اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
نمیدونی با خوندن کامنتت چطور اشک از چشمام جاری شد ، امروز سرگشته و حیرون بودم . کامنتها خوندم اما آروم نشدم . دلم قرص نشد تا اینکه کامنت تو رو خوندم … نور امید تو دلم زنده شد … دمت گرم دختر قوی … ممنونم ازت … دست به خاک بزنی طلت بشه برات
دیروز بلاخره بعد دوسال گفتم من دیگه خسته شدم من دیگه صبر نمیکنم و تصمیمم گرفتم که تغییر بدم
با یک تضاد خونمون مال خودمونه جای لوله بخاریش بدجا هست و کل خونه را دوباره باید بهم بریزیم تا بخاری بتونیم بزاریم جام تنگه که قبلش بخاطر باورهام بجای فکر اساسی حتی ما حموم تبدیل به انباری کردیم اما جوابگو نیست فضام کمه دوساله هر روز دارم از زیبایی خونه مینویسم شکر میکنم تا برسم به خونه دلخواهم و همش میگفتم خدا پس زودباش اما اینبار دیگه جدی بودم و تمام دیشب میگفتم الان من امادم الان وقتشه و گفتم خدا الان وقتشه دیکه تحمل نمیکنم چقدر بنویسم تا کی
من میخوام تغییرش بدم حالا چرا تحمل میکردم چون همه میگفتن خونه مال خودته خوش بحالتون، مستاجر نبودی ببینی چقدر سخته، کلی باور مخرب که یک خونه داری همین کافیه دو اصلا خونه خریدن که هیچ مستاجر هم نشو و همسرم دو سال میگه من از این محله تکون نمیخورم که ما بتونم یک خونه بزرگتر بخریم همش میترسه اگه بد شد چی انقدر منفیه کهدیگه ازش سوالی نمیپرسم چون ادم زنده را میکنه تو قبر، دیدم بسه دیگه اصلا نه مهم خواست بقیه هست نه تمرین مهم اینه هر چی شذ انجامش بدم و بعذ از یک خشم و ناراحتی و بهم ریختگی دوباره قانون یادم اومد و گفتم با حس خوب باید جا به جا بشی تضادتو فهمیدی میدونی باید دیگه تغییرش بدی پس حستو خوب کن و رفتم نشانه من خانمی گفته بود بعد دوسال خونم عوض کردم الان برای خونه جدیدم هر روز شکر میکنم گفتم ببین الان وقتشه بعد امروز باز گفتم بزار بیام حرفای استاد بشنوم تصمیمه دیگه و این فایل بی نظیر دیدم و الان میدونم وقتشه وقت تغییر خونه
دیگه مهم نیست چطوری
دیگه مهم نیست مال من یا مستاجری
مهم اینه همون چیزی باشه که میخوام
همون فضا همون راحتی
دیگه این خواسته الان باید محقق بشه و من دو سال بخاطر حرفها و… فقط تحمل کردم بالای صد میلیون خرج خونه کردیم که بشه خونه دلخواهمون اما نمیشد چون فضای خونه کوچکه حالا هر چقدر خوشگلش کنی و من فقط بخاطر باورهام انقدر تحمل کردم
باورهای اشتباه که هممون توی ذهنمون کردیم
خونه باید از خودت باشه مالک باش و هر کار میخوتی بکن خونه جابه جا کردن سخته تا وقتی پول ندارید خونتون نفروشید نمیتونید بخرید خونه نیست مستاجربودن بده برو خدا روشکر کن کرایه نمیدی خونه داشتن ارزوی خیلیهاست برو خداروشکر کن، همینکه چهار دیواری داری بسه، ببین چقدر سخته جابهجایی، باورهای بقیه
باورهای خودم
من باید تکاملم طی بشه پس تحمل میکنم
من باید خونه حتما مالک باشم و خونه دلخواهم بخرم
مستاجر نمیتونم باشم
اگه تصمیمی بگیرم بد بشه تا اخر عمرم سرکوفت شوهر و خانواده ها هست
اگه من اصرار کنم بد بشه چی
حقوقم باید بدم برای مستاجری
اگه بخوایم خونخ بخریم وام و… میخواد
خونه مهم نیست مهم اینه مال خودت باشه
…
حالا میخوام بشکنم همخ این باورهارو
انقدر دیشب تکرار کردم که تمومش کنم
من لایق خونه عالیم با فضای عالی
به همسرم گفتم بخاری نمیخواد نصب کنی
مهمون داشتیم گفتم دیگه بخاری نصب نمیشه ما جابهجا میشیم
نزاشتم همسرم بخاری نصب کنه گفتم تو همین ماه ما جا به جا میشیم من زمستون اینجا نمیمونم
بخاری تنها تضاد بزرگیه که اگه حلش کنه من اروم میشم اینبار نمیحوام تضاد را درستش کنم میخوام تغییرش بدم الان خونه سرده و من هر بار با دیدن بخاری به خوذم میگم تحمل نکن تمام فقط انجامش بده
این تضاد بعد شش هفت ماه برای کارم شد که بسته ها پستی نمیتونستم پیاده ببرم و زیاد بودن و تماس گرفتم گفتن میایم میبریم برات پست میکنیم و فهمیدم چقدر من خودمو اذیت کردم چقدر تحمل کردم الان هم دو سال دارم خونمو تحمل میکنم و الان وقت تغییره، به خودم میگم دو سال روی خودت کار کردی کلی فایل گوش دادی هر روز شکرگزاری کردی دیگه پاشو انجامش بده خدا هم منتظر بوده خودت پاشی تا کمکت بده نه بشینی صفحه صفخه بنویسی بزور حالتو خوب کنی
و این فایل دقیقا بهم پاسخ داد که کاش انقدر تحمل نمیکردم
مرسی استاد
دقیقا بموقع این فایل دیدم و مصمم تر شدم
راه حلی اساسی هست
خدایا شکرت الان میفهمم دو سال میگفتی نشونه میدادی اما من بخاطر باورهام قدم برنداشتم
اینبار با ایمان به تو قدمهامو برمیدارم و میدونم بهترین میشه
سلام چقدر کامنت شما جالب بود من دو سال پیش دیگه نمیخواستم که اسباب کشی کنم به خدا گفتم خدایا من میخوام مثل خارجیها فقط چمدونم رو با خودم ببرم هیچ وسیلهای رو نبرم. و به همه گفتم من میخوام وسایل خونه رو بفروشم همسرم اتفاقاً شبیه خودمه یعنی دوست داره که ما تنوع در خونه داشته باشیم. و شاید بالغ بر 6 ماه من همش میگفتم خونه بعدی من مبله است. کلی مسخره شدم کلی بهم خندیدن ولی اکنون که 1402 و آبان ماهه خداوند من رو هدایت کرد به یک خونه مبله. کی دقیقاً 6 ماه بعد از اون تصمیم، وقتی که ما باید خونه رو عوض میکردیم یعنی دقیقاً فروردین 1401. فروردین 1401 تایم تغییر خونه بود ما باید خونه رو جابجا میکردیم. اتفاقی که افتاد این بود همسر من به استانبول سفر کرد و 20 روز بعد من بهش گفتم ما هم میایم و در فروردین 1401 من در تعطیلات عید در 10 روز تمام وسایل رو فروختم و وسایل شخصی خودم بچهها و همسرم رو در 4 تا چمدون جا دادم طوری که من و بچهها هر کدوم یه چمدون تو دستمون باشه. جالبه که بدونید من در استانبول وارد خونه مبله شدم و اکنون که یک سال و 8 ماه میگذرد من خونههایی که عوض کردم هر کدوم شیکتر و مبله تر از خونه قبلی بود. من یادم اومد که استاد میگفت یکی از دوستان ملوانش دائم میگفت من میخوام برم انگلیس و رفت دائم میگفتم خونه بعدی من مبله است نمیدونم کجا و نمیدونم کی ولی انقدر ایمان داشتم به اینکه خداوند مسیر رو باز میکنه خداوند ما رو هم مهاجرت داد هم به اون خونه مبله داد. تازه بماند که من در ایران خونه دو خوابه داشتم به خدا گفتم خدا من سه تا بچه دارم خونه سه خواب میخوام و و دقیقاً این شکلی گفتم یه اتاق خواب برای خودمون ،یه اتاق خواب برای بچهها و یک اتاق برای بازی بچهها یا اتاق کار خودمون. یعنی باورتون نمیشه استاد شما میدونی شما میفهمی من چی میگم .خونه ما سه خواب شد و یه اتاق برای خودمون یه اتاق برای بچهها و یه اتاق دقیقاً تایمی که بچهها بازی میکردن ما بهش کاری نداشتیم و تایمی که ما کار داشتیم بچهها از اتاق میرفتن بیرون بعد من به خودم گفتم خودت اینجوری درخواست کردی تو گفتی« یا »، و خدا هم «یا »رو برات اوکی کرد اگر میگفتی یه اتاق برای بازی بچهها و یه اتاق برای کار ما دقیقاً همین شکل اوکی میشد.عاشقتم خدا بخاطر قوانین ثابت
سلام عزیزم امیدوارم الان که پاسخ منو میخونی تو خونه رویاییت ساکن باشی
من جدیدا به خونه جدید اسباب کشی کردم و تحولات و رضایتمندیهای بعد از این تغییر رو تو کامنتهای این فایل استاد گذاشتم و اونقدر از شرایط خونه قبلیم ناراضی بودم که اتفاقا بعد از این جابجایی همش با خودم میگفتم چقدر خوبه که این همه خونه های متنوع برا اجاره هست و حس میکردم اصلا درک نمیکنم خانواده هایی که سالهای دراز تو یه خونه رو حساب اینکه مالک هستن میمونن
مثلا همسایه خونه قبلیم شرایط مشابه خونه ما رو داشت اما چون مالک بودن اونجا موندگار بودن و همش با خودم میگفتم کاش اونجا رو کرایه بدن و برن یه جای بهتر زندگی کنن
واقعا ارزش داره که آدم اجاره بده و زحمت اسباب کشی رو به جون بخره اما منتقل شه به خونه و محله بهتر
تازه درمورد اسباب کشی هم من خودم چون اصراری به خریدن وسایل نو و گرون اول زندگیم نداشتم فقط وسایل ضروری و اونم دست دوم گرفتم برا همین هیچ استرسی بابت اینکه رو وسایلم خط و خشی بیفته نداشتم و با خودم میگفتم یکی بهترشو میخرم
اصلا تو زندگیم هیچوقت دوس نداشتم هیچ چیزی محدودم کنه. ترس از خراب شدن وسایل. ترس از جابجایی ترس از دور شدن از خانوادم و همینا باعث شده همیشه تجربه های جذاب و جدیدی داشته باشم
واقعا این ذهن ماست که محدودکننده ی ماست وگرنه هیچ محدودیتی در قانون پروردگار وجود نداره
وقتی صحبت از ترمز هایی میشه که به قول شما آدم تا سالیان سال عبرت اون ترمز ها رو سر لوحه ذهنش قرار میده برای شخص من مسئله روابط بولد میشه تو ذهنم.
من کسی بودم که در روابط عالی بودم اما به خاطر باور های شرک آلود و به خصوص این باور که یا این آدم یا هیچ کس، مجبور شدم خیلی چیزا رو تحمل کنم که همین تحمل کردن تمام باور های خود ارزشی من رو از بین برد.
یادمه بخاطر اینکه دل خدارو به رحم بیارم خودمو از عمد منزوی و گوشه نشین کردم که خدا دلش به رحم بیاد و قشنگگگگگ تحمل میکردم اون غصه رو فقط با این باور که خدا بالاخره یه جا دلش میسوزه و اونی که من اصرار دارم بشه، میشه.
نتیجه اش شد باور، من باور کردم که منزوی شدم، من باور کردم به غیر از شخص مورد نظذم امکان نداره من بتونم به کسی علاقه مند بشم، الان سال ششمه این گاری پر از باور های عدم لیاقت رو میکشم ولی امسال جنس خسته شدنه دیگه مثل قبل نیس، فیلم نیس، دروغ نیست، انگار واقعا خسته شدم از تحمل اینکه خب تو که نتیجه خفنی نداری چجوری یه نفر جذبت بشه
چهره جذابی نداری چجوری یه نفر به تو جذب بشه
تو که خیلی منطقی و هدفمندی جامعه الان پس میزنه آدمایی مثل تورو
تو اهل مشروب و سیگار و شب گردی نیستی تو بدرد رابطه های الان نمیخوری
و و و
امسال دیگه خسته شدم از این پاشنه آشیل و چند ماهی میشه دستامو بردم بالا به خدا گفتم دیگه فهمیدم من ذهنیتم اشتباهه و تحمل این شرایط رو اگر آگاهانه تموم نکنم کارم تمومه.
من تسلیمم و خدا هم اومده دست به کار شده نشونه هاش رو مدت هاست در اطرافم و عملکردم میبینم.
من هیچوقت تو این چند سال چیزی رو برای خودم نخواسته بودم، یا برای جذب اون آدم میخواستم که دوباره برش گردونم یا برای انتقام از اون آدم که دیدی منو از دست دادی. ولی دیگه این دو هزاریه افتاده، دیگه اون صدایی که میگه تحمل کن همین وضعیت رو یه روز انتقام میگیری برام نفرت انگیز ترین نجوای این روزامه
من از خدا هدایت میخوام دیگه نمیخوام تحمل کنم، خداروشکر احساس میکنم اعمالی را انجام میدهم که در راستای این اعمال باید صبر پیشه کنم. طرز فکرم از انتقام داره به سمت اینکه : اگه همین الان میخواستی یه فردی رو برای یه رابطه عاطفی انتخاب کنی دوست داشتی چه ویژگی هایی داشت؟ میچرخه.
احساس میکنم دارم برای زندگی خودم درخواست میکنم دیگه نه برای اینکه پدره یکی دیگه رو دربیارم.
ایده هایی که از این نوع درخواستم بهم الهام میشه برام منطقیه اجراشون، جسارت دارم تو اجراشون، صبر دارم تو اجراشون، خودمو اندازه ی اون ایده میدونم.
استاد عاشقتونم چقدر زیبا تحمل کردن رو توضیح دادید و سرنخی میشه که بریم باورایی که ما رو مجبور میکنن تحمل کنیم بشناسیم و روشون کار کنیم.
از ته قلبم میخوام که یه روزی بیام و بنویسم من پاشنه آشیلمو حل کردم، بدترین باور هامو تغییر دادم
من زمان گذشته خودم دچار استرس در مورد کار خودم میشدم و هی از اینکه اعتماد به نفس انجام اون کارو ندارم اذیتم میکرد ولی هی تحمل میکردم
تا اینکه تصمیم گرفتم وارد ترس هام شوم و میدونستم روبرو شدن با آن ها باعث رشد اعتماد به نفس و احساس خوب در من به وجود میاره و کم کم با صبر حوصله تونستم تو زمینه کسب کارم پیشرفت کنم
میخواستم از تحمل هام چند مورد بنویسم که هنوز هم تحمل میکنم و امید وارم ازین به بعد که درست بشه
تحمل کردن ماشین خراب و کهنه
تحمل کردن و سایل قدیمی و استفاده از اونها مثلا به خاطر اسراف نکردن
تحمل کردن زندگی در خانه ی قدیمی و جایی که برام لذت بخش نیست
تحمل کردن درد و بیماری به امید این که خودش درست میشه و اذیت شدن
تحمل کردن انسانهای که اذیت میکنند که در این مورد خوب عمل کردمو تونستم بر این مساله غلبه کنم و اجازه ندم که بهم بیاحترامیکنند و اونها دیدشون به من عوض شد خداراشکر مچکرم از استاد بزرگوار
من حدود6سال پیش کمرم دچااسیب شدوجراحی کردم وچون دکترگفته بودنبایدزیادفعالیت کنی من پذیرفته بودم که من دیگه نمیتونم هیچ کاری روانجام بدم ودرامدی روکسب کنم واین روندادامه داشت وپذیرفته بودم که من حتمابایددریک کاره دولتی استخدام بشم واگه نشه من هیچ کاری ازم برنمیادهروقت کسی ازم میپرسیدکارت چیه چکارمیکنی فورا میگفتم من کمرم اسیب دیده کاری ازم برنمیادخوب چکارکنم تااینکه حدوددوسال پیش بااستادعزیزم اشنا شدم که چقدردرتغییراین نگاه به من کمک کردوکارخدابودوخداخواست که ازاین راه به منه ینده اش کمک کنه واززمانی که پذیرفتم راهی هست خداکمک کردبه اندازه ی سرمایه ای که داشتم وسایلی روخریدم وبه لطف خدابه ادم های هدایت شدم که کسب وکاری رومیخواییم باهم راه بندازیم ومن سرمایه ای ندارم وبه لطف خداونددوست من پذیرفته سرمایه اولیه روبیاره تابه لطف خداوندکارروشروع کنیم بله استادعزیزاین یک واقعیته که وقتی ماچیزی رومیپذیریم تحملش میکنیم ومن ازوقتی که بیکاری به دلیل اسیب دیدن کمرم رانپذیرفتم وواقعا به معنای واقعی کلمه ازادامه دادن به این نوع زندگی خسته شده بودم وخواستم تغییرکنم به لف خداونددرهای به روم بازشده ورفته رفته اعتمادبه نفس وخوباوریم داردهرروزبیشتروبیشترمیشودواین فایل به من کمک کردکه خودم دارم بامشکلم کنارمیام نه اینکه این مشکل بایدباشه وهیچ راه حلی ام نداره وخداروشکرازموقعه ای که این روفهمیدم ودرک کردم تودله ترسام میرم ویگم باخداهیچی غیرممکن نیست امیداورم سالم شاد ثروتمند دردنیاواخرت باشید
با سلام به استاد بزرگوارم و مریم عزیزم ..تجربه من فقط تحمل نکردن نیس که انسان شدن است و من اگه روزی هزار بار برای این همزمانی با شما شاکر باشم کمه ازینکه درست در سختترین روزهای زندگیم زمانیکه جهان برام مثل جهنم بود خدا برام راهی زیبا باز کرد و این راه با وجود شما که پیام اور راستیها هستید باز شد و ازینکه دارم توی این جهان در این دوره همزمان با شما زندگی میکنم شاکرم چه همزمانی زیبایی که خودش بزرگترین لطف خداست تا بتونم راه و رسم انسان بودن رو یاد بگیرم و شما رو با تک تک سلولهای قلبم دوست میدارم و از شما درس زندگی میگیرم و میبینم در این دنیا انسانهایی هستند مثل شما که دارید علم و تجربیات خودتونو به ما یاد میدین با عشق و با تلاش و گزاشتن وقت با ارزشتون ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت و هزاران بار از شما و مریم عزیزم سپاسگزارم.
بسیار سپاسگزارم از بابت آگاهی طلایی و اطلاعات ناب ارائه شده در این فایل رایگان ، واقعا که این اطلاعات بسیار با ارزش و گرانبها هست ، انسان های هستند که به بهانه صبر و استقامت (که اتفاقا صفت های مثبتی به حساب میاد ) سال ها و ده ها مشکلات رو تحمل می کنند و به خودشون امید واهی می دهند که خودش حل میشه در صورتی این چنین نیست و مشکل رو مشکل هست . اینکه شرایط نامناسب و اذیت کننده رو نپذیرم و قبول نکنیم ، توجیه برای مشکل از خودمون در نیاریم ، همانطور که استاد عزیز فرمودن اولین موضوع هست.
موضوع ارزش مهاجرت هم از همینجا جریان جایگاه والای خودش رو پیدا می کنه و در دل این تفکر هست ، اینکه ما خودمون رو قربانی شرایط فعلی ندونیم و بخوای هر روز بهتر از قبل باشیم شروعش از همین منطق است ،
جالبه که بگم خیلی اوقات تو زندگی افراد نیمه موفق که دقت میشم ، می بینم که همشون این صفت رو دارند یعنی پذیرش در اشکالت و مشکلات اصلا تو این افراد وجود ندارد و سعی میکنند هر جوری هست (با اینکه شاید اصلا در اون مشکل سررشته ای ندارد ) موضوع رو از طریق کمک گرفتن و مطرح کردن با دیگران حل کنند . من اسم اون افراد رو به اشتباه عجول گذاشته بودم در حالی که منطق اونا رو درک نمی کردم .
اگه یاد بگیریم که پذیرش اشکال نباشیم ، اگه یاد بگیریم که مسائل ناراحت کننده رو حل کنیم ، اون وقت مشکل مرتفع میشه و ما هم چند پله همراه با اون موضوع رشد میده ،
یه تجربه از خودم بگم: من یک لپ تاپ داشتم که خوب کار می کردد سر یک اتفاقی کند شد و خوب کار نمی کرد با چند نفر که کامپیوتر بلد بودن صحبت کردم نتونستن حل کنند و مشکل رو توجیه کردن تا اینکه انقدر پیگیر شدم تا مشکل رو شناسایی کردم (از هاردش بود با اینکه خیلی کار نکرده بود ولی یه اشکال پیچیده داشت) همین که تعویض کردم کل مشکلم حل شد .
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون ودوستان عزیزم
چققققدر فایل به جایی بود واقعا در این روزها به این فایل نیاز داشتم تا تفاوت صبروتحمل درک کنم
که چه جاهایی من زجر کشیدم و تحمل کردم
وچه جاهایی مسئله رو رها کردم و صبر کردم.
1_من بهمن95 عقد کردم وبا خانواده خودم وهمسرم عهد بستم که نهایتا 2سال دیگرمستقل بشم برای زندگی دونفره بعد من سال 97 کلی خریدهامو انجام داده بودم و بیشتر وسایل آمده بود و خونمون هم باید تعمیرات جزئی میشد تا اینکه خاله همسرم فوت کرد و یکسال برای این موضوع خانواده ام تحمل کردند،کلی از وسایلم خونه خانواده ام بود و من هم از این دوران طولانی به قول معروف نامزدی خسته شده بودم وهمینطورهمسرم.
بعد ازسال سوم دوران بیماری اومد و ما جشن عروسی نمیتونستیم بگیریم چون اطرافیان نگران از مراسم گرفتن بودن وبیشتر جاها برای برگزاری مراسم بسته بود 4سال گذشت و 3ماهی بود که خونه با وسایلمون آماده شد ولی همچنان خانواده ها میگفتند صبر کنید تا وضعیت بهتر بشه وما برای شما عروسی بگیریم چون آرزو داریم…
2-باور عدم احساس لیاقت وبی ارزشی خودم و ترس ازگفتن تصمیم نهایی خودم ،تحمل کردم که واقعا زجر می کشیدم که نکنه یه وقت خانواده همسرم از من ناراحت بشن از تصمیمم و این یعنی احترام به آنها
3-اگر شجاعت گفتن تصمیمو زودتر داشتم اینققققدر بلاتکلیف نبودم وراحتتر و بدون کینه و ناراحتی مستقل میشدم.
4-من اسفند 99تصمیم نهاییمو گرفتم که بدون مراسمی با همسرم زندگی مشترک شروع کنم (همچنان خانواده ها راضی نبودن)خودم با خانواده ام و خانواده همسرم صحبت کردم و محکم حرفمو زدم و گفتم که یک هفته دیگه ما یه عکاسی انجام میدیم و مستقل میشیم.
خانواده ها تصمیم گرفتن یه مراسم کوچیک خانوادگی (عمو،خاله،عمه،دایی)بگیرند و هر چیزی که واسه این مراسم لازم بود واسمون گرفتند و دعوتی ها گفته شدو یک هفته ای همه چی جور شد و کلی هم خوش گذشت خیلی ساده و شیک.
فیلمبردار تو همون تاریخ که میخواستم اکی شد وموزیک و غذاها و مهمان ها و…
و کلی هدایا برای ما جمع شد برای شروع زندگی مشترک.
وخداروشکر مراسم بخیر وشادی و سلامتی برگزار شد وتمام.
5-شجاعت خودم و تصمیم قطعی که واسه این موضوع گرفتم .
انتظار نداشتم که خانواده ام با خانواده همسرم اوکی کنند چون این موضوع مربوط به خودم وهمسرم میشد وباید خودمون صحبت اولیه ونهایی میکردیم
من همیشه از صحبت کردن با پدرشوهرم سختم بود
و همیشه اطرافیانو واسه صحبت میفرستادم ولی هیچ تاثیری نداشت.
من به خدای خودم ایمان آوردم وعمل کردم (شرک داشتم که حتما مسئله ما با صحبت بقیه درست میشه)حتی همسرم توانایی صحبت کردن با خانواده اش را نداشت چون میترسید به بحث و دعوا برسه
ولی من گفتم اگر شرایط دلخواهمو میخوام باید خودم دست به کار بشم و همینطور برای خیلی از مسائل
باید خودم و خودم حرفمو بزنم تا شرایط خوب هست.
خدایا سپاسگزارم که به من توانایی جواب دادن به این سوال ها دادی تا بنویسم و الگویی باشم برای دوستانم
سلام به استادعزیز دست طلایی خدا راهنمایً راه ما
درودبرشما که این مسیرعالی ازچشمه ی وجودت جوشید
بی شک وجودی خاص داشتی که توانستی دراین دنیای عجیب این چنین ابشاری ازهدایت وعشق روان کنی
الهی که سیصدسال شاد وسالم وقوی باشی وهیی باشی
همراه بااون فرشته زیبا که وجودش کنارت همه چی روعطرخاصی داد
می خوام به این سوالات جواب بدم وخودم ارزیابی کنم
چه جاهایی در زندگی خود، شرایط نادلخواه را پذیرفتید و تحمل کردید؟
من بخاطر چهارچوب خانواده وسن پایین که درگیرباورهای اطرافیان ومیشه گفت وهم زوراطرافیان بودم
واردشرایط نادلخواهی شدم
همیشه روحیه ساختن داشتم وتلاااااش کردام وازخودم ازعزت نفسم ازخواسته هام ازحق طبیعیم گذشتم
وتلاش کردام برای عوض شدن شخصی
مثل یه مادرشدم مثل یه پزشک شدم مثل یه عاشق شدم
مثل یه دوست شدم
٢۶ سال به روشهای دیگه قهررهای طولانی
ودراخربه رهاشدن رسید ومن تنهاچیزی که بدست اوردم اینکه اعصاب ضعیف روحیه حساس اونقدددکارکردام وبه خودم فشارعوردم که درسن پایین مشکلات زیادی پیداکردام
واون ادم بدددترشدددد که بهتررررنشددددد
چه باورهایی باعث شد تا آن شرایط نادلخواه را تحمل کنید؟
دیگه چاره ای نیست این زندگی منه من می تونم عوضش کنم
من زندگی می سازم واونم مجبورمیشه خوب بشه و.
چه باورهایی را اگر تغییر میدادید، باعث میشد آن شرایط نادلخواه را نپذیرید و تحمل نکنید؟
مثلا اینکه من توان تعقیرررهیییج کس روندااارم
من فقط می تونم روی خودم کارکنم
اگه ازدرون تعقیرمی دادم خودمو
اگه باورهای توحیدیم قویتربود
اگهبرای خودم ارزش قاىل بودم
اگه خودمومی دیدم ومی فهمیدم که این شخص ابزاری نیست برای همایت بقیه
این شخص هم حق وحقوقی داره
اینکه طلاق چهره ی زشتی داره
اینکه زشته یکی بفهمه ومردم چی می گن درموردمن
خانواده ام طردم می کنن
بچه هام ناراحت میشن
ترسهاا
وازقدرت خدابی خبربودن
ازقوانین بی اطلاع بودن
همچنین بنویسید وقتی دیگر آن شرایط نادلخواه را تحمل نکردید و «همین که هست» را نپذیرفتید، به چه راهکارهایی هدایت شدید و چه درهایی برای شما باز شد؟
وقتی کارکردام ورشدکردام ودیدم که نه زنها برای خودشون ارزش قاىل هستن وهمش هم لازم نیست به فکربقیه باشی شجاعت گرفتم نجواهم شروع شد
وازخداخواستم همینجورکه منوتوی کارم موفق کرده کمکم کنه چاره ای پیداکنم
لااقل ارامش روبه بدن خودم بیارم
چون من هییچ وقت نفهمیدم ارامش چیه بی خیالی چیه
چون کودکی پرازترس ورننجهای عجیبی داشتم
حتی شبها راحت نبودم
تنها کاری که شاایدبه من ارامش سطحی می دادخسستگی ناشی ارکارزیادبود
بالاخره الله مهربان درخواست منو که منتظرش بودشنید
ومنودعوت کردبه خودشناسی
به جاهای مختلفی سرکشیدم
تا به اقیانوس اراام عباسمنش عزززززیززززم رسیدم
والان من فوق العاده حالم عالیه
و در نهایت به چه شکل مسئلهای که سالها آن را تحمل میکردید، حل شد؟ مسعله روهنوزدرگیرشم
ولی خییلی شرایطم بهترشده
مثلا باتعقیرباورهام
من ارام ترشدم
به ندرت عصبانی میشم
باخودم درصلحم
امیدم وعشقم به پروردگارجوریه که همش احساس می کنم حاله ای ازعشق اطرافموگرفته
بسیااارامیدوارتررشدم بسیااار
خودمو
ااخ خودمو
اون کوزت روپیداکردام. وچندسال باهاش حرف زدم تاوسایل خدماتی که به دیگران می داد روازش بگیرم
مگه می داد؟!!
گرفتم
وبهش گفتم که تودخترخداهستی عزیزدردونه ی خدا
پاشوبه خودت(روحوروانت)برس
توبسیاررارزشمند وزیبایی هنرمندی
لایقی
لایق زندگی عاالی هستی لایق عشق واحترامی
لایق همسری شایسته هستی که هم سطح وهم فکر وهم دلت باشه
وفکرنکن نیست براات
هسسست کافیه کدبدی
بنویسی وبخوااهی
مسیروعباسمنش نورانی بهت میده توفقطط توی این سایت باش شب وروز
والان اطرافیان من همه درشگفتی هستن
خیلیاشون قهرن که خیلی خوشحالم ازم دورشدن
وبقیه احترااام
البته اونها باورهای خودشون رودارن
ومن راااسخ محکم واماده مثل کوهنوردی که می خوادقله فتح کنه ارام واماده درحال پیش روی هستم
به لطف الله واین بهشت زیبا
برای همتون خیروخوبی
وارامش درپرتونورو عشق می خوام
وای باران عزیز
باران عزیز و بزرگوار
نمیدونی با خوندن کامنتت چطور اشک از چشمام جاری شد ، امروز سرگشته و حیرون بودم . کامنتها خوندم اما آروم نشدم . دلم قرص نشد تا اینکه کامنت تو رو خوندم … نور امید تو دلم زنده شد … دمت گرم دختر قوی … ممنونم ازت … دست به خاک بزنی طلت بشه برات
دیروز بلاخره بعد دوسال گفتم من دیگه خسته شدم من دیگه صبر نمیکنم و تصمیمم گرفتم که تغییر بدم
با یک تضاد خونمون مال خودمونه جای لوله بخاریش بدجا هست و کل خونه را دوباره باید بهم بریزیم تا بخاری بتونیم بزاریم جام تنگه که قبلش بخاطر باورهام بجای فکر اساسی حتی ما حموم تبدیل به انباری کردیم اما جوابگو نیست فضام کمه دوساله هر روز دارم از زیبایی خونه مینویسم شکر میکنم تا برسم به خونه دلخواهم و همش میگفتم خدا پس زودباش اما اینبار دیگه جدی بودم و تمام دیشب میگفتم الان من امادم الان وقتشه و گفتم خدا الان وقتشه دیکه تحمل نمیکنم چقدر بنویسم تا کی
من میخوام تغییرش بدم حالا چرا تحمل میکردم چون همه میگفتن خونه مال خودته خوش بحالتون، مستاجر نبودی ببینی چقدر سخته، کلی باور مخرب که یک خونه داری همین کافیه دو اصلا خونه خریدن که هیچ مستاجر هم نشو و همسرم دو سال میگه من از این محله تکون نمیخورم که ما بتونم یک خونه بزرگتر بخریم همش میترسه اگه بد شد چی انقدر منفیه کهدیگه ازش سوالی نمیپرسم چون ادم زنده را میکنه تو قبر، دیدم بسه دیگه اصلا نه مهم خواست بقیه هست نه تمرین مهم اینه هر چی شذ انجامش بدم و بعذ از یک خشم و ناراحتی و بهم ریختگی دوباره قانون یادم اومد و گفتم با حس خوب باید جا به جا بشی تضادتو فهمیدی میدونی باید دیگه تغییرش بدی پس حستو خوب کن و رفتم نشانه من خانمی گفته بود بعد دوسال خونم عوض کردم الان برای خونه جدیدم هر روز شکر میکنم گفتم ببین الان وقتشه بعد امروز باز گفتم بزار بیام حرفای استاد بشنوم تصمیمه دیگه و این فایل بی نظیر دیدم و الان میدونم وقتشه وقت تغییر خونه
دیگه مهم نیست چطوری
دیگه مهم نیست مال من یا مستاجری
مهم اینه همون چیزی باشه که میخوام
همون فضا همون راحتی
دیگه این خواسته الان باید محقق بشه و من دو سال بخاطر حرفها و… فقط تحمل کردم بالای صد میلیون خرج خونه کردیم که بشه خونه دلخواهمون اما نمیشد چون فضای خونه کوچکه حالا هر چقدر خوشگلش کنی و من فقط بخاطر باورهام انقدر تحمل کردم
باورهای اشتباه که هممون توی ذهنمون کردیم
خونه باید از خودت باشه مالک باش و هر کار میخوتی بکن خونه جابه جا کردن سخته تا وقتی پول ندارید خونتون نفروشید نمیتونید بخرید خونه نیست مستاجربودن بده برو خدا روشکر کن کرایه نمیدی خونه داشتن ارزوی خیلیهاست برو خداروشکر کن، همینکه چهار دیواری داری بسه، ببین چقدر سخته جابهجایی، باورهای بقیه
باورهای خودم
من باید تکاملم طی بشه پس تحمل میکنم
من باید خونه حتما مالک باشم و خونه دلخواهم بخرم
مستاجر نمیتونم باشم
اگه تصمیمی بگیرم بد بشه تا اخر عمرم سرکوفت شوهر و خانواده ها هست
اگه من اصرار کنم بد بشه چی
حقوقم باید بدم برای مستاجری
اگه بخوایم خونخ بخریم وام و… میخواد
خونه مهم نیست مهم اینه مال خودت باشه
…
حالا میخوام بشکنم همخ این باورهارو
انقدر دیشب تکرار کردم که تمومش کنم
من لایق خونه عالیم با فضای عالی
به همسرم گفتم بخاری نمیخواد نصب کنی
مهمون داشتیم گفتم دیگه بخاری نصب نمیشه ما جابهجا میشیم
نزاشتم همسرم بخاری نصب کنه گفتم تو همین ماه ما جا به جا میشیم من زمستون اینجا نمیمونم
بخاری تنها تضاد بزرگیه که اگه حلش کنه من اروم میشم اینبار نمیحوام تضاد را درستش کنم میخوام تغییرش بدم الان خونه سرده و من هر بار با دیدن بخاری به خوذم میگم تحمل نکن تمام فقط انجامش بده
این تضاد بعد شش هفت ماه برای کارم شد که بسته ها پستی نمیتونستم پیاده ببرم و زیاد بودن و تماس گرفتم گفتن میایم میبریم برات پست میکنیم و فهمیدم چقدر من خودمو اذیت کردم چقدر تحمل کردم الان هم دو سال دارم خونمو تحمل میکنم و الان وقت تغییره، به خودم میگم دو سال روی خودت کار کردی کلی فایل گوش دادی هر روز شکرگزاری کردی دیگه پاشو انجامش بده خدا هم منتظر بوده خودت پاشی تا کمکت بده نه بشینی صفحه صفخه بنویسی بزور حالتو خوب کنی
و این فایل دقیقا بهم پاسخ داد که کاش انقدر تحمل نمیکردم
مرسی استاد
دقیقا بموقع این فایل دیدم و مصمم تر شدم
راه حلی اساسی هست
خدایا شکرت الان میفهمم دو سال میگفتی نشونه میدادی اما من بخاطر باورهام قدم برنداشتم
اینبار با ایمان به تو قدمهامو برمیدارم و میدونم بهترین میشه
سلام چقدر کامنت شما جالب بود من دو سال پیش دیگه نمیخواستم که اسباب کشی کنم به خدا گفتم خدایا من میخوام مثل خارجیها فقط چمدونم رو با خودم ببرم هیچ وسیلهای رو نبرم. و به همه گفتم من میخوام وسایل خونه رو بفروشم همسرم اتفاقاً شبیه خودمه یعنی دوست داره که ما تنوع در خونه داشته باشیم. و شاید بالغ بر 6 ماه من همش میگفتم خونه بعدی من مبله است. کلی مسخره شدم کلی بهم خندیدن ولی اکنون که 1402 و آبان ماهه خداوند من رو هدایت کرد به یک خونه مبله. کی دقیقاً 6 ماه بعد از اون تصمیم، وقتی که ما باید خونه رو عوض میکردیم یعنی دقیقاً فروردین 1401. فروردین 1401 تایم تغییر خونه بود ما باید خونه رو جابجا میکردیم. اتفاقی که افتاد این بود همسر من به استانبول سفر کرد و 20 روز بعد من بهش گفتم ما هم میایم و در فروردین 1401 من در تعطیلات عید در 10 روز تمام وسایل رو فروختم و وسایل شخصی خودم بچهها و همسرم رو در 4 تا چمدون جا دادم طوری که من و بچهها هر کدوم یه چمدون تو دستمون باشه. جالبه که بدونید من در استانبول وارد خونه مبله شدم و اکنون که یک سال و 8 ماه میگذرد من خونههایی که عوض کردم هر کدوم شیکتر و مبله تر از خونه قبلی بود. من یادم اومد که استاد میگفت یکی از دوستان ملوانش دائم میگفت من میخوام برم انگلیس و رفت دائم میگفتم خونه بعدی من مبله است نمیدونم کجا و نمیدونم کی ولی انقدر ایمان داشتم به اینکه خداوند مسیر رو باز میکنه خداوند ما رو هم مهاجرت داد هم به اون خونه مبله داد. تازه بماند که من در ایران خونه دو خوابه داشتم به خدا گفتم خدا من سه تا بچه دارم خونه سه خواب میخوام و و دقیقاً این شکلی گفتم یه اتاق خواب برای خودمون ،یه اتاق خواب برای بچهها و یک اتاق برای بازی بچهها یا اتاق کار خودمون. یعنی باورتون نمیشه استاد شما میدونی شما میفهمی من چی میگم .خونه ما سه خواب شد و یه اتاق برای خودمون یه اتاق برای بچهها و یه اتاق دقیقاً تایمی که بچهها بازی میکردن ما بهش کاری نداشتیم و تایمی که ما کار داشتیم بچهها از اتاق میرفتن بیرون بعد من به خودم گفتم خودت اینجوری درخواست کردی تو گفتی« یا »، و خدا هم «یا »رو برات اوکی کرد اگر میگفتی یه اتاق برای بازی بچهها و یه اتاق برای کار ما دقیقاً همین شکل اوکی میشد.عاشقتم خدا بخاطر قوانین ثابت
مرسی عزیزم از ایتکه وقت گذاشتی نوشتی و چقدر بهم باور خوب و حس خوب منتقل کردی
اینکه درخواستت یک خونه سه خواب و مبله بوده اینکه با یک چمدون بدون وسیله بری و دقیقا همین هم اتفاق افتاد و اون یا که کذاشتی خخخ انقدر دقیق انقدر شدنی
خدایا شکرت که امروزم شما را نشونه ای کرد برای مصمم تر بودنم و بهتر درخواست کردنم
بهترینها
برات ارزو میکنم عزیزم
سلام عزیزم امیدوارم الان که پاسخ منو میخونی تو خونه رویاییت ساکن باشی
من جدیدا به خونه جدید اسباب کشی کردم و تحولات و رضایتمندیهای بعد از این تغییر رو تو کامنتهای این فایل استاد گذاشتم و اونقدر از شرایط خونه قبلیم ناراضی بودم که اتفاقا بعد از این جابجایی همش با خودم میگفتم چقدر خوبه که این همه خونه های متنوع برا اجاره هست و حس میکردم اصلا درک نمیکنم خانواده هایی که سالهای دراز تو یه خونه رو حساب اینکه مالک هستن میمونن
مثلا همسایه خونه قبلیم شرایط مشابه خونه ما رو داشت اما چون مالک بودن اونجا موندگار بودن و همش با خودم میگفتم کاش اونجا رو کرایه بدن و برن یه جای بهتر زندگی کنن
واقعا ارزش داره که آدم اجاره بده و زحمت اسباب کشی رو به جون بخره اما منتقل شه به خونه و محله بهتر
تازه درمورد اسباب کشی هم من خودم چون اصراری به خریدن وسایل نو و گرون اول زندگیم نداشتم فقط وسایل ضروری و اونم دست دوم گرفتم برا همین هیچ استرسی بابت اینکه رو وسایلم خط و خشی بیفته نداشتم و با خودم میگفتم یکی بهترشو میخرم
اصلا تو زندگیم هیچوقت دوس نداشتم هیچ چیزی محدودم کنه. ترس از خراب شدن وسایل. ترس از جابجایی ترس از دور شدن از خانوادم و همینا باعث شده همیشه تجربه های جذاب و جدیدی داشته باشم
واقعا این ذهن ماست که محدودکننده ی ماست وگرنه هیچ محدودیتی در قانون پروردگار وجود نداره
مرسی عزیزم از دعای خوبتون و الانکه داخل خونه جدیدمم اومد پیامتون دیدم گفتم دیدی چقدر کار درستی کردی
و چقدر الان راضیم و شادم
یک خونه مطابق سلیقم گرفتیم که هم فضا داره هم نور هم دسترسی راحت به همه جا، که حسابی خوشحالم
ان شالله بزودی اون خونه قبل هم جابه جا میکنیم
ممنون از اینکه برام از خودتون نوشتید و باعت شدین بیام کامنت قبلمو بخونم حسابی خداروشکر کنم
به نام خداوند یکتا
سلام به استاد نازنین و بانو شایسته عزیز
سلام به خانواده عزیزم
وقتی صحبت از ترمز هایی میشه که به قول شما آدم تا سالیان سال عبرت اون ترمز ها رو سر لوحه ذهنش قرار میده برای شخص من مسئله روابط بولد میشه تو ذهنم.
من کسی بودم که در روابط عالی بودم اما به خاطر باور های شرک آلود و به خصوص این باور که یا این آدم یا هیچ کس، مجبور شدم خیلی چیزا رو تحمل کنم که همین تحمل کردن تمام باور های خود ارزشی من رو از بین برد.
یادمه بخاطر اینکه دل خدارو به رحم بیارم خودمو از عمد منزوی و گوشه نشین کردم که خدا دلش به رحم بیاد و قشنگگگگگ تحمل میکردم اون غصه رو فقط با این باور که خدا بالاخره یه جا دلش میسوزه و اونی که من اصرار دارم بشه، میشه.
نتیجه اش شد باور، من باور کردم که منزوی شدم، من باور کردم به غیر از شخص مورد نظذم امکان نداره من بتونم به کسی علاقه مند بشم، الان سال ششمه این گاری پر از باور های عدم لیاقت رو میکشم ولی امسال جنس خسته شدنه دیگه مثل قبل نیس، فیلم نیس، دروغ نیست، انگار واقعا خسته شدم از تحمل اینکه خب تو که نتیجه خفنی نداری چجوری یه نفر جذبت بشه
چهره جذابی نداری چجوری یه نفر به تو جذب بشه
تو که خیلی منطقی و هدفمندی جامعه الان پس میزنه آدمایی مثل تورو
تو اهل مشروب و سیگار و شب گردی نیستی تو بدرد رابطه های الان نمیخوری
و و و
امسال دیگه خسته شدم از این پاشنه آشیل و چند ماهی میشه دستامو بردم بالا به خدا گفتم دیگه فهمیدم من ذهنیتم اشتباهه و تحمل این شرایط رو اگر آگاهانه تموم نکنم کارم تمومه.
من تسلیمم و خدا هم اومده دست به کار شده نشونه هاش رو مدت هاست در اطرافم و عملکردم میبینم.
من هیچوقت تو این چند سال چیزی رو برای خودم نخواسته بودم، یا برای جذب اون آدم میخواستم که دوباره برش گردونم یا برای انتقام از اون آدم که دیدی منو از دست دادی. ولی دیگه این دو هزاریه افتاده، دیگه اون صدایی که میگه تحمل کن همین وضعیت رو یه روز انتقام میگیری برام نفرت انگیز ترین نجوای این روزامه
من از خدا هدایت میخوام دیگه نمیخوام تحمل کنم، خداروشکر احساس میکنم اعمالی را انجام میدهم که در راستای این اعمال باید صبر پیشه کنم. طرز فکرم از انتقام داره به سمت اینکه : اگه همین الان میخواستی یه فردی رو برای یه رابطه عاطفی انتخاب کنی دوست داشتی چه ویژگی هایی داشت؟ میچرخه.
احساس میکنم دارم برای زندگی خودم درخواست میکنم دیگه نه برای اینکه پدره یکی دیگه رو دربیارم.
ایده هایی که از این نوع درخواستم بهم الهام میشه برام منطقیه اجراشون، جسارت دارم تو اجراشون، صبر دارم تو اجراشون، خودمو اندازه ی اون ایده میدونم.
استاد عاشقتونم چقدر زیبا تحمل کردن رو توضیح دادید و سرنخی میشه که بریم باورایی که ما رو مجبور میکنن تحمل کنیم بشناسیم و روشون کار کنیم.
از ته قلبم میخوام که یه روزی بیام و بنویسم من پاشنه آشیلمو حل کردم، بدترین باور هامو تغییر دادم
و به جای اشک غم، اشک شادی موقع نوشتن کامنتم بریزم
الهی صد هزار مرتبه شکر واسه حضور در این سایت
آرزوی بهترینا برای هممون
به نام خدا
من زمان گذشته خودم دچار استرس در مورد کار خودم میشدم و هی از اینکه اعتماد به نفس انجام اون کارو ندارم اذیتم میکرد ولی هی تحمل میکردم
تا اینکه تصمیم گرفتم وارد ترس هام شوم و میدونستم روبرو شدن با آن ها باعث رشد اعتماد به نفس و احساس خوب در من به وجود میاره و کم کم با صبر حوصله تونستم تو زمینه کسب کارم پیشرفت کنم
سلام و عرض ادب خدمت استاد بزرگوار
میخواستم از تحمل هام چند مورد بنویسم که هنوز هم تحمل میکنم و امید وارم ازین به بعد که درست بشه
تحمل کردن ماشین خراب و کهنه
تحمل کردن و سایل قدیمی و استفاده از اونها مثلا به خاطر اسراف نکردن
تحمل کردن زندگی در خانه ی قدیمی و جایی که برام لذت بخش نیست
تحمل کردن درد و بیماری به امید این که خودش درست میشه و اذیت شدن
تحمل کردن انسانهای که اذیت میکنند که در این مورد خوب عمل کردمو تونستم بر این مساله غلبه کنم و اجازه ندم که بهم بیاحترامیکنند و اونها دیدشون به من عوض شد خداراشکر مچکرم از استاد بزرگوار
به نام الله هدایتگربه سوی خواسته ها
سلام دوستان خوبم
ردپای من درفایل147
میزان تحمل شماچقدرهست
من یادمه درسال96دریکی ازدفاتراملاک کارمیکردم ونزدیک8ماه تواون دفترکارکردم ولی چی باتحمل واین روهم بگم اون روزااصلاشرایط روحی خوبی نداشتم ویکی ازافرادی که اونجاکارمیکردوحتی مدیددفترمنواذیت میکردندومن تحمل میکردم وازاونجانمیرفتم وهرروزبدتروبدترمیشدویک روزدیگه گفتم بایدبرم ازاونجاوبعدکه رفتم به یک جای خیلی بهترهدایت شدم وبسیاربرخوردخوبی بامن داشتندودرامدهم داشتم وخیلی روابطم بهترشدوازاون موقع هرروزازهرجهت بهترشدم واین بودهدایت الله مهریان وسال99هم که بااستاداشناشدم
وقتی داری تحمل میکنی یعنی توشرک داری یعتی باوربه فراوانی نهمت هاوفرصت هانداری وفکرمیکنی توهمین مکانی که کارمیکنی اگربری بیرون جای دیگه ای نیست وترس داری وایمان نداری
دنیاپرازفرصت هاست کافیه باورش کنی
صبریعتی امیدواری یعنی رعایت قانون تکامل یعنی هرروربهترازدیروز
اگراین شرایط روبپذیری وفقط بگی همینی که هست ومن نمیتونم شرایط روتغییربدم اونوقت بایدبدونی که نابودمیشی
من میتونم زندگیموخلق کنم
من میتونم قدم بردارم
من میتونم بهترین خودم باشم
وقتی صبرداشته باشی واحساس عالی داشته باشی خداوندتوروبه مسیرهای بهترهدایت میکنه
ترس ازبی پولی ترس ازتغییرترس ازحرکت نکردن
ترس ازاینده همه این هاازباورمخربی به نام کمبودوعدم فراوانی میادکه وقتی این باوررودرست کنیم به شرایط بهترهدایت میشیم
چون بینهایته همه جیزتواین جهان هستی
فراوانی فرصت ها
فراوانی شغل
فراوانی همسر
فراوانی ثروت
فراونی روابط عالی
وووو
خدایاشکرت که من روهمیشه درزمان ومکان مناسب قرارمیدی
شادوموفق باشید
سلام وعرض ادب خدمت استادعزیزم
من حدود6سال پیش کمرم دچااسیب شدوجراحی کردم وچون دکترگفته بودنبایدزیادفعالیت کنی من پذیرفته بودم که من دیگه نمیتونم هیچ کاری روانجام بدم ودرامدی روکسب کنم واین روندادامه داشت وپذیرفته بودم که من حتمابایددریک کاره دولتی استخدام بشم واگه نشه من هیچ کاری ازم برنمیادهروقت کسی ازم میپرسیدکارت چیه چکارمیکنی فورا میگفتم من کمرم اسیب دیده کاری ازم برنمیادخوب چکارکنم تااینکه حدوددوسال پیش بااستادعزیزم اشنا شدم که چقدردرتغییراین نگاه به من کمک کردوکارخدابودوخداخواست که ازاین راه به منه ینده اش کمک کنه واززمانی که پذیرفتم راهی هست خداکمک کردبه اندازه ی سرمایه ای که داشتم وسایلی روخریدم وبه لطف خدابه ادم های هدایت شدم که کسب وکاری رومیخواییم باهم راه بندازیم ومن سرمایه ای ندارم وبه لطف خداونددوست من پذیرفته سرمایه اولیه روبیاره تابه لطف خداوندکارروشروع کنیم بله استادعزیزاین یک واقعیته که وقتی ماچیزی رومیپذیریم تحملش میکنیم ومن ازوقتی که بیکاری به دلیل اسیب دیدن کمرم رانپذیرفتم وواقعا به معنای واقعی کلمه ازادامه دادن به این نوع زندگی خسته شده بودم وخواستم تغییرکنم به لف خداونددرهای به روم بازشده ورفته رفته اعتمادبه نفس وخوباوریم داردهرروزبیشتروبیشترمیشودواین فایل به من کمک کردکه خودم دارم بامشکلم کنارمیام نه اینکه این مشکل بایدباشه وهیچ راه حلی ام نداره وخداروشکرازموقعه ای که این روفهمیدم ودرک کردم تودله ترسام میرم ویگم باخداهیچی غیرممکن نیست امیداورم سالم شاد ثروتمند دردنیاواخرت باشید
با سلام به استاد بزرگوارم و مریم عزیزم ..تجربه من فقط تحمل نکردن نیس که انسان شدن است و من اگه روزی هزار بار برای این همزمانی با شما شاکر باشم کمه ازینکه درست در سختترین روزهای زندگیم زمانیکه جهان برام مثل جهنم بود خدا برام راهی زیبا باز کرد و این راه با وجود شما که پیام اور راستیها هستید باز شد و ازینکه دارم توی این جهان در این دوره همزمان با شما زندگی میکنم شاکرم چه همزمانی زیبایی که خودش بزرگترین لطف خداست تا بتونم راه و رسم انسان بودن رو یاد بگیرم و شما رو با تک تک سلولهای قلبم دوست میدارم و از شما درس زندگی میگیرم و میبینم در این دنیا انسانهایی هستند مثل شما که دارید علم و تجربیات خودتونو به ما یاد میدین با عشق و با تلاش و گزاشتن وقت با ارزشتون ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت ..خدایا شکرت و هزاران بار از شما و مریم عزیزم سپاسگزارم.
باسلام خدمات استاد گرامی و دوستان عزیزم
بسیار سپاسگزارم از بابت آگاهی طلایی و اطلاعات ناب ارائه شده در این فایل رایگان ، واقعا که این اطلاعات بسیار با ارزش و گرانبها هست ، انسان های هستند که به بهانه صبر و استقامت (که اتفاقا صفت های مثبتی به حساب میاد ) سال ها و ده ها مشکلات رو تحمل می کنند و به خودشون امید واهی می دهند که خودش حل میشه در صورتی این چنین نیست و مشکل رو مشکل هست . اینکه شرایط نامناسب و اذیت کننده رو نپذیرم و قبول نکنیم ، توجیه برای مشکل از خودمون در نیاریم ، همانطور که استاد عزیز فرمودن اولین موضوع هست.
موضوع ارزش مهاجرت هم از همینجا جریان جایگاه والای خودش رو پیدا می کنه و در دل این تفکر هست ، اینکه ما خودمون رو قربانی شرایط فعلی ندونیم و بخوای هر روز بهتر از قبل باشیم شروعش از همین منطق است ،
جالبه که بگم خیلی اوقات تو زندگی افراد نیمه موفق که دقت میشم ، می بینم که همشون این صفت رو دارند یعنی پذیرش در اشکالت و مشکلات اصلا تو این افراد وجود ندارد و سعی میکنند هر جوری هست (با اینکه شاید اصلا در اون مشکل سررشته ای ندارد ) موضوع رو از طریق کمک گرفتن و مطرح کردن با دیگران حل کنند . من اسم اون افراد رو به اشتباه عجول گذاشته بودم در حالی که منطق اونا رو درک نمی کردم .
اگه یاد بگیریم که پذیرش اشکال نباشیم ، اگه یاد بگیریم که مسائل ناراحت کننده رو حل کنیم ، اون وقت مشکل مرتفع میشه و ما هم چند پله همراه با اون موضوع رشد میده ،
یه تجربه از خودم بگم: من یک لپ تاپ داشتم که خوب کار می کردد سر یک اتفاقی کند شد و خوب کار نمی کرد با چند نفر که کامپیوتر بلد بودن صحبت کردم نتونستن حل کنند و مشکل رو توجیه کردن تا اینکه انقدر پیگیر شدم تا مشکل رو شناسایی کردم (از هاردش بود با اینکه خیلی کار نکرده بود ولی یه اشکال پیچیده داشت) همین که تعویض کردم کل مشکلم حل شد .
ببخشید ، سعی کردم مختصر و مفید بنویسم.
تشکر و سپاس
محمود
2 مرداد 1402
به نام الله مهربان وبخشنده
سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته مهربون ودوستان عزیزم
چققققدر فایل به جایی بود واقعا در این روزها به این فایل نیاز داشتم تا تفاوت صبروتحمل درک کنم
که چه جاهایی من زجر کشیدم و تحمل کردم
وچه جاهایی مسئله رو رها کردم و صبر کردم.
1_من بهمن95 عقد کردم وبا خانواده خودم وهمسرم عهد بستم که نهایتا 2سال دیگرمستقل بشم برای زندگی دونفره بعد من سال 97 کلی خریدهامو انجام داده بودم و بیشتر وسایل آمده بود و خونمون هم باید تعمیرات جزئی میشد تا اینکه خاله همسرم فوت کرد و یکسال برای این موضوع خانواده ام تحمل کردند،کلی از وسایلم خونه خانواده ام بود و من هم از این دوران طولانی به قول معروف نامزدی خسته شده بودم وهمینطورهمسرم.
بعد ازسال سوم دوران بیماری اومد و ما جشن عروسی نمیتونستیم بگیریم چون اطرافیان نگران از مراسم گرفتن بودن وبیشتر جاها برای برگزاری مراسم بسته بود 4سال گذشت و 3ماهی بود که خونه با وسایلمون آماده شد ولی همچنان خانواده ها میگفتند صبر کنید تا وضعیت بهتر بشه وما برای شما عروسی بگیریم چون آرزو داریم…
2-باور عدم احساس لیاقت وبی ارزشی خودم و ترس ازگفتن تصمیم نهایی خودم ،تحمل کردم که واقعا زجر می کشیدم که نکنه یه وقت خانواده همسرم از من ناراحت بشن از تصمیمم و این یعنی احترام به آنها
3-اگر شجاعت گفتن تصمیمو زودتر داشتم اینققققدر بلاتکلیف نبودم وراحتتر و بدون کینه و ناراحتی مستقل میشدم.
4-من اسفند 99تصمیم نهاییمو گرفتم که بدون مراسمی با همسرم زندگی مشترک شروع کنم (همچنان خانواده ها راضی نبودن)خودم با خانواده ام و خانواده همسرم صحبت کردم و محکم حرفمو زدم و گفتم که یک هفته دیگه ما یه عکاسی انجام میدیم و مستقل میشیم.
خانواده ها تصمیم گرفتن یه مراسم کوچیک خانوادگی (عمو،خاله،عمه،دایی)بگیرند و هر چیزی که واسه این مراسم لازم بود واسمون گرفتند و دعوتی ها گفته شدو یک هفته ای همه چی جور شد و کلی هم خوش گذشت خیلی ساده و شیک.
فیلمبردار تو همون تاریخ که میخواستم اکی شد وموزیک و غذاها و مهمان ها و…
و کلی هدایا برای ما جمع شد برای شروع زندگی مشترک.
وخداروشکر مراسم بخیر وشادی و سلامتی برگزار شد وتمام.
5-شجاعت خودم و تصمیم قطعی که واسه این موضوع گرفتم .
انتظار نداشتم که خانواده ام با خانواده همسرم اوکی کنند چون این موضوع مربوط به خودم وهمسرم میشد وباید خودمون صحبت اولیه ونهایی میکردیم
من همیشه از صحبت کردن با پدرشوهرم سختم بود
و همیشه اطرافیانو واسه صحبت میفرستادم ولی هیچ تاثیری نداشت.
من به خدای خودم ایمان آوردم وعمل کردم (شرک داشتم که حتما مسئله ما با صحبت بقیه درست میشه)حتی همسرم توانایی صحبت کردن با خانواده اش را نداشت چون میترسید به بحث و دعوا برسه
ولی من گفتم اگر شرایط دلخواهمو میخوام باید خودم دست به کار بشم و همینطور برای خیلی از مسائل
باید خودم و خودم حرفمو بزنم تا شرایط خوب هست.
خدایا سپاسگزارم که به من توانایی جواب دادن به این سوال ها دادی تا بنویسم و الگویی باشم برای دوستانم
همیشه سلامت وشاد باشید.