روزشمارِ تحول زندگیِ من | فصل 7

خداوند را سپاسگزاریم که با هم فصل هفتم از «روزشمار تحول زندگیِ من» را آغاز می کنیم.

می توانید تجربه هایی را در بخش نظرات بنویسید که از پیگری و عمل به فایلهای روزشمار  داشته اید. این نوشته ها در طی زمان، تبدیل می شود به رد پاهای مسیر خودشناسی و رشد شما.

آغاز فصل هفتم

منتظر دیدن رد پای شما در این قدم  از «روزشمار تحول زندگی تان» هستیم.


برای دیدن سایر فصل های «روزشمار تحول زندگی من» کلیک کنید.

78 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «شهرزاد» در این صفحه: 2
  1. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2174 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته گرامی و دوستان نازنینم.

    بازم از فراز ابرها براتون مینویسم این بار در مسیر آفریقا :)

    فکر کنم 10 روزی شد که کامنتی ننوشتم البته که هر روز فایلهای استاد رو حین پیاده روی و گردش گوش دادم. صبحها تا ساعت حدود ساعت 11-12 تو هتل کارامو آنلاین پیگیری میکردم و بقیه روز رو هم سرگرم لذت بیش از حد بردن از زیباییهای استانبول بودیم جای تک تکتون خالی :) ماشین رنت کرده بودیم و با مامان هر روز اجازه میدادیم خداوند خودش به جاهای خوشگل و به قول نگین جانم به جاهای زیرخاکی هدایتمون کنه و نتیجه یک سفر بسیار بسیار دلپذیر شد :) و من به وضوح متوجه میشدم درونم چقدر آرامشه و چقدر این آرامش بیشتره نه فقط به نسبت به زمانهای دور، حتی فقط نسبت به دو ماه پیش … چقدر بیشتر با خودم در صلحم، چقدر درونم بزرگتره و چقدر آماده ترم برای دریافت نعمتهای این جهان آفرینِ عظیم و شگفت انگیز …

    امشب به امید خدا میرسم آفریقا، دو سه روزی یه کنفرانسی هست که شرکت میکنم و چند روزی هم به لطف الله به لذت بردن میگذره انشالله.

    همین دو‌ سه سال پیش که به لطف خدا از طرف شرکتی که توش کار میکردم ماموریت برای شرکت در کنفرانسی میرفتم، همیشه پرواز 4-5 صبح با یه airline ایرانی بودم و همیشه وارد فرودگاه و هواپیما که میشدم انگار وارد محلمون شدم با چندین نفر از همکارای شرکتهای دیگه سلام علیک میکردم که همه تقریبا از لحاظ مالی و پوزیشن تو یه سطح بودیم و طبق قانون فرکانس تو یک پرواز قرار میگرفتیم و البته کلی هم سپاسگزار بودم :) اما امروز که وارد فرودگاه شدم با خودم فکر کردم‌چطور همکارا رو‌ ندیدم؟ یادم اومد اونا احتمالا به دستور شرکتهاشون 4-5 صبح با هواپیمایی ایرانی رفتن ولی من الان اقای خودم و خانم‌ خودم هستم و ساعت 11 صبح با یکی از بهترین هواپیماییهای خارجی دارم میرم پس طبیعیه که نبینمشون :) بعد که سوار هواپیما شدم توی قسمت بیزینس یکی از مدیرعاملهای درست حسابی حوزه کاریمون رو‌ دیدم که چند تا کشتی داره و ثروت خفن. محترمانه و گرم از جا بلند شد و کلی صحبت کردیم.. به شهرزاد گفتم دَمت گرم معلومه فرکانست بالاتر هم رفته که الان با آدمهایی با این کیفیت تو‌ یه پرواز قرار میگیری :)

    “هر اتفاقی که در زندگی ما اتفاق میفته از باورهای ماست

    باورها ما رو در مسیری قرار میدن که تاییدشون کنه..

    وقتی باورها شکل میگیره، اتفاقات زندگی ما رو رقم میزنه…

    کار ما اینه که با تکرار و تکرار و تکرار افکار مناسب بیایم باورهای مناسب در خودمون ایجاد کنیم”

    این جمله های استاد جانم از قسمتی از دوره روانشناسی ثروت 3 جلسه 20 هست که همین الان دارم گوش میدم و میشینه به گوشِ جانم :) ممنونم ازت استاد عزیزم… ممنونم ازت که به ندای خداوند گوش دادی و در مسیر توحید قرار گرفتی… ممنونم که باور کردی رسالتت دعوت من و امثال من به مسیر عشقه… ممنونم که اون اوایل که هنوز نتیجه مالی نگرفته بودی دلسرد نشدی و تغییر مسیر ندادی…ممنون که موندی و ادامه دادی و به قول خودت جهان رو‌ جای لذتبخش تری کردی برای کسانی که دعوتت رو میپذیرن و باعث شدی آسان شویم برای آسانی ها :)

    میدونم هزاران هزار نفر هستند که نتایجی خیلی بزرگتر از من گرفتند ولی بنا به دلایلی کامنت نمیذارن. میخوام از طرف خودم و همه دوستان یه بار دیگه تشکر کنم، ما با دوره های شما فقط نتیجه نگرفتیم، با دوره های شما زندگی ما کلا زیر و رو شده و آدمهای دیگه ای شدیم، و همه اینها رو مدیون عشق شما به پروردگار و تعهدتون به مسیرتون هستیم…

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 291 رای:
  2. -
    شهرزاد گفته:
    مدت عضویت: 2174 روز

    سلام به استاد عزیزم، خانم شایسته گرامی و دوستان قشنگم.

    و سلام به حمیدِ عزیزم و سپاس که برام نوشتی

    ممنون از تحسینها و نگاه زیبات. با وجودیکه اینجا یا سرگرم کارم یا با همکارها در حال آفریقا گردی و گردش، الان ساعت 1/5 شب که برگشتم هتل نتونستم پاسخی برات ننویسم.

    اینکه فرزند یاغی و سرکش خانواده بودی یک حُسنه که یعنی یک ساختارشکن هستی در قبال باورهایی که میدونی نادرسته. منم یک یاغی هستم اتفاقا :) ولی خدا رو شکر ازونجایی که همیشه قدرت متقاعدکنندگی رو ناخودآگاه داشتم، زیاد آدمها در مقابلم مقاومت نمیکردند، یا شایدم ربطی به قدرت متقاعدکنندگی من نداشت و لطف خدا بود که همیشه یجور خاص و دوست داشتنی هوامو داشته و دلها رو نرم کرده.. یا اصلا اگه قدرت متقاعدکنندگی هم بوده اونم از خودش بوده.. همونطور که میگه “به داوود حکمت آموختیم”.. پس هر آنچه که به ما آموخته هم خودش آموخته..

    وقتی میدونی یک باوری غلطه، و یک مسیری باید عوض بشه، با رفتن به راه خودت، همینایی که الان سرزنشت میکنن، بعدها دنباله روی راه تو‌ میشن…

    در رابطه با بحث‌ ثروت من قبلا فکر میکردم همه دوران کودکیشون مثل من بوده، ولی با خوندن کامنتهای چند تا از بچه ها دیدم نه مثلنکه بازم لطف بی نهایت پروردگارم بوده که پدر و مادرم دنیای کمبود و ناخوشایند کودکی خودشون رو میخواستن با فراوانی برای ما جبران کنند و با اینکه پدرم فرد خیلی پولداری نبود ولی از هیچی برای ما کوتاهی نمیکرد و تقریبا همه خواسته هامون فراهم میشد و این خودش قطعا تاثیرگذار بوده در کمتر مقاومت داشتنِ ذهن من در مورد ثروت. ولی نمیخوام این باور غلط رو القا کنم که اگه در کودکی بنا به نوع تربیت و شرایط مالی پدر و مادر محروم بودیم دیگه محکومیم به ادامه همون شرایط، دیگه خودت سالهاست رهرو راه استادی و نیازی به گفتن من نیست که خود استاد بهترین الگو تو این زمینه س که از شرایطی که من اصلا تصورشم نمیتونم بکنم چنین جهاداکبری در باورها و شرایط مالیش ایجاد کرد.

    خیلی تحسین برانگیزه که تو هم شجاعت به خرج دادی و مسیری رفتی که 14 روز سر کاری و حقوقت بالاتر از آدمهاییه که شرایط شغل قبلیت رو ادامه دادند.

    شجاعت همیشه تحسین برانگیزه حتی اگه بلافاصله نتیجه مالی ایجاد نکنه، اما همیشه در نهایت پاداشها مال افراد شجاعه. من البته خودم رو خیلی شجاع نمیدونم چون خیلی جاها ترسیدم ولی همیشه سعیم این بوده که با وجود همه اون ترسها حرکت کنم و این الگوی مشترک رو تو تمام افراد الهام بخش دیدم و سعی میکنم ازشون الگو بگیرم که اینم البته باز تکاملیه.

    یه مدیرعاملی تو صنعت ما هست که اصلا میزان ثروتش در تصورِ خودِ من نمیگنجه. سال 2023 عدد درآمد فروش سالیانه ش 375 میلیون دلار بود که توی فیلد ما مثل توپ ترکید. البته درآمد به معنای سود نیست و هزینه ها باید ازش کسر بشه ولی هرچقدرم هزینه کسر بشه بازم سودش برای منی که تو همین فیلدم باورنکردنیه. فقط سه سال از من بزرگتره و باهاش که صحبت میکردم یه جمله طلایی گفت. میگفت “من اصلا به ذهنم فرصت فکر کردن نمیدم، وقتی باید تصمیمی بگیرم در عرض یک آن تصمیم میگیرم و بلافاصله تصمیمم رو‌ عملی میکنم تا ذهنم فرصت تحلیل و ترسیدن پیدا نکنه”. میگفت “اگه فقط بخوام یک جمله رو به کسی که در شروع کاره بگم اینه که فقط شروع کن و از شکست نترس، حتی اگه بدترین شکستها رو هم بخوری بازم بدون هیچی آخر دنیا نیست، فقط باید بفهمی کجای کارتو باید اصلاح کنی و بعد در عرض دو سه سال بعدش میتونی چند برابر چیزی که از دست دادی رو دوباره بسازی.” پدرش یه معلم ساده بازنشسته بود و اتفاقا مثل استاد قبلا ساکن قم بودند. تو‌23 سالگی سال سوم دانشگاه از مهندسی مکانیک دانشگاه علم و‌ صنعت انصراف میده و شجاعانه از قم راهی تهران میشه و بدون هیچ تجربه ای کارش رو از یه اتاق اجاره ای شروع میکنه. ازونجایی که با قانون آشنا نبوده و قرض و وام گرفته بوده، اولش چند تا شکست ناجور خورده. سه سالِ اول تو در و دیوار بوده اما بعدش کم کم نتایج شروع میشن و پارسال تو‌ سن 40 سالگی درآمد سالیانه ش 375 میلیون دلار بود و 2502 نفر پرسنل داره..

    این آدم رو از نزدیک میشناسم و میتونم بگم باهوش هست ولی نه بیشتر از من، نه بیشتر از تو، نه بیشتر از 90٪ افرادیکه تو جامعه میبینیم… ولی شجاعه خیلی بیشتر از اکثرِ ماها… یادمه وقتی میخواست پالایشگاهشو راه بندازه با اینکه همون موقع یعنی حدود 10 سال پیش پورشه داشت و حدود 40-50 تا کارمند و به موفقیتهای زیادی رسیده بود ولی من خودم به شخصه بازم اصلا دَرِش نمیدیدم این حد از توانایی رو. اون موقعها یه مدتی با هم رابطه عاطفی داشتیم و در جریان جزییات کارش بودم و میدیدم شور و شوق و انرژیش رو. چیزی بهش نمیگفتم ولی وقتی از اهداف 5 سال آینده ش میگفت گفتگوی ذهنیم این بود که “چی میگه این؟! مگه ممکنه؟! چطور انقدر خودشو باور داره؟! توهم داره! حالا موفق شده ولی دیگه این خبرا که فکر میکنه که نیست!” اما همه اهدافش و خیلی بزرگتر ازونا رو دونه دونه با سرعت تیک زد رفت جلو چون مردِ عمل بود و هست. هنوزم تارگتهاش در مخیله خیلی ها نمیگنجه ولی دیگه الان همه قبولش دارن و میدونن اون اگه هدفی بذاره بهش میرسه.

    این میتونه برای هر کدوم از ما اتفاق بیفته. بقیه میگن خدا خیلی دوسش داره چون همیشه دست خیر داره و فلان. ولی خیلیها هستند که دست خیر دارن ولی خودشون هشتشون گرو نُهِشونه. خدا خیلی دوسش داره ولی خدا منم خیلی دوست داره، فقط اون بیشتر از من این خدای عاشق رو باور کرده و یجوری بهش توکل کرده که من هنوز خیلی دورم از این میزانِ ایمان…

    اینا رو گفتم که برای خودمم مجدد الگوسازی بشه. بازم ممنون که برام‌ نوشتی حمید عزیز و از خدای عاشق برات بهترینها رو‌ میخوام.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 113 رای: