«اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش - صفحه 100 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    214MB
    18 دقیقه
  • فایل صوتی «اعتماد به ربّ»، پیام ابراهیم از قربانی کردن فرزندش
    16MB
    18 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

2079 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    سحر دامن زن گفته:
    مدت عضویت: 1894 روز

    ردپای روز سوم

    سلام دوستان عزیزم و استاد عزیز و مریم جان

    این روزهای حال و هوایم متقاوته انگار خدا باهام حرف میزنه و چقد احساس میکنم بخدا نزدیک شدم ولی ایمان ابراهیم ندارم خیلی بهتر شدم ولی هنوز کار داره .، من قبلا روی دخترم خیلی حساس بودم ولی الان دیگه همیشه میگم خدا حواسش هست بیشتر از من، خدایا شکرت خدایا شکرت خدایا شکرت ، چقد هر روز اگاهیم داره بیشتر میشه چقد لحظه های زندگیم زیبا و زیباتر میشه ، خدایا سپاسگذارم

    سپاس از شما استاد عزیز ❤️😍😍

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  2. -
    حمید قاسمی گفته:
    مدت عضویت: 2393 روز

    بنام خدای وهاب و رزاق من

    سلام و درود به خانواده صمیمی عباس منش

    درس بزرگی که از حضرت ابراهیم میتوان آموخت اینست که

    ذهن ما همیشه درگیر دو موضوع ترس و اعتماد است و باید به گذشته خودمون برگردیم و ببینیم اونجاهایی که تونستیم به ترسمون غلبه کنیم و قدرت ایمان و اعتمادمون از ترس بیشتر بوده چه نتیجه ای گرفته ایم و از این تجربه استفاده کنیم برای مسایل بزرگتر،،( البته از نظر ذهن ما چون برای کاینات فرقی نمیکند)

    در پناه رب بکتا

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    مصطفی حسن زاده گفته:
    مدت عضویت: 2195 روز

    به نام خداوندی که هرچه داریم از اوست از لطف اوست

    سفرنامه ،، روز سوم

    خداراشکر که یه فایل دیگه از استاد عزیزم دریافت کردم ، خداراشکر که در مدار دریافت این آگاهی ها قرار گرفتم

    خدایا شکرت، بابت این انسان خوبت این استاد نازنین، بابت متنهای فوق العاده خانم شایسته بابت سایت بینظیر بابت تمام نعمتهای که بهمون دادی شکرت

    استاد در این فایل از ایمان میگه ، ایمان به نیرویی فراتر از همه چیز، ایمان به رب العالمین، قدرتمندترین فرمان روایی جهان ایمان به خدا،،خدای که خیر منو میخواد ، خدای که اگه بهش ایمان داشته باشم و بهش توکل کنم اولا احساسم خوبه و غمی ندارم و دما وقتی تسلیم اون باشم بارم رو زمین نمیمونه و سوما همه کار میتونه برام بکنه و هیچ برگی به غیراز ازن اون از درخت نمیفته،،،

    واقعا مشکل تمام بشر امروز ایمان نداشتن است ، اگر هر کدوم از ما واقعا به خداوند ایمان داشته باشیم چطور رفتار میکنیم؟ چه کارهای را انجام نمیدهیم و چه کارهای انجام میدهیم؟؟

    توی برخوردهامون ،، توی حرکت کردنمون ،، نوع افکارمون ،،نوع ترس هامون و احساسمون به کل عوض میشود،،

    خدایا ایمانی بهم بده که همیشه حالم خوب باشه احساسم خوب باشه همیشه تسلیم تو باشم ، صدایت اینقدر در قلبم بلند باشه بلند تر از نجواها ،،

    تکامل مهمترین موضوع است حتی برای ایمان به خداوند ،، وقتی که من توکل کنم به رب العالمین و تسلیم باشم و بازخوردها را ببینم ایمانم رفته رفته بیشتر میشود ، خود ابراهیم هم وقتی که بچه ای شیرخارش را در بیابان رها کرد و زیر پای بچه چشمه جوشید البته که ایمان ابراهیم نیز بیشتر شد ابراهیم کسی بود که اول خورشید و ماه و.. را خدا میدونست اما وقتی غروب اونها را دید با توکل بر خدا، خدای واقعی را پیدا کردو به درجه ای رسید که خلیفه خداوند شد ،

    هرجا هستین در پناه الله شادو خوشبخت و ثروتمند باشید ،

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  4. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    سلام استاداین نشانه امروزمن است من مصیب کمالی بابزرگترین تضادزندگیم چندروزی برخوردم ولی میدونم این اومده مرابه ایمانی قوری برساند منی که این همه نتایج درزندگی ام هست استاد تضادترس، ازمرگ چندروزی بود بدحالم راهی درطول رو خراب می‌کرد که کلا ناامیدمیشدم من که حالا شدم خالق ودارم خودم راتجربه میکنم خلاصه استاد دیروزی خواستم بخوابم که کنترل ذهن کنم ولی یه حسی بهم گفت دفترخودکاربردار شروع کردم به نوشتن خواسته هایم وهی نوشتم تااین که کل پلن زندگیم از2سالگی تا 29سالگی یک زندگی مملو ازاتفاقات وحشد ناک که خداوند مراهرلحضه نجات می‌داده استاد این متن راخوب بخوان که خیلی قدرت خدارا راین داستان زندگیم میبینی یه حسی امروزگفت این متن رابنویس برای استادت که عاشق توحید وردپای برای خودت باشد استاد مادر وستا زندگی می‌کردیم من متولد 1366هستم داستان اینه مایک استخرخیلی بزرگ درجلوی خانمون داشتیم یعنی خونه مایک باغ بزرگ هم جلوش بودمن بچه 2ساله میرم به طرف استخر میوفتم توی استخربابام خواب مادرم هم مشغول کارهای خونه خلاصه یکی ازدوستای پدرمن درهمون موقع اونم نه ازدرخونه ازتوی باغ می آید خونه ماچون اگه ازدراومده بود شک نکن مراداخل استخرنمیدیدحالا زمان مکان درهمون لحطه ای که من بی هوش روی آب بودم میرسه میپره توی آب مرانجات میدهد ومادرم می آید وپدرم راازخواب بیدارمیکنن پدرم چندقطره اشک می‌ریزد ومیگوید ببریمش مصیب مرده ولی مادرم بااون مرد ناامید نمی‌شوند یعنی خدانمیخواسته من بمیرم وبا فشاردادن شکمم وهرکاردیگه من یه لحظه نفس میکشم این کارخدای است که برگی بدون اذنش از رخت نمی افتد ماجرای بعدی استاد 10سال شاید کمترداشتم اومدم برم روی پشت‌بوم خونه تا فتم روی پنجره استاد این راخوب یاددارم که برق مراگرفت استاد و هایم نکرد هیچ کس نبود اینهاست که میفهمم خداکافی است استاد خیلی صدای مادرم کردم وبرق مرارها نمی‌کرد وکسی صدایم مرانشنید استاد دیگه نفس های آخرم بود که نفس قط شود که باسرعت خیلی بالای ازاون بلندی افتادم پاین که اینقدرارتفاع زیادبود2الا3متراستاد باسراومدم روی زمین اینجا کی بوده ها خدابوده فقط خداکه برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی تصادف درجاده استاد اون رو هم من چیزی یادم نیست اینقدرمشروب خورده بودم باموتورتصادف که هیچ جای بدنم سالم نبود همراهی ام مراگذاشته بودرفته بود من که توکمارفته بودم اونجا کی بود همون ربی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی استاد تصادف دوباره درحد مرگ ومن یادم چیزی نیست وفقط میدانم یک نیروی نمی‌خواسته من بمیرم ماجرای بعدی دوباره تصادف باماشین استاد 4واروزد ماشین ولی من انگشتم زخم نشد این چیست نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد ماجرای بعدی درگیری وتیراندازی استاد گلوکه هاراازبالای سرم درشب میدیدم بارنگ قرمزردمیشدن اوناکی بود بازم همان نیرواستاد که برگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد درگیری گیرافتادن وسط چندنفرباچاقوو استاد همه همراهی هایم فرارکردن من تنها اینقدرتیغ چاقوخوردم که بدنم تیکه تیکه شد کی اونجا بودبازم همان نیروی که برگی بدون اذنش نمی افتد وبرای من کافی است ماجرای بعدی استاد این قدرقرص خورده بودم باسرعت خیلی بالا حدود100تااستاد ساعت 4صب رفتم توی یک کانال آب 4متری سیمانی استاد توی اون کانال چندین آدم بدون ماشین افتادن ومردن حالا قدرت همین رب راببین ماشین رامی یدی استاد میگفتی راننده تمام کرده خداراشاهد میگیرم استاد انگشت من زخم نشد این چی داره دوباره به من میگه میگه برگی بدون اذن من نمی افته مصیب نترس حرکت کن ماجرای بعدی استاد دوباره چون من بچه شری بودم خیلی دریک درگیری استاد باتبرافتادن به جونم استاد اینقدرمدهوش بودم که چیزی یادم نیست فقط یک لحظه یه حسی گفت داره تبرمی اید توی سرت استاد دستم رابردم بالا وچندین ت برخوردم وبیمارستان اوجا که بوده ها مصیب کسی نبوده جزنیروی که کل کیهان راداره مدیریت میکنه وتوهم مدیریت میکنه وبرگی بدون اذنش نمی افتد استاد ماجرای بعدی استاد من مصرف تریاک قرص الکل شیشه وحشیش، داشتم 9ساله پاکم استاد همه همراهی های من یامردن یادرزندانن کی مراپاک کرد وزندگی دوباره بخشید چرامن نمردم آخه اون نمی‌خواست ومیفهمید من رویاهای بزرگی درسر آرم اصلا اون به من نیازداره برای گسترش جهانش اون خدا میدونه وبرگی نمی افتد چون نشانه امروزم است مینویسم تمام اتفاقاتی که مرانجات داده استاد کشاورزی داشتم سراب دعوامون شد باپسرخاله هام استاد چندنفری ریختن یه چندتای مشت خوردم استاد میخوام بگم خدا خوب محافظت میکنه بهت هرچی الان مینویسم خداگفت ومن نوشتم دردفترم که بگه من بودم هستم اعتماد کن بهم استاد کتک که خوردم خیلی عصبی شدم اصلحه شکاری که ت ماشین دشتم برداشتم استاد خداراشاهد میگیرم استاد من 2تاتیرزدم و طرف آنها استاد ولی حتی یکی نخورد ازفاصله 2متری استاد که بودانجافقط خداکه مراحفط کرد وبرایم کافی بودذهنم الانم داره مقاومت میکنه مینویسم استاد ولی بانوشتن قانع میشه که خدارب است وکافی است استاد برایم استاد شاید هزارتا ماجرای این جوری برایم تا سن 29سالگی افتاد استاد خداراصدهزاربارشکرت استاد وآخرین ماجرای که بعدازاون زندگی من 9ساله کاملا تعغیر کرد این آخرین اتفاق بود که عاشق این آیه هستم که میگه شاید این اتفاق به نفع شماباشه وشما ندونید استاد باشوهرخاله ام دعوامون شد وریس اطلاعات همسایه اش بود استاد یک پرونده اصلحه وتیراندازی برایم درست کردند استاد خوب منم شربودم تابلو گفتن بگیریمش یه زندان درست بندازیمش استاد مافراری شدیم و درهمین فراری بودن من شدم سازنده مشروب وگفتم من که زندگیم ازاول همش ماجرابوده وشر خداخواسته ماهم میریم تااخرش استاد بزرگترین کارخانه سنتی مشروب سازی راه راه انداختم خوب پولم می‌ساختم خخخخ سال 87هفته ای 800هزرتومن می‌ساختم استاد خدابخواد هدایت کنه میکنه شاید از آهی که ت فکرمیکنی این راه هدایت نیست استاد یک شب ساعت 2شب کل گردان اطلاعات ونیروی انتطامی پاتوق مرامحاصره کردن ومن هم خواب که گفتن بیدارشو خخخخ اول جاخوردم وقتی بلندشدم دیدم بابا بالای شاید 30نیروانتظامی دورمراگرفتن استاد آوردن مناپاین وبا300لیترمشروبات دست سازوکارگاه دست گیرکردند باپرونده اصلحه وتیراندازی و3 شاکی خصوصی که چاقوخورده بودن ومن شدم راهی زندان استاد 3سال بعد سال 92 از ندان ازادشدم بامصرف تریاک شیشه قرص یعنی یه معتاد تمام استاد 12روزکشیدم بعد زندان سرارث میراث هم بابرادرهام مشکل داشتم چون خیلی ملک داشتیم استاد خیلی اصلا مناادم حساب نمیکردن سم منابدن دیگه بفهم استاد چقدریه آدم له شده ودرهمین احظه ها هدایت میاد توی یه عروسی به برادرم گفتم حق مرابدین گفتن توطلب کارنیستی خلاصه دعوامون شد ودعوای بدی که اصلحه کشیده شد استاد12روزبود آزادشده بودم استاد دیدم زنگ زد دوباره به اطلاعات که این اقارازاد کردین داره مصلح میگرده استاد ولی من نوشته بودم که خدایا میخوام زندگی کنم خوب اون خط راهنوزبعد 10سال دارم استاد یه حرفی به من زد برادرم که میگی باید بهت بربخوره وخورد اخرباربه من گفت همه زمین های پدرمال توولی کسی تورا آدم حساب نمیکنه استاد بابغز رفتم روی پشتمون گفتم خدایا ت بلندم کن توهدایتم کن تومر این سالا بااین ماجراها نجات دادی ونخواستی بمیرم استاد الان 9سال است ازآن شب میگزارد استاد خدا قدرته خداکافیه من ترک کردم استاد زمین هایم گرفتم ماشین گرفتم استاد زن گرفتم خونه ساختم شدم بهترین مشاوره املاک منطقه مون 2تاپسردارم الان پول دارم شاگرعباس منش شدم 1ساله درآمدم شده بالای 20برابر این ماهی استاد خونه دومم دارم می‌سازم مهاجرت کردم استاد اینا راگفتم که به خودم بگم اون خدا برای من کافی است اگه بتونم این باوررابنیادی کنم وبرگی بدون اذنش نمی افتد من فقط عاشق ایمان توشدم شدم شاگردت عاشق جسارتت شدم عاشق جگرداشتنت شدم برای نشان دادن ایمان توکلت ب رب استاد بله خداکافیه حالا این نجوا خانم اومده مراازمرگ می‌ترساند وخداهم این پلن رامانند یک مانیتوراورد وگفت بنویس که مصیب کی بوده این سالها مواطب توبااون باورهای که خودت راقربانی میدانستی این بلاها راجذب میکردی بازم من نمیخواستم توبمیری وبلای سرت بیاد من قدرتی هستم برایت کافی هستم من میدونم این تضاد باید برداشته بشه ودارم صب شب استاد این باورراکارمیکنم یعنی تمام محصولات گذاشتم گوشه فقط فقط تمرکز کردم روی این قورباغه بزرگه استاد اینم ممنون دوره عملی هستم این باید تعغیر کنه این باید به ایمان امید توکل تبدیل بشه استاد استاد این مهارت ها رافقط درمکتب ت یاد گرفتم استاد عزیزم انشالله این باور درست بشه وبیام ازنتایج بگم استاد خداعاشق منه استاد عزیزم ویک نکته برای دوستان بچها استاد خیلی همیشه میگه بچها باگوش دادن چیزی درست نمیشه من به خدا تمام محصولات دارم فقط باتعغیرشخصیب که گرفته میشه ازباورها نتیج بزرگ میشه من ازیه جای به بعد به خودم گفتم مصیب دیگه بسه گوش دادن حالا وقت اینه یه سری باورها راازدرونت درست کنی خودشناسی خودشناسی بچها به خدا تابه این نرسین به خداشناسی نمیرسین ماباید خودمون ودلیل رفتارهامون بشناسیم وشروع به تعغیر شون کنیم ماباید بریم تودل ترس ها به خدا آهی نیست جزاین رفتن یعنی توکل وتوکل یعنی ایمان ماقوی ترشدن من دیگه میخوام تعغیر بنیادی کنم شخصیتی ابراهیم واربابا ابراهیم بچه راگذاشتن رفت ابرهیم چاقو گذاشت ابراهیم عمل کرد باوجود ترس ها ابراهیم خودش راشناخت وشروع کرد به تعغیر خودش ازاول که نبود خلیل حنیف اوساخت آغا شاخت بیا مصیب بسازحرف قشنگ 2قرن مصیب باید بسازی وانشالله این یک تضادبزرگه بایدبرطرف بشه استاد تاهم برطرف نشه ب خودم قول دادم هیچ کاری نکنم چون میدونم قورباغه بزرگه که بعداین سیلی ازنعمت ایمان ثروت خوشبختی به سمت من می آید استاد بازم سپاس گزارشما هستم بااموزش هاتون وخانم شایسته عزیز وبدرفتی تودل اونم فقط بابت یه چی اون جسارتت درعمل کردن وسلام چون عمل است که نشان دهنده است برای انسان‌ها وگرنه حرف خوب همه میزنن خخخخخ

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  5. -
    آرزو گفته:
    مدت عضویت: 1380 روز

    سلام به شما استاد عزیز وخانم شایسته ی مهربان امروز روز سوم سفر نامه ام هست چقدر این فایل قشنگ بود قبلا گوش کرده بودم یه حس عجیب احساس آرامش و قدرت و اطمینان داشتم و امروز که این فایل رو دوباره گوش کردم فهمیدم هر روز باید رو خودم بابت هر مسئله توحیدی کار کنم چون زود به فراموشی میره دوباره با وجودی که با خاطر بعضی مسائل قلبم نا آروم بود و ترس داشتم و اضطراب وقتی دوباره گوش کردم اون حس های آرامش و اطمینان و قوت قلب که نترس من هستم قلبم به یکباره آروم شد دوباره یه امیدی به قلبم اومد خدای من کمکم کن تا هر لحظه که این نجواهای شیطانی به سراغم میاد با قلبی مطمئن و آروم بگم من خدایی دارم به بزرگی آسمان و زمین همینطور مثل الان قلبم آروم شه خدایا ای معبود من که تو هرلحظه و همه جا پیشم هستی به من چشمانی بینا عطا کن گوش هایی شنوا و قلبی گشوده که تو رو هر لحظه ببینم وبشنوم وحست کنم چه لحظه ی قشنگی با تو خدایا شکرت استاد عزیز ممنونم که تو شرایط های سخت میشی برام دستهایی از دستهای خدا با حرفهای خدایی من و متوجه ی یگانه قدرت عالم میکنی سپاسگزارم خدایا ازت ممنونم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  6. -
    غزل پاک مزد گفته:
    مدت عضویت: 1654 روز

    به نام خدا

    سلام به استاد عزیزم و مریم جون و کل اعضای دوست داشتنی سایت 👋

    من فایل روز سوم از سفر رو چندین روز گوش دادم و البته که نکته هایی رو که یادگرفتم و تصمیماتی رو که بعد از دیدن این فایل گرفتم رو تو سایت هم نوشتم اما امروز یه اتفاق جالب برام افتاد که خیلی ربط داشت به این فایل گفتم بیام بنویسم این جا .

    ماجرا از این قراره که امروز صبح من تو اتاقم داشتم درس میخوندم و برادرم که چهار سالشه اومد تو اتاقم و برای اولین بار از من لب تابمو خواست که لب تاب خودش یه مشکلی براش پیش اومده بود و باز نمیشد ،

    از اون جایی که من خیلی لب تاب مو دوست دارم و تقریبا به هیچ کس نمیدمش نمیدونم یه لحظه سکوت کردم و چیزی نگفتم بهش بعدش اصلا به طور عجیبی من دادم بهش و وقتی داشتم برمی گشتم بیام اتاقم مامانم بهم گفت غزل چرا دادی بهش واسه خودشو خراب کرده واسه تو روهم الان تنظیمات شو میریزه بهم و گفت که من کار دارم اصلا نمیتونم مواظب شون باشم ، خودت بیا بشین کنارش هم درستو بخون هم مواظب شون باش ، منم واقعا درسام خیلی تمرکز میخواستن تا حلشون بکنم حالا بیا فکر کن هم درس بخونم ‌و هم بخوام مواظب یه پسر ۴ ساله باشم و هم حواسم به لب تاب باشه

    من قبول نکردم و برگشتم اتاقم بعدش داشتم کار میکردم که گفتم بعد اینکه تموم شد میرم یه سری بهشون میزنم همینو که گفتم اصلا یهو این اومد به ذهنم که چه جوری میشه ابراهیم همسرشو و پسرشو که تازه به دنیا اومده میتونه تنها بزاره وسط بیابون و بره و بیست سال بعد برگرده پیششون اون وقت غزل تو نمی تونی لب تاب تو و برادرتو تو خونه ی خودتون تنها بزاری و بری با خیال راحت کارتو انجام بدی !!!!!!!

    تلنگر بزرگی بهم زده شد .

    و با خودم گفتم که باشه منم امتحان میکنم اگاهی هایی رو که از روز سوم سفرم یادشون گرفتم و اومدم گفتم که خدایا هم لب تاب مو و هم برادرم و به خودت میسپارم تا ازشون مواظبت کنی و کلا دیگه ولشون میکنم تا بتونم برگردم سر درسام و با خودم گفتم تا زمانیکه درسام تموم نشدن و یا برادرم خودش منو صدا نزد اصلا نمیرم پیشش تا بخوام ببینم در چه حالین !

    خیلی حس خوبی داشتم از کاری که انجام داده بودم و ناراحت نبودم و احساس پشیمونی نمیکردم از اینکه چرا دادم و چرا تنهاش گذاشتم چون میدونستم که اگه استاد تو اون فایل گفته که خداوند حفاظت میکنه اگر که تو بهش بسپاری و رها بشی حتما داره درست میگه و ازش نتیجه گرفته و منی هم که دارم این فایل و گوش میدم با همین چیزای کوچیک میخوام شروع کنم و اروم اروم باورهام و نسبت به خدا قوی تر کنم و این جوری شد که من عملا دست به کار شدم و تصمیم گرفتم از همین چیزای کوچیک شروع کنم و اگاهی هایی رو یاد گرفتم رو محک بزنم تا ببنیم چقدر درستن ؟ 😉

    خبر خوب اینکه جواب داد واقعا هم لب تابم سالم بود و هم برادرم حالش خوب بود ‌

    و فکر میکنم به این دلیله که من اینهارو تصمیم گرفتم به خداوند بسپارم به جای مادرم ،

    و به خداوند اعتماد کردم که میتونه از اونا مواظبت بکنه به بهترین شکل .

    من واقعا خودم اگاهانه این رو متوجه شدم که کاری که خداوند برام بکنه خیلی خیلی متفاوت تر از کاریه که ادما بخوان برام بکنن .

    خداوند خیلی اروم و بی صدا کارش رو درست

    انجام میده و جنسش اصلا فرق داره خداوند از روی عشق یه کاریو برام انجام میده

    اما ادما با سر و صدا و غرغر کردن و منت گذاشتن اون کارهارو برات انجام میدن و جنس کاری که برات میکنن احساس میکنم از روی عشق خالص نیست از نفعی که به خودشون میرسه هست و یا در برابرش ازت انتظاراتی دارن ( زمانی که روی خدای درون ادما حساب نمیکنیم و فقط روی ادما حساب میکنیم این اتفاق ها برامون می افته ) .

    وقتی که ادم میسپاره به خدا و باورش میکنه که میتونه مسائل رو حل بکنه خیلی راحت میشه خیلی رها تر میشه خیلی از زندگی لذت میبره و تمام اینها باعث میشه تا انسان دیگه تمرکزش روی خودش باشه و نخواد که هی همه چیو کنترل بکنه و مواظب همه چی باشه و دیگه نگرانی هم براش در مورد چیزی به وجود نمیاد .

    یه چیزه جالبی که الان یادم اومد اینکه یادمه استاد اگر درست گفته باشم تو یکی از قسمت های مصاحبه گفت که چند وقتیه دیگه در خونه رو قفل نمیکنم و همسایه هامون هم از این تعجب میکنن فکر کنم یه همچین چیزی بود من هم اون موقع تعجب کردم و گفتم اخه چطور ممکنه ؟

    ولی الان دارم یکم متوجه میشم که باورهای استاد چین که باعث میشه اون جوری رفتار بکنه ! اینکه استاد واقعا به خداوند اعتماد داره که ازش مواظبت میکنه و به همین خاطره که در خونشو قفل نمیکنه و میسپاره به خداوند و خودش رو رها میکنه و مطمئنه که خداوند به بهترین شکل ازش مواظبت میکنه .

    به نظرم همین باورا و رفتار هاست که باعث میشه انسان واقعا رها باشه و به چیزی نچسبه

    و بتونه از زندگی بیشترین لذت رو ببره .

    و گرنه اگرکه به حمایت و حفاظت و هدایت خداوند باور نکینم فقط باید تا اخر عمرمون حواسمون به کنترل کردن و مواظبت کردن باشه و این همش حس اظطراب و نگرانی به انسان میده .

    من خودم امروز این حس رو تجربه کردم که زمانی که انسان زندگیشو میسپاره به خداوند چقدر سبک تر میشه

    یه چیزی که برام خیلی جالبه از شروع سفر و شروع نوشتن سفرنامه ام اینکه به طور شگفت انگیزی احساس میکنم خدا بعد از اینکه هر روز از سفرم رو تموم میکنم و سفرنامه ی اون روزم رو مینویسم برام یه شرایطی رو به وجود میاره که دقیقا مسائلش مربوط به موضوعاتی هست که تو اون روز از سفر یادگرفتم و عملا همونطور که خودم دوست دارم خداوند مسائلی رو برام به وجود میاره که من میتونم با استفاده از اگاهی هایی که یاد گرفتم حلشون کنم و دقیقا مجبورم میکنه تا به هر چیزی که استاد تو فایل ها گفته عمل کنم .

    درست مثل ( از تولید به مصرف شده )

    و اینا همه باعث شدن تا لذت این سفر بیشتر باشه و سفرم پربار تر بشه .

    خدایا ازت ممنونم به خاطر این همه اگاهی و زیبایی ،

    خدایا به خاطر حضور استاد و مریم جون هم تو زندگیم بسیار بسیار سپاس گزارم .

    🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  7. -
    آرین کوشا گفته:
    مدت عضویت: 1381 روز

    سلام به همه عزیزان و این خانواده بزرگ توحیدی و جویای حقیقت

    واقعا حضرت ابراهیم یک الگوی بی نظیر برای تمام افراد و کسانی هست که به خدا ایمان دارند

    چقدر آرامش داره زندگی وقتی بدونی که همیشه یک نیروی فوق العاده قدرتمند و مهربان پشت و پناهت هست در تمام جهات زندگیت

    چقدر زیبا و لذت‌بخش میشه زندگی وقتی میدونی که میتونی هرکاری در این جهان انجام بدی چون به فرمانروای جهانیان تکیه کردی

    چقدر خوش میگذره مسیر اهداف وقتی که پشتت به خالق و پروردگار یکتا گرمه و اطمینان کامل داری بهش ،چقدر عاشقانه قدم هات رو با خیال راحت برمی‌داری و حرکت میکنی و لذت میبری از لطف و رحمتی که هر لحظه به خودت و زندگیت سرازیر میکنه

    چقدر زیباست که با تسلیم شدن به او و رها کردن فقط در لحظه حال باشی و لذت ببری

    چقدر قشنگه که انقدر باورهات توحیدی باشه که هیچ چیزی در زندگی نتونه تو رو ناراحت کنه و بترسونه

    چقدر عالی میشه وقتی همه چیز رو از خدا بخوای و فقط به خودش تکیه کنی

    چقدر زیبا میشه زندگی وقتی باور کنی که خدا خیر مطلق تو رو میخواد و تمام اتفاقات بد زندگی برای رشد و بهتر شدن ما هست

    من چند وقتی بود که میخواستم هدفی رو شروع کنم که هنوز هم ترس به دلم میندازه بزرگیش اما اعتقاد دارم این فایل نشونه ای از رّب برای من بود که با ایمان و توکل بهش شروع کنم و رها کنم همه چیز رو به دست خودش

    اینجا در این لحظه در کنار شما عزیزان میخوام تعهد خودم رو به هدفم و توکلم به خدا رو بنویسم و قول بدم که توی این مسیر من فقط با عشق حرکت کنم و قدم های بعدیم رو بردارم و بقیه چیزها رو بسپارم به اللّه که فرمانروای جهان هست

    برای همه شما عزیزان آرزوی موفقیت در تمام جنبه های زندگیتون رو دارم و امیدوارم همه ما انسان ها روزی به درجه ای از ایمان و توحید برسیم که فقط شاد و غرق در آرامش باشیم و جای جای زندگیمون خدا رو نزدیک خودمون حس کنیم

    الهی شکرت♥️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    زهرا اسفندیاری گفته:
    مدت عضویت: 1440 روز

    سلام به خانواده دوستداشتنی خودم

    واقعا چقدر قشنگه دوست جون جونی خدا بودن

    داشتم فکر میکردم استاد چه ادم با ایمانی هست که اینقد سرسپردگی محض داره

    که این فایلو دیدم

    من هنوز مادر نشدم ولی دیدم مادر خودم و مادرای دیگه رو که واقعا حاضرن جونشونو برا بچشون بدن

    و واقعا کسی مثل حضرت ابراهیم چقدر ایمان قوی داره که خیلی راحت میتونه همچین کاری بکنه

    واقعا این حد از ایمان بی نظیره

    استاد به نهایت از شما و مریم بانو و دوستان هم فرکانسیم ممنونم که در صراط مستقیم هستین

    و از خودم بسیار سپاسگزارم که تو این راه بینظیر هستم

    عاشقتم خدای قشنگ و مهربونم……

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  9. -
    علیرضا بهادری گفته:
    مدت عضویت: 1373 روز

    روز سوم

    سلام به استاد عزیزم و خانم شایسته و همه دوستان.

    امروز روز سوم سفر من است.

    چقدر شگفت زده میشوم وقتی که هر روز یک ورق از مسیر زندگیم را با احساسی ارزنده طی میکنم و لحظه شماری میکنم برای سفری دیگر.

    تسلیم

    چقدر کلمه دوست داشتنی و عزیزی

    قبل از آشنایی با استاد و این فایل همیشه فکر میکردم که افراد بزدل و ترسو تسلیم میشوند.

    افرادی که هیچ اراده ای از خودشان ندارند.

    افرادی مثل من که همیشه فکر میکردم تمام زندگیم دست کسانی ایست که در زندگی به آنها نیازمندم. به رئیسم برای پول . به رفیقم برای خوشگذرانی . به دوستم برای رابطه ای خوب و……..

    اما همیشه در بند بودم. در حاله ای از اسارت.

    اسارت نفس.

    استاد عزیز من در کلماتت صحبت عزت نفس را شنیدم.

    و چقدر برای من لذت بخش بود

    لذت بخش بود که بفهمم چقدر من عقب بودم

    از خودم از زندگیم از فرزندانم و…..

    دوستان عزیز اینکه من امروز فهمیدم ابراهیم گونه باشم برایم دنیایی از مهر و محبت بود.

    ابراهیمی که تسلیم بود .

    تسلیمی که فکر میکردم افراد بزدل این کار رو میکنن.

    اما دیدم باز شد .

    خداوندا من خودم را تسلیم خواست و اراده تو میکنم .

    من امروز با خودم عهد می بندم که در راستای هدایت های تو قدم بردارم .

    تسلیم تو باشم چون فهمیدم که تو بزرگترین منبع انرژی من هستی.من رابطه را از نو میخواهم . ثروت را سلامتی را و……

    خداوندا هدایتم کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مصیب کمالی گفته:
    مدت عضویت: 1813 روز

    سلام عرض ادب خدمت استاد عزیزم این نشانه منه درواقع بابزرگترین تضاد زندگیم خوردم چندروزه نتونستم خودم راجم کنم به احساس خوب برسم استاد گفتم خدایا این سایت همیشه نشونه هاش درست بوده مراهدایت کن من کم آوردم من چاره ای ندارم جزتسلیم شدن بچها چاره ای نیست که دیدم ماجرای ابراهیم اومد وسط استاد چندروزی هست اومدن تیراندازی کردن روی دربنگاهم منم احساسم گاه خوب وگاه بد است استاد نتونستم الخیرفی ماوقع رادرش ببینم کینه رنجش نفرت وجودم راگرفته استاد دیشب بابچهای انجمن صحبت می‌کردم خطرناک ترین چیز برای یک انسان رنجش است که مامیگیم سم است ازسم چی بدتر ازامروز آرم میگم خدایا بهشون برکت بده همش دعای خیرمیکنم براشون استاد ومن به خداوند اعتماد میکنم استاد توی این ماجرای خیراست برای من سخته کنترل ذهن تواین لحظه ولی من می‌سپارم به خداوند واین آیه سوره 25 قصص توی ذهنم هرلحظه است که خدایا من کم آوردم وتسلیم توهستم هرخیری میفرستی بفرست من سخت نیازمندم استاد ازخداوند میخواهم مراهدایت کن به‌راه راست راه کسانی که ب آنها نعمت دادی نه راه کسانی که برآنها غضب کردی استاد الان وقت اینه من یه تعغیر خیلی بزرگ درکسب کارم بدهم این است تضاد ومیوه اش انشالله هدایت میشوم واین ردپاراگذاشتم روزی بیام این رابخونم وبه ذهنم بگم نشانه توکل ب رب یعنی این استاد من میخوام اونا راببخشم فقط برای خودم که ب احساس خوب برسم من خدابرایم کافی است وهراتفاقی بیفته به نفع منه اون بهترمیدونه خدایاشکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای: