تسلیم بودن در برابر خداوند


در این فایل استاد عباس منش درباره اصلی صحبت می کند که درک و اجرای آن، کلید خوشبختی در دنیا و آخرت است و استفاده از آن آنقدر چرخ زندگی شما را روان می کند که احساس می کنی روی دوش خداوند نشسته ای. 

به اندازه ای که بتوانی آگاهی های این فایل را درک و اجرا کنی، 

  • به همان اندازه آسان می شوی برای آسانی ها (فسنیسره للیسری)
  • به همان اندازه، نگرانی از آینده از زندگی شما حذف می شود. خواه یک ساعت آینده، یک روز آینده یا سالهای آینده؛
  • به همان اندازه، خداوند مدیر و مدبر زندگی شما می شود و به نیازهای شما پاسخ می دهد
  • به همان اندازه، خداوند برای شما همه چیز می شود و شما را در بهترین زمان، در بهترین مکان قرار می دهد و با بهترین رخ دادها، هم مدار می کند.

آگاهی های این فایل را با جان دل بشنوید، کلیدهای این فایل را یادداشت برداری کنید و برای اجرای آنها در زندگی متعهد شوید اگر می خواهید خدوند برنامه ریز زندگی شما باشد. خداوند به عنوان نیرویی که صاحب قدرت بی نهایت و صاحب بخشندگی بی حساب است؛ از رگ گردن به شما نزدیک تر است؛ دید وسیعی به تمامیت مسیر زندگی شما دارد؛ همه چیز را می داند؛ برای هر چیز راهکار دارد و هدایت شما را به عهده گرفته است اما به شرط…

سپس در بخش نظرات این فایل، تجربیات خود را در موارد زیر بنویسید:

تجربیاتی را به یاد بیاورید که به جای تکیه بر عقل انسانی خود یا دیگران، تسلیم هدایت خداوند شدی، هدایت ها را دنبال کردی و به آرامش رسیدی. سپس دیدی که راهکارها حتی از جایی که فکرش را نمیکردی آمد، درها باز شد و نیازهایت به موقع و حتی بهتر از انتظار تو، پاسخ داده شد.

تجربیاتی را به یاد بیاور که به جای تسلیم هدایت های خداوند بودن، به عقل خودت یا دیگران تکیه کردی، به دنبال راهکار خواستن از همه بودی به جز خداوندی که راهکار تمام مسائل را می داند. سپس دیدی که چقدر زندگی سخت شد و اوضاع پیچیده شد.

مقایسه این دو نوع از تجربیات، به شما کمک می کند تا ضرورت تسلیم بودن در برابر هدایت های خداوند را بهتر درک کنید.

  • نمایش با مدیاپلیر کلاسیک
  • فایل تصویری تسلیم بودن در برابر خداوند
    382MB
    59 دقیقه
  • فایل صوتی تسلیم بودن در برابر خداوند
    57MB
    59 دقیقه
توجه

این فایل تا مدت محدودی به صورت رایگان قابل استفاده است. در صورت نیاز آن را دانلود کرده و روی سیستم خود ذخیره نمایید.

823 نظر
توجه

اگر می‌‌خواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، می‌توانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.

بازکردن همه‌ی پاسخ‌هانمایش:    به ترتیب تاریخ   |   به ترتیب امتیاز
    تعداد کل دیدگاه‌های «سمانه جان صوفی» در این صفحه: 5
  1. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام خدایی که هدایتگری جزوِ خصوصیاتشه.

    سلام.

    خداوند چطوری هدایت میکنه؟

    1- وقتی تو فکرمه چند تا کار رو با هم انجام بدم ولی الان نمیشه، و محکم بهم میگه فعلا فقط حواست رو بذار روی کار فعلی.

    کار فعلی چی بود؟

    صبح درخواست داده بودم دلم میخواد یه دل سیر بنویسم و با کیفیت باشه.

    همینم شد مشغولِ نوشتن شدم، یه دفتر دارم از دوران بارداری، برای حافظ مینویسم از وقتی تو دلم بود به بعد، از احساساتم، رشد خودش، کارهایی که میکنه و …

    مشغول نوشتن شدم از اینکه قبلا چطوری بودم الان چطوری ام.

    از اینکه اوایل که نابلدتر بودم از چیا میترسیدم و مضطرب میشدم و اینکه حالا بهبود پیدا کردم درصد زیادی.

    این مقایسه بهم کمک میکنه سپاس گزارتر باشم و یادم بمونه همیشه اولِ یه چیزِ جدید (تغییر) واسه ذهن خیلی سخته و ذهن جفتک زیاد میندازه (نجواها)، زمان میخواد و تمرین و تکامل تا ذهن آپدیت کنه خودشو با تغییرات جدید.

    الان اون تغییرات اولیه خودشون شدن پای ثابت و روتینِ زندگیم که لذت بیشتری میبرم از انجامشون.

    من گوش کردم و تسلیم شدم و خودمو کنار کشیدم از فکر کردن و حساب گری، این شد که بهترین نصیبم شد.

    بله من ادم کنترل گری هستم و دارم روش کار میکنم، انصافا بهتر از قبل شدم.

    من نمیتونم همه چیز رو کنترل کنم، وقتی میخوام کنترل کنم بهم فشار میاد، روحی و جسمی.

    ولی میتونم تغییر ایجاد کنم.

    الهی شکر.

    2- وقتی خدا میگه بهت شیر بده به بچه که تازه بیدار شده و بعد از چند دقیقه میگه بسه، حالا بذارش روی تشکش تا استراحت کنه.

    بعد میبینم آرومه حافظ رو تشکش و داره با لبخند جمله های زیبای روی دیوار رو میبینه.

    شاید نخوابید ولی ارومه که من دارم تایپ میکنم.

    شاید هدایت تو رو به چیزی که در ظاهر تو فکرته نرسونه ولی به مقصد میدسونه.

    مقصد این بود که آرامش داشته باشه و منم بتونم بنویسم.

    خب، فکر میکردم باید بخوابه تا من بتونم بنویسم، ولی چیدمان طور دیگه ای شد از طرف خدا.

    بیداره و در ارامش، منم به مقصد رسیدم.

    نه از راهِ خودم، بلکه از راهِ خدا.

    استاد راست میگنا، ادم باید راه رسیدن رو نگه، باید مقصد رو گفت، حالا خدا از هر طریقی که بهتره آدم رو به مقصد میرسونه.

    3- قبل شیر دادن که هنوز خواب بود بهم گفت الان.

    الان وقتشو ناخن هاشو بگیری، دو روز پیش یه دستشو گرفته بودم ولی بیدار شد نتونستم دست بعدی رو بگیرم تا امروز…

    قبلشم گفتم خدایا خودت ناخنشو بگیر.

    داشتم ناخن اول دستش رو میگرفتم که بیدار شد.

    بهم گفت ادامه بده، منم با توکل به خودش ادامه دادم، حافظ بیدار بود و در ارامش و با لبخند و من ناخنشو گرفتم.

    یه باور جدید ساخته شد در لحظه.

    اینکه بخوای ناخن بگیری باید وقتش باشه، چه خواب چه بیدار…

    دیدم چه جالب.

    پس لازم نیست حتما خواب باشه.

    چه جالب لازم نیست خواب باشه یا بیدار برای انجام کارهاش.

    باور درست اینه: باید وقتش باشه تا انجام بدم اون کار رو، بدون زور، بدون عجله، اتفاقا خیلی اسان هم میشه.

    4- صبح تو بغلم بود دست چپم و با دست راست قطره AD شو دادم به لطف خدا در ارامش.

    تو یه زاویه ای بود که دیدم بینی داره، بینی شم خدا گرفت براش.

    خیلی سریع و آسان.

    فکر کن تو بغلت باشه سمانه، تسلط همیشگی که حس میکنی رو نداری، ایستادی، بعد بینیشو به سرعتی بالاتر از پیش تمیز میکنی، جفتشو…

    خب مشخصه کار کی بود دیگه.

    اگه من بودم که حتما باید رو تشکش میبود بعد تمیز میکردم.

    5- صبح هم کلی کار هدایتی دیگه انجام دادم که به تاخیر افتاده بودن چون شرایطش پیش نمیومد.

    3 تا تیشرت زمان بارداری گرفته بود با عکس نی نی، که خنک هستن بسیار، اونا رو میخواستم از زیر تخت در بیارم که انجام شد.

    روبالشی هامونو عوض کردم.

    6- ایده ای برای نهار نداشتم، موقعی که خدا گفت تمرکز کن رو کار فعلی (نوشتن) و الحق که لذت وافر بردم از نوشتن، تو ذهنم میگفت نهار چی پس؟

    پاشو یه فکری کن.

    قلبم گفت وقتش بشه هدایت میشی.

    حدود نیم ساعت پیش که حافظ خواب بود نوشتنم هم تموم شد گفت پاشو عدسی بذار، هم خوبه، هم ساده است، رسیدگیِ مداوم هم نمیخواد، میتونی حواست به بچه هم باشه.

    و من خوشحال و خندان از هدایت زیبا، رفتم عدسی مو گذاشتم و رسیدم به بچه و ناخن هاش و ادامه ماجرا.

    7- وقتی بچه معذبه و باد گلو داره خدا بهم میگه بلندش میکنم و باد گلوشو عالی میزنه حافظ جانم.

    چه کیفی میده بچه داری و خانه داری با هدایت.

    و چقدر اسان میشه.

    چقدر ارامش دارم وقتی خودم زور نمیزنم که با منطق و عقل و فکر خودم بچه داری و خانه داری کنم.

    روزهای من از لحظه باز کردن چشم با خدا شروع میشه و درخواست هدایت…

    خدایا کمکم کن هدایت هاتو هر لحظه بهتر درک کنم و انجام بدم.

    و تسلیم تر باشم به درگاهت.

    علامت تسلیم آرامش و احساسِ خوبه.

    کاملا میپذیرم چون تجربه اش کردم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا بی نهایت شکرت جانِ دلم.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 39 رای:
  2. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    به نام الله

    سلام.

    این فایلِ جدید توحیدی نشست روی قلبم.

    من در جریانِ این لایو نبودم اصلا، چون اینستاگرام ندارم.

    ولی خوشحالم که سایت هست و پوشش دهنده ی همه ی فایلهای استاد جان.

    سپاس گزارم که در مدارش بودم و شنیدم این صحبت های ارزشمند رو.

    استاد جان بی نهایت سپاس گزارم.

    هم از شما، هم استاد عرشیانفر.

    1-هدایت، قدم به قدمه.

    2-تسلیم= به عجز برسی

    3-نشانه ی تسلیم احساس آرامشه.

    4-من کنترل کننده ی همه ی شرایط نیستم، باید بپذیرم.

    5-وقتی تو مدار هدایتم، مقاومتی ندارم و خیلی اسان و با تایید قلبی کاری که بهش هدایت شدم رو انجام میدم. ترسها و تردیدهام کنار میره و سریع و ساده انجامش میدم.

    6-هدایت خیلی آشکاره و دلیلش رو متوجه میشم گاهی هم پنهانه برام.

    7-هر خواسته ای داری، بگو چرا میخواهیش، جوابها کمک میکنه بفهمم چرا میخوام و خواسته ی نهایی رو بخوام از خدا که بهم آرامش میده.

    8-آزادی، آرامش، شادی، خواسته های من هستن. لطفا منو اماده کن برای رسیدن به خواسته هام.

    9- هدایت، کاری به عقل و منطق نداره. هدایت شهودیه و از منبع میاد و کامل و صحیحه. ذهن و منطق و عقل از وجود جسمانی و محدود من میاد و خطا داره.

    بسیار لذت بردم، بسیار بسیار…

    از ساعت 9 دارم تلاش میکنم برای خوابوندنِ حافظ، الان خوابید…

    قبلش به خدا گفتم خودت بخوابونش، و خوابوندش، به همین شیرینی و آسانی.

    دارم یاد میگیرم زودتر یادم بیوفته از خدا بخوام کارهامو انجام بده، ساده و آسان.

    الهی شکر.

    تو این یه ساعت این فایل رو یه بار گوش کردم.

    و گفتم عاجزم از خوابوندنِ حافظ، خودت بخوابونش.

    10-تسلیم، کُدِ آسان شدن بر آسانی هاست.

    صبح پاسخ سعیده جانم (رضایی) برام رو خوندم.

    اولش با این آیه شروع شده بود:

    11-ایاک نعبد و ایاک نستعین، اهدنا الصراط المستقیم

    و استاد هم دقیقا همین آیه رو خوندن تو این فایل.

    نشانه ی جذابیه برام، الهی شکر.

    کم کم احساس میکنم یه سری اگاهی ها تازه دارن نشست میکنن تو ذهن و قلبم و بهتر میفهمم منظور چیه و من چطوری باید بشنومم و بفهممش.

    —————————‐———————–

    مثال های تسلیم شدنم یعنی کنار کشیدن و سپردن به خدا و احساسِ عجز و ناتوانی و کنار گذاشتنِ غرور و منیّتم، و بعدش آسان شدنم بر آسانی ها:

    1- دوران بارداری، یه سونوگرافی میگفت پشت گردن جنین ضخیمه و یعنی مشکل کروموزومی داره…

    مُردم و زنده شدم، تا تسلیم شدم، اون شب رو یادمه، قبلش قلبم داشت میترکید ولی به محض تسلیم اروم شدم، انگار نه انگار داشتم قبلش جلز ولز میکردم، و پاسخ ازمایش ژنتیک چی بود؟

    مشخصه، صحیح و سلامت بودنِ کروموزون های حافظ جانم.

    خدایا شکرت.

    2- مامانم کرونای شدیدی گرفت، خیلی شدید، انقدر که ترسیدم از دستش بدم…

    ترکیدم و بعد تسلیم شدم…

    مامانم شفا گرفت الحمدالله.

    3- برای خرید جهیزیه هم از نظر مالی هم زمانی تحت فشار بودم، من و مامانم سپردیم به خدا…

    همه چی عالی جلو رفت، هم مالی حل شد عالی، هم با کمک عزیزانم رفتیم خرید کردیم عالی.

    4- برای خوابوندن حافظ جان تسلیم میشم، خدا خودش میخوابوندش عالی.

    5- وقتی حافظ بیداره و من کار واجبی دارم، حافظ رو میسپرم به خدا، میگم خدایا خودت مراقبش باش تا من برم کارم رو انجام بدم و بیام.

    و چقدر زیبا مراقبِ حافظه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    6- تو دو ماه اول زایمان خیلی فشار روم بود، بیشتر ذهنی و بعدش جسمی …

    بارها تسلیم شدم و اشک ریختم و رها کردم و رها شدم و اروم شدم.

    الحمدالله که گذر کردم و چیزهایی رو یاد گرفتم.

    و بینهایت بار که هدایت شدم و جلو رفتم و حسابی لذت بردم تو زندگیم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا تو بی نظیری، مرسی که هستی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 196 رای:
  3. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام عزیزم، سلام سعیده جانم…

    کامنتت خیلی پرقدرته، اینو حس میکنم…

    هر چی تو خواستی، منم میخوام و میفرستم.

    چند روز پیش فاطمه جان هلالی برام کامنتی نوشت که یه شعله ی نورانی رو تو قلبم روشن کرد در زمینه ی شغل.

    همون شب نوشتم هر چیزی رو که میخواستم و رهاش کردم تا هدایت بیاد و قدم بذارم تو مسیرش ان شاالله.

    خدایی که میگه بخواه تا بهت بدم، خودش شاهد و ناظرِ شرایط من هست، لازم به توضیح نیست که من یه بچه کوچولوی 3/5 ماهه دارم و چطوری میشه با بچه داری و خانه داری یه شغل رو هم هندل کرد.

    خودش بلده چطوری هدایت کنه.

    چطوری چیدمان کنه.

    چطوری ایده بده.

    یادم میده موازی کاری رو.

    خودش سلطانِ زمان بندیِ دقیق و آن تایم هست.

    من چیکاره ام که اما و اگه و کِی بیارم وسط.

    وقتی میگم میسپرم به خدا، اگه و کِی معنی نداره.

    چی شد که الان داری کامنت مینویسی سمانه؟

    دقیقا حافظ جان رو خیلی آسون خوابوندم.

    وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَٰکِنَّ ٱللَّهَ رَمَىٰ

    من که نه، خدا خوابوندش.

    داشتم فکر میکردم صد بار میگی سخت میخوابه، مقاومت میکنه برای خواب.

    بیا اصلاحش کن، بگو اسان و سریع میخوابه…

    میگفتم:

    حافظ رو که داشتم میخوابوندم روی پام، تو سایت بودم، وقتی خوابید ایمیلمو باز کردم و رسیدم به اینجا.

    به کامنتِ تو…

    آنچنان نور پرقدرتی از کامنتت دلبری میکنه برای چشم ها و قلبم که اجازه نداد بخونم و برم…

    اومدم که بگم کامنتت باعث شد دوباره یاداوری شه واسم منتظر چی هستی؟

    خب تو هم الان بخواه…

    خدای سعیده، همون خدای خودته.

    سرش شلوغ نمیشه، تو هم بگو، بخواه، زیاد بخواه، از خودش بخواه، نه بنده هاش، اعتماد کن…

    امروز به یادِ دورانِ جنینیِ حافظ افتادم و بی نهایت از خدا تشکر کردم برای سلامتیش، وجودِ شیرین و نازنینش.

    به خدا گفتم گاهی خسته میشم، اینو پای ناشکریم نذاری.

    من یه موهبت الهی رو دریافت کردم، تا ابد سپاس گزارم برای حافظِ مامان.

    نورِ صورتش، خنده ی قشنگش فداش بشم…

    این فایل توحید عملیِ 12 هست به نظرِ من.

    از خدا میخوام تسلیم بودن به درگاهش رو یادم بده، قدم به قدم، مثل بقیه چیزهایی که یادم میده.

    خداوند به خواب، زمان، انرژی، ثروت، سلامتی، حال خوب و …. برکت و فراوانی میده.

    خواستم و اجابتم کرده.

    به اندازه ی باورم اجابت شدم.

    ان شاالله باورم پر رنگ تر شه.

    امروز برای ملیحه جان ویس میفرستادم به یاد آوردم اوایل بچه داری چه ترس ها و مشکل ها و چالش هایی داشتم که الان ضعیفتر شدن یا برطرف شدن.

    خدایا ازت ممنونم.

    امروز دیجی کالا 6 تا دفتر شکرگزاری واسه خودم سفارش دادم.

    هدیه به سمانه ی نازنینم به پاسِ تلاش ها و استمرارش برای مسیر خودشناسی، برای بچه داری.

    برای اینکه سعی میکنه خودشو فراموش نکنه، مهربون باشه با خودش.

    مرسی که کامنت رو نوشتی.

    از هر کامنتت زیبایی های زیادی رو نوشِ جان میکنم.

    مثل اونجایی که نوشته بودی تشنه ات میشه و بلند میشی اب میخوری دو لیوان.

    خوشم اومد که هدایت رو میفهمی و انجامش میدی.

    هدایت شیرینیِ زندگیمه.

    از همون اوایل اشناییم با استاد در پیِ کاوشش بودم تا الان و هر لحظه.

    خدایا شکرت.

    سعیده جانم، الماسِ وجودت میدرخشه.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا مرسی.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 16 رای:
  4. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام سعیده جانم.

    چه کردی با من…

    خود محتوای کامنتهات یه طرف

    این ترانه و اهنگی که نوشتی منو پرت کرد به خاطرات و حس خوبم با این آهنگ زیبای اقای افتخاری که حفظ بودم و میخوندم…

    خواهرم سارا، عاشق صدای اقای افتخاری بود و شونصدتا کاست هاشو داشت، به واسطه ی پخشش منم میشنیدم و حفظ میشدم و خاطره ی خوش دارم از این اهنگ و شعر و صدا.

    اون موقع که نمیدونستم الان میگم چقدر این شعر توحیدیه…

    با یادت ای بهشت من آتش دوزخ کجاست؟!

    عشق تو در سرشت من، با دل و جان آشناست…

    چه کردی با من در این شب و لحظات…

    ای نامت از دل و جان…

    در همه جا به هر زبان، جاری است

    عطرِ پاک نفست؛ سبز و رها از آسمان جاری است…

    احساس میکنم پرت شدم تو سفرِ زمان.

    دهه هفتاد که این اهنگ منتشر شده و من در معرضِ شنیدنش بودم، انقدر که حفظ شدم، بدون اینکه اگاهانه متوجه باشم داستان از چه قراره پیوند قلبی برقرار کردم باهاش…

    مرسی خدایا برای این روزی و ثروت.

    من صدای خواننده های خوش صدا و خوش سلیقه در انتخاب شعر و موسیقی رو دوست دارم و بهم حس خوب میده.

    حالا که خاطره بازی موسیقی شده برام بذار یادی کنم از آهنگ به شدت خاطره انگیز تو محشری از امید که به شدت منو میفرسته رو هوا…

    اون ضرب های موسیقیِ اولش، دیوانه ام میکنه.

    اشکال نداره اگه گاهی فاصله بگیرم از کامنت های فاخر و بزنم تو جاده موسیقی.

    اینم جزیی از سمانه است.

    همون قدر که عاشق توحید و خودشناسی و رشد شخصیتشو و کنکاش درونی هست عشق میورزه به خودش و موسیقی:)

    ماچ بهت.

    همه میان برای تحسینِ خودت و کامنتت به خاطر توحیدی بودنش.

    من میخوام علاوه بر اینا، ازت تشکر قلبی کنم که شادم کردی…

    ماچ بهت دختری که با شجاعت هم از قوت هاش مینویسه هم ضعف هاش و الهام بخش میشه برای خیلی ها.

    سمانه جان بدان و اگاه باش میشه با ضعف هات هم زندگی کنی.

    اگه خودتو بشناسی هیچ اشکالی نداره.

    بپذیر تمامیتِ وجودتو نه فقط قشنگی هاشو.

    قشنگی هارو نذار تو ویترین، کج و کولگی ها رو تهِ انبار…

    والا اینا همشون تویی و تو رو ساخته، مهربون باش با تمامیتِ خودت.

    سعی کن نقاب کمال گراییتو بیشتر و در لحطات بیشتری بندازی و من روی ماهِ بهبودگرایی تو مشاهده کنم.

    ماچ بهت سمانه جونم.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    خدایا مرسی برای همه ی موسیقی ها و ترانه ها و صدای خواننده های حس خوب کن.

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 15 رای:
  5. -
    سمانه جان صوفی گفته:
    مدت عضویت: 1906 روز

    سلام عزیزم.

    منم برات بی نهایت عشق و شادی و سلامتی و آرامش و ثروت از خدا میخوام.

    چه باحاله که تو درس هاتو در خلالِ زندگیِ روزانه ات مینویسی و من هم یاد میگیرم ازت.

    در مورد وابستگی نوشتی برام جذاب بود.

    مامان جانت احتمالا تا الان دیگه برگشته به سلامتی ان شاالله.

    منم مثل تو پدرم رو از دست دادم و بعدش به شدت ترس داشتم که نکنه مامانم رو هم از دست بدیم…

    مامان هر بار بیمار میشد همگی کلی نگرانش میشدیم…

    یا یه زمانی که به خودم اومدم و گفتم بسه، چیکار میکنی؟

    مامان خدا داره.

    مراقبشه.

    فکر نکن سلامتی و حیاتِ مامان تحت کنترل تو هست.

    تو هیچ قدرتی نداری.

    فقط میتونی نهایت لذت رو ببری از با هم بودنتون.

    الانم که گاهی وابستگیم به مامانم بالا میزنه، سعی میکنم مهارش کنم.

    وابستگی مثل سم میمونه.

    فرقی نمیکنه به کی یا به چی.

    انقدر ادم رو اسیر و ناتوان و ضعیف میکنه که حد نداره.

    خوشحالم که عینِ سریال دارم کامنت هاتو میخونم.

    و درس های خودمو از داخلش برداشت میکنم.

    در مورد بیماری نوشتی و تحلیل کردی که به خاطر توجه به بیماری خواهرزاده ات خودتم جذبش کردی.

    پسر قشنگ 5 ماهه ام که مریض شد و رفت بیمارستان و بستری شد، به این فکر میکردم که چی شد؟

    چرا مریض شد؟

    چرا باید مریض شه وقتی در حفاظتِ خداست و من باور دارم که هست؟

    از درونم جواب های مختلفی اومد که بعضیاشو سریع رد کردم، بعضیا رو بیشتر فکر کردم.

    سعی میکردم طبق اموزش های استاد تو ذهنم سوال و جواب کنم.

    – به صدای ضعیفی که گفت بچه چشم خورده، گفتم نه، قبول ندارم، بیماری دلیلی داره.

    من قدرت رو از خدا نمیگیرم بدم دست یه بنده ی خدا و بگم اون باعث شده.

    – اینکه ما اکثرا تو خونه ایم و ملاحظه میکنیم، منطقا نباید مریض میشد.

    پاسخ میدادم خیره هر چی هست، من نمیدونم شاید هم متوجه نشم، ولی حتما علتی داره و در نهایت که خیره.

    و تمام تلاشم رو کردم با حمله های ذهنی روبه رو شم و کنترلشون کنم اون مدت.

    گاهی خیلی ترسیدم، گاهی مقاوم بودم.

    در نهایت که باید درس های خودمو میگرفتم…

    – من چه فرکانسی فرستادم که اینو جذب کردم؟

    – ایا خوب مراقبت کردم از بچه ام؟

    تو دل این ماجرا، من یه چالشِ سختِ دیگه رو تجربه کردم که واسم لازم بود تا باهاش روبه رو شم.

    من با پسرم تنهایی تو اتاق بیمارستان بودیم و شب رو صبح کردیم…

    من به مادرم و همسرم وابسته بودم شدید برای مراقبت از پسرم، وقتی که خودم خسته میشدم و بچه داری برام سخت میشد‌.

    اما این ماجرا منو با این چالش چشم تو چشم کرد مستقیم.

    سختم بود ولی به خودم گفتم وقتشه روبه رو شی، و بعدا خدا منو اسان کرد بر اسانی ها.

    اما درس بزرگ برای من این بود:

    مسیولیت اتفاق رو بپذیر و نخواه که بندازی گردنِ هر گونه عاملِ بیرونی.

    وقتی از حمایت و هدایت های خدا مینویسی لذت میبرم.

    همه مون تو زندگی های شخصی مون لحظات ناب با خدا بودن رو تجربه میکنیم.

    نوشتن و خوندن این لحظات خیلی میچسبه به دل آدم.

    در پناه حق باشی طیبه جان.

    فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ

    الهی شکرت

    میانگین امتیاز به دیدگاه بین 3 رای: