این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.
https://elmeservat.com/fa/wp-content/uploads/2024/08/abasmanesh.jpg8001020گروه تحقیقاتی عباسمنش/fa/wp-content/uploads/2015/12/logo-with-title-340x85.pngگروه تحقیقاتی عباسمنش2024-08-08 08:57:552024-08-08 09:05:31تسلیم بودن در برابر خداوند
اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
خدایا مارو به راست هدایت کن ..راه کسانی ک به آنان نعمت داده ای نه راه گمراهان
تسلیم به معنای رها کردن ..پارو نزدن …سپردن خودت رو به نیرو برتر
استاد جان چقدر عالی معنای تسلیم رو گفتید …مثل نوزادی که وقتی بدنیا میاد … و نمیتونه هیچ کاری رو خودش انجام بده … ومادر همون خدای هست که برای کودکش همه کارها رو انجام میده
استاد این فایل اشک منو در آورد …و چقدر من اشک ریختم بخاطر اینکه همچنین مردی هست که آنقدر به خدای خودش ایمان و اعتقاد داره …ناخودآگاه دلم شروع ب گریه کردن کرد
استاد جان من فقط قبلا میشنیدم که باید تسلیم باشم ودرکی از تسلیم نداشتم … ولی با از دست دادن مادرم که سنی نداشته بخاطر اون بیماری از دنیا رفت اونجا من معنای تسلیم رو از ته قلبم درک کردم …
فهمیدم تسلیم یعنی چی …. اونجا وقتی مادرم رو توی خاک گذاشتن و دست من از زمین و زمان کوتاه بود …. من فهمیدم تسلیم یعنی چی
اونجا قدرت خداوند رو درک کردم … و سر برخاک گذاشتم … فهمیدم که خداوند چقدر قدرتمنده
از اون موقع به بعد زندگی من کلا تغییر کرد ومن کلا یک انسان دیگی شدم
(((الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿156﴾ [همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿157﴾ بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راهیافتگان [هم] خود ایشانند (157))))
روح مادر عزیزتون شاد و قرین رحمت پروردگار باشد انشالله در بالاترین و بهترین درجه بهشت و همنشین صالحان و نیکان باشند در پناه الله یکتا«الهی امین»
چقدر این متن کامنت رو با تمام وجودم درکش کردم مخصوصا معنای تسلیم بودن رو…
دقیقا 25 خرداد ماه «اخیرا» مادرم به رحمت خداوند رفتن و من هم اونجا بود و اون لحظه بود ک معنای توحید و تسلیم بودن رو با تمام وجودم درک کردم چقدر عاجز بودم و ناتوان بودم چقدر تسلیم بودم و فقط نگاه میکردم و میگفتم الحمدلله…
از دست دادن عزیز مخصوصا مادر مصیبت و تضادی دشوار هست مگر با هدایت و رحمت الله از این تضاد سر بلند بیرون بیاییم((جلسه هفت کشف قوانین زندگی یکی از نجات دهنده ترین جلسات که من رو به معنای واقعی نجات داد و هدایت کرد در این اتفاق و مسیر))…
خیلی تحسینتون میکنم با از دست دادن مادر عزیزتون به درس تسلیم بودن و توحید رسیدید بینهایت قابل احترام هستید و ستایش،
من کاملا این جنس کامنت رو فهمیدم و درک کردم و مطمئن هستم در نزد پروردگار جایگاهی متفاوت و درخشان خواهیم داشت چون این مرحله از تضاد و تقوی کردن کار هرکسی نیست مگر بندگان خاص و مومن پروردگار…((و بشر الصابرین))
من با تمام وجودم فهمیدم باید تسلیم باشم و با تمام وجودم به این قدرت و فرمانروایی پروردگار رسیدم ک مالک اوست و همه چیز تحت اختیار اوست و دارنده ی اول و آخر ظاهر و باطن همه چیز اوست و ما هیچ چیز رو با خودمون نمیبریم آخرت مگه اعمالمان…
و باز هم سپاسگزاری میکنم بابت این کامنت و آرزوی صبوری قدرت و هدایت پروردگار رو براتون دارم در پناه و حفاظ خودش…
روح مادر عزیزتون شاد قرین رحمت الله در پناه الله در کنار صالحان و نیکان در درجه اعلی بهشت برین پروردگار…
الهی صد هزاران بار سپاس
و من تسلیم تر از هرلحظه ام هرنفس هر قدم و هر نگاه…
اولش بگم که استاد کاش این پیام رو ببینید و حداقل لایک کنید که من مینویسم براتون که چقدر شما رو دوست دارم و عاشقتونم و شما به معنای واقعی دستی از دستان خداوند هستید ️
و بریم سراغ آگاهی این فایل که خیلی زحمت کشیدید و انرژی گذاشتید روش️
به اندازه ای که در مقابل خداوند متواضع و خاشع هستیم به همون اندازه هدایت دریافت میکنیم و در نتیجه جایگاه و فرکانسمون هم تغییر میکنه
یه موقع هایی خواسته ای داریم و چسبیده ایم بهش و از راهی که خودمون مشخص کردیم میخوایم بهش برسیم ولی نمیشه که نمیشه و خودمون آخرش کلی احساس منفی میگیریم
ولی به جای اینکه بگیم من فلان ماشین و میخوام ، فلان رابطه رو میخام و.. بیاییم اون قصدی که پشت اون خواسته هست رو از خدا درخواست کنیم مثلا من فکر میکنم که در شمال ، شهر گیلان خوش آب و هواتره و من به خاطر اون حس خوبی که از آب و هوای خوش میگیرم میگم که باااید به گیلان سفر کنیم
و چون تسلیم نیستم و نسبت به اون خواسته گارد دارم که آقااا نه بااید حتما جایی که من میگم باشه خدا هم میاد میگه عه ؟! اینطوریه؟! تو از من بیشتر حالیته پس؟! برو ببینم چجوری میخوای بری؟ و اینطوری میشه که ما نه تنها به اون خواسته نمیرسیم بلکه کلی انرژی منفی هم سراغمون میاد
ولی اگه به جای چسبیدن به یک موضوع خاص بیاییم و خواستمون رو به خدا بگیم که آره من یه جایی میخوام برم که آب و هواش خوب باشه لذت ببرم و… و خدایا من تو مسیر حرکت میکنم ولی تو من و هدایت کن و خداوند من را جایی بهتر از جایی که مد نظرم هست هدایت میکند. آااری اینگونه هست خدای مهربان ما️
خداوند مثل یک سیگنال رادیویی هست و اون سیگنال هدایت را به تمام کیهان از باکتری ها تا کهکشان ها میفرسته و این سیگنال بدون تغییر و بدون قطعی و ابدی هست و ما برای همسو شدن با این سیگنال ، باید خودمان را تنظیم کنیم
چی میشه که ما اون سیگنال خاص را دریافت میکنیم؟ موقعی که اولا از وجود همچین سیگنالی آگاه باشیم و به اون ایمان و اعتماد داشته باشیم .
هدایت خداوند قدم به قدم هست و قبل از اینکه قدم اول رو برداریم قدم دوم رو نمیگه
قدم نخست قبل از هدایت اینه که من بپذیرم که آگاهیی خداوند بینهایت بیشتر و کاملتر از آگاهی منه و من اون آگاهی ناچیز را هم که دارم از آن اوست.
و اگر با دنیال کردن هدایت به پیروزی دست یافتم اون رو از آن خودم ندونم و بدونم که اون کار رو خدا برای من انجام داده .
هدایت خداوند و تسلیم در برابر فرمانش را نه تنها برای امور بزرگتر و حتی برای خوردن غذا هم همسو با هدایت خدا باشیم
جایگاه ما انسان ها اینه که بپذیریم که بنده ی خداوندیم و خدا در وجود همه ی ما هست و همه رو هدایت میکنه و ما هم باید طلب کنیم از خدا و سپاسگزار او باشیم و تسلیم فرمان او باشیم و بدانیم که حتی ذره های هوایی که تنفس میکنیم هم از آن خداوند و خداوند در همه جا حضور مطلق داره
نشانه ی تسلیم در برابر خداوند آرامش هست و این را در تفاوت داستان حضرت ایوب و مادر موسی به وضوح میتوان احساس کرد که مادر موسی تسلیم امر خداوند شد و طولی نکشید که به فرزند خود بازگشت ولی پدر حضرت یوسف آنقدر از نبود او گریه و بی قراری کرد که آخرش کور شد و خیلی زجر و عذاب کشید برای رسیدن به خواسته اش حضرت یوسف!
یه وقتایی هم هست که ما تسلیم خداوندیم و میگیم که مثلا خدایا یه آدم مناسب برای ازدواج من جور کن ولی جور نمیشه چون هنوز خودمون اون آدم مناسبه نیستیم و باید تغییر کنیم
در راه هدایت ترس و مقاومت های ذهنی هست ولی این به ایمان و اعتماد و اعتقاد ما بستگی داره که پایبند راهی که میرویم باشیم یا برگردیم !
سلام خدای مهربونم بازم چشمامو باز کردم و تو اومدی تو ذهنم که تورو دارم واای که چه قوت قلبی
من قبلاً این حس رو نسبت به آدمها داشتم شرک داشتم صبحها بیدار میشدم اگه با اطرافیانم یا رابطم مشکل داشت میترسیدم که وای کسی رو ندارم
چقدرررر من ترس از دست دادن آدمهارو داشتم البته که هنوز هم خیلی جای کار دارم ولی من یه رازی رو فهمیدم من یه عشقی رو چشیدم فهمیدم که من خدا دارم که از همه قدرتمندتره از همه موندنی تره جای پام سفت شد دلم قرص شد وقتی همه میرن. دیگه نمیترسم وای که چقدرررر ضعیف بودم و الان خداروشکر یه درجه بهتر شدم یه درجه.ولی همین یه درجه دیوانم کرده .یه امیدی یه ذوقی دارم که اعظم نترس و غمگین نباش عزیز دلم تو خدا داری.اون هیچوقت رهات نمیکنه نترس
خدایا چجوری شکرت رو به جا بیارم
خداجونم امروزم رو هم به دست خودت میسپارم امروز سعی میکنم تسلیم باشم در مقابلت.خدایا امروز هر چه پیش آید خوش آید
الخیر فی ماوقع
امروز تسلیم خودتم هر اتفاقی افتاد با جون و دل میپذیرم
خدایا همه چیمو به خودت میسپارم و آروم میشم
خدایا تضادی که توی زندگیم دارم رو به خودت میسپارم
خدایا پول و ثروت بغیرالحسابم رو به خودت میسپارم هر زمان و هر جوری که تو میخای به دستم میرسونیش
خدایا هدیه ها و فراوانی هایی که برام کنار گذاشتی رو هر زمان و از هر روشی که خودت خاستی به دستم برسون
خداجونم من امروز فقط منتظر توام. چون همه چی رو به خودت سپردم و تو شاهکار میکنی
خدایا من نمیدونم چجوری و نمیتونم عاجزم ولی تو میدونی تو میتونی پس با خودت دیگه
خدایا من امروز منتظر شنیدن هدایتهاتم برای انجام هررر کاری از کوچک تا بزرگ
قلبم رو باز کن برای دریافت الهاماتت
خدایااااااا کارو بارم رو به تو میسپارم .من کارمو دوسدارم عشقمه و تمام تلاشمو میکنم درست انجامش بدم ولی دیگه بقیش با من نیست با خودته خدایا کار رو درست انجام دادن با من پر کردن سالنم با تو
چقدررر آدم سبک میشه وقتی به تو میسپاره
دوستای عزیزم امیدوارم پایان امروز بیام و بنویسم از کارایی که خدا برام انجام داده
خدایا من تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم مرا به راه رهایی هدایت کن به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان
چه حس و حال عالی . وای که ما چقدررر فراموشکاریم همین چند روز پیش متوجه شدم صبح به محض بیدار شدن و کامنت خوندن حس و حالت عالی میشه و روزت رو عالی شروع میکنی ولی باز فراموش کرده بودم
یعنی اینقدر لمسش کردم که با خودم گفتم ای استاد زرنگگ واسه همینه صبحها بیدار که میشی اول کامنت میخونی عه منم فهمیدم پس از این پس میدونم چیکار کنم .ولی چقد راحت آدم فراموش میکنه .ولی خب بازم امروز این کارو کردم و باز گرفتم مطلب رو . خدارو صدهزار مرتبه شکر
استاد عباس منش عزیز ، نمیدونید چقدر این روزها مطالب توحیدی که گفتید ، چه این فایل و چه سایر فایل های توی سایتتون ، داره به من کمک میکنه و درونم را و باور هام رو دگر گون میکنه.
و خداوند هر زمان که آشفته میشم و نمیدونم باید چکار کنم ، من را به فایل های توحیدی شما هدایت می کنه .
خواستم ازتون تشکر کنم که این مطالب ارزشمند را در اختیار ما قرار میدید .
خدای بخشاینده مهربان که هدایت ما رو برعهده گرفته خدایا ممنونتم سپاسگزارتم
سلام بر استاد عزیزم و مریم جانم
ممنونم بابت این فایلهای پراز آگاهی و خداشناسی اگر بتوانیم صحبتها رو درک کنیم و در عمل نشان دهیم زندگی روان و آسان میشود
تسلیم بودن در برابر خداوند:
به نظر منوقتی به خداوندی که رب این جهان است قادر و تواناست میگی من نمیتونم تسلیمم یعنی اینکه اجازه میدهی خداوند به زندگیت و کسب و کار و مسائل وارد بشه تسلیم بودن یعنی دیگه نگران نباشی رها باشی با ایمان و آسودگی قدم برداری
زمانی که ما قدرتشو وربوبیتشو باور کنیم دیگه درهایی از نعمت و سلامتی و ثروت و شادی باز میشه به رویمان
نشانه ها میاد خدایا شکرت من ممنونتم من نزدیک به دوسال میشه با این آگاهیها یادم گرفتم وقتی تسلیم میشم خودش دست به کار میشه اونم قشنگ و به موقع
وقتی روی خدا حساب میکنی نه روی بنده اون موقع خداوند برات همه چیز میشود خدایا شکرت که امروز یه بار دیگه این آگاهیها رو به من هدیه دادی که قدرتتو بفهم یاد آور بشه برام که نگرانی یعنی شرک ورزیدن
خدایا برایم آسان کن آسانیها
خدایا من تسلیمم خودت همه کارهامو برام درست کن به موقع
خدایا هر روز راه درست رو به من نشان بده و به سمت فراوانی و زیبایی هدایت کن
خدایا به من قدرت بده تا این فایلها رو درک کنم
خدایا مرا در زمان مناسب و در مکان مناسب ودر شرایط مناسب قرار بده
نمیدونم چندمین باریه که دارم برای این فایل رد پامو میذارم
بگی موجود باش موجود میشه
امروز من هرچی گفتم شد
امروز که با خواهرم قرار گذاشتیم بریم پیاده روی اربعین از یه قسمت با بی آر تی بریم و مثل هر سال از امام علی رفتیم سوار بی آر تی بشیم
چون هر سال روز اربعین اتوبوسا کمتر میان میدونستم که امکانش هست دیر بیاد ،رفتیم نشستیم ایستگاه یه ربع نشسته بودیم ،هرکس اونجا بود میگفت اتوبوس نیومد و بریم سوار اسنپ بشیم بریم به مسیر پیاده روی
خواهرم به من گفت بیا بریم با مترو بریم
گفتم نه من میدونم الان میاد ،گفت از کجا میدونی شاید دیر بیاد
گفتم نه میدونم میاد
حتی بهش گفتم ببین اینا که رفتن با اسنپ برن تا اینا برن اونور خیابون بی آر تی اومده
وقتی چند نفر رفتن سوار ماشین بشن ، سریع بی آر تی اومد ،به خواهرم گفتم دیدی گفتم الان میاد
بعد که رفتیم تو مسیر پیاده شدیم و پیاده رفتیم
من هر سال مستقیم بدون اینکه برم از ایستگاه صلواتیا چیزی بگیرم میرفتم تا شاه عبدالعظیم و خجالت میکشیدم که برم از ایستگاه صلواتی غذا بگیرم و فقط چای یا شربت میگرفتم
اینبار به خواهرم گفتم بیا بریم غذا بگیریم ، و رفتیم وایسادیم تو صف و گرفتیم
من چقدر تغییر کردم
حالا چرا ؟
چون وقتی تو صف بودیم من از رنگ حنایی موهای دو تا دختر بچه خیلی خوشم اومد و به مادرش که جلوتر از من وایساده بود گفتم حنا زدین به موهاشون
گفت بله و بعد سر صحبت باز شد و باهم حرف زدیم
در صورتی که من قبلا ، عمرا با یه نفر حرف میزدم ،حتی اگر کسی هم با من میخواست حرف بزنه فقط لبخند میزدم و چیزی نمیگفتم
بعد که غذا رو گرفتیم و رفتیم تو مسیر یه دختر بسیار زیبا که موهاشو بافته بود رو دیدم و به خواهرم نشومش دادم گفتم ببین بافت موهاش چه خوشگله ،همینجور که داشتیم نگاهش میکردیم بین اون همه جمعیت مارو دید که من داشتم لبخند میزدم
با چشمش و حااتی که سرشو تکون دادمنظورشو متوجه شدم که چی شده ؟؟؟
رفتم جلو و بهش گفتم چقدر بافت موهاتون زیباست و بهتون میاد ،لبخند عمیقی زد و تشکر کرد و ما اومدیم
من الان دیگه خیلی خیلی راحت به همه زیبایی هاشونو میگم و حتی با عشق لبخند میزنم
الان که نوشتم یادم اومد دیروز که داشتم میرفتم کلاس رنگ روغنم ، تو مترو وایسادم جلو در که پیاده بشم دیدم یه دختر به نقاشیم نگاه میکنه خواستم پیاده بشم گفت نقاشیتون خیلی زیبا شده و خوب کار کردین
بعد با هم پیاده شدیم و تشکر کردم ازش و با هم رفتیم سوار قطار تجریش بشیم تبلیغ پیجمو دادم گفت خودشم نقاشی انجام میده و بعد یکم باهم حرف زدیم و رفتیم
همه اینا نتایجیه که واقعا داره نشون میده من هر لحظه دارم پیشرفت میکنم و موفقیت رو دارم با اعماق قلبم زندگی میکنم و حس میکنم و پر از عشق میشم هر لحظه
منی که تو مترو حس خجالت بین اون همه جمعیت میگرفت منو الان خیلی راحت حتی با آدما حرف میزنم
وقتی کل مسیر رو تا حرم رفتیم خیلی خوب بود مدام میگفتم خدایا شکرت چقدر عظمت تو در این مکان بیشتر به چشم میاد
وسطای راه بودیم که یه نوشته توجهمو جلب کرد و عکسشو گرفتم
نوشته بود
از با حسین تا یا حسین یک نقطه کم دارد ولی
با حسین عمل به تکلیف کجا و یا حسین گفتن کجا
و بعد نوشته بود
مهم ترین درس عاشورا :
هر وقت احساس کردید در مسیر اشتباه هستید ،شجاعت تغییر مسیر را داشته باشید
وقتی این متنا رو خوندم یاد حرف استاد الهی قمشه ای افتادم که میگفت هرجا میریم کربلاست و هر روز عاشورا
اینکه باید هر لحظه تصمیم گیری کنی و ببینی میخوای منافع خودتو زیر پا بذاری و شهید کنی خودتو یا حق رو ،الله رو شهید کنی
و میگفت یزید خدا رو شهید کرد و منافع خودش رو میخواست
ولی امام حسین خودش رو شهید کرد
یادمه روزی که رفتم برای بانک شهر حساب باز کنم 29 مرداد بود ، یهویی سر در مترو رو دیدم، که با اینکه بارها رفته بودم ولی اون متن رو ندیده بودم ، که نوشته بود
هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلا
این روزا این جملات به شکلای مختلف برای من تکرار میشد
و من متوجه شدم که باید سعی کنم هر لحظه تصمیم بگیرم خودم رو ،منافع خودم رو شهید کنم وبذارم که به گفته استاد عباس منش ، خدا خودش هرچی رو که برای من خوبه رو انجام بده
و تسلیمش باشم و بشینم روی شونه هاش تا منو هرجا دلش خواست ببره
خدا تنها کسیه که بهترین جاها میبره منو
خدایا کمکم کن به کمکت شدیدا نیاز دارم
و من از اینکه بعد سال ها عمر از خدا در این جهان هستی
تازه درک کردم که عاشورا و کربلا و امام حسین چی بود و چی هست و چی باید یاد بگیرم ازشون
و خوشحالم از اینکه امسال اولین سالی بود که من آگاه بودم از مسیری که پیاده میرفتم تا حرم حضرت عبدالعظیم
امروز صبح که بیدار شدم خواب میدیدم راهی کربلام و وقتی بیدار شدم دیدم نه کربلا نیستم
ولی در اصل قدم برداشتم در مسیر یادگیری و سعی میکنم که از آموخته هام از عاشورا و کربلا و امام حسین عمل کنم
و حس میکنم این خودش درمسیر کربلا و امام حسین بودنه
چون این روزا خوابام عجیب شده
حتی تو خواب هم از قوانین باهام صحبت میشه یا بهم گفته میشه ایمانت رو نشون بدی اتفاقای خوب برات رقم میخوره
چند روز پیش فکر کنم جمعه بود ،خواب دیدم یه صدایی میگفت سمت من بیا اگر تسلیم باشی خیلی برای تو خوبه و یه نوری دیدم که میخواستم سمتش برم ولی یه چیزایی مانعم میشدن و نمیتونستم سمت نور برم
و بهم گفته میشد که باید رها بشی باید ایمانت رو به من نشون بدی
خوابای عجیبی بودن خوابای این چند روزم
حس میکنم از وقتی جدی شروع کردم آگاهانه به تکرار باورای قدرتمند و پیام خدا رو که بهم گفت باید در کنار صحبت کردن با من باوراتم قوی کنی تا من بتونم در ادامه کمکت کنم ، خوابام هم تغییر کرده
مثلا در مورد مکضوعی قشنگ و واضح تو خوابم بهم گفته میشد که باید تسلیم بشی لحظه ای که تسلیم بشی اونو بهت میدیم
و یه بارم جمعه همون خوابو دیدم که سمت نور میرفتم و یه چیزی مانع میشد و بعدش سعی کردم بعد اون یه جایی برم ولی نرفتم و برگشتم و یه آقایی اومد و بهم گفت میدونستم ایمانت رو نشون میدی و الان اجازه رو بهت دادن
نمیدونم چه اجازه ای بود ولی حس میکردم که در مورد خواسته هامه که باید بگذرم و کامل رها بشم
که واضح حتی دیدم که وقتی تو خواب گذشتم اون خواسته ام بهم داده شد و داشتمش
و من باید از این خواب ها درس بگیرم که تسلیم تر باشم
و درستش همینه که باید عمل کنم و یاد بگیرم که چجوری باید رفتار کنم و کنترل کنم ورودیای ذهنم رو
امروز من وقتی پیاده رفتم دائما تو این پیاده روی عظمت خدا رو میدیدم و به یاد میاوردم که امام حسین هم کنترل کرده ذهنش رو که خدا براش افزوده
خدا براش همه چی داده
و عشقی داده که بعد از سال ها همه یادآور میشن عاشورا رو
از خدا کمک میخوام که سعی بکنم من هم عمل کنم و قدم بردارم در این مسیر برای بهتر شدنم نسبت به روز قبل
تو راه داشتیم میرفتیم من دنبال چای بودم دیدم میگن بیاین شربت بخورین و در ادامه گفت شربت شهادت
برگشتم و گرفتم و خوردم ، شربت شهادت ،شهید بودن ،و منی که معنی شهید بودن رو تازه دارم متوجه میشم
به خودم گفتم تو لیاقت شهید بودن و شهید شدن رو داری
و همون لحظه بود که خدا بلافاصله گفت باید مدارهات رو طی کنی و کنترل کنی همیشه خودت و ذهنت رو
همینجوری با گرفتن شربت شهادت شهید نمیشی
باید خودت برای شهید شدن قدم برداری
و لازمه همه اینها کنترل ذهنه و عمل کردن و قدم برداشتن برای قوانین ثابت خدا
تو راه که داشتیم میرفتیم به آبجیم گفتم کاش یه نایلون میگرقتیم از یه مغازه ،وقتی رفتیم تو دلم گفتم خب خدا من نایلون رایگان میخوام
همین که به مغازه دار گفتم نایلون بدین گفتم چقدر میشه گفت برو به سلامت
خوشحال شدم گفتم وای گفتم و شد
بعد گفتم خب الان من کیک یزدی میخوام که با چای بخورم
یه چند قدم بعدش دیدم کیک یزدی میدن سریع رفتم یکی گرفتم و با خواهرم رفتیم
گفتم خب الان چای بده خدا
خیلی کیف داشت من هرچی میگفتم چند قدم بعدش بود
هرجا نگاه میکردیم شربت میدادن و هندونه ،هوا هم گرم بود
گفتم من چای میخوام خدا
یه جورایی هم مطمئن تر شده بودم که بهم چای میده
وقتی رفتیم نزدیک میدون حرم دیدم یه ایستگاه صلواتی بزرگ که پر از کتریای بزرگ و سماور بود که چای آتیشی میدادن سریع رفتم یدونه چای گرفتم
بعد گفتم وای ببین هرچی خواستم خدا بهم داد
گفتم و موجودش کرد
وقتی رفتم چای بگیرم آقایی که چای میداد قوری دستش بود و کنارش ظرف اسپند من عکسای هنری زیاد میگیرم بعد سریع یه عکس گرفتم اولش نجوای ذهنم گفت نشونش نده
چون به دلم افتاد نشون بدم عکسی که گرفتم رو
و سریع گفتم آقا ببینید ازتون عکس گرفتم چقدر زیبا شده و لبخند زد و تشکر کرد و چای برداشتم و رفتم
بعد که رفتیم از گیت رد شدیم گفتم بیا بشینیم من چایمو بخورم بعد بریم داخل
دیدم یه خانم گفت چای کجا میدن گفتم بعد میدون هست
گفت نمیتونم برم و کمی مسن بود سریع چایی که گرقته بودم بردم بهش دادم گفتم برای شما و من میرم دوباره میگیرم
دوباره رفتم که بگیرم چای تموم شده بود و از رو کتریای روی آتیش میدادن
یهویی یادم افتاد من وقتی داشتم چای میگرفتم تو دلم گفتم از این رو آتیشیا میگرفتم
که خدا کاری کرد که برگردم و از رو آتیشیا بگیرم
خیلی خوشحال بودم دقیقا وقتی رسیدم گفتن چند تا لیوان یک بار مصرف بیشتر نمونده و من دو تا گرفتم تا یکیشم به همون خانم بدم
وقتی برگشتم و باخواهرم رفتیم داخل حیاط حرم ، سلام دادم و یه چیز جالب اینکه هر موقع ادای احترام میکنم به شهدا یا امامزاده ها سریع یادم میارم که
عظمت خداست و کسانی هستن که کنترل ذهن داشتن و خداگونه بودن و در این مکان یاد خدا بیشتر و بیشتر هست
به مکانی اومدم که بیشتر سعی کردن تا کنترل ذهن داشته باشن و منم باید یاد بگیرم
و استاد عباس منش میگفت وقتی سعی میکنی خداگونه بشی خدا عزیزت میکنه همه دوستت دارن
وقتی روی خودت کار میکنی عزیز میشی
و برای تو احترام میذارن
و همه اینارو در اماما و در امام زاده شاه عبدالعظیم دیدم
که انقدر روی خودشون کار کردن و تسلیم خدا بودن که خدا عزیزشون کرده که مورد احترام هستن
خیلی خوشحالم از اینکه آگاه شدم و درک کردم که چجوری باید زیارت کنم مکان های خدا گونه رو
وقتی برگشتیم یه سر به درختی که تو ایستگاه بی آر تی شهرکمونه سر زدم وبهش سلام دادم
یه وقتایی جدیدا از شدت مهر و محبت دلم میخواد درختو بغل کنم
یا وقتی به آدما نگاه میکنم دلم میخواد بغلشون کنم و بهشون بگم دوستشون دارم
و البته که باید اول از خودم و خانواده ام شروع کنم این حس عشق و محبت رو
وقتی رسیدیم خونه من شروع کردم به نقاشی و یکم خوابیدم
بعد که بیدار شدم نمیدونم چی شد یهویی جلو آینه وایسادم و حرف زدم با صاحب تصویر زیبا که ربّ ماچ ماچی من هست
جریانشو تو قسمت
روش قرار دادن عکس، در پروفایل شخصی تان
نوشتم
چون بعد اینکه جلو آینه با خودم حرف زدم و کلی با عشق با خودم و خدا حرف زدم بعدش هدایت شدم به سایت تا عکس پروفایلمو بذارم که به راحت ترین شکل و نمیدونم چجوری بگم
ولبته چرا نشه میدونم چجوریه
گفتم موجود باش و موجود شد
یعنی باور هم جهت با خواسته ام انقدر قوی بود که من موفق به گذاشتن عکس پروفایل تو سایت وورد پرس شدم تا در سایت عکسم مشخص بشه
داشتم فکر میکردم دیدم ، در صورتی که من قبلا دو بار فکر کنم خواسته بودم که تو سایت عکس بذارم ولی باورام محدود بود و نتونسته بودم اونموقع
که چند ماه پیش بود و میگفتم چقدر مراحلش سخته
ودی الان که به ساده و طبیعی ترین روش عکسم بارگذاری شد
فقط میتونم اینو براش بگم
که گفتم و موجود شد
خواستم و شد
و چون باورام هم جهت با خواسته ام بود شد
یعنی دیگه ترمزی نداشتم
قبلا این ترمزارو داشتم :
که میگفتم چرا باید عکس بذارم ،نکنه کسی از عکسم سواستفاده کنه ،نکنه کسی بشناسه منو و کلی باورای غلط دیگه که از بچگی بهم گفته بودن
منی که وقتی به آینه نگاه میکردم و اولین روزایی که شروع کردم به آگاهی و تو کتابایی که میخوندم و یادمه شفای زندگی رو یا نیمه تاریک وجود رو خوندم و تصمیم گرفتم که عمل کنم به تمریناتش
خیلی برام سخت بود جلو آینه وایسم و با خودم صحبت کنم
وقتی برای بار اول وایسادم جلو آینه و گفتم دوستت دارم طیبه
یه صدای خیلی خیلی زیاد و بزرگ گفت نه دوست نداری دروغ میگی و من اون لحظه ساعت ها گریه کردم جلوی آینه به خودم نگاه میکردم و میگفتم ببخشید اگر به تو توجه نکردم و همه اش دنبال این بودم که عشق رو از بیرون دریافت کنم
نگو عشق از درون بود و خبر نداشتم
من اون روزا که واقعا برام خیلی سخت بود و البته بگم شیرین ،الان میگم شیرین
چون الان که چشیدم عشق به خودم رو و عشق به خدا رو و دارم به جهان هستی عشق ارسال میکنم واقعا برام شیرین شده
هر موقع یاد اون روزا میفتم میگم اشکالی نداره هرجقدرم سخت بود ولی الان شیرینه
و من دارم با خدا لذت میبرم هر روز و هر لحظه و سعی میکنم بیشتر یادش باشم
یادمه یه کتابی خوندم اسمش تسلط بر عشق ورزی بود
من سالت ها نشستم و چجد صفحه از کتابو خوندم و فقط اشک ریختم که چقدر به خودم اذیت دادم و دوست نداشتم خودمو و اون روزا بود که اگر تمریناتشونو انجام نمیدادم مدارم تغییر نمیکرد تا در مدار دریافت آگاهی های سایت زیبای عباس منش قرار بگیرم
با تمام وجودم از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد همه این روزها رو از اول مهر سال 1402 و بعد 7 مهر شروع هر روزه گوش دادنم به آگاهی های این سایت پر از عشق و تا الان با کلی عشق هر روز تمام سعی و تلاشمو میکنم
الان که دارم مینویسم یاد یه حرفی افتادم که تو فایلای آگاهی شنیده بودم
میگفت تولد انسان وقتی هست که از اون روزی که آگاه بشه روز تولدشه و روز تولد جسمی من 27 اسفنده ولی روز تولد آگاهی من که این روز خاص ترین روزه برای من و امسال یه ماه مونده تا 7 مهر و سال اول تولد آگاهیم هست
و بینهایت از خدا سپاسگزارم
شب که شد ، میخواستم بیدار بمونم خوابم میومد به خدا گفتم اجازه دارم بخوابم ،که حس کردم اشکالی نداره بخواب
چقدر حس خوبیه که خدا هر لحظه بهت بگه چیکار کنی
بی نهایت عشق و زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا برای همه تون میخوام
داستان هدایت خودم رو بگم زمانی که تسلیم خداوند شدم..
من سال 94 ماشین داشتم در عرض سه ماه دوتا ماشین عوض کردم..بعدش اونو فروختم تا بعدها بتونم ماشین بهتر بگیرم.چون مدل اونا پایین بود.
گذشت و گذشت چون خودمم زیاد رانندگی دوست نداشتم پیگیر نشدم و تا پارسال ماشین نداشتم.
و دیگه قیمتها خیلی بالاتر رفته بود نسبت به چند سال گذشته.تصمیم گرفتم یه ماشین بگیرم با پدرم مشورت کردم و اونم مخالفتی نکرد.در حالیکه قبلاً مخالفت میکرد چون به شدت ترس داشت..
به پدرم گفتم با فامیلش که مکانیکی داشت تماس گرفت و گفت برامون یه ماشین پیدا کنه اونم گفت با پولی که دارین خیلی مدل پایینی میشه براتون پیدا کرد..یه روز که با خدا حرف میزدم گفتم خدایا دلم یه ماشین خوب میخواد ولی خب اونقدری پول ندارم.خودت یه جوری برام یه ماشین خوب پیدا کن.
من چون از قبل گواهینامه داشتم برادرم تقریبا 30 بار با گواهینامه من ثبت نام کرده بود ولی به اسمش درنیومده بود.
بازم قرار بود ثبت نام باشه.
یه روز اومد خونمون گفت بازم میتونم با گواهینامه تو ثبت نام کنم؟؟منم گفتم آره.
همین که از در خونه رفت بیرون یه ندای درونی بهم گفت ایندفعه خودت برو واسه خودت ثبت نام کنم..
توکل کردم به خدا و ثبت نام کردم..چندروز بعد که برام پیامک اومد میتونی بری پول واریز کنی رفتم کافی نت با کلی ذوق و شوق..بهم گفتن که ظرفیت کامل شده و دیگه سایت بسته شده.چندین نفر بودن که دیگه همه برگشتن رفتن.من اومدم بیرون ولی اصلا ناراحت نبودم گفتم خدایا مطمئنم از یه جا دیگه میخوای بهم ماشین بدی..
شب ساعت 12 موقع خواب حسم بهم گفت سایت ثبت نام رو باز کن و در نهایت شگفتی سایت برام باز شد با مبالغ واریزی..منتظر شدم تا صبح زود برم کافی نت…صبح ساعت 8 رفتم داشت مغازشو آب و جارو میکرد..تا منو دید گفت حیف شد دیگه.دوست داشتم ثبت نام کنی.
گفتم من تا الان زدم سایت باز بود.گفت امکان نداره..گفتم حالا شما بزن و در نهایت شگفتی سایت باز شد و من مبلغ رو واریز کردم..و بعد از چند ماه یه ماشین صفر کیلومتر از خدا هدیه گرفتم.
چون به خودش سپردم.چون تسلیم شدم.
چون راهشو مشخص نکردم..و اون بیشتر از خواسته های من بهم داد.
من برادرم که همیشه با گواهینامه من ثبت نام میکرد و براش قرعه نمی افتاد همیشه به من میگفت تو اصلا شانس نداری که به اسمت ماشین در نمیاد..منم با قاطعیت همیشه بهش میگفتم چه ربطی به من داره ،تو داری ثبت نام میکنی..
همیشه میگفتم من مطمئنم اگه واسه خودم ثبت نام کنم دفعه اول واسم درمیاد..و خدارو صد هزار مرتبه شکر که همون دفعه اول بهم هدیه داد..و من هربار که سوار ماشین میشم دائم از خدا تشکر میکنم و میگم خدایا مرسی که بهم ماشین دادی.مرسی که میتونم با ماشینم جاهای خوب برم..مرسی که همیشه باهامی و همیشه مراقب منی..فاطمه جان من چون مدت طولانی بود رانندگی نمیکردم خیلی ترس داشتم..کلا همیشه از رانندگی می ترسیدم..بعد از اینکه ماشینو تحویل گرفتم تا یک ماه نتونستم سوار بشم..بعدش گفتم خدایا تو همه کارامو درست میکنی ازت کمک میخوام که توی رانندگی کمکم کنی چون من خیلی ترس دارم..رفتم از جاهای خیلی خلوت شروع کردم و هربار از خودش کمک خواستم..الآنم هرباری که سوار میشم ازش هدایت میخوام و اون با لطف بینهایت منو به بهترینها هدایت میکنه..
عاشقتم سپاسگذارم بابت خواندن کامنت من وپاسخ زیبایت ک بر دل وجانم نشست
من هم 8سال رانندگی نکردم وداعم دارم تجسم میکنم اگر ماشینم رو بدست آوردم اینجوری شروع میکنم رانندگی میکنم اینجوری از خوشحالی وتشکر از خدا اشک شوق میریزم این آهنگ مورد علاقمو میذارم
خداروشکر میکنم ک برترست غلبه کردی و ب وجود دوستانی قوی مثل شما افتخار میکنم
افتخار میکنم درجمع توحیدی وبندگان خوب خداوند هستم
واقعا حس خوبیه وقتی ب خاسته هات فکر میکنی بنظرم مسیر رسیدن ب خاسته هام همیشه لذت بخش تر از لحظه ی رسیدن ب اون خاسته بوده چون وقتی بهش میرسم خوشحال میشم وتشکر میکنم ومیگم همین بود فقط!!!
درصورتیکه من اون همه مدت من بهترین لحظات رو بااون تجسم به اون چیز مورد علاقم گذروندم وزندگی کردم
سلام دوست عزیز سپاسگزارم از کامنتی که گذاشتی من هم شاید ده سال طول کشید بعد گواهینامه رانندگی کردم که هر وقت رانندگی میکنم قشنگ این حس رو دارم که خدا داره میبره من نیستم همش خدا هست اولش واقعا اصلا باورم نمیشد بعد کم کم میشه که به قول استاد باید کردیت همه چیز رو به خدا بدیم خدا هست توانا من ناتوانم انقد این رانندگی ایمانم رو زیاد کرد که همش تو خواسته هام میگم اگه رانندگی شد اینم میشه اخه من به شدت ترس داشتم خدا شاهد الان خیلی راحت میرم من حتی همسرم رانندگی میکرد میترسیدم با این که رانندگیش خوب بود
خدایا کمکم کن تا فقط روی تو حساب کنم و از تو هدایت بخوام منو به راه راست هدایت کن من بدون تو هیچم هیچی بلد نیستم اعتراف میکنم از پس این ذهن برنمیام همش شب روز داشتم روی خودم کار میکردم دیدم همش دارم درجا میزنم نگو من روی خودم حساب کردم گفتم روی خودم کار میکنم در صورتی که ما باید فقط در هر لحظه به خدا بگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بگو من ناتوانم اعتراف میکنم توهم زدم من هر طرف رفتم دچار کج فهمی شدم خودت نجاتم بده خدا من به هر خیری که از تو برسه محتاجم سپاسگزارم از استاد و شما دوستان عزیز و خانم شایسته گل در پناه خدا شاد و سعادتمند در دنیا واخرت باشید دوستون دارم
با یک آیه زیبا برای آنهایی ک به قول خدا تفکر میکنند شروع میکنم
ایه 24 یونس
مَثَل زندگیِ دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم. که در پی آن، گیاهانِ (گوناگونِ) زمین که مردم و چهارپایان (از آن) می خورند (می روید) و در هم فرو می رود. تا زمانی که زمین، زیبایی خود را یافته و آراسته گردید، و اهلِ آن مطمئن شدند که می توانند (بی هیچ مانعی) از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام یا در روز، فرا می رسد. (و سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم. ) و آنچنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز (چنین کشتزاری) نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که می اندیشند، شرح می دهیم.
داستان اون سواران کشتی رو داره میگه ک تو دریا دچار طوفان میشن و پی میبرن ب ناتوانی خودشون در نجات و هدایت کشتی به ساحل آرامش و شروع میکنند ب کار درست یعنی هدایت از خدا خواستن در اون زمینه
و خدا هم نجاتشان میده
اما وقتی ب خشکی میرسند یادشون میره نا توانی خودشون رو و دوباره بدون این متوجه باشن و یا با علم ،شروع میکنند به تکبر و سرکشی تو زندگیشون و دوباره با عقل خودشون جلو می روند و می روند و می روند تا آخر عمرشون و در آخر هم در هیچ زمینه ای از زندگیشون موفق نبودن نه در رابطه نه در ثروت نه در سلامتی. و نه در هیچ زمینه ای
همون حرفی ک استاد میزنه ک من در همه زمینه ها موفق هستم
چرا؟
چون تماما به ناتوانی خودش پی برده و از خدا ک قادر مطلق هس خاشعانه خاضعانه ذلیلانه خواسته ک زندگیشون رو درست کنه و گفته ک خدایا من میدونم ک هیچی حالیم نیس تو حالیته فقط تو بهم بگو چیکار کنم تو منو هدایت کن به راه مستقیم
خدا تو ایه میگه یادشون رفت ک اونجایی ک از ما کمک خواستن و همه جیز حل شد و توهم برمیدارن و فکر میکنن ک خودشون بودن ک موفق شدن و میرن و میرن تا مگر ی جایی یادشون بیاد نا توانیشون رو
و اگر ب یاد نیاورن تا آخر عمر در غفلت ب سر میبرن و خدا هم براش اصلا مهم نیس
خدا میخاد بگه ک تو همه زمینه ها از من بخاین ک نجاتشان بدم و هداییتون کنم به مسیر نعمت ها یادتون باشه ک ناتوانید یادتون باشه ک شما بدون من هیچی نیستین
مثل داستان معتادی ک نجات پیدا میکنه بعد از خستگی و اعلام عجز اما یادش میره ک چ جوری گیر کرده بود و اگر خدا کمکش نمی کرد تا آخر عمرش همونجوری میبود و میمرد
وقتی نجات میدا میکنه شروع میکنه با عقل خودش پیش رفتن و فکر میکنه من ک همچین کاری انجام دادم خیلی کارهای دیگه میتونم انجام بدم یادش میره ناتوانیش رو تو اون زمینه اعتیاد
ما انسان ها ناتوانیم در همه زمینه ناتوانه نا توان
در روابط ثروت سلامتی و…
باید از خدا بخایم ک نجاتمون بده و تو همه زمینه ها هدایتمون کنا
خدایا من فهمیدم ک هیچی حالیم نیس ک تو حالیته ک تویی ک فقط بلدی و من در ناتوانی مطلقم
خدایا من نمیخام الکی دور خودن بچرخم
اعتبار تمام موفقیت ها ب تو میرسه من بلد نیستم
خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به راه نعمت ها
خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به یک رابطه عالی اون رابطه عاشقانه ای ک من همیشه لایقش بودم و تو برام میخاستی و من فکر کردم ک خودم میتونم بدستش بیارم و الان فهمیدم ک ناتوانم
هدایتم کن به ثروتی ک هنیشه لایقیش بودم
هدایتم کن ب زندگی ای ک لایقش بودم همیشه اما توهم زدم ک خودم بلدم و با ابن توهم ب خودم ظلم کردم اونم چ ظلمی
حضرت یونس هم تو شکم ماهی به ناتوانی خودش پی برد پی برد ب این ک چقدر ارزشمند بودا و ب خودش چ ظلمی کرده
خدایا این هم لطف تو بود ک فهمید چقدر ارزشمنده و چقدر ب خودش ظلم کرده بوده و وقتی ب این اعتراف کرد و فهمید ک هیچی نمی فهمه و حالیش نیس و از تو کمک حواست و طبق وعده ات ک گفتی اجیب دعوه الداع اذا دعان
تو هنیشه آماده بودی ک هدایت کنی ب راه نعمت ها اما من هیچی وقتی ازت نخواستم یونس ازت نخواست
فکر کردم ک بلدم فکر کردم ک حالیمه در خالی ک من هیچی نیستم و راه رو بلد نیستم
خدایا پی بردم ب ناتوانی خودم در همه زمینه ها و پی بردم ب توانایی تو در هدایت به زندگی ای ک من لایقش هستم اون لیاقتی ک تو ب من دادی اون ارزش بالایی ک تو بهم دادی
من فهمیدم ک ارزشمندم خیلی و لایق بهترین هام لایق عاشقانه ترین رابطه لایق زیباترین همسر لایق بهترین ماشینها لایق بهترین خونه در بهترین محله ها لایق بهترین سفر ها و …
من خیلی ارزشمندم خیییلیییی
خدایا من در تک تک این موضوعات ناتوانم ناتوان
از تو میخام ک من رو در تک تک این موضوعات هدایت کنی ب اون جیزی ک لایقشم
اعتبار تمام موفقیت ها در این زمینه ها ب تومیرسه
خدایا خودت وعده دادی ک هر کسی من رو شبیه یونس بخوانه نجاتش میدم
یونس گفت لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
یونس فهمید ک اعتبار تمام موفقیت هایی ک داشته ب تو میرسه ن ب خودش از این توهم اومد بیرون
فهمید ک جقدر فقیره ب خیر ی از جانب تو
خدایا منم ب لطف تو از این توهم بیرون میام و میفهمم ک در ناتوانی مطلقم و اگر کمک تو نباشه من هیچی نیستم من ناتوانم
عرض سلام و ادب خدمت استادعزیزم و مریم جان عزیزم این فایل یکی از تجربیات من در مورد تسلیم بودن در برابر خدا رو برام یاداوری کرد من تقریبا دوسال پیش به کمک خداو فایلهای شما در بهترین وضعیت جسمی و روحی بودم آرامش مطلق رو در زندگیم داشتم و تمام زندگی رو به خدا سپرده بودم و عجیب همه چیز درست پیش میرفت
با یک ازمایش خون ساده زندگی من زیرو رو شد اما من در آرامش درونی عجیبی بودم الان که یادم میاد واقعا افتخار میکنم به خودم که انقدر ارام و تسلیم خدابودم با نتیجه ان آزمایش در عرض یک هفته تشخیص تومور سرطانی دادن و من برای عمل سخت و غیرمعمول که از هر یک ملیون نفر یک نفر دچار میشد بیمارستان بستری شدم با هزینه تقریبی 100 ملیون و یک ماه مراقبت بعد عمل و برداشتن عضو مهمی که دچار تومور شده بود وارد اتاق عمل شدم اما من همچنان ارام بودم برای اطرافیان عجیب بود من با یک سرماخوردگی کلی ناله میکردم الان ارام بودنم سوال بود حتی برای خودم
تمام مدت اماده سازی در اتاق عمل من با خدای درونم صحبت میکردم وتمام زندگی ام را مدتها بود دستش سپرده بودم و مطمعن بودم که این مسعله هم حل میشود درونم ارام بود حس میکردم زمزمه ای میگه ارام باش اینها بازی است و دکترها کاره ای نیستن فقط بخواب
الان که یادم افتاده تمام موهای بدنم سیخ شده و اشکم سرازیر شده من بعداز 4. 5 ساعت به هوش امدم در اتاق خالی و خنک بدون هیچ درد ناراحتی اصلا جای پانسمانی نبود اهنگ ملکا ذکر تو گویم رو خیلی وقت بود گوش میدادم گوشیم و وسایلم کنارتخت بود فقط اهنگ رو پلی کردم و اشکم سرازیر شد و خوابم برد. وقتی بیدار شدم همسر و پدرم کنار تخت بودن انها مات و مبهوت منو نگاه میکردن برایم عجیب بود دکتری که عمل رو انجام داده بود به دیدنم امد اولین حرفی که زد این بود که تو تمام بیمارستان رو به ریختی عجیب ترین عمل عمرم انجام دادم وقتی بیهوش شدی حسی درونم گفت نیازی به بازکردن شکم نیست و از ساده ترین راه حل کار شما انجام شد من فقط لبخند زدم و با تمام وجود شکر خدا رو کردم یک روز بعد مرخص شدم بدون کوچکترین جراحی و هزینه ای واقعا تسلیم بودن در برابر خدا با تمام وجود بدون قدرت دادن به ادم ها پول و هرعامل دیگری بهترینها رو برامون انجام میده قبلا تخصص دکتر بیمارستان معروف امکانات هم حساب میشد خدایا شکرت که بهترینها رو برام انجام داده از وقتی من تسلیم شدم
لحظه به لحظه این جهان برای هر فرد عمل و عکس العمله، بما کسبت ایدیهمه، بما کانوا یعملونه… هر لحظه اش خواسته ها و پاسخ ها و پیشنیاز ها و یادگیری هاست…
هر لحظه اش بزرگ تر شدنه
هر لحظه اش نترسیدن و عمل کردن با به یادآوردن جایگاه خدا و صاحب اصلیه
هر لحظه اش نترسیدن و نگران نشدن از قهر و غضب دیگری و کنترل و تقوا در برابر خداست
این فرآموشی های انسانی «از جایگاه خدا» و این ظاهر های ناراحت کننده و ترساننده ، میشود که هر بار باید با یاد خدا و قدرتش نقض بشه
هر کجا توسط هر شخص و هر اتفاق با ظاهر بد، فقط یک لحظه صبر یک لحظه کنترل و یک لحظه انتخاب قدرت به جای تسلیم اون اتفاق شدن و در واقع یک لحظه یاد قدرت خدا ، آدم رو بالا میبره و نجات میده و تواناییِ به دست گرفتن اون رویداد رو به آدم میده و حس خوب گرفتن افسار رو داری …
و گذر ازش، بزرگ شدن و رهایی تا اون محدوده سخت رو بهت میده برای همیشه
همه ی دسترسی ها برای این لحظه ی «کنترل کردن» و «به یاد آوری خدا» به من داده شده و مهیاست … پس چرا من بهره نبرم؟
چرا بالا نباشم؟
مگه تسلیم در برابر غیر خدا راحت تر از تسلیم در برابر خداست؟
مگه سیراب شدن از شیر آب «که کنترل باز و بست شدنش با دیگرانه و امکان قطعش هم هست» راحت تر و با آرامش خاطر بیشتری از کنار دریا بودنه؟
من که در هر حال باید تسلیم باشم
خب تسلیم در برابر اصل ، قدرت کل، صاحب کل و بی نیاز عالم که نتیجه اش نعمت و فراوانی بی حد و مرزه خوبه ؟ یا تسلیم در برابر چیزی که به صورت محدود داره و داراییش وابسته است و موارد و شمار مختلفی هم میتونه باشه و هر بار من رو سردرگم و استرسی تر کنه؟
من که باید تسلیم باشم
پس برم سراغ آرامش خاطرم و به نفع خودم و نتایج عالی ترم «راه خدا» و تسلیم در برابر راهکارهای خدا رو انتخاب کنم
و نیازمند بینیاز عالم باشم…
سلام استاد جان سپاسگزار این کلام و فایل شما هستم که وقتی توی لایو میشنیدم دلم پر میکشید و واقعا دوست داشتم فایلشو دوباره استفاده کنم.
بنام خدا
خدایا مارو به راست هدایت کن ..راه کسانی ک به آنان نعمت داده ای نه راه گمراهان
تسلیم به معنای رها کردن ..پارو نزدن …سپردن خودت رو به نیرو برتر
استاد جان چقدر عالی معنای تسلیم رو گفتید …مثل نوزادی که وقتی بدنیا میاد … و نمیتونه هیچ کاری رو خودش انجام بده … ومادر همون خدای هست که برای کودکش همه کارها رو انجام میده
استاد این فایل اشک منو در آورد …و چقدر من اشک ریختم بخاطر اینکه همچنین مردی هست که آنقدر به خدای خودش ایمان و اعتقاد داره …ناخودآگاه دلم شروع ب گریه کردن کرد
استاد جان من فقط قبلا میشنیدم که باید تسلیم باشم ودرکی از تسلیم نداشتم … ولی با از دست دادن مادرم که سنی نداشته بخاطر اون بیماری از دنیا رفت اونجا من معنای تسلیم رو از ته قلبم درک کردم …
فهمیدم تسلیم یعنی چی …. اونجا وقتی مادرم رو توی خاک گذاشتن و دست من از زمین و زمان کوتاه بود …. من فهمیدم تسلیم یعنی چی
اونجا قدرت خداوند رو درک کردم … و سر برخاک گذاشتم … فهمیدم که خداوند چقدر قدرتمنده
از اون موقع به بعد زندگی من کلا تغییر کرد ومن کلا یک انسان دیگی شدم
(((الَّذِینَ إِذَا أَصَابَتْهُمْ مُصِیبَهٌ قَالُوا إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ ﴿156﴾ [همان] کسانى که چون مصیبتى به آنان برسد مى گویند ما از آن خدا هستیم و به سوى او باز مى گردیم (156) أُولَئِکَ عَلَیْهِمْ صَلَوَاتٌ مِنْ رَبِّهِمْ وَرَحْمَهٌ وَأُولَئِکَ هُمُ الْمُهْتَدُونَ ﴿157﴾ بر ایشان درودها و رحمتى از پروردگارشان [باد] و راهیافتگان [هم] خود ایشانند (157))))
.«.«.«.«..«.«..«.«.«.«..««..«.«.«.«.««..«.«.«..«.«.«.
درود خداوند بر شما
روح مادر عزیزتون شاد و قرین رحمت پروردگار باشد انشالله در بالاترین و بهترین درجه بهشت و همنشین صالحان و نیکان باشند در پناه الله یکتا«الهی امین»
چقدر این متن کامنت رو با تمام وجودم درکش کردم مخصوصا معنای تسلیم بودن رو…
دقیقا 25 خرداد ماه «اخیرا» مادرم به رحمت خداوند رفتن و من هم اونجا بود و اون لحظه بود ک معنای توحید و تسلیم بودن رو با تمام وجودم درک کردم چقدر عاجز بودم و ناتوان بودم چقدر تسلیم بودم و فقط نگاه میکردم و میگفتم الحمدلله…
از دست دادن عزیز مخصوصا مادر مصیبت و تضادی دشوار هست مگر با هدایت و رحمت الله از این تضاد سر بلند بیرون بیاییم((جلسه هفت کشف قوانین زندگی یکی از نجات دهنده ترین جلسات که من رو به معنای واقعی نجات داد و هدایت کرد در این اتفاق و مسیر))…
خیلی تحسینتون میکنم با از دست دادن مادر عزیزتون به درس تسلیم بودن و توحید رسیدید بینهایت قابل احترام هستید و ستایش،
من کاملا این جنس کامنت رو فهمیدم و درک کردم و مطمئن هستم در نزد پروردگار جایگاهی متفاوت و درخشان خواهیم داشت چون این مرحله از تضاد و تقوی کردن کار هرکسی نیست مگر بندگان خاص و مومن پروردگار…((و بشر الصابرین))
من با تمام وجودم فهمیدم باید تسلیم باشم و با تمام وجودم به این قدرت و فرمانروایی پروردگار رسیدم ک مالک اوست و همه چیز تحت اختیار اوست و دارنده ی اول و آخر ظاهر و باطن همه چیز اوست و ما هیچ چیز رو با خودمون نمیبریم آخرت مگه اعمالمان…
و باز هم سپاسگزاری میکنم بابت این کامنت و آرزوی صبوری قدرت و هدایت پروردگار رو براتون دارم در پناه و حفاظ خودش…
روح مادر عزیزتون شاد قرین رحمت الله در پناه الله در کنار صالحان و نیکان در درجه اعلی بهشت برین پروردگار…
الهی صد هزاران بار سپاس
و من تسلیم تر از هرلحظه ام هرنفس هر قدم و هر نگاه…
الهی امین
.«.«.«.««..«.«.«..«.«.«.«.«..«.«.«.«.«..«.«.«..«.
مَا أَصَابَ مِنْ مُصِیبَهٍ إِلَّا بِإِذْنِ اللَّهِ ۗ وَمَنْ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ یَهْدِ قَلْبَهُ ۚ وَاللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلِیمٌ ﴿١١﴾
هیچ مصیبتی جز به فرمان خدا نرسد. و هر کس به خدا ایمان بیاورد، خدا قلبش را [به حقایق] راهنمایی می کند؛ و خدا به همه چیز داناست. (11)تغابن
«ایاک نعبد و ایاک نستعین »
سلام به استاد عزیزم
اولش بگم که استاد کاش این پیام رو ببینید و حداقل لایک کنید که من مینویسم براتون که چقدر شما رو دوست دارم و عاشقتونم و شما به معنای واقعی دستی از دستان خداوند هستید ️
و بریم سراغ آگاهی این فایل که خیلی زحمت کشیدید و انرژی گذاشتید روش️
به اندازه ای که در مقابل خداوند متواضع و خاشع هستیم به همون اندازه هدایت دریافت میکنیم و در نتیجه جایگاه و فرکانسمون هم تغییر میکنه
یه موقع هایی خواسته ای داریم و چسبیده ایم بهش و از راهی که خودمون مشخص کردیم میخوایم بهش برسیم ولی نمیشه که نمیشه و خودمون آخرش کلی احساس منفی میگیریم
ولی به جای اینکه بگیم من فلان ماشین و میخوام ، فلان رابطه رو میخام و.. بیاییم اون قصدی که پشت اون خواسته هست رو از خدا درخواست کنیم مثلا من فکر میکنم که در شمال ، شهر گیلان خوش آب و هواتره و من به خاطر اون حس خوبی که از آب و هوای خوش میگیرم میگم که باااید به گیلان سفر کنیم
و چون تسلیم نیستم و نسبت به اون خواسته گارد دارم که آقااا نه بااید حتما جایی که من میگم باشه خدا هم میاد میگه عه ؟! اینطوریه؟! تو از من بیشتر حالیته پس؟! برو ببینم چجوری میخوای بری؟ و اینطوری میشه که ما نه تنها به اون خواسته نمیرسیم بلکه کلی انرژی منفی هم سراغمون میاد
ولی اگه به جای چسبیدن به یک موضوع خاص بیاییم و خواستمون رو به خدا بگیم که آره من یه جایی میخوام برم که آب و هواش خوب باشه لذت ببرم و… و خدایا من تو مسیر حرکت میکنم ولی تو من و هدایت کن و خداوند من را جایی بهتر از جایی که مد نظرم هست هدایت میکند. آااری اینگونه هست خدای مهربان ما️
خداوند مثل یک سیگنال رادیویی هست و اون سیگنال هدایت را به تمام کیهان از باکتری ها تا کهکشان ها میفرسته و این سیگنال بدون تغییر و بدون قطعی و ابدی هست و ما برای همسو شدن با این سیگنال ، باید خودمان را تنظیم کنیم
چی میشه که ما اون سیگنال خاص را دریافت میکنیم؟ موقعی که اولا از وجود همچین سیگنالی آگاه باشیم و به اون ایمان و اعتماد داشته باشیم .
هدایت خداوند قدم به قدم هست و قبل از اینکه قدم اول رو برداریم قدم دوم رو نمیگه
قدم نخست قبل از هدایت اینه که من بپذیرم که آگاهیی خداوند بینهایت بیشتر و کاملتر از آگاهی منه و من اون آگاهی ناچیز را هم که دارم از آن اوست.
و اگر با دنیال کردن هدایت به پیروزی دست یافتم اون رو از آن خودم ندونم و بدونم که اون کار رو خدا برای من انجام داده .
هدایت خداوند و تسلیم در برابر فرمانش را نه تنها برای امور بزرگتر و حتی برای خوردن غذا هم همسو با هدایت خدا باشیم
جایگاه ما انسان ها اینه که بپذیریم که بنده ی خداوندیم و خدا در وجود همه ی ما هست و همه رو هدایت میکنه و ما هم باید طلب کنیم از خدا و سپاسگزار او باشیم و تسلیم فرمان او باشیم و بدانیم که حتی ذره های هوایی که تنفس میکنیم هم از آن خداوند و خداوند در همه جا حضور مطلق داره
نشانه ی تسلیم در برابر خداوند آرامش هست و این را در تفاوت داستان حضرت ایوب و مادر موسی به وضوح میتوان احساس کرد که مادر موسی تسلیم امر خداوند شد و طولی نکشید که به فرزند خود بازگشت ولی پدر حضرت یوسف آنقدر از نبود او گریه و بی قراری کرد که آخرش کور شد و خیلی زجر و عذاب کشید برای رسیدن به خواسته اش حضرت یوسف!
یه وقتایی هم هست که ما تسلیم خداوندیم و میگیم که مثلا خدایا یه آدم مناسب برای ازدواج من جور کن ولی جور نمیشه چون هنوز خودمون اون آدم مناسبه نیستیم و باید تغییر کنیم
در راه هدایت ترس و مقاومت های ذهنی هست ولی این به ایمان و اعتماد و اعتقاد ما بستگی داره که پایبند راهی که میرویم باشیم یا برگردیم !
درپناه حق
سلام و درودی دیگر
سلام و صبح بخیر عزیزای دلممم
سلام به روز جمعه که قراره یک روز عالی باشه برامون
سلام خدای مهربونم بازم چشمامو باز کردم و تو اومدی تو ذهنم که تورو دارم واای که چه قوت قلبی
من قبلاً این حس رو نسبت به آدمها داشتم شرک داشتم صبحها بیدار میشدم اگه با اطرافیانم یا رابطم مشکل داشت میترسیدم که وای کسی رو ندارم
چقدرررر من ترس از دست دادن آدمهارو داشتم البته که هنوز هم خیلی جای کار دارم ولی من یه رازی رو فهمیدم من یه عشقی رو چشیدم فهمیدم که من خدا دارم که از همه قدرتمندتره از همه موندنی تره جای پام سفت شد دلم قرص شد وقتی همه میرن. دیگه نمیترسم وای که چقدرررر ضعیف بودم و الان خداروشکر یه درجه بهتر شدم یه درجه.ولی همین یه درجه دیوانم کرده .یه امیدی یه ذوقی دارم که اعظم نترس و غمگین نباش عزیز دلم تو خدا داری.اون هیچوقت رهات نمیکنه نترس
خدایا چجوری شکرت رو به جا بیارم
خداجونم امروزم رو هم به دست خودت میسپارم امروز سعی میکنم تسلیم باشم در مقابلت.خدایا امروز هر چه پیش آید خوش آید
الخیر فی ماوقع
امروز تسلیم خودتم هر اتفاقی افتاد با جون و دل میپذیرم
خدایا همه چیمو به خودت میسپارم و آروم میشم
خدایا تضادی که توی زندگیم دارم رو به خودت میسپارم
خدایا پول و ثروت بغیرالحسابم رو به خودت میسپارم هر زمان و هر جوری که تو میخای به دستم میرسونیش
خدایا هدیه ها و فراوانی هایی که برام کنار گذاشتی رو هر زمان و از هر روشی که خودت خاستی به دستم برسون
خداجونم من امروز فقط منتظر توام. چون همه چی رو به خودت سپردم و تو شاهکار میکنی
خدایا من نمیدونم چجوری و نمیتونم عاجزم ولی تو میدونی تو میتونی پس با خودت دیگه
خدایا من امروز منتظر شنیدن هدایتهاتم برای انجام هررر کاری از کوچک تا بزرگ
قلبم رو باز کن برای دریافت الهاماتت
خدایااااااا کارو بارم رو به تو میسپارم .من کارمو دوسدارم عشقمه و تمام تلاشمو میکنم درست انجامش بدم ولی دیگه بقیش با من نیست با خودته خدایا کار رو درست انجام دادن با من پر کردن سالنم با تو
چقدررر آدم سبک میشه وقتی به تو میسپاره
دوستای عزیزم امیدوارم پایان امروز بیام و بنویسم از کارایی که خدا برام انجام داده
خدایا من تنها تو را می پرستم و تنها از تو یاری میخواهم مرا به راه رهایی هدایت کن به راه راست هدایت کن به راه کسانی که به آنها نعمت داده ای و نه گمراهان
چه حس و حال عالی . وای که ما چقدررر فراموشکاریم همین چند روز پیش متوجه شدم صبح به محض بیدار شدن و کامنت خوندن حس و حالت عالی میشه و روزت رو عالی شروع میکنی ولی باز فراموش کرده بودم
یعنی اینقدر لمسش کردم که با خودم گفتم ای استاد زرنگگ واسه همینه صبحها بیدار که میشی اول کامنت میخونی عه منم فهمیدم پس از این پس میدونم چیکار کنم .ولی چقد راحت آدم فراموش میکنه .ولی خب بازم امروز این کارو کردم و باز گرفتم مطلب رو . خدارو صدهزار مرتبه شکر
از این پس من میدونم و این کامنت ها .خخخخ
خدایا شکرت و سپاسگزارم
استاد جانم و دوستان نابم عاشقتونم
در پناه خدای بزرگ و نزدیک باشید
استاد عباس منش عزیز ، نمیدونید چقدر این روزها مطالب توحیدی که گفتید ، چه این فایل و چه سایر فایل های توی سایتتون ، داره به من کمک میکنه و درونم را و باور هام رو دگر گون میکنه.
و خداوند هر زمان که آشفته میشم و نمیدونم باید چکار کنم ، من را به فایل های توحیدی شما هدایت می کنه .
خواستم ازتون تشکر کنم که این مطالب ارزشمند را در اختیار ما قرار میدید .
به نام خالق زیباییها و فراوانیها
خدای بخشاینده مهربان که هدایت ما رو برعهده گرفته خدایا ممنونتم سپاسگزارتم
سلام بر استاد عزیزم و مریم جانم
ممنونم بابت این فایلهای پراز آگاهی و خداشناسی اگر بتوانیم صحبتها رو درک کنیم و در عمل نشان دهیم زندگی روان و آسان میشود
تسلیم بودن در برابر خداوند:
به نظر منوقتی به خداوندی که رب این جهان است قادر و تواناست میگی من نمیتونم تسلیمم یعنی اینکه اجازه میدهی خداوند به زندگیت و کسب و کار و مسائل وارد بشه تسلیم بودن یعنی دیگه نگران نباشی رها باشی با ایمان و آسودگی قدم برداری
زمانی که ما قدرتشو وربوبیتشو باور کنیم دیگه درهایی از نعمت و سلامتی و ثروت و شادی باز میشه به رویمان
نشانه ها میاد خدایا شکرت من ممنونتم من نزدیک به دوسال میشه با این آگاهیها یادم گرفتم وقتی تسلیم میشم خودش دست به کار میشه اونم قشنگ و به موقع
وقتی روی خدا حساب میکنی نه روی بنده اون موقع خداوند برات همه چیز میشود خدایا شکرت که امروز یه بار دیگه این آگاهیها رو به من هدیه دادی که قدرتتو بفهم یاد آور بشه برام که نگرانی یعنی شرک ورزیدن
خدایا برایم آسان کن آسانیها
خدایا من تسلیمم خودت همه کارهامو برام درست کن به موقع
خدایا هر روز راه درست رو به من نشان بده و به سمت فراوانی و زیبایی هدایت کن
خدایا به من قدرت بده تا این فایلها رو درک کنم
خدایا مرا در زمان مناسب و در مکان مناسب ودر شرایط مناسب قرار بده
خدایا شکرت سپاسگزارتم
استادم ممنونتم مریم جان ممنونتم
به نام ربّ
سلام با بی نهایت عشق برای شما
رد پای روز 4 شهریور روز اربعین رو مینویسم
نمیدونم چندمین باریه که دارم برای این فایل رد پامو میذارم
بگی موجود باش موجود میشه
امروز من هرچی گفتم شد
امروز که با خواهرم قرار گذاشتیم بریم پیاده روی اربعین از یه قسمت با بی آر تی بریم و مثل هر سال از امام علی رفتیم سوار بی آر تی بشیم
چون هر سال روز اربعین اتوبوسا کمتر میان میدونستم که امکانش هست دیر بیاد ،رفتیم نشستیم ایستگاه یه ربع نشسته بودیم ،هرکس اونجا بود میگفت اتوبوس نیومد و بریم سوار اسنپ بشیم بریم به مسیر پیاده روی
خواهرم به من گفت بیا بریم با مترو بریم
گفتم نه من میدونم الان میاد ،گفت از کجا میدونی شاید دیر بیاد
گفتم نه میدونم میاد
حتی بهش گفتم ببین اینا که رفتن با اسنپ برن تا اینا برن اونور خیابون بی آر تی اومده
وقتی چند نفر رفتن سوار ماشین بشن ، سریع بی آر تی اومد ،به خواهرم گفتم دیدی گفتم الان میاد
بعد که رفتیم تو مسیر پیاده شدیم و پیاده رفتیم
من هر سال مستقیم بدون اینکه برم از ایستگاه صلواتیا چیزی بگیرم میرفتم تا شاه عبدالعظیم و خجالت میکشیدم که برم از ایستگاه صلواتی غذا بگیرم و فقط چای یا شربت میگرفتم
اینبار به خواهرم گفتم بیا بریم غذا بگیریم ، و رفتیم وایسادیم تو صف و گرفتیم
من چقدر تغییر کردم
حالا چرا ؟
چون وقتی تو صف بودیم من از رنگ حنایی موهای دو تا دختر بچه خیلی خوشم اومد و به مادرش که جلوتر از من وایساده بود گفتم حنا زدین به موهاشون
گفت بله و بعد سر صحبت باز شد و باهم حرف زدیم
در صورتی که من قبلا ، عمرا با یه نفر حرف میزدم ،حتی اگر کسی هم با من میخواست حرف بزنه فقط لبخند میزدم و چیزی نمیگفتم
بعد که غذا رو گرفتیم و رفتیم تو مسیر یه دختر بسیار زیبا که موهاشو بافته بود رو دیدم و به خواهرم نشومش دادم گفتم ببین بافت موهاش چه خوشگله ،همینجور که داشتیم نگاهش میکردیم بین اون همه جمعیت مارو دید که من داشتم لبخند میزدم
با چشمش و حااتی که سرشو تکون دادمنظورشو متوجه شدم که چی شده ؟؟؟
رفتم جلو و بهش گفتم چقدر بافت موهاتون زیباست و بهتون میاد ،لبخند عمیقی زد و تشکر کرد و ما اومدیم
من الان دیگه خیلی خیلی راحت به همه زیبایی هاشونو میگم و حتی با عشق لبخند میزنم
الان که نوشتم یادم اومد دیروز که داشتم میرفتم کلاس رنگ روغنم ، تو مترو وایسادم جلو در که پیاده بشم دیدم یه دختر به نقاشیم نگاه میکنه خواستم پیاده بشم گفت نقاشیتون خیلی زیبا شده و خوب کار کردین
بعد با هم پیاده شدیم و تشکر کردم ازش و با هم رفتیم سوار قطار تجریش بشیم تبلیغ پیجمو دادم گفت خودشم نقاشی انجام میده و بعد یکم باهم حرف زدیم و رفتیم
همه اینا نتایجیه که واقعا داره نشون میده من هر لحظه دارم پیشرفت میکنم و موفقیت رو دارم با اعماق قلبم زندگی میکنم و حس میکنم و پر از عشق میشم هر لحظه
منی که تو مترو حس خجالت بین اون همه جمعیت میگرفت منو الان خیلی راحت حتی با آدما حرف میزنم
وقتی کل مسیر رو تا حرم رفتیم خیلی خوب بود مدام میگفتم خدایا شکرت چقدر عظمت تو در این مکان بیشتر به چشم میاد
وسطای راه بودیم که یه نوشته توجهمو جلب کرد و عکسشو گرفتم
نوشته بود
از با حسین تا یا حسین یک نقطه کم دارد ولی
با حسین عمل به تکلیف کجا و یا حسین گفتن کجا
و بعد نوشته بود
مهم ترین درس عاشورا :
هر وقت احساس کردید در مسیر اشتباه هستید ،شجاعت تغییر مسیر را داشته باشید
وقتی این متنا رو خوندم یاد حرف استاد الهی قمشه ای افتادم که میگفت هرجا میریم کربلاست و هر روز عاشورا
اینکه باید هر لحظه تصمیم گیری کنی و ببینی میخوای منافع خودتو زیر پا بذاری و شهید کنی خودتو یا حق رو ،الله رو شهید کنی
و میگفت یزید خدا رو شهید کرد و منافع خودش رو میخواست
ولی امام حسین خودش رو شهید کرد
یادمه روزی که رفتم برای بانک شهر حساب باز کنم 29 مرداد بود ، یهویی سر در مترو رو دیدم، که با اینکه بارها رفته بودم ولی اون متن رو ندیده بودم ، که نوشته بود
هر روز عاشوراست و هر زمینی کربلا
این روزا این جملات به شکلای مختلف برای من تکرار میشد
و من متوجه شدم که باید سعی کنم هر لحظه تصمیم بگیرم خودم رو ،منافع خودم رو شهید کنم وبذارم که به گفته استاد عباس منش ، خدا خودش هرچی رو که برای من خوبه رو انجام بده
و تسلیمش باشم و بشینم روی شونه هاش تا منو هرجا دلش خواست ببره
خدا تنها کسیه که بهترین جاها میبره منو
خدایا کمکم کن به کمکت شدیدا نیاز دارم
و من از اینکه بعد سال ها عمر از خدا در این جهان هستی
تازه درک کردم که عاشورا و کربلا و امام حسین چی بود و چی هست و چی باید یاد بگیرم ازشون
و خوشحالم از اینکه امسال اولین سالی بود که من آگاه بودم از مسیری که پیاده میرفتم تا حرم حضرت عبدالعظیم
امروز صبح که بیدار شدم خواب میدیدم راهی کربلام و وقتی بیدار شدم دیدم نه کربلا نیستم
ولی در اصل قدم برداشتم در مسیر یادگیری و سعی میکنم که از آموخته هام از عاشورا و کربلا و امام حسین عمل کنم
و حس میکنم این خودش درمسیر کربلا و امام حسین بودنه
چون این روزا خوابام عجیب شده
حتی تو خواب هم از قوانین باهام صحبت میشه یا بهم گفته میشه ایمانت رو نشون بدی اتفاقای خوب برات رقم میخوره
چند روز پیش فکر کنم جمعه بود ،خواب دیدم یه صدایی میگفت سمت من بیا اگر تسلیم باشی خیلی برای تو خوبه و یه نوری دیدم که میخواستم سمتش برم ولی یه چیزایی مانعم میشدن و نمیتونستم سمت نور برم
و بهم گفته میشد که باید رها بشی باید ایمانت رو به من نشون بدی
خوابای عجیبی بودن خوابای این چند روزم
حس میکنم از وقتی جدی شروع کردم آگاهانه به تکرار باورای قدرتمند و پیام خدا رو که بهم گفت باید در کنار صحبت کردن با من باوراتم قوی کنی تا من بتونم در ادامه کمکت کنم ، خوابام هم تغییر کرده
مثلا در مورد مکضوعی قشنگ و واضح تو خوابم بهم گفته میشد که باید تسلیم بشی لحظه ای که تسلیم بشی اونو بهت میدیم
و یه بارم جمعه همون خوابو دیدم که سمت نور میرفتم و یه چیزی مانع میشد و بعدش سعی کردم بعد اون یه جایی برم ولی نرفتم و برگشتم و یه آقایی اومد و بهم گفت میدونستم ایمانت رو نشون میدی و الان اجازه رو بهت دادن
نمیدونم چه اجازه ای بود ولی حس میکردم که در مورد خواسته هامه که باید بگذرم و کامل رها بشم
که واضح حتی دیدم که وقتی تو خواب گذشتم اون خواسته ام بهم داده شد و داشتمش
و من باید از این خواب ها درس بگیرم که تسلیم تر باشم
و درستش همینه که باید عمل کنم و یاد بگیرم که چجوری باید رفتار کنم و کنترل کنم ورودیای ذهنم رو
امروز من وقتی پیاده رفتم دائما تو این پیاده روی عظمت خدا رو میدیدم و به یاد میاوردم که امام حسین هم کنترل کرده ذهنش رو که خدا براش افزوده
خدا براش همه چی داده
و عشقی داده که بعد از سال ها همه یادآور میشن عاشورا رو
از خدا کمک میخوام که سعی بکنم من هم عمل کنم و قدم بردارم در این مسیر برای بهتر شدنم نسبت به روز قبل
تو راه داشتیم میرفتیم من دنبال چای بودم دیدم میگن بیاین شربت بخورین و در ادامه گفت شربت شهادت
برگشتم و گرفتم و خوردم ، شربت شهادت ،شهید بودن ،و منی که معنی شهید بودن رو تازه دارم متوجه میشم
به خودم گفتم تو لیاقت شهید بودن و شهید شدن رو داری
و همون لحظه بود که خدا بلافاصله گفت باید مدارهات رو طی کنی و کنترل کنی همیشه خودت و ذهنت رو
همینجوری با گرفتن شربت شهادت شهید نمیشی
باید خودت برای شهید شدن قدم برداری
و لازمه همه اینها کنترل ذهنه و عمل کردن و قدم برداشتن برای قوانین ثابت خدا
تو راه که داشتیم میرفتیم به آبجیم گفتم کاش یه نایلون میگرقتیم از یه مغازه ،وقتی رفتیم تو دلم گفتم خب خدا من نایلون رایگان میخوام
همین که به مغازه دار گفتم نایلون بدین گفتم چقدر میشه گفت برو به سلامت
خوشحال شدم گفتم وای گفتم و شد
بعد گفتم خب الان من کیک یزدی میخوام که با چای بخورم
یه چند قدم بعدش دیدم کیک یزدی میدن سریع رفتم یکی گرفتم و با خواهرم رفتیم
گفتم خب الان چای بده خدا
خیلی کیف داشت من هرچی میگفتم چند قدم بعدش بود
هرجا نگاه میکردیم شربت میدادن و هندونه ،هوا هم گرم بود
گفتم من چای میخوام خدا
یه جورایی هم مطمئن تر شده بودم که بهم چای میده
وقتی رفتیم نزدیک میدون حرم دیدم یه ایستگاه صلواتی بزرگ که پر از کتریای بزرگ و سماور بود که چای آتیشی میدادن سریع رفتم یدونه چای گرفتم
بعد گفتم وای ببین هرچی خواستم خدا بهم داد
گفتم و موجودش کرد
وقتی رفتم چای بگیرم آقایی که چای میداد قوری دستش بود و کنارش ظرف اسپند من عکسای هنری زیاد میگیرم بعد سریع یه عکس گرفتم اولش نجوای ذهنم گفت نشونش نده
چون به دلم افتاد نشون بدم عکسی که گرفتم رو
و سریع گفتم آقا ببینید ازتون عکس گرفتم چقدر زیبا شده و لبخند زد و تشکر کرد و چای برداشتم و رفتم
بعد که رفتیم از گیت رد شدیم گفتم بیا بشینیم من چایمو بخورم بعد بریم داخل
دیدم یه خانم گفت چای کجا میدن گفتم بعد میدون هست
گفت نمیتونم برم و کمی مسن بود سریع چایی که گرقته بودم بردم بهش دادم گفتم برای شما و من میرم دوباره میگیرم
دوباره رفتم که بگیرم چای تموم شده بود و از رو کتریای روی آتیش میدادن
یهویی یادم افتاد من وقتی داشتم چای میگرفتم تو دلم گفتم از این رو آتیشیا میگرفتم
که خدا کاری کرد که برگردم و از رو آتیشیا بگیرم
خیلی خوشحال بودم دقیقا وقتی رسیدم گفتن چند تا لیوان یک بار مصرف بیشتر نمونده و من دو تا گرفتم تا یکیشم به همون خانم بدم
وقتی برگشتم و باخواهرم رفتیم داخل حیاط حرم ، سلام دادم و یه چیز جالب اینکه هر موقع ادای احترام میکنم به شهدا یا امامزاده ها سریع یادم میارم که
عظمت خداست و کسانی هستن که کنترل ذهن داشتن و خداگونه بودن و در این مکان یاد خدا بیشتر و بیشتر هست
به مکانی اومدم که بیشتر سعی کردن تا کنترل ذهن داشته باشن و منم باید یاد بگیرم
و استاد عباس منش میگفت وقتی سعی میکنی خداگونه بشی خدا عزیزت میکنه همه دوستت دارن
وقتی روی خودت کار میکنی عزیز میشی
و برای تو احترام میذارن
و همه اینارو در اماما و در امام زاده شاه عبدالعظیم دیدم
که انقدر روی خودشون کار کردن و تسلیم خدا بودن که خدا عزیزشون کرده که مورد احترام هستن
خیلی خوشحالم از اینکه آگاه شدم و درک کردم که چجوری باید زیارت کنم مکان های خدا گونه رو
وقتی برگشتیم یه سر به درختی که تو ایستگاه بی آر تی شهرکمونه سر زدم وبهش سلام دادم
یه وقتایی جدیدا از شدت مهر و محبت دلم میخواد درختو بغل کنم
یا وقتی به آدما نگاه میکنم دلم میخواد بغلشون کنم و بهشون بگم دوستشون دارم
و البته که باید اول از خودم و خانواده ام شروع کنم این حس عشق و محبت رو
وقتی رسیدیم خونه من شروع کردم به نقاشی و یکم خوابیدم
بعد که بیدار شدم نمیدونم چی شد یهویی جلو آینه وایسادم و حرف زدم با صاحب تصویر زیبا که ربّ ماچ ماچی من هست
جریانشو تو قسمت
روش قرار دادن عکس، در پروفایل شخصی تان
نوشتم
چون بعد اینکه جلو آینه با خودم حرف زدم و کلی با عشق با خودم و خدا حرف زدم بعدش هدایت شدم به سایت تا عکس پروفایلمو بذارم که به راحت ترین شکل و نمیدونم چجوری بگم
ولبته چرا نشه میدونم چجوریه
گفتم موجود باش و موجود شد
یعنی باور هم جهت با خواسته ام انقدر قوی بود که من موفق به گذاشتن عکس پروفایل تو سایت وورد پرس شدم تا در سایت عکسم مشخص بشه
داشتم فکر میکردم دیدم ، در صورتی که من قبلا دو بار فکر کنم خواسته بودم که تو سایت عکس بذارم ولی باورام محدود بود و نتونسته بودم اونموقع
که چند ماه پیش بود و میگفتم چقدر مراحلش سخته
ودی الان که به ساده و طبیعی ترین روش عکسم بارگذاری شد
فقط میتونم اینو براش بگم
که گفتم و موجود شد
خواستم و شد
و چون باورام هم جهت با خواسته ام بود شد
یعنی دیگه ترمزی نداشتم
قبلا این ترمزارو داشتم :
که میگفتم چرا باید عکس بذارم ،نکنه کسی از عکسم سواستفاده کنه ،نکنه کسی بشناسه منو و کلی باورای غلط دیگه که از بچگی بهم گفته بودن
و اینکه فهمیدم عاشق خودم نبودم که عکسمو بذارم
یادمه اونموقع که میخواستم عکس پروفایل بذارم ترس داشتم عکسمو بذارم
ولی الان با کلی عشق و خوشحالی و خیلی راحت عکسمو بارگذاری کردم
خوشحالم از اینکه هر روز متوجه پیشرفتم میشم و همه اینا کار خداست و من هیچی نیستم در مقابل ربّ ماچ ماچی خودم
یادمه روز شنبه یعنی دیروز که رفتم به رستوران سمت تجریش و کارای نقاشیمو نشون دادم تو راه یه فیلم تیکه ای از اینستاگرام دیدم
یه آقایی بود که این جملات رو میگفت
میگفت تاحالا هیچ کس ندیده من چیکار میکنم ولی برای شما اینبار میگم و دیدم رفت وایساد جلو آینه گفت
قلبی دوستت دارم و اسمشو گفت
و گفت هیچ کس تو این دنیا بیشتر از من دوستت نداره
همه کار برات کردم
الانم باهات حال میکنم میبینمت
با تمیزیت ،با خونه زندگیت با رفیقات
با مردم با همه
حالا یه بوس بده
و خودشو از لپاش از آینه بوس کرد و از لبشم بوس کرد و گفت
دمت گرم
قدر خودمو باید بدونم برادر
من مهمان خدام در این دنیا
و وقتی میدیدم این همه به خودش عشق داشت لذت میبردم اون روز وقتی تو خیابون راه میرفتم تا از مترو قیطریه برم خونه عموم
خیلی حس خوبی داشتم وقتی جلو آینه داشتم با خودم صحبت میکردم
چقدر همه چی تو این یک سال تغییر کرد
منی که وقتی به آینه نگاه میکردم و اولین روزایی که شروع کردم به آگاهی و تو کتابایی که میخوندم و یادمه شفای زندگی رو یا نیمه تاریک وجود رو خوندم و تصمیم گرفتم که عمل کنم به تمریناتش
خیلی برام سخت بود جلو آینه وایسم و با خودم صحبت کنم
وقتی برای بار اول وایسادم جلو آینه و گفتم دوستت دارم طیبه
یه صدای خیلی خیلی زیاد و بزرگ گفت نه دوست نداری دروغ میگی و من اون لحظه ساعت ها گریه کردم جلوی آینه به خودم نگاه میکردم و میگفتم ببخشید اگر به تو توجه نکردم و همه اش دنبال این بودم که عشق رو از بیرون دریافت کنم
نگو عشق از درون بود و خبر نداشتم
من اون روزا که واقعا برام خیلی سخت بود و البته بگم شیرین ،الان میگم شیرین
چون الان که چشیدم عشق به خودم رو و عشق به خدا رو و دارم به جهان هستی عشق ارسال میکنم واقعا برام شیرین شده
هر موقع یاد اون روزا میفتم میگم اشکالی نداره هرجقدرم سخت بود ولی الان شیرینه
و من دارم با خدا لذت میبرم هر روز و هر لحظه و سعی میکنم بیشتر یادش باشم
یادمه یه کتابی خوندم اسمش تسلط بر عشق ورزی بود
من سالت ها نشستم و چجد صفحه از کتابو خوندم و فقط اشک ریختم که چقدر به خودم اذیت دادم و دوست نداشتم خودمو و اون روزا بود که اگر تمریناتشونو انجام نمیدادم مدارم تغییر نمیکرد تا در مدار دریافت آگاهی های سایت زیبای عباس منش قرار بگیرم
با تمام وجودم از خدا سپاسگزارم که کمکم کرد همه این روزها رو از اول مهر سال 1402 و بعد 7 مهر شروع هر روزه گوش دادنم به آگاهی های این سایت پر از عشق و تا الان با کلی عشق هر روز تمام سعی و تلاشمو میکنم
الان که دارم مینویسم یاد یه حرفی افتادم که تو فایلای آگاهی شنیده بودم
میگفت تولد انسان وقتی هست که از اون روزی که آگاه بشه روز تولدشه و روز تولد جسمی من 27 اسفنده ولی روز تولد آگاهی من که این روز خاص ترین روزه برای من و امسال یه ماه مونده تا 7 مهر و سال اول تولد آگاهیم هست
و بینهایت از خدا سپاسگزارم
شب که شد ، میخواستم بیدار بمونم خوابم میومد به خدا گفتم اجازه دارم بخوابم ،که حس کردم اشکالی نداره بخواب
چقدر حس خوبیه که خدا هر لحظه بهت بگه چیکار کنی
بی نهایت عشق و زیبایی و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا برای همه تون میخوام
سلام خدمت استاد عزیزم و مریم مهربونم
داستان هدایت خودم رو بگم زمانی که تسلیم خداوند شدم..
من سال 94 ماشین داشتم در عرض سه ماه دوتا ماشین عوض کردم..بعدش اونو فروختم تا بعدها بتونم ماشین بهتر بگیرم.چون مدل اونا پایین بود.
گذشت و گذشت چون خودمم زیاد رانندگی دوست نداشتم پیگیر نشدم و تا پارسال ماشین نداشتم.
و دیگه قیمتها خیلی بالاتر رفته بود نسبت به چند سال گذشته.تصمیم گرفتم یه ماشین بگیرم با پدرم مشورت کردم و اونم مخالفتی نکرد.در حالیکه قبلاً مخالفت میکرد چون به شدت ترس داشت..
به پدرم گفتم با فامیلش که مکانیکی داشت تماس گرفت و گفت برامون یه ماشین پیدا کنه اونم گفت با پولی که دارین خیلی مدل پایینی میشه براتون پیدا کرد..یه روز که با خدا حرف میزدم گفتم خدایا دلم یه ماشین خوب میخواد ولی خب اونقدری پول ندارم.خودت یه جوری برام یه ماشین خوب پیدا کن.
من چون از قبل گواهینامه داشتم برادرم تقریبا 30 بار با گواهینامه من ثبت نام کرده بود ولی به اسمش درنیومده بود.
بازم قرار بود ثبت نام باشه.
یه روز اومد خونمون گفت بازم میتونم با گواهینامه تو ثبت نام کنم؟؟منم گفتم آره.
همین که از در خونه رفت بیرون یه ندای درونی بهم گفت ایندفعه خودت برو واسه خودت ثبت نام کنم..
همون لحظه بهش زنگ زدم گفتم اگه ناراحت نمیشی ایندفعه خودم میخوام ثبت نام کنم.دفعه اولم بود.اونم گفت نه بابا چرا ناراحت بشم آماده شو بیام دنبالت.
توکل کردم به خدا و ثبت نام کردم..چندروز بعد که برام پیامک اومد میتونی بری پول واریز کنی رفتم کافی نت با کلی ذوق و شوق..بهم گفتن که ظرفیت کامل شده و دیگه سایت بسته شده.چندین نفر بودن که دیگه همه برگشتن رفتن.من اومدم بیرون ولی اصلا ناراحت نبودم گفتم خدایا مطمئنم از یه جا دیگه میخوای بهم ماشین بدی..
شب ساعت 12 موقع خواب حسم بهم گفت سایت ثبت نام رو باز کن و در نهایت شگفتی سایت برام باز شد با مبالغ واریزی..منتظر شدم تا صبح زود برم کافی نت…صبح ساعت 8 رفتم داشت مغازشو آب و جارو میکرد..تا منو دید گفت حیف شد دیگه.دوست داشتم ثبت نام کنی.
گفتم من تا الان زدم سایت باز بود.گفت امکان نداره..گفتم حالا شما بزن و در نهایت شگفتی سایت باز شد و من مبلغ رو واریز کردم..و بعد از چند ماه یه ماشین صفر کیلومتر از خدا هدیه گرفتم.
چون به خودش سپردم.چون تسلیم شدم.
چون راهشو مشخص نکردم..و اون بیشتر از خواسته های من بهم داد.
در پناه رب العالمین باشید.
باسلام باسلام زهرا جان
کامنت شما روخوندم برای من هم نشانه بود هم الگو
اولا بابت ماشین خوشکلت تبریک میگم
من هم ماشین اولین باره ثبت نام کردم
و دیگه خیلی پیگیرش نشدم ب شوهرم گفتم سپردم ب خدا من از خدا یک ماشین میخام دیگه اگر جهان ب دست این خدا اداره میشه پس حتما بهم میده من نمیدونم چطور
ب خیلیا هم نگفتم ثبت نام کردم ک ورودی منفی بهم ندن فقط ب افرادی گفتم ک خودشون گیرشون اومده گفتن انشالله که واست میشه
خداروشکر میکنم ک خدا ب این مسیر هدایتم کرد وبا هر نشانه ای با فایل با کامنت با صحبتی با جمله یا مطلبی هدایتم میکنه
از نوشتن تجربه ات سپاسگذارم زهرا خانم درپناه ربّ باشی عزیزم
فاطمه جانم سلام عزیزم..دوست هم فرکانسی من
من برادرم که همیشه با گواهینامه من ثبت نام میکرد و براش قرعه نمی افتاد همیشه به من میگفت تو اصلا شانس نداری که به اسمت ماشین در نمیاد..منم با قاطعیت همیشه بهش میگفتم چه ربطی به من داره ،تو داری ثبت نام میکنی..
همیشه میگفتم من مطمئنم اگه واسه خودم ثبت نام کنم دفعه اول واسم درمیاد..و خدارو صد هزار مرتبه شکر که همون دفعه اول بهم هدیه داد..و من هربار که سوار ماشین میشم دائم از خدا تشکر میکنم و میگم خدایا مرسی که بهم ماشین دادی.مرسی که میتونم با ماشینم جاهای خوب برم..مرسی که همیشه باهامی و همیشه مراقب منی..فاطمه جان من چون مدت طولانی بود رانندگی نمیکردم خیلی ترس داشتم..کلا همیشه از رانندگی می ترسیدم..بعد از اینکه ماشینو تحویل گرفتم تا یک ماه نتونستم سوار بشم..بعدش گفتم خدایا تو همه کارامو درست میکنی ازت کمک میخوام که توی رانندگی کمکم کنی چون من خیلی ترس دارم..رفتم از جاهای خیلی خلوت شروع کردم و هربار از خودش کمک خواستم..الآنم هرباری که سوار میشم ازش هدایت میخوام و اون با لطف بینهایت منو به بهترینها هدایت میکنه..
برات از خدا عشق خدارو آرزو میکنم.چون عشق خدا نهایت خوشبختیه.
سلام زهرا جانم
عاشقتم سپاسگذارم بابت خواندن کامنت من وپاسخ زیبایت ک بر دل وجانم نشست
من هم 8سال رانندگی نکردم وداعم دارم تجسم میکنم اگر ماشینم رو بدست آوردم اینجوری شروع میکنم رانندگی میکنم اینجوری از خوشحالی وتشکر از خدا اشک شوق میریزم این آهنگ مورد علاقمو میذارم
خداروشکر میکنم ک برترست غلبه کردی و ب وجود دوستانی قوی مثل شما افتخار میکنم
افتخار میکنم درجمع توحیدی وبندگان خوب خداوند هستم
واقعا حس خوبیه وقتی ب خاسته هات فکر میکنی بنظرم مسیر رسیدن ب خاسته هام همیشه لذت بخش تر از لحظه ی رسیدن ب اون خاسته بوده چون وقتی بهش میرسم خوشحال میشم وتشکر میکنم ومیگم همین بود فقط!!!
درصورتیکه من اون همه مدت من بهترین لحظات رو بااون تجسم به اون چیز مورد علاقم گذروندم وزندگی کردم
اره من با اون زندگی کردم ..
سپاسگذارم عزیزم
درپناه ربّ باشی
سلام دوست عزیز سپاسگزارم از کامنتی که گذاشتی من هم شاید ده سال طول کشید بعد گواهینامه رانندگی کردم که هر وقت رانندگی میکنم قشنگ این حس رو دارم که خدا داره میبره من نیستم همش خدا هست اولش واقعا اصلا باورم نمیشد بعد کم کم میشه که به قول استاد باید کردیت همه چیز رو به خدا بدیم خدا هست توانا من ناتوانم انقد این رانندگی ایمانم رو زیاد کرد که همش تو خواسته هام میگم اگه رانندگی شد اینم میشه اخه من به شدت ترس داشتم خدا شاهد الان خیلی راحت میرم من حتی همسرم رانندگی میکرد میترسیدم با این که رانندگیش خوب بود
خدایا کمکم کن تا فقط روی تو حساب کنم و از تو هدایت بخوام منو به راه راست هدایت کن من بدون تو هیچم هیچی بلد نیستم اعتراف میکنم از پس این ذهن برنمیام همش شب روز داشتم روی خودم کار میکردم دیدم همش دارم درجا میزنم نگو من روی خودم حساب کردم گفتم روی خودم کار میکنم در صورتی که ما باید فقط در هر لحظه به خدا بگم خدایا من نمیدونم تو میدونی تو بگو من ناتوانم اعتراف میکنم توهم زدم من هر طرف رفتم دچار کج فهمی شدم خودت نجاتم بده خدا من به هر خیری که از تو برسه محتاجم سپاسگزارم از استاد و شما دوستان عزیز و خانم شایسته گل در پناه خدا شاد و سعادتمند در دنیا واخرت باشید دوستون دارم
سلام خدمت استاد و دوستانی که کامنت رو میخونند
با یک آیه زیبا برای آنهایی ک به قول خدا تفکر میکنند شروع میکنم
ایه 24 یونس
مَثَل زندگیِ دنیا، همانند آبی است که از آسمان نازل کرده ایم. که در پی آن، گیاهانِ (گوناگونِ) زمین که مردم و چهارپایان (از آن) می خورند (می روید) و در هم فرو می رود. تا زمانی که زمین، زیبایی خود را یافته و آراسته گردید، و اهلِ آن مطمئن شدند که می توانند (بی هیچ مانعی) از آن بهره مند گردند، (ناگهان) فرمان ما، شب هنگام یا در روز، فرا می رسد. (و سرما یا صاعقه ای را بر آن مسلّط می سازیم. ) و آنچنان آن را درو می کنیم که گویی دیروز هرگز (چنین کشتزاری) نبوده است! این گونه، آیات خود را برای گروهی که می اندیشند، شرح می دهیم.
داستان اون سواران کشتی رو داره میگه ک تو دریا دچار طوفان میشن و پی میبرن ب ناتوانی خودشون در نجات و هدایت کشتی به ساحل آرامش و شروع میکنند ب کار درست یعنی هدایت از خدا خواستن در اون زمینه
و خدا هم نجاتشان میده
اما وقتی ب خشکی میرسند یادشون میره نا توانی خودشون رو و دوباره بدون این متوجه باشن و یا با علم ،شروع میکنند به تکبر و سرکشی تو زندگیشون و دوباره با عقل خودشون جلو می روند و می روند و می روند تا آخر عمرشون و در آخر هم در هیچ زمینه ای از زندگیشون موفق نبودن نه در رابطه نه در ثروت نه در سلامتی. و نه در هیچ زمینه ای
همون حرفی ک استاد میزنه ک من در همه زمینه ها موفق هستم
چرا؟
چون تماما به ناتوانی خودش پی برده و از خدا ک قادر مطلق هس خاشعانه خاضعانه ذلیلانه خواسته ک زندگیشون رو درست کنه و گفته ک خدایا من میدونم ک هیچی حالیم نیس تو حالیته فقط تو بهم بگو چیکار کنم تو منو هدایت کن به راه مستقیم
خدا تو ایه میگه یادشون رفت ک اونجایی ک از ما کمک خواستن و همه جیز حل شد و توهم برمیدارن و فکر میکنن ک خودشون بودن ک موفق شدن و میرن و میرن تا مگر ی جایی یادشون بیاد نا توانیشون رو
و اگر ب یاد نیاورن تا آخر عمر در غفلت ب سر میبرن و خدا هم براش اصلا مهم نیس
خدا میخاد بگه ک تو همه زمینه ها از من بخاین ک نجاتشان بدم و هداییتون کنم به مسیر نعمت ها یادتون باشه ک ناتوانید یادتون باشه ک شما بدون من هیچی نیستین
مثل داستان معتادی ک نجات پیدا میکنه بعد از خستگی و اعلام عجز اما یادش میره ک چ جوری گیر کرده بود و اگر خدا کمکش نمی کرد تا آخر عمرش همونجوری میبود و میمرد
وقتی نجات میدا میکنه شروع میکنه با عقل خودش پیش رفتن و فکر میکنه من ک همچین کاری انجام دادم خیلی کارهای دیگه میتونم انجام بدم یادش میره ناتوانیش رو تو اون زمینه اعتیاد
ما انسان ها ناتوانیم در همه زمینه ناتوانه نا توان
در روابط ثروت سلامتی و…
باید از خدا بخایم ک نجاتمون بده و تو همه زمینه ها هدایتمون کنا
خدایا من فهمیدم ک هیچی حالیم نیس ک تو حالیته ک تویی ک فقط بلدی و من در ناتوانی مطلقم
خدایا من نمیخام الکی دور خودن بچرخم
اعتبار تمام موفقیت ها ب تو میرسه من بلد نیستم
خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به راه نعمت ها
خدایا از خودت میخام ک هدایتم کنی به یک رابطه عالی اون رابطه عاشقانه ای ک من همیشه لایقش بودم و تو برام میخاستی و من فکر کردم ک خودم میتونم بدستش بیارم و الان فهمیدم ک ناتوانم
هدایتم کن به ثروتی ک هنیشه لایقیش بودم
هدایتم کن ب زندگی ای ک لایقش بودم همیشه اما توهم زدم ک خودم بلدم و با ابن توهم ب خودم ظلم کردم اونم چ ظلمی
حضرت یونس هم تو شکم ماهی به ناتوانی خودش پی برد پی برد ب این ک چقدر ارزشمند بودا و ب خودش چ ظلمی کرده
فهمید ک باید زندگیش جقدر فرق میداشت با خدا بودن
فرمون دست خودش بود ک رفت تو دل نهنگ
خدایا شکرت بابت هدایت یونس بابت رفتنش به دل تاریکی ها
خدایا این هم لطف تو بود ک فهمید چقدر ارزشمنده و چقدر ب خودش ظلم کرده بوده و وقتی ب این اعتراف کرد و فهمید ک هیچی نمی فهمه و حالیش نیس و از تو کمک حواست و طبق وعده ات ک گفتی اجیب دعوه الداع اذا دعان
تو هنیشه آماده بودی ک هدایت کنی ب راه نعمت ها اما من هیچی وقتی ازت نخواستم یونس ازت نخواست
فکر کردم ک بلدم فکر کردم ک حالیمه در خالی ک من هیچی نیستم و راه رو بلد نیستم
خدایا پی بردم ب ناتوانی خودم در همه زمینه ها و پی بردم ب توانایی تو در هدایت به زندگی ای ک من لایقش هستم اون لیاقتی ک تو ب من دادی اون ارزش بالایی ک تو بهم دادی
من فهمیدم ک ارزشمندم خیلی و لایق بهترین هام لایق عاشقانه ترین رابطه لایق زیباترین همسر لایق بهترین ماشینها لایق بهترین خونه در بهترین محله ها لایق بهترین سفر ها و …
من خیلی ارزشمندم خیییلیییی
خدایا من در تک تک این موضوعات ناتوانم ناتوان
از تو میخام ک من رو در تک تک این موضوعات هدایت کنی ب اون جیزی ک لایقشم
اعتبار تمام موفقیت ها در این زمینه ها ب تومیرسه
خدایا خودت وعده دادی ک هر کسی من رو شبیه یونس بخوانه نجاتش میدم
یونس گفت لا اله الا انت سبحانک انی کنت من الظالمین
یونس فهمید ک اعتبار تمام موفقیت هایی ک داشته ب تو میرسه ن ب خودش از این توهم اومد بیرون
فهمید ک جقدر فقیره ب خیر ی از جانب تو
خدایا منم ب لطف تو از این توهم بیرون میام و میفهمم ک در ناتوانی مطلقم و اگر کمک تو نباشه من هیچی نیستم من ناتوانم
عرض سلام و ادب خدمت استادعزیزم و مریم جان عزیزم این فایل یکی از تجربیات من در مورد تسلیم بودن در برابر خدا رو برام یاداوری کرد من تقریبا دوسال پیش به کمک خداو فایلهای شما در بهترین وضعیت جسمی و روحی بودم آرامش مطلق رو در زندگیم داشتم و تمام زندگی رو به خدا سپرده بودم و عجیب همه چیز درست پیش میرفت
با یک ازمایش خون ساده زندگی من زیرو رو شد اما من در آرامش درونی عجیبی بودم الان که یادم میاد واقعا افتخار میکنم به خودم که انقدر ارام و تسلیم خدابودم با نتیجه ان آزمایش در عرض یک هفته تشخیص تومور سرطانی دادن و من برای عمل سخت و غیرمعمول که از هر یک ملیون نفر یک نفر دچار میشد بیمارستان بستری شدم با هزینه تقریبی 100 ملیون و یک ماه مراقبت بعد عمل و برداشتن عضو مهمی که دچار تومور شده بود وارد اتاق عمل شدم اما من همچنان ارام بودم برای اطرافیان عجیب بود من با یک سرماخوردگی کلی ناله میکردم الان ارام بودنم سوال بود حتی برای خودم
تمام مدت اماده سازی در اتاق عمل من با خدای درونم صحبت میکردم وتمام زندگی ام را مدتها بود دستش سپرده بودم و مطمعن بودم که این مسعله هم حل میشود درونم ارام بود حس میکردم زمزمه ای میگه ارام باش اینها بازی است و دکترها کاره ای نیستن فقط بخواب
الان که یادم افتاده تمام موهای بدنم سیخ شده و اشکم سرازیر شده من بعداز 4. 5 ساعت به هوش امدم در اتاق خالی و خنک بدون هیچ درد ناراحتی اصلا جای پانسمانی نبود اهنگ ملکا ذکر تو گویم رو خیلی وقت بود گوش میدادم گوشیم و وسایلم کنارتخت بود فقط اهنگ رو پلی کردم و اشکم سرازیر شد و خوابم برد. وقتی بیدار شدم همسر و پدرم کنار تخت بودن انها مات و مبهوت منو نگاه میکردن برایم عجیب بود دکتری که عمل رو انجام داده بود به دیدنم امد اولین حرفی که زد این بود که تو تمام بیمارستان رو به ریختی عجیب ترین عمل عمرم انجام دادم وقتی بیهوش شدی حسی درونم گفت نیازی به بازکردن شکم نیست و از ساده ترین راه حل کار شما انجام شد من فقط لبخند زدم و با تمام وجود شکر خدا رو کردم یک روز بعد مرخص شدم بدون کوچکترین جراحی و هزینه ای واقعا تسلیم بودن در برابر خدا با تمام وجود بدون قدرت دادن به ادم ها پول و هرعامل دیگری بهترینها رو برامون انجام میده قبلا تخصص دکتر بیمارستان معروف امکانات هم حساب میشد خدایا شکرت که بهترینها رو برام انجام داده از وقتی من تسلیم شدم
به نام خدای صمد
(دارندگی با بی نیازی فرق میکنه!)
لحظه به لحظه این جهان برای هر فرد عمل و عکس العمله، بما کسبت ایدیهمه، بما کانوا یعملونه… هر لحظه اش خواسته ها و پاسخ ها و پیشنیاز ها و یادگیری هاست…
هر لحظه اش بزرگ تر شدنه
هر لحظه اش نترسیدن و عمل کردن با به یادآوردن جایگاه خدا و صاحب اصلیه
هر لحظه اش نترسیدن و نگران نشدن از قهر و غضب دیگری و کنترل و تقوا در برابر خداست
این فرآموشی های انسانی «از جایگاه خدا» و این ظاهر های ناراحت کننده و ترساننده ، میشود که هر بار باید با یاد خدا و قدرتش نقض بشه
هر کجا توسط هر شخص و هر اتفاق با ظاهر بد، فقط یک لحظه صبر یک لحظه کنترل و یک لحظه انتخاب قدرت به جای تسلیم اون اتفاق شدن و در واقع یک لحظه یاد قدرت خدا ، آدم رو بالا میبره و نجات میده و تواناییِ به دست گرفتن اون رویداد رو به آدم میده و حس خوب گرفتن افسار رو داری …
و گذر ازش، بزرگ شدن و رهایی تا اون محدوده سخت رو بهت میده برای همیشه
همه ی دسترسی ها برای این لحظه ی «کنترل کردن» و «به یاد آوری خدا» به من داده شده و مهیاست … پس چرا من بهره نبرم؟
چرا بالا نباشم؟
مگه تسلیم در برابر غیر خدا راحت تر از تسلیم در برابر خداست؟
مگه سیراب شدن از شیر آب «که کنترل باز و بست شدنش با دیگرانه و امکان قطعش هم هست» راحت تر و با آرامش خاطر بیشتری از کنار دریا بودنه؟
من که در هر حال باید تسلیم باشم
خب تسلیم در برابر اصل ، قدرت کل، صاحب کل و بی نیاز عالم که نتیجه اش نعمت و فراوانی بی حد و مرزه خوبه ؟ یا تسلیم در برابر چیزی که به صورت محدود داره و داراییش وابسته است و موارد و شمار مختلفی هم میتونه باشه و هر بار من رو سردرگم و استرسی تر کنه؟
من که باید تسلیم باشم
پس برم سراغ آرامش خاطرم و به نفع خودم و نتایج عالی ترم «راه خدا» و تسلیم در برابر راهکارهای خدا رو انتخاب کنم
و نیازمند بینیاز عالم باشم…
سلام استاد جان سپاسگزار این کلام و فایل شما هستم که وقتی توی لایو میشنیدم دلم پر میکشید و واقعا دوست داشتم فایلشو دوباره استفاده کنم.
دوستتون دارم