اگر میخواهی تجربیات خود را درباره موضوعات این فایل بنویسی، لازم است عضو سایت شوی و اگر عضو هستی، میتوانی با ایمیل و رمز عبورت از اینجا وارد سایت شوی.
سلام به استاد عزیزم و سلام به خانم شایسته عزیزم و سلام به تمام دوستان عزیزم
اول من تحسین کنم شما رو استاد عزیزم بخاطر این بدن زیبا و عضلانی و دلنشین و این برام بیشتر قابل تحسین تر هست که میدونم شما از چه شرایط بدنی از نظر ظاهری به چه شرایطی رسیدید و خودتون تصمیم گرفتید و با روش صحیح انجامش دادید مثل خیلی دیگه از کارهاتون و این برام قابل تحسین و قابل تصدیق است آفرین آفرین!
در مورد موضوع امروز جالبه بدونید که من دارم یک دوره به غیر از دوره های شما در مورد کارکرد ذهن میبینم که توی اون دوره هم دقیقا حرف شما رو زد که این ما هستیم که داریم به افکار و به احساساتمون با توجه به اینکه ما چه تعریفی از اون فکر یا احساس داریم توی ذهنمون و نسبت به اون فکر و احساس و اتفاق و یا حتی کلمه واکنش میدیم و این همزمانی خیلی برام قابل تامل هست که خداوند داره کارارو درست رهبری میکنه و قابل تحسین هست برام این قدرت!
منم با شما کاملا و با گوشت و پوستم موافقم که این انسان هست که تصمیم میگیره از یک اتفاق یا احساس چه برداشتی بکنه و نسبت به اون برداشت واکنش بده ما اول باید متوجه این موضوع بشویم و به این آگاهی برسیم که این ذهن انسان است که تصمیم میگیره نسبت به اون فکر یا احساس یا اتفاق چه واکنشی بده نسبت به تعریفش از اون فکر یا اتفاق یا احساس و یا حتی اصلا تصمیم بگیره که واکنش نده چرا چون میدونه که اتفاقات همواره در حال رخ دادن هستند و برای کسی یا بر علیه کسی رخ نمیدن و این ماهیت جهان است!
و سعی کنیم اتفاقات رو همونجوری که رخ میدن بپذیریم و با دیدگاه و باور الخیر فی ما وقع بهشون نگاه کنیم و انتخاب درست و تصمیم درست رو با توجه به شرایط بگیریم و توی مسیر درست آگاهانه و بعد با تکرار این باور و دیدگاه به صورت اتوماتیک انجامش بدیم!
من خودم 3سال پیش از نظر مالی یجورایی ورشکست شدم اما کاری که کردم تصمیم گرفتم ایمانم رو به خداوند حفظ کنم و ادامه بدم شکر خداوند الان تو شرایط بسیار خوبی هستم مخصوصا از لحاظ شخصیتی و روحی و احساس خوب نسبت به گذشته ام !
با توجه به اینکه ورشکست شدم اما الان شرایط مالیم از گذشته بهتر شده خدارو شکر و الان کلی باور های درست و قدرتمند دارم کلی آگاهی های جدید و نو دارم به لطف الله مهربان و آموزش های شما !
الان یه مهارت بی نظیر رو یاد گرفتم و به زودی شروع میشه به خلق نتایج فوق العاده در زمان مناسب به میوه دادن و در کل باتوجه به اینکه یه سری اتفاقات به ظاهر بد از نظر اطرافیانم برام افتاده اما خودم بسیار راضی هستم و دارم از زندگی که خداوند در اختیارم گذاشته دارم لذت میبرم و با عشق و ایمان دارم این مسیر طبیعی و فوق العاده رو ادامه میدم و کاملا هم به غیب ایمان و باور دارم و میدونم که نتیجه این مسیر چیه و عاشقشم و همینجور عاشق شما و خانم شایسته عزیزم و خیلی خیلی بابت وجودتون از الله یکتا سپاسگذارم!
بازهم بابت این فایل آگاهی بخش که خودش بنظرم به اندازه یک دوره کامل و ارزشمند آگاهی و مثال داخلش بود سپاسگزارم!
سلام به استاد زیبا و جذاب و خوش استیل و دوست داشتنی و مریم عزیز و دوستان بیست در سایت فوق العااده عباسمنش
قبل از همه چیز بگم استاد من وقتی شما رو تو این قاب زیبا با اندام فوق العاده زیبا و تناسب اندام عالی میدیدم ، کلا تمرکزم از صحبتهای شما خارج میشد و فقط شمارو میدیدم و هزاران هزار بار تحسینتون کردم و تبریک گفتم و آفرین گفتم و تو ذهنم داشتم شمارو با قبل از دوره سلامتی مقایصه میکردم و بازهم تحسین و تشویق و آفرین و تبریک بشما استاد نازنین که چنین خوب چرائی …..
بلاخره تمرکز کردم روی فایل و صحبتهای شما استاد نازنین اما حالا پرادایس زیبا و فوق العاده در این بهار بینظر و زیبا دیدن داره
آرامش دریاچه ، موج آرام آب دریاچه وزش ملایم و رقص ناز برگهای بشدت زیبا تحسین منو صد هزار چندان کرد
واقعا پرادایس و بهشت زیبا امروز زیبا تر و جذابتر و دلرباتر شده بود
دلم میخواست استاد و این همه خوبی و زیبائی رو یجا بغل کنم
با هر قدم استاد من فقط تحسین میکردم و تحسین میکردم و تحسین میکردم و اصلا احساس میکردم خودم دارم تو پرادایس قدم میزنم و خودم این فایل رو آماده میکنم . چه حس قشنگی . خدایا صد هزار مرتبه شکرت
راکت پرتاب شد صدای شورو شوق و شادی و جیغ و هورا برپا بود و ادامه داشت تا نقطه انفجار یا (عملیات جداسازی سریع و برنامه ریزی نشده قطعات )
یعنی اینکه نگاه ما به اتفاقات چیه و چه تعبیری و چه تعریقی ما از اتفاقات داریم .
تعریفی که ما به اتفاقات میدیم ، و برای اتفاقات قائل میشیم ، نشون میده که اتفاقات چه تاثیری توی زندگی ما دارند .
اتفاقات بتنهائی هیچ معنائی ندارند .
اون معنائی که ما بهشون میدیم و اون تاثیری که ما براشون قائل هستیم نشون میده اون اتفاق چه نتیجه ای رو میخواد توی زندگی ما انجام بده . ( قدرت کلام و باورهای ما )
یعنی که این اتفاقات بمن باید درس و آگاهی بده و بعنوان تجربه بهش نگاه کنم .
یعنی اینکه مسائل همیشه هستند ، من نباید از مسائل بترسم و نگران نباشم ، چون اونا اومدن تا بمن درس و آگاهی بدن و منو بزرگ و بزرگتر کنند .
این ماهستیم که تصمصم میگیریم که چه معنائی به اون اتفاق بدیم .
این ماهستیم که تصمصم میگیریم اون اتفاق در نهایت نتیجش برای ما خوبه یا بده .
فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهرش خوبه یا بد .
نگاه متفاوت و استفاده از کلماتی که بار مثبت داره .
مثل نگاه به پندامیک که برای خیلی ها خوب و عالی بود و کلی ثروت و پول و نعمت ساخت و یا برعکس
تعریفی که شما به اتفاق میدید و تفسیری که میکنید نتیجه رو مشخص میکنه .
مثل یه اتفاق مشابه که برای بعضی نابود کنندس و برای بعضی سازنده و باعث پیشرفت میشه .
مثل اینکه اخراج شدن از کارو یه فرصت جدید بدونی و یک مسیر جدید و پیشرفت جدید میخواد برام اتفاق بیافته با احساس خوب به موضوع نگاه کردن و بد رو عوض کنی و به منبع درآمد تبدیل کنی .
خوشبختانه من در قدم پنجم دوره فوق العاده 12 قدم هستم .
و استاد تاکید میکنند هراتفاقی که بیافتد هر اتفاقی دوستان هراتفاقی که بیافتد برای من خیر است . و برای من خیرو خوبی و خوشی و برکت و سلامتی بهمراه دارد و مثال شعر زیبای پروین که میفرماید : گندمم ریختی تا زر دهی رشته ام بردی تا گو هر دهی
مسائل همیشه هستند ، ومن از خدا خواستم که مسائل منو به نور و عشق و انرژی تبدیل کند و منو قویتر و بزرگتر از مسائلم کند
تا از انجام آنها لذت ببرم و شادی کنم و خوشحال باشم و با احساس خوب زندگی کنم .
اتفاقات مشابه و نتیجه های متفاوت مثل مسائل در زندگی آقای عشقیار که استاد گفتن که همسر ایشون نتونستن ذهن خودشون رو کنترل کنند ولی آقای عشقیار با کنترل ذهن و تمرکز به نکات مثبت تا آخر عمر در سلامتی کامل زندگی کردند .
و این ماهستیم که به اتفاقات معنی میدیم با نگاه متفاوت به اتفاق
من سالها پیش دنبال خرید یه واحد آپارتمان بودم و یه آپارتمان که تقریبا خوب بود پیدا کردم و قولنامه کردم ااما به دلایلی قطعی نشد و کنسل شد . من و همسرم بهم ریختیم و کلی ناراحت شدیم و اوضاع خبلی بدی داشتیم و از قوانین هم خبر نداشتیم و دراین مدارها هم نبودیم . حدود یکماه بهم ریخته بودیم و همش دنبال چرائی این داستان بودیم که چرا نشد .
دیگه گذشت و ما فراموش کردیم وتا مدتی از خرید خونه منصرف شدیم و رفته رفته حالمون خوب شد .
و میگفتیم حتما خیری توش هست که ما نمیدونیم
وبا بهتر شدن اوضاع مالی بدنبال خربد خونه راهی املااک و بنگاه ها شدم و شکر خدا یه خونه و آپارتمان عالی با شرایط اون موقع خودم خریدم البته فروشنده هم دید که ما مشتاق هستیم هیچ تخفیف که نداد که هیچ تازه تاقچه بالاهم گذاشت .
خداروشکر واحدرو خریدم و از زندگی همراه خانواده در این واحد عالی لذت میبردیم و اونموقع که فکر میکردیم و مقایسه میکردیم با واحدی که نشده بود بخریم چقدر شکر گزاری میکردیم که چه خوب شد اون واحدرو انموقع نشد که بخریم و از خدا سپاسگزاری میکردیم . با اینکه از قوانین خبر نشداتیم اما میدونستیم که این کار خداه بوده که نشد ما اون خونه رو بخریم و چه خوب شد که نشد .
و حالا که از قوانین خبر دارم دلیلش رو خوب میفهمم که خواسته ما خونه بوده و درخواست فرستاده بودیم و خدا شاید از نظر زمانی دیر تر به درخواست ما جواب داده ولی اونچه که مناسب بوده و به نفع ما بوده رو برای ما تهیه کرده و در زمان مناسب بما داده و این داستان باعث شده من حتی در زمانی که من از قوانین آگاهی نداشتم اما برام قطعی بشه که بابا هر اتفاقی که بیافته به نفع منه و برای من بهترینه و اگه اتفاق به ظاهر بدی میافته قطعا بنفع منه و خدا در زمان بهتر و در مکان بهتر و در شرایط بهتر برای من بطور مناسب به خواستم جواب میده و من نمیدونم چطوری و چگونه اما ایمان و باور دارم که هر اتفاقی که بیافته بنفع منه و برای من خیره پس آرام هستم و آرامش دارم و منتظر اتفاقهای خوب هستم و مطمئنم که درخواست من به خوبی اتفاق میافته اما اگر الان نشده حتما زمان و مکان و شرایط مناسبی براش پیش میاد . پس ناراحت و نگران نیستم و به خدا ایمان و باور دارم و به خدا توکل میکنم و سعی میکنم احساس و حال خودم رو خوب نگه دارم .
و نتیجه این داستان باز زمان فروش این واحد برام بهتر و بیشتر روشن شد . چون زمانی که ما این واحد رو خواستیم بخریم فروشنده چون اشتیاق مارو دید واحد طبقه یک رو بما فروخت و واحد طبقه سوم که ظاهرا در آپارتمانهائی که آسانسورداره بهتره بما نفروخت و از نظر خودش زرنگی کرد . اما باز در زمان فروش که تقریبا هم زمان شد با فروش واحد ما با فروشه طبقه سوم . واحد ما که طبقه اول بود از واحد طبقه سوم بهتر و با قیمت بالاتری بفروش رفت که باعث تعحب دیگران از جمله فروشنده واحد ما شد و این اتفاقها ایمان و باور مارو قویتر و محکمتر کرد با اینکه ما اون موقع از قوانین اطلاع و آگاهی نداشتیم اما منو همسرم باره و بارها وقتی خواسته ای داریم ولی نمیشه این نکته رو یاد آور مبشیم که ببین خدا همیشه بهترینهارو در زمان و مکان و شرایط خوب برای ما جور کرده پس نگران و ناراحت نباشیم و منتظر اقدامات خداوند باشیم واگه چیزی اون موقع نمیشه حتما در زمان دیگه ای بصورت خیلی بهتر برامون انجام میشه .
و بارها وبارها این موضوع رو زمانی که خواسته های ما انجام نشده به خودمون بادر آوردی کردیم مثل استاد که داستان سفارت رو بارها و بارها و همیشه به خودشون یادآوری کردن و میکنن و ما هم این موضوع رو همیشه به خودمون یاآوری میکنیم که هر اتفایی که بیافته حتما بنفع ماست پس حالت خوب باشه و با احساس خوب زندگی کنیم و منتظر الهامات خداوند هستیم و منتظر اتفاقات خوب هستیم.
این فایل علی و بینظیر بود مثل همیشه و برای من درس و آگاهی داشت که اتفاقات به تنهائی هیچ معنائی ندارند و اون معنا و تعریقی که ما بهشون میدیم و ان تاثیری که ما براشون قائل هستیم ، نشون میده که اون اتفاق چه نتیجه ای رو میخواد توی زندگی ما انجام بده .
خدایا شکرت خدایاشکرت خدایا شکرت . خداباسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایا سپاسگزارم . الهی صد هرارمرتبه شکرت که هستی و هوای منو خیلی داری
مریم جان اینکه امشب واین لحظه به کامنتت هدایت شدم حکمتش را فقط خدا داند الخیر فی ماوقع
وقتی نوشته هات را میخواندم انگار داشتم زندگی خودم را مرور میکردم 12 سال زندگی مشترک،آن موقعه قانون را بلد نبودم استاد را نمی شناختم فقط با کله خودم راه می رفتم میگفتم خدایا کمکم کن ولی دست به هر کاری میزدم تا زندگی ام را نجات بدم
(چیزی که الان به ذهنم آمد شاید اینکه امروز واین ساعت به کامنتت هدایت شدم بر میگرده به فایل توحید عملی قسمت 11)
وزمانی که من از تلاش دست برداشتم خداوند به زیباترین طریق مارا از هم جدا کرد ودقیقا ازدواج مجددمبا عزیز دلم بصورت کاملا اتفاقی بود ایشون هم مجرد بودند فرزند آخر خانواده وتا الان که 6 سال از زندگی مشترکمان میگذره براهر روز هر لحظه اش خدا را هزاران هزار بار شاکر وسپاسگزارم وهمانطور که اشاره کردی زندگی سابقم شد سکوی پرتاب من سعی کردم اشتباهات گذشته را تکرار نکنم
مریم نازنینم زندگی ای سراسر عشق، شادی وثروت وسلامتی را در کنار عزیز دلتون از خداوند خواستارم
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی (نیایش 45 صحیفه سجادیه ، وداع با ماه رمضان)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار و دوستان نازنین و توحیدیم در این سرزمین توحیدی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
حمد و سپاس به درگاه یگانه فرمانروای قدرتمند و بیهمتا و ابدی عالم.
استاد عزیزم ازت متشکرم بخاطر این فایل و این گفتگوی ارزشمند و یه تشکر ویژه از خانم شایسته عزیز، که با عشق این فایل رو برامون ضبط کردن درحالیکه اصلا کار راحتی نبود. همزمان توی این چنین زمینی هم راه بری و هم فیلم بگیری با این کیفیت. سپاسگزارم از شما.
استاد من با این تفکر غریبه نبودم. قبلاً هم این جنس تفکر رو جایی در یک مجله علمی خوندم، وقتی که ناسا هواپیمای آزمایشی X-43 رو تست کرد. یه هواپیمای 3 متری که نصب شد روی یه بوستر، و با هواپیمای بی52 در بالاترین ارتفاع ممکن پرتابش کردن، سرعت بوستر به 5 ماخ(پنج برابر صوت) رسید و بعد از کلی ارتفاع گرفتن ، X43 رو با موتور رمجت روشن کرد و یه پرواز حدوداً 20-30 ثانیه ای داشت و تا سرعت 11 ماخ رسید و بعدش توی اقیانوس آرام سقوط کرد. وقتی از تیم مهندسی در مورد این آزمایش سوال شد، یکی از افراد آزمایش میگه : (این یک پیروزی بزرگه ، روشن نگه داشتن موتور رمجت در سرعت 11 ماخ از روشن نگه داشتن یه کبریت در دل طوفان سختتره. و ما انجامش دادیم، صد سال پیش اجداد ما با درشکه و اسب جابجا میشدن ولی ما امروز به سرعت 11 برابر صوت رسیدیم. این یه پیروزی بزرگ بود) . و وقتی من این پرتاب استارشیپ رو دیدم دقیقاً همون موضوع برام تداعی شد. این یه پیروزی بزرگ نبود. یه شاهکار عظیم بود. (نامبرده بعلت داشتن اندکی اطلاعات هوافضا ، الان هنگ کرده کدوم قسمتش رو بنویسه. کلی ایموجی خنده)
یه نگاهی به اجاق گاز خونه مون بندازیم. اگه تونستین یه اجاق پنج شعله رو روشن کنید و پنج تا کتری آب رو همزمان با هم توی یه لحظه به جوش بیارید شما یه نابغه هستین.
حالا بریم سراغ بوستر. 33 تا موتور راکت کنار هم به یک اندازه مشخص نیرو وارد میکنن، اگه یکی شون یه ذره کمتر و بیشتر باشه کل محموله به یه سمت کج میشه و از مدار حرکت بالستیک خودش خارج میشه و سقوط میکنه. بوستر تا آخرین ثانیه کارش رو به درستی انجام داد. الان میفهمیم چرا میگن اگه از سکوی پرتاب جدا بشه خودش پیروزی محسوب میشه. ببینید حتی نگه داشتن شعله ناشی از مخلوط سوخت و اکسیژن داخل محفظه احتراق خودش یه کار بزرگه، چون با افزایش ارتفاع فشار اتمسفر کاهش پیدا میکنه و این شعله از محفظه احتراق خارج میشه و دیگه نیروی پیشران تولید نمیکنه. هر موتور راکت یه تکنولوژی پیچیده داره که بسیار بسیار گرون قیمت هست و فقط چند تا کشور تکنولوژیش رو دارن. اینکه چه نسبتی از سوخت و اکسیژن باهم ترکیب بشن و دقیقاً کجا مشتعل بشن خودش یه شاهکاره. 33 تا راکت همزمااااان. باید بتونی هر لحظه تعادل رو پایش و اصلاح کنی. وسیله ای به ارتفاع 120 متر که روی هوا شناوره و هیچ ریل هدایتگری نداره که مسیرش رو صاف نگه داره. یه قطره آب اگه توی محفظه اکسیژن یا گاز سوخت باشه بلافاصله توی مسیر لوله ها یخ میزنه. یه قطره آب یخ زده توی اون سرعت حرکت سیال حکم یه گلوله شلیک شده از اسلحه رو داره که میتونه یه فضاپیما رو سوراخ کنه. حتی هر لایه هوای اتمسفر یه دمای متفاوت داره. دمای متفاوت یعنی تراکم مولکولی متفاوت که با عبور از هر لایه یه تنش عظیم به قطعات وارد میشه. نکته بعدی لرزش و ارتعاش، که میتونه کوچکترین اتصالات رو از هم جدا کنه. یه کمپرسور هوای صنعتی توی پالایشگاه داریم که یه قطعه مهمش مدام خراب میشه. (هم خود کمپرسور و هم قطعه خیلی مهم هستن) و من معتقدم علت خرابی قطعه محل نصب قطعه است چون در معرض لرزش زیادیه. هر چقدر اصرار میکنم اینو جابجا کنید با مقاومت مسئولین روبرو میشم. شدت ارتعاش بدنه این راکت اونقدر زیاده که میتونه تمام استخوان های بدن یه انسان رو خورد کنه. نه تنها خود راکت، که حتی تا چندصد متر اطراف هیچ انسانی نمیتونه اونجا بایسته. تاثیر ارتعاش و بی وزنی و تغییر دما، و یخ زدگی ناشی از ارتفاع و هزاران دلیل دیگه میتونه باعث از کار افتادن مکانیزم جداسازی مرحله اول و دوم بشه. و نکته خنده دار ماجرا میدونید کجاست … خداوکیلی وقتی فهمیدم سوخت این راکت چیه خنده ام گرفت … گاز طبیعی مایع. گاز خونگی. همونی که من و شما باهاش آشپزی میکنیم . ارزونترین سوخت قابل اشتعال در دنیا. حتی ارزونتر از بنزین توی کارت سوخت مون. تا پیش از این، ناسا از هیدروژن مایع استفاده میکرد. حمل و نگهداریش بسیار بسیار خطرناک بود و هزینه تولید و تامینش بسیار گرون قیمت. حتی اگه آتیش میگرفت تا منجر نشه کسی متوجه اشتعال هیدروژن نمیشه. ولی الان بوستر استارشیپ با همون گاز خونگی که من و شما باهاش چای درست میکنیم به لایه های بالای اتمسفر پرتاب شد. (حتی ارزونتر از گاز خونگی؛ گاز خونگی مخلوط اتان و متان و پروپان و بوتان ه، این بزرگوار فقط اتان مایع داشت) پالایشگاهی که کار میکنم روزانه 60+ میلیون متر مکعب گاز میزنه به خط سراسری کشور (یکی از سیزده پالایشگاه پارس جنوبی).
اون لحظه که راکت به دور خودش میچرخید جایی بود که راکت تقریباً به جاذبه صفر خیلی نزدیک شده بود. راکتهای جانبی که وظیفه شون حفظ تعادل بود به درستی کار میکردن، ولی سوخت بوستر تمام شده بود و ارتفاع داشت منفی میشد. آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن میگن
Better than great or better than good.
یعنی بهتر از خوب ، بهتر از عالی. در مورد پرتاب آزمایشی باید بگم موفق آمیز تر از موفق. (یادمون نره هدف پروژه همین جدا شدن از سکو بود)
فرق من و ایلان ماسک اینه که من فقط حرف میزنم و اون انجامش داده و توی آزمایش ظاهراً شکست خورده. الان ساده ترین کار دنیا اینه که من بی هنر و بی تجربه و غیر متخصص که نمیتونم یه تنهایی یه دوچرخه بسازم ، انگشت قضاوت به طرف مجموعه ای از متخصص ترین انسانهای جهان در رشته های مختلف (برق، الکترونیک ، مکانیک، آیرودینامیک ، نرم افزار ، IT و و و و …) بگیرم و بگم: عه چقدر احمقانه شکست خوردید و راکت تون افتاد تو آب. بهتره این انگشت قضاوت رو اول طرف خودم بگیرم بگم حمید توی عمرت به تعداد انگشتهای یک دست کار مفید و موفق از خودت نام ببر تا بعداً صلاحیت قضاوت دیگران رو داشته باشی.
من بسیار بسیار بسیار تحسین شون میکنم، اینها بهترین های جهان هستن. شاید یه روزی برسه که انسان بتونه سفرهای تفریحی به مریخ بره و برگرده. ولی یادمون باشه، اسپیس ایکس ها اولین نفراتی هستن که به خودشون اجازه رویا پردازی دادن. این رویا هنوزدر ذهن 95% مردم دنیا غیر ممکنه. ولی من مطمئنم این اتفاق یه روز میافته.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. بریم سراغ تمرینی که استاد بهمون داد. (نامبرده از سالها پیش خیلی فراموشکار بود و خیلی چیزا رو یادش میرفت ، از طرفی چندان انسان موفقی هم نیست که الان از دستاوردهاش بگه) با صحبتهای استاد عباس منش عزیز یادم اومد از گذشته خودم که آره یه وقتایی بود ظاهر موضوعی بد بود، و من حالم بد شد و نتیجه بدتر شد، و یه زمانهایی ظاهر موضوع بد بود، از خداوند درخواست کمک کردم و نتیجه خوب شد ولی هر چی فکر کردم خداییش چیزی یادم نیومد. فقط یه موضوعی یادم میاد مربوط به چند سال پیش، حالا شاید خیلی چیز مهمی هم نباشه. آنچنان دستاوردی محسوب نمیشه.
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود و از این حرفها (شیطنت کودک درون) یه ماه رمضان بود، یه رییس داشتیم که وقتی روزه میگرفت با افت قند خونش اعصابش خراب میشد. یه روزی به یه بهانه الکی گیر داد به من، و من هم دقیقاً به همون علت تو روش ایستادم و با پر رویی هر چه تمام جوابش رو دادم. کار به جاهای باریک کشید و قرار شد من رو اخراج کنن، و اون موقع بود که یاد خداوند افتادم که خدایا من گند زدم تو حالا لطفاً برام درستش کن. کار به کلی جلسه و بحث بین روسا انجامید و نهایتاً تصمیم گرفتن به جای اخراج منو تبعید کنن به مرکز آموزش. علتش هم این بود که زمین آموزش توی آلوده ترین نقطه از پالایشگاه قرار داشت.(5ppm بنزن سرطان زا ست ، مقدار بنزن اونجا در کمترین حالت بالای 200 ppm بود) یه جورایی میخواستن از شر من راحت بشن ولی غافل از اینکه «وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه خداوند برات خیری رو بخواد هییییییچکس نمیتونه اونو ازت دور کنه. اونجا زمان آزاد زیادی داشتم و البته یه دوست خوب(علی) که یبار اتفاقی اومد اونجا و با هم کلی گفتگو کردیم و منو راهنمایی کرد که از زمان آزادم برای مطالعه کتابهای موفقیت استفاده کنم. چند ماه بعد یه اکیپ از پالایشگاه قم اومدن عسلویه برای آموزش. چند تا مربی مختلف اومدن و رفتن منجمله همون دوستم. علی ازم خواست بعضی موضوعات رو آموزش بدم. من هم آموزش دادم، قبلا هم آموزش داده بودم ولی خب علی یکی از اولین کسانی بود که اونقدر از من تعریف کرد ،گفت حمید تو چقدر خوب آموزش میدی و نکته اش اینکه وقتی یه سوال ازت پرسیده شد که جوابش رو بلد نبودی در پاسخ بلافاصله گفتی این یکیو نمیدونم ولی میرم میپرسم بعداً بهتون میگم . تا قبل از اون و حتی همین الان من فکر نمیکنم اصلا گفتن این نمیدونم میتونه ویژگی مثبت محسوب بشه. از طریق همون علی چندبار رفتم شرکت های مختلف برای آموزش به نیروهایی که اعزام میشدن به سکوهای نفتی. خداوکیلی همشون نابغه و متخصص بودن. یه نفرشون بود بچه تهران همسن خودم بود،ارشد مکانیک بود ،رئیس پروژه سکوی نفتی بود، دوره دیده انگلستان. یکی دیگه داشتن توی تگزاس آموزش دیده بود. بعد من قرار بود به اینها ایمنی و آتشنشانی صنعتی آموزش بدم.
Whhaaaaat ? Are you kidding me?
اینقدر جلوی جمع ایستادم و آموزش برگزار کردم و هر بار جمعیت ها بیشتر و بیشتر میشد ، از طرفی مطالعه هم میکردم. این مطالعه کردنها خودش بهم اعتماد به نفس و مهارت میداد برای سخنوری. (حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید) چند سال قبل از همه این ماجرا ها یه روز هفت مهری بود روز آتشنشان ، توی یه آمفیتئاتر مراسم جشن بود با حضور کلی از پرسنل و مدیرانی که من 99% شون رو نمیشناختم، یه عده شون از وزارتخانه اومده بودن. نامبرده رو صدا زدن به عنوان آتشنشان نمونه بره بالای جایگاه هدیه بگیره، بعد مجری برنامه بهم گفت حرفی، صحبتی، خاطره ای، چیزی داری برای حضار بگو، گفتم نه هیچی نیست. و عین میگ میگ فرار کردم اومدم پایین.بعدا که اون مدیر وزارتخانه ای اومد بالا برای سخنرانی گفت آقای آتشنشان چرا اینقدر خجالتی هستی و نموندی برامون صحبت کنی؟… حالا بگردیم ادامه قصه… چند وقت پیش توی همون آمفیتئاتر من جلوی یه جمعیت چند صد نفره ایستادم و مباحث آتشنشانی رو بهشون آموزش دادم. از اونجایی که همشون شاغلین توی صنعت نفت و گاز بودن، پس باید وقتی چیزی رو میخواستم توضیح بدم با دلایل علمی براشون توضیح میدادم.
این یکی از حکایت های حمید پر حرف بود، حتی الان بلد نیستم نتیجه گیری پایانی کنم. میتونه مثل فیلمهای اصغر فرهادی پایان باز داشته باشه. یا میتونید خودتون هر جوری دلتون خواست از هر زاویه قضاوت کنید. من بینهایت مشتاقم ازتون یاد بگیرم. یکی از ترسهای گذشته ام یادمه ایستادن و صحبت کردن جلوی جمع بود. ناخواسته یادش می افتادم و وحشت میکردم. وای خدایا چقدر سخته. ولی الان که انجامش دادم، حاضرم همین الان بی مقدمه برم انجامش بدم. بعدها از همون رئیسی که منو تبعید کرد مرکز آموزش بخاطر این فرصت بزرگ پیشرفت که بهم داد تشکر کردم. بهش گفتم تو کمک کردی من بزرگتر بشم و مهارتهای جدیدی یاد بگیرم.
و خدا …. و خدا …. و خدا ….
و خدایی که همیشه منو در آغوش گرفته بود، آغوشی مهربانتر از مادر برای نوزاد، هر بار که من خطایی ازم سر میزد دستمو میگرفت و منو نجات میداد. هر بار ترسیدم به دلم الهام کرد ، کی قویتر از منه، من همراهتم از چی میترسی. همون خدایی که نیمه های شب بیدارمون میکنه تا در آرامش و سکوت باهاش گفتگو کنیم تا بهمون بیشتر و بیشتر ببخشه. همون فرمانروای قدرتمندی که بی اطلاع و بی اجازه اش هیچ برگی از هیچ درختی نمیافته، همون خدا منو در آغوش گرفته و میگه هر کاری داری هر چی میخوای بگو برات انجام بدم. انگار من تنها ساکن این سیاره هستم.
«نیکی پیر مغان بین که چو بد مستان ؛ هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود»
در پناه جان جانان، رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود به مصطفی جان عزیز. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. الهی که حال دلت همیشه همیشه مثبت و عالی و توحیدی باشه، قلبت با نور خداوند روشن باشه. همون خدایی که در قلبمون همیشه جاریه.
خدا رو شکر میکنم که کامنتم احساس خوبی براتون داشت. خدا هیچوقت، هیچوقت دستمون رو رها نمیکنه، حتی اون موقعی که داریم راه اشتباه رو میریم. در پناه رب العالمین همواره از جریان هدایت بهرمند باشید. شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوار و یکتاپرست ، سعیده خانم.
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت شما. از این نظر پر از انگیزه . کلاً از خوندن کامنتت هم کلی لذت بردم و هم به فکر رفتم . چرا از بین میلیون ها صندلی توی دنیا شما یه راست دست گذاشتین روی صندلی کناری ایلان ماسک. همین برام سوال شد.
دیروز از خداوند درخواست هدایت کردم و رفتم سراغ قرآن و به سوره طه هدایت شدم. و آیاتی رو خوندم که بسیار بسیار لذت بردم، بسیار امید بخش بود. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
وقتی فایل شروع شد، واستاد صحبت پرتاب فضا پیما به فضا شد، گفتم این فایل فقط راسته کار حمید آقاست که میتونه قشنگ این مسائل رو با دقت موشکافی کنه، و انصافا خیلی با دقت و عالی و قابل فهم توضیح داده بودید.
خیلی لذت بردم از توضیحاتی که دادید و کلی چیز یاد گرفتم، و اون داستان تبعیدی که به نفع شما تمام شد، خیلی درس داره برای کسی که در شرایط سخت گیر بیفته.
و من حالا متوجه شدم شما اینهمه اطلاعات رو چجوری یاد گرفتید که میتونید راحت در مورد آنها صحبت کنید. نگو شما هم در تدریس دستی بر آتش دارید.بهتون تبریک میگم، که تونستید شرایط به ظاهر بد رو به شرایط عالی تبدیل کنید.
راستی عیدتون مبارک
من از روزی که شما کامنت گذاشتید تکیه تیکه اون رو میخوندم تا امشب بالاخره تمام شد، و این تاییدی بر مطلبی که میخواستم بگم است.
دعای اول شما
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی
موضوعی بود که چند روز بود بهش فکر می گردم و اون موضوع این بود که حتی کارهای خیری که انجام میدیم که به زعم خودمون خودمون اونها رو انجام دادیم،اعتبار اصلی مال خدای ماست که ما را یاری کرده و خواست اون بوده که ما انجامش دادیم.مثل همین پاسخ به کامنت شما، چقدر میخواستم پاسخ بدم جور نمیشد و در این بین من چند تا از کامنت ها رو خونده بودم و بعضی ها رو هم جواب داده بودم، و الان کاملا تسلیم تسلیم هستم، نه موقعه ای که کار خوب انجام میدم خوشحال میشم نه موقعه ای که از کار محروم میشم ناراحت، مثل بیدار شدن صبح قبل از طلوع.
من درخواست بیدار شدن میدم حالا اگر بیدار نشم هم میگم خدا را شکر.
هر چه میگذره به خاص بودن بچههای سایت بیشتر پی میبرم، چون هر چه میگذره و دارم تغییر می کنم و اطرافیانی که هنوز تغییر نکرده اند، یا بهتر بگم گذشته خودم که این طوری بودم رو میبینم، خیلی وحشتناک است و به استاد حق میدم که تنهای تنها زندگی میکنند.
میگن امام علی سرش رو میکرده تو چاه گریه میکرده، و الان میگم امام علی چقدر تونسته کنترل ذهن داشته باشه که به گریه اکتفا کرده و از کج فهمی این قوم جاهل سر به بیابان نگذاشته.
////////////////////////////////////////////
من تا اینجا نوشته بودم و بعدsend زدم و پاسخ سعیده عزیز به شما را دیدیم، که چه زیبا گفته صندلی کنار دست ایلان از آن شماست، اتفاقا منم همچین تصویری از شما داشتم موقعه ای که دیروز کامنت شما رو میخوندم ولی چون وقفه افتاد، یادم رفت، ولی الان میگم شایستگی شما چیزی کم تر از ایلان که نیست شاید هم بیشتر باشد،فقط کافیه این پتانسیل نهفته، به عمل تبدیل شود، منم منتظر اون روزم به زودی زود
ان شاءالله آنچه که لایق وجود ارزشمند شماست تجلی پیدا کنه.
سلام و درود به شما خانم یوسفی گرانقدر ، عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات تون مقبول درگاه رب العالمین. خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون و اینقدر شوق و اشتیاق و احساس مثبتی که بهم هدیه دادین. تبریک میگم بابت عکس پروفایل تون. این عکس پروفایل خبر میده از یک خواسته مشخص و واضح و در مسیر رسیدن و دریافت بودن. الهی که بزودی از همونجا برامون عکس بذارید. از دعای خیرتون سپاسگزارم ، و خیلی ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید. همیشه برای کامنتهام پاسخ عالی میذارید.
چقدر خندیدم به پروفسور بالتازار. قدیمی ترین کارتونی که هنوز یادمه، توی اون تلویزیون سیاه و سفید قرمز قدیمی با چه شوقی نگاه میکردم.
و در ادامه …
از حضرت علی علیه السلام گفتید. واقعاً با اینکه ایشون مهاجرت کردن از مکه و مدینه به طرف کوفه. ولی فهم مردم اون زمان ناکافی بود برای درک صحبتهای ایشون. ولی ایشون چون ماموریت داشتن که در بین جامعه خودشون باقی بمونن، پس اونجا موندن. اگر در قبال مردم مسئولیتی از جانب خداوند به ایشان محول نشده بود، قطعاً ایشان از بین اون جامعه باز هم مهاجرت میکردن. حتی گفته شده در زمان جنگ صفین یبار حضرت علی رو به طرف یه سرزمین به گروهی از مردم سلام میده که ظاهراً کسی دیده نمیشه. از ایشون میپرسن به کی سلام دادین، میگن به مردمانی که هنوز بدنیا نیامدن ولی قلبهاشون به همراه ماست. و شوق این رو دارن که ما رو یاری برسونن. ایشون در شرایطی در کنار مردم بودن که تقریباً هیچکس در مدار ایشان نبود و به لحاظ فکری همفرکانس ایشون نبودن. واقعاً من آدم عادی یه وقتایی از تحمل افراد غیر فرکانس خودم عذاب میکشم که بنا به یه سری دلایل هنوز کنارشون هستم(مهمترین دلیل رشد ناکافی خودم) با اینکه هیچ ماموریتی بهم محول نشده. شما تصور کن توی جامعه باشی و مسئول باشی و همه مردم در مدار تون نباشن. الهی که ما بتونیم از نظر مدار هر لحظه به رب العالمین نزدیک و نزدیکتر بشیم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سپاسگزارم از لطف و محبت شما. امیدوارم خداوند من رو جوری هدایت کنه که بتونم باعث گسترش نعمتها و آگاهی های توحیدیش در جهان باشم.
امروز خیلی اتفاقی در قرآن به موضوع مرگ هدایت شدم. و کلی بهش فکر کردم. و نهایتاً کنجکاوی منو کشوند به سمت داستان افرادی که تجربه کوتاهی از زندگی بعد از مرگ رو داشتن. و چند تا ویدیو دیدم. افرادی در یک برنامه تلویزیونی تجربیات شون رو میگفتن. خیلی برام جالب بود و دریافت اون آگاهی ها به نوعی قطعاتی از پازل ذهنی من شد. یعنی وقتی اون شخص داره احساسش، و تجربیاتش رو بیان میکنه میگم خب این همون حرفیه که استاد عباس منش میگه. این همون خداست که نورش هدایتگر انسانه، این همون الهام قلبیه که خداوند با قلب انسان صحبت میکنه.
خیلی برام جالب بود.
و نکته اش این بود که بعد از دیدن اون فایلها ایمانم به همین مسیری که داریم میریم و البته آرامشم بیشتر شد.
عجله ای نیست. خدا هست، حمایتگر ماست، کافیه ازش درخواست کنیم تا ما رو در راستای رسیدن به اهداف مون موفق کنه. (به شرط قدم برداشتن خودمون)
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
در مورد تیکه اول کامنتت نیایش صحیفه سجادیه وقتی خوندم به فکر این افتادم که همیشه در سپاسگذاری هام مینویسم که خدایا سپاسگذارم که به من لیاقت سپاسگذاری کردن دادی.
اطلاعاتت در مورد هوا و فضا خیلی عالیه منی که هیچ علاقه ای به این حوزه ندارم با عشق خوندم و کیف کردم واقعا تحسینت میکنم.
توحیدی عمل کردنت در مقابل برخود اون رئیستون و باج ندادن به دیگران، و وقتی با اون تضاده انتقالی روبرو شدی ایمان خودتو حفظ کردی و توکل کردی و باعث باز شدن درهای رحمت و رشد و پیشرفتت شد برام درس داشت، وتحسین بر انگیزه.
و باز تحسینت میکنم که در قضیه سقوط راکت قشنگ درک میکنی چی تو دل ماجرا هست و اجازه قضاوت به خودت نمیدهی.
حمید جان با کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این صفحه با خودم گفتم کامنتای دیگه رو هم بخونم رسیدم به کامنت شما تا آخر خوندم و کلی کیف کردم و تحسینت کردم بعد برگشتم بالا که ببینم برا کی بوده
402.02.01
ساعت 16:16
اول که تحسینت کردم که یک سال و نیم قبل چقدر قانون و توحید رو درک کردی و تونستی اجرا کنی
باز شگفت زدم شدم که ساعت رو دیدم 16:16 گفتم حتما برا حمید نشانه ای داشته …
خدارو سپاسگذارم برای قرار گرفتنم در مسیر رشد و آگاهی.
حمید جان من کامنتهای شما رو دنبال میکنم لطفا نگران طولانی شدن کامنتهاتون نباشید ، تا آنجا که میتونید از اتفاقات و نحوه برخورد خودتون با اتفاقات و شرایط برامون بگید تا دوستانتون بهتر بتونند قانون رو درک و اجرا کنند.
حمید جان حال و احساس کامنتتون بسیار عالیه و فرکانس بالایی رو میفرسته ، ازت ممنونم.
سلام و درود فراوان به شما برادر عزیزم آقا رسول ، امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
خیلی ممنونم از شما بخاطر کامنت ارزشمند تون و این همه تحسین کردن و این نیست مگه بخاطر افکار و باورهای زیبا و توحیدی خود شما که ذهن تون رو عادت دادین به تحسین و به دیدن ویژگی های مثبت اطرافیان. چیزی که خودم هنوز توش خوب نیستم و کاش بتونم مثل شما بیشتر و بیشتر به نکات مثبت دقت کنم. واقعاً تحسینتون میکنم.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
امروز صبح در حالی که یکم حالم گرفته بود و داخل مغازه داشتم از خدا کمک میخواستم که دستمو بگیره ، قلبمو باز کنه ، هدایتم بکنه
کامنت شما بدستم رسید
ازت سپاسگذارم که برام نوشتی.
حمید جان چند سال پیش داخل گلخونه عموی خانمم کار میکردم ایشون چندتا ویژگی بسیار عالی در وجودشون بود و اجرا میکرد و همیشه توی ذهن من مونده
یکی اینکه بشدت کنترل ذهن داشتند یعنی در بدترین تضادهای مالی یا آفت های که به گلخونه میزد و باعث میشد کلی بار از بین برود ، حتی یکبار هم یادم نیست اعصابش خورد شده باشه یا شروع کنه قرقر بکنه ،
یادمه یه خدایا شکر میگفت و میرفت و با راه حل برمیگشت…
یکی هم اینکه با هر کسی صحبت میکرد و طرف مقابل مثلا از ماشین خارجی، ساخت خونه لاکچری، گلخونه ی بزرگ، پول ساختن زیاد … اینجور چیزا تعریف میکرد بلافاصله با خنده و حس و حال خوب میگفت ماشاالله، ماشاالله، ماشاالله، آفرین،
و اینکه روابط اجتماعی بسیار عالی ای دارند
اول که به قوله خودشون و اطرافیان حتی یک موتور هم نداشت سوار بشه امتیازه آموزشگاه رانندگی را خریدند و این آموزشگاه را به نام معروفی در شهر ما تبدیل کردند
بعد گلخونه احداث کردند بعد یه گلخونه دیگه،
چند شب پیش خانمم گفت که عمو محسن تالار پذیرایی ساخته و میخواد افتتاحش کنه
بسیار خوشحال شدم و با اینکه سره باورهای غلط خودم که اونروزا تو درودیوار بودم یکم به مشکل بر خورده بودیم ، به خودم گفتم باید بهش زنگ بزنی تبریک بگی،
و خدارو شکر صبحش زنگ زدم و بهشون تبریک گفتم و تحینشون کردم و اتفاقا خیلی هم تعجب کرد و خوشحال شد از رفتاره من…
من پاشنه آشیلم استقلال مالیه که گاهی اوقات جنبه های دیگر زندگیمو مخصوصا روابطم با خانمم رو درگیر میکنه،
از خدا خواستم و تمام سعی خودم رو دارم میکنم ، با اینکه بعضی وقتا سخته ، از حسادت به تحسین کردن و خوشحال شدن برسم به لطف خدا کاره دیگه که میکنم داخل دفترم هم از موفقیتهای دیگران مینویسم و سپاسگذاری میکنم.
راستی چند بار به این موضوع فکر کردم که ایشون اگر اهل چک کشیدن و وام گرفتن نبودند با این روحیه ی سپاسگذارشون و کنترل ذهنشون ، دیگه اصلا زندگیشون کنف یکون میشد…
همونطور که استاد میفرمایند، دوست دارم راهی رو بهتون نشون بدم که زندگی رو در تمام ابعادش زندگی کنید.
بنده خودم با اینکه با تضاد کمبود سرمایه و جور نبودن جنس مغازه ام برخوردم ولی به لطف خدا سعی کردم سراغ وام و چک نروم و از خودش میخوام کمکم بکنه،
سلام و درود فراوان رسول جان. الهی که عالی و مثبت و توحیدی باشی در پناه نور رحمت خداوند.
ازت متشکرم رسول جان که داستان عموی همسرتون رو تعریف کردین، این انسان ارزشمند و توحیدی.
رسول جان تحسینت میکنم از اینکه اینقدر ویژگی های مثبت این بنده خدا رو گفتی و وقتی خبر موفقیتش رو شنیدی تماس گرفتی و تحسین کردی. همین ویژگی شما بسیار بسیار ارزشمنده. یاد اون جمله شمس تبریزی میافتم که به مولانا میگه «خداوند از درون به ما نگاه میکنه» این ویژگی مثبت شما فرکانسی رو به جهان میفرسته که درهای رحمت و فضل خداوند رو به روی زندگی شما باز میکنه.
در مورد این جمله تون یه چیزی بگم «من پاشنه آشیلم استقلال مالیه»
شاید من هنوز فرد مناسبی برای صحبت کردن در مورد موضوعات و باورهای مالی نباشم و هنوز ابتدای مسیر تکاملم هستم. ولی میخوام به چیزی رو که مدتی پیش بهم الهام شد رو برات بنویسم، یادمه گفتم خدایا دلم میخواد بهم پول بدی فلان موضوع رو تهیه کنم ، بلافاصله یه حسی بهم الهام شد که اگه بخوام با کلمات بیانش کنم انگار بهم گفت: «چرا فکر میکنی پول میتونه؟ یا چرا فکر میکنی باید پول باشه تا به خواسته ات برسی؟»
یه لحظه مکث کردم دیدم من پول رو واسطه قرار دادم برای رسیدن به خواسته ام ، در واقع شریک خدا قرارش دادم. در حالیکه پول و ثروت فقط یکی از هزاران میلیارد انرژی جاری در جهانه. انرژیهای مختلف و بینهایتی در جهان جاری هستن و یکی از اونها پول و ثروته. مثلا من سفر میخوام، بگم خدایا مسبب الاسباب تویی من میخوام فلان زیبایی ها رو ببینم، چیکار دارم بگم خدایا مثلاً اینقدر پول بده تا بلیط بگیرم، و بعدش اسنپ بگیرم برم فرودگاه و بعدش برم فلان شهر، بعدش هتل، بعدش فلان…
خدایا رزق بی حساب عطا کن، خدایا از فضل و بخششت زندگیم رو متنعم کن، آرامش ببخش، آسایش و راحتی و لذت بده. آزادی و آرامش مالی بده. خدایا از فضل و رحمتت قفسه های مغازه رو براحتی پر کن، تو میدونی و میتونی و من تسلیمت هستم.
طی 3-4 ماه گذشته تغییراتی رو تجربه کردم که هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم توی سایت در موردش بنویسم. خلاصه اش رو بخوام بگم منی که همیشه وقتی حقوق میگرفتم قبل از دهم ماه صفر بودم، از فضل و رحمت خداوند شرایطم خیلی بهتر از گذشته شده و بقول استاد، چرخ زندگیم روغنکاری شده.
همه جهان انرژیه، همه اش قدرت خداست. اگه با یه میکروسکوپ بسیار بسیار قوی به هر جسمی نگاه کنی از مولکول ها و اتمها تشکیل شده و در دل اتمها ذرات الکترون و نوترونی هستن که از انرژی ساخته شدن. همه چیز انرژیه، فرقی نداره شمش طلا باشه یا سنگ یا برگ گل یا فرکانسهای غالب ذهن ما.
همه چیز انرژی و قدرت خداست. تا وقتی ما دروازه ای از انرژی رو داریم بنام بخشش خداوند، چرا باید نگران ورود نعمتها باشیم؟
اگه ذهن بپرسه چرا؟ چه جوابی بهتر از اینکه چون خداوند بر بندگانش صاحب فضل و بخشش بینهایته.
همین کافیه. به همین یه دونه دلیل ما باید متنعم باشیم.
ببخشید کامنتم طولانی شد، امیدوارم که مفید باشه. بازم میگم من خودم تازه دارم این باورها رو میسازم و البته ابتدای مسیر تکاملم هستم، طبیعیه کلماتم هنوز، زیاد تاثیر گذار نباشه.
ازت متشکرم که برام پاسخ نوشتی.
از درگاه خداوند متعال برات بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و سلامتی و موفقیت رو درخواست میکنم.
آقای امیری چقدر کامنت شما و جریان هدایتی که درباره پول نوشتین برای من آگاهی و رشد بزرگی داشت وتکمیل کننده یسری آگاهی هایی بود که خداوند بدلم جاری کرده بود. سپاسگزارم ازشما.
ده روز پیش برادرم باهام تماس گرفت گفت برای آخر هفته با همه خواهر برادرهام هماهنگ کردن که همگی باهم بریم سینما و بعد از اون، بریم رستوران شام بیرون باشیم و….
بمنم خبر داد که آماده باشم منم که خب خیلی وقته بااغوش باز میرم به استقبال تفریحو خوشی.
باخوشحالی قبول کردم درصورتیکه اونموقع کل دارایی من ده هزار تومن بود و سه روز مونده بود به زمان قرارمون.
هربار نجوا میومد که بگه تو که پول نداری حالا میخوای چکار کنی بهش میگفتم همون خداییکه این تفریحو برام رقم زده خودشم همه چیزش برام جور میکنه. و بخدا میگفتم خدایا عزت و غرور منو حفظ کن جلوی خانوادم و حسابمو پرپول کن. پول بریز بحسابم(دقیقا همینکه شما گفتین).
حالا اینجا قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگم بزارین یه موضوع دیگه را مطرح کنم تا آخر داستان شگفت زده بشین از کار خدا. فردای روزیکه برادرم باهام تماس گرفت برای برنامه آخر هفته من رفتم اسپری خوشبو کننده بزنم به لباسم تا اسپری برداشتم دیدم دیگه چیزی داخلش نیست. یکمرتبه نجوا گفت اینم که داره تموم میشه حالا اینو میخوای چکار کنی تو این اوضاع!! و من سریع گفتم اصلا کمبودی وجود نداره قانون خدا اینه که هرچیزیو که استفاده کنی سریع چندین برابرش میاد جاش ودیگه بکل فراموشم شد.
حالا بریم ادامه ماجرا:
رسیدم به آخر هفته و موعد قراری که با خانواده داشتیم و این چندروز مدام نجوای شیطان بود و جوابهای من و از یطرف خواسته من از خدا که خدایا پول بریز بحسابم!!
شد روز جمعه برادرم تو ظهر بود بهم زنگ زد گفت آماده باش ساعت 4نیم میام دنبالت.
خلاصه دیگه اون چندساعت آخر هم نجواهای شیطان شدیدتر بود هم ایمان نشون دادن من. و همچنان منتظر بودم خدا برام پول بریزه بحسابم.
شد ساعت 3. نجوا بهم گفت دیگه وقتی نمونده کو پول؟!! یعنی در مرز ایمان و شک قرار گرفته بودم. همچنان باایمان جوابشو دادم گفتم خدا دیر نمیکنه ولی ازونطرف بخدا گفتم خدایا اگه تا ساعت 4 برام پول نریزی یچیزی را بهونه میکنم و نمیرم اصلا. دوست ندارم جلو خانوادم خجالت زده بشم. ولی درلحظه باز میگفتم نه میرم و با رفتنم ایمانم را بخدا نشون میدم بالاخره تا برسیم سینما و بعدش وقت شام خدا برام پول میرسونه.
خلاصه رفتم فقط کارت بانکیم گذاشتم تو جیبم و بدون هیچ کیف و حتی گوشی موبایلم راه افتادم. حالم خوب بود ولی یحس هیجان وانتظار را هم داشتم.
همگی رسیدیم سینما برادرم برای همه بلیط خرید و رفتیم برای تماشای فیلم. برادرزادم یه آب میوه خیلی خوشمزه که نمیدونم اسمش چی بود و چه طعمی بود خریده بود و کنار من نشسته بود در آب میوش را باز کرد بعد گفت نمیخوام(سال چهارم دبستان هست) داد بمن که عمه اینو بخور منم تو اون تاریکی همشو خوردم جاتون خالی خیلی چسبید.
بعد فیلم که تموم شد اومدیم بیرون همگی دورهم جمع شدن که تصمیم بگیرن کدوم رستوران برن که بی ادبی برادرزادم بقدری دستشویی داشت که نتونستن اونجا بمونن و گفتن همگی سوار ماشینهای خودشون بشن و درمسیر باهم هماهنگ میشن که کدوم رستوران برن و درین فاصله بتونن یه دستشویی پیدا کنن برادرزادم بره دستشویی.
خلاصه تو مسیر بودن که خواهرم با برادرم تماس گرفت که بریم فلان جا انواع غذاها را داره و گفت قبلش بریم دم یه لوازم آرایشی فروشی خواهرم یکم وسیله نیاز داشت بخره بعدا برن اونجا برای شام.
خلاصه همگی رفتیم دم مغازه لوازم آرایشی همه داشتن خرید میکردن منم بیرون مغازه ایستاده بودم که خریدشون تموم بشه بیان، که یه ندایی تو دلم بهم گفت مگه اسپری نیاز نداشتی برو بخر.
خب منم که پولی نداشتم ولی همیشه سعی کردم طبق هدایتی که خدا بدلم جاری میکنه عمل کنم. آروم رفتم به برادرم گفتم کیفم نیاوردم اسپری برمیدارم برام حساب کن تا رسیدم خونه پولش برات میزنم بکارتت(حالا جالب اینکه من بیشتر از ده هزار تومن پول تو کارتم نبود) برادرم گفت هرچی دوست داری بردار کاری بپولش نداشته باش. منم 4تا اسپری با رایحه های بسیار عالی برداشتم.
خلاصه بعد رفتن جلو رستوران و اون رستوران فقط غذای بیرون بر داشت یعنی جایی نداشت که همونجا بشه نشست وغذا خورد.
با توجه به شناختی که نسبت به برادرم و خانومش داشتم محال بود غذا را بگیرن که بیان خونه بخورن. بقول خودشون چون بچه هاشون دوست دارن بیرون غذا بخورن میگن بزار لذتشون کامل بشه و همون بیرون غذا میخورن.
ولی درنهایت تعجب دیدم برادرم غذا را گرفت درواقع همگی غذا گرفتن که برگردن خونه هاشون غذا بخورن.
نزدیک خونه که شدیم(خونه من و برادرم نزدیک هم هست) به برادرم گفتم منو برسون خونه خودم. و برادرم گفت نه باید بیای بریم خونه شام بخوری بعد خودم میرسونمت. بعد بهش گفتم هزینه بلیط و شام دونگ منو حساب کن تا با پول اسپری ها بزنم بکارتت.
دیدم گفت بلیط سینمای تو را با مال خودمون از طریق کارم رایگان گرفتم. ولی بقیه باید هزینه هاشون را بدن.
یعنی نمیدونید انگار خدا کل دنیا را بهم داد. تو دلم گفتم خدایا شکرت این از هزینه بلیط که اوکی شد موند بقیش.
بعد هزینه شام راهم گفت تو مهمون من بودی من کاری به بقیه ندارم ولی تو را من به عنوان مهمون خودم بردم. اینم از شام.
خلاصه اومدم خونه 4تا اسپری چیدم روی میزم و فقط ذوق اسپری ها را میکردم و اصلا یادم نبود چندروز پیشش نجوا درباره تموم شدن اسپری چی بهم گفت و من چی جواب دادم.
خیلی خسته بودم سریع خوابم برد. صبح ساعت 5 بیدار شدم خیلی هوشیار و سرحال تو رختخواب بودم که دیدم ندای خداوند بدلم جاری شد که: فهمیدی چکار کردم برات؟!! واای نمیدونید آقای امیری تازه اون موقع صبح متوجه پلن خداوند شدم. دقیقا خودش بهم نشون داد و بهم گفت اون دستشویی شدید برادر زادت کار من بود که نتونن اونجا بایستن و رستوران مشخص کنن. اون پیشنهاد رستوران که فقط غذای بیرون بر داشت کار من بود. همون چندروز پیش که برادرت برای تو هم بلیط رایگان گرفت کار من بود.اینکه دل برادرت نرم کردم که غذا بخره ببرن خونه بخورن کار من بود و…
اینقدر خوشحال بودم اینقدر خداراشکر میکردم بعد یکی دوساعت بعدش که داشتم باخدا حرف میزدم و شکرگزاری میکردم بهم گفت: فهمیدی آب میوه خوشمزه هم تو سینما برات تهیه کردم؟!!
یعنی آقای امیری ذوق مرگ شده بودم از هدایتها و کارهای خدا و چیزایی که بهم میگفت.
حالا ازشدت ذوق پول اسپری ها را اصلا فراموش کرده بودم. گفتم خدایا چکار کنم پولی ندارم بزنم به کارت برادرم. بعد گفتم بزار یه پیامش بدم بگم فردا برات میزنم.
خلاصه همینکارو کردم و بمحض اینکه پیامش دادم برادرم گفت اصلا حرفشو نزن من تو فکر بودم یچیزی برات هدیه بخرم دیگه تا خودت اسم اسپری آوردی باخودم گفتم خب همین اسپری ها همون هدیه باشه که میخواستم براش بخرم.
دیگه ذوق رو ذوق بود که برام میومد.
برای همین، جریان تموم شدن اسپری راهم وسط کار براتون تعریف کردم که ببینید خدا چکار کرد برام.
بعدش خدا بهم گفت :تو فقط یک راه به ذهنت میومد که پول بریزم بحسابت ولی من به بینهایت روش میتونم نیازهای تو را تامین کنم و تو را به خواسته هات برسونم. تو فقط باخیال راحت بسپار بمن.
آقای امیری حالا با خوندن کامنت شما و مطلبی که درباره پول و جریان شرک گفتین چقدر عالی بود و چقدر باعث شد جریانی که برای خودم پیش اومده بود را بیشتر درک کنم. و بواسطه اون شرکی که مطرح کردین بهتر بتونم دیگه تکلیف مشخص نکنم برای خدا و راحتتر جریان سپردن را انجام بدم.
باز هم سپاسگزارم ازشما بخاطر کامنتهای خوبی که مینویسی.
کامنت را به انتها رساندم و قلبم گفت ادامه فایل را ببینم
به انتها رسیدم و درخواست شما برای نوشتن تجربیات یکسان ولی نتایج متفاوت
انگار زمان بازگو کردن است.
نمیدانم چقدر خاطرتان هست آخرین کامنتهایم را که پارسال همین زمانها مینوشتم اردیبهشت بود و من در جهت اقدامات الهامی برای خارج شدن از سیکل معیبوبی بودم که با عدم درک و رعایت قوانین الهی در آن گیر کرده بودم.
نشانه ها واضح میگفت باید همان زمان که در زندگی هستی و شرایط خوب است با شجاعت و احساس لیاقت درخواست دریافت مهریه ات را بدهی.
همان تذکر الهی اما آنقدر این موضوع در بین ما غیر قابل عرف است که به خنده و شوخی گرفته میشد و در نهایت به واکنش که طبق قانون هم درست بود چیزی بود که یک عمر به آن کفر میورزیدم و خودم انکارش میکردم
و دوبار از روی ترس و باج دادن مهریه را به همسرم بخشیده بودم تا در ازایش حق طلاق را بگیرم. اما خدا با دوبرابر کردنش و به من برگرداندنش میخواست درسی بزرگ به من بدهد.
آخرین بار بعد از رجوع مجدد به همسرم در دفتر ازدواجم حق بخشش مهریه را از خودم صلب کرده بودم.
اما جهان با مقاومت ها و واکنش هایش میخواست که من تعهدم را نشان بدهم. و ببیند آیا همان نفیسه ترسو و مشرک هست که باز هم قدرت میدهد به انسانها و از ترسش مهریه را میبخشد و همان باور مزخرف مهرم حلال جانم آزاد را که شرک مطلق است را در عمل اجرا میکند. و یا نه توحید را در عمل اجرا میکند و شده تا پای جانش استفامت میورزد و آنوقت دریاها برایش شکافته میشود و با عزت و سربلندی هم حق الهی اش به او داده شده هم حق طلاقش.
هدایت ها آمد و گفت در دل ترس بعدی ات برو و قانونی اقدام کن هرگز فراموش نمیکنم که در دل چه ترسی رفتم ترسی که حتی فکر کردن به آن وقتی میدانستم و برایم واضح شد این قدم بعدیست آن هم در موقعیتی که ما از نظر اجتماعی داشتیم خواب را از چشمانم ربوده بود.
و از همه زیباتر که همزمان شده بود با فایل قدم 5 و چه بسا چیزهایی که از آن کراهت دارید ولی خیر شما در آن است. دلم محکمتر شد که همین است قدم بعدی.
آن کار را انجام دادم با همه ترسهایش پا در دل همه ترسها و مهم بودن نظر بقیه گذاشتم.
در تمام طول آن مدتی که گذشت در حال کنترل ذهن بودم و یک روند سینوسی حتی دلم میخواست فرار کرده و به غاری پناه ببرم اما باید در خانه خودم میماندم تا آخرین لحظه هدایت بعدی همین بود رعایت حدود الهی و تا آخرین لحظه در خانه ماندن. همان که رعایت نکردنش ظلم به خود است. باید این درس را نیز پاس میکردم. منی که تا
تو به توق میخورد چمدان به دست خانه پدری ام بودم. باید یاد میگرفتم رعایت کردن عده را
خداااای من چه قوانینی را برایم باز کردی در سوره طلاقت آخ که چقدر حرف برای گفتن با خانم ها دارم.
همزمان به صورت لیزری روی قانون سلامتی نیز کار میکردم و انگار شجاعت ها از دل همان رعایت قانون سلامتی بر دلم افتاده بود.
در طی یک اقدام عملی در جهت الهاماتم برای رفتن به سر کار از طرف همسرم محدودیت هایی برایم ایجاد شد و حتی تا سر کوچه هم نمیتوانستم بروم آنجا بود که باید کنترل ذهن میکردم یک تضاد آن هم برای منی که در عمل به قانون سلامتی باید در روز پیاده روی میکردم اما گفتم حتما برایم اینگونه بهتر است نگاهی به دور و بر انداخته و به یاد حرفهای شما شروع به پاکسازی خانه کردم چه زیبا مریم نازنینم به من پاکسازی خانه را آموزش داد جزء جزء خانه را پاکسازی کردم.
درها را پاکسازی میکردم و میگفتم محدودیت هایم را پاکسازی میکنم و تازه متوجه شدم چقدر خانه ام نیاز به پاکسازی های دیتیلی دارد.
نشستم و قانون سلامتی را رو نویسی کردم.
در همان اثنا بود که خبری به گوشم رسید که در کل رسانه ها و ایران نیز منتشر شد.
در یک سرقت مسلحانه ربودن پاهای ایشون مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و لندکروز را نیز برده بودن همان که من درخواست توقیفش را به همراه خانه داده بودم.
آن شب منگ بودم نه خوشحال بودم نه ناراحت میدانستم خدا دست به کار شده است.
اما این وسط من را متهم کرده بودند.و من تازه میفهمیدم که چرا خدا به من گفته بود که قانونی اقدام کنم و درخواست توقیف اموال را به ثبت برسانم.
سوره نور بود و آیاتش که دلم را آرام میکرد و مرا در کنترل ذهن و نداشتن حزن از تهمت ها و تهدیدهایشان یاری میکرد.
و به من میگفت که خدا همچون مریم از من دفاع میکند تو فقط سکوت پیشه کن.روزه سکوتی گرفته و در را روی همه بستم و به خدا پناه بردم یاد داستان های شما می افتادم از سرقت ماشینتان از انفجاری که در محل کارتان رخ داد که خدا چطور از شما حفاظت کرد. همه اینها در آن شرایط در گوشم صدا میکرد و صدایتان استادم صدای خدا بود برای یاری ام در آن لحظه ها برای کنترل ذهن.
آنجا بود که حکمت آن الهام را متوجه شدم که اگر من آن اقدام قانونی را انجام نداده بودم این اتهام به من وارد بود که من این سرقت را ترتیب داده ام اما همان حرکت به ظاهر کراهت وار آنجا به من کمک کرد که هیچکس حتی جرأت نکند برای بازپرسی به من نزدیک شود.
و آن لحظه ها من فقط با عبارات تاکیدی و دوری از همه و سکوت سعی میکردم حالم را خوب نگه دارم. آنقدر که حتی نه بیمارستان رفته و نه اجازه دادم ایشون رو منزل من بیارن.
چون مهم حال خوب خودم شده بود استادم من میل به پرستاری کردن را که در عزت نفس به ترمزش رسیده بودم که چرا من افراد بیمار را جذب میکنم قربانی کردم و با وجود همه حرف و نقلها پای حرفم ایستادم و از رفتن به جاهایی که حالم رو بد میکرد در به ظاهر مهمترین شرایط جلوگیری کردم.
حتی دلیل تاخیری که در روند قانونی ایجاد شده بود را نیز درک کردم در آن ماشین مدارکی بود که باید توسط دزدها ربوده میشد تا کسی نتواند انتقال سندی انجام دهد و همان کنترل ذهن من به من کمک کرد که همان تضاد به ظاهر هولناک از نظر بقیه ولی از نظر من خیر،
درهای آزادی و دریافت حقوق الهی ام مثل آب خوردن را برایم باز کند.
و به من ثابت کند حق الهی من به من داده میشود حتی اگر کل جهان بخواهند مانع آن شوند.
شاید باورتان نشود که نتیجه دیگر کنترل ذهن من در مقابل آن تضاد این بود که متوجه شدم مهریه من به جای طلای 18 عیار طلای 24 عیار بود در صورتی که ما توافق ما در طلای 18 عیار بود اما سردفتر به اشتباه نوشته بود 24 عیار و من در تک تک این معجزات دستهای خدا را میدیدم که با هر بار نگه داشتن احساس خوبم در تضادهایی که میتواند هرکسی را از پای درآورد به من میدهد.
و احساس میکنم رسالتی دارم از گفتن رعایت حدود الهی
از رعایت پاک دامنی از اینکه با طلاق به صلح برسیم از اینکه برای حقوق الهی که خدا برای یک زن قرار داده ارزش قائل شویم
استادم خدا درهایی از آگاهی برایم از قرآن باز کرده که هیییییچ کس به آن نرسیده و خدا به پاداش بهایی که به او دادم و از آن موقعیت اجتماعی و همسر و ثروت گذشتم تا در مسیر درک قوانین الهی باشم برایم باز کرد.
خیلی دوست داشتم آگاهی هایم را با شما به اشتراک بگذارم. منتظر دیدنتان و به اشتراک گذاشتن این آگاهی ها هستم.
از وقتی کامنت نوشتنو شروع کردی ، از روند پیشرفتت تو درک قوانین ، درک قرآن و آیاتش، داستان های قرآنی ، درک آنچه که بر حضرت مریم گذشت یا بر موسی و مادرش ،بر هاجر و اسماعیل و…… و ارتباط این داستانها به اوضاع زندگی خودت و حتی ارتباط این داستانها در پاسخ به دوستان ، همیشه برام تحسین برانگیز بود.
گاهی پیامهات رو که گذری به چشمم میخورد حتما میخوندم ولی الان حدودا دو ماهی هست که تمام کامنتهات رو اول در محصولات و الان تو فایلهای دانلودی از اول، دارم میخوونم با دقت ، و چقدر میدیدم که با تعهد داری هم قوانین رو درک میکنی و هم در زندگیت اجرا میکنی
و چقدر در پاسخ به دوستان سخاوت به خرج میدی و جانانه هر آنچه بهت الهام شده و میشه رو خالصانه در اختیارشان قرار میدی و این یه کار الهیه
همون جور که دوستان در پاسخ به شما همین کار رو انجام میدادن و شما آنقدر تو درک قوانین خبره شدین و پاسخ دوستان رو هدایت الهی میدونستین این برام خیلی تحسین برانگیز بود
من خیلی از شما یاد گرفتم و دارم یاد میگیرم
همیشه طی خوندن کامتهاتون به شما فکر میکردم که الان چکار میکنید!
شاید مهاجرت کردید! آخه موضوع سرقت مسلحانه به همسرتون رو هم خونده بودم تو رسانه ، پس منطقی نبود مهاجرت
پیش خودم فکر میکردم یعنی الان نفیسه چیکار میکنه خدایا با این وضعیت؟!
شما رو دختری باهوش ، متعهد، مهربان ، آداب دان ،قانونمند میدونم که داری مسیر درست رو میری داری زندگی رو خوب زندگی میکنی داری الهامات الهی رو خوب درک می کنی و بدرستی انجامشون میدی ، پس مطمئنا نتایج خوب و عالی رو به لطف رب العالمین می گیری
چون خودت رو ارزشمند میدونی چون تو لایق بهترینها هستی عزیزم
از خداوند مهربان برای شما و همه دوستان عزیزم در این مسیر الهی زندگی شاد همراه با عزت، لذت ،ثروت و آرامش آرزو میکنم
برای این کامنتت میخوام چند تا سوال بکنم و درس و تجربه خودم رو بگم
من همیشه قبل اینکه بااستاداشنا بشم میگفتم این شیوه رایج جامعه تو بحث ازدواج و مهریه و خونه و جهیزیه درست نیست
چون شنیده بودم پیامبر ص اول مهریه حضرت زهرا س رو از حضرت علی ع گرفتن و بااون پول خونه گرفتن و جهیزیه رو هم باهمون پول تهیه کردن
ولی در رسم جامعه خونه رو مرد قاعدتا باید تهیه کنه و جهیزیه رو خانم بیاره و مهریه رو تعیین می کنند اما بخش اندکیش معمولا که سرویس طلا و چندتکه طلا شاید باشه رو همون اول هدیه میدن و باقیش داده نمیشه
من یه چند مدتی هست الهاماتم به این سمت و سو بوده
من که شاکی بودم چرا منزل من کنار خانواده همسرباید باشه
هدایت شدم به همون شیوه که از پیامبر ص نوشتم و همه شنیدیم احتمالا
دوست داشتم اگر خودتم موافق هستی برامون بنویسی چه درس هایی گرفتی که میتونه برای خانم ها مفیدباشه
چون نوشته بودی خیلی حرفها باخانم ها دارم
مشتاقم بدونم عزیزم ، همیشه از محتوای خوب کامنتهات استقبال کردم و باعشق خوندمشون
و یه مساله هم که برام ابهام شده علاوه بر مهریه ، بحث نفقه هست مخارج زندگی یک خانم
دوست دارم از نگاه کسی اینهارو بدونم که هم مسیر منه ، عزیزم
برات آرزوی شادی و موفقیت روز افزون دارم
چندماه قبل بود فکر کنم شاید 7 ماه پیش برات کامنت نوشتم…ولی الان متوجه شدم اون زمان در دوران امتحانای زندگیت بودی
همانطور که حدس زدید بنده در شرایط پاسخ دهی به کامنت های ارزشمند شما نبودم.
قطعا که به دلیل مقاومت های ذهنی ام از پاسخ دادن به این قبیل سوالات نیز فراری.
شاید نیاز داشتم با کمتر صحبت کردن در این موارد اندکی خود را ترمیم داده و لحظاتی فراموشی و انکار را مهمان خاطرم.
امیدوارم در هر نقطه از بازی زندگی تان هستید بهترین خود را ارائه داده و دست در دست صاحب همه زمین بازی ها و مهره های بازی به پیش رفته و همیشه تاس زندگی تان هماهنگ با نیاز آن لحظه تان در آید.
چقدر آگاهی و درکتان از قوانین و حقوق الهی ازدواج برایم تحسین برانگیز است.
چقدر قشنگ خدا حقایق و مسیر درست را فارغ از عملکرد اکثریت جامعه برایتان واضح کرده است.
راستش را بخواهید آنقدر عملکرد عوام و اکثریت جامعه با قوانین الهی به وضوح بیان شده در قرآن برای قوانین نکاح و طلاق و مهریه و شروط ضمن عقد این میثاق غلیظ الهی متفاوت است که هنوز شاید زمان الهی آن نشده که بتوانم آن را به وضوح بنویسم.
مقاومتی هنوز در وجودم جاریست که تا این لحظه مرا ملزم به سکوت کرده است و اگر صحبتی بوده مقاومتی عجیب نیز آن را همراهی.
نمیدانم شاید به این دلیل است که دوست دارم به احترام روزهای خوب با همسر سابقم یک سری مسائل خصوصی زندگی ام محفوظ شده باقی بماند.
از خدا میخواهم خودش هدایت ها را برایم جاری ساخته و اجازه نوشتن در آن مورد را با برداشتن مقاومتهای قلبی ام به بنده بدهد.
سپاسگزارم که با عشق دیدگاه الهی تان را با من به اشتراک گذاشتید ، برایتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
گفتم یکبار طلاق گرفتم و مجددا با همسرم ازدواج کردم
شماهم برام نکاتی نوشتین
الان نسبت به پارسال خیلی همه چیز بهتر شده با لطف خدا
رابطه من خیلی زیبا شده
دیشب احساس کردم عشق خاصی به همسرم دارم
بااین که هنوز ایشون صد درصد اونچه من تو ملاک هام هست نیستن
ولی دوست دارم چیزی که خیلی خیلی برام درد داره براتون بنویسم نه تنها واسه شما بلکه واسه هرکسی که بیاد و بخونه
ببینید نفیسه خانم در بحث ازدواج ، به این درک رسیدم که هر آنچه ما تجربه میکنیم فرکانس خودمونه
ما موجوداتی نیستیم که عمر ما حتی در بالاترین سن به 80 ، 90 یا صد برسه
ما سالیان دراز بودیم ، در عوالم قبل
ما داریم آثار اون زمان رو هم الان تجربه می کنیم
تعجبی نداره …ولی من واقعا متاسف میشم…
اولین عضویت من در اینجا برمیگرده به آذر سال 97
از اون موقع تا الان خیلی دختر خانم ها رو اینجا دیدم که طلاق گرفتن
وقتی خودم هم سال 99 طلاق گرفتم و سال 1400 مجدد باهمسرم بالطف الهی ازدواج کردم…باز تاهمین چند وقت قبل هم اشراف به قانون نداشتم
ولی در بحث روابط
زن محور رابطه است وقتی زن تغییر میکنه حتی مرد هم تغییر میکنه
شما حدیث کساء رو خوندین
جبرئیل از خداوند سوال می کند
و من تحت الکساء
فقال عزوجل هم اهل بیت النبوه
و معدن الرساله
هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها
ببینید جواب خداوند رو
آنها چه کسانی هستند
فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش
در واقع پدر و همسر و فرزندان را با آدرس فاطمه ، عنوان کرد
کاش خانم ها میفهمیدن که چه جایگاهی دارن
اونوقت یساقون فی البراری و الفلوات نبودن(عبارتی در زیارت ناحیه مقدسه)
جای یک خانم کوچه و خیابان و محیط کار نیست ولی کو تا یک خانم خودش برسه به این درک
زمانی که خیلی دیر شده فرصتها را سوزانده سرمایه های خودش رو بباد داده
حقیقت اینه که در بحث طلاق کفه ضرر برای خانم بیشتره
بعدیک خانم بعد سالها برسه به این که بهترین چیزی که خدا براش خواسته بود در زندگی حضرت علی ع و حضرت زهرا س نمایان شده با نظارت پیامبری مانند حضرت محمد ص
کو تا خانم های ما متوجه بشن اگر الان هرجا هستن مال اون نیست که همسرشون ایراد داشته بلکه فرکانس هاشون رو درست تنظیم نکردن و فرکانس فقط فکر و باور و کلام و تجسم و اینها نیست فرکانس پوشش است فرکانس تقوا است فرکانس عقیده و باور درست به دین خداوند است وفرکانس پاکی که خودتان حضرت مریم س را میدانید
احصنت فرجه …
چند روز قبل از طریق یک کانال که دررابطه با مسائل باروری خانم ها بود به درک بزرگی رسیدم صاحب کانال که حکیم بزرگی بود سوال کرده بود چرا در روایات گفته شده که اگر مرد جوان باپیرزن ازدواج کند دچار پیری زودرس میشود
هرکسی جوابی داده بود برخی هم درست اشاره کرده بودند
اماجواب آخر را خود اون حکیم دادن
انرژی افراد از طریق رابطه جنسی منتقل میشود
در واقع چاکراه ریشه یک وسیله برای انتقال انرژی افراددر زندگی است
و همونطور که گفتم زن محور است پس نیاز به طلاق نیست زن که بالاتر رود مرد را هم بالا میکشداز دامن زن مرد به معراج رود ، طلاق حاصل فرکانس مابوده و نشان از رشد ندارد بلکه برعکس…
ماهمه نیاز داریم بالاتر بریم در هر سطحی که هستیم بینهایت راه داریم برای رشد
شروع کنید به تطهیر ، تطهیر عوالم قبلی تون تطهیر هر عاملی که بود تااینجاباشید
میدونید طلاق و بازگشت به منزل پدری چه معنایی داره معناش اینه که پدران و مادران ما با ناآگاهی های بسیار فقط فرزند آوردن و ما رو طوری نتونستن آماده کنند که یک زندگی را به درستی اداره کنیم گاهی میشود که ما حتی در پوششهای زیبا آگاهی هایی میگیریم که ما رو از دایره ی آگاهی های پدران و مادرانمون که درست هم بوده هم خارج میکنه و تازه از اونها هم پایینتر میریم
من با شما همدردم امیدوارم منظور من را بد برداشت نکنید ما دختران و زنان همه دچار این مشکلات عظیم هستیم و ای وای از وقتی که نادانستن هامون رو با آگاهی های نادرست هم جایگزین کنیم
گاهی شبها خدا مرا بیدار می کند تا اینها را بارنج بمن بفهماند رنجی که برام از هر لذتی بالاتره
ندانستن رنج می آورد
من 32 سالمه 20 سالگی ازدواج کردم الان قاعدتا باید حداقل دو فرزند بالای 5 سال داشته باشم اما خدا من رو برگردوند به سن 9 سالگیم از اون موقع باز برگشتم و تطهیر کردم ، اگاه شدم زمین خوردم خاکی شدم بلند شدم و باز تطهیر کردم و باز اگاهی گرفتم . به همون سن 9 سالگی هم توجه کنید درسها درش نهفتست
من گهگاه از سر دردی که به قلبم میاد و البته باهدایت خداوند سعی میکنم آگاهی هایی منتشر کنم که در دو سه کامنت قبلم برای برخی اعضای محترم سایت نوشتم اگر تمایل داشتید مطالعه بفرمایید
سلام دوست عزیز سپاسگزارم که این تجارب و آگاهی های ارزشمندتون رو با بنده به اشتراک گذاشتید.
با تأخیر جواب دادم زیرا نیاز داشتم ابتدا خودم را به خاطر تروماها و آسیبهای جدی که با درک نادرست توحید و توکل و خارج شدن از انرژی زنانگی و محصنات غافلات مومنات شدنم ، اندکی ترمیم کنم.
از ویژگی های مومن کیس بودن هست.
به کیس بودن فکر میکنم برایم در مقابل غافل بودن نمود پیدا میکند. پیغام رشدی طوفان های کوبنده زندگی ام را دریافته ام.
شهود جاهلانه ای که مرا به محصنات غافلات مومنات بودن رساند.
امیدوارم خانوم ها به درک درستی از مفاهیم توحید و توکل و شئونات الهی و حدود الهیشون برسند.
متأسفانه به اسم توکل و توحید و قرآن بسیار به کجراهه و گمراهی مبتلا شده و از انرژی های زنانگی و الهی و حدود الهیشون به اسم استقلال و آزادی خارج شده اند و وصله ناجور شاکله وجودی خود شده اند.مرض های قلبی هم که مزید بر علت.
آنقدر انرژی جاری در فضا را در غالب کودک پینوکیویی که در توهم و توجیه و انکار و فرار از روبرو شدن با واقعیت ،به اسم تمرکز بر نکات مثبت و اعراض قرار گرفته میبینم که به همین دلیل ترجیح داده ام از هر کس و هر چیزی که برایم یادآور آن فرکانس باشد عزلتی پیشه کرده و با فاصله و سکوت ،خشم سالمم را نشان دهم در مقابل تابوا و أصلحوا یی جانانه به راه بیاندازم و انرژی های زنانگی الهیم بر طبق اراده الهی را فراخوانی کنم و از جمله افرادی نباشم که از افرادی تبعیت میکنند که از شهوات نفسشون پیروی میکنند.
اما امروز احساس کردم لازم است در جواب وقت ارزشمندی که گذاشتید و این کامنت ارزشمند را نوشتید این پاسخ را بدهم.
چقدر خوب میشد به خانوم ها یاد میدادن ،موفقیت به قیمت خارج شدن از انرژی زنانگی و جنگجوی منفی شدن هرررررگز.
یاد میدادن نتیجه استقلال مرضی تو را از انرژی زنانگی و حدود الهی و محصنات مومنات بودنت خارج میکند ، پس دریافت کننده بودن را زندگی کن و پذیرای قوامیت مردان در زندگی ات باش.
یاد میدان همین که یک زن ، رسالت های زنانگی اش را به نحو أحسن انجام دهد ، به اندازه کافی خوووووووب است ،نیازی نیست در رکاب مردان دوش در دوش همچون زن أبی لهب حمال الحطب شوی و از زنانگی ات به ایم موفقیت جا بمانی.
کاش تعادل را به خانوم ها، آموزش میدادن و انرژی مردانه آنها را به اسم شرک و قوی بودن بالا نمیبردن.
کاش یاد میدادن زن برای در خانه آرام گرفتن طراحی شده و جهاد و کارهای فیزیکی و رقابت فقققققط بر دوش مردان است و قرار نبوده زن ها پا در کفش مردان کنند و وصله ناجور طبیعت وجودی شان شوند.
چقدر خوب بود به اسم توحید و توکل مرضی زن ها را تحریک نمیکردند که خود را خارج از وسع و شاکله وجودی شان تکلیف کنند و بارهای خارج از حیطه شرعی الهیشون رو بر عهده بگیرند.
کاش یاد میگرفتند زن ها را شیر نکنند ، خرشان کنند تا در لول سفیهان و جاهلان قرار گیرند.
چقدر خوب بود یاد میدادند مرد و زن مکمل هم بوده و خلقت ما بر زوجیت و ضعف بنا نهاده شده و هرکدام برای رشد و تعالی به همدیگر نیاز داریم و قوی بودن مرضی را به خوردمان نمیدادند و ما را سبقت گرفته از خدا و خلقتمان نمیکردند.
چقدر خوب بود به ما یاد میداند ،دختر با پسر یکی نیست ، دختر در حلیه پرورش داده شده و در خصام غیر مبین پس نیاز دارد تحت حمایت و سرپرستی مردان قوام باشد تا هماهنگ با خلقت و انرژی وجودی اش باشد و آنقدر بدون نیاز به مرد و سرپرست زندگی کردن را باعث افتخار نمیدانستند.
چقدر خوب بود به جای همه اصول موفقیتی خانوم ها به قرآن پناه میبردند و حق و حدود الهی شان را درک کرده و به آن عامل شدن را سر منزل مقصود میدانستند.
چقدر خوب بود به زنها گفته میشد همین که محصنات مومنات بودن را درک کرده و زندگی کنی ،کااااااافیست نیاز به هیچ دست آورد بیرونی نیست.
زیرا به موجب درک و عمل به آن قطعا مشمول رزق بغیر حساب کریمانه شده و نیاز نبود ،خود را همچون عروسک خیمه شب بازی افرادی کنند که از شهوات پیروی میکنند.
کسی که قرار بر هدایت شدنش باشد ،خدا مهرها را از چشم و گوشش بر میدارد و حقایق را درک میکند و بند و بساطش را از میدان بازی روانی افراد جاهل و گمراه جمع میکند و به خدا پناه میبرد.
در آخر به شما توصیه میکنم ،برای درک بهتر قوانین الهی و شئونات الهی و درک حدود الهیتون به قرآن پناه برده و سوره نساء را با طهارت روحی و قلبی با دقت و کلمه به کلمه با مفهوم زیرو رو کنید.
روانکاوی و تراپی بسیار به بنده و دوستانم کمک کرده است تا ذهن بیماری که با مسمومیت های باوری بمباران شده بود شفا یافته و معجزات زیادی را برایمان رقم زده است،،
گرچه هنوز در ابتدای مسیر درمان هستیم و شاید سالها زمان لازم باشد تا ذهنمان از آن مسمومیت های ذهنی تطهیر شود.
اما به شدت توصیه میکنم زیر نظر یک پزشک متخصص زن روانکاوی اصولی را تجربه کنید.
چون هنوز رابطه عاطفی دلخواهت و نداری به این معنی نیست که نزد خدا دوست داستنی و ارزشمند نیستی ،مشکل از باورهات در مورد خودت و ازدواج
مردها ارزشمند و قابل احترام هستند ،خدایا سپاسگزارم برای مردها
من لایق و شایسته داشتن خانواده هستم
سال هاست به بهانه توحیدی بودن مردها رو آدم های کثیف پست و بی خاصیت و زن ها رو برتر میدیدم ،و در عجب بودم با اینکه کیس های رویایی میان در حیرت همه چیز نابود میشد.
خدایا تو چقدر بزرگ و مهربان و بخشنده ای که این خود برتر بینی من نسبت به مردها رو تو تمام این سال ها با تضاد فقط نشونم دادی و تازه من مدعی بودم که این چه وضعی چون من روی باورهام کار میکنم
چون من مهارت و توانایی دالم
چون تو کارم مهارت دارم
چون زیبا هستم
چون فلانی و فلانم و فلانم ….
این حد از غرور و برتر بینی واقعا مرگ بهش واجب بوده
خدایا من و ببخش به خاطر این خودبرتر بینی که نسب به مردها دارم
در حالی که در همین حال حاضر تمام کسب و کارهایی که باهاشون کار میکنم رزق من و از دست همین مردهایی میدی که آدم حسابشون نمیکنم ، خدایا من و ببخش به خاطر این جهالتم
مردهایی که با احترام و ارزشمندی رفتار میکنند و من با دیدی که من مشرک نیستم ؛با آدم حساب نکردن مردها و رفتار بی ارزشی ،نوش جونم که خدا تضاد رابطه عاطفی با مردهایی و میاره که دقیقا همون خواسته من هستن ،اما خودبرتربیتی و آدم حساب نکردن مردها قشنگ میزد تو گوشم ؛و نمیفهمیدم
و چقدر دارم میدوئم که تو کارم خودم و ثابت کنم که به مردها ی اطرافم بگم ببینید شما آدم نیستید ؛من خدا رو دارم ،خدایا به تو پناه میبرم از نفهم بودن در شرک و توحید
خدایا کمکم کن زنانه بودنم و ارزشمند بودن خودم و مردها رو درک کنم.
چطور انتظار داشتم وقتی مردها رو بی ارزش میدیدم از داشتن این نعمت لذت ببرم
بعد از مراقبه ایمیل آوب و دیدم ؛و خدا چه جواب تکمیل کننده ای داد
خدایا من با تمام این آگاهی ها هیچم کمکم کن کمکم کن عاجزانه ازت میخواهم کمکم کنی به اسم شرک و توحید خودم و از نعمت هام و زندگی طبیعی محروم نکنم و کمکم کن این آگاهی رو عمل کنم
سلام عرض ادب به استاد عباسمنش عزیز وکسانی که وقت میزارن کامنت بنده رو مطالعه میکنند.
قبل صحبت باید بگم چقدر لذت بردم ازاین فایل و توضیحات تاثیر گذار شما واقعا ازتون سپاسگزارم .
ومیخوام درادامه از یکی از اتفاقات وتضادهایی که برام تو دوسه ماه اخیر رخ داده صحبت کنم
حدود 2 ماه پیش به صورت ناگوار من پدرمو که داخل زندگی همه چیز من بود ازدست دادم پدرم ار لحاظ جسمی کاملا سالم بود و هیچ گونه بیماری خاصی نداشت.یادمه شب بود که من بیرون بودم و مادرم با من تماس گرفت وگفت که پدرت حالت تهوع داره زود خودتو برسون خونه ومن بالا فاصله خودمو رسوندم خونه ودیدم پدرم اصلا حالش خوب نیست ومن دراون لحظه واقعا گیج سردر گم بودم که چیکار کنم به سرعت سعی کردم پدرمو ازلحاظ روحی آروم کنم که بی فایده بود.با اورژانس تماس گرفتم چون کاری دیگه از دستم برنمیومد ویادمه من فقط سعی میکردم بخدا توکل کنم وذهنمو کنترل کنم به گونه که همه چیز درست میشه وپدرت خوب میشه.
حدود 10دقیقه قبل از رسیدن اورژانس من پدرمو ازدست دادم وواقعا توی اون لحظات اصلا زبونم بن اومده بود وکاملا شوکه شده بودم از این اتفاق که چرا این اتفاق برای من باید رخ بده و در اون ساعات فوت پدرمو انکار می کردم و باور نمیکردم که پدرم فوت شده وناراحت خشم زده بودم تا اینکه 2یا3ساعت از اون اتفاق گذشت من کم کم پذیرفتم فوت پدرمو. بعداز اینکه پذیرفتم تنها کار که کردم با خودم خلوت کردم افتادم یاد اموزش های استاد وهمون موقع سعی کردم با فایلهای شما ذهنم آروم کنم و یادمه فایل بود مربوط به کنترل ذهن بود ومن تو اون شرایط اون فایل چندین چند بار گوشش دادم که استادم درمورد توانایی کنترل ذهن درشرایطی که اوضاع وشرایط بد پیش میره صحبت میکردن و از مثال های خودشون میزند وی جا اون فایل از زمانی گفتن که به ی تضادی بر خورده بودن وپسرشونو از دست داده بودند و تونسته بودن ذهنشو بعداز 3یا 4ساعت کنترل کن اشاره کردند.ومن همون موقع که اینو شنیدم اصلا حالم دگرگون شد واون ی تیکه فایلو بالای صدبار گوشش کردم و تونستم کم کم ذهنمو منطقی کنم که اگر استاد تونستن ذهنشوکنترل کن چرا من نتونم! واز اون ورم قانونو با خودم تکرار میکردم که احساس بد=اتفاقات بد واحساس خوب =اتفاقات خوب ومن با یادآوری قانون وگوش دادن اون فایل به جرئت می تونم بگم فقط یک روز احساسم بد شده بود وبعد ازاون دیگه نزاشتم حس حالم بد شه
و کنترل ذهن =کنترل زندگی واوضاع وبه قول خداوند که می فرمایند:وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاَ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ» (نحل: 127ـ128)؛ صبر کن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد، و به سبب کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئههاى آنان در تنگنا قرار مگیر. خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کردهاند و کسانى که نیکو کارند.
و شغل وعشق علاقه من در حوزه تولیدی پوشاکه وبعداز گذشت ی هفته از دست دادن پدرم به تضاد دیگه داخل کسب کارم بر خوردم واون این بود که ما با چندتا از تولیدهای بزرگ شهرمون به صورت قراردادی کار میکردیم ولی چون نتونسته بودیم کارهای قبلی که به ما داده بودن براشون آماده کنیم دیگه به ما کار ندادند و ما به مدت چندین هفته بیکار بودیم واوضاع وشرایط به جایی رسیده بود که من پول اجاره گارگاه وکسانی که داخل اون گارگاه کار میکردند رو نداشتم بدم ومن به ظاهر از نظر دیگران و خودم به تهه خط رسیده بودم وشب تا صبح فقط فایلهای استاد گوش می کردم و به خودم می گفتم به مو می رسه ولی پاره نمیشه من هر طور شده باید ازاین اوضاع وشرایط خودمو نجات بدم ویاد ی جمله طلایی در اون موقع از استاد افتادم که(اگر به اوضاع و شرایط نامناسب بتونی جوری نگاه کنی که میخوای باشه وبهت احساس خوبی بده شرایط جوری پیش میره که میخوای باشه)
ومن سعی می کردم اون شرایط بیکاری بده کاری و…رو نبینم بهش فکر کنم درموردش صحبت نکنم و کانون توجه وتمرکزمو از روش بردارم وبزارم روی زیبایی ها روی اون اوضاع که میخوام برام اتقاق بیفته.واین باور داخل ذهنم رشد دادم وبعداز دوسه روز که گذشت وی روز که در خیابان می رفتم و هدفون زده بود داخل گوشم و به فایلهای استاد گوش میکردم به صورت معجزه آسایی به یکی از استادکارانی که یکی از بزرگترین تولیدی های پوشاک شهرمون داره برخوردم وشروع به احوال پرسی کردیم ازم پرسید اوضاع کارچطوره ومن براش توضیح دادم که فعلا گارگاهو تعطیل کردم اینا…… وایشون گفت اتفاقا من دنبال ی چندتا تولیدی می گردم اگه مایل باشی باهم همکاری کنیم .وقتی اینو شنیدم خیلی خوشحال شدم واز خدا کلی سپاسگزاری کردم بخاطر هدایش ومن قبول کردم وبعداز گذشتدیک ماه از اون داستان هدایت تونستم بدهی ها رو کامل بدم و در یک ماه درآمدم نسبت به قبل بیش تر کنم یعنی 5برابر .
وازاون روز که تونستم ذهنمو کنترل کنم ودر برخورد با مشکلات ومسائل طوری بهشون نگاه کنم که به من احساس خوبی بده شرایط زندگی من هیچ ربطی دیگه به گذشته نداره چون جهان مادی ما با تضادهاست.
وازشما استاد عزیز م بسیار سپاسگزارم بابت وجود شما درزندگیم وتغییراتی که رخ داده.
این شاید دومین کامنت من روی سایت باشه و بیشتر هرروز صبح یه فایل از شمارو میبینم و روزم رو شروع میکنم.
من درحال حاضر سربازم و اون ابتدا که دفترچم رو پست کرده بودم، دقیقا شب قبلش مرکز اموزش من از شمال به نزدیک کرمان عوض شد و برام SMS اومد که دوباره برید و فیش اعزامتون رو بگیرید. من اون لحظه فقط سعی کردم که ذهنمو کنترل کنم و گفتم هراتفاقی بیوفته خیر در اونه و برای من بهترینه و کلی اتفاق و تغییر توی وسایلم ایجاد شد و رفتم…
من آدمی بودم که به شدت به موبایل و کامپیوتر بخاطر شغلم که برنامه نویسیه وابسته بودم و هرروز باید پای سیستم میبودم، اما توی اون 2 ماه، وقتی دیدم هیچکس نیست و هیچ دوستی نیست، تازه فهمیدم که خداوند هست و شاید باور نکنید که وقتی به این باور رسیدم که فقط خداوند یاری دهندست و فقط باید از اون درخواست کنیم، چقدر اتفاق های جور واجور برام میوفتاد و هدایت میشدم و هرچیزی که میخواستم برام محیا میشد “مثال بارزش غذا و مقدار زیادش بود :)” و اونجا واقعا به معجزه و دستان خداوند ایمان آوردم و سعی کردم توی اون شرایط سخت، روی زیبایی ها تمرکز کنم و به چیزای خوب فکر کنم
امیدوارم که خداوند بهترین اتفاقات و معجزاتش رو روز به روز و بیشتر از قبل توی زندگی هامون بیاره و به ما آگاهی دیدنشون رو بده
بقدری استاد شما به قوانین عمل میکنید هرکلام شما به جان دل آدم میشینه
فایل شما نشانه ای بود ا. پروردگار قطعا برای من و تعداد زیادی که در این چرخه هستن
پارادایس زیبا مانند اسمش
بگم چرا این مکان آنقدر دوست داشتنی است برای من و کل خانواده سایت
چون شما قدردان بودن در ابن مکان هستین و تمرکزتون روی زیباییهای پارادایس قرار گرفته
سپاسگزارم
دقیقا شما درکتاب رویاهایی که رویا نیستند. گفتین به هر موضوعی هرموضوعی. از زاویه ای نگاه کنید که به شما احساس خوب بده
طبق قانون احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب
از چند سال پیش که من با شما و قوانین جهان هستی از طریق شما آشنا شدم در حد فهم و تکامل خودم سعی کردم نگاه خودم رو روی موضوع الخیر فی ماوقع داشته باشم
اواخرسالی که گذشت در محل کارمن مدیریت کلا عوض شد تجربه ثابت کرده بود با تغییر مدیریت نیروی دست راست مدیرروهم برکنار میکنن چند سال پیش دقیقا برای من پیش اومده بود
اینبار به خودم گفتم تودیگه آدم قبلی نیستی کلی از استادت یادگرفتی اینبار طوردیگه فکروعمل کن
وقتی من تحت فشار قرارگرفتم ذهنمو کنترل کردم به خودم گفتم تجربه ی جدیدی داشته باش جا خالی نده با اعتماد و باور توحیدی در محل کارت مثل همیشه بهترین خودت باش الخیر فی ماوقع
️️️
کنترل ذهن جواب داد
الان احترام بیشتری در محل کارم دارم
ساعت کاریم کمتر هم شده
احساسم بهتر و باعتماد به نفس بیشتری دارم کار میکنم
اصلا هیچ کدوم از اون اتفاقها که ذهنم منو میترسوند نیفتاد
تازه اگه بعدا هم بیفته من به خداوند قادر ایمان دارم و این باور رو دارم که مسیربهتری برای من هموار شده
البته این یکی از چندین مورد هست چون جدیده براتون نوشتم
در ضمن فایل امروز شما خواسته ی من از جهان هستی بود و یک نشانه برای من
میخام تجربه خودم از الخیر فی ما وقعه رو در زندگی خودم بگم
یادمه چند سال قبل که با شما اشنا شده بودم چند تا از فایل هاتون رو توی گوشیم دانلود کرده بودم و هراز گاهی گوش میکردم، اون موقع ها یادمه توی خونه نمور طبقع پایین پدر همسرم زندگی میکردیم، همسرم هم توی مغازه ای که برا پدرشون بود کاسبی میکرد و ماهیانه پولی رو به پدرشون بعنوان اجاره پرداخت میکرد
یروز همسرم اتفاقی فایل های شما رو توی گوشیم دیده بود و از حرف های شما واقعا خوشش اومده بود ،
هروقت از مغازه میومد تا آخر شب فایل های شما رو گوش میداد و روی خودش کار میکرد و همیشه بمن میگفت دوس دارم ی شغلی داشته باشم که توی خونه باشم و هر روز پول ب حسابم بیاد، شغلی باشه که بدون استرس بری مسافرت و بتونی شغلتم با خودت ببری اما هیچ ایده ای نداشت (اینم بگم که توی این مدت که فایل هارو گوش میکرد توی کار خودش خیلی پیشرفت کرده بود درآمدش هرروز بیشتر میشد و ما تونستیم ب لطف خدا خونه بخریم اما بخاطر ی سری شرایط به مستاجر رهن دادیم و پولش رو دوباره توی کار خودش سرمایه گذاری کرد)
برادر همسرم که توی ی شهر دیگه کار میکرد بخاطر شرایطی نتونسته بود توی کارش پیشرفت کنه و برگشته بود و وقتی دید همسرم توی مغازه پدرش چقدر پیشرفت کرده و هرروز درآمدش بیشتر میشه به پدر همسرم گفته بود که برادرش که همسر من میشه رو از مغازه بیرون کنه تا خودش توی مغازه کاسبی کنه
همسرم اولش مخالفت کرد و بهشون گفته بود که من تازه تونستم مغازه رو به اینجا برسونم و انقد پیشرفت کنم نمیتونم الان خالی کنم ولی فشار اونا بیشتر شد تا جایی که همسرم رو مجبور کردن مغازه رو با تمام اجناسش واگذار برادرش کرد
حال همسرم خیلی خیلی بد شد دیگه نمیتونست ذهنش رو کنترل کنه ، فایل ها رو گوش نکرد و هرجا هرکسی رو میدید راجع به کاری که باهاش کردن حرف میزد و وضع ما هرروز بدتر میشد، تقریبا 1 سال همینطور گذشت و ما حتی نتونستیم پول رهن رو جور کنیم و مجبور شدیم 1 سال دیگه خونه پدر همسرم بمونیم، توی خونه درب و داغون و نمور که هرروز حال ما بدتر میشد
یروز یادمه به همسرم گفتم این اتفاق دیگه افتاده بیا بپزیریم که این بنفع تو بوده و قراره ب ی کار بهتر هدایت بشی همسرم سخت پذیرفت اما بلخره پذیرفت و دوباره شروع کرد به گوش کردن فایل های شما به صورت شبانه روز، دیگه هیچ وقت راجع بهش حرف نزد وهررو به خودش میگفت این هرچی که هست بنفع منه ، خدا منو دوست داره و هدایت گر منه.
چند وقت بعدش تونستیم پول رهن رو جور کنیم و بریم خونه خودمون، اونجا شرایطمون بهتر شد وضع زندگیمون خوب شد و احساسمون ب مراتب عالی تر شد
همسرم تونست ذهنشو کنترل کنه و خیلی بهتر روی خودش کار کنه
بعد چند وقت ی ایده ای به ذهنش رسید که ی کاری انجام بده خیلی مطمئن نبود اما الهامی که بهش شد انقد قوی بود که رفت و انجامش داد
جزئیاتش زیاده دیگه واردش نمیشم، اما تمام قدم ها رو برداشت از صفر صفر شروع کرد ، کم کم و اهسته اهسته توی کارش پیشرفت کرد و الان به لطف خدا همون کاری رو که ارزوشو داشت داره، با گوشی موبایل انجام میده توی خونه هست و هر ساعت پول به حسابش میاد ، هرجا میخایم بریم بدون استرس که الان مثلا چند روز مغازه بسته بشه چی میشه میریم و واقعا لذت میبریم
توی کمتر از یک سال تونستیم خونمون رو بازسازی کنیم وسایل بهتر بخریم، ماشینمون که ی پراید درب و داغون بود رو با ی ماشین صفر و بهتر عوض کنیم، ی مغازه 120 متری توی یکی از خیابونای خوب شهر خریدیم ، کلی مسافرت وجاهای خوب رفتیم و به گفته خودش برای اولین بار توی سن 34 سالگی موجودی حسابش 11 رقمی شده و واقعا حس و حال و زندگیمون بی نظیر شده
الان همسرم میگه اگه همون موقع میپذیرفتم که زندگی من دست خودمه و میتونستم ذهنم رو کنترل کنم و میپذیرفتم که خداونده که روزی منو میده نه کس دیگه ای خیلی زردتر از اینا به این موقعیت میرسیدم،اما خدا رو شکر که زود به مسیر برگشتم و ایمان و توحیدم به خدا هرروز بیشتر میشه
همسرم هم عضو سایت هست و اون ازم خواست که بیام و براتون بنویسم چون خودش حوصله تایپ طولانی رو نداشت
البته من خودم هم کلی دست اورد از اموزه های استاد توی زندگیم داشتم که الان جاش نیست که بگم اگه قسمت شد در آینده میام و براتون میگم
از خدای خودم ممنونم که همیشه توی تمام مراحل زندگیم هدایتم کرد واز شما استاد عزیز هم بی نهایت ممنونم که دستی از دستان خدا بودید برای من و همسرم تا هر روز تلاش کنیم برای ساختن زندگی رویاییمون
من واقعا تبریک میگم و تحسین میکنم شما و همسر نازنین تون رو که چقدر عالی و فوق العاده از تضاد استفاده کردین و ذهنتون رو تو شرایط به ظاهر بد کنترل کردین و با ایمان و باور قوی به الله یکتا حرکت کردین و به این خوبی و زیبائی به موفقیت رسیدین
کامنت شما سرشار از انرژی بود ممنونم که به اشتراک گذاشتین و بمن هم درس و آگاهی داد
ی درس دیگه که توی این اتفاق من و همسرم گرفتیم این بود که تمام اتفاقات و نتایج زندگی هر کسی بستگی به باورها وکانون توجه اون شخص داره و هیچ کس و هیچ چیز تاثیر حتی کوچکی در این باره نداره
برادر همسر من توی همون شرایط قبلی همسرم هستن توی همون مغازه و همون اجناس اما حتی یک هزارم همسرم نتونسته موفق بشه و پول دراره
این شرایط و اتفاقات نیستن که نتایج مارو رقم میزنن بلکه باورها و کانون توجه ماست که باعث پیشرفت هر شخصی میشه
امیدوارم همواره شما موفق و ثروتمند باشید و نتایج زیباتون رو با ما به اشتراک بزارید
احسنت به اندام زیبای شما واقعا لذت میبرم از تماشای این استمرار و هر روز بهبود شما در تناسب اندام.
استاد من هم با یک اتفاق ناخواسته به ظاهر بد مواجه شدم ،اونم از دست دادن مادر عزیزم در سن یازده سالگی حدود بیست و خوردهای سال پیش ،تا پنچ یا شش سال پیش کلا تو درو دیوار بودم این غم و احساس بد دیگه همه چیز همراهش برام آروده بود،مریضی های پشت سر هم ،چاقی،ورشکستگی،افسردگی و…
از یک جایی به بعد که خداوند به من لطف کرد و شما را سر راه من قرار داد،دیدم کم کم آهسته آهسته نسبت به موضوع از دست دادن مادرم تغییر کرد، و تونستم کم کم ذهنمو کنترل کنم طور دیگه ای ببینم.
دنیا رو به شکل یک سفر دیدم که هر لحظه ممکن هست به پایان برسه.
به این دیدگاه رسیدم که اون عزیزانی که از این دنیا میرن،یک قدم از ما جلو تر هستن و ما باید به اونها برسیم.
اینکه فرصت زندگی شاید خیلی اندک باشه ،پس لذت ببرم،در مسیر خواسته هام قدم بردارم.
اینکه هنوز پدر عزیزم در این دنیا حضور داره،برادر نازنینم کنارم هست،خواهر عزیزم کنارم هست.
با این نگاه، کم کم ورق زندگی برگشت کم کم دنیام رنگ و بوی قشنگی گرفت.
خدارو هزاران بار شکر ازدواج کردم بایک فرشته نازنین خدارو شکر دو دختر زیبا و بانمک و نازنین خداوند به من هدیه داده .
از لحاظ مالی کلی پیشرفت کردم.
حدود سه چهار تا ملک خیلی عالی در شهرم خریدم.
کلی از تک تک لحظات زندگیم لذت میبرم.
کلی سلامت تر شدم ،خوش اندام شدم ،کلی وزن کم کردم و تا حدودی عضله ساختم.
دارم یکسری کارها انجام میدم آماده بشوم برای مهاجرت به دبی به امید خدای مهربان.
و تمام این دستاوردها را لطف الله یکتا و تلاشهای خودم و صد هزاران البته راهنمایی های شما در فایلهای رایگان ،ثروت2،و قانون سلامتی میدانم و شما دست خداوند بودید برای من.
ازخداوند مهربان بینهایت سپاسگزارم برای وجود شما استاد گرانقدر و دوست داشتنی و مریم خانم مهربان
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام به استاد عزیزم و سلام به خانم شایسته عزیزم و سلام به تمام دوستان عزیزم
اول من تحسین کنم شما رو استاد عزیزم بخاطر این بدن زیبا و عضلانی و دلنشین و این برام بیشتر قابل تحسین تر هست که میدونم شما از چه شرایط بدنی از نظر ظاهری به چه شرایطی رسیدید و خودتون تصمیم گرفتید و با روش صحیح انجامش دادید مثل خیلی دیگه از کارهاتون و این برام قابل تحسین و قابل تصدیق است آفرین آفرین!
در مورد موضوع امروز جالبه بدونید که من دارم یک دوره به غیر از دوره های شما در مورد کارکرد ذهن میبینم که توی اون دوره هم دقیقا حرف شما رو زد که این ما هستیم که داریم به افکار و به احساساتمون با توجه به اینکه ما چه تعریفی از اون فکر یا احساس داریم توی ذهنمون و نسبت به اون فکر و احساس و اتفاق و یا حتی کلمه واکنش میدیم و این همزمانی خیلی برام قابل تامل هست که خداوند داره کارارو درست رهبری میکنه و قابل تحسین هست برام این قدرت!
منم با شما کاملا و با گوشت و پوستم موافقم که این انسان هست که تصمیم میگیره از یک اتفاق یا احساس چه برداشتی بکنه و نسبت به اون برداشت واکنش بده ما اول باید متوجه این موضوع بشویم و به این آگاهی برسیم که این ذهن انسان است که تصمیم میگیره نسبت به اون فکر یا احساس یا اتفاق چه واکنشی بده نسبت به تعریفش از اون فکر یا اتفاق یا احساس و یا حتی اصلا تصمیم بگیره که واکنش نده چرا چون میدونه که اتفاقات همواره در حال رخ دادن هستند و برای کسی یا بر علیه کسی رخ نمیدن و این ماهیت جهان است!
و سعی کنیم اتفاقات رو همونجوری که رخ میدن بپذیریم و با دیدگاه و باور الخیر فی ما وقع بهشون نگاه کنیم و انتخاب درست و تصمیم درست رو با توجه به شرایط بگیریم و توی مسیر درست آگاهانه و بعد با تکرار این باور و دیدگاه به صورت اتوماتیک انجامش بدیم!
من خودم 3سال پیش از نظر مالی یجورایی ورشکست شدم اما کاری که کردم تصمیم گرفتم ایمانم رو به خداوند حفظ کنم و ادامه بدم شکر خداوند الان تو شرایط بسیار خوبی هستم مخصوصا از لحاظ شخصیتی و روحی و احساس خوب نسبت به گذشته ام !
با توجه به اینکه ورشکست شدم اما الان شرایط مالیم از گذشته بهتر شده خدارو شکر و الان کلی باور های درست و قدرتمند دارم کلی آگاهی های جدید و نو دارم به لطف الله مهربان و آموزش های شما !
الان یه مهارت بی نظیر رو یاد گرفتم و به زودی شروع میشه به خلق نتایج فوق العاده در زمان مناسب به میوه دادن و در کل باتوجه به اینکه یه سری اتفاقات به ظاهر بد از نظر اطرافیانم برام افتاده اما خودم بسیار راضی هستم و دارم از زندگی که خداوند در اختیارم گذاشته دارم لذت میبرم و با عشق و ایمان دارم این مسیر طبیعی و فوق العاده رو ادامه میدم و کاملا هم به غیب ایمان و باور دارم و میدونم که نتیجه این مسیر چیه و عاشقشم و همینجور عاشق شما و خانم شایسته عزیزم و خیلی خیلی بابت وجودتون از الله یکتا سپاسگذارم!
بازهم بابت این فایل آگاهی بخش که خودش بنظرم به اندازه یک دوره کامل و ارزشمند آگاهی و مثال داخلش بود سپاسگزارم!
همیشه به یاد خدا باشید
بسم الله الرحمن الرحیم
بنام الله یکتا
به امید خداوند رزاق و وهاب
اتفاقات مشابه ، اما نتیجه های متفاوت
سلام به دوستان جان
سلام به استاد زیبا و جذاب و خوش استیل و دوست داشتنی و مریم عزیز و دوستان بیست در سایت فوق العااده عباسمنش
قبل از همه چیز بگم استاد من وقتی شما رو تو این قاب زیبا با اندام فوق العاده زیبا و تناسب اندام عالی میدیدم ، کلا تمرکزم از صحبتهای شما خارج میشد و فقط شمارو میدیدم و هزاران هزار بار تحسینتون کردم و تبریک گفتم و آفرین گفتم و تو ذهنم داشتم شمارو با قبل از دوره سلامتی مقایصه میکردم و بازهم تحسین و تشویق و آفرین و تبریک بشما استاد نازنین که چنین خوب چرائی …..
بلاخره تمرکز کردم روی فایل و صحبتهای شما استاد نازنین اما حالا پرادایس زیبا و فوق العاده در این بهار بینظر و زیبا دیدن داره
آرامش دریاچه ، موج آرام آب دریاچه وزش ملایم و رقص ناز برگهای بشدت زیبا تحسین منو صد هزار چندان کرد
واقعا پرادایس و بهشت زیبا امروز زیبا تر و جذابتر و دلرباتر شده بود
دلم میخواست استاد و این همه خوبی و زیبائی رو یجا بغل کنم
با هر قدم استاد من فقط تحسین میکردم و تحسین میکردم و تحسین میکردم و اصلا احساس میکردم خودم دارم تو پرادایس قدم میزنم و خودم این فایل رو آماده میکنم . چه حس قشنگی . خدایا صد هزار مرتبه شکرت
راکت پرتاب شد صدای شورو شوق و شادی و جیغ و هورا برپا بود و ادامه داشت تا نقطه انفجار یا (عملیات جداسازی سریع و برنامه ریزی نشده قطعات )
یعنی اینکه نگاه ما به اتفاقات چیه و چه تعبیری و چه تعریقی ما از اتفاقات داریم .
تعریفی که ما به اتفاقات میدیم ، و برای اتفاقات قائل میشیم ، نشون میده که اتفاقات چه تاثیری توی زندگی ما دارند .
اتفاقات بتنهائی هیچ معنائی ندارند .
اون معنائی که ما بهشون میدیم و اون تاثیری که ما براشون قائل هستیم نشون میده اون اتفاق چه نتیجه ای رو میخواد توی زندگی ما انجام بده . ( قدرت کلام و باورهای ما )
یعنی که این اتفاقات بمن باید درس و آگاهی بده و بعنوان تجربه بهش نگاه کنم .
یعنی اینکه مسائل همیشه هستند ، من نباید از مسائل بترسم و نگران نباشم ، چون اونا اومدن تا بمن درس و آگاهی بدن و منو بزرگ و بزرگتر کنند .
این ماهستیم که تصمصم میگیریم که چه معنائی به اون اتفاق بدیم .
این ماهستیم که تصمصم میگیریم اون اتفاق در نهایت نتیجش برای ما خوبه یا بده .
فارغ از اینکه اون اتفاق ظاهرش خوبه یا بد .
نگاه متفاوت و استفاده از کلماتی که بار مثبت داره .
مثل نگاه به پندامیک که برای خیلی ها خوب و عالی بود و کلی ثروت و پول و نعمت ساخت و یا برعکس
تعریفی که شما به اتفاق میدید و تفسیری که میکنید نتیجه رو مشخص میکنه .
مثل یه اتفاق مشابه که برای بعضی نابود کنندس و برای بعضی سازنده و باعث پیشرفت میشه .
مثل اینکه اخراج شدن از کارو یه فرصت جدید بدونی و یک مسیر جدید و پیشرفت جدید میخواد برام اتفاق بیافته با احساس خوب به موضوع نگاه کردن و بد رو عوض کنی و به منبع درآمد تبدیل کنی .
خوشبختانه من در قدم پنجم دوره فوق العاده 12 قدم هستم .
و استاد تاکید میکنند هراتفاقی که بیافتد هر اتفاقی دوستان هراتفاقی که بیافتد برای من خیر است . و برای من خیرو خوبی و خوشی و برکت و سلامتی بهمراه دارد و مثال شعر زیبای پروین که میفرماید : گندمم ریختی تا زر دهی رشته ام بردی تا گو هر دهی
مسائل همیشه هستند ، ومن از خدا خواستم که مسائل منو به نور و عشق و انرژی تبدیل کند و منو قویتر و بزرگتر از مسائلم کند
تا از انجام آنها لذت ببرم و شادی کنم و خوشحال باشم و با احساس خوب زندگی کنم .
اتفاقات مشابه و نتیجه های متفاوت مثل مسائل در زندگی آقای عشقیار که استاد گفتن که همسر ایشون نتونستن ذهن خودشون رو کنترل کنند ولی آقای عشقیار با کنترل ذهن و تمرکز به نکات مثبت تا آخر عمر در سلامتی کامل زندگی کردند .
و این ماهستیم که به اتفاقات معنی میدیم با نگاه متفاوت به اتفاق
من سالها پیش دنبال خرید یه واحد آپارتمان بودم و یه آپارتمان که تقریبا خوب بود پیدا کردم و قولنامه کردم ااما به دلایلی قطعی نشد و کنسل شد . من و همسرم بهم ریختیم و کلی ناراحت شدیم و اوضاع خبلی بدی داشتیم و از قوانین هم خبر نداشتیم و دراین مدارها هم نبودیم . حدود یکماه بهم ریخته بودیم و همش دنبال چرائی این داستان بودیم که چرا نشد .
دیگه گذشت و ما فراموش کردیم وتا مدتی از خرید خونه منصرف شدیم و رفته رفته حالمون خوب شد .
و میگفتیم حتما خیری توش هست که ما نمیدونیم
وبا بهتر شدن اوضاع مالی بدنبال خربد خونه راهی املااک و بنگاه ها شدم و شکر خدا یه خونه و آپارتمان عالی با شرایط اون موقع خودم خریدم البته فروشنده هم دید که ما مشتاق هستیم هیچ تخفیف که نداد که هیچ تازه تاقچه بالاهم گذاشت .
خداروشکر واحدرو خریدم و از زندگی همراه خانواده در این واحد عالی لذت میبردیم و اونموقع که فکر میکردیم و مقایسه میکردیم با واحدی که نشده بود بخریم چقدر شکر گزاری میکردیم که چه خوب شد اون واحدرو انموقع نشد که بخریم و از خدا سپاسگزاری میکردیم . با اینکه از قوانین خبر نشداتیم اما میدونستیم که این کار خداه بوده که نشد ما اون خونه رو بخریم و چه خوب شد که نشد .
و حالا که از قوانین خبر دارم دلیلش رو خوب میفهمم که خواسته ما خونه بوده و درخواست فرستاده بودیم و خدا شاید از نظر زمانی دیر تر به درخواست ما جواب داده ولی اونچه که مناسب بوده و به نفع ما بوده رو برای ما تهیه کرده و در زمان مناسب بما داده و این داستان باعث شده من حتی در زمانی که من از قوانین آگاهی نداشتم اما برام قطعی بشه که بابا هر اتفاقی که بیافته به نفع منه و برای من بهترینه و اگه اتفاق به ظاهر بدی میافته قطعا بنفع منه و خدا در زمان بهتر و در مکان بهتر و در شرایط بهتر برای من بطور مناسب به خواستم جواب میده و من نمیدونم چطوری و چگونه اما ایمان و باور دارم که هر اتفاقی که بیافته بنفع منه و برای من خیره پس آرام هستم و آرامش دارم و منتظر اتفاقهای خوب هستم و مطمئنم که درخواست من به خوبی اتفاق میافته اما اگر الان نشده حتما زمان و مکان و شرایط مناسبی براش پیش میاد . پس ناراحت و نگران نیستم و به خدا ایمان و باور دارم و به خدا توکل میکنم و سعی میکنم احساس و حال خودم رو خوب نگه دارم .
و نتیجه این داستان باز زمان فروش این واحد برام بهتر و بیشتر روشن شد . چون زمانی که ما این واحد رو خواستیم بخریم فروشنده چون اشتیاق مارو دید واحد طبقه یک رو بما فروخت و واحد طبقه سوم که ظاهرا در آپارتمانهائی که آسانسورداره بهتره بما نفروخت و از نظر خودش زرنگی کرد . اما باز در زمان فروش که تقریبا هم زمان شد با فروش واحد ما با فروشه طبقه سوم . واحد ما که طبقه اول بود از واحد طبقه سوم بهتر و با قیمت بالاتری بفروش رفت که باعث تعحب دیگران از جمله فروشنده واحد ما شد و این اتفاقها ایمان و باور مارو قویتر و محکمتر کرد با اینکه ما اون موقع از قوانین اطلاع و آگاهی نداشتیم اما منو همسرم باره و بارها وقتی خواسته ای داریم ولی نمیشه این نکته رو یاد آور مبشیم که ببین خدا همیشه بهترینهارو در زمان و مکان و شرایط خوب برای ما جور کرده پس نگران و ناراحت نباشیم و منتظر اقدامات خداوند باشیم واگه چیزی اون موقع نمیشه حتما در زمان دیگه ای بصورت خیلی بهتر برامون انجام میشه .
و بارها وبارها این موضوع رو زمانی که خواسته های ما انجام نشده به خودمون بادر آوردی کردیم مثل استاد که داستان سفارت رو بارها و بارها و همیشه به خودشون یادآوری کردن و میکنن و ما هم این موضوع رو همیشه به خودمون یاآوری میکنیم که هر اتفایی که بیافته حتما بنفع ماست پس حالت خوب باشه و با احساس خوب زندگی کنیم و منتظر الهامات خداوند هستیم و منتظر اتفاقات خوب هستیم.
این فایل علی و بینظیر بود مثل همیشه و برای من درس و آگاهی داشت که اتفاقات به تنهائی هیچ معنائی ندارند و اون معنا و تعریقی که ما بهشون میدیم و ان تاثیری که ما براشون قائل هستیم ، نشون میده که اون اتفاق چه نتیجه ای رو میخواد توی زندگی ما انجام بده .
خدایا شکرت خدایاشکرت خدایا شکرت . خداباسپاسگزارم خدایاسپاسگزارم خدایا سپاسگزارم . الهی صد هرارمرتبه شکرت که هستی و هوای منو خیلی داری
خدابا عاشقتم که عاشقمی
دوستتون دارم در پناه الله یکتا
درودبه استادخوش اندام وسالمم ومریم جانم
وهمه دوستان عالیم
استادجان بابت این فایل ودیدن روی ماهتون و
صحبتهای تاثیر گذارتان بی نهایت
شاکروسپاسگزارم ،مرابه سال 80بردیدکه ازدواج
کرده وسال 82هم دخترزیباوسالمی خدابه من
هدیه دادکه البته من باتوجه به شرایط زندگیم
بچه نمی خواستم ومهم تراینکه فهمیدم همسرم
اعتیاددارندامامراتحت فشارقرارداده ومشخص شد
دلیل بچه دارنشدن من در این دوسال، اززسیستم
بدنی ایشان بوده،واقعا نداده های خداوندحکمت
هستندوفقط برزبان جاری ولی عمل نمی کنیم …
،سالیان طولانی کارکردم وبیماری ایشان شدیدتر ،
حدود12سال زندگی، ولی بنده خدانتوانست علارغم
تلاش هایش بهبودیابدومن تصمیم گرفتم ازایشان
جداشوم ولی خودکفایی ام ووابسته نبودن به
خانواده به من کمک کردتافقط ازخداوندکمک
بگیرم بنابرین ایشان درهیچ مرحله ای ازدادگاه
شرکت نکرده ومن طلاق غیابی گرفتم ،دخترم هم
که نه سالش شده بودباتوافق خودش تصمیم
گرفت باپدرش درشهری دیگرزندگی.کنندومن
اوراسواربراتوبوس کرده وبه خداسپردمش بدون
هیچگونه التماسی وزندگی راازصفرشروع کردم…
وهمیشه درذهنم ازخدامی خواستم که اگربخواهم
برای باردوم باکسی زندگی کنم مجردباشد،من
هدایت شدم به یک سوپری که صاحبش اول
مرانیمه وقت استخدام کرد بعدآرام آرام تمام
وقت کارمیکردم وخانواده خودم هم درهمان
محله سوپری زندگی میکردند، مادرم که
واقعا ممنونش هستم وخداروهرلحظه شکرمیکنم
اجازه ندادندمن نزدایشان زندگی کنم ومن فقط
از آنهاجای خواب خواسته بودم چون هزینه های
دیگرروخودم پس اندازداشتم وانجام می دادم ولی
خانواده ام قبول نکردند…..
ومن ازصاحب سوپری تقاضاکردم
شبهااونجابخوابم وصبح هاهم به کارم ادامه دهم،
وخدایاتوبرای من چه رقم زدی که الان که این
مطالب رامی نویسم اشک چشمانم جاریست
خدایا بی نهایت شاکروسپاسگزارم…….
وهمان صاحب سوپری که یک
مردمجردوفرزندآخرخانواده بودشدعزیزدل من
وحدودده سال هست که باهم زندگی میکنیم
وهنوزهم ازدواج موقت داریم که چندسال بودکه
یکساله تمدیدمیکردیم وسال گذشته 5 ساله کردیم
ومن شدم یک زن خانه داروبعدهم آشنایی با
سایت طلایی استادویک زندگی سراسرشادی،
عشق وخوشبختی وروزبه روزتعالی وپیشرفت
درتمام زمینه ها،طلاق من سکوی پرتابی بودبرایم
ومن برای همسرسابقم امروزه دعامیکنم که در
سالهایی که باایشان بودم درسهای زیادی آموختم
وامروزدرجهت درست درزندگی الانم استفاده میکنم
نقاط منفی خودم روآرام آرام تبدیل به نقاط مثبت
کردم وبه لطف خداوندواستادعزیزم می بینم چقدر
زندگیم عالیست وبه قول استادنتایج متفاوتی که
خواستم،تلاش کردم وبااحساس عالی به
آنهارسیدم تا هرروزباتکراروتمرین وشکرگزاری با
عملکردعالی بتوانم الگویی باشم که خداوند
راضی وخشنودباشد،فقط درلحظه زندگی میکنم
وخدامی داندیک ذره نگران هیچ چیزنیستم
من خدایی روداشتم که سایه به سایه همراهم
بود،همدم ومونسم بودوهنوزعاشقانه ترمرا
درآغوش پرمهرخودداردمن فقط وابسته اوهستم
وبس واین نهایت سعادت وخوشبختی است برای
من که هردم هدایتم می کندوقلبم لبریزازآرامش
وصف نشدنیست، مهربانم ،بخشندگی ومهربانیت
راهردم سپاس…..
خدایافقط هرلحظه بتوانم باگفتارورفتاروکردارم
بنده موردخواست درگاهت باشم وتوازمن خشنود
وراضی باشی …..
درپناه خداوندمهربانم هردم شاد، سلامت وعالی
بدرخشید عزیزانم دوستتان دارم …..
خدایاشکرت خدایاشکرت خدایاشکرت
متشکرم متشکرم متشکرم
بنام الله
سلام ورحمت ورحمت ونور وعشق الهی به دوست ارزشمندم
مریم جان اینکه امشب واین لحظه به کامنتت هدایت شدم حکمتش را فقط خدا داند الخیر فی ماوقع
وقتی نوشته هات را میخواندم انگار داشتم زندگی خودم را مرور میکردم 12 سال زندگی مشترک،آن موقعه قانون را بلد نبودم استاد را نمی شناختم فقط با کله خودم راه می رفتم میگفتم خدایا کمکم کن ولی دست به هر کاری میزدم تا زندگی ام را نجات بدم
(چیزی که الان به ذهنم آمد شاید اینکه امروز واین ساعت به کامنتت هدایت شدم بر میگرده به فایل توحید عملی قسمت 11)
وزمانی که من از تلاش دست برداشتم خداوند به زیباترین طریق مارا از هم جدا کرد ودقیقا ازدواج مجددمبا عزیز دلم بصورت کاملا اتفاقی بود ایشون هم مجرد بودند فرزند آخر خانواده وتا الان که 6 سال از زندگی مشترکمان میگذره براهر روز هر لحظه اش خدا را هزاران هزار بار شاکر وسپاسگزارم وهمانطور که اشاره کردی زندگی سابقم شد سکوی پرتاب من سعی کردم اشتباهات گذشته را تکرار نکنم
مریم نازنینم زندگی ای سراسر عشق، شادی وثروت وسلامتی را در کنار عزیز دلتون از خداوند خواستارم
صمیمانه سپاسگزاروجودتم وممنون که برامون نوشتید
یاحق دوست الهی من
«تَشْکرُ مَنْ شَکرَک وَ أَنْتَ أَلْهَمْتَهُ شُکرَک، وَ تُکافِئُ مَنْ حَمِدَک وَ أَنْتَ عَلَّمْتَهُ حَمْدَک»
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی (نیایش 45 صحیفه سجادیه ، وداع با ماه رمضان)
سلام و درود فراوان به استاد عباس منش عزیز و خانم شایسته بزرگوار و دوستان نازنین و توحیدیم در این سرزمین توحیدی.
الهی صد هزار مرتبه شکر.
حمد و سپاس به درگاه یگانه فرمانروای قدرتمند و بیهمتا و ابدی عالم.
استاد عزیزم ازت متشکرم بخاطر این فایل و این گفتگوی ارزشمند و یه تشکر ویژه از خانم شایسته عزیز، که با عشق این فایل رو برامون ضبط کردن درحالیکه اصلا کار راحتی نبود. همزمان توی این چنین زمینی هم راه بری و هم فیلم بگیری با این کیفیت. سپاسگزارم از شما.
استاد من با این تفکر غریبه نبودم. قبلاً هم این جنس تفکر رو جایی در یک مجله علمی خوندم، وقتی که ناسا هواپیمای آزمایشی X-43 رو تست کرد. یه هواپیمای 3 متری که نصب شد روی یه بوستر، و با هواپیمای بی52 در بالاترین ارتفاع ممکن پرتابش کردن، سرعت بوستر به 5 ماخ(پنج برابر صوت) رسید و بعد از کلی ارتفاع گرفتن ، X43 رو با موتور رمجت روشن کرد و یه پرواز حدوداً 20-30 ثانیه ای داشت و تا سرعت 11 ماخ رسید و بعدش توی اقیانوس آرام سقوط کرد. وقتی از تیم مهندسی در مورد این آزمایش سوال شد، یکی از افراد آزمایش میگه : (این یک پیروزی بزرگه ، روشن نگه داشتن موتور رمجت در سرعت 11 ماخ از روشن نگه داشتن یه کبریت در دل طوفان سختتره. و ما انجامش دادیم، صد سال پیش اجداد ما با درشکه و اسب جابجا میشدن ولی ما امروز به سرعت 11 برابر صوت رسیدیم. این یه پیروزی بزرگ بود) . و وقتی من این پرتاب استارشیپ رو دیدم دقیقاً همون موضوع برام تداعی شد. این یه پیروزی بزرگ نبود. یه شاهکار عظیم بود. (نامبرده بعلت داشتن اندکی اطلاعات هوافضا ، الان هنگ کرده کدوم قسمتش رو بنویسه. کلی ایموجی خنده)
یه نگاهی به اجاق گاز خونه مون بندازیم. اگه تونستین یه اجاق پنج شعله رو روشن کنید و پنج تا کتری آب رو همزمان با هم توی یه لحظه به جوش بیارید شما یه نابغه هستین.
حالا بریم سراغ بوستر. 33 تا موتور راکت کنار هم به یک اندازه مشخص نیرو وارد میکنن، اگه یکی شون یه ذره کمتر و بیشتر باشه کل محموله به یه سمت کج میشه و از مدار حرکت بالستیک خودش خارج میشه و سقوط میکنه. بوستر تا آخرین ثانیه کارش رو به درستی انجام داد. الان میفهمیم چرا میگن اگه از سکوی پرتاب جدا بشه خودش پیروزی محسوب میشه. ببینید حتی نگه داشتن شعله ناشی از مخلوط سوخت و اکسیژن داخل محفظه احتراق خودش یه کار بزرگه، چون با افزایش ارتفاع فشار اتمسفر کاهش پیدا میکنه و این شعله از محفظه احتراق خارج میشه و دیگه نیروی پیشران تولید نمیکنه. هر موتور راکت یه تکنولوژی پیچیده داره که بسیار بسیار گرون قیمت هست و فقط چند تا کشور تکنولوژیش رو دارن. اینکه چه نسبتی از سوخت و اکسیژن باهم ترکیب بشن و دقیقاً کجا مشتعل بشن خودش یه شاهکاره. 33 تا راکت همزمااااان. باید بتونی هر لحظه تعادل رو پایش و اصلاح کنی. وسیله ای به ارتفاع 120 متر که روی هوا شناوره و هیچ ریل هدایتگری نداره که مسیرش رو صاف نگه داره. یه قطره آب اگه توی محفظه اکسیژن یا گاز سوخت باشه بلافاصله توی مسیر لوله ها یخ میزنه. یه قطره آب یخ زده توی اون سرعت حرکت سیال حکم یه گلوله شلیک شده از اسلحه رو داره که میتونه یه فضاپیما رو سوراخ کنه. حتی هر لایه هوای اتمسفر یه دمای متفاوت داره. دمای متفاوت یعنی تراکم مولکولی متفاوت که با عبور از هر لایه یه تنش عظیم به قطعات وارد میشه. نکته بعدی لرزش و ارتعاش، که میتونه کوچکترین اتصالات رو از هم جدا کنه. یه کمپرسور هوای صنعتی توی پالایشگاه داریم که یه قطعه مهمش مدام خراب میشه. (هم خود کمپرسور و هم قطعه خیلی مهم هستن) و من معتقدم علت خرابی قطعه محل نصب قطعه است چون در معرض لرزش زیادیه. هر چقدر اصرار میکنم اینو جابجا کنید با مقاومت مسئولین روبرو میشم. شدت ارتعاش بدنه این راکت اونقدر زیاده که میتونه تمام استخوان های بدن یه انسان رو خورد کنه. نه تنها خود راکت، که حتی تا چندصد متر اطراف هیچ انسانی نمیتونه اونجا بایسته. تاثیر ارتعاش و بی وزنی و تغییر دما، و یخ زدگی ناشی از ارتفاع و هزاران دلیل دیگه میتونه باعث از کار افتادن مکانیزم جداسازی مرحله اول و دوم بشه. و نکته خنده دار ماجرا میدونید کجاست … خداوکیلی وقتی فهمیدم سوخت این راکت چیه خنده ام گرفت … گاز طبیعی مایع. گاز خونگی. همونی که من و شما باهاش آشپزی میکنیم . ارزونترین سوخت قابل اشتعال در دنیا. حتی ارزونتر از بنزین توی کارت سوخت مون. تا پیش از این، ناسا از هیدروژن مایع استفاده میکرد. حمل و نگهداریش بسیار بسیار خطرناک بود و هزینه تولید و تامینش بسیار گرون قیمت. حتی اگه آتیش میگرفت تا منجر نشه کسی متوجه اشتعال هیدروژن نمیشه. ولی الان بوستر استارشیپ با همون گاز خونگی که من و شما باهاش چای درست میکنیم به لایه های بالای اتمسفر پرتاب شد. (حتی ارزونتر از گاز خونگی؛ گاز خونگی مخلوط اتان و متان و پروپان و بوتان ه، این بزرگوار فقط اتان مایع داشت) پالایشگاهی که کار میکنم روزانه 60+ میلیون متر مکعب گاز میزنه به خط سراسری کشور (یکی از سیزده پالایشگاه پارس جنوبی).
اون لحظه که راکت به دور خودش میچرخید جایی بود که راکت تقریباً به جاذبه صفر خیلی نزدیک شده بود. راکتهای جانبی که وظیفه شون حفظ تعادل بود به درستی کار میکردن، ولی سوخت بوستر تمام شده بود و ارتفاع داشت منفی میشد. آمریکایی ها یه اصطلاحی دارن میگن
Better than great or better than good.
یعنی بهتر از خوب ، بهتر از عالی. در مورد پرتاب آزمایشی باید بگم موفق آمیز تر از موفق. (یادمون نره هدف پروژه همین جدا شدن از سکو بود)
فرق من و ایلان ماسک اینه که من فقط حرف میزنم و اون انجامش داده و توی آزمایش ظاهراً شکست خورده. الان ساده ترین کار دنیا اینه که من بی هنر و بی تجربه و غیر متخصص که نمیتونم یه تنهایی یه دوچرخه بسازم ، انگشت قضاوت به طرف مجموعه ای از متخصص ترین انسانهای جهان در رشته های مختلف (برق، الکترونیک ، مکانیک، آیرودینامیک ، نرم افزار ، IT و و و و …) بگیرم و بگم: عه چقدر احمقانه شکست خوردید و راکت تون افتاد تو آب. بهتره این انگشت قضاوت رو اول طرف خودم بگیرم بگم حمید توی عمرت به تعداد انگشتهای یک دست کار مفید و موفق از خودت نام ببر تا بعداً صلاحیت قضاوت دیگران رو داشته باشی.
من بسیار بسیار بسیار تحسین شون میکنم، اینها بهترین های جهان هستن. شاید یه روزی برسه که انسان بتونه سفرهای تفریحی به مریخ بره و برگرده. ولی یادمون باشه، اسپیس ایکس ها اولین نفراتی هستن که به خودشون اجازه رویا پردازی دادن. این رویا هنوزدر ذهن 95% مردم دنیا غیر ممکنه. ولی من مطمئنم این اتفاق یه روز میافته.
از هر چه بگذریم سخن دوست خوشتر است. بریم سراغ تمرینی که استاد بهمون داد. (نامبرده از سالها پیش خیلی فراموشکار بود و خیلی چیزا رو یادش میرفت ، از طرفی چندان انسان موفقی هم نیست که الان از دستاوردهاش بگه) با صحبتهای استاد عباس منش عزیز یادم اومد از گذشته خودم که آره یه وقتایی بود ظاهر موضوعی بد بود، و من حالم بد شد و نتیجه بدتر شد، و یه زمانهایی ظاهر موضوع بد بود، از خداوند درخواست کمک کردم و نتیجه خوب شد ولی هر چی فکر کردم خداییش چیزی یادم نیومد. فقط یه موضوعی یادم میاد مربوط به چند سال پیش، حالا شاید خیلی چیز مهمی هم نباشه. آنچنان دستاوردی محسوب نمیشه.
یکی بود، یکی نبود، زیر گنبد کبود و از این حرفها (شیطنت کودک درون) یه ماه رمضان بود، یه رییس داشتیم که وقتی روزه میگرفت با افت قند خونش اعصابش خراب میشد. یه روزی به یه بهانه الکی گیر داد به من، و من هم دقیقاً به همون علت تو روش ایستادم و با پر رویی هر چه تمام جوابش رو دادم. کار به جاهای باریک کشید و قرار شد من رو اخراج کنن، و اون موقع بود که یاد خداوند افتادم که خدایا من گند زدم تو حالا لطفاً برام درستش کن. کار به کلی جلسه و بحث بین روسا انجامید و نهایتاً تصمیم گرفتن به جای اخراج منو تبعید کنن به مرکز آموزش. علتش هم این بود که زمین آموزش توی آلوده ترین نقطه از پالایشگاه قرار داشت.(5ppm بنزن سرطان زا ست ، مقدار بنزن اونجا در کمترین حالت بالای 200 ppm بود) یه جورایی میخواستن از شر من راحت بشن ولی غافل از اینکه «وَإِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ» اگه خداوند برات خیری رو بخواد هییییییچکس نمیتونه اونو ازت دور کنه. اونجا زمان آزاد زیادی داشتم و البته یه دوست خوب(علی) که یبار اتفاقی اومد اونجا و با هم کلی گفتگو کردیم و منو راهنمایی کرد که از زمان آزادم برای مطالعه کتابهای موفقیت استفاده کنم. چند ماه بعد یه اکیپ از پالایشگاه قم اومدن عسلویه برای آموزش. چند تا مربی مختلف اومدن و رفتن منجمله همون دوستم. علی ازم خواست بعضی موضوعات رو آموزش بدم. من هم آموزش دادم، قبلا هم آموزش داده بودم ولی خب علی یکی از اولین کسانی بود که اونقدر از من تعریف کرد ،گفت حمید تو چقدر خوب آموزش میدی و نکته اش اینکه وقتی یه سوال ازت پرسیده شد که جوابش رو بلد نبودی در پاسخ بلافاصله گفتی این یکیو نمیدونم ولی میرم میپرسم بعداً بهتون میگم . تا قبل از اون و حتی همین الان من فکر نمیکنم اصلا گفتن این نمیدونم میتونه ویژگی مثبت محسوب بشه. از طریق همون علی چندبار رفتم شرکت های مختلف برای آموزش به نیروهایی که اعزام میشدن به سکوهای نفتی. خداوکیلی همشون نابغه و متخصص بودن. یه نفرشون بود بچه تهران همسن خودم بود،ارشد مکانیک بود ،رئیس پروژه سکوی نفتی بود، دوره دیده انگلستان. یکی دیگه داشتن توی تگزاس آموزش دیده بود. بعد من قرار بود به اینها ایمنی و آتشنشانی صنعتی آموزش بدم.
Whhaaaaat ? Are you kidding me?
اینقدر جلوی جمع ایستادم و آموزش برگزار کردم و هر بار جمعیت ها بیشتر و بیشتر میشد ، از طرفی مطالعه هم میکردم. این مطالعه کردنها خودش بهم اعتماد به نفس و مهارت میداد برای سخنوری. (حالا تا اینجای قصه رو داشته باشید) چند سال قبل از همه این ماجرا ها یه روز هفت مهری بود روز آتشنشان ، توی یه آمفیتئاتر مراسم جشن بود با حضور کلی از پرسنل و مدیرانی که من 99% شون رو نمیشناختم، یه عده شون از وزارتخانه اومده بودن. نامبرده رو صدا زدن به عنوان آتشنشان نمونه بره بالای جایگاه هدیه بگیره، بعد مجری برنامه بهم گفت حرفی، صحبتی، خاطره ای، چیزی داری برای حضار بگو، گفتم نه هیچی نیست. و عین میگ میگ فرار کردم اومدم پایین.بعدا که اون مدیر وزارتخانه ای اومد بالا برای سخنرانی گفت آقای آتشنشان چرا اینقدر خجالتی هستی و نموندی برامون صحبت کنی؟… حالا بگردیم ادامه قصه… چند وقت پیش توی همون آمفیتئاتر من جلوی یه جمعیت چند صد نفره ایستادم و مباحث آتشنشانی رو بهشون آموزش دادم. از اونجایی که همشون شاغلین توی صنعت نفت و گاز بودن، پس باید وقتی چیزی رو میخواستم توضیح بدم با دلایل علمی براشون توضیح میدادم.
این یکی از حکایت های حمید پر حرف بود، حتی الان بلد نیستم نتیجه گیری پایانی کنم. میتونه مثل فیلمهای اصغر فرهادی پایان باز داشته باشه. یا میتونید خودتون هر جوری دلتون خواست از هر زاویه قضاوت کنید. من بینهایت مشتاقم ازتون یاد بگیرم. یکی از ترسهای گذشته ام یادمه ایستادن و صحبت کردن جلوی جمع بود. ناخواسته یادش می افتادم و وحشت میکردم. وای خدایا چقدر سخته. ولی الان که انجامش دادم، حاضرم همین الان بی مقدمه برم انجامش بدم. بعدها از همون رئیسی که منو تبعید کرد مرکز آموزش بخاطر این فرصت بزرگ پیشرفت که بهم داد تشکر کردم. بهش گفتم تو کمک کردی من بزرگتر بشم و مهارتهای جدیدی یاد بگیرم.
و خدا …. و خدا …. و خدا ….
و خدایی که همیشه منو در آغوش گرفته بود، آغوشی مهربانتر از مادر برای نوزاد، هر بار که من خطایی ازم سر میزد دستمو میگرفت و منو نجات میداد. هر بار ترسیدم به دلم الهام کرد ، کی قویتر از منه، من همراهتم از چی میترسی. همون خدایی که نیمه های شب بیدارمون میکنه تا در آرامش و سکوت باهاش گفتگو کنیم تا بهمون بیشتر و بیشتر ببخشه. همون فرمانروای قدرتمندی که بی اطلاع و بی اجازه اش هیچ برگی از هیچ درختی نمیافته، همون خدا منو در آغوش گرفته و میگه هر کاری داری هر چی میخوای بگو برات انجام بدم. انگار من تنها ساکن این سیاره هستم.
«نیکی پیر مغان بین که چو بد مستان ؛ هر چه کردیم به چشم کرمش زیبا بود»
در پناه جان جانان، رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
حمید عزیز سلام
اشکمو اون قسمت که اعتبار همیچی رو دادی به خدا ، در آورد .
تا اونموقع احساس میکردم یه داستان موفقیت میخونم .
چقدر پایان عالی و بینظیر داشتی
بهت از صمیم قلبم تبریک میگم و تحسینت میکنم
عالی هستی
سپاسگزارم از تو و قلب پاکت که با عشق نوشتی و برام به اشتراک گذاشتی
تو بینظیری
اشکم هچنان داره میاد و من لذت میبرم
آرزوی بهترینها برات دارم
در پناه الله یکتا
سلام و درود به مصطفی جان عزیز. بسیار ممنون و سپاسگزارم بخاطر کامنت ارزشمندت. الهی که حال دلت همیشه همیشه مثبت و عالی و توحیدی باشه، قلبت با نور خداوند روشن باشه. همون خدایی که در قلبمون همیشه جاریه.
خدا رو شکر میکنم که کامنتم احساس خوبی براتون داشت. خدا هیچوقت، هیچوقت دستمون رو رها نمیکنه، حتی اون موقعی که داریم راه اشتباه رو میریم. در پناه رب العالمین همواره از جریان هدایت بهرمند باشید. شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
برادر عزیزم ،برادر هم فرکانسم،برادر توحیدیم،برادر باهوش و ذکاوتم سلام ،سلام بروی ماهت
خواهرت بازم لذت برد از خوندن نوشته هات ،از علم و آگاهیت
کامنتت روی از روی ایمیل خوندم و فایو استار بهش دادم و اومدم بقیه ی کامنت دوستان رو بخونم و سرفرصت جواب بدم
اما خدا گفت برگرد دوباره ،کامنت حمید رو پیدا کن و براش بنویس:
حمید عزیزم،جای حقیقی تو ،صندلی کنار ایلان ماسک هست برای اینکه در آینده پروژه ها بهتر و بهتر انجام بشه !
من سمت خودم رو برات عالی انجام دادم ،فقط مونده تو سمتت رو عالی انجام بدی
صندلی تو خالی میمونه تا تو برسی
جهان منتظر میمونه تا از هوش فوق العاده برای گسترشش استفاده کنه
من برات جارو نگه میدارم،تو بیا
دوستت دارم
خدا :)
سلام و درود فراوان به شما خواهر بزرگوار و یکتاپرست ، سعیده خانم.
بسیار بسیار ممنون و سپاسگزارم از لطف و محبت شما. از این نظر پر از انگیزه . کلاً از خوندن کامنتت هم کلی لذت بردم و هم به فکر رفتم . چرا از بین میلیون ها صندلی توی دنیا شما یه راست دست گذاشتین روی صندلی کناری ایلان ماسک. همین برام سوال شد.
دیروز از خداوند درخواست هدایت کردم و رفتم سراغ قرآن و به سوره طه هدایت شدم. و آیاتی رو خوندم که بسیار بسیار لذت بردم، بسیار امید بخش بود. در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خدای مهربان
سلام حمید آقا، پرفسور بالتازار خودمون
وقتی فایل شروع شد، واستاد صحبت پرتاب فضا پیما به فضا شد، گفتم این فایل فقط راسته کار حمید آقاست که میتونه قشنگ این مسائل رو با دقت موشکافی کنه، و انصافا خیلی با دقت و عالی و قابل فهم توضیح داده بودید.
خیلی لذت بردم از توضیحاتی که دادید و کلی چیز یاد گرفتم، و اون داستان تبعیدی که به نفع شما تمام شد، خیلی درس داره برای کسی که در شرایط سخت گیر بیفته.
و من حالا متوجه شدم شما اینهمه اطلاعات رو چجوری یاد گرفتید که میتونید راحت در مورد آنها صحبت کنید. نگو شما هم در تدریس دستی بر آتش دارید.بهتون تبریک میگم، که تونستید شرایط به ظاهر بد رو به شرایط عالی تبدیل کنید.
راستی عیدتون مبارک
من از روزی که شما کامنت گذاشتید تکیه تیکه اون رو میخوندم تا امشب بالاخره تمام شد، و این تاییدی بر مطلبی که میخواستم بگم است.
دعای اول شما
آن که تو را شکر کند شکرش کنی، در صورتی که خودت آن شکر را به او الهام فرمودی، و هر که تو را بستاید پاداشش میدهی در حالی که آن ستایش را خودت به او تعلیم کردی
موضوعی بود که چند روز بود بهش فکر می گردم و اون موضوع این بود که حتی کارهای خیری که انجام میدیم که به زعم خودمون خودمون اونها رو انجام دادیم،اعتبار اصلی مال خدای ماست که ما را یاری کرده و خواست اون بوده که ما انجامش دادیم.مثل همین پاسخ به کامنت شما، چقدر میخواستم پاسخ بدم جور نمیشد و در این بین من چند تا از کامنت ها رو خونده بودم و بعضی ها رو هم جواب داده بودم، و الان کاملا تسلیم تسلیم هستم، نه موقعه ای که کار خوب انجام میدم خوشحال میشم نه موقعه ای که از کار محروم میشم ناراحت، مثل بیدار شدن صبح قبل از طلوع.
من درخواست بیدار شدن میدم حالا اگر بیدار نشم هم میگم خدا را شکر.
هر چه میگذره به خاص بودن بچههای سایت بیشتر پی میبرم، چون هر چه میگذره و دارم تغییر می کنم و اطرافیانی که هنوز تغییر نکرده اند، یا بهتر بگم گذشته خودم که این طوری بودم رو میبینم، خیلی وحشتناک است و به استاد حق میدم که تنهای تنها زندگی میکنند.
میگن امام علی سرش رو میکرده تو چاه گریه میکرده، و الان میگم امام علی چقدر تونسته کنترل ذهن داشته باشه که به گریه اکتفا کرده و از کج فهمی این قوم جاهل سر به بیابان نگذاشته.
////////////////////////////////////////////
من تا اینجا نوشته بودم و بعدsend زدم و پاسخ سعیده عزیز به شما را دیدیم، که چه زیبا گفته صندلی کنار دست ایلان از آن شماست، اتفاقا منم همچین تصویری از شما داشتم موقعه ای که دیروز کامنت شما رو میخوندم ولی چون وقفه افتاد، یادم رفت، ولی الان میگم شایستگی شما چیزی کم تر از ایلان که نیست شاید هم بیشتر باشد،فقط کافیه این پتانسیل نهفته، به عمل تبدیل شود، منم منتظر اون روزم به زودی زود
ان شاءالله آنچه که لایق وجود ارزشمند شماست تجلی پیدا کنه.
سلام و درود به شما خانم یوسفی گرانقدر ، عید شما هم مبارک و طاعات و عبادات تون مقبول درگاه رب العالمین. خیلی خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم بخاطر این کامنت ارزشمند تون و اینقدر شوق و اشتیاق و احساس مثبتی که بهم هدیه دادین. تبریک میگم بابت عکس پروفایل تون. این عکس پروفایل خبر میده از یک خواسته مشخص و واضح و در مسیر رسیدن و دریافت بودن. الهی که بزودی از همونجا برامون عکس بذارید. از دعای خیرتون سپاسگزارم ، و خیلی ممنونم که اینقدر بهم لطف دارید. همیشه برای کامنتهام پاسخ عالی میذارید.
چقدر خندیدم به پروفسور بالتازار. قدیمی ترین کارتونی که هنوز یادمه، توی اون تلویزیون سیاه و سفید قرمز قدیمی با چه شوقی نگاه میکردم.
و در ادامه …
از حضرت علی علیه السلام گفتید. واقعاً با اینکه ایشون مهاجرت کردن از مکه و مدینه به طرف کوفه. ولی فهم مردم اون زمان ناکافی بود برای درک صحبتهای ایشون. ولی ایشون چون ماموریت داشتن که در بین جامعه خودشون باقی بمونن، پس اونجا موندن. اگر در قبال مردم مسئولیتی از جانب خداوند به ایشان محول نشده بود، قطعاً ایشان از بین اون جامعه باز هم مهاجرت میکردن. حتی گفته شده در زمان جنگ صفین یبار حضرت علی رو به طرف یه سرزمین به گروهی از مردم سلام میده که ظاهراً کسی دیده نمیشه. از ایشون میپرسن به کی سلام دادین، میگن به مردمانی که هنوز بدنیا نیامدن ولی قلبهاشون به همراه ماست. و شوق این رو دارن که ما رو یاری برسونن. ایشون در شرایطی در کنار مردم بودن که تقریباً هیچکس در مدار ایشان نبود و به لحاظ فکری همفرکانس ایشون نبودن. واقعاً من آدم عادی یه وقتایی از تحمل افراد غیر فرکانس خودم عذاب میکشم که بنا به یه سری دلایل هنوز کنارشون هستم(مهمترین دلیل رشد ناکافی خودم) با اینکه هیچ ماموریتی بهم محول نشده. شما تصور کن توی جامعه باشی و مسئول باشی و همه مردم در مدار تون نباشن. الهی که ما بتونیم از نظر مدار هر لحظه به رب العالمین نزدیک و نزدیکتر بشیم.
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
سلام آقاحمید
توکامنت های شما احساس بسیار خوبی موج میزنه
حس یک مرد خالص و پاک و الهی حس یک آدمی که خیلی با حوصله ست
واقعا هم آتش نشان بودن در اون شرایط و گرما حوصله میخواد
تحسینتون میکنم
حتما برامون بنویسید
فرکانس خوبی داره کامنت هاتون
و همین قسمت آخر پاسخ شما به خانم یوسفی که نوشته بودید حضرت علی ع مامور بودن بمونن بین افراد غیر همفرکانس
برای من درس و هدایت بود
امیدوارم سلامت و شاد و الهی باشید همواره
سلام و درود به شما
سپاسگزارم از لطف و محبت شما. امیدوارم خداوند من رو جوری هدایت کنه که بتونم باعث گسترش نعمتها و آگاهی های توحیدیش در جهان باشم.
امروز خیلی اتفاقی در قرآن به موضوع مرگ هدایت شدم. و کلی بهش فکر کردم. و نهایتاً کنجکاوی منو کشوند به سمت داستان افرادی که تجربه کوتاهی از زندگی بعد از مرگ رو داشتن. و چند تا ویدیو دیدم. افرادی در یک برنامه تلویزیونی تجربیات شون رو میگفتن. خیلی برام جالب بود و دریافت اون آگاهی ها به نوعی قطعاتی از پازل ذهنی من شد. یعنی وقتی اون شخص داره احساسش، و تجربیاتش رو بیان میکنه میگم خب این همون حرفیه که استاد عباس منش میگه. این همون خداست که نورش هدایتگر انسانه، این همون الهام قلبیه که خداوند با قلب انسان صحبت میکنه.
خیلی برام جالب بود.
و نکته اش این بود که بعد از دیدن اون فایلها ایمانم به همین مسیری که داریم میریم و البته آرامشم بیشتر شد.
عجله ای نیست. خدا هست، حمایتگر ماست، کافیه ازش درخواست کنیم تا ما رو در راستای رسیدن به اهداف مون موفق کنه. (به شرط قدم برداشتن خودمون)
در پناه جان جانان رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
به نام خدای مهربان.
سلام حمید جان دوست توحیدی
در مورد تیکه اول کامنتت نیایش صحیفه سجادیه وقتی خوندم به فکر این افتادم که همیشه در سپاسگذاری هام مینویسم که خدایا سپاسگذارم که به من لیاقت سپاسگذاری کردن دادی.
اطلاعاتت در مورد هوا و فضا خیلی عالیه منی که هیچ علاقه ای به این حوزه ندارم با عشق خوندم و کیف کردم واقعا تحسینت میکنم.
توحیدی عمل کردنت در مقابل برخود اون رئیستون و باج ندادن به دیگران، و وقتی با اون تضاده انتقالی روبرو شدی ایمان خودتو حفظ کردی و توکل کردی و باعث باز شدن درهای رحمت و رشد و پیشرفتت شد برام درس داشت، وتحسین بر انگیزه.
و باز تحسینت میکنم که در قضیه سقوط راکت قشنگ درک میکنی چی تو دل ماجرا هست و اجازه قضاوت به خودت نمیدهی.
حمید جان با کامنت یکی از دوستان هدایت شدم به این صفحه با خودم گفتم کامنتای دیگه رو هم بخونم رسیدم به کامنت شما تا آخر خوندم و کلی کیف کردم و تحسینت کردم بعد برگشتم بالا که ببینم برا کی بوده
402.02.01
ساعت 16:16
اول که تحسینت کردم که یک سال و نیم قبل چقدر قانون و توحید رو درک کردی و تونستی اجرا کنی
باز شگفت زدم شدم که ساعت رو دیدم 16:16 گفتم حتما برا حمید نشانه ای داشته …
خدارو سپاسگذارم برای قرار گرفتنم در مسیر رشد و آگاهی.
حمید جان من کامنتهای شما رو دنبال میکنم لطفا نگران طولانی شدن کامنتهاتون نباشید ، تا آنجا که میتونید از اتفاقات و نحوه برخورد خودتون با اتفاقات و شرایط برامون بگید تا دوستانتون بهتر بتونند قانون رو درک و اجرا کنند.
حمید جان حال و احساس کامنتتون بسیار عالیه و فرکانس بالایی رو میفرسته ، ازت ممنونم.
در پناه خدا باشید…
سلام و درود فراوان به شما برادر عزیزم آقا رسول ، امیدوارم که حالتون عالی باشه و همواره به نور هدایت رب العالمین متصل باشید.
خیلی ممنونم از شما بخاطر کامنت ارزشمند تون و این همه تحسین کردن و این نیست مگه بخاطر افکار و باورهای زیبا و توحیدی خود شما که ذهن تون رو عادت دادین به تحسین و به دیدن ویژگی های مثبت اطرافیان. چیزی که خودم هنوز توش خوب نیستم و کاش بتونم مثل شما بیشتر و بیشتر به نکات مثبت دقت کنم. واقعاً تحسینتون میکنم.
از شما ممنون و سپاسگزارم.
در پناه رب العالمین همواره شادکام و ثروتمند و سلامت و موفق باشید.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
به نام خدای مهربان
درود بر شما حمید جان
امروز صبح در حالی که یکم حالم گرفته بود و داخل مغازه داشتم از خدا کمک میخواستم که دستمو بگیره ، قلبمو باز کنه ، هدایتم بکنه
کامنت شما بدستم رسید
ازت سپاسگذارم که برام نوشتی.
حمید جان چند سال پیش داخل گلخونه عموی خانمم کار میکردم ایشون چندتا ویژگی بسیار عالی در وجودشون بود و اجرا میکرد و همیشه توی ذهن من مونده
یکی اینکه بشدت کنترل ذهن داشتند یعنی در بدترین تضادهای مالی یا آفت های که به گلخونه میزد و باعث میشد کلی بار از بین برود ، حتی یکبار هم یادم نیست اعصابش خورد شده باشه یا شروع کنه قرقر بکنه ،
یادمه یه خدایا شکر میگفت و میرفت و با راه حل برمیگشت…
یکی هم اینکه با هر کسی صحبت میکرد و طرف مقابل مثلا از ماشین خارجی، ساخت خونه لاکچری، گلخونه ی بزرگ، پول ساختن زیاد … اینجور چیزا تعریف میکرد بلافاصله با خنده و حس و حال خوب میگفت ماشاالله، ماشاالله، ماشاالله، آفرین،
و اینکه روابط اجتماعی بسیار عالی ای دارند
اول که به قوله خودشون و اطرافیان حتی یک موتور هم نداشت سوار بشه امتیازه آموزشگاه رانندگی را خریدند و این آموزشگاه را به نام معروفی در شهر ما تبدیل کردند
بعد گلخونه احداث کردند بعد یه گلخونه دیگه،
چند شب پیش خانمم گفت که عمو محسن تالار پذیرایی ساخته و میخواد افتتاحش کنه
بسیار خوشحال شدم و با اینکه سره باورهای غلط خودم که اونروزا تو درودیوار بودم یکم به مشکل بر خورده بودیم ، به خودم گفتم باید بهش زنگ بزنی تبریک بگی،
و خدارو شکر صبحش زنگ زدم و بهشون تبریک گفتم و تحینشون کردم و اتفاقا خیلی هم تعجب کرد و خوشحال شد از رفتاره من…
من پاشنه آشیلم استقلال مالیه که گاهی اوقات جنبه های دیگر زندگیمو مخصوصا روابطم با خانمم رو درگیر میکنه،
از خدا خواستم و تمام سعی خودم رو دارم میکنم ، با اینکه بعضی وقتا سخته ، از حسادت به تحسین کردن و خوشحال شدن برسم به لطف خدا کاره دیگه که میکنم داخل دفترم هم از موفقیتهای دیگران مینویسم و سپاسگذاری میکنم.
راستی چند بار به این موضوع فکر کردم که ایشون اگر اهل چک کشیدن و وام گرفتن نبودند با این روحیه ی سپاسگذارشون و کنترل ذهنشون ، دیگه اصلا زندگیشون کنف یکون میشد…
همونطور که استاد میفرمایند، دوست دارم راهی رو بهتون نشون بدم که زندگی رو در تمام ابعادش زندگی کنید.
بنده خودم با اینکه با تضاد کمبود سرمایه و جور نبودن جنس مغازه ام برخوردم ولی به لطف خدا سعی کردم سراغ وام و چک نروم و از خودش میخوام کمکم بکنه،
حمید جان در پناه خدا باشید.
سلام و درود فراوان رسول جان. الهی که عالی و مثبت و توحیدی باشی در پناه نور رحمت خداوند.
ازت متشکرم رسول جان که داستان عموی همسرتون رو تعریف کردین، این انسان ارزشمند و توحیدی.
رسول جان تحسینت میکنم از اینکه اینقدر ویژگی های مثبت این بنده خدا رو گفتی و وقتی خبر موفقیتش رو شنیدی تماس گرفتی و تحسین کردی. همین ویژگی شما بسیار بسیار ارزشمنده. یاد اون جمله شمس تبریزی میافتم که به مولانا میگه «خداوند از درون به ما نگاه میکنه» این ویژگی مثبت شما فرکانسی رو به جهان میفرسته که درهای رحمت و فضل خداوند رو به روی زندگی شما باز میکنه.
در مورد این جمله تون یه چیزی بگم «من پاشنه آشیلم استقلال مالیه»
شاید من هنوز فرد مناسبی برای صحبت کردن در مورد موضوعات و باورهای مالی نباشم و هنوز ابتدای مسیر تکاملم هستم. ولی میخوام به چیزی رو که مدتی پیش بهم الهام شد رو برات بنویسم، یادمه گفتم خدایا دلم میخواد بهم پول بدی فلان موضوع رو تهیه کنم ، بلافاصله یه حسی بهم الهام شد که اگه بخوام با کلمات بیانش کنم انگار بهم گفت: «چرا فکر میکنی پول میتونه؟ یا چرا فکر میکنی باید پول باشه تا به خواسته ات برسی؟»
یه لحظه مکث کردم دیدم من پول رو واسطه قرار دادم برای رسیدن به خواسته ام ، در واقع شریک خدا قرارش دادم. در حالیکه پول و ثروت فقط یکی از هزاران میلیارد انرژی جاری در جهانه. انرژیهای مختلف و بینهایتی در جهان جاری هستن و یکی از اونها پول و ثروته. مثلا من سفر میخوام، بگم خدایا مسبب الاسباب تویی من میخوام فلان زیبایی ها رو ببینم، چیکار دارم بگم خدایا مثلاً اینقدر پول بده تا بلیط بگیرم، و بعدش اسنپ بگیرم برم فرودگاه و بعدش برم فلان شهر، بعدش هتل، بعدش فلان…
خدایا رزق بی حساب عطا کن، خدایا از فضل و بخششت زندگیم رو متنعم کن، آرامش ببخش، آسایش و راحتی و لذت بده. آزادی و آرامش مالی بده. خدایا از فضل و رحمتت قفسه های مغازه رو براحتی پر کن، تو میدونی و میتونی و من تسلیمت هستم.
طی 3-4 ماه گذشته تغییراتی رو تجربه کردم که هنوز نتونستم خودم رو قانع کنم توی سایت در موردش بنویسم. خلاصه اش رو بخوام بگم منی که همیشه وقتی حقوق میگرفتم قبل از دهم ماه صفر بودم، از فضل و رحمت خداوند شرایطم خیلی بهتر از گذشته شده و بقول استاد، چرخ زندگیم روغنکاری شده.
همه جهان انرژیه، همه اش قدرت خداست. اگه با یه میکروسکوپ بسیار بسیار قوی به هر جسمی نگاه کنی از مولکول ها و اتمها تشکیل شده و در دل اتمها ذرات الکترون و نوترونی هستن که از انرژی ساخته شدن. همه چیز انرژیه، فرقی نداره شمش طلا باشه یا سنگ یا برگ گل یا فرکانسهای غالب ذهن ما.
همه چیز انرژی و قدرت خداست. تا وقتی ما دروازه ای از انرژی رو داریم بنام بخشش خداوند، چرا باید نگران ورود نعمتها باشیم؟
اگه ذهن بپرسه چرا؟ چه جوابی بهتر از اینکه چون خداوند بر بندگانش صاحب فضل و بخشش بینهایته.
همین کافیه. به همین یه دونه دلیل ما باید متنعم باشیم.
ببخشید کامنتم طولانی شد، امیدوارم که مفید باشه. بازم میگم من خودم تازه دارم این باورها رو میسازم و البته ابتدای مسیر تکاملم هستم، طبیعیه کلماتم هنوز، زیاد تاثیر گذار نباشه.
ازت متشکرم که برام پاسخ نوشتی.
از درگاه خداوند متعال برات بینهایت نعمت و ثروت و فراوانی و آرامش و سلامتی و موفقیت رو درخواست میکنم.
«فَاللَّهُ خَیْرٌ حَافِظًا وَهُوَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِینَ»
سلام بشما دوست عزیز.
امیدوارم حالتون عالی باشه.
آقای امیری چقدر کامنت شما و جریان هدایتی که درباره پول نوشتین برای من آگاهی و رشد بزرگی داشت وتکمیل کننده یسری آگاهی هایی بود که خداوند بدلم جاری کرده بود. سپاسگزارم ازشما.
ده روز پیش برادرم باهام تماس گرفت گفت برای آخر هفته با همه خواهر برادرهام هماهنگ کردن که همگی باهم بریم سینما و بعد از اون، بریم رستوران شام بیرون باشیم و….
بمنم خبر داد که آماده باشم منم که خب خیلی وقته بااغوش باز میرم به استقبال تفریحو خوشی.
باخوشحالی قبول کردم درصورتیکه اونموقع کل دارایی من ده هزار تومن بود و سه روز مونده بود به زمان قرارمون.
هربار نجوا میومد که بگه تو که پول نداری حالا میخوای چکار کنی بهش میگفتم همون خداییکه این تفریحو برام رقم زده خودشم همه چیزش برام جور میکنه. و بخدا میگفتم خدایا عزت و غرور منو حفظ کن جلوی خانوادم و حسابمو پرپول کن. پول بریز بحسابم(دقیقا همینکه شما گفتین).
حالا اینجا قبل از اینکه ادامه ماجرا را بگم بزارین یه موضوع دیگه را مطرح کنم تا آخر داستان شگفت زده بشین از کار خدا. فردای روزیکه برادرم باهام تماس گرفت برای برنامه آخر هفته من رفتم اسپری خوشبو کننده بزنم به لباسم تا اسپری برداشتم دیدم دیگه چیزی داخلش نیست. یکمرتبه نجوا گفت اینم که داره تموم میشه حالا اینو میخوای چکار کنی تو این اوضاع!! و من سریع گفتم اصلا کمبودی وجود نداره قانون خدا اینه که هرچیزیو که استفاده کنی سریع چندین برابرش میاد جاش ودیگه بکل فراموشم شد.
حالا بریم ادامه ماجرا:
رسیدم به آخر هفته و موعد قراری که با خانواده داشتیم و این چندروز مدام نجوای شیطان بود و جوابهای من و از یطرف خواسته من از خدا که خدایا پول بریز بحسابم!!
شد روز جمعه برادرم تو ظهر بود بهم زنگ زد گفت آماده باش ساعت 4نیم میام دنبالت.
خلاصه دیگه اون چندساعت آخر هم نجواهای شیطان شدیدتر بود هم ایمان نشون دادن من. و همچنان منتظر بودم خدا برام پول بریزه بحسابم.
شد ساعت 3. نجوا بهم گفت دیگه وقتی نمونده کو پول؟!! یعنی در مرز ایمان و شک قرار گرفته بودم. همچنان باایمان جوابشو دادم گفتم خدا دیر نمیکنه ولی ازونطرف بخدا گفتم خدایا اگه تا ساعت 4 برام پول نریزی یچیزی را بهونه میکنم و نمیرم اصلا. دوست ندارم جلو خانوادم خجالت زده بشم. ولی درلحظه باز میگفتم نه میرم و با رفتنم ایمانم را بخدا نشون میدم بالاخره تا برسیم سینما و بعدش وقت شام خدا برام پول میرسونه.
خلاصه رفتم فقط کارت بانکیم گذاشتم تو جیبم و بدون هیچ کیف و حتی گوشی موبایلم راه افتادم. حالم خوب بود ولی یحس هیجان وانتظار را هم داشتم.
همگی رسیدیم سینما برادرم برای همه بلیط خرید و رفتیم برای تماشای فیلم. برادرزادم یه آب میوه خیلی خوشمزه که نمیدونم اسمش چی بود و چه طعمی بود خریده بود و کنار من نشسته بود در آب میوش را باز کرد بعد گفت نمیخوام(سال چهارم دبستان هست) داد بمن که عمه اینو بخور منم تو اون تاریکی همشو خوردم جاتون خالی خیلی چسبید.
بعد فیلم که تموم شد اومدیم بیرون همگی دورهم جمع شدن که تصمیم بگیرن کدوم رستوران برن که بی ادبی برادرزادم بقدری دستشویی داشت که نتونستن اونجا بمونن و گفتن همگی سوار ماشینهای خودشون بشن و درمسیر باهم هماهنگ میشن که کدوم رستوران برن و درین فاصله بتونن یه دستشویی پیدا کنن برادرزادم بره دستشویی.
خلاصه تو مسیر بودن که خواهرم با برادرم تماس گرفت که بریم فلان جا انواع غذاها را داره و گفت قبلش بریم دم یه لوازم آرایشی فروشی خواهرم یکم وسیله نیاز داشت بخره بعدا برن اونجا برای شام.
خلاصه همگی رفتیم دم مغازه لوازم آرایشی همه داشتن خرید میکردن منم بیرون مغازه ایستاده بودم که خریدشون تموم بشه بیان، که یه ندایی تو دلم بهم گفت مگه اسپری نیاز نداشتی برو بخر.
خب منم که پولی نداشتم ولی همیشه سعی کردم طبق هدایتی که خدا بدلم جاری میکنه عمل کنم. آروم رفتم به برادرم گفتم کیفم نیاوردم اسپری برمیدارم برام حساب کن تا رسیدم خونه پولش برات میزنم بکارتت(حالا جالب اینکه من بیشتر از ده هزار تومن پول تو کارتم نبود) برادرم گفت هرچی دوست داری بردار کاری بپولش نداشته باش. منم 4تا اسپری با رایحه های بسیار عالی برداشتم.
خلاصه بعد رفتن جلو رستوران و اون رستوران فقط غذای بیرون بر داشت یعنی جایی نداشت که همونجا بشه نشست وغذا خورد.
با توجه به شناختی که نسبت به برادرم و خانومش داشتم محال بود غذا را بگیرن که بیان خونه بخورن. بقول خودشون چون بچه هاشون دوست دارن بیرون غذا بخورن میگن بزار لذتشون کامل بشه و همون بیرون غذا میخورن.
ولی درنهایت تعجب دیدم برادرم غذا را گرفت درواقع همگی غذا گرفتن که برگردن خونه هاشون غذا بخورن.
نزدیک خونه که شدیم(خونه من و برادرم نزدیک هم هست) به برادرم گفتم منو برسون خونه خودم. و برادرم گفت نه باید بیای بریم خونه شام بخوری بعد خودم میرسونمت. بعد بهش گفتم هزینه بلیط و شام دونگ منو حساب کن تا با پول اسپری ها بزنم بکارتت.
دیدم گفت بلیط سینمای تو را با مال خودمون از طریق کارم رایگان گرفتم. ولی بقیه باید هزینه هاشون را بدن.
یعنی نمیدونید انگار خدا کل دنیا را بهم داد. تو دلم گفتم خدایا شکرت این از هزینه بلیط که اوکی شد موند بقیش.
بعد هزینه شام راهم گفت تو مهمون من بودی من کاری به بقیه ندارم ولی تو را من به عنوان مهمون خودم بردم. اینم از شام.
خلاصه اومدم خونه 4تا اسپری چیدم روی میزم و فقط ذوق اسپری ها را میکردم و اصلا یادم نبود چندروز پیشش نجوا درباره تموم شدن اسپری چی بهم گفت و من چی جواب دادم.
خیلی خسته بودم سریع خوابم برد. صبح ساعت 5 بیدار شدم خیلی هوشیار و سرحال تو رختخواب بودم که دیدم ندای خداوند بدلم جاری شد که: فهمیدی چکار کردم برات؟!! واای نمیدونید آقای امیری تازه اون موقع صبح متوجه پلن خداوند شدم. دقیقا خودش بهم نشون داد و بهم گفت اون دستشویی شدید برادر زادت کار من بود که نتونن اونجا بایستن و رستوران مشخص کنن. اون پیشنهاد رستوران که فقط غذای بیرون بر داشت کار من بود. همون چندروز پیش که برادرت برای تو هم بلیط رایگان گرفت کار من بود.اینکه دل برادرت نرم کردم که غذا بخره ببرن خونه بخورن کار من بود و…
اینقدر خوشحال بودم اینقدر خداراشکر میکردم بعد یکی دوساعت بعدش که داشتم باخدا حرف میزدم و شکرگزاری میکردم بهم گفت: فهمیدی آب میوه خوشمزه هم تو سینما برات تهیه کردم؟!!
یعنی آقای امیری ذوق مرگ شده بودم از هدایتها و کارهای خدا و چیزایی که بهم میگفت.
حالا ازشدت ذوق پول اسپری ها را اصلا فراموش کرده بودم. گفتم خدایا چکار کنم پولی ندارم بزنم به کارت برادرم. بعد گفتم بزار یه پیامش بدم بگم فردا برات میزنم.
خلاصه همینکارو کردم و بمحض اینکه پیامش دادم برادرم گفت اصلا حرفشو نزن من تو فکر بودم یچیزی برات هدیه بخرم دیگه تا خودت اسم اسپری آوردی باخودم گفتم خب همین اسپری ها همون هدیه باشه که میخواستم براش بخرم.
دیگه ذوق رو ذوق بود که برام میومد.
برای همین، جریان تموم شدن اسپری راهم وسط کار براتون تعریف کردم که ببینید خدا چکار کرد برام.
بعدش خدا بهم گفت :تو فقط یک راه به ذهنت میومد که پول بریزم بحسابت ولی من به بینهایت روش میتونم نیازهای تو را تامین کنم و تو را به خواسته هات برسونم. تو فقط باخیال راحت بسپار بمن.
آقای امیری حالا با خوندن کامنت شما و مطلبی که درباره پول و جریان شرک گفتین چقدر عالی بود و چقدر باعث شد جریانی که برای خودم پیش اومده بود را بیشتر درک کنم. و بواسطه اون شرکی که مطرح کردین بهتر بتونم دیگه تکلیف مشخص نکنم برای خدا و راحتتر جریان سپردن را انجام بدم.
باز هم سپاسگزارم ازشما بخاطر کامنتهای خوبی که مینویسی.
درپناه خداوند باشین دوست عزیز.
فَلَا تَضۡرِبُواْ لِلَّهِ ٱلۡأَمۡثَالَۚ إِنَّ ٱللَّهَ یَعۡلَمُ وَأَنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ(٧۴ نحل)
بنابراین براى خدا اوصافى [همانند اوصاف موجودات] مَثَل نزنید، یقیناً خدا [کُنه ذات و حقیقت صفات خود را] مى داند و شما نمى دانید
سلام حمید عزیز
سلام و سلامتی و نور و رحمت به برادر توحیدی که همیشه از کامتهای پر از آگاهیش استفاده میکنم
حمید جان بسیار بسیار خوشحالم و شکرگزارم که خداند دوباره من رو به کامنت شما هدایت کرد
خدا امروز با خوندن کامنتتون به من گفت لیلا دیگه روزی از این بهترررر…؟!
اینم روزی غیر الحساب امروزت
اینم روزی بی واسطت که اصلا فکرشم نمیکردی به این راحتی بتونی چنین روزی رو به دست بنده من دریافت کنی (برو حالشو ببر)
به قول استاد اگر هنوز پیشرفت مالی نداشتی بدون هنوز باورهات هم در مورد خدا ایراد داره هم در مورد ثروت
خدایا ما را ببخش و بیامرز اگر هنوز به شرک درونمون آگاه نیستیم و در تاریکی این شرک داریم دست و پا میزنیم
خدایا خودت ما را به راه راست راه کسانی که به اونها نعمت دادی هدایت کن
رحمت کن و دستگیر و دریاب
بردار مرا که اوفتادم
وز مرکب جهل خود پیادم
هم تو به عنایت الهی
آنجا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهاییام ده
با نور خود آشناییام ده
واقعا از صمیم قلبم شما رو تحسین میکنم برای این درکی که بهش رسیدین و دارین ازش نتیجه میگیرین
تحسینتون میکنم که با این آگاهی ها دارین پله های موفقیتتون رو طی میکنین و توی مسیر متعهد و ثابت قدم موندین
تحسینتون میکنم که کلام الله چراغ هدایتی شده در مسیر رشدتون و با اون انس گرفتین
تحسینتون میکنم که سخاوتمندانه از درکتون در مورد آیه های قرآنی برامون مینویسین
خدا رو هزاران مرتبه شکر برای تغییری که در وضعیت مالیتون رخ داده
خدا را شکر که چرخهای زندگی واستون روونتر شده
خدا رو شکر که این آگاهی های ناب رو از خدا دریافت میکنین و به راه راست هدایت میشین
خدا رو شکر که بینظیرین و مایه افتخار ما در این سایت نورانی هستین
خدا رو شکر که با این کامنتتون قلبم رو روشن کردین
خدا رو شکر که مسیر موفقیت را به دیگران هم نشون میدین
خدا رو شکر بخاطر وجود این سایته پر برکت
خدا رو شکر برای وجود دوستان توحیدی در این سایت
حمید جان منتظر کامنتهای
بعدی برای موفقیتها و پیشرفتهاتون در تمام جنبه های زندگی هستیم
به یاری الله مهربان
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
کامنت را به انتها رساندم و قلبم گفت ادامه فایل را ببینم
به انتها رسیدم و درخواست شما برای نوشتن تجربیات یکسان ولی نتایج متفاوت
انگار زمان بازگو کردن است.
نمیدانم چقدر خاطرتان هست آخرین کامنتهایم را که پارسال همین زمانها مینوشتم اردیبهشت بود و من در جهت اقدامات الهامی برای خارج شدن از سیکل معیبوبی بودم که با عدم درک و رعایت قوانین الهی در آن گیر کرده بودم.
نشانه ها واضح میگفت باید همان زمان که در زندگی هستی و شرایط خوب است با شجاعت و احساس لیاقت درخواست دریافت مهریه ات را بدهی.
همان تذکر الهی اما آنقدر این موضوع در بین ما غیر قابل عرف است که به خنده و شوخی گرفته میشد و در نهایت به واکنش که طبق قانون هم درست بود چیزی بود که یک عمر به آن کفر میورزیدم و خودم انکارش میکردم
و دوبار از روی ترس و باج دادن مهریه را به همسرم بخشیده بودم تا در ازایش حق طلاق را بگیرم. اما خدا با دوبرابر کردنش و به من برگرداندنش میخواست درسی بزرگ به من بدهد.
آخرین بار بعد از رجوع مجدد به همسرم در دفتر ازدواجم حق بخشش مهریه را از خودم صلب کرده بودم.
اما جهان با مقاومت ها و واکنش هایش میخواست که من تعهدم را نشان بدهم. و ببیند آیا همان نفیسه ترسو و مشرک هست که باز هم قدرت میدهد به انسانها و از ترسش مهریه را میبخشد و همان باور مزخرف مهرم حلال جانم آزاد را که شرک مطلق است را در عمل اجرا میکند. و یا نه توحید را در عمل اجرا میکند و شده تا پای جانش استفامت میورزد و آنوقت دریاها برایش شکافته میشود و با عزت و سربلندی هم حق الهی اش به او داده شده هم حق طلاقش.
هدایت ها آمد و گفت در دل ترس بعدی ات برو و قانونی اقدام کن هرگز فراموش نمیکنم که در دل چه ترسی رفتم ترسی که حتی فکر کردن به آن وقتی میدانستم و برایم واضح شد این قدم بعدیست آن هم در موقعیتی که ما از نظر اجتماعی داشتیم خواب را از چشمانم ربوده بود.
و از همه زیباتر که همزمان شده بود با فایل قدم 5 و چه بسا چیزهایی که از آن کراهت دارید ولی خیر شما در آن است. دلم محکمتر شد که همین است قدم بعدی.
آن کار را انجام دادم با همه ترسهایش پا در دل همه ترسها و مهم بودن نظر بقیه گذاشتم.
در تمام طول آن مدتی که گذشت در حال کنترل ذهن بودم و یک روند سینوسی حتی دلم میخواست فرار کرده و به غاری پناه ببرم اما باید در خانه خودم میماندم تا آخرین لحظه هدایت بعدی همین بود رعایت حدود الهی و تا آخرین لحظه در خانه ماندن. همان که رعایت نکردنش ظلم به خود است. باید این درس را نیز پاس میکردم. منی که تا
تو به توق میخورد چمدان به دست خانه پدری ام بودم. باید یاد میگرفتم رعایت کردن عده را
خداااای من چه قوانینی را برایم باز کردی در سوره طلاقت آخ که چقدر حرف برای گفتن با خانم ها دارم.
همزمان به صورت لیزری روی قانون سلامتی نیز کار میکردم و انگار شجاعت ها از دل همان رعایت قانون سلامتی بر دلم افتاده بود.
در طی یک اقدام عملی در جهت الهاماتم برای رفتن به سر کار از طرف همسرم محدودیت هایی برایم ایجاد شد و حتی تا سر کوچه هم نمیتوانستم بروم آنجا بود که باید کنترل ذهن میکردم یک تضاد آن هم برای منی که در عمل به قانون سلامتی باید در روز پیاده روی میکردم اما گفتم حتما برایم اینگونه بهتر است نگاهی به دور و بر انداخته و به یاد حرفهای شما شروع به پاکسازی خانه کردم چه زیبا مریم نازنینم به من پاکسازی خانه را آموزش داد جزء جزء خانه را پاکسازی کردم.
درها را پاکسازی میکردم و میگفتم محدودیت هایم را پاکسازی میکنم و تازه متوجه شدم چقدر خانه ام نیاز به پاکسازی های دیتیلی دارد.
نشستم و قانون سلامتی را رو نویسی کردم.
در همان اثنا بود که خبری به گوشم رسید که در کل رسانه ها و ایران نیز منتشر شد.
در یک سرقت مسلحانه ربودن پاهای ایشون مورد اصابت گلوله قرار گرفته بود و لندکروز را نیز برده بودن همان که من درخواست توقیفش را به همراه خانه داده بودم.
آن شب منگ بودم نه خوشحال بودم نه ناراحت میدانستم خدا دست به کار شده است.
اما این وسط من را متهم کرده بودند.و من تازه میفهمیدم که چرا خدا به من گفته بود که قانونی اقدام کنم و درخواست توقیف اموال را به ثبت برسانم.
سوره نور بود و آیاتش که دلم را آرام میکرد و مرا در کنترل ذهن و نداشتن حزن از تهمت ها و تهدیدهایشان یاری میکرد.
و به من میگفت که خدا همچون مریم از من دفاع میکند تو فقط سکوت پیشه کن.روزه سکوتی گرفته و در را روی همه بستم و به خدا پناه بردم یاد داستان های شما می افتادم از سرقت ماشینتان از انفجاری که در محل کارتان رخ داد که خدا چطور از شما حفاظت کرد. همه اینها در آن شرایط در گوشم صدا میکرد و صدایتان استادم صدای خدا بود برای یاری ام در آن لحظه ها برای کنترل ذهن.
آنجا بود که حکمت آن الهام را متوجه شدم که اگر من آن اقدام قانونی را انجام نداده بودم این اتهام به من وارد بود که من این سرقت را ترتیب داده ام اما همان حرکت به ظاهر کراهت وار آنجا به من کمک کرد که هیچکس حتی جرأت نکند برای بازپرسی به من نزدیک شود.
و آن لحظه ها من فقط با عبارات تاکیدی و دوری از همه و سکوت سعی میکردم حالم را خوب نگه دارم. آنقدر که حتی نه بیمارستان رفته و نه اجازه دادم ایشون رو منزل من بیارن.
چون مهم حال خوب خودم شده بود استادم من میل به پرستاری کردن را که در عزت نفس به ترمزش رسیده بودم که چرا من افراد بیمار را جذب میکنم قربانی کردم و با وجود همه حرف و نقلها پای حرفم ایستادم و از رفتن به جاهایی که حالم رو بد میکرد در به ظاهر مهمترین شرایط جلوگیری کردم.
حتی دلیل تاخیری که در روند قانونی ایجاد شده بود را نیز درک کردم در آن ماشین مدارکی بود که باید توسط دزدها ربوده میشد تا کسی نتواند انتقال سندی انجام دهد و همان کنترل ذهن من به من کمک کرد که همان تضاد به ظاهر هولناک از نظر بقیه ولی از نظر من خیر،
درهای آزادی و دریافت حقوق الهی ام مثل آب خوردن را برایم باز کند.
و به من ثابت کند حق الهی من به من داده میشود حتی اگر کل جهان بخواهند مانع آن شوند.
شاید باورتان نشود که نتیجه دیگر کنترل ذهن من در مقابل آن تضاد این بود که متوجه شدم مهریه من به جای طلای 18 عیار طلای 24 عیار بود در صورتی که ما توافق ما در طلای 18 عیار بود اما سردفتر به اشتباه نوشته بود 24 عیار و من در تک تک این معجزات دستهای خدا را میدیدم که با هر بار نگه داشتن احساس خوبم در تضادهایی که میتواند هرکسی را از پای درآورد به من میدهد.
و احساس میکنم رسالتی دارم از گفتن رعایت حدود الهی
از رعایت پاک دامنی از اینکه با طلاق به صلح برسیم از اینکه برای حقوق الهی که خدا برای یک زن قرار داده ارزش قائل شویم
استادم خدا درهایی از آگاهی برایم از قرآن باز کرده که هیییییچ کس به آن نرسیده و خدا به پاداش بهایی که به او دادم و از آن موقعیت اجتماعی و همسر و ثروت گذشتم تا در مسیر درک قوانین الهی باشم برایم باز کرد.
خیلی دوست داشتم آگاهی هایم را با شما به اشتراک بگذارم. منتظر دیدنتان و به اشتراک گذاشتن این آگاهی ها هستم.
استادم گفتم که خیلی حرف دارم.
عاااااشقتونم.
چقدر خوب است آزادی در آغوش کشیدنتان موسی من
سلام نفیسه جانم
نمی دانی چقدر خوشحال شدم از دیدن پیامت!
از وقتی کامنت نوشتنو شروع کردی ، از روند پیشرفتت تو درک قوانین ، درک قرآن و آیاتش، داستان های قرآنی ، درک آنچه که بر حضرت مریم گذشت یا بر موسی و مادرش ،بر هاجر و اسماعیل و…… و ارتباط این داستانها به اوضاع زندگی خودت و حتی ارتباط این داستانها در پاسخ به دوستان ، همیشه برام تحسین برانگیز بود.
گاهی پیامهات رو که گذری به چشمم میخورد حتما میخوندم ولی الان حدودا دو ماهی هست که تمام کامنتهات رو اول در محصولات و الان تو فایلهای دانلودی از اول، دارم میخوونم با دقت ، و چقدر میدیدم که با تعهد داری هم قوانین رو درک میکنی و هم در زندگیت اجرا میکنی
و چقدر در پاسخ به دوستان سخاوت به خرج میدی و جانانه هر آنچه بهت الهام شده و میشه رو خالصانه در اختیارشان قرار میدی و این یه کار الهیه
همون جور که دوستان در پاسخ به شما همین کار رو انجام میدادن و شما آنقدر تو درک قوانین خبره شدین و پاسخ دوستان رو هدایت الهی میدونستین این برام خیلی تحسین برانگیز بود
من خیلی از شما یاد گرفتم و دارم یاد میگیرم
همیشه طی خوندن کامتهاتون به شما فکر میکردم که الان چکار میکنید!
شاید مهاجرت کردید! آخه موضوع سرقت مسلحانه به همسرتون رو هم خونده بودم تو رسانه ، پس منطقی نبود مهاجرت
پیش خودم فکر میکردم یعنی الان نفیسه چیکار میکنه خدایا با این وضعیت؟!
شما رو دختری باهوش ، متعهد، مهربان ، آداب دان ،قانونمند میدونم که داری مسیر درست رو میری داری زندگی رو خوب زندگی میکنی داری الهامات الهی رو خوب درک می کنی و بدرستی انجامشون میدی ، پس مطمئنا نتایج خوب و عالی رو به لطف رب العالمین می گیری
چون خودت رو ارزشمند میدونی چون تو لایق بهترینها هستی عزیزم
از خداوند مهربان برای شما و همه دوستان عزیزم در این مسیر الهی زندگی شاد همراه با عزت، لذت ،ثروت و آرامش آرزو میکنم
ثابت قدم باشیم در این مسیر، الهی آمین..….
سلام مجدد به نفیسه جانم
خوبی گلم
برای اون کامنتت پاسخ نوشتم
برای این کامنتت میخوام چند تا سوال بکنم و درس و تجربه خودم رو بگم
من همیشه قبل اینکه بااستاداشنا بشم میگفتم این شیوه رایج جامعه تو بحث ازدواج و مهریه و خونه و جهیزیه درست نیست
چون شنیده بودم پیامبر ص اول مهریه حضرت زهرا س رو از حضرت علی ع گرفتن و بااون پول خونه گرفتن و جهیزیه رو هم باهمون پول تهیه کردن
ولی در رسم جامعه خونه رو مرد قاعدتا باید تهیه کنه و جهیزیه رو خانم بیاره و مهریه رو تعیین می کنند اما بخش اندکیش معمولا که سرویس طلا و چندتکه طلا شاید باشه رو همون اول هدیه میدن و باقیش داده نمیشه
من یه چند مدتی هست الهاماتم به این سمت و سو بوده
من که شاکی بودم چرا منزل من کنار خانواده همسرباید باشه
هدایت شدم به همون شیوه که از پیامبر ص نوشتم و همه شنیدیم احتمالا
دوست داشتم اگر خودتم موافق هستی برامون بنویسی چه درس هایی گرفتی که میتونه برای خانم ها مفیدباشه
چون نوشته بودی خیلی حرفها باخانم ها دارم
مشتاقم بدونم عزیزم ، همیشه از محتوای خوب کامنتهات استقبال کردم و باعشق خوندمشون
و یه مساله هم که برام ابهام شده علاوه بر مهریه ، بحث نفقه هست مخارج زندگی یک خانم
دوست دارم از نگاه کسی اینهارو بدونم که هم مسیر منه ، عزیزم
برات آرزوی شادی و موفقیت روز افزون دارم
چندماه قبل بود فکر کنم شاید 7 ماه پیش برات کامنت نوشتم…ولی الان متوجه شدم اون زمان در دوران امتحانای زندگیت بودی
مراقب خودتو خوبیات باش
فعلا خدانگهدارت
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام دوست نازنینم
همانطور که حدس زدید بنده در شرایط پاسخ دهی به کامنت های ارزشمند شما نبودم.
قطعا که به دلیل مقاومت های ذهنی ام از پاسخ دادن به این قبیل سوالات نیز فراری.
شاید نیاز داشتم با کمتر صحبت کردن در این موارد اندکی خود را ترمیم داده و لحظاتی فراموشی و انکار را مهمان خاطرم.
امیدوارم در هر نقطه از بازی زندگی تان هستید بهترین خود را ارائه داده و دست در دست صاحب همه زمین بازی ها و مهره های بازی به پیش رفته و همیشه تاس زندگی تان هماهنگ با نیاز آن لحظه تان در آید.
چقدر آگاهی و درکتان از قوانین و حقوق الهی ازدواج برایم تحسین برانگیز است.
چقدر قشنگ خدا حقایق و مسیر درست را فارغ از عملکرد اکثریت جامعه برایتان واضح کرده است.
راستش را بخواهید آنقدر عملکرد عوام و اکثریت جامعه با قوانین الهی به وضوح بیان شده در قرآن برای قوانین نکاح و طلاق و مهریه و شروط ضمن عقد این میثاق غلیظ الهی متفاوت است که هنوز شاید زمان الهی آن نشده که بتوانم آن را به وضوح بنویسم.
مقاومتی هنوز در وجودم جاریست که تا این لحظه مرا ملزم به سکوت کرده است و اگر صحبتی بوده مقاومتی عجیب نیز آن را همراهی.
نمیدانم شاید به این دلیل است که دوست دارم به احترام روزهای خوب با همسر سابقم یک سری مسائل خصوصی زندگی ام محفوظ شده باقی بماند.
از خدا میخواهم خودش هدایت ها را برایم جاری ساخته و اجازه نوشتن در آن مورد را با برداشتن مقاومتهای قلبی ام به بنده بدهد.
سپاسگزارم که با عشق دیدگاه الهی تان را با من به اشتراک گذاشتید ، برایتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
سلام نفیسه خانم
امیدوارم حالتون خوب باشه
5ماه قبل این پاسخ رو برام گذاشتید
الان داشتم نماز میخوندم
و احساسم من رو بشدت ترغیب کرد براتون بنویسم
نمیدونم یادتون بیاد یا نه
پارسال در اینستاگرام براتون پیغام خصوصی فرستادم
گفتم یکبار طلاق گرفتم و مجددا با همسرم ازدواج کردم
شماهم برام نکاتی نوشتین
الان نسبت به پارسال خیلی همه چیز بهتر شده با لطف خدا
رابطه من خیلی زیبا شده
دیشب احساس کردم عشق خاصی به همسرم دارم
بااین که هنوز ایشون صد درصد اونچه من تو ملاک هام هست نیستن
ولی دوست دارم چیزی که خیلی خیلی برام درد داره براتون بنویسم نه تنها واسه شما بلکه واسه هرکسی که بیاد و بخونه
ببینید نفیسه خانم در بحث ازدواج ، به این درک رسیدم که هر آنچه ما تجربه میکنیم فرکانس خودمونه
ما موجوداتی نیستیم که عمر ما حتی در بالاترین سن به 80 ، 90 یا صد برسه
ما سالیان دراز بودیم ، در عوالم قبل
ما داریم آثار اون زمان رو هم الان تجربه می کنیم
تعجبی نداره …ولی من واقعا متاسف میشم…
اولین عضویت من در اینجا برمیگرده به آذر سال 97
از اون موقع تا الان خیلی دختر خانم ها رو اینجا دیدم که طلاق گرفتن
وقتی خودم هم سال 99 طلاق گرفتم و سال 1400 مجدد باهمسرم بالطف الهی ازدواج کردم…باز تاهمین چند وقت قبل هم اشراف به قانون نداشتم
ولی در بحث روابط
زن محور رابطه است وقتی زن تغییر میکنه حتی مرد هم تغییر میکنه
شما حدیث کساء رو خوندین
جبرئیل از خداوند سوال می کند
و من تحت الکساء
فقال عزوجل هم اهل بیت النبوه
و معدن الرساله
هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها
ببینید جواب خداوند رو
آنها چه کسانی هستند
فاطمه و پدرش و شوهرش و فرزندانش
در واقع پدر و همسر و فرزندان را با آدرس فاطمه ، عنوان کرد
کاش خانم ها میفهمیدن که چه جایگاهی دارن
اونوقت یساقون فی البراری و الفلوات نبودن(عبارتی در زیارت ناحیه مقدسه)
جای یک خانم کوچه و خیابان و محیط کار نیست ولی کو تا یک خانم خودش برسه به این درک
زمانی که خیلی دیر شده فرصتها را سوزانده سرمایه های خودش رو بباد داده
حقیقت اینه که در بحث طلاق کفه ضرر برای خانم بیشتره
بعدیک خانم بعد سالها برسه به این که بهترین چیزی که خدا براش خواسته بود در زندگی حضرت علی ع و حضرت زهرا س نمایان شده با نظارت پیامبری مانند حضرت محمد ص
کو تا خانم های ما متوجه بشن اگر الان هرجا هستن مال اون نیست که همسرشون ایراد داشته بلکه فرکانس هاشون رو درست تنظیم نکردن و فرکانس فقط فکر و باور و کلام و تجسم و اینها نیست فرکانس پوشش است فرکانس تقوا است فرکانس عقیده و باور درست به دین خداوند است وفرکانس پاکی که خودتان حضرت مریم س را میدانید
احصنت فرجه …
چند روز قبل از طریق یک کانال که دررابطه با مسائل باروری خانم ها بود به درک بزرگی رسیدم صاحب کانال که حکیم بزرگی بود سوال کرده بود چرا در روایات گفته شده که اگر مرد جوان باپیرزن ازدواج کند دچار پیری زودرس میشود
هرکسی جوابی داده بود برخی هم درست اشاره کرده بودند
اماجواب آخر را خود اون حکیم دادن
انرژی افراد از طریق رابطه جنسی منتقل میشود
در واقع چاکراه ریشه یک وسیله برای انتقال انرژی افراددر زندگی است
و همونطور که گفتم زن محور است پس نیاز به طلاق نیست زن که بالاتر رود مرد را هم بالا میکشداز دامن زن مرد به معراج رود ، طلاق حاصل فرکانس مابوده و نشان از رشد ندارد بلکه برعکس…
ماهمه نیاز داریم بالاتر بریم در هر سطحی که هستیم بینهایت راه داریم برای رشد
شروع کنید به تطهیر ، تطهیر عوالم قبلی تون تطهیر هر عاملی که بود تااینجاباشید
میدونید طلاق و بازگشت به منزل پدری چه معنایی داره معناش اینه که پدران و مادران ما با ناآگاهی های بسیار فقط فرزند آوردن و ما رو طوری نتونستن آماده کنند که یک زندگی را به درستی اداره کنیم گاهی میشود که ما حتی در پوششهای زیبا آگاهی هایی میگیریم که ما رو از دایره ی آگاهی های پدران و مادرانمون که درست هم بوده هم خارج میکنه و تازه از اونها هم پایینتر میریم
من با شما همدردم امیدوارم منظور من را بد برداشت نکنید ما دختران و زنان همه دچار این مشکلات عظیم هستیم و ای وای از وقتی که نادانستن هامون رو با آگاهی های نادرست هم جایگزین کنیم
گاهی شبها خدا مرا بیدار می کند تا اینها را بارنج بمن بفهماند رنجی که برام از هر لذتی بالاتره
ندانستن رنج می آورد
من 32 سالمه 20 سالگی ازدواج کردم الان قاعدتا باید حداقل دو فرزند بالای 5 سال داشته باشم اما خدا من رو برگردوند به سن 9 سالگیم از اون موقع باز برگشتم و تطهیر کردم ، اگاه شدم زمین خوردم خاکی شدم بلند شدم و باز تطهیر کردم و باز اگاهی گرفتم . به همون سن 9 سالگی هم توجه کنید درسها درش نهفتست
من گهگاه از سر دردی که به قلبم میاد و البته باهدایت خداوند سعی میکنم آگاهی هایی منتشر کنم که در دو سه کامنت قبلم برای برخی اعضای محترم سایت نوشتم اگر تمایل داشتید مطالعه بفرمایید
براتون حکمت و آگاهی روز افزون خواهانم
به نام تنها ابر قدرت حاکم بر جهان هستی
سلام دوست عزیز سپاسگزارم که این تجارب و آگاهی های ارزشمندتون رو با بنده به اشتراک گذاشتید.
با تأخیر جواب دادم زیرا نیاز داشتم ابتدا خودم را به خاطر تروماها و آسیبهای جدی که با درک نادرست توحید و توکل و خارج شدن از انرژی زنانگی و محصنات غافلات مومنات شدنم ، اندکی ترمیم کنم.
از ویژگی های مومن کیس بودن هست.
به کیس بودن فکر میکنم برایم در مقابل غافل بودن نمود پیدا میکند. پیغام رشدی طوفان های کوبنده زندگی ام را دریافته ام.
شهود جاهلانه ای که مرا به محصنات غافلات مومنات بودن رساند.
امیدوارم خانوم ها به درک درستی از مفاهیم توحید و توکل و شئونات الهی و حدود الهیشون برسند.
متأسفانه به اسم توکل و توحید و قرآن بسیار به کجراهه و گمراهی مبتلا شده و از انرژی های زنانگی و الهی و حدود الهیشون به اسم استقلال و آزادی خارج شده اند و وصله ناجور شاکله وجودی خود شده اند.مرض های قلبی هم که مزید بر علت.
آنقدر انرژی جاری در فضا را در غالب کودک پینوکیویی که در توهم و توجیه و انکار و فرار از روبرو شدن با واقعیت ،به اسم تمرکز بر نکات مثبت و اعراض قرار گرفته میبینم که به همین دلیل ترجیح داده ام از هر کس و هر چیزی که برایم یادآور آن فرکانس باشد عزلتی پیشه کرده و با فاصله و سکوت ،خشم سالمم را نشان دهم در مقابل تابوا و أصلحوا یی جانانه به راه بیاندازم و انرژی های زنانگی الهیم بر طبق اراده الهی را فراخوانی کنم و از جمله افرادی نباشم که از افرادی تبعیت میکنند که از شهوات نفسشون پیروی میکنند.
اما امروز احساس کردم لازم است در جواب وقت ارزشمندی که گذاشتید و این کامنت ارزشمند را نوشتید این پاسخ را بدهم.
چقدر خوب میشد به خانوم ها یاد میدادن ،موفقیت به قیمت خارج شدن از انرژی زنانگی و جنگجوی منفی شدن هرررررگز.
یاد میدادن نتیجه استقلال مرضی تو را از انرژی زنانگی و حدود الهی و محصنات مومنات بودنت خارج میکند ، پس دریافت کننده بودن را زندگی کن و پذیرای قوامیت مردان در زندگی ات باش.
یاد میدان همین که یک زن ، رسالت های زنانگی اش را به نحو أحسن انجام دهد ، به اندازه کافی خوووووووب است ،نیازی نیست در رکاب مردان دوش در دوش همچون زن أبی لهب حمال الحطب شوی و از زنانگی ات به ایم موفقیت جا بمانی.
کاش تعادل را به خانوم ها، آموزش میدادن و انرژی مردانه آنها را به اسم شرک و قوی بودن بالا نمیبردن.
کاش یاد میدادن زن برای در خانه آرام گرفتن طراحی شده و جهاد و کارهای فیزیکی و رقابت فقققققط بر دوش مردان است و قرار نبوده زن ها پا در کفش مردان کنند و وصله ناجور طبیعت وجودی شان شوند.
چقدر خوب بود به اسم توحید و توکل مرضی زن ها را تحریک نمیکردند که خود را خارج از وسع و شاکله وجودی شان تکلیف کنند و بارهای خارج از حیطه شرعی الهیشون رو بر عهده بگیرند.
کاش یاد میگرفتند زن ها را شیر نکنند ، خرشان کنند تا در لول سفیهان و جاهلان قرار گیرند.
چقدر خوب بود یاد میدادند مرد و زن مکمل هم بوده و خلقت ما بر زوجیت و ضعف بنا نهاده شده و هرکدام برای رشد و تعالی به همدیگر نیاز داریم و قوی بودن مرضی را به خوردمان نمیدادند و ما را سبقت گرفته از خدا و خلقتمان نمیکردند.
چقدر خوب بود به ما یاد میداند ،دختر با پسر یکی نیست ، دختر در حلیه پرورش داده شده و در خصام غیر مبین پس نیاز دارد تحت حمایت و سرپرستی مردان قوام باشد تا هماهنگ با خلقت و انرژی وجودی اش باشد و آنقدر بدون نیاز به مرد و سرپرست زندگی کردن را باعث افتخار نمیدانستند.
چقدر خوب بود به جای همه اصول موفقیتی خانوم ها به قرآن پناه میبردند و حق و حدود الهی شان را درک کرده و به آن عامل شدن را سر منزل مقصود میدانستند.
چقدر خوب بود به زنها گفته میشد همین که محصنات مومنات بودن را درک کرده و زندگی کنی ،کااااااافیست نیاز به هیچ دست آورد بیرونی نیست.
زیرا به موجب درک و عمل به آن قطعا مشمول رزق بغیر حساب کریمانه شده و نیاز نبود ،خود را همچون عروسک خیمه شب بازی افرادی کنند که از شهوات پیروی میکنند.
کسی که قرار بر هدایت شدنش باشد ،خدا مهرها را از چشم و گوشش بر میدارد و حقایق را درک میکند و بند و بساطش را از میدان بازی روانی افراد جاهل و گمراه جمع میکند و به خدا پناه میبرد.
در آخر به شما توصیه میکنم ،برای درک بهتر قوانین الهی و شئونات الهی و درک حدود الهیتون به قرآن پناه برده و سوره نساء را با طهارت روحی و قلبی با دقت و کلمه به کلمه با مفهوم زیرو رو کنید.
روانکاوی و تراپی بسیار به بنده و دوستانم کمک کرده است تا ذهن بیماری که با مسمومیت های باوری بمباران شده بود شفا یافته و معجزات زیادی را برایمان رقم زده است،،
گرچه هنوز در ابتدای مسیر درمان هستیم و شاید سالها زمان لازم باشد تا ذهنمان از آن مسمومیت های ذهنی تطهیر شود.
اما به شدت توصیه میکنم زیر نظر یک پزشک متخصص زن روانکاوی اصولی را تجربه کنید.
برایتان بهترین های دنیا و آخرت را آرزومندم.
داشتم مراقبه آرامش دکتر جو دیزپتزا رو میکردم
مکالمه من در مراقبه
چون هنوز رابطه عاطفی دلخواهت و نداری به این معنی نیست که نزد خدا دوست داستنی و ارزشمند نیستی ،مشکل از باورهات در مورد خودت و ازدواج
مردها ارزشمند و قابل احترام هستند ،خدایا سپاسگزارم برای مردها
من لایق و شایسته داشتن خانواده هستم
سال هاست به بهانه توحیدی بودن مردها رو آدم های کثیف پست و بی خاصیت و زن ها رو برتر میدیدم ،و در عجب بودم با اینکه کیس های رویایی میان در حیرت همه چیز نابود میشد.
خدایا تو چقدر بزرگ و مهربان و بخشنده ای که این خود برتر بینی من نسبت به مردها رو تو تمام این سال ها با تضاد فقط نشونم دادی و تازه من مدعی بودم که این چه وضعی چون من روی باورهام کار میکنم
چون من مهارت و توانایی دالم
چون تو کارم مهارت دارم
چون زیبا هستم
چون فلانی و فلانم و فلانم ….
این حد از غرور و برتر بینی واقعا مرگ بهش واجب بوده
خدایا من و ببخش به خاطر این خودبرتر بینی که نسب به مردها دارم
در حالی که در همین حال حاضر تمام کسب و کارهایی که باهاشون کار میکنم رزق من و از دست همین مردهایی میدی که آدم حسابشون نمیکنم ، خدایا من و ببخش به خاطر این جهالتم
مردهایی که با احترام و ارزشمندی رفتار میکنند و من با دیدی که من مشرک نیستم ؛با آدم حساب نکردن مردها و رفتار بی ارزشی ،نوش جونم که خدا تضاد رابطه عاطفی با مردهایی و میاره که دقیقا همون خواسته من هستن ،اما خودبرتربیتی و آدم حساب نکردن مردها قشنگ میزد تو گوشم ؛و نمیفهمیدم
و چقدر دارم میدوئم که تو کارم خودم و ثابت کنم که به مردها ی اطرافم بگم ببینید شما آدم نیستید ؛من خدا رو دارم ،خدایا به تو پناه میبرم از نفهم بودن در شرک و توحید
خدایا کمکم کن زنانه بودنم و ارزشمند بودن خودم و مردها رو درک کنم.
چطور انتظار داشتم وقتی مردها رو بی ارزش میدیدم از داشتن این نعمت لذت ببرم
بعد از مراقبه ایمیل آوب و دیدم ؛و خدا چه جواب تکمیل کننده ای داد
خدایا من با تمام این آگاهی ها هیچم کمکم کن کمکم کن عاجزانه ازت میخواهم کمکم کنی به اسم شرک و توحید خودم و از نعمت هام و زندگی طبیعی محروم نکنم و کمکم کن این آگاهی رو عمل کنم
سلام نفیسه خانوم
امیدوارم حالت خوب باشه
دوست خوبم
من قصد نداشتم بنویسم
اما رزق شما بود
که گفته شد بنویسم
دوست من
هرگز در زندگیت دست از دامن اهل بیت برندار
خداوند در قرآن فرمودن
انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا
خداوند اراده کرده است این بزرگواران پاک باشن
و ما انسانها اگر می خواهیم از الودگی ها تطهیر بشیم بهترین راه نور پاک اهل بیت ع است
شما تهران هستی من از اصفهان پا میشم میام تهران حرم حضرت عبدالعظیم حسنی
حتما اون بهشت رو تجربه کن
اگر بدونی این بزرگواران 5 روزی که مهمانشان بودم چطور از من پذیرایی کردن …
بهترین پزشک بهترین طبیب بهترین روانشناس بهترین روان درمان اهل بیت ع هستن
خصوصا اگر بتونی کربلا بری اون نور عظیم حضرت اباعبدالله ع …
من گوشی رو دادم دستت نفیسه خانم
تا تهش رو برو
سلام عرض ادب به استاد عباسمنش عزیز وکسانی که وقت میزارن کامنت بنده رو مطالعه میکنند.
قبل صحبت باید بگم چقدر لذت بردم ازاین فایل و توضیحات تاثیر گذار شما واقعا ازتون سپاسگزارم .
ومیخوام درادامه از یکی از اتفاقات وتضادهایی که برام تو دوسه ماه اخیر رخ داده صحبت کنم
حدود 2 ماه پیش به صورت ناگوار من پدرمو که داخل زندگی همه چیز من بود ازدست دادم پدرم ار لحاظ جسمی کاملا سالم بود و هیچ گونه بیماری خاصی نداشت.یادمه شب بود که من بیرون بودم و مادرم با من تماس گرفت وگفت که پدرت حالت تهوع داره زود خودتو برسون خونه ومن بالا فاصله خودمو رسوندم خونه ودیدم پدرم اصلا حالش خوب نیست ومن دراون لحظه واقعا گیج سردر گم بودم که چیکار کنم به سرعت سعی کردم پدرمو ازلحاظ روحی آروم کنم که بی فایده بود.با اورژانس تماس گرفتم چون کاری دیگه از دستم برنمیومد ویادمه من فقط سعی میکردم بخدا توکل کنم وذهنمو کنترل کنم به گونه که همه چیز درست میشه وپدرت خوب میشه.
حدود 10دقیقه قبل از رسیدن اورژانس من پدرمو ازدست دادم وواقعا توی اون لحظات اصلا زبونم بن اومده بود وکاملا شوکه شده بودم از این اتفاق که چرا این اتفاق برای من باید رخ بده و در اون ساعات فوت پدرمو انکار می کردم و باور نمیکردم که پدرم فوت شده وناراحت خشم زده بودم تا اینکه 2یا3ساعت از اون اتفاق گذشت من کم کم پذیرفتم فوت پدرمو. بعداز اینکه پذیرفتم تنها کار که کردم با خودم خلوت کردم افتادم یاد اموزش های استاد وهمون موقع سعی کردم با فایلهای شما ذهنم آروم کنم و یادمه فایل بود مربوط به کنترل ذهن بود ومن تو اون شرایط اون فایل چندین چند بار گوشش دادم که استادم درمورد توانایی کنترل ذهن درشرایطی که اوضاع وشرایط بد پیش میره صحبت میکردن و از مثال های خودشون میزند وی جا اون فایل از زمانی گفتن که به ی تضادی بر خورده بودن وپسرشونو از دست داده بودند و تونسته بودن ذهنشو بعداز 3یا 4ساعت کنترل کن اشاره کردند.ومن همون موقع که اینو شنیدم اصلا حالم دگرگون شد واون ی تیکه فایلو بالای صدبار گوشش کردم و تونستم کم کم ذهنمو منطقی کنم که اگر استاد تونستن ذهنشوکنترل کن چرا من نتونم! واز اون ورم قانونو با خودم تکرار میکردم که احساس بد=اتفاقات بد واحساس خوب =اتفاقات خوب ومن با یادآوری قانون وگوش دادن اون فایل به جرئت می تونم بگم فقط یک روز احساسم بد شده بود وبعد ازاون دیگه نزاشتم حس حالم بد شه
و کنترل ذهن =کنترل زندگی واوضاع وبه قول خداوند که می فرمایند:وَاصْبِرْ وَمَا صَبْرُکَ إِلاَّ بِاللّهِ وَلاَ تَحْزَنْ عَلَیْهِمْ وَلاَ تَکُ فِی ضَیْقٍ مِمَّا یَمْکُرُونَ إِنَّ اللّهَ مَعَ الَّذِینَ اتَّقَواْ وَّالَّذِینَ هُم مُحْسِنُونَ» (نحل: 127ـ128)؛ صبر کن، و صبر تو فقط براى خدا و به توفیق خدا باشد، و به سبب کارهاى آنها اندوهگین و دلسرد مشو و از توطئههاى آنان در تنگنا قرار مگیر. خداوند با کسانى است که تقوا پیشه کردهاند و کسانى که نیکو کارند.
و شغل وعشق علاقه من در حوزه تولیدی پوشاکه وبعداز گذشت ی هفته از دست دادن پدرم به تضاد دیگه داخل کسب کارم بر خوردم واون این بود که ما با چندتا از تولیدهای بزرگ شهرمون به صورت قراردادی کار میکردیم ولی چون نتونسته بودیم کارهای قبلی که به ما داده بودن براشون آماده کنیم دیگه به ما کار ندادند و ما به مدت چندین هفته بیکار بودیم واوضاع وشرایط به جایی رسیده بود که من پول اجاره گارگاه وکسانی که داخل اون گارگاه کار میکردند رو نداشتم بدم ومن به ظاهر از نظر دیگران و خودم به تهه خط رسیده بودم وشب تا صبح فقط فایلهای استاد گوش می کردم و به خودم می گفتم به مو می رسه ولی پاره نمیشه من هر طور شده باید ازاین اوضاع وشرایط خودمو نجات بدم ویاد ی جمله طلایی در اون موقع از استاد افتادم که(اگر به اوضاع و شرایط نامناسب بتونی جوری نگاه کنی که میخوای باشه وبهت احساس خوبی بده شرایط جوری پیش میره که میخوای باشه)
ومن سعی می کردم اون شرایط بیکاری بده کاری و…رو نبینم بهش فکر کنم درموردش صحبت نکنم و کانون توجه وتمرکزمو از روش بردارم وبزارم روی زیبایی ها روی اون اوضاع که میخوام برام اتقاق بیفته.واین باور داخل ذهنم رشد دادم وبعداز دوسه روز که گذشت وی روز که در خیابان می رفتم و هدفون زده بود داخل گوشم و به فایلهای استاد گوش میکردم به صورت معجزه آسایی به یکی از استادکارانی که یکی از بزرگترین تولیدی های پوشاک شهرمون داره برخوردم وشروع به احوال پرسی کردیم ازم پرسید اوضاع کارچطوره ومن براش توضیح دادم که فعلا گارگاهو تعطیل کردم اینا…… وایشون گفت اتفاقا من دنبال ی چندتا تولیدی می گردم اگه مایل باشی باهم همکاری کنیم .وقتی اینو شنیدم خیلی خوشحال شدم واز خدا کلی سپاسگزاری کردم بخاطر هدایش ومن قبول کردم وبعداز گذشتدیک ماه از اون داستان هدایت تونستم بدهی ها رو کامل بدم و در یک ماه درآمدم نسبت به قبل بیش تر کنم یعنی 5برابر .
وازاون روز که تونستم ذهنمو کنترل کنم ودر برخورد با مشکلات ومسائل طوری بهشون نگاه کنم که به من احساس خوبی بده شرایط زندگی من هیچ ربطی دیگه به گذشته نداره چون جهان مادی ما با تضادهاست.
وازشما استاد عزیز م بسیار سپاسگزارم بابت وجود شما درزندگیم وتغییراتی که رخ داده.
سلام استاد عباسمنش امیدوارم که عالی باشید
این شاید دومین کامنت من روی سایت باشه و بیشتر هرروز صبح یه فایل از شمارو میبینم و روزم رو شروع میکنم.
من درحال حاضر سربازم و اون ابتدا که دفترچم رو پست کرده بودم، دقیقا شب قبلش مرکز اموزش من از شمال به نزدیک کرمان عوض شد و برام SMS اومد که دوباره برید و فیش اعزامتون رو بگیرید. من اون لحظه فقط سعی کردم که ذهنمو کنترل کنم و گفتم هراتفاقی بیوفته خیر در اونه و برای من بهترینه و کلی اتفاق و تغییر توی وسایلم ایجاد شد و رفتم…
من آدمی بودم که به شدت به موبایل و کامپیوتر بخاطر شغلم که برنامه نویسیه وابسته بودم و هرروز باید پای سیستم میبودم، اما توی اون 2 ماه، وقتی دیدم هیچکس نیست و هیچ دوستی نیست، تازه فهمیدم که خداوند هست و شاید باور نکنید که وقتی به این باور رسیدم که فقط خداوند یاری دهندست و فقط باید از اون درخواست کنیم، چقدر اتفاق های جور واجور برام میوفتاد و هدایت میشدم و هرچیزی که میخواستم برام محیا میشد “مثال بارزش غذا و مقدار زیادش بود :)” و اونجا واقعا به معجزه و دستان خداوند ایمان آوردم و سعی کردم توی اون شرایط سخت، روی زیبایی ها تمرکز کنم و به چیزای خوب فکر کنم
امیدوارم که خداوند بهترین اتفاقات و معجزاتش رو روز به روز و بیشتر از قبل توی زندگی هامون بیاره و به ما آگاهی دیدنشون رو بده
سلام به استاد عزیزم
سلام به مریم خانم شایسته ی گرامی
بقدری استاد شما به قوانین عمل میکنید هرکلام شما به جان دل آدم میشینه
فایل شما نشانه ای بود ا. پروردگار قطعا برای من و تعداد زیادی که در این چرخه هستن
پارادایس زیبا مانند اسمش
بگم چرا این مکان آنقدر دوست داشتنی است برای من و کل خانواده سایت
چون شما قدردان بودن در ابن مکان هستین و تمرکزتون روی زیباییهای پارادایس قرار گرفته
سپاسگزارم
دقیقا شما درکتاب رویاهایی که رویا نیستند. گفتین به هر موضوعی هرموضوعی. از زاویه ای نگاه کنید که به شما احساس خوب بده
طبق قانون احساس خوب مساوی است با اتفاقات خوب
از چند سال پیش که من با شما و قوانین جهان هستی از طریق شما آشنا شدم در حد فهم و تکامل خودم سعی کردم نگاه خودم رو روی موضوع الخیر فی ماوقع داشته باشم
اواخرسالی که گذشت در محل کارمن مدیریت کلا عوض شد تجربه ثابت کرده بود با تغییر مدیریت نیروی دست راست مدیرروهم برکنار میکنن چند سال پیش دقیقا برای من پیش اومده بود
اینبار به خودم گفتم تودیگه آدم قبلی نیستی کلی از استادت یادگرفتی اینبار طوردیگه فکروعمل کن
وقتی من تحت فشار قرارگرفتم ذهنمو کنترل کردم به خودم گفتم تجربه ی جدیدی داشته باش جا خالی نده با اعتماد و باور توحیدی در محل کارت مثل همیشه بهترین خودت باش الخیر فی ماوقع
️️️
کنترل ذهن جواب داد
الان احترام بیشتری در محل کارم دارم
ساعت کاریم کمتر هم شده
احساسم بهتر و باعتماد به نفس بیشتری دارم کار میکنم
اصلا هیچ کدوم از اون اتفاقها که ذهنم منو میترسوند نیفتاد
تازه اگه بعدا هم بیفته من به خداوند قادر ایمان دارم و این باور رو دارم که مسیربهتری برای من هموار شده
البته این یکی از چندین مورد هست چون جدیده براتون نوشتم
در ضمن فایل امروز شما خواسته ی من از جهان هستی بود و یک نشانه برای من
بهترینها برای شما باشه
متشکرم و خداوند رو از صمیم میپرستم
بنام خدا
سلام خدمت استاد عزیزم و هم مسیرهای دوست داشتنی
میخام تجربه خودم از الخیر فی ما وقعه رو در زندگی خودم بگم
یادمه چند سال قبل که با شما اشنا شده بودم چند تا از فایل هاتون رو توی گوشیم دانلود کرده بودم و هراز گاهی گوش میکردم، اون موقع ها یادمه توی خونه نمور طبقع پایین پدر همسرم زندگی میکردیم، همسرم هم توی مغازه ای که برا پدرشون بود کاسبی میکرد و ماهیانه پولی رو به پدرشون بعنوان اجاره پرداخت میکرد
یروز همسرم اتفاقی فایل های شما رو توی گوشیم دیده بود و از حرف های شما واقعا خوشش اومده بود ،
هروقت از مغازه میومد تا آخر شب فایل های شما رو گوش میداد و روی خودش کار میکرد و همیشه بمن میگفت دوس دارم ی شغلی داشته باشم که توی خونه باشم و هر روز پول ب حسابم بیاد، شغلی باشه که بدون استرس بری مسافرت و بتونی شغلتم با خودت ببری اما هیچ ایده ای نداشت (اینم بگم که توی این مدت که فایل هارو گوش میکرد توی کار خودش خیلی پیشرفت کرده بود درآمدش هرروز بیشتر میشد و ما تونستیم ب لطف خدا خونه بخریم اما بخاطر ی سری شرایط به مستاجر رهن دادیم و پولش رو دوباره توی کار خودش سرمایه گذاری کرد)
برادر همسرم که توی ی شهر دیگه کار میکرد بخاطر شرایطی نتونسته بود توی کارش پیشرفت کنه و برگشته بود و وقتی دید همسرم توی مغازه پدرش چقدر پیشرفت کرده و هرروز درآمدش بیشتر میشه به پدر همسرم گفته بود که برادرش که همسر من میشه رو از مغازه بیرون کنه تا خودش توی مغازه کاسبی کنه
همسرم اولش مخالفت کرد و بهشون گفته بود که من تازه تونستم مغازه رو به اینجا برسونم و انقد پیشرفت کنم نمیتونم الان خالی کنم ولی فشار اونا بیشتر شد تا جایی که همسرم رو مجبور کردن مغازه رو با تمام اجناسش واگذار برادرش کرد
حال همسرم خیلی خیلی بد شد دیگه نمیتونست ذهنش رو کنترل کنه ، فایل ها رو گوش نکرد و هرجا هرکسی رو میدید راجع به کاری که باهاش کردن حرف میزد و وضع ما هرروز بدتر میشد، تقریبا 1 سال همینطور گذشت و ما حتی نتونستیم پول رهن رو جور کنیم و مجبور شدیم 1 سال دیگه خونه پدر همسرم بمونیم، توی خونه درب و داغون و نمور که هرروز حال ما بدتر میشد
یروز یادمه به همسرم گفتم این اتفاق دیگه افتاده بیا بپزیریم که این بنفع تو بوده و قراره ب ی کار بهتر هدایت بشی همسرم سخت پذیرفت اما بلخره پذیرفت و دوباره شروع کرد به گوش کردن فایل های شما به صورت شبانه روز، دیگه هیچ وقت راجع بهش حرف نزد وهررو به خودش میگفت این هرچی که هست بنفع منه ، خدا منو دوست داره و هدایت گر منه.
چند وقت بعدش تونستیم پول رهن رو جور کنیم و بریم خونه خودمون، اونجا شرایطمون بهتر شد وضع زندگیمون خوب شد و احساسمون ب مراتب عالی تر شد
همسرم تونست ذهنشو کنترل کنه و خیلی بهتر روی خودش کار کنه
بعد چند وقت ی ایده ای به ذهنش رسید که ی کاری انجام بده خیلی مطمئن نبود اما الهامی که بهش شد انقد قوی بود که رفت و انجامش داد
جزئیاتش زیاده دیگه واردش نمیشم، اما تمام قدم ها رو برداشت از صفر صفر شروع کرد ، کم کم و اهسته اهسته توی کارش پیشرفت کرد و الان به لطف خدا همون کاری رو که ارزوشو داشت داره، با گوشی موبایل انجام میده توی خونه هست و هر ساعت پول به حسابش میاد ، هرجا میخایم بریم بدون استرس که الان مثلا چند روز مغازه بسته بشه چی میشه میریم و واقعا لذت میبریم
توی کمتر از یک سال تونستیم خونمون رو بازسازی کنیم وسایل بهتر بخریم، ماشینمون که ی پراید درب و داغون بود رو با ی ماشین صفر و بهتر عوض کنیم، ی مغازه 120 متری توی یکی از خیابونای خوب شهر خریدیم ، کلی مسافرت وجاهای خوب رفتیم و به گفته خودش برای اولین بار توی سن 34 سالگی موجودی حسابش 11 رقمی شده و واقعا حس و حال و زندگیمون بی نظیر شده
الان همسرم میگه اگه همون موقع میپذیرفتم که زندگی من دست خودمه و میتونستم ذهنم رو کنترل کنم و میپذیرفتم که خداونده که روزی منو میده نه کس دیگه ای خیلی زردتر از اینا به این موقعیت میرسیدم،اما خدا رو شکر که زود به مسیر برگشتم و ایمان و توحیدم به خدا هرروز بیشتر میشه
همسرم هم عضو سایت هست و اون ازم خواست که بیام و براتون بنویسم چون خودش حوصله تایپ طولانی رو نداشت
البته من خودم هم کلی دست اورد از اموزه های استاد توی زندگیم داشتم که الان جاش نیست که بگم اگه قسمت شد در آینده میام و براتون میگم
از خدای خودم ممنونم که همیشه توی تمام مراحل زندگیم هدایتم کرد واز شما استاد عزیز هم بی نهایت ممنونم که دستی از دستان خدا بودید برای من و همسرم تا هر روز تلاش کنیم برای ساختن زندگی رویاییمون
زیر سایه پروردگار،سلامت و ثروتمند باشید
مصومه عزیز سلام
من واقعا تبریک میگم و تحسین میکنم شما و همسر نازنین تون رو که چقدر عالی و فوق العاده از تضاد استفاده کردین و ذهنتون رو تو شرایط به ظاهر بد کنترل کردین و با ایمان و باور قوی به الله یکتا حرکت کردین و به این خوبی و زیبائی به موفقیت رسیدین
کامنت شما سرشار از انرژی بود ممنونم که به اشتراک گذاشتین و بمن هم درس و آگاهی داد
آرزوی بهترینها براتون دارم
در پناه الله یکتا
سلام به شما دوست عزیز
خوشحالم که کامنتم تاثیرگذار بود براتون
ی درس دیگه که توی این اتفاق من و همسرم گرفتیم این بود که تمام اتفاقات و نتایج زندگی هر کسی بستگی به باورها وکانون توجه اون شخص داره و هیچ کس و هیچ چیز تاثیر حتی کوچکی در این باره نداره
برادر همسر من توی همون شرایط قبلی همسرم هستن توی همون مغازه و همون اجناس اما حتی یک هزارم همسرم نتونسته موفق بشه و پول دراره
این شرایط و اتفاقات نیستن که نتایج مارو رقم میزنن بلکه باورها و کانون توجه ماست که باعث پیشرفت هر شخصی میشه
امیدوارم همواره شما موفق و ثروتمند باشید و نتایج زیباتون رو با ما به اشتراک بزارید
سلام خدمت استاد عباسمنش عزیزم
و مریم خانم مهربان.
احسنت به اندام زیبای شما واقعا لذت میبرم از تماشای این استمرار و هر روز بهبود شما در تناسب اندام.
استاد من هم با یک اتفاق ناخواسته به ظاهر بد مواجه شدم ،اونم از دست دادن مادر عزیزم در سن یازده سالگی حدود بیست و خوردهای سال پیش ،تا پنچ یا شش سال پیش کلا تو درو دیوار بودم این غم و احساس بد دیگه همه چیز همراهش برام آروده بود،مریضی های پشت سر هم ،چاقی،ورشکستگی،افسردگی و…
از یک جایی به بعد که خداوند به من لطف کرد و شما را سر راه من قرار داد،دیدم کم کم آهسته آهسته نسبت به موضوع از دست دادن مادرم تغییر کرد، و تونستم کم کم ذهنمو کنترل کنم طور دیگه ای ببینم.
دنیا رو به شکل یک سفر دیدم که هر لحظه ممکن هست به پایان برسه.
به این دیدگاه رسیدم که اون عزیزانی که از این دنیا میرن،یک قدم از ما جلو تر هستن و ما باید به اونها برسیم.
اینکه فرصت زندگی شاید خیلی اندک باشه ،پس لذت ببرم،در مسیر خواسته هام قدم بردارم.
اینکه هنوز پدر عزیزم در این دنیا حضور داره،برادر نازنینم کنارم هست،خواهر عزیزم کنارم هست.
با این نگاه، کم کم ورق زندگی برگشت کم کم دنیام رنگ و بوی قشنگی گرفت.
خدارو هزاران بار شکر ازدواج کردم بایک فرشته نازنین خدارو شکر دو دختر زیبا و بانمک و نازنین خداوند به من هدیه داده .
از لحاظ مالی کلی پیشرفت کردم.
حدود سه چهار تا ملک خیلی عالی در شهرم خریدم.
کلی از تک تک لحظات زندگیم لذت میبرم.
کلی سلامت تر شدم ،خوش اندام شدم ،کلی وزن کم کردم و تا حدودی عضله ساختم.
دارم یکسری کارها انجام میدم آماده بشوم برای مهاجرت به دبی به امید خدای مهربان.
و تمام این دستاوردها را لطف الله یکتا و تلاشهای خودم و صد هزاران البته راهنمایی های شما در فایلهای رایگان ،ثروت2،و قانون سلامتی میدانم و شما دست خداوند بودید برای من.
ازخداوند مهربان بینهایت سپاسگزارم برای وجود شما استاد گرانقدر و دوست داشتنی و مریم خانم مهربان