست باید ظرف های یک هفته رو اون بشوره
استاد عزیزم ممنونم که روز ها و شب های ما رو پر از زیبایی می کنی
سلام خدمت استاد عزیز و مریم جان
من لیلا هستم که با خواهرم رویا فایلها رو خریداری میکنیم.
در واقع من میخوام سوالی بپرسم اگر دوستان جوابشو بدن و کمک کنن ممنون میشم،
من حدودا سه ساله مهاجرت کردم و یک سال قبل شروع به کار کردم بعد از اتمام تحصیلم.
کارفرمای من اخلاق عجیبی داره، و خیلی اوقات رفتارش ازارم میداد.(من از نظر زبانی خیلی خوب نیستم ولی نالج مربوط به رشتم خیلی خوب هست،)
بدلیل اینکه زبانم خیلی روان نیس، معمولا با کارفرمام نمیتونستم صحبت کنم جایی که لازم بود مثلا ممکن بود اشتباهی اتفاق بیفته و یه جورایی چون من نیروی جدید بودم تقصیر کار میشدم، و من نمیتونستم توضیح بدم و از خودم دفاع کنم.
بهر حال زمان سپری سد و خیلی شرایط بالا و پایینی در محیط کارم ایجاد سد، دایما فکرم این بود نکنه نخوان من اادامه بدم اینجا.
با مدیر مجموعه مون که بسیار انسان فهیمی هست صحبت کردم و میزان استرس و نگرانیم رو بهش ابراز کردم متوجه شدم تا حدودی من خودم حساس شدم، ولی در هر صورت کارفرمام بخاطر اخلاق خاصی که داره و معمولا وقتی از جیزی ناراحته تمام مجموعه رو درکیر میکنه حس میکردم من خیلی اسیب پذیرتر از بقیه هستم ، میدیدم بقیه میکفتن “به من چه که حالش بده” ولی رفتار ناراحتش منو خیلی تحت تاثیر قرار میداد چون در اون زمان که حالش خوب نبود به زمین و زمان گیر میداد.
در طی این زمانی که من اینجا بودم دو نفر استعفا دادن و رفتن، و حس کردم انگار بقیه هم بخاطر جو سنگین در سختی هستن.
من موندم و ادامه دادم و الان نزدیک به دو سال هست که اونجام، بهر حال رفتار کار فرمام از قبل خیلی بهتره، ولی هنوز هم بعضی وفتا اون رفتارای عجیب و استرس دهنده رو میبینم.
سوالم اینه، من بعنوان یه فردی که تاره وارد کار شده در یک کشور دیکه با همه چیز جدید ، ایا این کار من صبر بوده که تا الان موندم اینجا علیرغم اینکه خیلی روزا فشار روحی بالایی رو تحمل میکردم،سعی کردم تجربه کاری کسب کنم که البته داشتن تجربه کار اینجا خیلی ارزشمنده، برای گرفتن موقعیتهای بهتر در اینده و البته که الان یه مقدار بهتر از قبل شده و من رو بهتر شناختن، یا اینکه من این محیط رو تحمل کردم ؟
البته اینم بکم که توضیحاتمو تکمیل کنم، من خیلی اون وسطای کارم تصمیم میکرفتم که استعفا بدم ولی از اونجایی که زبان متوسطی داشتم و کار رو کمی با سختی گیر اورده بودم فکر میکردم نمیتونم دوباره کار بگیرم.
از طرفی هم میکفتم همه چی اولش سخته ولی تجربه بدست میاری.
از کمک دوستان عزیز و استاد گرانقدرم قبلا کمال تشکر رو دارم.
بنام الله مهربان و هدایتگر
سلام به رویای عزیزم
نمیدونم جواب من بهت کمکی می کنه یا نه ولی طبق هدایت خداوند که گفت اینجا بنویس مینویسم
منم تقریبا شرایط شما رو داشتم و از وقتی پا روی ترسم گذاشتم و اومدم بیرون همینجور پشت سرهم معجزه داره میاد تو زندگیم. بزار جریانمو برات تعریف کنم..
من 26 فروردین با هدایت خداوند رفتم مغازه داداشم برای کار تعمیرات خیاطی. و اینم بگم من خودم ده سال خیاطی زنانه دوزی کار کردم ولی طی یه داستانهایی مغازه مو جمع کرده بودم و بیکار بودم، خلاصه من رفتم اونجا شروع بکار کردم، اوایل همه چی عالی بود اما ازونجایی که ما بچه های سایت عباسمنش داریم میپذیریم که شرایط باید بهتر از اینی که هست بشه و ساعت کاری مغازه داداشم از ساعت 4 تا ساعت ده و نیم یازده شب بود و من وقتی میرسیدم خونه به شدت خسته بودم طوریکه همون کنار سفره دراز می کشیدم و خوابم میبرد، و این شرایط بشدت برام آزار دهنده بود، با اینکه تو مغازه داداشم من داشتم کاری رو انجام میدادم که عاشقش بودم و با تمام وجودم کار میکردم اما اینقدر حجم کار زیاد بود که من بعضی وقتا فرصت آبخوردن نداشتم، و اصلا هم روم نمیشد به داداشم بگم مثلا من دوست دارم شبا زودتر تعطیل کنم برم خونه، یا لااقل روزهای تعطیل نیام سرکار، و این بدلیل اعتماد به نفس پایینم بود.
وقتی استاد این فایلو گذاشتن روی سایت تنها چیزی که تو مغزم سوت کشید در مورد تحمل کردن موندن تو مغازه داداشم بود ولی با خودم میگفتم شایدم باید تکاملتو طی کنی شاید باید صبر کنی، تا محرم شروع شد و بخاطر خلوتی بازار داداشم گفت لازم نیست فعلا بیاین سرکار و من یه جورایی بهم برخورد که تا وقتی مغازه شلوغ بود من با تمام وجودم کار کردم و حالا که یه کم کارش سبک شده بهم میگه نیا سرکار و واقعا دیگه نخواستم این شرایط رو تحمل کنم و از خدا خواستم هدایتم کنه،
دقیقا روز عاشورا یکی دیگه از برادرهام که اونم مغازه خیاطی داره بهم زنگ زد و گفت آبجی اگه دوست داری بیای مغازه من کار کنی بیا برای خودت کار کن و مشتری بگیر، اینم بگم که اصلا دلیل اینکه رفتم مغازه اون داداشم این بود که بتونم درامد داشته باشم و برای خودم چرخ بخرم و مغازه بزنم انشاالله، و الان تقریبا پول خرید چرخ برام جور شده بود اما به شدت از اینکه به داداشم بگم من نمیام میترسیدم، من تماس داداشم رو هدایت خدا دونستم برای اینکه وقتشه پاروی ترست بزاری و دیگه اون شرایط سخت رو تحمل نکنی.
و بالاخره بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم زنگ زدم به داداشم و بهش کفتم من دیگه نمیام مفازه تو و میخوام برم مغازه مهدی برای خودم کار کنم. حالا بماند که داداشم کلی بهم ریخت و عصبانی شد ولی مهم این بود که من قدم برداشتم و معجزه ها شروع شد، من دقیقا با همون پولی که داشتم یه چرخ عالی برای خودم خریدم و دیروز اولین روزی بود که من کسب و کار کوچولوی خودمو از گوشه مغازه داداشم شروع کردم، حالا زمانم دست خودمه و به شدت احساس رهایی می کنم، و نمیدونی چقدر حالم عالیه، و اما معجزه ها که همینجور میرسه و حال منو عالیتر می کنه و ایمانم رو بیشتر می کنه برای کنترل ذهنم و اعراض از پیامهای ناخوشایندی که داداشم بهم میده، و دلخوشیهایی که خدا میفرسته، پولیهایی که برام میفرسته از جاهایی که تصورشو نمیکردم. خیلی خوشحالم از اینکه اون ترس مذخرف رو شکستم و دیگه تحمل نکردم و هر بار بخودم احسنت میگم که این شرایط رو نپذیرفتم و مطمئنم خدا برام سورپرایزهای خفنی داره که یواش یواش بهشون میرسم.
و همه اینا بخاطر درسهای بینظیر استادمونه که عاشقشم و بینهایت سپاسگزار وجود نازنینش هستم.
خدارو شکر می کنم که بهم گفت بنویس و بهم قدرت نوشتن داد. امیدوارم تو هم راهتو پیدا کنی، باور کن فرصتها و موقعیتها بینهایته و بیرون از اونجا اتفاقای بهتری در انتظارته، اگه داری تحمل می کنی بدون که مسیرت اشتباهه.
همون خدایی که تو مهاجرت هواتو داشت و تورو برد اونجا، ازاونجا بهترم میتونه ببرت. همینجوری که برای من درست کرده، خدایا شکرت
برات بهترینها رو آرزو می کنم رویای نازنینم
سلام خدیجه جان
خیلی ممنونم بابت پاسخت و بیان تجربه خوبت ، واقعا این ترسها که چه کار با ما نمیکنه، خیلی کمک هوبی بود امیدوارم منم بتونم شجاعتر عمل کنم تجربه شما هم واقعا جالب و تاثیر گذار بود،
در حال حاضر یکی از همکارانم استعفا داده و ااان دارم میبینم رییسم خیلی ارزش بیشتری رو برام قایل میشه، این همکارم هفته بعد میره و یجورایی مدیر و رییسمون ازش دلگیرن بدلایلی که طاهرا کمی بد بیان کرده دلیل استعفاشو. ولی باز هم بنظر من دلیل نمیشه چون میخاد بره دیگه رفتار بقیه باهاش بد بشه، البته اینم بکم خود این همکارمم یکم یه جاهایی فکر میکنم ناسپاسی نشون میده در هر صورت شجاعتشو تخسین میکنم و خودش میکه اصلا برام مهم نیس.
در مورد قضیه شما اون حرف برادرتون که کفتن به صورت موقت نیابن یه کمکی بوده تا شما شجاعانه تر پیش برین، تحسین میکنمتون ، بهر حال رابطه خواهر برادری هم خودش میتونه ادم رو تو رودربایستی بیشتری قرار بده ولی شما این مانع رو شکستین.
امیدوارم من هم بتونم.
باز ممنونم از پاسخ خوبتون.
سلام. یکی از نکاتی که من همیشه می پذیرفتم سالها مشکلات دندانم بود.. من اولین تصویری که از زندگیم یادم میاد زمانی هست که سه ساله بودم و زیر دست دندانپزشک بسیار بد اخلاق و خشن که خانمی بودند با کلاه کاسکت کار میکردند و بسیار عصبانی بودند و همیشه من را تهدید میکردند و بخاطر مشکلاتی که دندانم داشت من از آن سال به دندانپزشکی رفتم و تقریبا هر سال یک الی چند بار کارم به دندانپزشکی میرسید تا همین 4-5 سال پیش که دیگر واقعا خسته شدم و هدایت شدم به اینکه ای بابا چرا هی من باید دندانهایم خراب بشود و برم با زجر و درد به دندانپزشکی؟
من از بچگی این باور را داشتم کلا ما خونواده مون همینجوری هستیم دیگه ! دندان های ضعیفی داریم.. پدر بزرگ و مادربزرگم همیجور بودند و پدر و مادر های ایشان که من ندیده بودمشان.. مادرم و خاله ام و دایی هایم و… از 4-5 سال پیش به خودم گفتم چرا من به خانواده پدری نرفتم؟ همه دندان های سالم و محکم حتی مسواک هم نمیزنند! انقدر برام عجیب شد که رفتم به توصیه یکی از دوستان خوبم شروع کردم به تحقیق در مورد دندان از سایت ها بگیرید تا 14-15 تا دکتر دندانپزشک که میرفتم به عنوان مشاور و برخی هم حتی پول ویزیت میگرفتند و سوالاتی می پرسیدم و جواب سوالاتم را می نوشتم .
تا وقتی که فهمیدم عجب نکات ساده ای رو من رعایت نمیکردم که از وقتی مطلع شدم دیدم همه مردم اینها رو رعایت میکنند اکثرا.. مثلا 27 سال بود که من نخ دندان استفاده نمی کردم! فکر میکردم مسواک واجب تر است و دهان شویه در صورتی که این دو مثل نخ دندان واجب نیست.. حتی دهانشویه اصلا واجب نیست و هفته یک بار با آب نمک رقیق دهانشویه کنیم بهتر است.. ! یا مثلا فهمیدم باید در طول روز یکی دو بار کل لثه هایم را ماساژ بدم با انگشت یا مسواک که خون در جریان بیوفتد . یا اینکه اگر دندان چرکی و خراب داشته باشم روی عصب دندان های دیگر نیز تاثیر می گذارد و مدام همه را خراب می کند.. پس باور کردم که مشکل اصلا ژنتیک نیست و رفتم تمام دندان های حتی کمی خرابم را نیز درست کردم.. یا اینکه اگر من شب ها غذا زیاد بخورم و پر خوری کنم که قبل از این موضوع همیشه عادتم بود ، اسید معده کم میاد و زورش به هضم غذا نمیرسه و غذای باقی مانده در معده گاز تولید می کنه و تا صبح دندان های من را خراب میکنه.. از آن به بعد چند ساعت قبل خواب غذا خوردم و کم خوردم.. همین چند نکته ساده باعث شده به لطف الله 4-5 سال هست که دیگر به دندان پزشکی نرفتم و اون درد ها و زجر های دندان را تجربه نکردم.
خدایا شرکت که قدرت تحقق خواسته ها و رهایی از ناخواسته ها را در اختیار ما قرار داده ای و این آگاهی را هر روز برایمان شفاف تر می کنی که نباید هیچ چیز آزار دهنده ای را تجربه کنیم.. مگر اینکه کارهای لازم را کردیم و همچنان میکنیم ولی خب طبق تجربه باید فرایند و تکامل آن طی شود تا به نتیجه ما برسد که به آن صبر می گوییم. درواقع صبر کردن بسیار لذت بخش است چون نتیجه واضح واضح است و ما اذیت نمی شویم ولی تحمل موجب احساس خوب نمیشود چرا که اصلا نتیجه معلوم نیست که چه زمان و چطور رخ می دهد و اصلا نتیجه مناسبی در پیش ندارد.
الان هم در خدمت سربازی هستم و مدتهاست دارم روی باورم کار میکنم که بتوانم پروژه ای یا روشی پیدا کنم که کسری بگیرم و سریعتر به کارت پایان خدمت و ترخیص از سربازی نزدیک شوم تا به آرزو ها و رسیدن به خواسته های زندگیم نزدیک تر شوم. اگر از شما عزیزان کسی میدونه جایی هست که برای سرباز کار های تخصصی دارند و کسری خوب می دهند معرفی کنه همینجا واقعا سپاسگزارش هستم.
ممنون از این کلیپ عالی که استاد و خانم شایسته زحمت کشیدند و از الله رب عالم ها نیز بسیار سپاسگزارم بخاطر این آگاهی
سلام دوستان عزیز.استاد و خانم شایسته عزیز .
من شغلم را تحمل میکردم تحمل که چه عرض کنم
میشه گفت تحمل میکردم
و بعد مدتی تحمل را میشکستم و حرکت
بچه ها تحمل را میشکستم ولی بدون صبر
یعنی شش ماه کار را تحمل میکردم تحمل تمام.
بجای تغییر باورها و صبر و سر کار موندن تا هدایت خداوند.
حرکت بدون تغییر باورها
و چند ماه بعد ورشکستگی و بر گشت به شرکت و همان شغل
باور نمیکنید این دقیقا ده سال طول کشید
من چونکه تحمل نمیکردم و صبر هم نمی کردم
مجبور شدم ده سال تحمل کنم
دوستان تحمل نکنید
ولی بدونید که تحمل نکردن بدون صبر یعنی تحمل طولانی
بنام خدایی که من رو خالق زندگیم آفرید
سلام استاد جان سلام مریم عزیزم و یک سلام ویژه خدمت دوستانم در این سایت بی نظیر
استاد جان چقدر خوبه شما در سری فایل های جدید انگشت روی خودشناسی گذاشتین تا فایل شروع به دیدن کردم پیش خودم گفتم نه من همچین موردی ندارم ولی وقتی فلش بک به زندگیم زدم دیدم من شرایط خیلی سختی تحمل کردم نه صبر بخاطر آبروی خانواده حرف مردم و مجبور شدم به طرفم باج بدم و اونم حسابی تازوند.
استاد به نظر من در تحمل ریشه هایی از شرک به خدا وجود داره اگر ما خدا رو قادر مطلق می دونیم اگر ایمان به خالق بودن خودمون داریم واقعا تحمل معنایی نداره.
من در برهه ای از زندگیم مجبور شدم توهین و بی ادبی های همسرمو تحمل کنم که چی؟ اگر من جدا شم مردم چی میگن بچه ام چی میشه و هزهران بهونه بی دلیل و مسخره انقدر در اون شرایط تحت فشار بودم که بعضی وقت ها فکر به خودکشی یا فرار از محل زندگیم به سرم میزد تحمل میکردم شاید عوض بشه شاید دست از این کارها برداره ولی هر روز بدتر و بدتر میشد تا کار به جایی رسید که بهم خیانت کرد.
باورم این بود که جدا شدن پروسه خیلی سختی آبروی خانواده ام میره بچه ام این وسط داغون میشه من بخدا و نیروی هدایتش ایمان نداشتم من باور نداشتم که روال طبیعی زندگی اینجوری نیست باور نمی کنین مدام تنم به لرزه بود که دعوایی و سر و صدایی راه نندازه میخواستم به زور عوضش کنم زهی خیال باطل
کم کم به این نقطه رسیدم که مردم هر طوری دوست دارن میتونن فکر کنن اصلا حرف مردم ارزش نداره که من سالیان سال با زجر و استرس زندگی کنم به این باور رسیدم که خدا از رگ گردن به من نزدیک بچه مو حمایت می کنه دوست دارم آرامش داشته باشم و به قول شما استاد عزیزززززم دیگه همینی که هست نپذیرفتم و در عرض 2 ساعت تصمیم به جدایی گرفتم پیش خودم فکر کردم من لایق زندگی آروم هستم من لایق همسر خوب هستم من لایق این هستم که از ته دل بخندم استاد شاید یکم سخت بود ولی خدا مدام برای درهای مختلف باز کرد آدم های دوست داشتنی سر راهم قرار داد و من مثل یه پرنده از قفس به همراه پسر کوچولوم پرواز کردیم استاد نمیتونم اون روز براتون توصیف کنم اولین شبی که آروم بدون هیچ فکری خوابیدم از اون آدم عصبی و بداخلاق تبدیل شدم به یک آدم نرمال و بزرگترین معجزه زندگیم رخ داد آشنایی با شما و عجین شدن تمام زندگیم با سایت و آموزه های شما شناخت خدایی که سالیان سال فکر میکردم عادل نیست جواب دعاهامو نمیده خدایا شکرت به اندازه همه قطرات بارنت که راه درست زندگی رو بهم از طریق استاد یاد دادی
استاد این باور که هیچ چیز زجرآوری نباید تحمل کرد و این غیرعادی اگر در وجودمون نهادینه کنیم زندگی بهشت میشه
به نام خداوند یکتا
سلام به شما استاد عزیزم و خانم شایسته عزیز
واقعا فایل فوق العاده ای بود از صحنه اول فایل که یه جنگل فوق العاده زیبا بود و ابر ها تو آسمون یه حالت فوق العاده ای ایجاد کرده بودن تا آخر فایل که یه بارون لطیف و زیبا میبارید اون حالتی که رودخانه ایجاد کرده بود با دیدن فایل واقعا انگار داشتم تو اون فضا نفس میکشیدم و از اعماق وجودم سپاسگذاری کردم اینقدر که این صحنه زیبا و دلنشین و خاص بود اون سرسبزی درختا حس شادی و سرزندگی رو به آدم منتقل میکرد صحبتهای استاد که دیگه جای خود دارد این که واقعا کلمه به کلمه این فایل زیبا رو میشه از طلا نوشت اغراق نکردم چون مثل یه تلنگری هست که میگه همه چیز باید خوب و خوشایند باشه اگه یه چیز باب میلت نیست حتما یه مشکلی هست حتما یه باور اشتباهی باید درست کرد
اگه بخوام تجربه خودمو از این موضوع بگم
میتونم به چند تا مطلب اشاره کنم
●شرایط نادلخوام:
من یه مشکلی که داشتم این بود که کف دستهام زیادی مرطوب بود اوایل زیاد نبود ولی از وقتی که شروع کردم به ناسپاسی و شکایت کردن به خدا اونو جذب کردم و رطوبتش به حدی رسید که وقتی یه برگه ای دستم میگرفتم یا داشتم چیزی توش مینوشتم بعد 1 دقیقه خیس خیس شده بود جوری اگه دست میزدم بهش ممکن بود پاره بشه
●باوری که باعث شده بود بپذیرمش:
ولی دیگه قبولش کرده بودم که شرایط همینه هر کار هم بکنی دیگه همینه که هست همین موضوع باعث شد که شرایط عوض بشه و من اینو قبول کردم
●آسیبهایی که بهم زد:
اعتماد به نفس بی نهایتمو از دست دادم دیگه نخواستم با کسی دست بدم نقاشی کردنو عاشقش بودم ولی چون برگه نقاشی خیس میشد و دیگه نمیتونستم ادامه بدم دیگه نقاشی نکشیدم از آدما دوری کردم چون
1-میترسیدم. 2-خجالت میکشیدم
●حل مسئله:
تا اینکه یه روز به خودم اومدم دیدن انگار این موضوع خیلی واسم بد شده کم کم داره زیاد میشه جوری که چکه چکه در حالت عادی آب از دستم سرازیر میشدتصمیم گرفتم دیگه باهاش کنار نیام چون من از اول که دستهام اینطوری نبود حتما یه راهی واسه درمان هست اینو قبول کردم از همون موقع نشانه ها اومدن که از راه ذهنم درمانش کنم یا اینکه برم دکتر تصمیم گرفتم که ذهنمو تغییر بدم و همونطور که این رطوبتو جذب کردم درمانش کنم نشستم ترمزهایی که در این رابطه تو ذهنم بود نوشتم چیزایی مثل همینه که هست و درمان نداره و…. و به شیوه صحیح اونا رو بازنویسی کردم و هر روز صبح اونا رو میخوندم راهوکه ادامه دادم راه حل های بیشتری اومد که بهم گفتن خوردن خرما و شاهی واسه درمانش خیلی خوب و نکته مهمش این بود که انواع سبزی از جمله شاهی تو باغچمون کاشته بودیم و من هر روز میتونستم بهتر از دیروز بشم
بعد از چند روز ادامه دادن روز به روز زمان مرطوب بودن و مقدارش کمتر میشد و انگار داشت تکاملشو طی میکرد و اینجا دیگه باید صبر داشت چند روز گذشت و همینطور این حالت ادامه پیدا کرد و پیشرفت کرد تا اینکه دیگه دستهام اونطور مرطوب نیستن و در عین حال یه رطوبت خیلی خیلی کمی که باعث میشه نرم باشن دارن البته یه نکته ای که باد در نظر بگیری اینکه که باید باور کنی که مسیری که داری میری درسته و خدا داره هدایتت میکنه
واقعا خدارا سپاسگذارم که همیشه منو هدایت میکنه به سمت بهترین چیزها و اینکه منو با سایت آشنا کرد چون از وقتی که تصمیم گرفتم واقعا روی خودم کار کنم یه حس خوب دارم و انگار همه چیز عالی و شدنیه و از شما استاد عزیز و مریم جون مهربونم واقعا ممنونم
در پناه خداوند یکتا
سلام استاد
خداروشکر
من شاهینم 19 ساله کورد کرمانشاه
دیروز کامنت گذاشتم زیر فایل میزان تحمل شما چقدر است وخیلی حالم خوب نبود و دنبال نشانه بودم
امروز بلند شدم ک تحمل نکنم واومد داخل شهر همین الان سوار تاکسی ام که برم پیست تمرین کنم استاد ب محض برگشتم ب خانه و10 دقیقه بعد از اون کامنت
ی دوره ای رو پیدا کردم که در یوتوب بود استاد. مربی اون دوره که رایگانم از صفر تا صد در یوتوب تدریس میکرد خیلی مربی قوی بود وهستش
وچندین شاگردش قهرمان جاهن هستن البته که مربی بی تاثیر من باید خودم باور ایجاد کنم وبخوام
این از دیروز خداروشکرت
وامروز داشتم ب تحمل های بعدی ام فکر میکردم خیلی سخت بودنوسخت فر ض میکردم وبی انگیزه بودم و میبایست حتی اینم تحمل نمیردم و راه چاره پیدا کنم ونمی خواستم حتی این سختی ام که ب ظاهر تهش خوبه رو تحمل کنم. واومدم تو سایت گفتم ببینم استاد چی گفته دلم اروم بگیر
وناگهان اتاق شخصی جواب دیدگاه م رودیدم که ی علامت ابی داشت وروش کلیک کردم وجواب کامنت تجربه دیروزم بود خدارو شکر استاد این ردپام باشه تا موقعیت های بدی ی جوری جواب کامنت ام دادن و هم جهت شدن باهم و خودشون بامن یکی فرص کردن و بهم انگیز دادن این فرشته ها ودست های خدا که اصلا الان هیچ دردی احساس نمیشه در قلب ذهنم و در وجودم .وفکر میکنم میتونم پرواز کنم و الان مشتاق ب برداشتن تحمل های بعد ایم و فرض بر پوچ بودنشون دارم که ان شا الله همین توری هستش اصلا باور کردنی نیست ک بهتر شدم الهی شکرت استاد چقدر عزیزاً این هم شاگردی هام راضی ام از شون خداروشکر [ ایشالله] (شک در قانون نیست) استاد دوستتون دارم ایشالله سالم سربلند باشید هروز مثل همیشه وهمیشه خوب خوب تر باشین
سلام خدمت دوستان
من یکی دوتا مثال بیشتر نمیزنم چیزهایی هستش که خوب یادمه
یکیش تو زمینه روابط هستش
من یه دختر خانومی رو دوست داشتم و باهاش آشنا شدم و رابطه فوق العاده ای داشتیم و یه مشکلی پیش اومد و خانواده ش نسبت به من بدبین شدن ولی اولش تحمل نکردم باور نکردم حس کردم که یه راه حلی داره و بعدش یه ماجرایی پیش اومد که مثلاً اونجوری از شر من راحت بشن ولی همون به نفع من شد ولی بعد از اون این بنده خدا گفت که اول صبر کنیم آبها از آسیاب بیوفته و…. در هر حال صبر کردیم در ظاهر ومنم سعی کردم برم سرکار و وضعیت مالیم رو بهتر کنم و هی زمان خورد و من میگفتم برم صحبت کنم با پدرت گفت نه ناراحت میشه صبر کن به وقتش و … متاسفانه من از دست دادم چیزی رو که میخواستم همیشه با خودم میگم اگه میرفتم صحبت می کردم قانعش میکردم و….
یکی هم تو زمینه کسب و کار
من یه وبسایت فروشگاهی برای خودم طراحی کردم (طراح سایتم) بعد مجوزها و… گرفتم به جز پروانه کسب هی به مشکل میخوردیم هی حل می کردیم یه تایمایی بیخیال میشدم ولش میکردم و… در نهایت اسفند پارسال من پروانه کسبم رو گرفتم با کلی پیگیری و بیخیال نشدن بعد بهم گفتن نماد کسب و کار مجازی سایتت رو دو هفته بعد بهت میدیم یعنی میشد قبل عید از اون موقع من هر سری پیگیری کردم گفتن سیستم قطعه و…. اگه باور نمیکردم و تحمل نمیکردم و پیگیر میشدم میگرفتمش
این فایل یه چیزایی رو توی من شکست
ممنون از شما استاد عزیز این فایل جالبی بود
باسلام خدمت استادعزیزودوست داشتنیم ومریم جون با اراده
دوستان وهمراهان عزیزم
اول ازهمه بگم که همیشه به این فکرمیکنم واقعا استادعباسمنش بسیارقوی بودن وهستند چون توی یه شرایط خیلی نامناسب ومحیط خیلی سطح پایین بزرگ شدن وکارش خیلی سخت ترازماهابوده
چقدرتلاش کرده بااینکه استادی مثه ما نداشته
فایل های آماده ای مثل ما نداشته , باتمام وجود تلاش کرده روی باورها ش کارکرده وبه اینجا رسیده وآرامش وزندگی الانش واقعا حق طبیعی زحماتشه
من خداروشاکرم که به طورمعجزه با شما آشنا شدم
خیلی از مسائل من که زندگیموسیاه کرده بود
براحتی حل شد
وهرروزمن وهمسرم داریم فایل ها روگوش میدیم
وروز به روز پیشرفت وآرامش توی زندگیمون پررنگ ترمیشه
سپاسگذارم که به زندگیمون راه بازگردید
من یه فروشگاه پوشاک دارم چون شغل دومم هستش یکی ازآشناها داره میچرخونش واصلا راضی نیستم وفقط دارم تحمل میکنم چون نتونستم بگم نیاد دیگه
چون نیازداره به حقوقش
حتی به این فکر کردم که جمع کنم مغازه رو
ولی الان متوجه شدم نبایدتحمل کنم
چرا من بایدجمع کنم وایرادازمنه نه اون
بزودی خجالت رومیزارم کناروعوضش میکنم
ممنونم ازفایل قشنگتون که منو به خودم آوردید وراه روجلوی پام گذاشتید