ضرورت نماندن در «احساس گناه و عذاب وجدان» - صفحه 1 (به ترتیب امتیاز)

73 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    ثمین گفته:
    مدت عضویت: 1785 روز

    سلام مریم جان عزیز

    چقدر قلم زیبایی دارید و چقدر خوب اطلاعات را از استاد و قوانین خداوندی دریافت کرده ای.

    امروز این صفحه نشانه ی من بود و پیدا کردن صفحاتی که باورم را قویتر میکند قدم به قدم پیش میروم و نتایج فوق العاده ام را دلیل محکمی برای نجوای درونم مینویسم که او را ضعیفتر کنم

    او حسابی در من ریشه کرده بود ولی خیلی خوب و باکمک این سایت که هر روز مرا به گوشه ای رهنمون میسازد و همان سوال ذهنم را جواب میدهد و ایمانم را قوی و محکمتر میکند.

    من مدارم را هر روز بالاتر میبرم و خودم را از شر این نجواهای عذاب گونه رهایی میبخشم من رشد میکنم و مطمینم فرداها هیچ ربطی به گذشته ام ندارد.

    28/07/1399

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 17 رای:
  2. -
    مستانه گفته:
    مدت عضویت: 819 روز

    سلام سلام به همگی️

    به دوستان عزیز و همفرکانسی های فوق‌العاده

    استاد نازنین‌م

    و مریم جان شایسته

    من امروز، خیلی هدایتی تونستم یکی از مهم‌ترین پاشنه‌های اشیلی که منو چند سال بود اذیت می‌کرد پیدا کنم.

    اونم بحثی به اسم احساس عذاب وجدان و گناه تو موضوعی که حتی فکر‌ش رو هم نمیکردم این بتونه چالش من باشه.

    و دوست داشتم امروز که اینو فهمیدم، بیام و با حسی که دارم اینو بنویسم تا ردپایی بشه به قول استاد که یادم بمونه تو این مسیر چه نگرش‌هایی رو تغییر دادم و بعدها به کجاها رسیدم.

    موضوع سر این داستان بود که من تو حیطه تحصیلی خیلی چلنج داشتم و دارم، یعنی یه مسئله‌ای هست که من توش خیلی گیر کردم، و هر کاری تا به الان کردم که از اون سیکل معیوب بیرون بیام و خدا رو صد هزار مرتبه شکر تقریبا داره با موفقیت هم این ترای من انجام میشه.

    امروز بطور اتفاقی یکی از دوستان نچندان صمیمی‌م رو تو کتابخونه دیدم و تو تایم استراحتامون بحث باز شد و صحبت کردیم و یه جایی تو حرفامون من گفتم آره من خیلی از استاد فلانی خوبی دیدم و خیلی به من لطف داشتن و اینا، و این دوست منم گفت آره خیلی ایشون به منم کلی محبت داشتن و کلی بهم انگیزه میدادن و…

    اونجا یه لحظه مغزم قفل کرد، یه لحظه با خودم گفتم، چی؟ چیشد؟ مگه این استاد من نمی‌گفت تو از همه بچه هایی که دیدم بهتری و تو خیلی سر تری و اینا، پس چرا به این آدم روبه‌روی منم همینا رو گفته؟

    میدونین جالبی‌ش اینجا بود که این دوست من قبل‌ش از من خواسته بود واس‌ش چند تا مسئله‌ای که مشکل داشت رو توضیح بدم، و منم چون مسلط بودم رو اون مباحث گفتم حتما با کمال میل، و این اومد و سوالا رو پرسید و من وقتی داشت سوالا رو می‌پرسید با خودم همش میگفتم به به من چقدر مهارت دارم چقدر قشنگ توضیح میدم، یا مثلا چقدر درک‌م نسبت به بقیه بالاس به قول همون استادم من از همه بهترم و برترم(یکم سوالات‌ش معمولی تر بود، و یا اگه سخت بود من خیلی سریع به جواب میرسیدم)

    خلاصه اونجا انگار یه پارچ آب یخ ریختن روم! واقعا برام جای سوال بود که واقعا منی که اینقدر تو این حیطه میدونم باید با این دوست خودم برابر باشم!؟ چرا باید اون معلم‌ عه همچنین حرفی بزنه و البته اینو بگم من از یکی دیگه هم این رو شنیده بودم که ایشون به اونم همینطوری گفته بود ولی خب میگفتم حالا دوتا هستیم دیگه بیشتر که نیستن.

    آقا برم سر اصل مطلب اولش من کلی ناراحت شدم و کلی دپ شدم با خودم میگفتم پس این استاد عه به همه همینجوری میگه و کلیییی ذهنم رفت سر این داستان که چه وضع‌شه و چرا الکی آدم رو بادکنک میکنید و…

    اما بعدش یه نکته‌ای رو فهمیدم که شاید یکی از کلید هایی بود که خیلی وقت بود دنبال‌ش میگشتم، اونم عذاب وجدانی بود که من همیشه تو این چند سال با خودم همراه‌م داشتم، عذاب وجدان و ترس از اول نبودن! بهترین نبودن! تاپ ترین نبودن!

    و مسئله ای که وجود داشت این بود که من نمیفهمیدم این ترس عه، این عذاب وجدان عه، ریشه ش به چی برمیگرده! هرچی میگشتم پیداش نمیکردم.

    جونم براتون بگه من فهمیدم داستان چیه.

    داستان ازین قرار بود که این آقا یعنی همون استادمون هر کی رو می‌دیده بخاطر اینکه بهش انرژی بده، انگیزه بده، بخاطر اینکه حس معلم بودن‌ش و اون حس فداکار بودن‌ش رو بخواد به بقیه برسونه به همه، چه اونی که لول‌ش بالا بوده و چه اونی که پایین بود می‌گفته تو خیلی خوبی. تو فلانی تو از همه بهترینی و..

    حالا این رو من چه تاثیری گذاشته بود؟

    اینجا که من فکر میکردم من دیگه یه فرشته‌ای هستم که از آسمون افتاده پایین، هوش منو کسی نداره، استعداد منو کسی نداره، من فرای تصور استعداد دارم و …

    حالا مشکل کجاست؟

    مشکل اینجاست که من خیلی وقتها توهم میزدم! توهم فرازمینی بودن اینجوری بگم توهم اینکه من یکسری توانمندی هایی دارم، استعداد هایی دارم که هیچ بشر دیگه ای روی کره خاکی نداره، و این چه آسیبی به من زد؟ این که من وقتی وارد حیطه‌ای، حالا مثلا اینجا تو درس، میشدم، همون اول از خودم کمال‌گرایی و غرور رو نشون میدادم، همون اول کاری بادی به غبغب مینداختم که آیی برین کنار که من بلدم همه چیو، و از تمرکزی که باید 100 درصدی روی کارم گذاشته میشد ذره ذره ناخوداگاه کم میشد. من تلاش نمیکردم، من وقت‌ نمیذاشتم، آگاهی کسب نمیکردم، اما انتظار نتیجه فراتر از حالت عرف و معمول داشتم، چرا؟ چون خب من استعداد شو داشتم دیگه.

    و دومین مورد هم که پشت سر مورد اول میاد اینه که وقتی شکست میخوردم سرخورده میشدم، خودمو سرزنش میکردم، خودمو تحقیر میکردم. چرا؟ چون خب من استعدادشو داشتم دیگه! کسی که فرد بسیار مستعدی عه که ضربه نمیخوره، شکست نمیخوره.

    و همه اینها سر جمع باعث شده بود من نه بواسطه اینکه “خودم” خودمو باور داشته باشم، بلکه به واسطه اینکه یکی اومده یه حرفی زده، یه اعتماد به نفس کاذبی گرفته بودم، که باعث شده بود توقع ام بره بالا، کمال‌گرا بشم، مغرور بشم، و سرانجام به یکسری از هدفها و موقعیت های خاصی بچسبم! و هی که بهشون نمیرسیدم حالم بدتر و بدتر میشد و…

    میدونید من یه چیزی فهمیدم.

    اینکه شما باور داشته باشی توانمندی خیلی خوبه، اینکه باور داشته باشی پتانسیل داری خیلی خوبه، اینکه بپذیری که تو، تو فلان حیطه فرد توانمندی هستی خیلی خوبه، اینکه به کم راضی نشی خیلی خوبه، اینکه توقعاتت و سطح زندگی‌ت رو بالا ببینی خیلی خوبه، همه اینا خیلی خوبه، اما چه زمانی؟ زمانی که خودت به این “بلوغ” رسیده باشی که این “خودت” هستی که اینا رو بهش رسیدی! نه اینکه ندیده، نشناخته، یکی بیاد باد ت کنه.

    من امروز واقعا متوجه شدم، من یه آدم کاملا معمولی‌م، مثل همه، با ویژگی های کاملا “منطقی و معقول” که یه نفر باید داشته باشه واسه رسیدن به هدفش و به یه اندازه به منبع و سورسی دسترسی دارم که همه افراد به اونها دسترسی دارن، فقط داستان اینجاست من “خودممممممم” باید باور کنم که من “راه دستیابی” و “راه درست استفاده کردن” ازین منابع رو، دارم ذره ذره یاد میگیرم و به هر نسبتی که از این سورس و منبع بیشتر استفاده کنم، بیشتر نعمت میاد تو زندگی‌م، بیشتر پتانسیل هام جوونه میزنه.

    وقتی اینجوری باشه، تو با خودت در صلحی، از خودت همون اول کاری انتظارات بالا بالا نداری، مغرور نمیشی و دست آخر به هدفتم میرسی و حتی از اون بهترشم میرسی. و اگه نرسیدی به هر دلیلی، عذاب وجدان نداری، احساس گناه نمیکنی، خرسندی از اون اتفاق عه.

    و بعنوان یه نکته زیر هم بگم دست اخر، اینکه خیلی مهمه ماها شخصیت‌مون رو بشناسیم، و خیلی حواسمون باشه خودمونو مقایسه نکنیم با بقیه، مثلاممکنه شما بگین، چه عیبی داره یه نفر بیاد به آدم بگه تو خیلی خوبی، و اون آدم هم اینه بگیره، حرف شما کاملا درست میخوام بگم ری‌اکشن آدما حتی یه آدم تو دو موقیعت متفاوت و یا زمان متفاوت، باهم فرق میکنه، مثلا همین دوست خود من می‌گفت من با این حرف استادمون پیشرفت کردم اما دیدم من پسرفت کردم و کلی از نظر روحی بهم فشار وارد شده، پس اینم باید در نظر داشته باشیم که باید حتما شخصیت‌ خودمون رو بشناسیم و بدونیم تو هر موقعیتی وقتی چه ری‌اکشنی نشون میده یعنی چی..

    خواستم این آگاهی و تجربه‌ای رو زیر فایلی بذارم که مرتبط باشه به موضوع و حس کردم این صفحه بیشتر ارتباط داره.

    مرسی ازین که تا آخر متن‌م خوندین.

    شاد و پیروز باشین.

    حال دلتون فوق العاده محشر باشه.

    بدرود

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
    • -
      گلاله خسروی گفته:
      مدت عضویت: 880 روز

      سلام و درود بر شما دوست عزیز

      راستش وقتی کامنت شما رو خوندم باور نمیشد که یکی دیگه اومده واین رو نوشته انگار که یک نفر اومده تو ذهن من و ومن رو روانشناسی کرده این چیزایی که شما گفتین پاشنه آشیل من بوده ونمیدونستم مشکل از کجاست به خدا

      خودشناسی تون رو تحسین میکنم و خداروشکر میکنم به این هدایتم کرد منم توی ابتدایی و راهنمایی اول و دوم دبیرستان همیشه شاگرد ممتاز ودرگیر نمره بیست بودم و در این مسیر یکی از ترمزهای رو که کمال گرایی بود رو فهمیدم ودراین نظر شما ترمز مخفی دیگه همون تعریف دیگران از خودم بود که متوجهش شدم و البته هنوز در حیطه های دیگه هم ادامه داره سالها پیش به خاطر تعریف دیگران از شاگرد ممتازی وبدست آوردن تایید بیشتر به رشته ریاضی رفتم و گفتم که من شاخ غول می‌شکنم که در کنکور وبعد در دانشگاه به تضادهای زیادی برخورد کردم وبه قول شما وقتی شکست خوردم اینبار شروع به تخریب و توسر خودم زدن کردم به حدی که اعتمادانجام کوچکترین کار رو از دست داده بودم و خدا تا این مسیر الهی رو سر راهم قرارداد پاشنه آشیل های زیادی رو پیدا کردم وخداوند خودش همه چیز رو داره برام درست می‌کنه خدایا شکرت سپاسگزارم اشکرت.خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      پریسا شعبانی گفته:
      مدت عضویت: 2662 روز

      سلام مهلا خانم

      آفرین ب هوش و استعداد شما در حل کردن مسائل

      روحیه حل مسائل

      استاد‌هم در فایلهای خودشون‌ میگن

      از من در دوران‌ اوایل برنامه هام‌ أصلا تعریفی نمیشد‌ که هیچ‌ بلکه‌ مسخره‌ هم‌ میکردن

      اما العان همونهایی که‌ مسخره میکردن العان زنگ میزنن که ما چیکار کنیم

      نه اون‌ موقع حرفشون‌ برام‌ مهم‌ بود‌ و نه العان

      کلا خودمم تجربه کردم یکبار دهن یک نفر و‌نگاه‌ کردم‌ که ب اصطلاح کار بلد اون داستان بود رسما به چوخ رفتم

      حرف همه باد‌ هواست چه تعریف ها چه تکذیب هاشون

      این و‌ مدنظر قرار بدیم نه با تعریف هاشون شاد میشیم نه با تکذیبهاشون ‌ناراحت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  3. -
    علی بردبار گفته:
    مدت عضویت: 1863 روز

    به نام رفیقم، که رفاقت را معنا کرده است❤️

    چقدر معرکه ست امروز…توی یک سطر از تمرین ستاره قطبی امروزم نوشتم: امروز روزیه که خوب و خوش و شاد باشم و هیچ دل‌مشغولی فکری، حواسم رو پرت نکنه….بیا، اینم نشانه امروزم😍🤩خدایا، شکر به وجود تمام نشدنیت…عاشقتم، رفیق فابریک معرکه ام، که لحظه به لحظه صدامو می شنوی❤️

    چقدر کامل و جامع توضیح داده ند خانم شایسته عزیز، این مطلب رو. فوق العاده خوب شیر فهم شدم: گریز زدن به قرآن برای تایید مطالب، در جای درست و تاثیر گذار انجام شده بود و حرفی باقی نگذاشت.

    این دل رحمی زیاده از حد، این خود را مشغول کردن به احساسات و احساسات و احساسات، به جای یک کار درست و درمان برای اطرافیان، قطعا ریشه در کفر و عدم فهم توحید دارد…اعتقاد پنهانی به اینکه همه ما درگیر جبر بی رحم جهانیم و سوگواری پنهان و آشکار، تنها واکنش ما به همه اتفاقات بد زندگیمان است، به جای اینکه خودمان را جمع و جور کنیم و کاری بدرد بخور از پیش ببریم.

    اطمینان دارم که هزینه خریدن دوره عزت نفس،بزودی و بصورتی معجزه آسا به جیبم سرازیر خواهد شد…رفیق فابریکم، عزیز دلم، خدای قشنگم، قراره بده بیاد😆😆❤️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 18 رای:
  4. -
    مهدی رجبی گفته:
    مدت عضویت: 3853 روز

    درود و سلام و احترام به دوستان و هم خانواده های عزیزم

    خیلی سپاسگزارم بخاطر این مقاله ی بی نظیر و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه

    هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه واقعا بقول شما خیلی مخفی و شرک آلوده

    یک نکته ای بگم: یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، یک مرز باریکی هست بین تکبر و غرور و خودخواهی افراطی و سنگدلی و از این جور القاب با احترام به خود و ارزش و لیاقت قائل شدن برای ارزش های خود،

    که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه

    حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:

    وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه

    مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود

    چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو،

    دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه

    انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی

    البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم

    ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه

    گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه

    با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان

    من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم

    به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم. من با عمل و رفتار خاصی به احساس و فرکانس و اتفاق بهتر نمیرسم من با تغییر زاویه دیدم با تغییر کانون توجهم با پی بردن به سبک شخصیم با خودشناسی بهترم در این موضوع خاص مثلا، با ارزش قایل شدن برای خودم با گرفتن مچ ذهنم سر به زنگا که باید حضور خودمو نشون بدم، میتونم اوضاع و حس خوبتر رو ایجاد و پیشرفت کنم با اگاهی میتونم پیشرفت کنم،

    گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه به اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تاییدیه بگیرم

    خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم

    گفتم خدایا شکرررت ذهنم سبک تر شد حالا از تردید دراومدم مرسی که هدایتم کردی حالا میتونم راحت تر رو به آینده حرکت کنم. اینم حل مساله.

    یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه

    گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم

    بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم

    گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .

    بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری

    البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..

    و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.

    خدایا شکرت

    از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم از شما که کامنتمو میخونی

    از خانم شایسته عزیز و استاد گرانقدر که این فضا و بستر رو ایجاد کردند

    خوب و برقرار باشید

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  5. -
    Ayda Zinati گفته:
    مدت عضویت: 1488 روز

    سلام استاد عزیزم و مریم شایسته ی دوست داشتنی

    من هر چقدرررر از ارزش همین یدونه مقاله بگم کم گفتم

    همین یدونه مقاله رو وقتی خوندم به جرعت میتونم بگم که زندگیم تقسیم شد!!!

    به قبل از خوندن این مقاله و بعدش!

    وقتی داشتم مقاله رو میخوندم دونه دونه رفتارهایی از خودم که از عدم لیاقت میاد رو متوجه میشدم و میگفتم ینی اینمممممم از عدم احساس لیاقت میاد؟؟؟!!!

    وای اصلا باااورمممم نمیشهههه وقتی خوب خودمو کالبد شکافی کردم فهمیدم اصلا ۹۸ درصد رفتارام بخاطر عدم احساس لیاقته تقریبا وقتی نشستم بررسی کردم از صبح که پا میشم تا شب چه رفتارایی دارم

    اصلا هنگ کردم!!!

    مثلا من همش جلوی آینه ام بعد یه دفه فهمیدم که من نسبت بخودم شک و تردید دارم و این احساس خودش رو توی این رفتار نشون داده که من همش جلوی آینه باشم

    یا حتی وقتی رفتم و موهام رو کوتاه کردم متوجه شدم دلیلش احساس ناکافی بودن و نالایقی بود

    میگفتم ببین فلانیو چقد ادم موفقیه و ارزشمنده منم اگ موهامو این شکلی کنم خیلی خفن میشم😐

    بعدشم که موهامو کوتاه کردم پشیمون شدم چون اون چیزی نبود که من میخواستم چون بازم احساس بی ارزشی میکردم بازم احساس ناکافی بودن میکردم (که این رفتار توی اون یکی مقاله بررسی شده بود)

    فکر میکردم عامل خارجی باید تغییر کنه تا من به اندازه کافی خوب باشم!

    حتی اینکه من نمیتونم خیلییییی از وقتا نه بگم با اینکع ته ته دلم راضی به انجام اون کار نیستم چون احساس میکنم اگر نه بگم دیگه طرد میشم و اون آدمی نمیشم که دوست داشتنیه!!!

    من این همه رو خودم کار کردم تازه اینجام!!

    اینکه چرا نتایجم استپ خورده و همون قبلیاست یا حتی از بین میرن چون من احساس لیاقت کافی برای دریافت نعمت ها و ثروتهای بیشترو ندارم

    چه انتظاری دارم اونوقت!!!

    یا حتی واسه خیلی کارا که میدونم درستن ولی قدم برنمیدارم همینه!!

    ذهنم همش میگه میخوای چیکار؟؟ لازم نداری همین بسه

    علت این نجواها بخاطر اینه که من خودم رو ارزشمند نمیدونم

    در واقع علت موندن تویه شرایطی که راضیت نمیکنه عدم احساس لیاقته

    که این جمله دقیقا همون جمله ی طلایی هست که خانوم شایسته گفتن:

    و در نهایت به پذیرشی میرسند که از بی ایمانی نشات گرفته نه رضایت!!

    میخوام بگم عدم داشتن احساس لیاقت میتونه خودش رو در هر رفتاری حتی اگر مسخره باشه نشون بده

    حتی!! مثلا بعضیا میگن ما قانون رو میدونیم اما گاهی شروع میکنیم به صحبت کردن از چیزایی که نبااااید بگیم ازشون

    علت چیه واقعاا؟؟؟ علتش اینه که میخواییم توی جمع دیده بشیم به هر نحوی مهم نیست چطور

    میگیم خب حاالا منم یه حرفی داشته باشم بزنم تا احساس کنم کا واوووو منم خوبم منم باحالم

    بعدشم میام و متوجه میشم که اصلا حس خوبی ندارم و این کار باعث میشه نه تنها احساس خوبی بهم نده بلکه

    بخاطر اون رفتار بیامو خودم رو سرزنش کنم که چرا به ناخواسته توجه کردی؟؟!

    چرا با اینکه قانون رو میدونستی اما بازم عمل نکردی

    و اینجا شروع میکنیم به خودسرزنشی

    که بازم از عدم احساس لیاقت میاد!

    اصلا هر چی بگم تمومی نداره چون بی انتهااااست این رفتارا

    اولش که اینارو متوجه شدم با خودم گفتم خب آیدا…

    بیا این رفتارارو دیگه انجام ندیم

    بلافاصله بهم الهام شد که اینکار اصل نیست

    اصل تغییر باور و حذف نشتی های فرکانسیه وقتی روی اصل تمرکز کنی بقیه چیزا خود به خود درست میشه

    رفتار ها خودبخود اصلاح میشه….

    خدایا شکرت بحاطر این آگاهیای فوق العاده

    من مدتیه دارم فقط روی مقاله ها و فایلهای عزت نفس کار میکنم تمرکزی چون فهمیدم کسیکه عزت نفس نداره هیچی نداره!!

    روش کار میکردم و نتیجه گرفته بودم اما نه اونقدر اساسی چون درکم درون حد بود

    اما الان از یه زاویه ی اصلی تر و کاربردی تر دارم کار میکنم

    خانوم شایسته عزییییز سپاسگزارم❤

    استااد عزیزم خیلی دوست دارم ❤

    عاااالییی بود عاالییی

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
  6. -
    رضا ملتفت گفته:
    مدت عضویت: 1983 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربانم

    سلام عرض میکنم خدمت استاد گل🌼، خانم شایسته مهربون🌹 و همه دوستان عزیزم در خانواده صمیمی عباس منش🍎، امیدوارم حال همگی خوب و عالی باشه.

    درباره عذاب وجدان و نماندن در احساس گناه باید بگم که این احساسات ناراحت کننده وقتی سراغ ما میاد که فکر می‌کنیم به یه مساله یا یه موضوع اشتباه در زندگیمون برخورد کردیم و میخوایم اون رو درست کنیم، حالا این موضوع میتونه دلسوزی کردن برای عزیزترین افراد زندگی یعنی پدر و مادر و همسرمون باشه یا اینکه مثلا ببینیم یه معتادی وضعیت ناخوشایندی داره، یا دلسوزی برای معیشت مردم یا حتی دلسوزی برای دوستمون، بخاطر از دست دادن یکی از اعضای خانواده‌اش باشه. درحالیکه باور درست اینه که خدا همه چیز رو در این جهان به زیباترین شکل خودش آفریده و همه چیز در این هستی در سر جای درست خودش قرار داره. مساله اینه که باور نکردیم که هرکسی نتیجه باورها، افکار، احساسات و فرکانس‌های خودش رو میگیره و ابدا هیچ کس کوچکترین تاثیری روی زندگی کسی دیگه رو نداره، تا وقتی خودش نخواد. فراموش کردیم که هرکسی با دلسوزی کردن بخاطر کوچک بودن ظرف دیگران (در تئوری سطل استاد عباس منش) باعث میشه ظرف خودش کوچک بشه. این یعنی من فقط میتونم مانع یا کمک کننده در رسیدن به خواسته‌ها و رویاهای خودم باشم. از اونجاییکه خدا رو بینهایت میدونم به خودم میگم: خدا عادله و نقص و اشتباهی در کار خدا راه نداره. چون اگه کسی قدرت تاثیرگذاری مطلق بر روی زندگی فردی دیگه رو داشته باشه، اون فرد میتونه بگه من خودم میخوام باورهای عالی بسازم، میخوام زندگیم رو اونطور که دوست دارم بسازم، اما چی کار کنم این فرد داره به جای من فکر میکنه، فرکانس و احساسات من رو توی دستش گرفته و هرجور بخواد خوب یا بد داره ارسال میکنه😵 و من تقصیر ندارم (سوء تفاهم نشه، فکر نکنید اون فرد قدرتمند با استفاده از تبلیغات و ثروتی که داره مثلا اجازه نمیده این فرد فکر و احساس درست داشته باشه، بلکه منظورم این بود که این فرد قدرت داره از درون این آقا فرکانس و احساسش رو تغییر بده و قدرت فرکانسش اصلا دست خودش نیست). اون میتونه بگه (نعوذ بالله): خدا عادل نیست. درحالیکه همه ما میدونیم که توانایی کنترل ذهنمون، کنترل احساسمون و درست کردن باورها و فرکانسهامون هرچقدر هم که سخت باشه، امکان‌پذیر و دست خودمونه، قدرت توجه من دست خودمه، همیشه راهی هست که به تضاد و مساله‌ پیش امده طوری نگاه کنی که احساس خوب بهت بده، پس اگه اتفاق بدی توی زندگیم میوفته، مقصرش خودم هستم، چون میتونستم دلسوزی نکنم، چون میتونستم کانون توجه ام رو از روی ناخواسته‌هام بردارم و روی خواسته‌هام بذارم و در احساس بد نمونم. به همین راحتی!✨

    من یاد گرفتم که وظیفه من اینه که در هر وضعیت و شرایطی طوری به مساله نگاه کنم که احساس بهتری به من بدهد. من باید همواره به سمت احساس خوب در زندگی حرکت کنم.

    یه مثال از زندگی خودم بگم: چند روزی هست که نشستم با دلایلی که مد نظرم بود، دوستای اطرافم رو، حتی دوستای صمیمیم رو (منظورم شما دوستان گلم نیستید😘) بررسی کردم و با توجه به ملاک‌هایی که داشتم مثل اینکه اعتماد بنفسش خیلی خوب باشه، از قوانین موفقیت اطلاع داشته باشه، هدف داشته باشه توی زندگی، ازدواج خوبی داشته باشه، افرادی رو انتخاب کردم و خیلی‌هاشون رو کنار گذاشتم. خب، خیلی برام سخته، اما به خودم میگم من حق دارم دوستای خودم رو خودم انتخاب کنم، من به اونها ظلمی نکردم، فقط میخوام بهای موفقیتم رو پرداخت کنم. فکر کنم نیاز به یک جلسه دو نفره با خودم دارم😇

    خب، نتیجه اینکه احساس گناه اول از همه ظرف خودمون رو کوچک میکنه، به احساسمون توجه کنیم که در حکم یک قطب‌نما و جی پی اس داره جهت حرکتمون رو نشون میده. دلسوزی نکنیم چون دلسوزی کردن نشون دهنده میزان اهمیت ما به دیگران نیست، میزان اهمیت ما به کسایی که دوستشون داریم اینه که به همدیگه احترام بذاریم، به همدیگه عشق بدیم، از زیبایی‌ها و نعمت‌های با هم بودن نهایت استفاده رو ببریم، توجه مون رو بذاریم روی خواسته‌هامون. اهمیت ما اینه که لبخند و شادی رو به همدیگه هدیه بدیم به کمک اینکه اول خودمون شاد باشیم، شاید دیگران ندونن و نخوان که شاد باشن یا هنوز اینقدر باورهاشون قوی نشده که توی شرایط به ظاهر سخت، حال خودشون رو خوب کنن. به هر حال ما باید شاد باشیم، ما باید از احساس گناه و دلسوزی کردن بگذریم و به احساس خوب برسیم، 📍چون زندگی یک مسیره، زندگی همین لحظاتی است که تو باید اونها رو خوب رقم بزنی📍. اگه الان رو خوب و شاد بگذرونی میتونی امیدوار باشی آینده از این هم زیباتر بشه، ولی اگه دلسوزی کنی، ناراحت باشی و غم دیگران رو بخوری، چطور انتظار روزهای شاد و عالی در آینده رو داری🤔. چون میدونی قانون میگه احساس خوب = اتفاقات خوب و احساس بد = اتفاقات بد.

    امیدوارم همه دوستان در پناه خدای مهربان همیشه شاد🌺، ثروتمند✨، سلامت🌹 و سعادتمند در دنیا و آخرت باشید🔶

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 24 رای:
  7. -
    مهناز رویانی گفته:
    مدت عضویت: 2022 روز

    سلام دوستان عزیزم و استاد مهربانم و همراه همیشگی ایشان مریم خانم شایسته عزیز

    الان که دارم دیدگاه خودم رو می‌نویسم سوار اتوبوس هستم و از خونه یکی از عزیزانم که چند روزی مراقبتش میکردم به سمت شهر خودم هستم .

    نشانه امروز من این پیام زیبا بود که منو تکون داد

    دقیقا این چند روز تک تک این کارها رو انجام دادم یعنی من غرق برآورده کردن نیازهای این عزیزم که دخترم بود شده بودم و به کل از همه چیز غافل انگار من یه حس شدید وظیفه داشتم و نیاز به تایید و نگران تایید دختر و.دامادم بودم با اینکه از صب تا غروب سرویس میدادم و هزینه میکردم حالم خوش نبود و بیشتر به پوچی می‌رسیدم و همش تو فکرم این بود که چرا فلانی به اهدافش رسیده و من اندر خم یه کوچه موندم امروز با خواندن این سوال و جواب زیبا خیلی اشکال با پاشنه آشیل پیدا کردم مخصوصا تو عزت نفسم چقدر من هنوز لنگ میزنم ،چقدر نیاز به تایید،چقدر سطل مالی من سوراخه

    بعد میگم چرا نمیشه؟

    من به راحتی برای ایشون هزینه میکردم که واسه خودم زورمدمیومد و اضطرار نمی‌دونستم همه جا نفر اول بودم طوری که فرزند من ناراحت میشد اما غرق شده بودم و نمیشنیدم و چقدر جالب امروز خدا پیامش رو داد که اجازه بده اونام رشد کنن و تو سرت به کار خودت باشه به خدا همین پیام برام اومد و من که هنوز قرار بود سه روز دیگه بمونم بلافاصله جمع کردم و اومدم این یعنی راه اشتباهی رفته بودم و برگشتم

    چقدر زیبا و چقدر تاثیر گذار

    خدایا شکرت برای بودن هر لحظه تو با من و هدایت زیبای تو

    استاد ممنونم و سپاسگزار از شما

    بهترین ها نصیب قلب مهربون شما

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 29 رای:
  8. -
    فهیمه عبداللهی گفته:
    مدت عضویت: 3806 روز

    سلام.

    امردز صبح درخواست آرامش داشتم از خداوند در ارتباط با خانواده ام

    چون به همان دلایلی که در سوال آمده من هم آسایش و آرامشم را از دست داده بودم.

    روی اهدافم نمی توانستم متمرکز شوم.

    از بس به دیگران کمک کرده بودم برا هر کاری ولو سبک ترین کارها به من زنگ میزدنند و از من کمک میخواستند.

    کارهایی که اصلا به من ربطی نداشت

    کارهایی که اگه انجام میدادم حتی دخالت در امور دیگران بود.

    مثلا ازم میخواستند که به شوهر فلانی زنگ بزنم و در مورد بچه اش یه سری حرفها بزنم.

    تازه رابطه من با آن آقای شوهر هم بد میشد به خاطر دخالت .

    ازم میخواستند که توی دعواها ازشون دفاع کنم و پشتشون در بیام در حالیکه من از اساس با آن دعواها مخالف بودم. تازه من اصلا نه سر پیاز بودم نه ته پیاز.

    قدیم ها این کار ها را میکردم.

    حتی یک بار قران میخوانم احساس کردم حالا البته نمیگم حتما احساسم درست بوده: آنجا که حضرت موسی برای دفاع از مظلومی مشتی بر ظالمی زد و او مرد و حضرت موسی گرفتار شد حضرت موسی نگفت ظالمی را کشتم به به . گرفتار شد و توبه کرد توبه کرد گفت خدایا ظلمت نفسی.

    فکر میکنم منم قبلا این کارها را کردم .

    خلاصه خیلی روی خودم کار کردم تا تونستم از این منجلاب که پیوسته مرا بد بو میکرد و آرامشم را از بین میبرد وباعث شکایت به خدا میشد که خدایا این چه زندگیه. اطرافیانم دارن منو میکشن کمی نجات پیدا کنم.

    البته خب هنوز کمی درگیر میشوم و از خدا امروز صبح سوال بالا پرسیدم که این صفحه را یافتم.

    ممنونم خانم شایسته. چقدر شما فکر کرده اید و چقدر فهیمید🌹😙🍀❤

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 32 رای:
  9. -
    امیرحسین ادیبی گفته:
    مدت عضویت: 2902 روز

    سلام به استاد عزیز و خانوم شایسته

    ای واااای از این مقاله که دقیقااااا مچ ذهن منو گرفت

    استاد بااااورتون نمیشه من واقتی داشتم این مقاله رو میخوندم بعد از مدتها، انگار شرح زندگی من توشه…چقدررر ترمزهای مخفی وجود داره توی وجود ما و چقدر به هم وصلن…یعنی یه ایراد پیدا میکنی بعد میبینی دلیل و ریشش یه باور دیگست، اونو میری سراغش، بعد میبینی ریشه ی اونم یچیز دیگست…وای استاد این چه مقاله ی هیولاییه

    خانوم شایسته واقعا شما ترکوندین…چقدر خوب درک کردین قانون رو….چقدرررر خوب درک کردین

    اونجایی که میگید:

    “مشکل اصلی افرادی مانند شما و نیز رفتارهایی مثل احساس گناه، عذاب وجدان، نیاز به تایید شدن از طرف دیگران و … از این باور “احساس عدم لیاقت” آب می خورد.

    یعنی اولاً شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.

    در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری.”

    واااااااااااای استاد این مقاله چقدرررر ریشه هارو نمایان کرد…من دقیقااااا همینم….این روزا بشددددت دارم این ترمزهای درونیم رو کشف میکنم و با خودم گفتم من کمالگرا هستم، رفتم سراغ مقاله ی کمالگرایی و خوندمش، بعد دیدم خاننوم شایسته اونجا نوشتن یکی از مهمترین دلایل کمالگرایی عدم احساس لیاقته و بعد خیلی تجربیات گذشتم رو مرور کردم دیدم من کمالگرا نیستم آنچنان و حداقل ایراد اصلیم نیست، چون جاهایی که احساس لیاقت کردم با اینکه ایده ی من ناقص بود و شاید خیلی طول میکشید به نتیجه برسه، اما اقدام کردم…یعنی چندین جا من اقدام کردم… و به این نتیجه رسیدم که واقعا خانوم شایسته درست نوشته…مشکل اصلی کمالگرایی نیست، مشکل اصلی عدم احساس لیاقته…بعد میدونستم که دلیل اصلی عدم لیاقت و ارزشمندی، احساس گناهه…و قبلا کشف کرده بودم که احساس گناه من در مورد خدا نیست زیاد…یعنی خدارو بخشنده میبینم…احساس گناه من در مورد اینه که میتونم بقیه رو بدبخت کنم و اعمال من ممکنه تاثیر منفی رو بقیه بزاره و کمک های من میتونه مفید باشه برای بقیه و به دادشون برسه…بعد گفتم که شاید من این باور رو دارم که میتونم زندگی بقیه رو تغییر بدم و همینجوری به این فکر میکردم تا وقتی رسیدم به این تیکه ی این مقاله

    استاد خیییییلی از ایرادات من بخاطر همین موضوعه که میخوام مفید واقع بشم…دقیقا حرفی که خانوم شایسته زد که میگه:

    “شما مسئولیت ایجاد احساس خوب برای اطرافیانت را پذیرفته ای. نه به خاطر آنها، نه به این دلیل که زندگی آن افراد برایت بسیار مهم است، بلکه دلیلش این است که بودن و موجودیت خودت را در انجام این کار می بینی، ضمن اینکه قضاوت دیگران درباره تو، برایت بسیار مهم است.

    در یک کلام به خودی خود، احساس لیاقت درباره خودت نداری. دوست داری فرد مفیدی باشی و فکر می کنی حتما باید برای اطرافیانت کاری انجام دهی تا مفید واقع شوی. در نتیجه تصمیم گرفته ای مسئولیت شاد نمودن یا همدردی با آنها را بپذیری”

    واااقعا من همین چیزی که اینجا نوشته شده رو دارم تو وجودم…و چقدرررر این موضوع ریشه ایه…یعنی قوی ترین و آخرین ریشه های ترمزهای من به این موضوع رسید استاد…

    من روی نه گفتن خیلی تمرین میکردم، دیدم من به خیلیا میتونم به راحتی نه بگم، اما به بعضیا واقعا سختمه…بعد فهمیدم چون احساس بی لیاقتی دارم، ذهن من میخواد به درخواست های بقیه هرچی که باشه، جواب مثبت بده تا کمی احساس مفید بودن کنه!!! و حتی خیلی جاها با سختی تمام نه میگفتم بخاطر تمرین کردن نه گفتن،،، اما بعدش خیلی سریع احساس گناه میومد سراغم!!!

    خیلی جالبه استاد، این ذهن واقعا یه سیستم عجیبیه… من نه میگفتم به یارو، اما بعدش احساس بی ارزشی میکردم!!!!

    یعنی ذهن من نتونست احساس مفید بودنِ ناشی از اجابت درخواست بقیه رو بدست بیاره و احساس بی ارزشی کرد!!!

    وای استاد من چقدررررر ضعف دارم…من چقدرررر ترمز دارم توی ریشه های ذهنم

    استاد من وقتی با یک فردی که براش احترام قائلم داشتم بازی کامپیوتری میکردم، به یه چیزهای بسیار عجیبی تو خودم پی بردم…استاد بارها شد دیدم من وقتی با افراد بزرگتر از خودم که شاید تو ذهنم افرادی مهم هستن دارم بازی میکنم، دوست دارم ازش ببازم و اصلا نمیتونم که با تمام وجود بازی کنم!!!

    دوست دارم مسابقه رو ازش ببازم، تا اون خوشش بیاد و حال کنه و اینجوری من احساس مفید بودن کنم!!!

    واااااای استاد این دیگه چی بووووووووووود….

    دوست دارم پول الکی بدم به بقیه تا احساس مفید بودن کنم!!!!

    به قول خانوم شایسته تو مسئولیت احساس خوب بقیه رو پذیرفتی، نه به این دلیل که زندگی اون برات مهمه، بلکه دلیلش اینه که موجودیت خودت رو توی اینکار میبینی، و دلیل این رفتار هم اینه که احساس ارزشمندی و لیاقت نداری و میخوای یجوری یکاری برای بقیه کنی تا احساس مفید بودن کنی….

    و اینکه قضاوت بقیه برات بسیاااار مهمه…

    استاد نمیدونید که به چه کشفیاتی رسیدم در مورد خودم و انقدرررررر ردپای ناکامی هام رو دنبال کردم، انقدررر دنبالش کردم که رسیدم به عدم احساس ارزشمندی؛ و اینکه من باور دارم ادم مفید و لایق و ارزشمندی نیستم، باید یکاری کنم برای بقیه تا بقیه حال کنن، تا بقیه احساسشون خوب بشه، که از این طریق من یه ذره احساس مفید بودن کنم!!

    اصلا همه چی به این ختم میشه استاد… چقدرررررررر این موضوع مهمه…چقدر مهمه…

    دقیقا مثل جاسوس هاست این باور، جاسوسه رو تو یه کشور ردشو میزنن، بعد که ارتباطاتشو پیدا کردن میرسن به یکی دیگه، از اون میرسن به یکی دیگه، از اونم دوباره میرسن به یکی دیگه و در آخر به یک سرمنشا اصلی و شاه ریشه میرسن که علاوه بر جاسوس فرستادن، داره هزارتا خلاف دیگه هم میکنه، داره امنیت رو هم خراب میکنه، داره قاچاق مواد میکنه به داخل، داره افراد رو تحریک میکنه، داره شستشوی مغزی میده و وقتی به اون سرمنشا میرسیم میفهمیم که واقعا خیلی قدرتمند و اساسیه و واقعا از بین بردنش خیلی تلاش میخواد…و اگه اون سرمنشا خشک بشه و از بین بره، تمام این شاخ و برگ ها و آلودگی ها و نداشتن امنیت ها و جاسوس ها همه از بین میرن

    استاد این باور عدم احساس لیاقت و عدم ارزشمندی دقیقا اون سرچشمه و سرمنشائه، باعث شده هزارجای زندگی خراب باشه، رابطه خراب باشه، ثروت نباشه، سلامتی نباشه، کسب و کار ایراد داشته باشه، بقیه خوب با ما رفتار نکنن، احساس گناه داشته باشیم، خدارو نداشته باشیم، آرامش نداشته باشیم؛ یعنی این ایراد مثل نوک هرمه که همه چی به اون ختم میشه و همه چی زیر سر اونه

    اگه این رو درست کنیم و بهبود بدیم، هزاااااااااارتا ایراد دیگه باااهم ازبین میرن و همشون بااااهم و کم کم محو میشن

    ای وای من استاد…این احساس بی ارزشی واقعا یه موضوع خیلی مهمیه و من ار هر زاویه ای خواستم دلیل ناکامی هارو پیدا کنم، قدم به قدم رسیدم به این احساس عدم لیاقت

    هم تو روابط

    هم تو ثروت

    هررررجا من دلیل یابی کردم، آخرش رسیدم به احساس بی ارزشی و عدم لیاقت…اصلا این همه چیو داره کنترل میکنه همه چیو…شاید ظواهر نشون بده مشکل جای دیگست، اما اون ظواهر تحت امر احساس عدم لیاقته و باهم رابطه دارن به صورت پنهانی!!

    اینکه من خیلی جاها نمیتونم نه بگم یا سختمه یا بعد نه گفتن عذاب وجدان میاد سراغم دلیلش باور عدم لیاقته

    اینکه دلم میسوزه و غصه ی بقیه اذیتم میکنه، دلیلش اینه که من میخوام یکاری براش کنم تا مفید باشم! چون باور دارم که بی ارزشم و انگار احساس میکنم من ضامن بقیه هستم و من مسئول زندگی بقیه هستم…

    حتی این باور که ما نمیتونیم بپذیریم توانایی تغییر بقیه رو نداریم، در اصل دلیلش اینه که ما خودمون میدونیم تواناییِ تغییر بقیه رو نداریم، اما دلمون میخواد بقیه رو تغییر بدیم و خوشحالشون کنیم و ثروتمندشون کنیم تا خودمون احساس ارزشمندی کنیم و این احساس گناه و بی ارزشیمون رفع بشه!!!

    وقتی نمیتونم نه بگم به بقیه یا وقتی هم که میگم، خیلی عذاب میکشم، دلیلش اینه که من کل ارزش وجودی خودم رو با قضاوت ها و نظر بقیه در نظر میگیرم و باور دارم که بقیه باید بمن ارزش بدن و تعریف کنن ازم و برای این تعریف ها باید به درخواستاشون جواب مثبت بدم و اگه هرچی میگن نگم چشم، دیگه تعریف نمیکنن ازم و منو طرد میکنن و احسااااس بی ارزشی میاد سراغم…و خب وقتی نتونم نه بگم این یک ترمزه میشه و ثروتی نمیاد تو زندگیم و ثروت که نیاد روابط و خیلی چیزای دیگه هم نمیاد

    چون من باور ندارم که همینجوری ارزشمند و مفیدم… و فکر میکنم باید یکاری کنم تا مفید باشم، چون باور ندارم من ذاتاً آدم ارزشمندی هستم و هی میخوام یکاری کنم تا احساس مفید بودن بهم دست بده…مثلا کمک کردن به بقیه احساس مفید بودن بهم دست میده و چون من ارزش خودم رو در کمک کردن به بقیه میبینم، وقتی کمک نکنم اون ارزشه دیگه نمیاد سراغم و احساس بی ارزشی میکنم….!!!

    وای استاد هی داره یادم میاد…استاد من بارها وقتی با افراد مینشستم و صحبت میکردیم، اون شروع میکرد مثلا عقایدش رو گفتن و صحبت کردن و عقایدی داشت که اصلاااااااا موافقش نبودم……امااا ناخوداگاه تایید میکردمش و تعریف میکردم ازش بخاطر این عقیدش و بهش میگفتم آره واقعا این درسته!!!

    اماااا دلیل اصلیش این بود که من اگه مخالفت میکردم باهاش یا تاییدش نمیکردم، منو طرد میکرد و باهام بد رفتار میکرد و شاید دیگه از من خوشش نمیومد و اینجوری من احساس بی ارزشی میکردم و بخاطر اینکه احساس بی ارزشی نکنم چیزایی رو که مخالفش بودم رو تایید میکردم در ظاهر و وقتی تنها میشدم بازم برمیگشتم به اعتقادات خودم!!!!

    این احساس بی ارزشی…………..

    این احساس عدم لیاقت……….

    این ترس وحشتناک از قضاوت بقیه……

    اینا خیلی قدرتمندن و باید رفع بشن….

    استاد من الان یک ساعته روی این متن خیره شدم و این مقاله رو دارم میخونم…

    اصلا کلا هنگ کردم…هنگِ هنگم واقعا…

    چقدر این موضوع اهمیت داره…چقدر این موضوع به همه چی وصله…سرمنشاء تمام مشکلات همینه

    خداروشکر میکنم بخاطر اینکه هدایتم کرد و کشف کردم این جزییات رو و این ایرادات رو…

    وااااقعا خانوم شایسته، شما با این مقاله، بمب هسته ای منفجر کردید درون من…..

    فووووووق العاااااده بود این مقاله…

    یک تریلیون بار باید بخونمش….

    و یک تریلیون بار باید مقاله ی احساس ارزشمندی و لیاقت رو بخونم، چون مرحله ی بعدیه…

    استاد عباسمنش و خانوم شایسته، شما بینظیرید…

    استاد عباسمنش من عاشق شمام…

    وقتی اون جاسوس بزرگ (احساس عدم لیاقت) شناسایی شد، دیگه خیییییییلی راحته همه چی و بیشتر راهو رفتم، مخصووووصا که فهمیدم چقدررررر همه چیو بهم ریخته و خرابی به بار اورده و امنیت و آسایش رو سلب کرده ازم و چقدر تاثیر منفی گذاشته و چقدر منو عذاب داده…اگه بدونم که دلیل تمام عذاب دادنام اون بوده، دیگه خییییییلی شدید میرم سراغش و کار میکنم روش…

    و این خیلی فرق میکنه تا وقتی که بدونم عدم احساس لیاقت یک جاسوسه ولی ندووونم که چکارااااا کرده و خبر نداشته باشم همه چیو اون داره رهبری میکنه و بی اطلاع باشم از تاثیرش…

    این دوتا حالت خیلی فرق میکنه…

    حالت اول تماااااااام قدرت رو میزارم که درستش کنم

    اما حالت دوم آنچنان مصمم نیستم و به چشم یک ایراد سطحی نگاهش میکنم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 62 رای:
    • -
      Ayda Zinati گفته:
      مدت عضویت: 1488 روز

      سلام اقای ادیبی

      واقعا کامنتتون فوق العاده بود وقتی مقاله رو خوندم به خودشناسی عجیبی رسیدم و متوجه شدم اصلا اصل مطلب همین عزت نفسه

      و بعدش به سمت کامنت شما هدایت شدم و عین یه معجزههههههه بود

      من هنگم اصلاااا اصلااا فکرشم نمیکردم که یه سری از رفتار هام بخاطر این باور مخرب باشه نه تنها این فکرو نمیکردم بلکه خیلیاشون رو طبیعی میدونستم!!!

      وای خدای من ؛کل زندگیم اومد جلوی چشماااام که چرا خیلی چیزا نمیومد توی زندگیم یا موفقیت هام جلوی چشام یدفه ناپدید میشدن

      بخاطر کامنت فوق العادتون ازتون سپاسگزارم واقعاااا ترکوندین

      آفرین بخاطر درکتون و آفرین بخاطر تلاشتون 👌❤

      کلی حرف داشتم که بنویسم اما شوکه شدم نمیدونم چی بگم

      ولی خداروشکر میکنم که متوجه شدم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مرضیه گفته:
      مدت عضویت: 1553 روز

      سلام دوست عزیزم

      بسیار عالی نوشتین و خیلی خوب مقاله رو موشکافی کردید وقتی مقاله رو خوندم گفتم این باگ اساسی من هست و با خوندن کامنت شما تک تک شاخ و برگهاش رو در وجود خودم پیدا کردم.

      مثلا من باید یه چیزی بخرم براش، من باید یه کار خاصی بکنم تا دیده بشم، من باید یه محبتی بهشون بکنم، باید پولی، کمکی کنم چون اگر نکنم دوستم نخواهند داشت، پشت سرم حرف می زنن فلانی اینطوره، تایید نمی شوم، میخوام خودم رو خوب جلوه بدم، حتی اگر خودم نتونم همسرم و دخترم رو مجبور می کنم بهشون کمک کنن یا لطفی کنن که بگم آره ما اینطوری هستیم، همسرم با فلانی آشنا هست براتون کاری می کنه (ولی شما هم به جاش ما رو دوست داشته باشین، تعریف کنید ازمون) .یا نظرم متفاوت هست میگم ولش کن ناراحت میشه، دلخور میشه یا می ترسم یا میخوام خودم رو خوب جلوه بدم نظر واقعی خودم رو نمیگم.

      سپاسگزارم برای مثال ها و توضیحاتتون دوست عزیز باعث شد این ریشه ها رو که برمیگردن به احساس لیاقت رو درون خودم پیدا کنم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      reihan گفته:
      مدت عضویت: 1926 روز

      سلام آقای ادیبی عزیز

      توضیحات مریم عزیز عالی و کامل بود و برداشت شما از اون توضیحات موضوع را محشر کرد

      خیلی خیلی عالی توضیح دادین با خوندن کامنت شما لبخند روی لب هام اومد و بزرگترین پاشنه آشیل خودم را پیدا کردم

      از مریم عزیزم ممنونم بابت پاسخ جامع و کاملشون و همچنین از شما دوست عزیز

      زندگیتون پر از خیر و برکت و حال خوب

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
    • -
      فهیمه و علی دوست داشتنی گفته:
      مدت عضویت: 2233 روز

      سسلام اقای ادیبی

      واقعا شما هم ترکوندین خیلی ازتون ممنونم که اینقدر مسئله رو باز کردین منم دچار همین احساس گناه و عذاب وجدان میشدم وقتی به درخواست های نابه جای دیگران نه میگفتم و واقعا نه بخاطر خودم بلکه بخاطر اینکه طرف ازم ناراحت نشه یا ارتباطش رو با من قطع نکنه و نگران قضاوت بقیه بودم اگه نه بگم‌و برای وقتم ارزش قائل باشم چقدر ادم بدی هستم چقدر خودخواه و بیرحم هستم اما این کامنت شما خیلی من رو به همراه مقالهخانم شایسته روشن تر کرد ممنونم که دیدگاهتون رو به اشتراک برامون گذاشتین.

      براتون از خداوند سلامتی و خوشبختی و ثروت و شادی و سعادتمندی رو از خدا خواهانم.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        امیرحسین ادیبی گفته:
        مدت عضویت: 2902 روز

        سلام

        خوشحالم که تونستم کمک کنم…

        ببینید تمام این عذاب وجدان ها ریشش احساس بی ارزشیه…

        من مدتی دارم ویژگی های مثبتم رو هر روز توی کامنتام مینویسم و باور کنید وقتی به ویژگی های مثبتم فکر میکنم و غرقش میشم، احساس عذاب وجدانم بسیار کم میشه و اصلا فکرای منفی اینچنینی سراغم نمیاد!

        احساس ارزشمندی واقعا معجزست…شماهم اینکارو کنید متوجه میشد اگه درست و با تمرکز کار کنید چقدر قدرت درونی بهتون دست میده و عذاب وجدانم ندارید دیگه…

        موفق باشید 💐

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      مهدی رجبی گفته:
      مدت عضویت: 3853 روز

      درود و سلام آقای ادیبی عزیز

      خیلی سپاسگزارم بخاطر این کامنت بی نظیر و پر احساس و پر فایده و پر کاربردی که گذاشتید و پر از علم و آگاهیه

      هر چقدر روی این نقطه ضعف کار کنیم کمه

      یک مرز باریکی هست بین احترام و دوست داشتن و ارزش قائل شدن و صداقت نسبت به دیگران با احترام و ارزش قائل شدن و دوست داشتن و صداقت نسبت به خود، که بتونیم این دو رو با هوشمندی تفکیک کنیم و تشخیص بدیم و این تمرین و تفکر مداوم و ورودی روزانه و متعهدانه رو نیاز داره که در این صورت کار آسان تر میشه

      حالا من همین امروز داشتم در مورد یک موضوعی و یک ارتباطی فکر میکردم و بیشتر درک کردم که یکی از نقاط ضعف و پاشنه آشیل های خیلی اوقات من بوده که از قدیم شکل گرفته اونم اینه:

      وقتی چیزی که در یک گفتگو یا ارتباط اونطوری که میخواستم پیش نمیره (حتی توی ذهنم) احساس بد مثل احساس گناه نسبت به اون آدم یا سرزنش خودم که نکنه من کم کاری کردم نکنه من نهایت تلاشمو نکردم نکنه من حقشو ضایع کردم نکنه و.. و بعد میخوام یکجوری ناخودآگاه جبران کنم یا با کلامم (ابزاری که دم دستمه حداقل) اونو قانع و راضی کنم (باور مخفیانه) که از حس بد خودم کم بشه

      مثلا طی یک رابطه نسبتا دوستانه و صمیمی و البته کاری یک توقعی از اون فرد دیدم که انگار میخواست سبک و شیوه ی خودشو به من القا کنه با اینکه از همون اول بارها و بارها بطور شفاف براش توضیح داده بودم و به نظر خودم سعی کردم در شفافیت و صداقت آن چیزی که واقعا هست رو براش بگم (که بنظر خودم نسبت به قبل خودم یک اعتماد به نفس بیشترم بود چون تونستم با شجاعت مثلا درخواست فلان مبلغ برای ارائه فلان خدمت یا فلان شیوه و رعایت یکسری موارد رو برای کیفیت کارمون ازش بخوام که شاید سالها و ماهها قبل بیشتر سختم بود و از این بابت خوشحالم) ولی یه وقتهایی همش انگار میخواست وارد حاشیه و بحث و یا توهین هایی بشه و دیگه بعد از سه بار گفتم دیگه اگه به این شیوه دوست نداری بگو، دیدم انگار همچین نمیخواد خودشو کامل هماهنگ با این شیوه کنه و بهونه ها و دلایلی خیلی جالبی میاورد دیدم داره از من انرژی میسوزونه و هر دفعه باید هی متقاعدش بکنم و متوجهش بکنم بابا اینطوری نیست اونطوریه این کارم بخاطر این موضوعه

      انگار هی باید خودمو و نیتمو بهش ثابت میکردم گفتم پس من دیگه علاقه ندارم شما هر طور راحتی میتونی به مسیری که دوست داری بری و امیدوارم موفق باشی

      البته بعدا براش دوستانه و با احترام توضیحاتی دادم

      ولی باز هی این افکار میومد که فلان کارو بکنم یا نکنم (البته تو ذهنم دیگه قصدم این بود که دیگه شک به دلم راه ندم و ببندم قضیشو و برنگردم) ولی شک میومد تو ذهنم دیگه امروز از خدا تا خواستم هدایتم کنه به فکر بهتر به راه حل مناسب که چه بکنم یه حسی یهو بهم گفت ببین اگه فلان کارو بکنی در هر دو حالت سودی نه برای اون داره و نه برای تو دیدم حرفش (باطنم و ندای خداوند) درسته طبق قانونه لیاقت و عزت نفس و ارزشمندیه

      گفتم ظاهر این قضیه مثبته ولی ریشه و باطن این عمل فرکانس ضعف و بی ارزشیه و منو بجای بالا اوردن پایین تر میکشه

      با این کامنت بیشتر فهمیدم من دنبال تائید این بودم از زاویه دید اون که انگار ببین من خوب و مهربون و صادق و خوش نیت بودم…!. ببین من کم کاری نکردم واقعا در حقت… ببین اشتباه فکر میکردی در مورد من.. دیدی فلان بهمان

      من دنبال اثبات خودم یعنی اثبات مزایا و خوبی های خودم بودم

      به خودم گفتم کوچکترین عمل من یعنی اثبات خودم یعنی فرکانس پایین یعنی دارم حس عدم لیاقت رو بیشتر ثابت میکنم تا حالا انجام میدادم الان وقتشه جلوشو بگیرم

      گفتم حتی گذشته منم ارزشمندی منو تعریف نمیکنه من موج آگاهی در هر لحظه هستم چه برسه اینکه نگاه و احساس یک نفر دیگه مثل کسی که خودش عزت نفسشو باید تقویت کنه بخوام تایید بگیرم

      چرا من بیشتر از ایشون که دارم براش وقت و انرژی میزارم چرا بیشتر بخوام تقلا کنم و شوق بیشتری داشته باشم وقتی خودش اینقدر در عمل و نه در حرف اشتیاقش را نشون نداده. انگار من بیشتر میخوام اشتیاق و خواسته ام را نشان بدم حالا ته این عمل فکر عدم لیاقت یا تائید بود اینکه اون راضی باشه اینکه اون خوشش بیاد اینکه حس خوب داشته باشه اینکه ببینه چقدر من دارم تلاش میکنم براش اونم با صداقت اینکه انگار من به اون نیاز دارم (فرکانس کمبود و نیازمندی، در این مثال حتی به میزان کم) در نقاب و قالب فداکاری، خوبی کردن که بعد حتی یک چیزی هم بدهکار بشی و اون فکر کنه که تو کم کاری کردی، چرا؟ چون همچین فرکانسی هم ارسال کرده بودم ولی نه آگاهانه که خیلی مخفیانه و ریز و ناآگاهانه

      اگر دنبال این باشی که از اول همش خودتو ثابت کنی باید تا اخر نه فقط این رابطه بلکه روابط دیگتم در آینده همش با ثابت کردن پیش بری و بعد همش حس ناکامی و حس بدهکاری (از نظر روانی مثل ارزشهایی مثل خوش قولی و احترام و ..منظورمه حتی شایدم مالی) و حس و فرکانس حقارت پیش بری و باز تاکید کنم این با غرور و تکبر و خودشیفتگی متفاوته منظورم. من از یک خوددوستی و صلح با خود و ارزش گذاشتن خوب نسبت به خود و مهربان تر بودن با خود صحبت میکنم.

      خب اینم جوابم دیگه از شک دراومدم

      گفتم خدایا شکرررت

      یه چیز دیگه فهمیدم : گفتم رابطه بین قااااانوووون خلا با عزت نفس و لیاقت و یا احساس گناه

      گفتم این فکره تو ذهنم سنگینی میکنه نمیزاره تمام تمرکزمو بزارم روی خودمو تمریناتم

      بایداول تصمیم قاطع بگیرم مثل استاد و رها بشم خالی بشم از این وابستگیه فکری و روانی به فکر و رفتار و احساس و دیدگاه یک نفر دیگه. ذهنم سبک بشه تا بتونم حرکت کنم با سنگینی نمیتونم حرکت کنم

      گاهی وابستگی ما فقط از حضور فیزیکی یک نفر نیست بلکه با فکر کردن بیش از حد به اون ادم (بطور غیر فیزیکی) هم نوعی وابستگی وجود دارد یک خلا به حساب میاد اون نیست ولی حسش هست حس نیاز .

      بهر حال اینا رو برای خودم نوشتم تا اثری برای ذهنم گذاشته باشم جهت یادآوری

      البته طبق قانون خوشگل و مثبت تضاد شروع کردم مزاایای این رو تو دفترم نوشتم چه روزی که وارد تجربه زندیگم شد چه موقعی که دیگه باهاش ادامه ندادم تا منطقی و صادقانه بیاد بیارم که چه ویژگیهای خوبی داشت و البته این تضاد باعث چه ارزشهایی برای من شد..و فهمیدم در هر حالتی حتی توهمت یا قضاوت های اونم به نفع منه چه نیازی باید داشته باشم خودمو نیت و کارهامو ثابت کنم تا اون راضی و قانع؟ اگر قرار باشه متوجه بشه متوجه میشه ولی اگر در این فرکانس نباشه که خب دیگه پس الان زمانش نیست.

      خدایا شکرت

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
    • -
      شادمهر محمدی گفته:
      مدت عضویت: 1497 روز

      سلام دوست عزیز

      پاسختون عالی بود چقدر زیبا مفهوم احساس لیاقت و خودارزشی و مزایای بی نهایت با ارزش و زیبای اون رو بیان نمودین و همینطور اثرات نامحدود وحشتناک و تلخ احساس عدم لیاقت و کم ارزشی رو بیان کردین و اینجا بود که ریشه تمام اتفاقات تلخ زندگیم رو در احساس بی ارزشی کشف کردم البته اونا تضادهایی بودن که فهمیدم باید تغییر کرد

      در پناه الله یکتا شاد باشین

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  10. -
    مرضیه پری پور گفته:
    مدت عضویت: 2739 روز

    به نام تنها فرمانروای جهانیان ، رب و صاحب اختیار وهاب من

    سلام

    سپاسگزار خداوندی هستم که هر لحظه با هدایت و حمایتش مرا در مسیر مستقیم خودش ثابت قدم نگه می دارد.

    امروز توی عقل کل خانم فرهادی مهربانم لینک این راهکار را در جواب سوال یکی از دوستان درج کرده بود و من هدایت شدم به اینجا و از اونجا که ایمان دارم باید گوش بزن و عامل به هدایت ها باشم . با جان و دل کلمه به کلمه رو خوندم و درس گرفتم. تحسینتان کردم مریم جانم.

    این درک بی نظیرت رو این همه انسجام در کلامت رو. این قلم شیوا و روانت ر با تمام جودم تحسین می کنم جان دلم 💖

    « زیرا “عدم احساس لیاقت” نه تنها بزرگترین مانع برای ورود نعمت ها به زندگی است. بلکه دلیل ناماندگاری نعمت ها در زندگی نیز هست. یعنی اگر به واسطه یک باور قدرتمند کننده ی دیگرت، نعمتی وارد زندگی ات می شود، این باور کاری می کند که آن نعمت دوام چندانی نداشته باشد و اتفاقاتی دست به دست هم می دهد که آن نعمت را خیلی سریع از دست می دهی.»

    این دقیقا جواب سوالی بود که دیروز من رو مشغول کرده بود . اینکه چرا در ورود نعمت ها به زندگیم به ثبات نمی رسم؟ ون بعد از این ثبات میشه رشد.

    و اینجا دقیقا خدا واضح و کامل با کلام زیبای تو پاسخم رو داد.

    من دیوانه این خداییم که هر کار سوالی به رهنمودهای میاد و جواب را از اونی خواهم . هر وقت که رهایش می کنم و گاهی مثل الان حتی فراموش می کنم . مرا به جوابش هدایت می کند . عاشقتم خدا جونم.

    «احساس لیاقت» من چقدر بیشتر باید روی این اصل وجودی خودم کار کنم و چقدر هر بار هزاران نشانه می بینم و هدایت خدا رو دریافت می کنم که بسیار عزت نفسم جای کار داره.

    عاشق خدای هدایتگر. رزاقیم که از فضل خودش محصول بی نظیر عزت نفس رو روزیم کرد. استاد جان به خدا که این محصول باید هر خط و هر جمله اش را هزاران بار گوش داد و درک و عمل کرد تا حک بشه بر سلول به سلولم . تا بشه جزئی از ناخودآگاه.

    عاشقتونم استاد جانم و مریم جانم

    در پناه خدا در تمام جوانب زندگی موفق باشید 💖💖💖

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 67 رای:
    • -
      سیمین منصوری گفته:
      مدت عضویت: 993 روز

      سلام به استاد جان و مریم جان و درود به شما دوست عزیزم مرضیه خانم و همه ی همراهان بینظیر

      هزاران بار شاکر خدای یکتا هستم که مرا به بهترین و آرامش بخش ترین جمع دنیا هدایت کرده است .

      چند روزه که با وجود توجه به نکات مثبت و خوب نگه داشتن حالم و مرور آموزشهای رایگان استاد عزیز(هنوز در مدار خرید دوره ها قرار نگرفتم) بازهم احساسم کاملا خوب نیست و مدام با خودم میگم پس چرا هر چی بیشتر تلاش میکنم کمتر پیش میرم و مشکلات شخصی و مالی در خانواده ام بیشتر میشه ، و البته احساس گناه برای اینکه به موفقیتهایی که در طول زندگیم خواسته ام نرسیدم و در مقابل تامین خواسته های بچه هایم آنگونه که میخواهم را هم دارم …

      خب دیروز هدایت شدم به اینکه به ذهن شهودی توجه کنم و ایمانی همراه با عمل به هدایتها داشته باشم . ومن از دیروز با تمام وجودم به هدایتهایم عمل کرده ام و ادامه را به خدا سپردم و امروز هم از طریق فایل صوتی استاد و‌هم‌از طریق کتاب استاد و‌هم کلام زیبا و آرامش دهنده ی مریم عزیز که وقتی می‌خوانم صدای زیبا و پر انرژی و پر مهرشون در گوشم می پیچه ، تماما به سمت بالا بردن ارزشمندی و احساس لیاقت و عزت نفس هدایت شدم و من حالا در همین لحظه تمام و جودم شده تقاضای خرید دوره عزت نفس استاد عزیزم هرچه ساده تر و راحت تر و زودتر.

      موفقیت و ثروتمندی و بهترینها حق طبیعی من هستند.

      هرچی آرزوی خوبه مال تو

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      گزارش نقض قوانین سایت