قانون تغییر ناخواسته ها - صفحه 3 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • دانلود با کیفیت HD
    389MB
    50 دقیقه
  • فایل صوتی قانون تغییر ناخواسته ها
    49MB
    50 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

708 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    افروز گفته:
    مدت عضویت: 2274 روز

    به نام خالق زیبایی ها

    سلام استاد عزیزم و خانوم شایسته ی مهربون

    زندگی من سراسر تجربه ی همین موضوعیه که اشاره کردید استاد

    گاهی ناخواسته طبق قانون عمل کردم و نتیجه گرفتم

    اما از وقتی یاد گرفتم و سعی کردم به قول شما آگاهانه روی تمام موارد این اصل رو اپلای کنم و از قانون استفاده ی درست در جهت خواسته هام داشته باشم، همه چیز زیر و رو شد. چند تا از تجربیاتم رو به عنوان تمرین مینویسم:

    1) در طول دوران کارشناسی، پیش میومد که درس هایی رو با اساتیدی برمیداشتم که دیگران می گفتند این استاد نمره نمیده و همه رو میندازه یا مثلا رفتار نامناسبی داره و بی احترامی میکنه. اما من باورم این بود که با هر استادی کلاس داشته باشم من اینقدر عالی عمل میکنم که بالاترین نمرات رو از “این اساتید” اتفاقا میگیرم. و حتی این باور رو داشتم که سخت گیری این استاد بخاطر اینه که خودش علمش بالاست و خوب به درس مسلطه و چون دوست داره ما هم به خوبیِ خودش درک کنیم اینطوری حرص میخوره و وقتی من خوب عمل کنم هم خیلی خوشحال میشه و هم ارتباط خوبی باهم پیدا میکنیم و اتفاقا اون درس بیشتر برای من جا میفته و یاد میگیرمش. و این دقیقا اتفاق افتاد.

    من توی اون دروس خیییلی پیشرفت میکردم و نمرات عالی میگرفتم و با اختلاف بسیار زیاد از بقیه نفر اول میشدم. من تونستم تمرکز کنم بر علم اون استاد بر دلسوزی اون استاد و اینکه هدف من چیه؟ من معدل بالا میخوام؟ خب این راهشه نه اینکه از استاد بد بگم و وقت خودمو تلف کنم و باعث پسرفت خودم بشم. اون اساتید اغلبشون تبدیل شدند به بزرگترین مشوق ها و راهنماهای من در مسیر موفقیت تحصیلی و مسیر حرفه ای زندگیم. واقعا هرچی بگم از اثرات فوق العاده و عمیقی که این دسته از اساتید در زندگیم گذاشتن کم گفتم. خیلی زیاد خیلی. و خدا شاهده من حتی تو ذهنم هم به ویژگی های بد فکر نکردم اصلا بنظر من نداشتند و ندارند. اونها بنظر من انسانهایی بودن به شدت باسواد و دلسوز که عاشق این بودن و هستن که دانشجو پیشرفت کنه اونم پیشرفت واقعی و علمی. و این دقیقا همون چیزیه که من تجربه کردم.

    اون کسی که بقیه میگفتن بی احترامی میکنه؛ تمام تلاشش رو کرد که من توی المپیاد دانشجویی شرکت کنم. بگذریم که من خودم بخاطر باورهای نامناسبم که فکر میکردم آمادگی ندارم شرکت نکردم. اما ایشون تماس گرفت با پدر من میگفت افروز حتما باید شرکت کنه. همین استاد بااارها و بارها استعدادهای من رو تحسین کرد. یادمه یک بار داشتم یک مسئله رو حل میکردم و توی حال و هوای خودم بودم؛ اومد نشست کنارم فقط نگاهم کرد و گفت تو تا چند سال دیگه دکتری ت رو هم گرفتی؛ برو جلو دختر.

    یکی دیگه از اساتید که میگفتند پدرتونو درمیاره تا نمره بده؛ چنان پروژه ای ارائه دادم که از 2 نمره ی پروژه بمن 4 نمره داد. کسی که اغلب باهاش میفتادن من ازش 20 گرفتم.

    یکیشون که همه میگفتن با هیچکس گرم نمیگیره و خیلی رسمیه و فلان؛ وقتی بعد از دوران تحصیلم بهش ایمیل زدم که یک سوالی رو بپرسم از من با واژه ی “عزیز” یاد کرد و به بهترین شکل دست خدا شد برای هدایت من به مسیر حرفه ای و اصلی زندگیم. با ایشون هم یک درسی رو 20 گرفتم و نمره ی بعد از من 15 بود :).

    یکی از اساتیدم که میگفتن خیلی سخت گیره وقتی امتحان میانترم داده بودیم و میخواست نمرات رو اعلام کنه؛ وقتی اومد سر کلاس گفت: برگه هاتون رو تصحیح کردم؛ ولی قبل از اینکه بهتون بدم برگه هارو؛ ازتون میخوام یک دست برای ایشون (من) بزنید. و وقتی کل کلاس من رو تشویق کردند گفت: هرگز برگه ای رو ندیده بودم که اینقدر کامل باشه و کسی رو ندیده بودم که اینقدر درک دقیقی از مسائلی که تدریس کرده بودم داشته باشه. این همون استاد سخت گیر بودااا.

    باز هم مثال اینطوری خیلی دارم.

    اما همین افروز قبلا نتایج متفاوتی داشت هااا. در این حد بگم که دوران راهنمایی و دبیرستان اینقدر جنگنده بودم که تقریبا اخراج شده بودم به خاطر رفتارها و باورهای نامناسبی که داشتم.

    2) توی دوران نوجوونی پدر و مادرم یک سری رفتارهایی داشتن که من رو به شدت عذاب میداد مثلا اینکه هیچ گونه آزادی بمن نمیدادند حتی اینکه برم تولد دوستام. در این حد. تا سااالهای سال من همش سر این مسائل اعتراض میکردم و با شدددددت و حدت هرچه تمام تر می جنگیدم و هر روز هم ارتباطم با خانوادم از روز قبل بدتر میشد.

    اما وقتی که “””من””” تغییر کردم خدا شاهده چنان ارتباطی شکل گرفت با خانوادم که نه تنها سراسر عشق و احترامه؛ بلکه آزادی هایی رو چند ساله دارم که واقعا کمتر دختری در ایران تجربه کرده. استاد شما می دونید چی میگم؛ بقول خودتون اصلا هیچ ربطی به گذشته ندارم.

    3) همین مثال “مو” که گفتید رو من از اون افرادی بودم که همیشه تو غذام مو بود :))). باز هم مثال مشابه این مثال مو دارم که شاید بنظر کوچیک و بی اهیمت بیاد؛ ولی وقتی بهش قدرت میدی میتونه کلی از انرژی ذهنیت رو هدر بده و زندگیتو ببره به سمت ناخواسته های بیشتر.

    4) چند ماه پیش موبایلی که داشتم در شرایط نامناسبی قرار داشت و به چشمم آسیب میزد. اون موقع هم در شرایطی بودیم که قاعدتا به لحاظ بودجه ای که در اون شرایط برای خودم و خانوادم موجود بود منطقی نبود که به داشتن گوشی اونم بالاترین مدل فکر کنم. اول یه مدت غر زدم که گوشیم داره کورم میکنه و اذیتم و اینا :). یک دوستی بهم گفت تو از خدا بخواه تو چیکار داری الان اوضاع چطوریه. گفتم راست میگه خب همین کارو میکنم. نشستم به سرچ کردن راجع به گوشی و از جدید ترین و بالاترین مدل سامسونگ که اون موقع اصلا یک ماه بود وارد بازار جهانی شده بود خوشم اومد. دیگه اصصصلا به گوشی قبلیم و مشکلاتش توجه نکردم از بس محو این گوشی جدید شده بودم :)). گفتم من اینو میخوام :). بعد هی عکساشو نگاه میکردم و تحسینش میکردم و میگفتم وااای این دقیقا همون ویژگی هایی که من میخواستم رو دارهههه. یعنی یک ویژگی هایی داره هوش مصنوعی این گوشی که میشه گفت تاحالا روی هیچ گوشی موبایلی استفاده نشده بوده و اولین بار بود با این کیفیت انجام میشد و من گفتم اینو دقیقا واسه من ساختن :))). و به طرز معجززززهههه آسایی طی چند روز تمام اون مسئله ی مالی بدون اینکه من اصلا دخل و تصرفی توش داشته باشم جور شدددد و حل شد. و بابام بهم گفت افروز اون مسئله ای که درگیرش بودیم یک طوری حل شده که کامل مسائلمون حل شد و تو گوشی میخواستی آره؟ گفتم آره فلان گوشی رو میخوام :). گفت باشه بیا بریم بخریم :). منم از قبل آدرس مغازه ای که نمایندگی بود رو پیدا کرده بودم همه چیزو آماده کرده بودم گفتم خب بریم به این آدرس :) . رفتیم همون روز چقدرررر هم فروشنده ها خوش برخورد و محترم بودن. خلاصه محصولِ تازه از تنور دراومده رو خریدیم و هرچی بیشتر میگذره میبینم ویژگی های تکنولوژیکیش خیلی هم بالاتر از چیزیه که تصور میکردم.

    خیلی دوستون دارم

    همتونو

    همه ی ما شایسته ی تجربه ی زندگی زیبا هستیم

    خدا خدا خدا

    باورهامون نسبت به توانایی های خدا

    قبلا گفتم بازم میگم:

    از دهان شما دُر و گُهر میباره استاد

    عاشقتونم

    سلام منو به پرادایس و مرغ و جوجه ها و براونی و بَبَیی ها برسونید :)

    با عشق

    افروز

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  2. -
    زهرا شوشتری گفته:
    مدت عضویت: 2259 روز

    یعنی استاد من کلمه به کلمه حرف به حرف واو به واو کلام شما رو جوری باور دارم و جوری برام منطقیه که هیچ طرز فکر دیگه ای هیچ نگرش دیگه ای اینجوری و به این شکل توی تار و پود وجودم مورد تایید قرار نگرفته و نمیگیره !!!

    چقدر تحسین میکنم این نگرش رو و چقدر هر روز سپاس گزارم از خداوند که بین این همه اشوبی که هر روز توی دنیا راه میفته و هزاران و طرز فکر و جهت گیری های عجیب و غریب فکری و میلیون ها سایت من صبح و شبم توی سایت شما میگذره و هر بار هر فایلی که قرار میدین انگار که مهم ترین و ارزشمند ترین حرف دنیاست میام و ازش استفاده میکنم و 90 درصد حجم لپ تاپ من رو فایل های رایگان و دوره های مختلف شما گرفته 😅

    من خدارو شکر دوره ی قانون سلامتی رو اوایل شهریور ماه خریدم و حتی قبل از اینکه شروعش بکنم یه حس خیلی عمیقی با صدای خیلی بلندی بهم گفت اینستاگرام رو دی اکتیو بکن که البته این صدا دقیقا بعد از وقتی بود که توی یکی از فایل هاتون که یادم نمیاد کدوم بود گفتین من تا حالا کلا ده دقیقه از زندگیم رو نذاشتم تو اینستاگرام ببینم بقیه چیکار میکنن !!! و چقدر این حرفتون برام الهام بخش بود و من گفتم ببینم میتونم یک ماه سراغ اینستا نرم؟؟ اونم منی که عادت داشتم همیشه داشته باشمش با این توجیه که من فقط پیجای درست و حسابی رو فالو دارم البته واقعنم اینجوری بود ..پیج های زبان و روانشناسی و… ولی خب کنترل ذهن با اینستاگرام کجا و بدون اون کجا !!!! و بله رفتن شروع کردن دوره ی قانون سلامتی و دی اکتیو کردن اینستا کردن همزمان شد برای من و بعد که رسیدم به جلسه ای که راجب لیکی گات توضیخ دادین و پیشنهاد دادین یک هفته از اخبار دور باشیم و اون سوالات فوق العاده رو هر روز از خودمون بپرسیم ..دقیقا توی همون تایم این اتفاقات توی ایران افتاد و من فکر نمیکنم سر جمع یک دقیقه هم حتی به این خبر گوش داده باشم !! حتی در حد اینکه ببینم دقیقا چی شده هم پیگیرش نبودم !!! توی خونه هم اگر اخباری روشنه من همیشه ایرپاد توی گوشمه یا دارم فایلای شما رو گوش میدم یا اهنگ توی گوشمه و دارم میرقصم و یا دارم تدریس میکنم و یا دارم اموزش میبینم و دیدم چقدر توانمندیم توی کنترل کردن ذهنم بیشتر شده و اینجا بود که تصمی گرفتم واقعا دیگه هیچ وقت به اون شکلی که از اینستاگرام استفاده نمیکردم استفاده نکنم..چون جامعه به طرز غیر طبیعی همیشه در مسیر نادرست حرکت میکنه !!! و همیشه دنبال واکنش نشون دادنه … همین چند وقت پیش هم یه ساختمون توی ابادان اوار شد و چقدرررر اوضاع به هم ریخته بود و منی که به این فکر میکنم که واقعا اگه منم بخوام مثل بقیه فکر بکنم تا اخر عمرم باید واکنش نشون بدم و هر روز هم بد تر از دیروز میشه !!! و چقدر واضح میشه رد پای قانون رو دید…

    چقدر صحبت هاتون به قلب و جانم میشینه و هر کلمه تون رو تمام وجودم تایید میکنه..مردم 40 50 سال پیش فکر میکردن که رژیم باعث شده زندگیشون نا مناسب باشه (نه خودشون و باور های خودشون ) که دنبال انقلاب بودن الان هم دقیقا همینجوری فکر میکنن… به قول اکهارت توله ساختار همیشه ثابته و این محتوای ذهنه که تغییر میکنه .. همینطوری که خودتونم گفتین دقیقا همه به منفعتی که هر جهتی داشته باشه برای خودشون فکر میکنن و عملا تعداد خیلی خیلی خیلی کمی به ازادی اصیلی که هست عمل میکنن… چقدر سپاس گزارم ازتون و خوشحال ترینم که به اینجا هدایت شدم ..با تنها استادی که کار میکنم شمایین و توی سایتتون شب و روزمو میگذرونم 🤗🤗🤗

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 33 رای:
  3. -
    فهیمه پژوهنده گفته:
    مدت عضویت: 2166 روز

    بنام تنها فرمانروای آسمان ها و زمین

    سلام به استاد عزیز و بزرگـــوارم.سلام به مریم شایسته مهربان و عزیزم

    سلام به دوستان هم فرکانسی و در مسیر بهبود های دائمی

    خدایا شکرت برای دیدن این فایل بینظیر و پر از درس و یادآوری

    خدایا شکرت برای دیدن چهره ی استاد گرانقدرم

    خدایا شکرت برای عنوان این فایل برای تصویر و فوکوسی این فایل که هر کدومش برام کلی درس داره.

    اول اول میخوام از عنوان شروع کنم و تا وقتی که داشت فایل دانلود میشد تو ذهنم موضوعاتی که مرور شد و برام این عنوان مثل یک سوالی بود که همه ی آنچه که این مدت از استادم یاد گرفتم باید به عنوان پاسخ می دادم. خب سوال اینه “قانون تغییر ناخواسته ها” چیه؟ تو به عنوان شاگردی که داری تمرکزی روی بهبود خودت کار میکنی جواب بده؟ تو فهیمه جواب بده چقدر تونستی ناخواسته هاتو تبدیل کنی به خواسته ها؟ یا بهتره بگم با تضادها و ناخواسته ها در زندگیت چطور مواجه شدی؟

    من اولین چیزی که به ذهنم اومد طبق فایل های اخیر قبلی و فایل هایی که تا الان دیدم و درک کردم این بوده

    اول زیبپ دهنم رو ببندم و اصلا درمورد ناخواسته ها حرف نزنم.

    بعــد سعی کنم واکنشی عمل نکنم و تا جای امکان احساس خودمو کنترل کنم و نذارم احساسم بد بشه.

    و بعــد درس و نکته اون تضاد و ناخواسته رو ببینم تا دوباره با اون جنس ناخواسته و تضاد برخورد نکنم.

    و سعی کنم نکات مثبت و زیبایی و خیر اون اتفاق و ناخواسته و تضاد رو ببینم. و اعراض کردن رو باید تمرین کنم که اصلا توش خوب نیستم و…همه ی اینــا یعنی روی خودم و ذهنم کار کنم و ذهنــم رو کنترل کنم و پرهیزکار باشم و تقــوا پیشه کنم…همچین چیزهایی تو ذهنم اومد و کلی فایل و آگاهی مرور شد خداروشکر…

    حالا چیزی که از دیدن تصویر فوکوس شده و حالت پرتره ایی که از استاد عزیز دیدم. تغییر کادر لوکیشن و زومی که روی چهره زیبا و با صلابت استاد دیدم فقط تمرکز، تمرکز، تمرکز به ذهنم اومد. این همه زیبایی و اشیا عالی و با کیفیت در پس زمینه ایی که بصورت محو هستن برا من مثل یک نشونه میگه فقط توجه کامل با وضوح بالا سمت استاد و کلام و صدا و تصویر استاد باشه. سراغ اصل فایل برو و غرق فرعیات نشو….پس میرم اول سراغ اصل آخر و چیزی که بخاطرش میخوام بیشتر فکر کنم و یادم بیاد.

    این فایل هم تا الان بار سوم هم میشنوم و کلی نکته ازش شنیدم و مینویسم.اما میخوام از تجربیات خودم بنویسم:

    من اوایلی که نامزد با همسرم نامزد بودم و تو عقد متوجه شدم ایشون اهل قلیون کشیدن هست با این شرط که کنار میذاره این مسیر رو پیش رفتم تا جایی که بعد متوجه شدم ایشون با دوستاش هرزگاهی میره قلیون میکشه. موقعی که متوجه شدم کارد میزدی خون من در نمیومد. چون از نظر من دروغ بود و کات کردن رابطه…شما قول و تعهدی بین ما بود که من قاطعانه میتونستم این کار رو انجام بدم. از اونجایی که عشق و علاقه من در اوایل با وابستگی و عشق بوقلمونی همراه بود شاید کوتاه اومدم و بازم پیش رفتیم تا باز بعد چندسال بعد متوجه شدم مجدد ایشون….خلاصه که اینبار شاید رها کردم نه اینکه بیخیال بشم بگم اشکال نداره چون این سری جهان آثارش رو بهم نشان داد و با اعتراف صادقانه خودش گفت و با تمام سختس که در درونم تحمل کردم اون زمان باز هم ادامه دادم اما دیگه نگران نبودم، سعی کردم که دیگه حساسیتم رو کم کنم و سپردم بخدا و عاقبت این ازدواج و تعهداتش هم سپردم بخدا تا اینکه امسال خوده همسرم گفتم دیگه برای همیشه گذاشته کنار، از تغییرش گفت اینکه از قلیون کشیدن دیگه خوشش نمیاد و خودش رو بارها کنترل کرده و موفق شده. بله من دیگه درموردش تو فکرم دیگه صحبت نمی کردم، نگران نبودم، رها کردم و توجه کردم به ویژگی های خوبی که همسرم داره به تلاش هاش و مهربونی هاش و اینجوری شد که بدون مبارزه کردن و جنگیدن من ایشون خودش بخواد که تغییر کنه و در مدار پاکی و درستی قرار بگیره و به سمت راه حل ها و آدم هایی که با گفته هاشون بهش کمک کردن و حتی از آدم هایی که اهل قلیون کشیدن بوده خودش دور بشه بدون اینکه من بخوام بهش بگم و نگران باشم یا حساس باشم خداروشکر تغییر کرد. این قانون تغییر ناخواسته ها برای من بود. که این ناخواسته رو تغییر دادم که دیگه توی تجربه زندگی من نباشه و اصلا انرژی براش دیگه صرف نمیکنم و خواسته ی من براحتی و عزت مندانه و باعشق وجود داره. الان که نوشتم یادم اومد مثل کلی معجزه دیگه که در زندگی ام رقم خورده و اصلا متوجه نبودم یا یادمم رفته و برام طبیعی و بدیهی شده. واقعا خداروشکر که چندسال پیش شاید این خواسته ایی بود که داشتم اما بخاطر اشتباه رفتار کردنم و توجه و نگرانی که به ناخواسته داشتم چندبار جذبش کردم.

    میخوام از تغییر محل زندگی و خونه هامون بگم. خونه هایی که بصورت تکاملی با رشد ما هربار بهتر شدن.

    دومــین خونه ما در یک زیرزمین با سقفی بلند کف سنگ مرمر، دیوارها تا سقف کاشی. فکر کنید یک خونه 70 یا 80 متری که به درد باشگاه ورزشی یا سالن آرایشگاه میخورد(که در حقیقت هم برای همچین چیزی طراحی و ساخته بودن) نه آنتن تلویزیون نه اینترنت و گوشی داشتیم. خدایی آنتن نداشت ما هم تلویزیون نداشتیم و لازم نداشتیم اما یادمه اولین لایویی که از استاد اون سال ها دیدم مجبور شدم هوای سرد برم تو راه پله ها وایستم تا آنتن و اینترنت گوشیم پر باشه. اون خونه یک ریدف کوچیک کابینت زیر ینک داشت و دیگر هیچ، نه اتاق خواب نه اپن آشپزخونه ایی، نه جایی برای کمد لباس و رختخواب و چیزی…درست کردیم با آجرهای کاذب، ساختیم با تیکه های چوب و هنرنمایی دوستان و آشنایان که چقدر بهمون کمک کردن و شد یک شکلی که توش زندگی میکردیم و اونجا من تازه با سایت استاد آشنا شدم و عضو شده بودم و هر روز فایل های سفر به دور آمریکا رو می دیدم(توجه به زیبایی و فراوانی ها) اونجا فایل سپاسگزاری و تمرینی که قبل از غذا خوردن هر وقت یادمون بود انجام میدادیم و من اونجا سپاسگزاری رو با قلبم چندباری احساس کردم ولبریز شدم و خدا ظرف منو بزرگ و بزرگتر کرد برای اتفاق های ریز و درشتی که الان درست یادم نیست. اما میخوام بگم خونه ی بعد اینجام چطور پیدا شد چی بود.

    سومین خانه رو ما در اسفند99 اونم زودتر از موعدخونه قبلی مون توسط خدا پیدا کردیم. واقعا خدا پیدا کرد.

    یک خونه نزدیک تر به خونه پدر ومادرهامون. یک منطقه خوش آب و هوای شهر. طبقه همکف یک آپارتمان دو مرمر که یک دربش رو به یک کوچه باغ و زمین خالی بود که بهار فوق الغاده سرسبز و گل های لاله واژگون قرمز و …در اومد با درخت های سپیدار و … که از سمت حیاط و پنجره اتاق دیده میشدن و یک درب دیگه مون سمت پارکینیگ و کوچه و محله و خونه ها باز میشد. (که منو همسرم با هم میگفتیم اینقدر پارادیس و برج تمپا رو دیدیم خونه مون یک سمتش حس پارادایس و روستایی داره یک سمتش ویو شهری و آپارتمانی داره) آنتن اینترنت و خط عالی…اصلا هر چی بگم بازم کمه. همسایه ها عالی(البته خونه های قبلی مون هم همسایه ها عالی بودن) دسترسی به همه چی مترو و مارکت و … عالی، تازهجالبش میدونید کجاست اینکه ما وقتی اسباب کشی کردیم جریان پندمیک شروع شده بود و قبل عید همه جا قرنطینه(یعنی ما هدایت شدیم زودتر از خونه قبلی جابجا بشیم و اونجا رو پیدا کنیم و کلی اتفاق عالی رو اونجا رقم بزنیم. از تولدها و مهمونی ها گرفته، گل و سبزی کاشتن و باغچه درست کردن گرفته تا اینکه همسرمم یکی از اتاق ها رو (دوخوابه بود) برای خودش کارها و مشتری هاشو انجام میداد و منم محل کارم بعد چند وقت تغییر کرد و پیاده کمتر از 5 دقیقه بهش میرسیدم. یعنی شرایط برای سرکار رفتن، لذت بردن، زندگی کردن عالی بود عالی…ما تمرکزی هر صبح اون خونمون دیگه سریال سفر به دور امریکا تموم شده بود و سرایل زندگی در بهشت رو نگاه میکردیم خدایا که از اولین قسمت شروع این سریال و پاکسازی پرادایس و دیدن نوع نگاه عملی شما به زندگی چقدر منو رشد داد و چقدر منو آماده کرد تا برسم اینجایی که هستم. خدایا شکرت برای این همه ایی که فراموش کرده بودم و الان با نوشتن شون کلی خاطره زیبا تو ذهنم مرور شد و با خودم میگم اینا نتیجه کنترل ذهن هست اینا نتیجه تمرکز به زیبایی ها و داشته هاست اینا نتیجه همون سپاسگزاری ها بزرگ شدن قلبت* هست.

    خدایا شکرت دوباره منقلبم کردی خدا جون که چقدر زود فراموش میکنیم ما انسان ها که از چه مسیری به جایی که هستیم رسیدیم و شاید ناسپاس میشیم و متوجه نیستیم این قوانین تو هست که داره درست و بدون خطا کار میکنه نه صرفا عقل و تلاش های من…استاد سومین خونه مون از هر نظر عالی بود عالی یک پرادایس و یک تمپا با کلی حس و حال رو داشتیم تا اینکه ایده ی جمع کردن وسال خونمون اومد اینکه از شهرمون مهاجرت کنیم به تهران. اونم بدون وسایل…اونم با یک شهامت و جسارتی که اصلا خدا فقط خدا جور کرد و ایمانی که منو به سمت جلو پیش میبرد. راهی تهران شدیم و الانم اینجایی دارم مینوسم دومین خونه ایی هست که در تهران جابجا شدیم و با اولین خونمون زمین تا آسمان تفاوت ها داره و اینا نتیجه توجه به زیبایی هاست. تغییر دادیم اون ناخواسته هامون رو و اومدیم به محله ایی باصفاتر، با آدم های صمیمی تر، منصف تر اونم با چه مبلغ رهن و اجاره ایی. استاد باورکردنی نیست و زمانی که بنگاهی ها میگفتن با همچین پول پیشی باید برین تو حاشیه تهران یا یک 30 متری زیرزمینی گیرتون میاد ما خونه ایی خدا برامون پیدا کرد و ذهن مون رو کنترل کردیم و یک روز که فقط راه افتادیم و از چندتا منطقه با پیاده روی کردن میرفتیم سپاسگزاری می کردیم و توجه میکردیم به زیبایی و فراوانی خدا ما رو غافلگیر کرد…استاد دوست دارم براتون تعریف کنم که چطور معجزه اتفاق افتاد و روزی که اصلا بیخیال خونه و بنگاه شدیم و فقط سعی کردیم احساس مون رو خوب نگه داریم و فکر کنیم ما چی میخوایم و از زیبایی ها و نعمت های خدا صحبت کردیم خدا به ما پاداش داد…الان اشکم سرازیر شده استاد جان از این اتفاق هایی که همش ردپای خداست و ارتباط بین هماهنگ شدن با قوانین بدون تغییر خداست. ما حتی صحبت نکردیم با کسی که دنبال خونه میگردیم تا کسی دلش نسوزه یا بقیه هم نگن پولتون چقدر کمه یا تهران گرونه یا …. یا شما بچه مشهد هستین تهران سخته بلد نیستین و … ما صحبت نکردیم و فقط انرژی مون روی یک چیز بود ما خواسته ایی داریم و راهی رو شروع کردیم از شهرمون نیومدیم تهران که بعد یکسال برگردیم خدایا خودت جورش کن ما نمیدونیم و ما تسلیم شدیم آره وقتی تسلیم شدیم دقیقا خدا برامون براحتی، زیباترین و بهترین چیزی که در حال اکنون ما ممکن بود سر راه ما قرار داد و ما رو هدایت کرد.

    قانون تغییر ناخواسته ها همینه ببین توجه داری به چی… به حرف املاکی ها،جامعه،… یا توجه داری به خواسته هات.

    در ضمن ما در زمانی اومدیم تهران که یکجورایی کسی سفر معمولی اش رو هم به شهری نمی رفت.

    ما فقط یک چیز میخواستیم و روی همون تمرکز کردیم.

    خدایا مهارت منو بیشتر و بیشتر کن در دیدن زیبایی های آدم ها، طبیعت، اتفاقات،…

    یک مورد دیگه هم در مورد تغییر ناخواسته ها میتونم به این نکته اشاره کنم که ما در حالی که ملت از مریضی، پندمیک جدید، گرانی و… حرف میزدن ما حرف نمیزدیم و توجه مون به بهبود سلامتی مون بود. به روش تغذیه ایی بود که از قبل به تهران امدن شروع کرده بودیم و هدایت شدیم تا باشیم تو دروه سلامتی و از شرایط همه گیری بیماری های جورواجور به شرایط سلامتی های پایدار پیش بریم. تغییر دادیم چون سلامتی خواسته ما بود.. اینم پاداش صحبت نکردن در مورد پندمیک و توجه به سلامتی میشه داشتن این دوره و در مسیر سلامتی بودن.

    خدایا شکرت چقدر تا الان در حد خودم تونستم از قانون استفاده کنم تا شرایط خواسته های بیشتری رو خلق کنم.

    خدایا شکرت با همین انگیزه و مسیری که اومدم باید بقیه مسیر رو متعهد تر پیش برم.

    زیپ دهانــم را ببندم

    نخوام با کسی بحث کنم،توضیح بدم، بجنگم، ثابت کنم، …

    شرایط شما خوب نمیــشه وقتی که تمرکز شما روی نا زیبایی هاست

    شرایط شما خوب نمیــشه وقتی که تمرکز شما روی مشکلات هست

    از کجا بفهمیم داریم به چی توجه میکنیم؟! از طریق احساس مون

    پـــس مــسـیـــر چــیــــه؟! اینه که شما با هر انچه که بجنگیـد، با هر چیزی که مبارزه کنید بیشتر و بیشتر وارد زندگیتون می کنید. در ک کنیم ارتباط بین اینکه به هر چه بیشتر و بیشتر توجـــه می کنیم= بیشتر و بیشتر وارد زنــدگی مان می شود.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 34 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1224 روز

      سلام به ابجی عزیزم ..

      یه کتاب موفقیت بود داستان تکاملی هدایت شما به سمت زیبایها ..

      بسیار ممنونم ازتون که اینقدر با ذوق و با انرژی این مسیر برامون توضیح دادین تا بار دیگه یادآور قانون بشه براس ما که فقط کافیه به دانستهامون عمل کنیم نه اینکه فک کنیم با گرفتن چند نتیجه یعنی اینکه قانون بلدیم

      ممنونم بابت نوشتن چکیده صحبتهای استاد و مرور قانون در پایان داستان زیباتون ..

      ایشاله که همیشه از نتایج پر بارتون برامون بنویسید

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فهیمه پژوهنده گفته:
        مدت عضویت: 2166 روز

        سلام به دوست ارزشمندم به شما محمد کرمی عزیز

        سلام داداش قشنگم.

        چقدر از داشتن نقطه آبی رنگ ذوق میکنم و هنوزم برام جذابه. چون شما دوستان در مسیر توحید و خوشبختی ام توی این جاده جنگلی دست تکون میدین و میگین داری درست پیش میری. من همیشه تعبیرم از داشتن نقطه آبی رنگ این بوده تو ذهنم. واسه همین همیشه خوشحال ترینم و ذوق میکنم.

        همین اول ازت تشکر میکنم که برام نوشتی و از خودت این ردپا رو گذاشتی و باعث شدی ردپاتو دنبال کنم و کامنت خودمو بخونم و چقدر مرور هربارش به من رشد میده که میشود که میتونم ناخواسته ها رو به خواسته تبدیل کنم.

        باورتون میشه چند روز پیش سه تا از عزیزان سایت دوتا داداش و یک آبجی خونه ی ما مهمون بودن و کلی حرف زدیم و از نتایج مون بهم گفتیم.همین خونه. همین خونه ایی که بنظرم ایده آل ترین نقطه ممکنی هست که خدا برامون تو تهران پیدا کرده و صابخونه خوب مون سرسال اصلا نگفت بلند بشین قرارداد تموم شده هنوز قرارداد جدید هم ننوشتیم. اینقدر این آدم ها شریف و خوبن. اینقدر ما جای درستی هستیم. محمد جان واقعا ازت ممنونم که اول صبح شوری در من به پا کردی که برای بزرگ کردن نتایجم باید یادم باشه قانون تغییر ناخواسته ها چی بود.سپاسگزارم برای وجودت و اینکه اینقدر خوبی…

        راستی شاید یک روزی کتابی نوشتم نمیدونم. ایده بهم دادی با جمله اولت که زبان خداوند شدی برام که میتونم فقط باید اعتماد بنفسم رو ببرم بالا

        یه کتاب موفقیت بود داستان تکاملی هدایت شما به سمت زیبایها ..

        برات از الله یکتا بهترین بهبودهای درونی و بیرونی رو خواهانم.

        ارادتمند شما فهیمه پژوهنده

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      رحمت الله غزنی گفته:
      مدت عضویت: 1887 روز

      سلام به خواهر زیبا و دوست داشتنی ام

      قدردان و سپاس گزار کامنت پر از درس و آگاهی ات هستم کامنت ات برایم پر از درس و آگاهی بود در تک تک کلمات ات نشانه و هدایت خداوند را دیدم انگار این کامنت را برای من نوشته بودی

      سپاس گزارم ازت که یک بار دیگه به من قانون را یادآوری کردی به من یاد آوری کردی که در این شرایط کمی سختی که قرار گرفته ام باید بتوانم ذهن را کنترل کنم باید توجه ام‌را روی خواسته ام بگزارم نه ناخواسته باید زیپ ذهن ام را ببندم و در مورد مشکلات ام صحبت نکنم

      خدا ره شکر بخاطر این سایت توحیدی

      خدایا شکر بخاطر دوستان بسیار ارزشمند و دوست داشتنی که اینجا دارم

      خدایا شکر بخاطر قوانینی ثابت و بدون تغیر ات

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فهیمه پژوهنده گفته:
        مدت عضویت: 2166 روز

        سلام به روی ماه شما دوست عزیز

        سلام آقای رحمت الله غزنی بزرگوار

        واقعا خیلی خوشحال شدم از خوندن کامنت تون، کامنت شما هم برای من نشونه بود و یاد آوری چیزهایی که میدونم و این روزها تو عمل کردن گاهی لنگ میزنم. ممنونم که به یاد من هم آوردین این فایل ارزشمند رو تا بتونم ذهنم رو کنترل کنم، تا بتونم کار درست رو بدون ذره ایی شک و تردیذ به درستی انجام بدم.

        واقعا چقدر استاد گل گفتن باید زیپ دهن را بست و در مورد ناخواسته ها حرف نزد.

        باید اینا رو یاد بگیرم

        1. ناخواسته ها چیه

        2. در مورد ناخواسته ها حرف نزنم، بهشون توجه نکنم.

        3.ذهنم رو تربیت کنم به سمت خواسته هام

        4. شناخت بیشتر و تمرکز بیشتر روی خواسته هام

        این ایده ایی بود که خوندن کامنت شما منم باید انجام بدم، واقعا سپاس گزارم ازتون.

        واقعا از استاد عزیز هم سپاسگزارم برای این سایت، این درس ها، این فضا و این مکان پر از درس و آگاهی

        خداروشکر برای وجود شما دوستان عزیزم که به من کمک میکنید تا در مسیر رشد به سمت خواسته هام قدم بردارم.

        خداجونم شکرت برای این همه

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      فهیمه زارع گفته:
      مدت عضویت: 2978 روز

      سلام فهیمه جان عالی بود عزیزم وچقدر من استفاده کردم ودقیقا دیشب در برخورد با همسرم تونستم ذهنم رو کنترل کنم ورفتار واکنشی نداشته باشم خداراشکر که تونستم یه قدم بردارم ازت ممنونم دوست گلم وجودت یه نشانه است برای من مرسی که هستی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        فهیمه پژوهنده گفته:
        مدت عضویت: 2166 روز

        سلام به روی ماهت

        تحسین ات میکنم برای این آگاهانه عمل کردنت و اینکه موفق شدی دیشب افسار این ذهن چموش رو در دست خودت بگیری و کنترلش کنی و این شروع خوبیه برای اتفاقات زیبا و خواسته ی بیشتر…چون تو داری عمل میکنی تا ناخواسته هاتو با استفاده درست از قانون تغییر بدی.واقعا دمت گرم…خیلی خوشحال شدم از اینکه واکنشی عمل نکردی و آگاهانه داری این مهارت رو در خودت بیشتر میکنی. برای همه مون مهارت توانایی کنترل ذهن و واکنشی رفتار نکردن رو هربار بیشتر میطلبم و هربار که بیشتر ماهر میشیم پاداش ها هربار بزرگتر میشه.

        خداروشکر برای اینکه در مسیر رشد این توانایی و مهارت ها هستیم دوست من…

        و ازت صمیمانه ممنونم که برام نوشتی و باعث شدی دوباره درباره چیزهای خوب فکر کنم و کامنتم رو بخونم و مرور کنم. و کامنتت رو با خبر خوبت رو بخونم و خوشحال بشم خداروشکر

        هربار که برام نقطه آبی رنگ میاد کلی ذوق میزنم و برام این معنی رو داره کـــه در مسیــر درست هستم و یک دوست در مسیر رشد برام دسـت تکـون داده و خوشحال تر میشم که دارم درست پیش میرم…

        واقعا سپاسگزارم که توام برام دست تکون دادی فهیمه جان…واقعا خداروشکر

        پیش بسوی بهبودهای دائمی و رشد بیشتر

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
  4. -
    پرستو سلطانی گفته:
    مدت عضویت: 1276 روز

    سلاااااااام

    بخدا شما سراسر عشق و زندگی هستید

    استاد فقط خدا میدونههههههه چقدر خوشحال شدم صبح بعد تمرین ستاره قطبی و فانوس دریایی نت گوشیمو روشن میکنم که بیام تو سایت شما وای خدای چقدر حس فوق العاده ای داشتم وقتی فایل جدید شمارو دیدم

    گفتم خداااایاااااا سپاسگزارم

    استاد کلی حرفای شنیدنی داره مثل همیشه پر از عشق به جان آدم میشینه ….بعد گفتم خدایااااا سپاسگزارم که اینترنت هست و سایت باز شد خیلی خوشحال شدم تا آخرش راحت تونستم ببینم و حتی تایم فایل هم دیدم ۵۰ دقیقه گفتم خدایا شکرت استاد چقدر زمان گذاشته برای این فایل و چقدر حرفایی هست که باید شنیده بشه باید بفهمم باید درک کنم باید به گوش جان بسپرم خدایا شکرت

    استاد من تو فایل قبلی نوشته بودم که چقدر حالم خوب نبود بعد از دیدن اون فایل دیگه نگاه پیگیر اخبار مجازی و اتفاقات نشدم یعنی تمام تلاشمو کردم و چقدر چقدر چقدر حالم خوب شد چقدر این دو روز حالم خوب شده و خدارو هزاااااااااااارااااااااااان باااااااااااار شکرگزارم برای وجود شما پیامبر زمان

    استاد من از شما یاد گرفتم که باید توجه کنم به چیزهای مثبت و نعمتها و توجهم را از ناخواسته ها بردارم

    من قبل از شما فقط ذهنم منفی نگر و پر از ترس بود تا به چیزی فکر میکردم فقط منفی ها میومد تو ذهنم ،برای انجام هر کاری پر از ترس بودم ولی این حرف شما همیشه برای من ملکه ذهن شده پا روی ترسهات بزار وقتی اینکارو میکنم چقدر موفق میشم چقدر به اعتماد بنفس میرسم چقدر حالم خوب میشه چقدر سپاسگزارم

    یکی از چیزهایی که من همیشه باهاش مواجه بودم

    توجه به ناخواسته ها در مورد خانواده ام یا خواهرام که باهاشون زندگی میکنم یعنی پاشنه آشیل شده و همش سعی میکنم حلش کنم مثلا من چون آدمی هستم که دوست دارم همه چی تمیز و مرتب باشه و خواهرای من روی ریزه کاریها توجه نمیکنن و من اولش غر میزدم حال خودمو خراب میکردم و اونارو ناراحت میکردم

    دیگه همش فایلهای شما رو گوش میکنم و مخصوصا ۱۲ قدم گفتم باید حلش کنم آقا من از خواهرم ناراحتم دلمو شکسته ولش کن دیگه دیگه این آدمو با این خصوصیاتش نبین و هی برای خودت بزرگش نکن چون همش باعث میشه بیشتر اتفاق بیوفته و مت بیشتر حالم بد بشه

    دیگه اومدم به قول قرآن و بعد نقل قول شما اعراض کردم و اصلا دیگه یا بگم کمتر توجه میکنم و چقدر حالم خوب شده چقدر میتونم روی جنبه های دیگه زندگیم توجه کنم و موفق بشم و اونا هم چقدر راحتتر هستن .

    این یک نمونه بود…

    یا در مورد ارتباط با آدمها و رابطه ای که داشتم دیگه نمیام راجع به بدیهای اون آدم به یاد خودم بیارم همش میام نکات مثبت و خاطرات خوبی که داشتیم تو ذهنم یادآوری میکنم و چقدر حالم خوب میشه خداروشکر

    در مورد کار و بیزینسم همش توجه میکردم روی نداشتن کالا و سبد کالایی که همش حالم بد بود

    ولی اومدم گفتم ببین الان تو انبار اینقدر جنس دارم خداروشکر چقدر میتونم اینارو بفروشم و کالای جدید خودش میاد و مسیر به روی من باز شده باورتون میشه

    من الان چند تا برند مختلف دارم خداروشکر

    چقدر توجه به نکات مثبت آدمها میتونه باعث موفقیتم بشه خداروشکر

    هر جا میرم بخدا کارمو به راحتی انجام میدن چقدر احترام میزارن چقدر آدمهای خوبی به سمت من برای کمک و توسعه کارم به سمت من هدایت میشه خداروشکر

    استاد بخدا هر روز حرفای شما رو میشنوم و میبینم توزندگیم به کمبودها توجه کنم همش کمبوده ولی وقتی به نعمت و فراوانی توجه کنم همش زندگیم سراسر نعمت و فراوانی

    ی موردی در مورد اتفاقات این چند روز بگم

    دستاوردش چی بود اینهمه اعتراض

    اینکه اینستاگرام فیلتر شد و چقدر کسب و کار اینترنتی خوابید یعنی نه تنها شرایط بهتر نشد بلکه بدتر هم شد ناخواسته های بیشتری وارد زندگی مردم شد….

    واقعا استاد قوانینی که شما میفرمایید معجزه میکنه بخدااااا

    من حال خوبمو از شما دارم بخدا قسم

    من الان اونقدر حالم خوبه اونقدر برنامه های خوب دارم برای زندگیم

    این اهرم رنج و لذت که بیداد کرده برای من من چقدر زندگیم روی روال افتاد خداروشکر

    خداروشکر چقدر مشتری و پول میاد برای من

    دوره های روانشناسی ثروت شما فوق العاده بودن برای من

    ۱۲ قدم

    قانون سلامتی

    عزت نفس

    کتاب چگونه فکر خدارا بخوانیم

    فایلهای دانلود هدیه شما

    اصلا بخدا بخدا بخدا قسم شما خدارو به من هدیه دادید و من فهمیدم خدارو قبلا فکر میکردم خدا ی آدمه و احساس داره اصلا ی جایی انکارش کردم اونقدر ناراحت میشدم ….

    شما چه کردید ، اصلا شما کی هستید 😭😭😭😭😭

    دمتون گررررم و تنتون سالم و ایام به کامتون همیشه 🙏🙏🙏🙏🙏🙏🙏❤❤❤❤❤❤❤❤

    خدارو هزاااااااااااارااااااااااان باااااااااااار شکرگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
  5. -
    Roya گفته:
    مدت عضویت: 786 روز

    استاد عزیزم سلام

    سپاسگزارم از شما بابت ضبط این ویدئو فوق العاده که ارزش تک تک کلمات و جملاتتون بی نهایته و خداروشکر میکنم که به سمت این فایل ارزشمند هدایت شدم و چقدر لازم داشتم که درباره این موضوع از زبان شما بشنوم و بهم یادآوری بشه بی نهایت از شما بابت آگاهی بخشی های بی نظیرتون سپاسگزارم…

    من همین دیروز چنین تجربه ای داشتم و برام خیلی خیلی جالب بود

    کار بیمه ای داشتم که نیاز به پیگیری های اداری داشت و گفتن فقط لازمه بری آزمایشگاه و طب کار این برگرو اگر برات تغییر بده مشکلی نداره و کارت انجام میشه , رفتم طب کار از قسمت پذیرشش تا خوده مسئول مربوطه با من مخالفت کردن و گفتن باید روند قبلی که روند بسیار طولانی بود و من شرایط انجامش رو تا ماه بعد نداشتم طی بشه و عملا این مدت به ضرر من میشد و بیمه من عقب می افتاد و مسائل دیگه… خلاصه که من کلافه شدم و شروع کردم به گلایه کردن و انتقاد کردن با وجود اینکه حقم داشتم و حتی یه خانمی ام که مراجعه کننده بود اومد و گفت ایشون حق دارن و درست میگن و…. خود مسولش هم میگفت شما درست میگی ولی کاری از دست من بر نمیاد و خلاصه من نزدیک به یک ساعت, یک ساعت خرده ای سرپا و کلافه منتظر بودم…..

    شاید باورتون نشه همونطور که داشتم از پنجره آزمایشگاه خیابون رو نگاه می کردم چندتا گنجشک خیلی ناز و زیبا رو دیدم که روی سیم برق زیر پنجره نشستن و خودشون رو باد کردن و …. دلم ضعف رفت براشون و عین مریم جون یه ای خدااااا ای گفتم و ناخودآگاه انگار تلنگری بهم بخوره و به خودم بیام …. , گفتم رویا راستی مگه قرارمون نبود که به خودت و فرکانست مسلط باشی توجه ت رو بذار رو زیبایی ها حرص بیخود نخور و بعد گفتم خدایا من نمیدونم چطوری ولی میدونم که خودت هدایتی حلش میکنی …. شاید باورتون نشه … الان که دارم اینو براتون مینویسم خودم حس شعف و وجد خاصی دارم , بلافاصله یه جمله ای که اصلا اولش باید میگفتم یادم افتاد و از مسولش پرسیدم که راستی شما الان دارید با کجا تماس میگیرید؟( اولش گفت این کار نشدنیه ولی باز تماس میگیرم ببینم چی میشه که اون تایم طولانی هرچی که تماس گرفت جواب نمیدادن….) و من گفتم خب من دیروز اونجا بودم و خلاصه حرف هایی که زدن رو من به ایشون انتقال دادم و ایشون تعجب کردن گفتن ما در جریان چنین موضوعی نبودیم و …. , و به شکل معجزه آسایی ( ایشون گفتن ما باید خودمون به طور مستقیم پیگیری کنیم و باید دستور و یا ابلاغ مستقیم بگیریم ولی من صحبت های شمارو میپذیرم و……) خود این خانم پیگیر کار بنده شدن و تماس گرفتن و پیام دادن به مدیرشون در حدی که خود پزشک اصلی آزمایشگاه اومدن اتاق ایشون و شرایط رو جویا شدن و پرونده من رو چک کردن و در عرض یک دقیقه انگار که اصلا مخالفتی به اون همه شدت نبوده گفتن کارشون رو انجام بدین و اونجا بود که گفتم خدایا عاشقتم که انقدر خوبی و انقدر قشنگ مسیرارو برام باز میکنی و توسط خودت هدایت میشم…

    و کاری که اگر انجام نمیشد من رو کلی تو زحمت و هزینه و دردسر مینداخت با یک تغییر توجه هوشمندانه و آگاهانه انجام و تایید شد.

    و خدارو بارها و بارها شکر میکنم که استاد عباس منش عزیزم و مریم جانم رو دو دست از دستان نورانی هدایت خودش برای من قرار داده و ازتون ممنونم که این آگاهی هارو بهمون هدیه میدین…

    انشالله هرجا که هستین سلامت , شاد , پیروز و مانا باشد.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  6. -
    سمیه منیری گفته:
    مدت عضویت: 1878 روز

    سلام استاد عشق و نیکی و الگوی زنده گیم و خانم شایسته عزیز که انقدر زیبا قوانین رو به همراه استاد با عشق برای مان یاد میدهید.

    من میخوام از تجربه خودم که کاملا شباهت به این اتفاقات کشور ایران هست بگم

    استاد این حرف هایی که گفتید کاملا تجربه کردم من خودم تو افغانستان زنده گی میکنم کشوری که از این درگیری ها همیشه هست حالا ایران خداروشکر بعد از مدت ها چنین درگیری هایی پیش میاد ولی اینجا کشته شدن و انتحاری و تظاهرات و درگیری جزء عادی زنده گی مردم هست و مردم هم هر روز درمورد از این موضوعات بیشتر صحبت میکنند و بیشتر هم از این اتفاقات وارد زنده گی شان میشود و یک تفاوتی که در رسانه افغانستان هست خودشان درمورد خودشان به بدترین شکل ممکن درمورد اتفاقات ناجالب صحبت میکنند و محتوا تولید میکنند و به معنای واقعی تیشه به ریشه خودشان میزنند ولی تو رسانه های ایران تا حدودی کنترل میکنند که در این موارد صحبت نشه باز هم فکر میکنم این یک نکته مثبت داخل رسانه های ایران هست و من تحسین میکنم

    تا زمانیکه من تمرکزم روی این موضوعات بود همیشه خودم رو قربانی احساس میکردم و هیچ گاه آرامش نداشتم و هر روز هم درمورد تعداد کشته ها خبر داشتم و با بغیه صحبت میکردم و ناجالب ترین عکس ها و فیلم ها از کشته شده گان و اعتراضات میدیدم و هر روز هم بغیه فحش میدادم و فحش های بغیه رو توی فضای مجازی میخوندم

    خلاصه با این طرز تفکر که به جایی نرسیدم و هر روز هم حالم بدتر و بدتر میشد و زنده گیم تاریک تر و تاریک تر

    حتی وقتی دولت مان هم عوض شد دیدم هیچ تغییری در زنده گی من نیامده همان آدمی که توی دولت اشرف غنی بودم هنوزم همون آدم توی دولت طالبان هستم و همان مردمی که فحش به دولت قبلی میداد حالا دارن فحش به دولت جدید میدن

    تا اینکه به معنای واقعی من آگاهانه آمدم با حرف ها و فایل های استاد شخصیتم رو از این رو به اون رو کردم

    شروع کردم با هر روز ده تا از نعماتی که در زنده گیم هست و من سپاسگزار شان هستم نوشتن و تمرکز کردن فایل های رایگان استاد رو دیدم سریال تمرکز بر روی مثبت رو دیدم و تحسین کردم موفقیت و زیبایی ها رو بیشتر تحسین کردم اطرافم زیبایی ها رو دیدم تمرکزم رو گذاشتم روی نکات مثبت اطرافیانم تمام حساب های فضای مجازی ام رو پاک کردم شماره آدم هایی که داخل واتساپم استوری هایی منفی میزاشتن پاک کردم حتی فامیل های درجه یکم با نزدیک ترین دوستانم که ارتباط چندین ساله باهم داشتیم ارتباطم رو کم رنگ تر کردم و دیگر داخل مجالسی که قبلا شرکت میکردم نرفتم

    و همینطور به مرور زمان احساس کردم حالم داره خوب میشه دارم هدایت میشم به فرصت های بهتر و آدم های بهتر

    توی همین دولت طالبان که میگن زن ها رو نمیزارن آموزش ببینند و کار کنند و یک آلمه محدودیت هایی که روی جامعه گذاشته بودن من اصلا دیدم کاملا جدا شدم من هدایت شدم به آموزش مستقل خودم هدایت شدم به درآمد دلاری هدایت شدم به انسان هایی درجه بالاتر هدایت شدم به یک مسافرت زیبا به کشور ایران و دقیقا هم داخل اوج همین اعتراضات بودم ولی من اصلا با مسافرت هام داخل شهر های ایران نه اعتراضی دیدم نه گوش دادم و نه توجه کردم و کلی زیبایی و انسان های شریف و زیبا داخل ایران دیدم و تحسین کردم و احساس خوب گرفتم و چقدر با انسان های ارزشمندی توی این کشور روبه رو شدم و چقدر بهم نیکی و احترام کردند و واقعا همه گی شان رو تحسین کردم و میکنم خدایا شکرت حتی همین که اینترنت قطع شده بود باز هم من میتونستم با استفاده از یک فیلتر شکنی و ساعات مشخص در روز به اینترنت وصل بشم و کارم رو پیش ببرم و همه چی به خوشی و زیبایی پیش بره و بلاخره مسافرتم تمام شد رسیدم به خانه.

    من واقعا آرامش بدست آوردم و من با جدیت بسیار بالا ورودی های ذهنیم رو کنترل میکنم و میبینم واقعا نتیجه داده

    و واقعا قانون به بهترین شکل ممکن عمل میکنه

    دیگه اصلا اهمیت نمیدم کدوم دولت میخواد بیاد و مردم چیکار میکنن من هستم که زنده گیم رو خودم خلق میکنم

    الحمدالله رب العالمین

    واقعا سپاسگزار خداوند هستم که شما رو آفریده و سپاسگزار خودتان هستم که یک روزی تصمیم گرفتید زنده گی تان رو تغییر دهید و با تغییر زنده گی خودتان توانستید هزاران زنده گی های دیگر رو تغییر دهید

    و باز هم سپاسگزار خداوند هستم که این انسان رو توی مسیر زنده گی من قرار داد تا من هم بتوانم زنده گی ام را تغییر دهم

    خدایا شکرت سپاسگزارم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 37 رای:
    • -
      ناهید موسوی گفته:
      مدت عضویت: 2383 روز

      سمیه عزیزم سلام

      چقددددرررر دیدگاهی که گذاشتی زیبا و پر از حس ها و انرژی های خوب بود و چقدر لذت بردم

      خدارپشکر که هدایت شدم به خوندن همچین فکت های قشنگی ، جالبه که منم این مدت سفر بودم و عیچ هبری از شلوغی نبود و بهترین حکنون حس هایی که تا الان میشد رو تجربه کردم ، خدارو برای این لطف بیکرانش شاکرم

      خواستم بهت بگم برای این قدرتی که در کنترل افکارت داری و فکت هایی که نوشتی و تغییر اتفاقات زندگیت بهت افتخار میکنم ، واقعا باعث افتخار هستی و واقعا ازت الگو گرفتم

      مرسی دوست نازنینم ، خیلی زیبا نوشتی ، باز هم برامون بنویس

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای:
      • -
        سمیه منیری گفته:
        مدت عضویت: 1878 روز

        سلام ناهید جان دوست همفرکانسیم

        واقعا با پاسخت به کامنتم خیلی خوشحالم کردی و سپاسگزارم از خداوند که شمارو هدایت کرده به یک سفر زیبا و تجربه لذت بخش

        و این نشون میده که شما هم واقعا روی خودتان به خوبی دارین کار میکنین که هدایت شدین به چنین تجربه ای زیبایی و تحسین تون میکنم که خودتون رو تونستین از بدنه ای اکثریت مردم جامعه جدا بسازین چون واقعا کار هر کسی نیست

        قربانت عزیزم باز هم بیشتر از تجربیاتم خواهم نوشت 😘

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 0 رای:
    • -
      زهرا حسینی گفته:
      مدت عضویت: 1493 روز

      سلام و درود به دوست عزیز سمیه جان

      چقدر لذت بردم از خوندن کامنت شما و واقعا تحسین تون میکنم ..این تجربه ی شما مصداق بارز قانون بود

      این قانون ثابت و بدن تغییر خداوند که کنترل زندگی مون رو به دست خودمون داده

      که نشون داد فرقی نداره کدوم کشور باشی ایران یا افغانستان یا آمریکا هیچ تفاوتی وجود نداره قانون در همه جا ثابت است و ما سپاسگزار این قانون ثابت خداوند .

      در شرایطی مثل جامعه اونجا که هر روز درگیر جنگ و انتحاری هستن این کنترل ذهن شما و نتایج زیبا تون بار دیگه باور و ایمان ما رو نسبت به این قانون بیشتر و بیشتر میکنه

      سپاس گزارم از اشتراک با ما

      ان شاالله که روز به روز مدار شما بالاتر بره و باز هم از نتایج شگفت انگیز تون برای ما بنویسید

      یک جهان سپاس

      در پناه حق💚

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  7. -
    الهه سوادکوهی گفته:
    مدت عضویت: 2786 روز

    به نام خدای هدایتگرم که هر ثانیه هر لحظه داره منو به سمت کانون توجهم هدایت میکنه..

    سلام استاد عزیزم سلام مریم جانم و سلام به همه کسانی ک دارن کامنت منو میخونن

    من الهه هستم ک بعد از مدتها دارم کامنت میذارم و اینقدر این فایل خوب بود انقدر آگاهی هاش خالص و ناب بود ک نتوستم کامنت نذارم . استاد جان از صمیم قلبم ازتون ممنونم که اینقدر زیبا این آگاهی ها رو به ما منتقل میکنید . یعنی هر چندروز یکبار که یه فایل جدید ازتون میبینم که با سخاوت بی حدتون به رایگان به ما هدیه میدید نمیدونید چقدر بابت وجودتون سپاسگزارم

    و عمیق ترین سپاسگزاری من بعد از داشتن دوره ثروت که بی نظیرترین و طلایی ترین دوره شماست و من به لطف خدا دارمش، بعد از اون دیروز بود ک بابت همین فایل هدیه چقدر از خدا از شما تو وجودم سپاسگزاری کردم

    از دیروز شاید بالای ۱۰ بار این فایل رو گوش دادم عقب جلو کردم فکر کردم و چقدر چقدرررر منو به فکر فرو برد در مورد تمام اتفاقات زندگیم

    یعنی همین ک گوش میدادم تو ذهنم فلش بک میخورد از اتفاقات ناخواسته ک انگار دلیلشو تازه فهمیدم

    وقتی مثال همسایه نامناسب و شکایت و گله ازش رو زدید یاد خودم افتادم

    من کلاٌ انسان آرامی هستم و همیشه دنبال آرامش هستم و دوس دارم جای آروم زندگی کنم در صلح و آرامش

    اما انکار تازه دارم میفهمم ک من خیلی وقتا به جای اینکه توجهم روی خواستم که آرامش هست باشه روی ناخواستمه و به همین دلیلم جهان اتفاقاتی خلاف خواستمو برام به ارمغان میاره!

    مثلا یادمه ک ۹ سال پیش وقتی داشتم برای کنکور ارشد میرفتم سالن مطالعه هر روز ، اونجا چند تا دوست بودن ک خیلی با هم پچ پچ میکردن و تمرکز من و بقیه رو بهم میزدن اما من یادمه توجهم از بقیه به اونا خیلی بیشتر بود و چندین بار بهشون تذکر دادم توضیح دادم حتی به مسئول کتابخونه میگفتم تا در نهایت بعد از مدتها اذیت شدن بلاخره اکیپشون رفت و شرایط به ظاهر به سامان شد!

    اما این به اینجا ختم نشد

    درسته من با بحث کردن این شرایطو ب ظاهر تغییر دادم به نفع خودم

    اما وقتی رفتم تهران خوابگاه بودم دقیقا ترم اول ۲ تا هم اتاقی خیلی بی نظم و پر سر و صدا داشتم ک اصلا اعجوبه بودن!

    بعد من با بقیه هم اتاقی هام چقدر راجبه این دو نفر حرف میزدیم غر میزدیم چقدر به خودشون اعتراض میکردیم بعد حتی رفتیم به مسئول خوابگاه گفتیم و در نهایت ما ۳ نفر ک آروم بودیم اتاقمون رو از اون دو تا جدا کردیم و رفتیم جای دیگه

    بازم با بحث و مشاجره شرایط به ظاهر به نفع من تغییر کرد اما این هم به اینجا ختم نشد

    من ترم های بعد هم از همچین مسائلی ریز و درشت در مورد دقیقا همین بحث سر و صدای محیط برام پیش میومد و من غافل ازینکه باید توجهمو از روش بردارم با بحث و مشاجره مسائل رو حل میکردم

    گذشت و من درسم تموم شد و تصمیم گرفتم خونه بگیرم و تهران موندگار بشم و ب لطف خدا به طور معجزه آسایی شرایط جور شد و من به هدفم رسیدم

    اما دقیقا تو هفته اول ک من به خونه م نقل مکان کردم یه همسایه واحد بالایی و یه همسایه واحد پایینی و یه همسایه روبروی پنجره سالن و یه اتاق خواب رو به کوچه پر از سرو صدای آدمها و متورهایی ک تا نصفه شب ویراژ میدادن و همه و همه آکنده از سر و صدا و اذیت و آزار برای منی که دنبال یه محیط آروم بودم اما همیشه اوضاع بر خلاف خواستم بود!!!

    درسته که این اوضاع پایدار نبود و اون همسایه ها بلاخره یا از اونجا میرفتن یا پنجره اتاق همیشه بسته بود و صدایی نیمومد اما چرا از این دست اتفاقات مشابه انقدر برای من تکرار میشد؟ چرا من هربار انقدر بهش توجه میکردم ک از اون جنس اتفاقات مدام پیش میومد؟

    حتی یه ساختمون چندین طبقه دقیقا روبروی پنجره من شروع ب ساخت و ساز کردن ک هر روز سر و صداش آزارم میدادم و من حتی وقتی برگشتم اصفهان پیش خانوادم اینجا هم یه ساختمون روبروی خونه در حال ساختن بود ک همون صداهای مشابه رو داشت

    وای خدا چقدر خنده داره

    الان ک بهش فکر میکنم خندم میگیره اصلا قانون مو لای درزش نمیره که

    تا زمانی ک تو درسشو نگیری اون اتفاق و مشکلات تکراری انقدر برات پیش میاد ک تو درسشو بگیری و طبق قانون رفتار کنی

    آخرین مورد اخیرشم ک دیگه داغ داغ از تنور در اومده همین اخیرا یه زمین چمن مصنوعی فوتبال دقیقااااا روبروی خونه ما لبه کوچه مسکونی و دقیقا روبروی پنجره اتاق خواب من افتتاح شده ک هر روز از ۷ صبح بچه ها میان فوتبال و بازی و سر و صدااااا تا ۱۰ شب

    من این مدت خیلی سعی کردم ذهنمو کنرتل کنم و بهش توجه نکنم مثلا پنجره رو میبستم ک صدا اذیت نکنه یا مثلا به این فکر میکردم ک خدارو شکر این همه ثروت و امکانات روز به روز داره برامون فراهم میشه

    اما بازم ۱۰۰% نتونستم ذهنمو کنترل کنم و مخصوصا وقتی همه همسایه ها شاکی شدن از این حجم از سر و صدا و حرفای زشتی ک پسرا موقع فوتبال بازی کردن میزنن، من اومدم به پیشنهاد بقیه یه نامه اداری اعتراض آمیز نوشتم به شرکت عمران و گفتم ک کارتون درست نبوده که این زمین رو توی کوچه مسکونی زدید و باید یه فکری براش کنید

    همین چند روز پیش بود رفتم نامه رو دادم همسایه ها امضا کردن ک ببرم شرکت عمران

    و دیروز وقتی این فایل رو از شما شنیدم و اون مثال همسایه پر سر و صدا اصلاا تمام این خاطرات و این مسائل اومد مثل فیلم از جلو چشمام رد شد

    و همون موقع به خودم گفتم من عمراٌ این نامه اعتراض آمیز رو نمیبرم و از همین لحظه از همین نقطه تصمیم میگیرم فقط و فقط به خواستم توجه کنم و دیگه توجهمو روی سر و صدا و این مسائل نذارم

    بعدش بارها و بارها این فایل رو گوش دادم و خیلی برام بیشتر باز شد

    استاد امروز صبح تو اتاقم خواب بودم ک دیدم صدای گودبرداری و تراکتور و اینا از بیرون میاد ک دارن یه زمین بازی دیکه پشت این زمین چمن درست میکنن

    یعنی تو همون حالت خواب و بیداری مرتب به خودم میگفتم الهه این تضاد اومده ک تو خواستتو قوی تر ب جهان بفرستی. تو چی میخوای؟ بعد مرتب میگفتم من دوس دارم یه جای آرووووم یه جای دنج زندگی کنم دوس دارم تنها صدایی ک از بیرون میشنوم صدای طبیعت صدای آب صدای پرنده ها باشه دوس دارم همسایه های خیلی با فرهنگ و آرومی داشته باشم دوس دارم اتاق خوابم آروم ترین نقطه دنیا باشه بدون هیچ صدایی

    و همش اینو به خودم میگفتم

    نمیدونید با چه احساس خوبی از خواب بیدار شدم و تمام توجهم روی خواستم بود و انگار دیکه اصلا صداهای بیرون رو نمیشنیدم

    تازه رفتم دم پنجره نگاه کردم و کلی تحسین کردم برای این همه عمران و آبادانی ک هر روز دارم به چشم میبینم

    نتیجه چی شد؟

    حال خوب احساس خوب شور و شوق بیشتر برای شروع روزم. یه شیر قهوه داغ درست کردم با لذت خوردم و کمتر از نیم ساعت بعد دو تا سفارش حجم بالا برای کارم دریافت کردم که کلی ورودی مالی و سود عالی برام داشت :))))))

    یعنی میخوام داد بزنم بگم خدایا شکرت ک اینقدر زیبا اینقدر سریییییع به احساس خوب ما به فرکانس ما پاسخ میدی . همین ک من تصمیم به تغییر بگیرم و یه قدم کوچیک بردارم خدا پاداش هاش رو میفرسته و سورپزایزم میکنه

    استاد من این چندروزه داشتم فایل ۱۰ و ۱۱ دوره بی نظیر ثروت ۱ رو گوش میدادم ک دقیقا مربوط به مفهوم تضاد بود

    و تلفیق این جلسات با این فایل هدیه اصلا غوغا در ذهنم به پا کرده

    نمیدونم چطور بگم

    یه درهایی از آگاهی به روم باز کرده ی جوری منو در مورد خیلی از سوالاتم روشن کرده ک به وضوح احساس میکنم وارد مدار بالاتری از درک آگاهی ها شدم

    من همیشه برام سوال بود ک آیا اینکه در موقعیتهای مختلف از حقت دفاع کنی طبق قانون کار درستیه یا نه تو فقط باید مسئولیت اون اتفاق رو بپذیری و نیاز به توضیح و دفاعیه نیست؟؟!!!

    درکی که ازین فایل داشتم این بود ک همه چیز به احساس تو بستگی داره

    اگه میتونی با بحث کردن احساس خوبتو حفظ کنی پس میتونی انجامش بدی ک بعید میدونم با بحث احساست خوب باشه مگر اینکه به دید یه صحبت دوستانه و مسالمت آمیز بهش نگاه کنی نه به دید یه بحثی ک یه برنده و یه بازنده داره!!

    ولی اگر با بحث احساست بد میشه پس نیازی نیست از حقت دفاع کنی

    تو بیا و توجهتو به طور کامل از روی اون موضع بردار

    میدونم سخته و نیاز به تمرین داره اما وقتی تمام تلاشت رو بکنی ک دیگه بهش توجه نکنی اون جنس مسائل برای همیشه و تا زمانی ک بهش توجه نکنی از زندگیت محو میشه و این بی نهایت ارزششو داره ارزششو داره ک بتونی ذهنتو حتی به سختی کنترل کنی

    چقدر این فایل میتونه توی روابط مخصوصا زندگی مشترک راهگشا باشه کافیه بارها و بارها بهش گوش بدیم و ب قدر دریافتمون عمل کنیم

    استاد جانم عاشقانه ازتون ممنونم

    هنوز کلی حرف دارم ولی نیم ساعته دارم تایپ میکنم و تریجح میدم در فایلهای بعدی ادامه نظراتم رو ب اشتراک بذارم

    با عشق

    الهه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 38 رای:
    • -
      محمد کرمی گفته:
      مدت عضویت: 1224 روز

      سلام دوست عزیز

      بابت توضحیات بسیار مفصلتون با ذکر مثال ازتون بی نهایت سپاسگذارم

      کل قانون اعراض بدرستی توضیح دادین جوری که من وثتی مسخوندمش داشتم تجسمش میکردمش شرایطتونو

      جملات پایانی و تکمیلی از درکتون نسبت به قانون خیلی ارزنده بود

      ما خیلی زود یادمون میره که در برخورد با تضادها چطور واکنش داشته باشیم .

      من خودم خیلی توی این موضوع تلاش میکردم و یه خاطره دارم فک کنم گفتنش اینجا خالی از لطف نباشه

      من بخاطر بدهیهای که دارم این چند وقت گذشته خیلی درگیر چالشهای حل کردنش بودم

      یکی از طلبکارام خیلی سمچ بود و من از هر دری مخواستم راضیش کنم تا الان نتونستم 10/2/1402

      یادمه یه بار حکم جلبمو گرفته بود و تاریخ این حکم جلب مصادف بود با برگزاری یکی از سمینارهای من ،

      من حسابی برنامه چیده بودم برای سمینارهام که روز قبلش نامه جلب اومد من مجبور شدم برم پاسگاه ..اولش خیلی ذهنم شروع به نجوا کرد ولی من چون میدونستم طبق قانون باید بتونم خودمو آروم کنم و احساسم عالی بشه

      و نتیجه هر چی باشه به نفع منه

      خلاصه من رفتم پاسگاه هر چی صحبت کردم با شاکی موافقت نکرد ..

      واقعا سخت بود کنترل ذهن ولی همونجا سپردمش به خدا و گفتم هر چی پیش بیاد خیره ،

      این در شرایط بود که من صب باید ساعت 10 سمینار برگزار میکردم ..

      اون شب من طبق قانون باید بازداشتگاه میموندم تا صب منو ببدن دادگاه ،منم قبول کردم و رفتم بازداشتگاه و انجا تصمیم گرفتم به هر شکلی شده حالمو خوب نگه دارم چون قانون اینه ..

      شروع کردم به سپاسگذاری بابت داشتهام ،تجسم میکردم که همه چی اوکی شده و به این روزا میخندم

      تو همین تجسمات بودم که رئیس پاسگاه امد خودمو بهش معرفی کردم و چون ازم شناخت داشت و خودم با پای خودم اومدم اجازه داد که شب برم خونه و صب خودم برم دادگاه و مسئله رو پیگیری کنم ..

      منم گفتم باشه صب حتما میرم دادگاه

      خلاصه صب من رفتم سمینار برگزار کردم و تمام تلاشمو کردم که به نکات مثبت دقت کنم و همه چی عالی میش رفت تا ساعت 12 که رفتم پاسگاه که اعلام حضور کنم برای دادگاه و اخرشم یه وکیل توی دادگاه بصورت تصادفی منو دید راهنمای کرد و قضیه اون روز حل شد ..

      من مثالهای زیادی دارم که توی بدترین شرایط که واقعا کنترل ذهن سخت بود با اسن دیدگاه که هر چی پیش بیاد مهم نیست چون خدای من ازم حمایت میکنه و مسیر درسته

      تونستم قضایا رو بطور شگفت انگیزی نتیجشو به نفع خودم تغییر بدم ..

      من بنده خدام و اون ارباب منه ..خودش گفته که تو بندگی کن بقیش با من ..

      من شاید به واسطه فرکانسهای ناجور گذشته با تضادهای زیادی برخورد داشتم ولی از یه جای به بعد تصمیم گرفتم کار درست انجام بدم و نتیجشم خدا وظیفشه به نفع من تمام کنه …خودش گفته ما شما رو خلق کردیم و هدایت شما بر ماست ..

      خدایا تنها تو را میپرستم و تنها از تو یاری میجویم …مرا به راه راست به راه آنان که بهشون نعمت عطلا کردی هدایت کن.

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  8. -
    ندا زارع گفته:
    مدت عضویت: 1361 روز

    درود به استادعزیز و تمامی دوستان

    برای اولین بار بعد از گذشت 4سال از زمان آشنا شدنم با استاد میخوام تجربه و نتیجه ایی یا نتیجه‌ هایی که به دست آوردم رو با شما به اشتراک بزارم

    خب سعی میکنم کوتاه و صریح بیان کنم

    من متولد 66 هستم و از همون نوجوانی فکرهام به سبک زندگی نسبت به هم سن هام و خانواده فرق داشت همیشه میگفتم زندگی باید بهتر باشه دنبال زیبایی بودم علاقه زیاد به سوارکاری و پرش که تو اون سن کم دنبال میکردن تلوزیون مسابقات کمی که داشت (خب کوتاه کنم)

    و خانواده همیشه منو بلندپرواز خطاب می‌کرد

    و می‌گفت در نهایت یه درس بخونی یه کار دولتی

    و ازدواج و بچه داری و دست مینداختن که تو بچه ایی و…

    خب من در 18 سالگی در سال 84 با اصرار و با انکار من در نهایت با پسرعمو ی خودم که واقعا حسی جز پسرعمو نداشتم و حتی یه درصد هم از نوع و سبک زندگیش خوشم نمیومد ازدواج کردم

    (فکر کنم نتونم کوتاه بیان کنم همینجا تشکر برای اینکه وقت گذاشتین)

    من اون موقع اصلا از قانون و آموزش چیزی نمیدونستم جز اینکه میشه متفاوت از خانواده زندگی کنی ؛؛ و خیلی نسبت به سنم مغرور بودم

    خب همزمان با ازدواج دانشگاه شروع شد

    و من همیشه به همسر سابق میگفتم دوست ندارم و در نهایت ازتو جدا میشم همیشه دعوا

    و با پادرمیانی خانواده یکم آروم می‌شدیم

    تو این 13سال زندگی دو دختر آوردم با تمام اختلافات من حق انتخاب پوشش، تنهابا دوست رفتن و حجاب نداشتم ..و بعد از گذشت 13سال

    و من با آشنا شدن با استاد در سال 99 با تمرکز روی زیبایی و نکات مثبت به راحتی در آرامش

    بدون اینکه کسی از خانواده متوجه بشه جدا شدم

    من بعد از جدایی تمرکز و دوره کردن فایل های استاد و استاد کوچی که داشتم و نحوه ی تدریسش دقیقا مثل اسناد بود پیش رفتم

    از 99تا 1400 فقط آموزش تمام دوستان قبلم

    که البته من فقط 3دوست داشتم حذف شدن خیلی آروم بدون اینکه حرف و سخنی باشه

    .ببنید من از 1400به 1401 منی که با پدرو خانواده تو جنگ بودم و قهر نمیدونم خودم به یه آدم دیگه شدم بهتر بگم خودم شدم رابطم با خانواده با بچه‌ام پر از عشق شده بود تو کارم پیشرفت کردم برای خودم مغازه زدم اون عشق رو از بقیه هم دریافت میکردم ، چقدر اطرافیانم فامیل همکار

    با من صحبت میکردن میگفتن چقدر در کنارت آرامش میگیریم چقدر حس خوبی داری ؛دوست داشتن من بهشون یاد بدم دوست داشتن با من صحبت کنن کسانی که قبل اینجور نبودن

    ️️️بازم تشکر هنوز همراهی️️️

    من خودم نمیدونم چطور احسام و بگم ببینید

    یه برگ درخت میدیدم با ذوق و عشق بود

    همه رو با عشق میدیدم هر روز صبح از پاییز 1400 به بعد انگار طبیعت منو صدا میزد ، میرفتم

    بدون کفش توی خاک و سبزه و سنگ راه میفرستم

    ناخودآگاه همونجا تو اون خاک و گل و سنگ هر جا بود سجده میکردم شکر میکردم

    ببینید واقعا حسم عجیب بالا بود اصلا انگار من ندای قبل نبودم شده بودم پر از عشق و اتفاق هایی که برام خوب بود و من میخواستم ولی درگرو آن نبودم یهو به طرز باور نکردنی برام فراهم میشد من وسط مغازم تو شلوغی عید انگار یهو یکی میگفت بشین با خودت باش به در و می‌بستم میشستم با یه شمع مدیتیشن میکردم

    شکر میکردم بعد دوباره با یه انرژی بالا شروع میکردم

    ببنید تو کار از لحاظ مادی بگم من سال 1400 اردیبهشت مغازه زدم و از شغل قبلی بیرون اومدم

    چون خواستم کل تمرکزم رشد این باشه

    ماهای اول فروشم بین 2تومن تا 10تومن بود نهایت تو همبن مسیر بهمن 1400 به یه مکان شلوغ تر مغازم جابجا شد من اصلا دنبال مغازه ی دیگری نبودم مغازه ی جدید اتفاقات بهتری رقم زد سرمایم بیشتر شد و از 50ت سرمایه رسید به 150ت (برا منی که با 5ت شروع شد خیلی شیرین بود این سرمایه)

    فروشم به طرز عجیبی رسید به ماهی 30ت

    من که قبلش نهایت یه ماه نزدیک ده بود فروشم

    و هر لحظه سپاسگزارتر بودم

    (من ندا از 99 شروع و تا خرداد 1401 با آموزش و تمرکز به نکات مثبت به خودم و زندگیم معنا دادم)

    و حالا فصل جدید زندگیم که شروعش از اردیبهشت 1401 بود

    تو اون فصل یکی از خواسته هام و تابلو آرزو تشکیل خانواده و ازدواج با عشق بود

    و یه سری ویژگی های مادی رو بیشتر نوشتم و فوکوس کردم البته ویژگی معنوی هم نوشتم

    .

    دقیقه از زمانی که خواستم نوشتم شرایط فرق کرد

    و یک مرد که کرد بود و عید از مغازم خرید کرد

    رفت و آمد هاش بیشتر شد اوشون یک هنرمند مجسمه ساز بود و امسال برای کار به یزد آمون

    یه 50درصد ویژگی های مادی که نوشتم داشت

    وایشون از من آبان ماه1401 رسما خواستگاری کردن (من از تابستون 1401 ذهنم رفت طرف رابطه

    و کمرنگ شد آموزشم وقت گذاشتم با خودم نقشه راهم و الان که مینویسم کلا حذف شد )

    و امروز به خودم اومدم دیدم من ندا وابسطه ی شدید شدم تو رابطه دیگه اون انرژی قبل در من نیست صفر نشده ولی خیلی کمرنگ شده،

    فروش سال قبلم به نصف رسیده ؛ تایم تمرکزم از مغازه خیلی کمرنگ شده ، رابطم با خانوادم دوباره مثل قدیم ، و صاحب مغازه گفته فقط امسال میتونی اینجا باشی، اون نگاه عاشقانم به اطرافم نیست ،؛ و من شدم اون چیزی که رابطم از من میخواد نه خودم ؛؛؛ همسرم الان یه هنرمند مهربون تاثیرگذار ولی ذهنیت مثبت نداره و زود به هم میریزه با کوچکترین رفتارم آموزش و مشاوره رو اصلا قبول نداره و همیشه داخل فضای مجازی

    انواع اخبارهای خوب و بد تایم خوابم قبلا 5صبح بود الان همیشه بدنم خستس

    من ندا تجربه ی تمرکز روی خودم و زیبایی ها رو داشتم و نتیجش شگفت انگیز بود

    و الان تجربه مخالفش رو دارم به خودم پشت کردم تا اونی باشم که بقیه میخوان و نتیجش

    یه نقاب روی صورتم هست با یه لبخند

    زندگیم رو دوست دارم ولی خودم باعث شدم با تغییر نگام و اولویتها خودم رو اذیت کنم

    و من ندا الان شعار نمیدم دوباره بلند میشم

    هر موقع نتیجم بهتر از قبل شد دوباره

    با شما بع اشتراک میزارم

    10مهر ماه 1402

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
  9. -
    ایمان بابایی گفته:
    مدت عضویت: 1734 روز

    سلام بر همه دوستانم و و عاشقتونم

    استاد سلاممم و درود بر شما

    چند وقتیه که داره همه چی برای من معجزه وار پیش میره و همه چی داره عین یه پازل برام چیده میشه نعمت ها الهامات و آدم هایی که کیفیت فوق العاده ای دارن و توی زندگی من هستن و نمیدونم باورتون میشه یا نه ولی همه یه جمله مشترک دارن که میگن ما برای تو هر کاری که بخوای میکنیم که این جمله تو چند نفرشون تو با رفتارشون مشخص بود

    خداوند داره بهم میگه که داستانی که چند روز پیش برام رخ داد رو بگم و ایمان دوستانم رو افزایش بدم :

    من دانشجوی ارشد هستم و یکی از تاپ ترین دانشگاه های ایران و تهران درس میخونم و خداوند رو سپاس گذارم همیشه برای این نعمت امااااا داستان از اینجا شروع میشه که من چند وقتی بود که یک موضوعی به شدت در پاره ای از مواقع ذهن منو درگیر کرده بود و اونم خدمت سربازی بود که چرا من با این همه زحمت و درس خوندن باید برم خدمت آخه

    من چون پدرم رو از دست داده بودم فک میکردم معافیت میتونم بگیرم چون تک فرزندم ولی به خاطر ازدواج مجدد مادرم خب چند سال پیش کلا کنسل شد اینو میگم که بدونید من همیشه دوست نداشتم برم سربازی و به قول استاد داشتم ازش فرار میکردم و بیشتر دعوتش میکردم و میگفتم فلانی اگر نبود من الان معاف بودم و این حرفا که یه چیز بیرونی اتفاقات رو رقم میزنه و مقصر دونستن اون که همگی تجربشو داریم

    این موضوع برام واقعا بولد شده بود و آدم های اطرافمم همش افرادی میشدن که دارن میرن خدمت و ازش فراری انو دوباره همین بحث و داستان که دقیقا مشابه داستان من بود

    دیگه واقعا داشت اوضاع وخیم میشد و میدیدم که این موضوع داره تمرکز منو میگیره

    یه شب واقعا دیدم این داستان منو داره از مسیر خارج میکنه مسیری که عاشقانه دوس داشتم توش حرکت کنم و کلی نتیجه داشتم از بابتش

    یادمه تو رخت خوابم سر بالکن خونه خوابیده بودم تنها و آسمونو نگاه میکردم و گفتم خدایا من نمیدونم من نمیفهمم توای که همه چیو میدونی تویی که اولی و آخری تویی که پنهانی و پیدا همه چی تویی تو بهم بگو من چی کنم تو آرومم کن و کمک کن به سمت در های همیشه باز رحمتت حرکت کنم

    تو همون حال هوا یاد افرادی افتادم که خیلی راحت معاف شده بودن یا خدمت سربازی خیلی راحتی داشتن هی مثال زدم گفتم ببین ایمان شده برا اینا اتفاق افتاده اینا که با تو فرقی نداشتن

    از فردا همش اونا رو هی مثال میزدم هر وقت نجوا میومد حالم بد میشد و تغییرات شروع شد آدم هایی میومدن که میگفتن بابا خدمت عشق و حاله یا کسایی که میگفتن معجزه وار ما معاف شدیم واز این جور داستانا

    گذشت تا یکی از دوستام اومد پیشم و بحث خدمت شد و گفت ایمان تو که خدمتت راحته و اینا گفتم چطور گفت بابا من خودم برات اوکی میکنم تو دلم گفتم خدایا شکرت خدایا شکرت

    گفتم چطور گفت نگران نباش و اینا و فرداش منو برد تو یکی از پادگانای شهرم که وقتی رفتم اونجا دیدم بابا دانشگاه ما از اونجا سخت تر میگیرن از بس به قول خودمون کویت بود

    تمام افراد میومدن کار منو انجام میدادن و بعد ازم تشکر میکردن یعنی من مونده بودم میگفتم خدایا یعنی در این حد که تشکر کنن ،ازم و کارامو جلو میبردن

    کادری اونجا میگفت آقا ببخشید ما اینجا وسیله پذیرایی جز چایی نداریم و انگار من سردار بودم و اونا سربازای من

    داستان از این قرار شد که گفتن آموزشی نداری و به جاش تو شهر خودت میای اینجا چند روز کلاس یعنی آموزشیم کلا پرید و کسایی که در جریانن میدونن این یعنی چه معجزه ای که آموزشیت بیوفته شهر خودت اونم شهری که اصلا مرکز آموزشی سربازا نیست یعنی شهر ما اصلا دوره آموزشی تا حالا برگذار نشده و نمیشه

    و 6 ماهم از سربازیم کم کردن و مسیر خدمتم تا خونه پیاده 45 دیقه راهه یا کمتر و با ماشین 5 دیقه و فقط صبح تا ظهرم هست مثل کارمندا

    و کلا سربازیم حول و حوش یک سال شد با این شرایط که وقتی برم شک ندارم کویت تره چون دیدم دوستایی که یه روز اونجان و سه روز خونه یا کسایی که کلا 2 روز تو هفته میرن .من به معجزات خداوند عادت دارم و میدونم اونجا خیلی داستان راحت تره.

    موضوع داستانای اخیر هم چند روز بود که منو درگیر کرده بود ولی به شکل متفاوت که من از این ور بوم افتادم من راستش هم عقیده بودم با استاد چون بلاخره از خودشون یاد گرفتم اماااا من میومدم به بقیه توضیح میدادم که بابا هر کسی نتیجه کار خودشو میگیره و هی با هر موجی شما نپرید توش و با یکی دوتا از دوستام بحث میکردم

    یعنی دقیقا منم همراه اونا تو موج افتاده بودم و خلاف اونا داشتم شنا میکردم اماااااا تو وقتی توججهت روی موضوع نا خواسته باشه مهم نیست چقدر شناگر خوبی هستی مهم اینه که موج تورو میبره و وقتی دستتو کنی تو آتیش لاجرم میسوزی

    دیگه داشتم اخبارو دنبال میکردم ولی نه هر دیقه و میومدم مثلا اعتراض هنرمندارو میدیدم ولی خب توی موج بودم

    دیشب دیدم اوه اوه ایمان باز داری کج میری و داری از مسیر خارج میشی و به خودم گفتم که دیگه به هیچ نوعی توجه نمیکنم و داستان اعتراض 88 و استاد عباسمنشم که فک کنم تو دوره 12 قدم استاد توضیح داده بودن تو پس ذهنم بود و گفتم دیگه نمیپرم تو موجی که اینقدر قدرت داره که منو با خوش میبره و کنار این رودخونه بین این درختای زیبا قدم میزنمو راه خودمو میرم

    و امروز صبح که طبق عادت هر روزم که صبحم با سایت استاد شروع میشه این فایل حجت رو بر من تمام کرد و طبق قانون بی تغییر خداوند به هر آنچه توجه کنی حتی با مخالفت با کسایی که به اون موضوع نادلخواه تو توجه میکنن لاجرم تو هم همراه میشی و نتایج اونا رومیگیری

    موضوعی که هست اینه که واقعا پیش خودم فکر میکنم که با مرگ هر کسی که اون فرد تموم نمیشه و اون تازه برمیگرده به اصل خودش و این که من فکر کنیم اگر یکی فوت شد به هر دلیلی بگم جوون بود طفلی بهش ظلم شد و اینجور حرفا یعنی بازم قانون رو نفهمیدم چون ظلمی به هیچکس نمیشه و هر چیزی درست سرجای خودشه .

    پس شایید اگر مرگ رو با تموم شدن یکی ندونیم و تازه شروع داستان اصلی بدونیم و به قول خالق :

    وَلَنَبْلُوَنَّکُمْ بِشَیْءٍ مِنَ الْخَوْفِ وَالْجُوعِ وَنَقْصٍ مِنَ الْأَمْوَالِ وَالْأَنْفُسِ وَالثَّمَرَاتِ ۗ وَبَشِّرِ الصَّابِرِینَ

    الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ(بقره 156_155)

    بیاییم و بگیم بابا ما خودمونم یه روزی میریم ما خومونم قراره به اصل خودمون برگردیم پس این داستان ها چیزی نیست و ما خودمون هم میمیریم.با این تفکر که خودم باید روزی هزاران بار به خودم بگم که یادم بمونه خیلی دربند مسایل حاشیه ای نمیشیم

    استاد دوستت دارم با تمام وجودم

    و دوستان عاشق شما و کامنتای زیباتون هستم

    خدا نگهدار همگی

    ایمان

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 40 رای:
  10. -
    سعیده شهریاری گفته:
    مدت عضویت: 1290 روز

    سلام به استاد عزیزم. به راهنما و هادی من در تمام لحظات زندگیم و دست قدرتمند خدا برای همه ی مسائل زندگی

    سپاسگزارم برای این صحبت های پر از آگاهی شما ،که دقیقا مثل آب شیرین و گوارای یک چشمه هست برای منِ تشنه شنیدن و شنیدن ….

    ازینجا شروع میکنم که تو یکی از جلسات دوازده قدم گفتید:

    «اونایی بیشترین خرید رو از ما دارند که اسمشون پایین سایت هم هست ، کمترین کامنت رو گذاشتند !درصورتیکه خریدهای اونا به علت نتایجی هست که گرفتن ،اما چیزی از نتایجشون نمیگن،اما من کم کاری اونا رو جبران میکنم با گفتن تجربیات خودم…»

    همونجا به خودم قول دادم همیشه از نتایجم بنویسم ، حتی شده یک نفر با دیدنشون انگیزه بگیره ، من رسالتم رو انجام دادم …

    استاد برای این دسته فایل ها که اول تو اینستا میاد بعد اینجا ،

    حس کسی رو دارم که توی یک سمینار بزرگی نشسته ،و شما دارید برای جمع کثیری که قابل شمارش هم نیست صحبت میکنید ! و من کجا نشستم ؟ تو این سالن عظیم و پر از صندلی های تو در تو!

    نشستم ردیف اول…صندلی نزدیک به سن!

    انقدر بهتون نزدیکم که با چند تا قدم کوتاه بهتون میرسم ، حتی میتونم باهاتون چشم تو چشم بشم ،حتی اگر میکروفن نداشته باشید صداتون رو می‌شنوم !

    انقدر احساس نزدیکی دارم به شما،به این صحبت ها ….

    در صورتیکه قبلاً ! حتی ته ته این سالن بی انتها هم نبودم

    شاید پشت در این تالار هم نبودم !

    من اون روز هارم داشتم این روز هارو دارم ، واسه همین خووب میتونم مصداقی باشم برای کسی که اینستاگرام رو بوسید و گذاشت کنار

    و تمرکزش رو گذاشت روی سایت شما !

    و اینجوری جاش توی این سالن بی انتها عوض شد!

    و نتنها جاش عوض شد که زندگیش عوض شد !

    انگار قبلا از پشت یک عینک دودی دنیارو میدید و الان با کیفیت 4G با پوشش میلیون ها رنگ !!

    آره آره من همون بلاگری بودم که تو اینستا ،وظیفه خودم میدونستم که حمایتگر صدای مظلوم باشم ،شعارهای جدید اختراع کنم !همدردی کنم با اقصی نقاط جهان !

    در دوران پاندمی و بیماری ،وظیفه ی خودم میدونستم که به عنوان پرستار icu آگاهی بدم ،هشدار بدم،امار بدم ،مقصر پیدا کنم !داستان آدم های رو بنویسم که با این بیماری از دست رفتن و …و….

    نتیجه چی بود ؟ با هر پیک بیماری ،اولین کسی که سروته میشد و مثبت، من بودم !

    اونیکه که به داد همه می‌رسید ،اما وقتی خودش مریض بود هیچ کس نبود به دادش برسه من بودم !

    من حالیم نبود ، من قانون نمی‌دونستم ،همش فکر میکردم جهان ی جاییش مشکل داره !

    میگفتم خدایی که مارو تو ایران افریده با این همه مشکلات !!! روش میشه اون دنیا مارو باز خواست هم بکنه ؟

    همش دنبال مهاجرت بودم،اما هرچقدر بیشتر تلاش میکردم ،بیشتر ازش دور میشدم !

    وقتایی که کشیک های سنگین داشتم ، با تعداد بیمارانی زیاد و پرستار کم ،وقتایی که شب تا صبح میدوئیدم و صبح وقت تحویل بخش ،بجای اینکه مسئول بخش ازمون تشکر کنه،حتی به ترک سقف دیوار هم گیر میداد، با تموم وجودم تشعشعات نفرت رو حس میکردم که از بدنم داره ساتع میشه

    وقتی همیشه بیشترین کارها اعتباربخشی و بازدید رو من برای مسئول بخش انجام میدادم و آخر از همه به من نمره کمترمیداد، حتی قابلیت اینو داشتم سر از بدنش جدا کنم !

    چه وقتا که بعد کشیک با گریه رفتم خونه … چه خواب ها که توش من ی غولی بودم که میخواستم مسئول بخشم رو تکه تکه کنم و ازین حجم خشم از خواب میپریدم و تمام فامیل فهمیده بودن من چقدر مشکل دارم سرکارم و هرکسی به نوبه ای میخواست درستش کنه و خراب و خرابتر میشد !

    وقتی با همسرم سر فوتبال مشکل داشتم ،از روز اول زندگی باهاش جنگیدم

    جنگیدم ،خواهش کردم ،گریه کردم ،دعوا کردم ،قهر کردم

    که یکم ازین وقتی که برای فوتبال دیدن میزاری برای من بزار ، نتیجه چی بود ؟

    فوتبالش از گوشی و تلویزیون به رفتن ورزشگاه‌ها تو شهر …بعد همینطور از من جنگیدن و عطشش اون به فوتبال بیشتر و بیشتر

    و آخر این تلاش بیهوده به جایی رسید که خودش سرپرست یک تیم تو لیگ ٣کشور شد 😐 و دیگه فقط تو شهر نبود ،استان به استان سفر میکردن !!!!

    وقتی برای حجاب با خانواده م میجنگیدم و فکر میکردم مقصر اونا هستن که با این افکارش دارن زندگی منم تحت تاثیر قرار میدن ، و هی اوضاع بدتر و شکرآب تر میشد ،و آخر کار به جایی رسید آمبولانس اومد دم در خونه و مادرم رو بخاطر فشار عصبی بردن !!!!

    و من مستأصل و بیچاره تر از همه جا که چرا زندگی عادی بقیه جزو رویاهای منه؟

    به کدوم منطق ؟ به کدوم گناه ؟

    گناهی نبود اما منطق چرا !

    من نمی‌دونستم قانون چیه ! نمی‌دونستم باری به هر جهت نیست این جهان !

    قرآن رو می‌خوندم ولی هیچ وقت نمی‌فهمیدم دقیقا چی میگه !

    بوسش میکردم و میزاشتم روی سرم…

    از زیرش رد میشدم اما هیچ وقت بهش فکر نمی‌کردم چه جوری می‌تونه پشت و پناهم باشه !؟

    و اگر هست چرا انقدر زندگی سخته ؟ پس تا کی این گاری به من وصله ؟ کی این سربالایی تموم میشه ؟ کی من دیگه قرص خواب نمی‌خورم ؟ کی دیگه نمیشینم به انواع و اقسام روش های خودکشی فکر کنم ؟کی رنگ خوشبختی رو میبینم ؟؟؟

    چی شد ؟ سوال پرسیدی ؟تا کی وصله ؟

    جهان پاسخ داد :تا زمانی که خودت برگردی و لولای این گاری رو باز کنی و هولش بدی ته دره!!!

    تا زمانی که بفهمی «وَنَفَخْتُ فِیهِ مِنْ رُوحِی »دقیقا یعنی چی !

    یک تیکه از خدا تو وجودت هست یعنی چی !

    خالق زندگی بودن یعنی چی !

    مسئولیت بر عهده گرفتن یعنی چی !

    اصلا قرآن یعنی چی ؟؟؟؟؟؟

    و من همون آدمم که وایسادم ، دستامو بالا بردم و از خدا کمک خواستم …

    و خدا لبخند زد و سید حسین عباسمنش رو برای من فرستاده تا بفهمم و درک کنم قرآن رو…

    تا یاد بگیرم قوانین زندگی و جهان رو…

    که سنت الهی رو …

    که چه جوری زهر هلال زندگی رو به شهد شیرین تبدیل کنم …

    آره …من الان اینجام !

    زندگیم رو ساختم ! در صلح و آرامش با خانواده … در بهترین بخش بیمارستان با بهترین سرپرستار و بهترین کشکیک و بهترین همکارا کار میکنم ! اثری از علاقه افراطی همسرم به فوتبال نیست و همه چیز به صورت کاملا هدایتی اتفاق افتاد که امسال کلا بیخیال فوتبال باشه و تمرکزش رو بزاره روی بیزینسش و البته خودش هم بسیار خووووشحال و خرسنده بدون اینکه من ! کوچکترین دخالتی توش داشته باشم !!!

    من هر روز هدایت میشم … به جای بهتر … به حرف بهتر …به شیفت های بهتر …به عکس العمل بهتر …

    اصلا زندگی بر اساس هدایت که از استاد عباسمنش یاد گرفتم شاید به جرئت بگم بزرگترین درس این سی سال عمرم بوده !

    همش و همش مدیون استاد عباسمنش ….. تموم مطالب سایت و دوره جادویی دوازده قدم هستم و خدارو بینهایت سپاسگزارم …

    برای این آرامشی که الان دارم …. برای قدرت کنترل ذهن … برای توجه به زیبایی ها … برای «صدق بالحسنی »بودن …

    که زندگیم رو ،روی فرکانس آرامش تنظیم کرده 😍

    و شک ندارم بزودی پاداش هایی از هر طرف میرسه که الان به خوابمم نمی‌بینم 😊🌸

    در پناه الله یکتا ، از اصحاب یمین باشید 🌸🌸🌸🌸

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 41 رای:
    • -
      سعیده شهریاری گفته:
      مدت عضویت: 1290 روز

      بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِیمِ

      وَلِلَّهِ غَیْبُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَإِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فَاعْبُدْهُ وَتَوَکَّلْ عَلَیْهِ ۚ وَمَا رَبُّکَ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُونَ(١٢٣هود)

      و هر چه در آسمانها و زمین پنهان است همه برای خداست و امور عالم همه به خدا بازگردانده میشود،او را بپرست و بر او توکل کن، و پروردگار تو از آنچه می‌کنید غافل نیست.

      =====================================

      نشانه ی روزانه من : ٢آذر ماه ١4٠٣

      خیلی دور … خیلی نزدیک …

      کامنتم رو با این تیکه از داستان هدایتم شروع میکنم که در اولین سالگرد شاگردیم توی سایت نوشتمش.

      به امید الله ،به شرط در قید حیات بودن،یک سال بعد ،با نتایجی که الان تو رویاهام هم نمی‌بینم،این متن رو آپدیت میکنم.

      راستش الان …یک اتفاقاتی توی زندگیم افتاده،یک در هایی برام باز شده…یک تجربه هایی داشتم که اون موقع که داستان هدایتم رو نوشتم به هیچ عنوان در رویایِ رویایِ رویامم نمی‌دیدم ….

      یعنی اگر خود خدا میومد پایین می‌گفت تو توی ٢ سال آینده انقدر پیشرفت می‌کنی و این همه اتفاقات عالی رو تجربه می‌کنی،من می‌گفتم شوخیت گرفته؟!اصلا امکان نداره..!

      خداروصدهزار مرتبه شکر برای تک به تک ردپاهایی که با عشق گذاشتم…

      برای ایمانِ خودم مینویسم و برای سعیده ی سال های آینده …و برای توکل دوستان عزیزم که این کامنت رو میخونند…

      چه توصیه ای بهتر از توصیه ای که تو داستان هدایتم نوشتم؟!

      و برای شما دوست عزیز ،که قدم به این جهان توحیدی گذاشتی یک توصیه دارم : استمرار استمرار ،نتایج پشت دره،خدا منتظره که شما در رو بروی نعمت هاش باز کنید

      وَالسَّابِقُونَ السَّابِقُونَ ﴿١٠واقعه﴾

      و (سومین گروه) پیشگامان پیشگامند،

      أُولَٰئِکَ الْمُقَرَّبُونَ ﴿١١واقعه﴾

      اینان مقربان اند

      فِی جَنَّاتِ النَّعِیمِ ﴿١٢ واقعه ﴾

      در بهشت های پر نعمت اند.

      استاد عزیزم،دست قدرت الله روی زمین!

      سرت سلامت

      عمرت با عزت و طولانی

      قلبت پر از نور خدا

      دوستون دارم از روشنی قلبم

      به امید دیدارتون در بهترین زمان و مکان

      قلب فراوان فراوان فراوان

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 30 رای:
      • -
        سینا احسنی گفته:
        مدت عضویت: 831 روز

        سلام به خانوم شهریاری عزیز

        دقیقا من الان داشتم سوره واقعه رو میخوندم و با خودم فکر میکردم کاشکی منم از اون مقربان خدا باشم که روی تخت میشینن و واسشون مشروب سرو میکنن (البته شراب الهی منظورمه ها:)))

        ولی گاهی وقتام با خودم میگم بابا من جزو همون اصحاب یمین هم باشم از سرم زیادیه

        (میشینم زیر سایه درخت میوه و اینام که دم دسته خودم میرم میچینم میخورم دیگه:)))

        آخه میترسم واسه مقرب شدن بخوام تخت گاز برم یهو بزنم تو شونه خاکی و کلا همه چی به فنا بره:)))

        فعلا فقط هدفم اینه که جزو اصحاب شمال و جهنمی ها نباشم که از شر درخت زقوم و چرک و خون و آب جوش خلاص بشم تا بعدش ببینیم چی میشه:)))

        واقعا عجب اهرم رنج و لذتی داره این قرآن یعنی یجوری از جهنم میترسونت و به سمت بهشت میکشدت که اگه کوآلا هم باشی با سرعت یوزپلنگ شروع به دویدن میکنی:)))

        الهی شکرت بابت این آتیشی که به جونم انداختی و این شور و شوق و انگیزه ای که درونم فعال کردی

        در پناه حق سالم و شاد و خوشبخت باشید

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
      • -
        اذر گفته:
        مدت عضویت: 1418 روز

        سعیده ی عزیز

        امروز هدایت شدم به چندتایی از کامنت هایی که گذاشته بودید و پروفایل گوهر بارتون

        لطفا از نتایجی که به تازگی گرفتی و تغییرات مثبت زندگیت بیشتر برامون بگو تا باور های ماهم تقویت بشه

        ممنون بابت تک تک کامنت های پر از آگاهیت️

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
    • -
      محمد حسین تجلی گفته:
      مدت عضویت: 2233 روز

      سلام سعیده خانم

      وقتتون به خیر

      امیدوارم همین الان که دارید این کامنت من رو می خوانید حال دلتون عالیییی باشه

      سپاسگزارم 🙏🏻🙏🏻🌺💯 چقدر چقدر چقدررررر عالی و زیبا نوشتید

      واقعا اشک‌ تو چشمای من جمع شد

      واقعا تو نویسندگی و کنار هم گذاشتن کلمات استاد هستید 👌🏻😊

      دست مریزاد

      خیلی زیبا وقایع زندگی خودتون رو با قلم زیباتون به تصویر می کشید

      من خیلی از نوشته های شما درس می گیرم

      و می خواهم بهتون بگم که اونجایی که گفتید :

      «اونایی بیشترین خرید رو از ما دارند که اسمشون پایین سایت هم هست ، کمترین کامنت رو گذاشتند !درصورتیکه خریدهای اونا به علت نتایجی هست که گرفتن ،اما چیزی از نتایجشون نمیگن،اما من کم کاری اونا رو جبران میکنم با گفتن تجربیات خودم…»

      همونجا به خودم قول دادم همیشه از نتایجم بنویسم ، حتی شده یک نفر با دیدنشون انگیزه بگیره ، من رسالتم رو انجام دادم …

      دقیقا میدونم کجاست قدم دوم جلسه ثروت 👌🏻🙂 بگذریم….

      ✔️💯 من دقیقا همون آدمیم که بی نهایت از نوشته های شما انگیزه می گیرم و با خوندن چندین و‌ چند بارشون ایمان خودم رو قوی تر می کنم 😍

      ✔️ سعیده خانم دوست داشتم بهت بگم که داری عالی رسالت خودت رو انجام میدهی 🙂🤍

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1290 روز

        سلاااام به محمدحسین عزیززز چطوووری پسر ؟ مررررسی از این حجم از لطفت 😍

        بزار بهت بگم امشب چطوری دست خدا شدی

        من الان شیفتم ، شیفت شب ، وقت شام کنار همکارام ، طبق روتیشنون شرروع کردن در رابطه با ناخواسته هاشون صحبت کردن علی الخصوص ناخواسته های در حال حاضر کشور

        آقا ما هی چپمون رو نگاه کردیم، هی راستمون رو نگاه کردیم هی دنبال ی چیزی بودم که حواسم رو به چیز دیگه ای جلب کنم …

        ساعتی هم بود که هرشب نت قطع بود،ولی ی حسی منو کشوند سمت گوووشی و دیدم عههه نت داااارم که بابا

        بعدم اومدم تو سایت دیدم کنار کله ی مبارک من نقطه آبی گذاشتن گفتم that’s right! بهتر ازین نمیشه !

        یعنی جواب هایی اینجا روی کامنت من میاد اندازه ۵٠٠ تا کامنتی که تو اینستا می‌گرفتم منو سرذوق میاره😍😍😍😍 از بس انرژی بچه ها فوق العاده ست

        خلاصه پسرر ،دمت گرم ، با خوندن کامنتت اصلا مسیر ذهنم عوض شد و تونستم راحت توجه م رو کنترل کنم

        واقعا خدا از کجاها به آدم کمک میرسونه 😍

        «وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لا یَحْتَسِبُ وَ مَنْ یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ»

        عالی باشی همیشه 💕💕💕

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
        • -
          حمید امیری Maverick گفته:
          مدت عضویت: 1276 روز

          سلام و درود به بمب انرژی سایت …

          کامنتات معرکه است، بی نظیره. خداوند رو شاکرم که منو هدایت می‌کنه به کامنتهای ارزشمند شما. چقدر با خودت در صلحی، چقدر بی نظیر داری روی خودت کار می‌کنی و نتیجه میگیری.

          خدا رو صد هزار مرتبه شکر

          خدا رو صد هزار مرتبه شکر

          کامنت هات سراسر انرژی مثبته، وقتی میخونم به شدت ذوق زده میشم. امیدوارم همونجوری که دیدن پاسخ محمدحسین باعث حال خوبت شد، دیدن کامنت من هم انرژی‌ مثبت بهت بده. چقدر لذت میبرم وقتی میبینم توی کامنت ها از آیات قرآن استفاده میکنید، بی اختیار اشک به چشمم میاد و ایمانم به رب العالمین بیشتر میشه. قدردانت هستم که با قلمت یاد خدا رو در دل اهل ایمان بیشتر می‌کنی.

          یه نکته توی کامنتت بود که اشاره کردی به صحبت استاد در دوره دوازده قدم، و تعهد شما به نوشتن کامنت و مکتوب کردن تجربیات تون. اینکه من شما رو تحسین میکنم و میگم خیلی عالی دارید روی خودتون کار میکنید و رشد میکنید یه نکته اش همین بود. منم همون کلمات استاد رو شنیدم ولی برداشت من چی بود، گفتم خب منم بیام شبیه اونهایی باشم که بیشترین نتایج رو دارن و کامنت نمیذارن، ولی شما برداشتت این بود که رسالتی که بر عهده همه مون هست رو ادامه بدیم. همون‌جوری که حافظ میگه : من که ره بردم به گنج حسن بی پایان دوست ؛ صد گدای همچون خود را بعد از این قارون کنم‌

          ذیل ماجرای حضرت یونس در قرآن یه نکته گفته شده، که یونس با گفتن جمله «لا اله الا انت، سبحانک إنی کنت من الظالمین» وقتی مسئولیت همه اتفاقات زندگیش رو پذیرفت ، از مسیر اشتباهش برگشت به مسیر هدایت توحیدی رب العالمین چه پاسخی دریافت کرد؟؟

          سیستم انرژی و قانون الهی اینجوری پاسخ میده :

          فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّیْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ ۚ وَکَذَٰلِکَ نُنْجِی الْمُؤْمِنِینَ۸۸انبیا

          کسی که در مدار هدایت الهی خودش رو قرار بده ، سیستم بهش پاسخ مثبت میده، از اندوه و ناراحتی نجاتش میده و این چنین اهل ایمان نجات پیدا میکنن.

          از درگاه خداوند همواره برای شما حال خوب و انرژی مثبت و الهی رب العالمین رو درخواست میکنم، همواره و هر ثانیه در مدار هدایت الهی باشید و جریان دائمی نعمات و ثروت‌ها به راحتی به زندگی تون جریان داشته باشه. إلهی آمین

          «انک انت الوهاب»

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
          • -
            سعیده شهریاری گفته:
            مدت عضویت: 1290 روز

            سلام حمید عزیز ،از دیشب که کامنت رو خوندم و جواب دادم کلی اتفاق خوب افتاد …

            دیشب وقتی رفتم روی نشونه روزانه م و یک فایل اومد از استاد به اسم معضلی ویرانگر به نام جلب توجه !

            و قبل اینکه خود فایل رو ببینم ی کامنت از اون پست من رو واقعا تکون داد …

            یکی از بچه ها نوشته بود که یک باگ تو خودش پیدا کرده که عادت کرده بوده به چک کردن دیدگاه هاش تو سایت که چندتا لایک خورده !

            باور نمیکنی ،ی چند لحظه جهان از حرکت وایساد برام !

            شبیه مهندس هواپیمایی که قبل از پرواز فهمیده ی پیچ اصلی چرخ هواپیما درومده!

            هم شوکه بودم از چیزی که کشف کردم هم خوشحال !

            آره آره ، این باگ من هم بود، من همش داشتم چک میکردم دیدگاه هامو ،همش پایین سایت اسم بچه هارو میدیدم،هروقت اسمم تو چند نفر برتر بود کلی ذوق میکردم !

            بعد نشستم فکر کردم چرا باید این پیچ چرخ اصلی هواپیما درومده باشه و این همه مدت من متوجهش نبودم؟

            یکم برگشتم عقب ،رسیدم به اینستا و اون عادت ،گرفتن توجه دیگران با پست های انفجاری !

            ساعت ها وقت گذاشتن برای تولید محتوا فقط برای گرفتن چندتا کامنت بیشتر !

            بعد رفتم عقبتر ! یادم اومد ! بچگی و تربیت خانواده ، شرطی بودن دوست داشتن ها ،تایید طلبی از خانواده برای حفظ شخصیت و اعتماد به نفس

            تلاش برای جلب توجه بخاطر جبران کمبود محبت !

            حمید عزیز،من دوباره برگشتم جوابی که به کامنتت داده بودم رو خوندم ،جواب قبلیم رو به محمدحسین جان هم خوندم

            دوباره ی چند ثانیه مکث!ی پیچ شل دیگه پیدا کردم که وصل بود به پیچ اصلی !

            من مدام داشتم مقایسه میکردم این سایت و اینستام رو !

            و هی داشتم به بقیه میگفتم آی ملت! من تو اینستا خیلی فالوئر داشتم خیلی کامنت داشتم !

            شاید از صدتا

            نود تاش صرفا انتقال احساساتم بود که بگم چقدر خوشحالم اینکه نقطه نظراتتون رو میخونم

            ولی اون ده درصد !

            اون باگ بود !

            اون ده تا بوی جلب توجه میداد!

            پسر من ی باگ بزرگ پیدا کردم امروز ! من تونستم ی پیچ دیگه از هواپیما رو قبل از پرواز سفت تر کنم !

            امروز مهمونی دعوتم ،از دیروز فکرم مشغول بود کدوم لباسم رو بپوشم !اما الان قاطعانه تصمیم دارم هرچی که به نظر خودم خوبه و توش راحتم رو بپوشم بدون هیچ نگرانی !

            من یک قدم دیگه پیش رفتم تو زندگی به سبک شخصی !

            ممنونم ازت واقعا …

            دمت گرررررررررررم 🫶

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 21 رای:
            • -
              حمید امیری Maverick گفته:
              مدت عضویت: 1276 روز

              سلام و درود به شما خواهر بزرگوار و ثروتمندم.

              ان شاالله همیشه سلامت و شادکام و متنعم باشید.

              تفاوت کامنتهای این سایت با اینستا اینه که خود ورود به همین سایت بر اساس هدایت اتفاق افتاده، و همینطور گفتگوی افراد با شخص هم فرکانس خودشون، بقول استاد عباس منش که همیشه میگن جنس کامنتهای سایت فرق داره با اینستا. از طرفی کامنت های اینجا اول باید تائید بشن تا ارسال بشن پس جایی برای کلمات منفی نیست.

              حقیقتش رو‌ بخواین من خودم هم به شدت ذوق زده میشم از دیدن اون نقطه آبی 😂😂

              ماجرای بوق زدن تو صراط مستقیم چی بود دیگه ؟ اینقدر خندیدم به این جمله ت 😂😂😂 من یه عادت بسیار بسیار ناپسندی دارم که هر بار سعی میکنم ترکش کنم بازم نمیشه ، اونم زدن آینه ماشین بغلی با آینه سمت شاگرده. یعنی اگه کسی تو حین رانندگی درست رانندگی نکنه یا جای نا مناسب بایسته از کنارش رد میشم با آینه ام آینه اش رو میزنم، آینه سمت راستم پایه اش کلا ول شده 😂 خدایا خودت همه مریضها رو شفای عاجل عنایت فرما 😂😂 خلاصه اگه دیدی کسی توی صراط مستقیم آینه تون رو زد به احتمال زیاد منم 😂😂😂

              چه عالی اون کامنت رو ربط دادین به آیه قرآن. مثال یک نفر اهل ایمان بر دویست نفر پیروز میشه. این نشون دهنده آگاهی عالی شماست. توی کامنت دوم در مورد موضوع اون فایل جلب توجه گفته بودین. مثال چک قبل از پرواز هواپیما.‌ این موضوع پاشنه آشیل خود منم بوده و واقعاً هنوزم باهاش درگیرم. شما خیلی خوب شناساییش کردی. من اگه بخوام برگردم به ریشه های این موضوع باید تمام سالهای کودکیم رو زیر و رو کنم و … مدتها بود که میدونستم توی این موضوع عزت نفس و جلب توجه مشکل دارم و باید روش کار کنم. چیزی نیست که با نادیده گرفتن از بین بره، اون زیر میمونه، و مدتها صبر می‌کنه تا به وقتش ناخودآگاه خودش رو آشکار کنه. یه جاهایی با دیدن الگوهای منفی یاد گرفتم اعراض کنم و بهتر عمل کنم ولی جهاد اکبر نیازه برای کار کردن روی ریشه های عزت نفس. عزت نفسی که از کودکی آسیب ببینه خیلی تلاش لازمه برای ساختنش.

              خیلی ممنونم که با این کامنت ارزشمندت به منم یاد دادین که بیشتر و بیشتر دقت کنم و پاشنه آشیل خودمو بشناسم، اینم بخاطر اینه که داری عالی روی خودت کار می‌کنی.

              در پناه جان جانان رب العالمین جان عزیز همواره سلامت و شادکام و ثروتمند و سعادتمند و متنعم باشید.

              توی صراط مستقیم مراقب آینه تون هم باشید.

              Maverick’s in position

              🤩😉😂😂😂😂

              راستی دختر خوب ، چرا داستان هدایتت رو نمینویسی؟ تا الان دوستان زیادی به من گفتن که داستان هدایت من براشون انگیزه بخش بوده، ببین من با اون قلم و داستان داغونم. بعد تو که اینقدر خوب و عالی روی خودت کار کردی، تجربیات عالی داری ، به لطف الهی قلمت هم خوبه، بذار داستان هدایتت آگاهی بخش بقیه دوستان باشه.

              این هم یه پیشنهاد بود، هم یه درخواست دوستانه البته با کمی فضولی و اجبار 😂😉

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
          • -
            سعیده شهریاری گفته:
            مدت عضویت: 1290 روز

            سلاااام پسرر چطوووری ؟ اوضاع ردیفه ؟ مررررسی که برام نوشتی

            من عاشق این کامنت های سایتم ،باور کن اون موقع که تو اینستا ،بلاگری میکردم صدنفر دایرکت میدادن تو چه خوب مینویسی یا هر تعریف دیگه ای ! اماااااا

            انرژی این ی گردالی آبی روی کله ی پروفایلم

            و رفتن به قسمت پاسخ به دیدگاه شما

            از صدتا کامنت و دایرکت ایسنتا بیشتره،

            لذت بخش تره ،هیجان انگیز تره

            یاد اون حرف استاد افتادم که می‌گفت الله تو قرآن گفته ،یک نفر از شما اگر ایمان داشته باشه بر ٢٠٠نفر پیروزه 😁 حس کامنت اینجا در برابر کامنت اینستاست

            من بی نهایت ازت ممنونم برای وقتی که میزاری ،برای دقت بی نظیرت تو انتخاب شعرها و آیه ها !

            یعنی قشنگگگگ آدم رو سر حال میاره !

            حالا بزار بهت بگم یکی از تاثیر های کامنت شما برای گسترش این انرژی رو

            من داشتم از یک الگو ثروت که پدر همکارم هست کامنتس می نوشتم که سعی کردم به شکل همون داستانی که شنیدم باشه تا خوندنش برای بچه ها لذت بخش تر باشه ،برای همین تو نت گوشی نوشته بودم و نصفه مونده بود

            حالا به لطف شما میرم برای ادامه اون کامنت و انشالله تا شب میفرستمش😍

            مرسی از تبادل انرژی فوق العاده ت🌺🌺🌺

            همین فرمون پیش برو که افتادی تو صراط المستقیم 😍

            مارو دیدی برامون بوق بزن خودش حال میشیم 😂❤️

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 12 رای:
          • -
            صحرا دختر طبیعت گفته:
            مدت عضویت: 2681 روز

            سلام دوست خوب و پر انرژی خوبم 🙋🏽‍♀️🙂➕🌻

            حمید آقای عزیز

            الهی که در مدار شادی و لذت ، فراوانی و نعمت و عشق و آرامش باشید 💚🙏🏽💚

            واقعا هدایت شدن تک‌ تک ما ها داستان جالبی داره ، چرا که منم از خواندن کامنت های شما ، نه فقط انرژی خوب می‌گیرم ، بلکه یاد میگیرم و خیلی تحسین تون میکنم که در این دانشگاه توحیدی هستی و چقدر آگاهانه داری روی خودت کار می‌کنی و نه تنها کلام استاد رو مرور می‌کنی ، بلکه در کلامت از آیات قرآن و اشعار زیبای مولانا و حافظ استفاده می‌کنی ، عالیه

            👏🏼👏🏼👏🏼

            میانگین امتیاز به دیدگاه بین 4 رای:
            • -
              حمید امیری Maverick گفته:
              مدت عضویت: 1276 روز

              سلام و درود به شما

              سپاس فراوان از محبت تون. خدا رو شاکرم که توی این سایت در کنار شما اعضای خانواده ام ، در اشتیاق همدیگه اثر مثبت می‌ذاریم و به بهتر شدن نتایج همدیگه کمک میکنیم. واقعاً یکی از خواسته‌های من اینه که بتونم اونقدری نتایج بدست بیارم و اونقدری مثبت روی خودم کار کنم که نتایجم و کامنتهام بتونه تاثیرگذاری حداکثری داشته باشه برای اثبات این باور که میشود ، اگه کسی تونسته پس همه میتونن.

              در پناه رب العالمین جان شاد و سلامت باشید.

              راستی یه پیشنهاد، داستان هدایت تون رو حتما بنویسید.

              میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
    • -
      مرجان سعدالدین گفته:
      مدت عضویت: 1599 روز

      من متوجه نمیشم ، دستاوردهای شما تو زندگی شخصیتون خیلی باارزش هستن ولی تو این روزها که کشورمون پر از رنجه و دختر و پسرهای جونمون هر روز میمیرن شما هیچ خبری رو نگاه نمیکنی ؟ هیچ توجهی نمیکنی ؟ اینکار چه راه گشایی داره برای شرایط کشورمون ؟ من قبول دارم که جنگیدن با ناخواسته مارو به آرامش نمیرسونه ولی نمیفهمم چی کار باید بکنیم . من از دیدن غم و رنج مردم کشورم خیلی غمگین میشم

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
      • -
        سعیده شهریاری گفته:
        مدت عضویت: 1290 روز

        سلام به مرجان عزیز

        من این مدت خیلی فکر کردم به سوال شما که چطور میتونم بهش پاسخ بدم ،امروز تو خواب و بیداری بعد شبکاری ی صدای توی مغزم بیدارم کرد و گفت هرچی تو سرت هست بنویس

        و من اینطوری شروع میکنم برات دوست عزیزم

        همه ی ما تو دوران تحصیل این تجربه رو داشتیم که تو ی موضوع درسی ضعیف بودیم یا میخواستم خیلی پیشرفته تر یادش بگیریم برای همین دنبال معلم و استادی گشتیم که خارج از تایم مدرسه وقت بیشتری برای اون درس بزاریم و بیشتر یاد بگیریم …

        مثلا من که رشته م تجربی بود ،تو درس زیست ، ریاضی ،فیزیک میرفتم پیش اساتیدی که تو زمینه کاریشون بهترین بودن

        و سطح علمیم رو بالا میبردم و میتونستم مسئله های بیشتری حل کنم و تست های بیشتری رو درست بزنم

        اما وقتی یکی ازم میپرسید سعیده مثلا تو زمینه فیزیک چه جوری فلان مسئله رو حل کردی ؟

        من باید مکث میکردم فکر میکردم ،توضیح میدادم ،اخرشم نمی‌تونستم به اون خوبی که از استادم یاد گرفتم ،جوری یادش بدم که بتونه همه‌ی مسائلش رو حل کنه

        الآنم دقیقا موقعیت سوال شما همینه ،از من شاگرد میپرسید چه جوری این مسئله رو حل کردی درحالیکه جایی داری این سوال رو میپرسیدی که صدها هزار آگاهی دم دستت هست که بخونی ، بشنوی درک کنی و بتونی راحت با کمک خدای درونت تموم مسائلت رو حل کنی عزیزم

        ی بار ی کامنتی رو هدایتی خوندم در رابطه با اینکه چقدر جنگل تو جهان هست ؟ هر درختی چندتا برگ داره ؟

        اصلا جهان نه ! قاره اسیا ؟قاره نه ! خاورمیانه؟خاورمیانه نه ! کشور ؟کشور نه ،استان نه ، اصلا شهرت هم نه ! تو اون محله ای که داری زندگی می‌کنی چندتا درخت هست ؟؟؟ و هرکدوم چندتا برگ دارن ؟

        میتونیم تصور کنیم حتی یک دونه ازین برگ ها بدون اجازه خداوند نمیفته ؟

        از همین مقیاس کوچیک برگردیم تا به مقیاس اول که جهان هست !

        اصلا آدم دیوانه میشه به این قدرت فکر میکنه …

        دیگ واقعا چطور آدم می‌تونه روی اتفاقات زندگیش برچسب شانس یا اتفاق بزنه ؟

        حضور شما تو این سایت ، سوال شما از من ، جواب من به شما هیچ کدوم اتفاقی نبوده عزیزم

        همه‌ی ما داریم به گسترش جهان کمک می‌کنیم در اسکیل های مختلف 😍

        من مطمئنم با ی گشت کوچیک تو سایت و آموزش های استاد نتنها به جواب سوالت که به خیلی خیلی دستاورد های بیشتری ،دست پیدا می‌کنی

        در پناه الله مهربان باشی عزیزم 💕💕💕

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 14 رای:
        • -
          صحرا دختر طبیعت گفته:
          مدت عضویت: 2681 روز

          سلام دوست هم فرکانسی خوبم

          🙋🏽‍♀️🙂➕🌻

          سعیده عزیز

          چقدر کامنت تون پر از آگاهی بود برام و از خواندنش بی نهایت لذت بردم. 🙏🏽💚

          چقدر این مثال جنگل و درخت تلنگر خوبی بود.🥲🥲

          آخه من در پیاده روی هایی که برای طلوع ⛅ و غروب خورشید میرم ،همیشه این فراوانی و سرسبزی اطرافم شکر میکنم و تحسین میکنم ، اما

          اما به این موضوع فکر میکنم که من چند ررررروززززززز باید وقت بگذارم که فقط همین درختان همین اطرافم رو شمارش کنم؟؟

          جواب 😶

          وجود بینهایت درختان زیبا در همین چند تا پارک نزدیک خونه من رو به تأمل بیشتر از دنیای پیرامون دعوت می‌کنه و گسترش این جهان هستی….

          🥲🥲🥲

          آره همین مقیاس کوچک ، منو دیوانه می‌کنه و آن آیه سوره قصص رو یادم میندازه :

          ( رب إنی لمآ انزلت إلی من خیر فقیر : خدایا من به هر خیری از جانب تو فقیرم.)🥲🥲🥲

          چه برسد در مقیاس بزرگتر که من دیوانه و سرمست میشم از این قدرت خداوند.

          ( ای خدا ، ناخورده می من به شما رسیده ام 🥲🥲🥲🥲🥲)

          خدایا شجاعتی عطا فرما ، تا بتوانم انچه را که میتوانم تغییر دهم.

          و بینشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را که نمیتوانم تغییر دهم.

          الهی آمین 🙏🏽🙏🏽🙏🏽

          میانگین امتیاز به دیدگاه بین 6 رای:
      • -
        حمید امیری Maverick گفته:
        مدت عضویت: 1276 روز

        سلام و درود به شما دوست عزیز و هم فرکانسی.

        یه مرور به تاریخ کنید همیشه و همیشه و همیشه عواملی برای ناراحتی و غصه خوردن هست. هزاران دلیل هم وجود داره برای شکرگزاری و خوشحال بودن. انتخاب با خودمونه کدوم طرفی باشیم. فرض کنید من تصمیم بگیرم با تمام توان برم دنبال پیگیری خبرهای حوادث و داد زدن و به یاری مظلومان شتافتن، و جلوی گلوله ایستادن… نتیجه اش اینه که یه کیسه حمل جسد و یه آمبولانس بیشتر لازم میشه. خانواده من داغدار هستن و آب از آب تکون نمیخوره، و کماکان بدبختای عالم به بدبختی شون ادامه میدن. گزینه بهتر اینه که من شروع کنم به اصلاح خودم، کار کردن روی خودم، رشد و تعالی خودم و در کنار من خانواده ام هم لذت ببرن و آرامش داشته باشن.

        به دوتا موضوع فکر کنید،

        موضوع اول اینکه همیشه توی همه جای دنیا کشته شدگان انقلاب ها و جنگها مردم سطح پایین هستن، و صاحبان قدرت و امکانات از افراد ثروتمند …

        موضوع دوم چرا این اتفاقات در کشورهایی که مردم شون سرانه مطالعه بالا دارن اتفاق نمی افته؟

        ربط این دوتا موضوع به قانون رو خودتون پیدا کنید. ازتون درخواست میکنم تو خلوت خودتون بشینید و این موضوعات رو برای خودتون مکتوب کنید و با خودتون به توافق برسید.

        میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای: