اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی
من یک باور محدود کننده دارم ک البته حتما باور های محدود کننده بیشتر دارم که هنوز به صورت کامل شناسایی نکرده ام که برام ضربه میزنن اما در مورد باوری که الان شناسایی کرده ام و واقعا نمی دونم بهم داره ضربه میزنه یا به سود من داره کار میکنه باید زمان بگذره تا بفهمم که به سودم بوده یا به ضررم اما این باور چیست ؟ من باور دارم تا زمانی که من مسکن نداشته باشم نمی تونم ازدواج کنم و کسی با من ازدواج نمیکند . این باور رو از خیلی وقت پیش داشتم تا اینکه زمان ازدواج رسید و چون خونه نداشتم ک هنوزم ندارم تصمیم گرفتم ازدواج کنم چیزی ک به من در یک سال گذشته ثابت شد این بود که این باور بدون هیچ عیبی داره کار میکنه عین یه ساعت یعنی ازدواج در شهر ما اکثرا به صورت سنتی است ک مادر میره میپسنده بعد پسر میره دختر رو ببینه تا به امروز ک یکساله کل خاندان ما به ازدواج من درگیر هستن هنوز نشده کسی بگه پسر بیاد ببیینم هر کی یه بهونه ای اورده و چند تا شون هم شفاف گفتن ک باید خونه داشته باشه
و این باور من جلوی همه ایستاده داره قلدری میکنه اما باز میگم نمی دونم داره به نفعم کار میکنه یا به ضررم شاید مجبورم بکند ک خونه بگیرم و صاحب خانه باشم یا شاید واقعا داره ضربه میزنه
اما منو مصمم کرده که باید درامدم رو بیشتر کنم تا بتونم برای خرید خونه فکر کنم
منو مجبور کرده به بیزینس های متفاوتی فکر کنم
منو مجبور کرده به کارهایی فکر کنم ک درامد بالای دارند
این نه شنیدن ها به جایی رسیده که مجبورم میکنه به رشد
انقد در مورد نداشتن خونه من حرف شنیدم ک هر روز یه سری افراد ک به من این حرف ها رو گفتن یادم میاد و بهم انرژی میدن که باید حرکت کنم
امیدوارم که این باور محدود کننده نباشه برعکس یه باور قدرتمند کننده باشه برای پیشرفت که بعد از چند وقت بیام بنویسم که این باور باعث شده فلان اتفاق ها در زندگیم بیافته
دوست دارم شما عزیزان به این باورم بیشتر نظر بدید تا بخونم و بتونم مسیر رو پیدا کنم
شما برای ازدواج خودت شرط گذاشتی مثل دختر خانمی که شرط میزارهدهمسرم چنین باشه و چنان حالا همین دختر اگر عاشق بشه همه این شرط ها رو زیر پا میزاره و با یه آدم آس و پاس ازدواج میکنه و همه متحیر میمونن همه از این نمونه ها دیدن. شما هم هر وقت عاشق خودت شدی میتونی شرط هایی که برای خودت گذاشتی رو تغییر بدی .ممکنه گذاشتن شرط داشتن خانه برای خودتون به دلیل این بوده که بخواهید ارزشمند تر باشید ولی بدونید شما بدون داشتن خانه هم ارزشمند هستید
پس با خودتون فکر کنید و ارزشهای خودتون رو یادداشت کنید و بدونید کافی هست
در ازدواج شخصیت افراد بسیار مهم تر از ثروت هست
مثلا فردی که کاری باشه در طول زمان پول رو میسازه و فردی که بی درد و عار باشه تمام ثروت خودش و خاندانش رو به باد میده پس این که شما شرط داشتن خانه رو به هدف داشتن خانه در خودتون تغییر بدید روحیه کاری شما رو بالا نگه میداره و دیگه مانعی برای ازدواج نیست
در ادامه میخواهم تجربه خودم رو در مورد خرید خانه بگم. برای ما سخت بود چون باورمون این بود اما در همون سختی ما بسیار خوشحال بودیم خیلی خوشحال چون من از اول دوست داشتم با همسرم زندگیم رو بسازم در شرایطی که میتونستم با کسی ازدواج کنم که خانه داشته باشه در بهترین لوکیشن تهران
ما با هیچی خونه خردیم. با پول هدیه های عروسی و پول پیش خونمون عملا دیگه هیچی نداشتیم با 20 تومن خانه 100 تومنی خریدیم که دادیم اجاره چون به پول پیشش نیاز داشتیم و خودمون موندیم بی خونه که ماجراش زیاده و البته لطف خدا مسئله رو حل کرد طولانیش نمیکنم بعد 1سال و نیم تونستیم به خونه خودمون بریم بعد دوباره بعد یکی دو سال خونه رو عوض کردیم و بعد بازم و ..
الان یه خونه کوچک در یک محله خوب دارم که در روزهای تمیز میتونم قله دماوند رو ببینم باورتون میشه ازتهران بشه دماوند رو دید ویو خیلی خوبی داره
کوتاه کنم صحبتم رو خرید اولین خونه شاید کمی سخت باشه (اون با باورهای مردم عادی مثل من )چون یکم اولش پول قلمبه میخواد ولی بعدی ها خیلی راحت اتفاق میفته رو باورتون کار کنید همون اولی هم اسون میشه
امیدوارم ازدواج خوبی داشته باشید و خونه خوشگلی هم بخرید
من 15 ساله که ازدواج کردم و بچه هم دارم اما هنور خونه ندارم و مستاجرم،یک عالمه لذت بردم از جوانی ام و یک عالمه تجربه دارم از زندگی…
تازه من زمانی که ازدواج کردم 21 سالم بود و دانشجو بودم و خدمت هم نرفته بودم اما با ازدواجم هم کارم جور شد و هم از خدمت معاف شدم و هم زندگی کردم
البته ناگفته نماند دوبار خونه دار شدم و خونه خودم رو ساختم اما بخاطر عجله و حرص زدن و درک نکردن قانون تکامل از دست دادمش،و مهم نیست چون دوباره بدستش میارم…
نترس
این ترس از کمبود و عزت نفسه که فکر میکنی حتما باید خونه داشته باشی تا زن بگیری،باور کن همین الان بهترین خانوادهای ثروتمند هستند که حاضرن دخترشون رو دو دستی با احترام بهت بدن و حتی خودشون بهت خونه هم بدن مثل موسی پیامبر
خودت رو باور کن خدای خودت رو باور کن و بعد ببین چطور درها رو برات باز میکنه مثل یوسف پیامبر
بهت پیشنهاد میکنم قبل از هر اقدامی حتما دوره عزت نفس استاد رو بگیری و کار کنی. و بعد بری دنبال کیس ازدواجت
دوست خوبم چقدر عالی که نگاهتون اینقدر زیباست و دارید روی خودتون کار میکنین تا درامدتون رو چندبرابر کنین
توی یکی از کلیپ ها استاد گفتن اونقدر روی عزت نفستون کار کنین و خودتون رو لایق بدونین که برید خواستگاری بهترین دختر شهر
من مطمئن هستم اگر فقط روی خودتون کار کنید و توی خواسته هاتون بنویسیدک دوست دارید همسرتون چه ویژگی هایی دوست دارید داشته باشه همون براتون محقق میشه
به نظرم اگر تا الان وصلتی صورت نگرفته برای اینکه خدا میخواد بهترین رو بهتون بده زمانی که حسابی مدارتون بالا رفته و با ی خانم هم مدار خودتون ازدواج کنین .
خونه هم که خدا صاحبه همه خونه هاست ازش بخواهید بهترینش رو بهتون میده
خیلی انرژی میگیرم از پیام هاتون و تشکر میکنم ک راهنماییم میکنید
واقعا دیدگاهم داره کم کم عوض میشه و من جهاد اکبر به راه انداختم و دوره عزت نفس رو از دیروز شروع کردم و از این دوره دارم راهنمایی میگیرم
بچه ها خدا شاهده با هر بار جواب منفی گرفتن اولین چیزی ک به ذهنم میرسد اینه که خدا بهترینشو برام کنار گذاشته اولش یکم ناراحت میشم اما میگم حتما خدا حواسش هست و باید کار رو به اون بسپارم و همیشه گفتم خدایا این یک ماموریت از طرف من به تو هست و وظیفه من اعتماد به تو هست پس باید اروم باشم و فقط رو خودم کار کنم
الان دارم رو اعتماد به نفسم کار میکنم و تازه میفهمم خدایا شکرت ک تا الان وارد رابطه نشده ام میفهمم ک خیلی باید رو خودم کار کنم
من تقریبا از دو سال پیش فهمیدم ک عزت نفس پایینی دارم چون یک جلسه ای داشتیم با یه نفر ثروتمند در بالا شهر تهران حالا من یه پسر شهرستانی رفته بودم یه جای لول بالا
وقتی از جلسه برگشتم فهمیدم حس و حالم خیلی خرابه و داغونم اونجا بود ک فهمیدم به اون اندازه ک باید نتونستم خودم رو بروز بدم فهمیدم عزت نفس به شدت پایینی دارم همیشه دنبال این بودم ک چجوری بتونم عزت نفسم رو زیاد کنم و تو سایت استاد هم میدیدم ک دوره عزت نفس هست اما نمی خواستم بها بدم و یاد بگیرم اما وقتی کار به جایی رسید ک دیگ مجبور شدم ک رو خودم کار کنم بچه ها تو جواب به نظرم فرمودن که این دوره رو تهیه کنم بدون تعلل رفتم این دوره رو خریدم و به شدت از جلسه اول دارم استفاده و لذت میبرم هنوز نرفتم سراغ جلسات بعدی
خواستم از شما دوستان مهربانم تشکر کنم و بگم دم همتون گرم ک زمان گذاتشید و بها دادید و راهنماییم کردید ان شالله با خبر های خوب برگردیم
در نهایت از خدای خودم تشکر میکنم و از استاد عزیز و مریم جان عزیز نهایت تشکر رو دارم
در پناه الله یکتا موفق و ثروتمند و شاد و خوشحال باشید در کنار عزیزانتون
من با تغییر دیدگاهم همانطور ک قبلا عرض کردم تونستم با بهترین خانواده شهرمون ازدواج کنم طوری ک خیلی ها تعجب میکردن ک چجوری وصلت شما اتفاق افتاد و تقریبا 5 ماهه ک دادم از رابطه ام لذت میبرم امیدوارم ک همه شما هم به اهدافتان برسید و لذت ببرید هر چیزی واقعا تو ذهن آدم هست ک منجر به محدودیت میشه همین الان با اینکه این همه نتیجه دیدم بازم نمی تونم ذهنم رو کنترل کنم و نشخوار فکری دارم من تصمیم گرفته بودم درآمدم رو بیشتر کنم اما هنوز نتونستم تغییری در اون ایجاد کنم با اینکه خیلی تلاش کردم دیگ کار به جایی رسید زده شدم از بیزینسی ک فعالیت میکنم هر از گاهی انگیزه پیدا میکنم ادامه بدم اما باز خیلی زود اون انرژی خالی میشه به هر چی فکر میکنم چه کاری رو انجام بدم به چیزی جز همین بیزینس به فکر ام نمیاد اما هر چی دارم رو این کار فعالیت انجام میدم نتیجه ای حاصل نمیشه ممنون میشم در مورد تجربیات خود بگید تا استفاده کنیم
سلام به دوستان عزیزم و استاد عباسمنش عزیز و مریم شایسته نازنین
مدت زیادی از آخرین کامنتی که نوشتم گذشته
هدایت خدا دوباره باعث شد به جمع صمیمی عباسمنش برگردم
امیدوارم که همواره این توفیق رو داشته باشم که در این جمع حضور داشته باشم
تجارب زیادی بهم فهموند که نتایج خودشون بهوجود نمیان و ما هستیم که داریم خلقش میکنیم
اما انگار واجب بود تا بهتر بفهممش
این فایل منو دوباره برد به روزای اولی که وارد سایت شدم
خیلی حالمو عوض کرد و به فکر فرو برد
بعد از دیدن این فایل یاد فیلم کینگ ریچارد افتادم و انگار همه فایل هماهنگ شده بود با این فیلم
باعث شد دوباره برم ببینمش
و بزرگی این قضیه برام واضح تر شد
باوری که ریچارد ویلیامز از کودکی در ذهن بچه هاش ایجاد کرد و آنقدر تکرارش کرد و گفت تا اونا باور کردن که آره اتفاق میوفته
کاری که این آدم کرد باعث شد ونوس و سرنا ویلیامز به جایگاهی که دارن برسن میتونم بگم کاری که باور میکنه هیچ استعداد و زن و… نمیکنه
کاری که مادر ادیسون انجام داد باعث شد ادیسون به اون جایگاه برسه باوری که در ذهن اون ایجاد کرد سرنوشتش رو تغییر داد
میتونست واقعیت رو بهش بگه و بگه که تو یه کودنی ولی باوری رو بهش داد که اونو تبدیل به یه دانشمند بزرگ کرد
این افراد کسایی هستند که میتونن فکر کنن و باور کنن که هر چی رو که بسازی اتفاق میوفته
من از بچگی آنقدر که بهم گفتن خجالتی و بی عرضه و… باور کرده بودم که واقعا هیچ توانایی ندارم و تو بزرگسالی جنگیدم تا تونستم خیلی چیزایی که خیلیا به راحتی قبول دارنش رو به ذهنم به قبولونم
من اومدم تا تغییر بدم چیزی رو که خودم میتونم تغییرش بدم من نمیتونم پدر و مادر و شرایط اطرافم گذشتم رو کودکیم رو تغییر بدم من فقط و فقط میتونم تو این لحظه حرکت کنم .و برم جلو و دیوار های سیمانی که برام کشیده شده رو خراب کنم
حسرت اینو نمیخورم که کاشکی منم یه پدر داشتم مثه سرنا ویلیامز یا یه مادر مثه مادر ادیسون که بهم باور قوی بودن میداد
توقعی ازشون ندارم و دیگه فکر نمیکنم که چرا این یا اون تو ذهنم ساخته شده
به نظرم تو هر شرایطی میشه شروع کرد و اون چیزی رو که میخوای رو ساخت
از زندگی استاد این رو به خوبی میشه فهمید اگه استاد تو اون شرایط تونسته و هر چی که خواسته رو ساخته منم میتونم
خیلی هم سادس راهش فقط باید باور کنم شرایطی رو که میخوام
فقط نمیدونم الان از کجا شروع کنم و از چه اهرمی استفاده کنم که قوی تر باشه و تا آخر بتونم ادامش بدم
من هر بار استارت زدم و با یه سری نتایج هم رسیدم اما انگار مثل سرنا ویلیامز نیاز دارم به خواسته بزرگ که باورش کنم تا همیشه تلاش کنم و دستاورد های کوچیک باعث نشه متوقف بشم
بنظرم در اول راه خوبه که اهداف کوچیک داشته باشیم اما برای اینکه همیشه حرکت کنیم باید یه هدف بزرگ داشته باشیم تا همواره حرکت کنیم
خوشحالم که در نهایت فهمیدیم اینجا آرامش و هدایت ماست.
خدا را شکر که استاد یهو فایلی میزاره که واقعا نیاز داشتیم و هدایتی برای ماست.
اره باور ،سازنده رفتار و افکار و در نهایت زندگی و سرنوشت ماست.
برای اینکه از تمرین و کار روی خودمون دیت برنداریم بهتره جایی گذشته مون که تهی از خدا شده بودیم و اتفاقای ناراحت کننده مشت سرهم برامون می افتاد رو بنویسیم و وقتی ببینیم چی بودیم و با این فایل ها و دوره ها چی شدیم باعث میشه از حرکت نایستیم و بیشتر و بیشتر در سایت حاضر باشیم و با دوره و کامنت ها خودسازی کنیم.
البته توجه به تلخی های گذشته نباید خیلی با حساسیت باشه چون باز میشه توجه به نکات منفی و باز اتفاق می افته.
ولی در کل وقتی هدایت شده باشیم حتی اگه یکم از مسیر دور بیوفتیم باز برمیگردیم به مسیر.
شکرگذاری هم خیلی میتونه اثر بخش هست.
تمرین ستاره قطبی هم که معجزه اسا هست و برای قوت قدم گرفتن هر روز حتی به کوچکترین اقدام باید قدم در مسیر هدف مون برداریم.
سلام استاد عزیز خیلی خوش حالم که دوباره در کنارتون هستم
و سلام به دوستان خوبم بچه های سایت
استاد من می خوام یک داستان براتون تعریف کنم
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
یک خانواده بودند به نام خانواده جناب آقای اسد الله زرگوشی آنها دختری به نام شینا به دنیا آوردن
دختر ایشان بزرگ شدو بزرگ شد تا شد 9 ساله خیلی خوشگل شده بود موهاش از طلایی خیلی شفاف تبدیل شد به یک موی سیاه دل برو.
وای آنقدر خوشگل شده بود من یعنی همون دخترم، راوی این داستان عجیب و قریب.
خوب باباش چند سال پیش با استاد عباس منش عزیز آشنا شده بود خوب دخترش با این استاد در سن 10 ساله گی آشنا شده بود وای خیلی چیز ها از استادش یاد گرفتو با بچه های عزیز سایتمون آشنا شد خیلی خوب بود اون دختر خیلی همه رو دوست داشت همه رو هم به یک اندازه دوست داشت اما یک دوستی داشت که همیشه کامنت اون دختر رو می خوند خیلی هم خوشگل بود مثل اون دختر اون اسمش بود پاکیزه بار کزی بود اون دختر خیلی دوسش داشت.یه خاله هم داشت که همیشه تشویقش میکرد که اسمش خاله فهیمه.
دختر قصه ما وقتی که مادرش توی تهران بوده به دنیا اومده پس تهرانی محسوب می شم منظورم اینکه مادر این دختر توی تهران حامله شده پس اون دختر تهرانی اما توی ایلام به دنیا آمده . خوب اون دختر وقتی که کلاس سوم بود و میخواست بره چهارم تابستان اون سال باباش گفت باید نکات و کار های خوبی که در روز میکنی رو توی یک برگه بنویسیم ما برامون اون یک بازی هیجان انگیز بود که اسمش بازی نکات مثبت بود. سال بعدش که اون دختر کلاس چهارم شد تابستون اون سال هم اون دختر پیشنهاد اون بازی رو به بابا و مامانش داد و از این هفته ما داریم هی این بازی رو انجام میدیم قبل خواب.
امید وارم از این داستان خوشتون اومده و امید وارم این بازی رو بکنید
و امید وارم برام بگید که وقتی این بازی رو کردید خوب بود یا نه یا احساس خوبی دربارهی این کار داشتید یا نه خدا حافظ بچه ها
و امید وارم دوست خوبم پاکیزه کامنت من رو ببینه و بخونه تا درک کنه که من قندول بابا چقدر اون رو دوست دارم.از خاله مریم مهدوی و خاله مریم ابراهیمی و خاله فهیمه و خاله بهاره هم که برام کامنت نوشتن ممنونم دوستون دارم خداحافظ
داشتم کامنت آقای حمید امیری عزیز رو میخوندم که به اسم شینا زرگوشی برخوردم
وای خدای من شوک شدم در لحظه
تبریک به آقا اسداله عزیز تبریک بخاطر توحید نور عشق جان جانان که دختر کوچولوی شیرین زبان تون عضو سایت شده و داره از این سن روی خودش کار میکنه البته که این هم نتیجه کار کردن پیوسته روی خودتونه تبریک و هزاران تبریک
سلام شینای عزیزم دختر جسور و باشهامت تو نوری از خداوندی که تو این سایت الهی داری میدرخشی
و برق اسم قشنگت روی این کامنت چشم منو بدجور گرفت و همینطور عکس زیبای پروفایلت دختر قشنگم
نحوه آشناییتو خوندم و متوجه شدم 218 روزه که عضو سایتی دختر ، خیلی لذت بردم
انشالا بیشتر بدرخشی و طعم شیرین بودن در این مسیر خودسازی رو بیشتر بچشی دختر خوبم
خواستم بگم آره من و دخترم و پسرم هم طعم شیرین این بازی رو چشیدیم که شبها قبل از خواب نوبت به نوبت از داشته هامون گفتیم و بخاطرش از خدا تشکرکنیم، مچکرم که باعث شدی این بازی رو به یاد بیارم و دوباره با بچه ها این بازی دلچسب رو انجام بدیم
شینای عزیز شینایی که سر کلاس توحید نشستی خدا پشت و پناهت نمیدونی چقدر لذت بردم وقتی اسمت رو دیدم و وجودت رو احساس کردم
انشالا کامنتهای بیشتری ازت میخونیم و لذتش رو میبریم
در پناه خدای مهربان سلامت و شاداب و سعادتمند در کنار پدرو مادر محترمت باشی عزیزم
یه شهری بود به اسم بهشت که فقط آدمای خوب تو اون شهر زندگی می کردن. انقدر این شهر قشنگ بوووود، طبیعت زیبا، کوههای قشنگ دور دست، آدمای مهربون که همه شاد بودن و به همدیگه محبت می کردن، تو بهشت یه دخترکوچولو با مامان و باباش زندگی می کرد که ده ساله بود… اون دختر انقدر خوشگل و ناز بود که نگو. تازه هم صورت زیبا داشت هم سیرت زیبا… همه ی اهالی اون شهر عاشق این دختر ناز بودن و هر وقت که دخترک تو جمع صحبت می کرد همه کیف می کردن…
خاله من بیشتر از این نمی تونم به ذهنم فشار بیارم برای قصه گفتن خخخخ
مطمئنم که می دونی اون دختر نازنین تویی که تو این سایت بهشتی هستی و همه ی ما از خوندن کامنتات و اینکه تو ده سالگی با قوانین جهان هستی آشنا شدی و از زندگیت لذت می بری کللللییی کیف می کنیم.
مرسی از پیشنهادت ما خیلی وقته که این بازی رو نکردیم. حتما از فردا پیشنهاد می دم که تو خونه ما هم به همراه تینا انجامش بدیم.
دوست دارم دختر خوب و دوست داشتنی
چقدر خوش به حال مامان و باباس که دختر خوب و فهمیده ای پول تو دارن :)
قربونت بشم که با این سن کم چنین کامنت های عالی مینویسی
یعنی اگه نمی گفتی باورم نمیشد این کامنت ها برا یه دختر ده ساله هست
تحسین میکنمت و تبریک میگم به پدرو مادرت برای داشتن چنین دختر بینظیری
اتفاقا دختر منم هفده سالشه و چندروز پیش اومد گفت مامان منم عضو سایت شدم من از خوشحالی بال درآورده بودم و وقتی کامنت تورو دیدم گفتم خدایا چه بچههایی با سن کم ولی آگاهیهای بالا داریم تو این بهشت
دختر زیبا و دوستداشتنیمون امیدوارم همیشه تو این مسیر ثابت قدم باشی و رشد کنی و خداوند مهربان تورو برای پدر و مادرت حفظ کنه
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته بزرگوار
سپاس فراوان از بذل و بخشش انرژی مثبت و نورانی شما که راهنمای عاشقان موفقیت در سراسر جهان است.
باورهای محدود کننده ایی که داشتم اینها بود که:
1.ثروتمند شدن در عصر جدید با این تورم امکان پذیر نیست، که با دیدن الگوهای بسیار دارم می بینم که این باور توهم چون خیلی ها با این تورم در ایران گردشهای مالی فوق العاده دارن
2.باور به اینکه موقعیت های ثروت ساز محدود، هر چه با آموزش های استاد جلو رفتم دیدم که هرلحظه و هر روز موقعیت های ثروت ساز بیشتر و بیشتر میشن گرچه هنوز هم در این موضوع ضعیف هستم
3. باور غلط و محدود کننده ایی که پول در آوردن کار سختی، که این باورهم طبق فرمایش استاد با دیدن الگوهایی که به راحتی در ایران روزی هزار دلار یا چنصد دلار درآمد دارن برام کمرنگ تر میشه و نتیجش رو با افزایش درآمدم می بینم
4.به خاطر باورهای غلط مذهبی که هرچه پولدارتر بشیم از خداوند دور میشیم و باید در روز قیامت پاسخگو این همه ثروت باشیم، این باور غلط و توهمی رو دارم و داشتم با گوش کردن به آموزش های استاد در 12قدم داره کمرنگ تر میشه و هرلحظه و هر روز این صحبت استاد که هرچه ثروتمند تر بشم به خداوند نزدیکتر میشم تجلی میکنه و با دیدن الگوهایی چون بانو خدیجه که یک بانو تاجر در آن زمان بود و خود پیامبر و بقیه امامان، این باور روز به روز کمرنگ تر میشه
5.باور اینکه نعمت سلامتی و بچه همسر خوب و… این رو جز ثروت ندیدن و به قول قرآن کافر بودن به حقیقت این نعمت ها که ثروت بسیاری هستند، که این باور هم با آموزش استاد یاد گرفتم که هر روز و هرلحظه باید سپاسگزار خداوند باشم هر روز دستم رو لمس می کنم و الهی شکر میگم
هر روز چشمانم رو لمس می کنم و خداوندا رو شاکرم به خاطر اینکه می بینم
و چقدر زیبا امام حسین علیه السلام در دعای عرفه مناجات می کنه و اشک از چشمان مبارکش جاری میشه و می فرماید خداوندا تو رو شاکرم به خاطر مجاری بینی تو رو شاکرم به خاطر گوش وچشم و تمام اعضای بدنش رو دونه دونه نام می بره و شکر می کنه
در آخر یک بار از استاد عزیز عباسمنش و خانم شایسته گرامی تشکر می کنم.
به نام خدای رحمان و رحیم که هرآنچه دارم از فضل ورزاقیت اوست و من متواضع و فروتن در مقابل خداوندم و تنها خدایا تو رو میپرستم و تنها از تو یاری میجویم به راه راست هدایتم کن
من یه موجود فرکانسی هستم با باورهام و کانون توجه و قدرت کلامم و کد نویسی کردنم خواسته هام رو جذب و خلق میکنم قدم به قدم هدایت میشم
نکته مهم اینکه من حالا که نقش باورهام رو در خلق خواسته هام درک کردم آگاهانه تصمیم بگیرم که هر باوری رو که به من کمک میکنه رو بپذیرم میلیونها بار تکرارش کنم
نکته مهم بعدی هرکاری که به من کمک میکنه حتی اگر منطقی و علمی نیست ولی داره به من کمک میکنه انگیزه میده تا به خواستم به موفقیت برسم همون رو بپذیرم و نمیخواد با منطق و علم تغییر بدمش
نکته مهم بعدی این باور که من به صورت ذاتی از موهبت خداوند این استعداد و توانایی خوب رو ذاتی دارم روش سرمایه گذاری کنم باورهای قدرتمند کننده براش بسازم و با انگیزه بیشتر و بدون مقاومت حرکت کنم تو این مسیر موفق تر میشم
نکته مهم بعدی من هرگز باور محدود کننده رو که احساس ترس ،کمبود ،نگرانی ،از دست دادن …بهم میده نپذیرم هرکسی باور محدود کننده میده نه بحث کنم باهاش نه بهش توجه کنم فقط اعراض کنم حتی اگر از آدمهای مهمی شنیدم مثل پرفسور هاوکینگ و باور برعکسش رو که قدرتمند کننده هست رو به خودم یادآوری بشم بارها تکرارش کنم
نکته مهم بعدی باور جدید به محض کارکردن روش تکرارش کردن قلبی کردنش درونی کردنش جهان خداوند سریع به این باور جدیدم واکنش نشون میده هدایت میشم به تجربه اون باور درست نتیجه میاد
باورهای قدرتمند کننده که به من کمک کرد در مورد سلامتی من مثل بایا قوی و استخوان های سفت و محکم و راست قامت با دندونای قوی و محکم هستم و سالم و قوی هستم
باور قدرتمند کننده ثروتمند شدن راحترین کار دنیاست خدا دهنده و من گیرنده و جذب کننده قویی هستم بی قید و شرط ،بی نیاز از عوامل بیرونی به محض اینکه روی این باور کار میکنم نشونه ها رو دریافت میکنم الگو میبینم و کارم راحتر و سریع تر و لذت بخش تر ثروت دریافت میکنم
باور قدرتمند بعدی که خیلی کمک کرده به من صرف اینکه به این دنیای مادی اومدم من لایق و ارزشمندم که بهترین نعمتها رو دریافت کنم
باور قدرتمند کننده بعدی ثروت منو از هر لحاظ رشد میده من تو انیمیشن های نادرست دیده بودم ثروتمندان چاق و بیریخت و کثیف و مغرور و بد دهن هستند و این ثروتمند شدن رو تو ذهن من رنج آور کرده بود الگوهای زیادی هم طبق این باورم میدیدم که تائید میکرد این باور نادرست رو ولی با تغییر باورم الگو درست به ذهنم نشون دادم که چه ثروتمندان زیبا و خوش اندام ،مهربون و خوش سخن و تمیز و خداگونه ای دیدم که باور جدیدم رو قویتر کرد از جمله الگو ی من شما استاد جان و مریم عزیزم هستید
باور قدرتمند کننده در زمینه روابط خدا رو من سرمایه گذاری کرده انتخاب کرده تا بهترین رابطه عاطفی و بهترین نسل و ذریه رو در جهان ایجاد کنه جهان رو رشد و گسترش بده این رو جایگزین باوری کردم که محدود کننده بود که تو فقط میتونی به اندازه یه جو از مادرت زندگی بهتری داشته باشی نه بیشتر ولی این باور قدرتمند کننده که ساختم و الگوی داشتن زندگی پر از عشق شما استاد و مریم عزیزم این باور رو در من نهادینه تر کرد و من مهمترین رابطه ام یعنی رابطه با خدا رو در نهایت زیبایی دارم و در زمان مناسب لاجرم به رابطه عاطفی درست هم هدایت میشم انشالله
این یه تعداد کمی از باورها یی هست که به من کمک کرده با تعییر باور نادرست و یا با باور درست حتی اگر منطقی و علمی نبوده نتیجه برام ایجاد کرده
استاد جان و مریم عزیزم بینهایت سپاسگزارم که این چنین خالصانه و مخلصانه با عشق بهترین آگاهی ها رو نشر میدید پارادایس باشکوه تر شده در این فصل بهار با این فرکانس پاک و ناب شما ساکنین بهشت
عاشقتونم خدایا سپاسگذارم اجازه دادی لایق دریافت این آگاهی باشم
من نرگس هستم. یک ماه دیگه بیست و پنج سالم میشه و از هجده سالگی عضو سایت شدم. اون روزهای اول سرم باد داشت و ارزوهای خیلی بزرگی توی ذهنم می پروروندم. میگفتم دیگه تا بیست و چهار ، پنج سالگی اون خونه ی رویایی و اون ماشین ارزوهام رو دارم. یک زندگی مرفحانه و پر از ثروت ، یک رابطه ی عاشقانه و … با اینکه حدود شش سال گذشته و من بیست و پنج سالم شده اما خبری از اون تصویر رویایی نیست.
من درست سال پیش دوره ی دوازده قدم رو توی اکانت خواهرم خریدم و ماه به ماه طیش کردم و اسفند ماه اومدم تا چک اپ فرکانسیم رو مقایسه کنم با اول سال. باورم نمیشد. من هیچ تغییری نکرده بودم. روابط همون روابط بود، اعتماد به نفس همون بود، ارتباطم با خدا همون بود فقط وضع مالی کمی بهتر شده بود. باورم نمیشد. خیلی بهم برخورد استاد خیلی زیاد. وقتی داشتم فایل چک اپ ایلیا رو میدیدم که چقدر قشنگ توضیح میداد و چه نکاتی رو از هر فایل توی زندگیش استفاده کرده بود واقعا هیچی نداشتم که بگم. چیزی نبود که بگم من از این نکته توی این قسمت زندگیم استفاده کردم. خیلی زورم اومد. با خودم فکر کردم واقعا همینه. واقعا من هیچ تغییر اساسی توی خودم و باورهام به وجود نیاوردم. وقتی کسی رو میبینم که دو ساله عضو سایت شده و زندگیش از این رو به اون رو شده و همش از خودم میپرسم چطور ؟ چطور اون تونست و من نتونستم ؟ چرا زندگی من اون تغییرات بزرگی که بقیه دارند رو نداره؟ جوابش رو دقیقا سر چک اپ فرکانسی اسفند ماه گرفتم. به خودم قول دادم که تغییر کنم. از همون بعد از عید شروع کردم واقعا به ایجاد یک سری تغییرات قدم به قدم. الان بعد از سه ماه میخوام یک سری تغییراتی که ایجاد کردم رو توضیح بدم و ازین به بعد هم به هدایت خدای مهربانم سعی میکنم مراحل تغییراتم و تصمیماتم رو توی سایت بنویسم. چون من خیلی درونگرا هستم و حس میکنم نوشتن میتونه راه ارتباطی خوبی برای ابراز درونم به دنیای بیرون باشه.
برای سال جدید با خواهر و برادرم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم دوره احساس لیاقت و روانشناسی ثروت یک رو بخریم و کار کنیم.
من شروع کردم به کار کردن روی احساس لیاقت اما وقتی به جلسه تکمیلی پنج رسیدم تقریبا اواسط اردیبهشت بود و متوجه شدم دارم خیلی کندتر از انتظارم پیش میرم و انچنان میلی برای گوش دادن بقیه جلسات ندارم. با خودم فکر کردم که چرا ؟ دیدم من دوباره دارم همون کاری رو میکنم که توی دوره دوازده قدم کردم. فقط جلسات رو گوش میدم و تایید میکنم اما هیچ تغییری در درونم ایجاد نمیکنم.
گفتم فایل گوش کردن فعلا بسه. من باید تغییرات عملی ایجاد کنم. همین وسلام. تا وقتی تغییری ایجاد نکنم دیگه فایلی گوش نمیدم.
اومدم اولین موردی که از شاید یک سال پیش میخواستم که به صورت مداوم داشته باشم رو انجام دادم. “هر شب حرف زدن با رب مهربانم” این کار رو دو سال قبل وقتی به یک تضاد عاطفی شدید برخوردم انجام دادم ، توی دفترم بسم الله میگفتم و شروع میکردم به حرف زدن و نوشتن حرفام به رب عزیزم و خیلیییی لذت بخش و ارامش دهنده بود. خیلی روحم رو اروم میکرد. لذتش زیر زبونم مونده بود به خاطر همین بعد ازون ماجرا همیشه به خودم میگفتم من این کار رو باید به یه عادت دائمی تبدیل کنم ولی هیچوقت نمیشد. یعنی هر بار میگفتم از این به بعد مینویسم ، یک شب مینوشتم دوباره فرداش نمیشد و کلا بیخیال میشدم تا دو هفته بعد دوباره میگفتم باید بنویسم باز نمیشد و … تا اینکه این بار گفتم این تعهد منه. این نیاز منه. این همون چیزیه که میخوام. مینویسم. و از همون شب تا همین امشب هر شب نوشتم هر شب … و چه لذتی داره حرف زدن و نوشتن برای او . واقعا بی نظیره. واقعا با هیچ حسی قابل مقایسه نیست. واقعا بهترین حس دنیاست حرف زدن با خود خود او.
این تغییر خیلی اعتماد به نفسم رو بالا برد. چون چیزی بود که مدت ها بود میخواستم انجام بدم و نمیشد و حالا شده بود. خیلی حس خوبی میداد. کلی از نظر روحی و ذهنی ارومم میکرد. امید شبانه ی من بود این حرف زدن های عاشقانه با رب.
بعد از این تصمیم و شروع این تغییر من به رب مهربانم گفتم من نمیدونم. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. همون حرفی که اقای احمد رضایی عزیز میگفت. اینو گفتم و گفت بیا مشکلاتت رو دونه به دونه حل کنیم. منم گفتم چشم.
گفتم اولین مشکل من ارتباطاتم با دیگران سر کارمه. من به شدت ادم درونگرایی هستم و خیلی اروم بودن و تنهایی کار کردن رو دوست دارم. البته بعد از اینکه از اذر ماه رفتم سر کار در سمت کارشناس پرتودرمانی توی بیمارستان امام خمینی تهران این رو بهتر فهمیدم. من توی شغلم، پنجاه تا همکار داشتم. من از محیط دانشگاهی که کلا با چهار پنج نفر همکلاسی و استاد که همگی خیلی با شخصیت و سطح بالا بودند یک دفعه وارد محیط شلوغ و پر از ادم های مختلف با هر نوع تفکر و سطحی شدم. ارتباط برقرار کردن به شدت سختم بود. با اینکه چند ماه از شروع کارم گذشته بود و یکم اوضاع برام راحت تر شده بود اما همچنان هم چالشم بود. به رب مهربانم گفتم رب ، حرف ادم ها خیلی برام مهم شده ، اینکه هر کسی به خودش اجازه میده هر حرف نامربوطی بزنه اذیتم میکنه. اینکه هر کسی جرئت میکنه نظر بده یا ایراد بگیره اذیتم میکنه. چیکار کنم ؟
ازش پرسیدم چیکار کنم اونم به من راه حل ها و تغییراتی که باید ایجاد میکردم توی این مرحله رو خیلی زیبا گفت. اول از همه توی ذهنم جایگاه همه ی ادم ها رو پایین بیارم. هیچ مسئول و با سابقه و هیچ کسی از من برتر نیست و من ارزشمندم. گفت سر کارت کاملا مرتب و اراسته برو. منم گفتم چشم. روپوش نو و خوشگل خریدم. همیشه خوش بو میرفتم. موهام همیشه تمیز و مرتب و خوش بود. ساعت مینداختم. یک ارایش ملایمی میکردم. در مجموع با یک ظاهر خیلی بهتر سر کارم حاضر میشدم. رب من گفت همیشه یک ربع زودتر برو سر کارت که قبل از شروع کار بتونی ریلکس بشی یه چایی شیک بخوری و بعد شروع کنی منم گفتم چشم. گفت به جای غذای بیمارستان ، غذای دانشکده ی پرستاری رو رزرو کن و برو اونجا ناهار بخور. کیفیت غذای اونجا بهتره. گفتم چشم. با توجه به جلسه ی سه احساس لیاقت بهم گفت اگر کسی حرف نامربوطی زد خیلی جدی و محترمانه بهش بگو که نباید این حرف رو بزنه یا اینجوری صحبت کنه و توی این حدود دو ماه من چندین بار این کار رو کردم. دقیقا از چند نفر که حرف هاشون اذیتم میکرد ، به همشون گفتم و یک نفرشون هم کلا برنامه ی کارم ازم جدا شد و دیگه باهاش شیفت نبودم خداروشکر. اولی دوستم بود و همش به شوخی میگفت کارت به درد نمیخوره و خیلی ارومی و این حرفا. منم بعد از اون بهش مستقیم گفتم من میدونم تو شوخی میکنی و چون دوستم داری اینجوری میگی (خودش همیشه میگفت من فقط با کسایی که دوستشون داشته باشم شوخی میکنم و با بقیه خیلی خشک و جدیم) اما من با این حرف راحت نیستم و باعث میشه بقیه هم فکر کنند واقعا من کارم خوب نیست پس لطفا دیگه این رو نگو و خداروشکر دیگه همچین حرفی ازش نشنیدم. نفر دیگه مسئول شیفت صبح بخش بود که هر بار من رو میدید یه ایراد بی مورد میگرفت. چون من به احترام بزرگتر بودن و اینکه سری بعد دیگه چیزی نمیگه جوابش رو نداده بودم اون هم هر بار همین کار رو باز هم به شوخی میکرد. مثلا میگفت عههه دستگاه خراب شده خانم هاشمی باز دستگاه رو خراب کرده بعدم میخندید. حالا اونجا مثلا ده نفر دیگه هم داشتند کار میکردند. منم اخرین بار محترمانه بهش گفتم اقای فلانی میشه لطفا دیگه توی جمع با من شوخی نکنید. احساس میکنم مناسب نیست و اذیت میشم. این اقا هم خداروشکر دست از سر ما برداشت. و چند مورد دیگه که حالا بگذریم.
باز مورد دیگه ای که پیش اومد سرکارم این بود که به من شیفت های اضافه میدادند. یک بار من برنامه ریزی کرده بودم برای یک پنجشنبه که جایی برم که دو روز مونده به اون یهو گفتند فلانی ها که شامل خانم هاشمی هم میشد باید پنجشنبه غروب بیان شیفت. طبق حرفی که خودشون قبلا زده بودند من شیفت های اضافه داشتم و قرار بود توی مواقع اورژانسی دیگه من رو شیفت نذارند. من این رو به مسئولی که شیفت ها رو مشخص میکرد گفتم و اون برخورد بدی کرد. منم خیلی ناراحت شدم و کنترل ذهن واقعا برام سخت شد. به شدت درگیر بودم و میخواستم حتی درجا از کارم انصراف بدم و بیام بیرون. اون روز اومدم خونه ، به عصر نرسید که دولت اعلام کرد چهارشنبه بیمارستان ها باید باز باشه و شیفت پنجشنبه ی من خود به خود حذف شد. اما این تضاد خیلی اذیتم میکرد توی ذهنم و هی با ربم صحبت میکردم که چیکار کنم و چه تصمیمی بگیرم. در نهایت به این رسیدم که من از نظر مالی در حال حاضر این کار رو نیاز دارم. نباید ورودی مالیم رو صفر کنم و باید به روش دیگه ای این مسئله رو حل کنم. این مسئول هم فقط در حد نوشتن شیفت هاست و نه رئیس منه نه مالک بیمارستانه نه مالک بخشه نه هیچی که نیاز باشه باهاش در ارتباط باشم. منم از طرف دانشگاه اینجا هستم و کسی اجازه نداره با من رفتار بدی داشته باشه. کل ارتباطم رو با این خانم مسئول نوشتن شیفت قطع کردم و گفتم خدایا نوشتن همه ی شیفت هام با تو. من راضیم. نه یک کلمه بحث میکنم نه اعتراض حتی اگر شیفت هام زیاد بود الخیر فی ما وقع. این رو گفتم و پرونده ی این خانم رو توی ذهنم بستم. و به طرز عجیبی بعد ازون کلی شیفت خود به خود آف شدم. همه ی شیفت هام خیلی عالی و با هم شیفتی های خوب بود و…
بازم مینویسم از بقیه تغییراتم.
در نهایت هم خدایا خودت هدایتم کن. من پا تو مسیر تو گذاشتم که تو هدایتم کنی به راه راست به راه کسانی که به اون ها نعمت دادی…
عکس زیباتونو در قاب طبیعت دیدم و محو تماشای چهره زیباتون و لبخند دلنشینتون شدم و به خودم لایک دادم که روی پرفایلتون کلیک کردم تا از دیدن این قاب زیبا لذت ببرم ،چون حیف بود این میکس زیبا از طبیعت و چهره زیباتونو از دست بدم
شروع کردم به خوندن کامنت زیباتون و هر سطر که جلو میرفتم به خودم میگفتم الحق که درون شما بسیار بسیار زیباتر از تمام تعریفای است که میشد از ظاهر شما گفت
چقدر لذت بردم از خودشناسی که انجام دادین و کندوکاشی که در وجود خودتون داشتین تا ترمزهای خودتونو کشف کنید
وقتی توضیح شما رو میخوندم راجب طی کردن قدمها و اینکه فقط میشنیدین و تغییری حس نمیکردین حس کردم منم تا حدود زیادی همینطورم و خیلی وقتا فقط گوش دادم و عمل نکردم و بعضی جاها که تصمیم و تعهد داده بودم انجام بدم به وضوح نتایجم تغییر کرده بود
در واقع این ترمز شما ترمز منم بود و باید بتونم مثل شما تعهد خودمو بیشتر کنم برای تغییرات اساسی در زندگیم ،چقدر خوب در مورد نحوه برخوردتون با همکاراتون توضیح دادین و اینکه چطور بصورت عملی اقدام کردین ،چون منم دقیقا همچین موردی دارم و در محیط کارم برام پیش اومده و از همین الان تصمیم گرفتم که من بصورت عملی اجراش کنم و احساس لیاقتمو با خنده و شوخی بی جا اشتباه نگیرم و هر جا لازم بود با جدیدت برخورد لازم به همراه احترام انجام بدم
چندتا ایده دیگه هم از نکاتی که گفتین به ذهنم رسید که باید اجرا کنم مخصوصا اولویت بندی حل مسائلم و شروع کنم به حل کردن آشغالای که زیر میز گذاشتم و با هر بار حل کردنش آرامشمو در طول روز بیشتر کنم
همین الان که در حال تایپم اقدام اولی رو میخوام انجام بدم
نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم برای این کامنت زیبا و پرآگاهیتون ،از خداوند برات طلب بی نهایت آرامش و ثروت بی انتها رو در همه ابعاد خواستارم
انشالله که بتونیم این مسیر تغییر کردن رو ادامه بدیم. یکی از مواردی که همیشه جنبه های دیگری از آگاهی ها رو برای من باز میکرده کامنت های دوستان از تجربیات خودشون بوده. که این بار هم انگیزه بخش من بود تا من هم بتونم به همین منوال نوعی از عمل کردن به اگاهی ها و تجربه ی حاصل از اون رو با شما دوستان به اشتراک بگذارم. خوشحالم که باعث شد شما هم دست به اقدام بزنید.
خداوند را شاکر در جمع شما دوستان خودساخته و توحیدی هستم .
کامنت شما بسیار شبیه زندگی من بود
در اوایل حضورم در سایت مثل شما فکر میکردم و هیچ عملکردی نداشتم و البته منتظر نتایج بزرگ بودم ،بارها و بارها نا امید از خودم شدم ولی هیچ وقت نا امید از آموزشهای استاد نشدم چرا که نتایج استاد و شما دوستان در حال پیشرفت سند محکمی بود برای ذهن نجواگرم و جای هیچ بحثی را برایش نمیگذاشت اگر بقیه توانسته اند طبق همین آموزشها و با همین سایت و با همین روش به نتایج بزرگ برسند پس من هم میتوانم اینجا بود که با خودم گفتم باید زمان حضورم در سایت را بیشتر کنم و از تجربه دوستان گلی مثل شما استفاده کنم و سعی کنم در زندگیم اجرا کنم و سعی کنم عملکرد داشته باشم به قول استاد ایمانی که عمل نداشته باشد حرف مفت است.
خداوند را سپاسگزارم مرا در سایت توحیدی استاد عباسمنش در کنار شما دوستان عملگرا قرار داده
در پناه خالق وهاب شادو پیروز و سلامت و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیزم نرگس هاشمی و خانواده صمیمی عباس منش کامنت قشنگ تونو خوندم و لذت بردم خیلی خوبه که وقت میزارین و اینجا حرف های قشنگ و نتیجه هاتونو مینویسین دقیقا منم خیلی وقت ها به زمان بندی خداوند اعتماد دارم و میدونم کاری که خداوند به طرز بهترینش برای ما انجام میده هیچ بنده ای نمیتونه انجام بده و هیچ کس جز خودمان نمیتونه بهمون خوبی و یا بدی کنه منم دقیقا با آدمهای بسیاری سرکار هستم هررروز هرلحظه تعداد خیلی بالایی و اینکه اجازه ندم تا یه جایی اینجوری تو یه سریع مساِئل اما یه جاهایی هر چقدر میگم کسی گوش نمیده یکی اینکه یاد گرفتم احترام بزار و اصلا در مقابل هییچکس غرور نداشته باشم وهمه را از طرف خداوند بدانم چه خوب چه بد بگم اینا به نفع من دارن عمل میکننه حتی رو مانیتورم هم نوشتم او پاره از خداست پاره از منست تو یکی از فایلهای دانلودی مییگه فکر پرتو اگاهی میگه برای لحظه ای هم شده از هیچکس تنفر نداشته باشین و همه را از وجود خودتون بدونین و این جمله خحیلی به من کمک کرده تا از کسی ناراحت نباشم تا به کسی ضربه نزنم فقط حس خوب داشته حس خوب منتقل کنم و اینکه تقریبا هر کس میاد تو اتاقم بهم میگه چقدر انرژیت مثبته در پناه الله شاد باشین جمله هامو نمیتونم ببندم تایه حرف میزنم تمام خخ کامنتت تاثیر گذار بود
بله دقیقا. بحث روابط برای من به شخصه یک دنیایی هست که نیاز دارم توش بسیاری از اموخته هام رو کنار هم بگذارم و عادت شخصیتی خودم کنم تا پس از مدتی اون تجاربی که میخوام وارد زندگیم بشه.
همه ی انسان ها رو ارزشمند و پاره ای از خداوند دیدن یا همان خداوند رو در همه کس دیدن …
تحسین زیبایی های ادم ها و توجه به نکات مثبت هر کس …
بزرگ نکردن هیچ کس در برابر خداوند …
و موارد دیگه ای که انشالله بتونیم در عمل استفاده کنیم.
سلام به خانم شایسته و سلام به همراهان گروه تحقیقاتی عباسمنش
اول میخوام از باوری بگم که لطمه زیادی در طی سالها بکار من زده
این باور این هست که در اداره جات ایران کسی درست کار نمیکنه و مردم رو اذیت میکنن،
متأسفانه این باور در طی سالها در ذهن من شکل گرفت و من هم تایید میکردم و الگوهای زیادی برای خودم ساختم که اگه کارت به اداره جات افتاد حالا حالا ها باید بدوی تا به خواستت برسی.
و با این باور مخرب هربار که به اداره جات میرفتم افراد نامناسب زیادی به پست من میخوردن و هربار به اشکال مختلف کار من عقب میفتاد و متأسفانه هنوز هم ادامه داره، اما وقتی به همکارام نگاه میکنم افراد موفقی زیادی رو میبینم که به راحتی کارشون انجام میشه،
پس نتیجه میگیرم این باور من هست که باعث شده چنین نتایجی بگیرم،
اما باورهای قدرتمند کننده:
من از سن خیلی پایین این باور در وجودم شکل گرفت که مدیریت خوبی دارم و میتونم کارهای تیمی خوبی انجام بدم و چون این رو باور داشتم در شغلهای که داشتم بطور معمول موفق بودم، مثلا یه زمانی کار من گچبری ساختمان بود به عرض چند سال کارم طوری پیشرفت کرد که در مقطعی حدود 80 نفر برای من کار میکردن و یا در کار فعلیم که ساختمان سازی هست افراد زیادی رو به خدمت میگیرم که خیلی با سرعت و خیلی تمیز کارشون رو انجام میدن.
جون باور دارم که براحتی این افراد رو اداره میکنم خیلی راحت از عهده این کار برمیام،
یه مورد دیگه همین قانون سلامتی که استاد در سایت گذاشتن، من اگه در گذشته بهم میگفتن دو شبانه روز پشت سر هم غذا نخور، هرگز فکر نمیکردم که بتونم انجام بدم، اما وقتی دیدم استاد یک هفته بدون خوردن غذا بدون هیچ مشکلی دوم آورده و دیدم خیلی از دوستان هم در کامنت هاشون نوشتن که 48 ساعت غذا نخوردن بدون اینکه احساس گشنگی کنن، من هم باور کردم و الان که دارم این کامنت رو مینویسم از وعده قبلی که غذا خوردم 30 ساعت گذشته بدون اینکه احساس گشنگی کنم و تصمیم دارم اولین 48 ساعت بدون غذا رو بگذرونم و میدونم که براحتی انجام پذیره، چون باور کردم انجامش میدم.
باورها به همین شکل بوجود میاد پس باید روی خودم کار کنم تا بتونم به اون باور مخرب که در ابتدای کامنت نوشتم غلبه کنم.
با تشکر از استاد و دوستانی که با کامنتهای خوبشون باورهای خوبی رو در ذهن ما شکل میدن
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر فوق العاده
الهی شکر که یه هدیه ارزشمند دیگه از طرف خدا دریافت کردیم و این فایل روزی ما شد
بعد از این مدتی که از آشنایی من در این مسیر میگذره این فایل برام حکم یک ارزیابی رو داشت مثل امتحان هایی که در گذشته ازمون میگرفتن و براساس اینکه چقدر یاد گرفتیم مطالبی که تو اون سال بهمون آموزش داده شده رو اما این بار این امتحان رو خودمون از خودمون میگیریم و استاد تنها برگه سوالات رو برامون پخش میکنند
چند تا کامنت اولی که از دوستان خوندم کاملا برخلاف تصورم خیلی شگفت انگیز بود. حقیقتا انتظار داشتم دوستان با همان حالت تضرع و اعتراف همیشگی خودشون درباره خودشون بنویسند اما دیدم تقریبا همه دوستانی که کامنت هاشون رو خوندم خیلی محکم درباره خودشون و باورهایی که دارند یا در مسیر ایجاد کردند صحبت کردند و خیلی زیاد تحسینشون کردم و لذت بردم.
از زمانی که دوره قانون آفرینش و کشف قوانین زندگی رو به طور جدی تر بررسی میکنم و به یاد میارم که قانون جهان بازتاب فرکانس های ماست اینکه وضعیت کنونی و آتی خودم رو بررسی کنم خیلی برام راحت تر شده، چرا که به این یقین رسیدم که این من هستم که دارم اتفاقات زندگی خودم رو خلق میکنم.
همزمان که داشتم به این جلسه گوش میدادم یه نکته ای خیلی تو سرم میچرخید و اون هم این بود که ما یک باور داریم که واقعیت زندگی ما رو شکل میده و یک حقیقت داریم که قوانین ثابت جهانی هستند که خیلی خالص ترند و به خودی خودشون ارزشی تو زندگی ایجاد نمیکنند تا اینکه ما بیایم برمبنای اون حقایق باورهارو بسازیم و اقدام کنیم.
برای اینکه این موضوع بهتر برای خودم و دوستان دیگه جا بیفته باید این 2 را به مصالح، نقشه، افراد، بررسی زمین که باورهای ما هستند و قوانین حاکم برای ساختمان سازی مثل قانون جاذبه که حقیقت قوانین جهان هستند تشبیه کرد.
اگر این رو بتونیم به خوبی تو ذهنمون بسازیم خیلی راحت میتونیم ازش استفاده کنیم. وقتی آدم بدونه حقیقت اینکه قانون جاذبه وجود داره یا در یک منطقه ای امکان رانش وجود داره نمیره اونجا خونه سازی انجام بده یا میاد تو سازه خودش از مواردی استفاده میکنه که بهش کمک میکنند و باعث استحکام بیشتر ساختمان میشوند.
وقتی این موضوع رو در آموزش های استاد بررسی کردم متوجه شدم که آموزش های ایشون یک بخشیش گفتن حقایق یعنی همان قوانینه و قسمت دیگه بازگو کردن باورها مناسبه.
نکته مهمی که اینجا وجود داره اینکه تحت هیچ عنوانی نمیشه قانون رو دور زد و کسی که بخواد قانون رو دور بزنه قطعا نمیتونه به نتیجه مطلوب برسه و آسایش و آرامش رو تجربه کنه. البته که این قوانین همگی به وسیله انسان ها کشف شدند و با قوانین کائناتی تفاوت هایی دارند و من منظورم بیشتر قوانین کائناتی هستند.
شاید شما فکر کنی که دروغ گفتن باعث این بشه که کارت راه بیفته اما امکان نداره که در آرامش باشی، همیشه سوظن داری نسبت به آدم ها، شکاک و مضطرب و نگران هستی که نکنه سرت کلاه بره یا بهت دروغ گفته بشه و همیشه هم همین رو تجربه میکنی. پس هر باوری که برخلاف قوانین ساخته بشه شاید در ظاهر نتیجه بخش باشه اما در اصل منجر به نابودی و تحمل ضررهای سنگین و گاها جبران ناپذیر خواهد شد.
یادمه چند سال پیش یکی از خوانندگان خیلی خیلی مطرح که به راحتی همه چیز و اعتیاد رو ترویج میکرد این باور رو در ذهن مردم ایجاد کرده بود که آقا میشه کارهای خلاف انجام داد و نتیجه هم گرفت اما نه تنها همان موقع بلکه الان به شکل واضح تری میبینیم که چقدر همان باورها موجب رنجش این فرد در زندگیش شده.
بارها دیدیم مثال های قرآنی رو که در نهایت کسانی که خلاف قوانین الهی حرکتی کردند نابود شدند هرچند که صاحب چیزهای بسیار زیاد و جذابی هم ممکنه که بوده باشند.
حتی ممکنه ما افراد موفقی رو هم دیده باشیم که مثلا تو دوران حرفه ای شون خیلی رعایت کردند اما زمانی که دوران حرفه ای آن ها تمام شده دقیقا برعکس عمل کردند و همین موضوع باعث شده تمام اون نتایج به راحتی از بین بره.
وقتی آدم بررسی میکنه آدم های موفقی مثل رونالدو، ایلان ماسک، بیزوس،زاکربرگ و خیلی ها دیگه رو به این نتیجه میرسه که باورهایی که برمبنای قوانین الهی ساخته میشوند و مهم تر از اون استمرار پیدا میکنند موجب ایجاد نتایج شگفت انگیز و بسیار تاثیرگذار میشوند.
وقتی ما باور داشته باشیم خودمون رو توانایی هامون رو و کس دیگه ای رو تاثیرگذار ندونیم این دقیقا خود توحیده و ایجاد یک باور برمبنای قوانین کائناتی.
وقتی ریشه شیئ رو هم تو قرآن بررسی میکنیم دقیقا داره همیچین اتفاقی رو توضیح میده
تو قسمت اول داره قانون رو میگه و تو قسمت بعدی کاری که ما می تونیم با توجه به این قانون انجام بدیم و نتیجه که ایجاد میشه رو توضیح میده.
ما میتونیم به طور مثال در مورد این آیه 2 تا باور بسازیم با دو تا کارکرد متفاوت:
1. خداوند ناظره منه و من همیشه مورد رحمت اون هستم و هراقدامی که انجام بدم مورد رحمت خدا قرار میگیرم و اگر چیزی رو نیاز داشته باشم در زمان مناسبش بهم میگه چون اون همه چیز رو میدونه
2. حالت دوم کاملا میتونه برخلاف این باشه و به خاطر ورودی های مذهبی گذشته باعث ایجاد احساس گناه بشه و ما فکر کنیم که اولا خدا میدونه ما نمیدونیم پس هیچ کاری نمکنیم و دوما خدا همیشه میدونه ما حتی اگر کاری هم بکنیم باز در برابر اراده خدا چیزی نیست و ثمره ای نداره
خب میشه خیلی راحت متوجه شد که این برداشت ها کاملا میتونه تفاوت ایجاد کنه تو نتایج زندگی
خود من به شخصه مهمترین باوری که همیشه بهم کمک کرده این بوده که اگر من در مسیر درست باشم خداوند حتما به من کمک میکنه اگر جایی اشتباه کنم بهم نشان میده و با این باور حتی اگر خطا هم باشه خیلی ضرر به من نمیزنه و نتیجه ای که بوجود میاد خیلی خیلی بزرگ تره همیشه.
وقتی به این فکر میکنم که چرا من به این مسیر هدایت شدم مدام این باور که من همیشه سعی کردم آدم درستکاری باشم من رو به این مسیر هدایت کرد این در شرایطی بود که من خیلی از کارهام اشتباه بود انقدر اشتباه که فکر میکردم کلا آدم اشتباهی هستم اما چون این باوره درون من عمیق تر بود هدایت شدم به سمتی که اشتباهاتم تبدیل به نقطه قوتم شد چون باعث شد قوانین رو بهتر درک کنم.
باور خیلی مهم دیگه ای که من خیلی بیشتر دارم روش کار میکنم باوره اینکه اگر من احساسم خوب باشه هر اتفاقی که تو زندگیم بیفته به نفع منه. این باور هم ازون باورها و قوانین بسیار کلیدیه.
ممکنه ما بدونیم همچین قانونی وجود داره دیگه وقتی حالمون خوب نیست (به شکل مستمر) میتونیم بفهمیم که باید خودمون رو برای مشکلات و حال بد بیشتر آماده کنیم.
این باور که در واقع یک قانون مهم کائناتیه بهم کمک کرده تسلیم باشم و همین تسلیم بودن من رو همیشه به احساس بهتر رسونده. وقتی ما بدونیم که احساسمون خوب باشه اتفاق ها به شکل عالی رقم میخوره دیگه اصل برامون حال خوب میشه. این باور بهم کمک کرده بفهمم کجا دارم وابسته میشم و کجا رها هستم و چرا روند ساده و چرا پیچیده میشه.
هربار که من خودم رو بررسی میکنم میبینم جاهایی که خوب نتیجه گرفتم که اتفاقا همیشه خیلی هم ساده بوده جاهایی بوده که من احساس خوب رو اصل قرار دادم و جاهایی کار سخت پیش رفته من فراموش کردم که باید حالم خوب باشه و احساس خوبم رو وصل به نتیجه کردم.
اصلا چی میشه که آدم قدم برمیداره؟ غیر از اینکه باور داره نتیجه داره؟
آدم اگر یه ذره باهوش باشه میفهمه که بابا خوب من اگر دارم قدم برمیدارم چه مرضیه که بخوام ناامید باشم. چون بعضی وقتا ما قدم برمیداریم اما امید نداریم نتیجه میده.
تو کنکور شرکت میکنیم اما باور نداریم متونیم یه جای خوب قبول بشیم.
ازدواج میکنیم اما باور نداریم که میتونیم خوشبخت باشیم.
این الگو تقریبا تو زندگی همه ما هست تو بخش های مختلف کم و زیاد.
دلیل عمدش هم اینکه نیمدیم باورهای برمنبای قوانین ایجاد کنیم.
بارها و بارها هم تو زندگی خودم و هم تو زندگی دیگران دیدم که گفتیم نتیجه بزرگ تر از چیزی که می خواستیم بود، چرا؟
چون برمبنای قانون عمل کردیم.
پس چرا تو بقیه جاها این اتفاق نمیوفته یا راحت نمیوفته؟
چون به درستی برمبنای قانون عمل نمکنیم.
قانون داره کار خودش رو انجام میده اما ما خودمون رو همگام نمیکنیم.
نیازی نداریم هم قوانین رو بدونیم (به این بهانه که ما که از همه قوانین کائنات اطلاع نداریم و نمیتونیم باورها مناسب ایجاد کنیم) همینکه بدونیم احساس خوب=اتفاقات خوب و این ما هستیم که داریم اتفاقات زندگی خودمون رو خلق میکنیم و به اندازه ای که خودمون رو لایق بدونیم نعمت ها رو دریافت میکنیم و به اندازه ای که خداوند رو تاثیرگذار میدونیم تو زندگیمون تاثیرگذاره و شرک نمیورزیم و اگر سپاس گزار باشیم بزرگ میشویم و همیشه در حال هدایت هستیم دیگه همه چیز رو میشه با همین قوانین ایجاد کرد البته در طی یک روند مستمر.
استمرار از هر چیزی در این موضوع مهم تره. هیچ زمانی نخواهد رسید در این جهان مادی که شیطان دست برداره از وسوسه ما حتی اگر به نتایج خیلی خیلی بزرگ هم رسیده باشیم حتی اگر پیامبر باشیم پس تنها چیزی که میتونه نجواهای شیطان رو خاموش و بی تاثیر کنه استمراره.
از خدا می خوام که بهمون کمک کنه ما تا در این مسیر زیبا استمرار داشته باشیم و هر روز نتایج بهتری رو ایجاد و حال بهتری رو تجربه کنیم.
استاد و خانم شایسته عزیز در تمام مدتی که در این مسیر بودم روزی نیست که به خاطر حضور شما عزیزان سپاس گزار نباشم و لذت نبرم از رشد سایت عباس منش و بهبود عملکرد شما انشالله خدا به شما طول عمر با عزت بده تا ما هر روز از وجود شما بیشتر بهره مند بشیم.
امروز بعد از چند ساعت فعالیت روی مبل نشسته بودم و چای میخوردم که رفتم به سایت سر بزنم
یهویی به همسرم گفتم خبری از احسان نیست
که همسرم گفت
اتفاقا آقا احسان کامنت نوشته
و منم با عشق کامنتت را خوندم و کلی باورهام دوباره و دوباره تقویت شد
ممنونم برای یادآوری باورهای توحیدی و کلیدی کائنات و قوانین وحکم جهان.
بعد دوسال تو سایت بودن
کارهای روتین روزانه من
*در هر لحظه سپاسگزاری از داشته هام هست
و منو به ذوق و شادی درونی میرسونه.
*و دوم تجسم خواسته ها به روش استاد خیلی حام را خوب میکنه و اون صحبت کردن با خودم هست.
*سوم هر نعمت و رزقی که اون روز
به من رسیده مدام تکرار و تکرار میکنم
و قلبم باز میشه.
خدا هر لحظه داره پاسخ میده به فرکانس ما
###امروز داشتم ماشینم را میبردم برای تعویض روغن
یه سکه 500 تومنی پیدا کردم و جالب بر خلاف قبل من اون را برداشتم و نشونه ای از خدا دونستم و خدا را شکر کردم
و تکرار و تکرار
###رفتم نونوایی برای خرید نون بربری
کارت کشیدم و گفتم یه بربری ساده لطفا بدید
بعدِش نونها را که از تنور دراوورد
وقتی نونهای کنجدی را دیدم نظرم برگشت و گفتم لطفا کنجدی بدید
آقای نانوا گفت آقا کنجدی بردارید اشکال نداره
کنجدهای روی نون روزی من شد.
###داشتم میومدم خونه که تشنم شد حسابی ،جلوی یه دکه وایستادم یه آب معدنی گرفتم و یه لیوان یه بار مصرف که اون آقا فقط پول آب معدنی را کارت کشید.
شاید اون لیوان 1000 تومن پولِش باشه،ولی چنان لذتی وجودم را گرفت که از اعماق وجودم از خدا قدردانی کردم.به قول فاطمه جانم دیگه دارم عادت میکنم ورودی ها و نعمتهای فندقی را بارها و بارها به خودم یادآوری کنم.
احسان جان این باور که شما و استاد در مورد باوری صحبت کردید که
وقتی ما رو خودمون کار میکنیم ،هر اتفاقی بیوفته به نفع ماست و همون الخیر و فی ماوقعه
برام امروز پیش اومد
جزئیاتش را نمیگم ولی من برای انجام کاری رفته بودم و تضادی پیش اومد
حالا مگه ذهن وِل میکنه مثل رینگ بوکس بود تقابل من و ذهنم
ولی من این باور را دارم خدا را شکر خیلی خیلی به باور
غالب تبدیل میکنم
باور کن من ایر پاد را گزاشتم تو گوشم و 4 ساعت با گوش دادن توحید عملی استاد و فایلهای 12 قدم و با خودم صحبت کردن و ناکتکردن ذهنم
نتیجه همون روز برام رقم خورد و همه چی به نفع من شد بر خلاف قبل
و دوباره و دوباره این باور در من قوی تر شد.
الهی صد هزار مرتبه شکرت.
بسیار استفاده بردم از نکات ارزشمند شما دوست عزیزم.
من معمولا کامنت های دوستان رو که میخونم خیلی لذت میبرم و بلند بلند تحسینشون میکنم و اتفاقا کامنت های شما و همسر عزیزت در این فایل جز او دسته ای بود که خیلی از خوندش لذت بردم و همیشه از خوندن کامنت های شما لذت میبرم، یادمه دقیقا اونجایی که همسرتون داشت تعریف میکرد که موهای دختر گلتون رو شونه میکردن من قشنگ حس اون صحنه رو دریافت کردم و خیلی زیاد لذت بردم.
من همیشه به زندگیم به شکل یک مسیر نگاه میکنم که یک راهنمای خیلی قدرتمندی همراه من هست باهام در این مسیر. وقتی آدم به این راهنما اعتماد کنه میدونه که اون بهترین مسیرهارو میشناسه و تنها چیزیه که نیازه اینکه سعی کنیم همراه باشیم با این راهنما.
باید بپذیریم که آگاهی ما در مقابل این راهنما خیلی محدوده، شاید یه جاهایی تو مسیر ناهمواری های وجود داشته باشه که اگر به راهنما باور داشته باشیم میفهمیم که اون ناهمواری ها قراره ما رو آماده تر و نزدیک تر کنه به مقصد.
خیلی از ماها خودم رو میگم میایم روی باورهای توحیدی کار میکنیم حالمون خوب میشه اما در عمل نمیتونیم ازش استفاده کنیم همچنان همان احساسات گذشته رو نسبت به اتفاقات و لحظه های مختلف زندگی داریم، گاهی ممکنه احساس کنیم مدت هاست تو یه شرایطی گیر کردیم و تغییر به خصوصی تو شرایط ایجاد نمیشه اما اگر واقعا خداوند رو باور کرده باشیم باید نگاهمون رو به این شرایط تغییر بدیم.
پس ما کی می خوایم سپاس گزاری رو یاد بگیریم؟
کی می خوایم بفهمیم خدا چقدر به ما نزدیکه و پاسخگوی نیازهای ماست؟
امروز داشتم به این فکر میکردم وقتی آدم خودش رو با کسی مقایسه نمیکنه و تفاوت ها رو میپذیره خیلی راحت میتونه روی بهبود زندگی خودش تمرکز کنه و عمیقا سپاس گزار باشه برای نعمت هاش.
کسی که به راهنما اعتقاد داشته باشه سعی میکنه حال خودش رو خوب نگه داره.
دیدن زندگی عزیزانی مثل شما الگوهای ساده و بی ریایی هستید که میتونه باعث سپاس گزاری امثال منی باشه که دارم نظاره میکنم این زندگی زیبارو که واقعا هیچ جای دنیا حداقل من نمونش رو ندیدم تا الان.
چه زیباست یک مادر احساسات زیبای مادرانش رو شرح میده
چه زیباست واقعا همسری که همیشه تحسین میکنه همسرش رو
این خیلی قشنگه، خیلی آموزندست
چند روز پیش با یکی از دوستان تو یه کافه ای نشسته بودیم یه گل خیلی ساده و معمولی روی میز بود به دوستم گفتم ببین ما اگه الان از دیدن زیبایی این گل و این لحظه لذت نبریم هیچ چیزی نمیتونه مارو خوشحال و شاد کنه و چه نعمت بزرگیه واقعا دیدن این زیبایی های به کلام کوچک اما بسیار بزرگ
خداروشکر میکنم که در این مسیر همراه دوستان عزیزی چون شما هستم. براتون بهترین لحظات و ناب ترین احساسات رو آرزومندم دوست عزیزم
کل قوانین رو نوشتی و با توضیحات بینظیرت منو بردی توی درک بیشتر
(همینکه بدونیم احساس خوب=اتفاقات خوب و این ما هستیم که داریم اتفاقات زندگی خودمون رو خلق میکنیم و به اندازه ای که خودمون رو لایق بدونیم نعمت ها رو دریافت میکنیم و به اندازه ای که خداوند رو تاثیرگذار میدونیم تو زندگیمون تاثیرگذاره و شرک نمیورزیم و اگر سپاس گزار باشیم بزرگ میشویم و همیشه در حال هدایت هستیم دیگه همه چیز رو میشه با همین قوانین ایجاد کرد البته در طی یک روند مستمر)
دریاچه نمک حوض سلطان که در شرق اتوبان قم – تهران قرار دارد،
دریاچه بختگان دومین دریاچه بزرگ ایران بعد از دریاچه ارومیه
دریاچه زریوار در کردستان
دریاچه پریشان که یکی از بزرگترین دریاچه های آب شیرین ایران و خاورمیانه است
دریاچه طشک در استان فارس
دریاچه گیسوم تالش
دریاچه عباس آباد
دریاچه شورمست (چه اسم قشنگی داره!)
دریاچه سد نمرود
دریاچه ولشت در چالوس
دریاچه ساهون در لاهیجان
و…………..
167. خدایا شرکت بابت عظمت و مهربانی تو نسبت به خلق، که طبق یک تحقیق، حدود 304 میلیون دریاچه و تالاب در سراسر کره زمین وجود دارد
168. خدایا شکرت بابت تمام تالاب های ایران، از جمله:
تالاب انزلی
تالاب شادگان
تالاب گاوخونی
تالاب میقان
تالاب پریشان
تالاب هامون
تالاب هورالعظیم
169. خدایا شکرت بابت دریاچه آب شیرین پردایس استاد، که هم خیلی خوب و دیدنی است و هم چه خاطرات خوشی با آن داریم، و هم این که استاد چه فایلهای ارزشمندی کنار این دریاچه برامون ضبط کرده دمش گرم و باغش آباد
170. خدایا شکرت بابت تمام قسمت های سریال زندگی در بهشت
171. خدایا شکرت بابت رودهای مهم جهان، مثل ولگا، گنگ، دانوب، نیل، آمازون، می سی سی پی، راین
=====================================
172. خدایا شکرت بابت رودهای مهم ایران، مثل:
ارس
زرینه رود که به دریاچه ارومیه می ریزد
رود کرج
زاینده رود
رود چالوس
دربند
گرگر
شطیط
دز
کارون
اروند رود
اترک در گلستان
هریرود
سفید رود در زنجان، که به خزر می ریزد
هیرمند در سیستان
آهوران در کرمانشاه
هلیل رود در کرمان
بابلرود
مهاباد رود
رود زولا در سلماس
گدار چای
رودخانه گلپایگان
رود کورده در فارس
رودخانه قزل اوزن در کردستان
زنجان رود
هزار رود در زنجان
173. خدایا شکرت که با یکی از دوستانم در ارومیه صحبت میکردم و حرف از باران شد، گفت امسال بارش ها خیلی خوب بوده و نصف دریاچه ارومیه آبگیری شده. خیلی خوشحال شدم
174. خدایا شرکت که کولر آبی ما اینقدر خنک میکند و باد پرفشاری دارد
یادمه از بچگی مدام این حرف تو خونه ی ما تکرار میشد اول بگم که ما یه خانواده پر جمعیت هستیم که از قضا سید هم هستیم . من همیشه میشنیدم از دهن بابام و داداشام که میگفتن دخترای سید خوشبخت نمیشن ببین دختر فلان عمو خوشبخت نیست ببین دخترای فلان عمو زاده هم خوشبخت نیستن دخترای عموی بابا هم خوشبخت نیستن ، منم اینا رو میشنیدم اما از جانب خدا هیچوقت قبول نمیکردم این حرف رو توی قلبم مخصوصا بزرگتر که شدم مثلادانشگاهی که بودم وقتی این حرف رو میشنیدم با خودم میگفتم ” اتفاقا من میخوام ازدواج کنم و خوشبخت بشم تا چیز بشه به این حرف مزخرف ” و خداروصد هزار مرتبه شکر ازدواج کردم با کسی که انتخاب خودم بود با کسی که مثبت نگر بود توحیدی بود به آینده امیدوار بود استقلال فکری داشت و الان بعد از 10 سال هنوز عاشقانه همدیگرو دوست داریم .
یه جمله ی دیگه که فکر کنم تو تمام خانواده های ایرانی مرسوم هست میگن : تا میتونید توی دوران نامزدی خوشی کنید که این دوران دیگه تکرار نمیشه بهترین دوران زندگی فقط نامزدیه اون موقع هام که من نامزد بودم خیلی شنیدم اما میگفتم نه من جوری زندگی میکنم که تمام سالهای زندگیم مثل نامزدی باشه و خداروشکر همینطورم هست.
یا مثلا میگفتن سید ها خیلی عصبی هستن و روزهای 4شنبه سیدی میگیرشون و خیلی عصبی تر میشن که باز اینم نپذیرفتم و خیلیم به لطف خدا آرومم من .
اما … یادمه مامان بزرگم یعنی مامان پدریم خیلی لاغر و ریزه میزه بود و همش به من میگفتن تو شبیه مادربزرگی و منم گاردی نداشتم از این حرف الان متوجه شدم که من نمیخوام مثل اون لاغر باشم دوسدارم هیکلم پرتر بشه .یا خیلی میشنیدم که تو خانوادمون میگفتن پرخوری آدم رو خنگ میکنه و منم که نمیخواستم خنگ باشم از غذا خوردن بیزار بودم به حدی که آرزوم این بود که اصلا کاش غذا خوردن وجود نداشت ، یادمه یه دختر عموی تپل هم داشتیم که اینقدر اینو مسخره میکردیم که بیچاره داغون شده بود از اعتمادبنفس .چون باورکل طایفه ما این بود که ما ژنتیکی و ارثی لاغریم و اون یه دونه دختر تو کل طایفه شده بود سوژه ی طایفه.
اما الان با تمام وجود هیکل زیبا و رو فرم رو میخوام و تحسین میکنم افراد خوش هیکل رو، در تلاشم باورهامو تغییر بدم .
یا مثلا یادمه بابای خدابیامرزم همیشه میگفت به ریزه میزه بودن زهرا نگا نکنید ها ، این نصفش زیر زمینه و منم خوشم میومد از این حرف و به یه امتیاز مثبت تبدیلش میکردم تو ذهنم و بازم خداروشکر از وقتی که اومدم تو راه آگاهی میگم انگار بابام یه چیزی میدونست راجب من .
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل پر مغز و بینهایت گرانبها
با سلام و احترام خدمت استاد عزیز و دوستان هم فرکانسی
من یک باور محدود کننده دارم ک البته حتما باور های محدود کننده بیشتر دارم که هنوز به صورت کامل شناسایی نکرده ام که برام ضربه میزنن اما در مورد باوری که الان شناسایی کرده ام و واقعا نمی دونم بهم داره ضربه میزنه یا به سود من داره کار میکنه باید زمان بگذره تا بفهمم که به سودم بوده یا به ضررم اما این باور چیست ؟ من باور دارم تا زمانی که من مسکن نداشته باشم نمی تونم ازدواج کنم و کسی با من ازدواج نمیکند . این باور رو از خیلی وقت پیش داشتم تا اینکه زمان ازدواج رسید و چون خونه نداشتم ک هنوزم ندارم تصمیم گرفتم ازدواج کنم چیزی ک به من در یک سال گذشته ثابت شد این بود که این باور بدون هیچ عیبی داره کار میکنه عین یه ساعت یعنی ازدواج در شهر ما اکثرا به صورت سنتی است ک مادر میره میپسنده بعد پسر میره دختر رو ببینه تا به امروز ک یکساله کل خاندان ما به ازدواج من درگیر هستن هنوز نشده کسی بگه پسر بیاد ببیینم هر کی یه بهونه ای اورده و چند تا شون هم شفاف گفتن ک باید خونه داشته باشه
و این باور من جلوی همه ایستاده داره قلدری میکنه اما باز میگم نمی دونم داره به نفعم کار میکنه یا به ضررم شاید مجبورم بکند ک خونه بگیرم و صاحب خانه باشم یا شاید واقعا داره ضربه میزنه
اما منو مصمم کرده که باید درامدم رو بیشتر کنم تا بتونم برای خرید خونه فکر کنم
منو مجبور کرده به بیزینس های متفاوتی فکر کنم
منو مجبور کرده به کارهایی فکر کنم ک درامد بالای دارند
این نه شنیدن ها به جایی رسیده که مجبورم میکنه به رشد
انقد در مورد نداشتن خونه من حرف شنیدم ک هر روز یه سری افراد ک به من این حرف ها رو گفتن یادم میاد و بهم انرژی میدن که باید حرکت کنم
امیدوارم که این باور محدود کننده نباشه برعکس یه باور قدرتمند کننده باشه برای پیشرفت که بعد از چند وقت بیام بنویسم که این باور باعث شده فلان اتفاق ها در زندگیم بیافته
دوست دارم شما عزیزان به این باورم بیشتر نظر بدید تا بخونم و بتونم مسیر رو پیدا کنم
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند باشید
سلام دقیقا این باور ترمز مخرب شما در ارتباط با ازدواج هست و شما نباید بگید حتما باید خانه داشته باشم تا ازدواج کنم
گاز:هزارن نفر هستن که بدون داشتن هیج امکاناتی بدون داشتن خانه ازدواح کردن و بسیار موفق هستند
صدرصد این باور مخربی که ارزشمندی خودت به خانه نسبت بدهی
اصلا این باور بریز دور.
سلام به شما
شما برای ازدواج خودت شرط گذاشتی مثل دختر خانمی که شرط میزارهدهمسرم چنین باشه و چنان حالا همین دختر اگر عاشق بشه همه این شرط ها رو زیر پا میزاره و با یه آدم آس و پاس ازدواج میکنه و همه متحیر میمونن همه از این نمونه ها دیدن. شما هم هر وقت عاشق خودت شدی میتونی شرط هایی که برای خودت گذاشتی رو تغییر بدی .ممکنه گذاشتن شرط داشتن خانه برای خودتون به دلیل این بوده که بخواهید ارزشمند تر باشید ولی بدونید شما بدون داشتن خانه هم ارزشمند هستید
پس با خودتون فکر کنید و ارزشهای خودتون رو یادداشت کنید و بدونید کافی هست
در ازدواج شخصیت افراد بسیار مهم تر از ثروت هست
مثلا فردی که کاری باشه در طول زمان پول رو میسازه و فردی که بی درد و عار باشه تمام ثروت خودش و خاندانش رو به باد میده پس این که شما شرط داشتن خانه رو به هدف داشتن خانه در خودتون تغییر بدید روحیه کاری شما رو بالا نگه میداره و دیگه مانعی برای ازدواج نیست
در ادامه میخواهم تجربه خودم رو در مورد خرید خانه بگم. برای ما سخت بود چون باورمون این بود اما در همون سختی ما بسیار خوشحال بودیم خیلی خوشحال چون من از اول دوست داشتم با همسرم زندگیم رو بسازم در شرایطی که میتونستم با کسی ازدواج کنم که خانه داشته باشه در بهترین لوکیشن تهران
ما با هیچی خونه خردیم. با پول هدیه های عروسی و پول پیش خونمون عملا دیگه هیچی نداشتیم با 20 تومن خانه 100 تومنی خریدیم که دادیم اجاره چون به پول پیشش نیاز داشتیم و خودمون موندیم بی خونه که ماجراش زیاده و البته لطف خدا مسئله رو حل کرد طولانیش نمیکنم بعد 1سال و نیم تونستیم به خونه خودمون بریم بعد دوباره بعد یکی دو سال خونه رو عوض کردیم و بعد بازم و ..
الان یه خونه کوچک در یک محله خوب دارم که در روزهای تمیز میتونم قله دماوند رو ببینم باورتون میشه ازتهران بشه دماوند رو دید ویو خیلی خوبی داره
کوتاه کنم صحبتم رو خرید اولین خونه شاید کمی سخت باشه (اون با باورهای مردم عادی مثل من )چون یکم اولش پول قلمبه میخواد ولی بعدی ها خیلی راحت اتفاق میفته رو باورتون کار کنید همون اولی هم اسون میشه
امیدوارم ازدواج خوبی داشته باشید و خونه خوشگلی هم بخرید
به نام الله یکتا
من 15 ساله که ازدواج کردم و بچه هم دارم اما هنور خونه ندارم و مستاجرم،یک عالمه لذت بردم از جوانی ام و یک عالمه تجربه دارم از زندگی…
تازه من زمانی که ازدواج کردم 21 سالم بود و دانشجو بودم و خدمت هم نرفته بودم اما با ازدواجم هم کارم جور شد و هم از خدمت معاف شدم و هم زندگی کردم
البته ناگفته نماند دوبار خونه دار شدم و خونه خودم رو ساختم اما بخاطر عجله و حرص زدن و درک نکردن قانون تکامل از دست دادمش،و مهم نیست چون دوباره بدستش میارم…
نترس
این ترس از کمبود و عزت نفسه که فکر میکنی حتما باید خونه داشته باشی تا زن بگیری،باور کن همین الان بهترین خانوادهای ثروتمند هستند که حاضرن دخترشون رو دو دستی با احترام بهت بدن و حتی خودشون بهت خونه هم بدن مثل موسی پیامبر
خودت رو باور کن خدای خودت رو باور کن و بعد ببین چطور درها رو برات باز میکنه مثل یوسف پیامبر
بهت پیشنهاد میکنم قبل از هر اقدامی حتما دوره عزت نفس استاد رو بگیری و کار کنی. و بعد بری دنبال کیس ازدواجت
خدایا شکرت
به نام الله مهربان
سلام به محمدرضای عزیز
دوست خوبم چقدر عالی که نگاهتون اینقدر زیباست و دارید روی خودتون کار میکنین تا درامدتون رو چندبرابر کنین
توی یکی از کلیپ ها استاد گفتن اونقدر روی عزت نفستون کار کنین و خودتون رو لایق بدونین که برید خواستگاری بهترین دختر شهر
من مطمئن هستم اگر فقط روی خودتون کار کنید و توی خواسته هاتون بنویسیدک دوست دارید همسرتون چه ویژگی هایی دوست دارید داشته باشه همون براتون محقق میشه
به نظرم اگر تا الان وصلتی صورت نگرفته برای اینکه خدا میخواد بهترین رو بهتون بده زمانی که حسابی مدارتون بالا رفته و با ی خانم هم مدار خودتون ازدواج کنین .
خونه هم که خدا صاحبه همه خونه هاست ازش بخواهید بهترینش رو بهتون میده
در پناه الله باشید
به نام الله یکتا قدرتمند
سلام به استاد عزیزم و همه دوستان
خیلی انرژی میگیرم از پیام هاتون و تشکر میکنم ک راهنماییم میکنید
واقعا دیدگاهم داره کم کم عوض میشه و من جهاد اکبر به راه انداختم و دوره عزت نفس رو از دیروز شروع کردم و از این دوره دارم راهنمایی میگیرم
بچه ها خدا شاهده با هر بار جواب منفی گرفتن اولین چیزی ک به ذهنم میرسد اینه که خدا بهترینشو برام کنار گذاشته اولش یکم ناراحت میشم اما میگم حتما خدا حواسش هست و باید کار رو به اون بسپارم و همیشه گفتم خدایا این یک ماموریت از طرف من به تو هست و وظیفه من اعتماد به تو هست پس باید اروم باشم و فقط رو خودم کار کنم
الان دارم رو اعتماد به نفسم کار میکنم و تازه میفهمم خدایا شکرت ک تا الان وارد رابطه نشده ام میفهمم ک خیلی باید رو خودم کار کنم
من تقریبا از دو سال پیش فهمیدم ک عزت نفس پایینی دارم چون یک جلسه ای داشتیم با یه نفر ثروتمند در بالا شهر تهران حالا من یه پسر شهرستانی رفته بودم یه جای لول بالا
وقتی از جلسه برگشتم فهمیدم حس و حالم خیلی خرابه و داغونم اونجا بود ک فهمیدم به اون اندازه ک باید نتونستم خودم رو بروز بدم فهمیدم عزت نفس به شدت پایینی دارم همیشه دنبال این بودم ک چجوری بتونم عزت نفسم رو زیاد کنم و تو سایت استاد هم میدیدم ک دوره عزت نفس هست اما نمی خواستم بها بدم و یاد بگیرم اما وقتی کار به جایی رسید ک دیگ مجبور شدم ک رو خودم کار کنم بچه ها تو جواب به نظرم فرمودن که این دوره رو تهیه کنم بدون تعلل رفتم این دوره رو خریدم و به شدت از جلسه اول دارم استفاده و لذت میبرم هنوز نرفتم سراغ جلسات بعدی
خواستم از شما دوستان مهربانم تشکر کنم و بگم دم همتون گرم ک زمان گذاتشید و بها دادید و راهنماییم کردید ان شالله با خبر های خوب برگردیم
در نهایت از خدای خودم تشکر میکنم و از استاد عزیز و مریم جان عزیز نهایت تشکر رو دارم
در پناه الله یکتا موفق و ثروتمند و شاد و خوشحال باشید در کنار عزیزانتون
سلام دوستان
من با تغییر دیدگاهم همانطور ک قبلا عرض کردم تونستم با بهترین خانواده شهرمون ازدواج کنم طوری ک خیلی ها تعجب میکردن ک چجوری وصلت شما اتفاق افتاد و تقریبا 5 ماهه ک دادم از رابطه ام لذت میبرم امیدوارم ک همه شما هم به اهدافتان برسید و لذت ببرید هر چیزی واقعا تو ذهن آدم هست ک منجر به محدودیت میشه همین الان با اینکه این همه نتیجه دیدم بازم نمی تونم ذهنم رو کنترل کنم و نشخوار فکری دارم من تصمیم گرفته بودم درآمدم رو بیشتر کنم اما هنوز نتونستم تغییری در اون ایجاد کنم با اینکه خیلی تلاش کردم دیگ کار به جایی رسید زده شدم از بیزینسی ک فعالیت میکنم هر از گاهی انگیزه پیدا میکنم ادامه بدم اما باز خیلی زود اون انرژی خالی میشه به هر چی فکر میکنم چه کاری رو انجام بدم به چیزی جز همین بیزینس به فکر ام نمیاد اما هر چی دارم رو این کار فعالیت انجام میدم نتیجه ای حاصل نمیشه ممنون میشم در مورد تجربیات خود بگید تا استفاده کنیم
در پناه الله یکتا
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به دوستان عزیزم و استاد عباسمنش عزیز و مریم شایسته نازنین
مدت زیادی از آخرین کامنتی که نوشتم گذشته
هدایت خدا دوباره باعث شد به جمع صمیمی عباسمنش برگردم
امیدوارم که همواره این توفیق رو داشته باشم که در این جمع حضور داشته باشم
تجارب زیادی بهم فهموند که نتایج خودشون بهوجود نمیان و ما هستیم که داریم خلقش میکنیم
اما انگار واجب بود تا بهتر بفهممش
این فایل منو دوباره برد به روزای اولی که وارد سایت شدم
خیلی حالمو عوض کرد و به فکر فرو برد
بعد از دیدن این فایل یاد فیلم کینگ ریچارد افتادم و انگار همه فایل هماهنگ شده بود با این فیلم
باعث شد دوباره برم ببینمش
و بزرگی این قضیه برام واضح تر شد
باوری که ریچارد ویلیامز از کودکی در ذهن بچه هاش ایجاد کرد و آنقدر تکرارش کرد و گفت تا اونا باور کردن که آره اتفاق میوفته
کاری که این آدم کرد باعث شد ونوس و سرنا ویلیامز به جایگاهی که دارن برسن میتونم بگم کاری که باور میکنه هیچ استعداد و زن و… نمیکنه
کاری که مادر ادیسون انجام داد باعث شد ادیسون به اون جایگاه برسه باوری که در ذهن اون ایجاد کرد سرنوشتش رو تغییر داد
میتونست واقعیت رو بهش بگه و بگه که تو یه کودنی ولی باوری رو بهش داد که اونو تبدیل به یه دانشمند بزرگ کرد
این افراد کسایی هستند که میتونن فکر کنن و باور کنن که هر چی رو که بسازی اتفاق میوفته
من از بچگی آنقدر که بهم گفتن خجالتی و بی عرضه و… باور کرده بودم که واقعا هیچ توانایی ندارم و تو بزرگسالی جنگیدم تا تونستم خیلی چیزایی که خیلیا به راحتی قبول دارنش رو به ذهنم به قبولونم
من اومدم تا تغییر بدم چیزی رو که خودم میتونم تغییرش بدم من نمیتونم پدر و مادر و شرایط اطرافم گذشتم رو کودکیم رو تغییر بدم من فقط و فقط میتونم تو این لحظه حرکت کنم .و برم جلو و دیوار های سیمانی که برام کشیده شده رو خراب کنم
حسرت اینو نمیخورم که کاشکی منم یه پدر داشتم مثه سرنا ویلیامز یا یه مادر مثه مادر ادیسون که بهم باور قوی بودن میداد
توقعی ازشون ندارم و دیگه فکر نمیکنم که چرا این یا اون تو ذهنم ساخته شده
به نظرم تو هر شرایطی میشه شروع کرد و اون چیزی رو که میخوای رو ساخت
از زندگی استاد این رو به خوبی میشه فهمید اگه استاد تو اون شرایط تونسته و هر چی که خواسته رو ساخته منم میتونم
خیلی هم سادس راهش فقط باید باور کنم شرایطی رو که میخوام
فقط نمیدونم الان از کجا شروع کنم و از چه اهرمی استفاده کنم که قوی تر باشه و تا آخر بتونم ادامش بدم
من هر بار استارت زدم و با یه سری نتایج هم رسیدم اما انگار مثل سرنا ویلیامز نیاز دارم به خواسته بزرگ که باورش کنم تا همیشه تلاش کنم و دستاورد های کوچیک باعث نشه متوقف بشم
بنظرم در اول راه خوبه که اهداف کوچیک داشته باشیم اما برای اینکه همیشه حرکت کنیم باید یه هدف بزرگ داشته باشیم تا همواره حرکت کنیم
این رو به تجربه میگم
با آرزوی بهترینها
سید مرتضی مشکانی
سلام دوست عزیز
بازگشت شما رو به سایت تبریک میگم.
خوشحالم که در نهایت فهمیدیم اینجا آرامش و هدایت ماست.
خدا را شکر که استاد یهو فایلی میزاره که واقعا نیاز داشتیم و هدایتی برای ماست.
اره باور ،سازنده رفتار و افکار و در نهایت زندگی و سرنوشت ماست.
برای اینکه از تمرین و کار روی خودمون دیت برنداریم بهتره جایی گذشته مون که تهی از خدا شده بودیم و اتفاقای ناراحت کننده مشت سرهم برامون می افتاد رو بنویسیم و وقتی ببینیم چی بودیم و با این فایل ها و دوره ها چی شدیم باعث میشه از حرکت نایستیم و بیشتر و بیشتر در سایت حاضر باشیم و با دوره و کامنت ها خودسازی کنیم.
البته توجه به تلخی های گذشته نباید خیلی با حساسیت باشه چون باز میشه توجه به نکات منفی و باز اتفاق می افته.
ولی در کل وقتی هدایت شده باشیم حتی اگه یکم از مسیر دور بیوفتیم باز برمیگردیم به مسیر.
شکرگذاری هم خیلی میتونه اثر بخش هست.
تمرین ستاره قطبی هم که معجزه اسا هست و برای قوت قدم گرفتن هر روز حتی به کوچکترین اقدام باید قدم در مسیر هدف مون برداریم.
در پناه حق خوشحال و ثروتمند باشین.
به نام پروردگار جهانیان
سلام استاد عزیز خیلی خوش حالم که دوباره در کنارتون هستم
و سلام به دوستان خوبم بچه های سایت
استاد من می خوام یک داستان براتون تعریف کنم
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود
یک خانواده بودند به نام خانواده جناب آقای اسد الله زرگوشی آنها دختری به نام شینا به دنیا آوردن
دختر ایشان بزرگ شدو بزرگ شد تا شد 9 ساله خیلی خوشگل شده بود موهاش از طلایی خیلی شفاف تبدیل شد به یک موی سیاه دل برو.
وای آنقدر خوشگل شده بود من یعنی همون دخترم، راوی این داستان عجیب و قریب.
خوب باباش چند سال پیش با استاد عباس منش عزیز آشنا شده بود خوب دخترش با این استاد در سن 10 ساله گی آشنا شده بود وای خیلی چیز ها از استادش یاد گرفتو با بچه های عزیز سایتمون آشنا شد خیلی خوب بود اون دختر خیلی همه رو دوست داشت همه رو هم به یک اندازه دوست داشت اما یک دوستی داشت که همیشه کامنت اون دختر رو می خوند خیلی هم خوشگل بود مثل اون دختر اون اسمش بود پاکیزه بار کزی بود اون دختر خیلی دوسش داشت.یه خاله هم داشت که همیشه تشویقش میکرد که اسمش خاله فهیمه.
دختر قصه ما وقتی که مادرش توی تهران بوده به دنیا اومده پس تهرانی محسوب می شم منظورم اینکه مادر این دختر توی تهران حامله شده پس اون دختر تهرانی اما توی ایلام به دنیا آمده . خوب اون دختر وقتی که کلاس سوم بود و میخواست بره چهارم تابستان اون سال باباش گفت باید نکات و کار های خوبی که در روز میکنی رو توی یک برگه بنویسیم ما برامون اون یک بازی هیجان انگیز بود که اسمش بازی نکات مثبت بود. سال بعدش که اون دختر کلاس چهارم شد تابستون اون سال هم اون دختر پیشنهاد اون بازی رو به بابا و مامانش داد و از این هفته ما داریم هی این بازی رو انجام میدیم قبل خواب.
امید وارم از این داستان خوشتون اومده و امید وارم این بازی رو بکنید
و امید وارم برام بگید که وقتی این بازی رو کردید خوب بود یا نه یا احساس خوبی دربارهی این کار داشتید یا نه خدا حافظ بچه ها
و امید وارم دوست خوبم پاکیزه کامنت من رو ببینه و بخونه تا درک کنه که من قندول بابا چقدر اون رو دوست دارم.از خاله مریم مهدوی و خاله مریم ابراهیمی و خاله فهیمه و خاله بهاره هم که برام کامنت نوشتن ممنونم دوستون دارم خداحافظ
به نام خداوند بخشنده و مهربانم
سلااااااام شینا جانم
سلاااااام به بابا و مامان عزیزت
سلاااااام به پاکیزه عزیز که یادِش کردی
سلاااام به همه دخترها و مامانهای زیبا و بهشتی سایت
سلااام به روی ماهت دخترم
روی ماهِت را میبوسم
مرسی از پیشنهاد بابای نازنینت
مرسی از پیشنهاد عالی شما به بابا و مامانت
مرسی از این داستان بینهایت زیبا و قشنگ و درس آموز که میتونه زندگی شما و ما را پایه ریزی کنه
ما هم این بازی را قبل خواب انجام میدیم هر کی از اتفاقهای مثبت روزانه تعریف میکنه مثل خوندن یه کتاب داستان میمونه که هممون را سر ذوق میاره
اول هلیسا جانم تعریف میکنه ،بعدِش محمد حسن جانم و بعدِش من و فاطمه جانم
به این صورت که این داستان از چهار بخش بخش تشکیل میشه
اول؛از نعمتهایی که خدا به ما داده تشکر میکنیم هر کی تعدادی از نعمتهاش را میگه
دوم ؛لحظه هایی که تونستیم در بعضی مواقع که حال خوبی نداشتیم و خودمون را کنترل کردیم میگیم.
مثلا هلیسا جان میگه من امروز دو سه مورد عصبانی شدم و نفس عمیق کشیدم و…
مثلا یه کاری کردم محمد حسن عصبانی شد و من همون لحظه عذرخواهی کردم و …
مثل اینکه حمید رضا پسرخاله ام منو عصبانی کرد و من تونستم بیتوجهی کنم و بهش بگم کارِت را دوست ندارم و ..
سوم؛ از نعمتهایی که اون روز وارد زندگیمون شده میگیم
چهارم ؛ کارهایی که اون روز تونستیم به صورت عملی انجام بدیم و از انجامِش لذت ببریم میگیم.
خودِش یه ستاره قطبی عالیه
ممنون که هستی دخترم
ممنون که میدرخشی
عاشقتتتتتتتتتتتتم من.
شاد و سلامت و ثروتمند باشید.
داشتم کامنت آقای حمید امیری عزیز رو میخوندم که به اسم شینا زرگوشی برخوردم
وای خدای من شوک شدم در لحظه
تبریک به آقا اسداله عزیز تبریک بخاطر توحید نور عشق جان جانان که دختر کوچولوی شیرین زبان تون عضو سایت شده و داره از این سن روی خودش کار میکنه البته که این هم نتیجه کار کردن پیوسته روی خودتونه تبریک و هزاران تبریک
سلام شینای عزیزم دختر جسور و باشهامت تو نوری از خداوندی که تو این سایت الهی داری میدرخشی
و برق اسم قشنگت روی این کامنت چشم منو بدجور گرفت و همینطور عکس زیبای پروفایلت دختر قشنگم
نحوه آشناییتو خوندم و متوجه شدم 218 روزه که عضو سایتی دختر ، خیلی لذت بردم
انشالا بیشتر بدرخشی و طعم شیرین بودن در این مسیر خودسازی رو بیشتر بچشی دختر خوبم
خواستم بگم آره من و دخترم و پسرم هم طعم شیرین این بازی رو چشیدیم که شبها قبل از خواب نوبت به نوبت از داشته هامون گفتیم و بخاطرش از خدا تشکرکنیم، مچکرم که باعث شدی این بازی رو به یاد بیارم و دوباره با بچه ها این بازی دلچسب رو انجام بدیم
شینای عزیز شینایی که سر کلاس توحید نشستی خدا پشت و پناهت نمیدونی چقدر لذت بردم وقتی اسمت رو دیدم و وجودت رو احساس کردم
انشالا کامنتهای بیشتری ازت میخونیم و لذتش رو میبریم
در پناه خدای مهربان سلامت و شاداب و سعادتمند در کنار پدرو مادر محترمت باشی عزیزم
به نام خدای مهربان
شینا خانم دختر زیبا و دوست داشتنیه سایت سلام.
تحسین میکنم آقا اسداله رو که تونسته با کار کردن و تمرکز روی تغییر خودش ،
روی شما هم تاثیر بگذاره
و شما لیاقت داشتید که از سنین پایین در مسیر توحید قرار بگیرید
خداوند را سپاسگذارم که هدایت شدم به کامنت شما دختر نازنین ،
و از خداوند خواستم
پسرم آقا پارسا که الان نزدیک 3 سالش هست را هدایت کنه که
در این مسیر توحیدی و دریافت آگاهی های جهان هستی قرار بگیره.
شینا خانم دوست داشتنی همراه با پدر و مادر عزیزت در پناه خدا باشید.
سلام به روی ماهت شینای نازنین گروه
بذار منم یه قصه بگم برات :)
یکی بود یکی نبود، غیر از خدای مهربون هیشکی نبود…
یه شهری بود به اسم بهشت که فقط آدمای خوب تو اون شهر زندگی می کردن. انقدر این شهر قشنگ بوووود، طبیعت زیبا، کوههای قشنگ دور دست، آدمای مهربون که همه شاد بودن و به همدیگه محبت می کردن، تو بهشت یه دخترکوچولو با مامان و باباش زندگی می کرد که ده ساله بود… اون دختر انقدر خوشگل و ناز بود که نگو. تازه هم صورت زیبا داشت هم سیرت زیبا… همه ی اهالی اون شهر عاشق این دختر ناز بودن و هر وقت که دخترک تو جمع صحبت می کرد همه کیف می کردن…
خاله من بیشتر از این نمی تونم به ذهنم فشار بیارم برای قصه گفتن خخخخ
مطمئنم که می دونی اون دختر نازنین تویی که تو این سایت بهشتی هستی و همه ی ما از خوندن کامنتات و اینکه تو ده سالگی با قوانین جهان هستی آشنا شدی و از زندگیت لذت می بری کللللییی کیف می کنیم.
مرسی از پیشنهادت ما خیلی وقته که این بازی رو نکردیم. حتما از فردا پیشنهاد می دم که تو خونه ما هم به همراه تینا انجامش بدیم.
دوست دارم دختر خوب و دوست داشتنی
چقدر خوش به حال مامان و باباس که دختر خوب و فهمیده ای پول تو دارن :)
مهری
سلام به روی ماه دختر زیبا و تودلبروی خانوادمون
قربونت بشم که با این سن کم چنین کامنت های عالی مینویسی
یعنی اگه نمی گفتی باورم نمیشد این کامنت ها برا یه دختر ده ساله هست
تحسین میکنمت و تبریک میگم به پدرو مادرت برای داشتن چنین دختر بینظیری
اتفاقا دختر منم هفده سالشه و چندروز پیش اومد گفت مامان منم عضو سایت شدم من از خوشحالی بال درآورده بودم و وقتی کامنت تورو دیدم گفتم خدایا چه بچههایی با سن کم ولی آگاهیهای بالا داریم تو این بهشت
دختر زیبا و دوستداشتنیمون امیدوارم همیشه تو این مسیر ثابت قدم باشی و رشد کنی و خداوند مهربان تورو برای پدر و مادرت حفظ کنه
سلام و درود خدمت استاد عباسمنش عزیز و خانم شایسته بزرگوار
سپاس فراوان از بذل و بخشش انرژی مثبت و نورانی شما که راهنمای عاشقان موفقیت در سراسر جهان است.
باورهای محدود کننده ایی که داشتم اینها بود که:
1.ثروتمند شدن در عصر جدید با این تورم امکان پذیر نیست، که با دیدن الگوهای بسیار دارم می بینم که این باور توهم چون خیلی ها با این تورم در ایران گردشهای مالی فوق العاده دارن
2.باور به اینکه موقعیت های ثروت ساز محدود، هر چه با آموزش های استاد جلو رفتم دیدم که هرلحظه و هر روز موقعیت های ثروت ساز بیشتر و بیشتر میشن گرچه هنوز هم در این موضوع ضعیف هستم
3. باور غلط و محدود کننده ایی که پول در آوردن کار سختی، که این باورهم طبق فرمایش استاد با دیدن الگوهایی که به راحتی در ایران روزی هزار دلار یا چنصد دلار درآمد دارن برام کمرنگ تر میشه و نتیجش رو با افزایش درآمدم می بینم
4.به خاطر باورهای غلط مذهبی که هرچه پولدارتر بشیم از خداوند دور میشیم و باید در روز قیامت پاسخگو این همه ثروت باشیم، این باور غلط و توهمی رو دارم و داشتم با گوش کردن به آموزش های استاد در 12قدم داره کمرنگ تر میشه و هرلحظه و هر روز این صحبت استاد که هرچه ثروتمند تر بشم به خداوند نزدیکتر میشم تجلی میکنه و با دیدن الگوهایی چون بانو خدیجه که یک بانو تاجر در آن زمان بود و خود پیامبر و بقیه امامان، این باور روز به روز کمرنگ تر میشه
5.باور اینکه نعمت سلامتی و بچه همسر خوب و… این رو جز ثروت ندیدن و به قول قرآن کافر بودن به حقیقت این نعمت ها که ثروت بسیاری هستند، که این باور هم با آموزش استاد یاد گرفتم که هر روز و هرلحظه باید سپاسگزار خداوند باشم هر روز دستم رو لمس می کنم و الهی شکر میگم
هر روز چشمانم رو لمس می کنم و خداوندا رو شاکرم به خاطر اینکه می بینم
و چقدر زیبا امام حسین علیه السلام در دعای عرفه مناجات می کنه و اشک از چشمان مبارکش جاری میشه و می فرماید خداوندا تو رو شاکرم به خاطر مجاری بینی تو رو شاکرم به خاطر گوش وچشم و تمام اعضای بدنش رو دونه دونه نام می بره و شکر می کنه
در آخر یک بار از استاد عزیز عباسمنش و خانم شایسته گرامی تشکر می کنم.
و خداوندا رو به خاطر نعمت عظیم هدایت سپاسگزارم.
به نام خدای رحمان و رحیم که هرآنچه دارم از فضل ورزاقیت اوست و من متواضع و فروتن در مقابل خداوندم و تنها خدایا تو رو میپرستم و تنها از تو یاری میجویم به راه راست هدایتم کن
من یه موجود فرکانسی هستم با باورهام و کانون توجه و قدرت کلامم و کد نویسی کردنم خواسته هام رو جذب و خلق میکنم قدم به قدم هدایت میشم
نکته مهم اینکه من حالا که نقش باورهام رو در خلق خواسته هام درک کردم آگاهانه تصمیم بگیرم که هر باوری رو که به من کمک میکنه رو بپذیرم میلیونها بار تکرارش کنم
نکته مهم بعدی هرکاری که به من کمک میکنه حتی اگر منطقی و علمی نیست ولی داره به من کمک میکنه انگیزه میده تا به خواستم به موفقیت برسم همون رو بپذیرم و نمیخواد با منطق و علم تغییر بدمش
نکته مهم بعدی این باور که من به صورت ذاتی از موهبت خداوند این استعداد و توانایی خوب رو ذاتی دارم روش سرمایه گذاری کنم باورهای قدرتمند کننده براش بسازم و با انگیزه بیشتر و بدون مقاومت حرکت کنم تو این مسیر موفق تر میشم
نکته مهم بعدی من هرگز باور محدود کننده رو که احساس ترس ،کمبود ،نگرانی ،از دست دادن …بهم میده نپذیرم هرکسی باور محدود کننده میده نه بحث کنم باهاش نه بهش توجه کنم فقط اعراض کنم حتی اگر از آدمهای مهمی شنیدم مثل پرفسور هاوکینگ و باور برعکسش رو که قدرتمند کننده هست رو به خودم یادآوری بشم بارها تکرارش کنم
نکته مهم بعدی باور جدید به محض کارکردن روش تکرارش کردن قلبی کردنش درونی کردنش جهان خداوند سریع به این باور جدیدم واکنش نشون میده هدایت میشم به تجربه اون باور درست نتیجه میاد
باورهای قدرتمند کننده که به من کمک کرد در مورد سلامتی من مثل بایا قوی و استخوان های سفت و محکم و راست قامت با دندونای قوی و محکم هستم و سالم و قوی هستم
باور قدرتمند کننده ثروتمند شدن راحترین کار دنیاست خدا دهنده و من گیرنده و جذب کننده قویی هستم بی قید و شرط ،بی نیاز از عوامل بیرونی به محض اینکه روی این باور کار میکنم نشونه ها رو دریافت میکنم الگو میبینم و کارم راحتر و سریع تر و لذت بخش تر ثروت دریافت میکنم
باور قدرتمند بعدی که خیلی کمک کرده به من صرف اینکه به این دنیای مادی اومدم من لایق و ارزشمندم که بهترین نعمتها رو دریافت کنم
باور قدرتمند کننده بعدی ثروت منو از هر لحاظ رشد میده من تو انیمیشن های نادرست دیده بودم ثروتمندان چاق و بیریخت و کثیف و مغرور و بد دهن هستند و این ثروتمند شدن رو تو ذهن من رنج آور کرده بود الگوهای زیادی هم طبق این باورم میدیدم که تائید میکرد این باور نادرست رو ولی با تغییر باورم الگو درست به ذهنم نشون دادم که چه ثروتمندان زیبا و خوش اندام ،مهربون و خوش سخن و تمیز و خداگونه ای دیدم که باور جدیدم رو قویتر کرد از جمله الگو ی من شما استاد جان و مریم عزیزم هستید
باور قدرتمند کننده در زمینه روابط خدا رو من سرمایه گذاری کرده انتخاب کرده تا بهترین رابطه عاطفی و بهترین نسل و ذریه رو در جهان ایجاد کنه جهان رو رشد و گسترش بده این رو جایگزین باوری کردم که محدود کننده بود که تو فقط میتونی به اندازه یه جو از مادرت زندگی بهتری داشته باشی نه بیشتر ولی این باور قدرتمند کننده که ساختم و الگوی داشتن زندگی پر از عشق شما استاد و مریم عزیزم این باور رو در من نهادینه تر کرد و من مهمترین رابطه ام یعنی رابطه با خدا رو در نهایت زیبایی دارم و در زمان مناسب لاجرم به رابطه عاطفی درست هم هدایت میشم انشالله
این یه تعداد کمی از باورها یی هست که به من کمک کرده با تعییر باور نادرست و یا با باور درست حتی اگر منطقی و علمی نبوده نتیجه برام ایجاد کرده
استاد جان و مریم عزیزم بینهایت سپاسگزارم که این چنین خالصانه و مخلصانه با عشق بهترین آگاهی ها رو نشر میدید پارادایس باشکوه تر شده در این فصل بهار با این فرکانس پاک و ناب شما ساکنین بهشت
عاشقتونم خدایا سپاسگذارم اجازه دادی لایق دریافت این آگاهی باشم
بسم الله الرحمن الرحیم
سفرنامه به درون من (یک)
سلام
من نرگس هستم. یک ماه دیگه بیست و پنج سالم میشه و از هجده سالگی عضو سایت شدم. اون روزهای اول سرم باد داشت و ارزوهای خیلی بزرگی توی ذهنم می پروروندم. میگفتم دیگه تا بیست و چهار ، پنج سالگی اون خونه ی رویایی و اون ماشین ارزوهام رو دارم. یک زندگی مرفحانه و پر از ثروت ، یک رابطه ی عاشقانه و … با اینکه حدود شش سال گذشته و من بیست و پنج سالم شده اما خبری از اون تصویر رویایی نیست.
من درست سال پیش دوره ی دوازده قدم رو توی اکانت خواهرم خریدم و ماه به ماه طیش کردم و اسفند ماه اومدم تا چک اپ فرکانسیم رو مقایسه کنم با اول سال. باورم نمیشد. من هیچ تغییری نکرده بودم. روابط همون روابط بود، اعتماد به نفس همون بود، ارتباطم با خدا همون بود فقط وضع مالی کمی بهتر شده بود. باورم نمیشد. خیلی بهم برخورد استاد خیلی زیاد. وقتی داشتم فایل چک اپ ایلیا رو میدیدم که چقدر قشنگ توضیح میداد و چه نکاتی رو از هر فایل توی زندگیش استفاده کرده بود واقعا هیچی نداشتم که بگم. چیزی نبود که بگم من از این نکته توی این قسمت زندگیم استفاده کردم. خیلی زورم اومد. با خودم فکر کردم واقعا همینه. واقعا من هیچ تغییر اساسی توی خودم و باورهام به وجود نیاوردم. وقتی کسی رو میبینم که دو ساله عضو سایت شده و زندگیش از این رو به اون رو شده و همش از خودم میپرسم چطور ؟ چطور اون تونست و من نتونستم ؟ چرا زندگی من اون تغییرات بزرگی که بقیه دارند رو نداره؟ جوابش رو دقیقا سر چک اپ فرکانسی اسفند ماه گرفتم. به خودم قول دادم که تغییر کنم. از همون بعد از عید شروع کردم واقعا به ایجاد یک سری تغییرات قدم به قدم. الان بعد از سه ماه میخوام یک سری تغییراتی که ایجاد کردم رو توضیح بدم و ازین به بعد هم به هدایت خدای مهربانم سعی میکنم مراحل تغییراتم و تصمیماتم رو توی سایت بنویسم. چون من خیلی درونگرا هستم و حس میکنم نوشتن میتونه راه ارتباطی خوبی برای ابراز درونم به دنیای بیرون باشه.
برای سال جدید با خواهر و برادرم صحبت کردیم و تصمیم گرفتیم دوره احساس لیاقت و روانشناسی ثروت یک رو بخریم و کار کنیم.
من شروع کردم به کار کردن روی احساس لیاقت اما وقتی به جلسه تکمیلی پنج رسیدم تقریبا اواسط اردیبهشت بود و متوجه شدم دارم خیلی کندتر از انتظارم پیش میرم و انچنان میلی برای گوش دادن بقیه جلسات ندارم. با خودم فکر کردم که چرا ؟ دیدم من دوباره دارم همون کاری رو میکنم که توی دوره دوازده قدم کردم. فقط جلسات رو گوش میدم و تایید میکنم اما هیچ تغییری در درونم ایجاد نمیکنم.
گفتم فایل گوش کردن فعلا بسه. من باید تغییرات عملی ایجاد کنم. همین وسلام. تا وقتی تغییری ایجاد نکنم دیگه فایلی گوش نمیدم.
اومدم اولین موردی که از شاید یک سال پیش میخواستم که به صورت مداوم داشته باشم رو انجام دادم. “هر شب حرف زدن با رب مهربانم” این کار رو دو سال قبل وقتی به یک تضاد عاطفی شدید برخوردم انجام دادم ، توی دفترم بسم الله میگفتم و شروع میکردم به حرف زدن و نوشتن حرفام به رب عزیزم و خیلیییی لذت بخش و ارامش دهنده بود. خیلی روحم رو اروم میکرد. لذتش زیر زبونم مونده بود به خاطر همین بعد ازون ماجرا همیشه به خودم میگفتم من این کار رو باید به یه عادت دائمی تبدیل کنم ولی هیچوقت نمیشد. یعنی هر بار میگفتم از این به بعد مینویسم ، یک شب مینوشتم دوباره فرداش نمیشد و کلا بیخیال میشدم تا دو هفته بعد دوباره میگفتم باید بنویسم باز نمیشد و … تا اینکه این بار گفتم این تعهد منه. این نیاز منه. این همون چیزیه که میخوام. مینویسم. و از همون شب تا همین امشب هر شب نوشتم هر شب … و چه لذتی داره حرف زدن و نوشتن برای او . واقعا بی نظیره. واقعا با هیچ حسی قابل مقایسه نیست. واقعا بهترین حس دنیاست حرف زدن با خود خود او.
این تغییر خیلی اعتماد به نفسم رو بالا برد. چون چیزی بود که مدت ها بود میخواستم انجام بدم و نمیشد و حالا شده بود. خیلی حس خوبی میداد. کلی از نظر روحی و ذهنی ارومم میکرد. امید شبانه ی من بود این حرف زدن های عاشقانه با رب.
بعد از این تصمیم و شروع این تغییر من به رب مهربانم گفتم من نمیدونم. واقعا نمیدونم باید چیکار کنم. همون حرفی که اقای احمد رضایی عزیز میگفت. اینو گفتم و گفت بیا مشکلاتت رو دونه به دونه حل کنیم. منم گفتم چشم.
گفتم اولین مشکل من ارتباطاتم با دیگران سر کارمه. من به شدت ادم درونگرایی هستم و خیلی اروم بودن و تنهایی کار کردن رو دوست دارم. البته بعد از اینکه از اذر ماه رفتم سر کار در سمت کارشناس پرتودرمانی توی بیمارستان امام خمینی تهران این رو بهتر فهمیدم. من توی شغلم، پنجاه تا همکار داشتم. من از محیط دانشگاهی که کلا با چهار پنج نفر همکلاسی و استاد که همگی خیلی با شخصیت و سطح بالا بودند یک دفعه وارد محیط شلوغ و پر از ادم های مختلف با هر نوع تفکر و سطحی شدم. ارتباط برقرار کردن به شدت سختم بود. با اینکه چند ماه از شروع کارم گذشته بود و یکم اوضاع برام راحت تر شده بود اما همچنان هم چالشم بود. به رب مهربانم گفتم رب ، حرف ادم ها خیلی برام مهم شده ، اینکه هر کسی به خودش اجازه میده هر حرف نامربوطی بزنه اذیتم میکنه. اینکه هر کسی جرئت میکنه نظر بده یا ایراد بگیره اذیتم میکنه. چیکار کنم ؟
ازش پرسیدم چیکار کنم اونم به من راه حل ها و تغییراتی که باید ایجاد میکردم توی این مرحله رو خیلی زیبا گفت. اول از همه توی ذهنم جایگاه همه ی ادم ها رو پایین بیارم. هیچ مسئول و با سابقه و هیچ کسی از من برتر نیست و من ارزشمندم. گفت سر کارت کاملا مرتب و اراسته برو. منم گفتم چشم. روپوش نو و خوشگل خریدم. همیشه خوش بو میرفتم. موهام همیشه تمیز و مرتب و خوش بود. ساعت مینداختم. یک ارایش ملایمی میکردم. در مجموع با یک ظاهر خیلی بهتر سر کارم حاضر میشدم. رب من گفت همیشه یک ربع زودتر برو سر کارت که قبل از شروع کار بتونی ریلکس بشی یه چایی شیک بخوری و بعد شروع کنی منم گفتم چشم. گفت به جای غذای بیمارستان ، غذای دانشکده ی پرستاری رو رزرو کن و برو اونجا ناهار بخور. کیفیت غذای اونجا بهتره. گفتم چشم. با توجه به جلسه ی سه احساس لیاقت بهم گفت اگر کسی حرف نامربوطی زد خیلی جدی و محترمانه بهش بگو که نباید این حرف رو بزنه یا اینجوری صحبت کنه و توی این حدود دو ماه من چندین بار این کار رو کردم. دقیقا از چند نفر که حرف هاشون اذیتم میکرد ، به همشون گفتم و یک نفرشون هم کلا برنامه ی کارم ازم جدا شد و دیگه باهاش شیفت نبودم خداروشکر. اولی دوستم بود و همش به شوخی میگفت کارت به درد نمیخوره و خیلی ارومی و این حرفا. منم بعد از اون بهش مستقیم گفتم من میدونم تو شوخی میکنی و چون دوستم داری اینجوری میگی (خودش همیشه میگفت من فقط با کسایی که دوستشون داشته باشم شوخی میکنم و با بقیه خیلی خشک و جدیم) اما من با این حرف راحت نیستم و باعث میشه بقیه هم فکر کنند واقعا من کارم خوب نیست پس لطفا دیگه این رو نگو و خداروشکر دیگه همچین حرفی ازش نشنیدم. نفر دیگه مسئول شیفت صبح بخش بود که هر بار من رو میدید یه ایراد بی مورد میگرفت. چون من به احترام بزرگتر بودن و اینکه سری بعد دیگه چیزی نمیگه جوابش رو نداده بودم اون هم هر بار همین کار رو باز هم به شوخی میکرد. مثلا میگفت عههه دستگاه خراب شده خانم هاشمی باز دستگاه رو خراب کرده بعدم میخندید. حالا اونجا مثلا ده نفر دیگه هم داشتند کار میکردند. منم اخرین بار محترمانه بهش گفتم اقای فلانی میشه لطفا دیگه توی جمع با من شوخی نکنید. احساس میکنم مناسب نیست و اذیت میشم. این اقا هم خداروشکر دست از سر ما برداشت. و چند مورد دیگه که حالا بگذریم.
باز مورد دیگه ای که پیش اومد سرکارم این بود که به من شیفت های اضافه میدادند. یک بار من برنامه ریزی کرده بودم برای یک پنجشنبه که جایی برم که دو روز مونده به اون یهو گفتند فلانی ها که شامل خانم هاشمی هم میشد باید پنجشنبه غروب بیان شیفت. طبق حرفی که خودشون قبلا زده بودند من شیفت های اضافه داشتم و قرار بود توی مواقع اورژانسی دیگه من رو شیفت نذارند. من این رو به مسئولی که شیفت ها رو مشخص میکرد گفتم و اون برخورد بدی کرد. منم خیلی ناراحت شدم و کنترل ذهن واقعا برام سخت شد. به شدت درگیر بودم و میخواستم حتی درجا از کارم انصراف بدم و بیام بیرون. اون روز اومدم خونه ، به عصر نرسید که دولت اعلام کرد چهارشنبه بیمارستان ها باید باز باشه و شیفت پنجشنبه ی من خود به خود حذف شد. اما این تضاد خیلی اذیتم میکرد توی ذهنم و هی با ربم صحبت میکردم که چیکار کنم و چه تصمیمی بگیرم. در نهایت به این رسیدم که من از نظر مالی در حال حاضر این کار رو نیاز دارم. نباید ورودی مالیم رو صفر کنم و باید به روش دیگه ای این مسئله رو حل کنم. این مسئول هم فقط در حد نوشتن شیفت هاست و نه رئیس منه نه مالک بیمارستانه نه مالک بخشه نه هیچی که نیاز باشه باهاش در ارتباط باشم. منم از طرف دانشگاه اینجا هستم و کسی اجازه نداره با من رفتار بدی داشته باشه. کل ارتباطم رو با این خانم مسئول نوشتن شیفت قطع کردم و گفتم خدایا نوشتن همه ی شیفت هام با تو. من راضیم. نه یک کلمه بحث میکنم نه اعتراض حتی اگر شیفت هام زیاد بود الخیر فی ما وقع. این رو گفتم و پرونده ی این خانم رو توی ذهنم بستم. و به طرز عجیبی بعد ازون کلی شیفت خود به خود آف شدم. همه ی شیفت هام خیلی عالی و با هم شیفتی های خوب بود و…
بازم مینویسم از بقیه تغییراتم.
در نهایت هم خدایا خودت هدایتم کن. من پا تو مسیر تو گذاشتم که تو هدایتم کنی به راه راست به راه کسانی که به اون ها نعمت دادی…
سپاس گزارم
سلام خانوم هاشمی عزیز
عکس زیباتونو در قاب طبیعت دیدم و محو تماشای چهره زیباتون و لبخند دلنشینتون شدم و به خودم لایک دادم که روی پرفایلتون کلیک کردم تا از دیدن این قاب زیبا لذت ببرم ،چون حیف بود این میکس زیبا از طبیعت و چهره زیباتونو از دست بدم
شروع کردم به خوندن کامنت زیباتون و هر سطر که جلو میرفتم به خودم میگفتم الحق که درون شما بسیار بسیار زیباتر از تمام تعریفای است که میشد از ظاهر شما گفت
چقدر لذت بردم از خودشناسی که انجام دادین و کندوکاشی که در وجود خودتون داشتین تا ترمزهای خودتونو کشف کنید
وقتی توضیح شما رو میخوندم راجب طی کردن قدمها و اینکه فقط میشنیدین و تغییری حس نمیکردین حس کردم منم تا حدود زیادی همینطورم و خیلی وقتا فقط گوش دادم و عمل نکردم و بعضی جاها که تصمیم و تعهد داده بودم انجام بدم به وضوح نتایجم تغییر کرده بود
در واقع این ترمز شما ترمز منم بود و باید بتونم مثل شما تعهد خودمو بیشتر کنم برای تغییرات اساسی در زندگیم ،چقدر خوب در مورد نحوه برخوردتون با همکاراتون توضیح دادین و اینکه چطور بصورت عملی اقدام کردین ،چون منم دقیقا همچین موردی دارم و در محیط کارم برام پیش اومده و از همین الان تصمیم گرفتم که من بصورت عملی اجراش کنم و احساس لیاقتمو با خنده و شوخی بی جا اشتباه نگیرم و هر جا لازم بود با جدیدت برخورد لازم به همراه احترام انجام بدم
چندتا ایده دیگه هم از نکاتی که گفتین به ذهنم رسید که باید اجرا کنم مخصوصا اولویت بندی حل مسائلم و شروع کنم به حل کردن آشغالای که زیر میز گذاشتم و با هر بار حل کردنش آرامشمو در طول روز بیشتر کنم
همین الان که در حال تایپم اقدام اولی رو میخوام انجام بدم
نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم برای این کامنت زیبا و پرآگاهیتون ،از خداوند برات طلب بی نهایت آرامش و ثروت بی انتها رو در همه ابعاد خواستارم
سپاسگزارم از شما دوست عزیزم
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاس گزارم ازتون دوست خوبم
تعریفتون خیلی حس خوبی به من داد.
انشالله که بتونیم این مسیر تغییر کردن رو ادامه بدیم. یکی از مواردی که همیشه جنبه های دیگری از آگاهی ها رو برای من باز میکرده کامنت های دوستان از تجربیات خودشون بوده. که این بار هم انگیزه بخش من بود تا من هم بتونم به همین منوال نوعی از عمل کردن به اگاهی ها و تجربه ی حاصل از اون رو با شما دوستان به اشتراک بگذارم. خوشحالم که باعث شد شما هم دست به اقدام بزنید.
سلام به دوست همفرکانسی
خداوند را شاکر در جمع شما دوستان خودساخته و توحیدی هستم .
کامنت شما بسیار شبیه زندگی من بود
در اوایل حضورم در سایت مثل شما فکر میکردم و هیچ عملکردی نداشتم و البته منتظر نتایج بزرگ بودم ،بارها و بارها نا امید از خودم شدم ولی هیچ وقت نا امید از آموزشهای استاد نشدم چرا که نتایج استاد و شما دوستان در حال پیشرفت سند محکمی بود برای ذهن نجواگرم و جای هیچ بحثی را برایش نمیگذاشت اگر بقیه توانسته اند طبق همین آموزشها و با همین سایت و با همین روش به نتایج بزرگ برسند پس من هم میتوانم اینجا بود که با خودم گفتم باید زمان حضورم در سایت را بیشتر کنم و از تجربه دوستان گلی مثل شما استفاده کنم و سعی کنم در زندگیم اجرا کنم و سعی کنم عملکرد داشته باشم به قول استاد ایمانی که عمل نداشته باشد حرف مفت است.
خداوند را سپاسگزارم مرا در سایت توحیدی استاد عباسمنش در کنار شما دوستان عملگرا قرار داده
در پناه خالق وهاب شادو پیروز و سلامت و ثروتمند باشید
سلام دوست عزیزم نرگس هاشمی و خانواده صمیمی عباس منش کامنت قشنگ تونو خوندم و لذت بردم خیلی خوبه که وقت میزارین و اینجا حرف های قشنگ و نتیجه هاتونو مینویسین دقیقا منم خیلی وقت ها به زمان بندی خداوند اعتماد دارم و میدونم کاری که خداوند به طرز بهترینش برای ما انجام میده هیچ بنده ای نمیتونه انجام بده و هیچ کس جز خودمان نمیتونه بهمون خوبی و یا بدی کنه منم دقیقا با آدمهای بسیاری سرکار هستم هررروز هرلحظه تعداد خیلی بالایی و اینکه اجازه ندم تا یه جایی اینجوری تو یه سریع مساِئل اما یه جاهایی هر چقدر میگم کسی گوش نمیده یکی اینکه یاد گرفتم احترام بزار و اصلا در مقابل هییچکس غرور نداشته باشم وهمه را از طرف خداوند بدانم چه خوب چه بد بگم اینا به نفع من دارن عمل میکننه حتی رو مانیتورم هم نوشتم او پاره از خداست پاره از منست تو یکی از فایلهای دانلودی مییگه فکر پرتو اگاهی میگه برای لحظه ای هم شده از هیچکس تنفر نداشته باشین و همه را از وجود خودتون بدونین و این جمله خحیلی به من کمک کرده تا از کسی ناراحت نباشم تا به کسی ضربه نزنم فقط حس خوب داشته حس خوب منتقل کنم و اینکه تقریبا هر کس میاد تو اتاقم بهم میگه چقدر انرژیت مثبته در پناه الله شاد باشین جمله هامو نمیتونم ببندم تایه حرف میزنم تمام خخ کامنتت تاثیر گذار بود
بسم الله الرحمن الرحیم
سپاسگزارم از شما دوست عزیز
بله دقیقا. بحث روابط برای من به شخصه یک دنیایی هست که نیاز دارم توش بسیاری از اموخته هام رو کنار هم بگذارم و عادت شخصیتی خودم کنم تا پس از مدتی اون تجاربی که میخوام وارد زندگیم بشه.
همه ی انسان ها رو ارزشمند و پاره ای از خداوند دیدن یا همان خداوند رو در همه کس دیدن …
تحسین زیبایی های ادم ها و توجه به نکات مثبت هر کس …
بزرگ نکردن هیچ کس در برابر خداوند …
و موارد دیگه ای که انشالله بتونیم در عمل استفاده کنیم.
دوست عزیز چقدر لذت بردم از کامنتت که متوجه شدی باید به اگاهی هات عمل کنی واونجاست که نتایج میاد
،خیلی خوبه که ما بتونیم ارتباطمون رو با رب العالمین بیشترو بیشتر کنیم
بنظرم ما به اندازه ای که بتونیم با پروردگارمون ارتباط برقرار کنیم هدایت میشیم به مسیر های عالی وفوق العاده
شاد وثروتمندباشید
بنام خدای مهربان
سلام به استاد عباسمنش
سلام به خانم شایسته و سلام به همراهان گروه تحقیقاتی عباسمنش
اول میخوام از باوری بگم که لطمه زیادی در طی سالها بکار من زده
این باور این هست که در اداره جات ایران کسی درست کار نمیکنه و مردم رو اذیت میکنن،
متأسفانه این باور در طی سالها در ذهن من شکل گرفت و من هم تایید میکردم و الگوهای زیادی برای خودم ساختم که اگه کارت به اداره جات افتاد حالا حالا ها باید بدوی تا به خواستت برسی.
و با این باور مخرب هربار که به اداره جات میرفتم افراد نامناسب زیادی به پست من میخوردن و هربار به اشکال مختلف کار من عقب میفتاد و متأسفانه هنوز هم ادامه داره، اما وقتی به همکارام نگاه میکنم افراد موفقی زیادی رو میبینم که به راحتی کارشون انجام میشه،
پس نتیجه میگیرم این باور من هست که باعث شده چنین نتایجی بگیرم،
اما باورهای قدرتمند کننده:
من از سن خیلی پایین این باور در وجودم شکل گرفت که مدیریت خوبی دارم و میتونم کارهای تیمی خوبی انجام بدم و چون این رو باور داشتم در شغلهای که داشتم بطور معمول موفق بودم، مثلا یه زمانی کار من گچبری ساختمان بود به عرض چند سال کارم طوری پیشرفت کرد که در مقطعی حدود 80 نفر برای من کار میکردن و یا در کار فعلیم که ساختمان سازی هست افراد زیادی رو به خدمت میگیرم که خیلی با سرعت و خیلی تمیز کارشون رو انجام میدن.
جون باور دارم که براحتی این افراد رو اداره میکنم خیلی راحت از عهده این کار برمیام،
یه مورد دیگه همین قانون سلامتی که استاد در سایت گذاشتن، من اگه در گذشته بهم میگفتن دو شبانه روز پشت سر هم غذا نخور، هرگز فکر نمیکردم که بتونم انجام بدم، اما وقتی دیدم استاد یک هفته بدون خوردن غذا بدون هیچ مشکلی دوم آورده و دیدم خیلی از دوستان هم در کامنت هاشون نوشتن که 48 ساعت غذا نخوردن بدون اینکه احساس گشنگی کنن، من هم باور کردم و الان که دارم این کامنت رو مینویسم از وعده قبلی که غذا خوردم 30 ساعت گذشته بدون اینکه احساس گشنگی کنم و تصمیم دارم اولین 48 ساعت بدون غذا رو بگذرونم و میدونم که براحتی انجام پذیره، چون باور کردم انجامش میدم.
باورها به همین شکل بوجود میاد پس باید روی خودم کار کنم تا بتونم به اون باور مخرب که در ابتدای کامنت نوشتم غلبه کنم.
با تشکر از استاد و دوستانی که با کامنتهای خوبشون باورهای خوبی رو در ذهن ما شکل میدن
خدانگهدار
به نام خالق عشق و زیبایی
درود و خداقوت به استاد عزیز، خانم شایسته نازنین و همه همراهان خوبم در این مسیر فوق العاده
الهی شکر که یه هدیه ارزشمند دیگه از طرف خدا دریافت کردیم و این فایل روزی ما شد
بعد از این مدتی که از آشنایی من در این مسیر میگذره این فایل برام حکم یک ارزیابی رو داشت مثل امتحان هایی که در گذشته ازمون میگرفتن و براساس اینکه چقدر یاد گرفتیم مطالبی که تو اون سال بهمون آموزش داده شده رو اما این بار این امتحان رو خودمون از خودمون میگیریم و استاد تنها برگه سوالات رو برامون پخش میکنند
چند تا کامنت اولی که از دوستان خوندم کاملا برخلاف تصورم خیلی شگفت انگیز بود. حقیقتا انتظار داشتم دوستان با همان حالت تضرع و اعتراف همیشگی خودشون درباره خودشون بنویسند اما دیدم تقریبا همه دوستانی که کامنت هاشون رو خوندم خیلی محکم درباره خودشون و باورهایی که دارند یا در مسیر ایجاد کردند صحبت کردند و خیلی زیاد تحسینشون کردم و لذت بردم.
از زمانی که دوره قانون آفرینش و کشف قوانین زندگی رو به طور جدی تر بررسی میکنم و به یاد میارم که قانون جهان بازتاب فرکانس های ماست اینکه وضعیت کنونی و آتی خودم رو بررسی کنم خیلی برام راحت تر شده، چرا که به این یقین رسیدم که این من هستم که دارم اتفاقات زندگی خودم رو خلق میکنم.
همزمان که داشتم به این جلسه گوش میدادم یه نکته ای خیلی تو سرم میچرخید و اون هم این بود که ما یک باور داریم که واقعیت زندگی ما رو شکل میده و یک حقیقت داریم که قوانین ثابت جهانی هستند که خیلی خالص ترند و به خودی خودشون ارزشی تو زندگی ایجاد نمیکنند تا اینکه ما بیایم برمبنای اون حقایق باورهارو بسازیم و اقدام کنیم.
برای اینکه این موضوع بهتر برای خودم و دوستان دیگه جا بیفته باید این 2 را به مصالح، نقشه، افراد، بررسی زمین که باورهای ما هستند و قوانین حاکم برای ساختمان سازی مثل قانون جاذبه که حقیقت قوانین جهان هستند تشبیه کرد.
اگر این رو بتونیم به خوبی تو ذهنمون بسازیم خیلی راحت میتونیم ازش استفاده کنیم. وقتی آدم بدونه حقیقت اینکه قانون جاذبه وجود داره یا در یک منطقه ای امکان رانش وجود داره نمیره اونجا خونه سازی انجام بده یا میاد تو سازه خودش از مواردی استفاده میکنه که بهش کمک میکنند و باعث استحکام بیشتر ساختمان میشوند.
وقتی این موضوع رو در آموزش های استاد بررسی کردم متوجه شدم که آموزش های ایشون یک بخشیش گفتن حقایق یعنی همان قوانینه و قسمت دیگه بازگو کردن باورها مناسبه.
نکته مهمی که اینجا وجود داره اینکه تحت هیچ عنوانی نمیشه قانون رو دور زد و کسی که بخواد قانون رو دور بزنه قطعا نمیتونه به نتیجه مطلوب برسه و آسایش و آرامش رو تجربه کنه. البته که این قوانین همگی به وسیله انسان ها کشف شدند و با قوانین کائناتی تفاوت هایی دارند و من منظورم بیشتر قوانین کائناتی هستند.
شاید شما فکر کنی که دروغ گفتن باعث این بشه که کارت راه بیفته اما امکان نداره که در آرامش باشی، همیشه سوظن داری نسبت به آدم ها، شکاک و مضطرب و نگران هستی که نکنه سرت کلاه بره یا بهت دروغ گفته بشه و همیشه هم همین رو تجربه میکنی. پس هر باوری که برخلاف قوانین ساخته بشه شاید در ظاهر نتیجه بخش باشه اما در اصل منجر به نابودی و تحمل ضررهای سنگین و گاها جبران ناپذیر خواهد شد.
یادمه چند سال پیش یکی از خوانندگان خیلی خیلی مطرح که به راحتی همه چیز و اعتیاد رو ترویج میکرد این باور رو در ذهن مردم ایجاد کرده بود که آقا میشه کارهای خلاف انجام داد و نتیجه هم گرفت اما نه تنها همان موقع بلکه الان به شکل واضح تری میبینیم که چقدر همان باورها موجب رنجش این فرد در زندگیش شده.
بارها دیدیم مثال های قرآنی رو که در نهایت کسانی که خلاف قوانین الهی حرکتی کردند نابود شدند هرچند که صاحب چیزهای بسیار زیاد و جذابی هم ممکنه که بوده باشند.
حتی ممکنه ما افراد موفقی رو هم دیده باشیم که مثلا تو دوران حرفه ای شون خیلی رعایت کردند اما زمانی که دوران حرفه ای آن ها تمام شده دقیقا برعکس عمل کردند و همین موضوع باعث شده تمام اون نتایج به راحتی از بین بره.
وقتی آدم بررسی میکنه آدم های موفقی مثل رونالدو، ایلان ماسک، بیزوس،زاکربرگ و خیلی ها دیگه رو به این نتیجه میرسه که باورهایی که برمبنای قوانین الهی ساخته میشوند و مهم تر از اون استمرار پیدا میکنند موجب ایجاد نتایج شگفت انگیز و بسیار تاثیرگذار میشوند.
وقتی ما باور داشته باشیم خودمون رو توانایی هامون رو و کس دیگه ای رو تاثیرگذار ندونیم این دقیقا خود توحیده و ایجاد یک باور برمبنای قوانین کائناتی.
وقتی ریشه شیئ رو هم تو قرآن بررسی میکنیم دقیقا داره همیچین اتفاقی رو توضیح میده
رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِکُمْ ۖ إِنْ یَشَأْ یَرْحَمْکُمْ أَوْ إِنْ یَشَأْ یُعَذِّبْکُمْ ۚ وَمَا أَرْسَلْنَاکَ عَلَیْهِمْ وَکِیلًا
تو قسمت اول داره قانون رو میگه و تو قسمت بعدی کاری که ما می تونیم با توجه به این قانون انجام بدیم و نتیجه که ایجاد میشه رو توضیح میده.
ما میتونیم به طور مثال در مورد این آیه 2 تا باور بسازیم با دو تا کارکرد متفاوت:
1. خداوند ناظره منه و من همیشه مورد رحمت اون هستم و هراقدامی که انجام بدم مورد رحمت خدا قرار میگیرم و اگر چیزی رو نیاز داشته باشم در زمان مناسبش بهم میگه چون اون همه چیز رو میدونه
2. حالت دوم کاملا میتونه برخلاف این باشه و به خاطر ورودی های مذهبی گذشته باعث ایجاد احساس گناه بشه و ما فکر کنیم که اولا خدا میدونه ما نمیدونیم پس هیچ کاری نمکنیم و دوما خدا همیشه میدونه ما حتی اگر کاری هم بکنیم باز در برابر اراده خدا چیزی نیست و ثمره ای نداره
خب میشه خیلی راحت متوجه شد که این برداشت ها کاملا میتونه تفاوت ایجاد کنه تو نتایج زندگی
خود من به شخصه مهمترین باوری که همیشه بهم کمک کرده این بوده که اگر من در مسیر درست باشم خداوند حتما به من کمک میکنه اگر جایی اشتباه کنم بهم نشان میده و با این باور حتی اگر خطا هم باشه خیلی ضرر به من نمیزنه و نتیجه ای که بوجود میاد خیلی خیلی بزرگ تره همیشه.
وقتی به این فکر میکنم که چرا من به این مسیر هدایت شدم مدام این باور که من همیشه سعی کردم آدم درستکاری باشم من رو به این مسیر هدایت کرد این در شرایطی بود که من خیلی از کارهام اشتباه بود انقدر اشتباه که فکر میکردم کلا آدم اشتباهی هستم اما چون این باوره درون من عمیق تر بود هدایت شدم به سمتی که اشتباهاتم تبدیل به نقطه قوتم شد چون باعث شد قوانین رو بهتر درک کنم.
باور خیلی مهم دیگه ای که من خیلی بیشتر دارم روش کار میکنم باوره اینکه اگر من احساسم خوب باشه هر اتفاقی که تو زندگیم بیفته به نفع منه. این باور هم ازون باورها و قوانین بسیار کلیدیه.
ممکنه ما بدونیم همچین قانونی وجود داره دیگه وقتی حالمون خوب نیست (به شکل مستمر) میتونیم بفهمیم که باید خودمون رو برای مشکلات و حال بد بیشتر آماده کنیم.
این باور که در واقع یک قانون مهم کائناتیه بهم کمک کرده تسلیم باشم و همین تسلیم بودن من رو همیشه به احساس بهتر رسونده. وقتی ما بدونیم که احساسمون خوب باشه اتفاق ها به شکل عالی رقم میخوره دیگه اصل برامون حال خوب میشه. این باور بهم کمک کرده بفهمم کجا دارم وابسته میشم و کجا رها هستم و چرا روند ساده و چرا پیچیده میشه.
هربار که من خودم رو بررسی میکنم میبینم جاهایی که خوب نتیجه گرفتم که اتفاقا همیشه خیلی هم ساده بوده جاهایی بوده که من احساس خوب رو اصل قرار دادم و جاهایی کار سخت پیش رفته من فراموش کردم که باید حالم خوب باشه و احساس خوبم رو وصل به نتیجه کردم.
اصلا چی میشه که آدم قدم برمیداره؟ غیر از اینکه باور داره نتیجه داره؟
آدم اگر یه ذره باهوش باشه میفهمه که بابا خوب من اگر دارم قدم برمیدارم چه مرضیه که بخوام ناامید باشم. چون بعضی وقتا ما قدم برمیداریم اما امید نداریم نتیجه میده.
تو کنکور شرکت میکنیم اما باور نداریم متونیم یه جای خوب قبول بشیم.
ازدواج میکنیم اما باور نداریم که میتونیم خوشبخت باشیم.
این الگو تقریبا تو زندگی همه ما هست تو بخش های مختلف کم و زیاد.
دلیل عمدش هم اینکه نیمدیم باورهای برمنبای قوانین ایجاد کنیم.
بارها و بارها هم تو زندگی خودم و هم تو زندگی دیگران دیدم که گفتیم نتیجه بزرگ تر از چیزی که می خواستیم بود، چرا؟
چون برمبنای قانون عمل کردیم.
پس چرا تو بقیه جاها این اتفاق نمیوفته یا راحت نمیوفته؟
چون به درستی برمبنای قانون عمل نمکنیم.
قانون داره کار خودش رو انجام میده اما ما خودمون رو همگام نمیکنیم.
نیازی نداریم هم قوانین رو بدونیم (به این بهانه که ما که از همه قوانین کائنات اطلاع نداریم و نمیتونیم باورها مناسب ایجاد کنیم) همینکه بدونیم احساس خوب=اتفاقات خوب و این ما هستیم که داریم اتفاقات زندگی خودمون رو خلق میکنیم و به اندازه ای که خودمون رو لایق بدونیم نعمت ها رو دریافت میکنیم و به اندازه ای که خداوند رو تاثیرگذار میدونیم تو زندگیمون تاثیرگذاره و شرک نمیورزیم و اگر سپاس گزار باشیم بزرگ میشویم و همیشه در حال هدایت هستیم دیگه همه چیز رو میشه با همین قوانین ایجاد کرد البته در طی یک روند مستمر.
استمرار از هر چیزی در این موضوع مهم تره. هیچ زمانی نخواهد رسید در این جهان مادی که شیطان دست برداره از وسوسه ما حتی اگر به نتایج خیلی خیلی بزرگ هم رسیده باشیم حتی اگر پیامبر باشیم پس تنها چیزی که میتونه نجواهای شیطان رو خاموش و بی تاثیر کنه استمراره.
از خدا می خوام که بهمون کمک کنه ما تا در این مسیر زیبا استمرار داشته باشیم و هر روز نتایج بهتری رو ایجاد و حال بهتری رو تجربه کنیم.
استاد و خانم شایسته عزیز در تمام مدتی که در این مسیر بودم روزی نیست که به خاطر حضور شما عزیزان سپاس گزار نباشم و لذت نبرم از رشد سایت عباس منش و بهبود عملکرد شما انشالله خدا به شما طول عمر با عزت بده تا ما هر روز از وجود شما بیشتر بهره مند بشیم.
سلام احسان جانم
خیلی دلم برات تنگ شده بود دوست عزیزم
امروز بعد از چند ساعت فعالیت روی مبل نشسته بودم و چای میخوردم که رفتم به سایت سر بزنم
یهویی به همسرم گفتم خبری از احسان نیست
که همسرم گفت
اتفاقا آقا احسان کامنت نوشته
و منم با عشق کامنتت را خوندم و کلی باورهام دوباره و دوباره تقویت شد
ممنونم برای یادآوری باورهای توحیدی و کلیدی کائنات و قوانین وحکم جهان.
بعد دوسال تو سایت بودن
کارهای روتین روزانه من
*در هر لحظه سپاسگزاری از داشته هام هست
و منو به ذوق و شادی درونی میرسونه.
*و دوم تجسم خواسته ها به روش استاد خیلی حام را خوب میکنه و اون صحبت کردن با خودم هست.
*سوم هر نعمت و رزقی که اون روز
به من رسیده مدام تکرار و تکرار میکنم
و قلبم باز میشه.
خدا هر لحظه داره پاسخ میده به فرکانس ما
###امروز داشتم ماشینم را میبردم برای تعویض روغن
یه سکه 500 تومنی پیدا کردم و جالب بر خلاف قبل من اون را برداشتم و نشونه ای از خدا دونستم و خدا را شکر کردم
و تکرار و تکرار
###رفتم نونوایی برای خرید نون بربری
کارت کشیدم و گفتم یه بربری ساده لطفا بدید
بعدِش نونها را که از تنور دراوورد
وقتی نونهای کنجدی را دیدم نظرم برگشت و گفتم لطفا کنجدی بدید
آقای نانوا گفت آقا کنجدی بردارید اشکال نداره
کنجدهای روی نون روزی من شد.
###داشتم میومدم خونه که تشنم شد حسابی ،جلوی یه دکه وایستادم یه آب معدنی گرفتم و یه لیوان یه بار مصرف که اون آقا فقط پول آب معدنی را کارت کشید.
شاید اون لیوان 1000 تومن پولِش باشه،ولی چنان لذتی وجودم را گرفت که از اعماق وجودم از خدا قدردانی کردم.به قول فاطمه جانم دیگه دارم عادت میکنم ورودی ها و نعمتهای فندقی را بارها و بارها به خودم یادآوری کنم.
احسان جان این باور که شما و استاد در مورد باوری صحبت کردید که
وقتی ما رو خودمون کار میکنیم ،هر اتفاقی بیوفته به نفع ماست و همون الخیر و فی ماوقعه
برام امروز پیش اومد
جزئیاتش را نمیگم ولی من برای انجام کاری رفته بودم و تضادی پیش اومد
حالا مگه ذهن وِل میکنه مثل رینگ بوکس بود تقابل من و ذهنم
ولی من این باور را دارم خدا را شکر خیلی خیلی به باور
غالب تبدیل میکنم
باور کن من ایر پاد را گزاشتم تو گوشم و 4 ساعت با گوش دادن توحید عملی استاد و فایلهای 12 قدم و با خودم صحبت کردن و ناکتکردن ذهنم
نتیجه همون روز برام رقم خورد و همه چی به نفع من شد بر خلاف قبل
و دوباره و دوباره این باور در من قوی تر شد.
الهی صد هزار مرتبه شکرت.
بسیار استفاده بردم از نکات ارزشمند شما دوست عزیزم.
برات بهترینها را آرزو میکنم.
شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
درود بر شما رسول جان دوست خوب و مهربانم
سپاس گزارم از شما برای حسن لطفی که به من داری.
من معمولا کامنت های دوستان رو که میخونم خیلی لذت میبرم و بلند بلند تحسینشون میکنم و اتفاقا کامنت های شما و همسر عزیزت در این فایل جز او دسته ای بود که خیلی از خوندش لذت بردم و همیشه از خوندن کامنت های شما لذت میبرم، یادمه دقیقا اونجایی که همسرتون داشت تعریف میکرد که موهای دختر گلتون رو شونه میکردن من قشنگ حس اون صحنه رو دریافت کردم و خیلی زیاد لذت بردم.
من همیشه به زندگیم به شکل یک مسیر نگاه میکنم که یک راهنمای خیلی قدرتمندی همراه من هست باهام در این مسیر. وقتی آدم به این راهنما اعتماد کنه میدونه که اون بهترین مسیرهارو میشناسه و تنها چیزیه که نیازه اینکه سعی کنیم همراه باشیم با این راهنما.
باید بپذیریم که آگاهی ما در مقابل این راهنما خیلی محدوده، شاید یه جاهایی تو مسیر ناهمواری های وجود داشته باشه که اگر به راهنما باور داشته باشیم میفهمیم که اون ناهمواری ها قراره ما رو آماده تر و نزدیک تر کنه به مقصد.
خیلی از ماها خودم رو میگم میایم روی باورهای توحیدی کار میکنیم حالمون خوب میشه اما در عمل نمیتونیم ازش استفاده کنیم همچنان همان احساسات گذشته رو نسبت به اتفاقات و لحظه های مختلف زندگی داریم، گاهی ممکنه احساس کنیم مدت هاست تو یه شرایطی گیر کردیم و تغییر به خصوصی تو شرایط ایجاد نمیشه اما اگر واقعا خداوند رو باور کرده باشیم باید نگاهمون رو به این شرایط تغییر بدیم.
پس ما کی می خوایم سپاس گزاری رو یاد بگیریم؟
کی می خوایم بفهمیم خدا چقدر به ما نزدیکه و پاسخگوی نیازهای ماست؟
امروز داشتم به این فکر میکردم وقتی آدم خودش رو با کسی مقایسه نمیکنه و تفاوت ها رو میپذیره خیلی راحت میتونه روی بهبود زندگی خودش تمرکز کنه و عمیقا سپاس گزار باشه برای نعمت هاش.
کسی که به راهنما اعتقاد داشته باشه سعی میکنه حال خودش رو خوب نگه داره.
دیدن زندگی عزیزانی مثل شما الگوهای ساده و بی ریایی هستید که میتونه باعث سپاس گزاری امثال منی باشه که دارم نظاره میکنم این زندگی زیبارو که واقعا هیچ جای دنیا حداقل من نمونش رو ندیدم تا الان.
چه زیباست یک مادر احساسات زیبای مادرانش رو شرح میده
چه زیباست واقعا همسری که همیشه تحسین میکنه همسرش رو
این خیلی قشنگه، خیلی آموزندست
چند روز پیش با یکی از دوستان تو یه کافه ای نشسته بودیم یه گل خیلی ساده و معمولی روی میز بود به دوستم گفتم ببین ما اگه الان از دیدن زیبایی این گل و این لحظه لذت نبریم هیچ چیزی نمیتونه مارو خوشحال و شاد کنه و چه نعمت بزرگیه واقعا دیدن این زیبایی های به کلام کوچک اما بسیار بزرگ
خداروشکر میکنم که در این مسیر همراه دوستان عزیزی چون شما هستم. براتون بهترین لحظات و ناب ترین احساسات رو آرزومندم دوست عزیزم
بنام خداوند بخشنده مهربان
سلام احسان عزیز و فوقالعاده
عجب کامنت پرباری نوشتی
چقدر لذت بردم
و باز هم احساس خوب=اتفاقات خوب
هرچقدر این قانون رو تکرار میکنم بازم انگار کمه
شما طوری نوشتی ک این خودش ی اگاهی فوقالعاده بود
کل قوانین رو نوشتی و با توضیحات بینظیرت منو بردی توی درک بیشتر
(همینکه بدونیم احساس خوب=اتفاقات خوب و این ما هستیم که داریم اتفاقات زندگی خودمون رو خلق میکنیم و به اندازه ای که خودمون رو لایق بدونیم نعمت ها رو دریافت میکنیم و به اندازه ای که خداوند رو تاثیرگذار میدونیم تو زندگیمون تاثیرگذاره و شرک نمیورزیم و اگر سپاس گزار باشیم بزرگ میشویم و همیشه در حال هدایت هستیم دیگه همه چیز رو میشه با همین قوانین ایجاد کرد البته در طی یک روند مستمر)
این قسمت از کامنتت رو بارها خوندم
چقدر عالییی بود
خیلییییی سپاسگزارم ک این کامنت عالیی رو نوشتی
هرکجا هستی شاد و پیروز باشی(:
سپاسگزاری های مربوط به نعمت آب – سری سوم
150. خدایا شکرت که عامل اصلی برتری انسان بر دیگر مخلوقات، مغز اوست، و 75 درصد وزن مغز از آب تشکیل شده است
151. خدایا شکرت که 90 درصد خون انسان را آب تشکیل میدهد
152. خدایا شکرت بابت لذت حمام کردن با آب گرم، مخصوصاً بعد از یک روز پر کار و بعد از خستگی
153. خدایا شکرت که با آب، ظرف ها را می شوریم و لباس ها را تمیز میکنیم
154. خدایا شکرت بابت نعمت شلنگ آب و شیرآلات آب
155. خدایا شکرت بابت تمام ظرف و ظروف مربوط به آب، مثل لیوان، پارچ، تانکر آب، استکان، بطری آب و……..
156. خدایا شکرت که آب فراوان ترین ماده شیمیایی روی زمین است
یاد باور فراوانی افتادم که استاد خیلی روی آن تاکید دارد
157. خدایا شکرت بابت ترکیب منحصر به فرد و نیز تمام خواص شگفت انگیز آب
158. خدایا شکرت که حدود سه چهارم سطح زمین با آب پوشیده شده است
159. خدایا شکرت بابت قنات ها و کانال های آب
160. خدایا شکرت بابت صنعت سدسازی
161. خدایا شکرت بابت رودخانه کارون که چه نقش مهمی در ایران دارد
162. خدایا شکرت بابت سد گتوند، که ایام عید نوروز چقدر آنجا لذت بردیم
163. خدایا شکرت بابت رودهای مهم ایران از جمله همین کارون، ارس، اروندرود، زاینده رود، سفید رود، گرگر، مارون……..
164. خدایا شکرت بابت سازه های آبی شوشتر
165. خدایا شکرت بابت خلیج فارس، دریای عمان، دریای خزر
======================================
166. خدایا شکرت بابت دریاچه های ایران از جمله:
دریاچه ارومیه،
دریاچه نمک حوض سلطان که در شرق اتوبان قم – تهران قرار دارد،
دریاچه بختگان دومین دریاچه بزرگ ایران بعد از دریاچه ارومیه
دریاچه زریوار در کردستان
دریاچه پریشان که یکی از بزرگترین دریاچه های آب شیرین ایران و خاورمیانه است
دریاچه طشک در استان فارس
دریاچه گیسوم تالش
دریاچه عباس آباد
دریاچه شورمست (چه اسم قشنگی داره!)
دریاچه سد نمرود
دریاچه ولشت در چالوس
دریاچه ساهون در لاهیجان
و…………..
167. خدایا شرکت بابت عظمت و مهربانی تو نسبت به خلق، که طبق یک تحقیق، حدود 304 میلیون دریاچه و تالاب در سراسر کره زمین وجود دارد
168. خدایا شکرت بابت تمام تالاب های ایران، از جمله:
تالاب انزلی
تالاب شادگان
تالاب گاوخونی
تالاب میقان
تالاب پریشان
تالاب هامون
تالاب هورالعظیم
169. خدایا شکرت بابت دریاچه آب شیرین پردایس استاد، که هم خیلی خوب و دیدنی است و هم چه خاطرات خوشی با آن داریم، و هم این که استاد چه فایلهای ارزشمندی کنار این دریاچه برامون ضبط کرده دمش گرم و باغش آباد
170. خدایا شکرت بابت تمام قسمت های سریال زندگی در بهشت
171. خدایا شکرت بابت رودهای مهم جهان، مثل ولگا، گنگ، دانوب، نیل، آمازون، می سی سی پی، راین
=====================================
172. خدایا شکرت بابت رودهای مهم ایران، مثل:
ارس
زرینه رود که به دریاچه ارومیه می ریزد
رود کرج
زاینده رود
رود چالوس
دربند
گرگر
شطیط
دز
کارون
اروند رود
اترک در گلستان
هریرود
سفید رود در زنجان، که به خزر می ریزد
هیرمند در سیستان
آهوران در کرمانشاه
هلیل رود در کرمان
بابلرود
مهاباد رود
رود زولا در سلماس
گدار چای
رودخانه گلپایگان
رود کورده در فارس
رودخانه قزل اوزن در کردستان
زنجان رود
هزار رود در زنجان
173. خدایا شکرت که با یکی از دوستانم در ارومیه صحبت میکردم و حرف از باران شد، گفت امسال بارش ها خیلی خوب بوده و نصف دریاچه ارومیه آبگیری شده. خیلی خوشحال شدم
174. خدایا شرکت که کولر آبی ما اینقدر خنک میکند و باد پرفشاری دارد
ادامه دارد……….
خداروشکرتتتتتتت
چه کامنت لذت بخشی بود ،
چقدر قشنگ و با جزییات نوشتین ، عالیییی بود ،
تا جایی که بتونم هر بار که از حمام و اب گرم و پر فشار خونمون استفاده میکنم خداروشکر میکنم ،
اما شما انقدر با جزییات و زیبا دوباره نوشتین واقعا لذت بردم ،
ممنون که دوباره یاد آوری کردین بهمون که چقدر غرق در فراوانی نعمت و لذت هستیم ، خدایاشکرتتتتت .ممنون از شما
بنام خداوند بخشنده و مهربان
سلام به استاد عزیزم مریم جان زیبا و تمام دوستان
یادمه از بچگی مدام این حرف تو خونه ی ما تکرار میشد اول بگم که ما یه خانواده پر جمعیت هستیم که از قضا سید هم هستیم . من همیشه میشنیدم از دهن بابام و داداشام که میگفتن دخترای سید خوشبخت نمیشن ببین دختر فلان عمو خوشبخت نیست ببین دخترای فلان عمو زاده هم خوشبخت نیستن دخترای عموی بابا هم خوشبخت نیستن ، منم اینا رو میشنیدم اما از جانب خدا هیچوقت قبول نمیکردم این حرف رو توی قلبم مخصوصا بزرگتر که شدم مثلادانشگاهی که بودم وقتی این حرف رو میشنیدم با خودم میگفتم ” اتفاقا من میخوام ازدواج کنم و خوشبخت بشم تا چیز بشه به این حرف مزخرف ” و خداروصد هزار مرتبه شکر ازدواج کردم با کسی که انتخاب خودم بود با کسی که مثبت نگر بود توحیدی بود به آینده امیدوار بود استقلال فکری داشت و الان بعد از 10 سال هنوز عاشقانه همدیگرو دوست داریم .
یه جمله ی دیگه که فکر کنم تو تمام خانواده های ایرانی مرسوم هست میگن : تا میتونید توی دوران نامزدی خوشی کنید که این دوران دیگه تکرار نمیشه بهترین دوران زندگی فقط نامزدیه اون موقع هام که من نامزد بودم خیلی شنیدم اما میگفتم نه من جوری زندگی میکنم که تمام سالهای زندگیم مثل نامزدی باشه و خداروشکر همینطورم هست.
یا مثلا میگفتن سید ها خیلی عصبی هستن و روزهای 4شنبه سیدی میگیرشون و خیلی عصبی تر میشن که باز اینم نپذیرفتم و خیلیم به لطف خدا آرومم من .
اما … یادمه مامان بزرگم یعنی مامان پدریم خیلی لاغر و ریزه میزه بود و همش به من میگفتن تو شبیه مادربزرگی و منم گاردی نداشتم از این حرف الان متوجه شدم که من نمیخوام مثل اون لاغر باشم دوسدارم هیکلم پرتر بشه .یا خیلی میشنیدم که تو خانوادمون میگفتن پرخوری آدم رو خنگ میکنه و منم که نمیخواستم خنگ باشم از غذا خوردن بیزار بودم به حدی که آرزوم این بود که اصلا کاش غذا خوردن وجود نداشت ، یادمه یه دختر عموی تپل هم داشتیم که اینقدر اینو مسخره میکردیم که بیچاره داغون شده بود از اعتمادبنفس .چون باورکل طایفه ما این بود که ما ژنتیکی و ارثی لاغریم و اون یه دونه دختر تو کل طایفه شده بود سوژه ی طایفه.
اما الان با تمام وجود هیکل زیبا و رو فرم رو میخوام و تحسین میکنم افراد خوش هیکل رو، در تلاشم باورهامو تغییر بدم .
یا مثلا یادمه بابای خدابیامرزم همیشه میگفت به ریزه میزه بودن زهرا نگا نکنید ها ، این نصفش زیر زمینه و منم خوشم میومد از این حرف و به یه امتیاز مثبت تبدیلش میکردم تو ذهنم و بازم خداروشکر از وقتی که اومدم تو راه آگاهی میگم انگار بابام یه چیزی میدونست راجب من .
ممنونم از استاد عزیزم بابت این فایل پر مغز و بینهایت گرانبها