اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام استاد عزیزم من اولین باره میخوام در مورد نحوه آشناییم با شما و دستاوردهام اینجا بنویسم
من 18 سالمه و 1 سال و 2 ماه پیش خیلی اتفاقی با دوره 12 قدم آشنا شدم و نتایجی که بچه ها گرفته بودن رو میخوندم و خیلی دلم میخواست راجب محتویات این دوره بدونم
من اون تایم یک سری اتفاقات توی زندگیم افتاده بود که واقعا حال روحی خوبی نداشتم و فقط دنبال یک نور توی زندگیم بودم
من دوره 12 قدم رو شروع کردم و موقعی که چکاپ فرکانسی رو انجام دادم اصلا باور به اینکه یک روزی قراره این همه دستاورد داشته باشم نداشتم ….
امروز که این کامنت رو میذارم 1 سال و 2 ماه از روزی که من دوره رو شروع کردم میگذره البته بگم که من تمامییییی دوره های شما رو دیدم …
من طی این یکسال به عنوان یک دختر 18 ساله کسب و کار شخصی خودم رو راه اندازی کردم و الان 5 تا نیرو دارم ….
از لحاظ مالی از صفر همون ماه دوم به درآمد حدودا 300 میلیون رسیدم جوری که وقتی به موجودی حسابم نگاه میکردم باورم نمیشد و مامانم برام آب قند درست میکرد از شدت هیجانی که داشتم …
استاد من انقد به شخصیت قوی ای دست یافتم که خودم تنها از پس تمامی مشکلات و ناخواسته هایی که برام اتفاق میفتاد به لطف خدا بر میومدم و الآنم همینه !
من از یک شهرستان خیلییییی کوچیک شروع کردم که این شهر هیچچچ امکاناتی نداره و من با همین امکانات محدود توی همین شهر دفتر کار خودم رو راه اندازی کردم
و مهم ترین دستاورد من 8 ماه بعد از شروع دوره بود که برای پدرم ماشین خریدم روز پدر !!!
استاد من یک تنه تمامییییی باورهای کم سنی ،توی شهر کوچک بودن ، خانواده سختگیر داشتن، دختر بودن همرووو نقض کردم …
من 2-3 ماه دیگه خودم تنها دارم مهاجرت میکنم و خودم با تنهایی قراره خونه و تمام تجهیزاتش رو بخرم
منی که خانواده به این سختگیریییییی داشتم
الان با مهاجرت من هیچ مشکلی ندارن و کاملا اوکی هستن!
دارم تکاملم رو طی میکنم و هر روز هدف های جدیدی برای خودم میذارم
بی نهایت خدارو شاکرم
من هر روز توی تمرین فانوس دریایی بخاطر وجود شما توی زندگیم شکرگزار و سپاس گذارم
فوق العاده لذت بردم از اینکه در مورد این همه نتایج قشنگت برامون نوشتی و اینکه یک دختر 17 – 18 ساله ای که تونسته به این همه دستاورد مالی و شخصیتی قوی دست پیدا کنه واقعاً قابل تحسینه
برات بهترینِ بهترین ها رو آرزو میکنم پرنیان جان و امیدوارم از اینی که هستی بسیار قوی تر و موفق تر و سعادتمند بشی دوست عزیزم و باز هم بیایی برامون از نتایج بزرگتری که از این به بعد بدست میاری بنویسی
تو این سن بتونی به جایگاهی برسی که ثروت از سر و کولت بالا بره نقص کننده باور عوامل بیرونی( سن و نوع شغل و مکان و زمان) هست
مرسی ازت
خداروشکر کامنتتو دیدم دمت گرم
منم از سن کم آرزوهام شکل گرفت و با خودم عهد کردم اگه فقطو فقط خود خدا بیاد بگه به آرزوهات نمیرسی خودمو خلاص میکنم
چون مطمئن هم یه چیزی اونورتر هستم که آرزوها بیخودی به وجود نمیاد ، تکلیف هرکسی به اندازه وجودشه
هرکس بهم میگه بیخیال شو برو سراغ کار و کارگری، اینکارا نون و آب نمیشه مرد مؤمن به زن و بچت خیانت میکنی ، من میگم باشه و میگذرم اما به اسم خودش قسم مطمئنم بیخودی یکسری رویاها بهم القا نشده و فقط باید عملگراتر باشم تا برسم به جایگاه واقعی خودم
ازت ممنونم پرنیان جان در پناه خدا شاد باشی رفیق عزیزم
تحسین میکنم رسیدن به اهداف مالی که در نظر داشتی و همچنین تغییر شخصیتت.واقعا فوق العاده است با این سن کمت به اهدافت رسیدی.خدا رو شکر میکنم که تو شهر استاد عباس منش افراد قوی مثل شما زندگی میکنن و نتایجشون رو مینویسن.آفرین آفرین
این نتیجه نداشتن ترمز و درست استفاده کردن از آگاهیهای استاده.باز هم از استاد عباس منش عزیز سپاسگزارم و از تمام دست اندر کاران سایت ممنونم.
اگه بگم با اختلاف تاثیر گذارترین کامنتی بوده که تا حالا خوندم دروغ نگفتم, من همسن شما بودم فقط داشتم به امتحان نهاییام فکر میکردم و همیین, ولی اومدی یه کامنت بی حاشیه نوشتی و رفتی نه خبری از حرفهای قشنگ بود نه شعار نه جملات عجیب غریب. خدای من !!!فقط عملگرایی بود و نتیجه و بدون هییییچ حاشیه ای ,پیجت را که دیدم کلی تحسینت کردم, اصلا نمیشد تحسینت نکرد خرید دوتا ماشین تو هجده سالگی تو هشت ماه, شما برای من کلی درس بودی که بجای حاشیه عملگراتر باشم
خدراشاکرم که هدایتم کردبه کامنت فوق العاده زیباوتاثیرگذارت
بسبارتابسیارتحسینت کردم
هزاران آفرین برشما که دراین سن کم تمام مرزهای باورهای محدودکننده روجابجا کردی وکاری کردی کارستان داستان زندگی ات ایمانم راقویتر کرد وکلی انرژی گرفتم ازاین همه موفقیت خدایاشکرت که دراین جمع توحیدی واستثنایی حضور دارم
باآرزوی بهترینها برای تو وهمه عزیزان هم خانواده ام
سلام به استاد عزیزم مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام
خدا رو شکر میکنم که این باور عمیق رو دارم که هرچیزی رو که بخوام با تمرکز و حرکت قدم به قدم می تونم توش بهترین شم حتی اگه تو اون زمینه زیر صفر باشم و هیچ دسترسی و امکانات و شرایط نباشه
با قدم به قدم بهش فکر کردن و ایده های کوچیک رو عملی کردن می تونم بهش برسم
تو این زمینه کاملا اعتقاد دارم که خدا ما رو آزاد و با اراده آفریده که خودمون انتخاب کنیم و راهش رو هم گذاشته
چون خداوند عادله و خداوند وقتی میبینه بنده اش حرکت میکنه خودش کمک ها رو میفرسته و راه هم هر چقد جلوتر بره براش واضح تر میشه
و هیچ وقت نگفتم نمیشه
چون اعتقاد دارم خدا قدرتمنده و برای خدا نشدی وجود نداره
من با خدا هستم ، پس برای من هم نشدی وجود نداره
خدا هرگز انسان با ایمان و تلاشگر رو نا امید نمیکنه
پس این نشد نمیشه یعنی من حال ندارم سمتش قدم بر دارم و ایمانم ضعیفه و خودم آدم ضعیفی هستم
باورهای قدرتمندی که دارم
بیتشر تو زمینه سلامتی هست میبینم که خانوادگی هم همینطوری هستیم و تو نسل های گذشته بیمار و مشکلات سلامتی هم نداشتیم
همه تو سن بالا توانمند بودن و من اصلا از بچگی بیمار یا بیماری ندیدم واسه همین تمرکزم همیشه ناخودآگاه رو سلامتی بود و اینکه جون بچه بودم همه مریض میشدن و من نمی شدم به این باور رسیدم که فوق العاده بدن قوی دارم که از پس خودش بر میاد
واسه همین تو از بچگی جز ابله مرغون مریضی نداشتم اونم فقط در حد چند تا جوش زدن رو صورتم بود
هیچ وقت بیماری رو نمی تونستم بپذیرم
مگه میشه خدا ما رو وارد دنیا کنه به ما استعداد بده بعد سلامتی نده که با استفاده ازون به خواسته هامون رسیم !!!!!!! این منطق همیشه بهم کمک کرده واسه اینکه بیمار نشم
یا اینکه بیمار هم میشدم انقد خفیف بود که سریع میرفت
چون بهش توجه نمیکردن باورش نمیکردم
ولی تو زمینه ثروت فکر میکنم قضیه فرق میکنه برام چون نتیجه داره اینو میگه
اونم واسه اینکه اطرافیانم تو این موضوع خیلی ضعیف بودن
ولی همین باور خالق بودن باعث شد با وجود شرایط بد مالی الان دوره روانشناسی ثروت رو خریده باشم
چون باور داشتم همیشه راهی هست
دلیل نمیشه چون نشده نتونستن منم نتونم یا نشه دیگه پس چرا زنده باشم
باور قوی دیگه اینکه می دونم به رویاهای بچگیم میتونم برسم نباید کوتاه بیام یا بپذیرم مثل اطرافیانم تو رابطه تو شغل باشم و میبینم مسیری که الان توش هستم هم باهاشون متفاوته
به نظرم تمام باورهای قدرتمند ما بر میگرده به توحید ………..
خدا رو باور داشته باشی
خودتو باور داری
خدا رو بشناسی
اعتماد به نفس می گیری
بعد اون اعتماد به نفس باعث میشه اون ایده هایی که باید بیاد از سمت جهان برای رسیدن به هدفت بتونه باهات برخورد کنه و عملی بشه
توحید باعث اعتماد به نفس و باور کردن همه چیز میشه
باور کردن باعث حرکت کردن و آمادگی میشه
آمادگی باعث رسیدن و برخورد با اون اتفاقاتی میشه که از سمت خدا در جواب درخواستت میاد
خدایا کمکم کن تو دوره روانشناسی قوی ترین باورهامو بسازم و باور کنم
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته و همه دوستان نازنینم. امیدوارم حالتون مثبت و عالی باشه.
آره باز هم گوشی افتاد دست کودک درونم.
یه ماجرایی رو میخوام براتون تعریف کنم که تقریباً با موضوع فایل مرتبط هست.
—————————————————————————
نامبرده توی چندتا کامنت اخیرش در مورد هواپیمای SR71 نوشته بود. احتمالا یه چندتا کامنت دیگه بنویسم در موردش همه تون کاملاً بدونید SR71 دقیقاً چه شکلیه.
اگه عبارت SR71 رو توی سایت سرچ کنید احتمالا 5 تا کامنت براتون باز میشه که هر پنج تا رو خودم نوشتم. توی قسمت 147 زندگی در بهشت دقیقه 12:48 استاد توی موزه هوایی رفته کنار همین پرنده جذاب و افسانه ای تیتانیومی . البته این کامنت قرار نیست در مورد ویژگی های فنی SR71 حرف بزنم؛ ان شاالله کامنتای بعدی.
در راستای سرچ یوتیوب در مورد پیچیدگی های این پرنده رسیدم به یه ویدیو سخنرانی 1 ساعت و خورده ای .
سرگرد بازنشسته نیروی هوایی آمریکا برایان شول. کهنه سرباز جنگ ویتنام. میگفت توی ویتنام توی ارتفاع پایین جنگنده ام رو زدن و هیچ زمانی برای ایجکت کردن نداشتم و هواپیمام توی جنگل سقوط کرد، چشمامو بستم و دستامو محکم مشت کردم گفتم تا چند ثانیه دیگه چشمامو توی بهشت باز میکنم. چیز دردناکی نیست. ولی من اشتباه کردم وقتی چشمامو باز کردم دیدم کل جنگنده در حال سوختنه. و گفتم انگار بهشت رفتنم قراره دردناک باشه. هنوز صدای مکالمات رادیویی رو میشنیدم که میگفتن جنگنده مون سقوط کرده توی جنگل، باید خلبان رو نجات بدیم. چند نفر گفتن ما نمیتونیم ، یه هلیکوپتر اومد گفت کار من نیست من نمیتونم برم توی این جنگل و نهایتاً نیروهای عملیات ویژه ارتش نجاتم دادن. در حالیکه همزمان در حال تیراندازی به نیروهای ویتنام هم بودن. منو رسوندن به بیمارستان ، گفتن این زنده نمیمونه که برسونیمش به ایالات متحده ، دوام نمیاره عرض اقیانوس رو طی کنه. من رو درمان کردن و پونزده تا جراحی روم انجام دادن. و حدود یکسال توی بیمارستان بستری بودم. وقتی بهتر شدم بهم گفتن شانس آوردی زنده ای ، فکرشو نمیکردیم از پس اون همه عمل جراحی بربیای. تو دیگه هیچوقت نمیتونی پرواز کنی. حتی دکتر نمیدونست انگشت کوچیکمو قطع کنه یا نه،، گفتن این که دیگه نمیتونه پرواز کنه چه اهمیتی داره. میگفت دوماه بود که غذا نمیخوردم. بهم گفتن باید غذا بخوری. گفتم نمیخوام، نهایتش میخوام بمیرم . از سقوط جنگنده ام نمردم ، از گشنگی میمیرم. (طرف بعد از سالها هنوز بخاطر از دست دادن جنگنده اش شرمنده بود و نتونسته بود خودشو ببخشه. میگفت: «بهم نگین قهرمان چون قهرمان جنگنده اش رو برمیگردونه پایگاه نه توی جنگل. میگفتن فرود اضطراری ولی فرود اضطراری زمانیه که بعدش بتونی دوباره جنگنده ات رو به پرواز دربیاری، قهرمانها نیروهای عملیات ویژه بودن، من فقط خوش شانس بودم»)
میگفت توی طبقه سوم بیمارستان بستری بودم و از پنجره یه زمین فوتبال رو میدیدم که هر روز بچه ها در حال بازی بودن. یه روز که داشتم بازی بچه ها رو میدیدم به خودم گفتم یادش بخیر یه روزی منم اینجوری بچه بودم. و بازی میکردم. همزمان رادیو روشن بودن و Judy Garland یه آهنگی خوند در مورد رنگین کمان (Over the Rainbow) و میگفت من از این آهنگ اینو فهمیدم که جرأت رویاپردازی داشته باش. و من گفتم رویای من چیه!؟ من اون لحظه تصمیم گرفتم که زنده بمونم. گفتم میخوام زنده بمونم. من که دیگه قرار نیست پرواز کنم ولی حداقلش میتونم زنده بمونم. میتونم راه رفتن رو تجربه کنم. مهمترین تصمیم زندگیم این بود که از فردا شروع میکنم به غذا خوردن. و بدنم شروع کرد به بازسازی خودش. یه اشتیاق و انرژی جدیدی داشتم. من که یکبار مردم، دیگه چیزی برای از دست دادن و ترسیدن ندارم.
وقتی از بیمارستان خارج شدم سعی میکردم اشتیاقمو از دست ندم… رفتم نیروی هوایی و گفتم من میخوام دوباره پرواز کنم ، و گفتن نمیتونی. تو بدنت آسیب دیده . گفتم اینا همش چندتا زخم ساده است من میتونم پرواز کنم. میگفتن این توی تست رد میشه. بیرونش خوب شده ، درونش هنوز خوب نشده. ولی اشتیاق من برای زنده بودن منو درمان میکرد. وقتی دوباره بهش اجازه پرواز میدن میگفت نه این کافی نیست. من باید یه هدف بزرگتر داشته باشم. SR71 سریعترین هواپیمای نظامی آمریکا ست من باید خلبان اون باشم. بهش میگن بیخییییییال. کلا بیخیال شو ، فرایند تست دو روز طول میکشه و میدونی کسی که توی تست خلبانی SR71 ریجکت بشه نه فقط با SR71 که با هیچ جنگنده دیگه ای هم اجازه پرواز نداره و کلا زمینگیر میشه (بقول خلبانها Ground میشه)
گفتم من انجامش میدم. میگفتن میدونی برای پرواز با SR71 باید فیزیک جسمی یه فضانورد رو داشته باشی چون لباس پروازش لباس فضانوردیه. قراره توی 90 هزار پا پرواز کنی با سرعت +3 برابر سرعت صوت . میگفت اشتیاق من از درون یه قدرتی بهم میداد که باعث میشد تستهایی در حد فضانوردان رو پاس کنم و همون انگشتی که قطع نشد باعث شده بود بگن این بابا از لحاظ جسمی سالمه. وقتی اولین بار کابین هواپیمای SR71 رو دیدم گفتم این چقدر ساده است. چرا کنترل فرامینش ساده است، نه اسپویلر داره نه فلاپ ، چرا رادار نداره، چرا تجهیزات الکترونیکی نداره ، مگه نمیگید این هواپیمای شناساییه ، پس کو دکمه دوربینها. گفتن برایان، تو فقط قراره پرواز کنی، رادار و نقشه و تجهیزات الکترونیکی و دوربینها با کابین عقبه. به افسر کابین عقب گفتم خب اگه زدنمون من فقط راننده ام، جاسوس تویی.
و من به خواسته ام رسیدم.
وقتی در مورد هواپیمای اف 16 صحبت میکرد میگفت اینا هواپیمای اسباب بازیه. میگفت ما نماد 3+ روی بازومون نصب میشد که بقیه بدونن ما از 3 ماخ سرعت (سه برابر صوت) عبور کردیم.
شوروی برای شکار SR71 جنگنده میگ 25 رو می سازه (و بعدها میگ 31) میگفت هیچوقت هیچ موشکی سمت ما نیومد. هیچ SR71 توی جنگ آسیب ندید، وقتی یه خلبان میگ 25 ویکتور بلنکو با جنگنده اش فرار میکنه و به آمریکایی ها تسلیم میشه. میگه شما چطوری تونستین توی دهه 60 چیزی رو بسازید که ما توی دهه 90 هنوز نمیتونیم بهش نزدیک بشیم تا چه برسه شکارش کنیم…
میگه الان که ویکتور بلنکو سیتیزن آمریکاست تفریحش دو چیزه، یا میره دیزنی لند ، یا میره موزه هوایی برای دیدن SR71. دومی رو بیشتر انجام میده.
میگفت وقتی کره شمالی یه نشست داشت که سران کشورهای مختلف کمونیستی جمع بودن(بقول خودش همه Bad Guys به جز ما) به ما گفتن باید برید کره شمالی و عکسبرداری کنید. گفتم ما کجا رو دقیقاً عکس بگیریم نمیشه کل کشور رو عکاسی کرد. بهمون گفتن همین که هر 6 دقیقه یکبار دیوار صوتی رو بشکنید میفهمن که ما بالای سرشون هستیم. میگفت خیلی از تصاویر معروفی که عملاً دست بالاتر به سیاستمداران آمریکا میداد رو من گرفتم.
(میگفت این هواپیما هر مایل رو توی 2 ثانیه طی میکرد ، اگه یه کم سریعتر میرفتی 1,5 ثانیه ، ما همیشه یه کم تندتر میرفتیم)
فک کنم قرار بود بحث نره سراغ مشخصات فنی SR71.
میگفت من دوتا چیز رو فهمیدم، اول اینکه زندگی کوتاهه و ناپایدار و دومی اینکه هر چیو که ازش لذت میبری همین حالا انجامش بده به تعویق نندازش ، به همون دلیل اول.
کلا 35 تا SR71 برای نیروی هوایی ساخته میشه (و تعدادی برای ناسا) و فقط 97 تا خلبان توی کل دوران خدمت این هواپیما تونستن باهاش پرواز کنن (با حساب خلبانهای ناسا حدوداً 150 نفر) و یکی از اونها کسی بود که با امید و اشتیاق به زنده موندن موفق شده بود.
میگفت یه روزی رو یادمه که توی پرواز دو بار طلوع و غروب خورشید رو دیدم. برای پرواز با این هواپیما لازم بود اکسیژن خالص رو تنفس کنی ، و بسیار خطرناک بود برای بدن. (ظاهراً بعد از هر پرواز تا مدتی اجازه پرواز ندارن ، ولی برایان شول سه روز پشت سر هم سه تا پرواز انجام میده)
خیلی از عکسهایی که گرفته بود رو توی کتابی به نام Sled Driver چاپ کرده بود. بعضیهاش دقیقاً از لبه مرز فضاست.
—————————————————————————
یکی از صحبتهایی که خیلی برام جالب بود، این بود که خیلی از آدمها فقط میگن نه، نمیشه ، نمیتونیم و … بقول خودش
Some people are NO people
اینها تموم زندگی شون رو توی ترس زندگی کردن. من دیگه چیزی برای ترسیدن نداشتم.
میگفت وقتی از بیمارستان برگشته بودم آدمها در مواجهه با من دو دسته بودن یه عده که میگفتن این چقدر شجاع و تحسین برانگیزه که دوباره برگشته برای پرواز. یه عده هم میگفتن این دیگه عقلشو از دست داده، چطوری جرأت میکنید هواپیما رو بدین دستش.
امیدوارم این ماجرا مفید باشه براتون.
و طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی…
—————————————————————————
وعده خداوند همیشه حقه.
چه برای اهل ایمان. چه برای بقیه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
تو در اصل یک الگویی رو گفتی که استاد عباسمنش در جلسه یک و دو قدم چهارم در موردش بسیار بسیار زیاد تاکید میکنه در حدی که من با اینحال خوندن و دیدن و شنیدن از افرادی که در زندگی هاشون به موفقیتی که در مسیر کاری مورد علاقه شون یا هر چیزِ دیگه رسیده اند رو درک نمیکردم چقدر میتونه برای ساختن این باور بسیار قدرتمند که میگه اگر این آدم توی اون چیزی که بهش علاقه داشته رسیده و تونسته موفق بشه ، پس من هم میتونم ، تفاوتی بین ما نیست ، چون که همه ما از یک سیستم ذهنی عصبی یکسانی برخورداریم ، اصن برای همینم هستش که قانون جهان هم برای همه ی آدم ها یکسان هستش بنابراین به شخصه ازت بی نهایت سپاسگزارم که وقت میذاری و در مورد این الگوهای موفق و پیشرفت هایی که در صنعت و هر چیز دیگه ای که شده را برامون می نویسی تا این باور در ذهنمون ساخته بشه که اگر اونا تونستند پس من هم می تونم
خب حمیدجان یک باوری رو الان بهش رسیدم که نمیدونم میشه بهش گفت باور محدودکننده یا قدرتمندکننده
اینکه نمیدونم چرا هر موقع که میخوام برات پاسخی بنویسم آخر شب هستش و من بالا سر رختخوابم هستم و قصد خوابیدن دارم ولی باید برای کامنت ارزشمند شما یک پاسخی بنویسم
حالا من موندم این باور چیه دقیقاً :)
امروز داشتم جلسه دوم از قدم چهارم را گوش میدادم استاد عباسمنش در مورد یک موضوعی صحبت کرد که ذهن من رو کنجکاو کرد که یک جستجوی ریزی کنم در موردش ، البته قبلش استاد عباسمنش فیلم کشتی گیر آمریکایی (American Wrestler) رو معرفی کرد که همون لحظه یادم افتاد که استاد اون زمانی که با آزاده خانم در شهر زیبای دِستین گفتگو کردند اسم این فیلم رو آورد که دیگه گفتم پس حالا که استاد داره اینو تاکید میکنه حتماً این فیلم رو باید ببینم که همین چند ساعت پیش دیدمش فوق العاده قشنگ بود در مورد داستان واقعی علی جهانی بود که واقعاً این باور رو در ذهن مخاطب میسازه که آدم میتونه از هر شرایطی که هستش خودش رو بالا بکشه و توی اون چیزی که بهش علاقه داره موفق بشه ، اگر ندیدیش پیشنهاد میکنم همانطور که استاد عباسمنش این فیلم رو معرفی کردند ببینش که عالیه
خب بگذریم
استاد عباسمنش یک اصطلاحی رو به کار بردند به اسم همجوشی سرد استاد گفتن که این در اصل یک پروژه ای بود که شرکت گوگل میخواستش انجامش بده که حالا خودت گوش دادی میدونی استاد چی گفتند
منم گفتم بذار یک سِرچی بزنم ببینم چی هستش
اولاً اینکه نمیدونستم خودِ کلمه همجوشی یعنی چی ! بنابراین اینم یک مطالعه مختصری در سایت مورد علاقه ام یعنی ویکی پدیا کردم تا جاییکه متوجه شدم این بود که همجوشی یعنی زمانی که دو تا هسته اتم به هم پیوند میخورند یک هسته واحدی ساخته میشه که ازش مقداری انرژی تولید میشه که البته برای اینکه این پدیده رُخ بده نیازمند دمای میلیون درجه ای هستش که در حال حاضر فکر میکنم در نیروگاه های هسته ای داره از این دما به صورت مصنوعی استفاده میشه و طبیعیش هم دمای خورشید و ستارگان کیهان هستش ولی همجوشی سرد در دمای بسیار بسیار پایین یعنی نزدیک به دمای اتاق میتونه اتفاق بیوفته که فقط در حد یک فرضیه موند چون شرکت گوگل با وجود میلیون ها دلار هزینه ای که کرده بودند نتونست همچین کاری رو کنه
نکته اش اینجاست که چه زمانی شرکت گوگل تصمیم گرفت حتی اگر هم نتیجه ای ندادش بخواد این کارو امتحان کنه و حتی بابتش کلی هزینه ام کنه؟
زمانی که در سال 1989، توسط دو الکتروشیمیدان، به نام های مارتین فلیشمن و استنلی پونز این موضوع رو بیان میکنند و گوگل باور میکنه
این نشون میده که وقتی ذهن یک چیزی رو باور میکنه باعث میشه آدم هر طوری شده بیفته دنبال اون چیزی که توی ذهنش باور کرده ، بابت همین هم هستش که استاد در این دو جلسه از قدم چهارم تاکید میکنه بریم الگوهای موفق رو ببینیم یا در موردشون مطالعه کنیم همین کاری که شما الان انجام دادی
این هواپیمایی که گفتین رو دوست داشتم ، احتمالاً در آینده که به آزادی مالی رسیدم یه دونه ازش بخرم برای مصرف شخصی:)))
درود و سلام خدمت شما آقایMaverick فکر کنم معناش مستقل بودن هست
خدایااا شکرت که امروز هم به خواندن تعدادی از ایمیل های سایت هدایت شدم و بیش از بیست و یا شایدم م بیشتر هدایت شدم تا همین لحظه .. کاش مثل استاد عزیزمون تند خوانی بلد بودم ..
آقا حمید عزیز من همیشه. سعی می کنم کامنت های شما رو حتما بخونم بخصوص کامنت های داستانی و آموزشی شما رو خیلی دوست دارم هر چند شاید مثل بچه زرنگ های کلاس توی حافظه ام نمونه ولی همین لحظه ای که این کامنت ها. رو می خونم کلی بهش فکر می کنم و انگیزه می گیرم و مدام قوانین رو با خودم مرور می کنم و این الگوها رو با خودم مرور می کنم و بزرگ و بولدشون می کنم و قدرت باورها رو بیشتر باور می کنم ..
بقول یکی از دوستان آقای (مجید عزیزی پیردوستی )در کامنت شون چندین جمله ی خیلی قشنگی نوشته بودند که نت برداری کردم .. اینکه نوشته بودند در هر لحظه توسط خداوند هدایت می شوم به مسیر باورهایم
یک جمله ی دیگرشون برام جالب بود اینکه گفتند.. می خوام برم بیرون تا خداوند نشانه ای رو برام بفرسته(یک احساس عملگرا بودن در این جمله بود)
واقعا جمله ی قشنگی گفتند شاید ظاهراً جمله ی ساده ای باشه ولی واقعا خیلی پر معناست اینکه حتما باورهای خوبی برای خودشون ساختند و بعدش ایمان داشتند که باورهاشون درسته و خواسته های واقعی ایشون بوده و بعدش رها کرده و از خداوند هدایت طلبیده که بسمت و مسیر اون باورش هدایت بشه واقعا چقدر خوبه آدم در این حد عمیقأ اصلا بدونه چی می خواددددد و بعدش دنبال اون مسیرش باشه و از خداوند راه شناسایی اون مسیر رو بخواد
. البته میدونم که شما خودت بهتر و قشنگتر به این موضوعات واقف هستید و بقول شما در آخر کامنت تون نوشتید و چقدر هم خندیدمممم اینکه گفتید..
طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی… حالا منم همینو داشتم بخودم می گفتم .. ولی کامنت شما واقعا فوق العاده عالی بود و خیلی هم روی باورهای کمک کننده و قدرتمند کننده ی من تاثیر گذاشت که محدودیت های ترس و یا نمیشه و یا نمی تونم فقط در ذهن مون هست و بس
آقا حمید امیری عزیز لطفاً بازم بنویسید چون خیلی قشنگ و خلاصه و مفید و واضح مفاهیم رو در غالب این داستان های واقعی برامون می نویسید ممنون و سپاسگذارم برای این درک و آگاهی هاتون .. ممنون و سپاسگذارم برای این وقت ارزشمندتون که اینجا برامون می نویسید … ممنون و سپاسگذارم برای وجود ارزشمندتون … ممنون و سپاسگذارم که حضور پر رنگی در این فضای الهی دارید .. خدایااا شکرت
موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشید
روز و شبت تون بخیریت و خوبی و خوشی و ایام بکامتون شیرین و گوارا همراه با عشق و نور الهی
سلام و درود به شما خانم مهاجرسلطانی گرانقدر، از شما ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندتون. خیلی حس خوب و مثبتی داشت.
و البته بسیار متشکرم هم از شما و هم جناب عزیزی بابت نوشتن این باورها ، چقدر عالی و ارزشمند بود. رفتم دفترچه باورها رو آوردم و یادداشتش کردم.
نکته جالبی که برام داشت اون باور دومی بود که من ناخودآگاه انجامش میدادم ولی بهش توجه نمیکردم، ممنونم که اینو برام نوشتین تا آگاهانه به رفتارم نگاه کنم. یه وقتایی واقعاً حرکت میکنم میرم بیرون راه میرم، قرآن گوش میدم، توی طبیعت قرار میگیرم که چیزی که میخوام بهم گفته بشه.
من همیشه خودمو محکوم میکردم به عدم عملگرایی، با این منطق که برای فلان خواستههای بزرگ هیچ اقدام عملی نکردم. درحالیکه اونها در قدمهای بعدی قراره بهش برسم. ولی کارهای عملی این لحظه ام رو دارم انجام میدم. ولی این ذهنیت منفی باعث میشد من از اقدامات این لحظه ام غافل باشم و احساسم منفی بشه. و این احساس منفی نقش یه ترمز رو بازی کنه ، یا رسیدن به خواسته رو غیر ممکن جلوه بده.
——————————————————
یه نکته دیگه این بود که نجواها میاد که اینا چیه داری مینویسی ، واقعاً همین الانش که دارم مینویسم بازم نجواها هستن که میگه اینا چیه داری مینویسی.
اگه این نجواها نبود قطعاً تعداد کامنت های ارسالی من 20-30٪ بیشتر بود.
همین امروز در پاسخ به کامنت آخر خانم شهریاری در مورد اینکه چطوری تونسته مسائل مختلف رو توی مسیر مهاجرتش حل کنه براشون نوشتم و بعداً یه مثال از خودم زدم از یه مسئله ای که توی محل کار حل کردم ، چیزی که 6-7 نفر درگیرش بودن و چرایی ماجرا رو پیدا نمیکردن و من با هدایت الله پیداش کردم… ولی بازم بخاطر نجواهای «خب حالا که چی؟!» و «اینا چیه نوشتی» توی پاراگراف های آخر کامنتم همه رو پاک کردم.
نجواها همیشه هستن. حتی با وجود اینکه بارها و بارها دوستان عزیز و نازنینم توی سایت لطف داشتن کامنت های منو تحسین کردن، بازم نجواها میاد که اینا چیه مینویسی.
شاید اگر برگردیم به گذشته، یادمون بیاد از کارهای کوچیکی که در حد توان اون موقع ما بود ولی وقتی انجام میدادیم ، بجای تشویق شدن، بازخورد جامعه این بود که «فکر نان باش که خربزه آب است» و همیشه از ما توقع یه حرکت بزرگ و معجزه آسا داشتن. (این که چیزی نیست، اگه راستی میگی اون کارو بکن) ؛ یا شاید هم ریشه اش توی باورهای غلط مذهبی بود که همیشه خودمون رو با معجزات انبیا مقایسه میکردیم و نه با ایمان عملی شون. و وقتی میدیدیم، ما نه ید موسی رو داریم و نه دم مسیحایی، از خودمون و توانایی هامون ناامید میشدیم. غافل از اینکه همون خدای موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و محمد ، خدای ما هم بود. فقط ایمان عملی مون فرق داشت، اون معجزات کار خدا بود و ایمان هم اکتسابی بود. اگر باور کنیم همون خدا هدایتگر ما هم هست ، ما هم هدایت میشیم و معجزاتی رو دریافت میکنیم در مقیاس زندگی خودمون.
نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.
——————————————————
چند وقت پیش یه فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن ، یه جاییش شروع به صحبت کرد و آخرش گفت حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های کنه. یا شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. (جهت شوخی و خنده)
——————————————————
از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار تحسین تون میکنم. این باورهایی که برام نوشتین واقعاً حکم قطعات ناقص یه پازل بود که سر جاش نشست. ماوریک معنی های مختلفی رو داره. ولی من همون آدم کله شقی هستم که هر کاری رو به روش خودم انجام میدم. خخخخخ.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
اول از همه خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای پاسخگویی ارزشمند و نکته سنجی هاتون !! از آنجایی که شما اینقدر دقیق هستید منم می خوام پاسخ های دقیقی برای این نوشته های ارزشمند و تاثیر گذار شما بنویسم
و خیلی خوشحال شدم که این دو تا باور دوست عزیزمون آقای پیر دوستی براتون مفید بوده خدایااا شکرت
آقای حمیدی عزیز . اینکه دفتر باورهای جداگانه ای دارید سبب خیر شد برام ..چون جدیدا یک دفتر 200 برگی خریدم که قصدم این بود که دفتر وقایع روزانه ام رو جداگانه بنویسم .. یعنی یک دفتر کلاسور ستاره ی قطبی دارم و یک دفتر سپاسگذاری ها و یک دفتر وقایع روزانه رو لیست وار می نویسم که سیوش کنم ( میبینید چقدر دورم رو شلوغ کردم )تازه چند تا کتاب هم کنار اینها دارم که خیلی از موضوعات مهم شون رو کلی شبرنگی کردم . تازه دور و اطراف صفحاتشو کلی باور های تاکیدی نوشتم یعنی این کتاب ها یک جای خالی توشون نیست .. مثل کتاب معجزه شکرگذار راندا برن و چهار اثر از اسکاول شین و کتاب قانون توانگری که این سه تا کتاب با این دفترهام بهمراه کلی خودکار سبز و قرمز و آبی و ماژیک و لب تاپ و گوشی یاران همیشگی من هستند و همیشه یکطرف تختخوابم رو برای خودشون اختصاص دادند .. حالا این حرفها از کجا شروع شد؟؟ آهان می خواستم بگم این دفتر 200 برگ رو می خوام مثل شما دفتر باورها و نت برداری درست کنم و تقسیم بندی کنم برای هر موضوعی مثلا ثروت و پول و سلامتی و تندرستی و یا عزت نفس و روابط درست و مناسب و غیره ..البته یک دفتری کم حجم تر برای باور سازی دارم .. خلاصه خیلی دورمو شلوغ کردم می خواستم سوالی از شما بپرسم .. آیا راه بهتر و تر و تمیزتری وجود داره که من ی کم منظم تر بشم؟؟ یعنی لازم نباشه این همه دفتر داشته باشم؟؟؟
از آنجایی که شما کلی اطلاعات از همه چی دارید این سوال سخت رو پرسیدم ..
البته خودم هر چی فکر کردم اصلا نتونستم از هیچکدام از دفترها بگذرم هر وقت هم تمام میشه فوری دفتر ها و ورق کلاسور های دیگه جاشون رو می گیره .. نمیدونم چیکار کنم همه شون رو هم دوست دارم و با عشق بهشون توجه میکنم شاید هم وابسته شدم به این نوشته ها.. آنهایی که قدیمی تره رو بیرون ریختم شاید صدها دفتر و کاغذ بوده باشه. .
_
نکته ی دیگری که اشاره کردید در مورد عملگرایی نوشتید ..
استاد بارها توی فایل هاشون گفتند که هر نوع فعالیتی که داشتیم یعنی عملگرا بودن .. حتما لازم نیست بیل بزنیم .. مهمترین تلاش های سخت همین تلاش های ذهنی هستش و همچنین نوشتن و سپاسگذار بودن و تمرکز بر نکات مثبت و یا مهمترین تلاش عملگرایانه همین کنترل ذهن هستش واقعا تمام این کارها خودش یک جهاد اکبری است که کار هر کسی نیست … مثلا شما خودتون کلی موازی کاری ها رو با هم انجام میدید . هم توی طبیعت میرید و هم قرآن گوش می کنید و هم شاغل هستید و هم در مدار کسب مهارت و اطلاعات هستید و هم توی سایت هستید و فعالیت می کنید . همین نوشتن کامنت بخدا کار هر کسی نیست .بخصوص نوشتن کامنت پر محتوا و با ارزش که ممکنه ساعت ها وقت صرف آنها کنید و و همچنین پاسخگویی های پر محتوا و سنجیده و طولانی .. اینها همش حرکت های عملگرایانه مثبت و عالی است
مثلا خانم شهریاری واقعا تحسین برانگیز هستند ی وقتایی پیش خودم میگم خدایا با این حجم از کار و تلاش و فعالیت فیزیکی چطوری این کامنت های قشنگ قشنگ رو می نویسه . البته ممکنه سرعت عمل زیادی توی نوشتن و تایپ کردن داشته باشند ولی باز هم خیلی زمان میبره واقعا خدا قوت میگم بهشون .. البته من با عشق تمام کامنت هاتون رو می خونم چقدر برای این مهاجرت خودشون خوشحال شدم و تحسین شون کردم
نکته دیگری که اشاره کردید در مورد جامعه سرزنش گر بود که دقیقا درست گفتید فقط اینجا آن جمله ای که در آخر آن متن نوشتید رو خیلی دوست داشتم اینکه
نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.
_
نکتهی دیگه ای که سبب خیر شدید در مورد فیلم بود که گفتید فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن
آخه آخر این هفته میخوام برم خونه ی خاله جانم از آنجایی که پسر خاله جانم سیاتیکش گرفته و افتاده گوشه ی خانه قرار شد برم آنجا و به اصطلاح می خواد برام فیلم بذاره که ببینیم .. منم کلا نمیدونم چی می خواد بخورد چشم و گوشم بده بخاطر همین بهش پیشنهاد می کنم این فیلم پیدا کنه و ببینیم حداقل میدونم چی می خوام ببینم البته بلطف شما آقای امیری عزیز
_
در نهایت خواستم تشکر و قدردانی کنم برای کامنت زیبا و پر محتوایی که برام ارسال کردید و چراغ خوش خبری آبی رنگ پروفایلمو روشن کردید مممنون و سپاسگذارم و در نهایت باید اعتراف کنم که
حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های منه که شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. منم خواستم این سخنرانی هامو کوتاه کنم نشد آقای امیری عزیز ..!!!
هر کاری کردم نشد از این طولانی تر بنویسم ببخشیددددد
((خخخخخخخخخخخخخخ)
شاد و موفق و سلامت و ثروتمند و پایدار باشید همراه با عشق الهی
از شما متشکرم بخاطر پاسخ مثبت و ارزشمند تون. بینهایت سپاسگزارم.
توی دوره دوازده قدم استاد خیلی در مورد الگوها صحبت میکنه. اون چیزی که ذهن میگه نمیشه ، ببینید آیا کسی بوده که تونسته باشه. آیا با توانایی های انسان امکان پذیر هست؟ ذهن رو هر جوری هدایتش کنی ، با آدم همکاری میکنه فقط باید باور قدرتمند کننده بهش بدیم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید
چون گفتی نجوا میاد که اینا چیه که مینویسی گفتم بیام بهت بگم آقا شما فقط بنویسسسس، من یکی واقعا لذت میبرم از تعریف کردن داستان هایی که مطالعه میکنی یا از تجربه هایی که ازخودت میگی چون برای همه ی ما کلی درس داره… و جا داره همینجا ازت تشکر کنم بخاطر به اشتراک گذاشتن این موضوعات ارزشمند..
چقققد داستانی که از این خلبان شریف تعریف کردی، جالب و پر از درس بود، باید چندین بار بخونم کامنتتو… من خودم خیلی به پرواز و خلبان ها وکلا فیلم هایی که مربوط به موضوعات واقعی والبته مربوط به هوا وفضا باشه علاقه مندم، یادمه اولین بار که اون قسمت از سریال زندگی دربهشت که استاد موزه ی هواپیماها رفته بودن رو دیدم اینقد به وجد اومدم ودلم خواست که منم همچین موزه ای برم که بعد از یه مدت کوتاهی هدایت شدم به یه موزه ی هوایی که فرودگاه مهرآباد برگذار شد و چقد ازدیدن هواپیماهای جنگی از نزدیک، لذذذت بردم و تحسین کردم سازنده ی این هواپیماها و خلبان های شجاع این پرواز هارو…(فک کنم یه کامنت هم درمورد این تجربه م توو همون قسمت از سریال زندگی دربهشت هم گذاشتم) واقعا انجام دادنه این کارها دل وجرات وصدالبته عشق وعلاقه ی قلبی میخواد.
بازم ممنونم ازت
تا خوندن کامنتهای بعدی شما وشنیدن تجربه های جدید شما خدانگهدار (استیکر چشمک)
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز سپاس گذارم بابت کامنت زیبا و امیدبخشی که گذاشتید هم داستان زیبا وهم اینکه امید و اشتیاق چه قدرتی دارد و میشود در اوج تاریکی و ناامیدی شکفت و به هدف به پیروزی رسید باز هم از این دست پیام ها منتشر کنید سپاس
سلام استاد عزیزم ، سلام مریم نازنینم که با عشقی پاک همیشه دوربین به دست این زیبایی ها و آگاهی ها را برایمان به ثبت رسانده و در معرض نمایش قرار میدهی.
سلام به همه عزیزانی که تک تکشان همچون پرهای بالهای پرواز من بوده اند، استاد ، مریم جان، هم مسیران الهی ام هر کدام به نحوی.
گرچه گربه نره تنبل درونم گهگاه بر من غالب شده و همه تلاشش را میکند به من القا کند نیازی به نوشتن در سایت نیست.
اما قلب من برای نوشتن برایتان میتپد دلم میخواهد این کار نمایانگر قدردانی ام از تک تک لحظاتی باشد ،که هر کدامتان به یک نوع مرا مشتاق نوشتن کردید ، امید شدید در طوفانی ترین لحظات زندگی ام و ثابت قدم ماندن ، پیغام سروش شدید در مصائب کوبنده ای که فقط خدا میداند اگر آن انگیزه ها ، آن امیدها ، آن تحسین ها آن فایل ها نبود من به تنهایی قادر به عبور کردن از آن نبودم.
آری هر کدامتان به گونه ای فرشته امداد رسان الهی شدید که خدا وعده داده بود اگر صبر پیشه کنید ما شما را با هزاران فرشته یاری میکنیم.
که من بتوانم جان گرفته و بالهای پروازم شدید و من تا آخر عمر قدردان و سپاسگزار تک تک عزیزانم در این سایت هستم.
آجر های عزت نفس و خودباوری من برای نوشتن برای پیروزی هام ،برای شجاعت ها و شهامت هایی که کل زندگی ام نداشتم و آن را طلب میکردم ،برای از خاک بلند شدن هایم به دستان الهی فرشته هایی که قشنگترین هدیه های خدا به من بودید، یکی یکی چیده شد.
آن روزها که تحسین ها و عشقتان را نثارم میکردید و نقطه آبی ها و لایک سبزهای استادمان اشتیاقم را رپز افزون و ثبات قدمی غیر قابل مذاکره برای ماندن در این مسیر.
امداد رسان الهی من شدید تا استعدادم در نویسندگی و درک قوانین الهی و نشرش را رونمایی کنید ،با اینکه کل نزدیکانم مخالف و برعلیه این مسیر بودند و من در ابتدای مسیر یواشکی و با اسم مستعار ولی با عشق برایتان مینوشتم اما اینک با اسم خودم با شجاعت و آزادی و در اوج امنیت برایتان مینویسم.
دیگر از آن روزهایی که درها را صد قفله میکردم تا راحت بتوانم بنویسم به فضل الهی خبری نیست.
دیگر با خیال راحت بدون شنود در تکه ای از بهشت راه میروم و در آزادی در چهارچوب حدود الهی با بهترین دوستانم از سرتاسر ایران و آمریکا در مورد قوانین و قرآن و تجربیاتمان صحبت میکنم.
اگر شهامت و شجاعتی در من بوجود آمد خدا به واسطه شما آن را در من زنده کرد. همان که کل زندگی ام شیفته و به دنبالش بودم.
شهامت ، شجاعت ، جسارت همان پارامتری است که وجودش در هر آدمی مرا شیفته میکند زیرا همان زندگی نزیسته من بوده است. همان که درونم آن را فریاد زده و خواهانش است.
قدرت طلبی مرا بر آن کرد که صندلی مشکی ساحلی که مادرم با سلیقه خودش خریده بود برگردانده و از برادرم خواستم با همه زحمتی که داشت به رنگ قرمز که میگویند نماد قدرت است و من آن را باور کرده ام تعویض کند و اینک روی همان صندلی نشسته برایتان با عشق مینویسم و خدا مرا از مدار در خفقان بودن نجات داده است.
لازم است هربار این را به خود یادآوری کرده تا تنبلی مانع نوشتنم در این فضا نشود.
شب را طبق روتین زندگی ام ساعت 10:30 شب خاموشی زده و به خوابی آرام در آغوش امن الهی رفتم ، روزم آنقدر عالی پر از مشغله ها و عمل به هدایتهای الهی جدید پیش رفته بود که فراموش کرده بودم سری به سایت بزنم و از فایل جدید مطلع شوم. زمان خوابم بود که سری به سایت زدم و با یک عکس بینظیر از مردی قدرتمنددر تکه ای از بهشت رو برو شدم همان که قدرت شجاعت شهامتش برای تغییر در همه ابعاد زندگی قابل ستایش است. همان که هربار با دیدنش غرق شعف شده و سپاسگزار خدا برای تحقق وعده ای که مختص به الذین آمنو و عملوا الصالحات است در سوره طلاق مبنی بر ارسال رسولی از أنفستان که آیات مبین خدا را برای شما خوانده تا شما را از ظلمات به نور برساند.
از تکه ای در بهشت به عنوان نشانه تصدیق این آیه حق الهی برایتان مکتوب میکنم.
گرچه دیشب فایل را دانلود کردم ، اما دلم میخواست با انرژی بهتری با جان و دل آن را به بند بند وجودم تزریق کنم.
وقت با کیفیت و پر انرژی برای دیدن فایل های جدیدتان از اصول و استاندارهایم است.
شاگردتان هستم و درس پس میدهم.
همه با کیفیت های زندگی تان را خرج گسترش و آموزش ما کردید.وظیفه الهی من به عنوان شاگرد این است بهترین وقتم را صرف دیدن و نوشتن برای شما کنم.
حتما به دلیل همین باور بود که نتوانستم بیشتر از چند ساعت خوابیده و ساعت 2:30 بیدار شدم. گرچه گربه نره تنبل درونم ،وسواس خناسش را به خوردم میداد ،اما در نهایت من پیروز شدم و فایل را با عشق به بند بند وجودم تزریق کردم.
هر لحظه خود را تشنه تر به این آگاهی ها حس کرده و از عمق وجودم رب زدنی علمارا فریاد میزنم.
روی همان صندلی قدرتم در روف گاردن نشسته ام دورتا دورم جنات تجری من تحت الأنهار احاطه شده است.
ویوی دریای پشت سر هم که چون الماسی هربار وعده إنا لموسعونرا گوشزد میکند و خدای وهابی که من از او ویوی دریاچه خواستم و او که بنده نوازی مشهور است ویوی دریا را نصیبم.
صدای پرندگان زیبا و خروس هم که جزو لاینفک این بهشت زیبا.
روبرویم مزرعه عسلی است که مرا به یاد بهشتی می اندازد که نهرهای عسل مصفا در آن جاریست.
چندی پیش بود که یک بنده خدا با کلامی پر از محبت و عشق گفت :شما مثل حوری و فرشته ای هستی در این بهشت.
از اون محترمانه تشکر کردم.
خوشحال بودم ، زیرا دیگر از دریافت این تحسین ها از طرف آقایان احساس گناه نمیکردم. آنها کلام حق الهی و در خور شأنم را در اوج احترام و پاکی به زبان می آورند.
و همین باعث شده توجه تحسین و عشق بیشتری در هر کجا از آقایان محترم و آدم حسابی در اوج احترام و پاکی دریافت کنم.
این نیاز سالم هر خانمی است و بسیار طبیعی و انسانی و بسیار بی ربط به عزت نفس.
خدا با آن خدایی اش 5 بار زمان اختصاص داده به اسم صلوه که بروی تحسینش کرده و به او با عشق توجه کنی.
من هم به عنوان خلیفه الله نیاز طبیعی و سالمی دارم به اسم مورد توجه قرار گرفتن و تحسین شدن.
و تا وقتی این نیاز ،به اضافه کاری ،اضافه گویی اغواگری و از صلح و حدود الهی خارج شدن کشیده نشود ،مقدس ترین و الهی ترین و سالم ترین و لازم ترین نیاز اولیه یک خانم سالم است.
این را در مقام زنی نوشته که تا ته پشت حجابهای سنگین و پرده تا بیخ کشیدن ها قایم شده است ،که کسی جز مردان حلال زندگی اش او را ندیده و او را مورد تحسین قرار ندهند مبادا …
اما نتیجه این خود مراقبتی خارج از اعتدال که به دلیل سوء برداشت از آیات حجاب از قرآن بود ،چه بود؟
افسردگی و اتفاقا جذب بیشتر تحسین حتی زیر خروارها حجاب.
زیرا من خود را در قالب حکمی برده بودم که مخصوص من نبود. و چنان خارج از وسع وجودی ام خود را تکلیف کرده بودم که صدای ناهنجار و گوش خراش از تنظیمات کارخانه خارج شدن و غیر از شاکله ام رفتار کردن ،گوشم را کر کرده بود.
هرگز فراموش نمیکنم در دوران گمراهی و جهالتم که از کربلا تا نجف و کاظمین همچون گدایان سامرا دست پیش من دون الله دراز کرده بودم تا بلکه به واسطه باور بی لیاقتی که به من داده آن ها که به زعم عوام لایق تر بودند ،پیش خدا پا در میانی کنند و خدا گوشه چشمی به من بکند.
در آن روزها که از فضل الهی خدا مرا ناامید و دست از پا دراز تر از همه شان برگرداند و رحمی الهی مشمول حالم.
اما در پس همان حجاب و پوشیه ای که فقط چشمانم نمایان بود و حلقه ای که در دست داشته بودم تا مشخص شود بی صاحب نیستم ،نکند خدای ناکرده مردان عرب با چشمانشان مرا بخورند،صاحب هتل که مرد جوانی بسیار جنتلمن بود مرا از زن دایی همسر سابقم خواستگاری کرده و هرچه میخواستند به او بفهمانند ایشون همسر دارد باورش نشده و تمام تلاشش را میکرد سرویس های اضافه ای برای جلب توجه مان بدهد.
این یک نمونه از صدها نمونه ای بود که به من ثابت میکرد ،وقتی تو از ترس و احساس گناه و خارج از وسع و تکلیفت، حتی یک عمل به ظاهر مقدس را انجام میدهی نتیجه ای معکوس دریافت خواهی کرد.
بگذارید داستان باور به استعداد را از همین نویسندگی شروع کنم.
کافیست به اولین دیدگاهم در سایت بازگشته و مراحل تکاملی آن را رصد کنید.
آن روزها که با عشق همه لحظه هایم غرق خواندن کتابهای دبی فورد و اسکاول شین و کاترین پاندر شده بودم.
دفاعم بود ،خود را غرق در خواندن کرده بودم تا بتوانم از پس تلاطم های ذهنی ام مبتنی بر عجز و ناتوانی ام برای حل مسائل مهم زندگی ام بر آمده و با حقایق زندگی ام روبرو نشوم.
گرچه نادرست بود اما به من کمک کرد.
علم روانشناسی میگوید باید با حقایق زندگی روبرو شده و به قول استادمان آشغالها را زیر مبل قایم نکنیم. اما در آن روزها من جانی برای بلند شدن و از زیر مبل آشغالها را بیرون کشیدن نداشتم پس حتی به ظاهر اشتباه لازم بود چندسال فقط خود را با این فضا و آگاهی ها بمباران کرده همچون موسی که 7 سال خود را مشغول داماد سرخانه بودن شعیب و همسرداری و کمک به کشاورزی شعیب کرد تا آماده روبرو شدن با بزرگترین ترس زندگی اش شود.
آشغالهای زندگی ام آنقدر کریه المنظر بودند که تصمیم گرفته بودم از ترس روبرو شدن با آنهاو وابستگی ها و ضعف هایم ، همان زیر مبل قایم مانده بینی ام را نیز محکم بگیرم که بوی گندش به مشامم نرسد ،زیرا از تقلا و جنگیدن خسته بودم همه راه های عامه پسند را برای حل مسائل زندگی ام رفته بودم و فقط خود را به ضعیف و بیماری تبدیل کرده بودم که تا چالش پیش آمده بند بند وجودش از دندان تا نوک پا روی ویبره رفته و بندری زنان اعلام میکرد ضعف همه وجودت را فراگرفته است.
از همه حربه ها و نقطه ضعف های طرف مقابلم استفاده کرده بودم ، از قهر کردن و طلاق گرفتنی که میدانستم او را به مرز جنون کشانده و حاضر است شهر را به هم بریزد و همه را خبردار و واسطه کرده تا یک نگاه مرا داشته باشد ، ،تا هزاران ایده ای که به ذهن ناقصم آمده و خود تدبیری هایی که مرا چه زیبا در نهایت به تسلیم و اقرار به ناتوانی ام در مقابل خدا کرده بود.
آری تا وقتی که دستها را به صورت تسلیم بالا نبرده و عجزم را با الهی و ربی من لی غیرک اعتراف نکردم
اجازه داده بود با خود تدبیری های جاهلانه گره روی گره زندگی ام بیاید تا درس و من یتوکل علی الله فهو حسبه که هنوز هم در آن ضعیف هستم را یاد بگیرم.
پس لازم بود چند سال هیچ کاری نکنم و در دفاعم غرق شوم حتی به ظاهر اشتباه سرم را همچون کبک در برف کنم تا اره ام را تیز کنم و قدرتها و عزت نفس از دست رفته ام و ایمان و توحید را در پس آن کتابها و فایلها و آگاهی های استاد و قرآن تکه تکه جمع آوری کنم.
روزی که خواهر پر از عشق و محبت و احترام همسر سابقم گفت نفیس تو به من بگو برو کوه قاف برای اینکه این مسایل حل بشه من میرم ،و این فقط یک جمله غلو گونه نبود او همه وجودش را با عشق برای اصلاح زندگی برادرش خرج کرده بود ،را هرگز فراموش نمیکنم.
داستان همان کویر هزار متری بود و زمین برنج معروف استاد.
بنیان و ارزشهای اولیه دو نفر که در جنگ باشد آن دو هرچقدر به ظاهر عوام عاشق هم باشند و جانشان برای هم در برود، هرچقدر ویترین زندگی لاکچری شان تعجب همگان را برانگیخته کند ،نمیتوانند در کنار هم سکینه الهی که اولین پارامتر زوجیت هست را تجربه کنند.
خودش بود ،من همین کد را در نظر نگرفته بودم ، آنقدر درگیر مودت شده بودم و به اولویت بندی دقیق الهی که سکینهرا در ابتدا آورده دقت نکرده بودم که رحمت را نیز نادیده گرفته بودم.
آنقدر عشق برایم همه چیز بود ،آنقدر در کنترل هیجان و هورمون اکسی توسین به خاطر خلقتم ضعیف بودم که جنگ و تضاد مهمترین بنیان ها و ارزشهای اولیه مان که معنویت ،خودآگاهی و احترام به خود ،فرزندپروری و خانواده در رابطه بود را نادیده گرفته بودم.
دلخوش به شعرهای عاشقانه سروده شده و شهرت و ثروت و زیبایی و توجه خاص مردی که همه دنبال جلب توجه او بوده اما او آن توجهات خاص را حتی به مادرش نداشت اما به من داشت و من در اولویت و خط قرمزی حتی از مادرش بیشتر.
فراموش کرده بودم که این مدار الهی و فضل الهی من در رابطه بوده است ،مرکز توجه پدرم نیز بودم از همان ابتدا از مادرم بیشتر.
عشقی که پدرم به فضل الهی به من دارد خاص تر نسبت به مادرم است. بارها این را از کلام مادرم شنیده ام ،آن را باور کردم و همییییشه در روابط ،عشقی خاص و متفاوت از دیگر زنان مهم زندگی آن مرد دریافت کردم چه پدر بوده و چه همسر.
البته که ناگفته نماند که دلبری ها و شیرینی هایی برایش دارم که مادرم و مادرش برایش نداشته است ،البته که چالش فکری اش هم هستم و اما قدرت خدا او با همه چالش ها و تضادهای باوری که با هم داریم عاشقانه جوری خاص به فضل الهی مرا دوست داشته و احترامی خاص برایم قائل بوده و حتی کارها و توجهاتی متفاوت با دیگر خواهرانم برایم انجام میدهد.
و همه اذعان دارند کارهایی که پدرت برای تو کرده است برای هیچکس نکرده است ، راست میگویند.
در مورد همسر سابق نیز به همین منوال ،بارها از خانواده و مادر همسر سابق شنیدم که او حرف تو را فقط قبول دارد فقط اگر تو بگویی قبول میکند ،حرف ما را قبول نمیکند.
خدایت دیگر قدرت هایش را اینگونه نمایان میکند از من ابهتی در قلبش جاری کرده بود که اذعان داشت همه ایران از من حساب میبرند اونوقت من از تو 50 کیلویی.
راست میگفت با یک تلفن بدون هیچ گونه باجی ماشین را از پارکینگ آزاد میکرد و از پارکینگ بردن و خواباندن پ گواهی نامه مسدود کردن برایم بینهایت تحسین برانگیز بود در مستر بودنش در روابط و بسیار مورد تحسینم در قدرتهایش در روابط.
همه از او حساب میبردن و واقعا جلویش دولا راست میشدن و جانشان را میدادند.
عاشق همین قدرتها ونفوذ کلامش بودم.
همان باورها را مادرم و خانواده در مورد پدرم به من میگفتند که تو بگویی قبول میکند. درست بود ،زیرا من این را باور کرده بودم که پدرم حرف مرا خریدار است.
این باور را حفظ میکنم حتی به غلط ،زیرا به من در روابط قدرت داده است.
مرا به دختری تبدیل کرده که از فضل الهی نفوذ کلامی الهی در مردها دارد و حتی دل قاضی که در نظر عوام جزو سخت نفوذ ترین افراد است، را نرم کرده قانون یک کشور را تغییر میدهد و رأی نقض میکند و تقلب میرساند و پرونده را چنان دوباره به جریان می اندازد که بهترین وکلای ایران انگشت به دهان میمانند چطور است که تو صحبت میکنی قاضی مسخ شده سرتاپا گوش میشود؟ اصلا چطور تو را به آنجا راه دادند ؟
البته که باورهای توحیدی استاد عباسمنش که آنها را به بند بند وجودم تزریق کردم نیز مزید بر علت شده خودیادآوری آن عقبه ،نتایج را گسترش داده است.
این باور به فضل الهی به من قدرتی داده است که همسر سابقم برای اینکه من باهاش فقط حرف بزنم هر باجی را متقبل میشد.
کسی که خودش در روابط مستر بوده در تخصص خودش در ایران با پرونده ای موفقیت آمیز از تربیت قهرمان جهان ها در رشته خودش و موفقیت های جهانی و همه جلویش خبردار و دخترها آرزویشان با او بودن حتی برای تجربه ای کوتاه.
خداست دیگر وعده اش حق است، کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند سیجعل الرحمن ودا
من از او به پاس پرونده قطور ایمان و عمل صالحم از او خواستم محبوبیت بین افراد خاصش را آنها که هرکسی را قبول ندارند.
همین خواسته برایم نتایجی بینظیر به ارمغان داشته است.
آن روزها که غرق تحسین و احترام و محبت قهرمان جهان هایی بودم که خدا به وضوح پرونده ایمان و عمل صالحم را جلویم ورق زد و به من ثابت کرد الله بختکی این احترام و محبت را از افراد خاص به تو نداده ام.
آن روزی که رئیس تربیت بدنی یکی از مهمترین مناطق تهران مخاطب به همسر سابقم گفت اگر من همسری مثل نفیسه داشتم هیچی دیگه کم نداشتم دنیا رو فتح میکردم.
آن روزی که یکی از نامبروان ترین مردان تهران در حوزه رستوران داری که از نزدیکترین دوستان همسر سابق بوده و به جز خواهر و مادرش هیچ زنی را قبول نداشت به همسر سابقم گفت باید فانوس برداری کوچه به کوچه دنبال همچین زنی بگردی من این باور را هر لحظه با خودم یادآوری میکنم.
آن روزی که یکی از قوی ترین مردان ایران که در همسایگی مان زندگی میکرد جلوی همسر سابقم میگفت یک تار گندیده نفیسه به دنیا می ارزه من سر پاکی تو قسم میخورم حتی اگه دنیا بر علیهت حرف بزنه.
یادآوری این حرفها به من کمک کرد که با شهامت جسارت و شجاعت از دفاعم درآمده و زندگی ام را به صورت بنیانی تغییر دهم.
به عشق های دیوانه واری که همیشه به فضل الهی در روابط جذب میکنم، به شیفتگی پدرم و برادرهایم و عشقشان به من ، به یاد اینکه در هر چالش اولین کلام از روی خشم و فکر نشدن همسر سابق که این بود هروقت نخواستی برو خونه بابات در صورتی که در عمل به محض در شرایطش قرار گرفتن برای مانع این اتفاق شدن قیامت برپا میکرد.
چرا ها امانم را میبرد ، یاد حرف نزدیکترین افراد زندگی ام می افتم، به یاد باور مخربی که از کودکی به من ساطع کردند.
تمایلی به کار خانه نداشتم الگویم خانواده پدری ام بود که غرق در ایمان و ثروت و مذهبی درست بودند و همیشه خدمتکار 24 ساعته و راننده تحت اختیارشان، ژن من ثروت است از خانواده پدری ام به ارث برده ام، در بیابان هم گیر کنم چشمه های ثروت برایم جاری میشود.
این را در زندگی همسر سابق و پدرم به وضوح دیده ام به محض ورودم به جایی رونقی چشمگیر آنجا را فرا میگیرد.
این را در زندگی متفاوت از کل عمر این روزهای خانه پدری ام نیز میتوان به وضوح مشاهده کرد.
زیرا من اینها را با خود هر لحظه تکرار میکنم که من الماس خانواده هستم ، من خیر و برکت خانه پدر و همسر هستم.
نفیسه یعنی گرانبها ، اسمی که با آن بزرگ شدم و نتوانستم هیچ چیز ارزانی را بپذیرم.
هرچیز گرانی ببینم میگویم این مال من است چون من نفیس و گرانبها هستم اسمم هم ثابتش میکند.
این اسم به من کمک کرده است که از 18 سالگی متفاوت تر و راحتتر و سریعتر از اهلم ثروت را تجربه کنم ، حتی اگر مدت محدودی در به ظاهر بیابانی قرار بگیرم به سرعت به مدار ثروت وارد میشوم.
زیرا از کودکی کانون توجهم به خانواده پدری و ثروت پاک و الهی شان بوده است.
از همان کتاب تاریخ تمرکزش روی کاخ و مبلمان و اکسسوری شاه بوده است و زندگی ملکه ها زیرا عمه ام را همیشه چون ملکه انگلیس دیدم و چقدر با عزت و احترام.
از همان کودکی کانون توجهم به جواهرات سوپر لاکچری عمه و دختر عمه هایم بوده و ملکهای تجاری آنها که فقط یک مورد آن وقتی در بالکنش بایستی ویوی درب کاخ گلستان را خواهی دید.
گل ملک های تجاری کوچه مروی که به
صورت به غیر الحساب بدون یک روز کارکردن فیزیکی و عوام گونه روزیشان شده است همان رزق مریمی شان.
و من هم دقیقا همین سبک ثروت را تجربه کرده ام.
من تضاد فقر و ثروت را به وضوح در تفاوت خانواده پدر و مادری لمس کرده بودم.
کودک درون من در 5 سالگی طعم زندگی در ثروت و فراوانی و خدم و حشم داشتن را چشیده است.
به همین دلیل فقر و کمبود را تحمل نکرده و راه خروج از آن را پیدا میکند.
او دیده که زندگی با خدم و حشمهای 24 ساعته چقدر به کرامت انسانی و شأن الهی اش نزدیکتر است.
به همین دلیل حتی وقتی از شاکله وجودی اش خارج شده و اضافه کاری میکند از تنظیمات کارخانه خارج میشود و با صورت محکم به در و دیوار کوبیده شده سرجایش نشانده میشود.
بسیار اهل تحصیل و علم بودم و کار خانه را اضافه کاری، خودشان الگویم را فاطمه س و زینب س قرار داده بودند که به خدمه و غلام داشتن مشهور بودند و از من میخواستند کار خدمه ها را در خانه انجام دهم که با وجودم سازگار نبود.
همین شده بود که مرا حاضر خور و کناره نشین و تنبل نرو به سایه خطاب میکردند و من هم به اسم درس ،راه نجاتی پیدا کرده بودم که از کار خانه خلاص شوم
کارهایی که دیده بودم در خانه عمه و دختر عمه هایم کار خانم و دختر خانه شان نبوده است و خدمه آن ها را انجام داده اند.
تقصیر نداشتن همینقدر بلد بودند و به من القا میکردند تو چون کار خونه انجام نمیدهی برت میگردونن سکه شاه ولایتی هرجا بری بر میگردی.
میبینی نتیجه بک باور مخرب را ، در کل 15 ساله زندگی ام از ترس اینکه گفته آنها ثابت شود اضافه کاری هایی کردم که به عنوان زنی که زیر بار میثاق غلیظ ازدواج و حدود الهی در ازدواج رفته است خارج از حیطه وظایفی ام بوده است.
و اضافه کاری همیشه مساوی با قدرنشناسی.
آنقدر رابطه را با این اضافه کاری های از روی ترس از اینکه همچون سکه شاه ولایت نشوم شرطی کرده بودم که به محض کوچکترین کم کاری در اضافه کاری هایی که اصلا در هیچ کجای عرف و قانون الهی در حیطه وظیفه تعریف شده برای یک زن در مدار محصنات مومنات و زیر بار میثاق غلیظ رفته نیست ،بمبارانی از انتقاد و سرزنش در همه شهر پر میشد.
امان از اضافه کاری ها که تو وقتی شئونات الهی ات را درک نکرده و از روی ترس و ضعف بهترین خودت را نیز در آن اضافه کاری ها خرج کنی نه تنها به چشم نیامده بلکه در نهایت دست تا آرنج عسل مصفایی ات گاز گرفته میشود.
خلاصه که آن باور مخرب اضافه کاری کردن برای اینکه سکه شاه ولایت نشوی همان کد مخربی است که لیزری لازم است آن را پاکسازی کنم.
زیرا به وضوح اجرا شده و کمیت روابطی ام را لنگ کرده است.
باورهای قدرتمند کننده را تقویت میکنم، زیرا آنها بسیار به من کمک کرده است آنچنان که در زندگی سابقم ،همسر سابقم اذعان در گفتار داشته و در عمل ثابت کرده که اگر انتخاب بین مادر و نفیسه باشد انتخاب نفیسه است.
این باور ها به من قدرت ،عزت نفس و خودباوری خوبی داده که به هیچ قیمتی به کمتر از اولویت بودن در رابطه با هیچ مردی رضایت ندهم.
اما همان سکه شاه ولایت و اضافه کاری ها کاری اساسی در روابطم صورت داده است که لازم است حتی به بهای مردنم هم باشد پاکسازی اش کنم.
هرچند که این روزها فقط از استغفار برای پاکسازی استفاده میکنم زیرا از اینکه خودم حتی برداشتن ترمزها را برعهده بگیرم استعفا داده ام ، این ذنوب من است اما من که غفار الذنوب نیستم.
چرا در برداشتن پاکسازی ترمزها و یا الگوهای ذهنی از کریم الصفح بودن خدا استفاده نکنم چرا بار روی صندلی خدا نشسته و باورسازی و ترمزی داشتن را برعهده گرفته ام.
مگر مریم س خودش باور ممکن شدن بچه دار شدنش در اوج شرایط غیر ممکنش را درست کرد.
اصلا مگر مریم الگویی داشت ، مگر میتوانست باور کند ، مگر خدا فرشته ای همچون بشر برایش نفرستاد که مرز باورهایش را جابجا کند.
میخواهم از صندلی خدا بلند شوم بگذارم باورش را خودش بفرستد ترمزش را خودش به حکم غفار الذنوب جمیعا بودنش پاک کند.
من فقط همچون سلیمان و ابراهیم به کلام می آورم و و قل رب اغفرلی و لوالدی را انجام میدهم این طرف من است.
سلام نفیسه عزیز سلام بانوی بهشتی لذت بردم از نوشتههات
چقدر عزتمندانه خودتون رو توصیف میکنید اصلاً نمیتونم با کلمات ادا کنم که چقدر لذت بردم چقدر قشنگ واکاوی میکنید و نتیجهگیری
سه تا قسمت از متنتون رو توی دفترم واسه خودم نوشتم
1.خدا با آن خدایی اش 5 بار زمان اختصاص داده به اسم صلوه که بروی تحسینش کرده و به او با عشق توجه کنی.
من هم به عنوان خلیفه الله نیاز طبیعی و سالمی دارم به اسم مورد توجه قرار گرفتن و تحسین شدن.
2.بنیان و ارزشهای اولیه دو نفر که در جنگ باشد آن دو هرچقدر به ظاهر عوام عاشق هم باشند و جانشان برای هم در برود، هرچقدر ویترین زندگی لاکچری شان تعجب همگان را برانگیخته کند ،نمیتوانند در کنار هم سکینه الهی که اولین پارامتر زوجیت هست را تجربه کنند.
3.از اینکه خودم حتی برداشتن ترمزها را برعهده بگیرم استعفا داده ام ، این ذنوب من است اما من که غفار الذنوب نیستم.
چرا در برداشتن پاکسازی ترمزها و یا الگوهای ذهنی از کریم الصفح بودن خدا استفاده نکنم
اتفاقاً مورد سوم درخواست این چند روز من برای رفع ترمز ثروت بود منطقی کردن باور هر چه ثروتمندتر شوم نزد خدا عزیزترم رو به خودش سپردم به خدا گفتم خودت واسم منطقیش کن که اول فایل استاد راجع به باور اومد بعد هم متنهای ببینظیر شما دوستان
سلام به نفیسه خدا سلام به نفیسه نورانی سلام نفیس خانوم
فقد اومد کامنت بزارم که بگم دمت گرم که بگم هر وقت کامنتات رو دیدم گفتم دمش گرم چقدررر کامنت طولانی داره چقدر وصل و چقدر قشنگ نگاه میکنه به تمام رفتارهایش و تمام کارهاو لحظه به لحظه زندگیش..
دورد خدااا به تو درود خدا
خدارو شکر میکنم برای حضورتون در زندگیم برای حضور تک تک بچه های این سایت و استاد و مریم بانووو که چراغ اینجا هستن
الهی شکررر برای تک تک لحظاتم شکرت خدا جون
این پیام فقد وفقد احساسممم بود برای شمااا دمتون گرممم
در پناه جان جانان رب االعامین شاد سلامت و ثروتمند باشی….
حدود شش هفت ماه پیش شروع کردم به خوندن کامنت هاتون توی سایت و جز افرادی بودید که خیلی من رو به فکر فرو بردید.
مخصوصا به اگاهی هایی که در زمینه ی روابط ، زن بودن و خودشناسی رسیدید. خیلی لذت بردم و به عنوان یک زن نوع نگاه جدیدی در من ایجاد شد.
من مدت هاست درگیر مبحث روابط هستم. شاید از همون ابتدا و زمانی که کم کم از سنین نوجوانی خارج شدم تا به امروز نتونستم به تجربه ی دلخواهم از روابط برسم. انگار هیچوقت اون رابطه ، به اندازه ی کافی دلخواه من نبوده و راضیم نکرده.
انگار همیشه یک نوع درگیری درونی در مورد فردی که باهاش هستم دارم.
الان هم همینطور هست. یک سال و نیم هست با کسی هستم اما نه میتونم جدا شم و نه ادامه دادن این رابطه برام چندان لذت بخشه. اگر بخوام جدا بشم زمین و زمان رو بهم میدوزه و نمیذاره و انقدر اصرار میکنه که منم لحظه ی اخر کم میارم و به این فکر میکنم حتما مشکل از درون خودمه و اگر بتونم خودم رو اصلاح کنم اون یا تغییر میکنه و یا از به راحتی از زندگی من میره و به همین خاطر اجازه میدم رابطه همین طوری که هست بمونه.
سعی میکنم در مورد رابطه ام فکر کنم و راه حل هایی که به ذهنم میرسه رو عملی کنم ، اما در نهایت نتیجه ی پایداری برای من نداشته که بتونه احساس رضایت طولانی مدت بهم بده و به یکی دو هفته نمیرسه که دوباره همین اتفاق تکرار شونده برام میفته. میل به جدا شدن و … . در حالیکه من میل به جدایی دارم ، اون هیچ مشکلی نداره و راضیه و این تناقض هست.
خیلی دوست دارم یک بار برای همیشه بتونم تمام موضوع روابط رو برای خودم حل و فصل کنم تا دیگه انقدر نشتی انرژی و درگیری با خودم نداشته باشم.
دوست دارم در یک جایگاه عالی و با عزت و احترام وارد یک رابطه ی واقعی و زندگی مشترک بشم. نه اینکه مدت ها در کشمکش و فقط گذراندن روزگار و روزهای رابطه باشم و همش درگیری سر خواسته هایی که در یک راستا نیست. درگیری سر داشتن رابطه جنسی یا نداشتن ، خواستگاری کردن یا نکردن ، اولویت بودن برای طرف مقابل یا نبودن ، دوست داشتن یا نداشتن ، صحبت کردن برای رابطه یا رها کردن و خیلی موضوعات دیگه…
مدتی هست واقعا از خستگی تسلیم شدم.
امروز که کامنت شما رو خوندم فقط میخواستم ازتون تشکر کنم بابت کامنت هاتون و این همه باورهای زیبایی که مخصوصا به زن ها دادید. اما ناخوداگاه پیامم به این سمت رفت مشکل طولانی مدتم رو مطرح کنم و ازتون بپرسم چطور تونستید راه درست و انتخاب درست رو برای خودتون پیدا کنید. چطور تصمیم گرفتید حتما میخواهید جدا بشید. چطور میشه به یک درک بهتر درباره ی روابط رسید و رضایت واقعی رو ایجاد کرد. اینکه توی این شرایطی که الان هستم چطور میتونم مسئله ام رو واقعا حل کنم.
و اگر هر صحبت دیگه ای در مورد این چالش دارید خیلی خوشحال باز هم کلام زیباتون رو بخونم.
سلام به نرگس نازنینم ،عاشقانه قدردان همراهی و نگاه پر از عشقت به من و قلم و دیدگاهم هستم.
این چند روز به این فکر میکردم و از خدا هدایت میخواستم که جوابی درست را برای شما مکتوب کنم.
شاید لازم باشد سوره نساء را کلمه به کلمه خوره وار بررسی کنید تا قوانین شروع و ادامه روابط از دیدگاه الهی را یاد گرفته و به کمتر از شأن و کرامت الهی تان رضایت ندهید.
نداشتن قاطعیت نرم همان پاشنه آشیل ما در حوزه روابط بوده است که چنان ما را در مدار مرتدین قرار میدهد که در زمان هایی که لازم است هنر رها کردنهای نوحی و لوطی را در عمل اجرا کرده و تا پای جان استقامت ورزیده و فارغ از هر مقاومتی در جهان بیرون راهمان را در پیش گرفته و پشت سرمان را نگاه هم نکنیم ،راه گم کرده ای شده که دور خودش گیج و شل میچرخد.
قلبتان رضایتی به ماندن ندارد ، زمان آشنایی در روابط برای رسیدن به یک نتیجه الهی با توجه به تحقیقات علمی و جهانی حداکثر 90 روز است.
بعد از آن اگر تکلیف صمیمیت رابطه مشخص نشود، رابطه به چالش ها و گمراهی ها کشیده میشود و روزی به خود آمده و خود را غرق در نارضایتی و برزخ حالی وحشتناک را تجربه میکنی.
به سبد محصولاتتان نگاهی انداختم ، خوشبختانه با دوره های مهم و اثر بخشی چون عزت نفس و لیاقت آشنایی دارید.
میماند وابستگی هایتان ، که به دلیل عدم رعایت مدیریت زمانبندی در روابط و درگیر شدن عواطف و احساسات پاکتان قطعا فضا را برای شل شدن ها و تردیدها و برگشت به عقب ها و درماندگی هایتان گسترش پیدا کرده است.
لازم است حداقل 3 ماه ترک رابطه داشته و گریه ها و هق هق هایتان و دردهای آن را زیر پتو تحمل کرده
و از خود منی جدید و قدرتمند ساخته که بنیان و ارزشهایی غیر قابل فصل خود را شناسایی کرده و میداند هدفش از آشنایی و روابط و زندگی چیست.
مهم نیست طرف مقابلتان چه انتظاری از شما دارد و شما را به چه کاری مجبور میکند. مهم این است شما قاطعانه تا پای جانتان شده روی اصول و استاندارها و خط قرمزهایتان ایستاده و تحت هیییییچ شرایطی پسر راکفلر هم باشد آن را زیر پا نگذارید.
رابطه برزخی و گیج که مهمترین مهره آن ،که زن است در نارضایتی قلبی باشد ،بدترین و سمی ترین نوع رابطه است و مهمترین نشتی انرژی و مانع رشدتان.
بنیان ها و ارزشهای اولیه و مهم خود که سرش با کسی شوخی ندارید را شناسایی کرده برای طرف مقابلتان را نیز ،اگر سرجنگی ناسازگار و غیر قابل اصلاح در بک بازه محدود مشخص و کوتاه با آنها یافتید همچون ترک مخدر زمین بازی همبازی توپ بازی را اجرا کرده و فعلا روی خودآگاهی خودشناسی و ترمیم عزت نفس و احساس ارزشمندی و لیاقت و خود مراقبتی تان لیزری کار کنید.
کسی که ارزشها و گوهرهای درونی خودش را شناسایی کرده باشد در رابطه ای که بیشتر از سه ماه از فضای آشنایی آن گذشته و روی هوا بودنش همچنان ادامه دارد نمیمااااااند،و خود را ملعبه دست نمیکند.
حتی اگر نیاز باشد دردی سنگین برای ترک را تحمل کند اما به قیمت حفظ کرامت الهی اش آن را با جان و دل خریدار است.
اما به خود یاد میدهد که درون من انرژی الهی جاریست که منفعت بردن از این انرژی بهایی لازم دارد. بهای آن حفظ کرامت و شئونات الهی ام طبق قوانین الهی در رابطه است آن را با عشق پرداخت کن و سپس از حضور الهی من برای ادامه مسیر بهره مند شو.
اینکه یاد بگیریم گوهر الهی مان را پیشکش هر کس که ادعای عشق میکند نکنیم. لازم است ادعاها در عمل نشان داده شود.
خدا با آن خدایی اش برای اثبات میزان بندگی ما ولنبلونکم اساسی راه می اندازد که تا فیها خالدونمان لرزیده تا خدا بداند چه کسی خودی و چه کسی نخودی است ،چطور من خلیفه الله همینطور مفت و مسلم قلب گرانبها و انرژی الهی ام را در اختیار هر کسی که فقط ادعا دارد بدهم.
اگر ارزشهای درونی و الهی مان را به عنوان مسجودین جبرئیل درک کرده همچون خدا مقربینمان را با وسواس و امتحانی الهی انتخاب میکنیم و غیر از آن را به کعبه وجودی مان راه نمیدهیم.
خدا با آن خدایی اش هرکسی را به نزدیکی کعبه اش راه نمیدهد.
مستطیع باشد طاهر باشد مشرک ها نجس هستند نزدیک نشوند.
چه احساس بی لیاقتی ما را فراگرفته که مهمترین رابطه زمینی مان که زوج است را همینطور یرخی انتخاب میکنیم.
نکند ما خود را از کعبه پایین تر دانسته و قداست خود را فراموش کرده ایم.
کعبه که سنگ و آجر است و خدا مستقیم خلقت مرا برعهده گرفته و از روح الهی اش در من دمیده است.
چه بلایی سر احساس لیاقت و ارزشمندی و قداست من آمده است که سر آن شوخی راه انداخته و با کوچکترین روزنه امیدی گیج و شل شده و اصول و استاندارهای الهی ام در روابط را زیر پا میگذارم و اجازه میدهم جهلهایم بر قوانین الهی غالب شود.
چه بلایی سر عزت نفسم آمده که نتوانسته ام گدای عشق درونم را با عشق ورزی به خود سیراب کنم که بتواند خود را از رابطه ای برزخی نجات دهد.
از جان آن رابطه چه میخواهم ؟
عششششق ؟
خود را آنقدر غرق عشق ورزی به خود کرده که دیگر دلم از جملات عاشقانه اثبات نشده نلرزد.
نوازش ؟ خود را هر روز عاشقانه در آغوش کشیده و بوسه باران میکنم که شاهدخت درونم وعده فقر و کمبود شیطان را باور نکند.
جملات عاشقانه ؟ خود را به کنسرت مجید رضوی و سهراب پاکزاد در گرانترین صندلی اش دعوت کرده و جملات و شعرهای عاشقانه شان را به خورد خود داده که محتاج شنیدن جملات و آهنگهای عاشقانه نیز نباشد.
به قول استاد عزیزمان تمام شد و رففففففت.
در انتها به شما پیشنهاد میکنم کتاب مثل یک مرد فکر کن مثل یک زن رفتار کن اثر استیو هاروی را مطالعه کنید.
سلام استاد عزیزم که باز هم به موقع فایل مناسب تولید می کنید. ممنون که با این حرفا که باعث میشه بشینم فکر کنم تجربه من در رابطه با این مورد چیست و کجاها میتونه کمک کننده باشه .
استاد اول از همه من بگم که من این باورهای محدود کننده مربوط به ژنتیک را به خاطر این نمیپذیرم که با عدالت خداوند و جهان هستی جور در نمیان
این عدالت جهان هستی با اون قوانین دقیق و غیرقابل تغییرش نیست که گزینه ژنتیک را فعال کنه و بین انسان ها تفاوت قائل شه
یادمه وقتی میخاستم ورزشی رو شروع کنم مربیم گفت که شما ژنتیکی خیلی سخت عضله میسازید اگه قبل از آشنایی با شما بود کلا بیخیال ورزش میشدم و خیلی سریع این باورو میپذیرفتم
اما واقعا نپذیرفتم و شروع کردم به کار در همون ورزش با قصد و انگیزه عضله سازی و خوش فرم شدن
و الان به یاری خدا و باورهای مناسب در این رابطه با افتخار میتونم بگم که یک خانم ورزشکار هستم با اندام متناسب که با پوشیدن لباس های مختلف کلی ذوق زده میشم تا حالا چندین بار هم دوستانم در باشگاه منو با مربی اشتباه گرفتند . این یعنی اینکه من به اندازه ای که اون حرفو باور نکردم جواب گرفتم.
استاد خیلی خیلی ممنونم جملات طلایی و نابی از این فایل دوباره به دست آوردم . از این جهت میگم دوباره چون بارها و بارها در فایل های مختلف گفته بودید این جمله رو که: هر باوری و هر چیزی که میشنوید ببینید بهتون کمک میکنه یا نه ….. این جمله فوق العاده تاثیرگذاره….
سلام خدمت دوست عزیزم.چقدر از خوندن پیامتون لذت بردم.اونجایی که گفتید به نظر دیگران که گفتن ژنتیکی شما نمی تونید عضله سازی کنید بی توجهی کردید و مسیر زیباتون رو ادامه دادید و حتی شما رو با مربی اشتباه می گیرن. این خیییییلی حرفه و من کاملا درک میکنم.چون خودمم زمانی چاق بودم و الان دونده ی رشته ی دومیدانی هستم.براتون بهترین ها رو آرزو میکنم خاتون جان عزیز️️
و از یکی از دوستان و همکاران قدیمیام تعریف می کردم ، که چقدر احساس ارزشمندی و عزت نفس درون خودش داره و چقدر نتایج متفاوت و عالی ای در اکثر زمینه ها نسبت به آدم های دیگهی جامعه می گیره و قبلاً هم گرفته.
و دلیل نتایج ایشون رو با باورهایش مطابقت می دادم
و جالبه دیشب هم خودم آخر صحبت هایم یه پاراگراف زیبا در مورد ایشون نوشتم که :
در صورتی که ایشون خودش میگه قانون جذب رو قبول نداره ولی مهم نیست چی میگه :)) مهم اینه که داره کاملاً به قانون عمل می کنه ، حالا خودش قبول داشته باشه یا نداشته باشه :)) و من چقدر خدا رو شکر می کنم که این دستش رو و این الگوی خوب رو جلوی چشمای من قرار داده تا متعهدانه تر روی خودم کار کنم و از دیدن نتایجش انگیزه بگیرم ، خدایا شکرت
استاد عزیزم اینقدر این فایل برایم دل نشین بود و اینقدر بهم حس قدرت و اطمینان خاطر داد که نمیتوانم حسم رو توصیف کنم
من رو به یاد اوایل شروع به کار با آموزه های شما انداخت یعنی سال 98 و 99 که قبلاً هم در دیدگاه دیگری نوشتم ، در آمد من به جایی رسید که می توانستم فقط با 6 ماه پس انداز کردن … فقط با 6 ماه ، یک پراید صفر کیلومتر بخرم یعنی درآمدم به طرز بی نظیری در طی یک سال ، مداوم همراه و همپا بودن با شما رشد کرد.
من جریان کاملش رو در این دیدگاه توضیح دادم که یک فاکتور و مولفهی اساسی رو در این دیدگاهم پیدا کردم برای رسیدن به خواسته هایم و دارم سعی می کنم در خودم تبدیلش کنم به یک عادت …
خداوند رو شاکرم که امروز صبح هدایتم کرد به این صفحه و از آگاهی های بسیار دلنشین و بسیار قدرتمند کنندهی این فایل هدیه بهرهمند شدم.
در محضر خداوند ، شما استاد عزیزم و تمامی دوستان ارزشمندم تعهد می دهم ، هر چقدر زمان نیازه صرف نت برداری این فایل کنم و متعهد باشم که به چشم یک دوره بهش نگاه کنم و ازش در عمل استفاده کنم و از نتایجم لذت ببرم و بعد هم بیام از نتایجم همینجا برای شما عزیزانم بنویسم.
من الان باید تپسی بگیرم و برم سر کار ، متعهد میشم وقتی برگشتم عصر یا شب حتماً دیدگاه بنویسم و تمرین این فایل ارزشمند را دیدگاهم انجام بدهم و دیدگاه های ارزشمند دوستانم هم بخوانم و از آگاهای های اون ها هم استفاده کنم.
اپلیکیشن قرآنی ای که استفاده می کنم رو یادمه مدت ها قبل با کلی بررسی اپلیکیشن و سایت های مختلف بهش رسیدم
و
به نظرم ترجمهی بهتری نسبت به دیگری ها داره
محیط گرافیکی به روز و کابر پسندی هم داره
خودم قبلاً رشتهی تحصیلیم کامپیوتر بوده ، کم و بیش از دنیای کد نویسی و طراحی هم سر در میارم
منظورم از کابر پسند اینه که کار کردن باهاش راحت و لذت بخشه و امکانات خوبی رو در اختیارتون قرار میده و مشخصا یه تیم برنامه نویسی و تحقیقاتی قوی داره این اپلیکیشن رو عرضه و هربار آپدیت می کنه
حالا خودتون استفاده بکنید بهتر متوجه می شوید
اسم این اپلیکیشن هست قرآن صفحه ایQuran page و می توانید از اپلیکیشن بازار دانلودش کنید
یه توصیهی بسیار مهم و دوستانه هم بهتون دارم
اگر به سراغ خواندن قرآن و قرآن پژوهی می آیید، تنها به ترجمه ها اکتفا نکنید
من حتی پارسال رفتم یه قرآن سه جلدی که توی قاب قرار میگیره ، مثل دیوان حافظ … یه قرآن چهار رنگ با کاغذ های 100 گرمی که تحت اللفظی هستش خریدم
از اونجایی که شغل خانوادگی پدرم و عموم و پسر عموها و پسر عمه و… چاپ و نشر بوده و از کودکی در این محیط های صنعتی بودم در این زمینه هم اطلاعات زیادی دارم
کتاب بسیار نفیس و ارزشمندی هستش ولی این کتاب هم نتوانست به تنهایی جواب نیاز های من رو بده
پیشنهاد میدهم ترجمه های فارسی رو بخوانید و هرجا احساس کردید معنی یک کلمه رو درست متوجه نشدید و یا حتی احساس می کنید مترجم اشتباه ترجمه کرده
اون کلمه رو در کوگل سرچ کنید
«در گوگل ترنسلیت = مترجم گوگل» سرچ نکنید چون ترجمه های گوگل ترنسلیت هم خیلی وقت ها دقیق نیست یا حتی اشتباه می کنه!! این موضوع در زبان انگلیسی هم برای گوگل ترنسلیت صدق می کنه.
وقتی در گوگل سرچ می کنید، موتور جستجوی کوگل می گرده بهترین لینک ها از بهترین سایت ها رو براتون میاره و نکته اینجاست ترجمهی کلمات عربی معادلش به زبان فارسی گاهاً هفت هشت تا مفهوم میشه
و وقتی که شما تمام این ها رو با هم می خوانید قلبتون بهتون میگه کدوم دقیق تر هستش و درک عمیق تری از اون کلمه خواهید داشت و بهتر می توانید با جایگزینی اون مفهوم در اون ترجمه معنی اون آیه رو درک کنید.
در پناه خداوند هدایتگر و حمایتگر باشید ، ان شا الله
میخوام بدون هرگونه مقدمه برم سراغ اصل مطلب وموضوع این فایل بی نظیر
” چه موضوعی راباور کرده ای؟”
مثال من برمیگرده به مسابقات این فصل لیگ برتر فوتبال ایران
من هوادار پرپاقرص ورزش فوتبال ودرایران هوادارتیم استقلال تهران هستم
پیش ازشروع فصل جدید پس از کش قوسهای زیاد آقای جوادنکونام بعنوان سرمربی تیم انتخاب شد وباتصویب قانون سقف بودجه برای خرید بازیکن توسط باشگاهها محدودیتهایی برای باشگاهها ایجاد شدکه این موضوع ازهمان روزاول مورداعتراض سرمربیان تیمها ازجمله آقای نکونام قرارگرفت نهایتا باشگاهها بارعایت همین قانون تیمهای خود رابستند ولیگ شروع شد متاسفانه ازهمان هفته های اول آقای نکونام شروع به بهانه جویی کرد که بدلیل رعایت سقف بودجه باشگاه نتونسته بازیکنان موردنظرش راخریداری کند لذا بااین شرایط هیچ قول قهرمانی نمیدهد
تااینکه رفته رفته ازهفته هشتم تیم استقلال به صدرجدول لیگ صعود کرد اما آقای سرمربی همچنان شکایت میکرد وگلایه مند بود که عده ای نمیخواهندونمیگذارند استقلال قهرمان شود ودچارتوهم شده بودکه زمین زمان بااستقلال دشمنی دارند وایشان هرهفته حتی پس ازبرد تیم هم حرفای اول فصل راتکرارمیکرد واین موضوع به بازیکنان تیم هم القا شده بود که نمی گذارند استقلال قهرمان شود.بااین شرایط تیم تاهفته بیست هفتم درصدرجدول بود ومتاسفانه آقای نکونام پذیرفته بود وباورکرده بود که نمیگذارند استقلال قهرمان شودحتی دراین مدت به پیشکسوتان استقلال که گفته بودند استقلال باهمین بازیکنان هم توان قهرمانی داردبشرط اینکه آقای نکونام واردحاشیه نشود ودست ازبهانه جویی بردارد هم تاخته بود وانها راخاین خطاب کرده بود
خلاصه اقای سرمربی باور کرده بود وپذیرفته بود که استقلال نبایدقهرمان شود
درنتیجه تیمی که بیش ازبیست هفته صدرجدول بود درسه هفته پایانی صدرجدول رابادست خود به تیم پرسپولیس واگذار کرد ودرنهایت هم درهفته پایانی بااختلاف یک امتیاز پرسپولیس قهرمان شد که واقعا شایسته بود
چرا؟ چونکه آقای نکونام درذهن خود این موضوع راهجاانداخته بود که فدراسیون وکمیته داوران وعوامل برگزاری مسابقات نمیگذارند تا استقلال قهرمان شود واین درشرایطی بود که عدم وجود کمک داورویدیویی “وی ای ار” واشباهات داوری مشکلاتی برای همه تیمها ایجاد کرده بود وبه نوعی اشتباهات داوری گاهی به ضرر یک تیم وگاهی به نفع همان تیم رقم میخورد هرچند به قول استادنازنین شکایت وگله مندی آقای نکونام برحق ودرست بوده باشد مهم اینکه اینو باورکرده بود ودرنهایت تلاش بازیکنان راپس ازیکسال هدرداد وهواداران دههامیلیونی استقلال راناامید کرد واین درشرایطی بود که فرمان قهرمانی دست خودش وتیمش بود اگردرهفته بیست هفتم تیم نساجی راشکست داده بود قهرمان شده بود
حال درمقابل این باوراشتباه دوفصل پیش آقای فرهادمجیدی سرمربی استقلال شد ودراولین مصاحبه خودش باتوجه به مشکلات تیم ومشکلات ساختاری ورزش ایران ازجمله فوتبال ونحوه برگزاری وبرنامه ریزی مسابقات اعلام کردشایدعده ای دوست ندارند وسنگ اندازی کنند تاتیمش موفق نشود اما محکم روی میزمصاحبه کوبید وگفت من درمقابل همه مشکلات می ایستم واستقلال رابعداز چندسال قهرمان میکنم
وبااین باور بازیها راشروع کرد ودرنهایت هم تیم استقلال بعدازچندین سال بایک رکورد شگفت انگیز وبدون باخت قهرمان لیگ برترایران شد
این است تفاوت دیدگاهها وباورها
درپایان تشکرویژه دارم ازاساتید نازنین و ازدرگاه ایزدمنان برای همگان آرزوی موفقیت و پیروزی دارم
امیدوارم روزی برسد تاجامعه ورزش کشورمان ازمربی گرفته تابازیکنان هنگام باخت بجای توجیه شکستها حرفه ای عمل کنند ومسئولیت شکست رابپذیرند وشکست رو یه تضاد بدونن ودرسهای لازم را بگیرند وروح جوانمردی وفرپلی درعرصه ورزش کشور به منصه ظهوربرسه تا همه ازورزش لذت ببرند واین باورتقویت بشه که همه چیز دست خودمون هست ولاغیر
درپناه الله یکتا همیشه ورزشکار ورزش دوست وتتدرست باشید.
چقدر عالی و قشنگ توضیح دادید به وسط کامنت زیباتون که رسیدم گفتم ای کاش با فرهاد مجیدی که سرمربی قبلی استقلال بوده مقایسه کنید که به زیبا ترین شکل ممکن توضیح دادید ، و یک موضوع دیگر که خیلی دوست دارم بگم تیم رئال مادرید هست ، این تیم به قولی انگار باور کرده که استاد کامبک زدنه و در چمپیونز لیگ حد اقل 1 کامبک رو داره ، و در یک سال با 4 کامبک به فینال رسید ، اینقدر این موضوع باور پذیر شده که رئال مادریدی ها برای کُری خونی میگوییند هیچوقت از دقیقه 80 به بعد به رئال مادرید گل نزنید چون کامبک میخورید
سلام به دوستان هم فرکانسی عزیزم و استادجان و خانوم شایسته مهربانم
میخوام یه داستان از نحوه هدایتم بگم که خیلی حس خوبی توی وجودم ایجاد کرد…
من انشالا به امید الله مهرماه امسال قراره جشن ازدواجم رو برگزار کنیم و زندگی مشترکم رو شروع کنم. مدتی بود داشتم به این فکرمیکردم که چقدر دلم میخواد تا مهرماه همسرم بتونه خونه بخره و زندگیمون رو توی خونه خودمون شروع کنیم اما اینقدر عوامل بیرونی و افکار محدودکننده بهم فشار آورد که خواستم از خرید خونه تبدیل شد به رهن کردن یک خونه…
گذشت و گذشت و من با شنیدن حرف های اطرافیانم که پول نیست و خونه ها گرون شدن و … روز به روز خواستمو میاوردم پایین تر و کلا قید خرید خونه رو زدم.
من عادت دارم فایلایی که از استاد خیلی دوست دارم رو توی گوشیم سیو میکنم که هرزمان نیاز داشتم پلی کنم و گوش بدم حدودا یه 50تا فایلی میشه.
یه روز گوشیمو برداشتم و وارد برنامه دیوار شدم و سرچ کردم برای رهن خونه. همینجور که برنامه دیوار رو داشتم بالا پایین میکردم و درحالی که هیچکدوم از خونه ها هم به دلم نمینشست به خودم اومدم و گفتم من از کجا به کجا رسیدم. چرا قید خرید خونه رو زدم و الان همه تمرکزم رو گذاشتم روی خونه اجاره ای….
اینقد یهو مضطرب شدم که دلم خواست به حرفا های استاد گوش بدم و صدای ایشون رو بشنوم بلکه اروم شم. وارد فایل های سیوشده گوشیم شدم و داشتم فکرمیکردم که چی گوش بدم، یه بسم الله گفتم و یه حسی بهم گفت کلمه “ب” رو سرچ کن و وقتی سرچ کردم فایل “بجای کوچک کردن خواستت آرزوهاتو بزرگ کن” اومد جلوی چشمم.
خدای من اسم فایل رو که دیدم متحیر شدم و فهمیدم که خداوند داره باهام مستقیم و شفاف حرف میزنه . (توصیه میکنم این فایل رو هزاربار گوش بدید.)
یه جا از این فایل خیلی خیلی به دلم نشست و به فکر برد منو…
استاد گفتن خیلیا میپرسن باور خوب یا بد رو از کجا تشخیص بدیم…شما زمانی میتونی بفهمی چه باوری درسته یا غلط که ببینی شنیدن اون حرف چه احساسی بهت میده. اگه احساس ترس یا اضطراب یا کمبود بهت دست داد فارغ از اینکه اون حرفو دکترت بهت زده یا خونوادت یا هر ادم دیگه اون باورغلطه…به همین راحتی…
این حرفو هزاران بار دیگه هم از استاد شنیده بودم اما انگار الان در مدار فهمش قرارگرفته بودم…باخودم گفتم مهم نیست که مامانم مدام داره در گوشم میگه شما نمیتونید خونه بخرید…مهم نیست که میگه خانواده همسرت نمیتونن هیچ حمایتی ازتون بکنن اینا باورهای اشتباهیه چون وجود من رو سراسر ترس و اظطراب میکنه و باعث میشه حتی دیگه نتونم به خواستم فکر کنم و هی خواستم رو کوچیک و کوچیک تر کنم…
بعدهم که وارد سایت شدم و دیدم بعد از چندوقت استاد فایل جدید گذاشتن و این فایل رو دیدم که دقیقا و عینا صحبت های استاد برای من بود و تکمیل کننده فایل بجای کوچک کردن خواستت آرزوهاتو بزرگ کن…
یا الله…
با نوشتن و یاداوری این هدایت و صحبت مستقیم پروردگارم دوباره احساساتی شدم و دلم پر از نور امید شد
از اون روز تصمیم گرفتم دوباره تمام سرچ گوشیم بشه دیدن خونه های مختلف برای خرید.من کاری به این ندارم که از چه طریقی خداوند میخواد من و همسرم رو مالک خونه کنه…اما این رو میدونم اگر من باورش کنم و واقعا بخوام خودش هم برام خونه میشه هم برام پول میشه… خودش برام همه چیز میشه و زیباترین و آسان ترین چیزها رو سر راهم قرارمیده.
مطمعنم اگر خواستم رو بیارم پایین و به رهن خونه اکتفا کنم خداوند هم در همین حد به من میده… من اینقدر عوامل و باورهای مخرب و محدودکننده بیرونی بهم فشار آورده بودن که حتی جرعت تصور خونه موردعلاقم رو توی ذهنمم نداشتم… یعنی حتی میترسیدم تصورش کنم چون باورکرده بودم که نمیشود… باورکرده بودم که همون اول زندگی قرارنیست مالک خونه باشیم چون زوده حالا بعدها اگر شد میخریم…اما کی میتونه وقتی پروردگارش اینقدر زیبا میاد سمتش و باهاش رودر رو حرف میزنه و میگه بنده من نکن اینکارو تو هرچقد بخوای من بهت میدم اندازش برای من فرقی نمیکنه من نامحدودم تو زندگیت رو با باورهای محدودکنندت نابود نکن، تسلیم نشه و به خودش نیاد…
انشالا با کلی ذوق و شوق مهرماه درحالی که زندگی مشترکم رو توی خونه خودم شروع کردم بیامو براتون بنویسم…
با خوندن کامنت شما حس و حال بسیار خوب در وجودم شکل گرفت و ایمان قوی تر شد.
الله اکبر الهی شکرت برای این هدایت بی نقص و عالی
خوندن کامنت شما که خواسته مشترک من و شماست بسیار الهام بخش شد برام.
من رو بردید به سال 1389
وقتی من با همسرم با هم عقد کردیم ، هیچ خونه ای نداشیم ، با پولی که اون موقع داشتم تو منطقه خودمون (منطقه 22 تهران) نمی تونستم خونه رهن کنم و باید از تهران خارج می شدم.
پدرم اصرار کرد که بیا طبقه همکف رو خالی کنم و شما برو بشین. اون موقع من دوست نداشتم که نزدیک خانواده باشم و قبول نکردم ، پدر با طعنه به خانواده گفت : بذارید بره دور هاش رو بزنه بعدش برمی گرده موزاییک های همین طبقه همکف رو لیس می زنه!!!
همین الان برای این حس و حال عجیب چشم هام پر اشک شد.
اون موقع حرف پدرم خیلی من رو بهم ریخت . خب من هیچ چیزی از قوانین زندگی نمی دونستم و ناخودآگاه یک حسی درونم بیدار شد که اشکالی نداره ، خدا بزرگه ، ناراحت نشو و به مسیرت ادامه بده.
راه افتادم رفتم به سمت کرج . یک شهرکی هست به نام شهرک جهان نما که کلا از تهران 20 و از منطقه 22 جمعا بیست دقیقه شاید هم کمتر فاصله داره.
شروع کردم به گشتن تو املاکی ها برای رهن یک واحد 80 متری.
هیچ وقت یادم نمی ره اون موقع حس و حال خیلی خوبی داشتم چون تونستم بودم با همسرم ازدواج کنم . خانوادم کلی با ازدواج من و همسرم به این دلیل که چند سال با هم دوست بودیم مخالف بودند ولی من نظرم عوض نشد و دست آخر ازدواج کردیم.
چند باری که بنگاه ها رو گشتیم تو همون روز اول ، یک املاکی به اسم آقای رضا مفیدی ، گفت که چرا یک واحد نوساز همین جا نمی خرید ؟؟
من هم گفتم آقای عزیز دلت خوشه ، من با 7 یا 8 میلیون م اومدم واحد رهن کنم ، شما میگی بیاد 90 میلیون بده واحد بخر!!
خلاصه هنوز نمی دونستم خدا برام چه معجزه ای رو رقم زده.
چند روی این ایده تو ذهنم بود و به همسرم گفتم آخه چطور می شه حتی به این ایده فکر کرد؟؟
ولی دستان خدا اومدند
چشم باز کردم دیدم از جاهایی پول اومد که عقل جن هم نمی رسید
خانمم مقداری پول آورد
سازنده که یک مجتمع 7 واحدی رو ساخته بود ، وقتی فهمید عروس و داماد هستیم ، 20 درصد مبلغ خونه رو به زمان سند موکول کرد.
و من و همسرم وارد واحد 94 متری نوساز کلید نخورده در شهرک جهان نما بنفشه سوم غربی ساختمان سام شدیم . بهترین واحد مجتمع ، تک واحد در یک طبقه و بزرگترین پارکینگ اون مجتمع و شب عروسی بلافاصله بعد از مراسم وارد خونه خودمون شدیم.
.
و خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط ایمان
به شرط باور به قدرت خداوند
به شرط باور به اینکه اگر من احساس خوبی داشته باشم ، و توکل کنم به خدا ، خداوند قدرت اجابت خواسته هام رو داره
قدرت خداوند خیلی بیشتر از توانایی های لازم برای خلق خواسته های منِ.
بله فاطمه عزیز ، به قول شما اگر قانون رو باور کنم و باورهام رو قوی کنم و احساس خوبی داشته باشم از بی نهایت طریق خداوند من رو به خواسته هام می رسونه.
.
.
از سال 1389 حدود 8 سالی گذشت و من خودم رو وارد مسیر غلط کردم و از مسیر احساس خوب و ازمسیر توکل و امید و خداپرستی بیرون اومدم.
و به همون شکل که اوضاع درست شده بود اوضاع هر روز بدتر و بدتر شد.
تا جایی که من اون خونه رو فروختم ، در تهران مستاجر شدم و زندگی از مسیر درست خارج شد
تا رسیدم 4 به اردیبهشت 1399 وهدایت شدنم به مسیر استاد عباسمنش و کلی دوست موفق و با ایمان و ارزشمند.
و من الان 4 سال هست که خود واقعیم رو پیدا کردم و در حال قوی تر کردن باورهام هستم.
باور دارم همون طور که سال 89 ناآگاهانه خواسته ام رو خلق کردم ، الان خیلی راحت و زیباتر و آسان تر می تونم خواسته های خودم رو خلق کنم .
به شرطی که باورهام رو منطبق و هم جهت کنم با خواسته هام
به شرطی که قدرت رو فقط به خداوند بدم
به شرطی که خدا رو در لحظه لحظه زندگیم حاضر بدونم.
به شرطی که هر روز احساس بهتر از قبل داشته باشم
و الان با خوندن کامنت شما ایمان من قوی شد که ،
چرا به دنبال رهن واحد 3 خواب بزرگ هستم برای زندگی بهتر و راحت تر ؟
چرا باید خواسته هام رو کوچک کنم ؟
مدت هاست که از خداوند درخواست یک خونه بزرگ کردم چون تو خونه فعلی که 2 خواب هست بچه ها جا کم میارن ، دختر میخواد برقصه پسرم هم میخواد فوتبال بازی کنه و همیشه سر این موضوع داستان دارند.(:(:(:
الان با کامنت شما فهمیدم که من به جای بزرگ کردن باورهام در حال کوچک کردن خواسته هام بودم.
باید باورهام رو بزرگ کنم
چون من که قرار نیست این کار رو انجام بدم ، خداوند قرار من رو مثل شما صاحب خونه مورد علاقه ام بکنه .
وظیفه من درخواست کردن و داشتن احساس خوب و امید و باور به بی نهایت بودن خداوندِ
وظیفه من باز کردن درها و دریافت نعمت های بی نظیر الهی هست
وظیفه خدا هم اینه که از بی نهایت طریق من رو به خواسته هام نزدیک کنه
من به چگونگی کاری ندارم ، این در حد توانایی های و درک من نیست ، این وظیفه خداوندِ.
من وقتی باور داشته باشم آنچه که در ذهنم می ساز اتفاق می افته ، و جهان لاجرم این اتفاق رو رقم می زنه ، دیگه به چگونگی کاری نداریم.
اگه به چگونگی کار داشته باشم کاملا ذهنم و احساسم منفی میشه ، و احساس بد = اتفاقات بد ، به همین راحتی این باور برام منطیقه ، که نباید به چگونگی کاری داشته باشم ، چون چگونگی یعنی احساس بد ، و هرباوری که احساس بدی رو رقم برنه باور غلطیه!
برای شما دوست عزیزم که باعث خلق این آگاهی ها و قوی تر شدن و بزرگ تر شدن ایمانم شدید بسیار سپاسگزارم
منتظر خبر های عالی شما از خانه دار شدنتان هستیم
موفق ثروتمند خوشبخت و تندرست باشید
خدانگهدار
پس این باور درسته که من نباید به چگونگی کاری داشته باشم و به این شکل با این باور احساسم خوب میشه ، پس این باور باوری دستیِ.
چقدر داستانتون رو زیبا تعریف کردید و چقد دلم گرم شد… شما با 7،8 تومن دنبال خونه رهن بودید و خداوند شما رو صاحب یک خونه زیبا و کلیدنخورده کرد…
اینقدر گاهی مسیر رسیدن ما به آرزوهامون ساده اتفاق میفته که یادمون میره هماهنگیش کار خداوند بوده … اینقدر آسان میکنه کارهامون رو و عادی برامون رقم میزنه که به شکل معجزه دیگه نمیبینیمش و اونجور که باید قدردانی نمیکنیم…
اقاجواد من روزی که رفتم قرارداد تالار و لباس و … مراسمم رو ببندم هیچ پول خاصی نداشتم و اصلا نمیدونستم خانواده همسرم تا چه حد میتونن هزینه کنن فقط یادمه صبح ساعت چهار از خواب بیدارشدم و رو به قبله سجده کردم گفتم پروردگارا من هیچنمیدونم قراره چی بشه اما فقط میخوام همه چیز برام آسان پیش بره و مطابق خواسته هام باشه….همون لحظه ای که سجده کردم یه حسی بهم گفت خداوند مهر زد پای خواستت و انجام شد…
اونروز وقتی رفتم لباسم رو انتخاب کنم منی که اینقدر حساس و سختگیرم و برای خریدن یه مانتو هزارجا رو میگردم توی دومین مزون لباسی که ماه ها بود بهش نگاه میکردم رو دیدم و اجارش کردم. جالبیش این بود که من خیلی اتفاقی وارد این مزون شدم و وقتی عکس لباس موردعلاقم رو توی گوشیم بهشون نشون دادم که این رو دارید یا نه گفتن اصلا شما این اسکرین شات رو از پیج ما گرفتید و لباس مزون ماست… یا الله…. اشک شوقم همونجا سرازیر شد…
برای تالار وارد یه تالاری شدم که اینقدر زیبا بود که دلم رفت براش اما این تالار رو اصلا قصد دیدن نداشتم چون همه تا اسمش میومد میگفتن اینجا خیلی گرووونه و اصلا نزدیکش نشو اما وقتی رفتم و سالنش رو دیدم قبل از اینکه برم قیمت هاشو بپرسم تو دلم گفتم خدایا چرا به من اونقدری پول ندادی که بتونم جشنم رو اینجا بگیرم اخه من دلم رفته واسه این جای زیبا… همون موقع مدیریتش بهم گفت حالا بیا بریم بشینیم صحبتارو کنیم و وقتی قیمت هارو بهم گفت دیدم اصلااا تفاوت آنچنانی با جاهای دیگه نداره و طرف یه تخفیف خوبم به ما داد و خیلی راحت قرارداد اونجارو بستیم…
هنوزم باورم نمیشه چقدررررر خداوند برام همه چیز رو آسون کرد دقیقا همون دعایی که ساعت4صبح کردمو اجابت کرد…
حرف برای گفتن زیاده و هدایت های خداوند بی نهایته… بقول ملاصدرا خداوند همه چیز میشود همه کس را…
چقدر این جملتون قشنگ بود”من به چگونگی کاری ندارم ، این در حد توانایی های و درک من نیست ، این وظیفه خداوندِ.”
از خداوند میخوام همه چیز به آسون ترین شکل ممکن براتون اتفاق بیفته و به زودی صاحب یک خونه چهارخوابه بشید چون خداوند همیشه بهتر از تصور مارو رقم میزنه درصورتیکه به معنای واقعی توکل کنیم.
محترمانه ومحجوبانه ومحبوبانه وپر از بوی گل یاس تقدیم روی ماهتون فاطمه عزیز وجواد جان …..
همیشه دقایق زیادی در تخیلات وتفکرات توحیدی خودم با خودم در میان جملات شما دوست گرانمایه ام گردش منظم تقوا گونه ای دارم جوری که با یک چشم به زدن وارد تقوا وتوحید میشم وراحت سیستم فکریم با توحیدی بودن انس میگیره واین نشان از این دارد که چیدمان جملات بدست دوستی عزیز بود وچون در احساس خوب هستین براستی تا قیام قیامت هرکسی وارد این واردی وخواندن کامنت شود به شرطی که باور کند وارد این باغ خوش احساس تقوا وتوحید میشود وبراساس زندگی خودش برداشت خواهد کرد
رب من تو صاحب همه چیز هستی و هرچه دارم از آن توست من نمیدانم و تو میدانی و مرا هدایت میکنی …
سلام به فاطمه ی عزیز اسم آبجی منم فاطمه است و چقدر اسم قشنگیه
آبجی عزیزم بهت تبریک میگم که در یک رابطه ی فوق العاده ای هستی و قرار کلی رشد کنی و بزرگتر بشی انشالله …
قبل از اینکه مهاجرت کنم در حالی که پر از بدهی بودم و حتی کرایه خانه ام را هم نداده بودم اما امید و توکل تو دلم موج میزد و میدونستم که اتفاقات خوبی واسم میفته اون زمان در یک سوئیت 12 متری زندگی میکردم و بسیار لذت هم میبردم و قبل از مهاجرت به مکانهایی میرفتم که خانه های لوکس و شیکی داشت و خودم در اونجا تجسم میکردم و کلی ذوق میکردم و در تهران در خیابان شیراز میرفتم و مغازه های که مخصوص دکور داخل خونه بودن و نگاه میکردم و یکی از فایل های استاد که در دسته تمرکز بر نکات مثبت است و داخل فروشگاه های لوازم خانگی هست و استاد ازش فیلم گرفته را بارها دیدم و باورهای قدرتمند کننده و توحیدی مثل اینکه هرچی بخوام خدا واسم جور میکنه و یا پول هست تکرار میکردم و این فایل ها را نگاه میکردم و بالاخره مهاجرت کردم و در کمتر از دوماه شرایط کاری واسم پیش اومد که در یکی از بهترین خانه های لوکس در جزیره کیش مستقر شدم و در لواسان و شمال هم مثل همون خونه را دارم و میتونم ازش استفاده کنم و البته که مدام در حال تمرکز بر نکات مثبت بودن وحالم خوب بود و کامنتی در همین فایل گذاشتم که میتونین بخونید و ایمانتان قویتر بشه
دوست داشتم بهتون این پاسخ بدم و بدونین که این هدایت الله است و با مواردی که گفته شد شما صاحب خانه میشین و اگر هر اتفاق دیگه ای افتاد همیشه تمرکزتون بر نکات مثبت باشه و شکر گذار خدا باشین که قطعا بهترین اتفاقات واستون رقم میخوره
خیلی خوشحالم که کامنتم باعث شد مچ باور محدودکنندتون رو بگیرید و برای تغییرش اقدام کنید.
باورکنید اگر ما بخوایم و باورش کنیم خداوند اینقدر زیبا همه چیز رو برای ما مهیا میکنه که صدسال به عقل خودمون نمیرسید.
دوست عزیزم معنی واژه ی توکل خیلی قشنگه… توکل کن و خودت را تمام و کمال به خدا بسپار و هیچ ترس و اضطرابی به دلت راه نده اونوقت میبینی خونه صدمتری که هیچ خونه 300 متری رو با قیمت یه خونه صدمتری بهت میده…
من هم مثل شما فکر میکنم امروز حرف خونه شد ما مستاجریم همسرم فکر محدود داره ولی من گفتم بسپار به خداوند خونه زیاده همش حس منفی می داد خونه گرونه رهن از کجا بیارم بریم جای دور خونه کهنه …
ولی من کوتاه نمیام سپردم به خداوند امید دارم خودش کمکم میکنه صاحب خونه خداست
امیدوارم صاحب خونه بشی عزیزم
جشن عروسی ات مبارک باشه انشاالله خوشبخت بشی تحسینت میکنم که خوش بین هستی
ان شاالله شروع زندگی مشترکت همون طور که میخوای تو خونه خودتون باشه و روزهای خوبی رو با همسرت داشته باشی. پر از تجربه های شیرین و قشنگ. سالهای سال با عشق در کنار هم زندگی کنید
عزیزم چه خوب مچ ذهن نجوا گر خودتو گرفتی، ذهنی که محدودیت داشت و میگفت پول کمه و باعث شد خواسته خودتو کوچیک کنی. و چه خوب باور قدرتمند کننده جایگزین اون کردی و خواسته خودتو از خدا خواستی
واقعا ممنونم بابت کامنت زیباتون خیلی قشنگ گفتین منم یه مدتی همینجوری شدم و بابت خرید ماشیبنم چون بقیه گفتن اولین ماشین هر چی شد عیب ننداره منم خریدم حالا طوریش نیست منم الاعاتی نداشتم الان کاملا متجه هستم چیکاری انجام بدم کامل هم نه یه چیزایی در مئرد رابطه در مورد خرید تجسم کردن خیلی جواب میده و اینکه منم روز به روز خواسته هامو کمتر میکردم و مدام میگفتم ول کن بابا زندگیتو بکن چقدر بلند پروازی و میدیدم چقدر قبللا خوشحال بودم شاد بود حالم خوب بود همیشه توسفر تو بهترین جا بهترین مکان بهترین خواسته داشته خدایا شکرت و جمعه هم با خوندن کامنت شما دوباره مغزم زیرو شد گفتم خدایا شکرت اینکه ما ادمها وقتی میخواهیم هدایت میشیم به بهترین ها عالی ترین ها خدایا صدها هزار مرتبه شکرت مرسید دوست عزیزم فاطمه جان اینکه نوشتین خواسته هاتو بزرگ کن ظرف تو بزرگ کن وجوتود بزرگ کن خدایا شکرت
سلام به شما فاطمه خانم … امیدوارم خداوند هدایتم کنه برای نوشتن ، ممکنه یکم طولانی بشه … نمیدونم چطور و چجوری و کاملاٌ هدایتی رسیدم به کامنت شما … یه حسی بهم گفت بخون … دیدم درباره خرید خونه نوشتین … یاد خودم و شرایط خودم افتادم ، دیدم راجب عدم حمایت خانواده همسرتون نوشتین بازم یاد خودم افتادم … اما قصه از چه قراره ؟ من و همسرم 8 سال از راه دور باهم دوست بودیم ( در دو شهر متفاوت ) ، خلاصه بعد از 8 سال با کلی داستان و اتفاقات عجیب و مخالفت های شدید خانواده خودم بالاخره ما ازدواج کردیم ( داستان کاملش رو میتونید توی پروفایلم قسمت دیدگاه به فایل های دانلودی در جواب سیدعلی خوشدل عزیز کامله کامل توضیح دادم ، اینجا نمیخوام خیلی طولانی بشه :)))) دوست داشتین بخونید :)))
ما ازدواج کردیم و مسیر به شکلی جلو رفت که من به شهر همسرم مهاجرت کردم ( یه اتفاق کاملا هدایتی و پر از درس که هنوزم گاهی یادش میفتم لذت میبرم از این تصمیمم )
از اینکه گفتین اطرافیان همش میگن خونه گرونه ، مگه شما میتونید خونه بخرین ، یاد این افتادم که اواخر دوران عقدمون بود ، همسرم اومده بود پیشم ، سر سفره ناهار ( دقیقا یادمه ها ) نشسته بودیم برای ناهارخوردن یهو صحبت ماشین شد ، وسط ناهار مادرم بهم گفت مگه تو میتونی ماشین بخری رضا ؟ هیچی نگفتم و سکوت کردم ، راست میگفت … من و همسرم توی کرونا عقد کرده بودیم ، جز یه مجلس توی خونه و رفتن به آتلیه برای عکاسی و فرمالیته چیز خاصی نداشتیم ، بدون عروسی رفتیم سرزندگیمون ، حتی بدون ماه عسل !!! چون منم مثل همسر شما بدون حمایت خانوادم ازدواج کردیم ( تقریبا حمایتشون یه سرویس طلا 10 میلیونی بود که به همسرم دادن و بس ! ) البته اصلا اینا رو نمیگم که حس قربانی بودن یا هرچیزی تعریف بشه بلکه افتخار میکنم به شرایطی که من بودم و خدای خودم که عاشقانه میپرسمتش که تنها او را میپرستم و تنها از خودش یاری میطلبم که خودش شاهده که در تمام این مسیر همیشه تنها همراه و همدمم بوده و امروز سرمو بالا میگیرم و افتخار میکنم خدای من بزرگتر از هرکسی هستش ، بعد از اون حرف مادرم و بعد ناهار وقتی وارد اتاق شدم همسرم با حالت بغض گفت : رضا مگه ما چمونه که نتونیم ماشین بخریم ؟ گفتم اشکالی نداره ، اون مادره ، دلش میسوزه ، اونکه بدش نمیاد من ماشین داشته باشم … فهمیدم همسرم دلش شکسته ، منم دلم شکسته بود ( هنوزم باور نداشتم ماشین بخرم ) دقیقا بعد از چند ماه ، در تیر 1401 قرعه کشی خودرو تیبا2 سفید صفر کیلومتر بنامم در اومد و بدون ریالی قرض از کسی ماشین رو از درب کارخونه تحویل گرفتم ، چند وقت بعدش به مادرم گفتم مهناز دلش شکست روزی که گفتی شما نمیتونید ماشین بخرید ( با حالت خنده ) گفتم خدا به دلش نگاه کرد مارو ماشین دار کرد ، گفت پسرم من به منظور نگفتم گفتم شرایط سخته و… و اما امروزی که دارم کامنت میزارم براتون … تقریبا یک ماه پیش با همسرم تصمیم گرفتیم تمام پس انداز این 3 ساله رو که به لطف خداوند ( من وااقعا میگم اگر هدایت خداوند در این مسیر نبود من هیچچ هیچم ) جمع کردیم رو خونه بخریم ( الانم اگه از مادرم بپرسی رضا میتونه خونه بخره میگه محاله ، خونه گرونه و… البته من ناراحت نمیشم از این حرفا چون این حرفا بخاطر باورهای محدود کننده تمامی آدمهاس ، ولی بچه های این سایت الهی خلاف جهت رودخانه و باورهای عام مردم حرکت میکنن ) خلاصه ما رفتیم چند تا خونه رو دیدیم … خدا میدونه مثل این بچه ها که بستنی میبینن هر خونه ای میدیدیم میخواستیم خخخخ ، خانومم ذوق کرده بوده میگفت همینو بخریم … بهش میگفتم عجله نکن … استاد همیشه میگه چطور از این بهتر … چطور از این قشنگتر .. کار به جایی رسید که ما فکر نمیکردیم حتی خونه یک خواب بتونیم با پولمون بخریم و مجبوریم سوییت بخریم خخخ اما الان دنبال خونه 2 خواب هستیم .. حتما نورگیر باشه … حتما فلان و بیسار و… باشه و همیشه هر زمان نجوای شیطان میگه نمیتونی یا نمیشه با خودم میگم اون خدایی که منو تا اینجا اورده ، به من ماشین داده ، همسر عالی عنایت کرده ، پول به مقدار بسیار زیاد داده ( راجب باور مالی خودمم توی عقل کل به یک سوال جواب دادم ) ، حتما خودشم منو خونه دار میکنه ، منتهی ما تا الان موفق نشدیم به خرید خونه به 2 علت 1- حتما حتما باوری محدود کننده در وجودمون هستش که الان 2 روزه تصمیم جدی گرفتیم ، دفتر برنامه ریزی و دفترشکرگزاری خریداری کردیم تا مصمم تر ادامه بدیم نکته دوم اینکه احتمالا هنوز خونه ای مناسب ما برای فروش نیست خخخ و حتما در موقعیت و شرایطی مناسب اون خونه نصیب ما میشه ^-^ و به راحتی … کاملا راحت و آسمون ما به خواستمون میرسیم … این وعده خداست و خداوند هرگز دیر نمیکند …
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
امیدوارم الان که دارم این کامنتو مینویسم شما قرارداد خونه ای که دنبالش بودید رو بسته باشین و مثل زمانی که بدون قرض و وام صاحب ماشین شدید الانم صاحب خونه رویاهاتون شده باشید.
چقدر شیرینه که آدم خودش بتونه دونه دونه آرزوهاشو تیک بزنه بدون اینکه از کسی غیر از خداوند طلب کمک کنه و اونوقت با نتیجه ای که به دست آورده این باور رو به خودش و اطرافیانش بده که میشود…
ممنون که داستانتون رو با من به اشتراک گذاشتین واقعا پیام های این مدت دوستان به من بسیاااااار دلگرمی داد و خدارو هزاران بار شکر میکنم بابت وجود شما و دوستان همفرکانسیم و مخصوصا استاد عزیزم که این سایت روایجاد کردن که ما بتونیم باهمدیگه درارتباط باشیم و رشد کنیم و از رشد و پیشرفت همدیگه کیف کنیم.
انشالا هرجا هستید در پناه خداوند یکتا شادو ثروتمند و سلامت باشید.
حسم گفت از تجربه خودم بهت بگم چون تنها چیزی که باورهای مارو تغیر میده الگو هاست
تقریبا یک سال پیش درحالی که من و همسرم حدود یک سال و نیم از عقدمون میگذشت تضاد ها شروع شد،اون موقع من نه درامد درستی داشتم،نه پول و زیر صفر بودم و داشتم رو دوره روانشناسی ثروت کار میکردم و از وقتی به سه جلسه تضاد رسیدم تضادای زندگی من شروع شد که مهمترینش خونه بود یعنی تا اونموقع یه اتاقی در اختیار ما بود که خیلی توش راحت بودیم و درحالی که عقد بودیم ولی مستقل بود از خانواده
خلاصه تضاد از درو دیوار میومد و من چون اون سه جلسرو قورت داده بودم به جای توجه به اون تضاد به شکل های مختلف توجه میکردم به خواستم که خونه بود،البته اصلا کار راحتی نبود ولی من خیلی خوب این کارو میکردم و درکنارش با اوردن الگو از افرادی که بعد از عروسی تو خونه خودشون ساکن شدن این باور برام منطقی شد که پس برا منم میشه
حالا من بودم با صفر تومن پس اندز و درامد بسیار پایین
ولی من دست از خواستم نمیکشیدم تا این که بعد از دو سه هفته اتفاقات شروع شد،یادمه منم بخاطر ورودی ها به این نتیجه رسیده بودم خب باید برم خونه اجاره کنم ولی اوبین خونه ای که رفتم برای دیدن گفتم من یا تا اخر عمر عقد میمونم یا میرم تو خونه خودم و همچنان داشتم به خواستم که خرید خونه بود توجه میکردم
خلاصه من با صفر تومن پول همراه همسرم میرفتیم بنگاه برای خرید خونه و ایمان داشتم پولش جور میشه ،چجوری؟از کجا؟من نمیدونم من خدا نیستم من بنده ام اون ارباب و یه کوچولو ایمان داشتم که خودش جور میکنه
من 1 ماه بعد صاحب یه خونه 130 متری شدم که مالکش خودمم
جزئیاتشو نمیگم چجوری چون خدا از بی نهایت طریق مارو به خواسته هامون میرسونه و اگه من وارد جزئیات بشم برات ترمز درست میشه
من دقاقا با همین قانون و خدا به عروسی و صدها خواسته ریز و درشت دیگه رسیدم و تنها کاری که کردم رو ایمانم کار کردم،یه قدم خیلی کوچولو برداشتم و اونم تموم کارها و برام انجام داد
امیدوارم این کامنتم باعث بشه ایمان خوبی درت شکل بگیره
اول الگو بیار،تجسم کن و یه قدم کوچیک بردار ببین خدا چجوری ابرو باد و مه و مورشید و فلک و میاره که مثل پادشاه به خواستت برسی
نمیدونید چقدر پیامتون بهم دلگرمی داد . باورکنید لحظه لحظه این روزام باتمرکز روی خواستم داره میگذره و حتی این موضوع رو به همسرمم نگفتم که من خودمو اماده کردم برای خرید خونه چون ممکنه اون بخواد منطقی برخورد کنه و بگه عزیزم شاید الان نشه یا یکم خرید خونه به تعویق بیفته و … که اینها میشه باور منفی برای من و فقط باعث میشه ذهن من آشفته شه. همین الانم داشتم جزئیات خونه ای که میخوامو تجسم میکردم و با خدا مناجات میکردم که چشامو بستمو گفتم خدایا جوابمو بده و بهم نشونه بده و اومدم توی سایتو پیام شمارو دیدم…من همه اینها رو به فال نیک میگیرم
توی دلم پر از امید و حس خوبه و میدونم اگه در حد توانم قدم بردارم خدا برام درهای زیادیو بازمیکنه و منو به خواستم میرسونه…
بازم ممنون از پیامتون و اینکه تجربتونو با ما به اشتراک گذاشتین…بارها و بارها پیامتون رو خواهم خوند که بهم قوت قلب و امید بده…
انشالا همیشه همینقدر زیبا و راحت به خواسته هاتون برسید
من قبلاً تو کار خودم در مورد شاخه های دیگه کار سفارش داشتم اغلب قبول نمیکردم بدلیل اینکه از عهده کار بر نمیام و اگر قبول میکردم انقدر افکار منفی و باورهای اشتباه داشتم که یا کار کنسل میشد یا سخت انجام میشد . مدتیه با خرید دوره ثروت١ و ١٢ قدم و ایجاد باورهای درست و قدرتمند کننده به چند باور عالی رسیدم که کلی کمکم میکنه .
من این باور رو ایجاد کردم اگر مشتری سفارش کارش رو به من میده خداوند قطعاً توانایی انجام اون کار رو در وجود من گذاشته و من رو هدایت میکنه و با خیال راحت و خیلی قوی حرکت میکنم و معجزات رخ میده و کار انقدر راحت و عالی انجام میشه که پر از هیجان و لذت میشم . این باور چند نتیجه عالی برای من داشته.
١- ایمان قوی و دور شدن از ترس
٢- توکل به خدا و ایمان به حضور خدا در هر لحظه
٣- عزت نفس بالا و باور احساس لیاقت
4- ورود ثروت به زندگی در عین راحتی و لذت
5- گسترش کسب و کارم و خروج از نقطه امن
خیلی سپاسگزارم بابت این فایل عالی که باید بارها و بارها گوش داد و عمل کرد و باورهای محدود کننده رو فیلتر کرد.
پس در برابر آنچه می گویند، شکیبا باش، و پیش از طلوع خورشید و پیش از غروب آن پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و [نیز] در بخشی از ساعات شب و اطراف روز تسبیح گوی تا خشنود شوی.
و خانواده ات را به صلات فرمان بده و خود نیز بر آن شکیبایی ورز؛ از تو رزقی نمی طلبیم، ما به تو روزی می دهیم و عاقبت نیک برای پرهیزکاری است.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
استاد جان این اولین کامنتمه که تو خونه ی خودم داره نوشته میشه،دوسه ساعتی میشه کلید خونه رو از مشاوراملاک تحویل گرفتم و به امید الله مستقر شدم.
من و هم خونه ی عزیز و مهربونم الله جان
یک تخته سیاه کوچولو دارم از فریدونکنار
روش نوشته بودم الله نور السماوات والارض وقتی انتقالی گرگان درست شد همراه خودم آوردمش و گذاشتمش توی اتاقم
وقتی هم خدا بهم گفت باید بری کیش ،اولین چیزی که برداشتم برای چمدونم این تابلو بود،حالا این تابلو اولین مهمون خونه م شد،رفت یک گوشه ی طاقچه که همیشه جلوی چشمام باشه.
بعدش اسپیکر خونه رو روشن کردم و سوره ی سجده رو پخش کردم و باهاش به عظمت پروردگارم سجده زدم و ازش سپاسگزاری کردم،برای اینکه در تموم طول مسیر دستمو توی دستش نگه داشت و نزاشت بند های مخفی شرک منو از حرکت باز نگه داره،وگرنه من از خودم همچین توانایی نداشتم،الان که به عقب نگاه میکنم احساس میکنم این بیست و سه روز از حافظه م پاک شده،یادم نمیاد چطور این شرایط سخت ذهنی رو گذروندم ،همه ش لطف و مرحمت و کمک الله بوده ،وگرنه من آدم تنهایی مهاجرت کردن اونم با دست خالی نبودم.
نور قرآن رو توی خونه پخش کردم و شروع کردم از جایی تمیز کاری رو شروع کردن…آها …نه قبلش با مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم صحبت کردم و گفتم من کلید خونه رو تحویل گرفتم و یکم زمان میخوام برای اینکه کارهاش رو انجام بدم و ایشون هم طبق معمول گفتند برو سه چهار روز کارهات برس و هروقت آزاد شدی بیا سرکار .
یک نگاه به خونه کردم و یک نگاه به خودم ،یکم گیج و منگ زدم اولش،انگار هنوز ذهنم نمیخواست باور کنه اینجا قراره تا یک سال دیگه خونهی آرامش من باشه،گفتم بزار صدای استاد رو پخش کنم یکم جون بگیرم ،از دوازده قدم هدایت خواستم و جلسه ٧ قدم 4 باز شد…تفسیر سوره لیل با صدای بهشتی استادم …بهتر ازین نمیشد …
یکم اوضاع بهتر شد،تونستم برسم به فرکانس سپاسگزاری ،خدارو شکر کنم بابت خونه ای به این قشنگی ،من وقتی اومدم کیش،گفتم نهایتش یک سوئیت میگیرم،اونم بدون وسیله ،بعد خدا بهم یک خونه 6٠متری داد،با امکانات خوب مثل یخچال،مثل لباسشویی ،مثل جارو برقی ،تلویزیونی که به درد بچه ها میخوره ،اتاق خواب داره ،اتاق خوابش مستره،تراس داره،آسانسور داره،پنجره ی نور گیر داره،یک حال بزرگ داره که هرچی مهمون بیاد میتونند راحت استراحت کنند،آشپزخونه ش بزرگه،برخلاف بیشتر خونه هایی که توی کیش دیدم،دستشویی و حمومش جداست،اسپیلت هاش عالی کار میکنه،محله ی خیلی خوبیه،یک فرش خیلی قشنگ داره …اوووو کلی ویژگی های مثبت هست که میتونم بابتش هر روز خدارو شکر کنم …
چرا باید اجازه بدم ذهنم روی منفی ها تمرکز کنه؟چرا باید اجازه بدم بقیه نگرانم کنند؟پول خورد خوراک رو درمیاری؟پول کرایه تاکسی هارو میتونی بدی؟پول شارژ آپارتمان ؟پول گاز؟پول آب؟اصلا تنهایی اونجایی نمیترسی؟
اینا حرفایی که تو یکی از تماس های اقوام شنیدم همین یک ساعت پیش،اینا مهم نبود ولی وقتی بهم گفت مامانت انقدر ناراحته که گفته من هیچ وقت نمیام کیش،یک لحظه وا رفتم،ولی بازم تموم تلاشم رو کردم ذهنم رو کنترل کنم گفتم اشکال نداره مادره،نگرانه،دلش پیش منه،حق داره ،همونجوری که من قلبم به نیلانیکا وصله ،اون قلبش به من وصله
به خودم گفتم سعیده مامانت عاشق حج تمتعه،به اون لحظه ای فکر کن که انقدر ثروت بسازی بتونی هرچی دلش میخواد بهش هدیه بدی،حالا الان ناراحته یک چیزی گفته،تو اعراض کن ،انقدر اینارو به خودم گفتم تا ذهنم ساکت شه.
هرچند که ذهن همه ش کار خودشه میکنه ،خب چه جوری ؟انقدر اجاره ی خونته،انقدر پول رفت و آمدت توی جزیره ست،انقدر پول شارژه پول فلان پول بهمان…
منم هربار میگم به من چه که چه جوری ؟به من چه؟
من باید وظیفه ی خودم رو درست انجام بدم ،خدا وظیفه ی خودش رو درست انجام میده،من بنده ی ضعیف که مالک پوسته ی هسته ی خرما نیستم،تازه قدرت خلق یک مگس رو ندارم ،اون صاحب و مالک کل جهانه،و داره کیهان رو مدیریت میکنه ،من عقلم محدوده،خدا نامحدوده!من وظیفه م بندگی درسته،اونم اربابه،کارش رو بلده !
یا وقتی میبینم واقعا تموم خانواده م ازم ناراحتند یا زنگ نمیزنن یا زنگ میزنند از صداشون معلومه ازم ناراضین میگم اشکال نداره سعیده ،فرض کن مردی،خب ؟بمیری چی میشه ؟همینا!میزارنت توی یک متر جا،روت خاک هم میریزن،نهایتم دوروز بالای سرت گریه کنند و بعدشم مشغول زندگی های خودشون میشن و تو جوری از یادشون میری که انگار هیچ وقت نبودی،غیر ازینه؟
بعد زیر خروارها خاک،کی برات میمونه؟کی غیر از خدا هست؟
خب پس بمیر قبل ازینکه بمیری!
پس با قدرتِ انتخاب،با خدا تنها شو قبل ازینکه به اجبار باهاش تنها بشی!
قبل ازینکه برات انا لله و انا الیه راجعون پخش کنند،خودت به اصلت وصل شو …
استاد،من هدایت شدم به کیش،نه بخاطر اینکه موفقیت مالی داشته باشم ،نه، بخاطر اینکه من همه چیز رو باهم میخواستم،من به خدا گفتم من توحید رو میخوام توحید در زندگی،توحید در رابطه،توحید در شغل،توحید در ثروت!
من ازش خواستم تموم جنبه های زندگیم رو با نور خودش بسازه،برای همین که انقدر از همه دور افتادم،انقدر دور که اصلا اومدم وسط اب!!!هیچ مرز خشکی هم با آدم های سابق زندگیم ندارم …من انقدر تغییر کردم که جهان کلا من رو با منجنیق توحید از همه جدا کرد و خدا بغلم کرد و آوردتم اینجا.
و استاد یکبار دیگه ،به خدا ،به شما،به خودم ،تعهد میدم این مسیر رو ادامه بدم ،تموم تلاشم رو میکنم ،نمیزارم ترس ها برمن غلبه کنه،نمیزارم با حرفاشون ناامیدم کنند،نمیزارم بند های مخفی شرک من رو از حرکت باز بداره…ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم تا خدا ازم راضی باشه …و همین برام بسه
سلام فاطمه ی نازنینم مهربونم، اومدم به سعیده جان جواب بدم پاسخ تو رو دیدم کیف کردم از خوندنش، چقدر انرژیت مثبته دختر، چه فرکانس عالیی داری. خدا رو شکر که رفیق به این خوبی دارم. خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم برات و تحسینت کنم ولی 12:15 دقیقه شد و باید وقت رو غنیمت بشمرم و بخوابم :) انشالله (نه از اون انشالله هایی که اسدالله عزیز تو کامنتش تعریف کرده بود خخخ) در یه فرصت دیگه میام و باهات گپ می زنم دوست خوبم. به آقا رسول سلام برسون و هلیسا و محمد حسن رو ببوس برای من :) به خدای مهربونم می سپارمت :)
و خدا بر هدایت آنان که هدایت یافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتیجه کردارهاى شایستهاى که باقىماندنىاند بهتر است.
سلام سعیده عزیزم ، خونه جدید بر شما مبارک و پر از خیرو برکت عزیزم
الهی هر لحظه نورش کیش منور کنه
سعیده عزیزم همه فکر می کنند این خونه ای هست مثل بقیه خونه های دنیا..ولی این آغوش گرم خداست که شما رو مهمون ویژه کرده یعنی رفیق خاص که میخاد هر لحظه کنار هم از هم صحبتی باهاش لذت ببری ، میخاد کلاس ویژه و خصوصی برای رشدت انجام بده ، مطمئنا برای شرایط ویژه و خاص آماده میشی، خداروشکر برای این موقعیت خاص که فقط برازنده خودت هست ، بهترین انسان ، عزیز دل خدا
خداروشکر میکنم برای هدایت شدنت به این جایگاه
خداروشکر که در بهترین مکان خونه ات هدیه گرفتی
خداروشکر به خاطر تمام امکانات خوبش یخچال تی وی، جاروبرقی ، فرش زیباش ، اسپلت هاش، به خاطر نور زیبایی که از پنجره میاد تو خونه…
به خاطر اتاق خوابش ، هال بزرگش
خداروشکر به خاطر هدایت های الهی ات که هر لحظه دلت آروم میکنه
خداروشکر به خاطر این عشق الهی که شما هر لحظه بهش لبیک میگید.
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى کند. انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، به سود خود انجام داده; و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.
سعیده عزیزم خداوند مطمئنا شایستگی ها و توحید در شما دیده که در این موقعیت هستید ، و انشاءالله به لطف و یاری الله از این مرحله هم سربلند و سرافراز بیرون میای
به قول مولانا
آن نیاز مریمی بودست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
نجواها میان چون از زبان انسانی گفته میشه طبق باورها و افکار خودشه مهم اینکه ما در این مواقع چه عکس العملی نشون بدیم، واکنش یا سکوت و بازم خودسازی..
در واقع به خواسته ها پاسخ داده میشه ،فقط کافیست که امیدمونو از دست ندیم، کافی که نگران نباشیم ،کافی که حرکت کنیم و در زمانش است که پاسخ ها داده میشه.هدایت ها الهام میشه و حتی جرات انجامش هم داده میشه، ….
اونجاست که با خودت زمزمه میکنی
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿35﴾خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى کند و این مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چیزى داناست (35)
سعیدجان ،الهی هر لحظه ات غرق نور و عشق الهی باشه
کیش،پر برکت و ثروتمند مبارکت باشه(:
لطفا از زیبائیهای جزیزه بازم برامون بنویس، از گرمای شرجی ، از ساحل پر از آرامشش، گرمای شن هاش ، از موج های پی درپی زیباش، از ثروت و فراوانیش، از ساختمان های بلند و زیباش و…
دختر تو چقدر بزرگ و توحیدی هستی چه قلب بزرگی داری… چقدر شجاعانه به ایمانت عمل می کنی… هرچقدر تحسینت کنیم کمه. فقط یه مادر می تونه شجاعت و ایمان قوی تو رو درک کنه (البته مادر آگاه به قوانین) من از وقتی تو انقدر زیبا به ندای الله گوش دادی و رفتی کیش چندین بار تصور کردم که مثلا من بچه هام رو بخوام برای نه یکماه و دو ماه، چند روز بذارم و برم دنبال هدف مهمی که دارم فرضا، واقعا سخته تصورش و می دونم که چقدر شجاعت و ایمان می خواد که آدم این صدا رو بشنوه بر ذهنش غلبه کنه و حرکت کنه. یه سختی بیشترش شاید اینه که مامان اینا اینجا نیستن البته. آفرین آفری آفرین. و البته که نتیجه ی این شجاعت و ایمان رو هم داری می بینی… خونه ت هم مبارک باشه، به امید خدا تو این یکسال کللللییی خاطره ی شیرین می سازی توش همراه نیلا و نیکا. سعیده جان هربار که کامنتت رو می خونم و از کنترل ذهنت می نویسی کلی تحسینت می کنم و به خودم یاداوری می کنم که کنترل ذهن تو شرایط سخت و تضاده که مهمه والا تو روز عادی که خیلی نیازی بش نیست. همون خدای ارحم الراحمین که انقدر قشنگ دستت روگرفته و بردتت تا جزیره، همون خدای مهربون تر از مادر، دل مامانت رو به موقع نرم می کنه و بقول فاطمه ی مهربون ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. پس دلت قرص باشه و خیالت راحت. خدا خودش حواسش هست.
سعیده جانم اینو بدون که انرژی مثبت یه خانواده ی به این بزرگی به سمتت جاریه… هیچ می دونی چند نفر تو این سایت در روز تو رو تحسین می کنن و بهت انرژی می دن؟؟ خدایی از تصورش حال کردم… باشد که روزی برسه منم به این مدارهای بالا برسم خخخخ.
امروز منم یکم نجواها بم حمله کرده بودن البته تو کم خوابی نجواها انگار صداشون رو بلندتر می کنن. یکی دو شبه که لیلین مثل شبای دیگه ش نخوابیده و من کم خوابیدم. البته با همسرم سام شیفتی ش کردیم ولی با این حال خوابم کم بود و امروز دیگه یکم بهم فشار اومد. سام 3-4 ساعت خونه نبود و من هم باید آنلاین دورکاری می کردم و هم لیلین پیشم بود، فکر می کنم کم کم می خواد دندون دربیاره که یکم با همیشه ش فرق داره. خلاصه هی بخودم یاداوری کردم آهای مواظب حالت باش مبادا بری تو حس بد، اشکال نداره تو انتخاب کردی که به لیلین برسی، خدا رو شکر انقدر بچه ی آرومیه، به خنده هاش که دلت رو آب می کنه فکر کن، خدا رو شکر که مدیرت انقدر درکت می کنه و انقدر شرایط رو برات آسون کرده (البته می دونم که این کار خداست نه مدیرم) ولی باز یکی دومورد پیش میومد که عصبی شدم یا بغضم گرفت البته برای چند دقیقه… بعد تازه از این ناراحت می شدم که چرا نتونستم ذهنمو کنترل کنم. خلاصه دیدم بهترین راه اینه که بیام سایت و کامنت بخونم اونم اینهمه کامنت فوق العاده که رو این فایل اومده، شاگرد زرنگا که دیگه دوتا دوتا کامنت می ذارن :))) به به. اصلا آدم سایت رو باز می کنه انگار پاشو می ذاره اونور دیوار تو یه دنیای ماورایی. خیلی خوبه، خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای این سایت و بچه های خوبش. همیشه یکی از موارد شکرگزاریمه اصلا. خلاصه الانم ساعت 11:59 دقیقه س و من تو رختخواب فقط اومدم قبل خواب یکم فرکانس خوب ببینم و بخونم و بعدم یه خوش و بش با خدای مهربونم و بعدم خواب لذت بخش :))
امیدوارم نقطه های آبی فراوان و پر انرژیی دریافت کنی و روزت زیباتر و دلپذیرتر از همیشه باشه. بقول خودت بوس به کله ت باشه؟ خیلی دوست دارم و به خدای ارحم الراحمین می سپارمت.
عاشقتم فاطمه جان، خیلی دوست داشتنی هستی، از حرفات انرژی مثبت می باره و من همیشه از خوندن کامنتات لذت می برم. مرسی عزیز دل که انقدر مهربونی. چقدر خوب رو خودت کار نی کنی و مدار بالایی داری. خیلی توحیدی عمل می کنی و من خیلی لذت می برم، در مورد رفتار با بچه ها بخصوص. خدا رو شکر بخاطر این خانواده ی توحیدی که تو سایت هستین و کلی به ماها انگیزه و ایده می دین. تو هم روی ماه هلیسا جان و محمد حسن عزیز رو ببوس.
مطمئنم یه روزی یه جایی بلاخره می بینمت :)))
در پناه خدای مهربون و در کنار خانواده ی نازنینت شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
اول میخوام ازت تشکر کنم بخاطر تمام ردپاهایی که از خودت میگذاری و شور زندگی درشون موج میزنه.
دوم میخوام باورهایی که در من قوی شدن تا نه تنها مهاجرتم نه تنها حرف مردم نه تنها ازدواجم و نه تنها اتفاقات و تصمیم هایی که گرفتم در طول زندگیم و انجامشون دادم به آرامی رقم خوردن بلکه به دید بقیه الان شانسن چونکه من خوب عامدانه حد و حدود دونستن آدما از حدود زندگیمو تو ذهنم و زندگیم جا انداختم.
من یه دختر فوق العاده باهوش فوق العاده پر انرژی بودم که به قول فاطمه جان من شده بودم قویترین نقطه ضعف خانوادم
من حرف ها شنیدم از عزیزانم چون خواستم زندگیمو خودم شکل بدم به شکلی که بابه میلمه و حقمه
زمانی که به این باور رسیدم که من صد در صد مسیول زندگیه خودمم و انقدر اولش برام سخت بود که کنار بیام با خودم که پس فلان کار خانوادم چی فلان موقعیت خاصی که برا کسی نبود و فقط برای من بود چی فلان محدودیت ها که بخاطر بودنم تو فلان خانواده بود چی و هزاارااان اما و اگر دیگه که زمانی نشستم از بعد دیگه بهشون نگاه کردم و باور کردم دنیا عدالت محضه و هر بودنم در هر زمان و مکان و شرایطی تنها و تنها برای رشد من بوده برای رشد اون گوهر وجودم بوده برای درک یهترم از خواسته هام بوده برای فهموندن ترسو بودنم بوده دیگه همه چی رنگ باخت.دیدم منم و من و خدا
مرحله ی بعدش رسیدم که من مسیول زندگی احدی نیستم.حتی خانوادم.درسته که عاشقشونم امااا اونام با اون همه رفاه و عشقی که بهم دادن چون که لایقش بودم و لازمه ی مسیرم بوده میتونن اشتباه کنن و مسیولیتش با خودشونه.
وای بزرگترین اتفاق زندگیم ازونجا افتاد که ترحمای جاهلانمو گذاشتم کنار.دیگه نذاشتم از عشق پاکم برای کنترلم استفاده کنن.به احدی این اجازه رو ندادم.
خاطرمه تو یکی از طوفانای زندگیم ملت کنجکاو همیشه در صحنه آرزوشون بود یه لحظه ببیننم اما من به راحتی جواب تلفنیم نمیدادم.
چرا باااید میدااادم؟مگه من مسیول کنجکاویه ملتم؟
من فقط مسیول خودمم
اونجا که ترس جاشو با ایمان و جسارت عوض کرد دیگه هیییییچ عکس العملی نتونست ترحم من رو بر انگیخته کنه
خاطرمه منی که روی پدرم حساسم و خدا میدونه چه رابطه ی عاشقانه ای باهم داشتیم و داریم به لطف پروردگارم و ازش بابت این نعمت که منو غنی کرد و بیمههه واایساادم البته با احترام البته با ادب اما از موضع قدرت و دیگه حتی حربه ی جلب ترحم و سکان دار بودنم در آبروی خانوادگی رو گذاشتم زمین و باور کردم شخصی که پدرم باشه با این همه قدرت همچین دبدبه و کبکبه ای برای خودش ساخته مسیر شخصیه من اگه بتونه اونو متزلزل کنه پس یه جای کارشو اشتباه کرده اونجوری که باید توحیدی عمل نکرده پس باید درسش رو بگیره و بزرگتر بشه اما منم درس و مشقای خودمو دارم.
برای هر کدوم از جهادهای اکبری که در زندگیم کردم میتونم کتاب بنویسم.هرچی موحدانه تر عمل کردم و بیشتر با خودم آشتی بودم راحتتر رسیدم و هر چی بیشتر ترسیدم و باورام آلوده به ترس و شرک بود رسیییدم اما سخت رسیدم که البته تو تمامشون درس و رشد بود.
مهاجرتت به کیش یادآور برحه ای از زندگیمه که به حدی از جسارت رسیده بودم که بدون اینکه حتی به خانوادم توضیحات زیادی بدم میخواستم به عنوان تورلیدر به کیش و شیراز مهاجرت کنم.یعنی شش ماه شیراز شش ماه کیش باشم.
این خواسته براحتی به دلم افتاد و البته خاطرمه همیشه عاشق سفر بودم و عاشق ارتباط با آدماااا
به محضی که خواسته ایجاد شد رییس شرکت حسابداری که توش کار میکردم و آژانس مسافرتیم داشت گفت من خووشحال ترینم که این به ذهنت رسیده چون تو میشی نقطه عطف کار من و من میدونم تو چه قدرتی داری.البته با همکارا و رییسمون چند باری سفر رفته بودیم و نامبرده به سرعت تو جمع ها به چشم میاد به لطف پروردگار که مهرم رو به دل انسان ها مینشونه.
ایشون گفتن من کیش برات خونه میگیرم شیرازم هتل آپارتمان میگیرم تو فقط مدیریت مسافرارو داشته باش
من خوشبخت ترین بودم و گفتم اییین عااااالیه چرا که نههه.وای هر ثانیه اون حس ها شور زندگی رو در من زنده تر میکرد.کلاسای تورلیدریمم رفتم که شرووع کنم و حتی رییسم میگف تا دورت شروع و تموم شه بدون کارتت کارو شروع میکنیم و ….
خوب میخوای بدونی بعدش چی شد؟
پندمیک شد و این قضیه به حباااب روی آب مبدل شد.
فکر میکنی نگین قصه چیکار کرد.هیچیییی بازم عشق کرد بازم شاد بود چون دیگه من دیدهه بودم چطور خدا منو در آغوش کشیده.
همون موقع ازون شغلم براااحتیییی که ظاهر اون اتفاق ناجالب بود من با کلی درخواست و تمنا به یه مکان دیگه دعوت به کار شدم با همون حقوق و تایم یک دهم پوزیشن قبلیم اونم در بهترین جای شهرمون و رییس اون شرکته عموما نبود و من پشت سیستم غول و میز هیات مدیره با میز و صندلیای آماده برای میهمانها در جایگاه رییس مینشتم و کارمو راحتت انجام میدادم و از ویوی بی نظیر میدون قشنگ شهرمون از بالا لذت میبردم.
بماند که رییس اون شرکته و همسرشونم عاشقم شده بودن و به زوور منو دعوت کردن خونشون.با چه عزت نفسی رفتم و خودم به خودم بالییییدم.
اون کار رو دیگه ادامه ندادم و به لطف الله برای من ازدواج با عشقی که سال ها پیش بخاطر شرک من و وابستگی که بهش پیدا کرده بودم و البته همینطور ایشون به من و تموم شده بود رقم خورد در اوج توحید در اوج عشق در اوج لذت بدون وابستگی.جفتمون با این تضاد جدایی به توحید رسیده بودیم و اون موقع آماده ی وصال.
این عشق جوریه که من رفتارای استاد عباسمنش و خانم شایسته برام عادیه.
میدونی اینووو من رقم زدم چون من شرکمو درمان کردم.من با خودم آشتی کردم و خدا هییچ وقت دیر نمیکنه.به نظرم در بهترین زمان این ازدواج رقم خورد.
بعد براحتی مهاجرت کردیم به شهر زیبای استانبول و من از هر ثانیه بودنم درین شهر درین خونه درین بهشت در کنار همسر الهیم و رشد هر لحظم خوشبخت ترینم به لطف الله.
میخوام یکی از تضادایی که بهش برخوردم رو برات تعریف کنم.
مادر پدرم خوب من یه دونه دخترشون بودم و از بهترین برندها برای من جهیزیه گرفته بودن و مقداریشون تو زیرزمین یکی از اقوام ما بود که خیلیم باهم نزدیک بودیم.
ازدواج من همزمان شد با ازدواج یکی ازین عزیزان و نتونستن اون احساس حسادتشونو کنترل کنن و جالبه زمین تا آسمون مدل ازدواج ما با اونا فرق داشت ما ساده و محضری اونا با کلی مراسم و اما دم رفتن ما به تهران برای عمل مغز همسر مامانم اصرار که بیایین وسیله ها رو جابجا کنین همین فردا خریدار برای خونمون بیاد ما میفروشیم و فهمیده بودن قصد ما مهاجرت به استانبول بعد از عمل مادر همسرم هستش.
خدای من گواهه نمیگم دلم نلرزید اما من به کوچیکترین نشونه ها عمل میکردم و دنبال جایی برای اون همه وسیله بودیم اما در آخرین لحظه چون ایمانمو حفظ کردم باور داشتم بهترین ها برام رقم میخوره یکی از دستان الهی در بهترین جای شهر یه سوییت رو رایگان در اختیارم گذاشتن که وسیله هارو ببریم اونجا.انگاری قرار بود وسیله هام یه جای لوکس تر باشن.در امانت انسان هایی ثروتمند که به راحتی حتی اون سوویت مجتمع رو نخواسته بودن که اجاره بدن.
من دیگه انصافا زشت بود بخوام به این خدا ایمان نیارم.به قول قرآن اصراف کرده بوودم اگر باورش نمیکردم که بااازم معجزه آسا دستمو گرفت.
یا مثلا زمانی که برای خداحافظی با خاله ی عزیزم رفته بودم همسرشون که زمانی من اینجا بودم فوت کردن و من در مدار دریافت این خبر بعد از 40 روز قرار گرفتم و خدا اینجور منو در آغوشش داره هدایت و حمایت میکنه.همسر خالم شروع کرد به انتقال احساس گناه به من و انتقال احساس منیتش به مامانم که یه دونه دختر داری ولت میکنه میره و من 4 تا دختر دارم عین پروانه دورم میچرخن و خالم گریه که نرووو و مامانمم طفلی چشاش خیس شد و البته که جسارت رو هم تا حدودی از مادرم یاد گرفتم که گفت ما نیازی به کمک و حمایت فرزند نداریم و من بار دیگه اونجا بهش افتخار کردم.
میدوونی میخوام بگم ازین چیا همه جا هست اما مزد و حال خوب و نعمت و ثروت از آن اونهایی هست که عمل میکنن و میدونی وقتی روی خودت کار کنی تو گوووشت کر میشه.میبینی نمیشه راه ورودشون رو راحت ببند.
نتیجه خیلییی زوود خودشو نشون میده.
حالااا همونااا که نتونستن حسادتشونو کنترل کنن و احساس ترس و نگرانی رو خواستن بهم تزریق کنن حتی احساس گناه رو و اوناییم که دستشون میرسید به زعم خودشون خواستن سنگ اندازی کنن تنها و تنها باعث قدرت بیشتر من شدن و میدونی الان جزو افتخاراتشونه که اگه احوالمو پرسیدن من بتونم تو زمانای خالیم جوابشونو بدم
من برااای همشوون احترام و ارزش قایلم و براشون از پرودگار عالم بهترین هارو خواستارم اما لازمه اول اینارو برای خودم بخوام و ارزش خودمو بدونم و باور کنم لایقم برای تجربه ی بهترین ها و ناب ترین ها
سعیده ی نازنینم پیامم طولانی شد اما این نوید رو بهت میدم جوریییی مزد ایمانت رو میگیری و جووری برات نعمت هات عادی میشن که بخاطر رشد فرکانسیت و بخاطر مشیت پروردگاره که سریع خواسته های بزرگتر برات پیش میاد و چه لذتیه این شور زندگی و رشد دایمی در آغوش پروردگار به وسعت کیهان و به نزدیکی رگ گردن.
بنویس بنویس که لذت میبرم از جهادهای زندگیت و بهت میبالم.
اول که خونه قشنگ توحیدی ات مبارک که هیچ چیز به اندازه استقلال و به خدا تکیه دادن قشنگ نیست .
من همیشه میخونمت . خیلی وقتها با اشکهات اشک ریختم . خودم رو در بدنت تصور کردم و حس میکنم خیلی بیشتر از اعضای خانواده ام بهت نزدیکم عزیزم . خلاصه دوست دارم واقعا خیلی ازت یادگرفتم و ازت ممنونم و بسیار خوشحالم که میبینم با عملکرد عالی ات نتیجه تو دستته . الهی که میلیون ها بار بیشتر بشه برات که میشه حتما.
فکر کنم اولین باره که دارم مینویسم برات . یه جمله نوشتی تو این کامنت که قلب منو لرزوند .اونجا که از مادرت گفتی. که میبریش به سفر حج………شاید لازمه بگم من خودم مادر نیستم نمیدونم شاید حس یه مادر رو نتونم زیاد درک کنم
تجربه استقلال و جدا از خانواده بودن رو منم داشتم بسیار بسیار لذت بخش و سازنده ست .
و کنترل ذهن بالایی میخواد که من نداشتم من نتونستم . از 7 روز هفته هر روزش تقریبا به مادرم سر میزدم و نگرانش بودم که با خواهر و برادر بیمارم چطور میخواد سر کنه و در نهایت هم صاحبخونه خونه اش رو از من پس گرفت زودتر از موعدش.ههههههههه
میدونی فقط پول خرج کردم اون چند ماه البته که تمام وسایلی که خریدم بسیار بعدش به کار خونه اومد و از این جهت چندان اسراف نکردم حتی پس انداز شد.
دوسال بعدش به لطف خدا وآموزشهای دوره ثروت یه خونه نقلی ویلایی که به شدت دوستش دارم در شهری خوش آب و هوا نزدیک شهر خودم (من کرج زندگی میکنم) خریدم که هنوز دارمش و مثل خونه اولی که خریدم و فروختم هرگز اینو نمی فروشمش . خیلی دوسش دارم .
کامنتت رو که خوندم نوشتی با ذوق و شوق با خدا گپ میزنی و خانواده ات و الخصوص مادرت رفتارشون اونطوره به یاد اون سال استقلال خودم افتادم که جزو اولین نتایج عالی ام از کارکردن روی آموزه های استاد بود ولی خب من کنترل ذهنم در حدش نبود و خب مامانم واقعا از پس جمع و جور کردن خونه و افراد بیمارش بر نمی اومد . فکر کنم کمتر کسی میفهمه که چقدر سخته و راحت نیست اینجا کنترل ذهن و توکل کردن به خدای مهربان توانمند . همین الان که کامنتت رو خوندم در حالی که تو خونه نوساز بسیار لاکچری خودمون کنار خانواده ام همون آدمها هستم با تمام امکاناتش که من هر بار از پارکینگ خونه خارج شدم مردم و همسایه ها با نگاه تحسین باری منو و ماشینم رو برانداز می کنن ، برخورد قشنگی با مادرم نداشتم و عصبی شدم از اینهمه مشکل تو خونه .
دارم تو کدنویسی های روزانه ام هرروز از خدا میخوام که ذهنم رو کنترل کنم و تقوی داشته باشم .
نوشتی داری خونه ات رو تمیز میکنی به یاد خونه زیبای خوشگلم افتادم که تجهیزش کردم و هفته ای یکبار مامان و برادر بیمارم رو میبرم که حال و هواشون عوض بشه و البته خودم . و من خودمو تحسین میکنم برای این اندازه از قدرت و صبر و مهربانی و درایتم برای استمرارم در مسیر . برای اینکه کامنتهای دوستامو میخونم و یاد می گیرم و بعد تا جایی که بتونم عمل میکنم. برای اینکه میدونم فقط باید ادامه بدم و کم نیارم . صدای شیطان ذهنم گاهی خیلی بلند میشه و صدای خدای مهربونم به لطف کامنتهای دوستام بالاتر میره .
سعیده جان یه لحظه ست فقط دیدی مثل یه مرز باریک که تو به حرف شیطان گوش میدی یا خدا و تفاوت از زمین تا آسمونه .
من مثل شما نمیتونم با استفاده از آیه های قرآن حرفامو بگم ولی دوست دارم اینو بهت بگم خیلی خیلی خیلی ازت یاد گرفتم و بی نهایت ازت ممنونم و اینکه ببخش چرا شما خطاب نمیکنم . دوست داشتم باهات صمیمی حرف بزنم.
امیدوارم تو خونه توحیدی ات در همه جنبه های زندگیت نور خدا رو ببینی همونکه دلت میخواد و دقت کردی خدا میخواد ما اول عاشق خودش باشیم بعد بنده هاش . اوایل زمان جاهلیت به خدا می گفتم خودخواهی تو ولی الان که تو مسیر خودشم فهمیدم از همه بیشتر دوستم داره و هر روز مراقبمه و بغلم کرده . من خیلی بغلی ام .هههههههه
مرسی که هستی و مینویسی و به بقیه هم تقلب میرسونی . ( من گاهی اول کامنت میخونم بعد فایل استاد رو گوش میدم . استاد جونم به بزرگواری خودتون این شاگرد تنبل کوچولو رو ببخشید.)
دوست دارم . مراقب قلب پاک بزرگت باش . به خدای مهربان خیرخواهم می سپارمت
از شهر زیبای یزد سلام منو پذیرا باشید،من همیشه کامنتهای شما رو دنبال میکنم،و این اولین باری هست که دارم بهتون پاسخ میدم،و همیشه این توحید و کنترل ذهنتون رو تحسین کردم و سعی کردم ازش درس بگیرم،چیزی که خیلی وقتها از دستم خارج میشه،ولی همیشه سعی کردم که تو مسیر بمونم،تحسینتون میکنم به خاطر استقامت و پایداریتون توی این مسیر و بخاطر کامنتهای توحیدی و با ارزشتون،که همه اش درس توحید عملی و ایمان با عمله، چیزی که استاد همیشه روی اون تاکید دارن،و ما هر چقدر که بتونیم کنترل ذهن داشته باشیم و به الهاماتی که خداوند به قلبمون میاره عمل کنیم میتونیم توی این مسیر موفق باشیم،و به سمت تکاملمون پیش بریم،و شما یه الگوی عالی از ایمان با عمل هستید،بازم ازتون ممنونم بخاطر کامنتهای عالی و توحیدیتون،و براتون آرزوی بهترینها رو دارم، در پناه رب العالمین همواره شادکام و پیروز باشید.
سلام و درود به سعیده توحیدی سایتِ استاد عباس منش عزیز
چقدر تحسینت کردم دختر تو رفتی تو دل ترسهات و مطمئنم راه برات هموار و هموارتر میشه چقدر شجاعت میخاد که آدم حرف همه رو کنار بزاره و به هدایت الله عمل کنه منم دلم میخاد همینطور جسورانه عمل کنم واقعا تحسینت میکنم سعیده جان من چقدر خوشحالم که با شما عزیز دل آشنا شدم من از اصفهان چطور میتونستم در یه جمع توحیدی باشم که بدون هیچ منتی میان از تجربیاتشون از راههایی که رفتن میگن تا دل منم گرم بشه که اره منم میتونم خالق زندگیم باشم امیدوارم متعهدانه در این مسیر قدم بردارم هر کامنت شما برای من ارزشمند و نشانه است بی صبرانه منتظر کامنت ها و رشد شما در مسیر توحیدی هستم در پناه خداوند یکتا باشی عزیزم
سلام سعیده خانم گرانقدر،ارزشمند و عزیز،وقتت بخیر،امیدوارم حال دلت عالی باشه.آفرین دختر،مرحبا و احسنت به ایمان قوی و توحید محکم و استوارت.
چقدر شجاع و جسور و یکدندهایی!!! نه تنها خانوداهات،وفرزندانت و اقوامت و همسرت قادر به بازایستادنت از مسیر درست و توحیدی نمیشوند بلکه شیطان هم با نجواهایش مثل یک عجوزهی پیر و مستأصل و درمانده از دست تو، یک گوشه چمباتمه زده و حیران به تماشایت نشسته!!!!
عجب تصویر و منظرهی زیبا و قشنگی برایمان متصور شدی!!!
دست مریزاد!!!!
با قدرت و محکم به مسیر و راه خود ادامه بده که فرج و پیروزی نزدیک است.
راستی سعیده خانم،با عزیز دلم اومدیم مشهد،تو راه ،ازساوه تا اینجا کلی از شما برایش تعریف کردم و حتی عکست را نشونش دادم و گفتگوها و مکالماتت با آقا حمید امیری و جریان x22 و… را برایش بازگو کردم.
موقع رفتن به حرم،قبل از اینکه یاد فرزندانم،پدر و مادر و خواهران و برادرانم بکنم،به یاد شما افتادم و جریان مسافرتت با خانواده،و هتل و ماجراهایت.
انشاالله همیشه موفق و پیروز باشی و از مسیر و مدار خارج نگردی!!!
به خدای مهربان و قشنگم میسپارمت و برایت از درگاه بی نیازش شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.خدانگهدار.
امیدوارم محکم و استوار به راهت ادامه دهی مسیری که شما رفتی بی شباهت به مسیر مادر موسی وقتی که نوزادش را به رود سپرد نیست و نجوا ها آمد ولی او نجوا ها را سرکوب کرد و به خود الهی خویش وصل شد و راه حق پیش گرفت و وصال خویش رسید و در آرامش مطلق فرزند خود را به آغوش کشید و در آن لحظه خداوند در گوشش زمزمه کرد دیدی خداوند تنها برایت کافی است پس در حق خودتان ظلم نکنید .
سعیده عزیز مسیری که رفتی بسیار و بسیار قابل تحسینه پس بر حذر باش که نجوا های شیطان عملکرد ت را کوچک نشمارن .
صدا و گلوی خداوند برایت نوشتن
پس منتظر رحمت بی انتهای خداوند باش وعده حق نزدیک است .
سلام استاد عزیزم من اولین باره میخوام در مورد نحوه آشناییم با شما و دستاوردهام اینجا بنویسم
من 18 سالمه و 1 سال و 2 ماه پیش خیلی اتفاقی با دوره 12 قدم آشنا شدم و نتایجی که بچه ها گرفته بودن رو میخوندم و خیلی دلم میخواست راجب محتویات این دوره بدونم
من اون تایم یک سری اتفاقات توی زندگیم افتاده بود که واقعا حال روحی خوبی نداشتم و فقط دنبال یک نور توی زندگیم بودم
من دوره 12 قدم رو شروع کردم و موقعی که چکاپ فرکانسی رو انجام دادم اصلا باور به اینکه یک روزی قراره این همه دستاورد داشته باشم نداشتم ….
امروز که این کامنت رو میذارم 1 سال و 2 ماه از روزی که من دوره رو شروع کردم میگذره البته بگم که من تمامییییی دوره های شما رو دیدم …
من طی این یکسال به عنوان یک دختر 18 ساله کسب و کار شخصی خودم رو راه اندازی کردم و الان 5 تا نیرو دارم ….
از لحاظ مالی از صفر همون ماه دوم به درآمد حدودا 300 میلیون رسیدم جوری که وقتی به موجودی حسابم نگاه میکردم باورم نمیشد و مامانم برام آب قند درست میکرد از شدت هیجانی که داشتم …
استاد من انقد به شخصیت قوی ای دست یافتم که خودم تنها از پس تمامی مشکلات و ناخواسته هایی که برام اتفاق میفتاد به لطف خدا بر میومدم و الآنم همینه !
من از یک شهرستان خیلییییی کوچیک شروع کردم که این شهر هیچچچ امکاناتی نداره و من با همین امکانات محدود توی همین شهر دفتر کار خودم رو راه اندازی کردم
و مهم ترین دستاورد من 8 ماه بعد از شروع دوره بود که برای پدرم ماشین خریدم روز پدر !!!
استاد من یک تنه تمامییییی باورهای کم سنی ،توی شهر کوچک بودن ، خانواده سختگیر داشتن، دختر بودن همرووو نقض کردم …
من 2-3 ماه دیگه خودم تنها دارم مهاجرت میکنم و خودم با تنهایی قراره خونه و تمام تجهیزاتش رو بخرم
منی که خانواده به این سختگیریییییی داشتم
الان با مهاجرت من هیچ مشکلی ندارن و کاملا اوکی هستن!
دارم تکاملم رو طی میکنم و هر روز هدف های جدیدی برای خودم میذارم
بی نهایت خدارو شاکرم
من هر روز توی تمرین فانوس دریایی بخاطر وجود شما توی زندگیم شکرگزار و سپاس گذارم
سلام پرنیان عزیز
امیدوارم که حالت عالیِ عالی باشه
فوق العاده لذت بردم از اینکه در مورد این همه نتایج قشنگت برامون نوشتی و اینکه یک دختر 17 – 18 ساله ای که تونسته به این همه دستاورد مالی و شخصیتی قوی دست پیدا کنه واقعاً قابل تحسینه
برات بهترینِ بهترین ها رو آرزو میکنم پرنیان جان و امیدوارم از اینی که هستی بسیار قوی تر و موفق تر و سعادتمند بشی دوست عزیزم و باز هم بیایی برامون از نتایج بزرگتری که از این به بعد بدست میاری بنویسی
از تجربه مهاجرتت و کلی نتایج فوق العاده دیگه ات
واقعاً لذت بردم
اَی تورو بنازم دختر دمت گرم
چقدر روحیه دادی بهم
دمت گرم …
تو این سن بتونی به جایگاهی برسی که ثروت از سر و کولت بالا بره نقص کننده باور عوامل بیرونی( سن و نوع شغل و مکان و زمان) هست
مرسی ازت
خداروشکر کامنتتو دیدم دمت گرم
منم از سن کم آرزوهام شکل گرفت و با خودم عهد کردم اگه فقطو فقط خود خدا بیاد بگه به آرزوهات نمیرسی خودمو خلاص میکنم
چون مطمئن هم یه چیزی اونورتر هستم که آرزوها بیخودی به وجود نمیاد ، تکلیف هرکسی به اندازه وجودشه
هرکس بهم میگه بیخیال شو برو سراغ کار و کارگری، اینکارا نون و آب نمیشه مرد مؤمن به زن و بچت خیانت میکنی ، من میگم باشه و میگذرم اما به اسم خودش قسم مطمئنم بیخودی یکسری رویاها بهم القا نشده و فقط باید عملگراتر باشم تا برسم به جایگاه واقعی خودم
ازت ممنونم پرنیان جان در پناه خدا شاد باشی رفیق عزیزم
سلام دوست من
بهت تبریک میگم با این سن کم، دستاوردهای عالی داشتید و اینها بخاطر تغییر باورهات بوده،
شما الگوی خوبی هستید برای همه ما خانواده بزرگ و صمیمی عباسمنش.
انشاءالله در آینده در مورد مهاجرتتون برامون بنویسید
موفق باشید
سلام پرنیان عزیز
تحسین میکنم رسیدن به اهداف مالی که در نظر داشتی و همچنین تغییر شخصیتت.واقعا فوق العاده است با این سن کمت به اهدافت رسیدی.خدا رو شکر میکنم که تو شهر استاد عباس منش افراد قوی مثل شما زندگی میکنن و نتایجشون رو مینویسن.آفرین آفرین
این نتیجه نداشتن ترمز و درست استفاده کردن از آگاهیهای استاده.باز هم از استاد عباس منش عزیز سپاسگزارم و از تمام دست اندر کاران سایت ممنونم.
دختر تو بینظیری آفرین
سلام پرنیان عزیز
اگه بگم با اختلاف تاثیر گذارترین کامنتی بوده که تا حالا خوندم دروغ نگفتم, من همسن شما بودم فقط داشتم به امتحان نهاییام فکر میکردم و همیین, ولی اومدی یه کامنت بی حاشیه نوشتی و رفتی نه خبری از حرفهای قشنگ بود نه شعار نه جملات عجیب غریب. خدای من !!!فقط عملگرایی بود و نتیجه و بدون هییییچ حاشیه ای ,پیجت را که دیدم کلی تحسینت کردم, اصلا نمیشد تحسینت نکرد خرید دوتا ماشین تو هجده سالگی تو هشت ماه, شما برای من کلی درس بودی که بجای حاشیه عملگراتر باشم
همیشه شاد و موفق باشی عزیزم
بنام خداوندعشق وثروت
سلام برشمادخترگل گلاب پرنیان جان
خدراشاکرم که هدایتم کردبه کامنت فوق العاده زیباوتاثیرگذارت
بسبارتابسیارتحسینت کردم
هزاران آفرین برشما که دراین سن کم تمام مرزهای باورهای محدودکننده روجابجا کردی وکاری کردی کارستان داستان زندگی ات ایمانم راقویتر کرد وکلی انرژی گرفتم ازاین همه موفقیت خدایاشکرت که دراین جمع توحیدی واستثنایی حضور دارم
باآرزوی بهترینها برای تو وهمه عزیزان هم خانواده ام
بنام خدای فراوانی ها
سلام به استاد عزیزم مریم جان و همه اعضای خانواده صمیمی ام
خدا رو شکر میکنم که این باور عمیق رو دارم که هرچیزی رو که بخوام با تمرکز و حرکت قدم به قدم می تونم توش بهترین شم حتی اگه تو اون زمینه زیر صفر باشم و هیچ دسترسی و امکانات و شرایط نباشه
با قدم به قدم بهش فکر کردن و ایده های کوچیک رو عملی کردن می تونم بهش برسم
تو این زمینه کاملا اعتقاد دارم که خدا ما رو آزاد و با اراده آفریده که خودمون انتخاب کنیم و راهش رو هم گذاشته
چون خداوند عادله و خداوند وقتی میبینه بنده اش حرکت میکنه خودش کمک ها رو میفرسته و راه هم هر چقد جلوتر بره براش واضح تر میشه
و هیچ وقت نگفتم نمیشه
چون اعتقاد دارم خدا قدرتمنده و برای خدا نشدی وجود نداره
من با خدا هستم ، پس برای من هم نشدی وجود نداره
خدا هرگز انسان با ایمان و تلاشگر رو نا امید نمیکنه
پس این نشد نمیشه یعنی من حال ندارم سمتش قدم بر دارم و ایمانم ضعیفه و خودم آدم ضعیفی هستم
باورهای قدرتمندی که دارم
بیتشر تو زمینه سلامتی هست میبینم که خانوادگی هم همینطوری هستیم و تو نسل های گذشته بیمار و مشکلات سلامتی هم نداشتیم
همه تو سن بالا توانمند بودن و من اصلا از بچگی بیمار یا بیماری ندیدم واسه همین تمرکزم همیشه ناخودآگاه رو سلامتی بود و اینکه جون بچه بودم همه مریض میشدن و من نمی شدم به این باور رسیدم که فوق العاده بدن قوی دارم که از پس خودش بر میاد
واسه همین تو از بچگی جز ابله مرغون مریضی نداشتم اونم فقط در حد چند تا جوش زدن رو صورتم بود
هیچ وقت بیماری رو نمی تونستم بپذیرم
مگه میشه خدا ما رو وارد دنیا کنه به ما استعداد بده بعد سلامتی نده که با استفاده ازون به خواسته هامون رسیم !!!!!!! این منطق همیشه بهم کمک کرده واسه اینکه بیمار نشم
یا اینکه بیمار هم میشدم انقد خفیف بود که سریع میرفت
چون بهش توجه نمیکردن باورش نمیکردم
ولی تو زمینه ثروت فکر میکنم قضیه فرق میکنه برام چون نتیجه داره اینو میگه
اونم واسه اینکه اطرافیانم تو این موضوع خیلی ضعیف بودن
ولی همین باور خالق بودن باعث شد با وجود شرایط بد مالی الان دوره روانشناسی ثروت رو خریده باشم
چون باور داشتم همیشه راهی هست
دلیل نمیشه چون نشده نتونستن منم نتونم یا نشه دیگه پس چرا زنده باشم
باور قوی دیگه اینکه می دونم به رویاهای بچگیم میتونم برسم نباید کوتاه بیام یا بپذیرم مثل اطرافیانم تو رابطه تو شغل باشم و میبینم مسیری که الان توش هستم هم باهاشون متفاوته
به نظرم تمام باورهای قدرتمند ما بر میگرده به توحید ………..
خدا رو باور داشته باشی
خودتو باور داری
خدا رو بشناسی
اعتماد به نفس می گیری
بعد اون اعتماد به نفس باعث میشه اون ایده هایی که باید بیاد از سمت جهان برای رسیدن به هدفت بتونه باهات برخورد کنه و عملی بشه
توحید باعث اعتماد به نفس و باور کردن همه چیز میشه
باور کردن باعث حرکت کردن و آمادگی میشه
آمادگی باعث رسیدن و برخورد با اون اتفاقاتی میشه که از سمت خدا در جواب درخواستت میاد
خدایا کمکم کن تو دوره روانشناسی قوی ترین باورهامو بسازم و باور کنم
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
«وَنَادَىٰ أَصْحَابُ الْجَنَّهِ أَصْحَابَ النَّارِ أَن قَدْ وَجَدْنَا مَا وَعَدَنَا رَبُّنَا حَقًّا فَهَلْ وَجَدتُّم مَّا وَعَدَ رَبُّکُمْ حَقًّا قَالُوا نَعَمْ فَأَذَّنَ مُؤَذِّنٌ بَیْنَهُمْ أَن لَّعْنَهُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ» (ﻭ ﺑﻬﺸﺘﻴﺎﻥ ، ﺩﻭﺯﺧﻴﺎﻥ ﺭﺍ ﺁﻭﺍﺯ ﻣﻰ ﺩﻫﻨﺪ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﻣﺎﻥ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺣﻖ ﻳﺎﻓﺘﻴﻢ ، ﺁﻳﺎ ﺷﻤﺎ ﻫﻢ ﺁﻧﭽﻪ ﺭﺍ ﻛﻪ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﻭﻋﺪﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺣﻖ ﻳﺎﻓﺘﻴﺪ ؟ ﮔﻮﻳﻨﺪ : ﺁﺭﻱ ; ﭘﺲ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﺩﺭ ﻣﻴﺎﻥ ﺁﻧﺎﻥ ﺁﻭﺍﺯ ﺩﻫﺪ ﻛﻪ ﻟﻌﻨﺖ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺍﻥ ﺑﺎﺩ؛ 44 اعراف)
—————————————————————————
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و استاد شایسته و همه دوستان نازنینم. امیدوارم حالتون مثبت و عالی باشه.
آره باز هم گوشی افتاد دست کودک درونم.
یه ماجرایی رو میخوام براتون تعریف کنم که تقریباً با موضوع فایل مرتبط هست.
—————————————————————————
نامبرده توی چندتا کامنت اخیرش در مورد هواپیمای SR71 نوشته بود. احتمالا یه چندتا کامنت دیگه بنویسم در موردش همه تون کاملاً بدونید SR71 دقیقاً چه شکلیه.
اگه عبارت SR71 رو توی سایت سرچ کنید احتمالا 5 تا کامنت براتون باز میشه که هر پنج تا رو خودم نوشتم. توی قسمت 147 زندگی در بهشت دقیقه 12:48 استاد توی موزه هوایی رفته کنار همین پرنده جذاب و افسانه ای تیتانیومی . البته این کامنت قرار نیست در مورد ویژگی های فنی SR71 حرف بزنم؛ ان شاالله کامنتای بعدی.
در راستای سرچ یوتیوب در مورد پیچیدگی های این پرنده رسیدم به یه ویدیو سخنرانی 1 ساعت و خورده ای .
سرگرد بازنشسته نیروی هوایی آمریکا برایان شول. کهنه سرباز جنگ ویتنام. میگفت توی ویتنام توی ارتفاع پایین جنگنده ام رو زدن و هیچ زمانی برای ایجکت کردن نداشتم و هواپیمام توی جنگل سقوط کرد، چشمامو بستم و دستامو محکم مشت کردم گفتم تا چند ثانیه دیگه چشمامو توی بهشت باز میکنم. چیز دردناکی نیست. ولی من اشتباه کردم وقتی چشمامو باز کردم دیدم کل جنگنده در حال سوختنه. و گفتم انگار بهشت رفتنم قراره دردناک باشه. هنوز صدای مکالمات رادیویی رو میشنیدم که میگفتن جنگنده مون سقوط کرده توی جنگل، باید خلبان رو نجات بدیم. چند نفر گفتن ما نمیتونیم ، یه هلیکوپتر اومد گفت کار من نیست من نمیتونم برم توی این جنگل و نهایتاً نیروهای عملیات ویژه ارتش نجاتم دادن. در حالیکه همزمان در حال تیراندازی به نیروهای ویتنام هم بودن. منو رسوندن به بیمارستان ، گفتن این زنده نمیمونه که برسونیمش به ایالات متحده ، دوام نمیاره عرض اقیانوس رو طی کنه. من رو درمان کردن و پونزده تا جراحی روم انجام دادن. و حدود یکسال توی بیمارستان بستری بودم. وقتی بهتر شدم بهم گفتن شانس آوردی زنده ای ، فکرشو نمیکردیم از پس اون همه عمل جراحی بربیای. تو دیگه هیچوقت نمیتونی پرواز کنی. حتی دکتر نمیدونست انگشت کوچیکمو قطع کنه یا نه،، گفتن این که دیگه نمیتونه پرواز کنه چه اهمیتی داره. میگفت دوماه بود که غذا نمیخوردم. بهم گفتن باید غذا بخوری. گفتم نمیخوام، نهایتش میخوام بمیرم . از سقوط جنگنده ام نمردم ، از گشنگی میمیرم. (طرف بعد از سالها هنوز بخاطر از دست دادن جنگنده اش شرمنده بود و نتونسته بود خودشو ببخشه. میگفت: «بهم نگین قهرمان چون قهرمان جنگنده اش رو برمیگردونه پایگاه نه توی جنگل. میگفتن فرود اضطراری ولی فرود اضطراری زمانیه که بعدش بتونی دوباره جنگنده ات رو به پرواز دربیاری، قهرمانها نیروهای عملیات ویژه بودن، من فقط خوش شانس بودم»)
میگفت توی طبقه سوم بیمارستان بستری بودم و از پنجره یه زمین فوتبال رو میدیدم که هر روز بچه ها در حال بازی بودن. یه روز که داشتم بازی بچه ها رو میدیدم به خودم گفتم یادش بخیر یه روزی منم اینجوری بچه بودم. و بازی میکردم. همزمان رادیو روشن بودن و Judy Garland یه آهنگی خوند در مورد رنگین کمان (Over the Rainbow) و میگفت من از این آهنگ اینو فهمیدم که جرأت رویاپردازی داشته باش. و من گفتم رویای من چیه!؟ من اون لحظه تصمیم گرفتم که زنده بمونم. گفتم میخوام زنده بمونم. من که دیگه قرار نیست پرواز کنم ولی حداقلش میتونم زنده بمونم. میتونم راه رفتن رو تجربه کنم. مهمترین تصمیم زندگیم این بود که از فردا شروع میکنم به غذا خوردن. و بدنم شروع کرد به بازسازی خودش. یه اشتیاق و انرژی جدیدی داشتم. من که یکبار مردم، دیگه چیزی برای از دست دادن و ترسیدن ندارم.
وقتی از بیمارستان خارج شدم سعی میکردم اشتیاقمو از دست ندم… رفتم نیروی هوایی و گفتم من میخوام دوباره پرواز کنم ، و گفتن نمیتونی. تو بدنت آسیب دیده . گفتم اینا همش چندتا زخم ساده است من میتونم پرواز کنم. میگفتن این توی تست رد میشه. بیرونش خوب شده ، درونش هنوز خوب نشده. ولی اشتیاق من برای زنده بودن منو درمان میکرد. وقتی دوباره بهش اجازه پرواز میدن میگفت نه این کافی نیست. من باید یه هدف بزرگتر داشته باشم. SR71 سریعترین هواپیمای نظامی آمریکا ست من باید خلبان اون باشم. بهش میگن بیخییییییال. کلا بیخیال شو ، فرایند تست دو روز طول میکشه و میدونی کسی که توی تست خلبانی SR71 ریجکت بشه نه فقط با SR71 که با هیچ جنگنده دیگه ای هم اجازه پرواز نداره و کلا زمینگیر میشه (بقول خلبانها Ground میشه)
گفتم من انجامش میدم. میگفتن میدونی برای پرواز با SR71 باید فیزیک جسمی یه فضانورد رو داشته باشی چون لباس پروازش لباس فضانوردیه. قراره توی 90 هزار پا پرواز کنی با سرعت +3 برابر سرعت صوت . میگفت اشتیاق من از درون یه قدرتی بهم میداد که باعث میشد تستهایی در حد فضانوردان رو پاس کنم و همون انگشتی که قطع نشد باعث شده بود بگن این بابا از لحاظ جسمی سالمه. وقتی اولین بار کابین هواپیمای SR71 رو دیدم گفتم این چقدر ساده است. چرا کنترل فرامینش ساده است، نه اسپویلر داره نه فلاپ ، چرا رادار نداره، چرا تجهیزات الکترونیکی نداره ، مگه نمیگید این هواپیمای شناساییه ، پس کو دکمه دوربینها. گفتن برایان، تو فقط قراره پرواز کنی، رادار و نقشه و تجهیزات الکترونیکی و دوربینها با کابین عقبه. به افسر کابین عقب گفتم خب اگه زدنمون من فقط راننده ام، جاسوس تویی.
و من به خواسته ام رسیدم.
وقتی در مورد هواپیمای اف 16 صحبت میکرد میگفت اینا هواپیمای اسباب بازیه. میگفت ما نماد 3+ روی بازومون نصب میشد که بقیه بدونن ما از 3 ماخ سرعت (سه برابر صوت) عبور کردیم.
شوروی برای شکار SR71 جنگنده میگ 25 رو می سازه (و بعدها میگ 31) میگفت هیچوقت هیچ موشکی سمت ما نیومد. هیچ SR71 توی جنگ آسیب ندید، وقتی یه خلبان میگ 25 ویکتور بلنکو با جنگنده اش فرار میکنه و به آمریکایی ها تسلیم میشه. میگه شما چطوری تونستین توی دهه 60 چیزی رو بسازید که ما توی دهه 90 هنوز نمیتونیم بهش نزدیک بشیم تا چه برسه شکارش کنیم…
میگه الان که ویکتور بلنکو سیتیزن آمریکاست تفریحش دو چیزه، یا میره دیزنی لند ، یا میره موزه هوایی برای دیدن SR71. دومی رو بیشتر انجام میده.
میگفت وقتی کره شمالی یه نشست داشت که سران کشورهای مختلف کمونیستی جمع بودن(بقول خودش همه Bad Guys به جز ما) به ما گفتن باید برید کره شمالی و عکسبرداری کنید. گفتم ما کجا رو دقیقاً عکس بگیریم نمیشه کل کشور رو عکاسی کرد. بهمون گفتن همین که هر 6 دقیقه یکبار دیوار صوتی رو بشکنید میفهمن که ما بالای سرشون هستیم. میگفت خیلی از تصاویر معروفی که عملاً دست بالاتر به سیاستمداران آمریکا میداد رو من گرفتم.
(میگفت این هواپیما هر مایل رو توی 2 ثانیه طی میکرد ، اگه یه کم سریعتر میرفتی 1,5 ثانیه ، ما همیشه یه کم تندتر میرفتیم)
فک کنم قرار بود بحث نره سراغ مشخصات فنی SR71.
میگفت من دوتا چیز رو فهمیدم، اول اینکه زندگی کوتاهه و ناپایدار و دومی اینکه هر چیو که ازش لذت میبری همین حالا انجامش بده به تعویق نندازش ، به همون دلیل اول.
کلا 35 تا SR71 برای نیروی هوایی ساخته میشه (و تعدادی برای ناسا) و فقط 97 تا خلبان توی کل دوران خدمت این هواپیما تونستن باهاش پرواز کنن (با حساب خلبانهای ناسا حدوداً 150 نفر) و یکی از اونها کسی بود که با امید و اشتیاق به زنده موندن موفق شده بود.
میگفت یه روزی رو یادمه که توی پرواز دو بار طلوع و غروب خورشید رو دیدم. برای پرواز با این هواپیما لازم بود اکسیژن خالص رو تنفس کنی ، و بسیار خطرناک بود برای بدن. (ظاهراً بعد از هر پرواز تا مدتی اجازه پرواز ندارن ، ولی برایان شول سه روز پشت سر هم سه تا پرواز انجام میده)
خیلی از عکسهایی که گرفته بود رو توی کتابی به نام Sled Driver چاپ کرده بود. بعضیهاش دقیقاً از لبه مرز فضاست.
—————————————————————————
یکی از صحبتهایی که خیلی برام جالب بود، این بود که خیلی از آدمها فقط میگن نه، نمیشه ، نمیتونیم و … بقول خودش
Some people are NO people
اینها تموم زندگی شون رو توی ترس زندگی کردن. من دیگه چیزی برای ترسیدن نداشتم.
میگفت وقتی از بیمارستان برگشته بودم آدمها در مواجهه با من دو دسته بودن یه عده که میگفتن این چقدر شجاع و تحسین برانگیزه که دوباره برگشته برای پرواز. یه عده هم میگفتن این دیگه عقلشو از دست داده، چطوری جرأت میکنید هواپیما رو بدین دستش.
امیدوارم این ماجرا مفید باشه براتون.
و طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی…
—————————————————————————
وعده خداوند همیشه حقه.
چه برای اهل ایمان. چه برای بقیه.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام حمید جان
کامنتی که نوشتی عالی بود
تو در اصل یک الگویی رو گفتی که استاد عباسمنش در جلسه یک و دو قدم چهارم در موردش بسیار بسیار زیاد تاکید میکنه در حدی که من با اینحال خوندن و دیدن و شنیدن از افرادی که در زندگی هاشون به موفقیتی که در مسیر کاری مورد علاقه شون یا هر چیزِ دیگه رسیده اند رو درک نمیکردم چقدر میتونه برای ساختن این باور بسیار قدرتمند که میگه اگر این آدم توی اون چیزی که بهش علاقه داشته رسیده و تونسته موفق بشه ، پس من هم میتونم ، تفاوتی بین ما نیست ، چون که همه ما از یک سیستم ذهنی عصبی یکسانی برخورداریم ، اصن برای همینم هستش که قانون جهان هم برای همه ی آدم ها یکسان هستش بنابراین به شخصه ازت بی نهایت سپاسگزارم که وقت میذاری و در مورد این الگوهای موفق و پیشرفت هایی که در صنعت و هر چیز دیگه ای که شده را برامون می نویسی تا این باور در ذهنمون ساخته بشه که اگر اونا تونستند پس من هم می تونم
خب حمیدجان یک باوری رو الان بهش رسیدم که نمیدونم میشه بهش گفت باور محدودکننده یا قدرتمندکننده
اینکه نمیدونم چرا هر موقع که میخوام برات پاسخی بنویسم آخر شب هستش و من بالا سر رختخوابم هستم و قصد خوابیدن دارم ولی باید برای کامنت ارزشمند شما یک پاسخی بنویسم
حالا من موندم این باور چیه دقیقاً :)
امروز داشتم جلسه دوم از قدم چهارم را گوش میدادم استاد عباسمنش در مورد یک موضوعی صحبت کرد که ذهن من رو کنجکاو کرد که یک جستجوی ریزی کنم در موردش ، البته قبلش استاد عباسمنش فیلم کشتی گیر آمریکایی (American Wrestler) رو معرفی کرد که همون لحظه یادم افتاد که استاد اون زمانی که با آزاده خانم در شهر زیبای دِستین گفتگو کردند اسم این فیلم رو آورد که دیگه گفتم پس حالا که استاد داره اینو تاکید میکنه حتماً این فیلم رو باید ببینم که همین چند ساعت پیش دیدمش فوق العاده قشنگ بود در مورد داستان واقعی علی جهانی بود که واقعاً این باور رو در ذهن مخاطب میسازه که آدم میتونه از هر شرایطی که هستش خودش رو بالا بکشه و توی اون چیزی که بهش علاقه داره موفق بشه ، اگر ندیدیش پیشنهاد میکنم همانطور که استاد عباسمنش این فیلم رو معرفی کردند ببینش که عالیه
خب بگذریم
استاد عباسمنش یک اصطلاحی رو به کار بردند به اسم همجوشی سرد استاد گفتن که این در اصل یک پروژه ای بود که شرکت گوگل میخواستش انجامش بده که حالا خودت گوش دادی میدونی استاد چی گفتند
منم گفتم بذار یک سِرچی بزنم ببینم چی هستش
اولاً اینکه نمیدونستم خودِ کلمه همجوشی یعنی چی ! بنابراین اینم یک مطالعه مختصری در سایت مورد علاقه ام یعنی ویکی پدیا کردم تا جاییکه متوجه شدم این بود که همجوشی یعنی زمانی که دو تا هسته اتم به هم پیوند میخورند یک هسته واحدی ساخته میشه که ازش مقداری انرژی تولید میشه که البته برای اینکه این پدیده رُخ بده نیازمند دمای میلیون درجه ای هستش که در حال حاضر فکر میکنم در نیروگاه های هسته ای داره از این دما به صورت مصنوعی استفاده میشه و طبیعیش هم دمای خورشید و ستارگان کیهان هستش ولی همجوشی سرد در دمای بسیار بسیار پایین یعنی نزدیک به دمای اتاق میتونه اتفاق بیوفته که فقط در حد یک فرضیه موند چون شرکت گوگل با وجود میلیون ها دلار هزینه ای که کرده بودند نتونست همچین کاری رو کنه
نکته اش اینجاست که چه زمانی شرکت گوگل تصمیم گرفت حتی اگر هم نتیجه ای ندادش بخواد این کارو امتحان کنه و حتی بابتش کلی هزینه ام کنه؟
زمانی که در سال 1989، توسط دو الکتروشیمیدان، به نام های مارتین فلیشمن و استنلی پونز این موضوع رو بیان میکنند و گوگل باور میکنه
این نشون میده که وقتی ذهن یک چیزی رو باور میکنه باعث میشه آدم هر طوری شده بیفته دنبال اون چیزی که توی ذهنش باور کرده ، بابت همین هم هستش که استاد در این دو جلسه از قدم چهارم تاکید میکنه بریم الگوهای موفق رو ببینیم یا در موردشون مطالعه کنیم همین کاری که شما الان انجام دادی
این هواپیمایی که گفتین رو دوست داشتم ، احتمالاً در آینده که به آزادی مالی رسیدم یه دونه ازش بخرم برای مصرف شخصی:)))
من دیگه برم بخوابم که کلللللللللی کار دارم
درود و سلام خدمت شما آقایMaverick فکر کنم معناش مستقل بودن هست
خدایااا شکرت که امروز هم به خواندن تعدادی از ایمیل های سایت هدایت شدم و بیش از بیست و یا شایدم م بیشتر هدایت شدم تا همین لحظه .. کاش مثل استاد عزیزمون تند خوانی بلد بودم ..
آقا حمید عزیز من همیشه. سعی می کنم کامنت های شما رو حتما بخونم بخصوص کامنت های داستانی و آموزشی شما رو خیلی دوست دارم هر چند شاید مثل بچه زرنگ های کلاس توی حافظه ام نمونه ولی همین لحظه ای که این کامنت ها. رو می خونم کلی بهش فکر می کنم و انگیزه می گیرم و مدام قوانین رو با خودم مرور می کنم و این الگوها رو با خودم مرور می کنم و بزرگ و بولدشون می کنم و قدرت باورها رو بیشتر باور می کنم ..
بقول یکی از دوستان آقای (مجید عزیزی پیردوستی )در کامنت شون چندین جمله ی خیلی قشنگی نوشته بودند که نت برداری کردم .. اینکه نوشته بودند در هر لحظه توسط خداوند هدایت می شوم به مسیر باورهایم
یک جمله ی دیگرشون برام جالب بود اینکه گفتند.. می خوام برم بیرون تا خداوند نشانه ای رو برام بفرسته(یک احساس عملگرا بودن در این جمله بود)
واقعا جمله ی قشنگی گفتند شاید ظاهراً جمله ی ساده ای باشه ولی واقعا خیلی پر معناست اینکه حتما باورهای خوبی برای خودشون ساختند و بعدش ایمان داشتند که باورهاشون درسته و خواسته های واقعی ایشون بوده و بعدش رها کرده و از خداوند هدایت طلبیده که بسمت و مسیر اون باورش هدایت بشه واقعا چقدر خوبه آدم در این حد عمیقأ اصلا بدونه چی می خواددددد و بعدش دنبال اون مسیرش باشه و از خداوند راه شناسایی اون مسیر رو بخواد
. البته میدونم که شما خودت بهتر و قشنگتر به این موضوعات واقف هستید و بقول شما در آخر کامنت تون نوشتید و چقدر هم خندیدمممم اینکه گفتید..
طبق معمول نجواها میاد که اینا چیه نوشتی… حالا منم همینو داشتم بخودم می گفتم .. ولی کامنت شما واقعا فوق العاده عالی بود و خیلی هم روی باورهای کمک کننده و قدرتمند کننده ی من تاثیر گذاشت که محدودیت های ترس و یا نمیشه و یا نمی تونم فقط در ذهن مون هست و بس
آقا حمید امیری عزیز لطفاً بازم بنویسید چون خیلی قشنگ و خلاصه و مفید و واضح مفاهیم رو در غالب این داستان های واقعی برامون می نویسید ممنون و سپاسگذارم برای این درک و آگاهی هاتون .. ممنون و سپاسگذارم برای این وقت ارزشمندتون که اینجا برامون می نویسید … ممنون و سپاسگذارم برای وجود ارزشمندتون … ممنون و سپاسگذارم که حضور پر رنگی در این فضای الهی دارید .. خدایااا شکرت
موفق و پایدار و سلامت و ثروتمند باشید
روز و شبت تون بخیریت و خوبی و خوشی و ایام بکامتون شیرین و گوارا همراه با عشق و نور الهی
ممنون و سپاس
.
خدایاااا تنها فقط و فقط ترا می پرستم
و تنها فقط و فقط از تو یاری می خواهم
IN GOD WE TRUST
ما به تو اعتماد داریم
IN GOD WE TRUST
سلام و درود به شما خانم مهاجرسلطانی گرانقدر، از شما ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمندتون. خیلی حس خوب و مثبتی داشت.
و البته بسیار متشکرم هم از شما و هم جناب عزیزی بابت نوشتن این باورها ، چقدر عالی و ارزشمند بود. رفتم دفترچه باورها رو آوردم و یادداشتش کردم.
نکته جالبی که برام داشت اون باور دومی بود که من ناخودآگاه انجامش میدادم ولی بهش توجه نمیکردم، ممنونم که اینو برام نوشتین تا آگاهانه به رفتارم نگاه کنم. یه وقتایی واقعاً حرکت میکنم میرم بیرون راه میرم، قرآن گوش میدم، توی طبیعت قرار میگیرم که چیزی که میخوام بهم گفته بشه.
من همیشه خودمو محکوم میکردم به عدم عملگرایی، با این منطق که برای فلان خواستههای بزرگ هیچ اقدام عملی نکردم. درحالیکه اونها در قدمهای بعدی قراره بهش برسم. ولی کارهای عملی این لحظه ام رو دارم انجام میدم. ولی این ذهنیت منفی باعث میشد من از اقدامات این لحظه ام غافل باشم و احساسم منفی بشه. و این احساس منفی نقش یه ترمز رو بازی کنه ، یا رسیدن به خواسته رو غیر ممکن جلوه بده.
——————————————————
یه نکته دیگه این بود که نجواها میاد که اینا چیه داری مینویسی ، واقعاً همین الانش که دارم مینویسم بازم نجواها هستن که میگه اینا چیه داری مینویسی.
اگه این نجواها نبود قطعاً تعداد کامنت های ارسالی من 20-30٪ بیشتر بود.
همین امروز در پاسخ به کامنت آخر خانم شهریاری در مورد اینکه چطوری تونسته مسائل مختلف رو توی مسیر مهاجرتش حل کنه براشون نوشتم و بعداً یه مثال از خودم زدم از یه مسئله ای که توی محل کار حل کردم ، چیزی که 6-7 نفر درگیرش بودن و چرایی ماجرا رو پیدا نمیکردن و من با هدایت الله پیداش کردم… ولی بازم بخاطر نجواهای «خب حالا که چی؟!» و «اینا چیه نوشتی» توی پاراگراف های آخر کامنتم همه رو پاک کردم.
نجواها همیشه هستن. حتی با وجود اینکه بارها و بارها دوستان عزیز و نازنینم توی سایت لطف داشتن کامنت های منو تحسین کردن، بازم نجواها میاد که اینا چیه مینویسی.
شاید اگر برگردیم به گذشته، یادمون بیاد از کارهای کوچیکی که در حد توان اون موقع ما بود ولی وقتی انجام میدادیم ، بجای تشویق شدن، بازخورد جامعه این بود که «فکر نان باش که خربزه آب است» و همیشه از ما توقع یه حرکت بزرگ و معجزه آسا داشتن. (این که چیزی نیست، اگه راستی میگی اون کارو بکن) ؛ یا شاید هم ریشه اش توی باورهای غلط مذهبی بود که همیشه خودمون رو با معجزات انبیا مقایسه میکردیم و نه با ایمان عملی شون. و وقتی میدیدیم، ما نه ید موسی رو داریم و نه دم مسیحایی، از خودمون و توانایی هامون ناامید میشدیم. غافل از اینکه همون خدای موسی و عیسی و ابراهیم و نوح و محمد ، خدای ما هم بود. فقط ایمان عملی مون فرق داشت، اون معجزات کار خدا بود و ایمان هم اکتسابی بود. اگر باور کنیم همون خدا هدایتگر ما هم هست ، ما هم هدایت میشیم و معجزاتی رو دریافت میکنیم در مقیاس زندگی خودمون.
نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.
——————————————————
چند وقت پیش یه فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن ، یه جاییش شروع به صحبت کرد و آخرش گفت حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های کنه. یا شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. (جهت شوخی و خنده)
——————————————————
از شما بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمند تون. بسیار بسیار تحسین تون میکنم. این باورهایی که برام نوشتین واقعاً حکم قطعات ناقص یه پازل بود که سر جاش نشست. ماوریک معنی های مختلفی رو داره. ولی من همون آدم کله شقی هستم که هر کاری رو به روش خودم انجام میدم. خخخخخ.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
درودددد و سلام مجدد خدمت دوست گرامی آقای حمید امیری Mavrick بینظیر
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
اول از همه خیلی خیلی ممنون و سپاسگذارم برای پاسخگویی ارزشمند و نکته سنجی هاتون !! از آنجایی که شما اینقدر دقیق هستید منم می خوام پاسخ های دقیقی برای این نوشته های ارزشمند و تاثیر گذار شما بنویسم
و خیلی خوشحال شدم که این دو تا باور دوست عزیزمون آقای پیر دوستی براتون مفید بوده خدایااا شکرت
آقای حمیدی عزیز . اینکه دفتر باورهای جداگانه ای دارید سبب خیر شد برام ..چون جدیدا یک دفتر 200 برگی خریدم که قصدم این بود که دفتر وقایع روزانه ام رو جداگانه بنویسم .. یعنی یک دفتر کلاسور ستاره ی قطبی دارم و یک دفتر سپاسگذاری ها و یک دفتر وقایع روزانه رو لیست وار می نویسم که سیوش کنم ( میبینید چقدر دورم رو شلوغ کردم )تازه چند تا کتاب هم کنار اینها دارم که خیلی از موضوعات مهم شون رو کلی شبرنگی کردم . تازه دور و اطراف صفحاتشو کلی باور های تاکیدی نوشتم یعنی این کتاب ها یک جای خالی توشون نیست .. مثل کتاب معجزه شکرگذار راندا برن و چهار اثر از اسکاول شین و کتاب قانون توانگری که این سه تا کتاب با این دفترهام بهمراه کلی خودکار سبز و قرمز و آبی و ماژیک و لب تاپ و گوشی یاران همیشگی من هستند و همیشه یکطرف تختخوابم رو برای خودشون اختصاص دادند .. حالا این حرفها از کجا شروع شد؟؟ آهان می خواستم بگم این دفتر 200 برگ رو می خوام مثل شما دفتر باورها و نت برداری درست کنم و تقسیم بندی کنم برای هر موضوعی مثلا ثروت و پول و سلامتی و تندرستی و یا عزت نفس و روابط درست و مناسب و غیره ..البته یک دفتری کم حجم تر برای باور سازی دارم .. خلاصه خیلی دورمو شلوغ کردم می خواستم سوالی از شما بپرسم .. آیا راه بهتر و تر و تمیزتری وجود داره که من ی کم منظم تر بشم؟؟ یعنی لازم نباشه این همه دفتر داشته باشم؟؟؟
از آنجایی که شما کلی اطلاعات از همه چی دارید این سوال سخت رو پرسیدم ..
البته خودم هر چی فکر کردم اصلا نتونستم از هیچکدام از دفترها بگذرم هر وقت هم تمام میشه فوری دفتر ها و ورق کلاسور های دیگه جاشون رو می گیره .. نمیدونم چیکار کنم همه شون رو هم دوست دارم و با عشق بهشون توجه میکنم شاید هم وابسته شدم به این نوشته ها.. آنهایی که قدیمی تره رو بیرون ریختم شاید صدها دفتر و کاغذ بوده باشه. .
_
نکته ی دیگری که اشاره کردید در مورد عملگرایی نوشتید ..
استاد بارها توی فایل هاشون گفتند که هر نوع فعالیتی که داشتیم یعنی عملگرا بودن .. حتما لازم نیست بیل بزنیم .. مهمترین تلاش های سخت همین تلاش های ذهنی هستش و همچنین نوشتن و سپاسگذار بودن و تمرکز بر نکات مثبت و یا مهمترین تلاش عملگرایانه همین کنترل ذهن هستش واقعا تمام این کارها خودش یک جهاد اکبری است که کار هر کسی نیست … مثلا شما خودتون کلی موازی کاری ها رو با هم انجام میدید . هم توی طبیعت میرید و هم قرآن گوش می کنید و هم شاغل هستید و هم در مدار کسب مهارت و اطلاعات هستید و هم توی سایت هستید و فعالیت می کنید . همین نوشتن کامنت بخدا کار هر کسی نیست .بخصوص نوشتن کامنت پر محتوا و با ارزش که ممکنه ساعت ها وقت صرف آنها کنید و و همچنین پاسخگویی های پر محتوا و سنجیده و طولانی .. اینها همش حرکت های عملگرایانه مثبت و عالی است
مثلا خانم شهریاری واقعا تحسین برانگیز هستند ی وقتایی پیش خودم میگم خدایا با این حجم از کار و تلاش و فعالیت فیزیکی چطوری این کامنت های قشنگ قشنگ رو می نویسه . البته ممکنه سرعت عمل زیادی توی نوشتن و تایپ کردن داشته باشند ولی باز هم خیلی زمان میبره واقعا خدا قوت میگم بهشون .. البته من با عشق تمام کامنت هاتون رو می خونم چقدر برای این مهاجرت خودشون خوشحال شدم و تحسین شون کردم
نکته دیگری که اشاره کردید در مورد جامعه سرزنش گر بود که دقیقا درست گفتید فقط اینجا آن جمله ای که در آخر آن متن نوشتید رو خیلی دوست داشتم اینکه
نکته اش اینکه جامعه سرزنش گر خودش هیچ هنری نداشت.
_
نکتهی دیگه ای که سبب خیر شدید در مورد فیلم بود که گفتید فیلم دیدم بنام Lincoln با بازی دنیل دی لوییس در نقش آبراهام لینکلن
آخه آخر این هفته میخوام برم خونه ی خاله جانم از آنجایی که پسر خاله جانم سیاتیکش گرفته و افتاده گوشه ی خانه قرار شد برم آنجا و به اصطلاح می خواد برام فیلم بذاره که ببینیم .. منم کلا نمیدونم چی می خواد بخورد چشم و گوشم بده بخاطر همین بهش پیشنهاد می کنم این فیلم پیدا کنه و ببینیم حداقل میدونم چی می خوام ببینم البته بلطف شما آقای امیری عزیز
_
در نهایت خواستم تشکر و قدردانی کنم برای کامنت زیبا و پر محتوایی که برام ارسال کردید و چراغ خوش خبری آبی رنگ پروفایلمو روشن کردید مممنون و سپاسگذارم و در نهایت باید اعتراف کنم که
حق با معاون اوله ، همیشه بهم میگه: «سخنرانی هات رو کوتاه کن»، منم میخوام کوتاه حرف بزنم ولی وقتی شروعش میکنم تموم کردنش یه کم سخته. حالا حکایت کامنت های منه که شبیه سخنرانی های ابراهام لینکلنه یا شبیه کتاب سرزمین موعود اوباما. منم خواستم این سخنرانی هامو کوتاه کنم نشد آقای امیری عزیز ..!!!
هر کاری کردم نشد از این طولانی تر بنویسم ببخشیددددد
((خخخخخخخخخخخخخخ)
شاد و موفق و سلامت و ثروتمند و پایدار باشید همراه با عشق الهی
سلام دوست عزیز،
عجججب کامنت پر و پیمان و چه داستان فوق العاده ای بود!!!
خیلی تشکر می کنم،
من لبه ی فضا رو تجسم کردم و چقد لذت بخشه!!
اینها شاهدانی هستند که خداوند به وسیله ی اونها در روز قیامت جواب کسانی که بهونه میآورند ، میده ،
کسانی که با وجود محدودیت ها ، توانستند.
میخواستم مسیری رو شروع کنم و ذهنم بهم میگفت که این مسیر و این مهارت برای تو جدیده و با سن 40 ، نمی تونی،
الان مصمم شدم، من no people نیستم،
مرسی ، مرسی..
براتون نور در دلتون آرزو می کنم.
بدرخشید.
سلام و درود فراوان به شما
از شما متشکرم بخاطر پاسخ مثبت و ارزشمند تون. بینهایت سپاسگزارم.
توی دوره دوازده قدم استاد خیلی در مورد الگوها صحبت میکنه. اون چیزی که ذهن میگه نمیشه ، ببینید آیا کسی بوده که تونسته باشه. آیا با توانایی های انسان امکان پذیر هست؟ ذهن رو هر جوری هدایتش کنی ، با آدم همکاری میکنه فقط باید باور قدرتمند کننده بهش بدیم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام آقا حمید عزیز
چون گفتی نجوا میاد که اینا چیه که مینویسی گفتم بیام بهت بگم آقا شما فقط بنویسسسس، من یکی واقعا لذت میبرم از تعریف کردن داستان هایی که مطالعه میکنی یا از تجربه هایی که ازخودت میگی چون برای همه ی ما کلی درس داره… و جا داره همینجا ازت تشکر کنم بخاطر به اشتراک گذاشتن این موضوعات ارزشمند..
چقققد داستانی که از این خلبان شریف تعریف کردی، جالب و پر از درس بود، باید چندین بار بخونم کامنتتو… من خودم خیلی به پرواز و خلبان ها وکلا فیلم هایی که مربوط به موضوعات واقعی والبته مربوط به هوا وفضا باشه علاقه مندم، یادمه اولین بار که اون قسمت از سریال زندگی دربهشت که استاد موزه ی هواپیماها رفته بودن رو دیدم اینقد به وجد اومدم ودلم خواست که منم همچین موزه ای برم که بعد از یه مدت کوتاهی هدایت شدم به یه موزه ی هوایی که فرودگاه مهرآباد برگذار شد و چقد ازدیدن هواپیماهای جنگی از نزدیک، لذذذت بردم و تحسین کردم سازنده ی این هواپیماها و خلبان های شجاع این پرواز هارو…(فک کنم یه کامنت هم درمورد این تجربه م توو همون قسمت از سریال زندگی دربهشت هم گذاشتم) واقعا انجام دادنه این کارها دل وجرات وصدالبته عشق وعلاقه ی قلبی میخواد.
بازم ممنونم ازت
تا خوندن کامنتهای بعدی شما وشنیدن تجربه های جدید شما خدانگهدار (استیکر چشمک)
سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز سپاس گذارم بابت کامنت زیبا و امیدبخشی که گذاشتید هم داستان زیبا وهم اینکه امید و اشتیاق چه قدرتی دارد و میشود در اوج تاریکی و ناامیدی شکفت و به هدف به پیروزی رسید باز هم از این دست پیام ها منتشر کنید سپاس
سلام و درود به شما دوست عزیز و هم خانواده ای توحیدی، جناب رضایی گرانقدر. از لطف شما سپاسگزارم. امیدوارم شاد و سلامت و عالی باشید.
خدا رو شاکرم که کامنتم برای شما احساس مثبتی رو ایجاد کرده. تلاش و همت شما رو در این مسیر توحیدی تحسین میکنم.
از درگاه خداوند براتون بهترین ها رو میخوام و مشتاقم کامنت های موفقیت های طلایی شما رو بخونم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق و متنعم باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام استاد عزیزم ، سلام مریم نازنینم که با عشقی پاک همیشه دوربین به دست این زیبایی ها و آگاهی ها را برایمان به ثبت رسانده و در معرض نمایش قرار میدهی.
سلام به همه عزیزانی که تک تکشان همچون پرهای بالهای پرواز من بوده اند، استاد ، مریم جان، هم مسیران الهی ام هر کدام به نحوی.
گرچه گربه نره تنبل درونم گهگاه بر من غالب شده و همه تلاشش را میکند به من القا کند نیازی به نوشتن در سایت نیست.
اما قلب من برای نوشتن برایتان میتپد دلم میخواهد این کار نمایانگر قدردانی ام از تک تک لحظاتی باشد ،که هر کدامتان به یک نوع مرا مشتاق نوشتن کردید ، امید شدید در طوفانی ترین لحظات زندگی ام و ثابت قدم ماندن ، پیغام سروش شدید در مصائب کوبنده ای که فقط خدا میداند اگر آن انگیزه ها ، آن امیدها ، آن تحسین ها آن فایل ها نبود من به تنهایی قادر به عبور کردن از آن نبودم.
آری هر کدامتان به گونه ای فرشته امداد رسان الهی شدید که خدا وعده داده بود اگر صبر پیشه کنید ما شما را با هزاران فرشته یاری میکنیم.
که من بتوانم جان گرفته و بالهای پروازم شدید و من تا آخر عمر قدردان و سپاسگزار تک تک عزیزانم در این سایت هستم.
آجر های عزت نفس و خودباوری من برای نوشتن برای پیروزی هام ،برای شجاعت ها و شهامت هایی که کل زندگی ام نداشتم و آن را طلب میکردم ،برای از خاک بلند شدن هایم به دستان الهی فرشته هایی که قشنگترین هدیه های خدا به من بودید، یکی یکی چیده شد.
آن روزها که تحسین ها و عشقتان را نثارم میکردید و نقطه آبی ها و لایک سبزهای استادمان اشتیاقم را رپز افزون و ثبات قدمی غیر قابل مذاکره برای ماندن در این مسیر.
امداد رسان الهی من شدید تا استعدادم در نویسندگی و درک قوانین الهی و نشرش را رونمایی کنید ،با اینکه کل نزدیکانم مخالف و برعلیه این مسیر بودند و من در ابتدای مسیر یواشکی و با اسم مستعار ولی با عشق برایتان مینوشتم اما اینک با اسم خودم با شجاعت و آزادی و در اوج امنیت برایتان مینویسم.
دیگر از آن روزهایی که درها را صد قفله میکردم تا راحت بتوانم بنویسم به فضل الهی خبری نیست.
دیگر با خیال راحت بدون شنود در تکه ای از بهشت راه میروم و در آزادی در چهارچوب حدود الهی با بهترین دوستانم از سرتاسر ایران و آمریکا در مورد قوانین و قرآن و تجربیاتمان صحبت میکنم.
اگر شهامت و شجاعتی در من بوجود آمد خدا به واسطه شما آن را در من زنده کرد. همان که کل زندگی ام شیفته و به دنبالش بودم.
شهامت ، شجاعت ، جسارت همان پارامتری است که وجودش در هر آدمی مرا شیفته میکند زیرا همان زندگی نزیسته من بوده است. همان که درونم آن را فریاد زده و خواهانش است.
قدرت طلبی مرا بر آن کرد که صندلی مشکی ساحلی که مادرم با سلیقه خودش خریده بود برگردانده و از برادرم خواستم با همه زحمتی که داشت به رنگ قرمز که میگویند نماد قدرت است و من آن را باور کرده ام تعویض کند و اینک روی همان صندلی نشسته برایتان با عشق مینویسم و خدا مرا از مدار در خفقان بودن نجات داده است.
لازم است هربار این را به خود یادآوری کرده تا تنبلی مانع نوشتنم در این فضا نشود.
شب را طبق روتین زندگی ام ساعت 10:30 شب خاموشی زده و به خوابی آرام در آغوش امن الهی رفتم ، روزم آنقدر عالی پر از مشغله ها و عمل به هدایتهای الهی جدید پیش رفته بود که فراموش کرده بودم سری به سایت بزنم و از فایل جدید مطلع شوم. زمان خوابم بود که سری به سایت زدم و با یک عکس بینظیر از مردی قدرتمنددر تکه ای از بهشت رو برو شدم همان که قدرت شجاعت شهامتش برای تغییر در همه ابعاد زندگی قابل ستایش است. همان که هربار با دیدنش غرق شعف شده و سپاسگزار خدا برای تحقق وعده ای که مختص به الذین آمنو و عملوا الصالحات است در سوره طلاق مبنی بر ارسال رسولی از أنفستان که آیات مبین خدا را برای شما خوانده تا شما را از ظلمات به نور برساند.
از تکه ای در بهشت به عنوان نشانه تصدیق این آیه حق الهی برایتان مکتوب میکنم.
گرچه دیشب فایل را دانلود کردم ، اما دلم میخواست با انرژی بهتری با جان و دل آن را به بند بند وجودم تزریق کنم.
وقت با کیفیت و پر انرژی برای دیدن فایل های جدیدتان از اصول و استاندارهایم است.
شاگردتان هستم و درس پس میدهم.
همه با کیفیت های زندگی تان را خرج گسترش و آموزش ما کردید.وظیفه الهی من به عنوان شاگرد این است بهترین وقتم را صرف دیدن و نوشتن برای شما کنم.
حتما به دلیل همین باور بود که نتوانستم بیشتر از چند ساعت خوابیده و ساعت 2:30 بیدار شدم. گرچه گربه نره تنبل درونم ،وسواس خناسش را به خوردم میداد ،اما در نهایت من پیروز شدم و فایل را با عشق به بند بند وجودم تزریق کردم.
هر لحظه خود را تشنه تر به این آگاهی ها حس کرده و از عمق وجودم رب زدنی علمارا فریاد میزنم.
روی همان صندلی قدرتم در روف گاردن نشسته ام دورتا دورم جنات تجری من تحت الأنهار احاطه شده است.
ویوی دریای پشت سر هم که چون الماسی هربار وعده إنا لموسعونرا گوشزد میکند و خدای وهابی که من از او ویوی دریاچه خواستم و او که بنده نوازی مشهور است ویوی دریا را نصیبم.
صدای پرندگان زیبا و خروس هم که جزو لاینفک این بهشت زیبا.
روبرویم مزرعه عسلی است که مرا به یاد بهشتی می اندازد که نهرهای عسل مصفا در آن جاریست.
چندی پیش بود که یک بنده خدا با کلامی پر از محبت و عشق گفت :شما مثل حوری و فرشته ای هستی در این بهشت.
از اون محترمانه تشکر کردم.
خوشحال بودم ، زیرا دیگر از دریافت این تحسین ها از طرف آقایان احساس گناه نمیکردم. آنها کلام حق الهی و در خور شأنم را در اوج احترام و پاکی به زبان می آورند.
و همین باعث شده توجه تحسین و عشق بیشتری در هر کجا از آقایان محترم و آدم حسابی در اوج احترام و پاکی دریافت کنم.
این نیاز سالم هر خانمی است و بسیار طبیعی و انسانی و بسیار بی ربط به عزت نفس.
خدا با آن خدایی اش 5 بار زمان اختصاص داده به اسم صلوه که بروی تحسینش کرده و به او با عشق توجه کنی.
من هم به عنوان خلیفه الله نیاز طبیعی و سالمی دارم به اسم مورد توجه قرار گرفتن و تحسین شدن.
و تا وقتی این نیاز ،به اضافه کاری ،اضافه گویی اغواگری و از صلح و حدود الهی خارج شدن کشیده نشود ،مقدس ترین و الهی ترین و سالم ترین و لازم ترین نیاز اولیه یک خانم سالم است.
این را در مقام زنی نوشته که تا ته پشت حجابهای سنگین و پرده تا بیخ کشیدن ها قایم شده است ،که کسی جز مردان حلال زندگی اش او را ندیده و او را مورد تحسین قرار ندهند مبادا …
اما نتیجه این خود مراقبتی خارج از اعتدال که به دلیل سوء برداشت از آیات حجاب از قرآن بود ،چه بود؟
افسردگی و اتفاقا جذب بیشتر تحسین حتی زیر خروارها حجاب.
زیرا من خود را در قالب حکمی برده بودم که مخصوص من نبود. و چنان خارج از وسع وجودی ام خود را تکلیف کرده بودم که صدای ناهنجار و گوش خراش از تنظیمات کارخانه خارج شدن و غیر از شاکله ام رفتار کردن ،گوشم را کر کرده بود.
هرگز فراموش نمیکنم در دوران گمراهی و جهالتم که از کربلا تا نجف و کاظمین همچون گدایان سامرا دست پیش من دون الله دراز کرده بودم تا بلکه به واسطه باور بی لیاقتی که به من داده آن ها که به زعم عوام لایق تر بودند ،پیش خدا پا در میانی کنند و خدا گوشه چشمی به من بکند.
در آن روزها که از فضل الهی خدا مرا ناامید و دست از پا دراز تر از همه شان برگرداند و رحمی الهی مشمول حالم.
اما در پس همان حجاب و پوشیه ای که فقط چشمانم نمایان بود و حلقه ای که در دست داشته بودم تا مشخص شود بی صاحب نیستم ،نکند خدای ناکرده مردان عرب با چشمانشان مرا بخورند،صاحب هتل که مرد جوانی بسیار جنتلمن بود مرا از زن دایی همسر سابقم خواستگاری کرده و هرچه میخواستند به او بفهمانند ایشون همسر دارد باورش نشده و تمام تلاشش را میکرد سرویس های اضافه ای برای جلب توجه مان بدهد.
این یک نمونه از صدها نمونه ای بود که به من ثابت میکرد ،وقتی تو از ترس و احساس گناه و خارج از وسع و تکلیفت، حتی یک عمل به ظاهر مقدس را انجام میدهی نتیجه ای معکوس دریافت خواهی کرد.
بگذارید داستان باور به استعداد را از همین نویسندگی شروع کنم.
کافیست به اولین دیدگاهم در سایت بازگشته و مراحل تکاملی آن را رصد کنید.
آن روزها که با عشق همه لحظه هایم غرق خواندن کتابهای دبی فورد و اسکاول شین و کاترین پاندر شده بودم.
دفاعم بود ،خود را غرق در خواندن کرده بودم تا بتوانم از پس تلاطم های ذهنی ام مبتنی بر عجز و ناتوانی ام برای حل مسائل مهم زندگی ام بر آمده و با حقایق زندگی ام روبرو نشوم.
گرچه نادرست بود اما به من کمک کرد.
علم روانشناسی میگوید باید با حقایق زندگی روبرو شده و به قول استادمان آشغالها را زیر مبل قایم نکنیم. اما در آن روزها من جانی برای بلند شدن و از زیر مبل آشغالها را بیرون کشیدن نداشتم پس حتی به ظاهر اشتباه لازم بود چندسال فقط خود را با این فضا و آگاهی ها بمباران کرده همچون موسی که 7 سال خود را مشغول داماد سرخانه بودن شعیب و همسرداری و کمک به کشاورزی شعیب کرد تا آماده روبرو شدن با بزرگترین ترس زندگی اش شود.
آشغالهای زندگی ام آنقدر کریه المنظر بودند که تصمیم گرفته بودم از ترس روبرو شدن با آنهاو وابستگی ها و ضعف هایم ، همان زیر مبل قایم مانده بینی ام را نیز محکم بگیرم که بوی گندش به مشامم نرسد ،زیرا از تقلا و جنگیدن خسته بودم همه راه های عامه پسند را برای حل مسائل زندگی ام رفته بودم و فقط خود را به ضعیف و بیماری تبدیل کرده بودم که تا چالش پیش آمده بند بند وجودش از دندان تا نوک پا روی ویبره رفته و بندری زنان اعلام میکرد ضعف همه وجودت را فراگرفته است.
از همه حربه ها و نقطه ضعف های طرف مقابلم استفاده کرده بودم ، از قهر کردن و طلاق گرفتنی که میدانستم او را به مرز جنون کشانده و حاضر است شهر را به هم بریزد و همه را خبردار و واسطه کرده تا یک نگاه مرا داشته باشد ، ،تا هزاران ایده ای که به ذهن ناقصم آمده و خود تدبیری هایی که مرا چه زیبا در نهایت به تسلیم و اقرار به ناتوانی ام در مقابل خدا کرده بود.
آری تا وقتی که دستها را به صورت تسلیم بالا نبرده و عجزم را با الهی و ربی من لی غیرک اعتراف نکردم
اجازه داده بود با خود تدبیری های جاهلانه گره روی گره زندگی ام بیاید تا درس و من یتوکل علی الله فهو حسبه که هنوز هم در آن ضعیف هستم را یاد بگیرم.
پس لازم بود چند سال هیچ کاری نکنم و در دفاعم غرق شوم حتی به ظاهر اشتباه سرم را همچون کبک در برف کنم تا اره ام را تیز کنم و قدرتها و عزت نفس از دست رفته ام و ایمان و توحید را در پس آن کتابها و فایلها و آگاهی های استاد و قرآن تکه تکه جمع آوری کنم.
روزی که خواهر پر از عشق و محبت و احترام همسر سابقم گفت نفیس تو به من بگو برو کوه قاف برای اینکه این مسایل حل بشه من میرم ،و این فقط یک جمله غلو گونه نبود او همه وجودش را با عشق برای اصلاح زندگی برادرش خرج کرده بود ،را هرگز فراموش نمیکنم.
داستان همان کویر هزار متری بود و زمین برنج معروف استاد.
بنیان و ارزشهای اولیه دو نفر که در جنگ باشد آن دو هرچقدر به ظاهر عوام عاشق هم باشند و جانشان برای هم در برود، هرچقدر ویترین زندگی لاکچری شان تعجب همگان را برانگیخته کند ،نمیتوانند در کنار هم سکینه الهی که اولین پارامتر زوجیت هست را تجربه کنند.
خودش بود ،من همین کد را در نظر نگرفته بودم ، آنقدر درگیر مودت شده بودم و به اولویت بندی دقیق الهی که سکینهرا در ابتدا آورده دقت نکرده بودم که رحمت را نیز نادیده گرفته بودم.
آنقدر عشق برایم همه چیز بود ،آنقدر در کنترل هیجان و هورمون اکسی توسین به خاطر خلقتم ضعیف بودم که جنگ و تضاد مهمترین بنیان ها و ارزشهای اولیه مان که معنویت ،خودآگاهی و احترام به خود ،فرزندپروری و خانواده در رابطه بود را نادیده گرفته بودم.
دلخوش به شعرهای عاشقانه سروده شده و شهرت و ثروت و زیبایی و توجه خاص مردی که همه دنبال جلب توجه او بوده اما او آن توجهات خاص را حتی به مادرش نداشت اما به من داشت و من در اولویت و خط قرمزی حتی از مادرش بیشتر.
فراموش کرده بودم که این مدار الهی و فضل الهی من در رابطه بوده است ،مرکز توجه پدرم نیز بودم از همان ابتدا از مادرم بیشتر.
عشقی که پدرم به فضل الهی به من دارد خاص تر نسبت به مادرم است. بارها این را از کلام مادرم شنیده ام ،آن را باور کردم و همییییشه در روابط ،عشقی خاص و متفاوت از دیگر زنان مهم زندگی آن مرد دریافت کردم چه پدر بوده و چه همسر.
البته که ناگفته نماند که دلبری ها و شیرینی هایی برایش دارم که مادرم و مادرش برایش نداشته است ،البته که چالش فکری اش هم هستم و اما قدرت خدا او با همه چالش ها و تضادهای باوری که با هم داریم عاشقانه جوری خاص به فضل الهی مرا دوست داشته و احترامی خاص برایم قائل بوده و حتی کارها و توجهاتی متفاوت با دیگر خواهرانم برایم انجام میدهد.
و همه اذعان دارند کارهایی که پدرت برای تو کرده است برای هیچکس نکرده است ، راست میگویند.
در مورد همسر سابق نیز به همین منوال ،بارها از خانواده و مادر همسر سابق شنیدم که او حرف تو را فقط قبول دارد فقط اگر تو بگویی قبول میکند ،حرف ما را قبول نمیکند.
خدایت دیگر قدرت هایش را اینگونه نمایان میکند از من ابهتی در قلبش جاری کرده بود که اذعان داشت همه ایران از من حساب میبرند اونوقت من از تو 50 کیلویی.
راست میگفت با یک تلفن بدون هیچ گونه باجی ماشین را از پارکینگ آزاد میکرد و از پارکینگ بردن و خواباندن پ گواهی نامه مسدود کردن برایم بینهایت تحسین برانگیز بود در مستر بودنش در روابط و بسیار مورد تحسینم در قدرتهایش در روابط.
همه از او حساب میبردن و واقعا جلویش دولا راست میشدن و جانشان را میدادند.
عاشق همین قدرتها ونفوذ کلامش بودم.
همان باورها را مادرم و خانواده در مورد پدرم به من میگفتند که تو بگویی قبول میکند. درست بود ،زیرا من این را باور کرده بودم که پدرم حرف مرا خریدار است.
این باور را حفظ میکنم حتی به غلط ،زیرا به من در روابط قدرت داده است.
مرا به دختری تبدیل کرده که از فضل الهی نفوذ کلامی الهی در مردها دارد و حتی دل قاضی که در نظر عوام جزو سخت نفوذ ترین افراد است، را نرم کرده قانون یک کشور را تغییر میدهد و رأی نقض میکند و تقلب میرساند و پرونده را چنان دوباره به جریان می اندازد که بهترین وکلای ایران انگشت به دهان میمانند چطور است که تو صحبت میکنی قاضی مسخ شده سرتاپا گوش میشود؟ اصلا چطور تو را به آنجا راه دادند ؟
البته که باورهای توحیدی استاد عباسمنش که آنها را به بند بند وجودم تزریق کردم نیز مزید بر علت شده خودیادآوری آن عقبه ،نتایج را گسترش داده است.
این باور به فضل الهی به من قدرتی داده است که همسر سابقم برای اینکه من باهاش فقط حرف بزنم هر باجی را متقبل میشد.
کسی که خودش در روابط مستر بوده در تخصص خودش در ایران با پرونده ای موفقیت آمیز از تربیت قهرمان جهان ها در رشته خودش و موفقیت های جهانی و همه جلویش خبردار و دخترها آرزویشان با او بودن حتی برای تجربه ای کوتاه.
خداست دیگر وعده اش حق است، کسانی که ایمان آورده و عمل صالح انجام دادند سیجعل الرحمن ودا
من از او به پاس پرونده قطور ایمان و عمل صالحم از او خواستم محبوبیت بین افراد خاصش را آنها که هرکسی را قبول ندارند.
همین خواسته برایم نتایجی بینظیر به ارمغان داشته است.
آن روزها که غرق تحسین و احترام و محبت قهرمان جهان هایی بودم که خدا به وضوح پرونده ایمان و عمل صالحم را جلویم ورق زد و به من ثابت کرد الله بختکی این احترام و محبت را از افراد خاص به تو نداده ام.
آن روزی که رئیس تربیت بدنی یکی از مهمترین مناطق تهران مخاطب به همسر سابقم گفت اگر من همسری مثل نفیسه داشتم هیچی دیگه کم نداشتم دنیا رو فتح میکردم.
آن روزی که یکی از نامبروان ترین مردان تهران در حوزه رستوران داری که از نزدیکترین دوستان همسر سابق بوده و به جز خواهر و مادرش هیچ زنی را قبول نداشت به همسر سابقم گفت باید فانوس برداری کوچه به کوچه دنبال همچین زنی بگردی من این باور را هر لحظه با خودم یادآوری میکنم.
آن روزی که یکی از قوی ترین مردان ایران که در همسایگی مان زندگی میکرد جلوی همسر سابقم میگفت یک تار گندیده نفیسه به دنیا می ارزه من سر پاکی تو قسم میخورم حتی اگه دنیا بر علیهت حرف بزنه.
یادآوری این حرفها به من کمک کرد که با شهامت جسارت و شجاعت از دفاعم درآمده و زندگی ام را به صورت بنیانی تغییر دهم.
به عشق های دیوانه واری که همیشه به فضل الهی در روابط جذب میکنم، به شیفتگی پدرم و برادرهایم و عشقشان به من ، به یاد اینکه در هر چالش اولین کلام از روی خشم و فکر نشدن همسر سابق که این بود هروقت نخواستی برو خونه بابات در صورتی که در عمل به محض در شرایطش قرار گرفتن برای مانع این اتفاق شدن قیامت برپا میکرد.
چرا ها امانم را میبرد ، یاد حرف نزدیکترین افراد زندگی ام می افتم، به یاد باور مخربی که از کودکی به من ساطع کردند.
تمایلی به کار خانه نداشتم الگویم خانواده پدری ام بود که غرق در ایمان و ثروت و مذهبی درست بودند و همیشه خدمتکار 24 ساعته و راننده تحت اختیارشان، ژن من ثروت است از خانواده پدری ام به ارث برده ام، در بیابان هم گیر کنم چشمه های ثروت برایم جاری میشود.
این را در زندگی همسر سابق و پدرم به وضوح دیده ام به محض ورودم به جایی رونقی چشمگیر آنجا را فرا میگیرد.
این را در زندگی متفاوت از کل عمر این روزهای خانه پدری ام نیز میتوان به وضوح مشاهده کرد.
زیرا من اینها را با خود هر لحظه تکرار میکنم که من الماس خانواده هستم ، من خیر و برکت خانه پدر و همسر هستم.
نفیسه یعنی گرانبها ، اسمی که با آن بزرگ شدم و نتوانستم هیچ چیز ارزانی را بپذیرم.
هرچیز گرانی ببینم میگویم این مال من است چون من نفیس و گرانبها هستم اسمم هم ثابتش میکند.
این اسم به من کمک کرده است که از 18 سالگی متفاوت تر و راحتتر و سریعتر از اهلم ثروت را تجربه کنم ، حتی اگر مدت محدودی در به ظاهر بیابانی قرار بگیرم به سرعت به مدار ثروت وارد میشوم.
زیرا از کودکی کانون توجهم به خانواده پدری و ثروت پاک و الهی شان بوده است.
از همان کتاب تاریخ تمرکزش روی کاخ و مبلمان و اکسسوری شاه بوده است و زندگی ملکه ها زیرا عمه ام را همیشه چون ملکه انگلیس دیدم و چقدر با عزت و احترام.
از همان کودکی کانون توجهم به جواهرات سوپر لاکچری عمه و دختر عمه هایم بوده و ملکهای تجاری آنها که فقط یک مورد آن وقتی در بالکنش بایستی ویوی درب کاخ گلستان را خواهی دید.
گل ملک های تجاری کوچه مروی که به
صورت به غیر الحساب بدون یک روز کارکردن فیزیکی و عوام گونه روزیشان شده است همان رزق مریمی شان.
و من هم دقیقا همین سبک ثروت را تجربه کرده ام.
من تضاد فقر و ثروت را به وضوح در تفاوت خانواده پدر و مادری لمس کرده بودم.
کودک درون من در 5 سالگی طعم زندگی در ثروت و فراوانی و خدم و حشم داشتن را چشیده است.
به همین دلیل فقر و کمبود را تحمل نکرده و راه خروج از آن را پیدا میکند.
او دیده که زندگی با خدم و حشمهای 24 ساعته چقدر به کرامت انسانی و شأن الهی اش نزدیکتر است.
به همین دلیل حتی وقتی از شاکله وجودی اش خارج شده و اضافه کاری میکند از تنظیمات کارخانه خارج میشود و با صورت محکم به در و دیوار کوبیده شده سرجایش نشانده میشود.
بسیار اهل تحصیل و علم بودم و کار خانه را اضافه کاری، خودشان الگویم را فاطمه س و زینب س قرار داده بودند که به خدمه و غلام داشتن مشهور بودند و از من میخواستند کار خدمه ها را در خانه انجام دهم که با وجودم سازگار نبود.
همین شده بود که مرا حاضر خور و کناره نشین و تنبل نرو به سایه خطاب میکردند و من هم به اسم درس ،راه نجاتی پیدا کرده بودم که از کار خانه خلاص شوم
کارهایی که دیده بودم در خانه عمه و دختر عمه هایم کار خانم و دختر خانه شان نبوده است و خدمه آن ها را انجام داده اند.
تقصیر نداشتن همینقدر بلد بودند و به من القا میکردند تو چون کار خونه انجام نمیدهی برت میگردونن سکه شاه ولایتی هرجا بری بر میگردی.
میبینی نتیجه بک باور مخرب را ، در کل 15 ساله زندگی ام از ترس اینکه گفته آنها ثابت شود اضافه کاری هایی کردم که به عنوان زنی که زیر بار میثاق غلیظ ازدواج و حدود الهی در ازدواج رفته است خارج از حیطه وظایفی ام بوده است.
و اضافه کاری همیشه مساوی با قدرنشناسی.
آنقدر رابطه را با این اضافه کاری های از روی ترس از اینکه همچون سکه شاه ولایت نشوم شرطی کرده بودم که به محض کوچکترین کم کاری در اضافه کاری هایی که اصلا در هیچ کجای عرف و قانون الهی در حیطه وظیفه تعریف شده برای یک زن در مدار محصنات مومنات و زیر بار میثاق غلیظ رفته نیست ،بمبارانی از انتقاد و سرزنش در همه شهر پر میشد.
امان از اضافه کاری ها که تو وقتی شئونات الهی ات را درک نکرده و از روی ترس و ضعف بهترین خودت را نیز در آن اضافه کاری ها خرج کنی نه تنها به چشم نیامده بلکه در نهایت دست تا آرنج عسل مصفایی ات گاز گرفته میشود.
خلاصه که آن باور مخرب اضافه کاری کردن برای اینکه سکه شاه ولایت نشوی همان کد مخربی است که لیزری لازم است آن را پاکسازی کنم.
زیرا به وضوح اجرا شده و کمیت روابطی ام را لنگ کرده است.
باورهای قدرتمند کننده را تقویت میکنم، زیرا آنها بسیار به من کمک کرده است آنچنان که در زندگی سابقم ،همسر سابقم اذعان در گفتار داشته و در عمل ثابت کرده که اگر انتخاب بین مادر و نفیسه باشد انتخاب نفیسه است.
این باور ها به من قدرت ،عزت نفس و خودباوری خوبی داده که به هیچ قیمتی به کمتر از اولویت بودن در رابطه با هیچ مردی رضایت ندهم.
اما همان سکه شاه ولایت و اضافه کاری ها کاری اساسی در روابطم صورت داده است که لازم است حتی به بهای مردنم هم باشد پاکسازی اش کنم.
هرچند که این روزها فقط از استغفار برای پاکسازی استفاده میکنم زیرا از اینکه خودم حتی برداشتن ترمزها را برعهده بگیرم استعفا داده ام ، این ذنوب من است اما من که غفار الذنوب نیستم.
چرا در برداشتن پاکسازی ترمزها و یا الگوهای ذهنی از کریم الصفح بودن خدا استفاده نکنم چرا بار روی صندلی خدا نشسته و باورسازی و ترمزی داشتن را برعهده گرفته ام.
مگر مریم س خودش باور ممکن شدن بچه دار شدنش در اوج شرایط غیر ممکنش را درست کرد.
اصلا مگر مریم الگویی داشت ، مگر میتوانست باور کند ، مگر خدا فرشته ای همچون بشر برایش نفرستاد که مرز باورهایش را جابجا کند.
میخواهم از صندلی خدا بلند شوم بگذارم باورش را خودش بفرستد ترمزش را خودش به حکم غفار الذنوب جمیعا بودنش پاک کند.
من فقط همچون سلیمان و ابراهیم به کلام می آورم و و قل رب اغفرلی و لوالدی را انجام میدهم این طرف من است.
سلام نفیسه عزیز سلام بانوی بهشتی لذت بردم از نوشتههات
چقدر عزتمندانه خودتون رو توصیف میکنید اصلاً نمیتونم با کلمات ادا کنم که چقدر لذت بردم چقدر قشنگ واکاوی میکنید و نتیجهگیری
سه تا قسمت از متنتون رو توی دفترم واسه خودم نوشتم
1.خدا با آن خدایی اش 5 بار زمان اختصاص داده به اسم صلوه که بروی تحسینش کرده و به او با عشق توجه کنی.
من هم به عنوان خلیفه الله نیاز طبیعی و سالمی دارم به اسم مورد توجه قرار گرفتن و تحسین شدن.
2.بنیان و ارزشهای اولیه دو نفر که در جنگ باشد آن دو هرچقدر به ظاهر عوام عاشق هم باشند و جانشان برای هم در برود، هرچقدر ویترین زندگی لاکچری شان تعجب همگان را برانگیخته کند ،نمیتوانند در کنار هم سکینه الهی که اولین پارامتر زوجیت هست را تجربه کنند.
3.از اینکه خودم حتی برداشتن ترمزها را برعهده بگیرم استعفا داده ام ، این ذنوب من است اما من که غفار الذنوب نیستم.
چرا در برداشتن پاکسازی ترمزها و یا الگوهای ذهنی از کریم الصفح بودن خدا استفاده نکنم
اتفاقاً مورد سوم درخواست این چند روز من برای رفع ترمز ثروت بود منطقی کردن باور هر چه ثروتمندتر شوم نزد خدا عزیزترم رو به خودش سپردم به خدا گفتم خودت واسم منطقیش کن که اول فایل استاد راجع به باور اومد بعد هم متنهای ببینظیر شما دوستان
ممنونم ازت که نوشتی …
بنام خداونده بخشنده ومهربانم
سلام به نفیسه خدا سلام به نفیسه نورانی سلام نفیس خانوم
فقد اومد کامنت بزارم که بگم دمت گرم که بگم هر وقت کامنتات رو دیدم گفتم دمش گرم چقدررر کامنت طولانی داره چقدر وصل و چقدر قشنگ نگاه میکنه به تمام رفتارهایش و تمام کارهاو لحظه به لحظه زندگیش..
دورد خدااا به تو درود خدا
خدارو شکر میکنم برای حضورتون در زندگیم برای حضور تک تک بچه های این سایت و استاد و مریم بانووو که چراغ اینجا هستن
الهی شکررر برای تک تک لحظاتم شکرت خدا جون
این پیام فقد وفقد احساسممم بود برای شمااا دمتون گرممم
در پناه جان جانان رب االعامین شاد سلامت و ثروتمند باشی….
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام عزیزم نفسیه جان
حدود شش هفت ماه پیش شروع کردم به خوندن کامنت هاتون توی سایت و جز افرادی بودید که خیلی من رو به فکر فرو بردید.
مخصوصا به اگاهی هایی که در زمینه ی روابط ، زن بودن و خودشناسی رسیدید. خیلی لذت بردم و به عنوان یک زن نوع نگاه جدیدی در من ایجاد شد.
من مدت هاست درگیر مبحث روابط هستم. شاید از همون ابتدا و زمانی که کم کم از سنین نوجوانی خارج شدم تا به امروز نتونستم به تجربه ی دلخواهم از روابط برسم. انگار هیچوقت اون رابطه ، به اندازه ی کافی دلخواه من نبوده و راضیم نکرده.
انگار همیشه یک نوع درگیری درونی در مورد فردی که باهاش هستم دارم.
الان هم همینطور هست. یک سال و نیم هست با کسی هستم اما نه میتونم جدا شم و نه ادامه دادن این رابطه برام چندان لذت بخشه. اگر بخوام جدا بشم زمین و زمان رو بهم میدوزه و نمیذاره و انقدر اصرار میکنه که منم لحظه ی اخر کم میارم و به این فکر میکنم حتما مشکل از درون خودمه و اگر بتونم خودم رو اصلاح کنم اون یا تغییر میکنه و یا از به راحتی از زندگی من میره و به همین خاطر اجازه میدم رابطه همین طوری که هست بمونه.
سعی میکنم در مورد رابطه ام فکر کنم و راه حل هایی که به ذهنم میرسه رو عملی کنم ، اما در نهایت نتیجه ی پایداری برای من نداشته که بتونه احساس رضایت طولانی مدت بهم بده و به یکی دو هفته نمیرسه که دوباره همین اتفاق تکرار شونده برام میفته. میل به جدا شدن و … . در حالیکه من میل به جدایی دارم ، اون هیچ مشکلی نداره و راضیه و این تناقض هست.
خیلی دوست دارم یک بار برای همیشه بتونم تمام موضوع روابط رو برای خودم حل و فصل کنم تا دیگه انقدر نشتی انرژی و درگیری با خودم نداشته باشم.
دوست دارم در یک جایگاه عالی و با عزت و احترام وارد یک رابطه ی واقعی و زندگی مشترک بشم. نه اینکه مدت ها در کشمکش و فقط گذراندن روزگار و روزهای رابطه باشم و همش درگیری سر خواسته هایی که در یک راستا نیست. درگیری سر داشتن رابطه جنسی یا نداشتن ، خواستگاری کردن یا نکردن ، اولویت بودن برای طرف مقابل یا نبودن ، دوست داشتن یا نداشتن ، صحبت کردن برای رابطه یا رها کردن و خیلی موضوعات دیگه…
مدتی هست واقعا از خستگی تسلیم شدم.
امروز که کامنت شما رو خوندم فقط میخواستم ازتون تشکر کنم بابت کامنت هاتون و این همه باورهای زیبایی که مخصوصا به زن ها دادید. اما ناخوداگاه پیامم به این سمت رفت مشکل طولانی مدتم رو مطرح کنم و ازتون بپرسم چطور تونستید راه درست و انتخاب درست رو برای خودتون پیدا کنید. چطور تصمیم گرفتید حتما میخواهید جدا بشید. چطور میشه به یک درک بهتر درباره ی روابط رسید و رضایت واقعی رو ایجاد کرد. اینکه توی این شرایطی که الان هستم چطور میتونم مسئله ام رو واقعا حل کنم.
و اگر هر صحبت دیگه ای در مورد این چالش دارید خیلی خوشحال باز هم کلام زیباتون رو بخونم.
سپاسگزارم
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام به نرگس نازنینم ،عاشقانه قدردان همراهی و نگاه پر از عشقت به من و قلم و دیدگاهم هستم.
این چند روز به این فکر میکردم و از خدا هدایت میخواستم که جوابی درست را برای شما مکتوب کنم.
شاید لازم باشد سوره نساء را کلمه به کلمه خوره وار بررسی کنید تا قوانین شروع و ادامه روابط از دیدگاه الهی را یاد گرفته و به کمتر از شأن و کرامت الهی تان رضایت ندهید.
نداشتن قاطعیت نرم همان پاشنه آشیل ما در حوزه روابط بوده است که چنان ما را در مدار مرتدین قرار میدهد که در زمان هایی که لازم است هنر رها کردنهای نوحی و لوطی را در عمل اجرا کرده و تا پای جان استقامت ورزیده و فارغ از هر مقاومتی در جهان بیرون راهمان را در پیش گرفته و پشت سرمان را نگاه هم نکنیم ،راه گم کرده ای شده که دور خودش گیج و شل میچرخد.
قلبتان رضایتی به ماندن ندارد ، زمان آشنایی در روابط برای رسیدن به یک نتیجه الهی با توجه به تحقیقات علمی و جهانی حداکثر 90 روز است.
بعد از آن اگر تکلیف صمیمیت رابطه مشخص نشود، رابطه به چالش ها و گمراهی ها کشیده میشود و روزی به خود آمده و خود را غرق در نارضایتی و برزخ حالی وحشتناک را تجربه میکنی.
به سبد محصولاتتان نگاهی انداختم ، خوشبختانه با دوره های مهم و اثر بخشی چون عزت نفس و لیاقت آشنایی دارید.
میماند وابستگی هایتان ، که به دلیل عدم رعایت مدیریت زمانبندی در روابط و درگیر شدن عواطف و احساسات پاکتان قطعا فضا را برای شل شدن ها و تردیدها و برگشت به عقب ها و درماندگی هایتان گسترش پیدا کرده است.
لازم است حداقل 3 ماه ترک رابطه داشته و گریه ها و هق هق هایتان و دردهای آن را زیر پتو تحمل کرده
و از خود منی جدید و قدرتمند ساخته که بنیان و ارزشهایی غیر قابل فصل خود را شناسایی کرده و میداند هدفش از آشنایی و روابط و زندگی چیست.
مهم نیست طرف مقابلتان چه انتظاری از شما دارد و شما را به چه کاری مجبور میکند. مهم این است شما قاطعانه تا پای جانتان شده روی اصول و استاندارها و خط قرمزهایتان ایستاده و تحت هیییییچ شرایطی پسر راکفلر هم باشد آن را زیر پا نگذارید.
رابطه برزخی و گیج که مهمترین مهره آن ،که زن است در نارضایتی قلبی باشد ،بدترین و سمی ترین نوع رابطه است و مهمترین نشتی انرژی و مانع رشدتان.
بنیان ها و ارزشهای اولیه و مهم خود که سرش با کسی شوخی ندارید را شناسایی کرده برای طرف مقابلتان را نیز ،اگر سرجنگی ناسازگار و غیر قابل اصلاح در بک بازه محدود مشخص و کوتاه با آنها یافتید همچون ترک مخدر زمین بازی همبازی توپ بازی را اجرا کرده و فعلا روی خودآگاهی خودشناسی و ترمیم عزت نفس و احساس ارزشمندی و لیاقت و خود مراقبتی تان لیزری کار کنید.
کسی که ارزشها و گوهرهای درونی خودش را شناسایی کرده باشد در رابطه ای که بیشتر از سه ماه از فضای آشنایی آن گذشته و روی هوا بودنش همچنان ادامه دارد نمیمااااااند،و خود را ملعبه دست نمیکند.
حتی اگر نیاز باشد دردی سنگین برای ترک را تحمل کند اما به قیمت حفظ کرامت الهی اش آن را با جان و دل خریدار است.
اما به خود یاد میدهد که درون من انرژی الهی جاریست که منفعت بردن از این انرژی بهایی لازم دارد. بهای آن حفظ کرامت و شئونات الهی ام طبق قوانین الهی در رابطه است آن را با عشق پرداخت کن و سپس از حضور الهی من برای ادامه مسیر بهره مند شو.
اینکه یاد بگیریم گوهر الهی مان را پیشکش هر کس که ادعای عشق میکند نکنیم. لازم است ادعاها در عمل نشان داده شود.
خدا با آن خدایی اش برای اثبات میزان بندگی ما ولنبلونکم اساسی راه می اندازد که تا فیها خالدونمان لرزیده تا خدا بداند چه کسی خودی و چه کسی نخودی است ،چطور من خلیفه الله همینطور مفت و مسلم قلب گرانبها و انرژی الهی ام را در اختیار هر کسی که فقط ادعا دارد بدهم.
اگر ارزشهای درونی و الهی مان را به عنوان مسجودین جبرئیل درک کرده همچون خدا مقربینمان را با وسواس و امتحانی الهی انتخاب میکنیم و غیر از آن را به کعبه وجودی مان راه نمیدهیم.
خدا با آن خدایی اش هرکسی را به نزدیکی کعبه اش راه نمیدهد.
مستطیع باشد طاهر باشد مشرک ها نجس هستند نزدیک نشوند.
چه احساس بی لیاقتی ما را فراگرفته که مهمترین رابطه زمینی مان که زوج است را همینطور یرخی انتخاب میکنیم.
نکند ما خود را از کعبه پایین تر دانسته و قداست خود را فراموش کرده ایم.
کعبه که سنگ و آجر است و خدا مستقیم خلقت مرا برعهده گرفته و از روح الهی اش در من دمیده است.
چه بلایی سر احساس لیاقت و ارزشمندی و قداست من آمده است که سر آن شوخی راه انداخته و با کوچکترین روزنه امیدی گیج و شل شده و اصول و استاندارهای الهی ام در روابط را زیر پا میگذارم و اجازه میدهم جهلهایم بر قوانین الهی غالب شود.
چه بلایی سر عزت نفسم آمده که نتوانسته ام گدای عشق درونم را با عشق ورزی به خود سیراب کنم که بتواند خود را از رابطه ای برزخی نجات دهد.
از جان آن رابطه چه میخواهم ؟
عششششق ؟
خود را آنقدر غرق عشق ورزی به خود کرده که دیگر دلم از جملات عاشقانه اثبات نشده نلرزد.
نوازش ؟ خود را هر روز عاشقانه در آغوش کشیده و بوسه باران میکنم که شاهدخت درونم وعده فقر و کمبود شیطان را باور نکند.
جملات عاشقانه ؟ خود را به کنسرت مجید رضوی و سهراب پاکزاد در گرانترین صندلی اش دعوت کرده و جملات و شعرهای عاشقانه شان را به خورد خود داده که محتاج شنیدن جملات و آهنگهای عاشقانه نیز نباشد.
به قول استاد عزیزمان تمام شد و رففففففت.
در انتها به شما پیشنهاد میکنم کتاب مثل یک مرد فکر کن مثل یک زن رفتار کن اثر استیو هاروی را مطالعه کنید.
برایتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به نفیسه ی عزیزم
از زمانی که کامنتتون منتشر شد بارها و بارها مطالعه ش کردم. چقدر درست و به جا میگید.
خیلی دوست داشتم وقتی نتیجه ی ملموسی در دست داشتم براتون کامنت بنویسم اما گفتم کم لطفی نباشه و ازتون برای این کامنت پر محتوا سپاسگزاری کنم.
انشالله که وقتی نتیجه دستم بود براتون کامنت طولانی ای از مسیر مینویسم.
سپاسگزارم برای وقتی که گذاشتید و اهمیتی که قائل بودید تا جوابی رو با الهاماتتون بنویسید.
سلام استاد عزیزم که باز هم به موقع فایل مناسب تولید می کنید. ممنون که با این حرفا که باعث میشه بشینم فکر کنم تجربه من در رابطه با این مورد چیست و کجاها میتونه کمک کننده باشه .
استاد اول از همه من بگم که من این باورهای محدود کننده مربوط به ژنتیک را به خاطر این نمیپذیرم که با عدالت خداوند و جهان هستی جور در نمیان
این عدالت جهان هستی با اون قوانین دقیق و غیرقابل تغییرش نیست که گزینه ژنتیک را فعال کنه و بین انسان ها تفاوت قائل شه
یادمه وقتی میخاستم ورزشی رو شروع کنم مربیم گفت که شما ژنتیکی خیلی سخت عضله میسازید اگه قبل از آشنایی با شما بود کلا بیخیال ورزش میشدم و خیلی سریع این باورو میپذیرفتم
اما واقعا نپذیرفتم و شروع کردم به کار در همون ورزش با قصد و انگیزه عضله سازی و خوش فرم شدن
و الان به یاری خدا و باورهای مناسب در این رابطه با افتخار میتونم بگم که یک خانم ورزشکار هستم با اندام متناسب که با پوشیدن لباس های مختلف کلی ذوق زده میشم تا حالا چندین بار هم دوستانم در باشگاه منو با مربی اشتباه گرفتند . این یعنی اینکه من به اندازه ای که اون حرفو باور نکردم جواب گرفتم.
استاد خیلی خیلی ممنونم جملات طلایی و نابی از این فایل دوباره به دست آوردم . از این جهت میگم دوباره چون بارها و بارها در فایل های مختلف گفته بودید این جمله رو که: هر باوری و هر چیزی که میشنوید ببینید بهتون کمک میکنه یا نه ….. این جمله فوق العاده تاثیرگذاره….
استاد عاشقتونم زیااااد همیشه به موقع سر می رسید …
سلام خدمت دوست عزیزم.چقدر از خوندن پیامتون لذت بردم.اونجایی که گفتید به نظر دیگران که گفتن ژنتیکی شما نمی تونید عضله سازی کنید بی توجهی کردید و مسیر زیباتون رو ادامه دادید و حتی شما رو با مربی اشتباه می گیرن. این خیییییلی حرفه و من کاملا درک میکنم.چون خودمم زمانی چاق بودم و الان دونده ی رشته ی دومیدانی هستم.براتون بهترین ها رو آرزو میکنم خاتون جان عزیز️️
به نام خدای مهربان
سلام به شما استاد عزیزم و تمامی دوستان ارزشمندم
دیشب داشتم یه دیدگاهی می نوشتم در فایل ، نتایج قانون سلامتی / 7
https://elmeservat.com/fa/the-law-of-health-results-07/comment-page-4/#comment-1396027
و از یکی از دوستان و همکاران قدیمیام تعریف می کردم ، که چقدر احساس ارزشمندی و عزت نفس درون خودش داره و چقدر نتایج متفاوت و عالی ای در اکثر زمینه ها نسبت به آدم های دیگهی جامعه می گیره و قبلاً هم گرفته.
و دلیل نتایج ایشون رو با باورهایش مطابقت می دادم
و جالبه دیشب هم خودم آخر صحبت هایم یه پاراگراف زیبا در مورد ایشون نوشتم که :
در صورتی که ایشون خودش میگه قانون جذب رو قبول نداره ولی مهم نیست چی میگه :)) مهم اینه که داره کاملاً به قانون عمل می کنه ، حالا خودش قبول داشته باشه یا نداشته باشه :)) و من چقدر خدا رو شکر می کنم که این دستش رو و این الگوی خوب رو جلوی چشمای من قرار داده تا متعهدانه تر روی خودم کار کنم و از دیدن نتایجش انگیزه بگیرم ، خدایا شکرت
استاد عزیزم اینقدر این فایل برایم دل نشین بود و اینقدر بهم حس قدرت و اطمینان خاطر داد که نمیتوانم حسم رو توصیف کنم
من رو به یاد اوایل شروع به کار با آموزه های شما انداخت یعنی سال 98 و 99 که قبلاً هم در دیدگاه دیگری نوشتم ، در آمد من به جایی رسید که می توانستم فقط با 6 ماه پس انداز کردن … فقط با 6 ماه ، یک پراید صفر کیلومتر بخرم یعنی درآمدم به طرز بی نظیری در طی یک سال ، مداوم همراه و همپا بودن با شما رشد کرد.
من جریان کاملش رو در این دیدگاه توضیح دادم که یک فاکتور و مولفهی اساسی رو در این دیدگاهم پیدا کردم برای رسیدن به خواسته هایم و دارم سعی می کنم در خودم تبدیلش کنم به یک عادت …
https://elmeservat.com/fa/the-message-of-signs-10/comment-page-73/#comment-1394635
خداوند رو شاکرم که امروز صبح هدایتم کرد به این صفحه و از آگاهی های بسیار دلنشین و بسیار قدرتمند کنندهی این فایل هدیه بهرهمند شدم.
در محضر خداوند ، شما استاد عزیزم و تمامی دوستان ارزشمندم تعهد می دهم ، هر چقدر زمان نیازه صرف نت برداری این فایل کنم و متعهد باشم که به چشم یک دوره بهش نگاه کنم و ازش در عمل استفاده کنم و از نتایجم لذت ببرم و بعد هم بیام از نتایجم همینجا برای شما عزیزانم بنویسم.
من الان باید تپسی بگیرم و برم سر کار ، متعهد میشم وقتی برگشتم عصر یا شب حتماً دیدگاه بنویسم و تمرین این فایل ارزشمند را دیدگاهم انجام بدهم و دیدگاه های ارزشمند دوستانم هم بخوانم و از آگاهای های اون ها هم استفاده کنم.
به نام خداوند بخشنده مهربان
که گفت درخواست کن من به تو میدهم
و چه زیبا عطا میکنه
خدای هادی و هدایتگر
سلام آقا محسن
دیشب با برادرم صحبت میکردم
و میگفت نمیدونم چه،باگ و مسله دارم که فلان موضوع حل نمیشه
گفت تو هم فکر کن
از خدا هدایت خواستم
اون پاشنه آشیل چیه
و ساعت 4بیدار شدم
گفتم دلیلی دارد
وارد سایت شدم و تو صفحاتی که تو گوگل از سایت باز هست
کامنت شما و لینک کامنت در تمرکز بر نکات مثبت 10
ممنون آقا محمد حسین
وقتی میخوندم دیدم این میتونه دلیل باشه سپاسگزاری
از همینکه که هست
اره وقتی سپاسگزاری کنیم توجه بر نکات مثبت و سپس آرامی و روانی در کارها
خدایا شکرت بابت آگاهی های که روزیم کردی خدایا شکرت
یه سوال اپلیکیشن قرآنی رو میشه برام اسمش رو بنویسید
خدایا شکرت که سریع العجابه هستی وقتی دل به تو دادم تو دل گرفتی و جهانم را زیبا و زیبا تر کردی خدایا شکرت
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
سلام به شما زیبا خانم عزیز
سپاسگزارم بابت نظر لطفتون
اپلیکیشن قرآنی ای که استفاده می کنم رو یادمه مدت ها قبل با کلی بررسی اپلیکیشن و سایت های مختلف بهش رسیدم
و
به نظرم ترجمهی بهتری نسبت به دیگری ها داره
محیط گرافیکی به روز و کابر پسندی هم داره
خودم قبلاً رشتهی تحصیلیم کامپیوتر بوده ، کم و بیش از دنیای کد نویسی و طراحی هم سر در میارم
منظورم از کابر پسند اینه که کار کردن باهاش راحت و لذت بخشه و امکانات خوبی رو در اختیارتون قرار میده و مشخصا یه تیم برنامه نویسی و تحقیقاتی قوی داره این اپلیکیشن رو عرضه و هربار آپدیت می کنه
حالا خودتون استفاده بکنید بهتر متوجه می شوید
اسم این اپلیکیشن هست قرآن صفحه ایQuran page و می توانید از اپلیکیشن بازار دانلودش کنید
یه توصیهی بسیار مهم و دوستانه هم بهتون دارم
اگر به سراغ خواندن قرآن و قرآن پژوهی می آیید، تنها به ترجمه ها اکتفا نکنید
من حتی پارسال رفتم یه قرآن سه جلدی که توی قاب قرار میگیره ، مثل دیوان حافظ … یه قرآن چهار رنگ با کاغذ های 100 گرمی که تحت اللفظی هستش خریدم
از اونجایی که شغل خانوادگی پدرم و عموم و پسر عموها و پسر عمه و… چاپ و نشر بوده و از کودکی در این محیط های صنعتی بودم در این زمینه هم اطلاعات زیادی دارم
کتاب بسیار نفیس و ارزشمندی هستش ولی این کتاب هم نتوانست به تنهایی جواب نیاز های من رو بده
پیشنهاد میدهم ترجمه های فارسی رو بخوانید و هرجا احساس کردید معنی یک کلمه رو درست متوجه نشدید و یا حتی احساس می کنید مترجم اشتباه ترجمه کرده
اون کلمه رو در کوگل سرچ کنید
«در گوگل ترنسلیت = مترجم گوگل» سرچ نکنید چون ترجمه های گوگل ترنسلیت هم خیلی وقت ها دقیق نیست یا حتی اشتباه می کنه!! این موضوع در زبان انگلیسی هم برای گوگل ترنسلیت صدق می کنه.
وقتی در گوگل سرچ می کنید، موتور جستجوی کوگل می گرده بهترین لینک ها از بهترین سایت ها رو براتون میاره و نکته اینجاست ترجمهی کلمات عربی معادلش به زبان فارسی گاهاً هفت هشت تا مفهوم میشه
و وقتی که شما تمام این ها رو با هم می خوانید قلبتون بهتون میگه کدوم دقیق تر هستش و درک عمیق تری از اون کلمه خواهید داشت و بهتر می توانید با جایگزینی اون مفهوم در اون ترجمه معنی اون آیه رو درک کنید.
در پناه خداوند هدایتگر و حمایتگر باشید ، ان شا الله
به نام خدا
سلام اقا محمد حسین
روزتان بخیر
چقدر عالی نوشتید و توضیح دادید در باره سوال من اپلیکیشن قرآنی
بلافاصله سرچ کردم و یدونه نصب
همچنین سرچ که تو گوگل بهتره
بینهایت سپاسگزارم
همواره بهترینها در انتظارتان باشد
شاد موفق و ثروتمند باشید در پناه خداوند متعال
بانام خداوند زیبایها
سلام وصدسلام براستاد عباسمنش عزیز استادشایسته نازنین دیگرعوامل سایت وهمه سروران گرامی عضوسایت عباسمنش
خدایاشکرت که بعدازمدتها شاهد فضای رویایی وبهشتی پارادایس وچهره نورانی استاد عزیزمون بودیم
استادعزیز حسابی دلتنگتان بودیم
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
میخوام بدون هرگونه مقدمه برم سراغ اصل مطلب وموضوع این فایل بی نظیر
” چه موضوعی راباور کرده ای؟”
مثال من برمیگرده به مسابقات این فصل لیگ برتر فوتبال ایران
من هوادار پرپاقرص ورزش فوتبال ودرایران هوادارتیم استقلال تهران هستم
پیش ازشروع فصل جدید پس از کش قوسهای زیاد آقای جوادنکونام بعنوان سرمربی تیم انتخاب شد وباتصویب قانون سقف بودجه برای خرید بازیکن توسط باشگاهها محدودیتهایی برای باشگاهها ایجاد شدکه این موضوع ازهمان روزاول مورداعتراض سرمربیان تیمها ازجمله آقای نکونام قرارگرفت نهایتا باشگاهها بارعایت همین قانون تیمهای خود رابستند ولیگ شروع شد متاسفانه ازهمان هفته های اول آقای نکونام شروع به بهانه جویی کرد که بدلیل رعایت سقف بودجه باشگاه نتونسته بازیکنان موردنظرش راخریداری کند لذا بااین شرایط هیچ قول قهرمانی نمیدهد
تااینکه رفته رفته ازهفته هشتم تیم استقلال به صدرجدول لیگ صعود کرد اما آقای سرمربی همچنان شکایت میکرد وگلایه مند بود که عده ای نمیخواهندونمیگذارند استقلال قهرمان شود ودچارتوهم شده بودکه زمین زمان بااستقلال دشمنی دارند وایشان هرهفته حتی پس ازبرد تیم هم حرفای اول فصل راتکرارمیکرد واین موضوع به بازیکنان تیم هم القا شده بود که نمی گذارند استقلال قهرمان شود.بااین شرایط تیم تاهفته بیست هفتم درصدرجدول بود ومتاسفانه آقای نکونام پذیرفته بود وباورکرده بود که نمیگذارند استقلال قهرمان شودحتی دراین مدت به پیشکسوتان استقلال که گفته بودند استقلال باهمین بازیکنان هم توان قهرمانی داردبشرط اینکه آقای نکونام واردحاشیه نشود ودست ازبهانه جویی بردارد هم تاخته بود وانها راخاین خطاب کرده بود
خلاصه اقای سرمربی باور کرده بود وپذیرفته بود که استقلال نبایدقهرمان شود
درنتیجه تیمی که بیش ازبیست هفته صدرجدول بود درسه هفته پایانی صدرجدول رابادست خود به تیم پرسپولیس واگذار کرد ودرنهایت هم درهفته پایانی بااختلاف یک امتیاز پرسپولیس قهرمان شد که واقعا شایسته بود
چرا؟ چونکه آقای نکونام درذهن خود این موضوع راهجاانداخته بود که فدراسیون وکمیته داوران وعوامل برگزاری مسابقات نمیگذارند تا استقلال قهرمان شود واین درشرایطی بود که عدم وجود کمک داورویدیویی “وی ای ار” واشباهات داوری مشکلاتی برای همه تیمها ایجاد کرده بود وبه نوعی اشتباهات داوری گاهی به ضرر یک تیم وگاهی به نفع همان تیم رقم میخورد هرچند به قول استادنازنین شکایت وگله مندی آقای نکونام برحق ودرست بوده باشد مهم اینکه اینو باورکرده بود ودرنهایت تلاش بازیکنان راپس ازیکسال هدرداد وهواداران دههامیلیونی استقلال راناامید کرد واین درشرایطی بود که فرمان قهرمانی دست خودش وتیمش بود اگردرهفته بیست هفتم تیم نساجی راشکست داده بود قهرمان شده بود
حال درمقابل این باوراشتباه دوفصل پیش آقای فرهادمجیدی سرمربی استقلال شد ودراولین مصاحبه خودش باتوجه به مشکلات تیم ومشکلات ساختاری ورزش ایران ازجمله فوتبال ونحوه برگزاری وبرنامه ریزی مسابقات اعلام کردشایدعده ای دوست ندارند وسنگ اندازی کنند تاتیمش موفق نشود اما محکم روی میزمصاحبه کوبید وگفت من درمقابل همه مشکلات می ایستم واستقلال رابعداز چندسال قهرمان میکنم
وبااین باور بازیها راشروع کرد ودرنهایت هم تیم استقلال بعدازچندین سال بایک رکورد شگفت انگیز وبدون باخت قهرمان لیگ برترایران شد
این است تفاوت دیدگاهها وباورها
درپایان تشکرویژه دارم ازاساتید نازنین و ازدرگاه ایزدمنان برای همگان آرزوی موفقیت و پیروزی دارم
خداحافظ ونگهدار هممون باشد
ممنون آقای ابراهیمی عزیز از کامنت بسیار زیبایت
در همان هفته هایی که استقلال در صدر جدول بود و این گلایهها و غر زدنهای آقای نکونام را در سایتهای ورزشی خوندم
گفتم طبق قانون نباید امسال استقلال قهرمان بشه
چونکه این مربی داره شکست و قهرمان نشدن جذب میکنه
و موقعی که پرسپولیس قهرمان شد من بار دیگر به این راه و به این قانون بیشتر از قبل ایمان آوردم
که با فکر و باور میتوانم همه خواستههامو عملی کنم
بانام خدا
باسلام وعرض ارادت خدمت شمادوست عزیز جناب امیدخان عزیز
بسیارسپاسگزارم از ابرازلطف جنابعالی
امیدوارم روزی برسد تاجامعه ورزش کشورمان ازمربی گرفته تابازیکنان هنگام باخت بجای توجیه شکستها حرفه ای عمل کنند ومسئولیت شکست رابپذیرند وشکست رو یه تضاد بدونن ودرسهای لازم را بگیرند وروح جوانمردی وفرپلی درعرصه ورزش کشور به منصه ظهوربرسه تا همه ازورزش لذت ببرند واین باورتقویت بشه که همه چیز دست خودمون هست ولاغیر
درپناه الله یکتا همیشه ورزشکار ورزش دوست وتتدرست باشید.
چقدر عالی و قشنگ توضیح دادید به وسط کامنت زیباتون که رسیدم گفتم ای کاش با فرهاد مجیدی که سرمربی قبلی استقلال بوده مقایسه کنید که به زیبا ترین شکل ممکن توضیح دادید ، و یک موضوع دیگر که خیلی دوست دارم بگم تیم رئال مادرید هست ، این تیم به قولی انگار باور کرده که استاد کامبک زدنه و در چمپیونز لیگ حد اقل 1 کامبک رو داره ، و در یک سال با 4 کامبک به فینال رسید ، اینقدر این موضوع باور پذیر شده که رئال مادریدی ها برای کُری خونی میگوییند هیچوقت از دقیقه 80 به بعد به رئال مادرید گل نزنید چون کامبک میخورید
در پناه نور و عشق باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام به دوستان هم فرکانسی عزیزم و استادجان و خانوم شایسته مهربانم
میخوام یه داستان از نحوه هدایتم بگم که خیلی حس خوبی توی وجودم ایجاد کرد…
من انشالا به امید الله مهرماه امسال قراره جشن ازدواجم رو برگزار کنیم و زندگی مشترکم رو شروع کنم. مدتی بود داشتم به این فکرمیکردم که چقدر دلم میخواد تا مهرماه همسرم بتونه خونه بخره و زندگیمون رو توی خونه خودمون شروع کنیم اما اینقدر عوامل بیرونی و افکار محدودکننده بهم فشار آورد که خواستم از خرید خونه تبدیل شد به رهن کردن یک خونه…
گذشت و گذشت و من با شنیدن حرف های اطرافیانم که پول نیست و خونه ها گرون شدن و … روز به روز خواستمو میاوردم پایین تر و کلا قید خرید خونه رو زدم.
من عادت دارم فایلایی که از استاد خیلی دوست دارم رو توی گوشیم سیو میکنم که هرزمان نیاز داشتم پلی کنم و گوش بدم حدودا یه 50تا فایلی میشه.
یه روز گوشیمو برداشتم و وارد برنامه دیوار شدم و سرچ کردم برای رهن خونه. همینجور که برنامه دیوار رو داشتم بالا پایین میکردم و درحالی که هیچکدوم از خونه ها هم به دلم نمینشست به خودم اومدم و گفتم من از کجا به کجا رسیدم. چرا قید خرید خونه رو زدم و الان همه تمرکزم رو گذاشتم روی خونه اجاره ای….
اینقد یهو مضطرب شدم که دلم خواست به حرفا های استاد گوش بدم و صدای ایشون رو بشنوم بلکه اروم شم. وارد فایل های سیوشده گوشیم شدم و داشتم فکرمیکردم که چی گوش بدم، یه بسم الله گفتم و یه حسی بهم گفت کلمه “ب” رو سرچ کن و وقتی سرچ کردم فایل “بجای کوچک کردن خواستت آرزوهاتو بزرگ کن” اومد جلوی چشمم.
خدای من اسم فایل رو که دیدم متحیر شدم و فهمیدم که خداوند داره باهام مستقیم و شفاف حرف میزنه . (توصیه میکنم این فایل رو هزاربار گوش بدید.)
یه جا از این فایل خیلی خیلی به دلم نشست و به فکر برد منو…
استاد گفتن خیلیا میپرسن باور خوب یا بد رو از کجا تشخیص بدیم…شما زمانی میتونی بفهمی چه باوری درسته یا غلط که ببینی شنیدن اون حرف چه احساسی بهت میده. اگه احساس ترس یا اضطراب یا کمبود بهت دست داد فارغ از اینکه اون حرفو دکترت بهت زده یا خونوادت یا هر ادم دیگه اون باورغلطه…به همین راحتی…
این حرفو هزاران بار دیگه هم از استاد شنیده بودم اما انگار الان در مدار فهمش قرارگرفته بودم…باخودم گفتم مهم نیست که مامانم مدام داره در گوشم میگه شما نمیتونید خونه بخرید…مهم نیست که میگه خانواده همسرت نمیتونن هیچ حمایتی ازتون بکنن اینا باورهای اشتباهیه چون وجود من رو سراسر ترس و اظطراب میکنه و باعث میشه حتی دیگه نتونم به خواستم فکر کنم و هی خواستم رو کوچیک و کوچیک تر کنم…
بعدهم که وارد سایت شدم و دیدم بعد از چندوقت استاد فایل جدید گذاشتن و این فایل رو دیدم که دقیقا و عینا صحبت های استاد برای من بود و تکمیل کننده فایل بجای کوچک کردن خواستت آرزوهاتو بزرگ کن…
یا الله…
با نوشتن و یاداوری این هدایت و صحبت مستقیم پروردگارم دوباره احساساتی شدم و دلم پر از نور امید شد
از اون روز تصمیم گرفتم دوباره تمام سرچ گوشیم بشه دیدن خونه های مختلف برای خرید.من کاری به این ندارم که از چه طریقی خداوند میخواد من و همسرم رو مالک خونه کنه…اما این رو میدونم اگر من باورش کنم و واقعا بخوام خودش هم برام خونه میشه هم برام پول میشه… خودش برام همه چیز میشه و زیباترین و آسان ترین چیزها رو سر راهم قرارمیده.
مطمعنم اگر خواستم رو بیارم پایین و به رهن خونه اکتفا کنم خداوند هم در همین حد به من میده… من اینقدر عوامل و باورهای مخرب و محدودکننده بیرونی بهم فشار آورده بودن که حتی جرعت تصور خونه موردعلاقم رو توی ذهنمم نداشتم… یعنی حتی میترسیدم تصورش کنم چون باورکرده بودم که نمیشود… باورکرده بودم که همون اول زندگی قرارنیست مالک خونه باشیم چون زوده حالا بعدها اگر شد میخریم…اما کی میتونه وقتی پروردگارش اینقدر زیبا میاد سمتش و باهاش رودر رو حرف میزنه و میگه بنده من نکن اینکارو تو هرچقد بخوای من بهت میدم اندازش برای من فرقی نمیکنه من نامحدودم تو زندگیت رو با باورهای محدودکنندت نابود نکن، تسلیم نشه و به خودش نیاد…
انشالا با کلی ذوق و شوق مهرماه درحالی که زندگی مشترکم رو توی خونه خودم شروع کردم بیامو براتون بنویسم…
خیلی خیلی دوستتون دارم استادجانم…
مرسی که اینقدر قشنگ کنارماهستید….
سلام به دوست ارزشمندم فاطمه عزیز
بسیار ممنونم از کامنت زیبایی که نوشتید .
با خوندن کامنت شما حس و حال بسیار خوب در وجودم شکل گرفت و ایمان قوی تر شد.
الله اکبر الهی شکرت برای این هدایت بی نقص و عالی
خوندن کامنت شما که خواسته مشترک من و شماست بسیار الهام بخش شد برام.
من رو بردید به سال 1389
وقتی من با همسرم با هم عقد کردیم ، هیچ خونه ای نداشیم ، با پولی که اون موقع داشتم تو منطقه خودمون (منطقه 22 تهران) نمی تونستم خونه رهن کنم و باید از تهران خارج می شدم.
پدرم اصرار کرد که بیا طبقه همکف رو خالی کنم و شما برو بشین. اون موقع من دوست نداشتم که نزدیک خانواده باشم و قبول نکردم ، پدر با طعنه به خانواده گفت : بذارید بره دور هاش رو بزنه بعدش برمی گرده موزاییک های همین طبقه همکف رو لیس می زنه!!!
همین الان برای این حس و حال عجیب چشم هام پر اشک شد.
اون موقع حرف پدرم خیلی من رو بهم ریخت . خب من هیچ چیزی از قوانین زندگی نمی دونستم و ناخودآگاه یک حسی درونم بیدار شد که اشکالی نداره ، خدا بزرگه ، ناراحت نشو و به مسیرت ادامه بده.
راه افتادم رفتم به سمت کرج . یک شهرکی هست به نام شهرک جهان نما که کلا از تهران 20 و از منطقه 22 جمعا بیست دقیقه شاید هم کمتر فاصله داره.
شروع کردم به گشتن تو املاکی ها برای رهن یک واحد 80 متری.
هیچ وقت یادم نمی ره اون موقع حس و حال خیلی خوبی داشتم چون تونستم بودم با همسرم ازدواج کنم . خانوادم کلی با ازدواج من و همسرم به این دلیل که چند سال با هم دوست بودیم مخالف بودند ولی من نظرم عوض نشد و دست آخر ازدواج کردیم.
چند باری که بنگاه ها رو گشتیم تو همون روز اول ، یک املاکی به اسم آقای رضا مفیدی ، گفت که چرا یک واحد نوساز همین جا نمی خرید ؟؟
من هم گفتم آقای عزیز دلت خوشه ، من با 7 یا 8 میلیون م اومدم واحد رهن کنم ، شما میگی بیاد 90 میلیون بده واحد بخر!!
خلاصه هنوز نمی دونستم خدا برام چه معجزه ای رو رقم زده.
چند روی این ایده تو ذهنم بود و به همسرم گفتم آخه چطور می شه حتی به این ایده فکر کرد؟؟
ولی دستان خدا اومدند
چشم باز کردم دیدم از جاهایی پول اومد که عقل جن هم نمی رسید
خانمم مقداری پول آورد
سازنده که یک مجتمع 7 واحدی رو ساخته بود ، وقتی فهمید عروس و داماد هستیم ، 20 درصد مبلغ خونه رو به زمان سند موکول کرد.
و من و همسرم وارد واحد 94 متری نوساز کلید نخورده در شهرک جهان نما بنفشه سوم غربی ساختمان سام شدیم . بهترین واحد مجتمع ، تک واحد در یک طبقه و بزرگترین پارکینگ اون مجتمع و شب عروسی بلافاصله بعد از مراسم وارد خونه خودمون شدیم.
.
و خداوند بی نهایت است و لامکان و بی زمان
اما به قدر فهم تو کوچک می شود
و به قدر نیاز تو فرود می آید
خداوند همه چیز می شود همه کس را
به شرط ایمان
به شرط باور به قدرت خداوند
به شرط باور به اینکه اگر من احساس خوبی داشته باشم ، و توکل کنم به خدا ، خداوند قدرت اجابت خواسته هام رو داره
قدرت خداوند خیلی بیشتر از توانایی های لازم برای خلق خواسته های منِ.
بله فاطمه عزیز ، به قول شما اگر قانون رو باور کنم و باورهام رو قوی کنم و احساس خوبی داشته باشم از بی نهایت طریق خداوند من رو به خواسته هام می رسونه.
.
.
از سال 1389 حدود 8 سالی گذشت و من خودم رو وارد مسیر غلط کردم و از مسیر احساس خوب و ازمسیر توکل و امید و خداپرستی بیرون اومدم.
و به همون شکل که اوضاع درست شده بود اوضاع هر روز بدتر و بدتر شد.
تا جایی که من اون خونه رو فروختم ، در تهران مستاجر شدم و زندگی از مسیر درست خارج شد
تا رسیدم 4 به اردیبهشت 1399 وهدایت شدنم به مسیر استاد عباسمنش و کلی دوست موفق و با ایمان و ارزشمند.
و من الان 4 سال هست که خود واقعیم رو پیدا کردم و در حال قوی تر کردن باورهام هستم.
باور دارم همون طور که سال 89 ناآگاهانه خواسته ام رو خلق کردم ، الان خیلی راحت و زیباتر و آسان تر می تونم خواسته های خودم رو خلق کنم .
به شرطی که باورهام رو منطبق و هم جهت کنم با خواسته هام
به شرطی که قدرت رو فقط به خداوند بدم
به شرطی که خدا رو در لحظه لحظه زندگیم حاضر بدونم.
به شرطی که هر روز احساس بهتر از قبل داشته باشم
و الان با خوندن کامنت شما ایمان من قوی شد که ،
چرا به دنبال رهن واحد 3 خواب بزرگ هستم برای زندگی بهتر و راحت تر ؟
چرا باید خواسته هام رو کوچک کنم ؟
مدت هاست که از خداوند درخواست یک خونه بزرگ کردم چون تو خونه فعلی که 2 خواب هست بچه ها جا کم میارن ، دختر میخواد برقصه پسرم هم میخواد فوتبال بازی کنه و همیشه سر این موضوع داستان دارند.(:(:(:
الان با کامنت شما فهمیدم که من به جای بزرگ کردن باورهام در حال کوچک کردن خواسته هام بودم.
باید باورهام رو بزرگ کنم
چون من که قرار نیست این کار رو انجام بدم ، خداوند قرار من رو مثل شما صاحب خونه مورد علاقه ام بکنه .
وظیفه من درخواست کردن و داشتن احساس خوب و امید و باور به بی نهایت بودن خداوندِ
وظیفه من باز کردن درها و دریافت نعمت های بی نظیر الهی هست
وظیفه خدا هم اینه که از بی نهایت طریق من رو به خواسته هام نزدیک کنه
من به چگونگی کاری ندارم ، این در حد توانایی های و درک من نیست ، این وظیفه خداوندِ.
من وقتی باور داشته باشم آنچه که در ذهنم می ساز اتفاق می افته ، و جهان لاجرم این اتفاق رو رقم می زنه ، دیگه به چگونگی کاری نداریم.
اگه به چگونگی کار داشته باشم کاملا ذهنم و احساسم منفی میشه ، و احساس بد = اتفاقات بد ، به همین راحتی این باور برام منطیقه ، که نباید به چگونگی کاری داشته باشم ، چون چگونگی یعنی احساس بد ، و هرباوری که احساس بدی رو رقم برنه باور غلطیه!
برای شما دوست عزیزم که باعث خلق این آگاهی ها و قوی تر شدن و بزرگ تر شدن ایمانم شدید بسیار سپاسگزارم
منتظر خبر های عالی شما از خانه دار شدنتان هستیم
موفق ثروتمند خوشبخت و تندرست باشید
خدانگهدار
پس این باور درسته که من نباید به چگونگی کاری داشته باشم و به این شکل با این باور احساسم خوب میشه ، پس این باور باوری دستیِ.
سلام به دوست هم فرکانسیم اقاجواد
چقدر داستانتون رو زیبا تعریف کردید و چقد دلم گرم شد… شما با 7،8 تومن دنبال خونه رهن بودید و خداوند شما رو صاحب یک خونه زیبا و کلیدنخورده کرد…
اینقدر گاهی مسیر رسیدن ما به آرزوهامون ساده اتفاق میفته که یادمون میره هماهنگیش کار خداوند بوده … اینقدر آسان میکنه کارهامون رو و عادی برامون رقم میزنه که به شکل معجزه دیگه نمیبینیمش و اونجور که باید قدردانی نمیکنیم…
اقاجواد من روزی که رفتم قرارداد تالار و لباس و … مراسمم رو ببندم هیچ پول خاصی نداشتم و اصلا نمیدونستم خانواده همسرم تا چه حد میتونن هزینه کنن فقط یادمه صبح ساعت چهار از خواب بیدارشدم و رو به قبله سجده کردم گفتم پروردگارا من هیچنمیدونم قراره چی بشه اما فقط میخوام همه چیز برام آسان پیش بره و مطابق خواسته هام باشه….همون لحظه ای که سجده کردم یه حسی بهم گفت خداوند مهر زد پای خواستت و انجام شد…
اونروز وقتی رفتم لباسم رو انتخاب کنم منی که اینقدر حساس و سختگیرم و برای خریدن یه مانتو هزارجا رو میگردم توی دومین مزون لباسی که ماه ها بود بهش نگاه میکردم رو دیدم و اجارش کردم. جالبیش این بود که من خیلی اتفاقی وارد این مزون شدم و وقتی عکس لباس موردعلاقم رو توی گوشیم بهشون نشون دادم که این رو دارید یا نه گفتن اصلا شما این اسکرین شات رو از پیج ما گرفتید و لباس مزون ماست… یا الله…. اشک شوقم همونجا سرازیر شد…
برای تالار وارد یه تالاری شدم که اینقدر زیبا بود که دلم رفت براش اما این تالار رو اصلا قصد دیدن نداشتم چون همه تا اسمش میومد میگفتن اینجا خیلی گرووونه و اصلا نزدیکش نشو اما وقتی رفتم و سالنش رو دیدم قبل از اینکه برم قیمت هاشو بپرسم تو دلم گفتم خدایا چرا به من اونقدری پول ندادی که بتونم جشنم رو اینجا بگیرم اخه من دلم رفته واسه این جای زیبا… همون موقع مدیریتش بهم گفت حالا بیا بریم بشینیم صحبتارو کنیم و وقتی قیمت هارو بهم گفت دیدم اصلااا تفاوت آنچنانی با جاهای دیگه نداره و طرف یه تخفیف خوبم به ما داد و خیلی راحت قرارداد اونجارو بستیم…
هنوزم باورم نمیشه چقدررررر خداوند برام همه چیز رو آسون کرد دقیقا همون دعایی که ساعت4صبح کردمو اجابت کرد…
حرف برای گفتن زیاده و هدایت های خداوند بی نهایته… بقول ملاصدرا خداوند همه چیز میشود همه کس را…
چقدر این جملتون قشنگ بود”من به چگونگی کاری ندارم ، این در حد توانایی های و درک من نیست ، این وظیفه خداوندِ.”
از خداوند میخوام همه چیز به آسون ترین شکل ممکن براتون اتفاق بیفته و به زودی صاحب یک خونه چهارخوابه بشید چون خداوند همیشه بهتر از تصور مارو رقم میزنه درصورتیکه به معنای واقعی توکل کنیم.
خدانگهدارتون باشه
سلام وصد سلام عاشقانه
دوستانه
محترمانه ومحجوبانه ومحبوبانه وپر از بوی گل یاس تقدیم روی ماهتون فاطمه عزیز وجواد جان …..
همیشه دقایق زیادی در تخیلات وتفکرات توحیدی خودم با خودم در میان جملات شما دوست گرانمایه ام گردش منظم تقوا گونه ای دارم جوری که با یک چشم به زدن وارد تقوا وتوحید میشم وراحت سیستم فکریم با توحیدی بودن انس میگیره واین نشان از این دارد که چیدمان جملات بدست دوستی عزیز بود وچون در احساس خوب هستین براستی تا قیام قیامت هرکسی وارد این واردی وخواندن کامنت شود به شرطی که باور کند وارد این باغ خوش احساس تقوا وتوحید میشود وبراساس زندگی خودش برداشت خواهد کرد
از صمیم قلبم سپاسگذارم
سپاسگذارم هستین وبودنتان را دوست دارم ….
به نام خالق هدایتگر
رب من تو صاحب همه چیز هستی و هرچه دارم از آن توست من نمیدانم و تو میدانی و مرا هدایت میکنی …
سلام به فاطمه ی عزیز اسم آبجی منم فاطمه است و چقدر اسم قشنگیه
آبجی عزیزم بهت تبریک میگم که در یک رابطه ی فوق العاده ای هستی و قرار کلی رشد کنی و بزرگتر بشی انشالله …
قبل از اینکه مهاجرت کنم در حالی که پر از بدهی بودم و حتی کرایه خانه ام را هم نداده بودم اما امید و توکل تو دلم موج میزد و میدونستم که اتفاقات خوبی واسم میفته اون زمان در یک سوئیت 12 متری زندگی میکردم و بسیار لذت هم میبردم و قبل از مهاجرت به مکانهایی میرفتم که خانه های لوکس و شیکی داشت و خودم در اونجا تجسم میکردم و کلی ذوق میکردم و در تهران در خیابان شیراز میرفتم و مغازه های که مخصوص دکور داخل خونه بودن و نگاه میکردم و یکی از فایل های استاد که در دسته تمرکز بر نکات مثبت است و داخل فروشگاه های لوازم خانگی هست و استاد ازش فیلم گرفته را بارها دیدم و باورهای قدرتمند کننده و توحیدی مثل اینکه هرچی بخوام خدا واسم جور میکنه و یا پول هست تکرار میکردم و این فایل ها را نگاه میکردم و بالاخره مهاجرت کردم و در کمتر از دوماه شرایط کاری واسم پیش اومد که در یکی از بهترین خانه های لوکس در جزیره کیش مستقر شدم و در لواسان و شمال هم مثل همون خونه را دارم و میتونم ازش استفاده کنم و البته که مدام در حال تمرکز بر نکات مثبت بودن وحالم خوب بود و کامنتی در همین فایل گذاشتم که میتونین بخونید و ایمانتان قویتر بشه
دوست داشتم بهتون این پاسخ بدم و بدونین که این هدایت الله است و با مواردی که گفته شد شما صاحب خانه میشین و اگر هر اتفاق دیگه ای افتاد همیشه تمرکزتون بر نکات مثبت باشه و شکر گذار خدا باشین که قطعا بهترین اتفاقات واستون رقم میخوره
خبرهای خوبتون کامنت کنید انشالله
آقامجید عزیز ممنون بابت پیام پراز مهرتون… خدامیدونه هرکدوم از نوشته های بچه هارو میخونم اشک شوق میریزم و احساسم اینه که خداوند داره باهام صحبت میکنه….
خداروشکر که تونستید آرزوهاتون رو خلق کنید…این به ما قدرت میده و باورهای مارو صدبرابر قوی تر میکنه
انشالا همیشه در بالاترین فرکانس باشید و همه چیز به آسانی براتون رقم بخوره
سلام عزیزم
خیلی خوشحالم ک خداوند من را هدایت کرد به کامنت شما دوست عزیزم .
من روز اول این فایلو گوش دادم ولی متوجه باور نادرستم نشدم
اما الان با کامنت شما
فهمیدم منم دقیقا همین موضوع را باور کردم .
من همیشه تو دفترم نوشته بودم خونه ی 100 متری
ولی چون الان گفتن گرونه پولمون نمیرسه املاک مارومیبره خونه متراژ پایین نشون میده
با کامنت شما منم متوجه شدم چرا من باور کردم که نمیتونم صاحب خونه 100 متری بشم ؟
من این خونه 100 متری را از خدا میخام ن از بنده خدا .
خداوند صندوق گنج و ثروته.
من دارم باور میکنم فراوانی هست ثروت هست
اما با این رفتارم ثابت کردم درسته دارم روی خودم کار میکنم
اما تبدیل به رفتارم نشد.
رفتارم نشان دهنده فراونی و وفور نعمت نبود .
با کامنت شما آگاه شدم
سپاسگزارم دوست عزیزم
سلام عزیزم
خیلی خوشحالم که کامنتم باعث شد مچ باور محدودکنندتون رو بگیرید و برای تغییرش اقدام کنید.
باورکنید اگر ما بخوایم و باورش کنیم خداوند اینقدر زیبا همه چیز رو برای ما مهیا میکنه که صدسال به عقل خودمون نمیرسید.
دوست عزیزم معنی واژه ی توکل خیلی قشنگه… توکل کن و خودت را تمام و کمال به خدا بسپار و هیچ ترس و اضطرابی به دلت راه نده اونوقت میبینی خونه صدمتری که هیچ خونه 300 متری رو با قیمت یه خونه صدمتری بهت میده…
منتظر شنیدن خبرهای خوبتون هستم.
بنام الله
سلام وعشق ونور الهی به روح پاکت فاطمه جان دوست بی نظیرم چقدر لذت بردم از کامنتت واینکه چه عالی اصل را از فرع تشخیص دادید
همانطور که خودت گفتی اندازه ومقدار برا خدا فرقی ندارد چون او نامحدوده
فاطمه جان خدا را شکر بخاطر وجود ارزشمندت
بی صبرانه منتظرم تا با ذوق وشوق اتفاقات شروع زندگی مشترک با همسر عزیزت را در خانه دلخواهت بخوانم ولذت ببرم
فاطمه جان زندگی سراسر عشق ،ثروت ،آرامش،شادی وسلامتی را در کنار همسر عزیزت برات آرزو دارم
یا حق
سلام دوست عزیز
خدا رو شکر داری باورهات درست میکنی
به عوامل بیرونی گوش نده فقط روی خدا حساب کن
من هم مثل شما فکر میکنم امروز حرف خونه شد ما مستاجریم همسرم فکر محدود داره ولی من گفتم بسپار به خداوند خونه زیاده همش حس منفی می داد خونه گرونه رهن از کجا بیارم بریم جای دور خونه کهنه …
ولی من کوتاه نمیام سپردم به خداوند امید دارم خودش کمکم میکنه صاحب خونه خداست
امیدوارم صاحب خونه بشی عزیزم
جشن عروسی ات مبارک باشه انشاالله خوشبخت بشی تحسینت میکنم که خوش بین هستی
منتظر خبر خوش ات هستیم
در پناه خداوند باشی
سلام فاطمه جان
ان شاالله شروع زندگی مشترکت همون طور که میخوای تو خونه خودتون باشه و روزهای خوبی رو با همسرت داشته باشی. پر از تجربه های شیرین و قشنگ. سالهای سال با عشق در کنار هم زندگی کنید
عزیزم چه خوب مچ ذهن نجوا گر خودتو گرفتی، ذهنی که محدودیت داشت و میگفت پول کمه و باعث شد خواسته خودتو کوچیک کنی. و چه خوب باور قدرتمند کننده جایگزین اون کردی و خواسته خودتو از خدا خواستی
بهترین ها رو واستون آرزومندم
سلام فاطمه جان دوست عزیزم و استاد عباس منش جان
واقعا ممنونم بابت کامنت زیباتون خیلی قشنگ گفتین منم یه مدتی همینجوری شدم و بابت خرید ماشیبنم چون بقیه گفتن اولین ماشین هر چی شد عیب ننداره منم خریدم حالا طوریش نیست منم الاعاتی نداشتم الان کاملا متجه هستم چیکاری انجام بدم کامل هم نه یه چیزایی در مئرد رابطه در مورد خرید تجسم کردن خیلی جواب میده و اینکه منم روز به روز خواسته هامو کمتر میکردم و مدام میگفتم ول کن بابا زندگیتو بکن چقدر بلند پروازی و میدیدم چقدر قبللا خوشحال بودم شاد بود حالم خوب بود همیشه توسفر تو بهترین جا بهترین مکان بهترین خواسته داشته خدایا شکرت و جمعه هم با خوندن کامنت شما دوباره مغزم زیرو شد گفتم خدایا شکرت اینکه ما ادمها وقتی میخواهیم هدایت میشیم به بهترین ها عالی ترین ها خدایا صدها هزار مرتبه شکرت مرسید دوست عزیزم فاطمه جان اینکه نوشتین خواسته هاتو بزرگ کن ظرف تو بزرگ کن وجوتود بزرگ کن خدایا شکرت
سلام به شما فاطمه خانم … امیدوارم خداوند هدایتم کنه برای نوشتن ، ممکنه یکم طولانی بشه … نمیدونم چطور و چجوری و کاملاٌ هدایتی رسیدم به کامنت شما … یه حسی بهم گفت بخون … دیدم درباره خرید خونه نوشتین … یاد خودم و شرایط خودم افتادم ، دیدم راجب عدم حمایت خانواده همسرتون نوشتین بازم یاد خودم افتادم … اما قصه از چه قراره ؟ من و همسرم 8 سال از راه دور باهم دوست بودیم ( در دو شهر متفاوت ) ، خلاصه بعد از 8 سال با کلی داستان و اتفاقات عجیب و مخالفت های شدید خانواده خودم بالاخره ما ازدواج کردیم ( داستان کاملش رو میتونید توی پروفایلم قسمت دیدگاه به فایل های دانلودی در جواب سیدعلی خوشدل عزیز کامله کامل توضیح دادم ، اینجا نمیخوام خیلی طولانی بشه :)))) دوست داشتین بخونید :)))
ما ازدواج کردیم و مسیر به شکلی جلو رفت که من به شهر همسرم مهاجرت کردم ( یه اتفاق کاملا هدایتی و پر از درس که هنوزم گاهی یادش میفتم لذت میبرم از این تصمیمم )
از اینکه گفتین اطرافیان همش میگن خونه گرونه ، مگه شما میتونید خونه بخرین ، یاد این افتادم که اواخر دوران عقدمون بود ، همسرم اومده بود پیشم ، سر سفره ناهار ( دقیقا یادمه ها ) نشسته بودیم برای ناهارخوردن یهو صحبت ماشین شد ، وسط ناهار مادرم بهم گفت مگه تو میتونی ماشین بخری رضا ؟ هیچی نگفتم و سکوت کردم ، راست میگفت … من و همسرم توی کرونا عقد کرده بودیم ، جز یه مجلس توی خونه و رفتن به آتلیه برای عکاسی و فرمالیته چیز خاصی نداشتیم ، بدون عروسی رفتیم سرزندگیمون ، حتی بدون ماه عسل !!! چون منم مثل همسر شما بدون حمایت خانوادم ازدواج کردیم ( تقریبا حمایتشون یه سرویس طلا 10 میلیونی بود که به همسرم دادن و بس ! ) البته اصلا اینا رو نمیگم که حس قربانی بودن یا هرچیزی تعریف بشه بلکه افتخار میکنم به شرایطی که من بودم و خدای خودم که عاشقانه میپرسمتش که تنها او را میپرستم و تنها از خودش یاری میطلبم که خودش شاهده که در تمام این مسیر همیشه تنها همراه و همدمم بوده و امروز سرمو بالا میگیرم و افتخار میکنم خدای من بزرگتر از هرکسی هستش ، بعد از اون حرف مادرم و بعد ناهار وقتی وارد اتاق شدم همسرم با حالت بغض گفت : رضا مگه ما چمونه که نتونیم ماشین بخریم ؟ گفتم اشکالی نداره ، اون مادره ، دلش میسوزه ، اونکه بدش نمیاد من ماشین داشته باشم … فهمیدم همسرم دلش شکسته ، منم دلم شکسته بود ( هنوزم باور نداشتم ماشین بخرم ) دقیقا بعد از چند ماه ، در تیر 1401 قرعه کشی خودرو تیبا2 سفید صفر کیلومتر بنامم در اومد و بدون ریالی قرض از کسی ماشین رو از درب کارخونه تحویل گرفتم ، چند وقت بعدش به مادرم گفتم مهناز دلش شکست روزی که گفتی شما نمیتونید ماشین بخرید ( با حالت خنده ) گفتم خدا به دلش نگاه کرد مارو ماشین دار کرد ، گفت پسرم من به منظور نگفتم گفتم شرایط سخته و… و اما امروزی که دارم کامنت میزارم براتون … تقریبا یک ماه پیش با همسرم تصمیم گرفتیم تمام پس انداز این 3 ساله رو که به لطف خداوند ( من وااقعا میگم اگر هدایت خداوند در این مسیر نبود من هیچچ هیچم ) جمع کردیم رو خونه بخریم ( الانم اگه از مادرم بپرسی رضا میتونه خونه بخره میگه محاله ، خونه گرونه و… البته من ناراحت نمیشم از این حرفا چون این حرفا بخاطر باورهای محدود کننده تمامی آدمهاس ، ولی بچه های این سایت الهی خلاف جهت رودخانه و باورهای عام مردم حرکت میکنن ) خلاصه ما رفتیم چند تا خونه رو دیدیم … خدا میدونه مثل این بچه ها که بستنی میبینن هر خونه ای میدیدیم میخواستیم خخخخ ، خانومم ذوق کرده بوده میگفت همینو بخریم … بهش میگفتم عجله نکن … استاد همیشه میگه چطور از این بهتر … چطور از این قشنگتر .. کار به جایی رسید که ما فکر نمیکردیم حتی خونه یک خواب بتونیم با پولمون بخریم و مجبوریم سوییت بخریم خخخ اما الان دنبال خونه 2 خواب هستیم .. حتما نورگیر باشه … حتما فلان و بیسار و… باشه و همیشه هر زمان نجوای شیطان میگه نمیتونی یا نمیشه با خودم میگم اون خدایی که منو تا اینجا اورده ، به من ماشین داده ، همسر عالی عنایت کرده ، پول به مقدار بسیار زیاد داده ( راجب باور مالی خودمم توی عقل کل به یک سوال جواب دادم ) ، حتما خودشم منو خونه دار میکنه ، منتهی ما تا الان موفق نشدیم به خرید خونه به 2 علت 1- حتما حتما باوری محدود کننده در وجودمون هستش که الان 2 روزه تصمیم جدی گرفتیم ، دفتر برنامه ریزی و دفترشکرگزاری خریداری کردیم تا مصمم تر ادامه بدیم نکته دوم اینکه احتمالا هنوز خونه ای مناسب ما برای فروش نیست خخخ و حتما در موقعیت و شرایطی مناسب اون خونه نصیب ما میشه ^-^ و به راحتی … کاملا راحت و آسمون ما به خواستمون میرسیم … این وعده خداست و خداوند هرگز دیر نمیکند …
در پناه الله یکتا شاد و ثروتمند و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید
سلام به دوست خوبم آقارضا
امیدوارم الان که دارم این کامنتو مینویسم شما قرارداد خونه ای که دنبالش بودید رو بسته باشین و مثل زمانی که بدون قرض و وام صاحب ماشین شدید الانم صاحب خونه رویاهاتون شده باشید.
چقدر شیرینه که آدم خودش بتونه دونه دونه آرزوهاشو تیک بزنه بدون اینکه از کسی غیر از خداوند طلب کمک کنه و اونوقت با نتیجه ای که به دست آورده این باور رو به خودش و اطرافیانش بده که میشود…
ممنون که داستانتون رو با من به اشتراک گذاشتین واقعا پیام های این مدت دوستان به من بسیاااااار دلگرمی داد و خدارو هزاران بار شکر میکنم بابت وجود شما و دوستان همفرکانسیم و مخصوصا استاد عزیزم که این سایت روایجاد کردن که ما بتونیم باهمدیگه درارتباط باشیم و رشد کنیم و از رشد و پیشرفت همدیگه کیف کنیم.
انشالا هرجا هستید در پناه خداوند یکتا شادو ثروتمند و سلامت باشید.
سلام به دوست همفرکانسیم
حسم گفت از تجربه خودم بهت بگم چون تنها چیزی که باورهای مارو تغیر میده الگو هاست
تقریبا یک سال پیش درحالی که من و همسرم حدود یک سال و نیم از عقدمون میگذشت تضاد ها شروع شد،اون موقع من نه درامد درستی داشتم،نه پول و زیر صفر بودم و داشتم رو دوره روانشناسی ثروت کار میکردم و از وقتی به سه جلسه تضاد رسیدم تضادای زندگی من شروع شد که مهمترینش خونه بود یعنی تا اونموقع یه اتاقی در اختیار ما بود که خیلی توش راحت بودیم و درحالی که عقد بودیم ولی مستقل بود از خانواده
خلاصه تضاد از درو دیوار میومد و من چون اون سه جلسرو قورت داده بودم به جای توجه به اون تضاد به شکل های مختلف توجه میکردم به خواستم که خونه بود،البته اصلا کار راحتی نبود ولی من خیلی خوب این کارو میکردم و درکنارش با اوردن الگو از افرادی که بعد از عروسی تو خونه خودشون ساکن شدن این باور برام منطقی شد که پس برا منم میشه
حالا من بودم با صفر تومن پس اندز و درامد بسیار پایین
ولی من دست از خواستم نمیکشیدم تا این که بعد از دو سه هفته اتفاقات شروع شد،یادمه منم بخاطر ورودی ها به این نتیجه رسیده بودم خب باید برم خونه اجاره کنم ولی اوبین خونه ای که رفتم برای دیدن گفتم من یا تا اخر عمر عقد میمونم یا میرم تو خونه خودم و همچنان داشتم به خواستم که خرید خونه بود توجه میکردم
خلاصه من با صفر تومن پول همراه همسرم میرفتیم بنگاه برای خرید خونه و ایمان داشتم پولش جور میشه ،چجوری؟از کجا؟من نمیدونم من خدا نیستم من بنده ام اون ارباب و یه کوچولو ایمان داشتم که خودش جور میکنه
من 1 ماه بعد صاحب یه خونه 130 متری شدم که مالکش خودمم
جزئیاتشو نمیگم چجوری چون خدا از بی نهایت طریق مارو به خواسته هامون میرسونه و اگه من وارد جزئیات بشم برات ترمز درست میشه
من دقاقا با همین قانون و خدا به عروسی و صدها خواسته ریز و درشت دیگه رسیدم و تنها کاری که کردم رو ایمانم کار کردم،یه قدم خیلی کوچولو برداشتم و اونم تموم کارها و برام انجام داد
امیدوارم این کامنتم باعث بشه ایمان خوبی درت شکل بگیره
اول الگو بیار،تجسم کن و یه قدم کوچیک بردار ببین خدا چجوری ابرو باد و مه و مورشید و فلک و میاره که مثل پادشاه به خواستت برسی
شاد و سلامت و ثروتممد باشید
سلام دوست عزیزم
نمیدونید چقدر پیامتون بهم دلگرمی داد . باورکنید لحظه لحظه این روزام باتمرکز روی خواستم داره میگذره و حتی این موضوع رو به همسرمم نگفتم که من خودمو اماده کردم برای خرید خونه چون ممکنه اون بخواد منطقی برخورد کنه و بگه عزیزم شاید الان نشه یا یکم خرید خونه به تعویق بیفته و … که اینها میشه باور منفی برای من و فقط باعث میشه ذهن من آشفته شه. همین الانم داشتم جزئیات خونه ای که میخوامو تجسم میکردم و با خدا مناجات میکردم که چشامو بستمو گفتم خدایا جوابمو بده و بهم نشونه بده و اومدم توی سایتو پیام شمارو دیدم…من همه اینها رو به فال نیک میگیرم
توی دلم پر از امید و حس خوبه و میدونم اگه در حد توانم قدم بردارم خدا برام درهای زیادیو بازمیکنه و منو به خواستم میرسونه…
بازم ممنون از پیامتون و اینکه تجربتونو با ما به اشتراک گذاشتین…بارها و بارها پیامتون رو خواهم خوند که بهم قوت قلب و امید بده…
انشالا همیشه همینقدر زیبا و راحت به خواسته هاتون برسید
در پناه خدا باشید
سلام فاطمه جان عزیز دوست خوبم
قلبم گفت برات بنویسم
عزیزم برای منم معجزه ها برا گرفتن خونه اتفاق افتاده که الان با خوندن کامنت شما یادم اومد
همسرم بخاطر دوری راه به محل کارش فقط درخواست داده بود تا وامی بهش بدن تا بتونه خونه ای نزدیک تر اجاره کنیم
تا رفت وامدمون راحتتر بشه
اما خدا همیشه معجزه میکنه
به ما از طرف اداره خونه ای دادن ویلایی در بهترین منطقه تهران
اب وهوا عالی
جای امن با ادمای فوق العاده
فضای باز زیاد برای پارک ماشین
ومن الان 6سال تو این خونه ساکنم
بدون دادن هزار تومن پول رهن یا اجاره
تازه پول اب وبرق هم اخرین بار یادم نیست کی دادیم
عزیزم مهمترین سرمایت ایمانته
وامید
حفظش کن ونا امید نباش
و به شیطان اجازه ورود نده
که خدا همیشه بهتراز چیزی که فکرشو میکنیم بهمون میده
هرروز تو کوچه پس کوچه های این شهر میچرخم تا نمود های فراوانی رو ببینم
تازه من فقط توی یه محدوده از این شهر به این بزرگی ام
تو هر کوچه دارن ساخت وساز انجام میدن این یعنی خونه زیااااد زیاد هست
هر کوچه ای میرم پرار خونس
انواع خونه ها
تو همه کوچه خیابونا دارن خونه میسازن
اینهارو ببین
الگوهاشو ببین وبرای خودت تکرار کن
به امید خدا
بخونم کامنتی رو که تو خونه قشنگ ورویاییت نشستی ومینویسی
که شد اونچه که باید میشد
درود بر استاد عزیز و خانم شایسته
سپاسگزارم برای این فایل عالی و قدرتمند کننده.
من قبلاً تو کار خودم در مورد شاخه های دیگه کار سفارش داشتم اغلب قبول نمیکردم بدلیل اینکه از عهده کار بر نمیام و اگر قبول میکردم انقدر افکار منفی و باورهای اشتباه داشتم که یا کار کنسل میشد یا سخت انجام میشد . مدتیه با خرید دوره ثروت١ و ١٢ قدم و ایجاد باورهای درست و قدرتمند کننده به چند باور عالی رسیدم که کلی کمکم میکنه .
من این باور رو ایجاد کردم اگر مشتری سفارش کارش رو به من میده خداوند قطعاً توانایی انجام اون کار رو در وجود من گذاشته و من رو هدایت میکنه و با خیال راحت و خیلی قوی حرکت میکنم و معجزات رخ میده و کار انقدر راحت و عالی انجام میشه که پر از هیجان و لذت میشم . این باور چند نتیجه عالی برای من داشته.
١- ایمان قوی و دور شدن از ترس
٢- توکل به خدا و ایمان به حضور خدا در هر لحظه
٣- عزت نفس بالا و باور احساس لیاقت
4- ورود ثروت به زندگی در عین راحتی و لذت
5- گسترش کسب و کارم و خروج از نقطه امن
خیلی سپاسگزارم بابت این فایل عالی که باید بارها و بارها گوش داد و عمل کرد و باورهای محدود کننده رو فیلتر کرد.
شاد و سلامت باشید
بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِیمِ
فَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا یَقُولُونَ وَسَبِّـحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ قَبْلَ طُلُوعِ الشَّمْسِ وَقَبْلَ غُرُوبِهَا ۖ وَمِنْ آنَاءِ اللَّیْلِ فَسَبِّـحْ وَأَطْرَافَ النَّهَارِ لَعَلَّکَ تَرْضَىٰ ﴿١٣٠﴾
پس در برابر آنچه می گویند، شکیبا باش، و پیش از طلوع خورشید و پیش از غروب آن پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی، و [نیز] در بخشی از ساعات شب و اطراف روز تسبیح گوی تا خشنود شوی.
وَلَا تَمُدَّنَّ عَیْنَیْکَ إِلَىٰ مَا مَتَّعْنَا بِهِ أَزْوَاجًا مِنْهُمْ زَهْرَهَ الْحَیَاهِ الدُّنْیَا لِنَفْتِنَهُمْ فِیهِ ۚ وَرِزْقُ رَبِّکَ خَیْرٌ وَأَبْقَىٰ ﴿١٣١﴾
دیدگانت را به آنچه برخی از اصناف آنان را بهره مند کردیم مدوز،شکوفه دنیاست تا آنان را در آن بیازماییم، و رزق پروردگارت بهتر و پایدارتر است.
وَأْمُرْ أَهْلَکَ بِالصَّلَاهِ وَاصْطَبِرْ عَلَیْهَا ۖ لَا نَسْأَلُکَ رِزْقًا ۖ نَحْنُ نَرْزُقُکَ ۗ وَالْعَاقِبَهُ لِلتَّقْوَىٰ ﴿١٣٢﴾
و خانواده ات را به صلات فرمان بده و خود نیز بر آن شکیبایی ورز؛ از تو رزقی نمی طلبیم، ما به تو روزی می دهیم و عاقبت نیک برای پرهیزکاری است.
=====================================
سلام به استاد عباسمنش عزیزم ،سلام به استاد شایسته جانم،سلام به تموم رفیق های نازنین غار حرای من
استاد جان این اولین کامنتمه که تو خونه ی خودم داره نوشته میشه،دوسه ساعتی میشه کلید خونه رو از مشاوراملاک تحویل گرفتم و به امید الله مستقر شدم.
من و هم خونه ی عزیز و مهربونم الله جان
یک تخته سیاه کوچولو دارم از فریدونکنار
روش نوشته بودم الله نور السماوات والارض وقتی انتقالی گرگان درست شد همراه خودم آوردمش و گذاشتمش توی اتاقم
وقتی هم خدا بهم گفت باید بری کیش ،اولین چیزی که برداشتم برای چمدونم این تابلو بود،حالا این تابلو اولین مهمون خونه م شد،رفت یک گوشه ی طاقچه که همیشه جلوی چشمام باشه.
بعدش اسپیکر خونه رو روشن کردم و سوره ی سجده رو پخش کردم و باهاش به عظمت پروردگارم سجده زدم و ازش سپاسگزاری کردم،برای اینکه در تموم طول مسیر دستمو توی دستش نگه داشت و نزاشت بند های مخفی شرک منو از حرکت باز نگه داره،وگرنه من از خودم همچین توانایی نداشتم،الان که به عقب نگاه میکنم احساس میکنم این بیست و سه روز از حافظه م پاک شده،یادم نمیاد چطور این شرایط سخت ذهنی رو گذروندم ،همه ش لطف و مرحمت و کمک الله بوده ،وگرنه من آدم تنهایی مهاجرت کردن اونم با دست خالی نبودم.
نور قرآن رو توی خونه پخش کردم و شروع کردم از جایی تمیز کاری رو شروع کردن…آها …نه قبلش با مدیرعامل عزیز و شریف و توحیدیم صحبت کردم و گفتم من کلید خونه رو تحویل گرفتم و یکم زمان میخوام برای اینکه کارهاش رو انجام بدم و ایشون هم طبق معمول گفتند برو سه چهار روز کارهات برس و هروقت آزاد شدی بیا سرکار .
یک نگاه به خونه کردم و یک نگاه به خودم ،یکم گیج و منگ زدم اولش،انگار هنوز ذهنم نمیخواست باور کنه اینجا قراره تا یک سال دیگه خونهی آرامش من باشه،گفتم بزار صدای استاد رو پخش کنم یکم جون بگیرم ،از دوازده قدم هدایت خواستم و جلسه ٧ قدم 4 باز شد…تفسیر سوره لیل با صدای بهشتی استادم …بهتر ازین نمیشد …
یکم اوضاع بهتر شد،تونستم برسم به فرکانس سپاسگزاری ،خدارو شکر کنم بابت خونه ای به این قشنگی ،من وقتی اومدم کیش،گفتم نهایتش یک سوئیت میگیرم،اونم بدون وسیله ،بعد خدا بهم یک خونه 6٠متری داد،با امکانات خوب مثل یخچال،مثل لباسشویی ،مثل جارو برقی ،تلویزیونی که به درد بچه ها میخوره ،اتاق خواب داره ،اتاق خوابش مستره،تراس داره،آسانسور داره،پنجره ی نور گیر داره،یک حال بزرگ داره که هرچی مهمون بیاد میتونند راحت استراحت کنند،آشپزخونه ش بزرگه،برخلاف بیشتر خونه هایی که توی کیش دیدم،دستشویی و حمومش جداست،اسپیلت هاش عالی کار میکنه،محله ی خیلی خوبیه،یک فرش خیلی قشنگ داره …اوووو کلی ویژگی های مثبت هست که میتونم بابتش هر روز خدارو شکر کنم …
چرا باید اجازه بدم ذهنم روی منفی ها تمرکز کنه؟چرا باید اجازه بدم بقیه نگرانم کنند؟پول خورد خوراک رو درمیاری؟پول کرایه تاکسی هارو میتونی بدی؟پول شارژ آپارتمان ؟پول گاز؟پول آب؟اصلا تنهایی اونجایی نمیترسی؟
اینا حرفایی که تو یکی از تماس های اقوام شنیدم همین یک ساعت پیش،اینا مهم نبود ولی وقتی بهم گفت مامانت انقدر ناراحته که گفته من هیچ وقت نمیام کیش،یک لحظه وا رفتم،ولی بازم تموم تلاشم رو کردم ذهنم رو کنترل کنم گفتم اشکال نداره مادره،نگرانه،دلش پیش منه،حق داره ،همونجوری که من قلبم به نیلانیکا وصله ،اون قلبش به من وصله
به خودم گفتم سعیده مامانت عاشق حج تمتعه،به اون لحظه ای فکر کن که انقدر ثروت بسازی بتونی هرچی دلش میخواد بهش هدیه بدی،حالا الان ناراحته یک چیزی گفته،تو اعراض کن ،انقدر اینارو به خودم گفتم تا ذهنم ساکت شه.
هرچند که ذهن همه ش کار خودشه میکنه ،خب چه جوری ؟انقدر اجاره ی خونته،انقدر پول رفت و آمدت توی جزیره ست،انقدر پول شارژه پول فلان پول بهمان…
منم هربار میگم به من چه که چه جوری ؟به من چه؟
من باید وظیفه ی خودم رو درست انجام بدم ،خدا وظیفه ی خودش رو درست انجام میده،من بنده ی ضعیف که مالک پوسته ی هسته ی خرما نیستم،تازه قدرت خلق یک مگس رو ندارم ،اون صاحب و مالک کل جهانه،و داره کیهان رو مدیریت میکنه ،من عقلم محدوده،خدا نامحدوده!من وظیفه م بندگی درسته،اونم اربابه،کارش رو بلده !
یا وقتی میبینم واقعا تموم خانواده م ازم ناراحتند یا زنگ نمیزنن یا زنگ میزنند از صداشون معلومه ازم ناراضین میگم اشکال نداره سعیده ،فرض کن مردی،خب ؟بمیری چی میشه ؟همینا!میزارنت توی یک متر جا،روت خاک هم میریزن،نهایتم دوروز بالای سرت گریه کنند و بعدشم مشغول زندگی های خودشون میشن و تو جوری از یادشون میری که انگار هیچ وقت نبودی،غیر ازینه؟
بعد زیر خروارها خاک،کی برات میمونه؟کی غیر از خدا هست؟
خب پس بمیر قبل ازینکه بمیری!
پس با قدرتِ انتخاب،با خدا تنها شو قبل ازینکه به اجبار باهاش تنها بشی!
قبل ازینکه برات انا لله و انا الیه راجعون پخش کنند،خودت به اصلت وصل شو …
استاد،من هدایت شدم به کیش،نه بخاطر اینکه موفقیت مالی داشته باشم ،نه، بخاطر اینکه من همه چیز رو باهم میخواستم،من به خدا گفتم من توحید رو میخوام توحید در زندگی،توحید در رابطه،توحید در شغل،توحید در ثروت!
من ازش خواستم تموم جنبه های زندگیم رو با نور خودش بسازه،برای همین که انقدر از همه دور افتادم،انقدر دور که اصلا اومدم وسط اب!!!هیچ مرز خشکی هم با آدم های سابق زندگیم ندارم …من انقدر تغییر کردم که جهان کلا من رو با منجنیق توحید از همه جدا کرد و خدا بغلم کرد و آوردتم اینجا.
و استاد یکبار دیگه ،به خدا ،به شما،به خودم ،تعهد میدم این مسیر رو ادامه بدم ،تموم تلاشم رو میکنم ،نمیزارم ترس ها برمن غلبه کنه،نمیزارم با حرفاشون ناامیدم کنند،نمیزارم بند های مخفی شرک من رو از حرکت باز بداره…ادامه میدم و ادامه میدم و ادامه میدم تا خدا ازم راضی باشه …و همین برام بسه
إِنِّی وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضَ حَنِیفًا ۖ وَمَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِینَ
بماند به یادگار…
بیست و سه خرداد ماه هزاروچهارصدو سه هجری شمسی
خونه ی توحیدی من
جزیره ی زیبای کیش
سلااااااااام رفیق جانم
بووووووووس به روی ماهت
خونه ی توحیدیت مبارک عزیزدلم
ببین من بهت زنگ هم بزنم
دلیلی نمیشه که کامنت ننویسم
باید کامنتم دراینجا به عنوان رد پا
نوشته بشه وباقی بمونه.
(دلیل منطقی خواستم بیارررررم).
خلوت دونفره ت با خدا نوش جونت
بعضی ادمها اسم شونم عطر داره
چه برسه به حضور و بودنشون
انگار خدا وقتی میخواسته خلق شون کنه
سنگ تموم گذاشته و
خیلی ذوق داشته و سرکیف بوده
نورشون خیلی نوره
وجود وحضورشون خیلی عجیب وغریبه
این ادمها صدای خنده هاشون
مثل افتادن صدای تیکه های یخ
تو یخ دربهشته در دل تابستون…
خواستم بدونی شما از این جنس آدمهایی .
جبران خلیل جبران میگه :
وعمق عشق هیچ گاه شناخته نمیشه مگر در زمان فراق …
حالا خانواده ت عمق دوست داشتن رو بیشتر در نبودنت می فهمند
این طبیعیه …
معلومه که خانواده آدم یه وقتایی براشون رفتارمون عجیب وغریب به نظر میاد
یا نمی تونن هضم کنن
یا حتی اصرار دارن که مسیر خودشون درسته چون غیراز اون مسیر رو ندیدن
یه سری از تضادها می تونن خیلی قشنگ باشن مثل اینکه باورکنی تو قوی ترین
نقطه ضعف خانواده تی .
حالا این آدم قوی وحمایتگر خانواده
داره برا خودش وقت میذاره
داره از خودش شخص خودش حمایت میکنه و برا بقیه عجیبه
ناراحت میشن
اصلا ذهن اینا سعیده ای رو میخواد که خودش رو فدای بقیه میکرد …
همون سعیده رو دوست دارند …
اونا دارن ظاهر اتفاقات رو میبینن
خودت داری ریشه هارو میبینی
اونا میگن باید با تقدیر بسازی
اما این روزها خبرندارن که
خودت داری تقدیرتو میسازی..
میخوام بدونی ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست اونقدر دقیق هست که همه چیز سرموقعش اتفاق میفته .
قصه ات شروع شده
رسیده به اونجایی که خدا میگه
وجهانی انگشت به دهان می اندیشد
به فلسفه ی دوست داشتنت ….
قول میدم مامانت پاش به خونه ت برسه
چش تو چشمت بندازه
نه تنها محکم تر ازخودت در آغوش میگیره
بلکه گریه امونش نمیده که این حد از مستقل شدنت رو
ببینه که دخترش بجای گریه و بی قراری
بجای درددل ودلتنگی
خوش وخرم داره میرقصه و در آغوش خداست
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشی و زندگی خوشگلت در بهترین مدارها قراربگیره ان شاالله.
سلام فاطمه ی نازنینم مهربونم، اومدم به سعیده جان جواب بدم پاسخ تو رو دیدم کیف کردم از خوندنش، چقدر انرژیت مثبته دختر، چه فرکانس عالیی داری. خدا رو شکر که رفیق به این خوبی دارم. خیلی دوست دارم بیشتر بنویسم برات و تحسینت کنم ولی 12:15 دقیقه شد و باید وقت رو غنیمت بشمرم و بخوابم :) انشالله (نه از اون انشالله هایی که اسدالله عزیز تو کامنتش تعریف کرده بود خخخ) در یه فرصت دیگه میام و باهات گپ می زنم دوست خوبم. به آقا رسول سلام برسون و هلیسا و محمد حسن رو ببوس برای من :) به خدای مهربونم می سپارمت :)
سلام به استاد عزیزم و همه ی دوستان
سلام سعیده جان
عزیزم ممنونم بابت کامنت های توحیدی که مینویسی
گاهی وقتی میخونم اشک میریزم
منم در همچین شرایطی مثل شما هستم و با خوندن کامنت هات انرژی مضاعف میگیرم
من میخواستم سال گذشته از شهرمون به شیراز مهاجرت کنم
ولی کارهای انتقالی همسرم درست نشد ،ولی امثال تصمیم گرفتم که ایمانم رو نشون بدم
اومدم شیراز و دنبال خونه گشتن
و به خدا سپردم که مثل شما بهترین خونه،بهترین مکان ،بهترین صاحبخونه،بهترین قیمت ،با خلاقترین افراد در بنگاه املاک
من و هدایت کنه
و خداوند به راحتترین و بدیهی ترین روش منو هدایت کرد
به فردی که میخواد مهاجرت کنه و همسرم همیشه میگفت ما به فردی هدایت میشیم که میخواد مهاجرت کنه
منم از این حرفها زیاد میشنوم که
مگه کاره شوهرت درست شده
گفتم نه ،من میام تا کاره اونم درست بشه
تازه هنوز کسی نمیدونه که من باردارم
یعنی اگر بفهمن ،میگن تنهایی میخوای چیکار کنی
اگر اذیت بودی به کی میگی و یه عالمه حرف های دیگه
ولی من خواستم که ایمانم رو نشون بدم و حرکت کنم،خداوند خودش همه چیز رو درست میکنه
مامان منم یکی از اون آدمها ست که زیاد گریه میکنه برای رفتن من
من دو دختر هفت ساله و چهارده ساله هم دارم
مامانم میگفت تو مگه عقل نداری که شوهرت هم نمیتونه الان بیاد،تنهایی میخوای بری
تو اصلا فکر میکنی؟
ولی من از همین صحبت های مامانم که اکثراً منفی هست میخوام دور بشم
امروز عصر قرار گذاشتم که با صاحبخونه که خیلی هم ازش تعریف میدن و میگن خیلی آدم درستیه جلسه داریم
من تنهایی با یکی از فامیل میخوام ایشون رو ببینم که صحبت در مورد بیعانه انجام بشه
از خدا میخوام که صحبت های خوبی انجام بشه
چون من که چیزی نمیدونم
اون میدونه ،اون همه کاری از دستش بر میاد
من چیکاره ام
تازه من از خدا خواستم که بعد هم مهاجرت به آمریکا رو واسم درست کنه
الان میام شیراز تا خانواده کمی دوری واسشون عادی بشه
بعد هم خداوند به راحتی و آسونی مهاجرت بعدی رو واسمون انجام بده
من تا حالا کیش نرفتم،امیدوارم امسال جور بشه سفر به کیش و شما دوست عزیز هم ببینم
به امید خدا
شاد و تندرست و ثروتمند باشی عزیزم
سلام سعیده عزیزم
امیدوارم مثل همیشه حالت عالیِ عالی باشه که میدونم هست
خونه جدیدت رو در جزیره زیبای کیش بهت تبریک میگم
انشالله که این خونه برات پر خیر و برکت از نور خداوند مصداق این آیه از قرآن باشه
وَقُل رَّبِّ أَنزِلۡنِی مُنزَلٗا مُّبَارَکٗا وَأَنتَ خَیۡرُ ٱلۡمُنزِلِینَ(٢٩)
و بگو: پروردگارا! مرا در جایگاهى پرخیر و برکت فرود آور، که تو بهترین فرودآورندگانى
برات بهترینِ بهترین هارو آرزو میکنم
همین الان که این کامنت رو برات نوشتم خداوند باران رحمت الهی اش رو باروند
آسمون یکم سیاه شده ولی این نشون از یک باران پر خیر و برکتِ که داره می باره و پیامی از جانب خدا برای کسانی که می اندیشند
صدای رعد و برق هم داره میاد ، انگار خدا داره باهات حرف میزنه
خیلی حسش خوبه خیلی
غرق در نور الله باشی
به نام خدای زیباییها
وَیَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدًى ۗ وَالْبَاقِیَاتُ الصَّالِحَاتُ خَیْرٌ عِنْدَ رَبِّکَ ثَوَابًا وَخَیْرٌ مَرَدًّا
و خدا بر هدایت آنان که هدایت یافتهاند خواهد افزود و نزد پروردگار تو پاداش و نتیجه کردارهاى شایستهاى که باقىماندنىاند بهتر است.
سلام سعیده عزیزم ، خونه جدید بر شما مبارک و پر از خیرو برکت عزیزم
الهی هر لحظه نورش کیش منور کنه
سعیده عزیزم همه فکر می کنند این خونه ای هست مثل بقیه خونه های دنیا..ولی این آغوش گرم خداست که شما رو مهمون ویژه کرده یعنی رفیق خاص که میخاد هر لحظه کنار هم از هم صحبتی باهاش لذت ببری ، میخاد کلاس ویژه و خصوصی برای رشدت انجام بده ، مطمئنا برای شرایط ویژه و خاص آماده میشی، خداروشکر برای این موقعیت خاص که فقط برازنده خودت هست ، بهترین انسان ، عزیز دل خدا
خداروشکر میکنم برای هدایت شدنت به این جایگاه
خداروشکر که در بهترین مکان خونه ات هدیه گرفتی
خداروشکر به خاطر تمام امکانات خوبش یخچال تی وی، جاروبرقی ، فرش زیباش ، اسپلت هاش، به خاطر نور زیبایی که از پنجره میاد تو خونه…
به خاطر اتاق خوابش ، هال بزرگش
خداروشکر به خاطر هدایت های الهی ات که هر لحظه دلت آروم میکنه
خداروشکر به خاطر این عشق الهی که شما هر لحظه بهش لبیک میگید.
لَا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا ۚ لَهَا مَا کَسَبَتْ وَعَلَیْهَا مَا اکْتَسَبَتْ
خداوند هیچ کس را، جز به اندازه تواناییش، تکلیف نمى کند. انسان،) هر کار (نیکى) را انجام دهد، به سود خود انجام داده; و هر کار (بدى) کند، به زیان خود کرده است.
سعیده عزیزم خداوند مطمئنا شایستگی ها و توحید در شما دیده که در این موقعیت هستید ، و انشاءالله به لطف و یاری الله از این مرحله هم سربلند و سرافراز بیرون میای
به قول مولانا
آن نیاز مریمی بودست و درد
که چنان طفلی سخن آغاز کرد
حق تعالی گر سماوات آفرید
از برای دفع حاجات آفرید
هر کجا دردی دوا آنجا رود
هر کجا فقری نوا آنجا رود
هر کجا مشکل جواب آنجا رود
هر کجا کشتیست آب آنجا رود
نجواها میان چون از زبان انسانی گفته میشه طبق باورها و افکار خودشه مهم اینکه ما در این مواقع چه عکس العملی نشون بدیم، واکنش یا سکوت و بازم خودسازی..
در واقع به خواسته ها پاسخ داده میشه ،فقط کافیست که امیدمونو از دست ندیم، کافی که نگران نباشیم ،کافی که حرکت کنیم و در زمانش است که پاسخ ها داده میشه.هدایت ها الهام میشه و حتی جرات انجامش هم داده میشه، ….
اونجاست که با خودت زمزمه میکنی
اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکَاهٍ فِیهَا مِصْبَاحٌ الْمِصْبَاحُ فِی زُجَاجَهٍ الزُّجَاجَهُ کَأَنَّهَا کَوْکَبٌ دُرِّیٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَهٍ مُبَارَکَهٍ زَیْتُونَهٍ لَا شَرْقِیَّهٍ وَلَا غَرْبِیَّهٍ یَکَادُ زَیْتُهَا یُضِیءُ وَلَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نَارٌ نُورٌ عَلَى نُورٍ یَهْدِی اللَّهُ لِنُورِهِ مَنْ یَشَاءُ وَیَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثَالَ لِلنَّاسِ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿35﴾خدا نور آسمانها و زمین است مثل نور او چون چراغدانى است که در آن چراغى و آن چراغ در شیشه اى است آن شیشه گویى اخترى درخشان است که از درخت خجسته زیتونى که نه شرقى است و نه غربى افروخته مى شود نزدیک است که روغنش هر چند بدان آتشى نرسیده باشد روشنى بخشد روشنى بر روى روشنى است خدا هر که را بخواهد با نور خویش هدایت مى کند و این مثلها را خدا براى مردم مى زند و خدا به هر چیزى داناست (35)
سعیدجان ،الهی هر لحظه ات غرق نور و عشق الهی باشه
کیش،پر برکت و ثروتمند مبارکت باشه(:
لطفا از زیبائیهای جزیزه بازم برامون بنویس، از گرمای شرجی ، از ساحل پر از آرامشش، گرمای شن هاش ، از موج های پی درپی زیباش، از ثروت و فراوانیش، از ساختمان های بلند و زیباش و…
سلام سعیده جان رفیق توحیدی دختر نورانی سایت
دختر تو چقدر بزرگ و توحیدی هستی چه قلب بزرگی داری… چقدر شجاعانه به ایمانت عمل می کنی… هرچقدر تحسینت کنیم کمه. فقط یه مادر می تونه شجاعت و ایمان قوی تو رو درک کنه (البته مادر آگاه به قوانین) من از وقتی تو انقدر زیبا به ندای الله گوش دادی و رفتی کیش چندین بار تصور کردم که مثلا من بچه هام رو بخوام برای نه یکماه و دو ماه، چند روز بذارم و برم دنبال هدف مهمی که دارم فرضا، واقعا سخته تصورش و می دونم که چقدر شجاعت و ایمان می خواد که آدم این صدا رو بشنوه بر ذهنش غلبه کنه و حرکت کنه. یه سختی بیشترش شاید اینه که مامان اینا اینجا نیستن البته. آفرین آفری آفرین. و البته که نتیجه ی این شجاعت و ایمان رو هم داری می بینی… خونه ت هم مبارک باشه، به امید خدا تو این یکسال کللللییی خاطره ی شیرین می سازی توش همراه نیلا و نیکا. سعیده جان هربار که کامنتت رو می خونم و از کنترل ذهنت می نویسی کلی تحسینت می کنم و به خودم یاداوری می کنم که کنترل ذهن تو شرایط سخت و تضاده که مهمه والا تو روز عادی که خیلی نیازی بش نیست. همون خدای ارحم الراحمین که انقدر قشنگ دستت روگرفته و بردتت تا جزیره، همون خدای مهربون تر از مادر، دل مامانت رو به موقع نرم می کنه و بقول فاطمه ی مهربون ساعتی دقیق تر از ساعت خدا نیست. پس دلت قرص باشه و خیالت راحت. خدا خودش حواسش هست.
سعیده جانم اینو بدون که انرژی مثبت یه خانواده ی به این بزرگی به سمتت جاریه… هیچ می دونی چند نفر تو این سایت در روز تو رو تحسین می کنن و بهت انرژی می دن؟؟ خدایی از تصورش حال کردم… باشد که روزی برسه منم به این مدارهای بالا برسم خخخخ.
امروز منم یکم نجواها بم حمله کرده بودن البته تو کم خوابی نجواها انگار صداشون رو بلندتر می کنن. یکی دو شبه که لیلین مثل شبای دیگه ش نخوابیده و من کم خوابیدم. البته با همسرم سام شیفتی ش کردیم ولی با این حال خوابم کم بود و امروز دیگه یکم بهم فشار اومد. سام 3-4 ساعت خونه نبود و من هم باید آنلاین دورکاری می کردم و هم لیلین پیشم بود، فکر می کنم کم کم می خواد دندون دربیاره که یکم با همیشه ش فرق داره. خلاصه هی بخودم یاداوری کردم آهای مواظب حالت باش مبادا بری تو حس بد، اشکال نداره تو انتخاب کردی که به لیلین برسی، خدا رو شکر انقدر بچه ی آرومیه، به خنده هاش که دلت رو آب می کنه فکر کن، خدا رو شکر که مدیرت انقدر درکت می کنه و انقدر شرایط رو برات آسون کرده (البته می دونم که این کار خداست نه مدیرم) ولی باز یکی دومورد پیش میومد که عصبی شدم یا بغضم گرفت البته برای چند دقیقه… بعد تازه از این ناراحت می شدم که چرا نتونستم ذهنمو کنترل کنم. خلاصه دیدم بهترین راه اینه که بیام سایت و کامنت بخونم اونم اینهمه کامنت فوق العاده که رو این فایل اومده، شاگرد زرنگا که دیگه دوتا دوتا کامنت می ذارن :))) به به. اصلا آدم سایت رو باز می کنه انگار پاشو می ذاره اونور دیوار تو یه دنیای ماورایی. خیلی خوبه، خدا رو هزاران بار شکر می کنم برای این سایت و بچه های خوبش. همیشه یکی از موارد شکرگزاریمه اصلا. خلاصه الانم ساعت 11:59 دقیقه س و من تو رختخواب فقط اومدم قبل خواب یکم فرکانس خوب ببینم و بخونم و بعدم یه خوش و بش با خدای مهربونم و بعدم خواب لذت بخش :))
امیدوارم نقطه های آبی فراوان و پر انرژیی دریافت کنی و روزت زیباتر و دلپذیرتر از همیشه باشه. بقول خودت بوس به کله ت باشه؟ خیلی دوست دارم و به خدای ارحم الراحمین می سپارمت.
سلااااااااام به سمیه جاااانم
سلااااام مامان مهربووووووووون
خداااااااااقوت نازنینم
بوس به روی مااااهت عزیزم
سپاسگزارم از لطف ومهرت
از کامنتی که نوشتی و از کنترل ذهنی که درحال تمرینش
همگی مون هستیم ..
خداروشکر بخاطر وجود ارزشمندت
دراین سایت بهشتی عزیزم
بخاطر مهربونی های مادرانه ت
در آغوش گرفتن لیلین خوشگل
پیشاپیش دندون دراوردنش هم
مبارک باشه وبه راحتی ان شاالله
ببین من عکسش تو پروفایلت دیدم همراه با تینا خانوم مهربون وجذاب و ازش کلی انرژی گرفتم
بیش از صدبار نگاش کردم ..حالا
شما که کنارشی و معلومه با هر نگاه ولبخند و رشدش ازتون دلبری میکنه و انرژی تقدیمتون میکنه..
نوش جانتون این قشنگی ها
گوارای وجودتون این دلبری ها
از طرف من دخترای گلت
بوسه بارون کن ..
بهترینها سهم دلت رفیق جانمون
الهی که همیشه سرشار از نگاه خداوند باشین و زندگی خوشگلتون در بهترین مدارها قراربگیره
ان شاالله
سلام فاطمه ی مهربون، گولّه ی انرژی مثبت :))))
عاشقتم فاطمه جان، خیلی دوست داشتنی هستی، از حرفات انرژی مثبت می باره و من همیشه از خوندن کامنتات لذت می برم. مرسی عزیز دل که انقدر مهربونی. چقدر خوب رو خودت کار نی کنی و مدار بالایی داری. خیلی توحیدی عمل می کنی و من خیلی لذت می برم، در مورد رفتار با بچه ها بخصوص. خدا رو شکر بخاطر این خانواده ی توحیدی که تو سایت هستین و کلی به ماها انگیزه و ایده می دین. تو هم روی ماه هلیسا جان و محمد حسن عزیز رو ببوس.
مطمئنم یه روزی یه جایی بلاخره می بینمت :)))
در پناه خدای مهربون و در کنار خانواده ی نازنینت شاد و سلامت و ثروتمند باشی.
درود و سلام سعیده ی زیبای ما
اول میخوام ازت تشکر کنم بخاطر تمام ردپاهایی که از خودت میگذاری و شور زندگی درشون موج میزنه.
دوم میخوام باورهایی که در من قوی شدن تا نه تنها مهاجرتم نه تنها حرف مردم نه تنها ازدواجم و نه تنها اتفاقات و تصمیم هایی که گرفتم در طول زندگیم و انجامشون دادم به آرامی رقم خوردن بلکه به دید بقیه الان شانسن چونکه من خوب عامدانه حد و حدود دونستن آدما از حدود زندگیمو تو ذهنم و زندگیم جا انداختم.
من یه دختر فوق العاده باهوش فوق العاده پر انرژی بودم که به قول فاطمه جان من شده بودم قویترین نقطه ضعف خانوادم
من حرف ها شنیدم از عزیزانم چون خواستم زندگیمو خودم شکل بدم به شکلی که بابه میلمه و حقمه
زمانی که به این باور رسیدم که من صد در صد مسیول زندگیه خودمم و انقدر اولش برام سخت بود که کنار بیام با خودم که پس فلان کار خانوادم چی فلان موقعیت خاصی که برا کسی نبود و فقط برای من بود چی فلان محدودیت ها که بخاطر بودنم تو فلان خانواده بود چی و هزاارااان اما و اگر دیگه که زمانی نشستم از بعد دیگه بهشون نگاه کردم و باور کردم دنیا عدالت محضه و هر بودنم در هر زمان و مکان و شرایطی تنها و تنها برای رشد من بوده برای رشد اون گوهر وجودم بوده برای درک یهترم از خواسته هام بوده برای فهموندن ترسو بودنم بوده دیگه همه چی رنگ باخت.دیدم منم و من و خدا
مرحله ی بعدش رسیدم که من مسیول زندگی احدی نیستم.حتی خانوادم.درسته که عاشقشونم امااا اونام با اون همه رفاه و عشقی که بهم دادن چون که لایقش بودم و لازمه ی مسیرم بوده میتونن اشتباه کنن و مسیولیتش با خودشونه.
وای بزرگترین اتفاق زندگیم ازونجا افتاد که ترحمای جاهلانمو گذاشتم کنار.دیگه نذاشتم از عشق پاکم برای کنترلم استفاده کنن.به احدی این اجازه رو ندادم.
خاطرمه تو یکی از طوفانای زندگیم ملت کنجکاو همیشه در صحنه آرزوشون بود یه لحظه ببیننم اما من به راحتی جواب تلفنیم نمیدادم.
چرا باااید میدااادم؟مگه من مسیول کنجکاویه ملتم؟
من فقط مسیول خودمم
اونجا که ترس جاشو با ایمان و جسارت عوض کرد دیگه هیییییچ عکس العملی نتونست ترحم من رو بر انگیخته کنه
خاطرمه منی که روی پدرم حساسم و خدا میدونه چه رابطه ی عاشقانه ای باهم داشتیم و داریم به لطف پروردگارم و ازش بابت این نعمت که منو غنی کرد و بیمههه واایساادم البته با احترام البته با ادب اما از موضع قدرت و دیگه حتی حربه ی جلب ترحم و سکان دار بودنم در آبروی خانوادگی رو گذاشتم زمین و باور کردم شخصی که پدرم باشه با این همه قدرت همچین دبدبه و کبکبه ای برای خودش ساخته مسیر شخصیه من اگه بتونه اونو متزلزل کنه پس یه جای کارشو اشتباه کرده اونجوری که باید توحیدی عمل نکرده پس باید درسش رو بگیره و بزرگتر بشه اما منم درس و مشقای خودمو دارم.
برای هر کدوم از جهادهای اکبری که در زندگیم کردم میتونم کتاب بنویسم.هرچی موحدانه تر عمل کردم و بیشتر با خودم آشتی بودم راحتتر رسیدم و هر چی بیشتر ترسیدم و باورام آلوده به ترس و شرک بود رسیییدم اما سخت رسیدم که البته تو تمامشون درس و رشد بود.
مهاجرتت به کیش یادآور برحه ای از زندگیمه که به حدی از جسارت رسیده بودم که بدون اینکه حتی به خانوادم توضیحات زیادی بدم میخواستم به عنوان تورلیدر به کیش و شیراز مهاجرت کنم.یعنی شش ماه شیراز شش ماه کیش باشم.
این خواسته براحتی به دلم افتاد و البته خاطرمه همیشه عاشق سفر بودم و عاشق ارتباط با آدماااا
به محضی که خواسته ایجاد شد رییس شرکت حسابداری که توش کار میکردم و آژانس مسافرتیم داشت گفت من خووشحال ترینم که این به ذهنت رسیده چون تو میشی نقطه عطف کار من و من میدونم تو چه قدرتی داری.البته با همکارا و رییسمون چند باری سفر رفته بودیم و نامبرده به سرعت تو جمع ها به چشم میاد به لطف پروردگار که مهرم رو به دل انسان ها مینشونه.
ایشون گفتن من کیش برات خونه میگیرم شیرازم هتل آپارتمان میگیرم تو فقط مدیریت مسافرارو داشته باش
من خوشبخت ترین بودم و گفتم اییین عااااالیه چرا که نههه.وای هر ثانیه اون حس ها شور زندگی رو در من زنده تر میکرد.کلاسای تورلیدریمم رفتم که شرووع کنم و حتی رییسم میگف تا دورت شروع و تموم شه بدون کارتت کارو شروع میکنیم و ….
خوب میخوای بدونی بعدش چی شد؟
پندمیک شد و این قضیه به حباااب روی آب مبدل شد.
فکر میکنی نگین قصه چیکار کرد.هیچیییی بازم عشق کرد بازم شاد بود چون دیگه من دیدهه بودم چطور خدا منو در آغوش کشیده.
همون موقع ازون شغلم براااحتیییی که ظاهر اون اتفاق ناجالب بود من با کلی درخواست و تمنا به یه مکان دیگه دعوت به کار شدم با همون حقوق و تایم یک دهم پوزیشن قبلیم اونم در بهترین جای شهرمون و رییس اون شرکته عموما نبود و من پشت سیستم غول و میز هیات مدیره با میز و صندلیای آماده برای میهمانها در جایگاه رییس مینشتم و کارمو راحتت انجام میدادم و از ویوی بی نظیر میدون قشنگ شهرمون از بالا لذت میبردم.
بماند که رییس اون شرکته و همسرشونم عاشقم شده بودن و به زوور منو دعوت کردن خونشون.با چه عزت نفسی رفتم و خودم به خودم بالییییدم.
اون کار رو دیگه ادامه ندادم و به لطف الله برای من ازدواج با عشقی که سال ها پیش بخاطر شرک من و وابستگی که بهش پیدا کرده بودم و البته همینطور ایشون به من و تموم شده بود رقم خورد در اوج توحید در اوج عشق در اوج لذت بدون وابستگی.جفتمون با این تضاد جدایی به توحید رسیده بودیم و اون موقع آماده ی وصال.
این عشق جوریه که من رفتارای استاد عباسمنش و خانم شایسته برام عادیه.
میدونی اینووو من رقم زدم چون من شرکمو درمان کردم.من با خودم آشتی کردم و خدا هییچ وقت دیر نمیکنه.به نظرم در بهترین زمان این ازدواج رقم خورد.
بعد براحتی مهاجرت کردیم به شهر زیبای استانبول و من از هر ثانیه بودنم درین شهر درین خونه درین بهشت در کنار همسر الهیم و رشد هر لحظم خوشبخت ترینم به لطف الله.
میخوام یکی از تضادایی که بهش برخوردم رو برات تعریف کنم.
مادر پدرم خوب من یه دونه دخترشون بودم و از بهترین برندها برای من جهیزیه گرفته بودن و مقداریشون تو زیرزمین یکی از اقوام ما بود که خیلیم باهم نزدیک بودیم.
ازدواج من همزمان شد با ازدواج یکی ازین عزیزان و نتونستن اون احساس حسادتشونو کنترل کنن و جالبه زمین تا آسمون مدل ازدواج ما با اونا فرق داشت ما ساده و محضری اونا با کلی مراسم و اما دم رفتن ما به تهران برای عمل مغز همسر مامانم اصرار که بیایین وسیله ها رو جابجا کنین همین فردا خریدار برای خونمون بیاد ما میفروشیم و فهمیده بودن قصد ما مهاجرت به استانبول بعد از عمل مادر همسرم هستش.
خدای من گواهه نمیگم دلم نلرزید اما من به کوچیکترین نشونه ها عمل میکردم و دنبال جایی برای اون همه وسیله بودیم اما در آخرین لحظه چون ایمانمو حفظ کردم باور داشتم بهترین ها برام رقم میخوره یکی از دستان الهی در بهترین جای شهر یه سوییت رو رایگان در اختیارم گذاشتن که وسیله هارو ببریم اونجا.انگاری قرار بود وسیله هام یه جای لوکس تر باشن.در امانت انسان هایی ثروتمند که به راحتی حتی اون سوویت مجتمع رو نخواسته بودن که اجاره بدن.
من دیگه انصافا زشت بود بخوام به این خدا ایمان نیارم.به قول قرآن اصراف کرده بوودم اگر باورش نمیکردم که بااازم معجزه آسا دستمو گرفت.
یا مثلا زمانی که برای خداحافظی با خاله ی عزیزم رفته بودم همسرشون که زمانی من اینجا بودم فوت کردن و من در مدار دریافت این خبر بعد از 40 روز قرار گرفتم و خدا اینجور منو در آغوشش داره هدایت و حمایت میکنه.همسر خالم شروع کرد به انتقال احساس گناه به من و انتقال احساس منیتش به مامانم که یه دونه دختر داری ولت میکنه میره و من 4 تا دختر دارم عین پروانه دورم میچرخن و خالم گریه که نرووو و مامانمم طفلی چشاش خیس شد و البته که جسارت رو هم تا حدودی از مادرم یاد گرفتم که گفت ما نیازی به کمک و حمایت فرزند نداریم و من بار دیگه اونجا بهش افتخار کردم.
میدوونی میخوام بگم ازین چیا همه جا هست اما مزد و حال خوب و نعمت و ثروت از آن اونهایی هست که عمل میکنن و میدونی وقتی روی خودت کار کنی تو گوووشت کر میشه.میبینی نمیشه راه ورودشون رو راحت ببند.
نتیجه خیلییی زوود خودشو نشون میده.
حالااا همونااا که نتونستن حسادتشونو کنترل کنن و احساس ترس و نگرانی رو خواستن بهم تزریق کنن حتی احساس گناه رو و اوناییم که دستشون میرسید به زعم خودشون خواستن سنگ اندازی کنن تنها و تنها باعث قدرت بیشتر من شدن و میدونی الان جزو افتخاراتشونه که اگه احوالمو پرسیدن من بتونم تو زمانای خالیم جوابشونو بدم
من برااای همشوون احترام و ارزش قایلم و براشون از پرودگار عالم بهترین هارو خواستارم اما لازمه اول اینارو برای خودم بخوام و ارزش خودمو بدونم و باور کنم لایقم برای تجربه ی بهترین ها و ناب ترین ها
سعیده ی نازنینم پیامم طولانی شد اما این نوید رو بهت میدم جوریییی مزد ایمانت رو میگیری و جووری برات نعمت هات عادی میشن که بخاطر رشد فرکانسیت و بخاطر مشیت پروردگاره که سریع خواسته های بزرگتر برات پیش میاد و چه لذتیه این شور زندگی و رشد دایمی در آغوش پروردگار به وسعت کیهان و به نزدیکی رگ گردن.
بنویس بنویس که لذت میبرم از جهادهای زندگیت و بهت میبالم.
در پناه حق باشی.
سلام سعیده گل من
سلام به روی ماهت سلام به وجود پربرکتت
نمیدونی چقدر بهت افتخار میکنم
نمیدونی چقدر احساس خوبی بهت دارم
چقدر راجب خدایی ک مینویسی بهت افتخار میکنم
دیشب کامنتت رو خوندم و امروز کل روزم من داشتم با تمام وجودم فایل گوش میدادم باخودم صحبت میکردم
انگار یه انگیزه فراتر بمن دادی
انگار مسیر تو بهم گفت ببین سعیده یادته گرگان بود ؟الان تنهایی کیشه
پس برا منم میشه .
سعیده عزیزم دقیقا همین نجواهایی ک توداری برا منم هست
جدیدا از سالنمون دراومدم و به چندجا سر زدم که برم تو سالن شنیون بزنم دو سه نفری قبول کردن و گفتن مشتری داشتیم خبرت میکنیم
حالا من موندم و خونه
ذهنی ک میگه چیشد؟ بعد یک سال تلاش باز نشستی خونه؟
باز خونه نشین شدی ؟
باز از زیر صفر؟
.
ولی چه زیر صفری
من اینقدر به خدا وصلم که تمام وجودم میگه اروم باش
بخدا قشنگ میفهمم که من چقدر به این تنهایی ها نیاز داشتم
لحظه به لحظه این روزهارو درمیابم
خدایی که سال قبل منو از تو خیابون نجات داد امروز نمیتونه به اون جایی ک میخام برسونتم؟
معلومه که میتونه اینقدر آرومم اینقدر مطمعنم که نگو امروز بارها و بارها اشک ریختم وقتی روی خودم کار میکردم
وقتی سایه های تاریک وجودم رو شناسایی میکردم
وقتی تجسم میکردم وقتی سوار ماشین قشنگم شدم
وقتی داشتم تو اون سالن زیبا شنیون میزدم برای عروس خوشگلم اشک میریختم
و میگفتم خدایا شکرت برای این زندگی زیبا
خدایا شکرت که اجابت درخاست هام رو به عهده گرفتی
خدایا شکرت که تورو دارم
حست میکنم
الماس درونم رو حس میکنم میفهممش
میدونم که داره یکارایی میکنه
یه بوهایی میخوره به مشامم
امسال بارها من اومدم کامنت گذاشتم و باگریه نوشتم که بچه ها من امروز فلان چیزی ک تجسم میکردمش رو تجربه کردم
مطمعنم خیلی زود باز میام مینویسم از تجربه هام
یکی از اونا مطمعنن سمینار استاد عزیزمون هست و دیدن روی گل شما
چقدر اون لحظه برام شیرینه
و چقدر وقتی فکر میکنم به اینکه باید اینقدر نتیجه گرفته باشم ک با افتخار تو سمینار شرکت کنم
سعیده عزیزم برای ایات زیبایی ک مینویسی بینهایت ازت سپاسگزارم
خیلییییی دوستت دارممممممم
بوس بهت عزیزه دل من
سلام سعیده ی عزیزم،
کامنت های تو زیر این فایل از بهترین کامنت هایی بود که خوندم، هر چند که همه ی بچه ها گل کاشتند،
داستان تو داره شگفت انگیز تر از قبل میشه، واقعا ذوقش رو دارم که بیای و از داستان هدایت های خداوند و الطافش برامون بنویسی،
چقدر برات خوشحالم و تبریک میگم برای شجاعتت در عمل به الهامات ،
دیشب طی یک جرقه ای، مسیرم و باید و نبایدهام برام روشن شد و لازم شد که مسیری که براش کلی هزینه کردم و زمان گذاشتم رها کنم ، چون فهمیدم علاقه م نیست.
سخت بود اما قدم برداشتم و یک سری پل ها رو خراب کردم،
اومدم کامنت دوستانم رو بخونم که با شجاعت به الهامات عمل می کنند و قدم بر می دارند.
و چه کسی نازنین تر از تو؟
عزیزم ، برات دلی پر از شوق و آرامش تؤامان آرزو می کنم،
خیالی آسوده ، ایمانی تزلزل ناپذیر ،
و دستانی خداوند حافظ و نگهدارت باشه ،
یادت باشه برامون بیشتر بنویسی.
ما به تو افتخار می کنیم.
سلام سعیده عزیزم.
اول که خونه قشنگ توحیدی ات مبارک که هیچ چیز به اندازه استقلال و به خدا تکیه دادن قشنگ نیست .
من همیشه میخونمت . خیلی وقتها با اشکهات اشک ریختم . خودم رو در بدنت تصور کردم و حس میکنم خیلی بیشتر از اعضای خانواده ام بهت نزدیکم عزیزم . خلاصه دوست دارم واقعا خیلی ازت یادگرفتم و ازت ممنونم و بسیار خوشحالم که میبینم با عملکرد عالی ات نتیجه تو دستته . الهی که میلیون ها بار بیشتر بشه برات که میشه حتما.
فکر کنم اولین باره که دارم مینویسم برات . یه جمله نوشتی تو این کامنت که قلب منو لرزوند .اونجا که از مادرت گفتی. که میبریش به سفر حج………شاید لازمه بگم من خودم مادر نیستم نمیدونم شاید حس یه مادر رو نتونم زیاد درک کنم
تجربه استقلال و جدا از خانواده بودن رو منم داشتم بسیار بسیار لذت بخش و سازنده ست .
و کنترل ذهن بالایی میخواد که من نداشتم من نتونستم . از 7 روز هفته هر روزش تقریبا به مادرم سر میزدم و نگرانش بودم که با خواهر و برادر بیمارم چطور میخواد سر کنه و در نهایت هم صاحبخونه خونه اش رو از من پس گرفت زودتر از موعدش.ههههههههه
میدونی فقط پول خرج کردم اون چند ماه البته که تمام وسایلی که خریدم بسیار بعدش به کار خونه اومد و از این جهت چندان اسراف نکردم حتی پس انداز شد.
دوسال بعدش به لطف خدا وآموزشهای دوره ثروت یه خونه نقلی ویلایی که به شدت دوستش دارم در شهری خوش آب و هوا نزدیک شهر خودم (من کرج زندگی میکنم) خریدم که هنوز دارمش و مثل خونه اولی که خریدم و فروختم هرگز اینو نمی فروشمش . خیلی دوسش دارم .
کامنتت رو که خوندم نوشتی با ذوق و شوق با خدا گپ میزنی و خانواده ات و الخصوص مادرت رفتارشون اونطوره به یاد اون سال استقلال خودم افتادم که جزو اولین نتایج عالی ام از کارکردن روی آموزه های استاد بود ولی خب من کنترل ذهنم در حدش نبود و خب مامانم واقعا از پس جمع و جور کردن خونه و افراد بیمارش بر نمی اومد . فکر کنم کمتر کسی میفهمه که چقدر سخته و راحت نیست اینجا کنترل ذهن و توکل کردن به خدای مهربان توانمند . همین الان که کامنتت رو خوندم در حالی که تو خونه نوساز بسیار لاکچری خودمون کنار خانواده ام همون آدمها هستم با تمام امکاناتش که من هر بار از پارکینگ خونه خارج شدم مردم و همسایه ها با نگاه تحسین باری منو و ماشینم رو برانداز می کنن ، برخورد قشنگی با مادرم نداشتم و عصبی شدم از اینهمه مشکل تو خونه .
دارم تو کدنویسی های روزانه ام هرروز از خدا میخوام که ذهنم رو کنترل کنم و تقوی داشته باشم .
نوشتی داری خونه ات رو تمیز میکنی به یاد خونه زیبای خوشگلم افتادم که تجهیزش کردم و هفته ای یکبار مامان و برادر بیمارم رو میبرم که حال و هواشون عوض بشه و البته خودم . و من خودمو تحسین میکنم برای این اندازه از قدرت و صبر و مهربانی و درایتم برای استمرارم در مسیر . برای اینکه کامنتهای دوستامو میخونم و یاد می گیرم و بعد تا جایی که بتونم عمل میکنم. برای اینکه میدونم فقط باید ادامه بدم و کم نیارم . صدای شیطان ذهنم گاهی خیلی بلند میشه و صدای خدای مهربونم به لطف کامنتهای دوستام بالاتر میره .
سعیده جان یه لحظه ست فقط دیدی مثل یه مرز باریک که تو به حرف شیطان گوش میدی یا خدا و تفاوت از زمین تا آسمونه .
من مثل شما نمیتونم با استفاده از آیه های قرآن حرفامو بگم ولی دوست دارم اینو بهت بگم خیلی خیلی خیلی ازت یاد گرفتم و بی نهایت ازت ممنونم و اینکه ببخش چرا شما خطاب نمیکنم . دوست داشتم باهات صمیمی حرف بزنم.
امیدوارم تو خونه توحیدی ات در همه جنبه های زندگیت نور خدا رو ببینی همونکه دلت میخواد و دقت کردی خدا میخواد ما اول عاشق خودش باشیم بعد بنده هاش . اوایل زمان جاهلیت به خدا می گفتم خودخواهی تو ولی الان که تو مسیر خودشم فهمیدم از همه بیشتر دوستم داره و هر روز مراقبمه و بغلم کرده . من خیلی بغلی ام .هههههههه
مرسی که هستی و مینویسی و به بقیه هم تقلب میرسونی . ( من گاهی اول کامنت میخونم بعد فایل استاد رو گوش میدم . استاد جونم به بزرگواری خودتون این شاگرد تنبل کوچولو رو ببخشید.)
دوست دارم . مراقب قلب پاک بزرگت باش . به خدای مهربان خیرخواهم می سپارمت
سلام سعیده جان دوست توحیدی عزیزم
ازخداخواستم تامثل شماکامنتم روباآیه ونشانه ای ازکلام زیبایش شروع کنم ،این آیه زیبابنظرم آمد
اذ تستغیثون ربکم فاستجاب لکم انی ممدکم بالف من الملائکه مردفین .
(به یادآورید)زمانی که ازخداوند فریادرسی می طلبیدید پس اودعاوخواسته شمارااجابت کرد(وفرمود)من یاری دهنده شماباهزارفرشته پی درپی هستم
(آیه 9انفال)
میبینی سعیده جان چه آیه زیبایی خدابرات فرستاد آیه ای که همیشه ورد زبانت هست ودرعمل هم خداوندپشت سرهم بافرشته های زمینی اش هواتوداره وکارت وراه میندازه وهمیشه سوپرایزت میکنه نوش جونت الحق ووالانصاف حقته .
سعیده عزیزم دیدگاه های شمارودنبال میکنم وازخوندن تک تک کامنت های سراسرعشق توخدایی والهی ات سرشارازعشق الهی میشوم
نوشتی من توی خونه ام مستقر شدم
منوهم خونه ی قشنگم الله جان
چقددددر زیبا تنهابودنت با خداروبیان کردی (هم خونه ),بودن .خونه ی زیبات بافول امکانات مبارکت باشه تبریک ام روبپذیر سعیده جان .
چقدددر زیبا درباره خدا وامدادهای الهی مینوبسی چه قلم توحیدی قشنگی داری رسا ، زیبا ، قدرتمند وقانونمند، عزیزم عاااالی می نویسی .
منم تصمیم گرفتم مثل شما تابلویی ازاین دوآیه زیبا رابدهم برام بنویسن .قاب کنم به دیوارزیبای خونه ام :
الله نورالسموات والارض
نور علی نور.
سعیده جان نوشته ام راباآیه زیبای دیگری برایت به پایان میبرم
ربنا افرغ علینا صبراوثبت اقدامنا والنصرنا علی القوم الکافرین
پروردگارا صبروشکیبایی برمافروریز
وقدم های ماراثابت واستواربدار
ومارابرگروه کافران پیروز فرما .
(آیه 250بقره)
سعیده جان
همواره صبور وشکور وثابت قدم باشی .
به نام یکتای بی همتا و تنها فرمانروای جهان هستی
درود بر خواهر عزیزم سعیده خانم
از شهر زیبای یزد سلام منو پذیرا باشید،من همیشه کامنتهای شما رو دنبال میکنم،و این اولین باری هست که دارم بهتون پاسخ میدم،و همیشه این توحید و کنترل ذهنتون رو تحسین کردم و سعی کردم ازش درس بگیرم،چیزی که خیلی وقتها از دستم خارج میشه،ولی همیشه سعی کردم که تو مسیر بمونم،تحسینتون میکنم به خاطر استقامت و پایداریتون توی این مسیر و بخاطر کامنتهای توحیدی و با ارزشتون،که همه اش درس توحید عملی و ایمان با عمله، چیزی که استاد همیشه روی اون تاکید دارن،و ما هر چقدر که بتونیم کنترل ذهن داشته باشیم و به الهاماتی که خداوند به قلبمون میاره عمل کنیم میتونیم توی این مسیر موفق باشیم،و به سمت تکاملمون پیش بریم،و شما یه الگوی عالی از ایمان با عمل هستید،بازم ازتون ممنونم بخاطر کامنتهای عالی و توحیدیتون،و براتون آرزوی بهترینها رو دارم، در پناه رب العالمین همواره شادکام و پیروز باشید.
سلام و درود به سعیده توحیدی سایتِ استاد عباس منش عزیز
چقدر تحسینت کردم دختر تو رفتی تو دل ترسهات و مطمئنم راه برات هموار و هموارتر میشه چقدر شجاعت میخاد که آدم حرف همه رو کنار بزاره و به هدایت الله عمل کنه منم دلم میخاد همینطور جسورانه عمل کنم واقعا تحسینت میکنم سعیده جان من چقدر خوشحالم که با شما عزیز دل آشنا شدم من از اصفهان چطور میتونستم در یه جمع توحیدی باشم که بدون هیچ منتی میان از تجربیاتشون از راههایی که رفتن میگن تا دل منم گرم بشه که اره منم میتونم خالق زندگیم باشم امیدوارم متعهدانه در این مسیر قدم بردارم هر کامنت شما برای من ارزشمند و نشانه است بی صبرانه منتظر کامنت ها و رشد شما در مسیر توحیدی هستم در پناه خداوند یکتا باشی عزیزم
سلام سعیده خانم گرانقدر،ارزشمند و عزیز،وقتت بخیر،امیدوارم حال دلت عالی باشه.آفرین دختر،مرحبا و احسنت به ایمان قوی و توحید محکم و استوارت.
چقدر شجاع و جسور و یکدندهایی!!! نه تنها خانوداهات،وفرزندانت و اقوامت و همسرت قادر به بازایستادنت از مسیر درست و توحیدی نمیشوند بلکه شیطان هم با نجواهایش مثل یک عجوزهی پیر و مستأصل و درمانده از دست تو، یک گوشه چمباتمه زده و حیران به تماشایت نشسته!!!!
عجب تصویر و منظرهی زیبا و قشنگی برایمان متصور شدی!!!
دست مریزاد!!!!
با قدرت و محکم به مسیر و راه خود ادامه بده که فرج و پیروزی نزدیک است.
راستی سعیده خانم،با عزیز دلم اومدیم مشهد،تو راه ،ازساوه تا اینجا کلی از شما برایش تعریف کردم و حتی عکست را نشونش دادم و گفتگوها و مکالماتت با آقا حمید امیری و جریان x22 و… را برایش بازگو کردم.
موقع رفتن به حرم،قبل از اینکه یاد فرزندانم،پدر و مادر و خواهران و برادرانم بکنم،به یاد شما افتادم و جریان مسافرتت با خانواده،و هتل و ماجراهایت.
انشاالله همیشه موفق و پیروز باشی و از مسیر و مدار خارج نگردی!!!
به خدای مهربان و قشنگم میسپارمت و برایت از درگاه بی نیازش شادی،سلامتی،خوشبختی،ثروت و سعادت در دنیا و آخرت خواستارم.خدانگهدار.
سلام سعیده عزیز
امیدوارم محکم و استوار به راهت ادامه دهی مسیری که شما رفتی بی شباهت به مسیر مادر موسی وقتی که نوزادش را به رود سپرد نیست و نجوا ها آمد ولی او نجوا ها را سرکوب کرد و به خود الهی خویش وصل شد و راه حق پیش گرفت و وصال خویش رسید و در آرامش مطلق فرزند خود را به آغوش کشید و در آن لحظه خداوند در گوشش زمزمه کرد دیدی خداوند تنها برایت کافی است پس در حق خودتان ظلم نکنید .
سعیده عزیز مسیری که رفتی بسیار و بسیار قابل تحسینه پس بر حذر باش که نجوا های شیطان عملکرد ت را کوچک نشمارن .
صدا و گلوی خداوند برایت نوشتن
پس منتظر رحمت بی انتهای خداوند باش وعده حق نزدیک است .