محصولات استاد عباس منش فقط و فقط از طریق همین سایت elmeservat.com (به املای آدرس سایت دقت شود) به فروش میرسد و هر فردی به هر طریقِ دیگری محصولات را به دست بیاورد، استاد عباس منش به هیچ عنوان رضایت ندارد و قانونا و شرعا حرام است.
نکته مهم: سالهاست که استاد عباس منش به هیچ مناسبتی تخفیفی برای محصولات خود ندارد و نخواهد داشت. بنابراین، هر فرد یا گروهی که ادعای فروش محصولات استاد عباس منش با تخفیف را دارد، جعلی و تقلبی است و وکلای ما در حال پیگیری از طریق مراجع قضایی هستند.
اگر فردی مورد سوءاستفاده از افراد کلاهبردار قرار گرفته است، می تواند از طریق تراکنشهای بانکیاش، نام صاحب حساب یا درگاهی که پول فرد را کسر کرده، پیدا کند و با مراجعه به پلیس فتا یا مراجع قضایی از این افراد شکایت کند و پول خود را پس بگیرد.
تماس با ما:
موبایل: ۰۹۱۲۹۳۱۴۷۶۳ (پشتیبانی سایت)
(از شنبه تا چهارشنبه ساعت ۹ تا ۱۷ بهوقت ایران – پنجشنبه ساعت ۹ تا ۱۳ – بجز تعطیلات رسمی)
ایمیل: [email protected]
تنها کانالهای تلگرام گروه تحقیقاتی عباسمنش:
تنها صفحه اینستاگرام استاد عباسمنش:
کلابهاوس استاد عباسمنش:
طراحی و توسعه این سایت توسط گروه تحقیقاتی عباسمنش انجام گرفته است.
کلیه حقوق مادی و معنوی این سایت متعلق به سید حسین عباسمنش می باشد.
سلام دوستان
یادم اومد قبلنا یه مطلبی زیبا از استاد الهی قمشه ای شنیده بودم
ایشون گفته بودند که روزی مرحوم پدرشون به ایشون گفتند که می خواهند هزار سکه طلا به ایشون هدیه دهند
استاد هم بسیار خوشحال شدند
پدر استاد هم اون هزار سکه طلا رو به ایشون هدیه دادند و اون هزار سکه طلا، کتاب ” گلشن راز” شیخ محمود شبستری بوده که هر بیتش بیش از یک سکه طلا ارزش داره و گفتند این کتاب رو از بر کن و ایشون هم از بر کردند.
راستش نشانه امروز من این فایل بود و داشتم مقاله بسیار زیبای خانم شایسته رو مطالعه میکردم و نت برداری میکردم، نمیدونم چی شد یهو یاد هزار سکه طلا افتادم
پیش خ.دم گفتم که این مقاله، بارش سکه های طلا هست.خط به خطش چقدر زیباست
راستش مقاله های خانم شایسته مثل تیونینگ کردن ماشین های لاکچری و میلیون دلاری هست که توسط شرکت منصوری اراءه میشه
استاد عباس منش خودروهای لاکچری میلیون دلاری رو تولید میکنه و خانم شایسته هم خیلی زیبا و عالی، میاد روی ماشین کار میکنه و کیفیت و زیباییش رو بالا تر میبره و ارزش کالا رو دوچندان میکنه
یه نکته خیلی خیلی زیبا رو خوندم در مقاله بالا:
*”حتی ما که اینجا در جمع این خانواده هستیم و به خیال خودمان تا حدّ خوبی نقش باورهای خودمان را در سرنوشتمان فهمیدهایم و حتی تصور میکنیم باورهای قدرتمندکنندهای هم ساختهایم.
اما همهی این خیالات خام و نقش بازی کردنها و ادای ایمان داشتن و قوانین را شناختنها، تا زمانی است که اوضاع مرتب است. به وقتِ بزنگاه، نوبت به عمل که میرسد، اوضاع که از کنترل خارج میشود و تضادها که احاطهمان میکند، دوباره همان ترسها، تردیدها، پیشفرضها و نگرشهای قدیمی به عرصه بازمیگردد، سکّان را به دست میگیرد و ما را مثل مترسکه معرکه، به محاصرهی خود در میآورد.”*
از این جمله به راحتی رد نشدم.برای من حکم چکیده مقاله بالا بود.یعنی تا وقتی که اوضاع خوبه و همه چی آرومه، این ذهن رو تحت کنترل میدونیم.وای از اون روزی که یکم سکان این کشتی کج شه و یه تلاطم کوچیک رو ببینیم
نمیدونم چی میتونه کمک کنه جز لطف و مرحمت خدا که بشه سکان رو از دست شیطان ذهن پس گرفت
یه اتفاقی این سری برام رخ داد که باز گوشم رو پیچوند
دم خدا گرم که اولش آروم میپیچونه
ماجرا:
من با دوتا برادر دوست بودم که انسان هایی فرکانس مثبت هستند و اوایل باهاشون در مورد فرکانس و ارتعاش صحبت میکردم و اینکه ارتعاش توحید یه ارتعاش عالی هست که قدرتش فلانه و نیروی عظیمی داره و …
این دوستان من هم اتفاقات جالب براشون پیش میومد که در نگاه دیگران معجزه بود و زندگیشون کاملا به کام بود
حتی گاهی خودشون یهو به من پیامهای توحیدی میدادند و از توحید و قدرت خداوند صحبت میکردند و …
تا اینکه
دوماه قبل، مادر این دوستان، دچار بیماری شدند و بعد از عمل جراحی به کما رفتند و چند هفته ای در اتاق مراقبت های ویژه بودند
من هم گاهی به آنها پیام های زیبا و آرامبخش میفرستادم
اونها هم در زبان بیان میکردند که تنها امید ما به خداست و خدا خودش میتونه همه چیز رو دوباره عالی کنه و …
تا اینکه یه روز صبح من در دلم یه حسی رو دریافت کردم که انگار قراره مادر ایشون دار فانی رو وداع کنه
زود به هردو برادر پیام دادم که:
“خدا عالم به همه چیز است و بهترین ها را برای بندگان خویش میخواهد.”
اونا هم پاسخ دادند که آره قدرت خدا فلانه و خدا مارو کمک میکنه و …
تا اینکه دو ساعت بعد یکی از برادرا با من تماس گرفت و گفت مادر ایشون به رحمت خدا رفته و من هم به ایشون تسلیت گفتم
پنج ساعت بعد برادر دیگه به من زنگ زد و بدون سلام علیک ، کلی بد و بیراه نثارم کرد و خدا رو مقصر گرفت و کلی فحش و ناسزا بود که میبارید و تماس رو قطع کرد
من اون لحظه داشتم رانندگی میکردم، پارک کردم و به فکر فرو رفتم
خیلی چیزا در ذهنم مرور شد
یاد حرف استاد عباسمنش افتادم که گفته بود بابا در مورد این چیزا با هیچکی صحبت نکنید که ضربه خواهید خورد(فقط روی خودتون کار کنید)
یاد این قانون افتادم ما تا زمانی که اوضاع خوبه، حرفای قشنگ میزنیم و فکمون تکون میخوره و تا وقتی که یکم اوضاع خراب شه، میپاشیم و افسار ذهن رو رها میکنیم
یاد این جمله افتادم که “إِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ”
انسان قطعا برای خدایش ناسپاس است
یاد مرگ مادر خودم افتادم که شرایطی مانند مادر دوستم رو داشت با این تفاوت که مادر من در آغوش من جان داد و من و خواهرم و پدرم یک ساعتی گریه کردیم ولی به کسی فحش ندادیم و خدا رو مقصر ندونستیم که این رو لطف خدا دیدم که خدا چه لطف عظیمی کرد به من و خانواده من که اون شرایط سخت رو واقعا تحملش خیلی سخته، رو برای ما قابل تحمل کرد.دمش گرم که رحمتش هر لحظه میباره و ما باس ظرفمونو زیر باران رحمتش قرار بدیم.
همونجا به خدا گفتم خدایا شکرت که به من و خانواده من صبر دادی که ۱۲ سال پیش تونستیم اون شرایط رو تحمل کنیم.
دوستان، من پشت دستمو داغ کردم که دیگه خفه خون بگیرم و سرم تو کار خودم باشه و هیچ حرفی در مورد فرکانس و ارتعاش و توحید، با کسی که در باغ نیست نزنم
یه اعترافی هم کنم:
خودم در سر مساله جذب دوس دختر، پس از نتیجه نگرفتن در دو مورد، ناسپاس شدم و کنترل ذهن رو رها کردم و گفتم خدا برام نخواسته و خدا رو سرزنش کردم و کل اون نعمت های قدیمم در زمینه دوس دخترای عاااالی خودمو فراموش کردم.یعنی ذهن چموش من دوباره افسار رو در دست گرفت و جولان داد.راستش نتونستم افسار رو از دستش در بیارم.تنها کاری که تونستم بکنم این بود که نذارم تند تر بره.هنور افسار دستشه و تمام اتفاقات و خاطرات قدیمم رو برای من شانس و توهم نشون داده و منطق وار داره با من حرف میزنه که بعدا از اون خبرا نیست
خیلی قشنگ منو کشید پایین
این یعنی باورها و ایمان من مثل یک رعد و برق بود و من باس بیشتر روی خودم کار میکردم تا به نور پیوسته و پایدار برسم.اما رها کردم و وقتی افسار رو رها کردم، ذهنم سریع اومد و افسار رو در دست گرفت
من تازه با تجدید دوره عشق و مودت در روابط تونستم جلوی سرعت رفتن بیشتر رو از ذهن بگیرم و فعلا کندش کردم
در مورد مسایل مالی هم همین اتفاق افتاد و من یه مدت رها کردم و حرکت سریع من، متوقف شد
واااای چقدر کار دارم و چقدر باورهای زیادی دارم که هرچی وقت بذارم روشون کار کنم باز هم کمه
از خدا میخوام کمکم کنه چون خدا مستعان است