تسلیم بودن در برابر خداوند - صفحه 37 (به ترتیب امتیاز)


  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند
    382MB
    59 دقیقه
  • فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند
    57MB
    59 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

835 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
  1. -
    نجیبه آهنگر گفته:
    مدت عضویت: 1112 روز

    سلام وصد سلام خدمت استاد عزیزم ومریم جون وهمه ی دوستان عزیزم تواین سایت الهی

    خدایاااا شکررررت که تونستم دوباره این فایلو ببینم شبی که این لایو پخش شد بدون اینکه اصلا ازقبل خبرداشته باشم، اینستا رو باز کردم اینم بگم که خیلی بندرت سراغ اینستا میرم و وقتیم بعداز چندین روز وگاها یک ماه فقط یه سری میزنم وکلا اگه خیلی زیاد باشم اونم بخاطر کلیپهایی که از حرفای شما تو اینستا میذارن ، شاید 10 دقیقه ومیانگینش به زیر 5 دقیقه میرسه

    خلاصه اینکه اونشبم هدایتی رفتم ودیدم تازه لایو مشترکتون با استاد عرشیانفر شروع شد خیلی خوشحال شدم بااینکه اینترت هی قطع ووصل میشد ولی من هرکلام که از دهانتون خارج میشد رو باجون ودل گوش میکردم ولذت میبردم

    ولی خیلی دوست داشتم زودتر رو سایت بیاد تا دانلودش کنم وبارها وبارها گوشش کنم تا جذب گوشت وپوست وخونم بشه

    الان خیلی خوشحالم که این اتفاق افتاد

    مدتیه قدم به قدم دارم تکاملمو طی میکنم درخصوص تسلیم بودن در برابر خداجونم

    استاد عزیزم از وقتی بادوره های شما کار میکنم هدایتهارو بهتر درک میکنم وهمیشه توتمرین ستاره قطبیم از خدا هدایت میخوام درواقع دارم تمرین میکنم

    هرروز ازخداجونم میخوام همه ی کارمو خودش لنجام بده ومن لذتشو ببرم

    میگم خداجونم من نادانم ،من ناتوانم ،تو قادرمطلقی،تودانایی ، توتوانایی، توکریمی، تووهابی ، من به هرخیری از جانب تومحتاجم

    دوست دارم هر لحظه هدایتهاتو واضح دریافت کنم و اجراشون کنم

    واستاد هرروز داره دریافت واجرای هدایتهام بیشتر و لذتبخشتر میشه

    هرروز برای حتی انتخب غذایی که باید درست کنم برای خانواده ام ازش راهنمایی میخوام وواقعا جواب میده وهرچیو که میگه میگم چشم درست میکنم دمت گرم که بهم گفتی

    مدتی بخاطر کسب درآمد(10ماه) رفتم مشاور املاک کار کردم اوننوقع روی هدایت خدا حساب باز نکردم فقط لقلقه ی زبونم بود ورفتم گفتم این شغل پولسازه ومنو به هدفم میرسونه

    خلاصه باوحودیکه سه چهارتا قرارم نوشتم ولی پولشو عملا بهم ندادن ومن همونجا تواوقات بیکاری یا کسادی بازار فقط فایلهای شما از دوره ی کشف قوانین ، حل مسائل زندگی، 12قدم وکتابهای الکترونیکی رو استفاده میکردم ومدام گوش میکردم بعدش هدایت شدم به فایلهای توحید عملی ،کم کم به این نتیجه رسیدم که اینجا باشرایطی که دارم موفق نمیشم باوحود اصرار مدیرمون ولی گفتم میرم واومدم بیرون

    بودنم تواملاک به من اینو فهنوند که اولا شغل نیست که پولسازه بلکه این باورای خودمه که پول میسازه

    دوما من عزت نفس واعتماد به نفس کمی که داشتم باعث میشد براحتی حق مشاوره ام رو بهم ندن

    ثانیا اون کار بااینکه اوایلش حالمو خوب میکرد اما به محض اینکه دیگه احساس خوبی ازش نمیگرفتم ، اومدم بیرون .بااینکه میگفتن توخاکشو خوردی الان میدونی چیکار کنی نمیدونم الان فصلشه از رکود دراومده …

    ولی من فهمیدم رفتنم به اونجا برای این بود که بفهمم نکاتی رو که بالا نوشتمو باید اصلاح کنم

    وانقدر خودم گشتن وباز هم به در بسته خوردم تااینکه امسال تعهدمو بیشتر کردم وگوشمو به هدایتهای خداجونم همیشه باز نگه داشتم وهدایت شدم به کاری که دوسش داشتم وآزادی مکانی وزمانی رو برام به ارمغان آورد چون از خواسته های اصلی من آزادی زمانی ومکانی ومالی بودوهست. که البته آزادی مالی درشُرفه بوجود اومدنه چون خیلی تسلیمتر شدم وآرامشم هرروز بیشتر وبیشتر میشه ومیدونم این احساس خوبم که اکثر اوقات شبانه روز بامنه داره اتفاقات خواسته ی منو جذبم میکنه.

    نشونه هاشو دارم میبینم شاید باورتون نشه ولی یکی لز چیزایی که میخواستم واز چندین سال پیش مینوشتم ماشین جیپ گرند چروکی(امیدوارم اسمشو دزست نوشته باشم چون تواین زمینه آگاهی ندارم فقط دوسش داشتم واسمشو پرسیدم گفتن بهم)و از وقتی فورد 150 استاد رو دیدم عاشقش شدم وچون عشق سفر عستم جفت ماشینارو خواستم اونموقع که میخواستم این ماشینای آمریکایی اجازه ورود به کشور رو نداشتن ولی وقتی من تومسیر موندم وناامید نشدم وهمه چیو به خداجونم سپردم اتفاقاتی در جهان رخ داد که همین چند وقته این ماشینا وارد کشورمون شدن وآزاد شد برای تردد ومن خیلی خوشحالم .

    ویکی از جملاتی که همیشه باخودم تکرار میکنم اینه که: هرررر اتفاقی که توجهان میفته به نفع منه

    حالا بیشتر یاد گرفتم تسلیم خداباشم وبسپارم به خودش هرچیو که میخوام

    استادجونم ازت کمال تشکر رو دارم که انقدر قشنگ خدامونو بهمون نشون دادی ودستمونو تودستاش گذاشتی خیردنیاوآخرت رو ببینی

    بی نهایت سپاسگزارم از همه شما عزیزان ، واز خداوند منان خواستارم بهترینها توهرجنبه از زندگیتونو بهتون بده ومصداق لعلک ترضی باشیم هممون

    الهی آمین

    خدانگهدار

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  2. -
    مسعود معروفی گفته:
    مدت عضویت: 878 روز

    35تا تجربه از تمرین ندای درونیم که هم به حرفش گوش دادم هم به حرفش گوش ندادم تا باورم قوی تر بشه اونهایی که گوش ندادم ضرب در قرمز ️زدم

    1_ جلوی درب برج بودم سوال کردم زنگ بزنم خانه درب باز کنه یا نه؟چون کنترل در از راه دوره با گوشی باز میشه گفتند که نه صبر کن صبر کردم 1 دقیقه بعد ماشین پژو پارس خواست خارج بشه در و باز کرد️

    2_من میخواستم برم پیش یکی از دوستام حس خوبی هم نگرفتم نصبت تصمیمم ندای درونیم هم گفت نه ومن هم نرفتم.بعد آگاهی اومد گفت دقیقا پول و عشق و ماشین و هر آنچه که هست به همین شکله اگر اماده نباشیم به سمت ما نمی ایند.

    3_در محل کار یک همسایه داریم تابلو ال ای دی مغازه شو باز کرده بود میخواست بفروشه از من درخواست کرد آگهی میزاری تو دیوار برام منم براش گذاشتم بعد خواستم عکس های ال ای دی و از تو گوشیم حذف کنم به ندای درونم‌گوش دادم عکس تابلو ال ای دی رو پاک نکردم 3 روز بعد دیدمش گفت میشه دوباره آگهی بزاری داخل دیوار ببینم مجددپول میخواد یا نهاگر پول نخواست دوباره به روزش کنی آگهی برام حالا فکر کن اگر آگهی و پاک کرده بودم مجدد باید عکس می گرفتم از ال ای دی ها چون تو انبارش بود به سختی می شد مجدد رفت عکس گرفت.

    4_در مغازه بودم ندای درونیم گفت برو بیرون رفتم به سمت خانه سر خیابان پسر عمه ام و دیدم داشت از  مدرسه میامد و گفت تمرین هام و قطع کردم که مجدد راهنماییش کردم که باید ادامه بدی چقدر دقیقه این نداهای درونی.

    5_امروز مادرم گفت با بچه های برادرت بیا بریم پارک سوال کردم ندای درونم‌گفت بمون خانه بعد از تقریبا یک ربع برادرم اومد کلید درب حیاط و میخواست بهش دادم فکر کن اگر رفته بودم پشت در میموند.

    6_برنج گرم کردم داشتم می کشیدم تو بشقاب گفتم چ مقدار بکشم حتی ندای درونیم اندازه ش و گفت بعد از اینکه کشیدم یک مقدار داخل قابلمه ماند گفتم این و هم بکشم گفت نه بعد من فکر کردم باید داخل بشقاب و بخورم بعد ندای درونیم گفت داخل قابلمه رو بخور و داخل بشقاب و نگهداردرب بشقاب و هم نگذار بعد تقریبا 5 دقیقه بعد برادرم اومد از سر کار گرسنه غذا گرم و اماده بود. خدایا بی نهایت شکر چه نعمت بزرگیه این ندای درونی.

    7_خدا گفت برو بیرون قدم بزن شلوارم و خیس کرده بودم گفتم شلوار ندارم بعد رفتم دیدم مادرم شسته آویزان کرده خشک شده تعجب کردمپوشیدم و رفتم.

    8_یک فایلی روی پیج اینستا استاد عباس منش قرار داده شده بود می خواستم دانلود کنم سوال کردم گفتند نه دانلود نکن فقط گوش بده بعد از 10 15 ثانیه تمام شد متوجه شدم که فایل اصلیش داخل سایت وجود داره به خاطر همین گفتند دانلود نکن.

    ️9_جورابم و کردم تو شلوارم خدا گفت شلوار مشکی هم بپوش نپوشیدم همسایه اومد شیرینی اورده بود ظاهر نامناسب داشتم که اگر می پوشیدم خیلی حال بهتری بهم دست می داد.

    10_داشت خوابم می برد ندای درونیم گفت پاشو با اینکه خیلی سخت بود بلند شدم بعد برادرم اومد باهاش یک معامله کردم چهار میلیون اومد تو حسابم بعدش مهمان برامون اومد که اگر میخوابیدم هم معامله از دست رفته بود هم شرایط نامناسب بود جلو مهمان.

    11_میخواستم غذا درست کنم ندای درونیم بهم یاد داد چطوری برنج بپزم قدم به قدم راهنماییم می کرد البته چند باری هم تجربه پخت و پز داشتم انقدر خوشمزه شده بود همه خوششون اومد.

    ️12_داشتم ورزش میکردم گوشیم و میخواستم جایی بزارم که راحت تر بتونم ورزش کنم بهم‌گفت گوشیت وقابش و روی لباست متصل نکن احتمال داره بیوفته داشتم گوش نکردم متصل کردم و در حین دویدن گوشی افتاد.

    13_می خواستم فایل استاد عباس منش بزارم از ندای درونیم پرسیدم گفت اهنگ بزار گفتم چه اهنگی گفت فتانه من تو اینترنت زدم اهنگ هاش و اورد حتی گفت کدوم آهنگ و پخش کن و شگفت انگیز بود آهنگ هایی که ندای درونیم گفت دقیقا نیازی بود که تو اون لحظه می خواستیم

    14_ندای درونیم نمک برای معده همسایه بهم نشان دادبه شکل اسب که داره که برای پاکسازی شکمش نمک لیس میزنه بعد زدم تو اینترنت دقیقا همونی که نشان دادن و اورد و فواید لیس زدن سنگ نمک.

    ️15_برادر زاده ام زنگ زد کتونی میخواست قبل از زنگ زدن موج منفی فرستاد ندای درونیم بهم گفت جواب نده یه بار زنگ زد جواب ندادم بار دوم جواب دادم مطمعن بشم و ایمان بیارم به این ندای درونیم و راهنمایی خدادقیقا درست میگفت کلی حال بد منتقل کرد بهم.

    16_امروز من دعوت بودم خانه ی دایی ام از ندای درونیم سوال کردم برم گفتند نه 20 دقیقه بعدپسر عمه ام اومد در این 20 دقیقه هم با خدا ارتباط گرفتم و هم کلی استراحت کردم و انرژی گرفتم تا بتوانم درسهای بی نظیری که از مرکز میاد را به باپسر عمم کار کنیم.

    ️17_جلوی پارک بودم گفتم برم خانه گفتند نه با اسرار اومدم خونه دیدم زن یکی از همسایه هامون که در کنارش حس خوبی نمیگیرم خونه ی ماس بدون اینکه برم داخل برگشتم بیرون.

    ️18_حس بد گرفتم‌ از مشتری که بهم زنگ زده بود توجه نکردم گفتم بیاد بیانه داد محصول و نگه داشتم‌اومد دلال بود کلی ایراد گرفت نخرید منم بیانه رو برگردوندم بهش و رفت.

    19_می خواستم برم خانه ی عمه ام با دختر عمه ام درس کار کنم ندای درونیم گفت که فعلا نرو و زنگ زدم از عمه ام سوال کردم گفت رفته کتاب خانه.

    20_خواستم ناهار بخورم سوال کردم که بخورم یا نه گفتند نه بعد از 20 دقیقه برادر زاده ام اومد غذا رو خورد روزی اون بودبعد از یک ربع رفتم دیدم خورده روزی منم خدا نگه داشته‍️

    21_خواستم فایل اموزشی بزارم برادر زاده ام هم بود فایلی و که ندای درونیم گفت گذاشتم فایل رسیدن به ثروت تنها راه گذر از ثروت 39 دقیقه بود بعد گفت از کدوم قسمت شروع کن گذاشتم دقیقا با غذا خوردن برادر زاده ام فایل شروع شد با تموم کردن غذاش فایل تموم شد

    ️22_تولدبرادر زاده ام بود وقتی تموم شد مهمان ها داشتند میرفتند مامانم گفت به دختر همسایه بادکنک صورتی رو بده حالا چسبیده بود به هم جدا نمیشد فکر کن با 5 تا چسب به هم چسبیده بود ندای درونیم بهم گفت چسب هارو جدا کن تا 4 تا جدا کردم اخریش و بهم گفت جدا نکن میترکه گوش نکردم داشتم جدا میکردم ترکید

    ️23_رفتم مغازه کمک بابام اخر شب داشتیم جمع میکردیم خواستم سطل زباله رو خالی کنم گفتن نبر من به ندای درونیم گوش ندادم بردم بعدش یه مشتری اومد کلی سفارش داد مجدد کلی زباله تولید شد فکر کن دوباره بردم سطل اشغالی ریختم

    24_شب مغازه بابام خواستم لامپ های جلو مغازه رو باز کنم گفتند فعلا باز نکن بعد از چند دقیقه دیدم همسایه بغلی تعمیرات داره داشت ماشینش و درست میکرد نیاز به نور داشت اگر خاموش می کردم کارش نیمه تمام میموند.

    25_در دیوار با خرید فروش دنبال پول بودم طرف محصولی اگهی کرده بود حسم فوق العاده بد شد اخرش طرف گفت کلاه برداریه دقیقا درست گفت ندای درونیم به من، اصلا محیط دیوار حس خوبی بهم نمیده.

    26_خانمه زنگ زده بود برای محصولم که اگهی کرده بودم 30 درصد حس منفی داشت بهش گفتم 30 درصد مهم نیست بزارجواب بدم جواب دادم اومد نخرید رفت

    27_خانه عمه ام بودم دختر عمه ام شربت ابلیمو اورد خوردم بعدش سیب اورد ندای درونیم گفت نخور بعددرمورد ندای درونیم مشغول صحبت شدیم، با پسر عمه ام و دختر عمه ام سه تایی داشتیم صحبت می کردیم بعد عمه ام اومد ندای درونیم گفت پیش این صحبت نکن گوش ندادم عمه ام گفت این حرفها رو ول کنید باباچرت و پرته خلاصه داشتم میومدم عمه ام همه ی سیب هارو داد گفت ببر،آوردم مغازمون همون سیبی که میخواستم بخورم روزی بابام شد و داداش ️

    28_اومدم برم پیش دوستم موبایلی درس کار کنیم ندای درونیم گفت برو خونه اومدم خونه میوه و ناهار خوردم کلی استراحت کردم جات خالی بعدش هم برادرم پیام داد گفت خونه ای کارمهم باهات دارم گفتم اره خونه ام.

    ️29_همسایه زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده با خودم گفتم اشناس بزار جواب بدم جواب دادم دقیقا حسم درست بودکاش جواب نمیدادم.

    30_یکی دیگه از همسایه ها زنگ زد ندای درونیم گفت جواب نده مجدد گفتم اشناس بزار جواب بدم مجدد درست بود راهنماییه ندای درونیم نتیجه گیری کردم هیچ چیز و دخیل ندونم در تصمیم گیری مثل پول زیاد رابطه نزدیک و دور اشناها و …

    ️31_یک حسی بهم گفت که جارو شارژی به خاله ام ندم و من گوش نکردم و جارو رو بردم دادم بهش بعد از دوروز گفت نمیخوام

    32_میخواستم برم بازار خرید یک حسی به من مرتب میگفت نرو نرو،من نرفتم و تصمیم گرفتم خانه بمانم بعد از چند دقیقه دوستم امد و چهار پایه فلزی بزرگی اورده بود که من باید تحویل میگرفتم و می بردم بالا پشت بام که اگر نبودم کسی نبود تحویلش بگیره دوباره کاری می شد بنده خدا مجدد باید یک بار دیگه می اورد.

    33_دیشب یعنی شنبه دختر خاله ام زنگ زده بود داشت با مادرم صحبت می کرد یه حسی شدید بهم میگفت بهش بگو فردا استخرکنسله روزه قبلش هم گفته بود زیاد توجه نکرده بودم چند تا راهنمایی دیگه هم‌کرده بود گوش ندادم متضرر شدم با خودم گفتم نکنه درست میگه اجازه بده گوش کنم به حرف ندای درونم گوش دادم که با اطمینان میگفت بگو فردا کنسله بلاخره به مادرم گفتم بهش بگو فردا جایی ام استخر نمیریم خلاصه امروز برادرم زنگ زد که یه وانت وسایل خریدم پول واریز کن پول واریز کردم باید بودم کمکش میکردم وسایل هارو ببره داخل خانه خدایاشکرت از راهنماییهای بی نقص ندای درونی‍️

    34_مغازه دایی ام بودم خواستم بیام سوال کردم گفتند که نرو بمون ماندم یکی دیگه از دایی هام اومد کلی راهنماییش کردم بعد مجدد خواستم بیام دوباره گفتند نرو بمون ماندم یه هو دایی بزرگم گفت مکانیک زنگ زده میری ماشین و از مکانیک تحویل بگیری گفتم اره رفتم گرفتم تحویلش دادم‌ اومدم تا رسیدم دایی دیگه مو دیدم اونم با من کلی حرف زد و یک مساله ای که حل نشده بود براش حل کردیم.

    35_در مغازه بودم خواستم لامپ جلوی مغازه رو خاموش کنم ندای درونیم گفت خاموش نکن در اخر خاموش کن همسایه بقلیمون با زن و بچه منتظر بودن برن جایی از نور چراغ استفاده کردند

    36_در کیسه زباله رو خواستم گره بزنم سوال کردم گفتند گره نزن شب بود می خواستیم شام بخوریم سیب زمینی پوست کندم سرخ کنم برای قیمه بعد اشغال هاش و ریختم داخل کیسه ای که گفتند گره نزن 

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
    • -
      نورا افضلی گفته:
      مدت عضویت: 1697 روز

      سلام مسعودعزیز

      دوست هم فرکانسی ام

      ازخوندن کامنت سراسرتوحیدی تون لذت بردم ازاینکه هرکارکوچک وبزرگ میخواین انجام بدین بلافاصله ازندای درونتون ازخدای مهربون وبزرگ کمک میگیرید تعجب کردم ودرعین حال ازسریع بودنتون درموردکمک گرفتن بسیارلذت بردم وکیف کردم راستش خیلییی دلم میخواد مثل شمابرای انجام دادن هرکاری ازخداهدایت بخوام ولی فراموش می کنم

      اگربراتون امکان داره بگیدچطوری به این حدازایمان وتوکل به خداوند رسیدید ؟

      من این کامنت شماروهدایتی میدونم ازطرف خداوندعظیم وباشکوه ام تابه این مسیرهدایت زیبا وتوکل عااالی برسم

      ممنون میشم به عنوان دست الهی وبنده نیکوکارالهی راهنمایی ام کنید

      سپاااااس .

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
  3. -
    طیبه مزرعه لی گفته:
    مدت عضویت: 758 روز

    به نام ربّ

    سلام با بی نهایت عشق برای شما

    رد پای روز 1 شهریور رو با عشق پینویسم

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    من دیشب که بیدار موندم تا نقاشی کار کنم ، که تا جمعه جای مامانم برم برای فروش نقاشیام ،خودش دوهفته میره خونه خواهرم مهمون و من باید به جاش برم

    مادرم وقتی گفت خودت برو دو هفته ، به خودم گفتم، آخه من به خدا گفتم دیگه هیچ وقت دست فروشی نمیرم

    ولی بعد فکر کردم دیدم نه، من هنوز از مداری که هستم بالا نرفتم و انگار کم کاری خودمو انداختم گردن خدا

    و تقریبا یه ماهه که توقع دارم سفارش نقاشی دیواری بگیرم

    و مادرم داره هر هفته میره و نقاشیامو تو جمعه بازار میفروشه

    درسته ازم میخره نقاشیامو ولی هرچی میفروشه به خودم برمیگردونه و میگه دوباره نقاشی بکشم براش

    الان که نوشتم متوجه این اشتباهم شدم که من سعی داشتم با این کارم کم کاری خودمو گردن خدا بندازم و بگم خدا من دیگه نمیرم دستفروشی برای نقاشیام

    سریع برام مشتری نقاشی دیواری بشو

    میدونم که استاد گفته از خدا طلبکارانه بخواه

    ولی درصورتی میتونم طلبکارانه بخوام که قدم محکم و سریل بردارم ، و تکاملم رو طی بکنم

    یادمه من این حرفو وقتی تو نمایشگاه شهر آفتاب بودیم گفتم و گفتم دیگه دست فروشی نمیام ولی یادم نبود که باید نتایجم رو چند وقت تثبیت میکردم بعد در کنارش میرفتم سراغ تبلیغ کار نقاشی دیواری

    الانم واقعا تعجب کردم با فهمیدن این اشتباهم که میخواستم کم کاری کنم ، درسته جاهای دیگه هم میرفتم و تبلیغ کترمو میکردم ولی خودم نمیرفتم برای فروش نقاشیم

    از خدا ممنونم که بهم گفت باید خودت بری و تلاش کنی نه اینکه مادرت بره و تو بشینی خونه فقط نقاشی کار کنی

    خودت برو و روزی که میری برای فروش نقاشیاتم ببر تا وقتی نشستی اونجا نقاشی و طراحی کنی

    بی نهایت ازش سپاسگزارم که هر لحظه کمکم میکنه

    من باید تلاش کنم ،درسته که باید با فروش نقاشیم تو بازار و جلو در مدرسه که میرم، باید انجام بدم و در کنارش تبلیغ نقاشی دیواری و باقی تبلیغاتی که نوشتم رو انجام بدم

    من فردا میرم و میدونم که خدا کلی کمکم میکنه و سعی خودمو میکنم تا در وسط هفته هم برای یکی از بازارای سمت تجریش برم

    البته نه ،من تعیین تکلیف نکنم ،خدا هر جا بگه من اونجا برم .

    چند روز پیش خدا یه کافه رستوران رو هم بهم نشونه داد که باید قدممو بردارم و نقاشیامو ببرم اونجا

    و اگر خدا بخواد من شنبه بعد کلاس رنگ روغنم میرم اونجا و نقاشیامم با خودم میبرم یا اگر خدا بخواد فردا زودتر میرم تا اول اونجا نقاشیامو نشون بدم بعد برم جمعه بازار

    هر چی خدا خودش برام صلاح میدونه همون بشه

    بعد که کارم تموم شد اومدم اینستاگرامو باز کردم تا فایلایی استاد رو ببینم که از اکسپلور انقدر دیدم که فقط فایلای تیکه ای استاد عباس منش رو با آیات قرآن و طراحی برام میاره

    بعد یه نرده بون و یه آدم توجهمو جلب کرد باز کردم نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    که بالاتر قبل شروع نوشتمش

    این فایل رو به یه طراحی دیگه ، قبلا دیده بودم ولی یه بارم خدا الان نشونم داد که بهم بگه ببین پله پله

    قدم به قدم

    این حکمت رو که نوشته بود

    حکمت 139 نهج البلاغه

    یاری خدا به تناسب تلاش آدمی میرسد

    و اون فرد که داشت از پله های نرده بان بالا میرفت و دستشو بالا میبرد دو تا دست هی یه چوب بالا میذاشت تا اون آدم پله های نرده بان رو بگیره

    به خودم گفتم ببین طیبه مثل حرف استاد عباس منش کا میگفت تو قدم اولو بردار خدا قدم بعدیو بهت میگه

    تو هنوز باید کار کنی روی این موضوع و سعی کنی بیشتر قدم برداری

    و وقتی متوجه شدم که با اشتباهی که داشتم و نمیخواستم خودم برم نقاشیامو بفروشم ، تصمیم گرفتم از این به بعد زمان بذارم و وسط هفته خودم برم برای فروش نقاشیام

    و مطمئنم که قدم بعدی بهم گفته میشه

    بعد یه حسی بهم گفت پاشو نهج البلاغه رو بردار

    وقتی باز کردم چند تا حکمت رو خوندم

    یه حکمت توجهمو جلب کرد

    حکمت 34

    بهترین بی نیازی ،ترک آرزوهاست

    نتونستم درکش کنم

    گفتم یعنی از خدا هیچی نخوایم؟؟ مگه میشه چیزی نخوایم از خدا

    بعد گفتم نه استاد عباس منش میگفت که تنها راه رسیدن به خدا رسیدن به خواسته ثروت و عشق و چیزای دیگه هست

    وقتی من میتونم به این حکمت عمل کنم که به همه اون چیزایی که خواستم رسیدا باشم و بعد به بی نیازی برسم که اونموقع هست که دیگه هیچی نمیخوام

    یادمه استاد عباس منش میگفت انقدر به همه چی الان رسیدم کا دیگه همه چی دارم و نیازی ندارم به خواستن چیزی ،به هرچی که خواستم رسیدم

    اگه درست درک کرده باشم حرف استاد رو ،یعنی انقدر الان داره که دیگه ترک آرزو کرده و هرچی بخواد به راحتی بدست میاره ،اینجوریه

    من امروز از صبح یه نقاشی آینه دستی رو هم کشیدم و بعد پرسیدم خدا چیکار کنم تو بگو

    اصلا قصد کار کردن روی تمرین کلاس رنگ روغنمو نداشتم یهویی بهم گفت برو تمرینتو بردار و کار کن

    برخلاف میلم گفتم چشم ،چون رنگ روغن سخته و یکم سختمه ولی چشم گفتم چون میدونم هر بار خداست که کارارو انجام میده و نقاشیمو تکمیل میکنه

    من داشتم چین و چروک گردن یه مجسمه رو که تمرین کلاسیمون بود کار میکردم خیلی سخت بود وقتی درخواست کردم گفتم خدا تو رنگش کن ، اصلا متوجه نشدم چجوری زمان گذشت یهویی دیدم خیلی خوب در اومده و قشنگ شده

    شب وقتی رفتیم تا مادرمو برسونیم ایستگاه راه آهن که با خواهر زاده ام برن خیلی خوشحال بود دائم میگفت طیبه این کارو بکن ،طیبه اون کارو بکن ، میگفتم مامان خیالت راحت تو برو من دیگه طیبه قبل نیستم کارارو خودم انجام میدم

    تو همین فایل استاد گفتن که باید قدم برداری تا قدمای بعدی بهت گفته بشه

    من این حرفشونو از وقتی وارد سایت شدم هزاران بار تو فایلای مختلف شنیدم ولی هر بار یه جور دیگه درکش کردم و یه جور دیگه سعی کردم طبق درکی که داشتم عمل کنم و قدم بردارم

    باز هم تمام تلاشمو هر روز به کمک خدا میکنم تا تغییر بدم شخصیتم رو نسبت به روز قبل و عمل کنم به آگاهی هایی که درک میکنم تا قدم بعدی بهم گفته بشه

    شاید اگر مادرم نمیرفت خونه خواهرم ،من متوجه این اشتباهی که داشتم نمیشدم و خوشحالم از اینکه خدا کاری کرد که بفهمم که خودم باید برای هزینه کلاس رنگ روغنم و درآمدم برم بفروشم نه مادرم

    حتی بارها مادرم میگفت طیبه تو هم بیا با هم بریم بشین یه گوشه و نقاشی کن ،خیلیا میپرسن دخترت خودش نیست درمورد کارات سوال میپرسیدن

    و من باز هم سعیمو میکنم تا قدم بردارم و از فردا اگر خدا بخواد تمام تلاشمو دوباره از نو شروع کنم و حرکت کنم

    الان نشستم درمورد همون خواسته ای که باعث تغییرم بود و شروع به تغییر کردم با خدا حرف میزنم و مینویسم و چرا هاشو مینویسم و از خدا کمک میخوام

    که رها باشم و تسلیم

    چند روزه که همه اش دارم این فایل رو گوش میدم و انگار هر بار یه چیز جدید متوجه میشم

    برای تک تکتون بی نهایت شادی و سلامتی و عشق و ثروت و زیبایی و آرامش از خدا میخوام

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  4. -
    کبری مشتاقی گفته:
    مدت عضویت: 971 روز

    به نام خدای خوبم خدایی که صدامو میشنوه و اگر ایمان بهش داشته باشم و باورش کنم همونجا جوابمو میگیرم الهی شکرت

    سلام بر استاد عباس‌ منش معلم توحیدیم و سلام بر خانم شایسته

    تسلیم بودن یعنی به خداوند نشون میدی هیچی نیستی هیچ کاری ازت بر نمیاد و ناتوانیتو بهش میگی و من امروز همین کار رو کردم دفترمو برداشتم نوشتمو نوشتم گفتم من عاجزم و چقدر حسه خوبی داره وقتی باهاش صحبت میکنی آروم میشی من آروم شدم و فهمیدم باید رها باشم در خیلی از مسائل زندگیم همین قانون رهایی رو انجام دادم جواب داد و خودش قشنگ درست کرد برام که سجده شکر گذاشتم

    ولی در مورد درآمد کسب و کارم از امروز شروع کردم و گفتم رها میکنم و به خودت می‌سپارم من نمیتونم خودت برام مشتری بشو تو قدرته مطلقی خدایا من دوست دادم فروشم به ماهی 15 میلیون برسه

    خودت برام درست کن منم روی خودم کار میکنم روی باورهام و تغییر افکارم کار میکنم و تقسیم کار کردیم و ان شالله به زودی زود میام و از نتایج درآمد کسب و کارم می‌نویسم که وقتی رها کردم و تسلیمش شدم چه اتفاقات یا بهتر بگم چه معجزاتی برام انجام داد

    خدایا شکرت برای تمام داشته های خوبم

    خدایا تو کمکم کن سپاسگزارتم ای رب و فرمانروای من

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 7 رای:
  5. -
    زهرا محمد خانی گفته:
    مدت عضویت: 1043 روز

    به نام تنها خالق هدایتگر فرامانروا و پرورش دهندم

    خداروشکر به خاطر دونه دونه هدایت اگاهی مهارت های نابش که همه اعتبارشون فقط کاره رب فرمانرواس

    هر نقاشی هر لدت عشقو ارامشو روابط قشنگ وجاهای زیبایی که میرم کاره خودش لطف بی نهایتشه به بندهات

    ازت هدایت لحظه لحظه ای میخام

    یادم میاد یه دوره ای بود یواشکی پول از توجیبم برمیداشتم حالا بهش میگفتم ولی خب خیلی احساس نیاز بود دیگه میگفتم من حقمه و عیبی نداره من ازش خجالت میکشم خابه بر میدارم تازه شاید کلی مغازه اینا فروش ولی من خیلی کم برمیداشتم ومیدونست ولی اروم اروم هدایت شدم برندارم اون موقعه مالم عادی وقدم درستی بود ولی الان میفهمم اون ینی کمبود پول ینی تو باید تقلا کنی تا بهت پول بدم تو بی ارزشی و یا به زور یواشکی یزره برات میریزم

    خداجون عاشقتم منو از اون باور ها که پول بودش وعزتو فراوانیتو یادم اوردی الان خیلی مبلغ بزرگتری بیشتری هموارهتو حسابم هست وخدارو بینهاییت شکرر خداروشکر کارت بینهایت لطفشو عشقش همیشه هموارهم و استفاده میشه به فراوانی راحتی بعد دیگه این رفتارمو تغییر دادم یه عزتی و پول از جاهایی که فکرشو نمیکنم و به حسابم سرازیره ورفتم تو کار کسب درامد وحرفه دلچسب و ارزشمند نقاشی

    الان هم یواشکی باید بیام توسایت ولی از نظر زهنم این حقته ولی فک میکنم وردی هدایتی در انتظارمه

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  6. -
    گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آید گفته:
    مدت عضویت: 2383 روز

    خیلی عالی بود.در طول شنیدن فایل عجیب احساسات مختلف اومدن و رفتن. مثل اینکه منو برق گرفته بود هنوزم اثرات ش هست. باید برم ده بار دیگه گوشش کنم تا هضم بشه. این خوراک گرانبهای روحم. باید به تک تک سلولهای بدن برسونمش این انرژی، این آگاهی این خالص بودن. اصلا این که نمیدونم چیه ولی عجیب میخامش.

    دیروز حس فایل گوش کردن نداشتم. فکر میکردم سیرابم. تا عصر که بعد ار کند و کاو ذهنم به این رسیدم که من مغرور شدم، از نتایج کوچک. اندازه ذهنم اونقدر محدوده که میگفت بسه چقدر میخای گوش کنی، نتایج اومد دیگه، بیشترش رو میخای چیکاار. الان میفهمم اون دامی بوده که ذهنم برام پهن کرده بود. از دیشب تصمیم گرفتم صبح برم عقل کل و کلمه غرور رو سرچ کنم. صبح گوشی بدست، قبل از اینکه سایت رو باز کنم، صدایی در قلبم گفت، وقتی رفتی به سایت ببین اگه فایل جدید اومده بود اونو دان کن. در حالیکه من به خاطر ذهن محدوم معمولا از نت شبانه که ارزونتره برای دانلود فایلا استفاده میکنم و در طول روز اگه به سایت سر بزنم، در حد خوندن کامنت و توضیحات جلسات و عقل کل هست.

    خلاصه دلو به دریا زدم و دانلودش کردم.

    ذهنم گفت: مگه به تو هم الهام میشه.

    الهام برای بقیست کسایی که هر روز کامنتاشو نو میخونی و اشک میریزی. تو که فرسنگها فاصله داری. دانلودش کردی خب ولی بنظر میاد این اونچیزی که دنبال ی نیست. بیا بر عقل کل.

    ولی من دلم به اون الهام خوش بود. حسم گفت بر گوش بده بعد اگه جواب نگرفتی بعدش برو هر جا خاستی

    دیدم تقریبا یک ساعته. نجوا اومد: تو میخای یک ساعت صرف این کنی، آخرشم معلوم نیست چیه. برو تو 5 دقیقه جوابتو ازجای دیگه سایت پیدا میکنی. اما من الهاممو بیشتر دوست داشتم.

    و فایلو شروع کردم.

    شنیدن فایل و این الهامی که بهم شدو این حرفای استاد که جواب سوالات اینروزای من بودن. دیگه کم مونده بود قالب تهی کنم. از شوقِ حس کردن خداوند کنارم. چی بگم… نمیتونم حق مطلبو ادا کنم

    خدایا من تسلیمم

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 9 رای:
  7. -
    فرزانه سخنوری گفته:
    مدت عضویت: 947 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان .

    قبل تر ها تسلیم شدن و هدایت شدن خداوند را به درستی درک نمی کردم .تفاوت گفتگوهای سمج ذهنی و هدایت برایم سخت بود

    ‌‌یکروز که در فایلی رایگان استاد در مورد هدایت و عمل به الهامات صحبت می کردند گفتم خدایا منم می خوام جریان هدایت رادرک کنم .بهم نشون بده هدایت چه شکلی هست و الهام به چه صورت هست .بعد درخواست کردم .یک مدت خیلی کوتاهی گذشت حسم گفت برو بیرون از خونه .من برعکس شما روز روشن ساعت 10صبح بود زدم بیرون .گفتم شاید باید مسیری را که همیشه پیاده روی می کنم را راه بروم ولی حسم گفت برو ایستگاه اتوبوس.بلافاصله ‌‌‌‌اتوبوس

    از راه رسید و سوار شدم .مقصد را نمی دونستم . تا آخرین ایستگاه رفتم .بعد اتوبوس دیگری به مقصد حرم می رفت .دوباره سوار اون یکی شدم و باز در آخرین ایستگاه پیاده شدم .نزدیک حرم امام رضا بودم .گفتم خدایا این جا چی می خوای بهم بگی در این شلوغی و ایام آخر ماه صفر بود و دسته های عزاداری اون موقع روز داشتند سینه می زدند .ته دلم عزاداری را تایید نمی کرد .دنبال نشانه بودم .مقداری با جمعیت حرکت کردم و منتظر نشانه ها بودم .اما چیزی دریافت نمی کردم یکی دو ساعتی گذشت .تسلیم شدم وتصمیم به برگشت گرفتم .دوباره در ایستگاه اتوبوس نشستم و باخدا صحبت می کردم که مکه خودت نگفتی بیام بیرون .اینهمه راه اومدم اینجا .چی می خواستی بهم بگی .

    همونجا که نشسته بودم . به حالت عجز رسیدم .خسته و تشنه بودم هوا هم گرم بود و اتوبوس هنوز نیومده بود .به ساختمون های رو برو بی هدف نگاه می کردم و اشکم در اومده بود.ناگهان تابلویی بزرگ با نمایی کاشی کاری شده به رنگ آبی فیروزه ای درست روبرویم بود که با خط زیبا بر روی آن نوشته شده بود(نصر من الله و فتح قریب).اولش نفهمیدم چی شد .بعد یه حسی بهم گفت مگه نشونه نمی خواستی .مگه نمی خواستی بدونی این مسیر به کجا می انجامد .این هم نشونه که دنبالش تا اینجا اومدی .اشکهایم مجال نمی داد .خداوند به من وعده یاری و پیروزی داد .استاد عباسمنش عزیز من این وعده را فراموش کردم .یادمه شما تو فایلی می گفتین خداوندوعده ثروت فراوان و بی شمار به شمادادو شما این وعده را هزاران مرتبه با خودتون تکرار کردین تا باورتون بشه و شد و خداوند به شما ثروت بیشمار عطا فرمود .خداوند در آن روز به من وعده کمک و یاری و ظفرمندی داد ومن آنرا به باد فراموشی سپردم .این فایل شما آن خاطره را برایم زنده کرد که خداوند با من با نشانه هایش صحبت کرد و وعده حق داد گرچه من آن وعده را فراموش کردم واما خداوند صادق الوعد است به وعده خود عمل کرد و مرا در طی این نزدیک به 2سال که اموزشهای شما راحتی قبل از ثبت نام در سایت دنبال می کنم هدایت نموده است .در طی این مدت بارها دستم را گرفته و از تنگناها و تاریکی های ذهن و( فبما کسبت ایدیهم ) نجات بخشیده است .

    ممنونم از شما استاد عباسمنش عزیز که با این فایلهای زیباوتاثیر گزارتون به من یاد آوری می کنید که تسلیم باشم .بسه دویدن های بیهوده و نرسیدن ها.

    باید تسلیم باشم و آرام .آرامش گمشده این روزهای من است .خیلی بهش نیاز دارم .این که باید توکل کنم و تسلیم باشم خودش آرامش را به همراه می آورد .درست می فرمایید ایستاد که باید بپذیرم من نمی تونم همه چیو کنترل کنم .من عاجز و ناتوانم .من از کنترل کردن همه چیز و همه کس عاجز و ناتوانم هستم .خودم را به خداوند توانمند و مهربانم می سپارم و باز به یاد می آورم جمله (نصرمن الله و فتح قریب).

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  8. -
    ارسلان حسین زاده گفته:
    مدت عضویت: 1084 روز

    سلام استاد عزیز وگرانقدر.من به واسطه یکی از دوستان با شما آشنا شدم.من چند ساله که از فایل های شما استفاده می کنم کارمند بانک بودم بعلت ی سری مسائل از بانک اومدم بیرون شرایط خیلی پیچیده شده بود برام و واقعا برایم قابل تحمل نبود (حتی ی نامه ای که قبلا به خدا نوشته بودم رو اخیرا خوندم واقعا می خواستم شرایط عوض بشه).حال که اومدم بیرون وسعی کردم بپذیرم و تسلیم باشم ومنتظر الهام باشم اما تا کنون که 9 ماه گذشته هنوز نمیدونم چکارکنم یا بهتر بگم چگونه بفهمم که بعنوان مثال فلان کار را ادامه بدم چون چندین کار به ذهنم آمده ولی اقدامی نتونستم بکنم.نمیدونم چکار کنم.لطفا منو راهنمایی کنید.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 10 رای:
    • -
      مجتبی گفته:
      مدت عضویت: 4078 روز

      به نام خدا

      سلام به ارسلان عزیز

      چیزی که به ذهن من اومد برای سوال شما اینه که از اون چنتا کاری که بهت الهام شده ، هر کدوم که با شرایط فعلیت جورتره و نیاز به کار خاصی نداره ، نیاز نداره که براش وام و اینچیزا بگیری و از بیرون کاری کنی ، و البته بهش علاقه بیشتری داری ، همون رو تکاملی شروع کن ، یعنی حتی اگه شده از شاگردی کردن شروع کن ، و منتظر قدمهای بعدی باش تا خدا هدایتت کنه ؛

      موفق و شاد باشی

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 2 رای:
    • -
      محمود رضائی گفته:
      مدت عضویت: 1206 روز

      سلام و درود بر شما دوست و هم خانواده عباس منشی عزیز.تجربه حال شمارا من قبلاً داشتم از کارم استعفا داده بودم ویژه موقعیت کاری خارج از کشور بهم پیشنهاد شده بود ولی خودم مشکوک و دودلی شدید داشتم مغزم دیگه کار نمی‌کرد تسلیم خداوند شدم انگشتم را در سایت به هدایت امروز زدم و داستان سفر استاد به آمریکا آمد و دیدم که به چه راحتی انجام شد فهمیدم که پس من هم باید راحت و آسوده برم اگر که اضطراب و دودلی دارم پس حتما یه چیزی هست ومن درست عمل کردم و نرفتم و اون دوستم که رفت بعد از 6 ماه کارکردن دست از پا درازتر بدون حقوق برگشت و من به یه شرکت خیلی بهتر مشغول شدم.والان هم میخواهم یه حرکت دیگه بزنم و دارم دنبال نشانه ها و هدایت خداوند میگردم.امیدوارم شما هم بهترین ها برایتان اتفاق بیفتد.شادو سربلندباش

      میانگین امتیاز به دیدگاه بین 1 رای:
  9. -
    اکرم برزگری گفته:
    مدت عضویت: 752 روز

    به نام خداوند بخشنده مهربان

    خدایاتنهاتورامیپرستم وتنهاازخودت یاری میخواهم

    سالها روزانه چندین بارعربی این کلمات راتکرارکردم بدون هیچ حسی ودرکی

    خدایاسپاسگزارت هستم که هدایتم کردی وراه رانشانم دادی

    سپاسگزارت هستم برای درک قوانینت باهمین مدارودرکم تااین لحظه

    سپاسگزارت هستم که هدایتم کردی به سمت نوروروشنایی

    سپاسگزارت هستم برای حس وحال خوبم

    درسته سالهاتونمازهای ازسرعادت هرروز میگفتم خدایاتنهاتورامیپرستم وتنهاازتویاری میخواهم ولی قلبی نبودن برای تایییدگرفتن ازبقیه نماز می‌خواندم که بگن چقدمسلمونه وسروقت نمازش رومیخونه

    ولی خدای مهربانم بااینکه به نیتم آگاه بودبازهدایتم کرده سمت نورخودش ومراازظلمات بیرون اورد

    خدا یاراهل ایمان است آنان را از تاریکی های جهان بیرون اردوبه عالم نوربرد

    با تمام وجودم حس کردم معنی آیه الکرسی که خداوند همیشه همراه من هست هدایتم می‌کنه

    استادعزیزم سپاسگزارت هستم که با شنیدن هرفایلی ازشمادوباره به مسیربرمیگردم ونجواهاراساکت میکنم که مسیرم درسته وهمین احساس خوب همین آرامشی که دارم،همین که دارم لذت میبرم ازشنیدن این حرف ها،همین که باخوندن کامنت عزیزان اشک شوق میریزم خوشحال میشم برای موفقیت هاشون ،دیگه ناراحت نمیشم چرا،چطوراین هاواضح صدای خداوندرومیشنونند،چطورباشجاعت عمل میکنن

    بلکه تاساعت هاتواحساس خوب میتونم بمونم برای این حس وحال خوب دوستان عزیزم

    که اینا تونستن وبراشون اتفاق افتاده برای من هم میشه اگه تومسیرباشم ،اگه ادامه بدم ،اگه فقط دستاوردم همین حس خوب وارامش باشه برام کافیه

    من خیلی تواین مسیرپیشرفت کردم منی که ازهمه انتظارداشتم،همه رومقصرمیدونستم،ازهمه شاکی بودم الان خیلی آرومم وهرروزدارم سعی میکنم بهتروبهتربشم دارم تلاش میکنم از داشته هام که برام عادی دارن میشن لذت ببرم چون زمانی حسرت داشتن همین هایی رادارم که امروز دارمشون

    خدایا شکرت برای نوشتن همین کامنت که چند ماهی میشه نمی‌تونستم بنویسم وهربارنجوامیومدکه میخای از کدوم دستاوردمالی بنویسی توکه موفقیتی نداری دربرابر این حجم ازموفقیت بچه های سایت ولی شکرخداامروز تونستم بنویسم والان دلم خیلی بازشده و احساسم خوبه وبه گفته استادم احساس خوب همه چیه پس باحال خوب به هرآنچه دوست دارم میتونم برسم

    خیلی این آیه رودوست دارم که

    از سعیده وحمیدامیری عزیز یادگرفتم دوست داشتم این جاهم بنویسم چون باخوندنش خیلی احساسم خوب میشه

    هیچ کس نمی داند چه چیزهایی که مایه شادمانی وخوشحالی آنان هست به پاداش اعمالی که همواره انجام می داده اند برای آنها پنهان داشته اند

    سوره سجده آیه 17

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای:
  10. -
    ضحی نکویی گفته:
    مدت عضویت: 500 روز

    سلاممم به استاد عزیز و اعضای عزیز خانواده سلیت عباس منش

    چقدر قشنگ قوانین رو میشه به مرور زیبا تر و واضح تر درک کرد

    مدت ها بود مسئله ای (راجب انتخاب رشته و آیندم )ذهنم رو درگیر کرده بود

    هر روز نشونه میگرفتم و از حدا میخواستم راهو نشونم بده ‌

    اما دریق از اینکه به خدا میگم نشونم بده اما چشمم رو رو نشونه هاش بسته ام

    شاید باورتون نشه ولی این فایل رو من قبلا بار ها گوش کرده بودم و چندین بار هم همین اخیر چون توی نشونم بود .‌‌..

    اما الان که مجدد داشتم گوش میدادم گفتم که عه این که جواب همه سوالات منو داره ‌‌‌

    یعنی توکل و توسل صد به خدا

    من میدونم که دوست دارم موفق باشم

    اما شغل و رشته و مسیر و علایقم رو باید بسپارم دسته خودش که قدم قدم بهم نشون بده

    و چقدر حس خوبی داره که بدونی یکی هست که داره توی ای مسیر هر قدم همراهیت میکنه و راهو نشونت میده

    خداجون صد هزار مرتبههه شکرت ️

    و همینطور ممنونم از شما استاد عزیز بابت اگهاهی هایی که بمون میدید ️

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 8 رای: